معرفی: آیت‌الله طالقانی از روزهای ابتدایی تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان ارتباط نزدیکی با این تشکل داشت. او از سال ۱۳۲۶ تا سال 1328 با هدف تفسیر قرآن برای دانشجویان جلساتی برگزار کرد و بعد از آن نیز از این دست جلسات برای آنها تشکیل داد. متن موجود اقتباسی از محتوای جلسۀ نهم تا یازدهم این سلسله سخنرانی است که در شماره‌های مسلسل 177، 178 و 179 نشریۀ آیین اسلام در همان ایام به چاپ رسیده است. البته، در شمارۀ مسلسل قبلی این نشریه، جلسۀ نهم این سلسله جلسات منتشر و احتمالاً به اشتباه سخنرانی چاپ شده مورخ ده مهر 1326 (شمارۀ مسلسل 177) جلسۀ نهم عنوان شده است. با این حال در این متن، عنوان‌گذاری شمارۀ جلسات بر اساس متن نشریه انجام گرفته است. طالقانی در این سه جلسه دربارۀ خلقت بحث می‌کند تا مقدمه‌ای برای موضوع جلسات بعدی که دربارۀ آفرینش در قرآن است، فراهم کند. جلسۀ نهم که دهم مهر 1326 به چاپ رسیده، ادامۀ تفسیر سورۀ بقره است که در آن طالقانی به بحث دربارۀ حیات و منشأ آن می‌پردازد. او در جلسۀ بعد موضوع سخنانش را به خلقت انسان می‌رساند و دربارۀ تولد یا توالد بشر سخن می‌گوید. طالقانی سپس، تفسیر تازه‌ای از معنای ملائکه ارائه می‎دهد و این بحث را در جلسه بعدی پی می‌گیرد. لازم است یادآوری شود که هفته‌نامه آیین اسلام به مدیریت مسئولی نصرت‌الله نوریانی از مهم‌ترین نشریات مذهبی-سیاسی دوره پهلوی دوم محسوب می‌شود که در حد فاصل سال‌های ۱۳۲۳ تا ۱۳۳۴ منتشر می‌شد. همچنین چهار شمارۀ این نشریه نیز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1358 انتشار یافت. از آیت‌الله طالقانی مقالات و گزارش سخنرانی‌های متعددی در دوره اول انتشار این نشریه دیده می‌شود.
تاریخ ایجاد اثر: 10، 17 و 24 مهر ۱۳۲۶
منبع مورد استفاده: آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 22، شمارۀ مسلسل 177، جمعه 10 مهر 1326 برابر با 18 ذیقعده 1366، ص 5. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 23، شمارۀ مسلسل 178، جمعه 17 مهر 1326 برابر با 25 ذیقعده 1366، ص 12. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 24، شمارۀ مسلسل 179، جمعه 24 مهر 1326 برابر با 2 ذیحجه 1366، ص 16.
متن

سلسله جلسات تفسیر قرآن برای انجمن اسلامی دانشجویان (از 10 مهر تا 24 مهر 1326)؛ تفسیر سورۀ بقره، جلسه نهم تا یازدهم: خلقت

 

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ نهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌ها جمعه

(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 22، جمعه 10 مهر 1326 برابر با 18 ذیقعده 1366، ص 5.)

ندای عام قرآن 

اگر مقداری مواد مختلف را روی یکدیگر بریزید همچنان مرده و بی‌حرکت است. فهم و شعور و رشد و نمو ندارد اما اگر روح و حیات در آن دمیده شود، متناسب با احتیاجات خود نمو می‌کند و از مواد مختلف به اندازه لازم تغذیه می‌نماید و تغییر و تبدیل می‌یابد. 

پس حیات در حیوانات و نباتات ماده را همیشه تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و بر آن مسلط است و هر گاه از آن جدا گردد، ماده به تنهایی نمی‌تواند به صورت يك نبات با يک حيوان زیست کند. 

و ماده دائماً در تغییر و تبدیل است. چنانکه پس از مدتی بسیار کوتاه آن ماده‌ای که در آن حیات دمیده شده است، از بین می‌رود و مواد دیگری جانشین آن می‌شوند و چون ماده خود به تنهایی زنده نیست به این جهت پس از اندک مدتی فعالیت و حرکت از آن سلب می‌شود. بنابراین، حیات مستمر در ماده اضافه می‌شود و باید از مبدأ بیرون از ماده باشد مثل چراغ برق که همیشه باید در آن نیروی الکتریسیته جریان داشته باشد تا آثار روشنایی نمایان باشد و اگر بی‌خبری از الکتریسیته ادعا کند اکنون که چراغ روشن است الکتریسیته در جریان نیست، همه بر او اعتراض می‌کنیم و بر بی دانشی‌اش می‌خندیم. همان حقیقت روح و حیات است که درخت را به این طرف و آن طرف متمایل می‌نماید. تا از نور خورشید استفاده کند و از مواد مناسب تغذیه نماید و روح و حیات را فنا و مرگ نیست و اگر حیات را ممات باشد، حیاتش نمی‌توان نامید. چون زندگی عین ذات اوست مانند حرارت برای آتش.

قرآن می‌فرماید در وجود خود فکر کنید و ببینید این امر حیات از چه مبدئی است. هنگامی که روح و حیات در شما نبود، نه شما از خود خبر داشتید نه کسان شما خدا شما را زنده کرد و حیاتتان بخشید. 

«احياكم» به فعل ماضی بیان شده ولی «یمیتکم» و «یحییکم» به فعل مستقل یعنی حقیقت حیات متوقف نیست بلکه در هر لحظه‌ای حیات شما تبدیل می‌شود و از مرحله‌ای به مرحله دیگر قدم می‌نهید، پی در پی زنده می‌شوید و فیض وجود و حقیقت حیات امری دائمی و مستمری است. 

همان‌طور كه در يک چراغ برق يک فرد عامی خیال می‌کند نوری است از اول تا آخر. ولی اهل فن می‌دانند که قوه پی در پی می‌رسد و تبديل به نور می‌شود. اشخاص عامی هم تصور می‌کنند که سر حیات در انسان همین‌طور است. در صورتی که این‌طور نیست. سر حيات دائماً در انسان و حیوان و نبات افاضه می‌شود. اما نه مثل چراغ که دائماً در يك حال بماند بلکه همواره رو به کمال می‌رود. منتهی یا اخلاق نیکو و پسندیده تقویت می‌گردد یا اخلاق بد و ناپسند تکمیل می‌شود. 

اگر حقیقت انسان تنها ماده باشد چون سلول‌های بدن دائماً از بین می‌روند و سلول‌های دیگر جای‌گیر آنها می‌شوند، باید حقیقت انسان هم عوض شود. در صورتی که اگر از آموختن مطلبی سالیان دراز گذشته باشد مطلب از خاطر ما محو نمی‌گردد. 

اگر حقیقت انسان تنها ماده بود، می‌بایست این مطلب هم با ماده‌ای که از بین رفته است از خاطر ما محو شده باشد. 

مثال دیگری بزنیم: مجرمی را که ده سال پیش مرتکب جرمی شده است، او را تعقیب و مجازات می‌نمایند. اگر مجرم داد و فریاد کند و شکایت نماید که شخص گناهکار من نیستم زیرا از ده سال پیش تا کنون صدها بار عوض شده‌ام و آن سلول‌هایی که مرتکب جرم شده‌اند، باید مجازات شوند، نه این سلول‌های بی‌گناه من، کسی حرفش را می‌شنود؟ به شکایتش رسیدگی می‌کند؟ نه. زیرا روح و حیات او انسان است نه جسم و بدنش. روح و حیات هم باقی و فناناپذیر است. موضوع دیگر آنکه سر حیات و حقیقت روح خاصیت ماده نیست. 

خوب دقت کنید و درست قضاوت نمایید به بینید چرا دو نصف گندم سبز نمی‌شود؟ مگر در آن خاصیت ماده نیست؟ ماده يک گندم نصف شده با يک دانه گندم نصف نشده درست یکی است منتهی آن مرده است و این زنده. 

شناختن مواد و تجزیه اجسام و بررسی در خواص آنها بحثی است جدا و خیلی سودمند و بجا. اما موضوع اینکه حیات خاصیت ماده است، خلاف حقیقت و سخنی خام و ناپخته است. نمی‌توان منکر آن شد که مواد هر يک خواصی ندارند ولی حیات از ماده تراوش نکرده و خاصیت ماده نیست بلکه روح و حيات حقیقی مسلط و فرمانروای بر ماده است که بی وجودش ماده را مرگ و فناست. 

پس باید منشأ حیات و زندگی را جست. اگر شما میز گرمی را دست بزنید و احساس گرمی کنید، خواهید گفت این میز از کجا گرم شده و جستجو می‌کنید تا منبع حرارت را که گرمی عین ذات آن است، بیابید. 

همین‌طور باید مبدأ حیات و زندگی را جست.

قرآن می‌فرماید منشأ حیات خداست که حیات عین ذات اوست. پس چگونه به خدایی که شما مردگان را زنده کرده، بعد می‌میراند و باز زنده می‌کند، کافر می‌شوید، در صورتی که بازگشتتان بدوست. 

پس زندگی عین ذات مبدأ حیات است و هیچ وقت رو به عدم نخواهد رفت و برای مبدأ حيات مرگ و ممات نیست. بنابراین، خداوند خود را در این آیه سرسلسله حیات و انتهای آن معرفی می‌کند.

 

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ دهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌ها جمعه

 

(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 23، جمعه 17 مهر 1326 برابر با 25 ذیقعده 1366، ص 12.)

ندای عام قرآن

«هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»

اوست خداوندی که برای شما آفریده آنچه در زمین است جملگی را سپس به ساختن آسمان پرداخت و هفت آسمان منظم پدید آورد و خداوند همه به چیز داناست. «استواء» غير از خلق است. بعضی آن را به معنی استیلا گرفته‌اند. شاید به معنی ساختن و پرداختن باشد با استيلاء. 

سماء در لغت عرب هر آن چیزی است که بالای سر انسان است و غیر از معنایی است که علماء هیئت برای آن در نظر می‌گیرند که منظورشان اجرام معین است. 

در اصطلاح اصوليين عدد مفهوم ندارد. یعنی وقتی که هفت آسمان را نام برده، لازم نیست که بیش از آن نباشد ممکن است در این مورد هم به خصوص هفت آسمان منظور قرآن نباشد. مخصوصاً وقتی که در آخر آیه می‌گوید خدا به هر چیزی داناست. 

قرآن می‌فرماید ای بشر ناتوان و ای فرزندان آدم که با چشم کوتاه‌بین خود جز اندکی از عالم وجود را نمی‌بینید و آنچه می‌بینید به حقيقت آن پی نمی‌برید خدا به آنچه شما می‌بینید و نمی‌بینید و می‌دانید و نمیدانید، داناست و همه را می‌داند.

«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»

متوجه باش (ای پیغمبر) وقتی که پروردگارت به ملائکه گفت من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم ملائکه گفتند آیا در زمین کسی را قرار می‌دهی که فساد کند و خونریزی نماید؟! با اینکه ما در بحر حمد و ثنایت شناوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. خداوند گفت آنچه را من می‌دانم شما نمی‌دانید.

مطالعه آیه فوق هر شخص فکور و اهل تأملی را مجبور می‌کند که این سؤالات را از خود بنماید: 

خلیفه یعنی چه؟ ملائکه چیستند؟ خداوند چگونه با ملائکه سخن گفت؟ و چرا این موضوع را با آنان در میان نهاد[؟] ملائکه چرا تعجب کردند و از کجا می‌دانستند که این موجود فساد می‌کند و خونریزی می‌نماید. 

خلیفه یعنی چه؟: خلیفه یعنی کسی که پس از شخص دیگری اوامر و نواهی او را مورد اجرا گذارده و وظایف او را انجام دهد پس آدم ابوالبشر خلیفه و جانشین خدا است تا اوامر و نواهی او را به مورد اجرا گذارد. باز در اینجا سؤالاتی پیش می‌آید که جواب بعضی از آنها بسیار مشکل است و فهم کوتاه بشر هنوز بدان‌ها نرسیده. 

مثلاً: آیا انسان بی سابقه خلق شده یا آنکه قبل از او آدم‌هایی هم بوده‌اند؟ آيا خلق او با نظریه رشد و نمو و ارتقاء و تکامل موجودات موافق است یا نه؟ آدم در چه موقع خلق شده؟ 

نظریه عده‌ای از علمای جدید آنست که هیچ موجودی تولدی نیست بلکه همه توالدی می‌باشند اگر این فرض صحیح باشد آیا ممکن نیست که موجودی خود به خود به وجود آید و دليلی هست که موجودی نتواند غیر از راه توالد به طریق دیگری پا به عرصه وجود نهد؟ به علاوه اگر ثابت شود که همه موجودات توالدی هستند و موجود تولدی محال است پس انسان اولیه از کجا آمده؟ 

تمام آیات مربوط به خلقت آدم توجه انسان را بر وحيات ومعنويات جلب می‌کند و با جنبه‌های ظاهری و صوری خلقت آدم کاری ندارد و اگر اخباری چند هم در این زمینه موجود باشد، در صحتش تردید است. هیچ‌گاه قرآن نمی‌گوید آدم در چه زمان آفریده شده و گلش چطور خمیر گشته. 

این آیه که با کلمه «رب» شروع گشته منظورش متوجه کردن مردم به پروردگاری و تربیت آفریننده جهان و جهانیان است. قرآن از بیان خلقت آدم توجه دادن به عظمت خلقت انسان و قوای معنوی و روحی و حقیقت سعادت و شقاوت و انحطاط و کمال اوست. 

خلقت آدم را نباید مورد نزاع و جدال قرار داد و بر سر چگونگی پیدایش آن اختلاف نمود. قرآن همان‌طور که قضایای تاریخی را برای تربیت و بیداری ملل ذکر می‌نماید و منظورش وقایع‌نگاری نیست از بیان خلقت آدم هم فقط منظور توجه و تربیت آدمی است. 

بر فرض آنکه بدانیم آدم در چه تاریخی آفریده شده و چگونه خلق گشته ولی از آن نتیجه نگیریم چه سودی دارد؟ اگر ما به ملیون‌ها سال پیش متوجه شویم ولی از خود غافل باشیم، چگونگی خلقت آدم اول را بخواهیم ولی از خود بی‌خبر بمانیم و يک قدم برای سعادت و رستگاری خود برنداریم و به فکر فردای خود نباشیم چه نتیجه‌ای دارد؟ 

ملائکه چیستند؟ ملائکه جمع ملک است. ملک به كسر لام هم که جمعش ملوک می‌شود از همین ماده است و معنی آن با معنای مالک یكی است. زیرا پادشاه هم مانند مالک بر مملکت و افراد و شئون آنان تسلط دارد. 

در نباتات و حیوانات گذشته از ماده و خاصیت آن حقیقت دیگری نهفته است که از هر دوی آنها ممتاز و متمایز است. مثلاً مجذوب مرکز کل شدن یکی از خواص ماده است در صورتی که می‌بینیم آب از عروق درخت بالا رفته به شاخه و برگ می‌رسد و منقسم می‌گردد. در صورتی که خاصیت ماده جمع شدن به دور خود می‌باشد. پس علت پراکنده شدن همین ماده در بدن انسان و حیوان و نبات چیست؟ 

آیا علم و معرفت و اکتشاف و اختراع خاصیت ماده است؟ نه ماده گذشته از خاصیت خود تحت تسلط و نیروی دیگری قرار گرفته که آن را در زبان دین ملک می‌گویند. این ملائک قوای مدبری هستند که هر يک به کاری مشغول می‌باشند و اشتباه در کار آنان راه ندارد و جز کار و وظیفه خود کار دیگری 

و اجرا گذاشته نمی‌دانند و تنها آنچه را از خدا آموخته‌اند مورد اجرا گذاشته و بدان اشتغال دارند. 

ناتمام 

 

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ یازدهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌های جمعه 

(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 24، جمعه 24 مهر 1326 برابر با 2 ذیحجه 1366، ص 16.)

 

ندای عام قرآن

نوامیس طبیعت هريک ملکی می‌باشند و در وجود آنها جای شک و تردیدی نیست و البته موضوع ملائکه مطلب ساده و روشنی است و ما بر سر لفظ دعوی نداریم. هر چه می‌خواهند نام آن را بگذارند ولی ملک لغتي جامع‌تر و کامل‌تر از لغات دیگر است. قوه یعنی مبدأ حرکت و جنبش. ولی ملک گذشته از حرکت و جنبش مالک و متصرف بودن را هم می‌رساند. به قدری عده این ملک‌ها زیاد است که ما قادر به احصاء آن نیستیم. 

خداوند چگونه با آنان سخن گفت و چرا این موضوع را با آنها در میان نهاده؟ آیا می‌خواست مشورت کند؟ مگر خداوند محتاج به مشورت است؟! 

سخن گفتن عبارت از آن است که کسی مقصود خود را به دیگری بفهماند. صرف نظر از اینکه با کلمه سخن بگوید یا با اشاره صحبت کند یا طریق دیگری اتخاذ نماید. مثلاً خوشحالی و غمگینی و شجاعت و ترس و سایر تأثرات روحی را بدون سخن گفتن و صحبت نمودن می‌فهمیم. پس ادای کلمات تنها یکی از مظاهر سخن گفتن است و به اشكال مختلف می‌توان صحبت نمود. میاں مقصود از گفتن خدا به ملائکه متوجه نمودن ملائکه به خلقت و ساختن آدم است تا وسایل و لوازم خلقت را آماده کنند. 

ملائکه با تعجب خميره انسان را می‌نگریستند و می‌دیدند که این خميره موجود عجیبی خواهد شد و تمام قوا و حواس جیوانی را دارد و از همه مهمتر دارای عقل و فکری است که می‌تواند برای اشباع این قوا و حواس فسادها وخونریزی‌ها کند و بلند پروازی‌ها بنماید. به طور پرسش و سؤال با تعجب گفتند: «آیا در زمین کسی را قرار می‌دهی که خونریزی و فساد کند؟! در صورتی که ما تسبیح و تقدیس تو می‌کنیم».

تسبیح از سباحت به معنای شنا کردن گرفته شده است. ملائکه گفتند ما استشعار به خوبی و کمال تو داریم و همه چیز را از جانب تو می‌دانیم و در بحر شکر و ثنایت غوطه‌وریم و تو را منزه و پاکیزه می‌دانیم، با این حال آدم را خلیفه خود قرار می‌دهی؟! خداوند در جواب گفت خاموش باشید آنچه را من می‌دانم شما نمی‌دانید. 

«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»

خداوند اسماء را تماماً به آدم آموخت و به ملائکه عرضه داشت و گفت اگر راستگویید مرا به آنها خبر دهید.

اسماء چیست؟ بعضی از مفسرین اسماء را فقط لغات دانسته‌اند. با آن‌که اولاً آدم تازه خلق شده بود و برای اشياء لغاتی وضع نشده بود. ثانیاً دانستن لغات فضلی نیست که خداوند آنها را به آدم تعلیم کند و دانستن آن را از فضایل منحصره بشمارد بلکه تنها لغات دریچه‌ای برای فراگرفتن معلومات و حقایق موجودات می‌باشند.

اسم از تسميه به معنی نشانی گرفته شده 

هر موجودی عنوان و اسمی دارد که عبارتست از اثر و خاصیتی که نهفته در آن است و مابه‌الامتياز هر جسمی از جسم دیگر همین است. 

ولی حقیقت و ذات اجسام بر همه مجهول است و علوم طبیعی جز از آثار و خواص فیزیکی و شیمیایی آنها انسان را آگاه نمی‌کند و تمام پیشرفت انسان در معلومات از فراگرفتن احوال و آثار تجاوز ننموده. پس آخرين كمال انسان همان دانستن آثار و نام و نشانی موجودات است. 

چنان‌که حقیقت نور مجهول است و تنها آثار آن محسوس است چه حقیقت نور را حرکت ذرات باشد، چه حرکت امواج فرضیه‌ای بیش نیست و حقیقت آن بر انسان کشف نشده.

حقیقت الکتریسیته چیست آیا جز يک فرضیه چیز دیگری در دست دارند؟ 

ولی آثار و نیروی آن به دست آمده و انسان آنها را استخدام نموده پس کلمه اسماء عنوان جامعی است بر منتهای قدرت فکری و حقیقت خلافت آدم.

و خداوند با خلق آدم قدرت خود را نمایاند و قیمت و ارزش موجودات را ظاهر ساخت.

آری بی‌وجود انسان قیمت و ارزش موجودات معلوم نمی‌گشت. شامه آدمی است که باید بوی گل‌ها و ریاحین را حس کند. ذائقه آدمی است که باید طعم غذاها را بچشد. بی‌وجود او نگهتهای خوش معنی نداشت و ترشی و شیرینی و تندی و تلخی غذاها معلوم نمی‌شد. 

اگر انسان از زمین رخت بربندد، خاصیت نور و الکتریسیته را چه کسی در می‌یابد و معنای هزاران حلیت و قانون را کی می‌فهمد؟ و فقط با خلق انسان است که هر شیئی ارزش خود را می‌نمایاند و خواص خود را آشکار می‌کند از اینجا معنای خلافت آدم را به خوبی می‌توانیم درک کنیم و بفهمیم زیرا هر موجودی خواص خود را با وجود انسان ظاهر می‌کند. 

اهمیت و ارزش هر چیزی با سنجش انسان است و نفع و ضرر هر يک را او معین می‌کند. پس بی‌وجود انسان قیمت اشیاء و فواید و مضار آنها معلوم نمی‌گشت.

خداوند فرمود آدم را خلق می‌کنم تا خلیفه من در زمین باشد و آثار و خواص موجوداتی را که خلق کرده و این همه جمالی را که آفریده‌ام در وجود انسان ظاهر می‌کنم. کسی را خليفه می‌کنم که فکر او وسیع‌تر از همه عالم است و به هیچ چیز قانع نمی‌باشد.

آری معنای خلافت آدم در زمین دانستن و انجام کارهایی است که خدا در زمین دارد و انسان باید مجری آنها باشد اما بزرگترین وظیفه او تصرف در قوای خود اوست انسان هر طور که بخواهد می‌تواند خود را تربیت کند و رشد و نمو نماید.

//پایان متن

پی‌دی‌اف

آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 22، شمارۀ مسلسل 177، جمعه 10 مهر 1326 برابر با 18 ذیقعده 1366، ص 5. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 23، شمارۀ مسلسل 178، جمعه 17 مهر 1326 برابر با 25 ذیقعده 1366، ص 12. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 24، شمارۀ مسلسل 179، جمعه 24 مهر 1326 برابر با 2 ذیحجه 1366، ص 16.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *