سلسله جلسات تفسیر قرآن برای انجمن اسلامی دانشجویان (21 خرداد الی 12 شهریور 1327)؛ تفسیر سورۀ بقره، جلسه بیستونهم تا سیوپنجم: (تاریخ یهود 2)
اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ بیستونهم)
انجمن اسلامی دانشجویان در شبها جمعه
(آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ نهم، شمارۀ مسلسل 208، جمعه 21 خرداد 1327 برابر با 3 شعبان 1367، ص 4.)
(آیه 59 سوره بقره)
«وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَن نَّصْبِرَ عَلَىٰ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ»
و به یاد آرید آنگاه که گفتید ای موسی ما هرگز بر یک نوع طعام صبر نخواهیم کرد پس از پروردگار خود درخواست نما تا از آنچه زمین میرویاند، از نوع سبزیجات و خیار و مواد نانی (یا سیر) و عدس و پیاز آن برای ما بیرون آرد، موسی گفت آیا میخواهید تبدیل کنید وضع (یا غذای) بهتر را به وضع (یا غذای) بسیار پستی، (حال که چنین است) در شهری فرود آئید چه هر چه درخواست دارید برای شما مهیا خواهد بود ولی زبونی و مسکنت بر سر ایشان (مانند خیمه) زده شده و به غضب خدا مبتلا شدهاند، این زبونی و مسکنت و دچار به غضب برای آن است که اینها اینطور بودند که پیوسته به آيات و نشانههای خدا کفر میورزیدند و پیمبران را پی در پی ناروا میکشتند، این کفر و کشتار پیمبران برای آن بود که همواره سرپیچی مینمودند و از حدود قانون و وظایف تجاوز میکردند.
در این آیه با بیان جامعی آغاز هبوط و انحطاط قوم یهود را بیان مینماید و آنچه در سر انحطاط این قوم بیان نموده به منزلۀ قاعده کلی و عمومی است که بر تمام اقوام و ملل صدق مینماید.
بنی اسرائیل پس از خروج از مصر و مدت بیابانگردی راه صعود را میپیمودند یعنی متدرجاً آلودگی و رذایلی که جسم و روحشان را فراگرفته بود از آنها زائل میشد و آثار شوم ذلت و زبونی از آنها رخت میبست و قوای روحی و جسمیشان برومند میگردید و برای تشکیل جامعه نیرومندی آماده میشدند ولی میل به تنوع در زندگی و تعیش که در سکونت و اجتماع شهرنشینی فراهم میشود، آنها را در مجرای سیر هبوطی انداخت. این تمایل خود را با بیان شدید و تعرضآمیزی به موسی عرضه داشتند و گفتند ما از این غذاهای ساده و طبیعی بستوه آمدهایم و چند نمونه از مواد و غذاهای متنوع را از راه نمونه درخواست نمودند.
معلوم است، همینقدر که تنوع پیش آمد به یک حدی متوقف نخواهد شد و کار در تلون غذا و تجمل شهرنشینی به آنجا میرسد که تمام زندگی و کوشش صرف آن میگردد و پر و بال معرفت و فضائل مانند مرغ خانگی سست و ضعیف میشود بلکه کم کم لانگی میشود که فقط کارش خوردن و آلوده کردن خود و پر و بال خود است و آماده برای شکار و ظلم هر متعدی و ستمگری است. چون در میان تلون و تجمل زندگی شهر و انسان مبتلا شد جسم و روحش با هم هبوط میکند و ساقط میشود، به این جهت در جواب درخواست آنها موسی با تأثر و خشم مخصوصی که اثر مواجه شدن با مردم سفیه شکمخواره و عاقبتنیاندیش است، گفت عجبا که نمیفهمید!! و با دست خود، برای خود کور میکنید و بهشت فطرت و زندگی فضیلت را به گورستان و جهنم تنازع و تكالب برای خوراک و پوشاک تبدیل میکنید و تمام قوای جسمی و روحی خودرا در گورستان شهوات و شکمپرستی دفن میکنید!
اما امروز مردم و قبائل از هیبت و نام شما به خود میلرزند، فردا که سرگرم زندگی پست خود شدید لقمۀ هر خورنده و شکار هر صیادی خواهید شد و ذلت و زبونی بر سر شما خیمه خواهد زد، ذلتی که هیچ وقت از زیر ننگ آن بیرون نخواهید آمد.
از جمله «ضربت علیهم الذله» آیه از خطاب به غيبت عدول کرده و این، بلاغت و شیوایی مخصوصی دارد، گویا پس از این خطاب و گفتگو از لیاقت و استعداد به تربیت نبوت و توجه به کمال ساقط و معرض شدند و دیگر قابل مخاطبه خدا و پیمبر نیستند و تمام توجهات معنوی و روابط باطنی از آنها سلب شد و مورد قهر و غضب عوامل خیر و نوامیس کمال گردیدند.
چون از این نقطه راه سقوط و هبوط را در پیش گرفتند و این، مقابل راه خدا که راه کمال و روشن است، میباشد. به این جهت سیاق آیه تغییر کرده و آیه مانند موسی که نماینده حق است از آنها اعراض نموده، کار ذلت در زندگی به عیش و تلون به آنجا میرسد که مردم بیچاره زبون به نام مقررات و قانون متحمل هر ظلم میشوند. عجبتر آنکه دست ستمگران را میبوسند و نام و تمثال آنها افتخار میکنند و انجمن و جشنها برای آنها برپا میکنند و در مقابل چکمه ظلم و قدرت خودسر آنها گل میریزند!!
مگر امروز تمام جوامع متمدن و غيرمتمدن به همین ذلت و زبونی مبتلا نیستند و دچار این هبوط نمیباشند. باز عجبتر آنکه کار هبوط به جایی میرسد که خود و مقام اولی خود را انسان فراموش میکند، یعنی معنایی برای ذلت و عزت نمیفهمد و هبوط و صعود را تشخیص نمیدهد.
سراسر جهان راهی در پیش دارند ولی او در میان خیالات و در میان خیمه ذلت خود سر جای خود ایستاده پیرمردان سالخورده منطق اطفال خردسال و جوانهای غوطهور در شهوات را دارند. یعنی سراسر عمر در سر جای خود ایستادهاند!
اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ سی)
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ دهم، شمارۀ مسلسل 209، جمعه 28 خرداد 1327 برابر با 10 شعبان 1367، ص 4 و 19.)
«وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ …. وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ» تا آخر آیه .
(بقيه از گذشته ) در این آیه سرّ هبوط اجتماعی و علل آن را با بیان جامعی بیان فرموده، و مثال واضح و نمونۀ تاریخی هبوط را در ضمن تاریخ بنی اسرائیل تذکر داد. در آیات اوائل سوره اجمالی بود از مبدأ خلقت آدم و دوره زندگی بهشتی و علل هبوط او در اینجا هم دورۀ فطرت و علل هبوط اجتماع و آثار و نتایج آن را بیان کرده. بنابراین بیان، ارتباط و نظم مخصوص آیات را تا اندازهای میتوان فهمید. قرآن فرمود همانطور که هبوط آدم در اثر میل و نزدیکی به شجره پیش آمد. هبوط يهود هم که اشاره به هبوط اجتماعی و عمومی است، در اثر میل به تنوع در زندگی شد و همینقدر که جلو این میل باز شد و انسان از قله فضیلت و فطرت سرنگون گردید و تابع ميول و شهوات و جنبشهای غرایز مختلف حیران شد از هر درکهای به درکهای دیگر مبتلا میشود و پیوسته مراحل سقوط را میپیماید. این مراحل هبوط و سقوط در جملات آخر آیه با تعبیرات جامع و عجزهآسایی بیان شده. خلاصه مطلب این است که پس از درخواست و تقاضای تنوع در غذاها و شهوات، برای سیر کردن آتش غرائز سرکشی و قانونشکنی و معصیت شروع میشود و هر حق و قانون را چون مزاحم میبیند از آن سرپیچی مینماید و در اثر این روح تمرد وخودسری از هر بانگ اصلاح و قیافه هر مصلحی متنفر میشود و دست به کشتار انبیاء و مصلحین می گشاید که برای نجات خلق و بیداری دلها و زنده کردن وجدان قیام مینمایند و یکسره دل و قلب تاريک و ندای وجدان خاموش میشود و به آیات خدا کافر میگردد و هیچ محبت کمال و خیری در باطن و خلال روح باقی نمیماند و غرایز پاک و فضایل که اساس اولی آن محبت خدا و خلق و فداکاری و شجاعت است، یکسره از میان میرود و برای سیر کردن تنور شکم و دیگر شهوات محبت شدید به مال و جمع آن پیش میآید و برای رسیدن به آمال خود به هر ذلت و زبونی تن در میدهد و از هر طرف بیچارگی احاطهاش مینماید و به هر جا و هر کس روی آرد با چهرههای غضبآلود و خشم خلایق که نشانه و نماینده غضب خداست مواجه میشود.
از این بیان معلوم شد که قرآن در ضمن بیان تاریخ یهود نوامیس عمومی اجتماعی را متمثل مینماید که به هر قوم و ملتی این قوانین مانند قواعد ریاضی و طبیعی تطبیق مینماید و درس عبرت برای عموم ما ملل میباشد و تنها منظور ذکر تاريخ و وقایعنگاری نیست. چون جزئیات و اشخاص و ملل از میان میروند و عبرتها و نتایج کلی و قوانین عمومی برای دیگران از خود باقی میگذارند. مانند تخته سیاه محصلین که ارقام روی آن رسم میشود و در مرتبه دوم آن ارقام محو میشود، ارقام دیگری به جای آن میآید و در هر مرتبه ارقام و مسائل پختهتر و عمیقتر میشود. گرچه تخته یکی است و ارقام شبيه به یکدیگر است ولی در ضمن افکار بینندگان و محصلين تكميل میشود و اثر آن کمال روحی و معنوی دو مرتبه روی تخته منعکس میشود.
اقوام و ملل هم که پی در پی در روی صفحه طبیعت آشکار میشوند مانند همان ارقام و اعداد عقل عمومی را تکمیل مینماید و ملل بعد کاملتر از سابقین میشوند و هر ملتی که در اوضاع واحوال گذشتگان دقیقتر شد و اسرار هبوط و صعود را از گذشتگان عبرت گرفت، عقل و رشدش کاملتر میشود و بهتر میتواند خود را با محیط بزرگ جهان و زندگی تطبیق دهد و از خلاظه[1] و نتایج افکار و اعمال و رفتار گذشتگان بر عقل و فکر فردی خود بیافزاید تا خود و اجتماع خود را پیش برده افراد و ملل مرتجع کسانیاند که بخواهند اوضاع و احوال جزئی گذشتگان را تجدید کنند و به واسطه عصبیتهای خشک و جاهلانه خود را به عقب برگردانند.
قرآن یکی از علل مهم هبوط قوم یهود را همین میداند که با داشتن قوانین و سرپرستهای بزرگ، پیوسته و به عقب برمیگردند و عصبیتهای نژادی و غرورهای بیجا را در مغز خود میپرورانند و عالم را برای خود و خود را برای اشباع شهوات پست میدانند. به این جهت همیشه دچار ذلت و غضب خواهند بود و هیچ وقت اجتماع و دولت مستقری نمیتوانند تشکیل دهند چون با این فکر وروحيه اجتماعشان موجب تلاش و انهدامشان خواهد شد. اینها همیشه میخواهند طفیلی دیگران باشند و از دست رنج ملل استفاده کنند. اگر با هم جمع شدند، همان موجب تلاشی آنها خواهد شد. مانند گیاههای طفیلی که بقایشان به وجود دیگران است و اگر عده طفیلی با هم جمع شدند يکدیگر را نابود مینمایند. این است سرّ ذلتی که قرآن درباره یهود میگوید. این است که یهود نباید به داشتن چند مخترع و دانشمند و دسیسه سیاستمداران مغرور شوند و گمان کنند میتوانند مرکزیتی تشکیل دهند. چون این روحیه و خلق پست که
[1] احتمالاً غلط تایپی بوده و درست آن «خلاصه» است
قرآن تذکر داده جزء سرشت یهود است و اگر هیچ مزاحمی هم نداشته باشند اجتماعشان به طور دائم ممکن نیست.
و مسلمانان باید خاطرجمع باشند که تشکیل دولت یهود چنانکه تاریخ هم نشان داده مستقر نخواهد شد، در تمام دورههای تاریخی اینها نشان دادهاند که اجتماعشان مقدمه نابودی و اضمحلالشان بوده، پس اگر تمام دول مقتدر هم از آنها پشتیبانی کنند به نتیجه نخواهند رسید و یکی از علل اصرار بعضی از دول برای تشکیل دولت یهود این است که شر آنها را از سر خود دور کنند و این ملت طفیلی موذی را در جایی جمع کنند تا یک روز درست به حسابشان برسند و برای آنها به وسیله تشکیل دولت مسئولیتی قائل شوند.
به واسطه همین تربیت قرآنی و روش پیغمبر اسلام است که مسلمانان با دلگرمی و امیدواری برای دفع شر آنها میکوشند و از تهدیدات دول بزرگ ابداً نمیاندیشند.
اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ سیویک)
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ یازدهم، شمارۀ مسلسل 210، جمعه 4 تیر 1327 برابر با 17 شعبان 1367، ص 4.)
(آیه 59 سوره بقره)
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
به راستی آنانکه ايمان آوردهاند و کسانی که یهودی شدهاند و نصاری وصابئين، کسانی از اینها که به خدا و روز واپسین گردیدهاند و عمل شایسته انجام دادهاند اجرشان نزد پروردگارشان محفوظ و برقرار است ترسی بر آنان نیست و اندوه مستمری هم ندارند.
این آیه هم مانند آیات سابق متوجه بیهود و برای ریشهکن نمودن عقاید باطل و محدود آنهاست که منشأ هزاران ابتلاء و تیرهبختی برای آنها و دیگران شده و يک قسم مهم اختلافات ادیان خصوصی در قسمتها شرق وسط و اروپا از آثار شوم تعلیمات و تلقینهای یهود میباشد، خودخواهی و خودپرستی فرزندان اسرائیل به حدود امور دنیا متوقف نشد، بلکه خدا و سعادت اخروی را هم به خود اختصاص دادند. همانطور که املاک و ثروت جهان را حق طبیعی خود میپندارند که دیگران به غصب متصرفند و به هر وسیله است باید از چنگ مردم درآورند و تا میتوانند ذخیره کنند، نعمتها و لذات عالم دیگر را هم مخصوص اولاد اسرائیل میدانند که یهوه فقط خدای آنهاست و دیگر مردم از سایه سر آنها زندگی میکنند و مورد توجه خدا میباشند، و روزی میخورند.
این آیه بر خلاف نظر محدود يهود که نجات را فقط برای وابستگان به این آيين تصور میکردند و این عقیده از آنها در میان بیشتر ملل دیگر سرایت کرده، يک قانون عمومی اساسی و قاعده کلی امیدبخش را بیان مینماید که آن ایمان و عمل شایسته است. ایمان به خدا و روز جزاء و عمل شایسته و متناسب برای خیر خود و عموم.
زیرا که ایمان و عمل صالح به منزله نقشه و هندسه اساس بناء کاخ سعادت است. کوشش و عملی که روی نقشه و هندسه بنا شد، جز به طور اتفاق به نتيجه نخواهد رسید. برای بناء يک عمارت اگر نقشه کلی و منظور نهایی معلوم نباشد، بناء متناسب در نمیآید و اگر از جهتی متناسب شود از جهاتی ناقص میشود کوشش و صرف وقت و مال به نتيجه صحیح و باقی نخواهد رسید.
در پرتو ایمان به خدا که لازمهاش فناء ارادۀ شخصی در برابر ارادۀ حکیمانه و ازلی او و ایمان به مراقبت و دیدبانی نسبت به اعمال است و ایمان به جزای اعمال و بقاء آن، اعمال و کوششها روی نقشه و هندسه بقاء میآید و از صورت شخصی و محدودیت که اثر عمل بینقشه ایمان است، به صورت کلی و ابدی درمیآید. پس نور ایمان اعمال را از خفاء و تاریکی خارج مینماید و روشن و ثابت و کلی میگرداند. به این جهت عمل را هم محدود به عمل معين و مخصوص ننموده بلکه به عنوان عمل شایسته بیان کرده.
چون عمل مؤثر و باقي به حسب زمان و مکان و موقعیت متفاوت است، بسا عمل خوبی که اگر در موقع مقتضی و مناسب انجام نشود، پس بی اثر یا کم اثر است و شایستگی عمل هم به حسب محيط زمان و مکان در پرتو ایمان و نظر به رضایت حق معلوم میشود.
ایمانی که در اول آیه بیان شده ایمان ظاهری و صوری مسلمین است والا اگر مقصود ایمان به خدا و معاد باشد، با شرط ایمان درست درنمیآید و این خود تعريض به مسلمانان است که آنها هم مانند یهود دچار اشتباه نشوند و محدودیت و عصبیت آنها مبتلا نکردند.
اینجا این سؤال پیش میآید که با آنکه اسلام حق وخاتم ادیان است آیا بدون ایمان به آن نجات و احراز سعادت ممكن است{؟}، جواب آن است که مدعیان ایمان به خدا و معاد یا به اسلام و اصول برخورده و دسترسی دارند اینها اگر راستی به خدا و عالم جزاء ایمان آوردهاند باید به اسلامي که تمام براهین صدق هر حقیقتی با آن همراه است، بگروند. اگر ایمان نیاوردند پس در ایمان به خدا و معاد راستگو نیستند. چون اثر اولی این ایمان بیرون آوردن انسان از هر محدودیت فکری و آثار توارثی و محیطی و اگر این اثر نبود در وجود مؤثر باید تشكيك كرد.
و یا به اصول اساسی اسلام برنخورده، این شخص به اندازه ایمان و عمل شایسته خود مأجور است، چون قاصر است نه معاند و مبارز!
و در پایان آيه، نتیجۀ آنی ایمان و عمل صالح را نفی خوف و حزن در حدود عمل و کوشش بیان فرموده، خوف ترسی از آینده و حزن تأثر از گذشته است نگرانی نسبت به آینده را با کلمه خوف که اسم نکرده است یکسره نفی کرده ، ولی حزن را که تأثر از مصائب و ناملایمات است به طور دائم و باقی با كلمه فعل مضارع نفی نموده، چون تأثرات از آلام و مصائب لازمه حیات است ولی با روح ایمان و فعالیت حیاتی آن تأثرات مانند خراش در زخم بدن زنده جبران و ملتئم میشود.
– این روح اطمینان و تفوق بر تأثرات آغاز ظهور سعادت و فردوس است.
در آیات دیگر درباره این حقیقت انشاءالله بیشتر بحث میکنیم.
اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ سیودوم)
انجمن اسلامی دانشجویان در شبها جمعه
(آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ سیزدهم، شمارۀ مسلسل 212، جمعه 18 تیر 1327 برابر با 2 رمضان 1367، ص 4.)
(آیه 62 سوره بقره)
«وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
به یاد آرید: آنگاه که از شما عهد محکمی گرفتیم و کوه (یا کوه طور) را بالای سر شما بلند کردیم، آنچه به شما دادهایم با تمام قوه بگیرید و نگاه دارید و آنچه در آن است متذکر شوید تا شاید راه تقوا پیش گیرید.
و میثاق پیمانی است که به واسطه تعهد مخصوصی بسته و محکم گردد و اضافۀ میثاق به ضمير (كم) دلالت بر عهد مخصوص دارد.
طور هم نام عمومی کوه است و هم علم برای کوه مخصوصی است.
قوه که با تنوین ذکر شده مشعر بر هر نوع قوه و توانائی است. در روایت است که امام (ع) فرمود مقصود نیروی بدنی و قلبي است. در این آیه از جهت اصل واقعه و مقصود مجمل است و در چند مورد قرآن هم که این موضوع را تذکر داده بیش از آنکه در این آیه است ذکر شده. در تورات، سفر تثنیه فصل چهارم به این مضمون آمده: البته بپرهیز و جداً خودداری کن. تا آنچه از امور که با دو چشم خود دیده فراموش نکن و در تمام عمر از دلت زائل نشود و آن را به اولاد خود و اولاد اولاد خود تعلیم نما. در آن روزی که در برابر پروردگار و خداوند خود در حوریب ایستادی، هنگامی که پروردگار به من گفت قبیله را جمع کن تا سخن خود را به آنها بشنوانم تا خوب یاد گیرند و تمام ایام عمر از من بترسند و به اولاد خود تعلیم نمایند. پس شما پیش آمديد و در زیر کوه ایستادید. در حالی که کوه شعلهور از آتش بود و تا دل آسمان تاریکی و دود و مه غلیظ آن بالا میرفت. از میان آتش، پروردگار با شما سخن گفت و شما فقط صدای سخن را میشنیدید اما صورتی نمیدیدید و شما را به پیمانی که امر کرده که سخنان دهگانه را تعلیم نمایید، خبر داد و آن را بر دو لوح سنگی نوشت. در این وقت پروردگار به من امر کرد که فرایض و احکام را به شما تعلیم نمایم تا آن را در سرزمینی که به سوی آن عبور میکنید و آن را تصرف مینمایید به کار بندید. پس جداً خود را حفظ کنید.
در تورات دربارۀ این موضوع بیش از این نیست و بعد از این هم هر جا این پیشآمد را تذکر داده به این مضمون است.
گرچه ظاهر این است که مطلب آیه قرآن و آنچه در این فصل تورات ذکر شده دربارۀ یک موضوع است ولی از چند جهت فرق دارد. اول آنکه ظاهر آیه این است که کوه بالای سر بنی اسرائیل قرار گرفت ولی تورات میگوید کوه مشتعل شد و از آن دود و مه برخاست و ممکن است برداشته شدن کوه مجاز باشد. از این جهت که کوه به واسطۀ اضطراب و زلزله و بیرون دادن دود در حال آتشفشانی چنان به نظر میرسید که از جای خود کنده شده .
و مؤید این تشبیه آیۀ ۱۷۰ سورۀ اعراف است (وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ) چون معنای نتق، تکان دادن و شکافتن و بالا بردن و گستردن است و این معانی با حالت آتشفشانی و اضطراب تطبیق مینماید، و مسلم است این دو آیه راجع به يک موضوع است.
بعضی تصور کردهاند که از بردن بنی اسرائیل در پای کوه چنانکه کوه بالای سر آنها قرار گرفته بود، تعبیر شده به بالا بردن کوه بالای سرشان. چنانکه دربارۀ کسی که پای دیوار قرار گرفته میگویند دیوار بالای سرش بالا رفته بود. بنابراین مراد این نیست که کوه بالای سرشان در هوا قرار گرفته بود، ولی این توجیه نه با ظاهر آیه مطابق است و نه با مطلب تورات. چون ظاهر کلمه (رفعنا) دلالت بر حدوث فعلی دارد.
فرق دیگری که آیه با عبارت تورات دارد این است که در ظاهر آیه پیمان از بنی اسرائیل پیش از حرکت کوه و یا مقارن با آن بوده و این پیمان پس از نزول احکام و دستورات پیش آمده ولی در تورات میگوید در میان دود و آتش پیمان بسته شد و پس از آن دستورات و احکام برای بنی اسرائیل ذکر شده و فرق سوم که بسیار واضح است سخن گفتن پروردگار است با بنی اسرائیل از میان آتش و دود که در تورات ذکر شده و در عبارات بعد هم این سخن گفتن تکرار شده و یکی از افتخارات یهود به شمار آمده و در قرآن دربارۀ این موضوع به طور اشاره هم ذکری نشده و سخن گفتن خدا را برای عموم قرآن در آیات دیگر محال کرده مگر از راه وحی و برای انبیاء و با موازین فلسفی و عقلی هم درست نمیآید.
فرق چهارم این است که در قرآن پس از این آیه در اینجا و جاهای دیگر اعراض و عصیان بنی اسرائیل از دستورات و اجرا و احکام و آثار آن بیان شده ولی در تورات این مطلب که نتیجه مهم ذکر این داستان است، ابداً ذکر نشده و چنین به نظر میرسد که خودخواهی و خودپرستی یهود در زیاد کردن و کم کردن این دو موضوع اخیر دخالت نموده که سخن گفتن خدا افزوده شده و اعراض و عصیان یهود با اندک فاصلهای کم شده.
اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ سیوسوم)
انجمن اسلامی دانشجویان
(آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ چهاردهم، شمارۀ مسلسل 213، جمعه 25 تیر 1327 برابر با 9 رمضان 1367، ص 4.)
بقیه تفسیر آیه «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ»
پس از این مقایسه و بیان که تا اندازه مقصود آیه واضح شد، برمیگردیم به دقت در روابط جملات آیه تا از آن چه استفاده شود؟ و از جمله «خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ» که بدون حروف ربط مانند، واو وفاء و ثم، ذکر شده استفاده میشود که این جمله تفسیر میباشد از «وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ» بنابراین منظره جنبش و بالا رفتن کوه بالای سر بنی اسرائیل برای وادار نمودن آنها بوده به اینکه قوانین را با کوشش هر چه تمامتر اجرا نمایند و همیشه بیدار و متذکر دستورات باشند، یعنی برای همیشه اگر در اجرای قوانین سستی نمودند و دستورات را آنطور که باید عمل نکردند دچار چنین خطری خواهید شد، نه آنکه این پیشآمد فقط برای یک بار باشد.
توضیح این مطلب محتاج به تذكر مطلبی است، آن این است که سراسر جهان به واسطه قوانین طبیعی و غریزی و فطری و تشریعی بر پا است. امور طبیعت را قوانین طبیعی اداره میکند، انتظام زندگی حیوانات و یک قسمت زندگی انسان به واسطۀ قوانین غریزی و فطری اداره میشود اگر اندکی در قوانین طبیعی خلل رخ دهد جهان از هم میپاشد و کوهها و سيارات متلاشی میگردد. اگر تعادل فعل و انفعال عناصر و مقياس حرکت ذرات و موجودات کم و بیش شود، ممکن است سراسر عالم ناگهان به صورت آب یا بخار یا آتش در آید. اگر در فعالیت غرایز موجودات زنده سستی شود، در يک چشم به هم زدن تمام حیوانات منقرض میشوند.
انسان هم از جهت ساختمان طبیعی تابع قوانین عالم است و از جهت حیات و زندگی بسيط حیوانی تابع قوانین غریزی و فطری است و از جهت آنکه دارای عقل و اراده و اجتماعی است باید با اختیار و اراده از قوانین تشریعی که به وسیله انبیاء ابلاغ میشود باشد. اطفال و مردمان ساده و بیابانی را بیشتر قوانین غریزی و فطری اداره میکند. هرچه از بساطت دور شدند و به عقل و رویه نزديک شدند فطريات ضعیف میشود و باید به جای آن، قوانین تشریعی ادارهشان نماید. در علوم طبیعی ثابت شده که نور و حرارت و نیرو یک حقيقتند که صورتشان تبدیل میشود. همچنین قوانین عالم یک حقیقت است که در هر موجودی به صورتی درمیآید. قوانین تشریعی صورت عقلایی قوانین فطریست و آن صورت ظاهرتر غرایز است و غرایز ظهور خاصی از قوانین طبیعت است. چنانکه اگر در قوانین طبیعی اختلالی پیش آید روابط طبیعی گسیخته میشود و کوهها به صورت آتشفشان و بخار میشوند و متلاشی میگردند. همینطور در قوانین تشریعی که ظهور اکمل قوانین طبیعی است که روابط حیاتی اجتماع و افراد را حفظ میکند. اگر اختلالی پیش آید اجتماع و افراد رو به فناء و نیستی میروند.
بنی اسرائیل که دوره بیابانگردی را تمام کردند و وارد مرحلۀ شهرنشینی شدند چون از زنده طبیعی و محفظه فطری بیرون آمدند و تسلط فطرت که آنها را اداره مینمود ضعیف گردید در این حال باید قوانین آنها را اداره کند و اگر به شدت و سختی، قوانین در شهرها و مراکز تمدن اجراء نشود و انتظامات محفوظ نماند، در اندک زمانی پیکره اجتماعی متلاشی میشود. این معنا را به بنی اسرائیل چگونه میتوان فهماند و عواقب سرپیچی از قوانین را به آنها تلقين نمود تا اگر با حساب عقلی نمیتوانند درک کنند با منظره حسی آن را مشاهده نمایند، این عاقبت هولناک قانونشکنی به صورت جنبش کوه بالای سرشان درآمد تا عقلاء را به تفکر وادارد و توده بنی اسرائیل را به هراس اندازد و آیه به طور مختصر این داستان را تفسیر فرمود. به جمله «خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ» و سر بسته وجامع بیان نمود تا تابعین قرآن عقل خود را به کار برند و اسرار و رموز آن را کشف نمایند.
«ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ»
پس از آن یکسره رو گردانید پس اگر فضل و رحمت خدا شامل شما نبود، شما خود به خود از زیانکاران بودید.
اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ سیوچهارم)
انجمن اسلامی دانشجویان شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ پانزدهم، شمارۀ مسلسل 214، جمعه یک مرداد 1327 برابر با 16 رمضان 1367، ص 4.)
«وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ »
شما به خوبی احوال کسانی که از شما روز شنبه تجاوز کردند دانستید که پس از این تجاوز ما به آنها گفتیم، بشوید بوزینگانی زبون و پست و دور شده. پس این پیشآمد را ما موجب عبرت و عدم تجاوز قرار دادیم برای کسانی که با این قضیه روبرو شدند و کسانی که بعد آمدند و موعظهای قرار دادیم برای پرهیزکاران.
لغت علم با معرفت این فرق را دارد که علم بیشتر در ادراک احوال استعمال میشود ولی معرفت بیشتر در ادراک ذوات. چنانکه میگویند عرفت فلاناً وعلمته عالماً. سبت، در لغت به معنای قطعه و آسایش و استراحت آمده بروز معین از این جهت میشود که قطعهای از زمان است یا برای آن است که روز آسایش و استراحت یهود بوده. خسأ به معنای دوری و پلیدی است و امر برای دور کردن سگ استعمال میشود. نکال از نکل است که به معنای منع و پابند است.
این آیه راجع به روز شنبه یهود است که روز تعطیل رسمی دین آنها میباشد. از احکام مهم بود که تورات بدان تأکید کرده تعطیل روز شنبه است. این تأکيد گویا برای تذکر روزی است که از مصر بیرون آمدند و از ذلت و پریشانی نجات یافته و عزت و سعادتشان آغاز گردید. برای تذکر و شکرانه چنین روزی که روز شنبه بوده بنی اسرائیل مأمور شدند که تعطیل نمایند و در معابد جمع شوند و به عبادت و شادی مشغول گردند.
بنی اسرائیل چون در فلسطين مستقر شدند، بعضی از آنها در سواحل دریا به ماهیگیری سرگرم شدند و روز شنبه را تا چندی تعطیل میکردند، ولی کم کم آز، بر آنها غلبه کرده و احترام روز شنبه را از میان بردند به خصوص وقتی دیدند که روزهای شنبه به واسطه تعطیل عمومی ماهیگیران ماهی فراوانتر متوجه ساحل میشود. میگویند: برای آنکه با صراحت تمام حکم شنبه را از میان برده باشند حوضچههایی در سواحل دریا ساختند که ماهی روز شنبه در میان آنها جمع میشد و عصر آن روز محل خروج ماهیها را میبستند و روز یکشنبه صیدشان مینمودند. اینطور یهود برای حکم شنبه کلاه شرعی درست کردند و در واقع احترام این دستور را از میان بردند. البته گناه چنین معصیتی که نقض يک قانون صریحی است کوچک نمیباشد. خصوص به اینطور نقض کردن که هم سرپیچی از قانون است و هم مسخره نمودن به دستور است و هم باز کردن راه است برای تأویل دین که موجب میشود به نام دین پامال شود و دستورات آن معطل بماند البته برای چنین مردمی مناسب با عملشان که بازیگری با قوانین و مهمل گذاردن آن است باید عذابی باشد قرآن میگوید فرمان میمون باش به آنها دادیم. اکثر مفسرین سابقین میگویند در اثر این فرمان این قبیله یهود به صورت بوزینگان درآمد. به طوری که زن و مرد يک قلعه در یک شب تبدیل صورت یافتند و بامدادان همسایگان از درون آن قلعه صداهای در هم و بر هم بوزینگان را میشنیدند و چون به تماشای آنها شتافتند، بوزینگان هم با عجز و لابه اظهار آشنایی و تأثر مینمودند و با اشاره از حال خود و کسان خود خبر میدادند.
از مفسرین صدر اول مجاهد میگوید این امر مانند کلمه راندن و طرد نمودن است. چنانکه میگویند ای سگ پلید دور شو و مراد از بوزینه شدن آنها به حسب صورت باطنی و قلبی است ولی این معنا با آیه دوم درست درنمیآید که میگوید این بینش را وسیله عبرت و عدم تعدی و پند قرار دادیم. پس ظاهر این است که پیشآمد محسوس واقع شده و عجب این است که با آنکه این موضوع در تورات تصریح نشده، با همه دشمنی یهود با اسلام، انکاری هم در این باره از آنها شنیده نشده. تا اینجا تفسير ظاهر آیه بود اما این که چنین پیشآمدی ممکن است و چگونه میشود بعداً باید بحث کرد.
اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ سیوپنجم)
انجمن اسلامی دانشجویان
(آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ هفدهم، شمارۀ مسلسل 216، جمعه 12 شهریور 1327 برابر با 28 شوال 1367، صص 4 و 19.)
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا …
فلاسفه تبدیل صورت موجودات زنده را ممکن میدانند و برای هر نوع تبدیلی اصطلاحی دارند، مثلاً تبدیل نفس انسانی از بدنی بدن دیگر را نسخ میگویند و طرفداران این عقیده بنام تناسخیه معروف شدهاند، ولی بیشتر فلاسفه الهی این را محال میدانند و تبدیل روح آدمی را به صورت حیوان مسخ و در صورت [گیاه] رسخ و در صورت جماد فسخ مینامند.
نظریه دارون هم روی همین زمینه امکان تبدیل است ولی به طور تكامل. بنابراین نظریه هیچ موجودی به یک صورت باقی نمیماند و پیوسته در معرض تغيير و تبدیل است که هیچ موجودی به صورت و وضع باقی نمیماند و رو به تکامل است، امروز مسلم میباشد. وقتی که تبدیل صور به طور تدریج و به صورت کاملتر محرز است، تبدیل به صورت نازلتر و دفعی هم ممکن میباشد. فقط محال دانستن تبدیل ناگهانی صورتی به صورت دیگر از جهت عادتی است که بر خلاف آن جریان دارد. نه آنکه محال باشد.
علماء طبیعی میگویند سلول اولی ساختمان عموم حیوانات عامی با هم هیچگونه فرقی ندارند و از حیث اجزاء و کیفیت با هم شبیه میباشند ولی به تدریج هر چه کاملتر میشوند، شکلشان تغییر و امتیاز پیدا میکند. تا هر کدام يک حيوان مستقل و جدای از دیگران میشود. یکی به صورت انسان در میآید، دیگری به صورت شیر، آن دیگر به صورت گوسفند که هر کدام به حسب ساختمان و صفات با هم هیچ شباهت ندارند. علت اصلی این تغییرات را چه باید دانست.
ساختمان مادی سلولهای این موجودات مختلف با هم یکی است و علاوه ماده صورتپذیر است و مبدأ فاعلی نزدیک این صور ماده نمیتوان باشد. محيط نمو هر يک هم علت این تغییرات نمیتواند باشد چون محيط نمو عبارت از کیفیت اندازه حرارت و مواد تغذیه است و در حیوانات مختلف ممكن است محيط با هم شبیه باشند ولی اختلاف صورت همیشگی و دائم است. به علت اختلاف صور را هر چه تصور کنیم قابل نقض است.
فقط علت اساسی این اختلاف صور حيوانات را باید صفات و غرائزی دانست که از حیوان در سلول و نطفه آن ودیعه گذارده شده. چون هر نفطه حیوانی همانطور که مولود پیکر آن حیوان است، مولود صفات و غرائز آن هم میباشد. شباهت طفل به پدران و کسان خود از این راه است، پس آنچه ماده و سلول را به صورتها و اشکال مختلف درمیآورد. همان صفات است و ماده حیاتی پیوسته محل ظهور آثار و صفات میراثی است، سلول نطفه درندگان چون این خوی درندگی را با خود دارد مطابق آن دارای ابزار و آلات میشود و صورت آن به همان شکل درمیآید. سلول نطفه چرندگان به واسطه داشتن صفات مخصوص جهازات هاضمه و ابزار زندگی و ساختمان پیکرشان متناسب با همان صفات میشود.
چون در نطفه پرندگان خوی پرش و بال زدن به ودیعه گذارده شده ساختمان اعضاء و پر و بال آن برای ظهور همین صفات است.
گرچه صفات مشترکه حیوانات بسیار است ولی هر حیوانی دارای یک نوع صفات مخصوصی است که ظهور آن صفت در آن حیوان بیشتر است و وسیله امتیاز آن از دیگر حیوانات میباشد که صفت ظاهر و شکل آن به حسب اقتضای همان صفت درمیآید.
انسان که کاملترین موجودات و سرآمد حیوانات است، در عبور از عوالم حیوانات مختلف غرائز و صفات گوناگونی همراه خود آورده، خاصیت ممتازه انسان خاصیت تعقل و فکر است و به وسیله آن میتواند میان قوا و صفات مختلف اعتدال ایجاد کند تا یکی از صفات چیره نشود و انسان فقط محل ظهور آن نگردد ولی اگر پرتو عقل ضعیف شد و روح تاریک گردید، نفس محل ظهور صفات مختلف میشود و اگر یکی از صفات بیشتر در انسان فعال شد و دیگران تحت نفوذ و فرمان آن واقع شدند تمام خواص و آثاری که مخصوص آن صفت است ظاهر میشود حتی قیافه و شكل شبيه به حیوانی که آن صفت مخصوص آن است، میشود.
امروز علماء نفسشناسی از رموز و اسرار قیافهشناسی چیزها نوشتهاند و کتابها در این موضوع منتشر کردهاند و با اولین برخورد با اشخاص از روی آثار قیافه صفات و اخلاق، را درک میکنند. عجب این است که در قیافه یک نفر با حیوانات مختلف دیده میشود. آن کسی که دو صفت تملق و تكبر به آخرین حد در او حکومت دارد، در عين آنکه قیافه پلنگ در حين شکنج چهرهاش نمایان است، روباه را هم میتوانید در امر مشاهده کنید! در همان ساعتی که در برابر مادون و ضعيف، پلنگی میکند و میخواهد خورد کند و بدرد، در برابر مافوق و مقتدرتر از خود که ناگهان وارد میشود. چون روباه متملق و چاپلوس است با قیافه و چشمان وحشتزده میخواهد عواطف او را تحریک كند. در این مطلب از اسرار باطن انسان و حشر نفوس است که در قرآن و احادیث اسلامی انتشارات زیادی به آن شده.
وقتی که سوره نبأ نازل شد و پیغمبر اکرم (ص) این آیه را شنید: روزی که در صور دمیده شود پس فوج فوج خواهید محشور شد، آن حضرت میگریست و صورت برزخی گناهکاران امت خود را شرح میداد.
بنا بر آنچه گفته شد اگر مقصود آیه شریفه تبدیل صور قلبی و معنوی آنها باشد چنانکه بعضی از مفسرین احتمال دادهاند، این تبدیل شدن به واسط صفات مخصوصی بوده که در این طایفه غلبه کرده بود که همان خوی بازیگری با دستورات دینی و تقليد از اعمال زشت به دیگری باشد که متناسب میمون صفتی است، و اگر مقصود صورت ظاهری باشد چنانکه ظاهر آیه هم همین است، به واسطه استعداد کاملی بود که در باطن آنها حاصل شده که مورد اراده و امر الهی واقع شده. به عبارت دیگر آن مردم برای تبدیل این صورت کاملاً مستعد شده بودند و به وسیله به اراده فاعلی ربوی یکسره به صورت میمون درآمدند.
و آیه بعد که میفرماید این پیشآمد موجب عبرت و پند دیگران باید باشد، اشاره به این است که این جز قوانین طبیعت است که ممکن است تکرار شود، …
//پایان متن
آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ نهم، شمارۀ مسلسل 208، جمعه 21 خرداد 1327 برابر با سه شعبان 1367، ص 4. آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ دهم، شمارۀ مسلسل 209، جمعه 28 خرداد 1327 برابر با ده شعبان 1367، ص 4 و 19. آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ یازدهم، شمارۀ مسلسل 210، جمعه 4 تیر 1327 برابر با 17 شعبان 1367، ص 4. آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ سیزدهم، شمارۀ مسلسل 212، جمعه 18 تیر 1327 برابر با 2 رمضان 1367، ص 4. آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ چهاردهم، شمارۀ مسلسل 213، جمعه 25 تیر 1327 برابر با 9 رمضان 1367، ص 4. آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ پانزدهم، شمارۀ مسلسل 214، جمعه 1 مرداد 1327 برابر با 16 رمضان 1367، ص 4. آیین اسلام، سال پنجم، شمارۀ هفدهم، شمارۀ مسلسل 216، جمعه 12 شهریور 1327 برابر با 28 شوال 1367، صص 4 و 19.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیت الله طالقانی, اسلام, انجمن اسلامی دانشجویان, انحطاط, ایمان, بنی اسرائیل, بیابان گردی, تفسیر قرآن, تورات, خدا, خودبزرگ بینی, دولت اسرائیل, زیاده خواهی, سخنرانی, سرکشی, سورهٔ بقره, شریعت, شنبه, شهرنشینی, عبرت, عمل صالح, فطرت, قانون تاریخ, قرآن, قوم یهود, کوه طور, مذهبی, معجزه, نشریه آیین اسلام, نوامیس, هبوط
- اخلاق و تربیت, تاریخ, قرآن و نهج البلاغه