بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خداوندی را که خانۀ خود را رمز هدایت به حق و وسیلۀ طهارت از آلایش و مرکز ظهور وحدت ایمان و نمونۀ صلح و امنیت مردم جهان قرار داد.
درود بیپایان بر نخستین پایهگذار مدرسۀ عالی توحید، ابراهیم خلیل و آخرین مدرس و مکمل آن محمد مصطفی و اهل بیت و اصحاب طاهرین او باد.
همسفران عزیز، ما به سوی خدا میرویم. برای پیمودن این راه و رسیدن به قرب حق هر اختلافی را کنار گذارده با هم هماهنگ شدهایم. همهٔ علاقههای زندگی را بریده و رنج سفر را هموار نموده و خطرهای آن را نادیده گرفتهایم، نخستین محرک ما ادای تکلیف و انجام واجب است ولی از آغاز حرکت هر چه پیش میرویم در ضمیر و باطن خود انقلاب و تحول بیشتری احساس مینمائیم، به طور یقین چون به آستانهٔ مقصود نزدیک شدیم و عزمت قرب را یافتیم، در میان کشمکش جاذبههای گوناگون و در خلال مشقتها و انجام مناسک برقهایی از ایمان و توحید خواهیم دید و چیزهایی میفهمیم و ادراک میکنیم که اندکی گفتنی است و بسیاری از آن را قدرت و زبان تعبیر نداریم. پیش از حرکت هرچه به اساس این ساختمان و مقصود بانی آن بیشتر آشنا شویم رنج سفر آسانتر و نتایج آن بیشتر خواهد بود، اینک چند آیه از زبان مؤسس و صاحب حکیم آن آنگاه چند جمله از زبان وارثین و متولیان آن بشنوید:
1- إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ
2- فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا
3- وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا
4- وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ – آیه 91 و 92 و 93 – سوره آل عمران
1- نخستین خانهای که برای عموم مردم پایه گذاری شده همان خانهای است که در مکه قرار دارد سرچشمهٔ برکت و چراغ هدایت جهانیان است.
2- در آن نشانههای درخشان و مقام ابراهیم است و هر کس در حریم آن وارد شود در امنیت است.
3- برای خداست بر مردم، حج آن خانه. این وظیفه واجب است بر کسی که استطاعت پیمودن راه و رساندن خود به آن داشته باشد.
4- و کسانی که رو گردانند و کفر بورزند بدانند که خداوند از جهانیان بینیاز است.
این سیارهٔ زمین که امروز ما فرزندان آدم در آغوش گرم و پر محبت آن قرار گرفتهایم و از سرچشمههای نعمت و ثروت بیپایان آن که در کوه و دشت و اعماق دریا و خلال هوا موجود است بهرهمندیم، روزگارها بر وی گذشت و حوادثی بر سرش آمد و مراحلی را پیمود و دورانهای طوفانی را طی کرد تا بساط زندگی در آن گسترده شد و آماده پذیرائی انسان گردید. پیش از آنکه انسان بر بساط زمین قدم نهد سالهای دراز زمین فقط به سبزه و گل آراسته بود. آنگاه حیوانات با اندامها و شکلهای مختلف در آن پدید آمدند. پس از آن آدمی با قدی راست و فکری جوال و آرزوهای نامحدود در زمین ظاهر شد. سالها بر آدمی گذشت که هر فرد و دستهای به تصرف زمین و توسعهٔ قدرت خود و محدود نمودن دیگران سرگرم شدند و از آغاز و انجام خود و زمینی که در آن مسکن گزیده و جهانی که بر وی احاطه نموده غافل بودند. از افراد اجتماعات کوچک و از آن اجتماعات بزرگ تشکیل شد. در میان ملل صاحبان فکر و نظر ظاهر شدند. در هر موضوعی از مسائل زندگی آرایی گرفتند و آرایی باطل نمودند. آخرین رای برگزیده دربارهٔ آسمان و زمین این شد که افلاک با ستارگان ثابت و سیار خود بدور زمین میگردند و زمین مرکز ساکن و هستهٔ عالم است. چون چنین است همیشه بوده و خواهد بود، نه تحولاتی بر اصل او وارد شده و نه تغییری در وضع کلی آن خواهد روی داد. مخلوقی است ابداعی و موجودی است ازلی و ابدی.
آیات وحی که در بیابان حجاز بر روح پاک پیمبر عربی تابید و از زبان او بصورت آیات قرآن بر مردم تلاوت شد از هر جهت اندیشهٔ مردمی را از محدودیت نجات داد و عقلهایی را به حرکت آورد و چشمانداز انسان را باز نمود. از جمله با بیانات رسا و اشارات لطیف از آغاز و انجام زمین و آسمان و تحولات آن یادآوری نموده در سورۀ نازعات پس از اشاره به دورانهای گذشته زمین میگوید:
«وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا» بعد از این مراحل زمین را گسترد و آمادۀ زیست نمود.
در سورۀ شمس میفرماید: «وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا» سوگند به زمین و آن قدرت و نیرویی که آن را پرتاب کرد و دور گرداند و منبسط نمود، در المنجد میگوید: طحا الشیئی – بسطه، مده، دفعه، بالکره رمی به.
کلمه دحوالارض از زبان ائمه بسیار شنیده میشد، چنین روزی را یکی از حوادث بزرگ زمین و الطاف الهی میشمردند. به نام این روز که یک دورهٔ طولانی زمین است، روزی را در سال که 25 ذی القعده است معین نمودند که در آن روز بیاد لطف پروردگار عالم و برای شکرگذاری این نعمت مسلمانان جشنی بپا سازند و به عبادت و نماز بپردازند (البته این سخنان در زمانی بود که پدران کانت و لاپلاس و کوپرنیک و گالیله یا سرگرم پرستش بتها بودند یا کشیشها سر آنها را به بخشش گناه گرم کرده بودند و محیط آنها از نور علم خاموش بود و جز برق شمشیر و نیزه دیده نمیشد.)
در اینجا مقصود دقت و بحث در این مطالب علمی و توجه به آن از نظر قرآن و حدیث نیست. فقط میخواهیم شاید از این راه به مطلب آیه برسیم. تا حال قدری به کلمه دحوالارض آشنا شدیم. باز توضیح بیشتری از زبان اخبار دربارهٔ دحوالارض میشنویم. دحوالارض، از زیر کعبه و از سرزمین مکه شروع شده. سرزمین مکه قطعۀ درخشان بود که پیش از قطعههای دیگر از آب ظاهر شده میدرخشید. زمین مکه دو هزار سال پیش از قسمتهای دیگر آفریده شده.
فهم این قطعهها نیز برای مسلمانان مشکل مینمود و در سابق قبول آن جز از راه تعبد راه دیگری نداشت. تا بنگریم قوانین طبیعت چه اندازه در فهم سخنان بزرگان به ما مساعدت مینماید. اگر در گذشته فهمیدن تحولات زمین و دحوالارض که در قرآن به آن تصریح نموده برای مانند ابن سینا و دیگر فلاسفه بزرگ اسلام مشکل بود و باید برای ظاهر آیات تأویلات قائل شوند، امروز پس از پیدایش نظریهها دیگر فهم این مطالب برای عموم درس خواندهها آسان است.
زمین گسترده شد. آیا یک مرتبه تمام قطعات گسترده (دحو) گردید یا به تدریج پیش آمده؟
چون عموم سیر و تحول اصولی خلقت تدریجی است و قطعات زمین با هم متفاوتند باید به تدریج پیش آمده باشد. کدام قسمت از قسمتهای مختلف را زودتر از قسمتهای دیگر میتوان قابل زیست و آماده بسط دانست؟
تأثیر آفتاب از جهت جاذبه و حرارت، جاذبه و دافعهٔ زمین در حال حرکت وضعی و انتقالی، تکوین و تحولات قشره زمین و فشردگی و ظهور آن به صورت کوه، علل استعدادی است که زمین را به صورت فعلی درآورده. تأثیر آفتاب در قطعات استوایی زمین البته شدید و در اثر حرکت وضعی برآمدگی آن قسمت بیشتر است. فشردگی پوستهٔ زمین و ظهور کوهها در آن نواحی زودتر بوده. پس سرزمین کوهستانی مکه که در حدود خط استواء است از سرزمینهایی است که شرائط انبساط و ظهور حیات در آن زودتر فراهم شده.
برای نزدیک شدن به مقصود آیۀ اول یک پرسش دیگر باقی است. چرا نخستین خانه و ساختمان روی زمین کعبه باشد؟
مقصود آیه این نیست که خانه و ساختمانی پیش از بنیان کعبه نبوده، مقصود این است که نخستین ساختمان برای عموم و به سود عموم همان است که در مکه پایه گذاری شده. هر ساختمانی که به دست آدمی پایه گذاری شده به سود فرد یا جمع یا ملتی و به زیان دیگران است. هر سازندهای میخواهد خود در محیط معین آزاد و دیگران محدود باشد. کشمکشها و جنگها از همین جا شروع شده. هر دسته میخواهند خود غیر محدود و دیگران محدود باشند. اساس کاخهای ارباب قدرت این است که کاخ نشینان دستشان از هر جهت باز و دست دیگران بسته باشد. و مدار آن بر منافع و سود مردم معین میگردد. کاخهای ساختهٔ عموم بشر میگوید ملتها قربانی ملتی و ملتی قربانی جمعی و جمعی قربانی فردی شود که در کاخ قرار دارد. خانهای که به نام خدا و برای همه پایه گذاری شده میگوید همه باید تسلیم حق باشند و حق برای عموم است. خداوند جا و مکان ندارد و محتاج به خانه و قطعه زمینی نیست. فرق خانهای که به نام خداست با دیگر خانهها این است که آن جاها ارادهٔ شخص حاکم و منافع فرد محور است، اینجا اراده حق حاکم و سود عموم محور است. در اینجا مرکزیت اراده و حرکات از خودپرستی به خداپرستی باید برگردد. خانه خدا آنجاست که نام غیر خدا روی آن نباشد و از نفوذ و اراده و تصرف و مالکیت خلق بیرون رفته باشد تا آنجا را همگی خانهٔ خود بدانند و از چشم خدا که نسبت به همه یکسان است یکدیگر را بنگرند و با رشتهٔ رحمت حق با هم بپیوندند و به نام بندگی خدا که سرّ ذات و حقیقت انسان است یکدیگر را بشناسند.
خانهٔ کعبه نخستین خانه است که به نام خدا و به سود عموم تأسیس گردید و از روی آن هزاران خانه به نام دیر و کلیسا و مسجد در شعاعهای دور و نزدیک ساخته شده که همه به نام خداست. در نخستین قطعهٔ آماده شده و آباد زمین برپا گشت تا مالکیت خداوند و بهره برداری و آزادی عموم خلق در تمام قطعاتی که متدرجاً آباد و گسترده شده فراموش نشود. به ابراهیم خلیل و یا قبل از او دستور داده شد نخستین قطعه گسترده زمین به نام خدا بناء شود تا بشری که در اطراف زمین سبز میشود و خود را در بالای این سفرهٔ پر از نعمت مینگرد حرص او را برندارد و صاحب خانه و حق مهمانان دیگر را فراموش نکند و اشتباهاً خود را مالک و صاحب گمان ننماید. متوجه اولین ساختمان نمونه و جای مهر خدا باشد و همهٔ قطعات زمین را با همان چشم بنگرد و اگر زمانها گذشت و آدمیان غافل خود پرست زمین را ملک خود دانستند و هر دسته برای قطعات آن خون یکدیگر را ریختند و دست یکدیگر را از استفاده بازداشته و موقعیت خود و صاحب خانه را فراموش نمودند، باشد که از روی این ساختمان و نخستین نمونه، روزی به موقعیت خود و زمین آشنا شوند و زمین مانند مسجد برای همه و به نام خدا گردد. پیمبر(ص) اکرم فرمود «سراسر زمین برای من مسجد و طهور قرار داده شده» در روز فتح مکه پس از آنکه خانه خدا را از نام و اثر غیر خدا پاک نمود و هر عنوان و افتخاری را زیر پای خود قرار داده از میان برد، فرمود «به راستی روزگار و زمانه دور زد و برگشت به هیئت نخستین روز که خداوند آسمانها و زمین را آفرید» شاید بهترین تفسیر برای این سخن همین باشد که روز آفرینش جز نام خدا نامی در میان نبود و خانه فقط به نام خدا برپا شد. ولی دورههای جاهلیت و اوهام و خودپرستی خلق پردهای بر روی مقصود اولی آفرینش زمین و ساختمان این خانه کشید و خانهٔ خدا، خانهٔ افتخار عرب و قریش و وسیلهٔ مال و جاه و مرکز بتها شد. رسول اکرم این پردهها را برچید و افتخار عرب بر عجم و قریش بر عرب را از میان برد و بتها را سرنگون گرداند. آنگاه این جمله را فرمودند.
از مقصود دور نشویم. تا اینجا بحسب اشارهٔ آیهٔ اول در جستجوی نخستین ساختمان و مقصود از آن بودیم. صفت دیگر این خانه «مبارک» است یعنی مرکز خیر و برکات. خانهای است که نام خدا و حق و عدالت از آن به سراسر جهان رسیده و برپا شده. این مسلم است که هر نوع خیر و برکت در سایهٔ حق و عدالت است.
صفت دیگر آن «هدی للعالمین» است یعنی مردم گمراه جهان و کاروان بشر را به هدف کمال خود که شناختن حق و فداکاری برای نجات خلق است و به محیط امنیت و عدالت و مدینه فاضله که مطلوب فطری و گم شدهٔ انسان است راهنمایی مینماید. پرچمی است بر نخستین بام کرهٔ زمین تا کاروان بشر راه را گم نکنند و خود را در سایهٔ عدالت و امنیت خدا برسانند. غرض از کعبه نشانی است که ره گم نشود. «فیه آیات بینات» چشم خدا بین در آن سرزمین و خانه باز میشود. آیات حق و صفات و ارادهٔ خدا در آن آشکار و روشن دیده میشود. در ساختمان و کوه و دشت آن آثار پیمبران و سران اصلاح باقی است. در مناسک و آداب در تاریخ پر حوادث آن صفات و مقصود پروردگار هویدا است.
فکر ابراهیم در میان تودهٔ مغرور و گمراه و عقاید و تقالید پیچیده و درهم و عقول خفته برای شناسایی پدید آورندهٔ آنها و زمین و حیات جاویدان قیام نمود. و برای درهم شکستن بتها و ایستادن در برابر سیل بنیان کن اوهام عمومی و نجات خلق در آغاز جوانی یک تنه قیام نمود. روح فداکاری او تا به آتش رفتن و قربانی نمودن فرزند قیام نمود. تمام این قیامهای ابراهیم در قیام برای ساختن خانهٔ کعبه که نقش و انعکاس روح اوست ظاهر شد. پس کعبه و آداب آن یکسره مقام ابراهیم است. (محلی که به نام مقام ابراهیم است گویا رمزی از آن است.)
«وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا» محیط امنیت آن محیطی است که فاصلههای قومی و نژادی و رنگ و لباس را از میان میبرد. خیال متجاوز را محدود و دست متعدی را میبندد. جنبشهای اختلاف انگیز را آرام میسازد و همه را به یک حقیقت متوجه مینماید و به یک رنگ در میآورد. از آغاز پایه گذاری و در قرون گذشته و دورههای جاهلیت و زمانهای پر حوادث و خونین گذشته این ساختمان و محیط امنیت بوده.
«و لله علی الناس…» چون در محیط این خانه فقط نام خدا ظاهر است و ارادهٔ او حاکم است، برای خدا و بیدار شدن روح حق پرستی و زنده شدن وجدان عدالتخواهی و حکومت این روح بر سایر غرائز و هواهای انسان بر هر مستطیعی حج این خانه واجب است تا برای یک بار هم شده در تمام عمر هرکس خود را از محیط غوغای شهوات و خود پرستی و نفع جوئی و اختلافات که صدای پیمبران و ندای وجدان و دعوت خدا را دور و کم اثر نموده بیرون آید و تغییر محیط دهد و هر کس کفر ورزید و این دعوت را نپذیرفت بداند که خداوند بینیاز است و این بشر است که در تقویت و حفظ بنیه مادی و معنوی خود و در هر چیز سراسر احتیاج است.
1- وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لَّا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا
2- وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ
3- وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ
4- لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ … آیه 26 و 27 و 28 سوره حج
1- آنگاه که برای ابراهیم پس از جستجو و تحیر، مکان خانه را انتخاب نمودیم (یا به وی نمودیم) تا به من هیچگونه شرک روا نداری.
2- و خانه من را برای طواف کننده و قائمین و رکوع کنندگان سجده کننده یکسر پاک سازی.
3- و در میان مردم به حج اعلام نما پیاده و سواره بر حیوان لاغر و از هر راه دور و عمیقی به سوی تو میآیند.
4- تا سودهای خود را بنگرند و نام خداوند را در روزهای معلوم به زبان آرند….
از مضمون آیه چنین برمیآید که ابراهیم خلیل برای انتخاب نمودن و یافتن مکان ساختن خانه خدا چندی در تکاپو بوده. کلمه (بَوّا) تحیر و تکاپو و جستجو و در نتیجه انتخاب را میرساند. باید محیط و سرزمینی که چنین مؤسسهای در آن قرار میگیرد از همه خیالات و اوهام و سیاستها و شهوات بشر دور و پاک باشد.
ابراهیم خلیل در شهر بابل و سواحل خرم و آباد فرات و دجله پا به دنیا گذارد، این شهر از مراکز ریشهدار تمدن دنیا بوده، در آن صدها معابد و هیاکل و مدارس کهانت و ستارهشناسی برپا بود. در این شهر کاهنان افسونگر و بتان جواهر پیکر و پادشاهان خودسر هر یک به نحوی با خیالات مردم بازی میکردند و برای هر یک از این دستگاهها قوانین و دستورات و مقرراتی بوده.
نمرود یکی از پادشاهان بابل است که در زمان ظهور ابراهیم بر مردم پادشاهی یا خدائی میکرد و به وسیله همان مقررات و قوانین مردم را به زنجیر عبودیت خود کشیده و کوچکترین رابطه خلق را با خدا بریده بود.
در این محیط تاریک وهم زا که ستارهای از هدایت و حق پرستی نمیدرخشید، ابراهیم چشم گشود و ماوراء پرده اوهام و شرک عمومی، پدید آرندهٔ زمین و آسمان و گردانندهٔ اختران را شناخت. روی فکر خود را از مردم و جهان به سوی وی گرداند. خود و ارادهٔ خود را یکسره تسلیم او کرد و مانند جمله موجودات، مدار حرکت خود را مشیت ازلی گرداند. بر خلاف اوهام متراکم عمومی قیام نمود و بتهای منصوب در هیاکل را با تبر خورد کرد و با بتهای ریشه داری که در معبد افکار جای گرفته بودند با منطق روشن فطری جهاد نمود و برای نجات خلق تا حد سوختن فداکاری کرد و برای اجرای امر حق تا حد قربانی نمودن فرزند بدست خود آماده شد.
ابراهیم پس از گذراندن مراحل امتحانات فکری و عملی به منصب امامت و پیشروی نائل شد.
باید سرّ امامت و پیشرو ابراهیم و مراحل فکری و نقشهٔ عمل وی در زمین برای همیشه مستقر گردد و حقیقت وجود او که میزان کمال آدمیت است باقی ماند. ابراهیم مأمور شد که آنچه با فکر نورانی خود دریافته و در عمل به طور کامل ظاهر شده در قطعهای از زمین مستقر گرداند. باید محیط مناسبی بجوید، مراکز تمدن ریشه دار بابل و مصر و آشور و شام محیط مناسبی نبود که فکر ابراهیم برای همیشه در آن مستقر شود.
تمدنهائی که محصول خیالات بشر است مجموعهای است از قوانین و رسوم که به نفع فرد یا جمعیتی وضع و رائج شده و نتیجهای است از معلومات ناقص که حجاب آزادی فکر گشته و تجسمی است از شهوات و گمراهیها. ریشهٔ درخت کهنه تمدن در اعماق ظلمت اوهام محکم شده. شاخ و برگ آن با صورتهای مختلف زمان بر تودهها سایه افکنده و مردم را از مشاهده نور آسمان و اختران درخشان و ماوراء جهان بازداشته. شکوفهٔ این درخت کهن پیوسته ظلم و گناه و میوه آن تیره بختی بشر است. کاخهای حکم فرمائی در سایهٔ این تمدنها برپا شده برای عبودیت و شکستن قوای بشر [پایه گذاری شده]، کل ساختمانهای با شکوه آن از خون تیرهبختان خمیر شده و هندسهٔ زیبا و دقیقش بر جمجمهٔ محرومان قرار گرفته. فضای آن را دود گناه و شهوات و ظلم تیره نموده و سرزمینهای سبز و خرم و دامنه کوه و دشت آن را آثار عیش و نوش و جنایات هوسبازان و فرمانروایان و اشراف زادگان آلوده ساخته. مردمی که در سایه این تمدنها به سر میبرند تیره بختانیاند که به غلهای عادات میراثی و زنجیر قوانین بشری گرفتار و به آن دلخوش و سرمستند. چنان در تاریکی اوهام گرفتارند که دوست و دشمن را نمیشناسند. دست کسانیکه زنجیرهای اوهام و بندگی را به صورت قوانین و آداب بگردنشان افکندهاند میبوسند و دست غل شکننده و زنجیر پاره کنندگان را قطع میکنند. بر سر نمرود و فرعون که آتش به فکر و جان و هستی آنها زده تاج خدایی میگذارند، ابراهیم آزاد کننده را به آتش میکشند. بیماران رنجوریاند که در بستر هزاران آلودهگی دست و پا میزنند و به روی طبیب مهربان پنجه میاندازند و گلوی معالج را میفشارند. چون طبیب و مصلح خود را خفه کردند بالای قبرش بنایی میسازند و میگویند مصلح عظیم الشأن و طبیب حاذقی بوده و به تدریج او را به مرتبهٔ خدائی میرسانند و در برابر قبرش سجده میکنند.
در غوغای چنین اجتماعات گوشها کر و چشمها کور و دلها در قفس سینهها مرده است. چشمی نیست تا حقی را بنگرد. گوشی نیست تا ندای مصلحین را بشنود. دلی نیست تا خیر و مصلحت را بفهمد و بپذیرد. مردان اصلاح از رنج و فداکاری خود جز میوهٔ یأس بهرهای ندارند و جز روحی خسته و دلی آزرده با خود به گور نمیبرند.
ابراهیم بزرگ باید برای تأسیس مدرسه حق پرستی و آزادی به امر خداوند محلی را بجوید که از همۀ این آلودگیها پاک باشد. از دسترس تمدنها و افکار و اوهام و کشمکشها و سیاستها و حکومتها و تهییج شهوات دور باشد. دست تقدیر خداوند او را از شهرها و مراکز تمدن ریشهدار عبور داد و از بابل و شام و مصر و از بیابانهای وسیع و دشتهای سبز و خرم گذراند و با چشم حق بینی این سرزمینها و شهرها را مطالعه کرد. هیچ یک را لایق تأسیس خانهٔ خدا ندید.
در میان بیابان شنزار حجاز و در وسط بیابان ریگ و سنگلاخ دور از هر تمدن و کاخ و در عمق درهای که سلسله حصار کوهها آن را احاطه نموده مکان مناسب را یافت.
قطعهای را یافت که پیش از پیدایش قطعات دیگر و وجود انسان مانند لؤلؤ میدرخشید. پیش از آنکه مردم یکدیگر را به عبودیت خود آرند و در راه ظلم و ستم غوغا روی زمین راه اندازند. اولین تابش نور حیات بر آنجا بود. سالهای دراز نور بر آن میتافت و نسیم بر دریاها میوزید، فرشتگان بر اطراف زمین بال میزدند و روح حق و ارادۀ خدا بر زمین حکومت داشت. در حقیقت نخستین نقطۀ استقرار عرش پروردگار بود.
در روایات وارد است، که آدم و حواء پس از آنکه موقعیت نخستین خود را از دست دادند و در زمین هبوط نمودند وسیلۀ رسیدن به بهشت و برگشت به طرف حق و پذیرش توبه را در آن سرزمین یافتند و در آن سرزمین به طواف و سعی مشغول شدند و پایۀ آن را آن پدر و مادر بزرگوار نهادند. در طوفان نوح از میان رفت و ابراهیم مأمور یافتن همان مکان شد. خلاصه مکانی را یافت که بشر را از آلودگیها و هوسها و تاریکیها اجتماعات بالا میآورد و به اسرار نخستین خلقت و عرش خداوند نزدیک میگرداند.
چند جملهای هم از امیرالمؤمنین علی علیه السلام دربارهٔ انتخاب مکان خانهٔ خدا و اسرار آن بشنوید. آن حضرت در قسمتی از خطبهٔ مفصل قاصعه بدین مضمون میگوید:
«آیا نمینگرید! چگونه خداوند سبحان از آغاز جهان و زمان آدم علیه السلام آخرین مردم را در معرض آزمایش آورده به وسیلهٔ سنگهای روی هم چیدهای که سود و زیانی از آن بر نمیآید و گوش و چشمی که بشنود و بنگرد ندارد. آن را بیت حرام خود و وسیلهٔ قیام خلق قرار داده، در سرزمین سخت سنگستانی و کمترین تپههای حاصلخیز خاکی و تنگترین درهها و دامنههای کوهستانی در دل سلسله کوههای ناهموار و ریگستان نرم و بیقرار در بیابانهایی که جز چشمهها و چاههای خشک و کم آب و دهکدههای پراکندهٔ کم حاصل که بهرهای از آن بدست نمیآید و حیوان نافعی پرورش نمییابد، برپا ساخته. آنگاه آدم و فرزندانش را وادار کرد که روی خود را به سوی آن گردانند و در برابر آن خضوع نمایند این خانه مرکز رفت و آمد رهروان خداجو و سرمنزل کوچهای لبیکگو گردید. دلهایی که ثمرات ایمان و معرفت بار میآورند و به هوای آن میپرند. از بیابانهای دور و دراز و صحراهای خشک و باز و از دل درهها و پیچاپیچ عمق جادهها و سواحل منقطع دریاها به سوی آن کوی میروند. تا چون به آستانهٔ آن نزدیک شدند کتفهای خود را برای اظهار فروتنی در برابر آن به حرکت آرند. و بانک تهلیل و تلبیه را بلند سازند، ژولیده و غبارآلود بر پاهای بیقرار شتابان و حیران به این سو و آن سو روند. در حالی که جامههای گوناگون را پشت سرانداخته و موی سر و روی خود را رها کرده و چهرهٔ نیکوی خود را دگرگون ساخته. شگفتا! ابتلایی است بس بزرگ. امتحانی است بس دشوار. آزمایشی است آشکار. آخرین وسیلهٔ تصفیهٔ نفس و انقلاب درون است. خداوند این خانه و اعمال آن را سبب رسیدن به رحمت و راه یافتن به سوی جنت خود گرداند. خداوند سبحان میتوانست بیت الحرام و مشاعر عظامش را در سرزمین خرم و در میان باغستانها و نهرهای جاری قرار دهد. میتوانست آن را در قطعهای از زمین برپا سازد که درختهای سبز و شاخههای رنگارنگش سر به هم کرده و میوههای گوناگونش به زمین نزدیک شده و کاخهای باشکوهش در آغوش هم قرار گرفته و ساختمانهای آن بهم پیوسته باشد. در دشتهایی که مزارع گندم و حبوباتش چشم رباید، و مرغزارهای سرسبزش نشاط انگیزد. در دامنههای با طراوت و چشمه زارهای جوشان و جادههای آباد، اگر خداوند خانهٔ خود را در اینگونه سرزمینها تأسیس مینمود، ارزش عمل و نتیجهٔ کوشش به حسب سبکی امتحان ناچیز و کم میگردید و مقصود نهایی به دست نمیآمد. اگر سنگهای بناء و دیوار و نمای آن از زمرد سبز و یاقوت سرخ و بلورهای نورافشان ساخته و پرداخته شده بود، به آسانی شکوک در قلوب ره مییافتند و به سرعت در درون دل رخنه مینمودند و پایداری در برابر وسوسههای شیطان ضعیف میگردید و قدرت مجاهده و ارزش آن کاسته میشد و مقاومت حق و زد و خورد آن با باطل از میان میرفت (حکومت قلوب به دست شکوک و شبهات میگردید.)
خداوند حکیم است، که بندگان را بوسیلۀ ابتلاء به شداید در معرض آزمایش میآورد و به انواع مجاهده آنان را به بندگی وامیدارد و با سختیهای گوناگون امتحان مینماید، باشد که طغیان و خودسری از دلها برود. فروتنی و تسلیم در برابر حق در نفوس جایگیرد. خداوند این امتحانات و شدائد را درهای گشوده به فضل خود و راههای آسان به عفو و مغفرت خود میگرداند.»
از آنچه دربارهٔ انتخاب مکان بیت بیان شد مطالب جملههای بعد آیه و ربط آنها با جمله اول (بوأنا) معلوم میشود، گویا این جملهها شرح و تفسیری است برای (بوأنا) نه آنکه مطلب و دستور جدایی باشد. به این جهت با (واو) عطف بیان نشده و با (أن) تفسیری آغاز گردیده، یعنی انتخاب مکان از این جهت است که لاتشرک بی شیاً، واضح است که ابراهیم با آن همه فداکاری برای توحید و مبارزه با شرک، حال که میخواهد خانهٔ توحید بسازد ممکن نیست هیچگونه گونهٔ شرک آورد. این سفارش شرح همان انتخاب مکان است که باید از محیطها و شهرهایی که مردم را آلوده میسازد بر کنار باشد و ابراهیم بانی در تأسیس این بناء نتواند گوشهٔ نظری به غیر خدا داشته باشد و برای خود و ذریهاش سود مادی بخواهد و نیز باید از محیط تجارت و عمران عمومی هم برکنار باشد.
«وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ»: این قسمت از آیهٔ کریمه نیز شرح انتخاب مکان و تکمیل آن است. یعنی خانه در سرزمین و محیطی باشد که در آن کشش و جاذبههای متضاد نباشد یا ضعیف باشد تا شخص بتواند سبک و آسان در اطراف خانه یا محور اراده خدا طواف کند و محیطی باشد که احتیاجات و عادات عقل و همت را برای قیام به شعور عمومی و انجام وظیفه از پا درنیاورد و شخص آزادانه برای حق قیام نماید، در آن بارگاه قامت راست انسانی جز در برابر فرمان حق خم نشود (الرکع) و پیشانی باز آدمی جز در آستانهٔ او سائیده نگردد (السجود).
«وَأَذِّن فِي النَّاسِ…» چنین مکان و سرزمین باید مرکز پخش صدای پیمبران باشد تا در پیچ و خم قرون و بیابانهای نشیب و فراز تاریخ و گوشه و کنار معمورهٔ زمین این صدا بپیچد و پیوسته در دل درهها و در سینهٔ کوهها منعکس شود، در این میان گوشهای شنوا بشنود و مغزهای گیرنده و متناسب با آن امواج آن را بگیرد و در پی صوت و دعوت صاحب آن مشتاقانه سواره و پیاده، نفس زنان، لبیک گویان برود تا از نزدیک صدای او را بشنود و به رموز دعوت پی برد و شبح نورانی صاحبان نداء را بنگرد و با چشم باز سرمایهها و سودهای حقیقی را مشاهده کند و راه صرف را تشخیص دهد. در محیطهایی که غوغای آز و طمع و خودپرستی و نعره شوات فضای آنرا پر کرده و پیوسته جمجمهها پر است از صداهای گوناگون و اعصاب و مغز اندیشه و ضبط را از دست داده، نه صدای حقی شنیده میشود، نه سرمایههای معنوی و مادی درست مشخص میگردد و نه سود و زیان زندگی به حساب میآید، «ولیشهدو امنافع لهم…»
[مفسر بلند پایهٔ قرآن، ابوذر زمان، حضرت آیت الله طالقانی به سال ۱۳۳۲ توفیق زیارت حرمین شریفین را مییابند و نتایج تأملها، تدبرها و نگاههای هوشمندانهٔ خود را به چگونگی سفر در مجموعهای زیبا با عنوان «به سوی خدا میرویم» تدوین و نشر میکنند. در آغاز این مجموعه آیات مرتبط با حج را تفسیر گویا، و آموزندهای نگاشتهاند، که تفسیری است سودمند و کارامند. «میقات» نشر دوبارهٔ این بخش را که اکنون مجموعهٔ آن در اختیار نیست و سالها از نشر آن میگذرد شایسته دانست. لازم به گفتن است که بخش اول آن در شمارهٔ پیشین (شماره ۱۲) آمد. رضوان الهی را برای آن بزرگوار و توفیق بهرهوری از این مجموعه را برای خوانندگان آرزو مندیم.]
1- وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ
2- رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
3- رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ
4- وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
5- رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ آیات 127 و 128 و 129 – سوره بقره
1- آنگاه که ابراهیم پایههای خانه را برمیداشت اسمعیل هم….
2- پروردگار ما، به راستی از ما بپذیر، چه تو، همان تو، بس شنوا و دانائی.
3- پروردگار ما، ما را یکسره تسلیم خود گردان و از ذریهٔ ما گروه همفکر و مسلمی قرار ده.
4- و مناسک و دستورات را به ما بنما و توبهٔ ما را بپذیر، چه تو همان تو، بس توبه پذیر و مهربانی.
5- پروردگار ما، برانگیز در میان آنها پیمبری از آنان که همی تلاوت کند بر آنها آیات تو را.
6- و بیاموزد به آنها کتاب و حکمت را و تزکیه نماید آنان را چه تو همان تو، بس عزیز و حکیمی.
با اشاره و هدایت آیات گذشته اول قطعهٔ درخشان زمین و مکان بناء خانهٔ نخستین را یافتیم آنگاه ابراهیم را برای یافتن مکان خانه در بیابانهای وسیع و شهرهای کوچک و بزرگ در جستجو دیدیم، حال در این آیات مینگریم که ابراهیم پس از طواف و سعی در بیابانها به مقصود خود رسیده و نقطهٔ مرکزی را یافته و خود در آن متمرکز شده، اینک ابراهیم با چهرۀ نورانی و موی سفید دامن یه کمر زده و دست از آستین بیرون آورده پایههای خانه را بالا میآورد و سنگهای نخستین بناء توحید را روی هم مینهد، فرزندش اسمعیل که در همین سرزمین پرورش یافته و بیپرده آیات حق را مشاهده نموده و در برابر فرمان خدا سر تسلیم پیش آورده و در زیر کارد تیز گردن نهاده، با پدر برای برپا ساختن خانه کمک مینماید. این دو، در دل وادی خاموش مکه و درمیان سلسله کوهها و در زیر آفتاب سوزان سر و صدایی راه انداختند که از خلال پردههای زمان و دیوار کوهها و فضای بیابانها به جهات مختلف جهان پخش میشود و پیوسته صدای آنها به گوش میرسد. ابراهیم بالای دیوار ایستاده، اسماعیل سنگهای سیاه براق را که خطوط ادوار گذشته زمین بر آن نقش بسته و اسرار تکوین زمین از آن خوانده میشود به پایه بنا نزدیک مینماید. این پسر مولود فکر و روح آن پدر است. مثل همان پدر چشم جهان بینی دارد، گذشته و آینده جهان را مینگرد، این پدر و فرزند در هنگام ساختن خانه یک نظر به جهان بزرگ و عالم بالا دارند، که سراسر در برابر اراده و مشیت توانای حق تسلیماند و گرد مرکز وجود و حکمت ازلی او طواف مینمایند. نظری به دنیای انسان دارند. مینگرند که ذلت بندگی و عبودیت بر سر همه خیمهزده، بندگی شهوات، بندگی گذشتگان، بندگی اوهام، بندگی اصنام، مینگرند که انواع شهوات و اوهام عقل و فکر انسان را استخدام نموده و برپای فکر و دست همت غل و زنجیر زده، اوهام گذشتگان سرها را در مقابل خود خم نموده و جمله خلق کور کورانه یکدگر را به رشته عبودیت میکشند. زارع و کارگر بندهٔ استثمارگر است. استثمارگر بندهٔ سپاهی است. سپاهی بندهٔ قوانین و رسوم بشری است. قوانین و رسوم رشتههای بندگی حکام و درباریان است و آنها بنده اصنام و اوهاماند. با نظر دیگر مینگرند که جهان و جهانیان از خرد و بزرگ از ذره تا کرات عظیم از موجودات زنده کوچک تا بزرگ همه تسلیم یک اراده و مشتاند که در بعضی به صورت طبیعت و در بعضی به صورت غریزی و در بعضی به صورت فطرت ظهور نموده. فقط در این میان عالم انسان است که از حکومت این عوامل بیرون آمده و به پای اختیار به راه افتاده و عقل را محکوم وهم و حس ساخته به این جهت از عبودیت حق و تسلیم به خواست وی سرپیچی کرده و سرگرم عبودیت خلق و وهم شده. ابراهیم و اسماعیل، به هر سو نظر مینمودند.، از بابل تا ایران و هند و آخرین نقاط شرق و از شام و مصر تا دورترین نقاط غرب مردم را در زنجیر عبودیت وهم مینگریستند. گردنهاست که در زیر بار سنگین این عبودیتها کج شده، دستها و بازوهاست که با زنجیرهای گران بسته شده و زانوهاست که در برابر بتها خم شده، نظری هم به آینده جهان داشتند.
دست و پای این پدر و پسر در کار بناء مشغول است ولی نظر و توجهشان گاهی به خدا، گاهی به خلق، گاهی به آینده است. همانطور که طفل شیرخوار با تمام جوارح و حواس و حرکت دست و پا و گرداندن چشم و ناله عاجزانه دل مادر را از جا میکند و کوران عواطف در اعصاب و قلب او ایجاد مینماید در اثر این اظهار عجز و استرحام حواس مادر یکسره به او جلب میشود و غدههای پستان برای تهیه شیر و ترشح بکار میافتد. ابراهیم و اسماعیل برای نجات خلق و بقاء مؤسسهٔ توحید و کمال و تمام آن و برگرداندن محور زندگی مردم بر مرکز توحید، سراسر امیدشان به خداست و با کلمه (ربنا) عنایات و توجه خدا را به خود جلب مینمایند. اول درخواستشان این است که این ساختمان را پروردگار بزرگ مشمول صفت ربوبیت خود گرداند و آن را بپذیرد. یعنی ساختمان سنگ و گل که در معرض حوادث جهان است و عوامل طبیعی و غیر طبیعی در فناء آن میکوشد مورد پذیرش نام ربوبیت پروردگار گردد و برای تربیت خلق صورت بقاء گیرد و جزو دستگاه ربوبیت و ثابتان عالم شود و دو صفت «عزیز» و «حکیم» خداوند که به آن سراسر جهان مقهور اراده اوست و به وضع ثابت و محکمی برپا است در این بناء ظهور نماید. « ِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ »
خداوند هم این خانهٔ اخلاص را پذیرفت و از دست حوادث نگاهش داشت نه عصبیت شدید قحطان بر عدنان بنیان آن را متزلزل نمود و نه سپاه ابرهه توانست در حریم آن رخنه نماید و نه جاهلیت تاریک عرب اساس آن را دگرگون ساخت و آن را سایه و شعبهٔ بیت المعمور عالم بزرگ قرار داد و از آن شعبههایی به نام «مسجد» در تمام نقاط جهان با دستهای مخلصی تأسیس نمود که پیوسته از آنها بانگ تکبیر و دعای ابراهیم منعکس است ولی کاخهایی که برای استعباد خلق با مواد محکم و هزاران پاسبان تأسیس شده یکی پس از دیگری تسلیم عوامل فنا گردید و این روش همیشه در جهان جریان داشته و دارد.
دعای دوم ابراهیم که مقصود او را از بنای این ساختمان میرساند در جملهٔ دوم آیه باید خواند «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ…» این نیت و درخواست نییز آمیخته با گل و سنگ و ساختمان خانه است و مقصود و روح بانیان را به این صورت مجسم گردانده. یعنی در تکمیل این ساختمان و آداب و مناسک آن، دو فرد کامل و شاخص اسلام قرار گیرند. دو فرد کاملی که سراپا تسلیم ارادهٔ خدا و اجراء کنندهٔ اوامر او باشند و پیوسته از ذریهٔ او مردمی همفکر و هم آهنگ و مسلم تربیت شوند. ابراهیم مینگریست که عموم مردم جهان خدایی را که فطرت بشری جویای اوست و شناسایی و قرب او را میخواهد یا فراموش نموده یا او را به حسب آثار محیط و تصرف و هم به صورتهای مشخصی در آورده و تسلیم هواها و ارادهٔ خود نمودهاند. خدایی را میپرستند که به صورتهایی مطابق میل و هوسهای آنان باشد و از اراده و منافع و آمال آنها تبعیت کند. فقط در موقع بروز حوادث و ناکامیها به او رجوع کنند تا سنت عمومی عالم را به میل آنها بر گرداند و باران را به نفع آنها به فرستد یا باز دارد، جنگ را به زیان دشمن بکشاند و برای آنها پایان دهد ولی در امور عادی زندگی و روابط افراد و نظم اجتماع و تنظیم قوا و غرائز درونی و روش اعمال و حرکات نامی از خدا در میان نیست، چنانکه امروز هم با همه پیشرفت فکری و عقلی که مدعیاند بیشتر مردم جهان در این حقیقت قدمی فراتر نگذاشتهاند، مانند قرون اولیه یا خدا را فراموش کرده و به او ملحد شدهاند یا خدایی را معتقدند که با خیال و وهم خود ساختهاند تا در موارد اضطرار به او رجوع کنند و او مطابق خواسته و منافع هر دستهای رفتار نماید و جهان را بر وفق ارادهٔ محدود آنها بگرداند، چنانکه در جنگها هر دستهای در معابد جمع میشوند و به وسیلۀ دعا و عبادت از خدا میخواهند که دشمن نابود شود و خود پیروز گردند. گویا خدا فقط برای آنهاست و دیگران خدایی ندارند ولی در نظم زندگی و تربیت عمومی هر دو دسته در کفر و الحاد اتفاق دارند. خلاصه مردم یا در عقیده و عمل به خدا کافرند یا عقیده دارند و در عمل کافرند به عبارت عصری به خدای «متافیزیکی» معتقدند و حقیقت و روح تربیت پیمبران و پیام آنها که همان ارادهٔ خداست یکسره فراموش گشته و زبان کافر کیشان باز شده که دین اثر خود را از دست داده و در برابر صنعت شکست خورده، اما کدام دین؟
در اوانی که عقل ابراهیم خلیل مانند شکوفه میشگفت خود را از محیط شرک بیرون آورد تا دست آلودگان پژمردهاش نکند و گرد و غبار محیط عقل پاکش را نیالاید در میان غاری منزل گزید و چشم فطرت را به روی آسمان باز و پر از مهر و ماه و اختر گشود.
در این رصدخانه حساب کوههای آسمان و ستارگان درخشان را میرسید. آیا چنانکه اکثر مردم میپندارند اینها موجوداتی مستقل بذات و پدید آرنده و نگاه دارندهٔ مخلوقاتاند؟
اینها که از مسیر خود بیرون نمیروند و از خود اختیاری ندارد در طلوع و غروب آنها تغییری در جهان رخ نمیدهد و خود پیوسته در معرض تغییرند. اینها مسخر ارادۀ توانا و تسلیم دست تدبیر او میباشند. سراسر مطیع و مقهور مافوق و کمک کار مادونند. با شعور طبیعی خود چشم به فرمان مبداء قدرت و با رابطههای نامرئی بدو پیوستهاند و با شعاعهای مرئی و غیر مرئی موجودات زیرین را از خفتگی بیدار مینمایند و از افتادگی بر پا میسازند و به وسیله قدرتی که از تسلیم و اطاعت به آنها میرسد جسمهای بزرگ و کوچک و دور و نزدیک را که در دسترس شعاع آنهاست از سقوط نگاه میدارند و با حرارت، زندگی خانوادههای منظومهٔ خود را از کرات بزرگ تا ذرات کوچک گرم میسازند و جمله را برای کسب شعاع حیات مستعد میگردانند.
ابراهیم پس از این مشاهدات خود را جزئی از جهان دید و با نوای عمومی هم آهنگ شد و گفت «وجّهت وجهی…» من هم روی خودم را به سوی او گرداندم و یکسره تسلیم وی شدم. از این پس خود را جزئی از عالم دید و باید هرچه بیشتر تسلیم اردهٔ خدا شود و در مدار حکم او بگردد و مانند تمام اجزاء بزرگ و کوچک جهان از زیر دست و کوچکتر وامانده دستگیری نماید.
ابن طفیل در کتاب حی ابن یقضان[1] میگوید: حی ابن یقضان چون در خود تفکر نمود خود را از سه جهت شبیه به سه موجود دید. از جهتی شبیه به مبدأ واجب الوجود، از جهتی شبیه به افلاک و ستارگان یا علویات، از جهتی شبیه به حیوانات. کمال خود را در آن دانست تا بتواند شباهت خود را به افلاک و ستارهگان درخشان بیشتر نماید. آنگاه به واجب الوجود خود را شبیه سازد. از جهت شباهت به موجودات علوی، مطالعه و دقت کرد، دانست آنها دارای سه جهت و صفت میباشند. اول آنکه در آنها یک نوع شعور به حق و مبدأ کمال است که پیوسته به او اتصال دارند و مقهور نور جلال و اراده حکیمانهٔ او میباشند. دوم آنکه همه زیبا و درخشانند و گرد مدارات خود پیوسته میچرخند. سوم آنکه موجودات مادون را به حرارت و نور نگاهداری مینمایند و همه از فیض آنها بهرهمندند. از جهت شباهت اول گوش خود را میگرفت و چشم خود را میبست و خیال و وهم خود را ضبط مینمود تا فکر و عقلش را یکسر در ذات و صفات خداوند متوجه سازند. از جهت شباهت دوم خود را همیشه پاک و پاکیزه نگاه میداشت. لباس و بدن خود را میشست زیر ناخنها را پاک میکرد و گیاههای خوشبو همراه میداشت. چنانکه از جمال و پاکی میدرخشید و از جهت شباهت به حرکات اختران، گاه اطراف خانهای که از سنگ و گل و چوب برپا ساخته بود طواف مینمود و گاه در اطراف جزیره با شتاب دور میزد. از جهت شباهت سوم بر خود واجب نمود که حیوانات افتاده را دستگیری نماید. اگر پر و بال مرغی به خاری بسته شده باز گرداند و اگر در جایی حبس شده آزادش کند و اگر حیوانی چنگال به او بند کرده نجاتش دهد. هر گیاهی که بوتهٔ دیگر او را از نور آفتاب محروم داشته و یا گیاه دیگر به او آویخته و از حرکت و نموش بازداشته بنورش نزدیک نماید و مانع را بردارد و اگر خشک و تشنه است به او آب رساند و آبی که برای سیراب نمودن سبزه روان است چنانکه مانعی او را از مجرای طبیعی باز دارد مانع را برطرف نماید.
ابراهیم بیدار و هوشیار «حی ابن یقضان» پس از آنکه ستارگان و سراسر جهان را مسخر ارادهٔ حق و درخشان و در مدارات خود چرخان دید که همه تسلیم حق و کمک کار خلقند، میکوشید که هرچه بیشتر مانند آنان تسلیم او شود و در مداری طواف نماید سر تا پا نظیف و پاک باشد. چنانکه نظافت عمومی بدن سنت ابراهیم است و مانعهای فکری و عقلی را از سر راه کمال خلق بردارد. بتها را از میان ببرد. از غریب و درمانده دستگیری کند و مهمان نوازی و مهربانی را سنت جاری قرار دهد.
ابراهیم خانهای برپا میسازد که هنگام ساختن و پس از تکمیل و طواف بر آن و انجام مناسک آن مدارج کمال تسلیم و اسلام را به آخر رساند. زیرا نمایاندن خداوند مناسک را و تعبد ابراهیم برای انجام آن تکمیل همان حقیقت اسلام است که هر دو پس از کلمه (ربنا) در یک دعا واقع شده و از این آیه معلوم میشود جمله مناسک با خصوصیات آن برای ابراهیم هم تعبدی بوده و خود حق تعیین و تشخیص آن را نداشته تا دربارۀ او هم مثل دیگران تعبد و تسلیم محض باشد و از خداوند اشاره باشد و از ابراهیم فرمانبری و بسر دویدن. بالاترین علت و آخرین نتیجه اعمال تعبدی همین است که مکلف آن را برای فرمانبری محض عمل نماید تا یکسره مطیع و تسلیم شود و روح فرمانبری در او محکم شود و اسلام سراپای او را فراگیرد. به همین جهت عموم عبادات برای عوام تعبد محض است. یعنی از اسرار و نتایج آن بیخبرند و خواص هم اندکی از بسیار میدانند و در عین حال فلسفه و نتیجهای که تشخیص میدهند هنگام عمل نباید مورد توجه باشد و باید نیت و عمل و روح و جسم یکسره تسلیم فرمان و مسخر او باشد و اگر در عبادت گوشهای از نظر و توجه به غیر فرمانبری باشد و از آن سود و نفعی جوید تعبد نخواهد بود و عمل حقیقت خود را از دست میدهد و باطل است به این جهت همه اسرار عبادات بر همه مجهول است جز اندکی برای دستهای. آن هم خارج از توجه و نظر. این فقط برای آن است که مکلف از راه تعبد به کمال اسلام برسد و اسلام بسیط فکری و عقلی (متافیزیکی) در مجرای عمل واحد شود و عقل و خیال و وهم و اعصاب و عضلات، در نتیجه جمله اعمال را مسخر ارادهٔ فوق گرداند و مانند عموم نیروهایی در باطن موجودات است، در مجرای عمل و حرکت وارد شود و به صورت (فیزیک) در آید. چون اراده و فرمان حق مانند سپاهیان مقدمه بر همهٔ قوا تسلط یافتند، پس از آن رحمت و لطف حق میآید و بار تکلیف و مشقت تعبد آسان میشود و از تحت تأثیر جاذبههای شهوات و کشش طبیعت بیرون میرود و جاذبه حق یکسره او را میگیرد. این همان توبه از جانب خداست که از جانب او متعدی به «علی» میباشد. یعنی فرا گرفتن و تسلط یافتن و توبه از طرف بنده به (الی) متعدی میشود و مقصود برگشتن و رو به سوی او نمودن و قرب او را طلبیدن است.
هرچه فرمانبری و تعبد بیشترشود درجات قرب افزون میگردد و به حسب درجات قرب قدرت کشش و جاذبه از طرف حق «به حسب قانون جاذبهٔ عمومی» افزایش میبابد و چون تائب از محیط جاذبه مخالف یکسره خارج شد لطف و عنایت پروردگار سراپای او را فرا میگیرد و به سوی خودش میرباید و غرق انوار وجودش مینماید. «وَتُبْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
به تماشای رخش ذره صفت رقص کنان
تا به سرچشمهٔ خورشید درخشان بروم
آخرین نظر ابراهیم هنگام بناء بیت به آینده و دورهٔ تکمیلی مؤسسه است. از این نظر چشمی به لطف و توجه خدا دارد. چشمی به نتیجه و آیندهٔ بناء با زبان تضرع و دعاء و دلی پر از امید میگوید: «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ…»
پروردگارا، از میان ذریهٔ مسلم و محیط مستعد بذر اسلام پیمبری برانگیز که معلم نهایی و تکمیل کنندهٔ این اساس باشد تا بذر افشانده ما را به ثمر رساند و پایههای محکم تربیت خلق را در اطراف پایههای معنوی همین بناء بنیان گذارد و آن را به هر سو بگستراند و از اینجا پایه تربیت عمومی را شروع نماید: «يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ…»
آیات تو را که همان آیات کون و شعاعهای وجود تو است بر افکار و عقول تلاوت نماید تا نخست مردمی که مورد نظرند از محدودیت وجود و محکومیت آثار محیط و تقلید گذشتگان خارج گرداند و به محیط باز و غیر محدود آیات خدا و جهانبینی وارد گرداند و مستعد دریافت کتاب و حکمتشان سازد. «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ…»
آنگاه به آنان «کتاب» یعنی اسرار و رموز قوانین با احساس به مسئولیت و «حکمت» عقاید و آراء محکم بیاموزد و «یزکیهم» تزکیه به معنای تطهیر و تنمیه، هر دو استعمال شده. یعنی نفوس را از رذائل که موجب رکود و بیرشدی است پاک گرداند تا روبرو شد و کمال روند و در افراد و اجتماعات آنها صفات عزت و حکمت ظاهر شود. تا این دو نام و صفت پروردگار حکومت نماید و حکومت اوهام و شهوات از میان برود. «إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»
درخواستهای مخلصانهٔ ابراهیم خلیل درحال ساختمان خانه که هر قسمت آن با کلمه (ربنا) شروع شده و از سوز دل و رحمت به خلق بود. مورد اجابت خدای رحمن واقع شد و آنها را از جهت خلوص ابراهیم و به مقتضای حکمت و رحمت به خلق پذیرفت. نخست آنکه این خانه را با احترام و شرافت مخصوص حفظ نمود و به آن صورت بقاء بخشید. با آنکه عوامل انهدام و فناء که برای عموم بناها و تأسیسات جهان است برای این خانه شدیدتر و بیشتر فراهم بود، از داخل عصبیت اکثریت عرب و یهود با بقاء آن موافق نبود. افتخارداران و پاسداران این خانه فقط قبیله عدنان که اولاد اسماعیل و واردین جزیرهاند بودند. این خانه وسیلهٔ تمرکز و افتخار و سیادت معنوی و حکومت ظاهری آنها بر دیگران گردید و عصبیت شدید عرب هم دربارۀ افتخارات و امتیازات امر پوشیده نیست. پس اگر نفوذ معنوی و قدرت روحی این خانه نبود در همان اوائل تأسیس آن را نابود میساختند.
یهود که صاحبان نفوذ مادی در جزیره بودند، چون از اولاد اسحاقاند و خود را وارث پیمبران بنی اسرائیل و مرکزیت خود را در بیت المقدس میدانند نیز با بقاء این بناء ابراهیم و فرزندش اسماعیل موافق نبودند.
از خارج جزیره دولتهای بزرگ روم و ایران با تمرکز عرب که فاصل میان دو دولت بودند موافق نبودند و هر یک میخواستند عرب را در تحت سیطره و نفوذ خود درآورند. دول مسیحی مجاور که تحت الحمایه روم بودند عرب را از جنبه سیاسی و مذهبی به سوی خود می کشاندند و میخواستند آنها را تابع کنائس خود نمایند. چنانکه شام را مسخر نمودند و اعراب آنجا را به دین مسیح درآوردند. پادشاه حبشه و یمن برای خراب نمودن کعبه با فیلهای جنگی لشکر کشی نمود و با یک پیش آمد اعجاز آمیز سپاهش از میان رفت و صدای شکست و نابودی سپاهش به همه جا پیچید و این داستان روز و مبدأ تاریخی عرب شد و سوره فیل دربارۀ همین واقعه نازل گردید و عرب مشرک و مبارز یا قرآن آن را تکذیب ننمود.
دولت شاهنشاهی ایران هم برای از میان بردن مرکزیت عرب میکوشید و برای مقابله با روم میخواست که جزیره تحت نفوذ او باشد از یک طرف دولتهای کوچک عربی عراقی و سواحل خلیج را تقویت مینمود تا عرب را در برابر آئین و رسوم ایران خاضع گردانند. از طرف دیگر چون حکومتهای مسیحی عرب طرفدار روم بودند یهودیان یمن و جزیره را پشتیبانی مینمود. در نتیجه هیچیک از دولتهای بزرگ با مرکزیت و استقلال داخلی عرب که بیشتر به وسیلهٔ خانهٔ کعبه بود موافق نبودند. ولی در میان این عوامل و حوادث ساختمان آن باقی ماند و پس از گذشتن قریب چهار هزار سال از تأسیس آن مقام و موقعیتش رو به افزایش است و از قسمتهای مختلف جهان چندین میلیون مردم گوناگون شبانه روز به سوی آن روی میآورند و هیچگاه اطراف آن از زائر و طواف کننده خالی نمانده تا آنجا که آداب و مناسک آن که جزء دعای ابراهیم است مانند طواف و احترام و امنیت بیت در این مدت باقی ماند. و اعراب خونخوار و جنگجو همیشه در حریم آن و در ماههای حرام خود را محدود مینمودند و دست تعدی به دشمنان سخت یکدیگر نمیگشودند، گرچه خانه را با بتهای میرائی ملل دیگر آلوده ساختند و در مناسک و آداب آن آثار عصبیت و قبیلگی را راه دادند ولی همیشه خانه را از هرچه محترمتر میدانستند و بتها را وسیله تقرب به صاحب خانه میپنداشتند و اصول مناسک را همیشه عمل مینمودند و بر پیکر بعضی از بتها لباس احرام پوشانده بودند «میگویند بت عظیم الجثهای که وَدّ، نام داشته لباس احرام در برش بوده» چنانکه همین لباس احرام در پیکر مجسمههای خدایان مصر و چین و هند مانند «کنفسیوس و لاوتز» دیده شده، بعضی از تاریخشناسان حدث میزنند که از آداب احرام و مناسک ابراهیم خلیل گرفته شده چنانکه دربارۀ طواف صائبین و یونانیان همین حدث را میزنند. از طرف دیگر تاریخ بیت المقدس را که مینگریم با آنکه مرکز بت سیاسی و دینی یهود را داشت چندین بار به دست خودی و بیگانه و ویران و هتک حرمت گردید. چنانکه به دست «بنی عثلیا» یکی از اسباط یهود ویران شد و «احاز» پادشاه یهودا آن را ملوث و هتک نمود و به دست بخت النصر بابلی و طیطوس رومی بنیان آن ویران گردید و سالها به همین حال بود. از آنچه گفته شد اجابت دومین دعای ابراهیم هم معلوم گردید که گفت: ما را دو مسلم و شاخص اسلام قرار ده و از ذریه ما پیوسته مردم مسلمی باشند که مانند اختران درخشان در دنیای تاریک محور اراده حق بگردند و تسلیم او باشند و مناسک ما را به ما نشان ده.
آخرین دعای ابراهیم دربارۀ نتیجه نهائی تأسیس خانه در بعثت پیمبر گرامی اسلام و نهضت مقدس او ظاهر و محقق گردید. خود میفرمود: «انا دعوه ابی ابراهیم و بشاره عیسی» معلم دورهٔ نهائی و تابندهٔ آیات حق و پایگذار کتاب و حکمت و تزکیه کننده نفوس از کنار خانه توحید و در میان ذریهٔ ابراهیم برانگیخته شد. به هرجا دعوت او رسید از روی همان سازمان نخست بنائی به نام مسجد برپا شد که در فاصلههای شبانه روز و هنگام طلوع و زوال و غروب آفتاب باید مردمان مستعدی با نظم و حدود مخصوص در آن به صف، رو به مؤسسه نخستین بایستند. به وسیلۀ تلاوت آیات وحی ارواح و نفوس از کدورتها و تقالید محدود کننده و رذائل پاک میشد و به حسب استعدادهای مختلف حکمت عالی جهان و حقایق ثابت وجود در آن منعکس میگردید و عقاید محکم و ایمان راسخ در نفوس جای میگرفت و درهای فهم حقایق و قوانین و اجتهاد به روی عموم گشوده میشد. چنانکه از مسجد ساده مدینه که نمونه اول خانه ابراهیم بود در مدت هشت سال رشید ترین مردم بر خواستند. گفتهها و اعمال و رفتارشان شاهد است که در فهم اسرار جهان و آنچه مربوط به سعادت انسان است و در تشخیص حدود و ریشه قوانین و مسئولیت در برابر آن و رموز سیاست و روح نظامی گری از مکتبهای هزار سالهٔ فلسفی و تربیتی دنیا گذراندند، سخنانی از آنان مانده که اهل فکر و تحقیق آنها را مورد شرح و تفسیر قرار میدهند، با روح نظامیگری سپاهیان ورزیدهٔ روم و ایران را درهم شکستند و با روح عدالت و سیاست الهی و فکر قانون فهمی بر سیاستها و اجتماعات دنیا فاتح شدند. جهانی را فتح کردند و با عالیترین صورتی نگاه داشتند. روی خرابههای تمدن قدیم ایران و روم تمدن نوین برپا ساختند. کاخهای سودپرستی و استعباد و استثمار خلق را ویران نمودند و به جای آن مساجد بندگی خدا و آزادمنشی برپا ساختند. در هر مسجدی پس از نماز و تقویت بنیه تقوا حوزهها و حلقههای درس و بحث تشکیل میشد و پهلوی هر مسجد مدرسه ساختند و هزاران طالب علم و محصل در فنون مختلف رفت و آمد مینمودند. علوم دنیا را گرفتند و آن را در لابراتوار اذهان پاک خود تجزیه و تحلیل نمودند و با صورت کاملتر و محکمتری به دنیا رساندند. آن عقاید ایمانی و آراء سیاسی و اخلاقی محکم منشأ پدید آمدن اجتماعات محکم و پیوسته گردید که با رشتههای ایمان و محبت قلوب با هم پیوسته شد و از جهت رفت و آمد در مسجد و پهلوی هم در یک صف قرار گرفتن فاصلهها و امتیازات ظاهری از میان رفت. این حکمت و استحکام در بناها و صنایع آنها نیز ظاهر شد که مورد تعجب هوشمندان جهان امروز است. این امواج علم و حکمت که از خانهٔ ابراهیم و میان ذریهٔ او و از غار حراء با کلمات «اقراء و علم و قلم» شروع شد طولی نکشید که هزارها مجامع خواندن و مدارس تعلیم و تألیف از سرحدات چین و بلخ و بخارا و ایران و عربستان و اسپانیا تا سرحدات اروپای مرکزی برپا شد ولی در اروپا جز چند مدرسه محدود و چند باسواد انگشت شمار وجود نداشت و از علم و تمدن و بهداشت خبری نبود.
دربارۀ چگونگی سیر و تکامل علوم و تمدن اسلامی و نفوذ آن در اروپا و مبادی نهضت اروپا مدارک و کتب زیادی از خودی و بیگانه نوشته شده[2].
خلاصه آنچه در جهان، عقاید محکم و آراء صحیح و علوم و صنایع و اخلاق نیک و فضائل انسانی امروز وجود دارد منشأ اساسی و مبدأ تحقیقی آن بعثت پیمبر اکرم است که افکار را از جمود به حرکت آورده و سرچشمههای ابتکار و نظر را بازنمود و ریشههای علوم صحیح را از منابع ایمان آبیاری کرد و راستی پیامبران را ثابت داشت و پایه دعوت آنها را استوار ساخت و آغاز و انجام جهان و سرّ وجود انسان را آشکار نمود.
تا اینجا در پرتو آیات قرآن حکیم تا حدی به اساس و بنیان و نتائج و مقاصد خانه خدا آشنا شدیم و رموز و ترکیب سنگ و گل و ساختمان آن را در شعاع آیات وحی تجزیه و تحلیل نمودیم. اینک در نظر روشنبینان، این خانه قبۀ نورانی است که اشعهٔ هدایت خلق و اراده حق از آن میدرخشد. حدیثی هم دربارهٔ اساس و اسرار این خانه ذکر مینمائیم آنگاه با توفیق خداوند با هم آماده حرکت میشویم. خصوصیت حدیث مورد نظر این است که خانهٔ خدا را از دو نظر مختلف نشان میدهد. نخست از نظر یک فرد ملحد مادی منحرف. آنگاه از نظر حق بین و چشم نافذ یک شخصیت بصیر الهی و حکیم نفسانی.
در کافی و دیگر کتب معتبره سلسله روایت خود از عیسی بن یونس نقل مینماید گوید:
«کان ابن ابی العوجاء من تلامذه الحسن البصری فانحرف عن التوحید فقیل له ترکت مذهب صاحبک و دخلت فیما لا اصل له ولاحقیقه، فقال ان صاحبی کان مخلطاً کان یقول طوراً بالقدر و طوراً بالجبر و مااعلمه اعتقد مذهباً دام علیه».
ابن ابی العوجاء از شاگردان حسن بصری بود پس از آن از توحید منحرف شد. به وی گفته شد مذهب رفیق خود را ترک کردی و وارد چیزی شدی که نه پایه و حقیقتی دارد؟ گفت رفیق من فکرش مشوش بود گاهی از قدر طرفداری مینمود، گاه از جبر. من از او عقیده مستقیمی که بر آن بایستد ندیدم.
نام ابن ابی العوجاء، عبدالکریم بوده. شاید پس از انحراف و کجفکری به وی ابن ابی العوجاء گفته شده. چنانکه از جوابش معلوم میشود علت انحراف و الحادش تعلیمات درهم و برهم و متناقض حسن بصری بوده. چنانکه پیوسته بیدینی و الحاد معلول اینگونه علل است. زیرا به طبیعت و فطرت اولی کسی بیدین نیست. چنانکه صحت و سلامتی جسمی طبیعت اول هر موجود زندهای است و به طبیعت اولی کسی بیمار نیست. بیماری از عوارضی است که به علل خارج پیش میآید. پس چون بیماری و انحراف مزاجی بر طبیعت زندهای عارض شد جای پرسش است که چرا عارض شده و باید در جواب این پرسش از علل آن جستجو نمود. پرسش از علت و پیش آمدن کلمه چرا؟ در چیزهایی است که بر خلاف طبیعت و ساختمان هر موجودی است. مثلا هیچگاه پرسیده نمیشد که چرا آب رو به نشیب میرود. درخت نمو مینماید. آفتاب میدرخشد. آتش میسوزاند. حیوان نفس میکشد. مزاج شخص سالم است. این کس دین دارد. راست میگوید. تولید مینماید و به اولاد خود محبت دارد. ولی عکس این مطالب جای پرسش از علت و پیش آمدن کلمه چرا است. پس بیدینی و الحاد مثل عموم انحرافهای جسمی و اخلاقی از عوارضی است که در نفوس مستعدی به واسطهٔ عللی پیش میآید. یکی از آن علل تعالیم پیچیده و گیج کنندهای است که فطرت را از تشخیص صحیح باز دارد. دیگر اوهام و خرافاتی است که رنگ دین گیرد. دیگر فشارها و ظلمهایی است که در زیر سپر دین بر مردم وارد شود. اینگونه تحمیلات فکری و جسمی به نام دین موجب عکس العمل انحرافی میشود که به صورت نفی و انکار در میآید و با روح عصبانیت و انقلاب همراه است. این بیمار روحی میکوشد که منفیات و انکار را به صورت برهان و منطق و آمیخته با تمسخر و دشنام به دیگران تلقین نماید. این بیماری کم و بیش به حسب شدت و ضعف عوامل در میان مردم بوده است و امروز در اثر وضع قرون وسطا و فشارها و محدودیتهای فکری و ظلمها و اوهامی که به نام دین در طول تاریخ مسیحیت بوده است متشکل شده و مکتبی انقلابی و بیهدف ایجاد نموده. در تمام نوشتهها و گفتههای آنان از هرچه ظاهرتر عصبانیت و نارضایتی و بدبینی و بداندیشی و انکار محض است. کتابهایی که برای اثبات انکار و نفی ماوراء نوشتهاند اجمالا دو بخش است. یک بخش مطالبی راجع به اصول مادی و تأثیرات و آثار ماده و نیرو و اطوار آن است که از نتیجه اکتشافات و تجربیات دانشمندان گرفتهاند و هیچگونه ربطی با مدعای انکاری آنان ندارد زیرا سراسر این مباحث مطالب فیزیکی و اثباتی است. بخش دیگر مطالب و نوشتههای آنان، نفی و انکار ماوراء یا به اصطلاح «متافیزیک» است. در این قسمت مباحث خود جز بی علمی و انکار نتیجه نمیگیرند. و به اصطلاح دلیلی برای انکار خود ندارند و از روی غلط اندازی و اشتباهکاری نام این مطالب برهان نما و فورمولهای ناقص خود را منطق میگذارند. زیرا که منطق درباره مطالب علمی و اثباتی است نه انکاری و بیعلمی. پس اگر به فرض برهان و منطق اثباتی برای متافیزیک نباشد، مادیین باید متوقف شوند نه اصرار بر انکار داشته باشند. چون نفی دلیل، دلیل بر نفی نیست.
ولی چون بیچاره دچار یک نوع انحراف و بیماری است تصمیم دارد که بر انکار خود پایدار باشد و لجبازی میکند. اصطلاح و فرمول میبافد. لغت میسازد و برخلاف منطق فطری و اصل دیالکتیک «طریق گفتگو» نادانسته را غیر واقع میپندارد.
میکروب مادیگری و الحاد در محیط مشوش دینی و اختلاف و جدالهای علمی یونان از مغز ذیقراطیس و اپیکور به طور فرضیه ظاهر شد. ناراضیان و محرومین آن را جدی گرفته و مسلکی پنداشتند، ظهور فلسفه ریشهدار و فطری مانند سقراط و افلاطون و نهضت اصلاحی آنان این میکروب را از فعالیت بازداشت و به حال کمون قرار گرفت. در هر جامعه و ملتی که دین به صورت اوهام و سپر شهوات گردید و حکومتها از این سلاح فطری بشری خواستند در راه ظلم و سلب آزادی حقه مردم استفاده کنند این بیماری شایع میشود و این میکروب از حال کمون در نفوس مستعد ظاهر میگردد و مانند قیچی رشتههای ارتباط مادی و معنوی جامعه را قطع مینماید. پیش از ظهور اسلام قیام مزدک و مانی در ایران در چنین شرایطی بوده است. سید جمال الدین میگوید درمیان هر ملتی که این مسلک ظاهر شد رشتهٔ روابط اجتماعی را گسیخت و فضائل را از میان برد و وحدت آن ملت را متلاشی نمود و در پایان رو به فناء و انقراض رفتند.
پس از ظهور اسلام و پیشرفت تعالیم فطری و روشن قرآن و روش فاضلانه و عادلانه مسلمانان و قدرت منطق علماء اسلام، مجالی برای ظهور میکروبها و بذرهای الحاد که در ایران و بعضی ناحیههای دیگر وجود داشت باقی نماند. ولی تمام مبانی دین را پایمال کردند و حقوق ملل مسلمان و آزادی بندگان خدا را از میان بردند و رنگ خدایی اسلام و تساوی حقوق مسلمانان را فراموش نموده و رنگهای نژادی و عصبیت عربی را زنده کردند. از طرف دیگر به جای تعالیم روشن و فطری قرآن فلسفهٔ گیج کننده یونان و مباحث کلامی اختیار و تفویض و جبر و قدر و سخنان معتزلی و اشعری به میان آمد. در چنین محیط میکروبهای نیم مرده مادیگری در مزاج ناراضیان گیج و منحرفی مانند ابن ابی العوجاء و ابن مقفع و حماد بن عجر و بشار بن برد و مطیع بن ایاس و یحیی بن زیاد و صالح بن عبدالقدوس، جان گرفت. بیشتر اینها ایرانیان زجر دیده بودند که نه از تعالیم عالی اسلام بهرهمند و نه از محیط راضی بودند و تعصب ملی و نژادی نیز در عصبانیت آنها میافزود. به این جهت برای ایجاد تشویش و آلوده نمودن افکار و عقاید مسلمانان گاه در مجامع سری خود فرمول و دلیل میساختند. گاه برای مسخره نمودند و انتقاد از مطالب دینی عبارات بلیغ میبافتند. گاه برای ایجاد اضطراب حدیثهای دروغ و بیپایه جعل مینمودند. وقتیکه والی کوفه محمد بن سلمان، ابن ابی العوجاء را به امر خلیفه وقت منصور دستگیر نمود و خواست او را به دار آویزد، گفت شما من را میکشید، من هم کار خود را کرده، چهار هزار حدیث دروغ ساختهام و آنها را در میان روایات شما گنجاندهام.
«و قدم مکه تمرداً و انکاراً علی من حج و کان یکره العلماء مجالسته و مسائلته لخبث لسانه و فساد ضمیره، فاتی ابا عبدالله علیه السلام فجلس الیه فی جماعه من نظرائه. فقال یا اباعبدالله ان المجالس امانات و لابد لکل من به سعال ان یسعل، افتأذن لی فی الکلام فقال تکلم. فقال الی کم تدوسون هذالبیدر، و تلوذون بهذالححر، و تعبدون هذالبیت المرفوع بالطوب و المدر و تهرولون حوله هروله البعیر اذانفر، ان من فکر فی هذا و قدر علم ان هذا فعل اسسه غیر حکیم و لاذی نظر، فقل فانک راس هذالامر و سنامه و ابوک اسه و تمامه.»
ابن ابی العوجا به مکه رفت تا تمرد و الحاد خود را آشکار گرداند و بر کسانی که به حج آمدهاند انکار نماید. چون مردی گستاخ و بد زبان و دارای نیت فاسد بود علماء نشست و برخواست و سؤال و جواب با او را دوست نمیداشتند. در میان جماعتی از همفکران خود حضور ابی عبدالله حضرت صادق سلام الله علیه آمده نشست، گفت یا اباعبدالله مجالس امانت است و هرکس در سینه سرفهای دارد ناچار باید سرفه کند. آیا اجازه سخن به من میدهی؟ آن حضرت فرمود بگو. گفت آخر تا چند این خرمن را زیر پای خود میکوبید و به این سنگ پناه میبرید و این خانهای را که با آجر و سنگ برپا شده میپرستید و مانند شتران رمیده گرد آن هروله میکنید؟ به راستی کسی که در این فکر کند و بیاندیشد میداند که این کار را کسی تأسیس نموده که نه حکیم بوده و نه صاحب نظر. حال جواب گو، چه تو سر و کوهان بلند این اساسی، و پدر تو بنیادگذار و تمام و کمال آن بوده.
پاسبانی علماء اسلام نسبت به عقاید مسلمانان و مراقبت از سرحدات فکری آنان، مجالی برای ظهور و انتشار منویات مانند ابن ابی العوجاء نمیداد. اینها موسوم و محیط مکه را که محل امنیت و اجتماع است برای نشر سموم خود مقتضی دیدند و بدانجا رفتند تا در لباس احرام به گفتهٔ خود سرفه کنند و نفس بکشند. حضرت صادق سلام الله علیه آن سال در مکه بودند. بزرگواری و آزادمنشی و قدرت روحی آن حضرت به آنها اجازه میداد که در حضور آن حضرت سخن گویند. سخن گفتنم با آن حضرت برای شهرت آنان و شیوع مطالبشان مؤثر بود و نیز مصونیتی که در محضر آن حضرت داشتند در جای دیگر برایشان فراهم نبود و اگر هم در اندیشه برخورد به حقیقت و معالجه بیماری خود بودند طبیب حاذق و منطق حقی شایستهتر از آن حضرت نمیشناختند. از اینکه در آغاز سخن گفتند مجالس مرحون امانت و امنیت است و اجازه سرفه دهید، معلوم میشود در هیچ جا امنیت نداشتند و شکوک و مطالب مبهم که اثر تعالیم پیچیده و نقص قدرت تشخیص و فکر است و موجب کج بینی و بداندیشی است مانند خلط در سینه ابن ابی العوجاء مانده و جرات سرفه نداشت. به این جهت دچار فشار و ناراحتی بود. پس از اجازه مانند مادهای که منفجر شود سخنان آلوده به دشنام و کج فهمی و بدبینی خود را نسبت به مسلمانان در اعمال حج اظهار نموده و مانند عموم ماده پرستان متحیر که با یادگرفتن چند لغت و فرمول سرمستند و به نظر حقارت و سفاهت، به مردمان با ایمان مینگرند. این سنبل مادیگری و روشنفکری زمان خود در آغاز سخن مسلمانان طواف کننده را به حیوانات چشم بستهای که دور خرمن میگردند تشبیه نمود. و طواف را به خرمن کوفتن و عبادت خدا را عبادت خانه و پناهندگی به سنگ میپنداشت. در پایان سخنش را نسبت به جمله اعمال حج یا جمله دین خلاصه کرده، گفت این اساس خردمندانه و اثر فکر صاحب نظری نمیتوان باشد. چون سرفه خود را پایان داد درحالی که امام علیه السلام، گوش میداد و همراهان امام هم به احترام آن حضرت به وی آزادی داده بودند، اندکی راحت شد یا اخلاط فکری و مواد چرک شکوک را که آمیخته با دشنام و کج بینی و کینه توزی بود بیرون ریخت. چون هیجان و عصبانیتش اندکی فرو نشست کمی به خود آمد، شاید این ظواهر حقیقتی دربرداشته باشد. شاید فهم و ادراک من از فهم اسرار آن کوتاه باشد. آیا میان این تودههای فراوان که همه مثل من آفریده شدهاند، من بیش از دیگران میفهمم! در اینجا متوجه شد که در محضر شخصیت بزرگی است. به کوچکی و ضعف فکری خود اندکی پی برد و گفت سخن من تمام شد اینک تو بگو. چه تو سر این اساس و کوهان آنی و پدر تو مؤسس و کمال آن است. چون کوهان شتر بالاترین قرارگاه و محل چشم انداز سوار است. بدین جهت بزرگ و مدیر جمعیت را سنام میگویند. میشود از این جهت باشد که کوهان مانند دنبهٔ گوسفند مادهٔ غذایی ذخیره است. یعنی تو هم سر و مغز متفکر و هم کوهان و غذای ذخیره و قوهٔ بقاء اساس اسلامی و وارث پدرانی میباشی که طرح این اساس را ریختهاند. پس تو به نیت و مقصود آنها بیشتر از دیگران آگاهی.
این بود اساس حج از دریچه چشم یک فرد منحرف ملحد. حال از نظر یک مرد الهی و حکیم نفسانی بنگر:
«فقال ابوعبدالله علیه السلام: ان من اضله الله و اعمی قلبه استوخم الحق فلم یستعذبه و صار الشیطان ولیه و ربه یورده مناهل الهلکه ثم لایصدره. و هذا بیت استعبد الله به خلقه لیختبر طاعتهم فی اتیانه فحثهم علی تعظیمه و زیارته و جعله محل انبیائه و قبلة المصلین الیه فهو شعبة من رضوانه و طریق یؤدی الی غفرانه منصوب علی استواء الکمال و مجمع العظمه و الجلال خلقه الله قبل دحو الارض بالفی عام. فاحق من اطیع فیما امر و انتهی عما نهی عنه و زجر الله المنشئی للارواح و الصور.»
در جواب او ابوعبدالله علیه السلام فرمود: به راستی کسی که خداوند او را گمراه نماید و چشم دلش را کور گرداند حق در مزاج وی ثقیل افتد. (تخمه شود) و گوارا نیاید. شیطان ولی و رب او گردد. او را چون شتر تشنه به موارد و سراشیب هلاکت وارد نماید و سپس بیرونش نیاورد و همچنان به حال خودش گذارد.
این خانهای است که خداوند به وسیلهٔ آن بندگان خود را به بندگی خوانده تا فرمانبری آنان را در آمدن به سوی آن بیازماید و بندگان را در تعظیم و زیارت آن ترغیب نموده و آنجا را محل پیمبران و قبلهٔ نمازگذاران به سوی خود قرار داده، پس این خانه شعبهای از رضوان و راه رساننده به غفران خداست، بر عالیترین حد استقرار و استواء کمال نصب شده و مرکز اجتماع عظمت و جلال است. خداوند آن را دو هزار سال پیش از دحو الارض آفریده. پس سزاوارترین کسی که باید اوامرش اطاعت و از نواهیاش خودداری گردد خداوند پدید آورنده ارواح و صور است.
حکیم نفوس امام صادق(ع) مانند طبیبی که در حرکت نبض و ضربان قلب و علائم دیگر بیمار دقت نماید، به سخنان ابن ابی العوجاء دقت نمود در آهنگ و جملهبندی و تعبیرات و مفهوم مجموع کلمات او آثار انحراف روحی و اضطراب درون را میخواند، نخست بطور کلی مراحل بیماری و انحراف روحی و دورهٔ نهایی آن را اعلام فرمود تا شاید بیمار مغرور متوجه بیماری و مراحل آن بشود و خود را در معرض علاج آرد.
فرمود: پیش از آنکه به اسرار این خانه و اشارات آن آگاهت نمایم این را بدان که مردمی را خداوند به واسطهٔ سوء نیت و انحرافهای اختیاری رو به گمراهی میبرد مانند کسی که به وسیلهٔ خوردن غذایی نامناسب دستگاه هضم و دفاع بدن را مختل و ضعیف نماید و خود را در محیط بیماری درآورد. این مقدمات با اختیار شخصی است ولی تاثیر بیماری و مراحل آن از اختیار و اراده بیرون است و تابع عواملی است که مظهر اراده خداوند است. این شخص از آن دسته بیماران روحی بود که خودخواهی و آرزوها و بدبینی به اجتماع و حکومت دینی و شنیدن سخنان مبهم و گیج کننده منحرفش نموده و همه این علل به اختیارش بوده، علاوه خود را به طبیب حاذق روحی و مظاهر کامل حق عرضه ننموده تا اختیار از وی سلب شد و عوامل عمومی و خارجی عالم که همان دستگاه و کارکنان خداوند است بر گمراهیش افزود. بعد فرمود کار انحراف و گمراهی به آنجا میرسد که قلب کور میشود یعنی آن حس تشخیص فطری که خداوند در عموم آفریده از میان میرود و غذای گوارای حق در ذائقهٔ ناگوار و بد مزه و در هاضمهٔ روح سنگین و موجب تخمه میشود. دورهٔ نهایی این انحراف و بیماری روحی سلطه کامل شیطان و حکومت مطلق او بر فکر و قلب و قوای معنوی است مانند بیماری جسم که در دورهٔ نهایی طبیعت مزاج یکسره تغییر مینماید و مرض یا میکروب بر سراسر دستگاههای حیاتی مسلط میشود. بیماری روح نیز به آنجا میرسد که روح کمال و خیر و روح خوش بینی و نیک اندیشی و روح محبت و خدمت یکسره تغییر مینماید و عکس فطرت سالم نخستین سیر مینماید و شیطان همان عامل ناپیدای این آثار، ولی و رب او خواهد شد. در این مرحله بیمار پیوسته دچار اضطراب دائم و عطش کاذب میگردد همه جهان را مشوش و بی نظم و شر مینگرد گمراهی را راه نجات و سراب را آب حیات، اوهام را حق و حقایق را اوهام میپندارد. و رابطهٔ معنویش با حقایق ثابت گسیخته میشود. و مزاج روحش به واسطهٔ نرسیدن غذا یکسره ضعیف و ناتوان میگردد. در پایان کار وسوسهها و اضطرابهای شیطانی به سراشیب هلاکتش میاندازد و به آتش جانگداز همیشگی دچارش میسازد.
امام علیه السلام در این عبارات مختصر و جامع به وی فهماند که تو بیماری و توجه به بیماری خود و عواقب آن نداری. آنگاه اسرار این بناء و اعمال آن را در جملات بعد بیان نمود و در ضمن کجبینی و کجاندیشی او را به وی فهماند که این مردم بیهوده اطراف این خانه نمیگردند و سنگ و گل را پرستش نمیکنند. این حرکات برای تمکین روح بندگی و این خانه آزمایش بندگی است. اساس و بقاء و کمال جهان در خضوع و فرمانبری مادون است. نسبت به مافوق و کمال اجتماع بشری و رابطهٔ افراد و وابستگی و پیوستگی آنان در فرماندهی و فرمانبری و روح اطاعت است، مظاهر احترام و خضوع و تمرینها و حرکات نظامی برای تحکیم و اظهار اطاعت به مافوق و قوانین است. مشق نظام و حرکات چپ و راست و در جا زدن با صرف بودجههای سنگین و وقتهای پرارزش برای تمکین روح فرمانبری است تا اطاعت و اجراء بدون هیچ مقاومت روحی انجام شود. این تمرینها و حرکات با آنکه در اساس سعادت بشر زیانآور است در زندگی عمومی همیشه لازم شمرده میشود. زیرا این حد اطاعت و فرمانبری مردم از مردم، موجب غرور و خودسری کسانی و بیشخصیتی و بیارادگی توده میشود و اساس استقلال فردی را از میان میبرد. اینگونه اطاعت و فرمانبری دربارهٔ بندگان فقط نسبت به خداوند لازم است تا اراده و فرمان او که خیر محض است در شخص تحکیم شود و محور حیات را تغییر دهد پس چیزی پرارزشتر از بندگی نیست و هر جا که بندگی در آن ظاهرتر شود، ارزش آن زیاد است. این خانه و اعمال آن مظهر کامل بندگی، یعنی ظهور اراده حق است. به این جهت محل پیمبران و قبلهٔ نمازگزاران و شعبهای از رضوان و وسیله غفران است. از آنجا که ارادهٔ حق و روح بندگی و فرمانبری از آن ظاهر است توجه پیمبران بدان سو میباشد و روح و فکر آنان در آن محل حلول مینماید و در آن محیط مستقر میشود. و در هر جا و از هر کس عبادتی و نمازی انجام گیرد مانند عقربهٔ قطب باید بدان سو برگردد که حوزهٔ قدرت مغناطیسی حق است. همان زندگی خوش و بهشت رضایت که تو (ملحد ناراضی) در طلب آن میباشی و مورد آرزوی قلبی همه است و در تشکیل و راه آن همه گیج و گماند، نمونه و شعبه و راه آن همین خانه و اجتماع حج است «شعبه من رضوانه و طریق الی غفرانه» که فاصلهها و رقابتها را از میان میبرد و شهوات و آرزوها را محدود میکند و حکومتهای باطل را زائل مینماید چون این علل و موجبات ناراحتی از میان رفت یا محدود گردید آثار خوشنودی و رضایت و رضوان ظاهر میشود و جای نارضایتیها و تاریکیهای اختلافات لباسی و رنگی و نژادی و زورمندی و زورپذیری و عیبجوئی را وحدت ایمان و حکومت الهی و خوشنودی و عیبپوشی میگیرد. همه رنگ خدا دارند و در دل همه نور ایمان میدرخشد و همه آئینۀ انعکاس جمال معنوی ایمان و فضیلتاند. این محیط عکس محیط شهوات و اقتصادیات و سیاستها و ملیتها است. پس در این محیط رسیدن به آخرین حد کمال مطلوب برای عموم میسر است چون آخرین حد عبودیت و تعبد است و عبودیت نفوذ دادن ارادهٔ حق است و همان حد نهائی کمال است. «منصوب علی استواء الکمال».
این معنا بنابر آن است که «استواء» به معنای استقرار باشد. استواء به معنای طریق مستقیم و حد وسط هم بسیار استعمال میشود. بنابرین، معنای عبارت حد وسط میان معنا و صورت و دنیا و آخرت است.
اجتماعات کوچک و بزرگ انسان، اجتماعات قبیلگی و شهرنشینی، اجتماعات جشنها و سان سپاهها و عبادت بتها همه و همه مظهر ذلت و بندگی در برابر شهوات و قوانین بشری و اوهام و فرمانبری جمعیتها برای فرد است. فقط اجتماع حج و شعب آن است که برای فرمانبری از خدا و حکومت بر شهوات میباشد و در آن اختلافات نکبتبار نیست «و مجمع العظمة و الجلال». بعد برای رفع اشتباه دیگرش فرمود: پایه این خانه پیش از خلقت و آمادگی دیگر قسمتهای زمین بوده و نخستین نقطه و قسمت درخشان زمین بوده که دو هزار سال پیش از قطعههای دیگر خلق شده. قسمت دوم سخن آن حضرت اینجا پایان یافت. این قسمت دربارهٔ اساس و اسرار خانه و اعمال آن بود که سؤال و اعتراض ملحد جواب داده شد. با این بیان روشن اگر جویای فهم و حق بود اشتباه و ابهامی باقی نماند. محور سخن آن حضرت دربارۀ اسرار و اساس خانه بر عبودیت و فرمانبری بود. در قسمت سوم سخن برای آنکه پایه عبودیت و فرمانبری را محکم گرداند تا شکی و خلجانی دربارهٔ آن در خاطر نیاید و اعتراضی در ذهن نماند جملهای فرمود و سخن را تمام کرد «انّ احقَّ….»
زندگی اطاعت و فرمانبری است بدون اطاعت و فرمانبری نه اجتماعی باقی ماند و نه کمالی حاصل میود و نه سنگی روی سگ قرار میگیرد. پس در اصل اطاعت و فرمانبری جای سخن نیست. سخن در اینجاست که از کی باید اطاعت نمود؟ سزاوارترین کس در اطاعت از امر و نهی او همان مبدأ حکیمی است که روح و صورت و ظاهر و باطن را پدید آورده. ترکیب عالی ظاهر و صوری در اثر اطاعت طبیعی مواد است از امر و ارادهٔ تکوینی او و رسیدن به ترکیب عالی معنوی و روحی اثر اطاعت ارادی از اوامر تشریعی اوست. این دو جمله را آن حضرت هم ردیف قافیه سخنان ملحد آورد. تا معارضه را از هر جهت تمام کرده باشد. ابن ابی العوجاء مانند همهٔ هم مسلکان خود که مطالب کم مغز را با عبارات نغز میپردازند و درآوردن لغت و ساختن دلیل و فرمول و درست کردن قافیه تکلف میورزند. سخنان کم مایه خود را در قالب عبارات پرداخته درآورد. امام حقایق پرمغز را با عبارات ساده و روان بیان نمود و در پایا سخن را در قافیه سخنان سائل ختم فرمود. چون سخن به اینجا رسید امام ساکت شد. ابن ابی العوجاء مانند کسی که از تاریکی ناگهان به محیط نورانی منتقل شود چشم عقلش خیره شد و دچار حیرت و بهت گردید. ندانست چه بگوید و از کجا تجدید سخن کند. چیزی به نظرش نرسید فقط جملهٔ مختصر و سستی گفت و دیگر ساکت شد. گفت:
«ذکرت و احلت علی غائب»
سخن گفتی و حواله به ناپیدایی (غایبی) نمودی.
«فقال (ع) ویلک و کیف یکون غائباً من هو مع خلقه شاهد و الیهم اقرب من حبل الورید، یسمع کلامهم ویری اشخاصهم و یعلم اسرارهم، و انما المخلوق الذی اذا انتقل أن مکان اشتغل به مکان و خلا منه مکان فلایدری فی المکان الذی صار الیه ما حدث فی المکان الذی کان فیه فاما الله العظیم الشأن الملک الدیان فانه لایخلوا منه مکان و لایشتغل به مکان و لایکون الی مکان اقرب منه الی مکان والذی بعثه بالایات المحکمة و البراهین الواضحة و ایده بنصره و اختاره لتبلیغ رسالاته صدقنا قوله بان ربه بعثه و کلّمه.»
آن حضرت گفت: وای بر تو! چگونه غائب است!؟ کسی که گواه و مراقب آفریدهٔ خود است و به مردم نزدیکتر از رشتهٔ رگ گردن است، سخن آنان را میشنود و اشخاص آنها را مینگرد و اسرارشان را میداند. آن مخلوق است که چون از مکانی منتقل شد مکانی را اشغال مینماید و مکانی از وی خالی میماند. پس در آن مکان که به سوی آن رفته نمیداند در مکانی که در آن بوده چه پیش آمده. اما خداوند عظیم الشأن آن فرمانفرمای بزرگ، جزاء دهنده خورد و سترگ، نه مکانی از وی خالی است و نه مکانی او را در برگرفته و نه مکانی به او نزدیکتر از مکان دیگر است. و آن پیمبری که او را با آیات محکم و براهینی روشن برانگیخت و به یاری خود فیروزش داشت و برای رساندن رسالات خود برگزیدش، ما سخن آن شخص را تصدیق مینمائیم که گفت پروردگارش او را برانگیخته و با وی سخن گفته.
او گفت به غائب حواله نمودی و ساکت شد. مقصودش این بود که آنچه گفتی خبر از موجودی است که ما او را نمیبینیم و او از ما غایب است و آنچه مورد مشاهده است خانهای است و اعمال پیرامون آن.
امام علیه السلام در جواب سخن مجمل و غیر مفهوم او اشاراتی به احاطه علمی و وجودی خدا فرمود و معنای غائب را دقیقاً بیان نمود. آنگاه او را به راستی پیمبر که معروف وجود و احاطهٔ خداست هدایت کرد، گفت آن کسی که با دلائل روشن و آیات محکم برانگیخته شد و بدون هیچگونه اسباب و وسایل عادی فقط به یاری خدا پیروز گردید، سخن او را تصدیق مینمائیم و آنچه از طرف خدا و دربارۀ او گوید باور داریم. اگر گفتهها و سخنان او را که راستی و درستی از هر جهت در آن نمایان است باور نداریم، پس چه سخنی را میتوان باور داشت.
ابن ابی العوجاء دیگر سخنی نتوانست بگوید از جای برخاست در حالی که آثار شکست و حیرت در او نمایان بود، خجلت زده زیر لب میگفت:
من القانی فی بحر هذا، سألتکم ان تلتمسوا لی خمره فالقیتمونی علی جمره
کی من را در میان این دریا افکند و دستخوش امواج آن نمود؟ از شما خواستم که مرا در سایهٔ راحتی برسانید، یا در میان اجتماعی قرار دهید. شما مرا روی پاره اخگری افکندید. (اگر لفظ اول خمره با خاء باشد معنای آن سایه راحت یا اجتماع زیاد است و مقصودش این است که من طالب راحتی بودم تا آتش درون و ناراحتیم قدری آرام شود. یا اجتماعی را طالب بودم که در میانشان سخنی گویم و نفوذی یابم و اگر جمرة با جیم مثل لفظ دوم باشد مقصودش این است که من از شما پاره اخگری خواستم شما من را روی پاره آتش افکندید.)
رفقای حزبیاش به وی گفتند: «در مجلس او کوچک و ناتوان بودی؟!»
«قال انه ابن من حلق رؤس من ترون»
گفت این فرزند کسی است که سرهای این مردم که مینگرید تراشیده است. «تراشیدن سر نزد عرب علامت ذلت و بندگی بوده. شاید تراشیدن سر بعد از اتمام عمل حج برای اعلام بندگی خداست. یعنی اگر از وی شکست دیدم برای من ذلتی و کوچکی نیست او چنین مرد و فرزند چنین کسی است.»
اکنون تا حدی با حقیقت این ساختمان و پایه و اساس آن آشنا شدیم. و آن را قبۀ نورانی و رمز هدایت می نگریم که بالای زمین و در میان تاریکی و اوهام و ظلم و شهوات انسان برقرار شده و چون نمونهٔ مجموعهٔ عالم بزرگ و مظهر قدرت و حکمت و ارادهٔ پروردگار است خانهٔ خداست و هر خانهای که به نام خداست شعبهای از آن است. پس حرکت بدنی و فکری به سوی آن حرکت به سوی خدا است.
ما هم میخواهیم هم آهنگ و همراه هزاران کاروانی شویم که از آغاز تأسیس به سوی این خانه رفتهاند. این مسافرت چون به سوی خدا و در جهت مقابل با دنیاست موانع و مشکلات زیادی دارد. باید چنین باشد قطع علاقهها و جاذبههای زندگی برای خدا. پیمودن بیابانهای خوفناک و مناسب نبودن طبیعت مزاج بیشتر مردم با آن محیط و هوا قسمتی از مشکلات است گرچه امروز راهها نزدیک و مدت مسافرت کوتاه و امنیت بیشتر شده ولی قوانین و مقررات حکومتها مشکلاتی پیش آورده که در زمان سابق نبود. امروز شما میتوانید به هر جای دنیا که مسافت آن چندین برابر سفر حج است با خرج کمتر و آسایش بیشتر مسافرت کنید. چرا چنین است؟ شاید خدا خواسته است که مشکل باشد. خواست خدا این است که آن را راه خدا و بر خلاف میل و شهوات مردم قرار دهد. اگر آنجا مرکز تجارت مالپرستان و تفریح عیاشان بود وسائل بهتر و مقررات کمتر میشد. دولتهای مسلمان از مردمی تشکیل شده است که بیشتر آنها مغز فهم دین ندارند و خیرات و برکات دین را برای تربیت مردم و اجتماع درک نمیکنند. اگر آلت بیاراده بیگانگان نباشند، خود باخته تشکیلات و رسوم و آداب آنها هستند تا حدی هم بیتقصیرند چون دین را در مظهر اجتماعات و حرکات عوامانه یا در صورت کسانی مینگرند که برای سیر کردن شکم و حفظ موقعیت موهوم در برابر هر مظهر بلاهت و شهوتی کُرنش مینمایند و با هر ظالم و قلدری میسازند. اینها در عمل بازیگری با دین و با حیات معنوی و مادی مردم را به حکومتها و سیاستمدارها میآموزند. به این جهت دولتها و سیاستمداران تا آنجا با دین همراهند و به آن تظاهر مینمایند که سپری برای حفظ مقام و قدرت آنها باشد و هر وقت از این سپر بینیاز شدند روش خود را تغییر میدهند و چهرهٔ واقعی خود را مینمایانند. گرچه روی و چهرهٔ واقعی ندارند چون هزاران رو دارند و از رو نمیبروند. در چنین اجتماعات همیشه میان دستورات دین و مقررات دولت و ملت و حکومت اختلاف است و کارها به نتیجه نمیرسد اکثریت ملت از دین خود دست بر نمیدارد و دولت خود را با دین تطبیق نمینماید. دولت تا آنجا پیش میرود که سر و کارش با ملت نباشد و دین تا آن حد اجراء میشود که متکی به دولت نباشد. حج یکی از وظایف دینی است که نظر و توجه دولت در حسن انجام آن بسیار مؤثر است و چون دولت توجهی ندارد بلکه موانعی میتراشد بسیار مشکل گردیده است. حج تعطیل شدنی نیست هر کس که خود را مکلف به این امر دانست میکوشد که وظیفهاش را انجام دهد و از فوت آن نگران میشود و مشاهدۀ مشاهد پیمبران و اولیاء حق و زادگاه اسلام و زمینها و مواضع تاریخی آن مورد آرزوی هر فرد مسلمان است. و موانعی که دولتها درست یا نادرست در برابر وظیفه و عشق مردم میتراشند موثر نیست. دولتها در اثر این موانع موجب زیانهای مالی و جانی و حیثیتی در بین مردم مسلمان میشوند.
در این سالها بهانهٔ دولتها مسائل اقتصادی و ارزی است و موضوع زیانهای اقتصادی را پیش میکشند. و برای انجام وظیفهٔ حج در کشوری مانع قرار میدهند. در حالی که در هر ماه ملیونها پول آن کشور در مراکز فساد و فحشاء دنیا به عناوین مختلف مصرف میشود و به جیب مردمی میرود که با همه شئون مادی و معنوی ما دشمناند. یک رقم بودجهٔ سفارتخانههایی است که در کشورهای بیگانه تأسیس مینمایند و اعضاء و رؤسای سفارت خانهها کاری جز آماده کردن خود و زنهای خود برای مهمانیهای تشریفاتی و افتخاری ندارند و گفتگو و مشورتهای آنان در اطراف همین چیزهاست. دول بزرگ سفارتخانه در کشورها تأسیس مینمایند تا از جزئی و کلی امور آن کشور و اخلاق و افکار مردم آن آگاه و مراقب رقباء باشند ولی از ما جز تشریفات و آلودگی خبری نیست. رقم دیگر پولهایی است که برای اشیاء تجملی و سلاحهای جنگی و فیلمهای بیعفتی و هزارها از این قبیل به خارج میرود. در چنین کشوری انجام وظیفهٔ حج را موجب ضرر اقتصادی میشمارند. اقتصاد یعنی چه و برای چه مطلوب است. مردمی که ایمان و اخلاق ندارند آیا ثروت به صلاح آنهاست؟ آیا بیعفتیها و زشتیها از ثروتمندان به دیگران نمیرسد؟ کسی که در روز صد ریال عایدی دارد پنجاه ریال آن را مصرف زن و بچه بیچارهٔ خود مینماید و پنجاه ریال دیگر را مصرف الکل و تریاک و هرزگی مینماید. اگر پانصد ریال عایدی داشت آیا بوسیلهٔ این چیزها زودتر خودکشی نمیکرد؟! فکر و اخلاق مردم به چه وسیله باید اصلاح شود؟
کسی که قاصد حج است اگر با فرصت خود را آماده کند، وسائل غذا و دوای بیشتری همراه بر میدارد و کرایه مرکب و وسیله را همین جا میپردازد. آن پول اندکی که در کشورهای مسلمان خرج میکند به جیب برادران مسلمانش میرود که نسبت به او محبت و علاقه دینی دارند و به فکر استعمار هم نیستند و در موقع سخت هم چه بسا کمک کارند. برای یک فرد مسلمان، مسلمان ایرانی و مصری و عراقی و آفریقائی و پاکستانی یکسان است. فرد مسلمان ایرانی یک مسلمان با ایمان عامل تونسی را به خود نزدیکتر میداند تا یک ایرانی نیم مسلمان غیر عامل را گرچه از خویشانش باشد و خط موهومی که بنام سرحدات سیاستمداران بدور او و برادرانش کشیدهاند اثری در این رابطه ثابت و معنوی ندارد. مانع تراشیها و سختگیری های دولتها جز آنکه مردم را بد بین نماید و گرفتار قاچاقچیها گرداند و در معرض مرگ برد نتیجهای ندارد. آبروی خودشان را در داخل و خارج میبرند و مردم را به مشقت میاندازند. هر اندازه دولتی مورد توجه باشد مسلمانان او را مرجع دینی نمیدانند. اگر دولتها بخواهند هم به مصلحت کشور و هم مطابق دستور دین رفتار نمایند، باید مجالس مشورتی از علماء دینی و مردان اداری تشکیل دهند و از هر جهت درباره این موضوع بحث نمایند و به آن عده مردمی که استطاعت بدنی و مالی دارند اجازه دهند و با وسایل و آبرومندی در روزهای معین حرکت دهند. نه آن طور که یکسره مانع شوند و نه مردم را بحال خود رها کند. چند سالی است کمیسیونی به نام حج تشکیل شده تا به حال کاری برای مشکلات این وظیفه دینی انجام نداده است. در سال گذشته 1330 از طرف دولت درباره حج نظری داده نشد مردمی به امید آنکه دولت ملی مساعدت خواهد نمود از اطراف به تهران آمدند دستور مقدمات هم داده شد. ما هم از کسانی بودیم که اوراقی پر کردیم، پشت میزهای کلانتری و شهربانی ایستادیم، آمپول ضد وبا و طاعون تزریق شدیم. بیمار شدیم، ولی ناگهان از طرف دولت اعلام شد که بهداشت بین المللی خبر داده در چند کیلومتری سرحدات حجاز چند بیمار مشکوک دیده شده!! و به طور خصوصی میگفتند برای وضع اقتصادی است. ما هم به مراجع سیاسی رجوع کردیم. گفتند امسال مردم از رفتن خودداری نمایند. سال دیگر دولت با روش صحیحی اجازه خواهد داد. سال 30 گذشت هرکس وسیلهای داشت و توانست از راه دلالهای اداره تذکره و سفارشها برای سال 31 تذکره عراق گرفت رفقای ما هم تذکره عراقی گرفتند. موسم حج نزدیک شد. به امید دولت ملی از اطراف ایران از شهرها و دهات و قصبات مستطیع ها به تهران روی آوردند. از خانواده و خویشان و دوستان وداع کردند. کارهای خود را مرتب نمودند. مردم بدرقهشان کردند. هر روز که میگذشت وقت تنگتر و جوش و هراس بیشتر میشد. ناگهان اعلامیههای دولت در روزنامهها منتشر شد که در سرحدات حجاز بیماریهای مشکوک دیده شده و بهداشت بین المللی تصدیق نموده، مردم آماده به شدت متأثر و ناراحت شدند. برگشتن بر مردم ولایات خصوصاً کسانی که سال گذشته هم با سلام و صلوات آمده بودند سخت و ناگوار بود. به هر قیمتی هست باید بروند در این موقع بازار قاچاقچیان و دلالهای سفارتخانه و شهربانی به شدت گرم شد. مراجع سیاسی و دینی و وکلای روحانی تهران تحت فشار واقع شدند و اغلب روی نشان نمیدادند. وقت تنگ میشد. پس از ملاقاتها بناء بر این شد که آقایان نمایندگان روحانی با رئیس دولت ملاقات کنند و ترتیبی بدهند. ولی رفقای ما با همان تذکرههای عراق تصمیم به حرکت گرفتند.
اولیاء و بزرگان دین برای سفر عموماً و سفر حج خصوصاً دستورات و آدابی بیان نمودهاند که قسمتی از این دستورات برای مسافرتهای سابق بوده و قسمت دیگری برای همیشه است.
از جمله راجع به انتخاب روز هفته و ماه و ساعات شب و روز است عقیده به تأثیر مستقیم مقارنات ستارگان و خصوصیات ایام در سرنوشت انسان با روح توحید و توکلی که اساس تربیتی اسلام است منافات دارد و آیات صریح قرآن کریم درباره مسئولیت انسان نسبت به آثار عمل و توکل به خداوند و مبارزه با شرک ذاتی و افعالی و صفاتی با اعتقاد به تأثیر غیر عادی و معنوی مقارنات ستارگان و ایام سازگار نیست.
در نهج البلاغه و کتابهای حدیث است که چون امیرالمؤمنین علیه السلام عازم جنگ نهروان گردید اخترشناسی نزد آن حضرت آمد تا آن حضرت و اصحابش را از سفر در آن ساعت باز دارد، پس از چند سئوالی که از او نمود، فرمود کسی که تو را تصدیق نماید از یاری خدا خود را بینیاز دانسته.
بعد گفت: الهم لاطیر الّاطیرک و لاضیر الاضیرک و لاخیر الّا خیرک و لااله غیرک. خداوندا بدی و شری و خیری نیست مگر آنچه تو بخواهی و خدائی جز تو نیست. آنگاه به مردم فرمود از فرا گرفتن اخترشناسی بپرهیزید: مگر آنچه شما را در بیابان و دریا هدایت نماید. چون آن به کهانت میکشاند. و کاهن چون ساحر است و ساحر چون کافر است و کافر در آتش است به نام خدا کوچ نمائید: (باید متوجه بود که ستاره شناسی غیر از علم هیئت است که از علوم عالی خداشناسی و موجب آشنای با نظم بزرگ جهان است). اخبار و آثار زیادی دربارۀ ترک تطیر یعنی فال بد زدن و بیتأثیری آن است. مگر آنقدر که در نفس تأثیر نماید و کفاره آن توکل به خدا و صدقه به فقراء است. آنچه دربارۀ اختیار روزهای معین با اختلاف زیادی که هست رسیده، شاید از جهت وقایع و حوادث خوب و بدی است که در آن روزها پیش آمده و آثاری در نفوس مسلمانان گذارده یا از جهت رعایت مقررات و سننی است که برای مسلمانان وضع شده. چنانکه مسافرت در روز جمعه مکروه است چون روز اجتماع نماز و اعلام شعار است و روز شنبه نیک است و از این قبیل… العلم عندالله.
از جملۀ دستورات، انتخاب رفیق سفر و کراهت تنهائی است. رفیقی که از علم و تجربه و کارآمدگی او استفاده شود و از جهت قدرت مالی و انفاق مانند هم باشند و کمتر از چهار نفر نباشند. خیر الرفقاء اربعه، و بیشتر از هفت نفر نباشند که اختلاف سلیقه موجب زحمت میشود و اداء حق آنها دشوار میگردد. باید کارها را نوبت یا تقسیم نمود که کدورت و اختلال پیش نیاید و هر کدام برای خدمت بکوشند و منتی نگذارند در روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله است. کسی که مسافر مؤمن را در سفر کمک نماید خداوند هفتاد و سه اندوه از او برطرف گرداند و در دنیا و آخرت از غم و اندوه پناهش دهد و اندوه روز بزرگش را بزداید. در حدیث است که حضرت علی ابن الحسین علیهما السلام همیشه با رفقائی مسافرت مینمود که او را نشناسند و شرط مینمود که خدمت با او باشد. در سفری کسی آن حضرت را شناخت و به رفقایش معرفی کرد. آنها به دست و پای آن حضرت افتادند و میگفتند ای فرزند رسول خدا، میخواستی ما را به آتش جهنم اندازی اگر به دست و زبان از ما جسارتی میشد تا نهایت روزگار هلاک میشدیم. تو را چه بر این کار داشت؟ فرمود یک بار با مردمی سفر کردم که من را میشناختند. برای حرمت رسول خدا با من چنان رفتار کردند که مستحق نبودم. از آنگاه کتمان و ناشناسی را بیشتر دوست میدارم. اگر رفیقی بیمار شد مستحب است که کمتر از سه روز او را وانگذارند و مستحب است که خویشان و دوستان را هنگام سفر اطلاع دهد و از یک یک عفو و گذشت بطلبد و قرضهای خود را بدهد و یا به آنها وصیت نماید و حقوق زن و فرزند و کسان را معین نماید. برای حرکت به سوی خدا و سفر حج چنان زندگی خود را سامان دهد و رشتههای علاقه به غیر خدا را بگسلاند که خود را در حال مرگ اختیاری و نورانی بیند.
نمازها و دعاهایی که هنگام سفر دستور دادهاند فراموش ننماید، هنگام سوار شدن و استقرار بر مرکب گوید: الحمد الله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدانا الله، سبحان الذی سخرلنا هذا و ماکنا له بمقرنین هنگام حرکت و وداع گوید: اللهم انی استودعک نفسی و مالی و ذریتی و دنیای و آخرتی و امانتی و خاتمه عملی.
در هر فرود آمدن و سوار شدن و فراز و نشیب تکبیر و تسبیح و تهلیل گوید، قصد قربت در هر عبادتی روح عمل است و هرچه بیشتر و خالصتر شود عمل زندهتر و آثارش بیشتر است و اگر قصد قربت نبود عمل باطل و زحمت بیهوده است. چون قضاء و تکرار عمل حج دشتوار است و بسا در مدت عمر بیش از یک بار نصیب نمیشود، باید پیوسته مراقب نیت بود. پیش از رسیدن به مواقیت و شروع عمل بهتر است که حاجی وظائف و مناسک و مسائل مورد ابتلاء را به خوبی بداند اگر خود میتواند از روی کتابهای مناسک و اگر نمیتواند به وسیله عالمی یادگیرد تا هنگام شروع توجه بیشتر و سرگردانی کمتر باشد و مسائل احتیاطی را آنطور بداند و عمل نماید که موجب بیاحتیاطی نشود. چون احتیاط در حفظ جان و آبروی مسلمان از هر احتیاطی شدیدتر است.
مرحوم غزالی گوید:
ترتیب اعمال ظاهری از آغاز حرکت تا بازگشت ده قسمت است. قسمت اول از حرکت تا هنگام احرام و آداب آن هشت است. خلاصه آداب این است.
1- آغاز به توبه، ورد مظالم و قضاء دیون، آماده نمودن نفقه برای خود و ملازمین خود تا رجوع، رد امانات، برداشتن مال حلال به اندازه کفایت و بذل و رفاهیت و تهیه نمودن مرکب مطمئن.
2- همسفری با رفیق شایسته خیرخواه کمک کار که چون فراموش نمود بیادش آرد و در سختی کمک نماید و در هنگام هراس دلداریش دهد. در ناتوانی تقویتش کند. در بیحوصلهگی بردبارش سازد.
3- چون خواست از خانه بیرون آید دو رکعت نمازگذارد و دعا خواند و گوید اللهم انت الصاحب فی السفر و انت الخلیفه فی الاهل و المال والولد احفظنا و آیاهم من کل آفه و عاهه… تا آخر.
4- چون به درب خانه رسد گوید: لاحول و لاقوه الا بالله…
5- چون بر مرکب سوار شود گوید: بسم الله و بالله و الله اکبر توکلت علی الله… تا آخر.
6- تا روز گرم نشده فرود نیاید و بیشتر سیر در شب باشد. چون در منزلی فرود آید گوید: اللهم رب السموات السبع و ما اظللن و رب الارضین السبع و ما اقلل… تا آخر.
7- احتیاط را رعایت نماید و از رفقا دور نیافتد و تنها بیرون نرود. شب را با مراقبت بخوابد. برای حفظ خود، برای حفظ خود آیه الکرسی و آیه شهادت و اخلاص و معوذتین بخواند و بگوید: بسم الله ماشاء الله لاحول و لا قوه الاالله با حسبی الله… تا آخر.
8- در بلندی و سراشیب و هنگام ترس تکبیر و حمد و تسبیح گوید آنگاه مرحوم غزالی در ابواب دیگر وظایف و آداب و سنن مناسک عمره و حج را بیان نموده و در باب سوم آداب دقیق و اعمال باطنی را شرح داده. آداب دقیق را در ده قسمت بیان نموده آنگاه به شرح آداب باطنی پرداخته، خلاصه آداب دقیق:
1- نفقه حلال همراه بردارد و دستش از مال تجارت که موجب اشتغال قلب و پراکندگی خاطر است خالی باشد تا آنکه یکسره قلب متوجه خدا و منصرف از ماسواء و تعظیم شعائر شود. از طریق اهل بیت روایت شده که در آخرالزمان مردمی که به حج میروند چهار صنفاند. سلاطین و زمامداران برای تفریح، ثروتمندان برای تجارت، فقرا برای گذائی، قراء برای خودنمائی…
2- دشمنان خدا را بوسیله دادن گمرک و راهداری و باج کمک ننماید، دشمنان خدا امراء مکه و اعرابی هستند که صادون بیت اللهاند، چه مال بخشی به آنها کمک به ظلم پروریها خلاص شود و اگر چارهای نباشد بعضی علماء گویند ترک حج استحبابی از کمک به ظلم بهتر و افضل است چون این اعمال بدعتهائی است که پیش آمده و تن دادن به آن سنت رایجش خواهد نمود و موجب ذلت و خواری مسلمانان است….
3- توسعه در زاد و توشه و بذل و انفاق که نه اسراف باشد و نه امساک، اسراف آن است که مانند عیاشهای بیبند و بار به سر برد، امساک آن است که به خود و دیگران سختی دهد، بذل مال در راه خدا اسراف نیست. چنانکه گفته شده، در اسراف خیر نیست و در خیر اسراف نیست…
4- ترک رفث و فسوق و جدال. چنانکه قرآن کریم تصریح نموده، رفث هر لغو و بیهوده و فحش است و آنچه راجع است به روابط جنسی زن و مرد، که این حس و غریزه را تحریک نماید. فسق اسم جامعی است برای هرگونه خروج از اطاعت. جدال مبالغه در خصومت و گفتگو است که موجب کینه و دشمنی شود…
5- حج را پیاده انجام دهد مگر آنکه موجب ناتوانی از انجام و اتمام عمل یا بیماری شود.
6- از سوار شدن بر محملهای دارای روپوش اجتناب نماید.
7- به خود نپردازد و ظاهر خود را نیاراید و از افتخارات اجتناب نماید تا در زمره عیاشها و گردن فرازان در نیاید و از حزب فقراء و بیچارگان خارج نگردد…
8- با حیوانی که بر آن سوار است ترحم کند و از آب و علفش نکاهد و بیش از طاقت بارش نکند…
9- قربانی نماید گرچه بر او واجب نباشد و از گوسفندهای سالم و چاق انتخاب نماید…
10- دربارۀ آنچه انفاق نموده و زیان دیده و زحماتی که بر او وارد شده گرفته خاطر نباشد.
این آداب دقیق دهگانه است که غزالی در احیاء العلوم با ذکر احادیث از طرق مختلف و تحقیقات مخصوص خود بیان نموده و ما بطور اختصار و فهرستوار ذکر نمودیم. پس از آن اعمال باطنی و طریق اخلاص در نیت و عبرت به مشاهد و تفکر در آنها و اسرار آنها را در باب مفصلی بیان می نماید.
جناب آقای دکتر اسمعیل کوثری از اطباء با ایمان و هوشمند نامیاند که امسال به مکه مشرف شدند. تذکرات ایشان برای حجاج ارزش مخصوصی دارد.
در ره منزل لیلی که خطرهاست بجان / شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
کسی که در راه انجام وظیفه و عبودیت قدم برمیدارد باید بداند که عبد است و اطاعت امر مولا بدون چون و چرا بر او واجب است. فکر کردن در خوب و بد و فلسفه و احکام تا آنجا مجاز است که مانع انجام دستورات طابق النعل بالنعل نباشد و اگر نظر عاقلی یا دستور متفکری باعث تردید یا وقفه در اجراء احکام گردد یقیناً توجه ننمودن و نشنیدن برای بنده صلاح بلکه واجب است زیرا که هر اندازه افکار متفکرین و استدلال علماء مادی یا معنوی قوی و برهانی باشد تازه پرورده یک مغز کوچک و محدود است جز چند مفهوم و اصطلاحی نیست که بر کره دماغ نقش بسته و با حقیقت عالم کون ارتباطی ندارند،
آنانکه محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون / گفتند فسانهای و در خواب شدند
مقصود این است که ممکن است بعضی افکار سبک و مغزهای نیم رسیده باشد که به دستورات حج خرده گیری نماید یا فکر کند که اگر چنان بود بهتر میشد یا این دستورات برای زمان مخصوصی فرستاده شده – از این راه علاوه بر اینکه بر بیچارگی و سرگشتگی خود کمک کرده و بال بیچارگی دیگران را نیز به گردن گرفتهاند، تا وقتی که بنده بنده است دستور مولا را بیچون و چرا باید اطاعت کند، تعارف ندارد دستورات خداوند وجود که تمام دنیا نزد عظمتش به یک ذره هم شباهت ندارد. به میل و اراده عبدی ضعیف یا یک ملیون مثل او تغییر نمیپذیرد – گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را، این چند کلمه را که بنده جسارتاً نوشتم از آن جهت است تا خواننده سطور بداند که یک نفر دکتر در علوم مادی – در طب – داروسازی – فارغ التحصیل فیزیک و شیمی که سالها فکر کرده به این نتیجه رسیده است که مطلب کاملا دوتا است. عالم بودن، دانشمند بودن، عارف بودن، فیلسوف بودن، مجتهد بودن مطلب دیگر است. بنده بودن مطلب دیگر، این علوم برای بندۀ خدا زینت است و برای غیر بنده خدا موجب بدبختی و معطلی، راه بندگی و طریق آقائی دو راه مختلف و متفاوت است. علوم که برترین آنها اصول طب و بهداشت است باید خود را با موازین شرع تطبیق دهد نه دستورات شرع با قوانین ناقص این علوم موافقت نماید.
علم نبود غیر علم بندگی (عاشقی) / مابقی تلبیس ابلیس شقی
دیگر علوم بازیچههای متغیر بیش نیست، اگر از حوصله این نوشته خارج نبود ثابت میکردم که علاوه بر اینکه هیچ نوع کمکی پیشرفت و سعادت بشر نکرده است موجب بیچارگی و عقبماندگی هم شده است.
بعد از این مقدمه مختصر وارد در موضوع میشویم. قبل از آنکه نکاتی چند به عرض رسانم. اولا باید خوانندگان را متوجه سازم که در این مطالب ضامن صحت از هر جهت نیستم ممکن است مطابق با واقع نباشد. چیزهائی است که دیده یا شنیده یا فکر کردهام ممکن است صحیح باشد یا غلط.
ای کسی که عازم سفر حج، باید اولا به سلامت و طاقت خود مطمئن باشی. باید خود را چند روز در اختیار یکنفر پزشک مسلمان و طرف اعتماد که از اوضاع آب و هوای حجاز باخبر باشد بگذاری و از او بخواهی که سلامت و طاقت تو را آزمایش نماید و دستورات غذا و بهداشت بدهد. اگر چنین ننمائی ممکن است در محیطی که هر کسی به فکر خود است بیمار شوی و از دست بروی. در این صورت مسؤل هم هستی.
برای هر کاری آمادگی لازم است. تو که تصمیم مسافرت راه خدا گرفته و می خواهی وظیفه واجب و مهمی را انجام دهی از یک ماه پیش خود را آماده نما: اگر معتاد تریاکی آن را ترک کن. اگر سیگار میکشی یا ترک نما یا تقلیل ده. اگر ضعیف هستی با ورزش و غذا و دوا خود را عادت ده. اگر دندانت خراب است اصلاحش نما. اگر به جنگ و جدال و فحش و ستیزه عادت داری ترک کن. کار سفر مثل چمدان بستن، غذا پختن رختخواب بستن مانند اینها را یاد گیر. مزاج خود را پاک گردان، کبد و روده را تصفیه و تنقیه نما. اگر چنین نکنی ممکن است در معرض خطر افتی و ممکن است گناه کار شوی. اسباب سفر آماده گردان. وسیله سفر هر قدر سبکتر و زبدهتر باشد بهتر است. خلاف آنچه میگویند به رنج و روغن و امثال آن چندان لازم نیست. من و رفقایم بردیم و بیمصرف برگرداندیم. (وضع مسافرت آقای دکتر با طیاره و وضع مخصوص بوده. ولی برای ما برنج بسیار مفید افتاد و زیادی آن هدیه خوبی است برای آشنایان بین راه) آنچه به نظر اینجانب از اثاثیه و غذا مفید است فهرست وار تذکر میدهیم. یک چمدان بزرگ و جادار، یک یخدان (ترموس) بسیار بزرگ، یک فرش سبک، چراغ قوه یک عدد با دو قوه، یدکی، ظرف آب لیمو که درب آن محکم باشد چوب پنبه کافی نیست، بهتر است درب آبلیمو قدری نمک بریزند که ایجاد گاز ننماید. چند عدد قوطی کمپوت، یک چراغ پریموس و یک ظرف نفت حلبی محکم یا فلزی، یک ماشین اصلاح با شانههای مختلف، قیچی، سوزن نخ، آئینه، شانه، ملافههای سفید علاوه بر احرام، گیوه علاوه بر کفش مخصوص احرام. یک کتری، دو عدد استکان و فنجان، قوری لعابی کوچک، چاقو، قاشق. همانطور که گفته شد این اثاث سبک و کوچک و کم حجم باشد، زیادی موجب زحمت و عقب ماندگی است.
اما خوراکی، بدانکه خوراکی در هوای گرم مصرف زیاد ندارد و بیشتر غذا را مایعات، میوهجات تشکیل میدهد و در صورت امکان میوه پخته (کمپوت) البته هر مزاجی ممکن است به غذائی معین عادت داشته باشد و به غذای دیگر مأنوس نباشد آنچه ذکر میشود برای عموم است. روی هم غذای ده روز همراه باشد. (البته این دستورات برای مسافرین راه زمینی نیست، برای کسانی که به وسیله اتومبیل و از راههای مخلف مسافرت می نمایند باید راه را در نظر داشته باشند و از اهل خبره دستور گیرند) پس از ده روز دسترسی به غذای مناسب هست. برای ده روز: چهار کیلو نان خوب لازم است که خشک و کم روغن باشد. برنج دو کیلو، آلوی خشک خراسانی دو کیلو که هم برای خیس کردن مفید است هم برای آش و خورشت. روغن یک بسته یک کیلو کافی است و نباتی خوب برای هضم آسانتر است. قند و شکر یک کیلو و نیم. اگر میل به غذا پختن دارید مقداری عدس و باقالی و سبزی خشک همراه ببرید که هم برای دمپخت و هم برای آش بکار می آید. نمک و ادویه فراموش نشود ولی هر کدام چند مثقالی. چائی کم بردار چون چائی های خوب فراوان است. کمپوت بسیار مفید است و همچنین آبلیمو. آبنبات لب ترش برای مکیدن و تعارف به دیگران خوب است. زحمت حمل ماست کیسه ای را بخود راه ندهید. سرکه شیره و سکنجبین مفید و خورش خوبی است. کلیه اثاث و لباس و غذا کمتر از 20 کیلو بود بیش از 30 کیلو موجب ناراحتی است.
دواجات – به طوری که بیان شد لازم است پیش از سفر معاینه بدن اگر بیماری در بدن است و طبیب مسلمان تشخیص داد نباید خود را به خطر انداخت و آنچه دوا لازم است از پزشک خانوادگی دستور باید گرفت. در این مورد به پزشکی که دیانت او محرز نیست نباید مراجعه کرد که از این اشخاص خطر و عناد ورزی دیده شده. در این سفر که زحمات و عدم تناسب هوا و غذا برای عموم است باید از مزاج خاطر جمع باشید. اگر خاطر جمع شدید خود را آماده ساز و متوکل به خدا باش. ادویهای که به نظر میرسد: مقداری شیر خشک که موقع یبوست و شدت حرارت حل آن در آب سرد و خوردن بسیار نافع است ولی در غیر آثار اسهال، قرص ویتامین ب صد میلی گرمی یا 50 میلی گرمی در حدود 50 عدد بردارید و روزی یک عدد میل کنید قوای عصبی و مقاومت را زیاد میکند. قرص ویتامین ث 100 یا 200 میلی گرمی 50 عدد روزی یک یا دو عدد میل نمائید، بدن را در مقابل بیماریها قوی و به قوای حیاتی کمک میکند. چند عدد قرص سولفو کرانیدین و شبیه آن برای اسهال مفید است، محلول مرکورکرم یک صدم 50 گرمی با یک قطره چکان برای درد چشم در چشم بچکانید و برای زخم بندی، یک لوله روغن پنی سیلین مالیدن آن به جلد، بدن را در مقابل شعاع آفتاب حفظ مینماید. پودر برای عرق سوزی و گرمازدگی، یک قوطی قطره کورامین و شبیه آن برای تپش قلب روزی سه مرتبه 25 قطره با آب سرد مفید است. چند عدد باند (نوار تنزیبی) چند گاز استریزه برای زخم بندی و خونریزی، چند عدد قرص مسکن برای دردسر و دندان. این دواها در موقع نبودن پزشک مفید است. و گشایش کار پزشک است. ممکن است چیزهای دیگر مورد احتیاج باشد که باید پزشک دستور دهد. نکاتی چند درباره بهداشت:
گر نگهدار من آن است که من میدانم / شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
خداوند همیشه و در هرجا حافظ جان بندگان است. ولی نهی «لاتلقوا…» را نباید فراموش کرد. باید مسافرین محترم حج به حفظ و سلامتی بدن خود در حدود امکان بکوشند تا مسؤل نشوند. به این جهت مراعات این نکات برای سلامتی مفید است:
1- در فصل تابستان و گرما سفر را باید کوتاه گرفت اگر قصد توقف دارید نقاط خوش آب و هوا را درنظر داشته باشید.
2- بهتر است پیش از ایام حج به مدینه منوره مسافرت نمائید اگر بشود عتبات را نیز قبلا زیارت کنید که بعد از تمام شدن حج یا یکسره به وطن برگردید یا به شام و بیت المقدس و مصر مسافرت نمائید.
3- اشخاص کم بنیه زیارت مدینه و عتبات را ممکن است بعد از مراجعت به وطن با فرصت بیشتر انجام دهند.
4- از مخارج غیر ضروری مثل خرید سوغات کم کنید تا چند روز ایام حج و در ازدحام و گرما در خرج دستتان باز باشد و برای سلامتی خود از صرف پول خودداری نکنید.
5- انشاءالله در جده معطل نخواهید شد. اگر معطل شدید جا و مهمانخانه خوب انتخاب کنید و از گرما و آفتاب بپرهیزید.
6- هرچه میخواهید در حجاز توقف کنید سعی کنید در مدینه باشید و عمارات خوب و پشت بام دار انتخاب کنید تا شب راحت بخوابید.
7- اگر ممکن است روزی یکبار استحمام نمائید. اگر مقدور است قدری یخ در آب استحمام بریزید.
8- در عرفات و منی گرچه مجبورید در چادری که زدهاند باشید ولی بهتر است در وسط جمعیت نباشید.
9- بیشتر بیماری اثر آفتاب زدگی است سعی کنید که کمتر در آفتاب حرکت نمائید و رفقا و محل خود را مراقبت نمائید تا کم نکنید، در محل چادر بیرق یا علامتی نصب کنید که گم کردن چادر خطرناک است.
10- رمی جمرات و قربانی را در هوای خنک و صبح انجام دهید و با بلد حرکت نمائید.
11- در اقامت به عرفات و منی تا ممکن است از غداهای سنگین و چرب خصوص گوشت اجتناب نمائید و به خوردن میوه و آبمیوه و کمپوت و شربت و چائی اکتفا نمائید.
12- تا ممکن است تماس خود را با بهداری و چادر امیر الحاج قطع نکنید و رفقا را از جای خود خبر دهید و از جای آنها مطلع باشید که در پیش آمد به یکدیگر کمک نمائید.
13- از راهنمائیهای و اندرزهای اعضای سفارت و کمسیون بهداری به خوبی استفاده نمائید که برای راهنمائی و هدایت شما آمادهاند.
آنچه گفته شد جامع و کافی نیست. برای این مسافرت با اشخاص خبره از هر جهت مشورت نمائید.
در مظان استجابت دعا التماس دعا دارم. دکتر اسمعیل کوثری
روز 18 ذیقعده 1371 – 19 مرداد 1331 به اتفاق آقای سرهنگ نورالله گنجی و آقای میرزا رجبعلی منزه شهمیرزادی که به وسیله بذل ایشان مستطیع شدم و آقای علی اکبر بوستان قناد، عازم حرکت شدیم. هوا گرم است و مزاج ما و عموم ایرانیان با گرمای عربستان سازگار نیست ولی عشق و علاقه و مسئولیت در مقابل وظیفه مشکلات را آسان مینماید. دوستان، خویشان، زن و بچه برای بدرقه آمدهاند. هرچه وقت حرکت نزدیک میشود عواطف رقیقتر و هیجان احساسات بیشتر میگردد. ما در میان این امواج احساسات گرفتاریم. باید از یک یک وداع کنیم و بدرخواستها و التماس دعاها گوش بدهیم. در این موارد محرومیتها و آرزوهای مادی و معنوی در خاطرها خطور مینماید. هر یک با لحنی درخواست دارند که در مواقع استجابت برایشان دعا کنیم. بچهها میخواهند با ما بیایند. بعضی روی صندلی ها برای خود جا گرفته اند. بچهای است در آتش تب میسوزد و از خلال ماشین ها و دست و مادر و خواهر میگریزد که خود را به اتومبیل برساند و سوار شود که با من بیاید. سفر عجیبی است. شاید آخرین دیدار خویشان و دوستان باشد و مرگ دیوار بلندی میان ما بکشد و با قیچی خود برای همیشه رشتههای عواطف و محبت را قطع کند. ما در میان جاذبههای گوناگون گرفتاریم. این حالت بیشباهت به حال احتضار نیست که شخص دچار کشاکش و میان سرحد دنیا و آخرت و علاقههای مختلف گرفتار است. قایق زندگی گاهی دچار امواج مخالف موت و حیات است. گاهی در کنار ساحل حیات اندکی مستقر میشود. باز امواج آن را دستخوش تلاطم میگرداند. به این جهت آن حالت را حالت سکرات میگویند.
ساعتی از شب گذشته بود. سوار ماشین شدیم. بدرقه کنندگان آنقدر جعبههای شیرینی و آجیل اطراف ما روی هم چیدهاند که جا بر همه تنگ شده. ارزش این هدایا و تعارفات ارزش مادی نیست. محبت و علاقه است که به این صورتها جلوه مینماید. رشتههای محبت است که دلها را با هم متصل مینماید. صورتهای مادی آن مثل جلوهای از جلوههای طبیعت فانی میشود. ولی حقیقت ان در قلوب و نفوس به صورتهای معنوی باقی میماند. بهتر است بدرقه کنندگان به جای اینگونه شیرینیها که عموماً سالم و مطبوع نیست، انواع میوههای خشک و تر از قبیل آلو و خوشاب و مرباجات هدیه کنند که هم غذا و هم دواء است. بخصوص برای حجاج و در فصل گرما. ما در حمل و مصرف شیرینیجات دچار زحمت بودیم. نانهای خشک و برنج ایران در این مسافرت غذای سالم و خوبی است که مانندش در کشورهای دیگر کمتر دیده میشود و باید به اندازهای با خود بردارند که در نقل و انتقال هم به زحمت نباشند.
در میان شور و محبت دوستان و خویشان اتومبیل حرکت کرد. خیابان های گرم و پرغبار جنوب تهران را به سرعت پیمود. وارد جاده شهر ری گردید. دیوارها و خانهها و کوره پز خانههای دو طرف جاده که بالای قبرستان چند صد ساله و از خاک ملیونها اموات ساخته شده از نظر میگذشت آمیختگی سکون و حرکت و موت و حیات را از خاطر میگذراند. پس از چند دقیقه گنبد زرین شاه عبدالعظیم علیه السلام با چراغهای فروزانش چون ستاره درخشانی در کنار افق تاریک تهران نمایان شد. سر تعظیمی خم کردیم و سلامی دادیم و رد شدیم. فضا رو به تاریکی میرفت که نیمکره درخشان ماه در میان افواج ستارگان از زیر پرده افق ظاهر شد. در پیچ و خمهای جاده، گاه تهران در میان غبار و زیر نور چراغها در کنار کوه البرز به چشم میآمد و ما را به عقب میکشید. گاه آسمان و چراغهای ابدی آن ما را به ابدیت میکشاند. سخنان و گفتگوهای بدرقه کنندگان، صداها و آهنگهای آنان مانند صداهای درهمی که در میان کوه و دره بپیچد و دور شود کم کم دور میشد. و چهرهها از صفحات خیال مات میگردید. مشکلات سفر و ابهام آن مانند بلند و پستی جاده از خاطر میگذشت و ما را درباره بازگشت به این سرزمین میان بیم و امید میداشت. در میان این خیالات مبهم و درهم و بیم و امید نقطه درخشان مقصد و عشق به آن لحظه به لحظه در ذهن میدرخشید و افق تاریک را روشن میکرد و موجب اطمینان نفس و سکونت قلب میگردید. این پردههای خیال تاریک و روشن پی در پی از مقابل چشم میگذشت که از بالای تپه گنبد حضرت معصومه یکی دیگر از ستارگان خاندان پیغمبر (ص) در میان کویر ظلمانی نمایان شد. به قم رسیدیم صبحگاه که به عزم حرکت به گاراژ رفتیم، گاراژدار از کمی مسافر نالان و چشم طماعش به هر سو نگران بود تا نزدیک ظهر چند زن و بچه عرب عراقی را به دام انداخت. تمام راهروها و صندلیها را پر کرد ولی هنوز نفس آزمندش در هیجان و کیسه طمعش پر نشده بود که دیگر همه به هیجان آمدند و اتومبیل حرکت کرد. همه از تنگی جا و سر و صدا و آه و ناله زنها و بچههای عرب در زحمت و متأثر بودیم. چه باید کرد؟ هنوز اول سفر است. باید بردبار و صبور بود از این وقایع بسیار در پیش داریم. ناملایمات و گرفتاریها برای همین است که روح تحمل و حکومت بر نفس پیدا شود. چه ناملایماتی که لازمه زندگی است و چه برای انجام وظیفه و تکلیف است.
این دیک ز خامیست که در جوش و خروش است / چون پخته شد و لذت دم دید خموش است.
شب رسید چند ساعتی استراحت کردیم پیش از ظهر از حوالی کرمانشاه عبور کردیم. از اینجا وضع و آداب تغییر مینماید. قهوهخانهها پرجمعیت و بازار قمار گرم است. لباسهای کردی، سبیلهای کلفت پیراهنها و اکالهای عربی زیاد دیده میشود. لهجهها مخلوط از فارسی و کردی و عربی است. فعالیت قاچاقچیان و قاچاقبران در گاراژها، قهوه خانهها، ادارات زیاد است. چشمهای نا آرامشان بهر گوشه و کنار و به سوی هر ماشین و در میان هر جمعیتی کار میکند و با کارمندان دولت و مأمورین سرحدی ایماء و اشارات و لغتی دارند. در چند کیلومتر میان قصر و خانقین چندین مراکز گمرکی و تفتیش برقرار است که در هر کدام چند ساعت مسافرین باید معطل شوند. هرچه میخواهند به سر مسلمانان میآورند. رشوه میگیرند. بد اخلاقی میکنند. هرگونه توهین روا میدارند. این منظره هر مسلمان بیدار و غیوری را متأثر مینماید که چگونه بیگانگان و دولتهای دست نشانده آنها میان مسلمانان دیوار کشیدهاند و پیکره اسلام و جامعه مسلمان را قطعه قطعه کردهاند و بنامهای موهوم خطوط سرحدی و عناوین نژادی همه را از هم جدا و به جان هم انداختهاند. امید است دیری نگذرد که روابط محکم و معنوی مسلمانان این تارهای بافته بیگانگان را بگسلاند و دیوارهای سرحدی را خراب گرداند.
اختران درخشان، کاظمین (علیه السلام)
پاسی از شب گذشته بود که از این بندها عبور نموده، وارد خاک عراق شدیم. نیمه شب در میان درختهای نخل و روشنی چراغها، دو گنبد اختران درخشان و امامان هادیان، کاظمین علیهما السلام نمایان شد.
هنوز ساعتی از شب باقی بود که ماشین در یکی از بازارهای نزدیک صحن متوقف شد. مهمانخانهها و قهوه خانهها همه بسته. ما هم گیج و خستهایم. بارها را در کنار بازار جمع کردیم. نه جای استراحت است، نه از ترس دستبرد میتوان چشم به هم گذارد. گاهی راه میرویم. گاهی مینشینیم و تکیه میدهیم. هوا گرم و فضا نامطبوع است. در انتظار دمیدن سپیدۀ صبح و نسیم رحمتیم. کم کم دود سماور قهوه خانهها و بخاری شیر فروش ها با صداهای گرفته و خشن صاحبانش در بازار میپیچید و خمیازه خواب واپسین و جنبش زندگی نو شروع شد. بانگ اذان از بالای گلدستهها تجدید حیات را اعلام نمود. درهای صحن بر روی مشتاقان خسته باز شد. اثاث را به کسی سپردیم. ما هم جزء افواج زائرین به طرف صحن به راه افتادیم. شستشو کردیم. وضوء گرفتیم. وارد حرم شدیم. نور چراغها و روشنی صبحگاه مخلوط شده، نسیم بین الطلوعین با نسیم بادبزنها با هم درآمیخته، نور ایمان از چشمها و چهرهها میدرخشد. اینجا سرحد میان صورت و معنا و آخرت و دنیاست و مدفن دو شخصیت است که رابطه خلق با خالقند. رفتار و گفتارشان رشتههای نوری است که وابستگان را از سقوط در تاریکیهای دنیا بالا میآورد و به سطح عالی بهشت میکشاند. اینجا هم یکی از دریچههای بهشت است که نسیم رحمت و مغفرت از آن میوزد. ما هم مثل جمله آلودگان خود را در آن معرض آوردیم به پیشگاه آنان سلام کردیم و از خداوند طلب مغفرت و خیر نمودیم و در ساحت جلالش سجده کردیم و نماز خواندیم. خستگیها و کدورتها تخفیف یافت با نشاط و روح تازهای بیرون آمده وارد زندگی جدید شدیم. در یکی از مهمانخانهها منزل نمودیم. همه حجاج ایرانی که مثل ما تذکره عراقی دارند در کاظمین جمعند تا تذکرهها را به ویزا رسانند و وسیلۀ حرکت فراهم کنند. گفته میشود که دولت ایران به سفارت خود در عراق دستور داده یا خواهد داد. در صحن و بازار هر دو نفر که بهم میرسند میپرسند چه خبر داری؟
در این بین شنیدم که عدهای از حجاج ایرانی چون از اجازه دولت مأیوس شدهاند خود را به حمله دارها فروخته تا آنها را از راههای غیر عادی و خطرناک به حجاز ببرند. آشنایان و دوستان آنها مضطرب بودند و از زوار برای سلامتی آنها درخواست دعا مینمودند. ما قصد داشتیم اگر وسیله حرکت زودتر فراهم شود یکسره به مدینه برویم تا چند روزی که به موسم حج مانده از زیارت روضه رسول اکرم و ائمه طاهرین علیهم السلام بهرهمند باشیم و چون موسم نزدیک شود از مسجد شجره (ذو الخلیفه) که میقاتگاه مسلم رسول اکرم است احرام بندیم. معلوم شد وسیله مستقیم برای مدینه در عراق نیست. وقت هم تنگ میشد ناچار از این تصمیم منصرف شدیم. کار مهم ما در عراق اجازه ویزا و تهیه وسیله است. دولت ایران موافقت نمود. تذکرهها به هر زحمت که بود به ویزای دولتها رسید. صاحبان بنگاههای حمل و نقل به وسیله نشریهها و اشخاص مشغول تبلیغ شدند. بیشتر حجاج در میان این تبلیغات و وحشت عقب ماندن متحیرند.
در اینگونه موارد سلیقهها و روحیات مختلف، هر دستهای را به سمتی میکشاند. بعضیها محکوم سلیقه هستند. فکر و نظر را کمتر به کار میبرند. بعضیها با اشخاص بصیر مشورت مینمایند و اندیشه و نظر را بکار میبرند. بعضی محکوم نظر مردمی هستند و تعبدا از آنها میپذیرند. بعضی متوسل به استخاره میشوند. ولی برای هر یک از این امور موردی است پیروی از سلیقه در مواردی است که هدف جدی نباشد. بعبد از کسی پسندیده است که مشخص و دارای حسن نیت باشد. اگر استخاره چنانکه چنانکه معمول است مطابق با دستور باشد. در موردی است که خیر و شر را از راه نظر و مشورت نتوان تشخیص داد و شخص دچار تحیر شود. کسانی که در هر موردی دانههای تسبیح را پس و پیش میبرند. فکر را در دین جهات مختلف امور حیاتی و عاقبت اندیشی از کار میاندازند و نمیتوانند اراده ثابت و محکمی داشته باشند. پوشیده بودن مصالح برای تکمیل عقل و قوای نفسی است. یکی از علماء دین میگفت اگر استخاره به این اندازه لازم بود خداوند با هرکسی یک تسبیح گوشتی میآفرید. به هر حال حجاج از جهت سلیقه یا مشورت یا استخاره هر دستهای راهی در پیش گرفتند و به وسیلهای متوسل شدند. ما هم به دام شرکت فتح افتادیم. از هر نفر هفتاد و پنج دینار عراقی (هزار و پانصد تومان) گرفت تا از عراق به بیروت به جده با طیاره و همچنین برای بازگشت، در میان این عجله و سرگردانی حجاج، بازار صرافها و مهمانخانهها و گاراژدارها و شرکتها گرم شد و هرچه میخواستند میگرفتند و هر نوع معامله انجام میدادند. این زیانها و ناراحتیها را بیشتر از ناحیۀ دولت ایران باید دانست که آنقدر اجازه را به تأخیر انداخت تا وقت بر حجاج تنگ و میدان برای متعدیها باز شد. جیب برهای بغداد هم فرصت خوبی بدست آوردند. بین بغداد و کاظمین و بازار صرافها خطرناکترین نقاط بود باید حواح حجاج هنگام وصول حواله و تعویض پول جمع باشد. تنها حرکت کردن صلاح نیست. ما از بغداد برمیگشتیم، سوار اتوبوس کاظمین شدیم در راهروها مردم مختلفی ایستاده بودند. اتوبوس قدری از جسر دور شد که جناب سرهنگ صدا زد جیب من را زدند تا در میان جنجال به راننده فهماندیم و ماشین متوقف شد چند دقیقهای طول کشید. جول درهای ماشین را گرفتیم تا کسی بیرون نرود. شرطه ماشین را مقابل شربانی کاظمین نگاه داشت. به رئیس شهربانی فهماندم که ایشان از رؤسای شهربانی ایران اند و هزار تومان از جیبشان در این ماشین زدهاند. یک یک زن و مرد مسافرین را تفتیش کردند. چیزی معلوم نشد. ما را بردند به اطاق انگشت نگاری. عکسهای تمام جیب برها را از مقابل ما سان دادند تا شاید قیافه یکی از آنها آشنا به نظر آید. نتیجه گرفته نشد. وعده دادند پیدا خواهد شد. ما هم وقت معطلی و تعقیب نداشتیم. فردا باید حرکت نمائیم.
«در کاظمین دو مؤسسه علمی و تربیتی است. اول کتابخانه جوادین است که با همت حضرت علامه شهرستانی تأسیس شده. محل آن در ضلع جنوب شرقی صحن است. کتابخانه منظم و مفصلی است که محل رفت و آمد فضلا و مطرح مباحث مختلف است. چون ایشان در ایران بودند ما از درک محضر شان محروم ماندیم. حضرت علامه شهرستانی از ذخائر و گنجینههای مسلمانان هستند که خواص ایشان را بهتر میشناسند و از گوهرهای فکریشان استفاده مینمایند.
دوم دارالعلوم علامه خالصی است که بناء آن ناتمام است و پیوسته جلسات تعلیمی و تبلیغی برقرار است و از ملل و مذاهب مختلف در آنجا رفت و آمد مینمایند و پیشرفت و اثر آن روز به روز محسوس است. مسلم است که علمای دین با وضع آشفته دنیا و مسلمانان نباید ساکت باشند ولی باید بیدار و مراقب باشند که سیاستهای پیچیده و زودگذر روز آنان را مقهور ننماید. سیاستهای روز چون سیل خروشان معلول حوادث موقت جوی است که پس از جوش و خروش و شوراندن گل و لای در خاضمه طبیعت و دل درها نابود میشود. حق چشمه جوشان و متصل به منبع است که پیوسته جاری و حیات بخش است.
حریم بقعههای ائمه دین که مورد توجه و محل رفت و آمد عموم مسلمانان است باید مرکز پخش علوم ریشه دار و معارف نورانی اسلام باشد نه محل… تغییر وضع بسته به هوشیاری و بیداری مسلمانان و اتحاد و همفکری پیشوایان آنهاست.
وقت تنگ شده به زیارت همه بقاع مطهره نمیرسیم. عصر یکشنبه به سوی کربلا حرکت کردیم در دو سمت جاده پیشرفت عمران و آبادی نسبت به سالهای گذشته محسوس بود در قصبات هم لولههای آب و چراغهای برق دیده میشد. چندین کیلومتر اطراف کربلا را نخلستانها احاطه کرده از چند فرسخی بارگاه باعظمت حین نمایان است. درختهای مستقیم و تنومند خرما مانند گارد احترام در دو سمت جاده صف کشیدهاند. حرکت شاخههای آویخته، برگهای پهن و تیز ساقه آنها گویا مراسم احترام را نسبت به زائرین این آستان بجای میآورند. ماشین ما نزدیک غروب از میان صفوف نخلها و سایههای قد کشیده آنها گذشت. غروب وارد کربلا شدیم.
این سرزمین و این بقعه برای هر بیننده خاطراتی را برمیانگیزد و هر کس به اندازه آنچه از گویندگان شنیده و در کتابها خوانده و از اسرار این سرزمین درک نموده چیزهائی میبیند و سخن و آهنگهائی میشنود. منظره میدان جنگ صفوف آراسته، مقابله حق و باطل، نور و ظلمت، سرهای نیزه شمشیرهای تیز، کر و فر سپاهیان، کشتههای به خون غلطیده، بدنهای قطعه قطعه، چهرههای خشمگین و درخشان مردان خدا، خیام و سراپردههای برافراشته، اطفال و زنان مضطرب، رفت و آمد و اجتماع و افتراق آنان، این مناظر آمیخته است با صداهای گوناگون. یکی رجز میخواند و چون شیر میخروشد. آن دیگر در حال خطابه است و برای هدایت میکوشد. آن زن بالای نعش برادر و پدر یا شوهر نوائی دارد. آن طفل به گوشۀ این خیمه و به دامن این زن از این منظره هولناک پناه میبرد و درخواستی دارد. این پرچمدار و فرمانده فرمان میدهد. منظره صف مقابل هم با صورتهای دیگر پیش چشم میآید. پس از چند ساعتی گرمای هوا و جنگ به آخرین شدت میرسد و هیجان سواره و پیاده بالا میگیرد. گرد و غبار برانگیخته میشود. صداهای اطفال کوچک تا زنان پردگی تا شیران جنگجو بهمآمیخته میشود. ظلمت شهوات پست. تاریکی آفاق فکر و میدان جنگ. امواج سرخ فام خون. برقهای ایمان و امید به رضوان با برقهای شمشیر و نیزه بهمآمیخته و درهم است. پس از ساعتی بدنهای آرمیده در خاک و خون و سرهایی برافراشته بر نیزههای بلند سرفراز از میدان بیرون میآیند. فاتحین شرمنده و شکست خورده با سرهای سربلند شکست خوردگان فاتح و عزیزان جگر سوخته سخنور، به کوفه برمیگردند. این خاطرات گاهی منظم و مرتبط، گاهی پراکنده و متفرق در کنار این بقعه و بارگاه از نظرها میگذرد. آنگاه سالار شهداء و فرمانده نیروی حق و ایمان را مینگرد که بدنش در این سرزمین خفته و روحش به صفوف بهم پیوسته اهل ایمان پیوسته: نهیب میزند. پیش بروید، نهراسید، دل را به خدا بندید و سر را به راه او دهید. فتح با شماست. فتح با شماست.
آنگاه زائر مانند سرباز فرمانبر قدمی برای اظهار فرمانبری پیش میگذارد و نزدیک آستان میایستد و میگوید، السلام علیک یا ابا عبدالله. ما هم سلامی به پیشگاه مقدسش و شهداء اطرافش نمودیم و به طرف بارگاه ابوالفضل متوجه شدیم. وارد صحن شدیم. در اینجا نیز پردهها و فواصل زمان از مقابل چشم برداشته شد. در این مکان فرزند علی را میدیدم که در میان امواج خون و در برابر ستونهای شمشیر و نیزه ایستاده. بدنش مشبک شده و از بازویش خون میریزد. همی نعره میزند: لاارهب الموت اذا الموت و قی…
سلامی به به پیشگاه این مظهر ایمان و شجاعت و نمونه عالی وفا و صداقت نموده برای استراحت برگشتیم. بالای بام بلند مسافرخانه روی تختخواب دراز کشیدیم. شهر و اطراف آن نمایان است. اطراف را نخلستانهای متصل احاطه نموده، شهر با ساختمانها و چراغها در وسط است. گنبدها و گدستهها مشرف به شهر است. ستارهها از بالا میدرخشد. اشارات ستارگان باز پرده زمان را از میان برداشت. این سرزمین را بیابان خشک و خالی از اهل دیدم. حبابهای پر از هوا به چشمم آمد که با هم جمع شده و به صورت انسان درآمده و برای خود بقاء و پایداری گمان کرده و حق را با شهوات خود مخالف پنداشته و به نیروی خود مغرور شده. میدان جنگی آراسته، مظاهر حق را به خاک و خون کشیده، اندکی بعد دریای خروشان حیات موجی زد حبابها محو شدند. از بالای منارهها صدا بلند شد: الله اکبر: اما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض… صدق الله العلی العظیم… در همین حال خوابم ربود این صداها در گوش هوشم بود. این مناظر از پیش چشم فکرم میگذشتکه آهنگی آشنا به گوشم رسید. چشم باز کردم از بالای گلدستههای حسین مؤذن میگفت: الله اکبر!! چشم ستارگان بازتر بود. با دقت به ساکنین زمین مینگریتند.
از جا برخاستم سلام وداع نموده و به طرف کاظمین برگشتیم. بارها را بستیم و به سوی شرکت نرن حرکت کردیم. با آنکه شرکت انگلیسی است ولی باز هم از جهت وقت منظم نبود. پاسی از شب گذشت که با عدهای از حجاج ایرانی به سوی شام حرکت کردیم. برای این راه اتومبیلهای خوبی است. چون از حدود عراق و شام گذشتیم. یکسره بیابان است جز مقداری از راه که آسفالت است. جادهای هم به چشم نمیآید، این ماشین وسائل آب و خواب و… دارد. شیشهها همه بسته، با بودن وسایل تهویه هوای داخل گرم است و بیرون هم پیدا نیست. گرفتار زندانی شدهایم. اتاق راننده هم بکلی جداست. هرچه به دیوار میکوبیم. فریاد میزنیم، فریاد رسی نیست. متوجه شدیم در دیوار مقابل دکمههائی است و بالای آن به عربی نوشته است دگمه را هنگام خطر فشار دهید. حالا میخواهیم فشار دهیم. مبادا مسئولیتی داشته باشد. بالاخره بنا شد یکی از رفقا غش کند. جناب سرهنگ حاضر شد به شرطی که خوب غش کند و اثری از هشیاری از او ظاهر نشود. رفقا هم نخندند. سرهنگ غش کرد. کف از دهانش میریخت. سینهاش بالا آمد زنگ خطر به صدا درآمد. ماشین متوقف و درب باز شد. پیش از سروکله متصدیان نسیمی وارد شد. همان مغتنم بود. درحالیکه بادبزنها به دست رفقاست و اطراف مدهوش را گرفتهاند به طرف متصدی حمله نمودیم. نگاهی کرد با ترشرویی و انگلیسی مآبانه گفت. شیشهها لحیم است. محکم در را بهم زد و ماشین راه افتاد. کم کم هوا ملایم شد. متوجه گرد و غبار بیرون شدیم. معلوم شد صلاح در محکم بودن دریچههاست. جز در دو محل که اندکی توقف نمود. شب را یکسره میرفت ولی هرچه میرفت در حاشیههای افق جز کاسه وارونه آسمان درخشان چیزی دیده نمیشد. سپیده صبح همسفران را برای نماز به جنب و جوش آورد. ناچار باز دکمه خطر را فشار دادیم. ماشین متوقف و در باز شد. بدون چون و چرا همه بیرون ریختیم. بعضی با آب ته آفتابه مشغول وضوء شدند بعضی خاک پاک را برای تیمم به روی خود میکشیدند. خضوع بندگی در چهره همه نمایان بود. صف نماز بسته شد. سپس سوار شدیم. آفتاب چون کشتی نور در میان اقیانوس بی حد فضا لرزان بالا میآمد هرچه نظر میکردیم جز بیابان و لولههای غبار ماشینها از دور و نزدیک چیزی پیدا نبود. نزدیک ظهر رشتههای باریک کوهها در طرف راست به چشم میآمد. این رشتهها دنباله سر رشته کوههای سوریا و لبنان است. آن سر رشتهها وسیله اتصال قرون و تمدنهای گوناگون قدیم و جدید است. کوه است که با وقار و سنگینی در دامن مهر و محبت خود فرزندان آدم را میپروراند و از پستان خود آب حیات میدهد و در کنار خود شهرها و تمدنها پدید میآورد. هر یک از این فرزندان و تمدنها چون دوران خود را به پایان رساند یا دستخوش هوامل هلاک و مورد غضب خدای قهار گردید کوه آن مام مهربان بالای تربت آنان اشک حسرت میریزد. از اشک او بذرها و ثمرات عقلی گذشتگان میروید: و تلک الایام نداولها بین الناس.
اینجا سرزمین شام و فلسطین است. حلقه اتصال شرق و غرب و رابط تمدن و آثار قدیم است. سرزمین قدرت روم شرقی و حکومت بیزانس و گهواره پرورش پیمبران و حکومت مقتدر صدساله اسلامی است. در کوه و دشت ان برقهای سرنیزه و شمشیر سربازان شرق و غرب و گرد و غبار سم اسبهای آنان و نعره فاتحین به گوش و چشم میآید. سرود و دعاهای پیامبران و زمزمه تورات و زبور و انجیل بیش از هرجا از این سرزمین شنیده میشود. بانگ صفوف نماز و تکبیر مسلمانان مجاهد در این سرزمین بیشتر محسوس است. باغستانهای زیتون و انجیر پیدر پی از مقابل چشم میگذرد. نزدیک ظهر دوشنبه 25 ذیقعده وارد خیابانهای آسفالتی براق شام شدیم و در کنار خیابان مصفا و نهرهای جاری آن پیاده شدیم. اطاقی در مهمانخانهای گرفتیم نزدیک مغرب وارد مسجدی نظیف شدیم. در صفوف جماعت آن مردمان با وقار و مؤدب و تحصیل کرده زیاد دیده میشد. بعد از نماز شیخ جوان خوش سیمائی تفسیر قرآن گفت. آن شب در مهمانخانه استراحت کردیم.
قدری آفتاب بالا آمد که با اتوبوس شرکت به طرف بیروت حرکت کردیم. جاده سراسر آسفالت براق، هوا شفاف و ملایم است. در فراز و نشیب و پیچ و خم و هرچه مقابل چشم است باغستانها و نهرهای جاری و سبزه زار است. فاصله شام تا بیروت 25 فرسخ با 150 کیلومتر است در وسط راه با فاصله کمی دو محل بازرسی سرحدی و گمرکی یا مظهر تجزیه و مقطع پیکره اسلامی به قطعات کوچک است. تا در دیگهای طمع استعمارچیان بدون مقاومت جای گیرد. این گردنه سرحدی گردن سر و پیکر شام و لبنان است که قطع شده!!
پس از ساعتی معطلی و بازرسی حرکت کردیم در دامنه کوه و حاشیه دریا، بیروت نمایان شد. اینجا خط اتصال اروپا و آسیا و اسلام و مسیحیت است. مهمترین خاطرات تاریخی برای مسلمانان در این قطعه جنگهای صلیبی است. کشتیهای بادی با شراعهای برافراشته و صلیبهائی که در مقدمه آن نصب شده پی در پی از دل دریا سر بیرون میآورند و مجاهدین مسیحیت را از پیرامون سالخورده تا اطفال خردسال در ساحل بیروت پیاده مینمایند. این جنگ و حمله مقدس مذهبی برای نجات بیت المقدس است: در مقابل سپاهیان غیور صلاح الدین ایوبی و دیگر سرداران اسلام کوه و دشت را گرفته و آماده دفاع و حفظ سرحدات اسلامند. در پشت چهرههای مسیحیت و صلیبهای آنان چنگالهای سیاستمداران استعمارچی اروپا و ذلت مسلمانان و تجزیه قوای آنها را مینگرند….
این خاطرات از توجه و دقت در وضع طبیعی و جغرافیایی مرا بازمیداشت. پردهای روی آن کشیدم و با دوربین نظامی آقای سرهنگ مناظر دور و نزدیک و شهرهای ساحلی لبنان را تماشا میکردم. جاده از میان باغهای وسیع و عمارات چند طبقه قسمت کوهستانی بیروت عبور میکند. آن تأثیرات و وحشتی که از دیدن کاخهای شمیران برایم پیش میآمد در اینجا نبود. خود تعجب میکردم چرا هر وقت از طهران به شمیران میرفتم این کاخها که در میان باغها و بالای تپهها و باسنگها و آجرهای الوان ساخته شده برایم موحش بود. عوض خوشحالی از پیشرفت عمران و آبادی متأثر و اندوهناک میشدم؟ متوجه شدم که در ایران بیشتر کاخنشینان را از دور و نزدیک میشناسم و میدانم چگونه این ساختمانها بر استخوانهای فرسوده بینوایان برپا شده و با دیدن آنها مقایسه با زندگی مردم جنوب تهران و مردم پریشان دهات و ولایات بخاطرم میآید. میدانم که در میان این کاخها چه مغزهای کم شعور و اعمال زشتی وجود دارد. ولی در بیروت همان ظواهر است. نه صاحبان کاخها را میشناسم نه به اخلاق آنان و زندگی عموم مردم آشنایم. این است که فقط جمال طبیعت را مینگرم که با صنعت آمیخته شده است.
این خاطرات و مناظر به سرعت گذشت چه خوب بود زود گذشت. وارد بیروت شدیم. کجا منزل نماییم؟ مهمانخانههای بیروت مظهر زندگی و آداب اروپا و تقلیدهای غیر شاعرانه شرقی است برای سکونت ره روان به سوی حق و حجاج مناسب نیست. علاوه این روزها پرجمعیت و گران است. گفتند محل قرنطینه جای مناسبی است به حسب درخواست رفقاء اتومبیل ما را یکسره به قرنطینه برد. حیات وسیعی است و اطاقهای متعددی با وسایل ولی چون فقط ایام حج دائر میشود اطاقها و حیات پر از زباله است بعضی از رفقا این محل را نپسندیدند. اختلاف درگرفت. سر و صدا بلند شد. من از ماشین پیاده شده و کناری نشستم و به رفقا گفتم هر کس هرجا میخواهد برود من از اینجا حرکت نمیکنم. بیشتر تبعیت کردند و اثاث را پایین آوردند. چند نفر هم به سوی مهمانخانهها روان شدند. اطاقها تنظیف شد. فرشها را روی تختها گستردیم سماورها و پریموسها بکار افتاد. جای آزاد و راحت و دارای لوله کشی است. دریا هم نزدیک است. ما اولین کاروانی بودیم که اینجا وارد شدیم. پشت سر هم اتوبوسهاو سواریها آمدند و حجاج ترک استانبولی و ایرانی وارد شدند. همین جا که مورد بی اعتنائی رفقا بود پس از دو روز در محوطه حیات هم جا نبود. اولین سالی بود که دولت ترکیه برای حج بارعام داده بود. ترکهای با ایمان دهات و قصبات و شهرهای ترکیه هر کدام اندک استطاعتی داشته، به راه افتاده بودند. بیشتر با همان لباسها و جورابهای پشمی ییلاقی و سفرۀ نان حرکت کرده بودند. احساس میشد که فشارهای بیدینی عکس العمل شدیدی در آنها ایجاد نموده. هر دستهای که وارد میشد مأمورین سفارت ترکیه به سرکشی میآمدند. تذکره آنها را برای ویزا جمع میکردند. اگر بیماری بود بیمارستانها میبردند. وسیله طیاره و کشتی برایشان فراهم میساختند. مقابل آنها ایرانیها، هرچه تصور کنید بیسر و سامان بودند. نه کسی به سراغشان میآمد و نه اتحاد و یکرنگی داشتند. اول طلوع فجر و هنگام ظهر و مغرب نماز جماعت آنها در مسجد و محوطه حیات برپا بود. با آنکه عدهای از علماء در میان ایرانیان بود، عموماً متفرق و فرادا نماز میخواندند. در عوض بازار نوحهگری و دم گرفتن گرم بود. گاهی ترکها و اهالی بیروت از صدای گریه جمع میشدند و به گمان آنکه حادثهای روی داده با تأثر میپرسیدند چه پیش آمده؟ حساب آنکه ما در یک کشور نیم اروپا و نیم اسلامی و در میان مسلمانان دیگر هستیم در بین نبود.
ساحل دریا تماشایی است به واسطه پیچیدگی کوه و دریا قسمت شرقی ساحل و شهرها و قصبات پیداست. شناوران جوان و بچه در تمام ساحل دسته دسته، فرد فرد یا برای تفریح و ورزش یا برای صید جانورهای دریایی از صبح تا شب مشغولند. ماهی در این سواحل دیده نمیشد. بعد از چند دقیقه که به عمق آب فرو میرفتند جانورهایی را از میان سنگها و خزهها بیرون میآوردند که هیچ ندیده بودیم و برای تقسیم آن میان اطفال، جنگ در میگرفت. بعضی از این جانورها به اندازۀ گردوی درشت و شبیه بخار پشت بود که بعد از مدتی در خارج آب خارهای اطراف حرکات منظم مینمود. با چاقو درون آن را بیرون میآوردند و با اشتهاء میخوردند. این نمونهای از وضع و اختلاف زندگی مردم این سامان است.
ما هم با رفقای خود در روز چندین بار آب تنی و شنا میکردیم ولی از وقتی که یکی از همسفران فریادی زد و به سرعت با بازوی سرخ شده از آب بیرون آمد دیگر احتیاط میکردیم و از ترس جانور دریائی زیاد پیش نمیرفتیم. هنگام عصر هم روی صخرهها مینشستیم و با دوربین شهرهای طرابلس و قصبات و کارخانهها و کشتیها را تماشا میکردیم. بعضی از رفقا هم که به مهمانخانهها رفته بودند از شلوغی و گرانی و مناسب نبودن وضع به قرنطینه برگشتند. در این چند روز برای انجام کارها و دیدن وضع این کشور چند باری پیاده و سواره با ترنهای برقی و اتومبیل در خیابانهای شهر گردیدیم.
خیابانهای سراشیب. بناهای چندین طبقه. مغازههای پر از کالاهای خارجی. مردم آرام و منظم. مسلمان و مسیحی ممتاز نیست. با بعضی که میخواستم سر صحبت باز کنم میپرسیدم. تو مسلمانی یا مسیحی؟ مسلمانها بیشتر با این عبارت جواب میگفتند. الحمدالله انا مسلم. احزاب دینی و سیاسی زیاد است ولی تظاهرات کم، چوب و چماق، فحش و ناسزا و متلک از احزاب و عابر و شوفر و شاگرد شوفر دیده و شنیده نمیشود. اختلاف زندگی بسیار محسوس است. کنار شهر و حدود ساحل، کوچههای تنگ و کثیف، مردم بیچاره و زندگی سخت دیده میشود هرچه بالا میروید زندگی بهتر و طبقات متفاوتتر است. کنائس و مدارس و مؤسسههای علمی دستگاه مسیحیت فعالیت بارزی دارد. کشیشها با جنب و جوش مخصوص زیاد به چشم میآیند. چون اینجا حلقه اتصال شرق به غرب است و دستگاه کشیشی بهترین وسیله و نفوذ استعمار میباشد به این جهت فعالیت دستگاههای کنائس در اینگونه کشورها بیشتر است. سیاستمداران اروپا پس از تجزیه کشورهای اسلامی به وسیله همین دستگاهها و وارد نمودن خانوادههای مسیحی از خارج و کم نمایاندن احصائیه مسلمین در بیروت، این شهر را به عنوان اکثریت مسیحی شناساندند و رسمیت رئیس جمهور را مسیحی مقرر داشته و بیشتر شئون اداری و اقتصادی کشور را بدست مسیحیان دادند. با اکثریت مسلم اسلامی در تمام لبنان، مسلمانان را تحت نفوذ گرفتند و به عنوان تساوی در حقوق نخست وزیر را از سنت و رئیس مجلس را شیعه شناختند تا زمینه اختلاف میان مسلمانان باشد ولی مسلمان و مسیحی عموماً از حکومت ناراضی بودند و زمینه انقلاب ریشهدار را فراهم میساختند.
یک روز هم به سراغ آقای دکتر مصطفی خالدی رفتیم. ایشان نمایندۀ احزاب دینی مسلمانان بیروت در انجمن شعوب المسلمين کراچی بودند. مرد فاضل و با ایمان و خدمتگزار است. مؤسسۀ طبي مفصلی دارد که عدۀ زیاد از زنان و دختران مسلمان و مسیحی برای طب و قابلگی با روش اخلاقی و ایمانی عمیقی دوره میبینند و تربیت میشوند. در بیروت به حسن خدمت و فضل و ایمان سرشناس است. در انجمن کراچی نطقهای آتشین داشت. پذیرایی گرم کرد. پس از مذاکرات در اطراف وضع مسلمانان و نتایج انجمن شعوب المسلمين، که در همین سال تأسیس شده بود، گفت هرگونه کار و احتیاجی باشد رجوع کنید و ماشین من در اختیار شماست. از محبت ایشان قدردانی کردیم و نامهای هم به مدیر شرکت طيران شرق وسطی نوشت و بیرون آمدیم.
از جهت گرمی هوا، ماندن در بیروت تا نزدیک موسم حج، برای عموم، مطلوب بود ولی اجتماع روزافزون حجاج و محدود بودن کشتی و طياره همه را نگران کرده بود. نامه دکتر خالدی برای مدیر شرکت مؤثر افتاد. بنا شد همراهان را معرفی کنیم تا روز حرکت تعیین شود.
عده ای از حجاج خراسانی و شیرازی، به علاوه رفقای تهران، همه میخواستند جزء همراهان باشند، برای همین در شرکت کشمکش پیش آمد که موجب کدورت شد و ما گرفتار محذور شدیم. بالاخره شیرازیها و خراسانیها پیش بردند.
وضع ایرانیها بسیار نامطلوب بود، نه زبان میدانستند و نه مأموران سفارت به حالشان میرسیدند. برای استمداد و گله به سفارت ایران رفتیم. آقای پوروالی سفیر و اعضای سفارتخانه هم نمیدانستند چه بکنند. سفیر عصبانی بود و میگفت من هر سال گزارشهایی از وضع حجاج دادهام ولی وزارت خارجه اعتنایی نکرده و امسال هم هیچ دستوری از طرف دولت نرسیده که وظیفه ما چیست؟
در میان این سرگردانی و تحیر، جیب برهای بیروت هم حواسشان جمع بود. از جمله هنگام سوار شدن به ترن، جيب حاج زرباف را زدند و معادل سه هزار تومان بردند. همه ما متأثر شدیم ولی چه باید کرد. رفقا تسلیتش دادند و سرگرم گرفتاریهای خود شدند.
قرار حرکت به سوی جده عصر شنبه شد. از بیروت کم کم اسمها و عناوین تغییر میکرد. حاج علی، ساعت حرکت شما کی است؟ حاج تقی، چقدر پول سعودی تهیه کردی؟ حاج حسین! ماست بیروت هم همراه بردار. حاج بی بی، لباس احرام را در دست بگذار. حاج خانم، تو مزاجت خوب نیست خاک شیر یخمال را فراموش نکن و… البته عنوان «حاج» برای کسانی که ساعت حرکتشان نزدیک شده مسلّمتر بود.
در چند روز فرصت در بیروت، بازار کتابهای مناسک مختلف و بحث مسائل گرم است. با هم میخوانند و عبارات را با دقت معنا میکنند و میپرسند. فتواهای مختلف را برای هم نقل میکنند. قرائت حمد و سوره را بیشتر اهمیت میدهند که نماز طواف نساء اشکال پیدا نکند! از همه مهمتر، موضوع ماه است و احرام.
شب جمعه ۳۰ ذیقعده (به حسب تقویمهای ما) کنار دریا و بالای بلندیهای ساحل برای استهلال جمع شدیم، هرچه دقت کردیم و دوربین انداختیم چیزی دیده نشد. افق بخار داشت و جهت را درست نمیشناختیم.
محرم شدن از بیروت هم کار مشکلی است. اگر از جنبۀ شرعی به وسیلۀ نذر بتوان محرم شد، ولی طول زمان تا رسیدن به مکه و انسجام سعی و طواف عمره با اختیاری نبودن وسائل و استظلال، کار مشکل و موجب كفارات متعدد خواهد شد.
میرویم به جده و میکوشیم که خود را به نزدیکترین میقاتگاه برسانیم. وقت حرکت نزدیک است بار و اثاث هم زیاد است. حمل و نقل آن است و کرایه بار در طیاره گران است. قسمتی از اثاث را به کتابخانه عرفان بردیم و به حاج ابراهیم زین سپردیم.
اول مغرب بود که اتوبوس شرکت طیاره به قرنطینه آمد، همه منتظرند تا نام چه کسانی را میخواند. چون نام ما را خواند از جا برخاستیم با همان نظر حسرت که ما به قافلههای گذشته نظر میکردیم، دیگران به ما نظر میکردند. در حقشان دعا کردیم و اتوبوس حرکت کرد. از شهر بیرون آمد و وارد جاده مستقیمی شد که اطراف آن را درختهای سرو احاطه کرده بود. به فرودگاه رسیدیم. چراغهای فرودگاه حجاب نوری است که مناظر اطراف دیده نمیشود. خیابانهای راهروها و سالنها پر از جمعیت است. غرش نشست و برخاست طیارهها، سر و صداهای عربی، فارسی و ترکی گیج کننده است. بیشتر حجاج که وقت حرکتشان امشب نیست در خوابند. نفیر خواب، سرفههای شدید و پر صدای پیر مردهای بیماسکه، موجب خنده و تفریح ایرانیان حساس است. در میان این سرگرمیها نام ما را خواندند و اثاث را وزن کردند و اجازه ورود به محوطه فرودگاه دادند.
با اضطراب و عجله، که همه در این سفر مبتلا هستند، وارد طياره شدیم و چون يونس (ع) در شکم این نهنگ قرار گرفتیم. ما را بلعید و دهانش بسته شد، غرشی کرد و بدور خود چرخید. ناگهان خود را در میان امواج تاریک هوا دیدیم؛ گاه با یونس هم آهنگ بودیم:
فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (*)
گاه با نوح و همسفران کشتی او:
بسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿*﴾ وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ …
دستخوش امواج تاریک هوا هستیم. هواپیما که از نوع سربازیری زمان جنگ است، با غرش و نعره با امواج دست به گریبان است. صعود میکند و به پایین پرت میشود. در میان این قطعات آهن قرار گرفته و هستی ما ظاهرا بسته به چند پیچ و مهره و سیم و مفتول است. چاره جز انقطاع کامل نیست، باید فقط دل به او بست:
ما طالبان رویت، ماعاشقان کویت / از غیر تو رهیدیم، غمها به دل خریدیم
ای راز دان دلها، بپذير سعی ما را / عهدت به دل ببستیم، از غیر تو گسستيم
دست از حیات شستیم، بر موج ره نشستیم / شاید که باز بینیم دیدار آشنا را
طياره در زیر خیمه تاریک شب پیش میرود. هر یک از ما حال و مقالی داریم و از دریچه طیاره به اطراف و بالا و پایین مینگریم. در بالا میخ های نورانی ستارگان، خیمه شب را به سقف آسمان کوبیده و در حاشیه افق، بالای امواج تاریک و روشن دریا، هلال مضطرب، شب دوم یا سوم و یا چهارم نمایان است. گاه در میان امواج دریا عکس ستارگان چون عکس آمال در امواج فکر جوان به چشم میآید و گاه رشتههای منظم چراغهای برق شهرهای لبنان و سوریه، چون برق آمال از اوج غرور جوانی به سرعت میگذرد. خستگی، نسیم ملایم جوی و غرش یکنواخت طیاره خواب شیرین به دنبال آورد. پس از ساعتی، حرکت و جنب و جوش بعضی از رفقا همه را از خواب بیدار کرد. گفتند سپیده سرزده نماز بخوانیم نه آب وضو فراهم است نه جهت قبله ثابت است و نه بدن قرار دارد، شرایط ظاهر آن جمع نیست ولی در شرایط باطنی کمتر نظير دارد…
خط پهن فجر صادق در افق حجاز مانند خط درخشان لا اله الاالله که از این افق سر زد نمایان شد و به دنبال آن اشعه آفتاب سر زد. اولین بوسهاش بر پرهها و بدنه طیاره ما بود. طیاره با تواضع به طرف سرزمین قدس خم شد. طوافی کرد و بر زمین نشست.
هوای صبح ملایم است. نسیمی از سمت دریا میوزد. اینجا اول از حاج، سراغ مطوّفش را میگیرند. یک قسمت مقدرات آینده، در تعيين مطوّف است. چند نفرند که مطوّفي ایرانیها یا شیعهها هستند. باید در میان اینها یکنفر را نام ببریم، چنانکه از معنای کلمه بر میآید، مطوف برای راهنمایی به اعمال حج و نشان دادن مواضع و طواف دادن حجاج بوده است. ولی در این زمانها به خصوص امسال کار مهم مطوّف اداره کردن حجاج از جهت وسیلۀ حرکت و تهیه چادر برای عرفات و منا و تعیین زمان حرکت میباشد. همین که حاجی وارد حجاز شد، دیگر از خود هیچگونه اختیار ندارد. نمی تواند آزادانه هر وسیلهای بخواهد فراهم سازد و هر وقت بخواهد از جده به مکه و از مکه به مدینه حرکت کند. چون این آزادی زیان زیادی به دولت فقیر! که همه منابع ثروت به دست اوست میرساند. پس مطوّفها باجگیران حجند. همین که هنگام ورود، حاجی نام مطوّفی را برد، ششدانگ در اختیار اوست و آنچه میدوشد، سهمی برای او و بیشتر مال دولت است. گاهی به عناوین مختلف، بیش از آنچه دولت تعیین نموده میگیرند. به ما گفتند: غنام مطوّف خوبی است و ما هم جزء دستگاه او شدیم و از اغنام او گردیدیم!
امسال اولین سالی است که باج حج (خاوه) لغو شده است. در انجمن شعوب المسلمین کراچی که چند ماه پیش از موسم حج تشکیل شد، در روزهای آخر جلسات، تلگرافی از طرف نمایندگان ملل اسلامی به پادشاه سعودی شد و از وی درخواست الغای باج حج گردید. ما نمایندگان ایران هم تلگراف را امضا کردیم. پس از چند روز هم جواب آمد و دستور به سفارتهای سعودی داده شد که لطف پادشاه حجاز را به کشورهای اسلامی اعلام کنند؛ به این جهت امسال جمعیت حاج، بیش از سالهای گذشته بود و با پولهایی که مطوّفها به عناوین دیگر میگرفتند، ضرری به منافع دولت نرسید! این نکته را هم باید توجه نمود که پیشنهاد تلگراف و صورت آن از طرف یکی از نمایندگان دولت سعودی بود!
به هر حال مطوّفي جمعیت این طیاره معلوم شد. حالا باید وضع اثاث را معلوم کنیم، تا هوا گرم نشده خود را به شهر و سرمنزلی برسانیم. معلوم است حاجی که از راه دور آمده و مال و جان خود را برای زیارت خانه خدا و انجام وظیفه، کف دست گذارده، چون وارد سرزمین حجاز میشود، خود را از هر حیث در اختیار دستگاه دولت سعودی میگذارد. از مأموران این دولت، که خود را مظهر کامل تربیت اسلامی میدانند و همه مسلمانان را ناقص و منحرف میشمارند، انتظار دارد که با روی گشاده و اخلاق اسلامی از او پذیرایی کنند. از میزبانان خود و پاسداران خانه خدا جز این توقعی ندارد ولی متأسفانه در اولین ورود به سرزمین مقدس، که خانه هر فرد مسلمان است، با ترشرویی و درندگی مأمورین دولت روبرو می شود. چون سراغ اثاث خود را گرفتیم، مردی را نشان دادند که مدتی بالای سکویی نشسته بود و چند نفر چوبدار اطرافش ایستاده بودند. من چون چند کلمه عربی میدانستم، سپر بلای بعضی ایرانیان بودم. جلو رفتم و به رسم برادری اسلامی سلام کردم و از او پرسیدم: اثاث ما چه خواهد شد و از که و کجا تحویل بگیریم؟ ناگهان چهرهاش برافروخت و چشمان سیاهش سرخ شد و با لحن تندی گفت: سید! ما کوهنا حرامزاده روح روح! سید اینجا حرامزاده نیست برو برو. مقصودش این بود اینجا دزد ندارد و کنایه به ما که دزدها حرامزادهها هستند! مثل این که لغت حرامزاده را برای پذیرایی ایرانیها یاد گرفته بود! ما هم دیدیم با این مرد سخن گفتن نتیجهای ندارد. معلوم شد این آقای خوشخو و خوشرو! رئیس گمرک فرودگاه است. این که جواب نشد. آیا باید بمانیم یا برویم؟ به کجا مراجعه کنیم؟ از درب دیگر سالن فرودگاه بیرون آمدیم. اتوبوسها ایستادهاند برای بردن حجاج به شهر. خواستیم سوار شویم، باز آن مرد را دیدم آنجا ایستاده، چون رفقا ناراحت و نگران بودند، گفتم شاید حالش بهتر و خویش آرام شده باشد. با احتیاط نزدیکش رفتم و با ملایمت سراغ اثاث را گرفتم. ناگهان برافروخت و فریادی زد و کلمات سابق را شدیدتر تکرار نمود. میخواست به طرفم حملهور شود. چون با آن ضعف و خستگی کتک با مزاجم سازگار نبود، روی از او گرداندم و با وقار به طرف اتوبوس روان شدم و حساب پذیراییهای تا آخرتوقف را کردم.
اتوبوس به راه افتاد و ما را میان میدانی وسط آفتاب پیاده کرد که اینجا باید منتظر نماینده مطوّف باشیم تا ما را ضبط نماید. بعد از ساعتی، نماینده غنام آمد، چه باید کرد؟ گاری آورد در مقابل سرپوشیدهای نگاهداشت. اثاث ما را تحویل گرفت و میان گاری ریخت ولی مفرش بزرگ نیست. ناچار دنبال گاری و گاری دنبال نمایندۀ غنام حرکت کردیم، در میان کوچه و مقابل قهوهخانهای ایستاد. اتاقی پهلوی قهوهخانه است. اینجا مرکز نمایندگی غنام در جده است. جمعیت زیادی از حجاج، همه در حال حرکت و تحیر به سر میبرند. کجا باید منزل کنند و چند روز در هوای سوزان جده با نبودن وسائل بمانند؟ جده مهمانخانههای معروف دارد که آن هم اتاق و تختی ندارد.
شهر جده دو قسمت است؛ یک قسمت شهر جدید که محل سفارتخانهها و مأموران دولتی است، در این قسمت خانه ها نوساز و دارای برق و آب است؛ قسمت دیگر، شهر قديم جده است که خانههای آن دارای دیوارهای بلند و منحرف و درها و پنجرههای کهنه و فرسوده میباشد و صحن و آب هم ندارد. ما را به اتاقی در یکی از این خانهها راهنمایی کردند و گفتند بهتر از این پیدا نمیشود.
ساعتی استراحت کردیم. گاهی در گرمی شدید هوا، از طرف دریا نسیمی میوزید. اینجا باید پول مطوّف و کرایه ماشین داده شود تا در دفتر واردین وارد شویم و روز حرکت به طرف مکه معین شود. ولی آنقدر ازدحام جمعیت اطراف اتاق نماینده مطوف را گرفته که دسترسی به او مشکل است. مفرش بزرگ که فرش و رختخواب در آن است چه شده؟ پس از مدتی پی جویی معلوم شد مفرش را کنار کوچهای در میان خاکها انداختهاند! گرمی هوا و مناسب نبودن جا، همه را ناراحت کرده است. آن عده از ایرانیها که یکسره با طياره وارد جده شدهاند و مزاج خود را تطبيق ننموده، فشارشان بیشتر است ولی ما چون به تدریج آمدهایم، شاید راحت تر باشیم. مقابل اتاق نماینده مطوّف اجتماع زیادی است. مثل گیشه بلیط فروشی و دکان نانوایی، پولها روی دست است و با زبانهای مختلف التماس میکنند.
کسانی که به این سفر نرفته اند، اینگونه مشکلات را تصور نمیکنند. این اجتماع برای چیست؟ برای آن است که روز حرکت و وسیله معین شود. چون کسی در تهیه ماشین و حرکت آزاد نیست. هر نفر باید ۹۱ ریال سعودی (هر ریال تقریبا ۲۵ ریال ایران است) به عنوان مطوّف و کرایه کامیون تا مکه بدهند تا حق مطالبه وسیلۀ حرکت داشته باشند. این سنگر هم با همت رفقا فتح شد. باج ما را تحویل گرفتند و فعلا باید پی در پی برویم، مطالبه کنیم تا ما را حرکت دهند.
نزدیک غروب است که برای شستشو و انصراف از کدورتها، به طرف دریا راه افتادیم. از میان کوچه های متعفن بلمهای ماهیگیری و چادرها عبور کردیم. آفتاب چند متر بالای افق دریا است. شعاع آن با الوان مختلف از خلال مه و سطح دریا منعکس است. از آفاق دورادور هوا و دریا، پی در پی طیاره و کشتی نمایان میشود. اینها حاملين حجاجند. که از هر فج عمیقی رهسپارند. رو به طرف شرق جده با دوربین. در دامن دور بیابان، سلسله کوههایی نمایان است؛ اینها رشته کوههای اطراف شهر مکه است. ماشین های سواری و اتوبوس و کامیون از جده تا چشم میبیند، در حرکت است. نظر حسرت ما آنها را بدرقه میکند. بارالها، کی ما هم در رشته لبیک گویان خواهیم درآمد؟! به سوی غرب و به طرف دریا مینگریم، طیاره و کشتی است که پی در پی میرسد. به طرف شرق بر میگردیم. ماشین هاست که از جده بیرون میآید و آهنگ لبيکشان از عمق بیابان به گوش می رسد؟ سبحان الله روزی در ساحل این دریا عدهای مرد و زن جوان و سالخورده ایستاده و چشمشان را به آفاق دریا دوخته، منتظر بودند! منتظر کشتی بادی بودند که برسد و آنها را از این سرزمین برباید؛ چون شهر مکه و این سرزمین آنها را نمیپذیرفت. مردم این سرزمین آنها را مانند مجرمان نابخشودنی به زجر و شکنجه گرفته بودند! درهای رحم و عاطفه را چون درهای زندان؛ و آب و نان به رویشان بسته و دست های ظلم و زبان دشنام را بر آنان گشوده بودند. گناهشان این بود که کلمه توحید به زبان میآوردند و دعوت محمد امین (ص) را لبیک میگفتند. اینها زنان و مردانی بودند که خانه و زن و فرزند را پشت سر گذاردند. علاقه ها را بریدند و از شهر و وطن خود نیم شبها بیرون آمدند تا خود را به محل امنی برسانند. رهبرشان به آنها گفت:
آن طرف دریا سرزمین آزادی است. پادشاه مسیحی آن، مرد با ایمان و آزادمنش و مهمان نوازی است. گفتند: از همه چیز دست میکشیم و بیابانهای سوزان را میپیماییم. از بالای امواج مرگبار دریا میگذریم، تا در محیط آزاد حبشه، نفسی بکشیم و با تنفس به کلمه: «لا اله الا الله» تجدید حیات کنیم.
این گروه مرد و زن، بذرهای ایمان بودند که طوفان عصبیت مکه و بادهای مخالف آن، آنها را پراکنده ساخت و در هر زمین مستعدی دانههایی افکند. روح ایمان آنها را پروراند و رشد داد و به ثمر رساند. امروز چندین میلیون شدند که نمایندگان آنها از زمین و آسمان و دریا به همین سرزمین لبیک گویان بر میگردند. سرپرست این جمعیت جعفر ابن ابی طالب بود که در دربار نجاشی مقابل پادشاه و سران مسیحیت و نمایندگان قریش ایستاد و آیات سورۀ مریم را تلاوت کرد. نجاشی، های های میگریست. وزرا و کشیشها مدهوش شعاع این کلمات بودند! نمایندگان قریش خود را شکست خورده میدیدند؛ چون نجاشی آرام گرفت، روی به طرف جعفر کرده، گفت:
«شما میهمانان عزیز من هستید و تا بخواهید می توانید در سرزمین من بمانید.»
آنگاه رو به سوی نمایندگان قریش کرد و گفت:
«من پیروان کسی که ناموس اکبر بر او نازل میشود، چنان که بر موسی و عیسی نازل میشد، را به دست شما نمیدهم.»
سرگرم ارتباط و اتصال گذشته و حال تاریخ این سرزمینم که متوجه شدم نیم قرص خورشید به دریا فرو رفته، هلال ماه بالای سر او کمان گرفته و سر سایههای دراز و تیز خارها و سنگها در اعماق ظلمت بیابان فرو رفته است.
باید به منزل برگشت، وقتی آمدیم از پلههای تاریک منزل بالا رفته وارد اتاق شدیم هر یک از رفقا اثاثی را از فرش و پتو و پریموس و قابلمۀ کته برداشتیم و نفس زنان از میان راهروهای باریک، باقی پلهها را پیمودیم تا به بام منزل رسیدیم. هنوز نفس میزدیم که از گوشه بام شبح سیاهی جنبید و فریادی زد. زنی است، با لغت شکسته عربی، با عصبانیت میگوید: اینجا جا نیست. از آن پشت بام یکمرتبه پایینتر آمدیم، پشت بامی است پر از خاک؛ فرشها را پهن کردیم. غذایی خوردیم و خوابیدیم.
صبح برخاسته هیچ نمیدانیم تکلیف چیست چون اختیاری از خود نداریم. یکی از رفقا سخت از ما عصبانی است که چرا اقدامی نمیکنید؟ هزارها نفر مثل ما سرگردانند. چه میتوان کرد؟ به فرض آن که به وسیله توسل به این و آن و توصیه، برای ما امتیازی در نظر گرفتند، این سفر برای الغای امتیازات است!
با فشار رفقا مجبور شدیم و به طرف سفارت ایران راه افتادیم. معلوم شد از آنها هم کاری ساخته نیست. هوا گرم است و منزلها نامناسب؛ از سویی آب کم است و با زحمت تهیه میشود. معلوم نیست که باید چند روز با این وضع به سر بریم. رفقا که متأثر و عصبانیاند چه کنند؟ اینجا زن و بچه نیست که به سر آنها داد و فریاد کنند تا هیجان خود را تسکین دهند. ناچار باید چیزی را بهانه کنند تا دریچه بخار باز شود و از فشار درون بکاهد. از طرف دیگر زمان احرام نزدیک است، باید ترمز را قوی نمود والا سعی باطل و نتیجه غیر حاصل خواهد بود؛ چرا که ف«َلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ»
تنها محل آسایش و سرگرمی مسجد است. اینجا ارزش مسجد بسیار محسوس است. نسبت به وضع خانهها، مساجد نظیف ترند و حصیرهای پاک در آنها گسترده است. محل رفت و آمد اشخاص گوناگون است و تنها محلی است که در آن بخشش مطالبه نمیکنند؛ به خصوص وقت نماز که پنکهها به کار میافتد. در این موقع شخص که وارد مسجد میشود، چنان است که از حمام گرم بیرون آمده! ولی از نظر اقتصاد همین که نماز تمام شد، بادبزنها از کار میافتد! ظهر است، به مسجد رفتیم، صفوف نماز بسته شد و شیخی با لحن قوی و جذاب جلو ایستاده نماز خواند؛ چون نماز تمام شد نزدیک رفته، سلامی کردم. جواب متکبرانه گفت. برای آن که به سخنش آورم و از خشونتش بکاهم، گفتم: الحمدلله همه برادریم، و من هم با شما نماز گزاردم و از دیدن شما خرسندم. با خشونت عربی و تعصب مذهبی، که از چهرۀ گرفته و چشمان براقش نمایان بود، جواب خشکی گفت. گفتم مبتلا به دردسر شدهام و سر من طاقت آفتاب ندارد. آیا نزد شما جایز است که در حال احرام سر را بپوشانم و آیا باید فدیه بدهم؟ با لحن تندی که میخواست بفهماند چرا از قرآن بیاطلاعید، این آیه را خواند: «مَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِّن رَّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ». گفتم: شیخنا این آیه دربارۀ تراشیدن سر در مورد احصار است. آنگاه اول آیه را خواندم: وأتوا الملح والثمرة لله.» «وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ… ». ساکت شد. در ضمن به او فهماندم که ادعای شما اطلاع از قرآن است ولی فقط آیات را سطحی حفظ میکنید و همین را موجب امتیاز خود از دیگر مسلمانان میدانید! برای آن که به او بیشتر بفهمانم که غرور بیجا دارد، گفتم: شما خود را از جهت تمسک به دین و عمل به آن، از تمام مسلمانان ممتاز میدانید و دیگران را اهل بدعت میپندارید، با آن که بیشتر اعمال شما، به خصوص نسبت به حجاج، به هیچ وجه با دین مطابق نیست! برآشفت و گفت برای چه؟! گفتم کتب فقهی و فتاوای علمای ما را بنگرید، به اتفاق میگویند ازالۀ نجاست از هر مسجدی بر هر مکلفی واجب است و نجس نمودن مسجد حرام است. مسلمانی از صدها فرسخ راه، با عشق و علاقه برای انجام حج میآید. پولها خرج میکند. زجرها میکشد. از علمای خود تقلید میکند. این باور شدنی است که بیاید عمدا بيت الله را نجس کند؟! آن وقت شما که خود را نمونۀ کامل دین میدانید، به کشتن او فتوا میدهید و در ماه حرام آن هم در کنار خانۀ خدا، که یک مورچه را نمی توان کشت، گردن او را میزنید![3]
با شدت و تأثر با او سخن میگفتم. او و عدهای عرب و ایرانی گوش میدادند. چون سخن به اینجا رسید، گفت اصلا عجمها احترام مسجد را مراعات نمیکنند. صدا را با شدت بلند کرد و گفت: بنگر! بنگر! چطور با کفش وارد مسجد میشوند؛ با دست به سمت درب ها که حجاج وارد میشوند اشاره میکرد. قسمتی از مسجد که محل وضو و ادرار است، واردین ایرانی و ترک در آن قسمت کفشها را میپوشیدند. چون نزدیک فرشها و محل نماز میرسیدند بیرون میآوردند. شیخ با شدت غضب و عصبانیت از جا برخاست و با پنجه قوی خود دست مرا گرفت؛ کشان کشان با پای برهنه به طرف محل وضو و تطهیر برد تا نشان بدهد! چون به آنجا رسیدیم دست مرا رها کرد و مثل شیر به حجاجی که کفش به پا داشتند حمله کرد؛ یک فریاد به سر این میزد و یک مشت بر سینه آن. کفش آن یکی را می گرفت و بیرون پرت میکرد! بیچاره حاجیها همه متحيرند. نمیدانند چه بگویند. قدری که آرام شد باز دست مرا گرفت با پاهای برهنه که به طرف مستراح رفته بودیم به مسجد برگرداند. حالا میخواهم به او بفهمانم ما بول و ترشح را نجس میدانیم و اینها به احترام مسجد در آن قسمت کفش میپوشند، اما ابدأ گوشش بدهکار نیست. از این جمود و غرور و بیتوجهی متأثر شدم و از مسجد بیرون آمدم.
سری هم برای فرستادن کاغذ به پستخانه بزنیم، آنجا هم درهم و برهم است. برای کسانی که زبان نمیدانند همه چیز سخت است. با آن که وضع پست و مقدار تمبر در هر کشوری ثابت و منظم است، اینجا حاجی باید حواسش جمع باشد. از بعضی یک ریال پول میگیرند و نیم ریال تمبر میدهند یا خود کاغذ را گرفته تمبر میچسبانند و به صندوق می اندازند!
امروز یا فردا وسیله حرکت به مکه فراهم خواهد شد. تکلیف احرام چیست؟ حجاج ایرانی که یکسره به جده آمدهاند و به عنوان نذر محرم نشدهاند، پی در پی درباره تکلیف احرام سؤال میکنند. جواب این سؤال هم مشکل است، اگر بگوییم از جده محرم شوید، فتاوای معمولی در حال اختیار تصریح به جواز ندارد، اگر صریح بگوییم بروید از نزدیکترین میقات معين احرام ببندید، در این هوای گرم و فراهم نبودن وسیله، این فتوا یا احتیاط، ممکن است موجب تلف نفس یا نرسیدن به اعمال حج شود و خلاف احتیاط باشد. نزدیکترین میقاتگاه مسلم به جده جحفه است. جحفه میقات دوم با اضطراری برای کسانی است که از مدینه میآیند؛ میقات اول اختیاری برای آنان مسجد شجره یا ذوالحلیفه است؛ اگر به عذری از آنجا احرام نبستند، باید در جحفه ببندند. و برای کسانی که از شام و مصر و مغرب میآیند جحفه میقات اختیاری است. جحفه در وسط راه بین مکه و مدینه و نزدیک ساحل و جنوب شرقی رابغ واقع است. در اوایل اسلام محل آبادی بوده ولی حال جز یک چهار دیوار و چاه آب متروکه در آن جا آبادی نیست.
برای آن که تا حدی این مشکل حج، که با مسافرت با طیاره پیش آمده، روشن شود، بطور اجمال به وضع ميقاتگاهها و آرای علما اشارهای میکنیم:
میقات محلی است که در سنت و دستورات برای احرام معین شده؛ یعنی شخص حاج نمیتواند پیش از آن محرم شود و نمیتواند در حال اختیار، بدون احرام از آن بگذرد. احرام فقط باید از آن مواضع باشد.
در حدیث میسره است که گوید: «حضور حضرت صادق، سلام الله عليه، رسیدم، چهرهام متغیر بود، فرمود: از کجا محرم شدی؟ گفتم: از فلان مکان، فرمود: چه بسا طالب خیری که قدمش می لغزد! بعد فرمود: آیا خوشت میآید که نماز ظهر را در سفر چهار رکعت بخوانی؟ گفتم: نه، گفت: به خدا سوگند آن همین است.»
فقط مورد نذر از منع احرام پیش از میقات استثنا شده است و چون این حکم خلاف قاعده است، باید به همان مورد خاص اکتفا نمود؛ زیرا که احرام جز برای عمل حج، آن هم در مكان معين، معلوم نیست رجحان داشته باشد و مورد تعلق نذر شود.
مضمون صحیح حلبی و خبر علی بن ابی حمزه و ابو بصیر در این باره یکی است و آن چنین است: شخصی برای شکر نعمتی یا دفع بلایی نذر کرده است از کوفه ياخراسان محرم شود؟ فرمودند: از همانجا محرم شود، آیا مورد سؤال با کسی که برای محرم شدن پیش از میقات نذر میکند فرقی ندارد؟ به هر حال هر کس باید به حسب اجتهاد یا فتوای مجتهد خود رفتار کند.
تکلیف حاجیانی که به نذر محرم نشده اند و از میقات عبور نمی کنند چیست؟ بر آنها واجب نیست که به میقات برگردند. پس تکلیف آنها این است که از محاذات میقات محرم شوند. محاذات؛ یعنی چه و چگونه احراز می شود؟ احراز محاذات با علم یقینی است و اگر نشد ظن کافی است؛ مشکل، معنای محاذات است که آیا عرفی است یا حقیقی؟
محاذات عرفی آن است که در هنگام عبور، اهل عرف بگویند مقابل یکی از میقاتها رسیده و چون احراز محاذات حقیقی دشوار است، آن را عموما شرط نمی دانند و مفهوم آن برای اهل علم هم مشخص نیست. احکام دین اگر روی این دقتها قرار گیرد، عمل بسیار مشکل می شود.
مرحوم آقاسید محمدکاظم در عروة الوثقی برای محاذات حقیقی تعریفی آورده که از آن، مطلب روشنی به دست نمی آید.
آية الله بروجردی (ره) در حاشیه می گویند: مقصود سید این است که اگر دایره ای رسم کنیم که مرکز دایره، مکه باشد و محیط دایره از میقات عبور کند. تمام نقاط محیط دایره، میقات است. بعد می گویند ظاهر آن است که محاذات عرفی کافی است.
اینک بنگریم محاذات برای مسافران دریا چگونه است؟ چه، بنابر محاذات حقیقی و چه عرفی، جز در قسمت های پیش آمده بحر احمر در سواحل نزدیک مکه، نقاط دیگر دریا محاذات ندارد؛ مثلا اگر دایره ای رسم کنیم که مرکز آن مکه باشد و شعاع آن از جحفه عبور کند، چون دریا از شمال غرب به جنوب شرق پیش آمده، در مقابل جحفه و رابغ، قسمتی از دریا که شامل اطراف جده هم می باشد، داخل میقات می شود و کشتی هایی که از شمال به طرف جنوب در حدود ساحلی حجاز سیر می کنند، مقابل جحفه وارد میقات می شوند و کشتی هایی که از طرف مغرب و بلاد آفريقا پیش می آیند، در نقطه دایره فرضی، در مسافتی به جده مانده، به میقات می رسند و کشتی هایی که در وسط دریا از شمال می آیند در حدود جده که به سمت شرق بر می گردند به میقات می رسند بنابراین نسبت به مسافرین دریا از طرف یمن و جنوب هم دریای حدود جده با خط فرضی از یلملم، میقات است و اگر محاذات را عرفی بدانیم مسامحه در آن زیاد است و عمل و سیره در مسافرت دریا و خشکی هم بر این مسامحه بوده است. پس جده محاذات عرفی دارد، با این حساب سر فتوای ابن ادریس، که از پایه گذارهای فقه است، معلوم می شود. این فقیه جده را مطلقا برای مسافران دریایی میقات میداند.
صاحب جواهر رأي ابن ادریس را توجیه می کنند و می گوید: مقصودش میقات محاذاتی است و در ضمن، میقات بودن جده را تأیید می کند. دیگران هم غیر از بعضی از متأخران تفی ننموده اند و اگر در مقابل رابغ کشتی ها متوقف گشته و حجاج محرم می شدند، رسمی بوده که منافات با بودن میقات دیگر ندارد و در دیگر مواضع هم کشتی برای احرام متوقف می شده است و سابقین هم در این موارد دستور دقت و احتیاط نمی دادهاند.
امروز که طیاره یکسره به جده می رود و از اختیار همه کس خارج می باشد، تکلیف آسانتر است؛ چون جده اول نقطه امکان می باشد، به این جهت، بیشتر مسافران هوایی در جده محرم می شوند با آن که شرط احرام را همه در میقات و محاذی آن می دانند؛ اگر محاذات با اقرب مواقيت را در مورد ضرورت کافی بدانیم، بین جده و مکه با چندین میقات، محاذات خط دایره ای دارد. فقط میقات مسجد شجره و جحفه و يلملم است که از این دوایر شعاع جده بیرون است. بنا بر این با تجدید نیت و تکرار تلبيه در موارد احتمالی، احتیاط هم رعایت می شود.
با همه این حسابها میل دارم اگر بتوانم خود را به میقات معین و تصریح شده برسانم ولی این احتیاط از جهت وضع مزاجی و تنگی وقت و نبودن وسیله منظم و تبعیت عده ای از حجاج، خلاف احتیاط است! اگر فردی از پا درآمد یا در بیابان سوزان و بی آب، حادثه عمومی پیش آمد یا به حج نرسیدیم مورد مسؤولیت خدا و سرزنش خلق خواهیم بود. چه، بالاتر از هر وظیفه حفظ جان و حیثیت مسلمانان است و شریعت ما شریعت سهله است و اولیای دین فرموده اند: در مورد دو وظیفه اسهل را انجام دهید؛ این گونه احتیاطها گاهی خلاف احتیاط را دربردارد، هم دین را از مرحله عمل بیرون می برد و هم موجب زحماتی میشود. علمایی که در این گونه موارد؛ مثل درک میقات منصوص به احتیاط فتوا می دهند، البته با رعایت سایر جهات است ولی مقلدان توجه به جهات ندارند و اگر خود با وضع عادی به حج مشرف شوند، توجه خواهند فرمود که باید جهات احتیاط را برای مقلد عوام بیان کنند،
ما خير صلى الله عليه و آله بين أمرين الا اختار أيسرهما –
وقال خذوا من الأعمال بما تطيقون – قال يسر ولا تعسرة
پس از سه روز معطلی در جده، روز سه شنبه چهارم ذیحجه (به حساب تقویم ایران به ما وعده حرکت دادند. کنار دریا تا شهر، یک کیلومتر است و به حسب احتياط، از آنجا که اولین سرحد میقاتی برای ما می باشد، باید محرم شویم. بعد از ظهر به طرف دریا رفتیم. در آب صاف دریا غسل کردیم. کنار دریا رو به قبله ایستادیم. کوههای مکه به چشم می آید. پس از نماز جماعت در آفتاب سوزان همه منقلبیم. حالت بی سابقه ای است؛ مثل موجودی که پوست نیم مرده و چرکین بدن را می اندازد، سبک و آزاد می شود. لباسهای خود را از بدن بیرون آورده، لباسهای پاک، سفید و غیر دوخته احرام را در بر کردیم. از آغاز نیت غسل، و غسل و نماز و بیرون آوردن لباس و پوشیدن احرام، در هر عملی، در خود حالت مخصوص و تغییر محسوسی می بینیم.
اینک نیت احرام است؛ پروردگارا! محرم می شوم برای عمرة تمتع، برای اطاعت فرمان و تقرب بتو. احرام؛ یعنی وارد حریم شدن یا بر خود حرام نمودن. این جا سرحد حریم خداست و ما با نیت، یعنی انقلاب فكر از خود، به سوی خدا و تصمیم بر اجرای امر و ضبط جنبش های خودپرستی و خودآرایی، وارد حریم خدا می شویم. آن وقت که نظر، عمل و سخن از شهوات و تعدی به غیر برگشت، جلب نفع و دفع ضرر شخصی که میدان فعالیت قوای حیوانی است از کار افتاد و ذات و محیط وجدان انسانی از جنجال و غوغا و اجابت این شهوات آرام شد، کم کم از سر ضمیر و از محیط عالم صدای حق و اولیای حق را می شنود. با این نیت و توجه، بانک لبیک از زبان، که مترجم قلب و ضمیر است، برمی خیزد:
تلبيه
«لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك إن الحمد و النعمة لك والملك لا شريك لك لبيك…»
ما چه چنگیم تو زخمه میزنی / زاری از مانی تو زاری میکنی
ما چه نائیم و نوا در ماز توست / ما چه کوهیم و صدا در ماز توست
ما که باشیم ای تو ما را جان جان! / تا که ما باشیم و تو اندر میان
ما عدمهاییم و هستی ها نما / تو وجود مطلقی فانی نما
ماهمه شيران ولی شير علم / حمله مان از باد باشد دمبدم
حمله مان از باد و ناپیداست باد / آن كه ناپیداست هرگز کم مباد
گویا موج دریا و نسیم هوا و همه فرمانبران طبیعت با ما هم آهنگند؛ همه سر و پا برهنه، شعاع آفتاب بر لباسهای احرام می تابد در کنار دریا از دور و نزدیک بانک لبیک بلند است. زبانها گویا، اشکها جاری و قلبها منقلب است. تلبيه واجب را (همانقدر که ذکر شد) تکرار می کنیم. این حال در تمام مدت عمر، مانند حبابی است که اندکی روی امواج زندگی رخ می نماید. از این آهنگ نمی توان صرفنظر کرد. باز می گوییم:
«لبيك ذاالمعارج لبيك، لبيك داعية إلى دار السلام لبيك، لبيك غفار الذنوب…»
… شدت حرارت و نگرانی دوری راه، این محیط را آرام کرد. سوی شهر روان شدیم. چشم به راه داریم که کی خبر می دهند ماشین حاضر است؟ هر دسته ای که به ماشین سوار شده و در حال حرکت بانک تلبيه شان بلند می شود، دلهای ما می تپد! نزدیک غروب گفتند: ماشین حاضر شد.
نزدیک پنجاه نفر مرد و زن باید در یک کامیون سوار شویم. همه محرمیم، نمی توانیم سخنی درشت بگوییم و با هم ستیزه کنیم. اثاث را چیدیم و مثل نشایی که پهلوی هم بکارند، در حالی که پاها از زیر در میان اثاث به هم چسبیده، بالای کامیون سوار شدیم. یکدیگر را محکم چسبیدیم مبادا پرت شویم.
هوای شب بیابان باز حجاز ملایم است و نسیمی می وزد. ماشین ها پشت سرهم و آهسته در حرکتند. ماه در افق بلند آسمان نمایان است، گویا با دو سر انگشت تیز و درخشان خود سمت حرکت را می نمایاند. نور اطمینان بخشش بردشت و بیابان تابیده و با نور شدید و مضطرب چراغهای ماشین ها آمیخته است. در دنیای ظلمت و وحشت و دود گناه و شهوات و نعره های جنگ و اختلافات سیارۀ زمین، فروغ ماه پیکره های سفید کاروانهای توحید و صلح و امنیت و لبیک گویان حقجو را به چشم آسمانیان می آراید! تا با نظر قهر و خشم به ساکنان زمین ننگرند و جواب فرشتگان که در آغاز خلقت گفتند: «أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدش الك» اینک داده شود! فرشتگان که وجود بسیطشان جز برای تسبیح و حمد آفریده نشده، چه افتخاری بر آدمیان دارند؟! این موجود، مختلف القوا و مرکب است که می تواند سپاهیان قوای مسلح خود را مقهور ایمان گرداند و به جانور کوچکی چون شپش و کیک از چشم حق بنگرد که موجود خداست و حق حیات دارد، گر چه ضعیف و مزاحم است! اگر در زندگی عادی مرغ هوا و حیوان صحرا و ماهیان دریا را قربانی خود می نماید، از جنبه حیوانی و دنباله آن عالم است و همین موجب اشتباه شده و فلسفه تنازع در بقا را تا به سر حد انسان کشانده است و فیلسوف مابانی سراسر جهان را روی اصل تنازع قرار داده و به خود خواهانی اجازه داده اند تا هر چه بتوانند قوی و مسلح گردند و ضعیف را څرد و نابود نمایند!
اینها که نشیب و فراز بیابان را پر از غوغا کرده اند، جواب عملی به این فلسفه منحوس میدهند. اینها از نوع همین انسانند که همه اختلافات و امتیازات را دور ریخته و شخصیت حقیقی خود را از میان قوای مختلف، بارز ساخته اند، همه یک حقیقت را می جویند و همه یک سخن می گویند؛ نور ایمان زوایای تاریک دلها را روشن نموده و از زبانها و اعمالشان ساطع شده و محیط تاریک بدبینی و بداندیشی و وحشت را به محیط امنیت و خوشبینی و حسن نیت تبدیل کرده اند؛ بانک لبیک از دل بیابان، از دور و نزدیک و فراز و نشیب به گوش می رسد. اگر وسیله ضبط و انعکاسی بود، از فضا و کوه و دشت این بیابان صداهای هزارها مردم، در قرون متوالی شنیده می شد و فضای جهان را پر می نمود؟
صاحبان این صداها به دنیای وحشت و ناامنی پشت کرده و رو به محیط سلم و امنیت می روند، همه در خود احساس می کنند که پروردگار جهان به آنها استعداد و قدرت غير متناهی داده و اگر از لباس عادات و بند شهوات خود را برهانند، رو به مدارج كمال غير متناهی که همان سمت خداست می روند؛ «لبيك لبيك إلى دار السلام، لبيك لبيك ذالمعارج…» چند نفر از رفقا این سرود را با انقلاب مخصوصی می خوانند و دیگران جواب می گویند. هر چه نزدیکتر می شویم، بانک ها عمیق و انقلاب روح بیشتر می گردد؛ پیش می رویم. از خود بیخودیم! اتومبیل در میان پیچ و خم، ما را به این طرف و آن طرف می گرداند. گاهی روی هم می غلتاند. سرهای برهنه به هم می خورد. کیست جرأت اعتراض و بداخلاقی داشته باشد! قمقمه چایی را میان استکان ریختم که گلو تر کنم، تکان ماشین چایی داغ را روی دست رفیقم ریخت. او دستش سوخت و من جگرم! سوت ممتد ماشین هایی از دور به گوش رسید و به سرعت نزدیک می شد. تمام ماشین ها در کنار جاده حریم گرفتند. چند جیپ و موتور سیکلت عبور کردند. گفته شد: اینها برای تشریفات ورود آية الله کاشانی می روند، خرسند شدیم.
حده (ص 137)
نزدیک مکه محلی است به نام «حده» ميقات احتمالی است. پیاده شدیم و نماز خواندیم. احتیاطاً تجدید نیت نموده احرام را باز کرده و بستیم. چراغهای شهر مکه نمایان شد. اینجا بانگ لبيک قطع می شود و باید آرام و با خضوع وارد شد. نزدیک نیم شب است که وارد خیابانها و کوچه های مکه شدیم. خیابانهای بلند و پست و پر پیچ و خم، میان کوه و دره را، ماشین ها و جمعیت یکرنگ پر کرده است که ماشین به زحمت خود را مقابل خانه مطوف رساند. انبوه جمعیت و شباهت به یکدیگر، انسان را متحیر و دچار اشتباه می کند. در میان چراغهای ضعیف کوچه ها و شعاع اتومبیل ها، به زحمت رفقا را می شناسیم و نمی شود جمعشان كرد! نماینده مطوف تازه واردها را جمع و ریسه کرد؛ همه را به یک سمت راه انداخت! هوا گرم و همه خسته و بی سر و ساماند. فکر و اراده را از دست داده اند.
کجا می روید؟ کجا می برید؟ برای غسل می روند! غسل لازم نیست، چه غسلی؟ کی گوش می دهد! همه را با حال خستگی مسافتی پیاده بردند تا در برکه، که از آب کثیف کارخانه یخ پر می شود و هزاران نفر میان آن می روند، غسل کنند! برای آن که از هر نفر یک ریال بگیرند؟ چون از آب برکه خبر داشتم و در این موقع غسل واجب و مستحبی هم وارد نیست بعضی از رفقا را نگذاشتم بروند. در این وقت واردین باید بکوشند تا طواف و سعی را انجام دهند و منزل تهیه کنند تا فردا که هوا گرم است راحت باشند ولی این گونه طمع ورزی مطوف و بی فکری حجاج، کم کم قدرت مقاومت را سلب می کند و خطر پیش می آورد؟
با بعضی از رفقا برای اتمام عمره به طرف بیت راه افتادیم وارد مسجدالحرام شدیم. کعبه با روپوش سیاهش با یک دنیا عظمت در وسط قرار دارد و ناظر میلیونها مردمی بوده و هست که به گردش می گردند. در این نیمه شب از درهای اطراف حرم، احرام پوشان چون موج رودخانه به سرعت سرازیرند. همین که به حریم کعبه می رسند گرداب متلاطمی تشکیل می دهند و به سمت راست می پیچند. به محاذات حجر اندکی توقف می کنند و دست ها برای اشاره به طرف رکن بلند می شود؛ الله اکبر، حرکت به سرعت شروع می گردد:
«اللَّهُمَّ الْبَیْتُ بَیْتُکَ، وَ الْعَبْدُ عَبْدُکَ، وَ هذا مَقامُ الْعائِذِ بِکَ مِنَ النارِ.»
در طواف باید مراقب بود که شانۀ چپ، از محاذات خانه منحرف نشود. در سمت حجر اسماعیل که نیم دایره ای را در سمت شمال دیوار کعبه تشکیل می دهد، باید مراقبت بیشتر باشد تا ناگهان به سمت جلو نرود و شانه از محاذات خارج نگردد. هر دوره (شوط) را باید از مبدأ معین، مقابل حجر شروع نمود و به همانجا ختم کرد. تعیین علامت ایستادن روی آن با فشار جمعیت مشکل است ولی توجه به طواف رسول اکرم(ص) در حال سوار بر شتر، کار را آسان می کند. هفت شوط را تمام کردیم.
خود را از میان گرداب بیرون کشیده به سمت مقام ابراهیم راه افتادیم. جوان مطوف برای ما جا باز کرد و سنگهای کوچک غیر معدنی را که در خلال سنگ های معدنی قرار گرفته بود به ما نشان داد تا روی آنها سجده کنیم.
بعد از نماز برای سعی بین صفا و مروه به راه افتادیم. جوان معطوف دو دست خود را به پشت ما گرفته و ما را به سرعت می دواند. او عجله دارد که اعمال ما تمام شود و به دستۀ دیگر برسد ولی همین موجب خستگی و از پا درآمدن حاجیان است، به این جهت او را مرخص کردیم و خود به راه افتادیم. در سعی سوم و چهارم من از پا درآمدم و خود را از میان جمعیت بیرون آورده به منزل مطوف رساندم. رفقا پراکنده اند. اثاث را در محلی ریخته، بعضی برای پیدا کردن منزل در تلاشاند، بعضی مشغول طواف سعیاند.
منزل را باید اهمیت داد، محل ناراحت که برای خوابیدن شب و شستشو، جا و وسیله نداشته باشد خطر جانی دارد و یکی از موجبات از دست رفتن مزاج و اضطراب قلب همین است، به این جهت با رفقا قرار گذاشتهایم در انتخاب منزل دقت کنند و بی خوابی و خستگی ما را گیج و ناتوان کرده است. به نمایندۀ مطوف گفتم: گوشهای را به ما نشان بده تا چشم بر هم گذاریم، گفت شما را روی چشم جا میدهم! کسی را فرستاد گوشهای از بام طبقۀ دوم منزل را که گرم و پر از غبار بود به ما نشان داد، پاها را دراز کردیم؛ چه نعمتهایی انسان در زندگی دارد که متوجه نیست و چشم دنبال چیزهای دیگر است، چون از دست رفت ارزش آن به چشم میآید! این گوشۀ بام از تختخواب راحت در بارگاه سلطانی برای ما پر ارزشتر بود. همین که اندکی به خواب رفتیم، سر و کلۀ هیولایی پیدا شد و با صدای خشن ما را بیدار کرد! چه میخواهی؟ گفت: به من دستور دادهاند شما را با دو نفر اینجا راه بدهم و با شما سه نفرند این یکنفر باید پایین بیاید! هرچه ما و آن بیچاره التماس کردیم اثری نکرد!
نفس صبح دمید و از جا برخاستیم، رفقا یک یک پیدا شدند. آقای سرهنگ تا نزدیک صبح در جستجوی منزل بود، به طرف منزلی که پسندیده بود حرکت کردیم، کوچه های تنگ و پر از سنگ و زباله را به سمت بالا نفس زنان پیمودیم تا به قله رسیدیم. پله های درب خانه را که از سطح کوچه شروع می شد گرفته قریب سی پله بالا رفتیم. خانه ای است چند طبقه، چند اتاق نظیف دارد، دارای انبار آب. ارتفاع آن طوری است که روی بام آن شهر مکه و بیت و کوهها و دره های اطراف و بیابانهای دور پیداست. کرایۀ آن گران است. یک اتاق را کمتر از سیصد ریال نمی دهد، ولی جایی است مطلوب و برای ما ارزش دارد. واردین عموماً در همان نزدیکی های مسجد و اطراف آن منزل می کنند تا بیشتر مشرف شوند، به این جهت خانه ها پر از جمعیت، هوا متراکم و آب کمیاب است. من که آرزو داشتم وضع مکه و مقامات آن را از نزدیک مشاهده کنم، از بالای این خانه و کوه مجاور آن که «جبل ترکی» نام دارد تا اندازه ای به مقصود می رسم. اثاث را به منزل آوردیم. اتاق دارای پنجره هایی است که به سمت شمال و مغرب باز میشود.
پس از رفع خستگی و شستشو، برای اتمام عمره به طرف مسجدالحرام سرازیر شدیم. چون روز است و خستگی کمتر، بهتر توانستیم آداب را مراعات کنیم. دعاهایی که وارد است از آغاز رسیدن به مسجد و در حال طواف خواندیم. گاهی با دسته های طواف کننده هماهنگ میشدیم و گاهی ساکت و آرام با جمعیت در حرکت بودیم. زن و مرد، سیاه و سفید همه با هم با یک لباس و در یک جهت در حرکتند. هر دسته ای با مطّوف خود ذکری میگویند و لهجه ای دارند. نزدیک رکن یمانی و حجرالاسود جمعیت فشرده میشود. در اینجا غوغایی است! همه میخواهند خود را به حجر برسانند. شرطه بالای سکو اطراف ایستاده حجاج را مثل مجرمین با چوبهای خیزران به شدت می زنند. کسانی که مثل ما نه قدرت فشار دارند و نه طاقت چوب خوردن، از دور متوجه حجر میشوند. اینجا همه هم صدا «الله اکبر» میگویند و رد میشوند.
نماز طواف را نزدیک مقام ابراهیم انجام داده به طرف باب الصفا رفتیم. بالای پلههای صفا بالا رفتیم. نیت کرده «الله اکبر» گفتیم. سعی شروع شد.
تمام قسمت بین صفا و مروه بازار و دکان است. از بعضی قسمتها ماشینها عرض راه را بر سعی کنندگان قطع میکنند. صدای اتومبیلها عرض راه را بر سعی کنندگان قطع میکنند. صدای اتومبیلها و عرابههایی که عاجزها را سعی میدهد و دعای سعی کنندگان، همه در هم پیچیده است. به یک قسمت مخصوص که میرسند حرکت سریعتر میشود و با وضع هروله پیش میروند؛ مثل کسی که برای دور کردن و ریختن آلودگیها، خود را حرکت میدهد، یا چون کسی که از شوق به وجد و سرور آمده از خودبینی و خودگیری خویشتن را رهانده و سنگهای وقار موهوم را به دور میریزد و سبک بار مجذوب جهت فوق گردیده، درحال پرش و جهش است، یا چون کسی که میان افکار مختلف و بیم و هراس است. آیا پذیرفته شده و با حال احرام و طواف به حریم قدس راه یافته؟ یا رانده و غیر مقبول است؟ در کنار دیوار خانه و ساحت قدسش متحیر و امیدوار رفت و آمد میکند. در نزدیکی حریمش هیجان بیشتر و حرکت سریعتر میگردد:
«یا مَن لا یَخیبُ سائله و لا ینفد نائله… الّهمّ اظلنی فی ظلّ عرشک یومَ لا ظلَّ اِلّا ظِلّک… یا ربّ العفو یا مَن أمر بالعفو یا مَن هُوَ أولی بِالعَفوِ…»
سعی هم تمام شد. نیت تقصیر نموده قدری از موی روی چیدیم از و از احرام بیرون آمدیم. ظهر نزدیک و سنگ فرشها داغ شده است. بانگ «الله اکبر» از مرکز شعاع توحید برخاست و رشتۀ متصل طواف از هم گسیخت. رشتهها و دوائر نورانی نمازگزاران از نزدیک کعبه و زیر آفتاب تا زیر سقفهای اطراف بیت بسته و ناگهان همۀ صداها خاموش شد؛ نظم است و عظمت! نظام است و آزادی. چشمها به سمت کعبه، گوشها متوجه بانگ مؤذن و آهنگ تلاوت، دلها به سوی خداست. نفسها در سینهها حبس و سرها از جلال موقعیت به زیر آمده، آیات سورۀ فاتحه الکتاب با آهنگ شمرده و محکم به گوشها میرسد. سوره که تمام شد، آهنگ یکنواخت «آمین» از کنار خانه تا محیط بیت مثل موج پیش آمد و دو مرتبه به طرف دیوارهای کعبه برگشت! ناگهان بیش از صد هزار سر، در مقابل عظمت خدا خم شد، پس از لحظهای همه در پیشگاهش به خاک افتادند.
نماز که تمام شد به طرف خانه برگشتیم. این مشاهدات و انجام عمره و بیرون آمدن از احرام، ایجاد خوشی و نشاط نمود.
سخن از انارهای شیرین و درشت و بیهستۀ طائف است. رفقا دانهای یک ریال خریدهاند! با پول ایران دانهای 25 قران.
– خوردن این انار اسراف است!
– انار، هم غذا است و هم خاصیت دوایی دارد.
– پول برای چیست؟
– یخ را چند خریدی؟
– کیلویی یک ریال.
– آه، کیلویی 25 قران!یک کیلو یخ با دو مرتبه آب خوردن تمام میشود! حالا خوب است ما پول آب نمیدهیم والّا آب را هم دیگر حجاج سطلی یک ریال میخرند! مرحبا به حکومت سعودی! واقعاً تابع سنت و خلفای راشدین است! از مهمانهای خدا خوب پذیرایی میکند.
اینها صحبتهایی بود که میان رفقا رد و بدل میشد.
بعد از ظهر که قدری هوا ملایم شد، دوربین را برداشته به پشت بام رفتیم. در این محل بلند، مسجدالحرام و تمام شهر مکه و درّهها و کوههای اطراف نمایان است. شهر مکه در وسط درّه و رشته کوههایی است که در مغرب و مشرق است و شهر در میان این درّه از جنوب غربی به طرف شمال میباشد. مسجد الحرام در وسط شهر و در دل وادی قرار گرفته است. از اطراف، سلسله کوهها مانند حصارهایی پشت سرهم، اطراف آن را احاطه نموده است. اجمالاً معلوم است که مقامات تاریخی اسلام و مواقف پیامبر اکرم و مسلمانان مانند کوه ابوقبیس؛ غار حِرا، غار ثور، شعب بنی هاشم و شعب علی در میان همین کوهها و در دامنههای آن است که با دوربین میبینیم ولی موارد و خصوصیات آن را نمیشناسیم.
ای کاش میتوانستم چندی در این سرزمین بمانم و وسیله و راهنمایی داشتم تا یک یک این موارد تاریخی را از نزدیک زیارت کنم؛ آنجا که رسول اکرم در آغاز بعثت ایستاد و مردم را با صدای بلند خواند و دعوت خود را آشکار ساخت، آن خانههایی که مسلمانان نهانی جمع میشدند و آیات قرآن را میشنیدند. خانۀ خدیجه کجاست؟ خانۀ امّ هانی که از آنجا به بیت المقدس و آسمانها معراج نمود کجاست؟ غار حرا که ماههای رجب، شعبان و رمضان را تنها آنجا بسر میبرد و اولین آیات به گوشش رسید در قله و اطراف کام یک از این کوهها است؟
این محلهای پرارزش و تاریخی اسلام که مسلمان هزاران درس توحید و ایمان از آنجاها میگیرد، پیش از زمان تسلط اخوان سعودی، بناها و آثاری داشته و کسانی برای راهنمایی و کمک حجاج به این مکانها آماده بودند ولی امروز آن آثار را خراب کردهاند و میگویند رفتن به آن جاها را نیز قدغن نمودهاند! پس اگر هم بعد از ایام حج بتوانیم در مکه چندی توقف کنیم، دسترسی به این آرزوها مشکل است.
از پشت بام به زیر آمدیم. در قسمت غرب و شمال منزل ما، آخرین نقطۀ ارتفاع این کوه است و در دو سمت این کوه و دامنههای آن، خانههای کوچک سنگی است که دیوارهای کوتاهی دارد و مقابل این خانهها، فضاهای کوچکی است که بزها و گوسفندها شب در آنجاها میخوابند و روزها این حیوانات میان کوچهها آزاد میگردند. این بزها هم از آیات خلقتند؛ دست و پای بلند، بدنهای لاغر، موهای ظریف و پستانهای بزرگ مانند کیسه زیر شکمشان آویزان و پر از شیر است. کاغذ و کهنه میخورند و بیشتر دوقلو و سه قلو میزایند! دیدن این بزها دعای ابراهیم خلیل را به یاد میآورد که هنگام بنای بیت، نگران خوراک و روزی ساکنین این سرزمین و پاسداران این خانه بود و میگفت: «وَارزُق أَهلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ…»
گویا این بزهای پر برکت از موارد اجابت دعای ابراهیم اند.
این خانههای کوچک و ساده نمونۀ خانههای قبل از اسلام و هنگام ظهور اسلام است؛ خانههایی که اجداد رسول اکرم (ص) و آن حضرت منزل داشته، شبیه به همین خانهها بوده است.
ولی اطراف مسجدالحرام و قسمتهای مرکزی شهر مکه، خانهها چندین طبقه است که از سنگهای الوان ساخته شده و مانند برجی از میان کوهها سربرآورده و عموماً از برق و آب بیبهرهاند!
از منزل بیرون آمدیم و چند قدمی که به سمت گردنه رفتیم، به خانههای ساده که از نمونههای سابق است، مشرف شدیم. بالای گردنه رسیدیم. کوهها و بناهای آن طرف نمایان است. اهالی این قسمت هم گویا با دیگر اهالی مکه فرق دارند. خلق قناعت و عفت از گفتار و کردارشان نمایان است. به حجاج احترام میگذارند و اهل توقع نیستند. دوربین به دست ما بود و اطراف را تماشا میکردیم. به رفقا میگفتیم مراقب باشید که مأموران حکومت متوجه نشوند. مبادا گمان کنند مشغول عکس برداری هستیم و یا به عنوان «بدعت» متعرض شوند.
عدهای از اطفال و جوانها جمع شدهاند که با دوربین اطراف را تماشا کنند؛ از هر کدام نام کوهها و مکانها را میپرسیم، درست نمیدانند. پیرمرد قوی هیکلی رسید که از او پرسیدم. گفت: این کوه که اینک ما بالای آن ایستادهایم و در شمال غرب مکه است، «جبل ترکی» نام دارد و مقابل ما، طرف جنوب شرق، کوه ابوقبیس است؛ همانجا است که رسول اکرم میان اهل مکه بانگ داد:
«واصباحاً» صبحگاهان مردم مکه از این اعلام خطر به سوی کوه روانه شدند تا بنگرند چه پیش آمده، که محمد (ص) را بالای کوه ایستاده دیدند. چون جمع شدند، پرسید:
«مرا میشناسید؟ سابقه من میان شما چگونه بوده؟»
همه وی را ستودند. فرمود:
«اگر به شما خطری را اعلام میکردم از من باور داشتید؟ اینک بدانید من از جانب خدا شما را به عذابی که در پیش دارید بیم دهندهام؛ چنانکه میخوابید میمیرید و چنانکه بیدار میشوید برانگیخته خواهید شد.»
طرف شمالی مکه، دنبالۀ کوهی که بالای آن ایستادهایم، کوه نسبتاً بلندی است که در محل مرتفع و مسطح آن آثار بنا و لولههای دو عرّادۀ توپ دیده میشود. پیرمرد میخواست کوه حرا یا جبل نور را به ما نشان دهد. ما متوجه این محل بودیم. معلوم شد این توپها مقابل قصر سلطنتی است.
آنگاه در شمال این محل کوهی را نشان داد که مانند برج مخروطی جدا از سلسله کوههای دیگر قرار گرفته و بر همۀ کوهها مسلط است. آن کوه چرا و جبل نور است. در قلۀ کوه نور آثار بنا دیده میشد. در زمان سابق حجاج برای زیارت این محل میرفتند. به این جهت محل آسایش یا قهوهخانه مانندی بالای آن بوده و راه رفتن بالای آن هم بهتر بوده است. کسانی که به آنجا رفته و مطلع بودند، میگفتند فعلاً عبور سخت و در میان سنگستانهای درشت و سیاه است. بالای قله محلی است که زیادی رفت و آمد، آنجا را آماده و صاف نموده است. در میان سنگها محل جمع شدن آب باران است که زائران از آن استفاده میکردند. چند متر بالاتر از این محل، در میان سنگها و سینۀ قله، غار حرا قرار گرفته است. یک نفر به زحمت در میان آن میگنجد. در ارتفاع این کوه و محل غار، کوهها و بیابان تا چشم کار میکند نمایان است و محل مهیب و موحشی است. با عشق و علاقهای میخواهم به وسیلۀ دوربین و پس و پیش نمودن درجات آن، خود را به قلۀ این کوه نزدیک کنم. دلم میخواهد پر درآورم و به قلۀ آن پرواز کنم و در میان غار، که مانند آشیانۀ عقاب بالای آن کوه قرار گرفته، منزل گیرم.
محمد (ص) را مینگرم که سفره نانی برداشته و از دامنههای شرقی مکه (مقابل منزلگاه ما) که شعب ابوطالب و خانۀ خدیجه است، به راه افتاده، ساکت و آرام رازی در دل دارد که هیچکس با آن محرم نیست. با نظر دقیق به این کوههای عبوس و سنگهای سیاه مینگرد تا دامنۀ این کوه میرسد و به طرف قله بالا میرود. سنگهای صاف و لغزان و سختی راه، در وی اثری ندارد. از وحوش و حشرات نمیهراسد. تنهایی، خاطرش را مضطرب نمیکند! خود را از غوغای جمعیت و اضطراب خیالات و اوهام رهانده، خلق را با معبودها و آرزوهاشان پشت سر گذارده است. مانند مرغ رمیده، در آشیانۀ بلند این کوه منزل گزیده و از دنیا به چند قرص نان و چند جرعه آبی که از باران در خلال سنگها جمع شده اکتفا میکند. این غار، مدرسۀ عالی و معبد بزرگ اوست. در روز هنگام تابش آفتاب، در سایۀ غار آرام میگیرد.
چشمها را بر هم میگذارد و به دیوارهای غار تکیه میدهد. به رازهای قلب و صوت ضمیر خود و آهنگ موزون طبیعت گوش میدهد.
نالههای خلق مظلوم جهان و نعرۂ خودخواهان را میشنود. شعلههای آتش و ستونهای دود را بالای شهرها و مراکز تمدن دنیا مینگرد.
چون آفتاب به سمت مغرب برگشت و سایه کوهها و سنگها امتداد یافت، از میان غار بیرون میآید و چشمان سیاهش به هر سمت دور میزند. کم کم در سرتاسر افق، ستارگان از زیر پرده نمایان میشوند و خاطرش را از دنیا و جاذبههای آن بالا میبرند.
خود را در وسط عالم نور و تجلیات آن مینگرد. افواج ستارگان ریز و درشت با رنگهای مختلف و صفوف منظم از افق سر بر میآورند.
در مقابل چشم نافذ او، سسراسر جهان کتاب بزرگی است که صفحات مختلف آن را سرانگشت قدرت ورق میزند. به خطوط و حروف آن مأنوس است و مقصد و مطالب نویسنده را از خلال سطور نور میخواند! قلب پاک محمد (ص)چون دریای صاف و شفاف است که تمام موجودات و باطن و ظاهر آن، آن طور که هست، در آن منعکس میشود. این شخصیت مستعد، قلب و فکر خود را از صداهای خارج و ارتعاش شهوات داخل ضبط نموده تا امواج خالص کون و هستی و صدای خالق آن را واضح بشنود. در این ریاضت و تفکر، خالصترین عبادت را انجام میدهد. چه روح عبادت، نیت و توجه و خلوص است.
کم کم صداهایی در خواب و بیداری از دور و نزدیک به گوشش میرسد. آهنگ جرسی در میان فضای غار میپیچد. خطوط نور چون فلق صبح در برابر چشمش میآید. مانند خوانندهای که کلمات و حروف و کاغذ و کتاب از مقابل چشمش محو شده، روح و فکر و صفات نویسنده را مینگرد و آهنگ صوت او به گوشش میرسد.
در این غار، در مقابل چشم محمد (ص) از پشت پرده، نظامات عالم حکمت و صفات و اسماء حق تجلی میکند، آنگاه سراسر حکمت و قدرت حق در کتاب بزرگ خلقت و کتاب کوچک و جامع انسان، در پنج جمله و عبارت خلاصه شد و به صورت وحی از زبان فرشته علم در فضای روح پاکش منعکس گردید و از آنجا در فضای آرام غار پیچید:
يا محمد اقرأ. این صوت از هر جهت به گوشش میرسد! و به هر طرف او را متوجه نموده! حال با بهت و اضطراب میگوید:
«ما اقرأ؟ ما أنا بقارء؟» چه بخوانم؟ من که درس نخواندهام؟ باز صوت تکرار میشود:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ.»
«بخوان به نام پروردگارت؛ پروردگاری که آفرید، صفات او و اسم ربوبیت او در سراسر خلقت ظاهر شده. آن پروردگاری که از پشت پردۀ عدم و از موجود ناچیز و مضطربی انسان را آفرید و وجود او را کتاب دیگر حکمت و قدرت خود قرار داد. کرامت و لطفش پس از خلقت بیشتر شامل حال انسان گردید. فکر او را به وسیلۀ قلم پیش
برد و به انسان حقایق و اسرار وجود را تعلیم داد.» در این جملات، اسرار خلقت و اهمیت قلم به او گوشزد شد و
وظيفه و روش کار و دعوتش بیان گردید. از غار سرازیر شد. بدنش میلرزد. عرق از پیشانیش میریزد. خود را به خانه رساند، گفت مرا بپوشانید. دثار بر سر کشید و بخفت! آهنگ آن کلمات موزون و محکم در گوشش بود که باز همان آهنگ با عبارات دیگر به گوشش رسید:
«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنذِرْ…» «يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ…»
خواند مزمل نبی را زان سبب که برون آی از گلیم ای بوالهرب
سر مکش اندر گلیم و رخ مپوش که جهان جسمی است سرگردان تو هوش
در نگر این کاروان رهزده غول کشتی بان این بحر آمده
هين برون بر، ای امام المتقين این خیال اندیشکان سوى يقين
خیز و دردم توبه صور سهمناک تا هزاران مرده برخیزد زخاک
از این قلۀ كوه، قيام شروع شد. قیام ایمانی و علمی و قیام فکری و قلمی. عرب قیام کرد. شرق و غرب قیام کرد. موج ایمان و علم پیش رفت. غبار شرک و جهل را از روی افکار ملل پراکنده ساخت. همه را برپاداشت و استعدادها به کار افتاد. اروپای تاریک هم روشن شد. نور علم دو مرتبه از آنجا به دنیا منعکس گردید! شعاعهای ایمان و علم از این کوه به دنیای تاریک تابید! این موج از دل این غار برخاست! حقا کوه نور است! گرچه ظاهر آن سیاه و عبوس است.
چه خوب بود بالای این کوه دستگاه فرستندهای بود و پیش از آن که آیات قرآن از رادیوهای کشورها پخش شود، از اینجا پخش میشد و در هر سال روز مبعث که روز قیام و نورباران است، آیات نخستین قرآن از اینجا به گوش دنیا میرسید. این کوه نخستین برج موجگیر بود و قلب و دستگاه فکری رسول اکرم (ص) از اینجا امواج الهام و صوت فرشتگان را گرفت و به دنیا منعکس کرد.
هر نقطهای از این سرزمین خاطرهای بر میانگیزد
نزدیک غروب است و دل درهها و دامنۀ کوهها تاریک شده. اشعۀ آفتاب از کنارههای دور افق و از روی تخت سنگهای سیاه وبراق کوهها، کم کم دامن زرین خود را جمع میکند. چشم را به هر سو که میگردانم، خاطراتی را بر میانگیزد! این خاطرات چشم را در جهت مخصوصی متوقف و پا را از حرکت باز میدارد.
گوشۀ مسجدالحرام از میان شهر از یک سو به چشم میآید. سمت مشرق، شعاب و درههایی است که خانههای بنی هاشم و شعب ابوطالب یا شعب على که دو سال مسلمانان در آن حبس بودند و دو یا سه روز به اطفال معصوم و زنان شیرده غذا نمیرسید، در آنجاها بوده!
غار ثور که جای اختفای رسول خدا (ص) و محل هجرت و مبدأ تحول تاريخ است، در میان زنجیره و شکاف کوههایی است که رشتههای آن به طرف جنوب غربی مکه ممتد است.
رفقا میگویند هوا تاریک است، برگردیم. میخواهیم به طرف مسجدالحرام سرازیر شویم ولی با کوچههای پر پیچ و خم و تاریک و گرمی هوا و زیادی سنگلاخ و كثافات، مراجعت مشکل است! وارد منزل شدیم. فرش و رختخواب و غذا و آب را با همت رفقا برداشته، خود را به پشت بام بلند منزل رساندیم. سراسر بیابان و کوهها را دامن ظلمت پوشانده. فقط وسط درۀ مکه نورباران است. چون عموم خانههای مکه چراغ برق ندارد. مسجدالحرام و اطراف آن، شبها در پرتو نور برقها بهتر دیده میشود. بانگ مؤذن از قلب مسجد برخاست و در میان کوه و وادی پیچید: الله اکبر، الله اکبر! با اذانهای فارسی و اردبیلی خیلی فرق دارد. لهجۀ قوی و خالص عربی به یاد میآورد. نخستین اذان را که از بالای بام این مسجد، از حنجرۀ بلال خارج شد و روحیۀ مقاومت کفار و بت پرستها و بتتراشها را از میان برد. این بانگ ضربهای بود که بر بتها و عقاید باطل آنها وارد آمد و این ندا، در دنیا هر چه پیش رفت و به هر جا رسید، بتها را واژگون کرد و بت پرستی را درهم شکست!
در این جا آسمان نزدیک مینماید و ستارگان از هر جا فروزندهترند. به نظر میرسد به این نقطۀ زمین، توجه مخصوصی دارند. در این قسمت از زمین، هماهنگی خاصی میان آسمانیان و زمینیان وجود دارد. سیاحان افلاک با لباسهای یک رنگ نور! دامنکشان، دسته دسته از کنار افق ظاهر میشوند و برای طواف به گرد مرکز هستی، در افق دیگر پنهان میگردند. طوافکنندگان با لباس یکرنگ احرام، از گوشۀ مسجدالحرام ظاهر میشوند. در مرکز رمز توحید، در گوشۀ دیگر از چشم نهان میشوند.
در بالای بام، گاه به آسمان مینگریم و گاه به زمین. گاهی هم متوجه حرکات متناقض و بیمرکز مردم دنیا هستیم. دلم میخواهد بیایند و این انعکاس آسمان و جهان بزرگ را در زمین و هماهنگی موجودات ریز زمینی را با آسمان بزرگ بنگرند! آنها که دربارۀ این طواف و سعی گیجند، دربارۀ سعی و طواف آسمانیان گیجترند:
نمیپرسی ز سیاحان افلاک چرا گردند گرد مركز خاک؟
چه میجویند از این منزل بریدن؟ چه میخواهند از این ناآرمیدن؟
از این گردش بگو مقصودشان چیست؟ در این معبد بگو معبودشان کیست؟
ما هم روی به مسجدالحرام آورده و تکبیر نماز گفته، با طوافکنندگان زمین و آسمان هماهنگ شدیم. نماز هم صورت دیگر طواف است که از تكبيره الإحرام شروع میشود و به سلام و تسلیم ختم میگردد. نقل و احتياجات بدن، ما را مثل همیشه به سوی دیگر متوجه ساخت و پردهای روی این عالم نورانی کشاند. کته دم کشیده؟ آب قوری جوش آمده؟! آب و یخ به اندازۀ کافی داریم؟! و بعد از خوردن، سنگینی و خواب!
خور و خواب و خشم و شهوت غضب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز مقام آدمیت!
اذان مسجدالحرام تار گوش را به حرکت آورد و به طلوع صبح و تجدید حیات بشارت میداد. از خواب برخاسته، به آسمان و زمین و بالا و پایین مینگریم. همان وضع و هماهنگی ادامه دارد. ستارگان در مسیر خود، و طواف کنندگان در مدار خودند! نماز خواندیم، آفتاب بالا آمد و برای زیارت و طواف به سوی مسجدالحرام سرازیر شدیم. خانهها و قهوهخانهها و کوچهها پر از جمعیت است. این روزها پرجمعیتترین روزهای مکه است. به زحمت از کوچهها میتوان عبور کرد. غوغای حجاج و بوق ماشینها سراسر شهر و خلال کوه و دره را پر کرده است. نزدیکی درهای مسجدالحرام، فشار جمعیت وارد و خارج، عبور را بسیار مشکل ساخته. مدتی طول کشید تا وارد مسجد شدیم. چهار سمت مسجد ایوان بلندپایه است که بر ستونهای سنگی سفید قرار دارد. وسط فضای باز است. از ایوانها تا نزدیک کعبه و محل طواف، راهها سنگ فرش است و در فاصلۀ میان این راهها، باغچه مانندهایی است که از ریگهای الوان فرش شده. همین که آفتاب قدری بالا آمد، عبور از این قسمتها با پای برهنه مشکل و تماشایی است! با نوک پنجه و پاشنه پا و جستخیز باید خود را به دایرۀ طواف رساند. زمین دایره طواف و نزدیک بیت، چون پیوسته پر از جمعیت است زیاد داغ نمیشود. در گوشهای از قسمت سایۀ ایران، به زحمت جایی پیدا کردیم تا قدری استراحت کنیم. از درهای اطراف مسجد سیل جمعیت سرازیر است. زن و مرد، پیر و جوان، سیاه براق، و سفید شفاف و…
چشمها به سوی کعبه و دستها به طرف آسمان و دلها پر از خشوع و ایمان است. در میان جمعیت، تختههای حامل بیمارها که روی دوش و سر حمالها حمل میشوند، دیده میشود. بعضی با چهرۀ زرد و اندام لاغر و مأيوس از زندگی، بالای تخته نشستهاند و چشمان کم نور خود را به سوی آسمان و خانۀ خدا میگردانند. بعضی خفته و مشرف به موتند. بعضی یکسره چشم از دنیا و امید به رحمت خدا بسته، جنازهشان را طواف میدهند. خواجههای حرم با قدهای بلند و عمامه و لباسهای سفید و گونههای پرگوشت چروکدار و بیمو، با وقار مخصوصی جاروبها به دست دارند و مراقب نظافت مسجدند. کثرت جمعیت اعراب بیابانی و حجاج آفریقایی و جاوهای که بیاعتنای به نظافتند، کار نظافت را مشکل ساخته است. اطراف مسجدالحرام هم وسایل آب و طهارت آنطور که باید فراهم نیست.
این چهار دیوار که با سنگهای سیاه بالا آمده، و قسمت بالای آن را پردهای پوشانده است، خانۀ خداست! خانهای است که به دست ابراهیم و اسماعیل ساخته شد و چهل قرن از تاریخ بنای آن میگذرد! همۀ دستگاهها و بنیانها مثل برف در مقابل حوادث تاریخ ذوب شده، این بنا چون کوه استواری باقی است.
آن روز در میان این دره، جز این بنا نبود و سالها گذشت تا آن که خانهها ساخته شد و شهری پدید آمد، چند بار پیش از اسلام و بعد از آن دیوارهای آن خراب و بار دیگر ساخته شده، ولی بنیان همان بنیان ابراهیم است. روزگارها گذشت تا آثار جاهلیت و شرک، این خانه را آلوده ساخت و بتهایی که صورت اوهام بود در اطراف آن و میان بیت نصب شد اما سرانجام حقیقتی درخشید و اوهام را زایل و نابود ساخت.
سال فتح مکه است. مکه فتح شده، محمد (ص) بر شتر قصواء سوار است. سربازان خداپرست و مؤمنش اطرافش را چون هاله گرفتهاند. صناديد قریش و سران حجاز با شکست و سرافکندگی پشت سر حرکت میکنند. رسول خدا هفت بار طواف نمود، آنگاه کلید را از عثمان بن طلحه گرفت. مردم مقابل درب کعبه جمع شدهاند. درب کعبه را که از زمین مرتفع است گشود و وارد بیت شد. بتها را با اشارۀ «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ»[4] سرنگون ساخت و صورتها را پاک کرد. آمد مقابل درب ایستاد. اهل مکه همه سرافکنده و هراسانند تا دربارۀ آنها چه فرمان دهد!
فرمود: چه انتظار دارید؟
با فروتنی و عجز گفتند: برادر بزرگوار و برادرزادۀ بزرگوار مایی! جز خیر انتظار نداریم.
فرمود: همان که یوسف به برادرش گفت به شما میگویم: بروید، انتم الطلقاء؛ شما آزادید! هراسها از میان رفت. چهرهها باز شد. تبسم بر لبها نشست. این محمد است که پس از بیست سال زد و خورد بر ما دست یافت، همه را آزاد کرد! آنگاه خطبهای خواند و آیۀ شریفۀ « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم ….. إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[5]را تلاوت کرد و فرمود:
افتخارات همه از بین رفت، «لا فَضلَ لِعَرَبيٍّ على عَجَميٍّ، و لا عَجَميٍّ على عَرَبيٍّ …. إلاّ بِالتَّقوى» تمام افتخارات و خونها و اموال جاهلیت زیر قدم من…! ما هم که امروز از نقاط مختلف آمدهایم و همه یکرنگ شدهایم، به حکم همان محمد (ص)است که آن روز در اینجا این سخنان را ایراد فرمود!
متوجه جمعیت انبوه شدم که در میان آفتاب با شور و عشق، اطراف خانه میگردند و تضرع میکنند. چشمهای واردین و طوافکنندگان به یک نقطه بیشتر متوجه است و اجتماع و شور در آنجا افزون است. آن نقطه رکنی است که حجرالأسود در آن است.
این سنگ سیاه که متلاشی شده و شاید پنجاه تکه است و به وسیلۀ فلز به هم چسبیده و در میان قاب نقره در رکن قرار گرفته، چه اقبال بلندی داشته! در هر سال هزارها نفر باید یا آن را ببوسند یا با آن مصافحه کنند!
از زمان ابراهیم که آن را نصب نموده، همین طور مورد احترام و تعظیم است. قبایل و سران عرب و قریش پس از خرابی بیت و تجدید بنای آن، برای نصب این سنگ نزدیک بود که شمشیرها بکشند و خون یکدیگر را بریزند تا افتخار نصب آن را ببرند! عقلای قوم گفتند: نخستین کسی که وارد بیت شد حَکَم باشد و نخستین وارد، محمد (ص) جوان نورس بود. چون حکمیت از او خواستند عبا از دوش خود برداشت و سنگ را در میان آن نهاد و فرمود نمایندگان قبایل گوشههای عبا را بردارند! چون نزدیک به رکن رسید، خود سنگ را از میان عبا برداشت و در محل نصب نمود!
این ارزش و احترام برای آن است که از بهشت فرود آمده؟ سنگی است که ابراهیم بالای آن ایستاده؟ آدم از بهشت در بیابان هند بالای آن فرود آمده؟ گوهر درخشانی بوده که دست گناهکاران و آلودگان، سیاهش نموده؟
فهم این سخنان مشکل است! نه ابراهیم بر یک سنگ مخصوص ایستاده، نه آدم بر یکی فرود آمده و سنگ درخشان هم فراوان، و آمدن از بهشت چه سان است؟! سخن محکم و رأی قاطع همان است که در احادیث صحیح آمده:
«استلموا الركن فانه يمين الله فی خلقه» همانطور که خانه، رمز حق و طواف تغییر محور حیات است، این سنگ دست راست خدا برای بیعت با حق و وفای به عهد میباشد. رکن مفصل میان گذشته و آیندۀ زندگی است. اینجا برای انسان مادی، محل تعهد با خدای بزرگ است که به این صورت قرار داده شده. سنگی نصب گردیده که فاقد ارزش مادی و نمونۀ حق و تعبد مطلق باشد تا هیچ هوسی را بر نیانگیزد. فقط توجه به خدا برگردد و از اینجا محور حیات بگردد و طواف شروع شود. از هوسها و شهوات رو گرداندن، همان به خدای رو آوردن است «أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[6]
بس که هست از همه سو وز همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروی برگردد
طواف از همین جا شروع میشود. کشش جاذبۀ شهوات و تصمیم به دفع آن و تقویت جاذبۀ حق، حرکت طواف را ایجاد میکند.
چنانکه دو قدرت جاذبه و دافعه، مدارات بزرگ را پدید آورده!
فرمودهاند: دست خداست با آن مصافحه کن، اگر توانستی ببوس، اگر نتوانستی به آن دست رسان، و اگر نتوانستی به سوی آن اشاره کن و بگو: «أمانتي أديتها، و میثاق تعاهده ليشهد لي بالمؤافات…» ما هم که در سایۀ ایوان مسجد نشسته و به هزاران طوافکننده مینگریم، میخواهیم برویم و تجدید عهد با دست خدا کنیم و در زمرۀ طائفان قرار گیریم. آفتاب سوزان از بالای سر، و سنگها و شنهای داغ از زیر پا تصمیم را سست مینماید و وظیفه را سخت مینمایاند. انسان با هر وظیفۀ کوچک و بزرگ که رو به رو شود، چنین مشکلاتی در سر راه خودنمایی میکند. ولی با تصمیم چند قدم که پیش رفت، مینگرد که بیشتر نمایش وهم و شیطان بوده! رفقا برخیزید تا تجدید عهد نماییم و به منزل برگردیم.
برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم
بی مغز بود عصر كه نهادیم پیش خلق دیگر فروتنی به در کریا کنیم
دارالشفای توبه نبسته است در هنوز تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم
روی از خدا به هر چه کنی شرک خالص است توحید محض کز همه رو در خدا كنيم
چند آید این خیال و رود در سرای دل تا کی مقام دوست به دشمن رها کنیم
چند قدمی که نزدیک رفتیم، بدن با تابش آفتاب خو گرفت و پا با سنگهای داغ آشنا شد! خود را به حجرالأسود نزدیک کردیم و در دایرۀ طواف درآمدیم. پس از آن به مقام ابراهیم نزدیک شدیم. «وَاتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى» اینجا محلی است که ابراهیم برای خدا قیام کرد و ما هم با قیام نماز از آن قائم پیروی مینماییم.
آنگاه از طرف بابالصفا که راه طرف منزل است، خارج شدیم. چون خود سرگرم سعی نیستیم وضع عمومی سعی کنندگان بیشتر جالب است. در اوایل، محل سعی فضایی از هر طرف باز بوده ولی فعلاً دكانها از دو سمت آن را تنگ نموده و از بالا هم بیشتر آن پوشیده شده و این از مهمترین خدمات ملک به مکه است از زمان تسلط بر حجاز. چنانکه در بالای سرپوشیده، با آب و تاب تذکر داده شده!
در این قسمت از اعمال حج، تزاحم زیادتر است. چون پیوسته در دو جهت متقابل در رفت و آمدند. در هر حال عموم حجاج متوجهند که در اعمال، مزاحم یکدیگر نباشند ولی از اعراب نجدی و بدوی باید حریم گرفت. دسته جمعی با سرعت حرکت میکنند و هماهنگ میگویند: «رب اغفر، إن لم تغفر من ذا تغفر؟» خدایا! بیامرز، اگر ما را نیامرزی پس چه کسی را میآمرزی!» در چهره و حرکات همه خشوع ایمان هویدا و زبانها به ذکر خدا و طلب مغفرت گویاست: «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً» چون مقابل مناره و علامت مخصوص میرسند، پاها را سریعتر بر میدارند و بدن را سبكتر حرکت میدهند تا به حد دیگر برسند؟ خوب محسوس است که اشخاص تمام تار و پودی که از عادات و خودپسندیها به خود تنیدهاند و خود را در آن گم کردهاند، در این حال گسیخته میشود و آنچه به خود بستهاند، در این حرکات در حال جدا شدن است. این خانهتکانی خانۀ دل و درون است تا آنچه از گرد و غبار دنیا و آمال و رنگهای آن در داخل نفس وارد شده، زایل گردد. گرچه از سرحد حریم میقات، کلاه و عمامۀ افتخارات و لباس امتیازات زایل شد، ولی از آنجا که این شعارها و امتیازات به تدریج ضميمۀ فكر شده، شخص در هر حال، در خواب و بیداری، در برهنگی و پوشش خود را با آن مینگرد و این عوارض جزء ذات شده است.
آن مرد سیاسی و اقتصادی و روحانی، در هر حال که هست و به هر جا که میرود، امتیازات و علاقهها و بند و بیلها و شعارهایی را که به خود بسته، با خود میبرد.
آن کس که خود را در لباس و نشان سیاستمداری در آورده و خود را محور اجتماع میپندارد، آن افسری که در پاگون و نشان غرق شده، آن تاجری که تجارتخانه و بانک و اعتبارات و ثروت را با شخصیت خود حمل میکند، آن روحانی که با لباس گشاد و حرکات آهسته، خود را مظهر کامل دین و نمایندۀ تامالاختیار خدا و انبیا میداند! و چون لباس و کلاه، که نمایندۀ شغل و امتیاز است، از او گرفته شد، تا حدی به ذات خود و حقوق خلق و خالق پی میبرد و چشمش باز میشود. ولی چون این عوارض به تدریج ضمیمه با روح گردیده، محتاج به تکان شدیدتر است تا این قالبها خرد شود و بینی تجبر و تکبر ساییده گردد: قال (ع): (السعی مذله للجبابره) عن أبي بصير قال سمعت ابا عبدالله (عليه السلام) يقول: «ما بين بقعة أحب إلى الله من السعي لأنه يذل فيها كل جبار» در این حریم خانۀ خدا، محسوس است که تكبرها و غرورها میریزد، کسانی که عمری به گوشۀ کفش و کجی و راستی کلاه خود توجه داشتند، در خیابان و بازار و در محل انظار چند قدمی ممکن نبود بدوند یا سبکبار بجهند، در اینجا سر از پا نمیشناسند. سر و پای برهنه، ژولیده، غبار آلوده، گاه آهسته و با وقار، گاه به سرعت و سبکبار راه میروند و میدوند، حقیقتاً سعی است! و بدون سعی، عبودیت نیست و بدون عبودیت هیچ تحولی روی نخواهد داد.
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
به سعی ای آهنیندل مدتی باری بكش كآهن به سوی آیینه گیتی نما و جام جم گردد
كبائر سهمگین سنگی است در ره مانده مردم را چنین سنگی مگر دائر به سیلاب ندم گردد
گویا اعمال حج و عمره، هر یک مقدمه برای دیگری و آن دیگر مکمل پیشین است.
احرام، چشم را به حقوق خلق و خالق تا حدی باز مینماید و متوجه عهود خدای میسازد.
استلام حجر، تعهد و تصمیم است.
طواف، تغییر اراده از خود به خدا و انجام عهود است.
نماز در مقام ابراهیم، چون ابراهیم برای قیام به وظایف است.
سعی، در هم شکستن و ریختن تمام عوارض و خودبندیها و سرعت گرفتن در انجام وظایف است:
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچه ترکیب تخته بند تنم!
آثار مناسک حج، به حسب استعداد افراد است
این شبهه در خاطرها میآید که: نه این نتایج در عموم حجاج محسوس است و نه این اسرار مورد توجه! چنانکه اشاره شد، اگر این اسرار مورد توجه باشد، روح تعبد ضعیف میشود و آنچه منظور است تعبد است.
از هزارها مؤسسۀ علمی و تشکیلات تربیتی و تأسیس بوستانها و زحمات باغچهبان، مگر چند مرد علم و هنر و چند گل زیبا به دست میآید؟ ولی همان اندک، زیاد و پرارزش است. خسران آنگاه است که نتیجه صفر باشد! این اعمال و مناسک حج، کم و بیش هر کس را تغییر میدهد و آثار آن به حسب استعداد نفوس باقی میماند. آنچه آثار خیر و ایمان و صلاح و تقوا و خداپرستی و خدمت مشاهده میشود، از ثمرات آن است. در این میان ممکن است در نفوسی اثر آن ناچیز باشد یا به عکس نتیجه بخشد: «وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا»
گر از برج معنا بود سیر او فرشته فرو ماند از طير او
اگر مرد لهو است و بازی و لاغ قویتر شود، دیوش اندر دماغ
پریشان شود گل به باد سحر نه هیزم که نشکافدش جز تبر
قال (ص): «ان الحاج يعود كيوم ولدته أمه و يعوده مغفوراً له.»
با آن که دست قدرت علم، مواد و عناصر ترکیبات تكوینی را تجزیه نموده و مقدار و آثار هر عنصری را به دست آورده، از فهم اسرار ترکیب و حیات و آثار آن همی عاجز است! اسرار و آثار ترکیبات تشریعی، مثل تکوینی، آنطور که هست، در دسترس فکر انسان قرار نگرفته است. هر چه در اسرار این ترکیب اجتماعی حج بیندیشیم، به عمق آن نمیرسیم! چیست آن نیرویی که این مردم و عناصر مختلف را با هم ترکیب نموده و چه آثار و خواصی از این ترکیب ظاهر میشود و این حرکات طواف و سعی تا چه حد روح اجتماع و فرد را برای همیشه پیش میبرد؟ از حوصلۀ فکر و چشمانداز عقل ما بیرون است.
هوا گرم، راه دور و فکر خسته است، باید به منزل برگردیم. از میان جمعیت سعیکنندگان بیرون آمدیم و عرقریزان به طرف منزل میرویم.
عصر است، در مکه را سایه گرفته، اندکی هوا ملايم شده است. از آثار کوه و دشت اسرارآمیز مکه آنچه در دسترس است و میتوان به سهولت و از نزدیک مشاهده نمود، قبرستان تاریخی مکه است که به نامهای مختلف اسم برده میشود. قبرستان قریش، ابوطالب، بنیهاشم، المعلاه. به طرف شمال شرقی مکه به راه افتادیم. از کوچههای سراشیب و پرجمعیت گذشتیم تا به خیابانهای مسطح و باز وسط وادی رسیدیم. در طرف غرب خیابان به مسجدی رسیدیم که مردم برای نماز و وضو در آن رفت و آمد داشتند. ساختمان آن چهار دیوار ساده و سرپوشیده مختصری است که بر ستونهایی قرار گرفته و محلی برای وضو و تطهير دارد. فرش آن چند قطعه حصیر است. این سادگی در تمام مساجد حجاز دیده میشود. در نزدیکی آن نیز یک مسجد دیگر مانند همین است. بودن این دو مسجد در نزدیکی مسجدالحرام موجب تعجب است! برای چه ساخته شده؟ نام آن بیشتر موجب تعجب شده؛ «مسجد الجن!» یعنی چه؟ بعد معلوم شد این مسجد و مسجد نزدیک آن که به نام «مسجد الرایه» است، برای تذکر دو امر تاریخی است. مسجد الجن در محلی بنا گردیده که سورۀ جن در آن نازل شد. و مسجد الرایه در موضعی است که پرچم رسول اكرم هنگام فتح مکه در آن نصب گردیده است. گویا سورۀ جن در موضع مسجد جن نازل شده، آنگاه که پیامبر خدا از سفر جانگداز طائف بر میگشت. وقتی ابوطالب و خدیجه چشم از دنیا پوشیدند و عدهای از مسلمانان به حبشه هجرت کردند، امنیت از رسول (ص) سلب شد و او اندیشید که به سوی طائف برود. چون مردم با شخصیت و خانوادههای شریف و مهماننوازی در این شهر سراغ داشت که شاید عصبیت آنان کمتر از مکیان خشن و متعصب باشد. لااقل اگر به او نگروند، از راه مهماننوازی شاید در پناهش گیرند!
شهر طائف در مشرق مکه واقع است. این شهر مرتفع و سبز؛ مانند خالی است در چهرۀ سفید و براق جزيرة العرب! بیشباهت نیست به شهر طبس در میان کویر سوزان مشرق ایران. دارای عمارات سادهای است که در وسط باغهای سبز قرار گرفته. مردم آن چون از هوای لطیف و مناظر زیبا و ثمرات طبیعت بهرهمندند، طبعشان ملایم و اخلاقشان نرمتر از دیگر مردم جزیره است.
رسول اکرم به امید کرامت خلقی مردم این شهر، بیابانها و بلند و پستیهای میان مکه و طائف را به اتفاق زید پیمود تا به طائف رسید. مردمان با شخصیت و مهماننواز طائف، برادران عبد یا لیل، مسعود و حبیب، پسران عمرو بن عمیر ثقفی بودند. به سوی آنان رفت و آیات وحی را بر آنان تلاوت کرد و به اسلام دعوتشان فرمود. هر یک جوابی گفتند:
یکی گفت: جامۀ کعبه را ربوده یا دریده باشم اگر تو پیمبر باشی! دیگری گفت: خدا کسی برای رسالت خود جز تو نیافت؟ برادر سوم ملایمتر گفت: من به تو جوابی نمیگویم. اگر پیامبر باشی برتر از آنی که به تو سخنی گویم و اگر دروغ میگویی با تو چه سخنی گویم؟!
در عوض پذیرایی، اوباش را بر آن حضرت شوراندند، فریاد میکشیدند: ای ساحر، ای دیوانه میخواهی در میان ما فتنه برانگیزی و دین ما را دگرگون سازی؟!
به این اندازه هم نایستادند، سنگبارانش کردند. از ساقهای پایش خون جاری شد، سر زید شکست.
با بدنی خسته و خاطری فرسوده! از کوچهباغهای طائف بیرون آمد. در کنار دیوار بوستانی نشست. آن بوستان از آن عتبه و شیبه، اشرافزادگان مکه و دشمنان سرسخت دعوت اسلام بود و آن دو نفر در بوستان ناظر این وضع بودند. دل سنگشان بر حال محمد (ص) متأثر شد و عرق خویشاوندیشان بجنبید، به غلام مسیحی نینوایی خود، که عداس نام داشت، دستور پذیرایی دادند. غلام در میان طبق چوبین مقداری خوشۀ انگور چید و به نزد آن حضرت آورد، غلام باهوش در حرکات و چهرۀ گرفته و چشمان درخشان آن حضرت دقت میکرد. چون آن حضرت دست به طرف خوشۀ انگور برد، گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. این جمله چون برقی در فضای تاریک آن دیار از مقابل چشم غلام گذشت.
پرسید: این چگونه سخنی بود که از کسی نشنیدهام!؟ فرمود: تو از کدام سرزمینی و چه دینی داری؟ عرض کرد: نصرانی و اهل نینوایم. فرمود: از قریۀ آن مرد صالح، یونس بن متی میباشی؟ غلام گفت: او را چه میشناسی؟
فرمود: برادر من و مانند من پیمبری بود که قومش آزارش نمودند!
غلام بیاختیار به دست و پای آن حضرت افتاد. عتبه و شیبه که از دور به او مینگریستند گفتند: غلام را ربود!
از آنجا بیرون آمد و در بیابان تاریک میان طائف و مکه با دلی خسته و خاطری شکسته، با خدای خود مناجات میکرد.
پروردگارا! از ضعف و شکستگی خود و بسته شدن درهای امید به درگاه تو مینالم. تو ارحم الراحمین و پناه بیپناهانی.
بارالها! جز به درگاه عظمت تو به کجا روی آرم؟ به دشمنی که مرا میراند یا به دوستی که بر من روی ترش میکند؟!
در تمام این دشواریها، از آن اندیشناکم که مورد بیمهری تو باشم. دیگر باکی ندارم. پناه میبرم به نور وجه کریم تو که تاریکیها از آن روشن شده و کار دنیا و آخرت سامان یافته. از آن که غضب تو بر من نازل شود. در بیابان آرام بطن نخله با سوز جگر نماز میخواند و آیات قرآن تلاوت میکرد و مناجات مینمود. پریان که چون باد صرصر از میان پردۀ ظلمت عبور میکردند، آیات قرآن متوقفشان داشت! گوش دادند: مانند امواج الکتریسته، آیات را گرفته و به دیگران رساندند: « إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ…» در این مکان که به نام مسجد الجن است، در زیر شهر خشمگین که پیمبر رحمت را از خود رانده و در بیابانها سرگردانش نموده، سورۀ جن نازل شده!
در نزدیکی مسجد جن، مسجد رایه است. بیش از دوازده سال از خاطرات مسجد الجن نگذشته است که در چند قدم آن طرفتر پرچم فتح به اهتزاز در میآید. ده هزار مرد دلاور و مجهز به ایمان، این کوه و دشت را پر کردهاند، بانک تكبيرشان دلهای سخت میان را از جا کنده و برق شمشیرشان چشمها را ربوده است! دل در دل اهل مکه باقی نمانده، همه هراسناک و شرمسارند. هر کس پناه و شفیعی میجوید و برای عذر خود لغت و جملهای در نظر میگیرد.
«لا إله إلا الله وحده وحده، أنجز وعده، و نصر عبده، واعز جنده…» تکلیف مسلمانان با این بدعتگذاران چیست؟!
از کنار این دو مسجد عبور کردیم، چند قدمی که به طرف شمال میروی قبرستانی به چشم میآید که در دامنۀ سراشیبی قرار گرفته. شمال و غرب آن را کوه محصور نموده است. طرف شرق، جاده و خانههاست تا دامنۀ کوه. طرف جنوب متصل به خانههای مکه است. اطراف باز آن را با دیواری محصور نمودهاند و درب آن را گاهی باز میکنند.
در اوایل نهضت وهابیت، رفتن به این مکان ممنوع بوده و در سالهای اخیر، در موسم حج، طرف عصر تا موقع غروب و وقت نماز باز است، اما مأموران مراقبند که کسی قبرها را نبوسد! و چون غروب شد با خشونت همه را بیرون میکنند.
قبور، محل تذكر و تنبه و مرکز اتصال گذشته و حال و موت و حیات است. اجساد در قبر خفته، که محل توجه ارواحند، ظاهر را به باطن و دنیا را به آخرت ربط میدهند. به این جهت زیارت قبور و طلب مغفرت نه تنها منع نشده است، بلکه به آن تأکید شده و جزء مستحبات میباشد.
پیغمبر خدا (ص) بعد از آن که جمعی از مسلمانان در بقیع دفن شدند، به قبرستان بقیع و بر سر قبر عثمان بن مظعون میآمد و طلب مغفرت مینمود و با آنان سخن میگفت. این قبرستان کهن، از زمان جاهلیت تاریک عرب تا فجر وطلوع اسلام را از مقابل چشم می گذراند. مردمانی در این دامنه در زیر تودههای خاک خفتهاند! که دچار تاریکی دیجور بتپرستی و عصبيتها و جنگها و نخوتهای جاهلیت بودند. چند روزی در میان گردبادهای شهوات و طوفانهای جاهلیت به خود پیچیدند و رفتند تا زمان عبد مناف و عبدالمطلب که آثار فجر و طلوع اسلام را در افق تاریک دیدند. تا ابیطالب و خدیجه که نور وحی را مشاهده کردند و خود برقی بودند که راه را روشن و در آن سمت افق غروب کردند.
آن كه آمد در غم آباد جهان چون گرد باد یک دو روزی خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
یاد آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت
علائم و آثاری برای شناختن قبور باقی نیست. علاوه بر آن که ساختمانها و گنبدهای تاریخی را از میان بردهاند، کاشیهای ظریف و سنگها را نیز در هم شکستهاند. با انضمام قطعهسنگها بعضی از خطوط، که آیات قرآن و نام صاحب قبر است، خوانده میشود! میگفتند: این قبر عبدالمطلب، آن قبر ابی طالب و آن طرف قبر خدیجه است. بالای هر قبری خاطراتی برانگیخته میشود. عبدالمطلب پیرمرد بزرگوار و کریم مکه بود که نوادۀ يتيم خود را در جایگاه مخصوص خود مینشاند و با آن طفل مانند یک مرد سالخورده رفتار میکرد. پیامبر خدا (ص) چند سالی از دورۀ طفولیت را در آغوش و روی دست و شانۀ عبدالمطلب به سر برد.
ابوطالب عموی بزرگوار و پدر امیرمؤمنان على است که تا زنده بود از پیمبر دفاع کرد.
خدیجه، نامی است که هر مسلمانی بوی مادر مهربان را از آن استشمام میکند. مادری که همه چیز خود را در راه خدا داد تا طفل اسلام بنیه گرفت. این مادر، مادر دیگری از خود باقی گذارد که مادر همۀ امامان و سرآمد زنان جهان است. هر وقت نام خدیجه به گوش پیامبر میرسید، رنگش افروخته و اشک در چشمانش دور میزد. آه خديجه! آن وقت که تنها بودم یارم بود. هر وقت اندوهناک میشدم تسلیتم میداد. هر وقت خسته میشدم تقویتم میکرد. اول راز نبوت را با او در میان نهادم. زنان مکه ترکش گفتند. مردم از وی رو گرداندند. مالش را داد. آه چه شبها که با یگانه دختر عزیزش گرسنه خوابید و شیر در پستانش خشک بود. مکه چهرهاش را بر او ترش کرد. ولی او چون افق را روشن و نام خود را بلند و فرزندان مجاهد خود را در شرق و غرب سرفراز مینگریست، همیشه تبسمی بر لب داشت و چهرهاش باز بود! چرا این فرزندان خشک و خشن اثر قبر او را از میان بردند؟! از این قبر، نور ایمان و نسیم رحمت و مهر مادری به مسلمانان میرسد.
اگر میان مسلمانان، مردم عوامی هستند که از صاحبان قبور حاجت میطلبند و به قبور اولیا نیاز میبرند، علت آن نقص در تربیت دینی و بیاطلاعی از تعالیم قرآن و اولیای اسلام است و بیاطلاعی مسلمانان نتیجۀ حکومتهای خودپرست و جهلپرور است که مانع رشد مسلمانان میباشند. آثار قبور چه تقصیر دارد؟
اگر از میان بردن آثار قبور برای آن است که در صدر اسلام و عصر نبوی این آثار نبوده، پس از بدع است و باید از میان برود، پس بسیاری از مستحدثات به عنوان بدعت باید از میان برود! سلطنت قیصری و کسروی و کاخنشینی، منابع عمومی مسلمانان را در انحصار درآوردن و از حجاج باج گرفتن و مسلمانان مظلوم را به روز سیاه نشاندن و پولهای مسلمانان را مثل سیل به جیب بیگانگان ریختن و کالاهای اجنبی را ترویج کردن و … آیا اینها از سنت است؟!
تکلیف مسلمانان با این بدعتگذاران چیست؟ همان تکلیف را دارند که مسلمانان با ایمان و غیوری مانند اباذر و عمار و اهالی مصر و عراق نسبت به خلیفۀ سوم روا داشتند! با آنکه یک هزارم این بدعتها را خلیفۀ سوم نداشت!
نزدیک غروب است و چهرۀ سیاه شرطۀ خشن و جاهل نجدی گرفته شده و از توجه مسلمانان به قبور و تلاوت سوره حمد، که بین آنها ایرانی، عراقی، مصری و پاکستانی دیده میشود، عصبانی است. اگر بیرون نرویم با کمال ادب! چوب و ناسزا نثار ما خواهد کرد.
تقویمهای ایران روز شنبه را اول ماه میدانند، منتظریم تا در اینجا چگونه خواهد شد؟ ناگاه از طرف حکومت اعلام شد که شب پنجشنبه ماه دیده شده و ثابت شده است که روز پنجشنبه اول ماه است، این خبر میان حجاج ایرانی هیجانی ایجاد نمود. اختلاف آن هم دو روز! چه باید کرد؟ گفتگو میان عموم حجاج دربارۀ تکلیف حج است. آنها به اهل علم مراجعه میکنند، اهل علم چه جواب بگویند؟
در این بین شنیده شد آیتالله کاشانی وارد مکه شدهاند. جمعی سادهلوح از این جهت خوشحال و امیدوارند که ایشان میتوانند اختلاف را حل کنند یا حکومت را از رأیی که داده منصرف سازند یا حجاج را برای تکرار عمل آزاد گذارند؟
برای ملاقات ایشان از منزل بیرون آمدیم. از کاسب و مأمورین دولت سراغ ایشان را میگرفتیم. با آن که ایام حج همۀ شخصیتها در مکه تحلیل میروند، اما ورود ایشان برای عموم محسوس بود! ما را به ادارۀ امن عام راهنمایی کردند. از مسجدالحرام عبور کردیم و از رئیس اداره، محل آیتالله را پرسیدیم. او شرطهای را با ما همراه کرد. نزدیک یکی از درهای بیت اتاقهایی است که مقابل آن عدهای نظامی ایستادهاند. از پلهها بالا رفتیم و وارد اتاق شدیم. آیتالله کنار درهایی که مشرف به خانه است نشستهاند. معلوم شد از همان جا ما را میدیدند و انتظار داشتند. پس از احوالپرسی، راجع به اختلاف ماه با ایشان بحث کردیم. بعضی همراهان ایشان گفتند: ماه در شب جمعه، در بعضی نقاط ایران دیده شده. بعضی هم ادعای رؤیت نمودند. در این بین چند نفری که از طرف ایشان به ملاقات وليعهد سعودی رفته بودند، از وضع ملاقات و تشریفات صحبت میکردند.
منتظر بودیم بدانیم از این ملاقات برای امور بین المللی – اسلامی یا اصلاح امر حاج و حجاج ایرانی چه نتیجهای گرفتهاند، ولی بیشتر تعریف اتاق و خانه و کیفیت پذیرایی بود. یکی از ملاقات کنندگان میگفت: «جات خالی بود فلانی، هوای اتاق وليعهد مثل در بند خنک بود!»
حركات بعضی از همراهان چنان زننده بود که مأموران سعودی را متوجه خود میکرد. چه باید کرد؟! آفت بیشتر به میوههای شیرین میرسد؟
ظهر شد و بانگ اذان از دل مسجدالحرام برخاست! دوائر صفوف در مدت چند دقیقه پشت هم منظم گردید. مسجد تا راهروها پر شد. بعضی از مأموران که وظیفهشان مراقبت از آیتالله بود، از همین جا اقتدا کردند. به جا بود. چنانکه در دستورات ائمۀ طاهرین (علیهم السلام) هست، ماهم به صف جماعت میپیوستیم! ولی نشستیم تا نماز تمام شد. بعضی از مأموران با تعجب نگاه میکردند. از آیتالله درخواست نمودم که بلافاصله برای نماز برخيزند و ایشان برخاستند. عدهای از حجاج ایرانی هم با ما به راه افتادند. مأموران انتظامی سعودی هم راه باز میکردند. وارد مسجد شديم. عدهای از حجاج مصری و غیر مصری ایستاده، تماشا میکردند. ما مشغول نماز شدیم. حجاج آیتالله را به یکدیگر نشان میدادند. از این توجه و احترام و نام و آوازه برای نزدیکی مسلمانان و از میان رفتن سوء تفاهمات، استفادههای خوبی ممکن بود برده شود، ولی ایشان دچار نقاهت و فشارهای فکری بودند، اطرافيان عاقل و صالح ایشان هم در اقلیت بودند!
امروز که پنجشنبه و به حسب اعلام حکومت سعودی، روز ترویه و هشتم ذوالحجه است، باید آمادۀ احرام و حرکت به سوی عرفات شویم و از آنجا به مشعرالحرام و منا برگردیم تا بعد از طواف و سعی، عمل حج را، که یکی از ارکان اسلام است، به پایان رسانیم. در زمانهای گذشته این راه را با شتر و پیاده میپیمودند و پیشتر از آن، متحمل زحمت حمل آب هم میشدند. ولی امروز با قناتی که به همت مردانه زبیده! زن هارون کشیده شده، اگر کارکنان دولت مانع نشوند و به قیمت جان نفروشند، آب در عرفات و منا به آسانی به دست میآید. اشکال رفت و آمد به عرفات و منا هم با روز افزون بودن وسایل نقلیه، کمتر از زمانهای سابق نیست! چون وسایل حمل و نقل و چادر به دست دولت است و کسی به اختیار خود نمیتواند فراهم سازد.
دویست ریال، قریب چهارصد و پنجاه تومان برای یک چادر در عرفات و منا باید داد که بیش از دوازده نفر نباید از آن استفاده نمایند. گاهی از یک چادر پول دو چادر هم گرفته میشود. برای کرایه از مکه به عرفات و بازگشت به منا و مکه، که مجموع بیش از هفت فرسخ نیست، برای هر نفری یک دینار (قریب بیست تومان) باید داد! ما هم این پولها را تحویل مطوف دادهایم. بعد از ظهر پس از نماز، در مسجد الحرام محرم شدیم. در فضای یکی از کویهای مکه، مقابل محل مطوّف جمع شده، منتظر وسیلۀ حرکتیم. قدری از شب گذشت. نام ما را خواندند. با اثاث لازم و سبک سوار کامیون شدیم. ماشین از کوچههای تنگ و خلال ماشینهای زیاد، به زحمت رد شد. از میان دو رشته کوه شرقی و غربی، قدری به طرف شمال رفت. آنگاه به طرف دست راست و به سوی مشرق پیچید. بانگ ذکر و تلبیه و تکبیر و نیز نعره و بوق ماشینها در میان شنزار و پست و بلندی دژهها، کوه و دشت را پرصدا کرده است! شعاع مضطرب چراغهای ماشین از پایین، نور آرام و سرد ماهتاب از بالا، بر سینه و خلال کوههای سیاه و مهیب آرام و پیکر سفید احرام پوشان متحرک تابیده، سکوت عمیق کوههای سیاه طبقاتالأرضي با حرکات بیقرار رهروان خدا جو، منظرۀ مهیبی از سکوت و حرکت پدید آورده است. ماشینها در طول و عرض یکدیگر، از زمینهای شنزار و روی تخته سنگها و از خلال کوههای منا پیش میروند. ناگاه به فضای بلند و بازی رسیدیم.
تا چشم کار میکند، چادرها پهلوی یکدیگر دیده میشود! اینجا بیابان عرفات است. ماشین از میان چادرها گذشت، تا در محلی که چادرهای مطوف ما زده شده بود ایستاد. با لباس سبک احرام، چابک از ماشین پیاده شده چادری را اشغال کردیم. روی بوتههای خارو خاک نرم، بساط را پهن کرده و همه چیز داریم. آنچه نداریم آب است. صدای آب فروشها مثل نالۀ مستانه گربههای نر، از دور به گوش میرسید: «آی مای!» از بس از صبح تا نیمه شب این صدا را در کوچههای مکه شنیدهایم از دور به آن آشناییم. در حالی که چوبی روی شانه گذارده و دو طرف آن دو سطل آب آویزان کرده، نزدیک آمد؛ چند؟ سه ریال! آخرش دو ریال.
پس از ادای نماز، از چادر بیرون آمدم. ماه و ستارگان از بالا نور افشانی میکنند. این بیابان از چادرها و احرام پوشان، سراسر سفید پوش است. از میان چادرها و از اعماق بیابان مانند کندوی زنبور عسل همهمۀ ذکر و دعا شنیده میشود. دلم میخواهد تا صبح در میان این چادرها که هزارها مردم مختلف و یکرنگ را در بردارد، راه بروم ولی جرأت آن که چند قدمی دور شوم ندارم، چون ممکن است که دیگر چادر را پیدا نکنم!
شب نهم مستحب است که حاجیان در منا باشند، ولی این سنت رعایت نمیشود. حاجیان هم از خود اختیاری ندارند! در عرفات، واجب توقف از هنگام زوال تا غروب آفتاب است. رکن توقف نمودن بین زوال و غروب است، گرچه چند دقیقه باشد. اگر واجب ترک شود معصیت است و اگر رکن عمداً ترک شود حج باطل است.
طلوع فجر و بانگ اذان، مانند شیپور جنگ در اردوگاههای بزرگ، در میان چادرها جنب و جوشی پدید آورد. در تمام بیابان دسته دسته صفوف نماز تشکیل شد. کم کم آفتاب بالا آمد. شدت تابش عمودی آفتاب چشم را میزند. هوا به شدت گرم شد به طوری که بیرون آمدن از چادر خطرناک است! بیشتر بیماریها و تلفات حج از عرفات شروع میشود و کمتر پیش آمده که حجاج مبتلا به بیماریهای واگیر بشوند.
اگر خدای نخواسته این گونه بیماریها پدید آید، با آن اجتماع در هم و هوای گرم و نبودن وسایل بیشتر، حجاج را درو میکند. استعداد بیماری در اشخاص، از آغاز مسافرت شروع میشود. مراعات ننمودن غذا، خوردن گوشت، از دست دادن بنیه از جهت حرکت و زحمت زیاد برای انجام واجبات در غير موقع و مستحبات غير لازم، افراط در خوردن آب یخ که موجب اختلال جهاز هاضمه است، به خصوص يخهای مکه که گویا برای رساندن يخ مواد شیمیایی با آب مخلوط میکنند. این علل مقاومت مزاج را ضعیف میکند. گرفتاری دیگری از عرفات عارض حجاج میشود که مزید بر علت میگردد و آن خودداری از قضای حاجت است. در عرفات، مشعر و منا.
در عرفات، در میان چندین چادر یک مستراح موقت پردهای تهیه میکنند که زود پر میشود و باد از میان میبرد. در زندگی عربی این موضوع بسیار عادی است.
بسیار دیده میشود که اعراب در مقابل جمعیت نشسته و با خاطر جمع مشغول انجام وظیفهاند! ولی برای دیگر حجاج این کار مقدور نیست و دولت هم از جهت سنخیت به این امر اهمیت نمیدهد وگرنه ساختن چند مستراح، که گودالی است و دیوار سنگی، چیز مهمی نیست تا برای همیشه حجاج راحت باشند. در مشعر و منا این مستراح موقت هم نیست. ضعف بنیه، اختلال و ضعف هاضمه، مسمومیت مزاج و گرمای شدید عرفات موجب نوعی بیماری میشود به نام «گرمازدگی» که اگر دیر به بیمار برسند و به وسیلۀ یخمال نمودن بدن و شربتهای غذایی و دواهای قلبی، حفظش نکنند از دست میرود. تلفات این نوع بیماری در عرفات و بعد از آن هر سال زیاد است. مردم مطلع گفتند که در سال گذشته قریب هشت هزار بوده و آمار امسال، درست معلوم نشده است. اما آنچه میتوانستیم آشنایان را از حرکت در آفتاب و حرکات زاید مانع میشدیم.
در میان چادر آسودهخاطر نشسته و مشغول دعا بودیم که خبر دادند در چادر رفقای آذربایجانی و چند چادر دیگر عدهای بیمار شدهاند. پرچم سرپرست حجاج ایرانی و بهداری دور است. چند نفر طبيب جوان از ایران آمدهاند که به همه و هر جا نمیرسند. کیست که در میان آفتاب سوزان بیرون برود؟! چند نفر از بیماران در اثر مراقبت، بهتر شدند ولی رفیق آذربایجانی مرحوم شد که حرکت جنازه و دفن و کفنش هم از اختیار ما خارج بود!
اختلاف دربارۀ ماه و تکلیف فردا، مهمترین مطلبی است که در میان حجاج ایرانی مورد بحث است. در این بین گفتند که حجاج مجاور ما که از اهل جبال لبنان و شیعۀ مذهبند، میگویند: شب جمعه هلال را در لبنان دیدهایم. از مدعیان رؤیت که دو نفر مرد کامل بودند، دعوت کردیم بیایند و شهادت بدهند. چند نفر از علمای اصفهان و شهرهای دیگر نیز آمدند تا شهادت آنها را بشنوند! آقای اصفهانی، با زبان عربی شکسته و لهجۀ اصفهانی، این دو نفر را سؤالپیچ کرد. کدام سمت مشرق و چقدر از افق بالا بود؟ شاخکهای ماه کدام طرف بود؟! یکی از دو نفر از میدان در رفت اما دیگری مقاومت کرد و سؤالات را جواب گفت. فعلاً اختلاف بین پنج شنبه و جمعه است.
یکی از اهل علم پرسید: شما چه خواهید کرد؟ گفتم: به عقیدۀ شما تکلیف چیست؟ گفت: وقتی که ماه برای ما و از طریق خودمان ثابت نشده، فردا هم است. اگر بتوانیم باید هر دو موقف را درک کنیم. فردا بعد از ظهر عرفات را و فردا شب مشعر را و اگر نتوانستیم، یکی از دو موقف را. بنابراین باید تا پیش از طلوع آفتاب، مشعر را فردا شب درک نماییم. گفتم من چنین کاری نخواهم کرد. چون نه اجتهاد این کار را لازم میداند و نه تقليد!
مسئلۀ اختلافي ماه در حج، از مسائل تازه درآمده است. پس از رحلت رسول خدا (ص)، امسال هزار و سیصد و هفتاد و دومین باری است که مسلمانها برای انجام فریضۀ حج در این سرزمین جمع شدهاند. شما ملاحظه فرمایید جز در این سالهای اخیر، دربارۀ اختلاف ماه، چه در زمان ائمه و چه پس از آن، در میان مسلمانان هیچ بحثی پیش آمده؟ با آن همه اختلافات مذهبی و مسلکی که بوده است. از هنگامی که وسیلۀ مسافرت سریع و روابط نزدیک شده، این اختلاف و بحث نوظهور پیدا شده است. حجاج ایرانی تقویمهای منجمان ایران را همراه میآورند یا به وسیلۀ مسافر و رادیو میشنوید که فلان روز در ایران اول ماه بوده و در اینجا دولت روز دیگر را اول ماه اعلام میکند. بدبینی شدید هم که وجود دارد، به این جهت میگویند: همانطور که ما مذهب اینها را قبول نداریم، ماهشان هم مال خودشان. ما پیرو افق خودمان که افق شیعه است میباشیم. آیا در این موارد جای تعصب است؟! ما خواه ناخواه در سرزمین حجازیم پس باید تابع افق همین جا باشیم.
در بعضی سالها در تمام سال، اول ماه اینجا با ایران مختلف است. ایرانیها در اینجا، نه مجال تفحص دارند و نه تفحص میکنند. اگر در مکه و اطراف آن هم تفحص کنند، فحص کافی نیست چون افق مکه و جده غبارآلود است و از تمام جزیره مرتفعتر نیست.
استصحاب اگر در مورد حج جاری باشد، پس از فحص است. اگر در يومالشک ماه رمضان، به اندازۀ کافی فحص نشود، معلوم نیست افطار به عنوان استصحاب، شعبان جایز باشد.
بنا به فرمایش شما جز در سالهایی که هلال بلند است و به چشم همه میآید (که کم اتفاق میافتد) در هر سال این اختلاف و احتیاط باید باشد! چه رؤیت هلال ایران با حكم اول ماه حجاز متفق باشد و چه مختلف. چون اول ماه ایران به جهت اختلاف افق برای حاج حجت نیست، اعلام حکومت اینجا را هم که قبول نداریم.
شخص عالم گفت: پس به نظر شما تکلیف چیست؟ گفتم: به حسب قاعده، اگر اطمینان حاصل نشود، ظن حجت است، با تعبدی که دولت و ملت حجاز نسبت به مقررات دینی و اهمیتی که دربارۀ امر حج دارند، تا تحقیق کافی نشود، اول ماه را اعلام نمیکنند. برای چه حج هزارها نفر را با مسامحه فاسد میکنند؟! چرا در هر سالی که اختلاف پیش میآید، همیشه یک روز اول ماه حجاز مقدم میشود و چرا از روی مسامحه یک روز مؤخر نمیباشد؟ با آن که هر چه حجاج بیشتر در حجاز توقف کنند، گرچه یک روز هم باشد، برای آنها سود بیشتری دارد. آیا این قرائن اطمینانآور نیست؟ چنانکه آقای مظفر اعلم سفیر ایران در حجاز، پس از پایان ایام حج میگفت: ولیعهد سعودی از عمل بعضی ایرانیان دربارۀ تجدید موقف متأثر بود و گفته بود: ما چه نظری داریم که حج مردم را فاسد کنیم! دقت ما دربارۀ اثبات ماه رمضان و ذیحجه بیش از هر امری است! تا پنجاه نفر از نقاط مختلف گواهی ندهند قاضی حکم نمیکند و تا قاضی حکم نکند دولت اعلام نمیکند.
با آن که همیشه اکثریت و نفوذ در اجتماع حج، با اهل سنت و جماعت بوده و آنچه در کتب فقهی سابقين و احادیث به طور وضوح بیان نشده، وظیفۀ مخصوص شیعه و چگونگی اثبات اول ماه برای آنهاست. بلکه به عكس، احادیث ما و ظواهر آیات دربارۀ ادراک موقفين، که از ارکان حج است، ناظر به ادراک اجتماع و تبعیت از عموم است. در روایت حلبی، راوی از حضرت صادق (عليه السلام) نقل میکند: از آن حضرت دربارۀ تکلیف کسی پرسیدم که بعد از کوچ نمودن مردم از عرفات رسیده است.
فرمود: اگر مجال دارد که در همان شب بیاید به عرفات و توقف نماید و بعد کوچ کند و در مشعر به مردم برسد، پیش از آن که مردم کوچ کرده باشند، پس حجش درست نیست مگر آن که چنین نماید. اگر وقتی رسید که درک عرفات از او فوت شده، پس در مشعرالحرام توقف نماید. چه، خداوند عذر بنده خود را پذیرفته و حج او تمام است. این در وقتی است که پیش از طلوع آفتاب و پیش از کوچ نمودن عموم مردم، مشعر را درک نماید. اگر مشعر را درک ننمود، حج از او فوت شده و آن را عمرۀ مفرده قرار دهد و برای آیندۀ حج به عهدۀ او واجب است.
بیشتر احادیثی که دربارۀ ادراک حج است؛ مانند این حدیث، ادراک موقف را منوط به ادراک جماعت قرار داده است. در این دو آیه نیز دقت کنید: «فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[7]
آنگاه که همانند سیل از عرفات سرازیر شدید، خداوند را در مشعرالحرام یاد کنید. آنطور که شما را هدایت فرمود، گرچه پیش از این از گمراهان بودید، سپس کوچ نمایید از همانجا که مردم کوچ کنند و از خداوند طلب آمرزش کنید. چه، خداوند بس آمرزنده و مهربان است. در شأن نزول آیۀ دوم میگویند: قریش چون خود را پاسداران خانۀ خدا و ممتاز میدانستند، از حدود حرم خارج نمیشدند و با دیگر حجاج به عرفات نمیرفتند. بلکه در مشعر توقف مینمودند و هنگام کوچ حجاج از عرفات، آنان برای حفظ امتیاز و آمیخته نشدن با دیگران، از مشعر کوچ میکردند و این آیه برای از بین بردن این امتیاز و وظیفۀ عمومی نازل شد.
این شأن نزول را گرچه بیشتر مفسران ذکر نمودهاند ولی با ظاهر آیه سازش ندارد. چون «ثُمَّ» دلالت دارد بر کوچ دوم که از مشعر است. اگر شأن نزول درست باشد و ثم برای تجدید مطلب بیاید، شأن نزول مخصص آیه نیست و به فرض آن که مخصص باشد، از لغت «افاضه» که تشبیه حرکت عمومی حاج است به جریان پی در پی و متصل آب، از مطلب آیه فهمیده میشود که نظر قرآن در این عبارت هماهنگی و اجتماع است.
بعضی از فقهای متأخر، چون توجه کاملی به احادیث و آیات و سیرۀ گذشتگان ننمودهاند؛ همان موازین و قواعدی را که عموماً در اثبات موضوعات شرعی و هلال است، مو به مو در مورد حج میخواهند اعمال نمایند. ولی آنها که توجه و دقت در این آیات و احادیث و موقعیت حج و اختلاف نمودهاند، نبودن علم به خلاف را کافی میدانند و حکم به تبعیت میکنند و مشاهده و علم یا ظن قوی را که در مثل اثبات ماه رمضان یا شوال لازم میدانند در اینجا لازم نمیشمارند و چون همیشه در اختلاف، محاكم حجاز یک روز پیش از اول ماه حکم مینمایند هیچگاه علم به خلاف حاصل نمیشود و فتوای حضرت آيتالله بروجردی (ادام الله بقائه) این مشکل را آسان نموده است.
مرد روحانی میگفت: با همۀ این مطالب، که قسمتی از آن را باید با فرصت بحث نمود، چه اشکالی دارد احتیاط نماییم و دوباره یکی از موقفین را درک کنیم؟
گفتم: اگر این احتياط في نفسه خوب باشد با هوای گرم و مراقبتی که دولت دربارۀ این کار دارد، به نظر من خلاف احتیاط است. ما که از ترس گرما و گم شدن نمیتوانیم از چادر خود بیرون برویم، چگونه چند کیلومتر بدون وسیله و امنیت به مشعر بیاییم و اگر مردمی از ما تبعیت کردند و دچار زحمت شدند، مسئولیت نسبت به آنها را چه باید کرد؟ چون این کار تکذیب عملی دولت و ملت سعودی بلکه اکثریت حجاج است. به حسب آنچه شنیده میشود و مرسوم بوده، کتک و حبسی هم در میان هست، مخلص مزاجم مستعد برای کتک و حبس نیست و پیش خدا معذورم.
بعد معلوم شد که عدهای شب بعد، به مشعر رفته و دچار زحمت شدهاند. یکی از اهل علم که دندهاش شکسته بود، مدتی مینالید و از ما کتمان میکرد!
برای آن که حساب دقیق اختلاف افق ایران و حجاز برای همه واضح شود، از جناب آقای سید باقر خان هیوی که از اساتید هیأت و مردان باتقوا میباشند درخواست نمودم شرح مختصری راجع به این موضوع بنگارند که ایشان هم این درخواست را اجابت نمودند:
«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ…»[8]
از تو پرسش میکنند در باب هلالهای ماه، در جواب بگو: «اینها علامتها و نشانههایی هستند برای تعیین روزهای ماه و زمان حج…» اولاً مجموع اشكال مختلفی که در ظرف یک ماه قمری، ماه را مشاهده میکنند (اهله) قمر گویند. ثانياً ما همیشه آن قسمتی از کرۀ ماه را میتوانیم رؤیت کنیم که هم جزء نیمکرۀ مرئی خودمان باشد و هم جزۀ نیمکرهای که از آفتاب مستنیر میگردد. چه، ماه جسمی است کدر و تاریک که از خود دارای نور و فروغی نیست. ولی نیمی از آن که به سمت آفتاب است از آن کسب نور میکنند. ثالثاً این قضیه در هیأت ثابت و محقق است. هلالی که ما از کرۀ قمر مشاهده میکنیم، همواره زاویة رأسش برابر است با طول نجومی قمر از شمس.[9] بعد از این مقدمه، فرض کنید خطوط متوازیۀ «س» جهت تابش اشعه آفتاب باشد و زمین در موضع «ز» واقع شود و دایرۀ بزرگ مدار ماه باشد به دور زمین:
١- هرگاه طول نجومي ماه از خورشید صفر باشد؛ یعنی هر دو درست در یک سمت کرۀ زمین واقع شوند، در این صورت زاوية هلالي مرئی صفر است. پس نیم کرۀ مرئی آن کاملاً تاریک و برای ما غیرمرئی است. در این حال گویند ماه در محاق و یا تحتالشعاع است. مثل موضع ط 1. در این موقع ماه قريب ظهر به نصفالنهار میرسد و این حالت در اواخر هر ماه قمری واقع میشود.
۲- چون طول قمر از شمس، اقلاً به قدر ۱۰ درجه شود، هلالی از قمر را مشاهده خواهیم کرد که زاویة رأس آن ۱۰ درجه است و این اول امكان رؤیت ماه است با وضعیت دیگری که باید موجود باشد (یعنی بعد معدل هم کمتر از ۱۱ درجه نباشد و عرض قمر شمالی باشد.)
پس اگر ما بعد از غروب آفتاب و پس از خروج ماه از تحت الشعاع، بتوانیم ماه را مشاهده کنیم، فردای آن روز اول ماه قمری خواهد بود.
۳- هرگاه طول خورشید از ماه، ۱۸۰ درجه شود؛ یعنی ماه به وضع «ط ۵» باشد، زاویۀ قاچ[10] مرئی آن نیز ۱۸۰ درجه خواهد شد. یعنی نصف کرۀ ماه را، که هم روشن و هم به سمت زمین است، مشاهده خواهیم کرد و چون تصویر این نصف کره بر سطح آسمان یک دایرۀ تمام است، پس در این صورت ما قمر را به شکل قرص مدوری میبینیم. این حالت را «بدر» یا «مقابله» گویند که مصادف است با شب چهاردهم ماه. در این موقع قرب نصف شب ماه، به نصفالنهار میرسد.
۴- هر گاه طول قمر از شمس ۹۰ درجه و یا ۲۷۰ درجه باشد، در این صورت زاویۀ قاچ مرئی نیز ۹۰ درجه خواهد شد و آن وقتی است که قمر در موضع «ط ۳» یا «ط ۷» واقع شود و چون تصویر قاچ ۹۰ درجهای بر سطح آسمان نیمدایره میشود، پس در این موقع ما قمر را به شکل نیمدایره خواهیم دید که حدبهاش به سمت آفتاب است و این هر دو حالت را «تربيع قمر» گویند. چه، در هر دو صورت ربع (4/1) کرۀ ماه را مشاهده میکنیم. اولی را «تربیع اول» و دوم را «تربيع ثانی» نامند، منتها باید این نکته را متوجه بود که در تربيع اول حدبۀ ماه به سمت مغرب است و در تربیع دوم به طرف مشرق.
۵- هرگاه طول قمر از شمس ۴۵ درجه باشد، یعنی ماه به وضع «ط ۲» یا «ط ۸» واقع شود، زاویۀ قاچ مرئی نیز ۴۵ درجه خواهد شد. در این هنگام است که ثمن(8/1) کرۀ ماه دیده میشود و به همین جهت آن را به ترتیب «تثمين اول» و «تثمين دوم» گویند.
۶- هر گاه قمر به وضع «ط ۴» یا «ط ۶» واقع شود، یعنی طول نجومیشان ۱۳۵ درجه یا ۲۲۵ درجه باشد، در این صورت قاچ مرئی به زاویۀ ۱۳۵ درجه دیده خواهد شد که تصویرش در آسمان به شکل عدسی مشاهده میشود. اولی در شب دهم و دومی در شب هفدهم واقع خواهد شد. به طور کلی از شب اول ماه تا شب ۱۴ هلالها رو به تزاید و حدبهشان به طرف مغرب است و از آن به بعد هلالها رو به تناقص و حدبۀ آنها به سمت مشرق میافتد.
بین اشکال نامبرده، اشکال دیگری نیز هست که ذکرشان موجب تطویل میباشد و هر کس قدری در رؤیت این هلالهای گوناگون تمرین کند، میتواند به محض مشاهدۀ ماه، با اختلاف یک روز بفهمد که شب چندم ماه است و در همین مقام است که امر منيع حضرت حق تعالی؛ «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ » هویدا میگردد.
حال فرض کنید که روز ۲۹، یک ماه قمری، بعد از غروب آفتاب، مکان ماه در آسمان به قسمی باشد که نسبت به افق مفروضی (مثلاً تهران) اول امكان رؤیت باشد. یعنی چشمهای تیزبین بتوانند آن را مشاهده کنند و ۴۵ دقیقه بعد از غروب آفتاب، ماه در افق غروب کند. واضح است که در جميع نقاطی که افقشان قریب به تهران و یا ساعاتشان برابر ساعت تهران باشد (یعنی طول جغرافیایی آنها مساوی طول جغرافیایی تهران باشد) هلال را رؤیت خواهند کرد و نیز نقاطی که در مغرب تهران واقعند، به طریق اولی بعد از غروب آفتاب، ماه را رؤیت خواهند نمود و فردای آن روز برای تمام سکنۀ این قبیل نقاط، روز اول ماه قمری خواهد بود. اما نقاطی که آفاقشان با افق تهران اختلاف فاحش داشته و در مشرق نصفالنهار تهران باشند، در شب ۲۹ هلال را رؤیت نخواهند کرد. زیرا که ساعت آنها به مقدار معتنابهی جلوتر از ساعت تهران است و بعد از غروب تهران، هنگامی که ماه قابل رؤیت است، نسبت به آفاق شرقی آن ماه غروب نموده و رؤیت نمیشود و بنابراین فردای آن روز سلخ ماه[11] قمری خواهد بود. نه اول ماه نو.
اما چون قمر در هر شبانهروز ۱۳ درجه و ده دقیقه و ۳۵ ثانیه (حرکت وسطی) از مغرب به مشرق حرکت میکند، لذا فردا شب قریب ۵۵ دقیقه دیرتر از شب قبل غروب خواهد کرد و به این جهت تمام نقاط شرقیهای که دیشب ماه را ندیده بودند، امشب مسلماً خواهند دید و فردا، روز اول ماه آنها خواهد بود.
پس بنا بر آنچه ملاحظه نمودید، اختلاف رؤیت هلال در آفاق شرقی و غربی، ممکن است یک روز باشد و زیاده از آن ممکن نیست و به عبارت اُخرى، هرگاه اختلافی مابين آفاق شرقی و غربی در رؤیت هلال حاصل شود، آفاق شرقی یک روز بعد از آفاق غربی هلال را رؤیت خواهند کرد، نه جلوتر از آن. و این اختلاف هم هرگز از یک روز تجاوز نمیکند.
حال میدانیم که طول جغرافیایی مکۀ معظمه (شرفها الله) از نصفالنهار گرینویچ، که مبدأ تمام طولهای بینالمللی شناخته شده، ۳۹ درجه و ۵۰ دقیقه و ۱۰ ثانیه شرقی است و طول جغرافیایی تهران ۵۱ درجه و ۲۵ دقيقه و ۵۹ ثانیه شرقی است.[12]
پس اختلاف طول این دو شهر ۱۱ درجه، ۳۵ دقیقه و ۴۹ ثانیه است و از این رو معلوم میشود که ساعت تهران از ساعت مکۀ معظمه ۴۶ دقیقه و ۲۳ ثانیه جلوتر است. یعنی وقتی که در تهران غروب آفتاب باشد، در مکه بیشتر از ۴۶ دقیقه به غروب مانده است. بنابراین ممکن است مثلاً بعد از غروب آفتاب روز ۲۹ ذیقعده موقعیت ماه نسبت به افق تهران به قسمی باشد که قابل رؤیت نباشد ولی برای مکه هلال ذیحجه رؤیت گردد و لذا فردای آن روز برای تهران سلخ ذیقعده و برای مکه غره ذیحجه خواهد بود.
از بیانات فوق معلوم میشود که ممکن است رؤیت هلال در مکۀ معظمه یک روز جلوتر از تهران و سایر نقاط شرقی آن باشد و بیش از یک روز ممکن نیست.
تبصره: شرایطی که ما به جهت رؤیت هلال در آفاق مختلفه ذکر کردیم، همه جا مبتنی بر یک رشته محاسبات نجومی است که ذکرش در اینجا بیمورد است و به علاوه فرض این است که هوا صاف و بلامانع باشد تا بتوان با موجود بودن شرایط لازمه، هلال را رویت کرد.
سید باقر هیوی استاد رياضيات و هیأت
نزدیک غروب است، آفتاب از اوج قدرت کم کم به طرف مغرب سرازیر میشود و از شدت سلطان نور و حرارت میکاهد. هزارها محبوس این پادشاه نور، در میان چادرها در حال جنب و جوش و بیرون آمدنند. عصر جمعۀ عرفات، دقایق حساسی است. شرکت در این اجتماع، که فقط ایمان و ارادۀ خدا در آن حاکم است، چه بسا عمرانه يك بار هم برای آرزومندان پیش نمیآید. اینجا سرحد میان زندگی گذشته و آینده است. تمام فاصلهها و عوارضی که انسان را از خود و خدای خود و بندگان خدا دور داشته بود، در مراحل گذشته، احرام عمره و حج و طواف و سعی (اگر درست و با قصد تقرب انجام شده باشد) یا از میان رفته و یا ضعیف و رقیق شده.
اینک به سوی فضای وسیع و باز عرفات عروج نمودهایم. فاصلههای مکان و دیوارهای بنا و عمارات متنوع، که عوارض و فواصل دیگری است پس از امتیاز شغل و لباس و کلاه و عادات، در اینجا از میان رفته است. اگر تأثیر پی در پی و همیشگی عوارض و عادات، شعور و وجدان و بصیرت درونی را از میان نبرده باشد، پس از گذراندن مراحل گذشته، اینجا باید شعور به وظایف، زنده شود و به حقوق خدا و خلق چشم معرفت باز گردد.
اینجا عرفات است. در قسمت غربی آن، که از طرف مکه و منا رو به فضای وسیع میآید، مسجد ابراهيم (مسجد نمره) است. در دو سمت غرب و شمال غرب دو منارۀ پنج متری دور از هم قرار دارد که در این قسمت حدود عرفات را معین میکند. در مقابل، قوسی وسیع از کوه است که سراسر قسمت شرق را محصور کرده و قسمت جنوبی این قوس در راه طائف پیش آمده است. دنبالۀ شمال این قوس قدری به طرف غرب پیش آمده که کوه رحمت است. دامنۀ جنوبی این قسمت حد دیگر عرفات است.
در این دامنه، قطعه سنگ بزرگ و بلندی است که میگویند رسول اکرم (ص) بالای آن ایستاده و خطبه خوانده و خطبا در روز عرفه بالای آن میایستند و خطبه میخوانند.
در نزدیک همین سنگ مسجد سادهای است به نام «مسجد الصخرات». جمعیت بالا و در دامنۀ این کوه از دور دیده میشود ولی رفتن تا آنجا برای ما آسان نیست.
عصر عرفات است! میگویند: در این مکان آدم و حوا پس از هبوط و تحیر، یکدیگر را شناختند. در اینجا این مرد و زن، به حقوق متبادل بين خود معرفت یافتند. معرفت به حق بین زن و مرد که دو سلول اول حیات و پایۀ اول اجتماع و مبدأ نخستین تکثیرند. نخستین قدم به سوی حقشناسی عرفات است.
میگویند که ابراهیم خلیل مناسک و وظایف حج را در اینجا آموخت. این اجتماع از زمان ابراهيم خليل هر ساله برپا بود ولی اوهام جاهلیت و اعمال زشت، آن را آلوده ساخت و میدان افتخارات جاهلیت عرب و معاملات گردید.
پیامبر اکرم (ص) در سال حجة الوداع، در ضمن بیان حقوق و الغای امتیازات، سر این اجتماع را بیان فرمود و آن را از آلودگیهای جاهلیت پاک نمود و سپس جانشینان آن حضرت و علما و بزرگان اسلام در این قرون متوالی، هر ساله در میان این اجتماع به پا ایستاده و با خطابهها و دستورات دعا چشم مسلمانان را به معارف الهی و حقوق حقه، باز نمودهاند. گویا در اینجا رسول خدا (ص) را مینگریم که از خيمۀ خود در تمره، بعد از زوال آفتاب بیرون آمده و بر ناقۀ قصواء سوار است و هزاران نو مسلمان، که از شب دیجور جاهلیت بیرون آمده و به فجر اسلام چشم گشودهاند، اطراف او را احاطه کردهاند. وسط فضای عرفات که رسید مهار شتر را کشید و با آهنگ بلند و شمرده خطبه خواند. نعمتهای پروردگار را یادآوری فرمود و او را به الطافش ستایش نمود، آنگاه فرمود:
خون و مال و عرض شما بر یکدیگر حرام است؛ مانند حرمت امروز، در این ماه و در این شهر.
بدانید تمام شئون و افتخارات جاهلیت زیر قدم من است.
هراسها و کینهها و انتقامجوییهای پیش از اسلام از میان رفته و بازخواستها باطل است.
اول خونی که باطل مینمایم، خون ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب، پسر برادر پدرم است.
رباهای جاهلیت را الغا نمودم. اول ربایی که از میان میبرم ربای عباس بن عبدالمطلب است.
آنگاه حقوق زنان را بیان فرمود و آنگاه سفارش در حفظ و تمسک به قرآن نمود و سپس حق رسالت را ابلاغ فرمود. از مردم دربارۀ ابلاغ وظایف رسالت تصدیق خواست و همه تصدیق نمودند. در پایان رو به آسمان گرفت و دستها را بلند کرد و فرمود: «اللهم بلغتُ»
پس از چند سال که خلفا و سران دین و سیاست اسلامی در میان این اجتماع ایستاده، وظایف و تکالیف دینی و سیاسی مسلمین را در اجرای حق و عدالت در جهان بیان نمودند و به وسیلۀ نمایندگان مسلمانان جهان، که در این اجتماع شرکت جسته و پیامها فرستادند، نمایندۀ روحی و فکری رسول خدا و سبط عزیزش سیدالشهدا (ع) را مینگرید که در دامنۀ کوه رحمت، در میان کسان و فرزندان خود رو به کعبه ایستاده، دستهایش به سوی آسمان بلند و از چشمان خدابینش قطرات اشک جاری است و قدرت و حکمت و لطف و رحمت خداوند را، در ظاهر و باطن عالم و در مراحل وجود خویش و در ساختمان ظاهر و باطن خود، میشمارد.
«خَلَقْتَنى مِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْكَنْتَنِى الاْصْلابَ آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ… فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ يُمْنى وَاَسْكَنْتَنى فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ»
دستهای لطف و مهربانی پروردگار را از چهرۀ پدر و مادر، نوازش گرم نور و نسیم هوا و هدایت غرایز و قوا و تربیت مربیان و انبیاء یک یک میشمرد. قدرت تدبیر و لطف تقدیر را در ساختمان اعضا و جوارح، در ساختمان دقیق و محکم چشم و گوش و مجاری نور بینش و شنوایی و فکر و رشتۀ به هم پیوستۀ اعصاب و دستگاههای مختلف درونی مینمایاند. و عجز خود را از درک و شرح و سپاسگزاری این همه نعمت، بیان مینماید و از خداوند برای شکرگزاری و ادای حقوق کمک میطلبد.
«ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْيا تآمّاً سَوِيّاً… وَاَنَا اَشْهَدُ يا اِلهى بِحَقيقَةِ ايمانى وَعَقْدِ عَزَماتِ يَقينى وَخالِصِ صَريحِ تَوْحيدى وَباطِنِ مَكْنُونِ ضَميرى وَعَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَاَساريرِ صَفْحَةِ جَبينى»
ما در میان چادر خود با عدهای از حاجیان رو به کعبه نشسته و به وسیلۀ این دعا، خود را با روح نورانی و مواج آن حضرت مرتبط نموده و از دریچۀ این کلمات نورانی، خود را در عالمی سراسر نور و عظمت و قدرت مینگریم:
اینجا محيط عرفات است. به وسیلۀ آیات و دعاها باید در فکر و اراده، انقلابی پدید آید و چشم به اسرار زندگی باز شود. باید توبه نمود و میان زندگی و عمر گذشته سراسر غفلت و خودپرستی و ظلم با آینده سراسر تنبه و بیداری و حقشناسی و خداپرستی پردهای آویخت. هر چه دامن سایهها گستردهتر میشود و اشعۀ نور بالاتر میرود، جنب و جوش زیادتر میگردد. بانگ تکبیر و نالههای استغفار سراسر بیابان را پر کرده است. در زمانهای سابق، نالههای عمیق و ممتد شترها و بانگ اسبها نیز با این صداها مخلوط میشد. دستههایی از فقرای بیابان با چهرههای سیاه و موهای ژولیده راه افتاده در مقابل خیمهها با هم سرود توحید میخوانند؛ «رب ازلی، ابدی، احدی، لاضد ولا ند ولا مثل المولى…»
دامن خیمۀ شب اطراف بیابان عرفات گسترده میشود. دامنهای خیام کم کم برچیده میگردد. اشعۀ رنگارنگ آفتاب، از قلههای کوه عرفات بالا رفت، بوق ماشینها اعلام حرکت میکنند.
فاصلههای نازک پردههای چادرها هم از میان رفت. مردمی که تا شعاع یک فرسخ منزل گرفتهاند، به هم پیوستند. همه متحرک به یک اراده و رو به یک هدف متوجهند.
ارواح و نفوس انسانی، چون قطرات آب صاف و شفاف است که از دریای بیکران وجود، پی در پی در عالم طبیعت میریزد. چون با ماده آمیخته و آلوده شد، فاصلههای زمان و مکان و عوارض ماده، همه را از هم دور و بیگانه میکند.
محیطهای ایمانی، فواصل و بیگانگیها را از میان میبرد.
محیط نماز جماعت و حج و عرفات، محیط حکومت ایمان و آشنایی انسان است.
محیط عرفات، مظهر کامل این عرفان است. عصر عرفات و هنگام کوچ، این حقیقت ظاهرتر است.
از انضمام قطرات نفوس، جویها و از آن نهر بزرگی از حیات و ایمان و اراده به راه میافتد؛ «فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ…» این تعبیر معجز آسا، برای فهماندن وحدت حیاتی این اجتماع است!
مغرب شد و روز عرفات پایان یافت. ماشینها به حرکت درآمدند. سواره و پیاده رو به مشعرالحرام به راه افتادند. ما هم سوار کامیون شده به راه افتادیم. کامیونها آهسته به طرف مغرب و جهت مکه از فضای وسیع عرفات در میان دیوارهای فراخ و تنگ کوهها پیش میروند. طولی نکشید که به فضای وسیعی رسیدیم. فضایی که از طرف راست و چپ و شمال و جنوب جاده، باز است. این جا تا وادی محسر، مشعرالحرام و مزدلفه است. بعضی بودن تمام شب را در اینجا واجب میدانند، بنابراین باید نیت بیتوته نمود. ولی وجوب مسلم که ركن است، توقف از هنگام طلوع فجر است با نیت قربت و تا طلوع آفتاب از وادی محسر که اوایل منا میباشد نباید تجاوز نمود.
وقتی که ما رسیدیم، جمعیت زیادی نبود. در وسط بیابان فرش و بساط خود را گستردیم. بیش از یک ساعت نشد که تمام فضای بیابان پر شد! اینجا نه چادری است و نه فاصلهای! مانند میوههای مختلف که پهلوی هم میچینند، همه به هم متصلند. جای خلوت برای تطهیر وجود ندارد. کامیونی در چند قدمی ما ایستاده است. اشخاصی که تحت فشارند، به حریم کامیون پناه میبرند ولی هنوز ننشستهاند که مواجه با توپ و تشر میشوند؟
آب و یخ هم کمیاب و گران است. سقا سطلهای آب را در ظرفهای یکی از حاجیها خالی کرده اما در قیمت آن با هم کشمکش دارند. سقای عرب از سه ریال کمتر نمیگیرد و میخواهد آبها را برگرداند. تماشایی اینجا بود که این دو نفر گرم جدالند و یک حاجی از چند قدمی خیز برداشت و دبۀ آب را به سر کشید و با عجله مشغول نوشیدن است!
به اعتراض صاحب آب اعتنایی ندارد. خوب که سیراب شد، گفت: عجب آدم پست فطرتی هستی آن چند قدمی محل آب است!
در این بیابان وسیع چنان جا تنگ شده است که نمیتوانیم پای خود را به راحتی دراز کنیم. پاسی از شب که گذشت، رفت و آمد ماشین کم شد. مستحب است تأخیر نماز مغرب و عشا تا رسیدن به مشعرالحرام، گرچه یک ثلث از شب بگذرد، آنگاه هر دو نماز را با یک اذان و دو اقامه به جای آوردن. چنانکه رسول اکرم (ص) در حجةالوداع چنین کرد، ما هم چنین کردیم. از خستگی پشت را به اثاث تکیه دادیم.
در زیر نور ماه و ستارگان سراسر این بیابان اشباح متحرکی است! قیافههای مردم اطراف خود را تشخیص نمیدهیم. زمزمۀ ذکر و نماز و تسبیح، از هر سمت به گوش میرسد. این منظرۀ پر مهابت خواب را از چشم ربوده است. آقای حاج منزه هم حالش منقلب و گرما زده شده، پی در پی ناله میکند. وسیلۀ غذا و دوا هم در اینجا فراهم نیست!
رفیق آذربایجانی که ناگهان رفیقش را از دست داده و نمیداند کجا بردند و چگونه دفنش کردند، در تاریکی شب جای رفیق را خالی مینگرد و انتظار زن و بچهاش را از خاطر میگذراند. های های گریه میکند.
اینجا مشعرالحرام است. دویست هزار مردم مختلف را وحدت ایمان در اینجا جمع کرده است. این جمعیت که به اسم و رسم یكدیگر آشنا نیستند، در اینجا باید شعور به احترام و مسئولیت عمومی در آنها بیدار شود.
چنانکه شعور به حفظ بدن و جلب لذات و منافع فردی پیوسته بر انسان حاکم است، نوعی شعور فطری برای حفظ منافع و مصالح اجتماع و از میان بردن ضررها و مفاسد عمومی نیز در ذات انسان می باشد. زمانی که این شعور در افراد و مللی بیدار می گردد، از تمام مصالح و منافع شخصی بلکه از جان خود می گذرند! و همین موجب نجات ملتی می شود که مراحل سقوط را می پیماید. پیدا شدن این شعور در افرادی گرچه اندک باشند موانع را از سر راه اجتماع بر می دارد و آن اجتماع را برای پشت سر نهادن مشکلات و رسیدن به هدف، به راه می اندازد و زندگی نوینی به جامعه می دهد و اگر محیطهای مساعدی برای تربیت و بیداری این غریزه اجتماعی فراهم نشود، کم کم شعور به حفظ منافع و لذات فردی، آن غریزه اجتماعی را خاموش می کند و یکسره از کار می اندازد.
مردمی که از نژادها و طبقات مختلف، در این فضای محدود با هم آمیخته و مخلوط شده اند، همان بیداری شعور به مسؤولیت و حفظ حریم است که آنها را محدود نگاه داشته که نه تنها مثل اجتماعات دیگر دنیا نسبت به هم نیت بد و زبان زشت ندارند، بلکه حس تعاون و گذشت در آنها محسوس است.
این همان شعور به وحدت مسؤولیت اجتماعی است که باید از اینجا (مشعرالحرام) شروع شود.
اینها همه منتظرند که آفتاب عید قربان سرزند تا با روح جديد، وارد زندگی جدید شوند و برای رمی و قربانی به منا روند و آخرین مانور حق پرستی و کمال (قربانی برابر خدا و برای نجات خلق) را طی نمایند.
ساعتی خوابم ربود… نزدیک صبح است، چشم به آسمان گشودم. ستارگان مشعشع ذخائر نور خود را به طرف فضا و زمین پرتاب میکنند. ماهتاب بالای افق هنوز پردهدار نور است. در میان این بیابان و کنار دندانههای سیاه کوهها، هزارها سفیدپوش منتظر طلوع فجرند و زمزمه نماز و دعا دارند.
اجتماع سپاهیان و سان لشگرها، گرچه منظم و پرشکوه است ولی چون دارای روح و وحدت معنوی نیست، افراد این اجتماعات نه هدف روشنی دارند و نه استقلال در شخصیت و اراده از این رو اثر اینگونه تربیتها محدود و کوتاه و تأثیر نیک و بد آن به دست افرادی محدود است و ریاضت های فردی نیز اگر اثری داشته باشد همان اثر فردی است؟
این سان، ایمانی است و این ریاضت، اجتماعی و روحی و تعبدی است که اثر آن همیشه باقی و از هر جنبه قوای معنوی انسان را بیدار و قوی میگرداند و در دنیای ظلم و بت پرستی و بت تراشی، ارادۂ حق را تحکیم مینماید و اگر درست انجام شود و به موانع داخلی برنخورد، دنیا را به صورت عالیتری در میآورد:
خفتگان را خبر از زمزمۀ مرغ سحر حيوان را خبر از عالم انسانی نیست
روی، هر چند پری چهره و زیبا باشد نتوان دید در آیینه که نورانی نیست
شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست
پنجۀ دیو به بازوی ریاضت بشكن کاین به سر پنجگی ظاهر جسمانی نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
حذر از پیروی نفس که در راه خدای مردم افکنتر از این غول بیابانی نیست
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست
تربیتهای فنی و ریاضتهای روحی، اگر قوای جسمی و روحی را از یک یا چند جهت قوی گرداند، از جنبههای دیگر سستی و بیارادگی بار میآورد.
این مناسک و عبادات، قوای درونی را با هم رشد میدهد و اگر به آفات و موانعی بر نخورد افرادی برومند و رشيد بار میآورد که سرچشمۀ خیرات برای امت خود خواهند شد. از دعاهایی که در وقوف به مشعر وارد است، این دعاست:
«أقلهم إلى أشلك أن تجمع لي فيها جوامع الخير، ألله تؤبشني من الخير الذي سلك أن تجمعه لي في قلبي، ثم أطلب منك أن تغرقني ما عرفت أوليائك في منزلي هذا وأن تسقيني جوامع الشر»
به سوی منا
فلق صبح، تحویل شب را به روز اعلام نمود. بانگ اذان از دل وادی مشعر برخاست. در اینجا بانگ اذان، فرمان بیداری، هشیاری، به صف درآمدن یا کوچ نمودن است.
پس از نماز، صفوف به حرکت آمدند. ما منتظر آفتاب بودیم، همینکه آفتاب بر قلۀ کوه رخ نشان داد، فرمان حرکت (برای ما) است.
خيز شتربان! که دمید آفتاب وقت رحيل است نه هنگام خواب
تا نگری از همه واماندهای قافله رفته است و توجا ماندهای
هر که از این قافله غافل شود همچو من دلشده بیدل شود
سراسر بیابان، از سواره و پیاده و شتر و گاو و گوسفند موج میزند، همه به سمت منا در حرکتند؛ منا مانند عرفات و مشعر بیابان خالی نیست. در طول دو دیوارۀ کوه و اطراف آن، خانهها و دكانها ساخته شده که در ایام حج این خانهها را به حجاج اجاره میدهند ولی بیشتر حجاج این سه روز ایام تشریق را زیر چادرها به سر میبرند. در خلال رشتههای کوه، چادرها زده شد؛ به طوری که از بلندی هم مواقف حجاج دیده نمیشود مگر از بالای کوه.
یک قسمت از چادرها در شیب کوههایی است که از سه طرف به کوه و رشتههای آن محصور شده؛ چادری که ما در آن منزل داریم، محل مرتفعی است که از سمت کوه آخرین چادرها است. پشت سرما کوه بلند و سیاه و درههای هولناکی است.
طولی نکشید که فضای خالی بین چادرها و کوه از اعراب بیابانی و گوسفنددارها پر شد. تا آفتاب بالا نیامده و هوا به شدت گرم نشده باید رمی جمرۀ اولی یا جمرۀ عقبه را انجام داد. چابک حرکت کردیم، آنها که از مزدلفه ریگ برچیده بودند، چنانکه مستحب همین است، ریگها را میان دستمال پیچیده با خود برداشتند. کسان دیگر هم ریگهایی جمع کردند. چون مشکلات اعمال حج نزدیک است تمام شود، در چهره عموم، خوشحالی مشاهده میشود، امروز عید قربان هم هست! برای سنگسار نمودن شیطان، همه از خود چابکی نشان میدهند. از گردنه سنگستانی به آن طرف غلتیدیم. از کوچههای منا عبور کردیم. سراغ جمرۀ عقبه را میگیریم. دستههایی مثل ما پرسان پرسان یا با راهنما به سراغ جمره میروند. دستهای خوشحال برمیگردند و در میان این دستهها هرگونه قیافه؛ مأنوس و غير مأنوس، دیده میشود. هر چه نزدیکتر میشویم جمعیت زیادتر است. نزدیک جمره رسیدیم که در کنار خیابان و در دامنۀ رشتۀ کوتاه کوه واقع است. ستون برج مانند، سنگی است به ارتفاع نزدیک دو متر. زائران هر چه میتوانند با فشار خود را نزدیکتر میرسانند تا خوب هدف گیری کنند.
در این سه روز؛ ایام تشریق، اطراف جمرات سه گانه را که دو تای دیگر در طول همین راه واقع است، سنگ اندازها پیوسته احاطه نموده، دستهاست که پی در پی بالا می رود و ریگ میاندازد، چون هفت عدد اصابت نماید، مانند کسی که از میدان جنگ، فاتح برگشته، خوشحال برمیگردند.
اهل حجاز هر یک از این سه برج را شیطان مینامند؛ شيطان كبير و شیطان صغير. وقتی بخواهند منزل کسی را در آن نزدیکی نشان دهند میگویند: نزدیک شیطان کبیر! این نام مطابق است با آنچه نقل میکنند که ابراهیم خلیل برای ذبح فرزندش اسماعیل، یا برای مشاهده مناسک، از این وادی عبور مینمود که شیطان در این سه مکان، سه بار ظاهر شد تا او را از انجام وظیفه باز دارد، ابراهیم با مشتی سنگ وی را طرد کرد.
بعضی می گویند اینجاها در زمان جاهلیت محل نصب سه بت بوده است. هر چه بوده؛ به حسب وظیفه اسلامی، این عمل آخرین مراحل حج و همراه با قربانی است. قرآن مبدأ تشريع قربانی را اینگونه تصریح نموده است:
«يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ…»[13]
در آغاز مطلب، درخواستهای ابراهیم هنگام ساختن خانه بیان شد؛ ابراهیم آنچه برای خود و فرزندش خواست این بود که: «هر دو را مسلم گرداند». این آن كمال و مطلوبی بود که ابراهیم میجست. با آن همه امتحانات سختی که در راه خدا داد، هنوز خود را مسلم محض نمیدید. این اندیشه در خاطرش بود تا خواب دید که باید به دست خود فرزندش را ذبح نماید!
پیرمردی سالخرده، باید یگانه فرزندش را که وارث روح و جسم خود است، به دست خود ذبح نماید! آزمایشی است طاقت فرسا! از وطن و هستی و خانمان دل کندن و در میان آتش سوزان رفتن، برای ابراهیم بسیار آسان بود! اما فرزند به دست خود قربان نمودن آسان نیست! چون به فرزند امر خدا را ابلاغ نمود، فرزند گفت:
«يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»[14]
کارد و طناب برداشت و در میان پیچ و خم این درهها، دور از چشم مادر و هر بینندهای، با فرزند عزیزش به راه افتاد. فرمان و ارادۀ حق چه اندازه باید بر نفس و اراده و عضلات حاكم و مسلط باشد که طوفان عواطف پدری و فرزندی و حب ذات و بقا، دست ابراهیم و دل اسماعیل را نلرزاند! اراده و قلب و عواطف و عضلات و گردن، همه در مقابل ارادۂ حق تسلیمند.
دست و پای فرزند عزیز را با طناب و چشمان سیاهش را با دستمال بست و کارد تیز بر گلویش نهاد:
«لَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنَادَيْنَاهُ أَن يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا ۚ ….»[15]
مقصود همین تسلیم محض در برابر اراده و فرمان حق بود.
خواب برای ظهور همین حقیقت بود در عالیترین و مهیبترین صورت! پس خواب را که از رؤیای صادقه و ظهور نفسی ابراهیم بود، در خارج آنطور که باید صدق داد؛ (قد صدقت الرؤيا!) و گوسفند فدای اسماعیل گردید.
کسانی حق دارند مادون را فدای خود کنند که خود فدای مافوق شوند. دیگران به ناحق حیوانات را قربانی خود میکنند. فداکاری و فدا شدن، ناموس بقا و کمال است. عناصر در جسم نباتات فدیه و فانی میشوند تا خود را به صورت برتری میرسانند. نباتات در هاضمه حیوانات و حیوانات قربانی انسان میشوند. انسان در ارادۂ حق باید فانی شود و برای خیر کلی قربان گردد تا به صورت عالی كمال درآید.
از پای تا سرت همه نور خدا شود چون در ره خدای تو بی پا و سر شوی
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و انسان شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
بار دیگر چون بمیرم از بشر تا برآرم با ملائک بال و پر
پس علم گردم علم چون ارغنون گويدم، انا اليه راجعون
این فدا نمودن خود و قربانی شدن در راه خدا، آنگاه محقق میشود که همراه با مبارزه با باطل و ناحق باشد. اوهام مختلف شیطانی که مردم را به عقب میکشد و بتهایی که به صور گوناگون در سر راه کمال انسان قرار میگیرند، موانع رسیدن به حقاند. در مبارزه با این موانع، پیروزی و یا شهادت، هر دو برای کمال فردی و اجتماعی فتح است. اگر تمام همتها و قدرتهای مردمان همفکر و خدا پرستی که به معارف حقه (عرفات) آشنا شدهاند و دارای شعور و مسؤولیت اجتماعی (مشعرالحرام) گردیدهاند، برای طرد شيطانها و از میان بردن بتهای متمرکز شود، گرچه با انداختن چند سنگریزه باشد، همه شيطانها عقب نشینی میکنند و همۀ بتها از جبروت خود طرد میگردند. آنقدر سنگریزه اطراف این برج ریخته است که اگر بت مجسمی بود خرد شده بود و اگر متحرک بود نمیتوانست از جای خود بجنبد.
اینجا را جمرۀ اخرى یا جمرۀ عقبه میگویند. بالای این محل گردنۀ «عقبه» و پشت آن در سینۀ کوه درههای موحش خشک و سیاهی است. در خلال این درهها و پشت این گردنه، یک حادثۀ بزرگ تاریخی روی داد که جهان را به صورت دیگری درآورد:
سال دوازدهم بعثت پیامبر خدا(ص) بود که دوازده نفر از اهل مدینه در موسم حج، نیمه شب با آن حضرت به ایمان و جهاد بیعت نمودند و مصعب بن عمیر را به عنوان نمایندگی از طرف رسول اکرم به يثرب بردند.
در سال بعد (سال سیزده بعثت) در ایام تشریق، نیمه شب که مردم خواب بودند آهسته و با احتياط هفتاد و دو نفر مرد و دو نفر زن يثربی مسلمان، در میان یکی از درهها با پیامبر(ص) بیعت نمودند و عباس بن عبدالمطلب که هنوز اسلام نیاورده بود، در اطراف دیدبانی میکرد. در اینجا بود که هستۀ مرکزی حزب الله در دنیای شرک بسته شد و مواد و برنامۀ کار تنظیم گردید.
اهل يثرب به حسب درخواست رسول اکرم دوازده نقيب (نماینده و رابط) از خود معرفی نمودند تا جاسوسهای اهل مکه، که تمام رفتار رسول را مراقبت مینمودند، متوجه شدند این اجتماع متفرق شد و به سوی يثرب برگشتند. این اجتماع منظم و حزبی مبدأ هجرت و تحول بزرگ گردید؟
این اجتماع حج هم که نمایندگان اقوام مختلفند، اگر با برنامۀ منظم و هدف واحد پیش روند و در راه رسیدن به هدف فداکاری نمایند و قربانی دهند و برای طرد بتهای دنیا هر نوع سلاحی – گرچه سنگریزه باشد – بکار برند، برتر از همه خواهند بود.
چنانکه آن اجتماع هفتاد نفری، با روح ایمان و نظم و تشکیلات، محور دنیا را از روم و ایران برگرداندند و یثرب مدينة الرسول و مدینۀ فاضله اسلام و محور حکومت دنیا گردید؟
ما هم سنگریزهای خود را به هدف زدیم و در میان آفتاب سوزان با رنج، خود را به منزل رساندیم. ناله و فغان هزارها گوسفند و شتر که برای قربانی آماده شده، کوه و دشت را پر کرده است. پس از چند ساعت لشهای قربانی، راه عبور را بسته، ما هم چند گوسفند با شرایط مخصوصی خریدیم و قربانی کردیم. و آنچه چاق بود برای مصرف برده شد، بیشترش دفن گردید و مقدار زیادی در وسط راهها و میان بیابان متلاشی شده است. اگر شدت تابش آفتاب نباشد، بوی عفونت قابل تحمل نیست.
واجب «قربانی و مصرف» است یا فقط «ریختن خون»؟!
در دستور است که قدری را صاحب قربانی بخورد و قدری را به فقرای با ایمان و مستحق صدقه دهند و قدری هدیه نمایند. اما در آن هوای گرم، نه جرأت خوردن است نه مورد انفاق برای این همه قربانی پیدا میشود. عصر روز عید، بالای تخته سنگها پر است از گوشتهای تفتیده مقابل آفتاب. این سه روز را به همین مناسبت ایام تشریق» میگویند یا از آن جهت است که بعد از طلوع آفتاب باید این اعمال را انجام دهند.
در این روز شاید با کفارات تقصيرها سیصد هزار گوسفند و شتر ذبح میشود که جز اندکی از آن، به مصرف خوردن نمیرسد!
آیا برای مصلحتهای مهم واقعی، تعبدا باید متحمل اینگونه خسارتها و اتلاف مال شد؛ چنانکه برای تربیت نظام و مانورها و امتحان سلاح های جنگی، عقلای دنیا! میلیونها پول مصرف میکنند؟! یا با انجام دستور و تعبد، میتوان راهی برای مصرف صحیح و جلوگیری از اتلاف مال پیدا نمود؟
جواب این سؤال، که مورد توجه بسیاری از متدینین و حجاج است، بسته به آن است که فقها و مجتهدان از مضمون آیات و روایات چه استنباط نمایند. آیا واجب، قربانی و مصرف است یا فقط قربانی و ریختن خون؟
بنا به فرض دوم، جای بحث نیست که باید قربانی کرد، گرچه هیچگونه مصرف و خورنده ای نباشد.
بنا به فرض اول، اگر مورد مصرفی نبود، آیا میتوان آن را به پول تبدیل نمود یا در محلی قربانی کرد که مصرف داشته باشد؟ ظاهر آیات و روایات و فتاوی آن است که مصرف مورد نظر است:
«لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ»[16]
اجتماع حج برای آن است که منافع خود را مشاهده نمایند و نام خداوند را در روزهای معین بر آنچه از چهار پایانی زبان بسته روزیشان گردانده، به یاد آرند. پس، از آن خود بخورید و بخورانید محنت زدۀ تهی دست را.»
«كُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»[17]
«پس از آن قربانی خود بخورید و بخورانید فقير قانع (آبرومند) و سائل (سمج) را، این طور ما آن حیوانات را مسخر شما کردیم و شاید شکرگزاری نمایید.» از این دو آیه، که دستور قربانی است، فهمیده میشود که تکمیل قربانی، خوردن و خوراندن است.
اگر دولت سعودی فکر اصلاحی، دینی و اقتصادی داشته باشد، با وسایل روز؛ مانند تهیه یخچالها و کارخانهها، میتواند از اتلاف این همه مال جلوگیری نماید و آن وقت این فریضه دینی، که با وضع فعلی هر دو طرفش (فعل و ترک آن) محظور دارد، بیاشکال و به صورت صحیحی در میآید و حجاج میتوانند برای بین راه و سوغات، از گوشتهای ضد عفونی شده آن استفاده کنند.
به گفته بعضی از مسلمانان بیدار، اگر شاخ و استخوان قربانی ها را با وسائل روز مثلا دکمه بسازند، برای سوغات و تبرک، دارای ارزش مخصوصی میشود.
شخص مطلعی میگفت: یک شرکت آمریکایی مشتری روده قربانیها شد و مبلغ زیادی می داد، ولی دولت عذر آورد و نپذیرفت!
در شماره اول و دوم مجله «رسالۀ الاسلام»، که از طرف جمعیت علمای دارالتقريب مصر منتشر می شود، بحث استدلالی مفیدی دربارۀ قربانی حج طرح نموده که: «آیا با نبودن مصرف، تبدیل به پول جایز است یا نیست؟». برای اثبات جواز و عدم جواز، چند نفر از علمای مذاهب استدلال نموده اند:
استاد شیخ محمد جواد مغنیه، مستشار محکم شرعی جعفری در بیروت، با دلایل اجتهادی خود تبدیل را جایز دانسته است.
صورت دیگری هم فرض میشود و آن این که حجاج پس از بازگشت، در اوطان خود، که مصرف صحیح دارد، قربانی نمایند؛
و چنانکه دربارۀ کفارات در این صورت فتوا میدهند. امید است فقهای شیعه، که در اجتهاد زنده و استدلالهای عمیق ممتازند؛ مانند «منزوحات بئر»، دربارۀ این مسأله مشکل نظری فرمایند.
روز عید قربان، با گرمي هوا و کمی آب و یخ، زحمت حجاج زیاد است. قیمت یخ به کیلویی پانزده – بیست تومان میرسد. به این جهت، عصر عید، بیماری گرمازدگی از هر روز بیشتر است. در بیشتر چادرها کم و بیش بیمار و بیحال دیده میشود. اطبا و مأموران با ایمان بهداری آنچه میکوشند به همه نمیرسند. اگر زود به بیمارها برسند علاج آسان است. حاجی آذربایجانی که رفیقش در عرفات، فوت کرد، بشدت حالش به هم خورد و هوش و حالی برایش نمانده بود. در اینگونه مواقع، بسیاری متوجه نیستند که باید «واجب موسع» و «مستحب» را ترک کرد و از تلف شدن نفس تا میتوان جلوگیری نمود. به هر حال یخ فراهم کردیم و بدنش را سر تا پا، به وسیلۀ حوله یخمال نمودیم. آب آلو، قطره تقویت قلب به دهانش ریختیم. طولی نکشید که به راه افتاد.
هنوز بیش از نیم ساعت به غروب باقی بود که آفتاب، اشعۀ تند و سوزانش را از دامنههای منا جمع نمود و پشت کوههای مرتفع آن پنهان شد.
ماه شب یازدهم با نور ملایم خود به نوازش خستگان وادی منا پرداخت و جانشین دلنواز و خوشروی آفتاب گردید. گرچه امروز کوشش و حرکت حجاج از هر روز بیش بود، ولی چون اعمال مهم به پایان رسیده و رمی و قربانی و تقصیر را انجام دادهاند، همه خوشحال و با نشاطند و بواسطۀ تقصیر (سر تراشیدن یا شارب و ناخن گرفتن) از بیشتر محرمات احرام آزاد شدهاند.
اینک فقط استعمال بوی خوش و تماس با زن و صید نمودن حرام است که هیچ یک مورد ابتلا نیست! فردا چون به مکه مراجعت نمودند و طواف زیارت و نماز و سعی آن را انجام دادند، استعمال بوی خوش هم حلال میشود و پس از طواف نساء و نماز آن (که از مختصات شیعه است زن و صید نیز حلال میگردد و همه از جهت معنا و صورت و اسم، حاجی میشوند، انشاء الله.
حجاج از خانهها و چادها بیرون آمده، مقابل نور ماهتاب، جلو چادرها و روی تپهها و تخته سنگها دسته دسته نشستهاند. بعضی تکبیر میگویند و بعضی صلوات میفرستند. صوفی منشان حلقههای ذکر و اوراد دسته جمعی دارند. مجاور چادر ما، که دامنۀ باز کوه است، شیخ نابینایی بر جمعی اعراب امامت میکند. این شیخ گاهی وقت نماز، عصا زنان، میان مردم و مقابل خیمههای اطراف ما میگردد و حجاج را به نماز دعوت مینماید. از بیاعتنایی ایرانیان به نماز جماعت عصبانی است. جوانی است با هوش و حافظ قرآن. میگوید متجاوز از بیست هزار حدیث مسند را حفظ دارد! من را شيخ الشيعه شناخته، گاهی از دور به همین عنوان میخواند و سراغ میگیرد.
پس از نماز جماعت، برای عربهای حجازی و نجدی موعظه مینمود. من آهسته رفتم و میان جمعیتش نشستم که از روی فراست فهمید و سخنش را قطع کرده و رو به من نمود و گفت: شما جعفریها چرا به صحابۀ رسول اکرم احترام نمینمایید؟ گفتم: تنها صحابی بودن موجب مزیت و احترام نیست. میزان بزرگی و برتری در اسلام، درک معارف و عمل به دستورات است. آن کسانی از صحابه که با این میزان تطبیق میکنند، مورد احترام و تعظیماند و کسانی را که مطابق با این میزان نمیشناسیم، حسابشان با خداست! کجای کتاب و سنت تنها صحابی بودن را موجب برتری و مزیت دانسته است؟! اگر چنین باشد، بیش از صد هزار نفر که محضر رسول اکرم (ص) را درک نموده و حدیث شنیدهاند، باید رفتار و کردارشان مقبول باشد! معاویه مگر درک محضر پیمبر را ننمود و كاتب الوحیش نمیدانید، آیا اعمالش با کتاب وسنت درست درمیآید؟ اختلافاتی که پیش آورد! مردمی را که به ناحق کشت! فرزند فاسق و بی ایمانش را بر مسلمانان مسلط نمود و بدعتها که در دین گذارد و… گفت: لعن بر معاویه و یزید هم جایز نیست!
گفتم: پس کاذب و ظالم و فاسق و منافق، که قرآن لعنشان می کند، کیانند؟! تمام اختلافات و اشتباهات میان مسلمانان، از اختلاف در موضوع خلافت و اشتباه در معنای «اولوا الأمر» پیش آمده است. شما گاهی میزان تشخیص را اجماع امت میدانید و چون اجماع امت را دربارۀ هیچ یک محقق نمیدانید، میگویید اجماع سران و اهل حل و عقد. چون آن هم دربارۀ اکثر محقق نیست، ناچار باید بگویید: هر کس لباس خلافت را بدون شایستگی در برکرد، ولی امر است! کار را تا به آنجا رساندهاید که هر خونخوار جاهلی، با بست و بند و خونریزی بر مسلمانان سلطه یافت او را ولی امر میدانید و اطاعتش را واجب میشمارید؟
نتیجه همین عقیده و اطاعت است که در مهد توحید و خانۀ خدا و خانۀ اسلام، مسلمانان حق حیات و آزادی و اختیار جان و مال خود را ندارند! با آن که قرآن دربارۀ خانه خدا میگوید: «شواء الغاليف فيه والباد.»[18]
این سخنان را با زبان عربی میگفتم و جمعیتی که نشسته بودند، با علاقه گوش میدادند و اثر تصدیق در قیافه بیشترشان آشکار بود. شیخ چون دید سخن به جای حساس رسید مضطرب شد؛ چون اینجا حجاز و پشت پردۀ بیابان و محیط استبداد و تسلط قبیله و حزب مخصوصی است که در لباس دین نفس مردم را گرفتهاند! خواست روی سخن را برگرداند، لذا گفت: از این بحث میگذریم. چرا شما در اذان «حئ على خير العمل» میگویید؟ این کلمه بدعتی است که شما شیعیان گذاردهاید؟
گفتم: فقه ما از طریق اهل بیت است که اتصال آنان به رسول اکرم (ص) از دیگران محکمتر است، اما شما که در اذان جمله: «الصلوة خير من النوم!» میگویید: از کجا آوردهاید؟ بعد از آن که مسلمانان تن پرور و سست شدند و برای نماز صبح به وقت قیام نمینمودند، خلیفه دوم دستور داد که این جمله گفته شود و شما آن را جزو اذان قرار دادید؟
پرسید: چرا برای نماز مهر میگذارید؟ گفتم: چرا نگذاریم؟ گفت: چون پیامبر نمیگذاشت، پس بدعت است.
گفتم: مسلم است که رسول اکرم روی زمین و شن و حصیر که آن روز فرش مسجد بوده، نماز خوانده است. ولی معلوم نیست روی فرشهای پشمی و مانند آن نماز گزارده باشد، و چون مساجد ما شیعیان از فرشهای پشمي پربها مفروش است، برای آن که درست از سنت و روش رسول اکرم پیروی نماییم، تكه خاک پاکی روی فرش میگذاریم!
سپس به بحث در حدیث و رجال حدیث پرداخت و سراغ شهر اصفهان و نیشابور و خراسان را گرفت.
صبح هنوز هوا گرم نشده، برای رمی جمره دیگر بیرون آمدیم. پس از کمی معطلی، وسیلهای فراهم شد و برای تکمیل اعمال، به مکه برگشتیم. مسجدالحرام خلوت است. به راحتی طواف، نماز، سعی، طواف نساء و نماز آن را تمام کرده، یکسره از احرام بیرون آمدیم. عصر برای بیتوته به منا برگشتیم. برای پیدا نمودن محل چادرهای خود نگران بودیم. جوان کارگر با هوش شیرازی (آقای درباری)، که همیشه با قدرت هوش و چابکی کارهای برجسته میکرد، جلو افتاد و بالای چوب را دستمال بست؛ مانند سرباز دنبالش راه افتادیم. در میان پیچ و خم دره و ماهور و چادرها یکسره ما را به منزل رساند!
روز دوازدهم اعمال حج تمام شده، منتظر وسيله حرکتیم. در چادر نماینده مطوف باز سر و صدای زیادی برای وسیله است، تا آن که برای ما وسیله فراهم شد، عده زیادی از حجاج ایرانی در کامیون سوار شده رو به مکه راه افتادیم.
در میان کامیون، هر یک از حجاج از پیش آمدها و گرفتاریها و مشاهدات خود سخن میگفت. حاجی قمی که با خانمش همراه بود، دو مرتبه مورد دستبرد واقع شده و متأثر بود. در عرفات، چمدان لباس و طلا آلات را از زیر سر خانمش بردهاند. هنگام رمی جمرات، جیب خودش را زدهاند؛ گویا در حدود پنج هزار تومان میشد!
شیخ ورامینی که اجیر شده بود هرچه پول داشت برده بودند و متحیر میگشت و…
وقتی شرح دستبردهای دیده و شنیده را نقل میکردند، رییس گمرک فرودگاه جده به یادم آمد که باشدت عصبانیت گفت: اینجا حرامزاده نیست!
با وجود همۀ اینها امنیت حجاز را با مردم مختلفی که به آنجا میآیند، در هیچ یک از نقاط دنیا نمیتوان سراغ گرفت. این همه ماشینها که مانند سیل به طرف عرفات و منا حرکت میکنند، هیچ تصادف ماشینی شنیده نشده! بعضی از رفقای هم ماشین، از مشاهدات و رنج میقات جحفه و ادراک مرتبه دوم موقف مشعر، خبرها نقل میکرد. دیگری از تلفات و بیمارها خبر میداد. سومی از مشاهداتی که هنگام اعمال، از بعضی عوام دیده بود، کارهای خنده آور، نقل میکرد؛ از جمله میگفت: در رمی جمرات بعضی عوامها پس از به هدف زدن هفت ریگ، چند عدد سنگ بزرگ بر میداشتند و با غیظ و خشم به طرف جمره با جمله: «برو گم شو پدرسوخته»، «روح ملعون الوالدين» و «گت کبک أوغلو» پرت میکردند.
نزدیک غروب روز دوازدهم است. در منزل مکه درهای اتاق را از دو سمت باز نمودهایم. هوا بشدت گرم است. تراکم حجاج و رفت آمد این چند روزه، علاوه بر گرما، فضا را آلوده نموده و از کوچههای مکه بوی زنندهای به مشام میرسد.
پیشتر از حجاجی که از مکه بر میگشتند، تعریف باران روزهای آخر حج را شنیده بودم. میگفتند: اواخر ایام حج معمولا بارانی میآید؟
اگر بارانی بیاید بسیار بجاست، همان طور که آلودگان، با اعمال حج، از گناه پاک شدهاند، فضا و زمین هم از آلودگی و عفونتها پاک شود.
قطعات ابری در اطراف نمایان شد! کم کم این قطعات کوچک به هم پیوستند. طولی نکشید بالای کوههای مکه و اطراف، از ابر پوشیده شد. مقابل درهای اتاقی که بر یک قسمت اطراف مکه مشرف است، ایستاده و این تحول جوئی را تماشا میکنم. ناگهان رعد و برقی زد و باران مانند سیل جاری شد. درهای اتاق را از هر سمت بستیم. از ناودانها و کوچهها آب جاری شد. پس از یک ساعت و نیم، جو صاف و هوا شفاف و کوچهها پاک گردید. عدهای از حجاج هم در میان باران بدنهای خود را شستشو دادند! باز فردا در همین ساعت، نظر لطف حق، باران رحمت را فرستاد. امید است که فیض رحمت و مغفرتش هم محیطهای نفوس را شستشو داده باشد:
ما بدین در نه پی حشمت وجاه آمدهایم از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
با چنین گنج که شد خادم او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفيق كجاست که در این بحر كرم غرق گناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار که به ديوان عمل نامه سیاه آمدهایم
عجله و شتاب برای بازگشت به زندگی یکنواخت گذشته
اعمال حج تمام شده و حجاج در تلاش و حرکتند. بعضی بیمارند یا بیمار دارند. مشاهدۀ تلفات روزهای اخیر، بعضی را به وحشت انداخته. بعضی هم به طبع، عجول و كم صبرند و توجه به ارزش روزها و ساعاتی که در مکه میگذرانند، ندارند. میخواهند زودتر وارد زندگی مکرر و یکنواخت پنجاه ساله شوند! عدهای هم نگران بیپولیاند یا منزلشان مناسب نیست. از صبح تا شب عدۂ بیشماری اطراف خانههای مطوّفها را گرفته، درخواست حرکت دارند. گاهی التماس میکنند، گاهی بد زبانی و تندی دارند. مطوّفها که سالها ناظر این اوضاع بودهاند با ملایمت و سردی، هر چند کلمه پرسش را جواب میدهند! نه التماس و تملق عاطفهای در آنها تحریک میکند و نه تندی متأثرشان میسازد!
اعلان دولت، که اجازه خروج هر دستهای را به حسب زمان ورود، معین نموده و در آخر تذکر داده که این حکم قطعی و تغییر ناپذیر است، جوش و جلا را کم و مطوّفها را تا حدی آسوده کرد. روی این حساب، از آغاز ورود تا خروج هر حاجی قریب یک ماه باید در حجاز توقف نماید!
روز حرکت ما به مدینۀ منوره به حسب اعلان، مطابق با ۱۹ ذیحجه میشود.
هر روز صبح برای طواف و نماز به مسجدالحرام میآییم در ضمن با حجاج کشورهای مختلف مأنوس میشویم، چون هوا رو به گرما میرود، برمیگردیم. این روزها در مسجدالحرام جنازههایی که برای طواف میآورند، زیاد دیده میشود. گاهی کنار راهها پیرزنها و پیرمردهایی دیده میشود که در حال احتضاراند و کسی بالای سرشان نیست.
یک روز هم برای دیدن سران «جمعیت اخوان المسلمين» به مهمانخانۀ مصری رفتیم ولی کسانی که از سران جمعیت، در کراچی آشنا بودیم به جده و مدینه حرکت کرده بودند. سردبیر جمعیت (شیخ سعید رمضان) که جوان باهوش و فعالی است، از ما پذیرایی کرد!
روز حرکت نزدیک است. وسیلۀ حرکت منحصر است به اتوبوسها يا طیارههای شرکت سعودی. کرایه اتوبوسها با طیاره چندان فرق ندارد ولی معطلی برای رسیدن نوبت طياره، در هوای گرم جده، معلوم نیست چند روز خواهد بود. این که باید در جده توقف نماییم با اتوبوس میرویم. آرزویی است که راه و منازل و کوهها و دشتهای بین مکه و مدینه را از نزدیک مشاهده کنیم؛ راهی که مجاهدان و مهاجران و میلیونها گذشتگان ما، با شتر و پیاده رفت و آمد نمودهاند! آن راهی که پیامبر خدا (ص) از زمان طفولیت و جوانی و پس از مقام پیامبری، چندین بار از آن رفت و آمد نموده است!
روز جمعه پس از پایان حج، در مسجدالحرام اجتماع عظیمی است. از بس هوا گرم و جمعیت زیاد است، نتوانستم در نماز جمعه شرکت کنم. در منزل، از رادیوی همسایه خطبه و نماز و همهمۀ هزارها نمازگزار را میشنیدم.
قسمتی از خطبه دربارۀ مراسم حج بود که چگونه برگزار شد و قسمتی دعوت مسلمانان به اتحاد و تقوا و توحید و دعا دربارۀ عموم مسلمین بود. به جهت گرمی هوا و کثرت جمعیت، نماز بسیار مختصر انجام گرفت.
روز حرکت ما به حسب اعلان، مطابق با روز نوزدهم است. امروز برای طواف وداع و نماز به مسجدالحرام رفتیم و مثل همیشه پس از طواف و نماز، برای عموم مسلمین و سرفرازی و رشد ایرانیان و مغفرت گذشتگان و توفیق خدمت به دین، دعا کردم و از خداوند درخواست تجدید عهد با وضع بهتری نمودم. میخواهیم برای مقدمات حرکت، به منزل برگردیم، ولی جاذبۀ قوي مرکز توحید و ایمان، که شبانه روز، روی میلیونها مردم را در اطراف زمین به سوی خود میگرداند، چون حوزۀ نیرومند مغناطیسی ما را به سوي خود برمیگرداند. قدمی به طرف بیرون برمیداریم و قدمی به عقب برمیگردیم. به خانۀ کعبه و اطراف و جوانب آن، با دقت بیشتر از پیش مینگریم. حال که میرویم نقش خانۀ توحید را با روح و فکر خود ببریم تا همیشه روی ظاهر و باطن، به ظاهر و معنای این اساس باشد و هنگام مرگ مانند عقربۀ مضطرب مغناطیسی، به سوی آن قرار گیریم، آنگاه آرام چشم از زندگی دنیا بپوشیم.
برای کرایۀ رفت و آمد هر نفر به مدینه تا جده، ۱۱ دینار (در حدود ۲۵۰ تومان) به مطوّف دادیم و برای لحظۀ حرکت ساعت شماری میکنیم. قدری از شب گذشته بود که عدهای سوار بر اتوبوس بزرگی شده حرکت کردیم. شما اگر موفق به این سفر شدید مواظب باشید با شوفری که نامش یاسین است مسافرت نکنید. شهر مکه را وداع گفتیم و ماشین در جاده، غیر عادی ما را که بیش از ۴۰ نفر ایرانی هستیم، به این طرف و آن طرف میغلتاند. تا این که در مقابل خانه وسط دهکدهای که دارای چندین خانه سنگی و فضای کوچک است، نگاه داشت. در فضای آرام وادی، نور ضعیف چراغهای نفتی و عوعو سگها جلب خاطر مینماید. پس از چند دقیقه آقا شوفر با یک خانم عرب و یک رادیو از خانه بیرون آمد. خانم پهلوی دست شوفر نشست و رادیو را پهلوی خود گذارد. ماشین حرکت کرد. نیمه شب به جده رسیدیم. پس از بنزین گیری، ماشین در ناحیه ساحل بحر احمر رو به شمال به سرعت می رود.
از ظهر قدری گذشته، به «رائغ» رسیدیم؛ قصبۀ کوچکی است که مثل بیشتر نقاط جزیره، در ایام حج، جنبشی در آن پیدا میشود. قهوه خانههایی که سقف و فرش آن حصير ليف خرمایی است در دو طرف جاده دائر است. حجاجی که چند روز است در هوای گرم از گوشت خودداری نمودهاند، در اینجا بوی ماهی کباب گیجشان میکند و ملاحظه حساب و عاقبت کار را از دست میدهند. در سایۀ حصیر و روی تختهای حصیری شخصی که سالهاست شسته نشده، افتادیم. برای هر نفر یک ماهی سرخ شده با روغن خود، که قد آن بیش از یک وجب نیست، در سینی پاکیزهای آورد. آقای حاج منزه دستور تکرار داد ولی همان کارش را ساخت. پس از چند روز مراقبت، با تفضل خداوند چشم باز کرد.
پس از چندین ساعت بیخوابی و حرکت، همین که چشم گرم و بدن راحت شد، یک هیولای بلند آلودهای میآید و بشدت تخت را تکان میدهد و حاجی مهمان خدا را روی زمین میغلتاند! اینها نمونههای اخلاق عرب پس از چهارده قرن از ظهور اسلام است! پیش از اسلام چه بودهاند!
ظهور چنین پیامبری، از میان این مردم، روشن ترین آیت حق است! «وَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا…»[19] صلى الله عليك يا رسول الله!
کلمۀ عمومی که پیوسته شنیده میشود، «بخشش» است؛ شوفر، قهوهچی، صاحب منزل، سقا، گدا و… همه میگویند: «حاجی بخشش!» به ترک و فارس و هندی و آفریقایی همین کلمه را میگویند. انتخاب این کلمه فارسی، گویا از آن جهت است که ایرانیان بیش از دیگران اهل بخشش بودهاند؟
منتظریم از شدت گرما کاسته شود تا حرکت نماییم. پس از نماز، از قهوه خانه بیرون آمدیم. طرف راست، دریای شن است و طرف چپ دریای آب.
رابغ اولین قطعهای است که در آن باغ و نخلستان دیدیم و مثل بسیاری از نقاط حجاز مستعد عمران و آبادی است ولی حکومت حجاز به عمران توجهی ندارد. نزدیک رابغ، در طرف جنوب شرقی، میقات جحفه است که در تاریخ نامی دارد. معلوم میشود که محل آبادی بوده. در فتح مکه چون سپاه اسلام در جحفه متمرکز شدند، خبر به اهل مکه رسید و عباس و ابوسفیان برای چاره جویی پیش آمدند.
عصر از رابغ حرکت کردیم و تا اینجا قسمت کمی از راه آسفالت است که معلوم نیست تا کی تمام شود؟! بیشتر راه ساحلی است که راه صاف و زمین محکم میباشد. از رابغ، از ساحل به طرف شرق دور میشود و راه شنزار و سنگستان است. آقای شوفر مطالب بخشش دارد. رفقا صلاح دانستند نزدیک مدینه بخشش کنند، بعضی هم تندی کردند که همین موجب نگرانی و اوقات تلخی خانم شوفر و عذاب ما گردید!
من گمان میکردم تنها رجال و سیاستمداران ایرانند که افسارشان به دست خانمهاست! این زن سیاه عرب نیم متجدد که گویا این جوان شوهر چندمیاش باشد، چنان بر این شوفر عرب سوار است که بیچاره از خود ارادهای ندارد؛ اینجا بایست، میایستد! حرکت کن، حرکت میکند! اختیار همه ما، با چرخها و رل ماشین است و اختیار ماشین به دست شوفر است و اختیار شوفر به دست این زن! از اینجا هر چند فرسخ، ماشین پنچر میشود. کار نمیکند و خراب است! تندی و تهدید اثری ندارد، با آن که این ماشین ها دولتی است و باید برای رساندن حجاج با شتاب برگردد!
سواره و پیاده شدن و نشستن و خفتن در این بیابانها، مجاهدان و مهاجران صدر اسلام را به یاد میآورد که برای پیش بردن حق و نجات خلق، در این بیابانها چه روزها و شبها را پیاده و سواره گذراندند و رنج تشنگی و گرسنگی را متحمل شدند؟
در این راه، میان مکه و مدینه، که راه رسمی آنروز بوده، پیامبر خدا (ص) چندین بار عبور نموده و هر بار نام و عنوان و روحیه مخصوصی داشته است!
یک روز طفل شش سالهای است که تازه چشم به جهان باشکوه گشوده و در آغوش مادر، روی شتر آرمیده و به یثرب میرود. پدرش با جهانی امید چشم از دنیا بسته و در خاک یثرب خفته است ولی کفالت و مهربانی و علاقۀ جدش عبدالمطلب نگذاشت غبار یتیمی بر چهرهاش بنشیند. اینک مادرش آمنه با ام ایمن او را به یثرب میبرند تا خویشان بنی نجار خود را ببیند و بالای قبر عبدالله پدر جوان این عزیز چند قطره اشک بریزد!
چند سال دیگر، محمد (ص) را در سن دوازده یا هیجده سالگی، جوانی آرام و متفكر مینگرید که با عمویش ابوطالب از این راه به شام میرود و این مرکز تمدن باستانی را از نزدیک می نگرد؛
پس از آن، او را در سن ۲۵ سالگی مینگرید که تأملاتش عمیقتر ونظرش نافذتر گردیده است. بازرگانی است سرپرست کاروان تجارتی خدیجه؛ پست و بلند این بیابانها را میپیماید. در منازل و کوه و دشت و بیابان حجاز و شام، حالات قبایل و امم گذشته را از نظر میگذراند و دورۂ طفولیت خود را که در آغوش مهر مادر، بالای شتر، از این سرزمین عبور میکرد به خاطر میآورد. به یادش میآید که مادر او را به دیدن قبر پدر آورد ولی مادر هم در یثرب به خاک رفت! با خاطری افسرده و دلی از دنیا رمیده با ام ایمن به مکه برگشت.
چون از سفر تجارت برگشت، پس از ازدواج با خدیجه که خود را از ظواهر زندگی و عادات و عقاید عمومی رمیده میدید، به کوه و غار پناهنده شد.
چند سال دیگر محمد (ٌص) پیامبری است که اهل مکه کمر به قتلش بستهاند. پس از سه روز پنهان بودن در غار ثور، راه این بیابان خشک و هولناک را با ابوبکر و عبدالله اریقط به سوی يثرب پیش گرفته است. گرگان گرسنه عرب که با تحریک، اندک رگ عصبیت قبیلگی و اعتقادی یا برای لقمه نانی خونها میریختند، برای حمایت عقاید و به دست آوردن صد شتر پربها در این بیابانها دنبال گمشدۀ خود میگردند! این سراقة بن مالک است که با اسب باد پیمای خود، هر گوشه و کنار صحرا را در نوردیده، از دور صید خود را نشان کرده، شمشیر درخشان به دست و کف به دهان دارد. عضلات بازوان برهنهاش چون مفتول آهن به هم پیچیده است! اسبش مانند توپ فوتبال به زمین میخورد و به هوا میپرد! به چند قدمی این شتر سوار رسید. شتر سوار مطمئن و رفیقش مدهوش است! اسب در چند قدمی جستن کرد و دستهایش تا زانو میان شن فرو رفت. دستها را از زمین بیرون کشید و در میان گرد و غبار پوشیده شد. باز به اسبش هی زد! اسب به زانو درآمد!
این پیش آمد روحش را تکان داد. پرده از چشمش برداشته شد. یاری خدا و فیروزی محمد (ص) را در آینده نزدیک دید! شمشیرش به غلاف رفت. طبعش آرام شد. زبان به عذر گشود و درخواست اماننامه نمود! اماننامه را در مقابل کتمان امر، به دست گرفت و برگشت. این اماننامه در فتح مکه موجب عزتش گردید!
این واقعه در منزل قدید در حوالی رابغ پیش آمد! در همین سفر، نزدیکی این منزل، به خیمۀ ام معبد میرسد؛ این زن هوشیار با گوسفند لاغر و قحطی زدهاش، در مقابل خیمۀ تنها نشسته و چشمش متوجه اعماق بیابان است. ناگهان مرد مبارکی را در مقابل خیمه دید؛
آیا آب و غذایی یافت میشود؟ – میهمان عزیز ما قحطی زده و گوسفندان ما لاغر و خشکند!
گوسفند را پیش خواند و ظرف طلبید. شیر جاری شد. مسافران سیر شده و به راه افتادند.
شوهر زن با گوسفندان خود از راه رسید و محیط زندگی را طور دیگر دید!
چه خبر است؟ مردی مبارک بر ما وارد شد. صفاتش چه بود؟
چشم این زن مانند دستگاه عکسبرداری، از اوصاف ظاهر و حرکات میهمان یک ساعتهاش عکسبرداری کرده؛ قامتش معتدل، رفتارش موزون، پیشانیش گشاده، ابروانش باریک و به هم پیوسته، چشمانش سیاه و گیرا، آهنگ صوتش چون زنگ، سخنانش مانند دانه در منظم و شمرده، همراهانش نسبت به او، چون عضو فرمانبر… بودند!
هشت سال پس از این سفر، محمد (ص) را مینگرید با ده هزار مجاهد مؤمن خود، این بیابان را میپیماید.
دو سال پس از آن (در سال دهم هجری) با صد هزار مسلمان از مسجد شجره محرم شده برای حجة الوداع روانند. بانگ لبیکشان دنیای شرک را میلرزاند! در همین سفر است که از حجة الوداع بازگشته، در میان آفتاب سوزان غدیر خم، بالاي جهاز شتر ایستاد. هزارها مردم در سایۀ شترها ایستاده و نشستهاند. تکمیل دین را اعلام و حقوق خود را بیان مینماید و آنگاه شرایط و اوصاف سرپرست مسلمانان را با نشان دادن شخصیت عالي على (عليه السلام) معرفی میفرماید!
تذكراتی که منازل و مراحل این بیابان، در ذهن بر میانگیزد، بوی ایمان و توحید و صفایی که از فضا و غبار این بیابانها به مشام میرسد، سختی راه و توقف پی در پی ماشین و بداخلاقی و بهانه جویی شوفر را آسان میکند. کاش قدرت داشتم، این بیابان را پیاده میپیمودم و این منازل و جاهای الهام بخش را از نزدیک مشاهده میکردم!
ماشین گاهی با سرعت شن زارها و سنگستانها را از زیر چرخهای سنگین میگذراند و گاهی بعد از خرابی و پنچری، در زیر آفتاب سوزان یا کنار قهوه خانهای توقف میکند.
در قسمت اول این بیابان، از طرف مکه، فرسخها راه، یک برگ سبز و یک منظره خرمی به چشم نمیآید. در قسمت دوم کم کم درختهای سبز سدر و خار و دامنه سبز کوهها به نظر میرسد. در این قسمت کوههای بلند ولی بیدنباله و جدا جدا زیاد است. این کجا و آن کجا؟!
در تمام طول راه، هر جا ماشین توقف میکند عدۀ زیادی اطفال برهنه و زنها مثل حشرات از زیر سنگها و بوتهها به سوی ماشین رو میآورند. اینها چگونه زندگی میکنند و ناگهان از کجا سبز میشوند؟!
چند شعر و چند جمله دعا و قسم از آباء و اجدادشان برای اینها مانده تا در موسم حج، به آن وسیله گدایی کنند. مسافتها نفس زنان در دو سمت ماشین میدوند. کسانی که مطلع بودند، میگفتند: اینها از رسوم اولی زندگی و آداب دین، بکلی بیبهرهاند! هزارها مانند حیوانات، در میان سنگ و غار کوهها زندگی میکنند. اگر حیوانی صید کردند و غذایی به دست آوردند، چون سباع میغرند و از دست هم میقاپند. مردهای اینها یا در نظام خدمت میکنند و یا کشته شدهاند!
آیا وسیلۀ زندگی و کار و تربیت برای اینها نمیتوان فراهم نمود؟
آیا قابل تربیت نیستند که هم خودشان از این وضع رقتبار بیرون آیند هم به کشورشان خدمت کنند و هم آبروی مسلمانان را در مهد اسلام حفظ نمایند؟
آنچه از وضع مردم تیره بخت مرکز اسلام و توحید شنیده و میشنوید، در نظر داشته باشید و این دو خبر را هم بشنوید:
* یکی از رجال مقیم حجاز میگفت: ولیعهد سعودی فقط سیصد ماشین سواری دارد که بیشتر آنها از جعبه بیرون نیامده است!
و مجله «المسلم» در شماره ششم سال دوم، از روزنامه «روز اليوسف» نقل کرده: در شهر «نیس» فرانسه در این روزها بیشتر گفتگو دربارۀ امیر محمد فیصل فرزند ملک بن سعود و ثروت اوست! مقابل مهمانخانۀ «رول» هر روز ازدحامی است. مردم فرانسه برای تماشای امیر، زن و حاشیهاش پشت سر هم ایستادهاند. چیزی که بیشتر مردم را برای تماشا جلب میکند ماشین سواری امیرزاده سعودی است که از نوع «دیملر» و برنده جایزۀ درجه اول است. ارزش آن فقط ۱۲ هزار لیره است! در داخل ماشین دستگاه طبع و لوله آب سرد و گرم و توالت و بار وجود دارد! رؤسای انتظامی از امیر درخواست نمودهاند که ماشین را فقط موقع احتياج مقابل مهمانخانه نگاه دارد تا مزاحم آمد و رفت مردم نشود! امیر در سال قبل در این مهمانخانه سه هفته توقف فرمود و حسابش سه هزار و پانصد لیره شد!
بعد از رابغ منزل معروف، آبار بني حصان است که از آن گذشتیم. نیم شب در بالای گردنهای ماشین خراب شد. همه خسته و کوفتهایم. پیاده شدیم و روی سنگها و خاک نرم سر به زمین گذاردیم. من که گاه شده ساعتها در رختخواب نرم ناراحت و بیخواب گذراندهام، اینجا چه خواب راحتی بود! طبیعت و خاک، مادر مهربان خلق است. اگر انسان با عادات و تصنع از او جدا نشود، همیشه خوشرو و مأنوس است.
آهنگ پرشور و زندهای از خواب بیدارم کرد! گویا بیابان و فضا همه زندهاند و ستارگان درخشان به زمین نزدیک شده و همه با ارواحی که فضای زمین را احاطه نموده، ایماء و اشاراتی دارند! خوانندهای (گویا در مجلس عرفانی و ذوق و سماع سوریا یا فلسطین بود) با آهنگ مختلف میخواند و میگفت: «و روح من الرحمان»، آنقدر این جمله را با الحان مختلف تکرار نمود، گویا سنگ و کلوخ، فضا و ستارگان همه جواب میگفتند و بر میگرداندند:
مگر میکرد درویشی نگاهی به این دریای پر درد الهی
كواكب دید چون شمع شب افروز که شب از روی آنها گشته چون روز
تو گویی اختران استادهاندی زبان با خاكیان بگشادهاندی
که هان ای غافلان بیدار باشید در این درگه دمی هشیار باشید
تو خوش خسبی و ما اندر ره او همی پویم راه درگه او
رخ درويش مسكين زين نظاره ز اشک درفشان شد پرستاره
كه يارب بام زندانت چنین است توگویی خود نگارستان چنین است
ندانم بام ایوانت چسان است که زندان بام تو چون بوستانست
بهانه جوییهای شوفر ابله و عاشق پیشه عرب، همه را خسته کرده است. صلاح در این دیدیم که هر نفر یک ریال برایش جمع کنیم تا خانمش از ما راضی بشود و همینطور هم شد. پس از آن که ریالهای سنگین سعودی را تحویلش دادیم، دیگر ماشین بی عیب و سریع شد! به مسجدی رسیدیم، باز قافله لنگ است، دیگر چه پیش آمده؟! خانم قهر کرده! یکی از علما ریش سفیدی کرد و با نصیحت و درخواست، خانم با آقا یاسین روی آشتی نشان داد تا ماشین به حرکت آمد.
در مسجد شجره (ذوالحلیفه) آب و درختی به چشم آمد. پیاده شدیم وضو گرفته نماز گزاردیم. از اینجا ماشین بالای هر بلندی که میرسد، چشمها متوجه بیابان است تا هر کس زودتر گنبد و مناره روضة النبي (ص) را به دیگران نشان دهد.
گنبد در حاشیه دور افق، در میان نخلستان به چشم آمد! صدای صلوات و سلام از میان ماشینها با فاصلههای دور و نزدیک به گوش میرسد. اولین چیزی که در ابتدای شهر جلب نظر واردان را مینماید ساختمان آجري بلند و وسیع است که در کنار شهر قرار گرفته و با دیگر ساختمانها جور نمیآید. این ساختمان ایستگاه راه آهن است که زمانی حجاز را به شام متصل نموده بود. بعد از جنگ بین الملل که دولت عثمانی تجزیه شد از میان رفت و بقیه آن در حکومت سعودی برچیده شد. مردمانی با اطلاع میگفتند این حکومت صلاح خود نمیداند که راه جزیره به کشورهای اسلامی باز و گشوده باشد، تا در ماوراء سواحل دریای شن با خاطر جمع بسر برد.
ماشین ما را در میان خیابانهای غیر منظم و خاکی، به سمت جنوب شهر برد و در وسط کوچه وسیعی نگاه داشت. اینجا محله «نخاوله» است. پسر عموی مجاهد، مرحوم حاجی سید محمدتقی طالقانی که چندی قبل آرزوهای اصلاحی خود را به خاک برد، وقتی از ورود ما مطلع شد، به سراغمان آمد و اثاث را دستور داد به منزل یکی از شیعیان همسایه خود بردند.
محلۀ نخاوله مثل بیشتر محلههای مدینه، از خانههای کوچک و کوچههای تنگ تشکیل شده است که از حیث نظافت و وضع زندگی مانند دهات دور افتاده ایران است. بیشتر ایرانیان در باغهایی برای حجاج آماده شده، منزل میکنند. این باغها از جهت آب و هوا خوب است ولی هنگام حج جمعیت زیاد و جا کم است و اگر باران ببارد پناهی نیست؛ چنانکه باران شدیدی بارید و جا و اثاث حجاج را آب گرفت.
پس از شستشو عازم حرم مطهر شدیم. از کوچههای تنگ اطراف حرم که دو نفر با هم نمیتوانند راه بروند و با دیوارهای بلند عمارتهای چند طبقه که مانند چاهها و درههای عمیق است، عبور کرده وارد صحنی شدیم که مانند کوچهای است و در سمت غرب منتهی به باب جبرئیل میشود. باب جبرئیل به طرف مشرق باز میشود. از میان جمعیت از پلهها با زحمت بالا رفتیم، بدون فاصلهای وارد حرم و مواجه با ضریح مرتفع و طولانی شدیم، همین که شروع به سلام نمودم، گویا پردهای بر گوش و چشمم آویخته شدنه صداها و قیافههای مختلف مردم متوجهم میکند و نه از خصوصیات حرم و مسجد چیزی به چشمم میآید، فقط قدرت و عظمتی را احساس میکنم که بر مغز و اعصابم مسلط است به طوری که اراده شخصی را یکسره گرفته و نور خیره کنندهای فکر و چشم و گوش را احاطه نموده که خود حجاب از دیدن و شنیدن هر چیزی است؟
اینجا مرقد مطهر پیامبر عظیم و خاتم انبيا است. پربهاترین و با شکوه ترین نوری است که از مبدأ عظمت و جلال تنزل نموده و به صورت کامل انسانی در آمده است تا نفوسی که در تاریکی های طبیعت گمراه شدهاند، به سوی حق و كمال هدایت نماید و ارواحی که به عوارض طبیعت و ماده، آلوده شدهاند پاک و درخشان گرداند. چشمها و گوشهایی که پردههای عادات و غوغای شهوات کور و کر کرده، بینا و شنوا نماید و افکاری که عقاید و تقاليد باطل جامدشان ساخته، به حرکت درآورد، همچنین نفوسی که در محلها و زنجیرهای قوانین و آداب بشری درآمده، آزاد گرداند و سرانجام کاخهای خودپرستی را ویران سازد و بتهای اوهام را درهم شکند.
بدنی که در زیر این خاک خفته، مرکز قدرتی است که یک تنه دنیای شرک و جهل را از پای درآورد. دنیایی را ویران کرد و دنیای نوینی پدید آورد.
این ضریح، پیکری را در بر دارد که خود در اینجا خفته و ارادهاش در میان قرون مختلف، بر میلیونها مردم حکومت می کند!
این بدن مقدس قالب آن روحی است که تمام پردهها از برابر چشمش برداشته شد و تمام فواصل میان طبیعت و مبدأ عظمت و قدرت را از میان برداشت و تا آخرین سرحد قدرت پیشرفت؛ «فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ»
هر جا خير و كمال و محبت و رحمت و حساب و میزان و علم و قانون است، نام و سخن و اراده این شخصیت عظیم در آنجا هست! خود و میلیونها مثل خود را مینگرم؛ آنچه از مشکلات زندگی که آسان شده و قلبی که مطمئن گردیده و راهی که به سوی حق برایم روشن شده و وظایفی که برایم واضح گردیده، خلاصۀ تمام شخصیت روحی و فکری و اخلاقیام را از پرتو تعلیمات بزرگ صاحب این قبر میدانم. چطور در برابرش خود را نبازم و عظمتش سراپای وجودم را احاطه ننماید و چهرهام را به ضریحش نسايم؟! هر چه دارم از اوست.
به یاد زحماتی که در راه رستگاری خلق کشید و شکنجههایی که از مردم نادان دید. محبت سرشاری که به دوست و دشمن داشت وصیتهای سراسر محبتی که هنگام مرگش فرمود و درخواست آمرزشی که برای گناهکاران از پروردگار مینمود افتادم! بدنم میلرزد. اشکم جاری است. با چه زبان شکرگزاری کنم و با چه بیان قدر زحماتش را بیان کنم:
«السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا نبي الله، السلام عليك يا خاتم النبيين، أشهد أنك قد بلغت الرسالة
وأقمت اصللوة وآتيت الزكوة وأمرت بالمعروف » پس از نماز مغرب و عشا به منزل برگشتیم و صبح برای زیارت ائمه و بزرگانی که در بقیعاند رفتیم.
بقیع قبرستانی است در شمال شرقی مدینه که طرف غرب و قسمتی از جنوب آن به شهر متصل است. قسمتهای دیگر را نخلستانها احاطه نموده و اطراف آن با دیواری محصور شده است. با آن که قبرستان بقیع مدفن متجاوز از ده هزار نفر از اولیا و بزرگان و علمای اسلام است، از هر جهت خراب و صورت زنندهای دارد. اطراف آن محل زباله و خاکروبه است. در طرف راست درب ورودی، چند قدمی که جلو رفتیم، جمعیت زیادی از ایرانی و غیر ایرانی و شیعه و سنی، گرد محوطهای با حال تأثر ایستاده و مشغول زیارت و دعا هستند؛ در این محوطه قبور چهار نفر از ائمه بزرگوار اسلام و جگر گوشههای رسول اکرم(ص) است.
مدفن حضرت امام حسن مجتبی، امام زین العابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهم السلام) اینجا است. قبور با زمین یکسان و نزدیک یکدیگر قرار گرفته است. از این اهانت که به نام دین، نسبت به مرقد بزرگترین شخصیتهای مسلمانان انجام شده، جمله مسلمانان، جز حزب وهابیت، متأثراند. بیش از همه دود از دل شیعیان بر میخیزد.
روی زمین داغ و زیر آفتاب سوزان، زن و مرد ایستاده اشک می ریزند. پلیسهای جاهل و خشک سعودی اطراف قدم میزنند و مراقبند کسی نزدیک نرود، گاهی هم به عنوان آن که اینها مشرکند و فقط خودشان نمونه کامل توحیداند! توهین مینمایند. شرطۀ جوانی قدم میزد و می گفت: «ألله يهدينا وإياكم إلى عبادته!»
اینجا قبور چهار امام بزرگوار مسلمانان است که بعد از پیامبر اکرم (ص) نمایندههای کامل آن حضرت و مظاهر روح توحیدند. در آن روز که مسلمین را فلسفههای گیج کننده یونان و روم و اوهام اشعری و معتزلی متحیر نموده بود و همه به ظواهر قرآن استدلال مینمودند. این امامان و وارثین نبی اکرم حقایق توحید و معارف قرآن را به مردم میفهماندند و مبانی اعتقادی و اصول اجتهاد را در افکار مسلمانان محکم میکردند. اگر ابن تیمیه و ابن قيم و محمد بن عبدالوهاب، که پایه گذارهای مسلک وهابیت هستند، با تعليمات آنان آشنا میشدند، خدا را جسم وسيع و بالای تخت! نمیدانستند و به اجتهاد زنده اسلام پی میبردند و از این جمود و تحجر، خود و دیگران را نجات میدادند. ثمرۀ تعلیمات آنان حکومتی را پدید نمیآورد که با هر رشد و علم و حرکتی به نام دین دشمنی نماید! حکومتی که تنها قبور را خراب نمیکنند، بلکه شهرها و مراکز طلوع اسلام را نیز به صورت قبرستان در آوردهاند.
نتیجه تعليمات علمای وهابیت، حکومتی است که به عنوان کلمه توحید، جز پرستش پول و ماده هدفی ندارد!
اگر مسلمانان دربارۀ اولیا غلو نمایند و از قبور آنان کار خدایی بخواهند، ثمرۀ جهل و نادانی است که حکومت های جاهل اسلامی به بار آوردهاند و الا قبر از زمین بالا باشد یا با زمین مساوی باشد چه اثری در عقاید دارد؟ آیا بودن دیوار و سایه بان هم که حجاج بتوانند چند دقیقهای راحت باشند و از تابش آفتاب رنج نکشند، بدعت است؟
این قبور کسانی است که بر همۀ مسلمانان حق تعلیم و تربیت دارند. فقهای اسلام از رشحات فکری اینها بهرهمند شدهاند. علما و فقهای وهابیت که از معارف دین چند حدیث و ظاهری از قرآن حفظ نمودهاند، از برکات زحمت و جهاد اینها است. در این قرون متوالی، آنها که به عصر نبوت نزدیک بودند دین را نفهمیدند و اینها تمام دین را فهمیدند؟!
در این قبرستان آنچه از قبور مشخص و معلوم است، قبر چهار امام (عليهم السلام) و ابراهیم و رقیه فرزندان رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علی (عليه السلام)، عباس بن عبدالمطلب، صفيه زوجات رسول خدا، غیر از خدیجه و میمونه و عدهای از صحابه میباشند. این قبور هم با هم مشتبه است و با وضعی که در بقيع مشاهده میشود از میان خواهد رفت.
آنچه از بیشتر قبور شناخته میشود نام صاحب قبر و ناحیه و جهتی است که در آن دفن شدهاند. آن قبری که از هر جهت مجهول است و از ابتدا مجهول بوده، قبر یگانه دختر عزیز رسول اکرم، فاطمه زهراست. برای من بسیار تأثرانگیز بود که بالای قبرهای معلوم یا در ناحیۀ قبوری که آثار آن از میان رفته بایستم و سلام دهم و فاتحه بخوانم ولی ندانم ناحیۀ محل دفن جگر گوشه پیامبر و مادرم کجاست؟!
بیشتر علمای تاریخ و حدیث میگویند در بقيع دفن شده، اما کجای بقیع؟! این حیرت و تأثر تنها برای من نبود، هزارها علوی و میلیونها مسلمان، وقتی که به این قبرستان آمدهاند، خواستهاند به زهرای اطهر سلام دهند اما ندانستند به کدام طرف متوجه شوند و مثل من دود از دلشان برخاسته و اشکشان جاری شده است. این سؤال که از زبان شیخ عذری مطرح شده، به خاطرشان آمده!
ألأى الأمور تدفن نسر؟ أم لأي الأمور تجهل قدرة؟
أم لأى الأمور تخفي قبرة؟ أم لأى الأمور تظلم جهرا؟
بضعة المصطفى و يخفي سراها!
بیش از همه، در نیمۀ شب، سينۀ على (ع) جوشید و از دریچۀ چشمش بخار قلبش جاری شد؛ که دختر پیامبر را میان خاک جای داد و قبر را با زمین یکسان نمود. در آن نیمه شب، فقط چشمان على (ع) و عدهای از بنی هاشم، و چشم ستارگان این منظره را دید؟
آفتاب بالا آمده و در محیط قبرستان، سایبان و دیواری نیست.
مأموران سعودی هم نمی گذارند حجاج در غير ساعات معین توقف نمایند. زنها را هم به داخل قبرستان راه نمیدهند! زنهای ایرانی و غیر ایرانی پشت دیوارهای قبرستان و در باغ مجاور جمع شده، و از سوز جگر گریه میکنند. نمیدانم چه خاطراتی در ذهنشان خطور میکند؟!
از بقیع بیرون آمده در کوچههای غربی و شمالی به سوی حرم نبوی روان شدیم، چون نزدیک وسط روز است، فشار جمعیت کمتر است. مقابل قسمت شمالی ضریح رسول اکرم، قسمتی است که بعضی از مردم به نام «قبر فاطمه» زیارت میکنند، آنچه مسلم است این قسمت، خانه یا حجره زهرا (عليها السلام) بوده است. ضریح پیامبر و على (عليهما السلام) بوده و فعلا قسمت جنوبی آن قبر رسول اکرم – (ص) و شیخین است، از دیوار شرقی و جنوبی فاصله زیادی ندارد.
در قسمت غرب، مسجدی است که بیشتر آن همان مسجد اولی است و شمال آن؛ قسمتی که باز و حیاط است و قسمتی که پوشیده و بر ستونهایی قرار گرفته است، تمام بعد اضافه شده.
از شمال ضریح وارد محوطه مسجد اصلی شدیم. محراب متصل به دیوار جنوبی بوده که فعلا دیوار چند متر عقب رفته و منبر قدری از محراب جلوتر است. فاصله منبر از ضریح که طرف شرق است همان فاصله با دیوار غربی بوده که بیش از یک برابر از طرف غرب افزوده نشده است. تمام توجه به قسمت میان منبر و ضریح است؛ چون این حدیث از رسول اکرم (ص) معروف است که:
«بَينَ مِنبَری وَ قَبري رُوضَة مِن رِياضُ الجنة»
در این قسمت جمعیت زیاد و جا کم است.
قرآنها روی رحلها گذارده شده است. مردمان با شخصیت، بیشتر نشسته به تلاوت قرآن مشغولاند. عدهای هم مردم را زیر پا میگذارند تا خود را به شبکههای بلند مقابل قبر برسانند! شرطه مراقب است که کسی ضریح را نبوسد.
در گوشهای نشستم و میبینم که بعضی از مردم ایستاده مشغول زیارت و دعایند. بعضی نشسته به تلاوت قرآن و تفکر سرگرمند بعضی راه میروند و به ستونهای صیقلی و دیوارها و نقش و نگار و ظرافت کاری آنها و فرشهای پربها و قندیلهای آویخته و دیگر نفایس تماشا میکنند و مواضع و نفایس را به یکدیگر نشان میدهند. در افکار و روحیات مسلمانان سیر میکنم که چگونه روحانیت و معنویت را با زیورها و تجملات آمیختهاند و عظمت معنا را در صورت جواهرات و فلزات و ساختمان گم کردهاند؟! شاید بیشتر عوام این مردم گمان میکنند که این مسجد و حرم همیشه به این وضع، با این تجملات بوده! هر ناحیه ای از این ساختمان و هر قطعهای از این نفایس گرانبها، نمونۀ دورهای از ادوار و اطوار اسلامی و تابع تطورات فکری و سیاسی مسلمانان است.
آن روز که پیامبر (ص) از مکه هجرت نمود و وارد مدینه شد و در این مکان منزل گزید، اینجا چهار دیوار سادهای بود از گل و سنگ و قسمتی به وسیله ستونهای تنه نخل سرپوشیده بود! حجرات رسول اکرم و على – عليهما الصلوة والسلام – در ردیف یکدیگر از جنوب و شمال به اندازه طول و عرض ضريح قرار گرفته بود. درهایی از حجرات به طرف مسجد که وسط آن همین محل منبر است، باز میشد. میان این حجرات جز کوزۀ آب و چند قطعه فرش از پوست و حصیر و اثاث مختصر آلات جنگ چیزی نبود! جواهرات و تجملات و طلا و نقره، ارزش برای مسلمانان نداشت؛ چون دارای گنجهای گرانبهای ایمان و تقوا بودند.
پیش از آن (پیش از هجرت) اینجا فضایی بود که یک طرف آن قبرستان کهنه مدینه پیش از اسلام و طرف دیگر خوابگاه گوسفند و شتر و محل خشکاندن خرما بود؛ آن روز که رسول اکرم، پس از چهار روز توقف در قبا وارد شد، مشرک و مسلمان و یهودی و زن و مرد، اطراف شتر را گرفته بودند. شاخهای خرما را بالای سرش داشتند. قبيله اوس و خزرج و قبایل منشعب از آنها هر کدام میخواستند این میهمان گرامی در محل و منزل آنها وارد شود. رسول خدا فرمود مهار شتر را رها کنید که مأموریت دارد. شتر آزاد میرفت و جمعیت اطراف آن، از این محل به آن محل و از این کوچه به آن کوچه میرفتند. امیرالمؤمنین على (ع ) و ابوبکر در دو طرفش حرکت میکردند. جوانان نو مسلمان اوس و خزرج شمشیرها به دست، از پیامبر مراقبت مینمودند. زنهای مشرک و یهود بالای بامها و برجها به یکدیگر نشانش میدادند. جوانها و زنهای مسلمان در عقب جمعیت و بالای بامها، دسته جمعی سرود میخواندند.
طلع البدر علينا، من ثنيات الوداع وجب الشكر علينا، ما دعا الله داع
ايها المبعوث فينا، جئت بالامر المطاع
مدینه سراسر وجد و حرکت بود. شتر در گوشهای از این میدان زانو به زمین زد. قسمتی از این میدان ملک سهل و سهیل، دو طفل يتيم است. صاحبان خانههای اطراف، هر یک میخواهند اثاث میهمان را به منزل خود حمل نمایند.
نزدیک ترین خانهها، خانۀ ابو ایوب انصاری از قبیله بنی نجار است که رسول اکرم از طرف جدش عبدالمطلب با آنها نسبت دارد، ابوایوب دو اتاق زیر و رو دارد. رسول اکرم در این خانه کوچک و ساده وارد شد. در فضای مقابل منزل، جمعیت شعر میخوانند و مقدمش را تبریک میگویند. غلامان حبشی با حربهها و شمشیرها بازی میکنند. از پشت خانه ابوایوب دسته ای از زنان جوان بني النجار می خوانند:
نحن جوار من بني النجار يا حبذا محمد من جار
پس از چندی که در منزل ابوایوب توقف فرمود، قطعه زمین دو يتيم را خرید و پیش از بنای مسجد النبی، با مسلمانان زیر سایه بانی نماز میخواندند، سپس زمین را هموار نموده بنای مسجد شروع شد. رسول اکرم خود با دیگر مسلمانان خشت و سنگ می داد و می گفت:
«لاعيش الا عيش الآخرة اللهم ارحم الأنصار والمهاجرة»
یکی از مسلمانان خواست خشت را از دستش بگیرد، فرمود: این را که من حمل میکنم تو خشت دیگر حمل نما. تو به خداوند از من محتاج تر نیستی! عثمان نظيف پوش اشرافی هم خشت و سنگ بر میداشت و خود را از گرد و غبار دور میداشت و لباس خود را پی در پی میتکاند. علی با چابکی کار میکرد و سراپا غبارآلود بود و با کارگرهای مثل خود میخواندند:
لا یستوی من یعمر المساجدا يذأب فيها قائم وقاعدة
ومن يرئ عن الغبار حائدة
دیگر مسلمانان در میان آفتاب عرق میریختند و برای ساختن مسجد میکوشیدند و میگفتند:
لن قعدنا والنبى يعمل لذلک منا العمل المضلل
این بود وضع بنای نخستین مسجدی که ما در آن نشستهایم! مسلمانان روی ریگها و زیر آفتاب و باران، بدون حجاب سقف و تجمل، شبانه روز چند بار با خداوند رو برو میشدند. پس از ده سال، این مؤسسۀ ساده، بزرگترین مردان حقوقی و جنگی و سیاسی را در پرتو ایمان به دنیا تحویل داد که محور شدند و دنیا را گرداندند!
در زمان خلفای راشدین، به حسب مرکزیت مدینه و زیادی جمعیت، مسجد توسعه یافت. در زمان عثمان بنای آن محکمتر گردید ولی از وضع ساده نخستین بیرون نرفت و حجرات جزو مسجد نبود. پس از آن که محور خلافت شام شد و به دست بنی امیه افتاد، مسجد از وضع ساده نخستین بیرون رفت. برای آن که کاخ نشینی و تجمل خود را در زیر پرده اشتباه کاری نگاه دارند و مردم را از وضع ساده اول منصرف نمایند، به تجمل مسجد کوشیدند و به طلا و نقره و زخرفه مساجد را بر خلاف نظر اسلام زینت نمودند. برای این کار از معماران و مهندسان رومی که آشنایی با ساختمان کلیساها بودند، کمک گرفتند!
حجرۂ فاطمه و دیگر حجرات تا زمان ولید بن عبدالملک به وضع اول و معرف شخصیت و نسبت و حقانیت علویان مظلوم بود. اولاد امام حسن و امام حسین در آن حجره منزل داشتند. ولید برای آن که این افتخار را از میان ببرد دستور داد آن را و دیگر حجرات را جزء مسجد نمودند. هر یک از سلاطین و حکام ظالم که به نام دین مسلمانان را غارت میکردند، برای نام نیک و جبران زشتیها، هدیهای از نفائس و جواهرات، برای مسجد نبوی؛ مثل دیگر مساجد و مشاهد میفرستادند و چند بار هم نفائس پرارزش و گرانبها را خودشان دزدیدند!
کار به اینجا رسید امروز که در مسجد نبوی نشستهایم و باید مسلمانان درس توحید و ایمان از این محل بگیرند، عدهای مبهوت تجملات و قنديلها هستند! هر امام و امامزاده که گنبد طلا و فرشها و اساس و ساختمان پربها داشته باشد بیشتر مورد توجه است. آیا این اشتباه از این جهت است که اکثر مردم عواماند؟ مگر مسلمانان نخستین درس خوانده بودند؟!
این از همان جهت است که پادشاهان و زورمندان برای پوشاندن اعمال خود همیشه میکوشند تا مراکز عبادت و عبرت را از معنا و حقیقت خود خارج کنند، همین توجه به صور و ظواهر است که چشم حقیقتبين را از مسلمانان گرفته است؛ عالم دین را از لباس گشاد و عمامه بزرگ میشناسند. زهد و عرفان را زیر سبیل کلفت مینگرند. قدرت اداره و مملکت داری سلاطین را با کاخ و تشریفات اشتباه میگیرند…
اگر همان مسجد و حجرات ساده و بیآلایش رسول اکرم (ص) امروز بود، مسلمانهایی که اینجا جمع بودند روح و فکر دیگری داشتند و سرمایهها و افکار دیگری با خود میبردند.
خاورشناسها و دنیاگردان، عوض آن که شماره ستونها و ارزش قندیلها و اهمیت فنی ساختمان را وصف نمایند، از این محل مظاهر کامل توحيد و طهارت و قدرت را برای دنیا سوغات میفرستادند. این تجملات و فنون را بتکدهها و کنیسهها و کاخهای سلاطین به خود آراستهاند. آنها چون از مغز و معنا و ایمان نافذ تھیاند، باید ظاهر را در نظر عوام، که معنا و ظاهر را زود اشتباه مینمایند، هر چه بیشتر آراسته کنند.
آن مسجد سادهای که مردانی تربیت نمود که با چکمه روی فرشهای سلاطین عار داشتند راه بروند و با نوک شمشیر و پا، فرشهای گرانبها را با بیاعتنایی جمع میکردند و آن خانهای که پیامبر اکرم و داماد و دختر و فرزندانش زیر یک عبا خفتند و آیۀ تطهیر نازل شد، باید حسابش از هیاکل و کاخهای پوک و پوشالی جدا باشد!
پروردگارا! زمانی میرسد که مسلمانان به ذخایر معنوی خود پیببرند؟! این افراط و تفریط و عکس العمل، که جمعی مسلمان صورت قبر را بدعت بدانند و جمعی معابد و مساجد و مشاهد را محل افتخارات در زینت و فرش و جواهرات قرار دهند! کی از میان میرود؟!
ظهر شد، بانگ اذان از مناره مسجد النبی برخاست. صفوف جماعت بسته شد. متوجه شدم این حقیقت زنده را ظواهر فریبنده نمیپوشاند، فضا همان فضاست. گویا بانگ بلال به گوش میرسد. صفوف جماعت مسلمانان با پیامبر اکرماند. عدۀ زیادی مثل همان صفوف زیر آفتاب و روی شنهای فضای باز مسجد ایستادهاند. دیوارها و ظرافت کاریها و زخرفهها از نظرها محو شد. فقط عظمت حق است؛ الله اکبر!
این صفوف متصل است به صفوف میلیونها مردمی که در این مسجد و در همۀ مساجد و مشاهد نماز خوانده و میخوانند و روی همه به سوی کعبه است که اوضاع زمان و اطوار روحی و سیاسی در آن تصرف ننموده و وضع ساده و بی آلایش آن را، که برای توجه به توحید است، دستهای سیاستمداران و دنیا پرستان تغییر نداده است.
هنگام عصر از منزل بیرون آمده ماشینی کرایه کردیم که ما را به مسجد قبا و أحد ببرد. اول به طرف جنوب مدينه، از کنار نخلستانها و نهرها عبور داد. بیش از یک فرسخ از مدینه دور شدیم. در فضایی که یک طرف مسجد است و طرف دیگر چاهی است که بالای آن قبهای است، ایستاد. طرف راست، درب ورودی مسجد، مسقف است و حصیرهای پاکیزه گسترده شده. محراب آن میگویند محل زانو زدن شتر پیامبر(ص)است.
آنگاه که وارد قبا شدیم مسجد باز و دیوارهای آن محکم و بلند است. بالای دیوار آن نام صحابه و اهل بیت، به ترتیب روی کاشی نوشته شده است. این نخستین مسجدی است که پس از کعبه ساخته شد.
خبر به مردم مدینه رسید که رسول خدا از مکه هجرت نموده و این روزها وارد مدینه میشود. سه روز پی در پی مردم مدینه از شهر بیرون میآمدند و بالای کوه و تپههای مرتفع «حره»، که در ناحیۀ جنوب شرقی مدینه است، چشم به بیابان راه مکه داشتند، چون آفتاب بالا میآمد در سایه سنگها مینشستند، پس از ناامیدی به سوی شهر بر میگشتند.
هشت روز است که رسول با دو همراهش از غار ثور بیرون آمده و بیابان هولناک بین مکه و مدینه را میپیمایند. هنگام ظهر و گرمی آفتاب نزدیک کوهستان «عير»، که سرحد میان بادیه و يثرب است، رسیدند. آیا یکسره وارد مدینه شود؟ وضع مدینه مبهم است! اول کسی که خدمتش رسید، «بریده» شيخ قبيلة بني سهم بود. انتظار اهل يثرب را عرض کرد و پیشنهاد نمود که به سوی جنوب مدينه در قبا فرود آید تا خود وضع مردم یثرب را بنگرد.
این سه مسافر از ارتفاعات «جبل عیر» بالا آمدند و حضرت از بالای آن، نخلستانها و شهر یثرب و قلعههای اطراف آن را، که موطن همیشگی او خواهد بود، نگریست. به سوی قبا سرازیر شد. مردی یهودی در میان شعاع پرنور آفتاب، سه نفر سفید پوش را دید که متوجه قبا شدهاند، دوان دوان به سوی مدینه آمد و فریاد برآورد:
«يا أهل يثرب قدجاء بكم»؛
«ای اهل يثرب اقبال شما روی آورد.» سفیدپوشان به سوی قبا رفتند. پیش از آن که محمد (ع) در قبا منزل گیرد، کوچک و بزرگ مردم مدینه اطراف شترش را احاطه نمودند. در خانۀ کلثوم بن هيذم، پیرمرد بزرگ بنی عمر بن عوف نزول فرمود. خانه سعد بن خثعمه اوسی را محل پذیرایی قرار داد. در چهرهها دقت میفرمود و کسی از خزرجیها را نمیدید! چون میان اوس و خزرج پیوسته خونریزی و دشمنی بود. وقتی نماز مغرب و عشا را خواند، اسعد بن زرارہ خزرجی با روی پوشیده وارد شد و عرض کرد: یا رسول الله، گمان نمیکردم سراغ تو را در جایی داشته باشم و خود را به آنجا نرسانم، دشمنی میان ما و برادران اوسی، ما را از تشرف باز داشت. فرمود پناهش دادند و کم کم دشمنیها و کینه های دیرین میان این دو قبیله از میان رفت.
سلمان فارسی به سراغ دین حق از فارس بیرون آمده و شهر به شهر از جهانبینان نشانهها گرفته است. در میان دنیای تاریک، چشم نافذش شعاع ظهور حق را از جزيرة العرب دیده و نسیم بامداد روشن از ناحيه يثرب به دماغش رسیده است. اینک او را به نام «غلام!» به مردی یهودی فروختهاند! بر شاخه نخلی نشسته، در زندگی گذشته سراسر رنج و آقایی در ایران و بندگی در عربستان میاندیشد و به امید طلوع فجر صادق، خود را دلخوش میدارد. مشغول اصلاح شاخههای خرماست که ناگاه رفیق آقای یهودیش با رنگ پریده وارد شد:
مگر هیاهوی مردم یثرب را نمیشنوی و سیاهی جمعیت را، که به سوی قبا روانند، از دور نمیبینی؟!
– چه شده؟ – پیامبری که منتظرش بودند وارد شد!
سلمان برقی از چشمش جست، گوشها را تیز نمود و بندگی خود را فراموش کرد! میان سخن موالی خود دوید پرسید:
کیست که آمده؟ یهودی سخن را در دهان سلمان شکست: به تو چه؟ تو بندهای، به کار خود مشغول باش!
دو ارباب یهودی برای بررسی اوضاعی که پیش آمده و سرنوشت قومشان را تغییر خواهد داد، بیرون رفتند. سلمان از درخت به زیر آمد، از خرمای تازه بر طبقی چید و خود را به قبا رساند و در میان جمعیت که بعضی نشسته و عدهای پشت سرهم ایستاده و قد میکشند و به یکدیگر محمد (ص) را نشان میدهند وارد شد. طبق را مقابل میهمان گذارد.
حضرت پرسید: این چیست؟
عرض کرد: شنیدهام غریبهایی هستید که در این سرزمین وارد شدهاید، برای شما صدقه آوردم! آنگاه کنار ایستاد و به جزئیات حرکات و گفتار و چهرۀ محمد (ص) دقت کرد. در این هنگام حضرت روی به اطرافیان نموده، فرمود: «نام خدا بر زبان آورید و بخورید، اما خود از خوردن دست نگاه داشت!»
سلمان با زبان فارسی، که در آن مجلس کسی نمیفهمید، گفت: این یکی! سپس بیرون رفت و باز طبقی از خرما آورده، نزد آن حضرت نهاد. پیامبر فرمود چیست؟
عرض کرد: چون دیدم از صدقه نخوردی هدیه آوردم.
آن حضرت رو به اصحابش نمود و فرمود: «به نام خدا بخورید و خود نیز خورد.»
سلمان دو انگشت را بر هم نهاد و به فارسی گفت: این دومی! آنگاه برگشت پشت سر آن حضرت، پیراهن از شانهاش کنار رفت. خال درشتی که روی شانه پیامبر بود برای سلمان نمایان شد، شانه و نشانۀ آن حضرت را بوسید و خود را شناساند و اسلام آورد. پیامبر (ص) به آزادی و سرفرازی نویدش داد؛ سلمان نماینده ایران بود که هنگام بسته شدن و تشکیل هستۀ مرکزی اسلام در قبا جزء سلولهای اول این ترکیب حیاتی گردید تا ایرانیان پاک، اسلام را از خود بدانند و چنانکه از جان و ناموس خود دفاع میکنند از اسلام دفاع نمایند.
رسول اکرم (ص) پانزده روز در قبا (چنانکه بعضی گویند) توقف کرد و این توقف به جهاتی بود:
١- پایه اولین مسجد را بگذارد که همین مسجد قبا باشد. گویند؛ آیه شریف: «لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ…» درباره آن است.
۲ – چشمش به راه بود! اهالی مدینه آنچه پیشنهاد حرکت به طرف مدینه مینمودند، می فرمود: انتظاری دارم! چشم به راه على (ع) بود تا با علی و قلبی آرام وارد مدینه شود.
پس از چند روز، علی با پای پر آبله و مجروح، در حالی که شمشیری آویخته و بند شتری که فواطم بر آن سوارند به دستش بود رسید. پیامبر اکرم او را در برگرفت و خاطرش آسوده شد.
پس از رسیدن علی (ع ) بت شکنی شروع شد؛ سعد بن ربیع و عبدالله رواحه شروع کردند به شکستن بتهای خزرج و همچنین بتهای دیگر قبایل که به اسلام گرویده بودند شکسته شد.
پیامبر روز جمعه با جمعیت به سوی مدینه حرکت کرد و هنگام ظهر، در وادی «راتونا» در میان قبیلۀ بنی سالم فرود آمد. آنگاه در مسجدی که آن قبیله ساخته بودند؛ با نو مسلمانان مدینه نماز گزارد و اولین خطبه را در اینجا بیان فرمود:
ستایش میکنم خدای را و از او یاری میطلبم و به وی ایمان دارم و با آن کس که به او کافر شود دشمنم. گواهی میدهم اوست خداوند یکتا و محمد بندهٔ اوست که او را برای هدایت به راه راست برانگیخت… هر کس فرمان خدا و رسول را بپذیرد، به راه راست درآید و آن کس که نافرمانی نماید سخت گمراه شود. شما را به تقوای خدا وصیت میکنم… رابطهٔ خود را با خدا سامان دهید و ریا در کارها راه ندهید، خداوند شما را رستگاری خواهد داد. با دشمن خدا دشمن باشید در راه خدا آن طور که باید جهاد نمایید که شما را برگزید و مسلمان نامید.» ورود پیامبر اکرم به قبا روز دوشنبه دوازدهم ربيع الأول، آغاز سال هجری، مطابق با ۶۲۳ میلادی بود.
نزدیک مسجد قبا چاهی است به نام «بئر اریس» که بقعهٔ بالای آن ساخته شده و آب آن را برای تبرک میآشامند. آن را «بئر تفله» مینامند. میگویند به وسیلهٔ آب دهان رسول اکرم آبش گوارا شده است. به آن «بئر الخاتم» هم میگویند.
در میان سایههای نخلستانها از قبا به سوی مدینه حرکت کردیم. از کوچه باغهای مدینه که آثار پژمردگی و ویرانی در درختها و دیوارهای آن هویدا است به سرعت عبور نمودیم. خرابههای اطراف و آثار قلعهها، دورههای عظمت و عزت این شهر را به یاد میآورد و جنب و جوش مجاهدان اسلام را به سوی شرق و غرب از خاطر میگذراند. از خیابانها و کوچههای جنوبی مدینه به طرف شمال میرویم.
خیابانها پر از زباله، دیوارهای خراب مردم پریشان و بیحرکت است. دكانها کوچک و خالی است مقداری میوههای گرد نشسته و کالاهای اجنبی در آن به چشم میآید.
این مدینه است که مدفن رسول خدا و هزاران صحابه و مجاهد و علمای اسلام است! دلهای میلیونها مسلمان در اطراف زمین به یاد آن پر شوق است. این مدینه است که طفل اسلام را در آغوش گرفت و به سن رشد رساند؟
این مدینهای است که خواب از چشم دنیا پراند و امپراتورها از یاد آن در میان کاخها میلرزیدند!
این مدینهای است که خاکش پر برکت و آبش به سطح زمین نزدیک است؟
امروز نه جنبشی در آن است، نه مؤسسههای علمی و نه فعالیت زندگی. مردمش پریشان و شهرش ویران است. مدینه روزگاری به این پریشانی و خرابی به خود ندیده است! اندک حرکت آن، ایام حج است آن هم برای اجاره دادن خانههای خراب و فروختن میوهها و سبزی و نان که از گلوی خود میگیرند و بیشتر به جیب مأمورین حکومت میرود؟
چرا به چنین روزی افتاده؟!
معاویه و دیگر بنی امیه، برای حفظ قدرت خود و مرکزیت دادن به شام، کوشیدند تا مدینه را از جهت فکر و اخلاق و زندگی ساقط کنند! جوانان فاسد، رقاصهها، آوازه خوانها و مخنثين را به مدینه فرستادند! چند بار در زمان یزید و پس از او اهل مدینه را قتل عام نمودند. مردمان آن را تنبل و اتکالی بار آوردند. تبرعات و انفاقات نیز بر این روحیه و اخلاق افزود.
حکومت فعلی هم روی چه سیاست و نظری است با عمران مدینه موافق نیست. در آغاز نهضت وهابیت، قبایل مدينه مدتی با ابن سعود جنگیدند؛ كينه سعودیها هم بر عوامل دیگر افزوده شد!
میگویند در چند سالی که راه آهن مدینه متصل به شام بود، به واسطهٔ رفت آمد زوار، فعالیت اقتصادی شروع شد و جمعیت آن به هشتاد هزار رسید. اما امروز کمتر از ده هزارند و بیشتر پریشان حال!
جز عدهای از وابستگان به حکومت که جناب سفیر سعودی در ایران هم از آنهاست! بیچارهتر از همهٔ شیعیان نخاولهاند؛ چنانکه از اسمشان بر میآید اصلاحات نخلستانها و بیشتر کارهای تولیدی و پر زحمت، به عهدهٔ آنهاست ولی از همه محرومترند و جلو پیشرفتشان محکم گرفته است!
خلاصه مدینه روزگاری، چه پیش از اسلام چه بعد از آن، از این بدتر به خود ندیده است. برگشتن آبادی و عظمت و شکوه مدینه بسته به اتحاد و بیداری مسلمانان است.
از میان خیابانها و بناهای تأثرانگیز شهر به سوی شمال عبور کردیم و یک فرسخ دور شدیم تا به دامنهٔ کوه احد رسیدیم. عصر است. دامنهٔ کوه را سایه گرفته و سایهٔ بناها و درختها دراز شده. فضای نیم دایرهٔ سلسله کوه أحد و شیب مقابل آن، میدان جنگ تاریخی احد است.
در دامنهٔ آن قبر حمزه و دیگر شهدای احد است که از هم متمایز نیست.
در ناحیهٔ شرقی قبور شهدا، مسجدی است. پس از واقعه أحد در اینجا مسجد و خانههایی ساخته شد که بعضی از ائمه علیهم السلام – و مسلمانان، شبهای جمعه برای زیارت این قبور به اینجا میآمدند.
امروزه خانههای تاریخی مانند قبور خراب است و مسجد هم رو به خرابی است. با دوربین اطراف و نواحی احد را تماشا میکنم. شخص مطلعی نیست که مواضع را از او بپرسیم. به نظر میرسد، آن دهانه شکافی که در طرف شمال شرقی کوه است و امروز به صورت درهای است محل کمانداران بوده که بیصبری و اشتباه آنها وضع میدان جنگ را تغییر داد.
یک سال پس از جنگ بدر است که سران قریش در آن کشته شدند. در این یک سال که قریش از جهت ابزار، وسایل و روحیهٔ خود را آماده مینمود، با تمام وسایل به سوی مدینه حرکت کرد.
سپاه قریش از طرف غرب به سوی شمال مدینه پیچیدهاند که میدان برای جنگ باز باشد. رسول اکرم (ص) با مسلمانان مشورت نمود. در مشورت، اکثریت جوانان و مسلمانان پرشور، به خلاف میل رسول خدا رأی دادند که از مدینه خارج شوند.
روز جمعه پس از نماز و خطابه جمعه و فرمان بسیج، هزار نفر مردان زبده بیرون آمدند. عبدالله ابی سلول بهانهجویی کرد و با سیصد نفر از میان راه برگشت و هفتصد نفر پا بر جا ماندند! رسول خدا (ص) خود سربازانش را سان دید و کوتاه قدان و جوانان کمتر از هیجده سال را برگرداند. پنجاه نفر تیرانداز را در تحت فرمان عبدالله بن جبیر در شکاف کوه موضع داد. پیاده و سواره را جابجا نمود. پرچم مهاجرین را به دست علی(ع) و پرچم انصار را به دست سعد بن عباده داد، خود نیز در پرچم انصار قرار گرفت.
اهمیت فرماندهی رسول خدا(ص) و تنظیم سپاه روز احد را خداوند در سورهٔ آل عمران یاد آورده است:
« وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿١٢١﴾»
«آن روز که آفتاب از افق سر زد و تو بامدادان در میدان احد ایستاده و مردان با ایمان را پس و پیش میکردی و جایگاه و مواضع هر دسته را معین مینمودی»
قریش هم سپاه خود را تنظیم نمود. زنها به سرکردگی هند، دفها به دست گرفته میزنند و میخوانند و در میان صفوف میگردند. مثل کرّه قاطرهای مست به این سو و آن سو میجهند و بانک دف و آوازشان با بهم خوردن خلخالها و گلوبندها در میان این وادی پیچیده است! هیجان زنها سپاه قریش را مثل شاخهای نازک در برابر تندباد به جنبش و هیجان آورده، از دامنهٔ کوه دامنکشان، دسته جمعی بالا میروند و از سوی دیگر سرازیر میشوند و با هم میخوانند:
نحن بنات الطارق / نمشی علی النمارق
إن تقبلوا نعانق / ان تدبروا نفارق
فراق غیر وامق
«ما (که در میان این بیابان و سنگلاخ به هر سو میدویم) دختران ستارهایم،روی فرشهای زرباف راه میرویم.»
«اگر شما مردان روی به جنگ آرید با شما هم آغوشیم، اگر از جنگ روی گردانید از شما روی میگردانیم»
«دیگر گوشهٔ چشم سیاه ما به روی شما باز نخواهد شد.»
اگر شما مردان روی به جنگ آرید با شما هم آغوشیم، اگر از جنگ روی گردانید از شما روی میگردانیم»
دیگر گوشهٔ چشم سیاه ما به روی شما باز نخواهد شد!»
گویا مینگرم که در میان غرش رجزها و رعد نعرههای دلاوران؛ مانند جهش متخالف برق، تیرباران از هر طرف به شدت آغاز گردید. شمشیرها و نیزهها به کار افتاد.
آن رسول اکرم است که بالای یکی از آن تخته سنگها ایستاده با اشارات دست و صدای بلند پی در پی فرمان میدهد و دستههای سپاهی خود را هدایت مینماید.
علی چون شیر زنجیر گسیخته خود را به محلهای تمرکز دشمن میاندازد.
حمزه کف به دهان دارد و شمشير مثل شعلهٔ آتش به دستش، اسبش را به هر سو میجهاند.
پرچمداران قریش یکی پس از دیگری نقش زمین شدند. چند بار سپاه قریش به عقب رفت ولی سد محکم احساسات لطيف و تحریکات مهیج زنها از شکست قطعی آنها را نگاه داشت!
خون در بدن مردان با ایمان به شدت به جوش آمده، ستونهای مهاجر و انصار با بانگ تکبیر با هم از چند جهت حمله بردند. آثار شکست در چهرهٔ سپاه قریش آشکار شد و مانند ملخ در اطراف کوه و کمر پراکنده شدند. صفوف زنها متلاشی شد؛ دامنها را جمع کرده دنبال مردها میدویدند.
کمانداران به پیروزی مطمئن شدند و برای به دست آوردن غنیمت، موضعی را که رسول اکرم نگاهداری آن را تأكيد فرموده بود، از دست دادند و از فرمان توقف ابن جبیر سرپیچی نمودند. جز چند نفر، همه سرازیر شدند!
خالد قهرمان قریش، با زبده سواران خود موضع را گرفت و آن چند تن را شهید کرده از پشت سر بر مسلمانان تاخت!
قیافهٔ جنگ برگشت، شکست خوردگان هم بازگشتند، مسلمانان را میان گرفته، نظم ستونهای سپاه مسلمانان از هم گسیخت. بسا دوست و دشمن که شناخته نمیشد!
حمزه به شدت میغرید که حربهٔ وحشی پهلویش را درید و بر روی زمین افتاد! هفتاد نفر از مسلمانان کشته شدند!
رسول اکرم استوار بر جای خود ایستاده، هدف تیر و سنگ شد.
چهرهٔ حق نمای محمد (ص) از ضربهٔ سنگ گلگون گشت و بدنش فرسوده شد. از بالای قطعه سنگ به زیر آمد.
مصعب بن عمیر که شبیه پیامبر بود کشته شد. فریاد برخاست که محمد کشته شد!»
بیشتر مسلمانان در شکاف کوهها و پشت سنگها پنهان شدند.
على (ع) با بدن مجروح مهاجمین را میراند. از خانههای زرهاش خون میجهد. در میان نیزه و شمشیرها گاه نهان، گاه آشکار میشود.
ابو دجانه انصاری است که چون پروانه دور پیامبر میگردد. ام عماره (نسیبه) شیر زن است که کمر را محکم بسته و شمشیر به دست گرفته هر کس به رسول خدا نزدیک میشود مثل قوچ به رویش میپرد!
رسول اکرم بانگ زد من زندهام! فراریان گردش را گرفتند. زنده بودن پیامبر و دیگر سران مهاجر و انصار، هراس به دل مشرکان افکند. سایههای تاریک دامنهٔ کوه احد و روی آوردن سپاه ظلمت، در آنها سستی پدید آورد. همین اندازه فیروزی و کشتار را مغتنم شمردند و سپاه خود را جمع کردند. میدان را خالی نمودند.
ابوسفیان است در پایان جنگ بالای کوه ایستاده برای هُبل، زنده باد میکشد:
«اُعل هُبل، اُعل هُبل!»
مسلمان بانگ برداشت:
«الله أعلى و أجلّ»
ابوسفیان گفت:
إنّ لَنا العزّى و لاعزّى لَكم»
مسلمان گفت:
«الله مَولانا و لامَولا لَكم»
آنگاه سپاه قریش راه بیابان پیش گرفتند…
از خبرهای وحشتناک، زنهای مهاجر و انصار هم راه احد پیش گرفتند؛ صفیه خواهر حمزه و فاطمه زهراست که با دستههای زنان به سوی احد میدوند! زنی هم بند شتری را به دست دارد و آهسته از احد به سوی مدینه میرود! هند زن عمر بن جموح است. عایشه به او رسید و از وحشت به بار شترش ننگریست!
– چه خبر است؟
– الحمدلله، رسول خدا زنده است. – بار شتر چیست؟ – جنازههای خونین شوهر و برادر و فرزند هند است! عایشه خواست شریک مصیبتش باشد و تسلیتش گوید؛
گفت: الحمدلله محمد (ص) زنده است و رد شد!
بر سر قبر حمزه، یاور اسلام
و اینک ما در میان قبور شهدای احد راه میرویم و بر ارواحشان درود می فرستیم:
«السلام عليكم أيها المجاهدون في سبيل الله أشهد أنكم جاهدتم في الله حق جهاده»
این قبر حمزه است! آن روز که در مکه اسلام آورد، بازوی اسلام قوی شد. مسلمانان آشکارا برای نماز به مسجدالحرام آمدند! قلب فولادین و روح با ایمان و بازوان آهنینش سنگر مسلمانان بود؛ پیکر خونینش با جگر پاره و بدن مثله شده، روی این زمین افتاد و زیر این خاک دفن شد! ولی روحش قلوب مضطرب را مطمئن میدارد و به دلها قدرت ایمان میبخشد و عملش هدف کامل انسانیت را نشان میدهد که به سوی خیر اعظم و نجات خلق پیشرفت! هر کس خود را در راه مطلوبی – خواه ناخواه – قربانی میکند. گروهی در راه لذات، شهوات، مال و جاه جان میبازند و شهدا در راه حق قربانی میشوند. قربانی در راه هدفي فانی رو به فنا میرود و آن که براي حقیقت جاوید قربان میشود جاویدان است:
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿١٦٩﴾ »
«السلامُ عليكَ يا عَمّ رَسُولِ اللهَ، السلامُ عليكَ يا أسد الله و أسد الرّسُول، أشهدُ أنّكَ جاهَدتَ في اللهِ»
خداوند حکیم در سورهٔ آل عمران علل شکست مسلمانان در جنگ احد و نتایج ایمانی و اجتماعی آن را بیان فرموده است.
نزدیک غروب است در دامنهٔ احد، میان قبور شهدا راه میرویم. در سمت جنوب و شرق و غرب، نخلستانها و شهر مدینه و گنبد روضهٔ رسول اکرم (ص) پیداست. با دوربین اطراف و مواضع کوه و دورنمای مدینه را با دقت مطالعه میکنم. به حسب قرائن تاریخی، هر طرف را مینگرم خاطرهای را بر میانگیزد کوه و دشت و سنگ و خاک این محیط، صفحات کتاب خوانایی است که از سطور نورانی آن، درس ایمان و حق پرستی و همت و تقوا و طهارت خوانده میشود و محیط معنوی آن استعدادهای خفته انسانیت را بیدار و زنده میکند. شرطهٔ سعودی متوجه دوربین شد و جلو آمد، با خشکی و عصبیت گفت: حرام، حرام، ممنوع! ما را از محیط و عالمی که داشتیم منصرف نمود.
سوار ماشین شده به طرف جنوب شرقی احد و شمال شرقی مدینه حرکت کردیم. پس از چند دقیقه، پای ساختمانی که بالای تپهای است ما را پیاده کرد. اینجا کجاست؟ مسجد [ذو] قبلتین است؛ مسجد کوچک و ظریفی است که در فضای بیرون آن محرابی به طرف بیت المقدس و در داخل مسجد محرابی به سمت کعبه است.
رسول اکرم پس از هجرت، انتظار تغییر قبله را داشت. هجده ماه بعد از هجرت، آیات قبله که در سورهٔ بقره است، نازل شد:
«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ…»
در این آیات، اسرار قبله و علت تغییر آن بیان شده است. این تغییر برای یهود، که اسلام را از هر جهت تابع یهودیت معرفی میکردند، ناگوار آمد! از این رو به تبلیغات و تحریکات پرداختند؛
رسول خدا(ص) نماز ظهر را به سمت بیت المقدس خوانده بود که فرمان تغییر قبله رسید و نماز عصر را به سوی کعبه خواند. یا در بین ظهر روی خود را به سوی کعبه گردانید.
این مسجد برای تذکر اعلام استقلال اسلام از هر جهت و زنده نمودن ملت و اساس ابراهیم است. تاریخ، محل تحویل قبله را در مسجد بنی سالم معرفی نموده و این همان مسجدی است که اولین نماز و خطبهٔ جمعه را رسول اکرم در آغاز ورود به مدینه در آن انجام داد.
ساعتی از شب گذشته، دامنهٔ تاریکی وادی مدینه را پوشاند. نخلستانها در فاصلهٔ دور و نزدیک، مانند دستههای مختلف پیاده نظام در برابر یکدیگر صف کشیدهاند. ما در پرتو نور متلألأ ستارگان و چراغ ماشین به سوی مغرب حرکت کردیم. اتومبیل قریب دو کیلومتر در میان جادههای ناهموار قراء سیر نمود. در دامن تپهای ایستاد. بالای این تپه مسجد فتح است. از ماشین پیاده شدیم و از میان تخته سنگها به سوی مسجد بالا رفتیم. وه! چه شبهای هولناکی بود که رسول خدا بالای این تپه، در محل این مسجد گذراند؛
ماه شوال سال چهارم هجرت است که نیروهای مالی، جنگی و سیاسی جزيرة العرب برای برانداختن اسلام هماهنگ شد. قبائل غطفان و یهود خيبر و قریش با هم عهد بستند و سوگند یاد کردند که از پای در نیایند و به عقب برنگردند مگر آن که مدینه را متلاشی کنند! يهود بنی قریظه نیز که در مدینه باقی مانده و با مسلمانان هم پیمان بودند، پیمان خود را شکستند! نیروهای عرب با تجهیزات کامل روی به مدینه آورد. سلمان فارسی پیشنهاد حفر خندق داد.
از آن خندق فعلا اثری نیست و آنچه از آثار به دست میآید، خندق در حدود ربع دایره بوده که ناحیهٔ شمال مدینه و قسمتی از شرق و غرب را محصور کرده بود.
این مسجد که اطراف آن محل سپاه مسلمانان بوده، در داخله، نزدیک خندق در سمت مدینه واقع شده است. ناحیههای دیگر مدینه را قلعهها و نخلستانها احاطه کرده بود. احزاب و قبائل عرب با غرور و سرعت به سوی مدینه میآمدند که خط خندق متوقفشان ساخت! و از این ابتکار جنگی مبهوت شدند! هر روز از دو سمت خندق، دو طرف تیراندازی و سنگ اندازی میکردند.
روزی چند تن از قهرمانان عرب آماده جنگ شدند؛ عمرو بن عبدود، عكرمة بن ابی جهل، هبيرة بن وهب و چند تن دیگر، اسبهای خود را از موضع تنگ خندق جهاندند .از فراز این مسجد گویا مینگرم که عمرو بن عبدود فارس يَلیَل قهرمان نامی عرب، اسبش را به جولان آورده، شمشیرش را میگرداند. نعرهاش مانند رعد فضا را میلرزاند:
و لَقَد بَحجت مِنَ النّداء بِجَمعِكُم هل مِن مُبارِزٍ؟!»
رسول خدا (ص) به مسلمانان مینگرد تا چه کسی از جا برخیزد. سرها به زیر آمده، رنگها پریده! این فارس یَلیَل است، یک تنه هزار سوار را در وادی یلیل پراکنده ساخت!
فقط على(ع) از جا برخاست، باز هم او برخاست، بار سوم هم او برخاست و به میدانش شتافت!
در آن سمت خندق، چشمها به میدان است! غبار به هوا برخاسته، برق شمشیرها پی در پی از میان غبار به چشم میآید. بانگ تكبير دلها را از جا کند. این على است! از میان غبار بیرون آمده سر عمرو را به دست دارد. از رگهای گردن خون میجهد. چشمش نیم باز است. سر را مقابل رسول خدا انداخت؛ سواران دیگر، روحیهٔ خود را باختند و از خندق بازجستند! کشته شدن عمرو، رزم آور پیر عرب! به دست جوان سی سالهٔ هاشمی، روحیهٔ دیگر دلاوران را شکست. دیگر کسی جرأت قدم گذاردن به میدان و مبارزه تن به تن ندارد!
یک پیش آمد غیر عادی دیگر هم، عهد اتحاد قریش و یهود را شکست؛ مردی از قبیلهٔ غطفان به نام «نعیم بن مسعود» نهانی خدمت رسول خدا رسید و اسلام آورد و اجازه خواست برای درهم شکستن اتحاد دشمن، هر سیاستی خواست به کار برد. اجازه گرفت و یکسره به سراغ یهود بنی قریظه آمد، به آنها گفت:
شما در مدینه بسر میبرید اگر قریش و غطفان نخواست کار جنگ را به آخر رساند و از آن روی بگرداند و به سوی شهر و دیار خود باز گردد شما چه چاره اندیشیدهاید؟ شما میمانید و مسلمانان همسایه خود! جان و مال شما مانند دیگر یهود در امان نخواهد بود؟
گفتند سخن به راستی گفتی، چه چاره اندیشیدهای؟
گفت: چند تن از سران قریش و غطفان را گروگان بگیرید تا شما را تنها نگذارند.
از آنجا سراغ قریش و غطفان آمد و گفت: يهود بنی قریظه از شکستن عهد محمد پشیمان شده و برای جبران این کار، قرار گذاردهاند به نام «تعهد جنگ» تنی چند از برگزیدگان شما را بگیرند و به محمد دهند، بیدار باشید مبادا یهود فریبتان دهند!
در این بین نمایندگان یهود رسیدند و پیام آوردند که: برای تأمین دوام جنگ چند نفر گروگان میخواهند. قریش هم باور داشتند که یهود میخواهند آنان را بفریبند و با محمد ساختهاند! از دادن گروگان خودداری نمودند و اختلاف میانشان به شدت درگرفت و اتحادشان شکست!
۲۸ روز از محاصرهٔ مدینه میگذرد. مسلمانان را گرسنگی و ناتوانی و سرما از پای درآورده است. اگر محاصره چند روز دیگر به طول انجامد و دیگر قبائل عرب به مهاجمین بپیوندند، کار دشوار میشود…
حذيفه گوید شبی تاریک و سرد بود. باد به شدت میوزید و مسلمانان از سرما و وحشت، در پناه سنگها خفته بودند. نیمه شب رسول اکرم (ص) بالای بلندی (موضع مسجد فتح) ایستاده نماز میخواند و با خداوند از سوز دل مناجات مینمود و یاری میطلبید. چند بار مسلمانان را خواند و فرمود: کیست که برود در میان سپاه دشمن خبری بگیرد؟! عدهای خواب بودند و بعضی از وحشت و سرما جواب نمیگفتند. پس از چند بار، من به زحمت برخاسته نزدیک رفتم.
فرمود میشنیدی و جواب نمیگفتی؟!
عرض کردم یا رسول الله، سرما ناتوانم کرده است. در حق من دعا کرد و فرمود:
برو، فقط خبری بیاور و از هر کاری خودداری نما. من بیرون آمدم، در تاریکی شب از میان سپاه قریش و غطفان خود را به انجمن ابوسفیان و سران رساندم و میان آنها نشستم.
ابوسفیان از طولانی شدن محاصره و عهدشکنی یهود با دلسردی سخن میگفت، ناگاه گفت: هر کس پهلوی خود را بشناسد؛ مبادا جاسوسی از محمد در اینجا باشد! من دست آن کس را که پهلویم نشسته بود گرفتم و گفتم: تو جاسوس محمد نباشی! ناگاه باد شدیدی درگرفت! چادرها را از جا کند و آتشها را پراکنده ساخت. دیگهای غذا واژگون شد. شترها رمیدند. شنها به سر و روی مردم میریخت. ابوسفیان وحشتزده از جا برخاست و شتر عقال شده خود را سوار شد.
هر چه هی میزد شتر به دور خود میگشت و پیش نمیرفت! فریاد میزد: کوچ کنید. برخیزید.
من خود را گرم و چابک میدیدم و به وضع درهم و برهم و رسوای آنها مینگریستم. کسی به کسی نبود. جامهها به سر کشیدند و بار و بنه سبک را برداشته کوچ نمودند! من نیز برگشتم رسول خدا (ص) را خبر دادم:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا»
پس از این شکست جنگی و سیاسی و بادی! دیگر اجتماعی برای کفر پیش نیامد و مدینه مورد حمله نگردید.
این مسجد فتح که ما در این شب تاریک در آن ایستاده و اطراف آن را، در شعاع نور ستارگان، مینگریم، به یاد آن روز و آن فتح بزرگ است. چند مسجد دیگر در نزدیکی این مسجد، به نام مسجد علی و مسجد فاطمه و بنام دیگر صحابه بالای مرتفعات سنگی برپاست که گویا به یاد همین فتح و نجات مسلمانان ساخته شده است.
در تاریکی شب، میان سنگلاخ، در هر یک از این مساجد نماز گزاردیم و به منزل بازگشتیم.
شیعیان نخاوله زندگی رقت آوری دارند و بیشتر مردمان عفیفی هستند که به باغداری و کشاورزی مشغولاند و با دسترنج خود روزی به دست میآورند. در ایام حج هم خانههای خود را به شیعیان اجاره میدهند و از زوار پذیرایی میکنند. بیشتر ساکنین محل غیر سیدند! سادات که عموما در اطراف و دهات به سر میبرند، وضع زنندهای دارند؛ گاه بیگاه، روز و شب، دسته دسته وارد منازل میشوند و با نسبنامههایی که به دست دارند، با سماجت مطالبهٔ خمس مینمایند؛ آنچه ما دیدیم بیشتر جوان و قوی بودند پیر و ضعیف کمتر دیده میشود. این وضع، شیعیان و ایرانیان را متأثر مینمود.
آقای مرعشی که از جوانان کاری و فعال اهل علماند، پیشنهاد نمود که برای سادات نخاوله نقشهای باید کشید. آقای حاج ابریشمچی و بعضی دیگر ایرانیان هم این پیشنهاد را پسندیدند تا شاید کمک به سادات، به صورت آبرومند و ثابتی درآید.
با مرحوم حاج سید محمدتقی طالقانی مذاکره کردیم، آن مرحوم میگفت: اینها و چند نفری که رؤسای اینها هستند، به اینکار تن در نمیدهند. من به اینها پیشنهاد کردم که مقابل آنچه از این راه از زوار میگیرند، من بطور مستمر سالیانه به آنها میدهم تا در خانهها برای سؤال نروند ولی نپذیرفتند!
دربارهٔ قبور ائمه در بقیع، که شهرت یافت دولت سعودی اجازه ساختن سایهبان داده، سؤال کردم، ایشان شرحی بیان کردند که موجب تأثر شد. گفتند: پس از آن که به وسیلهٔ مذاکرات در اینجا و کراچی و ایران، توجه پادشاه و ولیعهد برای ساختن سایهبانی که زوار زیر آفتاب نباشند، جلب شد، ما خواستیم بدون تظاهرات این کار انجام شود لیکن ناگهان آقای سید العراقين به عنوان نمایندهٔ آیت الله کاشف الغطاء در مدینه پیدا شد و شروع به تظاهر نمود! آن روزی که با جمعی به قبرستان بقیع رفتیم، عملهها را وادار کرد که بیل و کلنگ به دست بگیرند و خود نیز کلنگی به دست گرفت و عکاس شروع به عکس برداری نمود. من از انجام این مقصود مأیوس شدم! بعد از این تظاهر روزنامههای سعودی به علمای شیعه، دربارهٔ این عمل، حمله و توهین نمودند و نوشتند:
بیخود علمای شیعه برای این کار تلاش میکنند. زیرا که تعمیر قبور مخالف کتاب و سنت و سیرهٔ صحابه است (این روزنامه ها را به ما نشان دادند) و ما نخواهیم گذارد که چنین کاری صورت گیرد.
سپس آن مرحوم گفت: من هنوز مأيوس نیستم؛ چون شخص ابن سعود گفته، اجازهٔ این امور با علمای وهابی است، اگر علمای شیعه با علمای وهابی بحث کنند و آنها را قانع نمایند، هر رأیی که دادند من اجرا میکنم.
آن مرحوم با همت و پشتکاری که داشت، می خواست این کار عملی گردد و دعوتی از علمای شیعه بشود، و با من دربارهٔ انتخاب علما مشورت مینمود. و برای آبرومندی شیعه در آنجا، تصمیم داشت حسینیهٔ محلهٔ نخاوله را توسعه دهد و تشکیلات تربیتی برای شیعه فراهم سازد. حضرت آیت الله بروجردی هم از هر مساعدتی دریغ نمیفرمود، متأسفانه تقدیر خداوند او را در جوار اجدادش به خاک برد و این آرزوها متوقف شد. امید است که زحمات آن مرحوم به نتیجه رسد.
پس از چهار روز توقف در مدینه، رفقا آمادهٔ حرکتند و حق هم با آنهاست؛ چون مدتی است از خانه و زندگی دور مانده و خبری ندارند و بعضی هم کارهایی دارند که موعدش میگذرد و میخواهند ایام عاشورا در عتبات باشند.
با کثرت جمعیت و بینظمی و کمی وسائل، معلوم نیست توقف در جده چند روز خواهد بود؟ اگر این عذرها نبود که ناچار باید با رفقا موافقت کرد، دوست میداشتم در مدینه بیشتر باشم، شاید تمام مواضع الهام بخش تاریخی مدینه و اطراف آن را از نزدیک مشاهده کنم.
از مواضعی که آرزوی دیدن آن را داشتم، اگر وسیله فراهم میشد، سرزمین بدر بود که جنگ تاریخی میان مسلمانان و کفار در آن روی داد و مسلمانان با عدد اندک و آماده نبودن برای جنگ و نداشتن وسیله، بر مشرکین مجهز پیروز شدند و این پیروزی نخستین قدم پیروزی اسلام در مراحل بعد گردید. ماندن چندی در مدینه با داشتن میزبانی مانند پسر عموی گرام، مرحوم حاجی سید محمدتقی طالقانی و هوای ملایم، بسیار مناسب بود.
اینک باید حرکت کنیم. در مرقد مطهر رسول اکرم (ص) از خداوند میخواهم با فرصت بیشتر و محیط مناسبتری مدینه را زیارت نمایم. ساعتی به طلوع فجر باقی بود که به حرم مشرف شدم، پس از سلام و نماز، در گوشهای نشستم. در این محیطی که هر گوشهٔ آن فکری برمی انگیزد و الهامی میبخشد و حقیقتی را تجلی میدهد، تأمل مینمایم:
چه مردمی که در اینجا سخنان رسول اکرم را میشنیدند و خود را در بهشت ایمان و اطمینان و سعادت میدیدند!
چه آیاتی که در این حجرات بر قلب رسول اکرم نازل شد و بالای منبر و پای ستونهای مسجد تلاوت میفرمود.
این آیات قرآن که در دسترس ما است و این مردم در حال نماز و غیر نماز مشغول تلاوتند؛ چون بر پیامبر نازل میشد، بدنش سنگین و روحش متصل به عالمی میگردید که قدرت و نورانیت آن هوش و حواسش را یکسره از این جهان میربود. برای خشنودی روح مقدسش کاری بهتر از تلاوت آیات قرآنش نیست. آری در میان این اجتماع ایمان و خشوع و در برابر قبر مطهر سرچشمهٔ کوثر ایمان و معرفت، در این هنگام فجر و وزش نسیم صبح، تلاوت قرآن و ترتیل و تفکر در آن، چه لذتی دارد.
چه شود که یک شب بکشی هوا را / به خلوص خواهی ز خدا خدا را
به حضور خوانی ورقی ز قرآن / فکنی در آتش كتب ريارا
چه شود که گاهی بدهند راهی / به حضور شاهی چو من گدا را
آن وقت که روحم منقلب و اشکم جاری بود، متوجه شدم که وقع دعا است، چه دعا کنم؟ آرزوهای شخصی و مادی که مورد توجه باشد ندارم و به رضا و خواست خداوند تسلیمم. آرزوی رشد و سعادت مسلمانان را دارم. دلم میخواهد همه به حقایق و عظمت دین مقدسشان پیبرند و از اختلاف و شقاق، که نتیجهٔ جهل است، برهند و با این سرمایه و قدرت عظیم دینی که دارند دنیا را از پلیدی و خونخواری و ناامنی برهانند.
بیشتر دعاهایم در مظان استجابت نخست برای عموم مسلمانان بوده، آنگاه برای رهایی ایران از چنگال بیگانگان و از پراکندگی و پستیها و آلودگیهای اخلاقی و اعمال زشت که حیات مادی و معنوی عمومی را تهدید مینماید. آنچه دربارهٔ خود میخواهم فراهم شدن وسیلهٔ تربیت اولاد و رشد و ایمان و صلاحیت آنهاست. آنچه از آن پیوسته نگران بودم داشتن اولاد زیاد بود ولی تقدیر، که از اراده و تدبیر بیرون است، به عکس بود. از پذیرایی و روزی اندیشه نداشتم چون پذیرایی و نگهداری اولاد خود وظیفه و عبادت، و روزی با خداوند حکیم است. ولی محیط ایران موجب نگرانی است. نخست باید زمین مساعد تهیه کرد آن وقت بذر را کشت نمود؛ زیرا ریختن بذر در محیط عفونی و لجنزار، بذر را از میان میبرد و بر تعفن میافزاید!
محیط فرهنگ و ادارات و ظواهر اجتماع سراسر گند زده شده و این پستیها و بیعفتیها و نادانیها، روح های حساس را همواره زجر میدهد. این حکومتهای خوب و بد نسبی، شعور ادراک اسرار تربیت و فهم محیط صلاح را ندارند؛ چون خود از میان همین لجنزارها برخاستهاند و خواه نخواه به دست دستجات و احزابی روی کار آمادهاند که بیشتر آلودگانند و آلودگی طبیعت ثانوی آنها شده است. از آلودگان پاکی و از ناپاکان صلاح مورد انتظار نیست؟
در روضهٔ رسول خدا (ص) برای اولاد خود ایمان و صلاح میطلبیدم:
«رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»
و برای اصلاح محیط فرج ولی خدا و امام منتظر یا نایب و نمایندهٔ از جانب او را درخواست مینمودم!
آخرین سلام وداع را به پیشگاه رسول حق (ص) تقدیم نموده بیرون آمدم:
السلام عليك يا رسول الله أستودعك الله واسترعیک، وَ أقرأُ عليك السلام، آمنتُ بِالله و بما جِئتَ بِهِ و دَلَّلتَ عليهِ أللهّمَ لاتَجعَلهُ آخِرَ العهدِ مِنّى لِزيارةِ قبرِ نبيكِ. فأن تَوَفّيتَنيِ قَبلَ ذلكَ فأنی أشهدُ في مَماتي على ما شَهِدت عَلَيه في حَيواني إن لا إله إلّا أنت و أنّ محمداً عَبدُكَ و رَسولِكَ صلى الله عَليهِ و آلِهِ.»
به سوی فرودگاه جده
غروب روز شنبه ۲۴ ذیحجه، پس از آن که از هر نفری ده ریال (۲۵ تومان) به عنوان مزور گرفتند، از مدینه به سوی جده حرکت کردیم. به عکس شوفر عرب ابله عاشق پیشه، که هنگام رفتن به مدینه گرفتارش بودیم، این شوفر، جوان با ادبی است از اهل اندونزی و جعفری مذهب است. بدون مطالبهٔ بخشش و بداخلاقی، با راحتی یکسره ما را نزدیک فرودگاه جده پیاده کرد. حجاج هم با رغبت به او بخشش کردند.
سختترین مراحل حج، معطلی در فرودگاه جده است برای بازگشت. اینجا نه وسیلهٔ راحتی است، نه آذوقه و آبی و نه آسایش و خوابی. حجاج روز در سایهٔ ساختمانها و قسمت سرپوشیدهٔ فرودگاه به سر میبرند.
روزی یک بار یا دو بار تانگها (تانکرها) پیتها را آب پر میکنند. گاه میشود یک قطره آب هم نیست! بیشتر وسیلهٔ زندگی هم باید از شهر خریده شود که مسافت نزدیک نیست. هم پولها ته کشیده و هم مزاجها از دست رفته است. اینجا حجاج میفهمند چگونه در دام بعضی از شرکتها افتادهاند که چند هزار بلیط فروخته و چند طياره قراضه دارد. از جمله همین شرکت لبنانی شرق اوسط است که ما را به دام انداخته.
حجاج در تلاشند. به سفارتخانهها میروند. به رئیس فرودگاه مراجعه میکنند. به هر دری میزنند، همه میگویند: حرکت به حسب نوبت است و تخلف ندارد.
پس از آن که تذکرهها را با دادن نفری ۵ ریال، به ویزا رساندیم و اسم نوشتیم، نوبت ما ۲۹ است. در انتظار طیارهٔ ۲۹، ساعت و روز میشماریم. پیوسته طیاره مینشیند و بر میخیزد ولی کاهش جمعیت معلوم نیست و نمرههای طیارهٔ لبنانی، بین ۱۵ و ۲۰ مانده! با مراقبت سخت دولت سعودی و رئیس فرودگاه، تصور آن که پس و پیش شود نمیرود. پس مطلب از چه قرار است؟
اگر آب به اندازهٔ کافی نیست. اگر مستراح هیچ وجود ندارد. اگر از غوغای جمعیت و گرمی هوا و فریادهای متوالی بلندگو، خواب نیست! باز بسیار شکرگزاریم که سالميم و برنج هم به اندازهٔ کافی داریم.
منظرهٔ دلخراش بیمارها و قیافهٔ افسردهٔ کسانی که حدس میزنند تا یک ماه در اینجا باشند، موجب تسلیت است. هوا هم گاهی مانند مأمورین دولت حجاز، چهرهٔ خشک و خشمگین نشان میدهد و از حرکت و بخشش امساک میکند! گاهی نسیم مرطوبی از سطح دریا میفرستد.
بلندگو نام هرکس را اعلام میکند؛ مانند محبوسی که پاسبان زندان برای آزادی، نامش را میبرد، با شتاب چمدان را بر میدارد و میدود.
هر طیارهای که پرواز میکند، سرنشینانش مرغی را میمانند که از قفس آزاد شده و دیگران با نظر حسرت به آنها مینگرند!
زیر سایبان محوطهٔ فرودگاه تماشایی است! ایرانی، هندی، چینی، ترک، عرب، آفریقایی و … دسته دسته با اثاث نشستهاند. هر دسته با لغتی سخن میگویند و آداب و غذای مخصوصی دارند.
در گوشه و کنار این جمعیت سیاههای براق مانند خال، در چهرهٔ این اجتماع جالباند. اینها دور هم چندکی مینشیند با لغت مخصوصی شمرده سخن میگویند. هنگام سخن گفتن، دندانهای سفید و شفاف آنها از درون چهره سیاهشان آشکار و نهان میشود. حرکات و آداب و رنگ و اندام این سیاهها وسیلهٔ تفریحی است برای ایرانیان. چند نفر از آنها با ما همجوارند! حاجی افغانی مقداری تخته جمع کرده و آتشی افروخته، سیاه باوقار قوری خود را روی آتش میگذارد، حاجی افغانی با لهجهٔ مخصوص به او پرخاش میکند و بد میگوید و برآشفته قدم میزند. سیاه چندکی نشسته مشغول کار خود است! این خونسردی، افغانی را بیشتر برافروخت و به سوی سیاه حمله نمود، ناگهان سیاهها از اطراف جمع شده غوغایی راه انداختند. یکی از آنها که همسایهٔ ما بود، پس از ختم دعوا برگشت و روی به ما آورد، با زبان بلیغ عربی گفت: مگر خداوند نگفته «إنما المؤممون إخوة»؟ از همین جا سر صحبت ما باز شد، متوجه شدم که پشت این قیافه سیاه، جهانی از معارف دین و علم و ادب و ایمان است!
در هر موضوعی از مطالب اسلامی با هم سخن میگفتیم، چنانکه من نام وطن او را نشنیده و در نقشه هم ندیدهام، او هم از ایران بیخبر است ولی از حیث روحیه و هدف، خود را از نزدیکان، به او نزدیکتر میدیدم. این برادر سیاه چهره از هوا و آب و جنگلها و نعمتهای کشورش تعریف میکرد و به مسافرت به آنجا دعوت مینمود و میگفت ما در برابر مسیحیها و بت پرستها، مدارس، مساجد و تعالیم منظمی داریم، ولی انگلیسها مانع ارتباط ما با خارجاند. پس از سالها که آرزوی حج داشتیم امسال به عدهای اجازه دادند! با طیاره سه روز اغلب در راهیم و هزینهٔ مسافرت به حج بسیار گران است.
از مذهب ایرانیان سؤال نمود، شرح مفصلی دربارۀ عقیدۀ شیعه و در معنای اولوالامر و مقایسۀ آن با عقاید و تفاسیر دیگر مسلمانان برایش گفتم و او را به مطالعۀ بعضی از کتابها راهنمایی نمودم، بسیار خورسند شد. معلوم شد مذهبشان شافعی است و از نام شیعه هم بیخبر است؟
گفت مسلمانهای کشور خود را به این حقیقت آشنا میکنم. گفتم: شاید نپذیرند و شما را بکشند.
گفت: بیشتر مسلمانان آنجا از من پیروی میکنند و اگر انسان به حقیقتی معتقد شد از کشته شدن نباید بترسد! در کتابچه تقویم بغلی من با خط عربی شبیه کوفی نام و نشان خود را اینطور نوشت: انا عثان من بلد اباذن المشهور باضبض. گفت با این نشانی نامه به من میرسد.
پس از چهار شب توقف در فرودگاه جده، گفتند شب چهارشنبه نوبت طياره ۲۹ است. اثاث را جمع نموده و خود را آماده کردیم. نیمه شب بیدارمان کردند، برخاستیم و به راه افتادیم؛ خبر دادند اشتباه شده نوبت شما طیاره بعد است. ناگاه متوجه شدیم رفقای شیرازی که از بیروت با هم بودیم و امروز عصر از مدینه وارد شدهاند حرکت کردند!
کسانی بیش از یک هفته است در فرودگاه به سر میبرند، ما چهار شب است در فرودگاهیم! از میدان فرودگاه خبر دادند که بین ایرانیها و مأمورین شرکت لبنانی کشمکش در گرفته؛ به طرف میدان فرودگاه رفتم دیدم جوان قوی هیکلی را ایرانیها دوره کردهاند، ولی درست زبان یکدیگر را نمیفهمند.
جوان را خواستم تا درست مقصود را بیان کنم، همین که احساس کرد ما از کارش سر در آوردیم شروع به فریاد کرد، محکم یقهاش را گرفتم که از دست من به طرف اداره پلیس فرار کرد، من هم چند جمله: ملعون الوالدين و ابن الكلب از پشت سر نثارش کردم. ایرانیها که در کشور سعودی هر جا خودباختگی نشان میدهند، خصوص بعد از قضیه ابوطالب یزدی! اطراف من را خالی کردند! رفقا ما را به منزل رساندند.
من در جای خود دراز کشیده منتظر حوادثی هستم. پس از چند دقیقه آن جوان با شرطه آمد. من به او نگاه میکردم، او از حجاج سراغ مرا میگرفت! در این ضمن آقای سرهنگ با ورزیدگی اداری که دارد، از تخلفات و پس و پیش نمودن نوبتها، مدارکی به دست آورد. منتظر صبحیم! اول صبح پیش از آن که مأموران شرکت برای ما پروندهسازی کنند، خود را به اتاق مدیر کل طيران رساندم و شرح وقایع را به او گزارش دادم. مأمور شرکت را خواست، با آن که قضایا را فهمید، باز گفت شما خاطر جمع باشید که در اینجا شرکتها جرأت تخلف از مقررات ندارند؟
به منزل برگشتم، معلوم شد آقای مرعشی با آقای سرهنگ برای شکایت به مرکز نمایندگی شرکتها به شهر رفتهاند. شخص با اطلاعی چشم ما را باز کرد. او گفت شرکت لبنانی شرق اوسط وابسته به انگلیسیها است و وظایف دیگری را انجام میدهد. تازه متوجه شدیم که چرا تمام دستگاهها از او حمایت میکنند و نسبت به ایرانیان اینطور رفتار مینمایند!
سفیر ایران بیمار و ناتوان است. کارمندان سفارت آن اندازه گرفتاری دارند که نمیتوانند به تمام گرفتاریهای حجاج رسیدگی نمایند، مگر افراد و دستههایی که از ایران نسبت به آنها سفارش مخصوص شده است!
بعضی از حجاج ایرانی بیمارند، با این وضع ممکن است مدتها در اینجا بمانند. در این بین ماشینی نزدیک ما مقابل سایبان فرودگاه ایستاد، مرد خوشرویی پیاده شد و به وضع حجاج شامی رسیدگی کرد تا نزدیک ما رسید. با هم تعارفی کردیم. او خود را معرفی کرد که سفیر سوریا است و همراهش شیخ محمد خطیب رئیس «جمعیت تمدن الاسلام» است که از طرف دولت مراقب حجاج شامی میباشد. من هم خود را معرفی کردم، به مناسبت انجمن شعوب المسلمين شناخت. از وضع ایرانیها پرسید که وقایع را برایش شرح دادم. با آن که گرفتار بود و میگفت سفارت سوریا پر از جمعیت و ارباب رجوع است، خود و ماشینش را در اختیار ما گذاشت! اول مرا به سفارت لبنان برد. سفیر لبنان پذیرایی گرمی کرد و گفت شما میدانید که نمایندۀ شرکت لبنانی حاجی زینل و پسران او هستند و ما حق دخالت نداریم!
حاجی زینل کیست؟ آنطور که میگویند ایرانی لارستانی است ولی سالهاست از بیخ عرب و وهابی شده! با هر شرکتی سرو سری دارد!؟ هم پول دارد و هم در دولت سعودی نفوذ؟
از آنجا به مرکز شرکت آمدیم. سفير سوريه دست من را گرفته از این اتاق به آن اتاق سراغ پسر حاجی زینل را میگیرد. آن طرف سالن غوغایی است! متوجه شدم آقای سرهنگ و آقای مرعشی و عدهای ایرانیان جمعاند و با مأموران شرکت و جوان دیشبی به شدت با هم پرخاش دارند. اینها فارسی و آنها عربی؟
سرهنگ را از معرکه خواندم، نزدیک ما که رسید ناگهان روی سیمانها محکم به زمین خورد و از هوش رفت! چشمش را خون گرفته مشتش را گره کرده و به خود میپیچید. در حال بیهوشی میگوید: فحش داده، به ایرانیها توهین کرده، ابن الكلب گفته و… جمعیتی از ایرانی و غیر ایرانی جمع شدند، آب یخ بر بدنش ریختند تا به هوش آمد.
مرجع رسیدگی در اینجا کیست؟ فقط پسر حاجی زینل، جوان خودخواه و مغروری است که چند دانه مو روی چانه گذاشته (چند دانه موی روی چانه یا ریش قیطانی از علائم وهابیت است. گویا سلف صالح هم همین نشانه را داشتند!)
محکمه اطراف میز آقازاده زینل! تشکیل شد، سفير سوريا و عدهای ایرانیها حاضر بودند، مأموران شرکت هم آمدند، جوان دیشبي هم آمد. همین که چشمش به من افتاد فریادش بلند شد که این به من ناسزا گفته و ایرانیها را وادار کرده که ما را بزنند، زینل زاده و کارکنان شرکت میکوشیدند که برای ما پرونده بسازند. در این بین اعضای مؤثر سفارت ایران از قضايا مطلع شده خود را رساندند. هر وقت من میخواستم صحبت کنم پسر حاج زینل به عربی میگفت: سید! اینجا ایران نیست که مردم را تهییج نمایی! معلوم شد از شکست اربابها در ایران بسیار عصبانیاند!
آقای سرهنگ مدارک خیانت مأمورین شرکت و وقایع را جزء به جزء بیان میکرد و آقایان اعضای سفارت ایران و آقای مرعشی برای حاضرین توضیح میدادند. با همۀ کینه ورزی، مشتشان باز و رسوا شدند. این پیش آمد گرچه برای ما پرمشقت بود و احتمال گرفتاریها داشت ولی بخیر تمام شد و موجب آسایش ایرانیان گردید. پس از تلگرافی که به لبنان شد چند روزه تمام مسافران این شرکت را حرکت دادند؛ «لا يحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم»، نباید تحمل ظلم نمود و باید ظالم را رسوا کرد، گرچه به سخن بد و ناسزا باشد!
به فرودگاه برگشتیم. مأمور شرکت پس از آن که دست و روی ما را بوسید، با اولین طیاره ما را حرکت داد. شب پنجشنبه ۲۹ ذیحجه وارد لبنان شدیم، اجباراً ما را به قرنطینه بردند، اتاقها و حیاط قرنطینه پاکیزه شده و حمامها به کار افتاده، دو روز ما را نگاه داشتند و بیرون نمیتوانستیم برویم. شهر هم تعطیل عمومی و انقلاب بود. نتیجۀ انقلاب آن شد که خوری رفت و شمعون آمد. “
روز دوشنبه به شام آمدیم، در محل و منزل شیعیان منزل گرفتیم. بیشتر حجاج به شام که میرسند، مانند کسانیاند که از دورۀ بیماری برخاسته، بیشتر کارشان کباب خوردن است و پارچههای ابریشمی خریدن! حاجیان که از بار گناه سبک شدهاند در بازارها و خیابانهای شام بارهای پارچههای رنگارنگ ابریشمی و غیر ابریشمی بدوش دارند؟
زیارتگاههای شام در این روزهای ایام محرم، پر از جمعیت شیعه است. زیارتگاههای معروف، قبر حضرت رقیه نزدیک مسجد اموی و زینبیه بیرون شام و رأس الحسين در مسجد اموی است. مورد اتفاق قبر رقیه دختر عزیز حسین (عليه السلام) است که در زمان اسارت، چشم از زندگی سراسر مصیبت پوشید! و شبهای اول محرم در مدرسه مرحوم سید محسن امین مجلس منظم و مفیدی است که در تهران هم کم نظیر است، شیعه و سنی در آن شرکت میکنند. در ساعت معین، جوانی با لحنی جذاب آیاتی از قرآن را در میان سکوت حاضرین تلاوت میکند، بعد شیخ خطیب با زبان بلیغ متن تاریخ کربلا را بیان مینماید.
روز پنجم محرم به سوی عراق حرکت کردیم. کاظمین و کربلا و نجف پر از جمعیت و دستجات است. شب و روز دستههای عزادار در حرکتند. احساسات بسیار شدید و موکبها با شکوه است. ولی نتیجۀ تربیتی اسلامی و آشنا شدن به وظیفه روز که مقصود اساسی است، چندان حاصل نمیشود. جوششی است موقت پس از آن خاموشی مطلق. باید در این ایام جوش و خروش و ظهور فداکاری شهدای مجالس و محافل منظمی باشد که مسلمانان را به وظایف دین و تکالیف روز آشنا سازد و هدف عالی بزرگان را روشن نماید.
پس از ایام عاشورا، عازم ایرانیم. سفارت از هر حاجی پنجاه تومان باج حج میگیرد تا تذکرهها را ویزا کند. با سهلانگاری دولت در امر حج و زحماتی که از این جهت بر حجاج ایرانی وارد آمده، دادن این باج تحميل بود! ولی با دولت ملی و اصلاحی باید مساعدت کرد تا بنگریم ملت را به کجا میبرد!
روز پانزدهم محرم به سوی ایران حرکت کردیم. هر چه حجاج از گمرکهای شام و عراق راحت رد شدند، در گمرک ایران دچار زحمت بودند. از هر نفر هفت تومان دیگر باج حج گرفتند، گمرک اجناس هم از هر کس هر چه میخواستند میگرفتند!
روز هجدهم محرم همان روزی که دو ماه پیش از تهران حرکت کردیم در میان محبت دوستان و خویشان وارد تهران شدیم.
در نظر بود که در ضمن شرح مسافرت دربارۀ ریشۀ عقاید وهابی و وضع مفصل کنونی کشور حجاز و دولت سعودی و وضع اعتاب مقدسۀ عراق بحث بیشتری بشود؛ ولی صلاح در آن بود که کتاب چندان مفصل نشود.
دربارۀ مسائل حج و اسرار آن آنچه بیان شده نظرات شخصی است، در مسائل اختلافی باید به آراء حضرات مراجع عظام رجوع نمود و برای فهم اسرار حج، خواندن کتاب «اسرار حج» و کتاب «قبله» تأليف حضرت علامه حاج میرزا خلیل کمرهای را توصیه مینمایم و از همسفران عزیز آقایان حاج منزه و سرهنگ گنجی و حاج بوستان امتنان دارم که زحمتهای آنها در این سفر مجال این اندازه مطالعه را به اینجانب داد.
چون انجمن شعوب المسلمین که در همین سال در کراچی تشکیل شد و در روزنامهها و نشریات ایران تصمیمات این انجمن منتشر نگردید و درخواست تسهیل امر حج و الغای خاوه سعودی از تصمیمات این انجمن بود، در نظر بود راجع به آن شرحی نوشته شود، اینک به این مختصر اکتفا میگردد. این انجمن در تاریخ ۱۶ شعبان ۱۳۷۱ مطابق ۳۱/۲/۲۰ و ۱۰ مایو ۱۹۵۲ از نمایندگان ملی تمام کشورهای اسلامی (غیر از قفقاز و افغانستان) تشکیل گردید، بیش از یک هفته صبح و عصر دربارۀ مسائل عمومی اسلامی بحث شد و سه شب را در میدان جهانگیر پارک کنفرانس عمومی تشکیل داد که در حدود ده هزار نفر در آن شرکت مینمودند و نمایندگان کشورهای اسلامی به زبانهای مختلف نیات و تصمیمات خود را با خطابه های مهیج بیان میکردند. اصول و مقرراتی که بر آن تصمیم گرفتند و به تصویب رسید و با چند زبان منتشر گردید از این قرار است:
بسم الله الرحمن الرحيم
ما نمایندگان ملل اسلامی، با توجه به گذشته با عظمت و روزگار وحدت مسلمانان و آنچه از نیکی و عدالت و سلامت برای دنیای بشریت آوردند، که بیگانگان خود به آن اعتراف دارند، و با توجه به مصائب و گرفتاریهایی که امروز بر مسلمانان در اثر تفرقه و نفاق وارد شده و موجب تسلط نیروهای بنیان کن استعماری گردیده؛ به طوری که هر روز سلطههای استبدادی آنها به عناوین مختلف حقوق مسلمانان را پایمال مینماید و از طریق دسایس سیاسی و فشارهای اقتصادی و آشوبهای اجتماعی ملل اسلامی را به زنجیر عبودیت میکشاند.
امروز که نیروهای بنیان کن استعماری با هم شاخ به شاخ شده و نیروهای گوناگون شر و وسائل تخریبی خود را در کمین قرار داده و با تشکیل جمعیتها و عناوین فریبنده مختلف، مقاصد شوم خود را تامین مینماید، ما میخواهیم نیروهای خیری که در جهان اسلام است متمرکز نماییم و آنچه از وسائل عدل و احسان در مال و دول اسلامی است به وسیلۀ یک جمعیت منظم، آماده و به کار اندازیم تا زنجیرهایی که دست و پای مسلمانان را بسته و آنها را از پیشرفت به سوی کمال بازداشتهاند پاره شود؛ این هیأت جهانی-اسلامی به نام «منظمة شعوب الإسلاميه» نامیده میشود! و خلاصه مقاصدش از قرار زیر است:
۱- نخستین هدف این جمعیت آن است که عقاید اسلامی را در نفوس مسلمانان عموما پابرجا سازد و به وسیلۀ اخلاق فاضله و آماده ساختن وسایل زندگی از طریق هدایت روشن اسلام آن عقاید را رشد دهد.
۲ – آزاد نمودن ملل اسلامی از جهت سیاسی و اقتصادی، از نفوذ بیگانگان و تمرکز نیروها و سرمایههای اسلامی برای خیر دول و ملل اسلامی.
۳- بالا بردن سطح فکری و مادی و کفالت حقوق اجتماعی و سیاسی و کوشش برای اقامه و پابرجا نمودن عدالت اقتصادی میان مسلمانان، مطابق اصول اسلامی و نشر تربیت صحیح، و حفظ از تفرقه و انحلال که پیوسته مانع پیشرفت آنها بوده، تا جهان اسلام موقعیت لایق خود را در میان ملل دنیا احراز نماید.
۴- توسعه تعليم لغات مختلف در کشورهای اسلامی تا تفاهم بين مسلمانان آسان شود، و ترغیب برای تدریس لغت قرآن، چون لغت دینی مسلمانان است و بر هر مسلمانی فراگرفتن آن لازم است.
۵- برای عملی نمودن دستور کریمه: «و إنّ هذِهِ أمَّتَكُم أُمَةٌ واحِدَةٌ وَ أَنا رَبُّكُم قَاعبُدُون» این جمعیت میکوشد تا روابط ادبی و اقتصادی بین کشورهای اسلامی محکمتر و موجبات تفاهم و دوستی میان افراد و اجتماعات مسلمانان بیشتر گردد. و قرار شد مرکز این جمعیت در کراچی باشد و مجمع عمومی آن هر سال در یکی از کشورهای اسلامی تشکیل گردد.
//پایان متن
[1] – ابن طفیل از فلاسفهٔ بزرگ اسلامی آندلس است که در فلسفه الهی و علوم طب و ریاضی معروف است و هم عصر فیلسوف معروف ابن رشد است. هر دو در قرن ششم هجری به سر میبردند. دانشمندان با انصاف و محقق اروپا اینها را پایه گذار تمدن جدید جهان میشناسند و کتب و نظریاتشان در قرون اول نهضت در اروپا تدریس میشده و آن اندازه که فلاسفه اروپا آنها را میشناسند در میان مسلمانان شناخته نشدند. ابن طفیل در سال 581 هجری، 1186 میلادی وفات نمود. کتاب معروف و باقی او همین کتاب داستان حی ابن یقضان است که به لغات مختلف ترجمه شده و بسیار مورد توجه بعضی از دانشمندان اروپا است. رسالهای هم به این نام، شیخ بوعلی سینا تألیف نموده و رسالهٔ دیگری هم به این نام از فیلسوف و عارف نامی، شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به مقتول است. این سه رساله به تازگی با شرح و مقایسهای به قلم فاضل معروف معاصر احمد امین به مناسبت هزاره بوعلی با هم در مصر طبع شده. ابن طفیل در این رساله به عنوان داستان تمام نظریات خود را درباره فلسفه طبیعی و فلکی و الهی و نفس بیان نموده.
ابن طفیل در این داستان چگونگی نشو و نماء و افکار و زندگی طفلی را بیان نموده که در جزیرهای خرم دور از محیط آدمی به سر برده، نطفه این طفل یا به وسیله فعل و انفعال و تأثیر حرارت و نور و عناصر در محیط خط استواء تکون یافته یا مادرش در جزیره دیگر بسر میبرده و برادر آن زن پادشاه مغروری بوده که او را از ازدواج مانع میشده و او پنهان از برادر به یقضان شوهر کرد. چون طفل خود را بر زمین نهاد او را در میان صندوقی پنهان کرده و در آب دریا افکند. صندوق در کنار این جزیره در میان شن قرار گرفت و ناله و فغان او آهوئی را که بچههایش را سباع ربوده بود بدو متوجه ساخت او را از میان صندوق بیرون آورد و به شیر دادن و پذیرائی او دلگرم شد. کم کم مانند مادر، چهار دست و پا میدوید و مثل او همهمه و صدا مینمود ولی تدریجاً متوجه شد که با مادر خود و دیگر حیوانات فرق دارد. حیوانات دارای اسلحه شاخ و دندان و چنگال میباشند و برای حفظ از سرما و گرما پشم و مو دارند و عورتشان را عضوی پوشانده، هرچه به خود مینگریست و انتظار میبرد که این اعضاء برای او روئیده شود نشد. بخاطرش رسید که از شاخ و پوست حیوانات و برگ و چوب درختان برای خود سلاح و لباس تهیه نماید.
پس از مدتی مرگ مادرش (آهو) رسیده روی زمین افتاد طفل هرچند با آهنگ مخصوص مادرش را خواند. جوابی نیافت خیره خیره به اعضاء او نگریست. همه را بجای خود دید. دانست که آنچه از او پذیرائی و مهربانی مینمود و او را میخواند در باطن است. یک یک اعضاء درونی را تشریح نمود تا آنکه قلب را یافت و دانست مرکز حیات آنجاست و قدرت از آنجا به دیگر اعضاء میرسد درون آن را خالی یافت. تشخیص داد آنکه به او مهربان بود و نوازشش مینمود در آنجا بوده. آنگاه آتش را کشف نمود و آن را اشرف جسمها یافت و از آن برای غذا استفاده نمود. قلب حیوان دیگر را تشریح نمود و هوای گرم مانند آتش در آن یافت. دریافت که ساکن قلب مثل آن بوده یک یک اعضاء بدن خود و اجسام جامد و نباتات و حیوانات را دقت نمود. خاصیت هر چیز و امتیاز و اشتراک آن ها را دریافت. علاوه بر جسمیت چیزی را یافت که متصرف در جسم است و از آن تعبیر به نفس یا روح میشود.
چون در کوچک و بزرگ موجودات دقت نمود، همه را در حال تکوین و حدوث و تغییر و فنا یافت و همه را خاضع برای قوانین و نظمی نگریست از این دقت و مطالعه با فطرت زنده و عقل بیداری که داشت (به همین جهت نامش حی ابن یقضان بود) دانست که عقل مدبر و دست حکیمی در موجودات بکار است و همه به او محتاجاند هنگام غروب و طلوع آفتاب و ماه و ستارگان در وضع و نظم آنها فکر مینمود، هرچه بیشتر تأمل میکرد وجود مبدأ و گرداننده آنها را ظاهرتر میدید در هر موجودی که جمال و کمال و قدرت و حکمتی میدید آن را از فیض و تجلی آن حکیم مختار مشاهده مینمود. پس از هرچه و هر چیز کاملتر و عالیتر است او محض کمال و تمام و قدرت و علم است و همه چیز فانی و ذات او باقی است. پس از آن متوجه شد که آنچه به وسیلهٔ آن مبدأ کمال و هستی را درک نموده چیست. یک یک حواس ظاهر و باطن خود را بررسی نمود و مسلم شد که آنها محدودند و جز اجسام و محسوسات را نمیتوانند درک نمود و آنچه به آن حقیقت غیر جسمانی ثابت را درک نموده باید آن خود غیر جسمانی و غیر محدود باشد و چون هر چیزی را به ادراک مخصوصی درک مینماید و ادراک مبدأ غیر متناهی به وسیله ادراک مخصوص جسمانی نیست. پس ذات خود را شناخت که همان است و مانند خداوند جسم و جسمانی نیست. پس دست فناء به آن راه ندارد و به وسیلهٔ تجربه در حواس، این حقیقت را کشف نمود که هر چه ادراک شده از جهت کمال و جمال برتر باشد لذت ادراک بیشتر و درد و الم محرومیت شدیدتر است. پس بالاترین لذات ادراک ذات و صفات حق است و سخت ترین رنجها محرومیت از این ادراک میباشد و آنچه او را از این ادراک و مشاهده باز میدارد. حوائج طبیعی از گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما و مانند اینها است. هرچه او را از مشاهدهٔ حق باز میداشت و از حال توجه کامل منصرف میکرد موجب ناراحتی و عذاب او میشد. از این جهت خود را از دیگر جانوران ممتاز دید و شباهت خود را به اجسام نورانی آسمانی بیشتر تشخیص داد. چه نگریست که موجودات آسمان و ستارگان پیوسته در حرکتاند و با روش معین در سیرند و از عمل و سیر خود غافل نیستند پس مستغرق مشاهده حقاند.
چون خود را شبیه ترین موجودات به مخلوقات آسمانی دید واجب دانست که هرچه بیشتر شباهت خود را به آنها کامل نماید چنانکه به حسب سرّ ذات شبیه است به واجب الوجود مطلق و باید از صفاتی که او از آن پاک است خود را پاک نماید و آنچه صفات کمال که او دارد خود را به آن بیاراید و ارادهٔ او را اجرا نماید و به حکم او تن دهد و یکسره تسلیم او شود. پس در خود شباهتی به حیوانات دید و شباهتی به موجودات علوی و شباهتی به واجب الوجود از جهت شباهت به حیوانات باید وضع و حد غذای خود را به قدر ضرورت معین نماید تا از کمالات خود بازنماند، از جهت شباهت به آسمانیها باید مثل آنان غرق مشاهده حق باشد و پاک و درخشان گردد و مثل آنان گرد خود یا چیزی بگردد و مانند آنان به مادون کمک نماید. اما از جهت شباهت به ذات مقدس باری… تا آخر داستان.
[2] – چندی پیش جناب آقای دکتر شیخ استاد دانشگاه در انجمن اسلامی دانشجویان در تحت عنوان (نهضت علمی اسلام و انتشار آن در جهان) سخنرانی جامعی نمودند که در آن سیر و تکامل علوم و فنون و پیشرفت آن و وضع جهان اسلام و اروپا را با مدارک و نام اشخاص شرح دادند. امید است مستقلا چاپ شود.
[3] – اشاره به داستان سید ابوطالب یزدی در سال 1324
[4] اسراء، 81
[5] حجرات، 13
[6] بقره، 115
[7] بقره، 198 و 199
[8] بقره، 189
[9] طول نجومی هر دو کوکب عبارت از قوسی از منطقة البرج است که واقع باشد ما بین دو نیمدایرۀ عظیمی که بر دو قطب منطقة البروج و مرکز آن دو کوکب بگذرد.
[10] قاچ گردی قسمتی است از سطح کره که واقع باشد بین دو نیم دایرۀ عظيم
[11] روز آخر ماه
[12] از سال ۱۹۲۵ میلادی، به موجب قطعنامهای که از کنگرۀ علمای نجوم و جغرافيای متشكل در لندن صادر گردید، برای تنظیم ساعات حرکت قطارها و کشتیها و غیره، مبدأ طولهای جغرافیایی را نصفالنهار گرینویچ گرفتند.
[13] صافات 102
[14] همان
[15] ا- صافات: ۱۰۵-۱۰۳
[16] حج – 28
[17] حج – 36
[18] حج: ۲۵
[19] جمعه: ۲
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad