معرفی: متن حاضر بخش یازدهم کتاب «به سوی خدا می‌رویم» نوشتۀ آیت‌الله طالقانی است. طالقانی در این بخش از کتاب، سفر خود به مدینه را شرح می‌دهد. لازم به یادآوری است که این کتاب حاصل سفر حج آیت‌الله طالقانی در تابستان سال 1331 است. او در این سفر یادداشت‌هایی می‌نویسد که یک سال بعد به صورت کتاب منتشر می‌شود. کتاب با شرح ماجرای ساخته شدن خانه خدا با استناد به آیات قرآن کریم، آغاز شده و در ادامه پس از توضیحاتی درباره آداب حج، سفرنامه حج آیت‌الله طالقانی آمده است. نویسنده در شرح سفر خود، به فراخور رویدادها گاهی به حوادث تاریخ اسلام نیز می‌پردازد و در مواردی فلسفه اعمال حج را توضیح می‌دهد.
تاریخ ایجاد اثر: 1332/04/25
منبع مورد استفاده: به سوی خدا می‌رویم: با هم به حج می‌رویم، سید محمود طالقانی، از نشریات مسجد هدایت، تهران: 1332، صص 136 – 160.
متن

به سوی خدا می‌رویم؛ 

در مدینه 

اولین چیزی که در ابتدای شهر جلب نظر واردان را می‌نماید ساختمان آجري بلند و وسیع است که در کنار شهر قرار گرفته و با دیگر ساختمان‌ها جور نمی‌آید. این ساختمان ایستگاه راه آهن است که زمانی حجاز را به شام متصل نموده بود. بعد از جنگ بین الملل که دولت عثمانی تجزیه شد از میان رفت و بقیه آن در حکومت سعودی برچیده شد. مردمانی با اطلاع می‌گفتند این حکومت صلاح خود نمی‌داند که راه جزیره به کشورهای اسلامی باز و گشوده باشد، تا در ماوراء سواحل دریای شن با خاطر جمع بسر برد.

محلۀ نخاوله

ماشین ما را در میان خیابان‌های غیر منظم و خاکی، به سمت جنوب شهر برد و در وسط کوچه وسیعی نگاه داشت. اینجا محله «نخاوله» است. پسر عموی مجاهد، مرحوم حاجی سید محمدتقی طالقانی که چندی قبل آرزوهای اصلاحی خود را به خاک برد، وقتی از ورود ما مطلع شد، به سراغمان آمد و اثاث را دستور داد به منزل یکی از شیعیان همسایه خود بردند.

محلۀ نخاوله مثل بیشتر محله‌های مدینه، از خانه‌های کوچک و کوچه‌های تنگ تشکیل شده است که از حیث نظافت و وضع زندگی مانند دهات دور افتاده ایران است. بیشتر ایرانیان در باغ‌هایی برای حجاج آماده شده، منزل می‌کنند. این باغ‌ها از جهت آب و هوا خوب است ولی هنگام حج جمعیت زیاد و جا کم است و اگر باران ببارد پناهی نیست؛ چنانکه باران شدیدی بارید و جا و اثاث حجاج را آب گرفت.

در حرم مطهر نبوی

پس از شستشو عازم حرم مطهر شدیم. از کوچه‌های تنگ اطراف حرم که دو نفر با هم نمی‌توانند راه بروند و با دیوارهای بلند عمارت‌های چند طبقه که مانند چاه‌ها و دره‌های عمیق است، عبور کرده وارد صحنی شدیم که مانند کوچه‌ای است و در سمت غرب منتهی به باب جبرئیل می‌شود. باب جبرئیل به طرف مشرق باز می‌شود. از میان جمعیت از پله‌ها با زحمت بالا رفتیم، بدون فاصله‌ای وارد حرم و مواجه با ضریح مرتفع و طولانی شدیم، همین که شروع به سلام نمودم، گویا پرده‌ای بر گوش و چشمم آویخته شدنه صداها و قیافه‌های مختلف مردم متوجهم می‌کند و نه از خصوصیات حرم و مسجد چیزی به چشمم می‌آید، فقط قدرت و عظمتی را احساس می‌کنم که بر مغز و اعصابم مسلط است به طوری که اراده شخصی را یکسره گرفته و نور خیره کننده‌ای فکر و چشم و گوش را احاطه نموده که خود حجاب از دیدن و شنیدن هر چیزی است؟

اینجا مرقد مطهر پیامبر عظیم و خاتم انبيا است. پربهاترین و با شکوه ترین نوری است که از مبدأ عظمت و جلال تنزل نموده و به صورت کامل انسانی در آمده است تا نفوسی که در تاریکی های طبیعت گمراه شده‌اند، به سوی حق و كمال هدایت نماید و ارواحی که به عوارض طبیعت و ماده، آلوده شده‌اند پاک و درخشان گرداند. چشم‌ها و گوش‌هایی که پرده‌های عادات و غوغای شهوات کور و کر کرده، بینا و شنوا نماید و افکاری که عقاید و تقاليد باطل جامدشان ساخته، به حرکت درآورد، همچنین نفوسی که در محل‌ها و زنجیرهای قوانین و آداب بشری درآمده، آزاد گرداند و سرانجام کاخ‌های خودپرستی را ویران سازد و بت‌های اوهام را درهم شکند.

بدنی که در زیر این خاک خفته، مرکز قدرتی است که یک تنه دنیای شرک و جهل را از پای درآورد. دنیایی را ویران کرد و دنیای نوینی پدید آورد.

این ضریح، پیکری را در بر دارد که خود در اینجا خفته و اراده‌اش در میان قرون مختلف، بر میلیون‌ها مردم حکومت می کند!

این بدن مقدس قالب آن روحی است که تمام پرده‌ها از برابر چشمش برداشته شد و تمام فواصل میان طبیعت و مبدأ عظمت و قدرت را از میان برداشت و تا آخرین سرحد قدرت پیشرفت؛ «فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»

هر جا خير و كمال و محبت و رحمت و حساب و میزان و علم و قانون است، نام و سخن و اراده این شخصیت عظیم در آنجا هست! خود و میلیون‌ها مثل خود را می‌نگرم؛ آنچه از مشکلات زندگی که آسان شده و قلبی که مطمئن گردیده و راهی که به سوی حق برایم روشن شده و وظایفی که برایم واضح گردیده، خلاصۀ تمام شخصیت روحی و فکری و اخلاقی‌ام را از پرتو تعلیمات بزرگ صاحب این قبر می‌دانم. چطور در برابرش خود را نبازم و عظمتش سراپای وجودم را احاطه ننماید و چهره‌ام را به ضریحش نسايم؟! هر چه دارم از اوست.

به یاد زحماتی که در راه رستگاری خلق کشید و شکنجه‌هایی که از مردم نادان دید. محبت سرشاری که به دوست و دشمن داشت وصیت‌های سراسر محبتی که هنگام مرگش فرمود و درخواست آمرزشی که برای گناهکاران از پروردگار می‌نمود افتادم! بدنم می‌لرزد. اشکم جاری است. با چه زبان شکرگزاری کنم و با چه بیان قدر زحماتش را بیان کنم:

«السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا نبي الله، السلام عليك يا خاتم النبيين، أشهد أنك قد بلغت الرسالة

وأقمت اصللوة وآتيت الزكوة وأمرت بالمعروف » پس از نماز مغرب و عشا به منزل برگشتیم و صبح برای زیارت ائمه و بزرگانی که در بقیع‌اند رفتیم.

بقیع مدفن اولیای خدا

بقیع قبرستانی است در شمال شرقی مدینه که طرف غرب و قسمتی از جنوب آن به شهر متصل است. قسمت‌های دیگر را نخلستان‌ها احاطه نموده و اطراف آن با دیواری محصور شده است. با آن که قبرستان بقیع مدفن متجاوز از ده هزار نفر از اولیا و بزرگان و علمای اسلام است، از هر جهت خراب و صورت زننده‌ای دارد. اطراف آن محل زباله و خاکروبه است. در طرف راست درب ورودی، چند قدمی که جلو رفتیم، جمعیت زیادی از ایرانی و غیر ایرانی و شیعه و سنی، گرد محوطه‌ای با حال تأثر ایستاده و مشغول زیارت و دعا هستند؛ در این محوطه قبور چهار نفر از ائمه بزرگوار اسلام و جگر گوشه‌های رسول اکرم(ص) است.

مدفن حضرت امام حسن مجتبی، امام زین العابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهم السلام) اینجا است. قبور با زمین یکسان و نزدیک یکدیگر قرار گرفته است. از این اهانت که به نام دین، نسبت به مرقد بزرگترین شخصیت‌های مسلمانان انجام شده، جمله مسلمانان، جز حزب وهابیت، متأثر‌اند. بیش از همه دود از دل شیعیان بر می‌خیزد.

روی زمین داغ و زیر آفتاب سوزان، زن و مرد ایستاده اشک می ریزند. پلیس‌های جاهل و خشک سعودی اطراف قدم می‌زنند و مراقبند کسی نزدیک نرود، گاهی هم به عنوان آن که این‌ها مشرکند و فقط خودشان نمونه کامل توحید‌اند! توهین می‌نمایند. شرطۀ جوانی قدم می‌زد و می گفت: «ألله يهدينا وإياكم إلى عبادته!»

اینجا قبور چهار امام بزرگوار مسلمانان است که بعد از پیامبر اکرم (ص) نماینده‌های کامل آن حضرت و مظاهر روح توحیدند. در آن روز که مسلمین را فلسفه‌های گیج کننده یونان و روم و اوهام اشعری و معتزلی متحیر نموده بود و همه به ظواهر قرآن استدلال می‌نمودند. این امامان و وارثین نبی اکرم حقایق توحید و معارف قرآن را به مردم می‌فهماندند و مبانی اعتقادی و اصول اجتهاد را در افکار مسلمانان محکم می‌کردند. اگر ابن تیمیه و ابن قيم و محمد بن عبدالوهاب، که پایه گذارهای مسلک وهابیت هستند، با تعليمات آنان آشنا می‌شدند، خدا را جسم وسيع و بالای تخت! نمی‌دانستند و به اجتهاد زنده اسلام پی می‌بردند و از این جمود و تحجر، خود و دیگران را نجات می‌دادند. ثمرۀ تعلیمات آنان حکومتی را پدید نمی‌آورد که با هر رشد و علم و حرکتی به نام دین دشمنی نماید! حکومتی که تنها قبور را خراب نمی‌کنند، بلکه شهرها و مراکز طلوع اسلام را نیز به صورت قبرستان در آورده‌اند.

نتیجه تعليمات علمای وهابیت، حکومتی است که به عنوان کلمه توحید، جز پرستش پول و ماده هدفی ندارد!

اگر مسلمانان دربارۀ اولیا غلو نمایند و از قبور آنان کار خدایی بخواهند، ثمرۀ جهل و نادانی است که حکومت های جاهل اسلامی به بار آورده‌اند و الا قبر از زمین بالا باشد یا با زمین مساوی باشد چه اثری در عقاید دارد؟ آیا بودن دیوار و سایه بان هم که حجاج بتوانند چند دقیقه‌ای راحت باشند و از تابش آفتاب رنج نکشند، بدعت است؟

این قبور کسانی است که بر همۀ مسلمانان حق تعلیم و تربیت دارند. فقهای اسلام از رشحات فکری این‌ها بهره‌مند شده‌اند. علما و فقهای وهابیت که از معارف دین چند حدیث و ظاهری از قرآن حفظ نموده‌اند، از برکات زحمت و جهاد این‌ها است. در این قرون متوالی، آنها که به عصر نبوت نزدیک بودند دین را نفهمیدند و این‌ها تمام دین را فهمیدند؟!

در این قبرستان آنچه از قبور مشخص و معلوم است، قبر چهار امام (عليهم السلام) و ابراهیم و رقیه فرزندان رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علی (عليه السلام)، عباس بن عبدالمطلب، صفيه زوجات رسول خدا، غیر از خدیجه و می‌مونه و عده‌ای از صحابه می‌باشند. این قبور هم با هم مشتبه است و با وضعی که در بقيع مشاهده می‌شود از میان خواهد رفت.

آنچه از بیشتر قبور شناخته می‌شود نام صاحب قبر و ناحیه و جهتی است که در آن دفن شده‌اند. آن قبری که از هر جهت مجهول است و از ابتدا مجهول بوده، قبر یگانه دختر عزیز رسول اکرم، فاطمه زهراست. برای من بسیار تأثرانگیز بود که بالای قبرهای معلوم یا در ناحیۀ قبوری که آثار آن از میان رفته بایستم و سلام دهم و فاتحه بخوانم ولی ندانم ناحیۀ محل دفن جگر گوشه پیامبر و مادرم کجاست؟!

بیشتر علمای تاریخ و حدیث می‌گویند در بقيع دفن شده، اما کجای بقیع؟! این حیرت و تأثر تنها برای من نبود، هزارها علوی و میلیون‌ها مسلمان، وقتی که به این قبرستان آمده‌اند، خواسته‌اند به زهرای اطهر سلام دهند اما ندانستند به کدام طرف متوجه شوند و مثل من دود از دلشان برخاسته و اشکشان جاری شده است. این سؤال که از زبان شیخ عذری مطرح شده، به خاطرشان آمده!

ألأى الأمور تدفن نسر؟           أم لأي الأمور تجهل قدرة؟

أم لأى الأمور تخفي قبرة؟       أم لأى الأمور تظلم جهرا؟

                     بضعة المصطفى و يخفي سراها!

بیش از همه، در نیمۀ شب، سينۀ على (ع) جوشید و از دریچۀ چشمش بخار قلبش جاری شد؛ که دختر پیامبر را میان خاک جای داد و قبر را با زمین یکسان نمود. در آن نیمه شب، فقط چشمان على (ع) و عده‌ای از بنی هاشم، و چشم ستارگان این منظره را دید؟

آفتاب بالا آمده و در محیط قبرستان، سایبان و دیواری نیست.

مأموران سعودی هم نمی‌گذارند حجاج در غير ساعات معین توقف نمایند. زن‌ها را هم به داخل قبرستان راه نمی‌دهند! زن‌های ایرانی و غیر ایرانی پشت دیوارهای قبرستان و در باغ مجاور جمع شده، و از سوز جگر گریه می‌کنند. نمی‌دانم چه خاطراتی در ذهنشان خطور می‌کند؟!

به سوی حرم پیامبر(ص)

از بقیع بیرون آمده در کوچه‌های غربی و شمالی به سوی حرم نبوی روان شدیم، چون نزدیک وسط روز است، فشار جمعیت کمتر است. مقابل قسمت شمالی ضریح رسول اکرم، قسمتی است که بعضی از مردم به نام «قبر فاطمه» زیارت می‌کنند، آنچه مسلم است این قسمت، خانه یا حجره زهرا (عليها السلام) بوده است. ضریح پیامبر و على (عليهما السلام) بوده و فعلا قسمت جنوبی آن قبر رسول اکرم - (ص) و شیخین است، از دیوار شرقی و جنوبی فاصله زیادی ندارد.

در قسمت غرب، مسجدی است که بیشتر آن همان مسجد اولی است و شمال آن؛ قسمتی که باز و حیاط است و قسمتی که پوشیده و بر ستون‌هایی قرار گرفته است، تمام بعد اضافه شده.

از شمال ضریح وارد محوطه مسجد اصلی شدیم. محراب متصل به دیوار جنوبی بوده که فعلا دیوار چند متر عقب رفته و منبر قدری از محراب جلوتر است. فاصله منبر از ضریح که طرف شرق است همان فاصله با دیوار غربی بوده که بیش از یک برابر از طرف غرب افزوده نشده است. تمام توجه به قسمت میان منبر و ضریح است؛ چون این حدیث از رسول اکرم  (ص) معروف است که:

«بَينَ مِنبَری وَ قَبري رُوضَة مِن رِياضُ الجنة»

در این قسمت جمعیت زیاد و جا کم است. 

قرآن‌ها روی رحل‌ها گذارده شده است. مردمان با شخصیت، بیشتر نشسته به تلاوت قرآن مشغول‌اند. عده‌ای هم مردم را زیر پا می‌گذارند تا خود را به شبکه‌های بلند مقابل قبر برسانند! شرطه مراقب است که کسی ضریح را نبوسد.

در گوشه‌ای نشستم و می‌بینم که بعضی از مردم ایستاده مشغول زیارت و دعایند. بعضی نشسته به تلاوت قرآن و تفکر سرگرمند بعضی راه می‌روند و به ستون‌های صیقلی و دیوارها و نقش و نگار و ظرافت کاری آنها و فرش‌های پربها و قندیل‌های آویخته و دیگر نفایس تماشا می‌کنند و مواضع و نفایس را به یکدیگر نشان می‌دهند. در افکار و روحیات مسلمانان سیر می‌کنم که چگونه روحانیت و معنویت را با زیورها و تجملات آمیخته‌اند و عظمت معنا را در صورت جواهرات و فلزات و ساختمان گم کرده‌اند؟! شاید بیشتر عوام این مردم گمان می‌کنند که این مسجد و حرم همیشه به این وضع، با این تجملات بوده! هر ناحیه ای از این ساختمان و هر قطعه‌ای از این نفایس گرانبها، نمونۀ دوره‌ای از ادوار و اطوار اسلامی و تابع تطورات فکری و سیاسی مسلمانان است.

آن روز که پیامبر (ص) از مکه هجرت نمود و وارد مدینه شد و در این مکان منزل گزید، اینجا چهار دیوار ساده‌ای بود از گل و سنگ و قسمتی به وسیله ستون‌های تنه نخل سرپوشیده بود! حجرات رسول اکرم و على - عليهما الصلوة والسلام - در ردیف یکدیگر از جنوب و شمال به اندازه طول و عرض ضريح قرار گرفته بود. درهایی از حجرات به طرف مسجد که وسط آن همین محل منبر است، باز می‌شد. میان این حجرات جز کوزۀ آب و چند قطعه فرش از پوست و حصیر و اثاث مختصر آلات جنگ چیزی نبود! جواهرات و تجملات و طلا و نقره، ارزش برای مسلمانان نداشت؛ چون دارای گنج‌های گرانب‌های ایمان و تقوا بودند.

مسجد نخستین

پیش از آن (پیش از هجرت) اینجا فضایی بود که یک طرف آن قبرستان کهنه مدینه پیش از اسلام و طرف دیگر خوابگاه گوسفند و شتر و محل خشکاندن خرما بود؛ آن روز که رسول اکرم، پس از چهار روز توقف در قبا وارد شد، مشرک و مسلمان و یهودی و زن و مرد، اطراف شتر را گرفته بودند. شاخ‌های خرما را بالای سرش داشتند. قبيله اوس و خزرج و قبایل منشعب از آنها هر کدام می‌خواستند این میهمان گرامی در محل و منزل آنها وارد شود. رسول خدا فرمود مهار شتر را رها کنید که مأموریت دارد. شتر آزاد می‌رفت و جمعیت اطراف آن، از این محل به آن محل و از این کوچه به آن کوچه می‌رفتند. امیرالمؤمنین على (ع ) و ابوبکر در دو طرفش حرکت می‌کردند. جوانان نو مسلمان اوس و خزرج شمشیرها به دست، از پیامبر مراقبت می‌نمودند. زن‌های مشرک و یهود بالای بام‌ها و برج‌ها به یکدیگر نشانش می‌دادند. جوان‌ها و زن‌های مسلمان در عقب جمعیت و بالای بام‌ها، دسته جمعی سرود می‌خواندند.

طلع البدر علينا، من ثنيات الوداع            وجب الشكر علينا، ما دعا الله داع

                   ايها المبعوث فينا، جئت بالامر المطاع

مدینه سراسر وجد و حرکت بود. شتر در گوشه‌ای از این میدان زانو به زمین زد. قسمتی از این میدان ملک سهل و سهیل، دو طفل يتيم است. صاحبان خانه‌های اطراف، هر یک می‌خواهند اثاث میهمان را به منزل خود حمل نمایند.

نزدیک ترین خانه‌ها، خانۀ ابو ایوب انصاری از قبیله بنی نجار است که رسول اکرم از طرف جدش عبدالمطلب با آنها نسبت دارد، ابوایوب دو اتاق زیر و رو دارد. رسول اکرم در این خانه کوچک و ساده وارد شد. در فضای مقابل منزل، جمعیت شعر می‌خوانند و مقدمش را تبریک می‌گویند. غلامان حبشی با حربه‌ها و شمشیرها بازی می‌کنند. از پشت خانه ابوایوب دسته ای از زنان جوان بني النجار می خوانند:

نحن جوار من بني النجار             يا حبذا محمد من جار

پس از چندی که در منزل ابوایوب توقف فرمود، قطعه زمین دو يتيم را خرید و پیش از بنای مسجد النبی، با مسلمانان زیر سایه بانی نماز میخواندند، سپس زمین را هموار نموده بنای مسجد شروع شد. رسول اکرم خود با دیگر مسلمانان خشت و سنگ می داد و می گفت:

«لاعيش الا عيش الآخرة                        اللهم ارحم الأنصار والمهاجرة»

یکی از مسلمانان خواست خشت را از دستش بگیرد، فرمود: این را که من حمل می‌کنم تو خشت دیگر حمل نما. تو به خداوند از من محتاج تر نیستی! عثمان نظيف پوش اشرافی هم خشت و سنگ بر می‌داشت و خود را از گرد و غبار دور می‌داشت و لباس خود را پی در پی می‌تکاند. علی با چابکی کار می‌کرد و سراپا غبارآلود بود و با کارگرهای مثل خود می‌خواندند:

 لا یستوی من یعمر المساجدا                  يذأب فيها قائم وقاعدة

                        ومن يرئ عن الغبار حائدة

دیگر مسلمانان در میان آفتاب عرق می‌ریختند و برای ساختن مسجد می‌کوشیدند و می‌گفتند:

لن قعدنا والنبى يعمل              لذلک منا العمل المضلل

 

این بود وضع بنای نخستین مسجدی که ما در آن نشسته‌ایم! مسلمانان روی ریگ‌ها و زیر آفتاب و باران، بدون حجاب سقف و تجمل، شبانه روز چند بار با خداوند رو برو می‌شدند. پس از ده سال، این مؤسسۀ ساده، بزرگترین مردان حقوقی و جنگی و سیاسی را در پرتو ایمان به دنیا تحویل داد که محور شدند و دنیا را گرداندند!

کاخ نشینان، مروجان زیور و زینت

در زمان خلفای راشدین، به حسب مرکزیت مدینه و زیادی جمعیت، مسجد توسعه یافت. در زمان عثمان بنای آن محکم‌تر گردید ولی از وضع ساده نخستین بیرون نرفت و حجرات جزو مسجد نبود. پس از آن که محور خلافت شام شد و به دست بنی امیه افتاد، مسجد از وضع ساده نخستین بیرون رفت. برای آن که کاخ نشینی و تجمل خود را در زیر پرده اشتباه کاری نگاه دارند و مردم را از وضع ساده اول منصرف نمایند، به تجمل مسجد کوشیدند و به طلا و نقره و زخرفه مساجد را بر خلاف نظر اسلام زینت نمودند. برای این کار از معماران و مهندسان رومی که آشنایی با ساختمان کلیساها بودند، کمک گرفتند!

حجرۂ فاطمه و دیگر حجرات تا زمان ولید بن عبدالملک به وضع اول و معرف شخصیت و نسبت و حقانیت علویان مظلوم بود. اولاد امام حسن و امام حسین در آن حجره منزل داشتند. ولید برای آن که این افتخار را از میان ببرد دستور داد آن را و دیگر حجرات را جزء مسجد نمودند. هر یک از سلاطین و حکام ظالم که به نام دین مسلمانان را غارت می‌کردند، برای نام نیک و جبران زشتی‌ها، هدیه‌ای از نفائس و جواهرات، برای مسجد نبوی؛ مثل دیگر مساجد و مشاهد می‌فرستادند و چند بار هم نفائس پرارزش و گرانبها را خودشان دزدیدند!

کار به اینجا رسید امروز که در مسجد نبوی نشسته‌ایم و باید مسلمانان درس توحید و ایمان از این محل بگیرند، عده‌ای مبهوت تجملات و قنديل‌ها هستند! هر امام و امامزاده که گنبد طلا و فرش‌ها و اساس و ساختمان پربها داشته باشد بیشتر مورد توجه است. آیا این اشتباه از این جهت است که اکثر مردم عوام‌اند؟ مگر مسلمانان نخستین درس خوانده بودند؟!

این از همان جهت است که پادشاهان و زورمندان برای پوشاندن اعمال خود همیشه می‌کوشند تا مراکز عبادت و عبرت را از معنا و حقیقت خود خارج کنند، همین توجه به صور و ظواهر است که چشم حقیقت‌بين را از مسلمانان گرفته است؛ عالم دین را از لباس گشاد و عمامه بزرگ می‌شناسند. زهد و عرفان را زیر سبیل کلفت می‌نگرند. قدرت اداره و مملکت داری سلاطین را با کاخ و تشریفات اشتباه می‌گیرند...

اگر همان مسجد و حجرات ساده و بی‌آلایش رسول اکرم (ص) امروز بود، مسلمان‌هایی که اینجا جمع بودند روح و فکر دیگری داشتند و سرمایه‌ها و افکار دیگری با خود می‌بردند.

خاورشناس‌ها و دنیاگردان، عوض آن که شماره ستون‌ها و ارزش قندیل‌ها و اهمیت فنی ساختمان را وصف نمایند، از این محل مظاهر کامل توحيد و طهارت و قدرت را برای دنیا سوغات می‌فرستادند. این تجملات و فنون را بتکده‌ها و کنیسه‌ها و کاخ‌های سلاطین به خود آراسته‌اند. آنها چون از مغز و معنا و ایمان نافذ تھی‌اند، باید ظاهر را در نظر عوام، که معنا و ظاهر را زود اشتباه می‌نمایند، هر چه بیشتر آراسته کنند.

آن مسجد ساده‌ای که مردانی تربیت نمود که با چکمه روی فرش‌های سلاطین عار داشتند راه بروند و با نوک شمشیر و پا، فرش‌های گرانبها را با بی‌اعتنایی جمع می‌کردند و آن خانه‌ای که پیامبر اکرم و داماد و دختر و فرزندانش زیر یک عبا خفتند و آیۀ تطهیر نازل شد، باید حسابش از هیاکل و کاخ‌های پوک و پوشالی جدا باشد!

پروردگارا! زمانی می‌رسد که مسلمانان به ذخایر معنوی خود پی‌ببرند؟! این افراط و تفریط و عکس العمل، که جمعی مسلمان صورت قبر را بدعت بدانند و جمعی معابد و مساجد و مشاهد را محل افتخارات در زینت و فرش و جواهرات قرار دهند! کی از میان می‌رود؟!

ظهر شد، بانگ اذان از مناره مسجد النبی برخاست. صفوف جماعت بسته شد. متوجه شدم این حقیقت زنده را ظواهر فریبنده نمی‌پوشاند، فضا همان فضاست. گویا بانگ بلال به گوش می‌رسد. صفوف جماعت مسلمانان با پیامبر اکرم‌اند. عدۀ زیادی مثل همان صفوف زیر آفتاب و روی شن‌های فضای باز مسجد ایستاده‌اند. دیوارها و ظرافت کاری‌ها و زخرفه‌ها از نظرها محو شد. فقط عظمت حق است؛ الله اکبر!

این صفوف متصل است به صفوف میلیون‌ها مردمی که در این مسجد و در همۀ مساجد و مشاهد نماز خوانده و می‌خوانند و روی همه به سوی کعبه است که اوضاع زمان و اطوار روحی و سیاسی در آن تصرف ننموده و وضع ساده و بی آلایش آن را، که برای توجه به توحید است، دست‌های سیاستمداران و دنیا پرستان تغییر نداده است.

مسجد قبا

هنگام عصر از منزل بیرون آمده ماشینی کرایه کردیم که ما را به مسجد قبا و أحد ببرد. اول به طرف جنوب مدينه، از کنار نخلستان‌ها و نهرها عبور داد. بیش از یک فرسخ از مدینه دور شدیم. در فضایی که یک طرف مسجد است و طرف دیگر چاهی است که بالای آن قبه‌ای است، ایستاد. طرف راست، درب ورودی مسجد، مسقف است و حصیرهای پاکیزه گسترده شده. محراب آن می‌گویند محل زانو زدن شتر پیامبر(ص) است.

آنگاه که وارد قبا شدیم مسجد باز و دیوارهای آن محکم و بلند است. بالای دیوار آن نام صحابه و اهل بیت، به ترتیب روی کاشی نوشته شده است. این نخستین مسجدی است که پس از کعبه ساخته شد.

خبر به مردم مدینه رسید که رسول خدا از مکه هجرت نموده و این روزها وارد مدینه می‌شود. سه روز پی در پی مردم مدینه از شهر بیرون می‌آمدند و بالای کوه و تپه‌های مرتفع «حره»، که در ناحیۀ جنوب شرقی مدینه است، چشم به بیابان راه مکه داشتند، چون آفتاب بالا می‌آمد در سایه سنگ‌ها می‌نشستند، پس از ناامیدی به سوی شهر بر می‌گشتند.

هشت روز است که رسول با دو همراهش از غار ثور بیرون آمده و بیابان هولناک بین مکه و مدینه را می‌پیمایند. هنگام ظهر و گرمی آفتاب نزدیک کوهستان «عير»، که سرحد میان بادیه و يثرب است، رسیدند. آیا یکسره وارد مدینه شود؟ وضع مدینه مبهم است! اول کسی که خدمتش رسید، «بریده» شيخ قبيلة بني سهم بود. انتظار اهل يثرب را عرض کرد و پیشنهاد نمود که به سوی جنوب مدينه در قبا فرود آید تا خود وضع مردم یثرب را بنگرد.

این سه مسافر از ارتفاعات «جبل عیر» بالا آمدند و حضرت از بالای آن، نخلستان‌ها و شهر یثرب و قلعه‌های اطراف آن را، که موطن همیشگی او خواهد بود، نگریست. به سوی قبا سرازیر شد. مردی یهودی در میان شعاع پرنور آفتاب، سه نفر سفید پوش را دید که متوجه قبا شده‌اند، دوان دوان به سوی مدینه آمد و فریاد برآورد:

«يا أهل يثرب قدجاء بكم». «ای اهل يثرب اقبال شما روی آورد.» سفیدپوشان به سوی قبا رفتند. پیش از آن که محمد (ع) در قبا منزل گیرد، کوچک و بزرگ مردم مدینه اطراف شترش را احاطه نمودند. در خانۀ کلثوم بن هيذم، پیرمرد بزرگ بنی عمر بن عوف نزول فرمود. خانه سعد بن خثعمه اوسی را محل پذیرایی قرار داد. در چهره‌ها دقت می‌فرمود و کسی از خزرجی‌ها را نمیدید! چون میان اوس و خزرج پیوسته خونریزی و دشمنی بود. وقتی نماز مغرب و عشا را خواند، اسعد بن زرارہ خزرجی با روی پوشیده وارد شد و عرض کرد: یا رسول الله، گمان نمی‌کردم سراغ تو را در جایی داشته باشم و خود را به آنجا نرسانم، دشمنی میان ما و برادران اوسی، ما را از تشرف باز داشت. فرمود پناهش دادند و کم کم دشمنی‌ها و کینه های دیرین میان این دو قبیله از میان رفت.

سلمان نماینده ایران در هسته مرکزی اسلام

سلمان فارسی به سراغ دین حق از فارس بیرون آمده و شهر به شهر از جهان‌بینان نشانه‌ها گرفته است. در میان دنیای تاریک، چشم نافذش شعاع ظهور حق را از جزيرة العرب دیده و نسیم بامداد روشن از ناحيه يثرب به دماغش رسیده است. اینک او را به نام «غلام!» به مردی یهودی فروخته‌اند! بر شاخه نخلی نشسته، در زندگی گذشته سراسر رنج و آقایی در ایران و بندگی در عربستان می‌اندیشد و به امید طلوع فجر صادق، خود را دلخوش میدارد. مشغول اصلاح شاخه‌های خرماست که ناگاه رفیق آقای یهودیش با رنگ پریده وارد شد:

-مگر هیاهوی مردم یثرب را نمی‌شنوی و سیاهی جمعیت را، که به سوی قبا روانند، از دور نمی‌بینی؟!

- چه شده؟ 

- پیامبری که منتظرش بودند وارد شد! 

سلمان برقی از چشمش جست، گوش‌ها را تیز نمود و بندگی خود را فراموش کرد! میان سخن موالی خود دوید پرسید:

کیست که آمده؟ یهودی سخن را در دهان سلمان شکست: «به تو چه؟ تو بنده‌ای، به کار خود مشغول باش!»

دو ارباب یهودی برای بررسی اوضاعی که پیش آمده و سرنوشت قومشان را تغییر خواهد داد، بیرون رفتند. سلمان از درخت به زیر آمد، از خرمای تازه بر طبقی چید و خود را به قبا رساند و در میان جمعیت که بعضی نشسته و عده‌ای پشت سرهم ایستاده و قد می‌کشند و به یکدیگر محمد (ص) را نشان می‌دهند وارد شد. طبق را مقابل میهمان گذارد.

حضرت پرسید: این چیست؟

عرض کرد: «شنیده‌ام غریبه‌ایی هستید که در این سرزمین وارد شده‌اید، برای شما صدقه آوردم!» آنگاه کنار ایستاد و به جزئیات حرکات و گفتار و چهرۀ محمد (ص) دقت کرد. در این هنگام حضرت روی به اطرافیان نموده، فرمود: «نام خدا بر زبان آورید و بخورید.» اما خود از خوردن دست نگاه داشت!

سلمان با زبان فارسی، که در آن مجلس کسی نمی‌فهمید، گفت: این یکی! سپس بیرون رفت و باز طبقی از خرما آورده، نزد آن حضرت نهاد. پیامبر فرمود چیست؟

عرض کرد: چون دیدم از صدقه نخوردی هدیه آوردم.

آن حضرت رو به اصحابش نمود و فرمود: «به نام خدا بخورید» و خود نیز خورد.

سلمان دو انگشت را بر هم نهاد و به فارسی گفت: این دومی! آنگاه برگشت پشت سر آن حضرت، پیراهن از شانه‌اش کنار رفت. خال درشتی که روی شانه پیامبر بود برای سلمان نمایان شد، شانه و نشانۀ آن حضرت را بوسید و خود را شناساند و اسلام آورد. پیامبر (ص) به آزادی و سرفرازی نویدش داد؛ سلمان نماینده ایران بود که هنگام بسته شدن و تشکیل هستۀ مرکزی اسلام در قبا جزء سلول‌های اول این ترکیب حیاتی گردید تا ایرانیان پاک، اسلام را از خود بدانند و چنانکه از جان و ناموس خود دفاع می‌کنند از اسلام دفاع نمایند.

پانزده روز توقف در قبا به انتظار على (ع)

رسول اکرم (ص) پانزده روز در قبا (چنانکه بعضی گویند) توقف کرد و این توقف به جهاتی بود:

١- پایه اولین مسجد را بگذارد که همین مسجد قبا باشد. گویند؛ آیه شریف: «لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى...» درباره آن است.

۲ - چشمش به راه بود! اهالی مدینه آنچه پیشنهاد حرکت به طرف مدینه می‌نمودند، می فرمود: انتظاری دارم! چشم به راه على (ع) بود تا با علی و قلبی آرام وارد مدینه شود.

پس از چند روز، علی با پای پر آبله و مجروح، در حالی که شمشیری آویخته و بند شتری که فواطم بر آن سوارند به دستش بود رسید. پیامبر اکرم او را در برگرفت و خاطرش آسوده شد.

پس از رسیدن علی (ع ) بت‌شکنی شروع شد؛ سعد بن ربیع و عبدالله رواحه شروع کردند به شکستن بت‌های خزرج و همچنین بت‌های دیگر قبایل که به اسلام گرویده بودند شکسته شد.

پیامبر روز جمعه با جمعیت به سوی مدینه حرکت کرد و هنگام ظهر، در وادی «راتونا» در میان قبیلۀ بنی سالم فرود آمد. آنگاه در مسجدی که آن قبیله ساخته بودند؛ با نو مسلمانان مدینه نماز گزارد و اولین خطبه را در اینجا بیان فرمود:

ستایش می‌کنم خدای را و از او یاری می‌طلبم و به وی ایمان دارم و با آن کس که به او کافر شود دشمنم. گواهی می‌دهم اوست خداوند یکتا و محمد بندۀ اوست که او را برای هدایت به راه راست برانگیخت... هر کس فرمان خدا و رسول را بپذیرد، به راه راست درآید و آن کس که نافرمانی نماید سخت گمراه شود. شما را به تقوای خدا وصیت می‌کنم... رابطۀ خود را با خدا سامان دهید و ریا در کارها راه ندهید، خداوند شما را رستگاری خواهد داد. با دشمن خدا دشمن باشید در راه خدا آن طور که باید جهاد نمایید که شما را برگزید و مسلمان نامید. ورود پیامبر اکرم به قبا روز دوشنبه دوازدهم ربيع الأول، آغاز سال هجری، مطابق با ۶۲۳ میلادی بود.

نزدیک مسجد قبا چاهی است به نام «بئر اریس» که بقعهٔ بالای آن ساخته شده و آب آن را برای تبرک می‌آشامند. آن را «بئر تفله» می‌نامند. می‌گویند به وسیلهٔ آب دهان رسول اکرم آبش گوارا شده است. به آن «بئر الخاتم» هم می‌گویند.

چرا مدینه به چنین روزی افتاده است؟!

در میان سایه‌های نخلستان‌ها از قبا به سوی مدینه حرکت کردیم. از کوچه باغ‌های مدینه که آثار پژمردگی و ویرانی در درخت‌ها و دیوارهای آن هویدا است به سرعت عبور نمودیم. خرابه‌های اطراف و آثار قلعه‌ها، دوره‌های عظمت و عزت این شهر را به یاد می‌آورد و جنب و جوش مجاهدان اسلام را به سوی شرق و غرب از خاطر می‌گذراند. از خیابان‌ها و کوچه‌های جنوبی مدینه به طرف شمال می‌رویم.

خیابان‌ها پر از زباله، دیوارهای خراب مردم پریشان و بی‌حرکت است. دكان‌ها کوچک و خالی است مقداری میوه‌های گرد نشسته و کالاهای اجنبی در آن به چشم می‌آید.

این مدینه است که مدفن رسول خدا و هزاران صحابه و مجاهد و علمای اسلام است! دل‌های میلیون‌ها مسلمان در اطراف زمین به یاد آن پر شوق است. این مدینه است که طفل اسلام را در آغوش گرفت و به سن رشد رساند؟

این مدینه‌ای است که خواب از چشم دنیا پراند و امپراتورها از یاد آن در میان کاخ‌ها می‌لرزیدند! این مدینه‌ای است که خاکش پر برکت و آبش به سطح زمین نزدیک است! امروز نه جنبشی در آن است، نه مؤسسه‌های علمی و نه فعالیت زندگی. مردمش پریشان و شهرش ویران است. مدینه روزگاری به این پریشانی و خرابی به خود ندیده است! اندک حرکت آن، ایام حج است آن هم برای اجاره دادن خانه‌های خراب و فروختن میوه‌ها و سبزی و نان که از گلوی خود می‌گیرند و بیشتر به جیب مأمورین حکومت می‌رود!

معاویه و دیگر بنی امیه، برای حفظ قدرت خود و مرکزیت دادن به شام، کوشیدند تا مدینه را از جهت فکر و اخلاق و زندگی ساقط کنند! جوانان فاسد، رقاصه‌ها، آوازه خوان‌ها و مخنثين را به مدینه فرستادند! چند بار در زمان یزید و پس از او اهل مدینه را قتل عام نمودند. مردمان آن را تنبل و اتکالی بار آوردند. تبرعات و انفاقات نیز بر این روحیه و اخلاق افزود.

حکومت فعلی هم روی چه سیاست و نظری است با عمران مدینه موافق نیست. در آغاز نهضت وهابیت، قبایل مدينه مدتی با ابن سعود جنگیدند؛ كينه سعودی‌ها هم بر عوامل دیگر افزوده شد!

می‌گویند در چند سالی که راه آهن مدینه متصل به شام بود، به واسطهٔ رفت آمد زوار، فعالیت اقتصادی شروع شد و جمعیت آن به هشتاد هزار رسید. اما امروز کمتر از ده هزارند و بیشتر پریشان حال!

جز عده‌ای از وابستگان به حکومت که جناب سفیر سعودی در ایران هم از آنهاست! بیچاره‌تر از همهٔ شیعیان نخاوله‌اند؛ چنانکه از اسمشان بر می‌آید اصلاحات نخلستان‌ها و بیشتر کارهای تولیدی و پر زحمت، به عهدهٔ آن‌هاست ولی از همه محروم‌ترند و جلو پیشرفتشان محکم گرفته است!

خلاصه مدینه روزگاری، چه پیش از اسلام چه بعد از آن، از این بدتر به خود ندیده است. برگشتن آبادی و عظمت و شکوه مدینه بسته به اتحاد و بیداری مسلمانان است.

کوه احد، یادآور جنگ احد

از میان خیابان‌ها و بناهای تأثرانگیز شهر به سوی شمال عبور کردیم و یک فرسخ دور شدیم تا به دامنهٔ کوه احد رسیدیم. عصر است. دامنهٔ کوه را سایه گرفته و سایهٔ بناها و درخت‌ها دراز شده. فضای نیم دایرهٔ سلسله کوه أحد و شیب مقابل آن، میدان جنگ تاریخی احد است.

در دامنهٔ آن قبر حمزه و دیگر شهدای احد است که از هم متمایز نیست. در ناحیهٔ شرقی قبور شهدا، مسجدی است. پس از واقعه أحد در اینجا مسجد و خانه‌هایی ساخته شد که بعضی از ائمه علیهم السلام - و مسلمانان، شب‌های جمعه برای زیارت این قبور به اینجا می‌آمدند.

امروزه خانه‌های تاریخی مانند قبور خراب است و مسجد هم رو به خرابی است. با دوربین اطراف و نواحی احد را تماشا می‌کنم. شخص مطلعی نیست که مواضع را از او بپرسیم. به نظر می‌رسد، آن دهانه شکافی که در طرف شمال شرقی کوه است و امروز به صورت دره‌ای است محل کمانداران بوده که بی‌صبری و اشتباه آن‌ها وضع میدان جنگ را تغییر داد.

یک سال پس از جنگ بدر است که سران قریش در آن کشته شدند. در این یک سال که قریش از جهت ابزار، وسایل و روحیهٔ خود را آماده می‌نمود، با تمام وسایل به سوی مدینه حرکت کرد.

سپاه قریش از طرف غرب به سوی شمال مدینه پیچیده‌اند که میدان برای جنگ باز باشد. رسول اکرم (ص) با مسلمانان مشورت نمود. در مشورت، اکثریت جوانان و مسلمانان پرشور، به خلاف میل رسول خدا رأی دادند که از مدینه خارج شوند.

روز جمعه پس از نماز و خطابه جمعه و فرمان بسیج، هزار نفر مردان زبده بیرون آمدند. عبدالله ابی سلول بهانه‌جویی کرد و با سیصد نفر از میان راه برگشت و هفتصد نفر پا بر جا ماندند! رسول خدا (ص) خود سربازانش را سان دید و کوتاه قدان و جوانان کمتر از هیجده سال را برگرداند. پنجاه نفر تیرانداز را در تحت فرمان عبدالله بن جبیر در شکاف کوه موضع داد. پیاده و سواره را جابجا نمود. پرچم مهاجرین را به دست علی(ع) و پرچم انصار را به دست سعد بن عباده داد، خود نیز در پرچم انصار قرار گرفت.

اهمیت فرماندهی رسول خدا(ص) و تنظیم سپاه روز احد را خداوند در سورهٔ آل عمران یاد آورده است:

« وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

«آن روز که آفتاب از افق سر زد و تو بامدادان در میدان احد ایستاده و مردان با ایمان را پس و پیش می‌کردی و جایگاه و مواضع هر دسته را معین می‌نمودی»

قریش هم سپاه خود را تنظیم نمود. زن‌ها به سرکردگی هند، دف‌ها به دست گرفته می‌زنند و می‌خوانند و در میان صفوف می‌گردند. مثل کرّه قاطرهای مست به این سو و آن سو می‌جهند و بانک دف و آوازشان با بهم خوردن خلخال‌ها و گلوبندها در میان این وادی پیچیده است! هیجان زن‌ها سپاه قریش را مثل شاخ‌های نازک در برابر تندباد به جنبش و هیجان آورده، از دامنهٔ کوه دامن‌کشان، دسته جمعی بالا می‌روند و از سوی دیگر سرازیر می‌شوند و با هم می‌خوانند:

نحن بنات الطارق  نمشی علی النمارق

إن تقبلوا نعانق           ان تدبروا نفارق

                     فراق غیر وامق

«ما (که در میان این بیابان و سنگلاخ به هر سو می‌دویم) دختران ستاره‌ایم،‌روی فرش‌های زرباف راه می‌رویم.»

«اگر شما مردان روی به جنگ آرید با شما هم آغوشیم، اگر از جنگ روی گردانید از شما روی می‌گردانیم»

«دیگر گوشهٔ چشم سیاه ما به روی شما باز نخواهد شد.»

اگر شما مردان روی به جنگ آرید با شما هم آغوشیم، اگر از جنگ روی گردانید از شما روی می‌گردانیم»

دیگر گوشهٔ چشم سیاه ما به روی شما باز نخواهد شد!»

گویا می‌نگرم که در میان غرش رجزها و رعد نعره‌های دلاوران؛ مانند جهش متخالف برق، تیرباران از هر طرف به شدت آغاز گردید. شمشیرها و نیزه‌ها به کار افتاد.

آن رسول اکرم است که بالای یکی از آن تخته سنگ‌ها ایستاده با اشارات دست و صدای بلند پی در پی فرمان می‌دهد و دسته‌های سپاهی خود را هدایت می‌نماید.

علی چون شیر زنجیر گسیخته خود را به محل‌های تمرکز دشمن می‌اندازد.

حمزه کف به دهان دارد و شمشير مثل شعلهٔ آتش به دستش، اسبش را به هر سو می‌جهاند.

پرچمداران قریش یکی پس از دیگری نقش زمین شدند. چند بار سپاه قریش به عقب رفت ولی سد محکم احساسات لطيف و تحریکات مهیج زن‌ها از شکست قطعی آنها را نگاه داشت!

خون در بدن مردان با ایمان به شدت به جوش آمده، ستون‌های مهاجر و انصار با بانگ تکبیر با هم از چند جهت حمله بردند. آثار شکست در چهرهٔ سپاه قریش آشکار شد و مانند ملخ در اطراف کوه و کمر پراکنده شدند. صفوف زن‌ها متلاشی شد؛ دامن‌ها را جمع کرده دنبال مردها می‌دویدند.

کمانداران به پیروزی مطمئن شدند و برای به دست آوردن غنیمت، موضعی را که رسول اکرم نگاهداری آن را تأكيد فرموده بود، از دست دادند و از فرمان توقف ابن جبیر سرپیچی نمودند. جز چند نفر، همه سرازیر شدند!

خالد قهرمان قریش، با زبده سواران خود موضع را گرفت و آن چند تن را شهید کرده از پشت سر بر مسلمانان تاخت! قیافهٔ جنگ برگشت، شکست خوردگان هم بازگشتند، مسلمانان را میان گرفته، نظم ستون‌های سپاه مسلمانان از هم گسیخت. بسا دوست و دشمن که شناخته نمی‌شد! حمزه به شدت می‌غرید که حربهٔ وحشی پهلویش را درید و بر روی زمین افتاد! هفتاد نفر از مسلمانان کشته شدند! رسول اکرم استوار بر جای خود ایستاده، هدف تیر و سنگ شد. چهرهٔ حق نمای محمد (ص) از ضربهٔ سنگ گلگون گشت و بدنش فرسوده شد. از بالای قطعه سنگ به زیر آمد. مصعب بن عمیر که شبیه پیامبر بود کشته شد. فریاد برخاست که محمد کشته شد!

بیشتر مسلمانان در شکاف کوه‌ها و پشت سنگ‌ها پنهان شدند. على (ع) با بدن مجروح مهاجمین را می‌راند. از خانه‌های زره‌اش خون می‌جهد. در میان نیزه و شمشیرها گاه نهان، گاه آشکار می‌شود. ابو دجانه انصاری است که چون پروانه دور پیامبر می‌گردد. ام عماره (نسیبه) شیر زن است که کمر را محکم بسته و شمشیر به دست گرفته هر کس به رسول خدا نزدیک می‌شود مثل قوچ به رویش می‌پرد!

رسول اکرم بانگ زد من زنده‌ام! فراریان گردش را گرفتند. زنده بودن پیامبر و دیگر سران مهاجر و انصار، هراس به دل مشرکان افکند. سایه‌های تاریک دامنهٔ کوه احد و روی آوردن سپاه ظلمت، در آنها سستی پدید آورد. همین اندازه فیروزی و کشتار را مغتنم شمردند و سپاه خود را جمع کردند. میدان را خالی نمودند.

ابوسفیان است در پایان جنگ بالای کوه ایستاده برای هُبل، زنده باد می‌کشد:

«اُعل هُبل، اُعل هُبل!»

مسلمان بانگ برداشت:

«الله أعلى و أجلّ»

ابوسفیان گفت:

«إنّ لَنا العزّى و لاعزّى لَكم»

مسلمان گفت:

«الله مَولانا و لامَولا لَكم»

آنگاه سپاه قریش راه بیابان پیش گرفتند...

از خبرهای وحشتناک، زن‌های مهاجر و انصار هم راه احد پیش گرفتند؛ صفیه خواهر حمزه و فاطمه زهراست که با دسته‌های زنان به سوی احد می‌دوند! زنی هم بند شتری را به دست دارد و آهسته از احد به سوی مدینه می‌رود! هند زن عمر بن جموح است. عایشه به او رسید و از وحشت به بار شترش ننگریست!

- چه خبر است؟

- الحمدلله، رسول خدا زنده است. 

- بار شتر چیست؟ 

- جنازه‌های خونین شوهر و برادر و فرزند هند است! 

عایشه خواست شریک مصیبتش باشد و تسلیتش گوید؛

گفت: الحمدلله محمد (ص) زنده است و رد شد!

بر سر قبر حمزه، یاور اسلام

و اینک ما در میان قبور شهدای احد راه می‌رویم و بر ارواحشان درود می‌فرستیم:

«السلام عليكم أيها المجاهدون في سبيل الله أشهد أنكم جاهدتم في الله حق جهاده»

این قبر حمزه است! آن روز که در مکه اسلام آورد، بازوی اسلام قوی شد. مسلمانان آشکارا برای نماز به مسجدالحرام آمدند! قلب فولادین و روح با ایمان و بازوان آهنینش سنگر مسلمانان بود؛ پیکر خونینش با جگر پاره و بدن مثله شده، روی این زمین افتاد و زیر این خاک دفن شد! ولی روحش قلوب مضطرب را مطمئن می‌دارد و به دل‌ها قدرت ایمان می‌بخشد و عملش هدف کامل انسانیت را نشان می‌دهد که به سوی خیر اعظم و نجات خلق پیشرفت! هر کس خود را در راه مطلوبی - خواه ناخواه - قربانی می‌کند. گروهی در راه لذات، شهوات، مال و جاه جان می‌بازند و شهدا در راه حق قربانی می‌شوند. قربانی در ​​راه هدفي فانی رو به فنا می‌رود و آن که براي حقیقت جاوید قربان می‌شود جاویدان است:

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿١٦٩‏ »

«السلامُ عليكَ يا عَمّ رَسُولِ اللهَ، السلامُ عليكَ يا أسد الله و أسد الرّسُول، أشهدُ أنّكَ جاهَدتَ في اللهِ»

خداوند حکیم در سورهٔ آل عمران علل شکست مسلمانان در جنگ احد و نتایج ایمانی و اجتماعی آن را بیان فرموده است.

نزدیک غروب است در دامنهٔ احد، میان قبور شهدا راه می‌رویم. در سمت جنوب و شرق و غرب، نخلستان‌ها و شهر مدینه و گنبد روضهٔ رسول اکرم (ص) پیداست. با دوربین اطراف و مواضع کوه و دورنمای مدینه را با دقت مطالعه می‌کنم. به حسب قرائن تاریخی، هر طرف را می‌نگرم خاطره‌ای را بر می‌انگیزد کوه و دشت و سنگ و خاک این محیط، صفحات کتاب خوانایی است که از سطور نورانی آن، درس ایمان و حق پرستی و همت و تقوا و طهارت خوانده می‌شود و محیط معنوی آن استعدادهای خفته انسانیت را بیدار و زنده می‌کند. شرطهٔ سعودی متوجه دوربین شد و جلو آمد، با خشکی و عصبیت گفت: حرام، حرام، ممنوع! ما را از محیط و عالمی که داشتیم منصرف نمود.

مسجد [ذو] قبلتین

سوار ماشین شده به طرف جنوب شرقی احد و شمال شرقی مدینه حرکت کردیم. پس از چند دقیقه، پای ساختمانی که بالای تپه‌ای است ما را پیاده کرد. اینجا کجاست؟ مسجد [ذو] قبلتین است؛ مسجد کوچک و ظریفی است که در فضای بیرون آن محرابی به طرف بیت المقدس و در داخل مسجد محرابی به سمت کعبه است.

رسول اکرم پس از هجرت، انتظار تغییر قبله را داشت. هجده ماه بعد از هجرت، آیات قبله که در سورهٔ بقره است، نازل شد:

«قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ...»

در این آیات، اسرار قبله و علت تغییر آن بیان شده است. این تغییر برای یهود، که اسلام را از هر جهت تابع یهودیت معرفی می‌کردند، ناگوار آمد! از این رو به تبلیغات و تحریکات پرداختند؛

رسول خدا(ص) نماز ظهر را به سمت بیت المقدس خوانده بود که فرمان تغییر قبله رسید و نماز عصر را به سوی کعبه خواند. یا در بین ظهر روی خود را به سوی کعبه گردانید.

این مسجد برای تذکر اعلام استقلال اسلام از هر جهت و زنده نمودن ملت و اساس ابراهیم است. تاریخ، محل تحویل قبله را در مسجد بنی سالم معرفی نموده و این همان مسجدی است که اولین نماز و خطبهٔ جمعه را رسول اکرم در آغاز ورود به مدینه در آن انجام داد.

مسجد فتح و جنگ خندق

ساعتی از شب گذشته، دامنهٔ تاریکی وادی مدینه را پوشاند. نخلستان‌ها در فاصلهٔ دور و نزدیک، مانند دسته‌های مختلف پیاده نظام در برابر یکدیگر صف کشیده‌اند. ما در پرتو نور متلألأ ستارگان و چراغ ماشین به سوی مغرب حرکت کردیم. اتومبیل قریب دو کیلومتر در میان جاده‌های ناهموار قراء سیر نمود. در دامن تپه‌ای ایستاد. بالای این تپه مسجد فتح است. از ماشین پیاده شدیم و از میان تخته سنگ‌ها به سوی مسجد بالا رفتیم. وه! چه شب‌های هولناکی بود که رسول خدا بالای این تپه، در محل این مسجد گذراند؛

ماه شوال سال چهارم هجرت است که نیروهای مالی، جنگی و سیاسی جزيرة العرب برای برانداختن اسلام هماهنگ شد. قبائل غطفان و یهود خيبر و قریش با هم عهد بستند و سوگند یاد کردند که از پای در نیایند و به عقب برنگردند مگر آن که مدینه را متلاشی کنند! يهود بنی قریظه نیز که در مدینه باقی مانده و با مسلمانان هم پیمان بودند، پیمان خود را شکستند! نیروهای عرب با تجهیزات کامل روی به مدینه آورد. سلمان فارسی پیشنهاد حفر خندق داد.

از آن خندق فعلاً اثری نیست و آنچه از آثار به دست می‌آید، خندق در حدود ربع دایره بوده که ناحیهٔ شمال مدینه و قسمتی از شرق و غرب را محصور کرده بود.

این مسجد که اطراف آن محل سپاه مسلمانان بوده، در داخله، نزدیک خندق در سمت مدینه واقع شده است. ناحیه‌های دیگر مدینه را قلعه‌ها و نخلستان‌ها احاطه کرده بود. احزاب و قبائل عرب با غرور و سرعت به سوی مدینه می‌آمدند که خط خندق متوقفشان ساخت! و از این ابتکار جنگی مبهوت شدند! هر روز از دو سمت خندق، دو طرف تیراندازی و سنگ اندازی می‌کردند.

روزی چند تن از قهرمانان عرب آماده جنگ شدند؛ عمرو بن عبدود، عكرمة بن ابی جهل، هبيرة بن وهب و چند تن دیگر، اسب‌های خود را از موضع تنگ خندق جهاندند. از فراز این مسجد گویا می‌نگرم که عمرو بن عبدود فارس يَلیَل قهرمان نامی عرب، اسبش را به جولان آورده، شمشیرش را می‌گرداند. نعره‌اش مانند رعد فضا را می‌لرزاند: «و لَقَد بَحجت مِنَ النّداء بِجَمعِكُم هل مِن مُبارِزٍ؟!»

رسول خدا (ص) به مسلمانان می‌نگرد تا چه کسی از جا برخیزد. سرها به زیر آمده، رنگ‌ها پریده! این فارس یَلیَل است، یک تنه هزار سوار را در وادی یلیل پراکنده ساخت! فقط على(ع) از جا برخاست، باز هم او برخاست، بار سوم هم او برخاست و به میدانش شتافت!

در آن سمت خندق، چشم‌ها به میدان است! غبار به هوا برخاسته، برق شمشیرها پی در پی از میان غبار به چشم می‌آید. بانگ تكبير دل‌ها را از جا کند. این على است! از میان غبار بیرون آمده سر عمرو را به دست دارد. از رگ‌های گردن خون می‌جهد. چشمش نیم باز است. سر را مقابل رسول خدا انداخت؛ سواران دیگر، روحیهٔ خود را باختند و از خندق بازجستند! کشته شدن عمرو، رزم آور پیر عرب! به دست جوان سی سالهٔ هاشمی، روحیهٔ دیگر دلاوران را شکست. دیگر کسی جرأت قدم گذاردن به میدان و مبارزه تن به تن ندارد!

یک پیش آمد غیر عادی دیگر هم، عهد اتحاد قریش و یهود را شکست؛ مردی از قبیلهٔ غطفان به نام «نعیم بن مسعود» نهانی خدمت رسول خدا رسید و اسلام آورد و اجازه خواست برای درهم شکستن اتحاد دشمن، هر سیاستی خواست به کار برد. اجازه گرفت و یکسره به سراغ یهود بنی قریظه آمد، به آن‌ها گفت:

شما در مدینه بسر می‌برید اگر قریش و غطفان نخواست کار جنگ را به آخر رساند و از آن روی بگرداند و به سوی شهر و دیار خود باز گردد شما چه چاره اندیشیده‌اید؟ شما می‌مانید و مسلمانان همسایه خود! جان و مال شما مانند دیگر یهود در امان نخواهد بود؟

گفتند: سخن به راستی گفتی، چه چاره اندیشیده‌ای؟

گفت: چند تن از سران قریش و غطفان را گروگان بگیرید تا شما را تنها نگذارند.

از آنجا سراغ قریش و غطفان آمد و گفت: يهود بنی قریظه از شکستن عهد محمد پشیمان شده و برای جبران این کار، قرار گذارده‌اند به نام «تعهد جنگ» تنی چند از برگزیدگان شما را بگیرند و به محمد دهند، بیدار باشید مبادا یهود فریبتان دهند!

در این بین نمایندگان یهود رسیدند و پیام آوردند که: برای تأمین دوام جنگ چند نفر گروگان می‌خواهند. قریش هم باور داشتند که یهود می‌خواهند آنان را بفریبند و با محمد ساخته‌اند! از دادن گروگان خودداری نمودند و اختلاف میانشان به شدت درگرفت و اتحادشان شکست!

۲۸ روز از محاصرهٔ مدینه می‌گذرد. مسلمانان را گرسنگی و ناتوانی و سرما از پای درآورده است. اگر محاصره چند روز دیگر به طول انجامد و دیگر قبائل عرب به مهاجمین بپیوندند، کار دشوار می‌شود...

حذيفه گوید شبی تاریک و سرد بود. باد به شدت می‌وزید و مسلمانان از سرما و وحشت، در پناه سنگ‌ها خفته بودند. نیمه شب رسول اکرم (ص) بالای بلندی (موضع مسجد فتح) ایستاده نماز می‌خواند و با خداوند از سوز دل مناجات می‌نمود و یاری می‌طلبید. چند بار مسلمانان را خواند و فرمود: کیست که برود در میان سپاه دشمن خبری بگیرد؟! عده‌ای خواب بودند و بعضی از وحشت و سرما جواب نمی‌گفتند. پس از چند بار، من به زحمت برخاسته نزدیک رفتم.

فرمود: می‌شنیدی و جواب نمی‌گفتی؟!

عرض کردم: یا رسول الله، سرما ناتوانم کرده است. 

در حق من دعا کرد و فرمود: برو، فقط خبری بیاور و از هر کاری خودداری نما. من بیرون آمدم، در تاریکی شب از میان سپاه قریش و غطفان خود را به انجمن ابوسفیان و سران رساندم و میان آنها نشستم.

ابوسفیان از طولانی شدن محاصره و عهد‌شکنی یهود با دلسردی سخن می‌گفت، ناگاه گفت: هر کس پهلوی خود را بشناسد؛ مبادا جاسوسی از محمد در اینجا باشد! من دست آن کس را که پهلویم نشسته بود گرفتم و گفتم: تو جاسوس محمد نباشی! نا‌گاه باد شدیدی درگرفت! چادرها را از جا کند و آتش‌ها را پراکنده ساخت. دیگ‌های غذا واژگون شد. شتر‌ها رمیدند. شن‌ها به سر و روی مردم می‌ریخت. ابوسفیان وحشت‌زده از جا برخاست و شتر عقال شده خود را سوار شد.

هر چه هی می‌زد شتر به دور خود می‌گشت و پیش نمی‌رفت! فریاد می‌زد: کوچ کنید. برخیزید.

من خود را گرم و چابک می‌دیدم و به وضع درهم و برهم و رسوای آن‌ها می‌نگریستم. کسی به کسی نبود. جامه‌ها به سر کشیدند و بار و بنه سبک را برداشته کوچ نمودند! من نیز برگشتم رسول خدا (ص) را خبر دادم:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا»

پس از این شکست جنگی و سیاسی و بادی! دیگر اجتماعی برای کفر پیش نیامد و مدینه مورد حمله نگردید.

این مسجد فتح که ما در این شب تاریک در آن ایستاده و اطراف آن را، در شعاع نور ستارگان، می‌نگریم، به یاد آن روز و آن فتح بزرگ است. چند مسجد دیگر در نزدیکی این مسجد، به نام مسجد علی و مسجد فاطمه و بنام دیگر صحابه بالای مرتفعات سنگی برپاست که گویا به یاد همین فتح و نجات مسلمانان ساخته شده است.

در تاریکی شب، میان سنگلاخ، در هر یک از این مساجد نماز گزاردیم و به منزل بازگشتیم.

وضعیت شیعیان مدینه

شیعیان نخاوله زندگی رقت آوری دارند و بیشتر مردمان عفیفی هستند که به باغداری و کشاورزی مشغول‌اند و با دسترنج خود روزی به دست می‌آورند. در ایام حج هم خانه‌های خود را به شیعیان اجاره می‌دهند و از زوار پذیرایی می‌کنند. بیشتر ساکنین محل غیر سیدند! سادات که عموما در اطراف و دهات به سر می‌برند، وضع زننده‌ای دارند؛ گاه بی‌گاه، روز و شب، دسته دسته وارد منازل می‌شوند و با نسب‌نامه‌هایی که به دست دارند، با سماجت مطالبهٔ خمس می‌نمایند؛ آنچه ما دیدیم بیشتر جوان و قوی بودند پیر و ضعیف کمتر دیده می‌شود. این وضع، شیعیان و ایرانیان را متأثر می‌نمود.

آقای مرعشی که از جوانان کاری و فعال اهل علم‌اند، پیشنهاد نمود که برای سادات نخاوله نقشه‌ای باید کشید. آقای حاج ابریشمچی و بعضی دیگر ایرانیان هم این پیشنهاد را پسندیدند تا شاید کمک به سادات، به صورت آبرومند و ثابتی درآید.

با مرحوم حاج سید محمدتقی طالقانی مذاکره کردیم، آن مرحوم می‌گفت: این‌ها و چند نفری که رؤسای این‌ها هستند، به اینکار تن در نمی‌دهند. من به این‌ها پیشنهاد کردم که مقابل آنچه از این راه از زوار می‌گیرند، من بطور مستمر سالیانه به آن‌ها می‌دهم تا در خانه‌ها برای سؤال نروند ولی نپذیرفتند!

دربارهٔ قبور ائمه در بقیع، که شهرت یافت دولت سعودی اجازه ساختن سایه‌بان داده، سؤال کردم، ایشان شرحی بیان کردند که موجب تأثر شد. گفتند: پس از آن که به وسیلهٔ مذاکرات در اینجا و کراچی و ایران، توجه پادشاه و ولیعهد برای ساختن سایه‌بانی که زوار زیر آفتاب نباشند، جلب شد، ما خواستیم بدون تظاهرات این کار انجام شود لیکن ناگهان آقای سید العراقين به عنوان نمایندهٔ آیت الله کاشف الغطاء در مدینه پیدا شد و شروع به تظاهر نمود! آن روزی که با جمعی به قبرستان بقیع رفتیم، عمله‌ها را وادار کرد که بیل و کلنگ به دست بگیرند و خود نیز کلنگی به دست گرفت و عکاس شروع به عکس برداری نمود. من از انجام این مقصود مأیوس شدم! بعد از این تظاهر روزنامه‌های سعودی به علمای شیعه، دربارهٔ این عمل، حمله و توهین نمودند و نوشتند:

بی‌خود علمای شیعه برای این کار تلاش می‌کنند. زیرا که تعمیر قبور مخالف کتاب و سنت و سیرهٔ صحابه است (این روزنامه ها را به ما نشان دادند) و ما نخواهیم گذارد که چنین کاری صورت گیرد.

سپس آن مرحوم گفت: من هنوز مأيوس نیستم؛ چون شخص ابن سعود گفته، اجازهٔ این امور با علمای وهابی است، اگر علمای شیعه با علمای وهابی بحث کنند و آن‌ها را قانع نمایند، هر رأیی که دادند من اجرا می‌کنم.

آن مرحوم با همت و پشتکاری که داشت، می خواست این کار عملی گردد و دعوتی از علمای شیعه بشود، و با من دربارهٔ انتخاب علما مشورت می‌نمود. و برای آبرومندی شیعه در آنجا، تصمیم داشت حسینیهٔ محلهٔ نخاوله را توسعه دهد و تشکیلات تربیتی برای شیعه فراهم سازد. حضرت آیت الله بروجردی هم از هر مساعدتی دریغ نمی‌فرمود، متأسفانه تقدیر خداوند او را در جوار اجدادش به خاک برد و این آرزوها متوقف شد. امید است که زحمات آن مرحوم به نتیجه رسد.

پس از چهار روز توقف در مدینه، رفقا آمادهٔ حرکتند و حق هم با آن‌هاست؛ چون مدتی است از خانه و زندگی دور مانده و خبری ندارند و بعضی هم کارهایی دارند که موعدش می‌گذرد و می‌خواهند ایام عاشورا در عتبات باشند.

با کثرت جمعیت و بی‌نظمی و کمی وسائل، معلوم نیست توقف در جده چند روز خواهد بود؟ اگر این عذرها نبود که ناچار باید با رفقا موافقت کرد، دوست می‌داشتم در مدینه بیشتر باشم، شاید تمام مواضع الهام بخش تاریخی مدینه و اطراف آن را از نزدیک مشاهده کنم.

از مواضعی که آرزوی دیدن آن را داشتم، اگر وسیله فراهم می‌شد، سرزمین بدر بود که جنگ تاریخی میان مسلمانان و کفار در آن روی داد و مسلمانان با عدد اندک و آماده نبودن برای جنگ و نداشتن وسیله، بر مشرکین مجهز پیروز شدند و این پیروزی نخستین قدم پیروزی اسلام در مراحل بعد گردید. ماندن چندی در مدینه با داشتن میزبانی مانند پسر عموی گرام، مرحوم حاجی سید محمدتقی طالقانی و هوای ملایم، بسیار مناسب بود.

زیارت وداع

اینک باید حرکت کنیم. در مرقد مطهر رسول اکرم (ص) از خداوند می‌خواهم با فرصت بیشتر و محیط مناسب‌تری مدینه را زیارت نمایم. ساعتی به طلوع فجر باقی بود که به حرم مشرف شدم، پس از سلام و نماز، در گوشه‌ای نشستم. در این محیطی که هر گوشهٔ آن فکری برمی انگیزد و الهامی می‌بخشد و حقیقتی را تجلی می‌دهد، تأمل می‌نمایم:

چه مردمی که در اینجا سخنان رسول اکرم را می‌شنیدند و خود را در بهشت ایمان و اطمینان و سعادت می‌دیدند!

چه آیاتی که در این حجرات بر قلب رسول اکرم نازل شد و بالای منبر و پای ستون‌های مسجد تلاوت می‌فرمود.

این آیات قرآن که در دسترس ما است و این مردم در حال نماز و غیر نماز مشغول تلاوتند؛ چون بر پیامبر نازل می‌شد، بدنش سنگین و روحش متصل به عالمی می‌گردید که قدرت و نورانیت آن هوش و حواسش را یکسره از این جهان می‌ربود. برای خشنودی روح مقدسش کاری بهتر از تلاوت آیات قرآنش نیست. آری در میان این اجتماع ایمان و خشوع و در برابر قبر مطهر سرچشمهٔ کوثر ایمان و معرفت، در این هنگام فجر و وزش نسیم صبح، تلاوت قرآن و ترتیل و تفکر در آن، چه لذتی دارد.

چه شود که یک شب بکشی هوا را به خلوص خواهی ز خدا خدا را

به حضور خوانی ورقی ز قرآن    فکنی در آتش كتب ريارا

چه شود که گاهی بدهند راهی    به حضور شاهی چو من گدا را

دعای وداع

آن وقت که روحم منقلب و اشکم جاری بود، متوجه شدم که وقع دعا است، چه دعا کنم؟ آرزوهای شخصی و مادی که مورد توجه باشد ندارم و به رضا و خواست خداوند تسلیمم. آرزوی رشد و سعادت مسلمانان را دارم. دلم می‌خواهد همه به حقایق و عظمت دین مقدسشان پی‌برند و از اختلاف و شقاق، که نتیجهٔ جهل است، برهند و با این سرمایه و قدرت عظیم دینی که دارند دنیا را از پلیدی و خونخواری و ناامنی برهانند.

بیشتر دعاهایم در مظان استجابت نخست برای عموم مسلمانان بوده، آنگاه برای رهایی ایران از چنگال بیگانگان و از پراکندگی و پستی‌ها و آلودگی‌های اخلاقی و اعمال زشت که حیات مادی و معنوی عمومی را تهدید می‌نماید. آنچه دربارهٔ خود می‌خواهم فراهم شدن وسیلهٔ تربیت اولاد و رشد و ایمان و صلاحیت آن‌هاست. آنچه از آن پیوسته نگران بودم داشتن اولاد زیاد بود ولی تقدیر، که از اراده و تدبیر بیرون است، به عکس بود. از پذیرایی و روزی اندیشه نداشتم چون پذیرایی و نگهداری اولاد خود وظیفه و عبادت، و روزی با خداوند حکیم است. ولی محیط ایران موجب نگرانی است. نخست باید زمین مساعد تهیه کرد آن وقت بذر را کشت نمود؛ زیرا ریختن بذر در محیط عفونی و لجن‌زار، بذر را از میان می‌برد و بر تعفن می‌افزاید!

محیط فرهنگ و ادارات و ظواهر اجتماع سراسر گند زده شده و این پستی‌ها و بی‌عفتی‌ها و نادانی‌ها، روح های حساس را همواره زجر می‌دهد. این حکومت‌های خوب و بد نسبی، شعور ادراک اسرار تربیت و فهم محیط صلاح را ندارند؛ چون خود از میان همین لجنزارها برخاسته‌اند و خواه نخواه به دست دستجات و احزابی روی کار آماده‌اند که بیشتر آلودگانند و آلودگی طبیعت ثانوی آن‌ها شده است. از آلودگان پاکی و از ناپاکان صلاح مورد انتظار نیست؟

در روضهٔ رسول خدا (ص) برای اولاد خود ایمان و صلاح می‌طلبیدم:

«رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»

و برای اصلاح محیط فرج ولی خدا و امام منتظر یا نایب و نمایندهٔ از جانب او را درخواست می‌نمودم!

آخرین سلام وداع را به پیشگاه رسول حق (ص) تقدیم نموده بیرون آمدم:

السلام عليك يا رسول الله أستودعك الله واسترعیک، وَ أقرأُ عليك السلام، آمنتُ بِالله و بما جِئتَ بِهِ و دَلَّلتَ عليهِ أللهّمَ لاتَجعَلهُ آخِرَ العهدِ مِنّى لِزيارةِ قبرِ نبيكِ. فأن تَوَفّيتَنيِ قَبلَ ذلكَ فأنی أشهدُ في مَماتي على ما شَهِدت عَلَيه في حَيواني إن لا إله إلّا أنت و أنّ محمداً عَبدُكَ و رَسولِكَ صلى الله عَليهِ و آلِهِ.»

//پایان متن

پی‌دی‌اف

به سوی خدا می‌رویم: با هم به حج می‌رویم، سید محمود طالقانی، از نشریات مسجد هدایت، تهران: 1332، صص 136 - 160.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *