معرفی: آیت‌الله طالقانی از روزهای ابتدایی تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان ارتباط نزدیکی با این تشکل داشت. او از سال ۱۳۲۶ تا سال 1328 با هدف تفسیر قرآن برای دانشجویان جلساتی برگزار کرد و بعد از آن نیز از این دست جلسات برای آنها تشکیل داد. متن موجود اقتباسی از محتوای جلسۀ دوازدهم تا شانزدهم این سلسله سخنرانی است که در شماره‌های مسلسل 180، 181 تا 184 نشریۀ آیین اسلام در همان ایام به چاپ رسیده است. طالقانی در این چهار جلسه که همچنان تفسیر سورۀ بقره است، دربارۀ داستان آفرینش آدم و حوا صحبت می‌کند. طالقانی در جلسات دوازدهم، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم داستان آفرینش را بنا به روایت قرآن تعریف و در جلسۀ هفدهم از این داستان نتیجه‌‌گیری می‌کند و این موضوع را زمینۀ ادامۀ بحث خود در جلسات بعدی دربارۀ تاریخ انبیا می‌نماید. لازم به یادآوری است که هفته‌نامه آیین اسلام به مدیریت مسئولی نصرت‌الله نوریانی از مهم‌ترین نشریات مذهبی-سیاسی دوره پهلوی دوم محسوب می‌شود که در حد فاصل سال‌های ۱۳۲۳ تا ۱۳۳۴ منتشر می‌شد. همچنین چهار شمارۀ این نشریه نیز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1358 انتشار یافت. از آیت‌الله طالقانی مقالات و گزارش سخنرانی‌های متعددی در دوره اول انتشار این نشریه دیده می‌شود.
تاریخ ایجاد اثر: 8، 15، 22، 29 آبان و 6 آذر ۱۳۲۶
منبع مورد استفاده: آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 25، شمارۀ مسلسل 180، جمعه 8 آبان 1326 برابر با 16 ذیحجه 1366، ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 26، شمارۀ مسلسل 181، جمعه 15 آبان 1326 برابر با 23 ذیحجه 1366، ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 27، شمارۀ مسلسل 182، جمعه 22 آبان 1326 برابر با 30 ذیحجه 1366، ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 28، شمارۀ مسلسل 183، {جمعه 29 آبان 1326 برابر با 7 محرم 1367} ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، {شمارۀ 29}، شمارۀ مسلسل 184، {6 آذر 1326 برابر با 14 محرم 1367} ص 4.
متن

سلسله جلسات تفسیر قرآن برای انجمن اسلامی دانشجویان (از 8 آبان تا 6 آذر 1326)؛ تفسیر سورۀ بقره، جلسه دوازدهم تا شانزدهم: داستان آفرینش

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ دوازدهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌ها جمعه

(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 25، شمارۀ مسلسل 180، جمعه 8 آبان 1326 برابر با 16 ذیحجه 1366، ص 4.) 

 

همان‌طور که مملکت بی آدم قیمت نخواهد داشت، کشوری هم که فاقد روح عفت و تقوی و اخلاق نیکو و پسندیده باشد و تنها منطق مادی‌گری در آن حکومت کند، بی ارزش است. انسان را اخلاق نیکو و فضائل پسندیده انسان می‌کند وگرنه غرایز و شهوات حیوانی را حیوانات هم دارند. ارزش هر کس به علم و فداکاری و تقوای اوست. انسان باید ببیند برای چه آفریده شده و وظیفه خلافت او چیست و آن را انجام دهد. آنکه مانند حیوانات غرق در ماده باشد، بویی از گل‌های فضائل به مشامش نرسیده و رنگی از ریاحین بوستان فضیلت ندیده، لذت تقوی را نچشیده است، کی قادر به انجام عمل خلافت است؟ او کور است! چه ببیند و کراست! چه بشنود و لال است! چه بگوید؟ او خود گم است! کرا رهبری کند و او حيوانست بلکه پست‌تر.

«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»

گفتند خدایا تو منزهی جز آنچه ما را آموختی نمی‌دانیم. تو دانای درست کرداری.

از این آیه به خوبی معلوم می‌گردد که ملائکه فقط از کاری که بدان مشغولند آگاه و باخبرند و تنها به وظيفه‌ای که خدا به آنها تعليم کرده آشنا می‌باشند و غیر از وظیفه خود چیزی نمی‌شناسند و از حد خود قدمی نمی‌توانند فراتر نهند.

در اینجا ملائکه به خطای خویش که خود را عالی‌تر و برتر از انسان می‌دانستند پی بردند. 

«قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ»

خداوند گفت: ای آدم ملائکه را به اسماء خودشان آگاه ساز چون آدم ملائکه را به اسماءشان آگاه نمود خداوند فرمود آیا شما را نگفتم که غیب آسمان‌ها و زمین را فقط من می‌دانم؟ و به آنچه شما آشکار و پنهان می‌کنید دانایم؟ 

«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»

متوجه باش آن‌گاه که به ملائکه گفتم برای آدم فسجده کنید. جملگی سجده کردند مگر ابلیس که ابا کرد و خود را بزرگ‌تر شمرد و از کافران بود. 

سجده یعنی خضوع و خشوع. خضوع هم مراتبی دارد تا آنجا که برای اظهار خشوع باید به خاك افتاد. سجده‌ای را که ما در نماز انجام می‌دهیم، نشانه اطاعت و فرمانبرداری و خضوع محض است که خود را در مقابل اراده و عظمت و توانای یزدان بی‌همتا با خاك برابر می‌دانیم. یعنی همان‌طور که خاک قابلیت آن را دارد که به هر شکلش درآورند و در همه حال فرمانبردار و مطيع محض می‌باشد، ما هم در مقابل مشیت و خواست خداوند مثل خاکیم، بی اراده و قدرتیم، فرمانبردار و ناتوانيم. 

در نماز، نخست عظمت خدا را به یاد می‌آوریم و به رکوع می‌رویم. سپس از آن مرحله تجاوز نموده خضوع باطنی را به اعلى درجه رسانیده، به صورت سجده ظاهر می‌سازیم و دو مرتبه سجده می‌کنیم. زیرا دو مرتبه دلالت بر تعدد می‌کند. یعنی نه به اندازه يك سجده بلکه پیوسته در برابر آفریدگار و قدرتش خاضع محضيم.

این سجده انسان بود ولی تمام موجودات در خور خویش سجده‌ای دارند. 

قرآن می‌فرماید ملائکه آدم را سجده کردند ولی باید متوجه این نکته بود که سجده ملائکه مثل سجده انسان نیست که پنداریم ملائکه مثل ما به خاک افتادند تا بعضی در این بحث کنند که سجده بر کسی غیر از خدا جایز نیست؟ آری این سجده برای انسان است که در برابر خدا باید این‌طور خضوع کند ولی سجده ملائکه برای آدم به معنای سجده لغوی است نه سجده‌ای که ما در نماز انجام می‌دهیم.

تمام ملائکه و قوای مدبره عالم در مقابل انسان سجده (خضوع) کردند اما ابلیس به علت آنکه وجود خود را بهتر و برتر دانست، سرپیچی نمود و سجده (خضوع) نکرد و خواست بر آدم تفوق پیدا کند. همچنان‌که اکنون هم می‌خواهد. 

ابلیس چیست؟ وجود انسان را قوای مستشعری اداره می‌کنند و کارهای مختلف بدن را ملائکه‌هایی انجام می‌دهند که از آغاز ظهور حيات رو به افزایشند تا به مبدأ تعقل می‌رسد. در انسان قوه‌ای هم به نام مبدأ توهم موجود است که همیشه در مقابل عقل صف‌آرایی و لشکرکشی می‌کند. تا هر حقیقتی را بر خلاف تشخیص عقل بنمایاند و انسان را از مسیر حکومت آن باز دارد و ناحق را حق می‌نمایاند و حق را تکذیب می‌کند. 

و به حكم و اراده عقلایی تن درنمی‌دهد و تمام عقب رفتن‌ها و ترس‌ها از واهمه می‌باشد و همه مردم گرفتار بدانند. مگر کسانی که روح خود را تقویت نموده و عقل خود را نیرو بخشیده و قوه واهمه را خاضع کرده‌اند. 

مثلا‌ً قدری بیندیشید و ببینید اگر فرضاً برای وجود خدا دلیلی نداشته باشیم و اگر برای یکتایی او برهانی نباشد بر عدم وجود او هم دلیل و برهانی نیست. پس چرا و به چه جهت وجود خدا را منکر می‌شوند. آیا نیرویی جز توهم چشم عقل ما را کور می‌کند؟ و پرده سیاه و تاريك او است که جلو این حقیقت آشکار می‌کشد ؟ و توهم است که بر ضد عقل مشغول فعالیت است و از دستور و فرامین عقل سرباز می‌زند و خود را عالی‌تر و بزرگ‌تر از آن می‌داند که به حکم عقل تن دردهد. این قوه توهم همه را از راه راست و حرکت به سوی هدف معين خود که فطرت هر کسی خواه و ناخواه به سوی او در حرکت است، منحرف می‌سازد با عقل می‌جنگد و دلایل و براهین متین عقل را بی اثر می‌کند و بالاخره در باطن بیشتر مردم فاتح و غالب از این معرکه بیرون جسته کامیاب و فرمانروا می‌گردد و نفس را بیچاره و مطيع خویش می‌سازد. بلی بر همه غالب می‌شود مگر بر کسانی که عقل و روح خود را تقویت نموده و به یاری آن برخاسته باشند. مگر بر بندگانی که با ایمان استوار و پابرجای خویش و با اراده توانا و نیرومند خود از چنگ و هم راحتند و از خطر او در امان می‌باشند. 

 

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ سیزدهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌ها جمعه

(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 26، شمارۀ مسلسل 181، جمعه 15 آبان 1326 برابر با 23 ذیحجه 1366، ص 4.)

 

سراسر جهان و تمام موجودات در برابر خواست و اراده ذات و حقیقت انسان خاضعند و همه فرمانبردار و مطیع اویند. اما تنها يک نيرو و قدرت است که در مقام سرپیچی برآمده به فرمانروایی عقل تن درنمی‌دهد و طالب برتری و علو بر اوست و می‌خواهد بر او چیره و مستولی شود. آن همان وهم و شیطان القوا است. 

مقصود این نیست که حقیقت شیطان را وهم بدانیم فقط برای آنکه نمونه‌ای از سرپیچی و تکبر از حکومت عقل و جوهر ذات انسان را تذکر داده باشیم این قوه وهم را ذکر نمودم که با شبه‌ای از شیطان و یا دست‌آویز آن جوهر شر و خیر خودخواه در وجود انسان می‌باشد. 

که همیشه هر حقی را باطل نمایش می‌دهد و باطل را حق می‌نمایاند و راهزن مسیر عقل است و آمال فريبنده‌ای از پشت پرده آن دائماً ظاهر می‌شود و می‌کوشد تا حکومت باطن را به دست گیرد و فرمانفرمای مطلق شود و تمام عوامل وجود برای انسان و کمال او خاضعند و آن مبدأ شر و شعب او انسان را رو به عقب می‌برند و مبدأ منفی عالمند؟ 

«وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»

و گفتیم ای آدم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و با خیال راحت هر چه از هر کجا می‌خواهید بخورید ولی نزديك این شجره نشوید که از ظالمين خواهید شد.

بهشت چیست؟ و در کجاست[؟] آدم که در زمین و برای خلافت در آن خلق شد پس چرا این آیه می‌فرماید در بهشت ساکن شود و شجره منهيه یعنی چه؟ هبوط آدم با شجره چه تناسب و ربطی دارد؟ 

بهشتی را که قرآن از آن خبر داده و انبیاء گفته‌اند منحصر به نیکبختان و سعادتمندانست به قول حکماء در طول این عالم و پس از آن واقعست. اگر این‌طور باشد این بهشت نمی‌تواند آن بهشتی باشد که آدم و زوجش در ابتدای خلقت در آن بودند. زیرا هر کس پس از سیر دوران و رسیدن به کمال در آن جای خواهد گرفت. فلاسفه و مفسرین دست و پا کرده‌اند تا بهشتی را که آدم و زوجش در آن مسکن گزیدند بیابند و بدانند آیا در مسیر این عالم و پس از آنست یا قبل از وجود مادی انسان می‌باشد که شاعر می‌گوید: 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود 

آدم آورد در این دیر خراب آبادم 

اگر بخواهیم این قول را قبول کنیم می‌بینیم خداوند می‌گوید خليفه‌ای در زمین قرار خواهم داد اگر بگوییم روح آدم قبل از خلقت در آن بهشت بوده روح که تشخصی نداشته زیرا روح هر کس با خصوصیات اخلاقی و فکری صاحب تشخیص می‌گردد و تشخص هر کس به حسب زمان و دوران و اجتماع و محیط تغییر می‌نماید.

مثلاً نور حقیقتی است کلی و برای آن حدی نمی‌توان قائل شد مگر آن‌گاه که به سطحی برخورد کند یا از کمی و زیادی و شدت و ضعف روشنی مشخص گردد و الی صرفاً قابل اشاره و شناسایی نیست. 

ارواح حقیقتی کلی می‌باشند. بنابراین تا در بدن افراد نیایند مشخص نمی‌شوند و چیز فاقد تشخص را نمی‌توان شناخت بنابراین چگونه در بهشت بوده و به علاوه خود آیات متذکرند که پس از خلقت آدم در زمین خداوند گفت آدم در بهشت ساکن شود اما بهشت چه بهشتی بود و شاید این بهشت، بهشت فطرت باشد. مخصوصاً در آیه بعد می‌فرماید: «اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» فرو شوید بعضی با بعضی دشمن. اما در بهشت فطرت کینه، دشمنی، حقد و حسد و سایر صفات ناصواب وجود ندارد. 

اگر از آن بهشت خارج شویم دشمنی تحقق پیدا می‌کند و هر قدر در اجتماعات دشمنی و بی‌ایمانی زیادتر شود انسان از بهشت فطرت بیشتر خارج گشته. 

بیایید يک انسان فطری را تحت بررسی قرار دهیم و فطرت را بشناسیم برای مثال طفل کوچکی را که تازه به دنیا آمده است مشاهده می‌کنیم. این بچه گریه می‌کند و نیازمند است، فریاد می‌زند تا به دادش رسیده یاریش کنند. اما از که یاری می‌طلبد؟ از پدر خود؟ او که پدر نمی‌شناسد. از مادر خویش؟ او که مادر سرش نمی‌شود. او اینقدر می‌داند که محتاج است. هیچ کسی را جز بی نیاز مطلق یعنی آفریننده خود نمی‌شناسد و جز از او از کسی یاری نمی‌جوید. او خداپرست است. خداجو است. عوامل و حوادث خارجی در روحیه او کوچکترین تأثیری ندارد زیرا مشاهده قدرت یزدان بی‌همتا چنان او را خیره کرده که جز او چیز دیگری نمی‌تواند بنگرد و چنان از خود بی‌خود شده که متوجه کسی و چیزی جز او نیست غصه بخورد؟ غمگین باشد؟ برای چه اندوهگین شود و از چه بترسد و از مرگ بترسد؟ آیا او مرگ را نمی‌شناسد و برای خود چنین تصوری می‌کند او خود را باقی می‌داند و متوجه رخت بر بستن دگران نیست او خود را ابدی می‌داند و مردنی برای خود نمی‌داند. یکی از دلایل معاد همین است که فطرت انسان خود را باقی می‌داند. این نمونه‌ای بود از زندگی در بهشت فطرت. بهشتی که نخست آدم در آن زندگی می‌کند. بهشتی که ما هم در آن بوده و از آن خارج گشته‌ایم. 

 

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ چهاردهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌های جمعه

آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 27، شمارۀ مسلسل 182، جمعه 22 آبان 1326 برابر با 30 ذیحجه 1366، ص 4.

 

انسان تا در این بهشت است، آسوده و راحت با کمال خوشی و آسایش زندگی می‌کند اما چون کم کم از این بهشت بیرون رود و بخواهد با عقل خود کار کند و به شخصه درصدد دفاع و فراهم نمودن وسایل زندگی برآید، گرفتار می‌شود و اینجاست که جدال‌ها و کشمکش‌ها و کینه و بغض و دشمنی‌ها به میان می‌آید ودنیا برایش دوزخ می‌شود.

انسان تا در بهشت فطرت است در زیر آسمان نیلگون طبیعت به سر می‌برد و در روی زمین پهناور هر کجا که بخواهد می‌رود و هر چه بخواهد می‌خورد اما هنگامی که بخواهد دست از بهشت فطرت شسته با عقل خویش آسایش خود را فراهم کند، ناچار خود را محبوس چهار دیواری ساخته آسایش و زندگی راحت را بر خود حرام می‌نماید. در این موقع است که جدال‌ها و نزاع‌ها بین او و دیگران رخ داده از مردم می‌ترسد و برای حفظ خود مجبور است بیشتر فعالیت کرده خود را محدودتر سازد. به جای دیواری کوتاه کاخی با دیوارهای بلند و درهای آهنین و قفل و پست‌های متعدد بنا کند و پاسبانانی بی‌شمار به خدمت بگمارد و خود در اطاقی به سر برد، به این ترتیب انسان در حبس خود می‌کوشد و از بهشت فطرت بی‌بهره می‌ماند.

جرجی زیدان نویسنده معروف وقتی وضع زندگانی و اواخر عمر سلطان عبدالحمید را می‌نویسد می‌گوید این امپراطور شرق و غرب با همه اقتدار و نفوذ امرش در کاخی بزرگ به سر می‌برد. هفت هزار قراول پاسبان او بردند چون شب فرا می‌رسید به اطاق خواب خود می‌رفت ولی نمی‌توانست بخوابد زیرا می‌ترسید. از همه می‌ترسید! از پاسبانان و خدمتگذاران خود هم بیم داشت حتی از كلفت‌های خود هراسناک بود. چون از وحشت خوابش نمی‌برد، برخاسته به قدم زدن مشغول می‌گشت اما باز آرام نگرفته آسوده نمی‌شد. لذا به اطاق مخابرات خود رفته تلگرافات را ملاحظه می‌کرد و چون می‌دید عده‌ای به عنوان دشمن معرفی شده‌اند حکم اعدام و غرق در دریا را برای آن بیچارگان صادر می‌کرد. از آنجا به اطاق دیگری رفته به نواختن موسیقی مشغول می‌شد. اما باز هم آرام نمی‌گرفت. زیرا خون‌های ناحق و جنایات بی‌شمار در نظرش جلوه می‌ساختند. در آنجا هم طاقت نیاورده، باز به اطاق خواب مراجعت می‌کرد. نزديك صبح که خیلی خسته و کوفته شده است و بر روی تختخواب دراز کشیده به زحمت موفق به خوابیدن میشود.

ناگهان در اثنای خواب می‌بیند که دریای بسفر خشک شده و عمق دریا نمودار گشته ولاشه‌های بینوایانی که به ناحق در دریا غرق شده‌اند، پیدا شده به دادخواهی برخاسته خون خود را مطالبه می‌کنند و خانوادگان این مظلومین او را لعنت می‌فرستند و نفرین می‌کنند که ناگاه از خواب جسته دنیا را در نظر خود تیره و تار می‌بیند. صبح می‌شود خورشید قصر و باغ او را در زیر اشعه زرین فام خود قرار می‌دهد. عبدالحميد شب نخوابیده در این باغ قدم می‌زند و متوحش است. برگ‌ها دست می‌زنند و ریاحين عطرافشانی می‌کنند. مرغان به نغمه‌سرایی مشغولند. طبیعت بساط خوشی گسترده و همه مسرور و خوشحالند مگر عبدالحميد که چون جهنمی از میان درختان عبور می‌کند. ناگاه به كلفت بیچاره‌ای که متوجه او نیست، رسیده خیال می‌کند نسبت به وی سوء تصدی دارد، او را هدف تیر ساخته در خون خویش غوطه‌ور می‌سازد. 

این جهنمی است که انسان برای خود تهیه می‌بیند. 

مکن کاری که بر پا سنگت آید                 جهان با این فراخی تنگت آید 

این نمونه‌ای بود از زندگی کسی که از بهشت فطرت خارج گشته و دنیارا برای خود جهنم ساخته. این زندگی پر کشمکش و نزاع و این عمر کوتاه سراسر ناراحتی فکر و خیال و این محبوسی چه ارزشی دارد اگرچه پادشاه باشد.

شاید بهشتی را که قرآن ذکر می‌کند نخست آدم و زوجش در آن سکنی گزیدند، همان بهشت فطرت باشد. در بعضی روایات هم وارد شده که بهشت آدم در سرزمین فلسطين یا هندوستان بود. به هرحال بهشت از زمین بیرون نبوده است. 

یکی از مسائل دیگر شجره است بعضی گفته‌اند درخت انجیر، کافور یا  گندم است و عده‌ای هم گفته‌اند چنانکه در تورات هم ذکر شده، درخت نيک و بد است. در هر حال، معنای شجره صریحاً معلوم نشده و این موضوع منتهای بلاغت قرآن است زیرا هر کس آن را يك طور تشخیص می‌دهند و یکجور می‌شناسد. 

در سوره اعراف این شجره به شجره خلد معرفی شده.

همه افراد بشر در کودکی خود را باقی و پایدار می‌دانند اما چون خواستند با فکر خود بقای خویش را تأمین کنند، هر یکی راهی پیش گرفته و چیزی را وسیله بقا تصور کردند و این پس از آن بود که با عقل خود خیر و شر و زشت و زيبا را تشخیص دادند، به این جهت بعضی از مفسرین چنانکه در تورات است گفتند شجره آدم شجره معرفت با نيک و بد است و در قرآن می‌گوید چون به شجره نزديک شدند و هبوط کردند، مکشوف‌العوره شدند. 

و با برگ‌ها عورت خود را پوشاندند. پس قبل از آن متوجه عورت خود هم نبودند. 

در شرع افراد نابالغ مثل افراد بالغ ملاحظه نمی‌شوند. آنان معنی عورت را نمی‌فهمند و تا منشأ اثری نیستند آزادند خانه همه جای آنهاست و دامن همه پناه آنان. اما آن زمان که بالغ شدند یعنی از بهشت فطرت به در آمدند و آزادی حقیقی خود را از دست دادند، منشاء اثرند. آن موقع است که برای اطفاء شهوات نفسانی و جسمی و به واسطه اینکه متوجه عورت خود شده‌اند گرفتار دشمنی‌ها، چاقوکشی‌ها و آدم‌کشی‌ها می‌شوند. آن زمان است که قوانین شرع و عرف آن را محدود می‌سازند.

تا آن زمان که آدمی تابع قوانین خلقت و تسلیم فطرت باشد، در بهشت به سر می‌برد اما از آن دم که به شخصه درصدد تأمین بقا برآید و متوجه عورت خود شود، یعنی از آن زمان که من پیدا شده عالم را به خود اضافه کند، از بهشت فطرت به درآمده، در سنگلاخ حیرت دیوانه‌وار سرگردان می‌شود. 

 

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ پانزدهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌های جمعه

(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 28، شمارۀ مسلسل 183، {29 آبان 1326 برابر با 7 محرم 1367} ص 4.)

 

همه چیز را به خود اضافه می‌کند و به خیال خود با به دست آوردن آن آمال و آرزوها بقای خود را فراتر خواهد یافت. اما آیا درست قضاوت می‌کند؟ آیا این هدف‌های پوچ و افکار باطل قادر به تأمين بقا می‌باشند؟ 

این شجره سبز و خرم مثالی از هدف ها و آرزوها و میل‌ها و خواهش‌هاست که آدمی تصور می‌کند با نزدیکی و به دست آوردن آنها بقای خود را یافته است اما افسوس! همان‌طور که آدم فریب خورد و فرمان خدا را به کار نبست ما هم چون او نه تنها بقا را نخواهیم یافت بلکه صدها فرسنگ از آن دور خواهیم شد.

«فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ» در این صورت از ظالمين خواهید شد.

ظالم را در فارسی ستمكار معنی می‌کنند ولی این ترجمه صحیح نیست ظالم اسم فاعل از ظلم و با ظلمت که به معنای تاریکی است از يک ماده‌اند. 

چون انسان قبل از آنکه ظالم شود، حقوق دیگران را می‌شناسد ولی پس از آنکه ظالم شد دیگر حقوق دیگران را تشخیص نداده، تعدی می‌کند. پس منشأ تمام تعديات، تاریکی نفس است. یعنی هر ستمگر و متعدی نخست فطرت حق‌شناسی و وجدان عدالت‌خواهی خود را تاريک می‌کند، آن‌گاه تعدی و ستم می‌نماید. - آدم وحواء هم چون خواستند با فکر خود و وسوسه شیطانی بقاء خود را تأمین کنند از مسیر فطری که رو به بقاء وخلود است باز ماندند و دچار تاریکی جرت‌زا شدند-

«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَىٰ حِينٍ»

پس شیطان آندو را لغزاند و از آن موقعیتی که در آن می‌زیستند بیرونشان کرد و گفتیم فرو شوید در حالی که بعضی با بعض دیگر دشمنید و تا زمانی برای شما در زمان قرارگاه و بهره‌مندی است. 

شیطان آن دو را لغزاند و بیرون کرد، نقطه ضعف را به دست آورد و غلبه یافت و مقصود خود را انجام داد.

همان‌طور که قبلاً گفته شد قرآن شجره را به شجره جاویدان تعبیر کرده. شیطان هم از اینجا شروع فعالیت نمود. به عملیات خود دست زد و نقطه ضعف آنها را اینجا یافت و گفت (همان‌طور که قرآن در سوره اعراف می‌فرماید) خداوند از آن جهت به شما دستور داده که نزدیک این شجره نشوید تا باقی و جاوید نمانید. یعنی خدا نمی‌خواهد شما را فناناپذیر بیند ومعارضی برای خود داشته باشد. 

نخست این موضوع را با آدم در میان نهاد ولی تیر نیرنگش به هدف مقصود اجابت نکرد ناچار نزد حوا زوجه آدم رفته، او را بدین عمل دعوت کرد و گفت شوهرت بسیار اشتباه کرده که نزديك این شجره نمی‌شود و نمی‌خواهد باقی بماند.

و چون جنساً زن ضعیف‌تر از مرد است، او را فريفت. حوا نزد آدم آمده با سلاح طبیعی خود یعنی گاهی با عشوه و ناز و زمانی با گریه آدم را نزديک درخت برد و به مجرد نزدیکی از آن بهشتی که در آن بودند، هبوط کردند. 

اما هبوط یعنی چه؟ و با شجره و چه ربطی دارد؟ 

قرآن پس از هبوط در این آیه دشمنی را بیان می‌کند. پس یکی از معانی هبوط و نتایج آن، دشمنی و تنازع است و در سوره اعراف است که پس از هبوط عورت آدم و حوا آشکار شد و برای پوشانیدن تن از برگ درختان استفاده نمودند. پس قبل از هبوط به عورت خود متوجه نبودند و دیگر از آثار هبوط کشف عورت آنان است و منشأ این هبوط فکر جاویدانی است و تأمین بقاء است و مؤثر مهم در آن وسوسه و تقاضاهای زن زیبا است که حواء نام دارد.

طفل نابالغ به فکر عورت نیست و اگر چه خود را باقی می‌داند ولی در صدد تأمین بقا نخواهد بود. از این رو است که آزادانه در بهشت فطرت زندگی می‌کند. اما چون به حد بلوغ برسد و کم کم متوجه عورت شود و برای خلود دست و پا کند و بقا را در چیزهایی بداند که اصلاً بقا آنها بستگی ندارد و دشمنی و زد و خورد یا عبارت دیگر، تنازع بقا شروع شود. در این موقع است که آرزوهای بی‌حد برایش پیدا می‌شود و همه چیز را بی اندازه برای خود می‌خواهد اگرچه از عهده یکی دو زن بیشتر نمی‌تواند برآید ولی آرزوی وصال تمام زنان را در سر می‌پرورد و اگرچه بیش از يک شكم ندارد و بیش از یک دست لباس نمی‌پوشد ولی تمام دنیا سیرش نمی‌کند. برای به دست آوردن هر چیزی دست و پا می‌کند و به این وسیله می‌خواهد برفقا تسلط یابد و جاویدان بماند و چون تمام افرادی که از بهشت فطرت به در آمده‌اند، دارای چنین فکر و هدف و آرزو می‌باشند و آنچه را که می‌خواهند محدود است و جملگی نمی‌توانند به آنها دست یابند. به زد و خورد و دشمنی سرگرم می‌شوند.

«فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» پس آدم کلماتی را از خداوند تلقی کرد و خدا هم توبه او را پذیرفت زیرا خدا بسیار توبه‌پذیر و مهربانست. 

تلقی عبارت از پذیرش و دریافت مطلب به بهترین وجه است. 

تلقی نمودن در موجودات مختلف متفاوت است. یعنی هر يک به اندازه استعداد و توانایی خود مطالب را درک کنند. افراد بشر هم هر يک مطالب را به فراخور استعداد و قابلیت خود تلقی می‌نماید. يك دستگاه گیرنده بی سیم که برای طول موج معینی ساخته شده باشد، فقط یک نوع از امواج را می‌گیرد و امواج دیگر در آن تأثیری نخواهند داشت و خود آن هم برای پذیرش و دریافت آنها آماده نیست. افراد بشر هم هر يک و موضوعی را می‌توانند تلقی کنند و چه بسا موضوعات و مطالبی که در افرادی بی اثر است.

كلمه و کلام از کلم به معنی اثر و جراحت گرفته شده. به این مناسبت که کلمه و کلام آثاری باقی می‌گذارند.

 

اقتباس از درس تفسیر قرآن (جلسۀ شانزدهم)

انجمن اسلامی دانشجویان در شب‌های جمعه 

(آیین اسلام، سال چهارم، {شمارۀ 29}، شمارۀ مسلسل 184، {6 آذر 1326 برابر با 14 محرم 1367} ص 4.)

 

می‌گویند زخم و جراحت التیام می‌پذیرد ولی اثر کلمه‌ای به هیچ وجه از لوح ضمير محو نمی‌شود و جراحت آن شفا نمی‌پذیرد. این یکی از خصوصیات زبان عرب است که هر لغتی دارای معنی متناسبی است و کلمه و کلام معنی و مفهومی عام دارد. یعنی لازم نیست تنها سخن باشد بلکه به اشاره و کنایه و وسایل دیگری هم می‌تواند باشد. 

خلاصه هر معنی و مفهومی است که اثری باقی گذارد با صرف نظر از اینکه چگونه ادا شود. 

اخبار و احادیثی که درباره این کلمات موجودند عموماً دارای يك مضمون و معنی می‌باشند. یک دسته از آنها این کلمات را كلمات لااله الاالله، محمدرسول الله، علی ولی الله ذکر کرده‌اند و دسته دیگر نام پنج تن و برخی نام چهارده تن را ذکر نموده‌اند که بر ساق عرش نوشته شده.

اما باید متوجه این نکته بود که مقصود از عرش يک کرسی در آسمان نیست که بر ساق آن یعنی پایین آن این کلمات را نوشته باشند. 

تا آنجا که قدرت یزدان توانا بسط و نفوذ دارد، عرش خوانده می‌شود و عرش سلطان هم به مركز نفوذ و قدرت او گفته می‌شود. 

قرآن می‌فرماید کتب علیکم الصیام یعنی روزه بر شما مسلم و ثابت شد. پس لازم نیست نوشتن هم به آن معنی باشد که بر پایین عرش خطوطی حک شده باشد بلکه عبارت از قانون و دستوری ثابت است. 

ساق عرش عبارت از قسمتی از دایره نفوذ و قدرت خداست که بعالم دنیا نزدیکتر بود و در دسترس فکر بشر قرار گرفته باشد. 

آدم کلماتی را پذیرفت یعنی توحید و نبوت و ولایت را درک کرد. حقیقت علوم هم غیر از این سه موضوع چیز دیگری نیستند یا مستقیماً این سه اصل را نشان می‌دهند یا غیرمستقیم افراد را به این مقصد می‌رسانند. کمال مطلوب ایشان هم همین است که نخست بداند در عالم وجود هر چه هست از یگانگی خدا سخن می‌گوید و دلیل وحدانیت او است و دیگر آنکه به قوانین و نوامیس عالم پی ببرد و آنها را بشناسد که سر نبوت است و بالاخره سرپرست خانواده و جمعیتی بشود و آنان را اداره نماید که شعبه ولایت است. فلاسفه هم حقیقت علم را همین سه چیز می‌دانند آدم فهمید که راه برگشت به بهشت یکی در یکتایی خدا و دیگری خواندن نظامات عالم و سومی سرپرستی است. 

آدم این سه مطلب را از نسخه عالم خواند ولی این‌طور خواندن برای همه میسر نیست. 

اگرچه علومی که در دسترس بشر است خارج از نسخه وجود نیست و هر چه هست از این نسخه گرفته شده ولی یافتن این مطالب برای همه بدون درس خواندن ممکن نیست. افرادی چون انبیاء نسخه عالم را واضح و آشکارا می‌خوانند و اگر چه در تاریکی عالم ماده قرار گرفته باشند مطالب سه‌گانه فوق را مشاهده می‌کنند از این رو احتیاجی به درس خواندن ندارند و هیچ پیغمبری هم نزد استاد نرفته تا قوانین و نظامات خلقت یعنی علومی را که به تدریج از نسخه واحد عالم گرفته شده، بیاموزد. او چون دارای فطرت پاک و تابناکی است بدون مانع به نسخه عالم روبرو است و آن را می‌خواند و وظایف خود را انجام می‌دهد ولی دیگر مردم مخصوصاً کسانی که در شهرها و اجتماعات زندگی می‌کنند نمی‌توانند نسخه عالم وجود را بخوانند. لذا در طبقه از مردمند (غير از انبیاء) که بدین معتقدند و وظایف خود را انجام می‌دهند یک دسته افراد عامی محض که از جوامع دور افتاده و تقریباً دارای زندگانی نزديک به زندگی فطری می‌باشند که بدون چون و چرا احکامی را که باید اجرا کنند اجرا می‌نمایند و دسته دیگر دانشمندانی هستند که علم را وسیله رسیدن به هدف خداپرستی و درک نوامیس هستی و راهبری جوامع قرار داده‌اند و با این نردبان می‌خواهند از عالم بینا به جهان پاک معنوی و روحانی بالا روند. دین هم در این دو طبقه از افراد مؤثر است. 

یک بیابانی دور از اجتماع الكل نمی‌خورد چون دین او را از خوردن نهی کرده ولی یک نفر دکتر با اینکه شخصاً به مضار آلکل پی برده و آن را سم مهلک تشخیص داده ولی دارای ایمان نیست و اراده آن را ندارد که از دانش خود استفاده کند نمی‌تواند از آن خودداری کند بلکه طرفداری هم می‌کند. این است 

که در طبقه متوسط اهل نجات کمتر از دو طبقه دیگر است. بعضی درس خوانده‌های ناقص چون ایمان ندارند علوم را برای انجام مقاصد پست مادی و شخصی استخدام می‌نمایند همه جور تعدی می‌کنند مثلاً يك سیاستمدار بی‌دین استعداد و دانش خود را وسیله اجرای منهیات و خیالات فاسد و پوچ خود می‌سازد و با این اسلحه مخوف هوش و علم ناقص زیان‌های مهلک و ضربت‌های وحشت‌آوری به پیکر جوامع می‌زند و جز منظور و هدف پست مادی خود همه چیز را فراموش می‌کند!! 

«لْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

گفتیم همگی از آنجا که بودید هبوط کنید و به طور حتم برای شما از طرف من هدایت و راهنمایی می‌رسد پس هر کس هدایت مرا پیروی کند نه خوفی بر اوست و نه حزن ثمری دارد. 

قرآن پس از هبوط آدم و پذیرش توبه او هبوط دیگری برای تمام افراد بشر بیان می‌کند. یعنی تمام افراد از بهشت بیرون می‌آیند و گرفتار نزاع و جنگ و جدال می‌شوند. اما راه نجات از این منجلاب بدبختی و پستی مثل راه نجات آدم نیست این دسته چون به شخصه قادر به خواندن نسخه خلقت و کلمات نیستند راهنمایان و پیمبران نسخه عالم را برای آنان بیان کرده به اندازه فهمشان قوانین و نظامات خلقت را نشان می‌دهند. 

//پایان متن

پی‌دی‌اف

آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 25، شمارۀ مسلسل 180، جمعه 8 آبان 1326 برابر با 16 ذیحجه 1366، ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 26، شمارۀ مسلسل 181، جمعه 15 آبان 1326 برابر با 23 ذیحجه 1366، ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 27، شمارۀ مسلسل 182، جمعه 22 آبان 1326 برابر با 30 ذیحجه 1366، ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 28، شمارۀ مسلسل 183، {جمعه 29 آبان 1326 برابر با 7 محرم 1367} ص 4. آیین اسلام، سال چهارم، {شمارۀ 29}، شمارۀ مسلسل 184، {6 آذر 1326 برابر با 14 محرم 1367} ص 4.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *