این نشست روز پنج شنبه در مجتمع فرهنگی آیت الله طالقانی برگزار شد. در این نشست تلاش شد نسبت طالقانی با مصدق به عنوان یک روحانی در جبهه ملی و شباهت ها و تفاوتهای مصدق و طالقانی را بازبینی شود. و و همچنین بررسی شد که ملی گرایی هر کدام از این دو در کجای ناسیونالیزم ایرانی قرار می گیرد.
محمد ترکمان آغازگر بحث بود در ابتدا در باره واژه ناسیونالیزم صحبت کرد. او گفت ناسیونالیزم واژه ای اروپایی است که اشاره به مکتبی دارد که حافظ منافع ملی است. که البته فروعی دارد. گهگاهی پرخاشگر است مانند ناسیونالیزم هیتلر و این جبهه های ملی اروپایی مانند جبهه ای که در فرانسه است. ملی ترجمه خوبی برای ناسیونالیزم نبوده است. ملت وقتی گفته می شود مانند ملت دینی ، ملت عیسوی ، ملت محمدی. اطلاق می شده است به ملتی که پیرو دینی بوده اند. من ترجیح می دهم بگویم میهن دوستی. مرحوم مصدق و طالقانی را به عنوان میهن دوست و مردم دوست یاد کنیم تا اینکه آنها را ببرین ذیل عنوان ناسیونالیزم.
دکتر مصدق وجوه مختلفی دارد که در مورد هر کدان از آها می شود صحبت کرد. در دوره اول شورای ملی مصدق از میان اعیان اصفهان انتخاب شد. ولی به دلیل اینکه طبق قانون نباید نماینده مجلس کمتر از سی سال داشته باشد ایشان از ورود به مجلس انصراف می دهد. و البته کلا در اون دوره می بینیم که اکثر نمایندگان مجلس بسیار جوان هستنمد و کمتر از سی سال دارند. اما مصدق چون اعتقاد زیادی به قانون مداری دارد از ورود به مجلس خودداری می کند.
در ماجراهای مربوط به مشروطه اون مشی اعتدالی مصدق موجب می شود که با گروههای تندرو هیچ غرابتی نداشته باشد. در د۱۳۲۶ ایشون به اروپا می رود برای تحصیل . و در قضایای جنگ جهانی به ایران برمی گردد.
او همیشه کنشگر فعال بوده و کنشگری را معطوف به سیاست نمی داند. اگر فضای سیاسی را مناسب نمی دیده آنچنان که نقل می کند که دهخدا من را به حزب اعتدالیون دعوت می کند. رفتم و بعد دیدم خود آقای دهخدا نیامدند. به سراغ دهخدا رفتم و گفتم چرا خودت نیامدی ؟ دهخدا به ایشون می گوید شما را آوردم تا ببینید من چه می کشم در اون حزب . حالا که فهمیدی بیا بیرون. مصدق هم یم گوید من آلت دست شما شدم و آمد اینجا . اجازه بدهید خروجم دست خودم باشد. و خودم فکر کنم و ببینم چه کنم. مصدق در این مقطع مجله علمی را راه می اندازد.
مصدق بعد از مخالفتش با قرارداد ۱۹۱۹ برای ادامه تحصیل از ایران خارج می شود. وقتی دکترا را می گیرد. مرحوم مشیرالدوله از او می خواهد به عنوان وزیر ابنیه به ایران بیاید. او از طریق بوشهر وارد ایران می شود. وقتی به فارس می رسد. بزرگان فارس که بسیار به مصدق علاقه دارند نمی گذارند او برود در نتیجه او وزارت را رد می کند و در فارس می ماند تا کودتای سوم اسفند . یکی از صفحات درخشان مصدق مخالفت با کودتای سوم اسفند است. یکی از کسانی که ماهیت این کودتا را تشخیص میدهد مصدق است. که تلگراف سید ضیا که به او می رسد که من نخست وزیرم جواب نمی دهد.
سید ضیا که برکنار می شود و قوام السلطنه بر سر کار می آید از او می خواهد که وزارت مالیه را عهده دار شود. مصدق چون می داند که ایران و منطقه ، منطقه حداقل هاست، به دنبال فرصتی هرچند کوتاه است که استفاده کند. به همین دلیل وزارت مالیه را قبول می کند. بعد از سقوط قوام السلطنه که به سرعت هم سقوط می کند، باعث می شود مصدق هم دوره کوتاهی در کابینه باشد. پس از آن به والی گری آذربایجان می رود ولی قشون و ارتش و نظامی ها در اختیار رضا خان بودند و اونجا هم مانع از کار ایشون می شوند.
مشیرالدوله نخت وزیر بعدی به ایشون پیشنهاد وزارت خارجه میدهد. که آن دوره هم بسیار کوتاه بوده است. بعد از آن برای دوره پنجم مجلس کاندیدا می شود. حسین مکی می کوید زمانی که مصدق درمجلس صحبت می کرد گویی که دار خود را بر دوش دارد. در دوره ششم که باید نمایندکاه به رضا خان قسم یم خوردند او در مجلس شرکت نکرد و بعد از مدتی آمد و برای مراسم تحلیف عکسی از پیامبر می بیند و می گوید به احترام پیامبر برخیزیرئ و اینگونه ماجرا را تمام می کند. عکسی از مصدق در مجلس ششم چاپ نشد.
مصدق فردی اصولی و دارای معیار بود که منتج افراد با خلوص و میهن دوست در ایران بود.
دکتر هاشم آقاجری سخنران بعدی این برنامه بود که در ابتدا به بحث ناسیونالیزم پرداخت و گفت که ناسیوننالیزم یکی از مباحث مهم و جدی اکنون ماست به خصوص در چند دهه اخیر بعد از انقلاب ۵۷ و در نظام جمهوری اسلامی به شدت پروگلوماتیزه شده. به خصوص که ما شاهد این بودیم که رهبر جمهوری اسلامی در سال ۵۹ فرمودند که ملی گرایی کفر است و مصدق هم مسلم نبود. و بعد دوگانه ای در این سالها ساخته شد. که اسلامیت شد برنهاد ایرانیت و متقابلا اسلامیت شد آنتی تز و برنهاد ایرانیت . و ملت به حاشیه رانده شد . امت محور گشت . و تقابل بین ملت و امت ، ایرانیت و اسلامیت امروز یکی از شکاف های بحرانی و بحران ساز جامعه ایران است که آثار و پیامدهای بسیاری دارد حتی در مسایل منطقه . مثلا در این جنگ ناعادله اخیرناتانیاهو علیه ملت فلسطین در پس دو قطبی سازی امت، ملت ، جمهوری اسلامی در مقابل ناتانیاهو پرچم امت بلند کرد و بخش زیادی از مردم ایران به عنوان ملت ایران متاسفانه در مقابل ملت فلسطین ئ در کنار ناتانیاهو قرار گرفتند. زیرا جمهوری اسلامی در این چند دهه اخیر کارنامه ای به جا گذاشت که این کارنامه صنعت وارونه سازی را به اوج رسواند . همه چیز وارونه شد. از جمله موضع مردم ایران در مقابل مساله فلسطین. مردمی که همیشه از محرومان و مظلومان فلسطین حمایت می کردند و اشغالگران فلسطین را محکوم می کردند، حالا وارونه شد. و نتانیاهو شد ذوست مردم ایران. زیرا جمهوری اسلامی با این کارنامه اثری در بین مردم ایرانایجاد کرده است که بخش اعظم مردم ایران هر جا که جمهوری اسلامی بایستد اونها در مقابلش می ایستند. .کنار هر کس که بایستد اونها در مقابلش می ایستند. و در برابر هر کس که بایسته اونها در کنارش می ایستند. یک چنین صنعت وارونه سازی ما شاهدیم که در همه ارزش ها و زمینه ها اتفاق افتاده. از جمله در ارتباط با مساله ملت امت. مساله ایرانیت و اسلامیت. اساسا ناسیونالیزم به عنوان یک ایدیو لوژی از قرن نوزدهم وارد ایرانن می شود. ولی مساله هویت مساله قرن نوزدهم نیست. ناسیونالیزم یک ن.ع هویت برساخته یا یک مولفه هایی است. ناسیونالیزم گفتمان هویت ساز است. و ما قرابت های گونتاگون هم ئر جهان و هم در ایران از گفتمان ناسیولایزمی داشتیم. و لذا شاید بهتر است که درباره ناسیونالیزم ها حرف بزنیم به جای ناسیونالیسم. انواع و اقسام ناسیونالسم ها . ولی به هر حال هر گفتمان ناسیونالیسم یک نوع گفتمان هویت است. و بر اساس ماهیتی که این گفتمان دارد می تواند ابعاد و سویه های مختلف پیدا کند.
اما هویت مساله ایران از قرن نوزده به این طرف نبوده. ما بارها دچار بحران هویت شده ایم و در هر برحه ای کوشیده ایم این بحران هویت را به گونه ای پاسخ بدهیم تا بتوانیم نوسازی کنیم هویت را .
بحران هویتی که با سقوط ساسانیان و فتح ایران به وسیله اعراب مسلمان اتفاق افتاد منجر شد که ما در دو قرن اول دچار یک بحران هویت شویم. و همین بحران هویت هست که واکنش جنبش شعوبی را رقم می زند. در این جنبش سه گرایش شکل می گیرد. چون بحث ایران و اسلام هست. ایرانی که وجود داشته و اسلامی که وارد شده. ایرانی که سپری شده با مولفه های قومی ، دینی و زرتشتی گری. و اسلامی که وارد شده و قوم عربی که حامل این اسلام است. یعنی عربیت و اسلامیت. این سه محور ایرانیت، عربیت و اسلامیت موضع شعدوبیان مختلف در مقابل اینها متفاوت بود. گفتمان ایرانی، قومی ای که می خواست برگرده به دوره ساسانی و حتی برگرده به دیانت زرتشتی و اسلامیت و عربیت را این همان می کرد و یکجا نفی می کرد. یعنی هم مقابل اسلام بود و هم مقابل عرب بود. این یک نوع شعوبی گری بود. شعوبی گری خیلی افراطی . یک نوع ضد شعوبی گری هم وجود داشت در دو قرن اول که در مقدمه با این شعوبی گری مقدمه مشترک داشتند یعنی اسلامیت و عربیت را این همان می گردند منتها اینها علمای مسلمانی بودند که عرب زده بودند و می خواستند برای تثبیت اسلامیتی که اونها عربی تلقی می کردند، هر آنچه ایران و ایرانی داشت را نفی بکنند و ایران پیشا اسلامی را به عنوان ایران جاهلی و گبری و کفری نفی کنند . اما اون گفتمان شعوبی که در ایران هژمونیک شد و تکیه می کرد بر خودایران برای اینکه یک سنتز هویت ایجاد کند. و تلاش می کردند بین ایرانیت و اسلامیت سنتز برقرار کنند . و اتقافا این گفتمان هژمونیک شد. از قرن سوم به بعد اون دو گفتمان دیگر را نمی بینیدو تا قرن نوزدهم. ما در قرن نوزدهم دوباره با یک بحران هویت جدیدی مواجه می شیم. اینبار در اثر چالش فرد و مدرنیته. ناسیونالیزم یکی از واکنش ها و پاسخ هایی است به این بحران. اتفاقا در این قرن هم گفتمان های متعدد می بینیم. گفتمان های متعدد هویتی که می خواهد نسبت بین سه مولفه را تبیین کند. اسلامیت ، ایرانیت و مدرنیت.
گفتمان میرزا فتحعلی آخوندزاده با جلال الدین میرزا در نامه خسروان و میرزا آقا خان کرمانی همرستا هستند با هم که می خواهند هویتی تعریف کنند که در آن اسلامیت و عربیت نباشه. یک بازگشتی باشه به ایران پیشا اسلامی و حتی با وجودی که آخوندزاده اعتقادی به هیچ دینی نداره به زرتشت و آیین زرتشتی توجه زیادی از خود نشان می دهد. نه به عنوان دین بلکه به عنوان مولفه هویتی که دوباره باید وارد شود و ساخته و پرداخته شود.
این گفتمان ناسیونالیزمی ارایه می کند که رومانتیک است از این جهت که دیگری آن دیگری خیالی است . ناسیونالیزم به عنوان یک بحث هویتی ، یعنی ما به خودمان چگونه می نگریم و خودمان را چگونه ارایه می کنیم. به عبارتی هویت یعنی خود انگاره، یعنی خودی، که می تواند خود ملی باشد، انسانی باشد، عینی باشد ، خود دینی باشد، از خودش چه تصرفی دارد. در بحث های مربوط به نظریه های هویت، یک رهیافت هست که در بحث های ناسیونالیزم هم مطرح است این است که هویت ها ذای اند. مثلا چیزی به نام هویت ایرانی همیشه بوده، نوعی ازلی گری. گویی ملت ایران از بدو خلقت همیشه ملت ایران بوده و تا قیامت هم ملت ایران است. این یک رهیافت ازلی گرا و دات گرا است که من با آن موافق نیستم. ولی برخی از ناسیونالیزم های ایرانی پشت این گفتمان سنگر می گیرند. و اتفاقا میرزا فتحعلی آخوندزاده و گرمانی خیلی تحت تاثیر این گفتمان هستند ناخودآگاه. یک گفتمان مقابل وجود دارد درباره هویت و ناسیونالیزم ، مخصوصا بعدا کتاب بندیکت اندرسون که ترجمه هم شده به فارسی ، اجتماعات تخیلی، هویت و هویت ملی را پدیده های تخیلی می دانند و برساخته . یعنی درواقع ملیت هیچ مولفه عینی ندارد بلکه با گفتار و ارتباطات و کاری که دولت می کند یک هویت خیالی می سازد و لذا ناسیونالیزن ها ، هویت های خیالی هستند. من با این هم موافق نیستم ، حداقل در مورد ایران. آنچه من به آن معتقدم و میبینم در تاریخ، این است که ما هویت ایرانی در طول تاریخ داشتیم از پیش از ساسانیان حداقل ولی این هئیت ایرانی در عین حال هویت دینامیک تاریخی هم هست و دایم بازسازی می شه . و لذا هویت به طور کلی و از جمله ناسیونالیزم و هویت ناسیونالیستی درواقع هویتی است مبتنی بر مولفه های عینی و در عین حال مولفه های ذهنی و زبانی و برساخته و تخیلی است. و دقیقا همین است که میان هویت ایران با هویت ملی تفکیک ایجاد می کنه یعنی ما چیزی به عنوان هویت ملی در دوره ساسانی نداریم. ون بحث ملیت بحث مدرن است . ما هویت ایرانی داریم ولی هویت ایرانی هنوز نشنال نشده.
آغاز قرن دهم هجری با تاسیس دولت صفوی ما وارد دوران جدیدی می شویم که هرچند برخی از ایران شناسان غربی مانند والتر هینتس و یا حتی مورخان ایرانی مانند فریدون آدمیت می گویند صفویان موسس دولت ملی در ایران بودند و بنده به این اعتقاد ندارم. چرا که کاری که صفویان کردند از آغاز قرن ۱۶ ام میلادی در ایران در واقع شروع دوران پروتونشنال ایران است. نه دوران نشنال . یعنی دوران پیش ملی ایران . یعنی دورانیک ه مولفه هایی از دولت ملی ایجاد می شه ولی نه به طور کامل، یعنی مثلا اینکه ما مرز پیدا می کنیم ، که قبلا وجود نداشته ، مرز مربوط به زمانی است که ما میریم به سمت دولت های ملی، با مرزهای مشخصی که حقوق بین الملل معنا پیدا می کنه. در دوران پیشامدرن قبل از قرن ۱۷ و ۱۸ چیزی به نام حقوق بین الملل معنا و مفهوم نداشت. در دوره صفویه ما شاهد مرز هستیم . قبل از صفویه معاهدات مرزی نداریم. ولی از آن به بعد معاهدات و عهدنامه های مرزی داریم. مانند عهدنامه آماسیه و استانبول و … یا دولت واحد فراگیر مرکزی داریم که قبل از آن نداشتیم. و یا ایران سیاسی مرزهاش بر ایران طبیعی منطبق میشه که قبلا نبود.
و همین طور مذهبی بنیاد می شود برای تاسیس یک دولت و بازتاسیس یک جامعه. یعنی دولت صفوی که یم دولت شیعی است پروسه شیعی سازی ایران هم تحقق پیدا می کنه.
ما از مرحله پوروتونشنال که وارد قرن نوزدهم می شویم، ناگزیر رانده می شویم به سمت موقعیت های نشنال. بحران هویتی که به وجود میاد منجر به واکنش های مختلف و ایجاد ناسیونالیزم های مختلفی می شود. دو تیپ ناسیونالیزم تیپ های سرنمونی هستند. اینها مولفه ها و ویژگی های گاها متضادی دارند. البته لازم به ذکر است که این دال ها تعاریفشان را از موقعیت های اجتماعی و فرهنگیشان می گیرند. مثلا اگر الان شما در اروپا بگین ناسیونالیزم ، تعریفشان فاشیزم است. یک ناسیونالیزم مصدقی است که یک آرکتایپ ملی است در ایران . من این را در مقابل آکتایپ ناسیونالیزم رضا شاهی قرار می دم. اتفاقا دوره بیست ساله رضاشاه ، بسیاری از مولفه هایی که در این ناسیونالیزم وارد می شه ، یک نوع رجوع به ناسیونالیزم امثال میرزا تفحعلی آخوندزاده و اینهاست.
ناسیونالیزم مصدقی دیگری اش، که می شود اضافه کرد طالقانی ، برای اینکه طالقانی به عنوان یکی از سه بنیان گزرا نهضت آزادی سال ۱۳۴۰ در زمان اعلام موجودیت نهضت آزادی گفتند ما مسلمان، ایرانی و مصدقی هستیم. یعنی مصدقی بودن را مولفه ای هویت خودشان معرفی کردند. و لذا آنچه در مورد مصدق می گویم در مورد طالقانی هم صادقه. و لذا یگری هویت، استعمار و امپریالیزم و سلطه خارجی است. و وجه اثباتی اش ، شعار استقلال و نفی سلطه است.
اما دیگری گفتمان رضا شاهی مثل گفتمان آخوندزاده ، عرب ها هستند و ترک ها هستند. یعنی عرب ستیزی و ترک ستیزی. این گفتمان در دوره رضاشاه به صورت گفتمان آرکاییک ملی رمانتیک و آمرانه اعمال شد. با نهادها و سازمان ها و تشکیلات مختلف. تا همین امروز این نوع ناسیونالیزم ضد عرب و ضد ترک هنوز در ایران وجود داره و اتفاقا در این سالها زنده هم شده است. و حتی بعضا بین متفکران ما.
دکتر سید جواد طباطبایی که به عنوان یک متفکر بسیار ارزشمند و قابل احترام هستند. ولی ایشان هم ناسیوناب=لیزمشان یک ناسیونالیزم ضد عرب و ضد ترک است. با اینکه خودش هم عرب بود و هم ترک بود. یعنی من به شوخی یک دفعه در جهت ترمیم انتقادهایی که به ایشان داشتم به ایشان گفتم ما اشتراکاتاتی با هم داریم. من سید هستم و عرب و آقاجری هم هستم و ترک هم هستم. شما هم سید هستین و تبریزی هستین. ایشون گفتند من از هر دو بیزاری جسته ام و از هر دو اعلام برایت می کنم. یعنی یک نوع ناسیونالزم است که اساسا در تعریف هویت ایرانی، عرب را نمی بینه و ترک را هم نمی بیند.
ناسیونالیزم مصدقی، ناسیونالزم مدنی است. این نوع اصلا ایرانی بودن را با نژاد تعریف نمی کند. این ناسیونالیزم وحدت را در عین وحدت می سازد .تعریفی کهع از ایران می کند این نیست که ایرانیم و آریایی نژادم. ایران کشوری که در طول تاریخ چهار راه حوادت تاریخی بوده با این همه مهاجرت ها و اختلافهای نژادی و قومی. اصلا خود آریایی ها مادها و کوروش و داریوش و قبلش وقتی آمدند به عنوان مهاجر وارد فلات ایران شدند، فلات ایران که خالی نبود. اینجا انواع نژادهای بومی ساکن بودند. و بعد اینها با این اقوام بومی آمیخته شدند. و بعد از آن موفع تا امروز در طول تاریخ ، گاهی از شرق به غرب گاهی از غرب به شرق گاهی از شمال به و جنوب و برعکس، اقوام مختلف و نژادهای مختلف در خون ما و رگهای ما جاری شده است.
من گاهی به دانشجوهام می گم خودم را مانند قطره ای در زیر میکروسکوپ به لحاظ تاریخی و تبار شناختی بررسی می کنم. می بینم من آقاجری ، هم فارس هستم هم عربم هم ترکم ، هم لرم هم کردم. چون سیدم ، عربم ، آقاجری ام، ترکم ، جدم لر بوده و قبرش در حیاط غیب در خرم آباده و لرم . مادربزرگم کرد بوده و کردم. آریایی چیه؟ آریایی ایزم در قرن ۱۹ تحت تاثیر فلسفه اروپایی در یاران پروار شد برای اینکه وقتی می خواستند ترکها و عربها را نفی کنند، سرپوشی بگذارند بر عقب ماندگی نسبت به غرب ، و بگن که ما با شما هم خونیم و با شما خویشاوندیم و بعد تاریخ را انکار کنند. میرزا فتحعلی آخوندزاده تاریخ را انکار می کنه. یعنی می گوید وقتی عربها وارد ایران شدند همه چیز نابود شد. همه تمدن و هنر و هرچه که ایرانیان داشتند از بین رفت. و این یک دروغ بزرگه.
اتفاقا در ایران بعد از اسلام اوج تمدنی ما در قرن سوم و چهارم و پنجم و ششم هجری است. رنسانس ایران به تعبیری که من قبول ندارم ولی آقای دکتر جواد طباطبایی هم می گفت که ناسیونالیسم بود. و خیلی ها هم می گویند رنسانس ایران چه زمانی اتفاق افتاد؟ در قرن ۹ و ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ میلادی اتفاق افتاد.
نه در قرن چهارم و پنجم. که این دوره ، دوره صفوی است. و این را آخوندزاده نمی بیند. دوران صفویه را نمی بینه که دوره اوج نسبی است . در فرهنگ و تمدن و .. کل تاریخ ایران بعد اسلام را سیاه می کند تا بگوید ما هرچه داشتیم مربوط می شود به قبل از اسلام.
ناسیونالیزم مصدقی مردم پایه است. بر خلاف ناسیونالیزن رضا شاعی که سلطنت پایه است. ناسیونالیزم مصدقی آزادی خواه است، ضد استبداد است با دولت اقدارگرای مطلقه مخالف است. ناسیولیزم مصدقی دقیقا با الهام از پروژه مشروطیت ناسیونالزمی است که می خواست شهروند را جایگزین رعیت کند.
ناسیونالیزم رضاشاهی ، برعکس نگذاشت شهروند در ایران اتفاق بیافتد. رضاشاه جسم مشروطیت و جسم مدرنیته را به صورت مدرنیزاسیون گرفت و راه آهن ساخت ، دادگستری و ارتش مدرن ساخت ولی روح مشروطیت و روح مدرنیته را که آزادی بود و تبذدیل رعیت به شهروند . خومختاری و سوژه خودبنیاد ایرانی بود و تفکیک قوا بود و نفی استبداد بود، و آزادی احزاب و انتخابات و مطبوعات و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خودشان بود، و حق حاکمیت ملی بود را همگی را از بین برد. یعنی مغز و هسته اصلی و روح را دفنر کرد، پوسته و جسم را حفط کرد. وقتی ارتشی اون روح را نداشته باشه و ارتش ملی مردمی نباشه و در طول بیست سال قبل از سلطنت به خدمت سرکوب مردم دربیاید، این ارتش در شهریور بیست هیچ کاری نمی تواند بکند. این ارتش برای دفاع از مردم و مرزهای ملی ایران ایجاد نشده بود، بلکه برای دفاع از شاه و تاج و تخت ایجاد شده بود.
ناسیونالیزم مصدقی اگر تبارشناسی تاریخی خود را بخواهد بیان کند، به کجا می رساند خود را ؟ می رساند به آرش و به کاوه ، می رساند به مزدک. ناسیونالیزم آرکاییک قدرت طلب خودش را می رساند به انوشیروان.
شما نمی توانید هم انوشیروان در تبارتان باشد هم مزدک . اتفاقا یکی از تنش ها و التهاب های میرزا آقاخان کرمانی همین جاست. یعنی در آثارش خیلی به شاهان باستان می بالد ولی در برخی دیگر از آثارش مثل آیینه سکندری آنچنان از مزدک دفاع می کند، چون به هر حال مزدک نماینده مردم است. نماینده توده مردم تحت ستمی است که آمده تا ثروت و زن عادلانه توزیع شود. و بعد خودش و پیروانش توسط انوشیروان عادل قتل عام می شن.
ناسیونالیزم مصدقی مدنیزاسیون مبتنی بر مدرنیته است. ناسیونالیزم رضا شاهی مدرنیزاسیون بدون مدرنیته است. و بالاخره اگر من بخواهم ناسیونالیزم مصدقی را بگویم بهتر است بگوییم این ناسیونالیزم بیشتر پاتریوریزم است. یعنی نوعی میهن دوستی که می خواهد با همه ملت ها دوستی کند. این ناسیونالیزم ، درش انساندوستی وجود دارد. این ناسیونالیزم در فرهنگ ایرانی یک نماینده اش سعدی بود که می گفت : بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند. چو عضوی به در آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار.
ولی ناسیونالیزم نژاد پرست و خونی ، کارش به افغان ستیزی می کشه . این افغان ستیزی زشتی که توسط یک جریانی در ایران داره تقویت میشه. افغانی ها تا دوست سال قبل هم وطن ما بودند، اصلا غلطه بگیم حمله افاغنه به صفویه. اون که حمله نبود ، اون شورش و قیام بود. بخشی از مردم ایران تحت تاثیر آخوندهای مذهبی زنده کردند علیه سنی ها . عکس العملش شد واکنش ایرانیان سنی در مقابل حکومت و بعد بخشی از این ایرانیان سنی که قبایلی بودند در قندهار شورش کردند و آمدند پایتخت را گرفتند.
اگر مشروطیت را به عنوان پروژه در نظر بگیریم ، یکی از برنامه هایش یک وجه اش این بود که رعیت را تبدیل به شهروند کند