معرفی: کتاب تنبیه الامه و تنزیله المله نوشتۀ آیت‌الله نائینی است که در سال 1327 قمری (1288 شمسی) نگارش یافته است. آیت‌الله طالقانی در سال 1334 ضمن تجدید چاپ این کتاب مقدمه‌ای برای آن می‌نویسد و نگاه اسلام به حکومتداری و نهضت مشروطه را به اختصار شرح می‌دهد. همچنین پانویس‌هایی بر متن کتاب می‌افزاید که هم فهم کتاب را، که زبانی کهنه و فنی دارد، برای مخاطب امروزی آسان می‌کند و هم عملاً شرح و تفسیری بر این اثر ارزشمند ارائه می‌دهد.
تاریخ ایجاد اثر: تیر 1334
منبع مورد استفاده: کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله یا حکومت از نظر اسلام، تألیف محمد حسین نائینی به ضمیمه مقدمه و پاصفحه و توضیحات به قلم محمود طالقانی، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378.
متن

شرحی بر تنبیه الامه و تنزیه المله

 

مقدمه

بسم الله تعالى شأنه

کتابی که به نظر خوانندگان می‌رسد، پس از چندی جستجو به وسیلۀ یکی از دوستان فاضل به دست آمد. به دست آمدن کتاب مصادف با روزهای نوروز بود که به اتفاق دو نفر از دوستان دانشمند و ارجمند (آقایان دکتر س، مهندس ب) به سوی قم و کاشان رهسپار شدیم. کتاب را همراه بردم تا هم خود مطالعه نمایم و هم نظر آقایان را دربارۀ کتاب بفهمم. یکی از این آقایان استاد ریاضیات و فیزیک و دیگری استاد زمین‌شناسی و طبقات‌الارض است.

روزهای مسافرت و رفت و بازگشت را بیشتر سرگرم بحث‌های علمی بودیم. خوب متوجه بودم با نزدیکی فکری و جهات مشترکی که با هم داشتیم، هر یک در جهان مخصوص به خود و متوجه به جهتی هستیم. یکی از آقایان متوجه تحولات جوی و تکوین ابرها و تأثیر طبقات جوی در یکدیگر بود. دیگری از تکوین طبقات زمین و تحولات آن سخن می‌راند. در نتیجه، این اندیشه پیوسته مشغولم می‌داشت که افراد بشر چه اندازه با هم مختلفند و چه اندازه جدایی است در میان نظرهای عامیانه و سطحی و نظر علمی و تحقیقی. در نظر عامیانه سراسر خلقت یکسان و امور جهان مبهم و درهم و برهم است ولی هر چه چشم تحقیق باز می‌شود، موجودات در نظر از هم سطحی بیرون می‌آیند و در علل و خواص و آثار تجزیه می‌شوند. با چشم عامیانه، سطح زمین و کوه و دشت یکسان است و اختلاف در رنگ و درشت و نرمی و پست و بلندی است، ولی با چشم تفکر و از دریچۀ علم هر قطعه زمین از جهت ترکیب و مواد و آثار و علل و حوادث از هم جداست. از این نظر هر قسمتی از زمین یک سلسله مرتبط و منظم حوادث و علل را از میلیون‌ها سال گذشته در برابر چشم می‌نمایاند. در قلل بلند کوه از فسیل حیوانات دریایی و مواد رسوبی، دریای ژرف و امواج متلاطم را می‌نگرد. در سطح بیابان آرام از مشاهدۀ سنگ‌های آتشفشانی، تنوره‌های بلند آتشفشان و پاره‌های اخگر و مواد مذاب و زلزلۀ وحشت‌انگیز زمین را مشاهده می‌کند!

همچنین سطح ظاهر زندگی اجتماعات بشری در نظر عامیانه به هم آمیخته و مبهم و تا حدی یکسان به نظر میرسد. عموم مردم آن اندازه از وضع اجتماع متأثر می‌شوند که در زندگی فردی خود احساس نمایند ولی از علل گذشته و نتایج آینده و آثار نفسانی زندگی فردی و اجتماعی خود بی‌خبرند.

در زمان‌های گذشته، این بی‌خبری و نظر عامیانۀ همگانی بود. امروز با پیشرفت‌هایی که در هر چیز نمودار شده، دربارۀ نظام اجتماع و پی بردن به علل و نتایج آن هم پیشرفتهایی شده. به این جهت یک نوع دردها و اضطراب‌هایی که نتیجۀ این احساس و ادراک است برای بیشتر مردم پیش آمده. اثر همین احساس و روح اجتماعی است که به هر نظم اجتماعی متوجه می‌شوند و جهات نیک و بد آن را بررسی می‌نمایند و برای ایجاد آن نظم دسته‌ها و احزاب تشکیل می‌دهند، کتاب‌ها می‌نویسند، تبلیغات می‌نمایند، قربانی‌ها می‌دهند.

ظهور اسلام تحول و انقلاب بزرگ و عمیقی در فکر و اخلاق و نظام اجتماع پدید آورد و حکومت‌هایی که نمونۀ عالی عدالت و حق‌پرستی که برتر از اندیشه و قدرت بشری است، ایجاد نمود و قدرت‌ها و حکومت‌هایی به نام اسلام مانند امپراتوری‌های بزرگ تأسیس گردید که در قسمت بزرگ جهان حکم‌فرمایی مینمود. این حکومت‌ها با اختلاف و رنگهای گوناگون به نام خلافت و سلطنت و ولایت اسلامی خوانده می‌شد!!

به این جهت نظر اساسی اسلام از چشم خودی و بیگانه مستور مانده و آنچه در کتاب‌ها از آن بحث می‌شود، تنها از نظر کلامی و کشاکش مذهبی است. ولی از جنبۀ عملی، نظر و نقشۀ روشنی درست نمیتوان یافت.

با آن هوشیاری اجتماعی و احساس که در عموم پدید آمده، خودی و بیگانه از نظم اجتماعی اسلام پرسش می‌نمایند. گاهی جوانان هوشیار مسلمان که خواه ناخواه با مسلك‌ها و مرام‌ها برمی‌خورند، با تعجب می‌پرسند: این دینی که برای هر چیز کوچک و بزرگ قانون و حکم دارد، چگونه امروز از جهت حکومت، وظیفۀ روشنی برای ما بیان ننموده؟ به همین جهت آنها که در پایۀ دین سستند، خود را در برابر روش‌های اجتماعی دیگران می‌بازند و راه دشمنی با دین و هواداران آن را پیش می‌گیرند و آن دسته از این مردم هوشیار که پایۀ ایمانی دارند، هر مسلک اجتماعی که خوشایندشان شد، می‌کوشند تا آن را با اسلام تطبيق دهند و این را خدمت به دین می‌پندارند و این‌طور می‌نمایند که اسلام مانند زمین بی‌صاحبی است که هرکس به آن دست یافت، حق دارد نقشۀ خود را در آن طرح نماید. ولی هنوز به جایی نرسیده، دیگری پی‌ریزی می‌کند، در نتیجه بنایی که قابل سکونت و اطمینان باشد، برپا نمی شود.

این از آن جهت است که نظام اجتماعی اسلام، واضح و روشن بیان نشده تا مسلمانان که امروز در معرض امواج مسلك‌ها و مرام‌های اجتماعی و رنگ‌های نو به نوی حکومت‌ها قرار گرفته‌اند، میزانی داشته باشند و وظیفۀ خود را از نظر دینی بدانند و با آن میزان بسنجند که هر مسلک و نظامی چه اندازه با مبانی و اصول دینشان نزدیک یا دور است. تا شاید کم کم و قدم به قدم با سیر اجتماع به آن مقصد و هدف نهایی که دین و قرآنشان نشان داده برسند. نمی‌توان منکر شد که حکومت مشروطه از بیرون مرز اسلام به سرزمین مسلمانان رسید و علمای بزرگ دین و مراجع و مسلمانان متدین برای استقرار آن پیش‌قدم شدند. عده‌ای فتوی دادند. جمعی به جهاد برخاستند. دستهای هم به مخالفت کوشیدند. به این جهت هنوز بیشتر طرفداران درست نمی‌دانند از جهت اثبات از نظر دین چه می‌خواهند و مخالفین بی‌غرض هم سخن روشنی ندارند. در نتیجه عموم مردم مردد و گیجند و حکومت مشروطه در ایران و دیگر کشورهای اسلامی به این صورت درآمده که می‌نگرید!

از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیر تازیانه و چکمۀ خودخواهان دیدم. هر شامگاهان در خانه منتظر خبری بودیم که امروز چه حوادث تازه‌ای رخ داده؟ و کی دستگیر و تبعید یا کشته شده؟ و چه تصمیمی دربارۀ مردم گرفته‌اند؟! پدرم که از علمای سرشناس و مجاهد بود، هر روز صبح که از خانه بیرون می‌رفت، ما اطفال خردسال و مادر بیچاره‌مان تا مراجعتش در هراس و اضطراب به سر می‌بردیم. آن روزهای خردسالی را با این مناظر و خوف و هراس و فشار و ناراحتی به سر بردم.

آن دوره‌ای که در قم سرگرم تحصیل بودم، روزهایی بود که مردم این کشور سخت دچار فشار استبداد بودند. مردم از وحشت از یکدیگر می‌رمیدند. جان و مال و ناموس مردم، تا عمامۀ اهل علم و روسری زنان مورد غارت و حملۀ مأمورین استبداد بود. این وضع چنان بر روح و اعصابم فشار می‌آورد که اثر آن، دردها و بیماری‌هایی است که تا پایان عمر باقی خواهد بود. در آن روزها با خود می‌اندیشیدم که این بحث‌های دقیق در فروع و احکام مگر برای عمل و سعادت فرد و اجتماع نیست؟!

مردمی که یک فرد و یا یک دسته، بی‌پروا این‌گونه بر او حکومت و ستم نمایند، آیا روی صلاح و سعادت خواهند دید؟! آیا نباید بیشتر نیروی فکر و عمل را برای ایجاد محیط مساعد و جلوگیری از اعمال اراده‌های خودخواهانه متوجه نمود؟

از سوی دیگر، می‌دیدم مردمی در لباس دین، مرد خودخواهی را با خواندن آیات و احادیث بر گردن مردم سوار می‌کنند و برایش رکاب می‌گیرند و دستۀ دیگر با سکوت و احتیاط‌کاری کار را امضا می‌نمایند. تا آن‌گاه که بر خر مراد مستقر شد و افسار (زمام) را به دست گرفت و رکاب کشید و همه چیز مردم را زیر پای خود پایمال کرد، به دعا و توسل می‌پردازند و از خداوند فرج امام زمان علیه السلام را می‌طلبند!!

این روش و تضاد جمعی از پیشوایان دینی، این محیط تاریک، این تأثرات روحی، قهراً به مطالعه و دقت بیشتر در آیات قرآن حکیم و کتاب شریف نهج‌البلاغه و تاریخ و سیرۀ پیامبر اکرم و ائمۀ هدی عليهم السلام وادارم کرد. برخورد با بعضی از اساتید و علمای بزرگ دستگیرم شد. کم کم خود را در محیط روشنی دیدم و به ریشه‌های دین آشنا شدم و قلبم مطمئن گردید و هدف و مقصد را از نظر وظیفۀ اجتماعی تشخیص دادم و تا توانستم به توفیق خداوند از دیگران هم دستگیری نمودم.

آن عالم نورانی و محیط درخشنده‌ای که قرآن انسان را به آن وارد میسازد، عالم توحید است. توحید ذات، توحید قدرت، توحید حیات، توحید قیومیت، توحید نظامات و روابط و قوانین جهان، توحید اراده، توحید فکر و قوا و اراده بشر. این محیط و مقصد از روشنایی و وضوح، حقیقت و سرش بر عموم مخفی و پوشیده است.

احکام و اخلاق و اجتماعيات و روابط و داستان‌های قرآن در درون و خلال و پوشیده از نور توحید است.

اولین دعوت پیامبران خداشناسی و یگانه‌پرستی است. آن اصل و اساسی که قرآن قوانین و دستورات خود را روی آن قرار داده، همین است. این اصل مرکب از یک جهت نفی و یک جهت اثبات است. نفی غیر خدا و اثبات خدا: لااله الاالله. در عمل هم پیامبران، نخست شرک و نمودهای آن را برمی‌داشتند، پس از آن توحید (یگانگی را) جایگزین مینمودند (يا جایگزینی این لازم نفي غير آن بود). آیا مقصود از این دعوت که همۀ پیامبران در آن متفق و هماهنگ بودند و روشن‌ترین برهان راستی پیامبران همین است، تنها عقیدۀ قلبی و عبادت بوده؟

تنها اعتقاد قلبی و درونی برای چه بوده؟ و اگر بیش از عقیده و ایمان می‌خواستند تنها مردم را به عبادت وادارند که در معابد برای وی سجده کنند و از او درخواست داشته باشند و در جز این حال، از هر کس و هر قانونی خواهند پیروی نمایند و سر تسلیم در برابرش فرود آرند و گردن اطاعت به حکم او دهند، پس چرا زورمندان و مستبدان با پیامبران به ستیزه و جنگ بر می‌خاستند؟ و تا می‌توانستند با هر نیرویی می‌خواستند دعوت آنان را خاموش کنند؟

اگر چنین بوده راه آشتی باز بود؛ مرزی برای مردم معین می‌کردند که در هنگام عبادت و دعا به خدا روی آرند، و در اطاعت و فرمانبری از آنها پیروی کنند.

با معین نمودن این حد و مرز در سرزمین پهناور بر مال و جان و افکار مردم، بی مانع حکومت می‌نمودند و پیامبران در میان دیوار کنائس و مساجد به مؤمنینی که به حسب اختیار و اراده گرویده‌اند، نماز خواندن و نیکی نمودن با یک نوع احکام و وظایف فردی را می‌آموختند!

با این قرارداد و مرز، نه نمرود ابراهیم را به آتش می‌افکند و نه فرعون با موسی به کشمکش برمی‌خاست و نه پادشاه رم برای کشتن عیسی اقدام می‌نمود و نه نرون مسیحیان را با آتش می‌سوزاند و نه کسری و قیصر با دعوت اسلام به جنگ برمی‌خاستند.

پس دعوت و قیام پیغمبران تنها برای ایجاد عقیدۀ قلبی نبوده، چون قرآن می‌گوید: اگر از آنان بپرسی زمین و آسمان را که آفریده؟ گویند: خدا. اگر بپرسی آفتاب و ماه را کی می‌گرداند؟ گویند: خدا. اگر بپرسی کی باران می‌فرستد و گیاه و درخت می‌رویاند و مردم را زنده می‌کند و می‌میراند؟ گویند: خدا.

اگر مقصود بیش از عقیده تنها عبادت بوده، نه آنان با کسی سر جنگ داشتند، نه کسی با آنان به جنگ برمی‌خاست.

پس تنها دعوت پیمبران توحید در ذات و توحید در عبادت نبوده. توحید در ذات و در عبادت مقدمه و پایۀ فکری و عملی بوده برای توحید در اطاعت. این سرّالاسرار دعوت پیمبران در سعادت بشر است. آزادی و مساوات و ظهور کمالات بشری از همین معنای خداشناسی و توحید سرچشمه می‌گیرد. این همان حقیقت اسلام است که آیین پیمبر خاتم به آن نامیده شده. یعنی تسلیم اراده و فکر و عمل و از میان برداشتن هر مقاومت و مانعی. قرآن میگوید همۀ پیمبران به اسلام می‌خواندند تا مردم را از بندگی و اطاعت غیر خدا آزاد نمایند و به اطاعت خدا که حق و عدل و حکمت مطلق است درآورند و زنجیرهای عبودیت و اوهام و تقاليد باطل را از فکر و ارادۀ مردم بازنمايند: «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ».

قرآن سراسر آیاتش به اسماء و صفات خداوند امضاء می‌شود و نام خداوند را با صفات بیان می‌کند: الله، الرب، الرحمن الرحيم، الرزاق، الملک، العزيز، القدوس، الحكيم، المؤمن، المهيمن، الجبار، الحي القيوم...

توحید در ذات، مقدمۀ توحید در صفات است. تا این صفاتی را که در قرون تاریک گذشته و در عصر تمدن به زورمندان ناچیز و بیچاره روی خودباختگی می‌چسباندند، سلب نمایند و به رأی خداوند معتقد شوند و توحید از عقیده و فکر متافیزیک در مجرای اراده و عمل و فعل و انفعال خلقی و اجتماعی فیزیک درآید.

این گونه عقیده، مبدأ سعادت و کمال و پیشرفت انسان است. اگر این عقیده و ایمان نبود، خواه ناخواه بشر بیچاره این صفات را برای طاغوت‌ها می‌شناسد و تسلیم ارادۀ آنان می‌شود. زبونی و عبودیت و از میان رفتن استعدادها همین اطاعت و تسلیم کورکورانه است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ».

پس چنان‌که ارادۀ خداوند (در صورت نیرو و قدرت حکیمانه) در سراسر جهان حکومت دارد، در اختیار و اراده و اجتماع انسانی هم که جزء ناچیزی از جهان است، همان باید حاکم باشد و حکومت تنها برای خداوند است. «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّه». این اراده برای بشر به صورت قانون و نظامات درآمده و در مرتبۀ سوم کسانی حاکم به حق و ولی مطلقند که اراده و فکر و قوای درونی آنان یک‌سره تسلیم این قوانین باشد که پیمبران و امامان هستند. الامام هو الحاكم بالكتاب، الداين بدین الحق، الحابس نفسه على ذات الله  و به نام ولی و خلیفه و امام و امیر مؤمنان خوانده می‌شوند، نه ملک و پادشاه و خداوندگار و مالك الرقاب.

بدین جهت ما شیعه معتقدیم که خلیفه و امام باید دارای عصمت معنوی باشد. در مرتبۀ چهارم کار اجتماع به دست علمای عادل و عدول مؤمنین است که هم عالم به اصول و فروع دینند و هم خود محکوم ملکۀ عدالتند و اینجا نوبت به انتخاب و تعیین مردم می‌رسد؟ به حسب اوصافی که بیان شده.

از این بیان کوتاه (که شرح آن در متن کتاب توضیح داده شده) هدف و مقصد اثباتی دین واضح می‌شود. در جهت مقابل، حکومت طاغوت (خودسری و استبداد) است و اساس مبارزۀ منفی با شرک و بت‌پرستی همین است. چون مستبد اگر میدان یافت، خود مدعی فرمانفرمایی و خدایی است و اگر بلاواسطه نتوانست مردم را به عبادت و اطاعت بخواند، سنگ و چوب و مجسمه را که خدای بی‌اراده و وسیلۀ انصراف و در وهم نگاه داشتن خلق است، جلوی راه مردم می‌گذارد. پس اصل و منشأ و علت همه گونه شرک و بت‌تراشی و بت‌پرستی، خودپرست‌های مستبد می‌باشند. سنگ و چوب هیچ‌گاه ادعای معبودیت نکرده‌اند.

این دو جهت اثبات و نفی هدف قيام و جهاد پیامبران و پیروان آنهاست. نهضت‌های مسلمانان در برابر ستمکاران و مستبدان روی همین اساس، و قيام شیعه و علویان برای همین بوده است. پس هر مسلک و طرح و مرام اجتماعی که خودسران را محدود نماید و جلوی ارادۀ آنان را بگیرد، قدمی به هدف پیامبران و اسلام نزدیک‌تر است. ولی مقصود و نظر نهایی اسلام نیست. مشروطیت و دموکراسی و سوسیالیسم، همۀ اینها به معنای درست و حقیقی خود گام‌های پی در پی است که به نظر نهایی نزدیک می‌نماید.

در آغاز مشروطیت قیام علما و مردم مسلمان تنها برای تهدید استیلا و استبداد بوده. به این جهت طرف اثبات برای عموم مبهم بود. آن روزی که مردم در زیر پای شاهزادگان و درباریان در اطراف کشور پامال بودند و مالک هیچ چیز خود نبودند و عین‌الدوله، شاه ناتوان و بی‌اراده را آلت خودخواهی و هوس‌بازی خود کرده بود، علمای بزرگ دینی، ناله‌های مردم را از دور و نزدیک شنیدند و در تهران و تبریز و دیگر جاها یک‌باره به نالۀ مردم جواب گفتند. ولی اگر از عموم می‌پرسیدند چه می‌خواهند، جواب روشن و یکسانی نمیدادند. گاهی می‌گفتند باید قوانین وضع شود و حدود را تعیین نماید. گاهی «عدالتخانه» یعنی محل مراجعه و دادرسی عمومی می‌طلبیدند. ولی یک چیز مورد اتفاق و اتحاد بود و آن را وظیفۀ دینی و خدایی می‌دانستند، آن جلوگیری از خودسری و استبداد بود. تا آن روزی که قیام‌ها و جهادها در برابر استبداد بود، مخالفين هم که وابستگان به دربار و بهره‌برداران از استبداد بودند، آشکارا مخالفت نمی‌نمودند بلکه مجال بحث و کارشکنی را گذاشتند برای زمانی که استبداد به ظاهر تسلیم شد و سخن از تنظیم قانون و نظام‌نامه یا به عبارت دیگر مشروطیت پیش آمد. در اینجا بود که به اصطلاح مؤلف بزرگوار، شعبه استبداد دینی به کارشکنی و اشکالتراشی از طریق دین برخاست. ولی حقیقت مطلب این است که عموماً درست معنای مشروطیت و چگونگی انطباق آن را در نظر نگرفته بودند. با آن‌که برای درهم شکستن مقاومت استبداد علما و تودۀ مسلمانان پیش‌قدم بودند، حال که مجلسی برپا شد و نمایندگانی اعزام گردیدند، یک عده سبک‌سران از فرنگ برگشته و خودباختۀ سخنان و ظواهر زندگی اروپاییان، به میان افتادند و با کنایه و صراحت، به بدگویی از علما شروع کردند و روزنامه‌های بی‌بند و بار هم سخنان آنان را منتشر می‌ساختند.

گاهی سخن از آزادی زنان به میان می‌آوردند، گاهی کلمۀ حریت و مساوات را با مقاصد خود تفسیر می‌کردند. همين‌ها موجب بدبینی و آزردگی عده‌ای از علما و مسلمانان گردید.

هنوز استبداد در کمین بود که اختلافات آشکار گردید و دست‌های استبداد و بیگانگان در کار آمد و مجرای جنبش و فداکاری مردم را تغییر داد. جنبش‌های آغاز کار با صمیمیت و دلسوختگی و از مبدأ ایمان شروع شد ولی پایان کار را نسنجیدند تا دست‌هایی وارد گردید (مانند بیشتر جنبش‌هایی که در کشورهای شرق و ایران پدید می‌آید که در پایان اختلاف و پراکندگی پیش می‌آید و از راه درست و روشن منحرف می‌شوند و نتیجۀ عکس می‌گیرند.)

این را نباید فراموش کرد که به اعتراف کسانی که تاریخ مشروطیت را نوشته‌اند، داستان امتیاز دخانیات و فتوای مرحوم آیت‌الله میرزای شیرازی تکان بزرگی به ایران و دیگر کشورهای اسلامی داد. تا آن روز مردم به کارهای خود سرگرم بودند و دربار ناصرالدین شاه هم سرگرم مسافرت‌ها و عیش و نوش‌ها و تشریفات خود بود. پنجاه سال ناصرالدین شاه بر اریکۀ سلطنت ایران تکیه داشت که بهترین فرصت برای اصلاح زندگی و پیشرفت مردم این زمان بود. دورانی که هنوز کشورهای همسایه، نفوذ زیادی در ایران نداشتند و مردم به متجدد و متقدم تقسیم نشده بودند و اختلافات شدید پدید نیامده بود. ولی جز تشریفات و مسافرت‌ها در تاریخ این سلطنت چیزی نمی‌بینیم. در اواخر سلطنتش، بیگانگان در ایران آشکارا شروع به کار کردند. چنان که روش آنهاست که پیش درآمد نفوذ و ریشه دواندنشان گرفتن امتیازات است. مهم‌ترین قرارداد و امتیاز، امتیاز دخانیات بود که در سال ۱۲۶۸ ش. (۱۳۰۶ ق) به دست ناصرالدين شاه به آنها داده شد و دنبال آن پای اروپایی‌ها به ایران باز شد و کارکنان شرکت مشغول کار شدند. تا آن روز مردم به کارهای اجتماعی دخالت نمی‌کردند و به نفع و ضرر عمومی توجه نداشتند. ولی پیش‌قدمی علما و فتوای مرحوم میرزا مردم را بیدار کرد و در سراسر شهرستان‌ها مردم قیام کردند. ناصرالدین شاه تا توانست مقاومت کرد و چون مردم از پا در نیامدند در سال ۱۲۷۰ ش. پانصد هزار لیره به شرکت انگلیسی پرداخت و امتیاز لغو شد. پس از آن، قیام و اقدامات سیدجمال‌الدین هم برای مردم شرق و ایران اثر شایانی داشت که تاریخ مفصل هر دو نوشته شده.

این نفوذ دینی و اتحاد قوای مردم بدون شبهه مورد توجه دول استعماری قرار گرفت. به خصوص با رقابتی که میان انگلیس و روس بود و روس‌ها در دربار ایران نفوذ بسزایی داشتند. در این پیشامد آنها به قدرت دینی و معنوی و وحدت ملی ایرانیان متوجه شدند و مردم نیز به دسایس و مطامع آنان پی بردند. به این جهت نمی‌توان انکار نمود که انگلیس‌ها در مشروطیت دخالت و نظر داشته‌اند. چنان که روس‌ها بی‌پروا به دربار استبداد کمک می‌کردند. ولی قیام علما و مردم در برابر استبداد پاک و بی‌آلایش بوده، تا آنجا که خواست نطفۀ مشروطیت بسته شود و قوانین تهدیدکننده نوشته شود. در این زمان اختلافات و کارشکنی آغاز شد. دربار استبداد نظرش برگرداندن مردم بود؛ انگلیس نظرش ایجاد اختلاف میان علما و خرد کردن قدرت دینی و پراکندگی مردم. در نتیجه پیدایش مشروطه سست و بی‌ریشه بود. به نظر می‌رسد که اختلافات شدید و دست‌های درونی و بیرونی و هیجان عمومی مردم مجال نداد که علمای بزرگ و سران نهضت با هم بنشینند و نهایت و مقصد را روشن سازند. تا هم وظیفه و تکلیف مردم را از نظر دینی تعیین نمایند و هم پایه را محکم سازند.  

این رساله که به تجدید چاپش اقدام شده، می‌نمایاند که نظر علما و مراجع بزرگ: مانند آیت‌الله مرحوم ملامحمدکاظم خراسانی و حاجی میرزاحسین تهرانی و آقاشیخ عبدالله مازندرانی چه بوده. اگر مطالب این کتاب مورد نظر قرار می‌گرفت و روی آن عمل می‌شد، مردم از سرگردانی و تردید رها می‌شدند و قوا متحد می‌گردید و فاصله میان حکومت و ملت که منشأ فسادها و بیچارگی‌هاست، برداشته می‌شد و مردم مانند آغاز تأسیس (پیش از تأسیس قانون اساسی) به انتخاب وکلا با شرایطی که بیان شده از راه تکلیف واجب دینی اقدام می‌نمودند و راه رخنه دیگران را می‌بستند و با دلگرمی و از راه وظیفه دینی مالیات می‌پرداختند (چنان که برای بدهی دولت در زمان مظفرالدین شاه مردم بانک ملی تأسیس کردند)، دولت و ملت کمک‌کار هم می‌شدند و با هم از نفوذ استعماری بیگانگان جلوگیری می‌نمودند؛ کشور رو به آبادی می‌رفت؛ فضایل خلقی و کمالات معنوی بازار پیدا می‌کرد و نفاق که نتیجۀ محیط تضاد و استبداد است، ریشه‌کن می‌گردید.

هر چه بود، گذشت. امروز ما با آن فداکاری‌ها و خونریزی‌ها، دارای مشروطۀ به اصطلاح ناقصی شده‌ایم. آیا نمی‌توان آن را تکمیل نمود؟ آیا راه دیگری داریم؟ آیا حکومت مشروطه لجامی برای استبداد افسارگسیخته نیست؟ آیا درهم شکستن قدرت استبداد هدف سران ادیان و اصلاح نبوده؟ آیا نمی‌توان در حد امکان این مشروطه را به هدف عالی حکومت الهی که به آن اشاره شد، نزدیک نمود؟

آنهایی که امروز، مانند آغاز مشروطیت به آن بدبین‌اند، چه چیز می‌خواهند؟ نه امروز جواب روشنی دارند و نه آن روز داشتند. از جهت ضعف تشخیص و جمود به تقلید هر قدیمی را دین می‌پندارند و هر جدیدی را مخالف با آن و به نام مقدس‌مآبی و احتیاط‌کاری. جز کلمات نفي -نه، چطور می‌شود؟ باید ساکت بود و احتیاط کرد- هر بی‌دینی و فساد را اثبات و امضاء می‌نمایند و میدان را برای هوس‌بازان و بندگان شهوت و مال، باز می‌گذارند و آنها را پشت سنگر قانون می‌نشانند تا هر چه خواهند به سر ملت مسلمان مظلوم مالیات‌پرداز بتازند و اکثریت مردم مسلمان را به اسیری آنان دهند. آن‌گاه بنشینند و به حال مردم گریه کنند و آه و دود راه بیندازند و برای هر پیشامد کوچک و بزرگی به این و آن دست توسل دراز کنند. با این روابطی که زندگی با هم پیدا کرده مگر می‌توان از وظایف اجتماعی به عنوان عدم دخالت در سیاست یک‌سره خود را کنار کشید؟

دقت و توجه به این کتاب برای هر کس مفید است. آنهایی که خواهان دانستن نظر اسلام و شیعه دربارۀ حكومتند، در این کتاب نظر نهایی و عالی اسلام را عموماً و شیعه را به خصوص، با مدرک و ریشه خواهند یافت. طرفداران مشروطیت و تکمیل آن، اصول و مبانی مشروطیت را می‌یابند و مخالفین به اشکالات و ایرادات خود بیش از آنچه تصور می‌نمایند، برمی‌خورند.

برای علما و مجتهدین، کتاب استدلالی و اجتهادی و برای عوام، رسالۀ تقلیدی راجع به وظایف اجتماعی است.

مؤلف عالی‌قدر این کتاب، از بزرگ‌ترین مراجع اهل نظر در قرن اخیر بوده. شخصیت علمی او را همۀ فضلا و علما تصدیق می‌نمایند. در مقام علمی و دقت نظر این مرد بزرگ همین بس که امروز، جز چند نفری تمام مراجع بزرگ شیعه و فضلای کشور از افاضات علمی و رشحات فکری آن مرحوم استفاده کرده‌اند و به شاگردیش افتخار می‌نمایند. مرحوم آیت‌الله نائینی از تلاميذ مرحوم آیت‌الله حاج میرزا حسن شیرازی و مرحوم آقا سیدمحمد اصفهانی بوده و در محضر درس آیت‌الله خراسانی از جهت احترام و ادب حاضر می‌شده است. علاوه از قدرت فکری و نبوغی که در اصول و فقه داشته، در فلسفه و کلام و اجتماعيات صاحب‌نظر و در خط و ربط و ادبیات ادیب بوده.

او با استدلال و شمرده سخن می‌گفت و در درس و بحث و حرکات آرام بود. گونۀ کشیده و بینی و پیشانی بلند و برآمده و موی تنكش، فلاسفه یونان، سقراط و افلاطون را می‌نمود. علمایی که از دورۀ سامره با آن مرحوم نزدیک و به دقت نظرش آشنا بودند، (ازجمله مرحوم پدرم) مراجعین را به تقلید از آن مرحوم ارجاع می‌نمودند. در اواخر زندگی حس شنواییش بسیار ضعیف شده بود ولی اشتغال علمیش تعطیل نمی‌شد. در سن نزدیک به نود سالگی در سال ۱۳۵۵ هجری وفات نمود. رحمت الله علیه و حشره مع اوليائه الطاهرین. نظریات آن مرحوم (به نام تقریرات) مورد بحث و استفادۀ فضلا می‌باشد. این کتاب دو بار به چاپ رسیده: یک چاپ سنگی و چاپ دیگر سربی. چاپ سربی را نتوانستم به دست آورد. کسانی که هر دو را دیده‌اند، چاپ سنگی را بهتر می‌دانند. ولی این نسخه نیز غلط زیاد دارد. با آن‌که دو بار چاپ شده، بسیار کمیاب است. بعضی می‌گویند مخالفین آن را تا توانستند برچیدند. ولی شهرت این است که خودشان در برچیدن کمک کرده‌اند. ولی این نظر چندان درست نمی‌آید. چون با انتشار سریع و اثری که برای مشروطه‌خواهان داشت، برچیدن کتاب پول و وسایل زیادی لازم داشت که آن مرحوم نداشت. به علاوه این کتاب با حرارت و استدلال محکم نوشته شده و به حسب خواب عجیبی که دیده و دو بار در این کتاب نقل کرده‌اند، مورد توجه و تصویب ولی عصر علیه السلام واقع شده. پس چگونه یک‌باره از نظر خود برگشته‌اند؟! ولی فضلایی که در محضر آن مرحوم بوده‌اند، دل‌سردی ایشان را نقل می‌کنند. علت این هم واضح است: چون دیدند با آن کوشش، نتیجه چگونه گردید!

طرفداران استبداد، کرسی‌های مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد. کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضل‌الله نوری بدون محاكمه و به دست یک فرد ارمنی که لکۀ ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد، عموم علمای طرفدار مشروطیت را متأثر و دل‌سرد ساخت.

به هر حال کتاب، مورد توجه فضلا و اهل تحقيق است. در دورۀ تحصیل خود در قم، از فضلای حوزه، توصیف و تعریف کتاب را می‌شنیدم. از کسانی که چند بار شنیدم از کتاب تعریف نموده و به تجدید چاپ آن متمایلند، حضرت آیت‌الله علامه آقای امام جمعه زنجان عافاه‌الله عن الاسقام می‌باشد. این تعبیر را از ایشان شنیدم که این کتاب از کرامات مکتب ائمۀ هدی سلام الله عليهم می‌باشد. در نظر داشتند نظر خود را به عنوان تفریظ بنگارند ولی چاپ کتاب مصادف با کسالت شدید و حرکتشان به سوی زنجان شد.

با آن‌که کتاب از جهت نگارش و جمله‌بندی محکم است، ولی باید متوجه بود که به قلم یک مرجع روحانی و نزدیک نیم قرن پیش نوشته شده. به این جهت برای عموم ساده و روان نیست. به خصوص قسمت‌هایی که مطالب و اصطلاحات علمی به میان آمده. به این جهت به وسیلۀ به کار بردن علایم و روابط در این چاپ، فهم آن آسان گردیده. علاوه در پایان هر مبحث و فصلی مطالب آن خلاصه و توضیح داده شده و از آیات و احادیث و مطالب تاریخی آنچه به اشاره گذشته‌اند، نشانۀ آیه و سند حدیث و تاریخ با ترجمه و شرح بیان شده و در متن کتاب تصرف و تغییری داده نشده. مگر آنجاها که غلط به نظر آمده و گاهی به جای حروف عاطف پی در پی، علایم عطف گذارده شده. با این حال خوانندگان نباید کتاب را مانند دیگر کتاب‌های فارسی بدانند، می‌باید با دقت بیشتری بخوانند و خلاصه و توضیحات را در نظر آرند تا مطلب هر فصلی به خوبی مفهوم گردد.

گرچه برای اثبات مشروعیت مشروطه نوشته شده، ولی اهمیت بیشتر آن به دست دادن اصول سیاسی و اجتماعی اسلام و نقشه و هدف کلی حکومت اسلامی است و امید است پیشوایان بیدار دینی و مسلمانان غیرت‌مند به وسیلۀ دقت و توجه به مطالب کتاب و چشم گشودن به وضع ملت مسلمان با وحدت نظر برای اصلاح و نجات مسلمانان بجنبند و بیش از این به بیچارگی و ذلت مسلمانان به دست مشتی اوباش هوس‌ران و آلت بازی دیگران بودن راضی نشوند. از خداوند توفیق و سعادت همۀ مسلمانان را می‌طلبیم.

ذیقعده ۱۳۷۴، تیر ۱۳۳۴

سید محمود طالقانی

 

 

مقدمۀ مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدالله رب العالمين والصلوة والسلام على اشرف الأولين والاخرين و خاتم الانبياء والمرسلين محمد واله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين.

و بعد: مطلعين بر تواریخ عالم دانسته‌اند که ملل مسيحيه و اروپاییان قبل از جنگ صلیبی، چنان‌چه از تمام شعب حکمت علميه بی‌نصیب بودند، همین قسم از علوم تمدنیه و حکمت عملیه و احکام سیاسیه هم یا به واسطۀ عدم تشریع آنها در شرایع سابقه و یا از روی تحریف کتب سماویه و در دست نبودن آنها بی‌بهره بودند. بعد از آن واقعۀ عظيمه عدم فوزشان را به مقصد عدم تمدن و بی‌علمی خود مستند دانستند، علاج این ام‌الامراض را اهم مقاصد خود قرار داده و عاشقانه در مقام طلب برآمدند.[1]

اصول تمدن و سياسات اسلاميه را از کتاب و سنت و فرامین صادره از حضرت شاه ولایت علیه افضل الصلواة والسلام و غيرها اخذ و در تواریخ سابقۀ خود منصفانه بدان اعتراف و قصور عقل نوع بشر را از وصول به آن اصول و استناد تمام ترقیات فوق‌العاده حاصله و کمتر از نصف قرن اول را به متابعت و پیروی آن اقرار کردند لكن حسن ممارست و مزاولت و جودت استنباط و استخراج آنان و بالعکس سیر قهقرایی و گرفتاری اسلامیان به ذلّ رقیت و اسارت طواغیت امت و معرضين از کتاب و سنت مال امر طرفین را به این نتیجۀ مشهود و حالت حاليه منتهی ساخت. حتی مبادی تاریخیۀ سابقه هم تدریجاً فراموش و تمکین نفوس ابيّه مسلمین را از چنین اسارت و رقیت وحشیانه از لوازم اسلامیت پنداشتند و از این رو احکامش را با تمدن و عدالت که سرچشمۀ ترقیات است، منافی و با ضرورت عقل مستقل، مخالف و مسلمانی را اساس خرابی‌ها شمردند تا در این جزء زمان که بحمدالله تعالی و حسن تأییده دورۀ سیر قهقراییۀ مسلمین به آخرین نقطۀ منتهی و اسارت در تحت ارادات شهوانيۀ جائرین را نوبت منقضی و رقیت منحوسۀ ملعونه را عمر به پایان رسید، عموم اسلامیان به حسن دلالت و هدایت پیشوایان روحانی از مقتضیات دین و آیین خود با خبر و آزادی خدادادی خود را از ذلّ رقیت فراعنه امت برخورده به حقوق مشروعۀ ملیه و مشارکت و مساواتشان در جميع امور با جائرین پی بردند و در خلع طوق بندگی جبابره و استفاده حقوق مغصوبۀ خود، سمندروار از دریاهای آتش نیندیشیده، ریختن خون‌های طیبۀ خود را در طریق این مقصد از اعظم موجبات سعادت و حیات ملیه دانستند و ایثار در خون خود غلطیدن را بر حیات در اسارت ظالمين از فرمایش سرور مظلومان علیه السلام که فرمود: «نفوس ابيه من أن تؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام»[2] اقتباس کردند. صدور احکام حجج اسلام نجف اشرف که رؤسای شیعۀ جعفری مذهبند، بر وجوب تحصیل این مشروع مقدس و تعقب آن به فتوای مشيخۀ اسلامیۀ اسلامبول که مرجع اهل سنت‌اند، برای برائت ساحت مقدس دین اسلام از چنین احکام جوریه مخالف با ضرورت عقل مستقل، حجتی شد ظاهر و لسان عیب‌جویان را مقطوع ساخت. لكن دستۀ گرگان آدمی‌خوار ایران چون برای ابقای شجرۀ خبیثۀ ظلم و استبداد و اغتصاب رقاب و اموال مسلمين وسیله و دستاویزی بهتر از اسم حفظ دین نیافتند، لهذا نسبت ملعونۀ فرعونیه که: «اخاف ان يبدل دينكم»[3] گفت، از این اسم بی‌مسمی و لفظ خالی از مسمى رفع ید نکرده با فراعنۀ ایران همدست، و کردند آن‌چه کردند! شنائع عهد ضحاک و چنگیز را تجدید و دین‌داریش خواندند و سلب فعالیت ما یشاء و حاکمیت ما یرید و عدم مسئولیت عمایفعل و نحو ذلک از صفات خاصۀ الهیه عز اسمه را از جابرین، با اسلامیت منافی شمردند و از آلوده ساختن شرع قویم به چنین لکه ننگ و عار عظیم هیچ پروا نکرده، در مجمع مسیحیان عیب‌جو، بدان اعلان و چنین ظلمی را به ساحت مقدسه نبوت ختميه صلوات الله عليها بلکه به ذات اقدس احدیت تعالی شأنه مستبدانه روا داشتند. درجۀ ظلم و استبداد را به این مقام منتهی و ظلم به خالق را وسیلۀ ظلم به مخلوق قرار دادند. صدق الله العظيم و كذلك يقول: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ.»[4]

و چون به مقتضای حدیث صحیح: «اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه والافعليه لعنة الله»[5]، سکوت از چنین زندقه و الحاد و لعب به دین مبین و عدم انتصار شریعت مقدسه در دفع این ضيم و ظلم بيّن، خلاف تکلیف بلکه مساعدت و اعانتی در این ظلم است. لهذا، این اقل خدام شرع انور در مقام ادای تکلیف و قیام به این خدمت برآمده لازم دانست مخالفت این زندقه و الحاد را با ضرورت دین اسلام آشکار سازد. امید که به عون‌الله تعالی و حسن تأییده به درجۀ قبول فائز و موجب سقوط از سایرین گردد و ما توفیقی الا بالله عليه توكلت واليه انيب و هوالمسدد للصواب.

چون وضع رساله برای تنبیه امت به ضروریات شریعت و تنزیه ملت از این زندقه الحاد و بدعت است لهذا نامش را تنبيه الامه و تنزيه المله نهاده و مقاصدش را در طی یک مقدمه و رسم پنج فصل و خاتمه ایراد می‌نماییم.

اما مقدمه در تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت دولت و تحقیق قانون اساسی و مجلس شورای ملی و توضیح معنی حریت و مساوات است.

بدان که این معنی نزد جمیع امم مسلم و تمام عقلای عالم بر آن متفقند که چنان‌چه استقامت نظام عالم و تعیش نوع بشر متوقف به سلطنت و سیاستی است، خواه قائم به شخص واحد باشد یا به هیأت جمعيه و چه آن‌که تصدی آن به حق باشد یا اغتصاب، به قهر باشد یا به وراثت یا به انتخاب، همین‌طور بالضروره معلوم است که حفظ شرف و استقلال و قومیت هر قومی هم چه آن‌که راجع به امتیازات دینیه باشد یا وطنيه، منوط به قیام امارتشان است به نوع خودشان[6]، والا جهات امتیازیه و ناموس اعظم دین و مذهب و شرف و استقلال وطن و قومیتشان به کلی نیست و نابود خواهد بود. هر چند به اعلى مدارج ثروت و مکنت و آبادانی و ترقی مملکت نائل شوند. از این جهت است که در شریعت مطهره، حفظ بیضه اسلام را اهمّ جميع تكاليف و سلطنت اسلاميه را از وظایف و شئون امامت مقرر فرموده‌اند (تفصیل مطلب موکول به مباحث امامت و خارج از این مبحث است). واضح است که تمام جهات راجعه به توقف نظام عالم به اصل سلطنت و توقف حفظ شرف و قومیت هر قومی به امارت نوع خودشان منتهی به دو اصل است:

1- حفظ نظامات داخليۀ مملکت و تربیت نوع اهالی و رسانیدن هر ذی‌حقی به حق خود و منع از تعدی و تطاول آحاد ملت بعضهم على بعض الى غير ذلک از وظایف نوعيه راجعه به مصالح داخليه مملکت و ملت.

۲- تحفظ از مداخلۀ اجانب و تحذر از حیل معموله در این باب و تهیۀ قوۀ دفاعیه و استعدادات حربيه و غیر ذلک. این معنی را در لسان متشرعین حفظ بیضه اسلام و سایر ملل حفظ وطنش خوانند و احکامی که در شریعت مطهره برای اقامۀ این دو وظیفه مقرر است، احکام سیاسی و تمدنیه و جزء دوم از حکمت عملیه[7] دانند. شدت اهتمام عظمای از سلاطین متقدمین فرس و روم در انتخاب حکمای کاملین در علم و عمل برای وزارت و تصدی و قبول آنان هم با کمال تورع از ترفع قاهرانه از این جهت بوده، بلکه ابتدای جعل سلطنت و وضع خراج و ترتیب سایر قوای نوعیه چه از انبياء عليهم السلام بوده و یا از حکما، همه برای اقامۀ این وظایف و تمشیت این امور بوده. در شریعت مطهره هم با تکمیل نواقص و بیان شرایط و قیود آن بر همین وجه مفرد فرموده‌اند.

کیفیت استيلا و تصرف سلطان در مملکت به اعتبار انحصار آن در تملیکیه یا ولایتیه بودن و شق ثالث نداشتن، بر یکی از دو وجه متصور تواند بود:

اول آن‌که مانند آحاد مالکین نسبت به اموال شخصیۀ خود، با مملکت و اهلش معامله فرماید. مملکت را به ما فيها مال خود انگارد و اهلش را مانند عبید و اماء، بلکه اغنام و احشام برای مرادات و درک شهواتش مسخر و مخلوق پندارد. هر که را به این غرض وافی و در مقام تحصیلش فانی دید مقربش کند و هر که را منافی یافت، از مملکت که ملک شخصی خودش پنداشته تبعیدش نماید و یا اعدام و قطعه قطعه به خورد سگانش دهد و یا گرگان خون‌خواره را به ریختن خونش تهریش و به نهب و غارت اموالش وادارشان نماید و هر مالی را که خواهد از صاحبش انتزاع و یا به چپاولچیان اطرافیش بخشد، هر حقی را که خواهد احقاق و اگر خواهد پایمالش کند و در تمام مملکت به هر تصرفی مختار و خراج را هم از قبیل مال‌الاجاره و حق‌الارض ملک شخصی خود و برای استیفاء در مصالح و اغراض شخصيۀ خود مصروف دارد و اهتمامش در نظم و حفظ مملکت مثل سایر مالكین نسبت به مزارع و مستغلاتشان منوط به اراده و میل خودش باشد. اگر خواهد نگهداری و اگر خواهد به اندک چاپلوسی به حریف بخشد و یا برای تهیۀ مصارف اسفار لهویه و خوشگذرانی بفروشد و یا رهن گذارد. حتی دست‌درازی به ناموس را هم اگر خواهد ترخیص و بی‌ناموسی خود را برملا سازد و باز هم با قدسیت و نحوها از صفات احدیت عز اسمه خود را تقدیس نماید و اعوانش مساعدتش کنند و تمام قوای مملکت را قوای قهر و استیلا و شهوت و غضبش دانند و بر طبق آن برانگیزانند. لايسئل عما يفعل و هم يسئلون!!؟

این قسم از سلطنت را چون دل‌بخواهانه و ارباب تصرف آحاد مالکین در املاک شخصیت خود و بر طبق اراده و میل شخصی سلطان است، لهذا تملكيه و استبدادیه گویند و استعبادیه و اعتسافیه و تسلطيه و تحکمیه هم خوانند و جهت تسمیه و مناسبت اسماء مذکوره هم با مسمی ظاهر است.[8] صاحب این چنین سلطنت را حاکم مطلق و حاکم به امر و مالک رقاب و ظالم و قهار و امثال ذلک نامند. ملتی را که گرفتار چنین اسارت و مقهور به این ذلت باشند، اسراء و اذلاء و ارقاء گویند و هم به ملاحظۀ آن‌که حالشان حال ایتام و صغاری است، بی‌خبر از دارایی‌های مغصوبۀ خود. لهذا مستصغرين (که به معنی صغار و ایتام شمرده‌شدگان است) هم خوانند بلکه به مناسبت آن‌که حظّ این ملت مُسَخّره و فانیه در ارادات سلطانشان از حیات و هستی خود از قبیل بهره و حظّ نباتات است که فقط برای قضای حاجت دیگران، مخلوق و حظّ استقلالی از وجود خود ندارند. لذا این چنین ملت مظلومۀ جاهله به حقوق و ظالمه به نفس خود را مستنبتین (که به معنی گیاه‌های صحرایی شناخته‌شدگان است) هم خوانند. درجات تحكمیه این قسم از سلطنت به اعتبار اختلاف ملكات نفسانیه و عقول و ادراکات سلاطین و اعوانشان و اختلاف ادراکات و علم و جهل اهل مملکت به وظایف سلطنت و حقوق خود و درجات موحد یا مشرک بودنشان (در فاعليت ما يشاء و حاکمیت ما يريد و عدم مسئولیت عما يفعل و مالکیت رقاب الى غير ذلک از اسماء و صفات خاصۀ الهیه بلکه ذات احدیت تعالی شأنه) مختلف. آخرین درجۀ آن ادعای الوهیت است و تا هر درجه که قوۀ علمیه اهل مملکت از تمکین آن استنکاف کند، به همان حد واقف. و الّا به آخرین درجه هم (چنان‌چه از فراعنه سابقین به ظهور پیوست) منتهی خواهد بود و به مقتضای الناس على دين ملوكهم، معاملۀ نوع اهل مملکت هم با زیردستان خود به طبقاتهم همان معامله اعتسافیه سلطان است با همه. اصل این شجرۀ خبیثه فقط همان بی‌علمی ملت است به وظایف سلطنت و حقوق مشترکۀ نوعیه و قوام آن به عدم مسئولیت در ارتكابات و محاسبه و مراقبه در میانه نبودن است.

دوم آنکه مقام مالکیت و قاهریت و فاعلیت مایشاء و حاکمیت ما یرید اصلاً در بین نباشد، و اساس سلطنت فقط بر اقامۀ همان وظایف و مصالح نوعيۀ متوقفه بر وجود سلطنت مبتنی و استیلای سلطان به همان اندازه محدود و تصرفش به عدم تجاوز از آن حد مقید و مشروط باشد.

این دو قسم از سلطنت هم به حسب حاق حقیقت متباین و هم در لوازم و آثار متمایزند. چه مبنای قسم اول به جميع مراتب و درجاتش بر قهر و تسخیر مملکت و اهلش در تحت ارادات دل‌بخواهانۀ سلطان و صرف قوای نوع از مالیه و غیرها در نیل مرادات خود و مسئول نبودن در ارتكابات مبتنی و متقوم است. هر چه نکرد باید ممنون بود! اگر کشت و مثله نکرد، یا قطعه قطعه به خورد سگان نداد، یا به نهب اموال قناعت و متعرض ناموس نشد، باید تشکر نمود! نسبت تمام اهالی به سلطان نسبت عبید و اماء بلکه اقل از آن و به منزلۀ احشام و اغنام و حتی از آن هم پست‌تر و به منزلۀ نباتات است که فقط فایدۀ وجودیه آنها دفع حاجت غير و خود بهره و حظّی از وجود خود ندارند. بالجمله حقیقت این قسم از سلطنت به اختلاف درجاتش عبارت از خداوندی مملکت و اهلش (به اختلاف درجات این خداوندی) خواهد بود. به خلاف قسم دوم چه حقیقت واقعيه و لب آن عبارت است از ولایت بر اقامۀ وظایف راجعه به نظم و حفظ مملکت نه مالکیت و امانتی است نوعیه در صرف قوای مملکت که قوای نوع است در این مصارف نه در شهوات خود. از این جهت اندازۀ استیلای سلطان به مقدار ولایت بر امور مذکوره محدود و تصرفش چه به حق باشد یا به اغتصاب به عدم تجاوز از آن حد مشروط خواهد بود. آحاد ملت با شخص سلطان در مالیه و غیرها از قوای نوعیه شریک و نسبت همه به آنها متساوی و یکسان و متصدیان امور همگی امین نوعند، نه مالک و مخدوم. و مانند سایر اعضاء و اجزاء در قيام به وظیفۀ امانت‌داری، خود مسئول ملت و به اندک تجاوز، مأخوذ خواهند بود. و تمام افراد اهل مملکت به اقتضای مشارکت و مساواتشان در قوی و حقوق بر مؤاخذه و سؤال و اعتراض قادر و ایمن و در اظهار اعتراض خود آزاد و طوق مسخريت و مقهوریت در تحت ارادات شخصيۀ سلطان و سایر متصدیان را در گردن نخواهند داشت. این قسم از سلطنت را مقیده و محدوده و عادله و مشروطه و مسئوله و دستوریه نامند و وجه تسمیه به هر یک هم ظاهر است و قائم به چنین سلطنت را حافظ و حارس و قائم به قسط و مسئول و عادل، ملتی را که متنعم به این نعمت و دارای چنین سلطنت باشند، محتسبين و ابات و احرار و احیاء خوانند. (مناسبت هر یک از اسماء مذکوره هم معلوم است). چون حقیقت این قسم از سلطنت، چنان‌چه دانستی از باب ولایت و امانت و مانند سایر اقسام ولایات و امانات به عدم تعدی و تفریط متقوم و محدود است، پس لامحاله حافظ این حقیقت و مانع از تبدلش به مالکیت مطلقه و رادع از تعدی و تفریط در آن، مانند سایر اقسام ولایات و امانات به همان محاسبه و مراقبه و مسئولیت کامله منحصر بالاترین وسیله‌ای که از برای حفظ این حقیقت و منع از تبدل و اداء این امانت و جلوگیری از اندک ارتكابات شهوانی و اعمال شائبۀ استبداد و استيثار متصور تواند بود، همان عصمتی است که اصول مذهب ما طائفۀ امامیه بر اعتبارش در ولیّ نوعی مبتنی است. چه بالضروره معلوم است که با آن مقام والای عصمت و علوم لدنیه و انخلاع از شهوات بهیمیه و اجتماع سایر صفات لازمۀ آن مقام اعلی که (احاطۀ تفصیلیه به آنها خارج از اندازۀ عقول و ادراکات نوع است) مرحلۀ اصابه واقع و عدم وقوع در منافیات و صلاح، حتی از روی خطا و اشتباه، همچنین درجۀ محدودیت و محاسبه و مراقبۀ الهیه عز اسمه و مسئولیت و ایثار والی تمام امت را بر خود (الى غير ذلك من الوظایف) به جایی منتهی است که لايصل الى ادراک حقیقته احد و لاینال کنهه عقل البشر.

با دسترسی نبودن به آن دامان مبارک به ندرت تواند شد که شخص سلطان هم خودش مانند انوشیروان مستجمع کمالات و هم از امثال بوذرجمهر قوۀ علمیه و هیأت مسدده و رادعۀ نظاری انتخاب نموده، بر خود گمارد و اساس مراقبه و محاسبه و مسئولیت را بر پای دارد. لکن گذشته از آن‌که باز هم به مشارکت و مساوات ملت با سلطان و سد ابواب استيثارات در مالیه و غيرها و آزادی ملت در اعتراضات و غيرها غيروافی و از مقولۀ تفضل است نه از باب استحقاق، علاوه بر همۀ این‌ها مصداقش منحصر و نایاب‌تر از عنقاء و از کبریت احمراند و رسمیت و اطرادش هم از ممتنعات است. غایت آنچه به حسب قوۀ بشریه جامع این جهان و اقامه‌اش با اطراد و رسمیت به جای آن قوۀ عاصمۀ عصمت و حتی با مغصوبیت مقام هم ممکن و مجازی از آن حقیقت و سایه و صورتی از آن معنی و قامت تواند بود، موقوف بر دو امر است.[9]

اول- مرتب داشتن دستوری که به تحدید مذکور و تمیز مصالح نوعية لازمت الاقامه از آنچه در آن حق مداخله و تعرض نیست، کاملاً وافی و کیفیت اقامۀ آن وظایف و درجۀ استیلای سلطان و آزادی ملت و تشخیص کلیۀ حقوق طبقات اهل مملکت را موافق مقتضيات مذهب به طور رسمیت متضمن، و خروج از وظیفۀ نگهبانی و امانت‌داری به هر یک از طرفین افراط و تفریط چون خیانت به نوع است، مانند خیانت در سایر امانات رسماً موجب انعزال ابدی و سایر عقوبات مرتبه بر خیانت باشد. چون دستور مذکور در ابواب سیاسیه و نظامات نوعیه به منزلۀ رسايل عمليۀ تقلیدیه در ابواب عبادات و معاملات و نحو هما و اساس حفظ محدودیت مبتنی بر عدم تخطی از آن است. لهذا نظام‌نامه و قانون اساسیش خوانند و در صحت و مشروعیت آن بعد از اشتمال بر تمام جهات راجعه به تحدید مذکور و استقصاء جميع مصالح لازمۀ نوعيه جز عدم مخالفت فصولش با قوانین شرعیه شرط دیگری معتبر نخواهد بود و مزید توضیح این امر و جهاتی که رعایتش در تمامیت این اساس لازم است بعد از این خواهد آمد. ان‌شاءالله تعالی.

دوم- استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئولیت کامله به گماشتن هیأت مسدده و رادعۀ نظاره از عقلا و دانایان مملکت و خیرخواهان ملت که به حقوق مشترکۀ بین الملل هم خبیر و به وظایف و مقتضیات سیاسیۀ عصر هم آگاه باشند. برای محاسبه و مراقبه و نظارت در اقامۀ وظایف لازمۀ نوعيه و جلوگیری از هرگونه تعدی و تفریط و مبعوثان ملت و قوۀ علمیۀ مملکت عبارت از آنان و مجلس شورای ملی مجمع رسمی ایشان است. محاسبه و مسئولیت کامله در صورتی متحقق و حافظ محدودیت و مانع از تبدل ولایت به مالکیت تواند بود که قاطبۀ متصدیان که قوۀ اجراییه‌اند در تحت نظارت و مسئول هیأت مبعوثان و آنان هم در تحت مراقبه و مسئول آحاد ملت باشند. فتور در هر یک از این دو مسئولیت موجب بطلان محدودیت و تبدل حقیقت ولایت و امانت به همان تحکم و استبداد متصدیان خواهد بود. در صورت انتفاء مسئولیت اولی، و به تحکم و استبداد هیأت مبعوثان، در صورت انتفاء مسئولیت ثانیه. مشروعیت نظارت هیأت منتخبۀ مبعوثان بنا بر اصول اهل سنت و جماعت که اختيارات اهل حل و عقد امت را در این امور متبع دانسته‌اند، به نفس انتخاب ملت متحقق و متوقف بر امر دیگری نخواهد بود. اما بنا بر اصول ما طایفۀ امامیه که این‌گونه امور نوعيه و سیاست امور امت را از وظایف نواب عام عصر غيبت على مغيبه السلام می‌دانیم، اشتمال هیأت منتخبه بر عده‌ای از مجتهدين عدول و یا مأذونين از قبل مجتهدی و تصحیح و تنفیذ و موافقتشان در آراء صادره برای مشروعیتش کافی است و مزید توضیح این مطلب هم بعد از این خواهد آمد. ان‌شاءالله تعالی.

از آن‌چه بیان نمودیم ظاهر شد که پایه و اساس قسم اول از سلطنت که دانستی عبارت از مالکیت مطلقه و فاعليت ما يشاء و حاکمیت ما یرید است، بر مسخريت و مقهوریت رقاب ملت در تحت ارادات سلطنت و عدم مشارکت فضلا از مساواتشان با سلطان در قوی و سایر نوعيات مملکت و اختصاص تمام آنها به شخص سلطان و موکول بودن تمام اجراآت به ارادۀ او مبتنی، عدم مسئولیت در ارتكابات هم از فروع این دو اصل است. تمام ویرانی‌های ایران و شنایع مملکت ویرانه‌ساز و خانمان ملت‌ برانداز آن سامان که روزگار دین و دولت و ملت را چنین تباه نموده و بر هیچ حد هم واقف نیست، هم از این باب است. و لا بيان بعد العيان و لا اثر بعد عین.

اساس قسم دوم که دانستی عبارت از ولایت بر اقامۀ مصالح نوعیه و به همان اندازه محدود است. به عکس آن بر آزادی رقاب ملت از این اسارت و رقیت منحوسۀ ملعونه و مشارکت و مساواتشان با همدیگر و با شخص سلطان در جميع نوعيات مملکت (از مالیه و غيرها ) مبتنی است و حق محاسبه و مراقبت داشتن ملت و مسئولیت متصدیان هم از فروع این دو اصل است.

در صدر اسلام استحکام این دو اصل و مسئولیت مرتبه بر آنها به جایی منتهی بود که حتی خلیفۀ ثانی با آن ابهت و هیبت به واسطۀ یک پیراهن که از حلۀ یمانیه بر تن پوشیده بود، چون قسمت آحاد مسلمین از آن حله‌ها بدان اندازه نبود، در فراز منبر از آن مسئول (استیضاح شد) و در جواب امر به جهاد لاسمعاً و لا طاعه شنود و به اثبات آن‌که پسرش عبدالله، قسمت خود را به پدرش بخشید و آن پیراهن از این دو حصه ترتیب یافته است، اعتراض ملت را مندفع ساخت. و هم در موقع دیگر در جواب کلمۀ امتحانیه که از او صادر شده بود، لنقومنک بالسيف استماع کرد و به چه اندازه از این درجۀ استقامت امت اظهار بشاشت نمود!![10]

مادامی که این دو اصل و فروع مترتبه (کما جعله الشارع) محفوظ و سلطنت اسلامیه از نحوۀ ثانیه به نحوۀ اولی تحویل نیافته بود، سرعت سیر ترقی و نفوذ اسلام محير عقول عالم شد. پس از استیلای معاویه و بنی‌العاص و انقلاب و تبدل تمامی اصول و فروع مذکوره و کیفیت سلطنت اسلامیه به اضداد آنها، وضع دگرگون گردید. ولی مادامی که حال سایر ملل هم بدین منوال و گرفتار چنین اسارت بودند، باز هم حالت وقوفی برای اسلام محفوظ بود. بعد از پی بردن آنان به مبادی طبیعیه، آن‌چنان ترقی و فرا گرفتن و پیروی نمودنشان از آن دستور و قهقری برگردانیدن طواغيت امت مسلمانان بی صاحب را به حالت جاهلیت قبل از اسلام و ورطۀ رقیت بهیمیه و نشأه خسيسۀ نباتيه بعد از فوز به عالم انسانیت، نتیجه را چنین منعکس ساخت. إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ.[11]

بالجمله چنان‌چه اساس قسم اول بر استعباد و استرقاق رقاب ملت در تحت ارادات خودسرانه و عدم مشارکت فضلا از مساواتشان با سلطان مبتنی و عدم مسئولیت هم متفرع بر آن است، اساس قسم دوم هم بر آزادی از این عبودیت و مشارکت و مساوات آحاد ملت، حتی با شخص، ولی نوعی در جميع نوعيات مبتنی و مسئولیت هم از فروع آن است و در کلام مجید الهی عز اسمه و فرمایشات صادره از معصومین صلوات‌الله علیهم، در مواقع عدیده همین مقهوریت در تحت حکومت خودسرانۀ جائرین را به عبودیت که نقطۀ مقابل این حریت است، تعبیر و پیروان دین اسلام را به تخليص رقابشان از این ذلت هدایت فرموده‌اند.

چنان‌چه در کیفیت استیلای فرعون بر بنی اسرائیل با اینکه هرگز او را مانند قبطیان به الوهیت پرستش ننمودند، از این جهت در مصر معذب و محبوس و از رفتن به ارض مقدسه ممنوع بودند. مع‌هذا در سورۀ مبارکه شعراء از لسان حضرت کلیم علی نبینا و اله و عليه‌السلام به فرعون می‌فرماید: «تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ.»[12]

و در آیۀ مبارکه دیگر از لسان قوم فرعون می‌فرماید: «وَ قَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ»[13]. از آیۀ مبارکۀ دیگر هم که از لسان آنان می‌فرماید: «وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ»، ظاهر است عبودیت اسرائیلیان عبارت از همین مقهورینی است که بدان گرفتار بودند و هم اشرف کائنات صلی‌الله عليه واله در روایت متواتره بین‌الامت در مقام اخبار به استیلای شجرۀ ملعونۀ امویه و دولت خبیثۀ مروانیه می‌فرماید: «اذا بلغ بنو العاص ثلثين اتخذوا دين الله دولا و عبادالله خولاً»[14]. كلمۀ مبارکۀ خول را صاحب مجمع‌البحرین به عبید تفسیر نموده، در قاموس به مواشی و نعم هم تعمیم داده و آیۀ مبارکه: «وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ»[15]، هم دلیل تعميم است. حاصل مفاد حدیث مقدس نبوی که متضمن اخبار به غیب است آن‌که: بعد از بلوغ عدد شجرۀ ملعونه به سی نفر دین را به دولت تبدیل و بندگان خدا را عبيد و اماء و مواشی خود قرار خواهند داد. مبدأ تحویل سلطنت اسلاميه را از نحوۀ ولايتيه به تملكيه و اغتصاب رقاب مسلمين (در این حدیث مبارکه که از دلایل نبوت است) تعيين و به اكمال عدد میشوم منوط فرموده‌اند، صلی‌الله عليه واله الطاهرین.

حضرت سید اوصياء عليه واله افضل الصلاة والسلام در خطبۀ مبارکه قاصعه در نهج‌البلاغه در شرح محنت و ابتلای بنی‌اسرائیل به اسارت و عذاب فرعونیان می‌فرماید: اتخذتهم الفراعنة عبيدا. در تفسیر این عبودیت چنین فرموده: فساموهم العذاب و جرعوهم المرار فلم تبرح الحال بهم في ذل‌الهلكه و قهرالغلبه، لايجدون حيله في امتناع و لاسبيلا الى دفاع[16].

در همان خطبۀ مبارکه در بیان استیلای اكاسره و قیاصره بر بنی اسمعیل و بنی اسرائیل (با این‌که نه از ادعای خدایی اسمی و نه از داستان پرستش رسمی و جز طرد و تبعیدشان از مساکن دل‌گشای شامات و اطراف دجله و فرات به صحراهای درمنه‌زار بی‌آب و علف چنان‌چه سیرۀ جائرین اعصار است، قهر به امر دیگر نداشتند. مع ذلک آن حضرت (ع) همین محنت را عبودیت مقهورين و ربوبیت قاهرین دانسته و می‌فرماید: «كانت الاكاسره والقياصره اربابا لهم بجتازونهم عن ريف‌الافاق و بحرالعراق الى منابت الشيح الخ»[17].

و هم در خطبۀ مبارکۀ دیگر پس از اظهار شمه‌ای از ملالت‌های قلب مبارکش از نفاق و عصیان اهل عراق و اخبارشان به آن‌که به مکانات این عمل از آن‌چنان نعمت عظمی محروم و در تحت حكم بنی‌امیه اسیر و مقهور خواهید شد و يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ. بعد از آن فرمایشات چنین می‌فرماید: «و ایم‌الله لتجدن بنی‌اميه ارباب سوء من بعدي». عدول در تعبیر از ولات به ارباب برای افادۀ همین معنی و با نبوی سابق متواتر بین‌الامت متحدالمفاد است: سرور مظلومان عليه‌السلام، تمکین از حکم دعی بنی‌امیه را ذلت عبودیتش می‌شمارد و در جواب ارجاس و ارزال اهل کوفه که: أنزل على حكم بني عمک به حضرتش عرضه داشتند، چنین می‌فرماید: لااعطینکم بیدی اعطاء الليل و لا اقر لكم اقرار العبيد. هيهات مناالذله ابي الله ذالک لنا و رسوله والمؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حميه و نفوس أبيه من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام.[18] طاعت فجره و تن در دادن به حکم لئيمان را عبودیتشان دانست، چنان‌چه سید علی علیه الرحمه فرموده: كيف ياوي الى الدنيه جيداً لسوى الله مالواها[19]. خضوع نفس قدسیه حضرتش از آن ابا فرمود، از برای حفظ حریت خود و توحید پروردگارش تمام هستی و دارایی را فدا و این سنت کریمانه را برای احرار امت استوار و از شوائب عصبيت مذمومه تنزیهش فرمود. از این جهت است که در تواریخ اسلامیه صاحبان نفوس ابیه که به این سنت مبارکه اقتدا و چنین فداکاری‌ها نمودند، ابات الضيم و احرارشان نامیده، همه را خوشه‌چین آن خرمن و از قطرات دریای آن اباء و حریت شمردند. خود حضرتش صلوات الله عليه و على المستشهدين بين يديه، حر بن یزید ریاحی را بعد از خلع طرق رقت و خروج از ربقه عبودیت آل ابی‌سفیان و ادراک شرف حریت و فوز به غنا و شهادت در آن رکاب مبارک به منقبت علیای حریتش ستود و به خلعت والای «انت الحر كما سمتك امک انت الحر في‌الدنيا و انت الحر في الاخره»[20]، سرافرازش فرمود.

و به مقتضای احادیث وارده در تفسیر آیۀ مبارکۀ: «وَ عَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا  يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا[21]» و انطباق فقرات آخر دعای افتتاح بر مندرجاتش، موعود به این کرامت حضرت امام ثانی عشر (مهدی منتظر) ارواحنا فداه است و مراد از شرکت به ذات احدیت تقدست اسمائه که در این آیۀ مبارکه وليش صلواته عليه را از آن تنزیه فرموده، همین مقهوریت بیعت و طاعت طواغيت امت است که شخص حضرتش (چنان‌چه خودش فرموده، ليس في عنقي بيعت طاغيت زمانی) به عدم مقهوریت بدان ممتاز است، بلکه از اخبار وارده در تفسیر آیۀ مبارکه: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ[22]» که خدای خود قرار دادن نصاری احبار و رهبانشان را به همین تمکین و طاعت از پاپان و پادریان تفسير فرموده‌اند، بسی ظاهر است که چنان‌چه گردن نهادن به ارادات، دل بخواهانۀ سلاطین جور در سياسات ملكيه و عبودیت آنان است، همین‌طور گردن نهادن به تحكمات خودسرانۀ رؤسای مذاهب و ملل هم که به عنوان دیانت ارائه می‌دهند، عبودیت آنان است. روایت شریفۀ مرویه در احتجاج که متضمن ذم تقلید از علمای سوء و هوی‌پرستان ریاست و دنیاطلبان است هم مفید همین معنی است. لكن استعباد قسم اول به قهر تغلب مستند است و در ثانی به خدعه و تدلیس مبتنی می‌باشد و اختلاف تعبير آیات و اخبار که در قسم اول عبدت بنی اسرائیل: واتخذ نهم الفراعنه عبيدا، و در قسم دوم اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا فرموده‌اند ناظر به این معنی می‌باشد و في‌الحقيقه منشأ استعباد قسم اول تملك ابدا، و منشأ قسمت دوم تملك قلوب است.

از اینجا ظاهر شد جودت، استنباط و صحت مقاله بعض از علمای فن که استبداد را به سیاسی و دینی منقسم و هر دو را مرتبط و حافظ یکدیگر و با هم توأم دانسته‌اند! و معلوم شد که قلع این شجرۀ خبیثه و تخلص از این رقیت خبيسه که وسیلۀ آن فقط به التفات و تنبه ملت منحصر است، در قسم اول، اسهل و در قسم دوم در غایت صعوبت و بالتبع موجب صعوبت علاج قسم اول هم خواهد بود.

روزگار سیاه ما ایرانیان هم به هم‌آمیختگی و حافظ و مقوم همدیگر بودن، این دو شعبۀ استبداد و استعباد را عیناً مشهود ساخت و کشف حقیقت این به هم‌آمیختگی و متقوم به یکدیگر بودن این دو شعبه و جهت صعوبت علاج شعبة ثانیه و سرایتش به شعبۀ اولی، بعد از این در خاتمه در طی شرح قوای استبداد و طریق تخلص از آن خواهد آمد. ان‌شاءالله تعالی.

بالجمله تمکین از تحكمات خودسرانه طواغيت است و راهزنان ملت نه تنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است از اعظم مواهب الهيه عز اسمه، بلکه به نص کلام مجید الهی تعالی شأنه، و فرمایشات مقدسۀ معصومین صلوات‌الله عليهم، عبودیت آنان از مراتب شرك به ذات احدیت تقدست اسمائه است. در مالكيت و حاکمیت ما يريد و فاعليت ما يشاء و عدم مسئولیت عما يفعل، إلى غير ذلك از اسماء و صفات خاصۀ الهيۀ جل جلاله و غاصب این مقام نه تنها ظالم به عباد و غاصب مقام ولایت است از صاحبش بلکه به موجب نصوص مقدسه مذكورۀ غاصب ردای کبریایی و ظالم به ساحت احدیت عزت کبریانه هم خواهد بود. و بالعكس آزادی از این رقیت خبيثة خسيسه، علاوه بر آن‌که موجب خروج از نشأت نباتیت و ورطۀ بهمیت است، به عالم شرف و مجد انسانیت، از مراتب و شئون توحید و از لوازم ایمان به وحدانیت در مقام اسماء و صفات خاصه هم مندرج است. از این جهت است که استنقاذ حريت مغصوبه امم و تخليص رقابشان از این رقیب منحوسه و متمتع فرمودنشان به آزادی خدادادی از اهم مقاصد انبياء عليهم‌السلام بوده.

حضرت کلیم و هرون علی نبینا و اله و عليهم‌السلام به نص آیۀ مبارکۀ: «فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ». (بنی‌اسرائیل را آزاد نما و با ما روانه ساز و آنها را شکنجه ننما) فقط تخليص رقاب بنی‌اسرائیل از اسارت و عذاب فرعونیان و آزادانه با خود بردنشان به ارض مقدسه را خواستار بودند و بقای ملک و دوام عزتش را (چنان‌چه در همان خطبۀ مبارکۀ قاصعه تصریح فرموده) التزام نمودند و عدم اجابت و تعاقب فرعونیان برای ارجاعشان اسیرانه به مصر، به غرق آنان و آزادی اسرائیلیان مؤدی گردید.

در همان خطبۀ مبارکۀ قاصعه (بعد از آن فرمایشی که سابقاً نقل کردیم) تخلص بنی‌اسمعیل و بنی‌اسرائیل را از دل رقيت اكاسره و قباصره، از فوائد بعثت حضرت خاتم‌النبيين صلی الله عليه و اله الطاهرين احصاء فرموده‌اند، إلى غير ذلک از آنچه در تواریخ ثبت و از اخبار مستفاد است.

اما مساوات تمام افراد ملت با شخص والی در جميع حقوق و احكام و شدت اهتمام حضرت ختمی مرتبت صلواته عليه و اله را در استحکام این اساس سعادت امت، از سیرۀ مقدسه حضرتش توان فهمید.

خوب است از هر بابی نمونه‌ای ذکر شود:

اول) مساوات در حقوق را از داستان فرستادن دخترش زینب حلی و زیور موروثه از مادرش خدیجه سلام‌الله علیها را به مدینه منوره برای فکاک شوهرش ابی العاص، نزد امیر مسلمين و گریستن آن حضرت به مشاهدۀ آن و بخشیدن و ارجاع تمام مسلمين حقوقشان را به آن معظمه باید استفاده نمود که به چه دقت مقرر فرموده‌اند![23]

دوم) مساوات در احکام را از امر به تسویه فی‌مابین عمش عباس و پسر عمش عقیل (با اینکه بالمجبور به ایشان را به جنگ آورده بودند) با سایر اسرای قریش حتی در بستن دست‌ها و بازوهایشان باید سرمشق گرفت که اصلاً جهت فارقه و مائزه در کار نیست.[24]

سوم) درجۀ مساوات در مقاصه و مجازات را از برهنه فرمودن دو کتف مبارک بر فراز منبر در همان قرب ارتحال با اشتداد مرض و حاضر فرمودن تازیانه یا عصای ممشوق برای مقاصه نمودن سواده (به محض ادعای آن‌که در بعض اسفار هنگامی که برهنه بوده، تازیانه یا عصای مزبور، از ناقه تجاوز و به کفتش رسیده) و بالاخره قناعت او به بوسیدن خاتم نبوت که در کتف مبارک بود.[25]

و از فرمایش حضرتش که در مجمع عام برای استحکام این اساس مبارک محالی را فرض، و فرمود اگر از صدیقۀ طاهره سيده النساء فاطمه زهرا صلوات‌الله عليها، سرقت سر زند، دست مبارکش را قطع خواهم نمود. باید استنباط نمود که به کجا منتهی و تا چه اندازه برای امتش آزادی در مطالبه حقوق را مقرر فرموده‌اند؟!

برای احیای همین سنت و سيرۀ مبارکه و محو بدعت تفضيل در عطا، و استرداد قطايع و تيولات، و برپا داشتن اساس مساوات بود که در عصر خلافت شاه ولایت عليه افضل الصلوات والسلام آن همه فتن و حوادث برپا شد! حتی بزرگان اصحابش مانند عبدالله عباس و مالک اشتر و غيرهما برای اطفای نوائر فتن في‌الجمله رفتار به سیرۀ محدثۀ سابقین را در عطا و قسمت و تفصيل سابقين بدربين و مهاجرین اولین و امهات مؤمنین را بر لاحقین تابعین و ایرانیان تازه مسلمان از حضرتش استدعا نمودند و آن‌چنان جواب‌های سخت شنودند.[26]

داستان حدیدۀ محماه در جواب یک صاع گندم خواستن برادرش عقيل و عتاب‌های مکملۀ مقام عصمت به فرزندش سیدالشهدا علیه‌السلام برای استقراض یک مد عسل از بیت‌المال که معاویه با آن عداوت از شنیدن آن گریست و گفت آنچه گفت. و عاریه مضمونه خواستن یکی از بنات طاهرات گردنبندی از بیت المال و آن فرمایشات «صخره صماء شكاف»[27] الى غير ذلك از آنچه در کتب سیر مسطور و موجب سربه‌زیری تمام مدعیان بسط عدالت و مساوات است!!

اینها همه برای حفظ این رکن اعظم و خروج از عهدۀ مسئولیت مترتبه بر آن است. برای پیروی و متابعت همین سنت و سیرۀ مأخوذه از انبیاء و اولیاء عليهم افضل الصلوات والسلام است که در این عصر فرخنده (که عصر سعادت و يقضت و انقضای دورۀ اسارت و انتهای سیر قهقهرایی اسلامیانش به عونۀ تعالی باید شمرد) ربانيين فقهای روحانيين و رؤسای مذهب جعفرى على مشيده افضل الصلوات والسلام، هم در استنقاذ حریت و حقوق مغصوبه مسلمین و تخليص رقابشان از ذل رقیت و اسارت جائرین همان همت مجدانه را مطابق همان سیرۀ مقدسۀ مبارکۀ مبذول و بر طبق دستور مقرر در شریعت مطهره: «ما لا يدرك كله لايترك كله»، در تحویل سلطنت جائرۀ غاصبه از نحوۀ اولی (که علاوه بر تمام خرابی‌های عیانیۀ اصل دولت اسلاميه را هم به انقراض عاجل مشرف نموده است) به نحوۀ ثانیه که حاسم اکثر مواد فساد و مانع استیلای کفره بر بلاد است. بذل مهجه و مجاهدت لازمه در حفظ بیضۀ اسلام را مصروف فرموده و می‌فرمایند: بدیهی است تنبیه غیر تمندان اسلام به آزادی رقابشان از رقیب جائرین و مشارکت و مساواتشان در تمام نوعيات مملکت با غاصبین و پی بردن به خطرات مترتبه بر استبداد و فعال ما یشاء بودن ظالمین برای جدشان در طلب و شوقشان به مطلب اعظم وسیله و اقوى سبب است، لهذا همان شعبۀ استبداد دینی به اقتضای همان وظیفۀ مقاميۀ خود که حفظ شجرۀ خبیثۀ استبداد را به اسم حفظ دین قديماً و حديثاً متكفل بوده و هست و خطاب مستطاب: «وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»[28] را مانند مخاطبین اولین آن پس پشت انداخت و این دو اصل سعادت و سرمایۀ حیات امت را (که دانستی حفظ حقوق ملیه و مسئولیت ولاه و غيرها همه مترتب بر آنهاست) محض تنفر و صرف قلوب و پی نبردن ملت به مطلوب به صورت‌های زشت قبيح دیگر جلوه‌گر ساخت! اما حریت مظلومه مغصوبۀ ملت از ذل رقيت جائرین را (که دانستی از اعظم مواهب الهيه عز اسمه بر این نوع و اغتصابش در اسلام از بدع شجره ملعونه بني العاص، و استنقاذش از غاصبین از اهم مقاصد انبیاء و اولیاء عليهم‌السلام بود) به موهومش خواندن قناعت نکردند و به صورت بی‌مانعی فسقه و ملحدین در اجهار به منکرات و اشاعۀ کفریات و تجري مبدعين در اظهار بدع و زندقه و الحادش جلوه دادند. حتی بی‌حجاب بیرون آمدن زنان و نحوذالک از آنچه به داستان استبداد و مشروطیت دولت از بحر اخضر بی‌ربط‌تر است (و مسیحیان به واسطۀ منع مذهبی نداشتن از آن، چه دولتشان مثل روس مستبده باشد، یا مثل فرانسه و انگلیس شورویه، علی ای حال در ارتکابش بلامانعند) از لوازم و مقتضيات این حريت مظلومۀ مغصوبه شمردند! و اما مساوات در قوی و حقوق و سایر نوعيات را (که شنیدی اشرف کائنات صلی‌الله عليه و اله محض استحکام این سعادت امت، کتف‌های مبارک را در چنان حال شدت مرض برای استیفای قصاص ادعایی گشود و حضرت شاه ولایت عليه افضل الصلوات والسلام هم برای رفع ید نفرمودن از آن و تسویه فی‌مابین سابقين بدريين با ایرانیان تازه مسلمان، آن همه محنت‌ها کشید تا عاقبت در محراب عبادت شربت شهادت نوشید) به صورت مساوات مسلمین با اهل ذمه در ابواب توارث و تناكح و نصاص و دیاتش در آوردند و بلکه مساواه اصناف مكلفین مانند بالغ و نابالغ و عاقل و مجنون و صحیح و مريض و مختار و مضطر و مؤسر و معسر و قادر و عاجز الى غير ذلك، از آن‌چه اختلاف آنها منشأ اختلاف تکالیف و احکام و به داستان مشروطیت و استبداد از فلك اطلس ابعد است، اهم از مقتضياتش شمرده‌اند.

بالجمله چون سرمایۀ سعادت و حیات ملی و محدودیت سلطنت و مسئولیت مقومۀ آن و حفظ حقوق ملیه همه منتهی به این دو اصل است، لذا این دو موهبت عظمای الهیۀ عز اسمه را به چنين صور قبیحه درآوردند، غافل از آن‌که آفتاب را به گل اندودن محال و دهنۀ دریای نیل را به بیل مسدود ساختن از ابلهی است. ملت ایران هر چند چشم و گوش بسته و از مقتضیات دین و ضروریات مذهب به واسطۀ گمان ماها بی‌خبر و به حقوق مليه و آزادی از این رقبت ملعونه و مساوات با غاصبين حریت، و حقوقشان پی نبرده و جز مسخریت برای خوشگذرانی و چپاول مفت‌خواران معمم و کلاهی، رتبه و مقامی برای خود تصور نکرده، حتی بی‌ربط بودن این امور را به اساس مشروطیت و تحديد استیلای جائرین هم بر خورده باشند. مع‌هذا كلۀ این مقدار را خوب می‌فهمند که این همه جانبازی‌های عقلا و دانایان و غیرتمندان مملکت بطبقاتهم، من العلماء والاخبار والتجار و غیر هم، در استنفاذ حریت و مساوات، برای فرستادن نوامیس خود بی‌حجاب به بازار و مواصلت با یهود و نصاری و تسویۀ فی‌مابین امثال بالغ و نابالغ و نحو ذلك در تکالیف و بی‌مانعی فسقه و مبدعين در اجهار به منکرات و اشاعۀ کفریات و اشباه ذلك نخواهد بود و رؤسای و پیشوایان مذهب هم جز بر آنچه حفظ بيضة اسلام و حراست ممالک اسلامیه بر آن متوقف باشد، چنین احکام اکیده و تصریح به آن‌که مخالفت به منزلۀ محاربه با امام زمان ارواحنا فداء است، نخواهند فرمود. این دستۀ جبابره و طواغيت است و ماحيان احکام شریعت و رواج‌دهندگان انحاء نسون و فجور در مملکت را هم خوب شناخته و می‌دانند که در این ارتكابات شنیعۀ چنگیز، به جز حفظ مقام مالكيت رقاب و فاعليت ما يشاء و حاکمیت ما یرید و عدم مسئولیت عما يفعل، مقصد و همّ دیگری اصلاً به خاطرشان نرسیده و در نظر ندارند و همچنین انصاف ما دستۀ ظالم‌پرستان عصر و حاملان شعبۀ استبداد دینی را هم به تمام اوصافی که در روایت احتجاج برای علماء سوء و راهزنان دین مبین و گمراه‌کنندگان ضعفای مسلمین تعداد فرموده و در آخر همه می‌فرماید: «اولئک اضر على ضعفاء شیعتنا من جيش يزيد لعنه الله على الحسين عليه السلام»[29] کما ینبغی فهمیده و می‌دانند که از این درجۀ همدستی با ظالمين دردمان چه و مقصدمان چیست؟!! خود را در عنوان آیۀ مبارکه: «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا  فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ»[30] مندرج ساختیم و بالاخره جز افتضاح ابدی و خزی دارین و عذاب الیم الهی سودی نخواهیم برد. «سُنَّتَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ  وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا».[31] خوب است عنان قلم را از شرح این فضيحت که تبعاتش هر چه باشد باز هم عاند به نوع است گرفته، کشف حقیقت این مغالطات را به موقع خود احاله و به فهرست مندرجات فصول پنج‌گانه، مقدمه را ختم کنیم و اجمال آن بدین ترتیب است:[32]

اول- آن‌که حقیقت سلطنت مجعوله در دین اسلام و سایر شرایع و ادیان بلکه نزد حکما و عقلا، غيرمتدینین عالم قديماً و حديثاً همه بر وجه ثانی مجعول، و تحویلش به وجه اول مطلقاً از بدع ظالمانه طواغيت امم و اعصار است.

دوم- آن‌که در این عصر غیبت که دست امت از دامان عصمت کوتاه و مقام ولایت و نیابت نواب عام در اقامۀ وظایف مذکوره هم مغصوب و انتزاعش غير مقدور است، آیا ارجاعش از نحوۀ اولی که ظلم زائد و غصب اندر غصب است، به نحوۀ ثانیه و تحديد استیلای جوری به قدر ممكن واجب است؟ و یا آن‌که مغصوبیت موجب سقوط این تکلیف است؟

سوم- آن‌که بر تقدير لزوم تحديد مذکور، آیا همین مشروطیت رسمیه که دانستی رکن مقومش دو امر و وسیلۀ تحدید منحصر در آن است، متعین و خالی از محذور است یا نه؟

چهارم- در ذکر بعضی از وساوس و مغالطات القائیه و دفع آنها.

پنجم- در بیان شرایط صحت و مشروعیت مداخلۀ مبعوثان ملت در این باب و وظیفۀ عمليۀ آنان بر وجه اجمال.

 

 

فصل اول

فصل اول در توضیح امر اول و کلام در آن در دو مقام است:

اول - در بیان اصل محدودیت استیلا و سلطنت مجعوله در جميع شرایع و ادیان، به اقامۀ همان وظایف و مصالح لازمۀ نوعيه.

دوم - در کشف درجۀ این محدودیت و حقیقت آن.

اما امر اول: از آن‌چه در مقدمه گذشت ظاهر و هویداست: چه بعد از آن‌که دانستی اصل تأسيس سلطنت و ترتيب قوی و وضع خراج و غيرذلک، همه برای حفظ و نظم مملکت و شبانی گله و تربیت نوع و رعایت رعیت است، نه از برای فضای شهوات و درک مرادات گرگان آدمی‌خوار و تسخیر و استعباد رقاب ملت در تحت ارادات خودسرانه. لامحالۀ سلطنت مجعوله در هر شریعت و بلکه نزد هر عاقل چه به حق تصدی شود یا به اغتصاب، عبارت از امانت‌داری نوع و ولایت بر نظم و حفظ و اقامۀ سایر وظایف راجعه به نگهبانی خواهد بود، نه از باب قاهریت و مالکیت و دل‌بخواهانۀ حکمرانی در بلاد و في‌‌مابين عباد و في‌الحقيقه از قبیل تولیت بعض موقوف علیهم در نظم و حفظ موقوفۀ مشترکه و تسویۀ فی‌مابین ارباب حقوق و ایصال هر ذی حقی به حق خود است، نه از باب تملک دل‌بخواهانه و تصرف شخص متصدی. از این جهت است که در لسان ائمه و علمای اسلام سلطان را به ولی و والی و راعی، و ملت را به رعیت تعبیر فرموده‌اند. از روی همین مبنی و اساس، حقیقت سلطنت عبارت از ولایت بر حفظ و نظم و به منزلۀ شبانی گله است. لذا به نصب الهی عز اسمه که مالک حقیقی و ولی بالذات و معطى ولايات است موقوف و تفصيل مطلب به مباحث امامت موکول است چون که دانستی قهر و تسخیر رقاب ملت در تحت تحكمات خودسرانه، علاوه بر آن‌که از اشنع انحاء ظلم و طغیان و علو در ارض و اغتصاب ردای کبریایی و با اهم مقاصد انبیاء علیهم‌السلام هم منافی است، پس اهمال و سکوت از قلع چنین شجرۀ خبیثه در هیچ یک از ادیان سابقه هم اصلاً محتمل نخواهد بود. بلکه از آیۀ مبارکۀ: «قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ»[33] که از لسان ملکۀ سبا حکایت فرموده‌اند، ظاهر است که با این‌که قومش آفتاب‌پرست بوده‌اند، مع‌هذا ارادۀ حکومتشان شورویۀ عمومیه بوده نه استبدادیه. حتی از آیۀ مبارکۀ: «فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى»[34] که داستان مشورت فرعونیان را در امر حضرت کلیم و هارون علی نبینا و آله و عليه‌السلام و منتهی شدن مذاکرۀ علنیۀ ایشان را در این باب به مذاکرۀ سریه حکایت فرموده، استفاده توان کرد که (چنان‌چه رفتار دولت انگلیس فعلاً مبغض و نسبت به ملت انگلیسیه چون کاملاً بیدارند مسئوله و شورویه، و نسبت به اسراء و اذلاء هندوستان و غيرها از ممالک اسلامیه که به واسطۀ بی‌حسی و خواب گران، گرفتار چنین اسارت و باز هم در خوابند، استعباديه و استبدادیه است) همین‌طور رفتار دولت فرعونیه هم با وجود ادعای الوهیت مع‌هذا مبغض و نسبت به قبطیان که قومش بودند، شورویه و نسبت به اسباط بنی اسرائیل استعبادیه بوده و آیۀ: «يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ». (فرعون طایفه‌ای از آنان را ضعیف می‌نمود) هم مفید همین معنی است.

على كل حال، رجوع حقیقت سلطنت اسلاميه بلکه در جميع شرایع و ادیان، به باب امانت و ولایت احد مشترکین در حقوق مشترکۀ نوعيه، بدون هیچ مزیت برای شخص متصدی و محدودیت آن از تبدل به مستبدانه و تحکم دل‌بخواهانه و قهر، از اظهر ضروریات دین اسلام بلکه تمام شرایع و ادیان است، و استناد تمام تجاوزات دل‌بخواهانه و حکمرانی‌ها، قديماً و حديثاً به تقلب و طغيان فراعنه و طواغيت امم از واضحات است.

به موجب حدیث نبوی متواتر بين الامت، و اتفاق تواریخ اسلامی بر وقوع اخبار غیبی نبوت، مبین شد که: مبدأ تحویل سلطنت اسلامیه از نحو ثانیۀ ولايتيه به اول استیلای معويه و بلوغ اغصان (الشجره الملعونه في‌القرآن) به عدد میشوم سی نفر بود و سلطنت میشومۀ استبدادیه از آنان موروث است.

اما امر دوم: از آن‌چه سابقاً گذشت، اجمالاً مبین شد و دانستی که به مقتضای آن‌چه اساس مذهب ما طائفۀ امامیه برآن مبتنی و کلمۀ الهیه عصمت را در ولایت بر سیاست امور امت معتبر دانستیم، و وجه این محدودیت فقط نه بر همان خودسرانۀ تحکم و مستبدانۀ ارتکاب نداشتن واقف و به همین اندازه مقصور است بلکه اجمالاً دانستی که تا به کجا منتهی است. اما بنا بر اصول اهل سنت که نه عصمت و نه نصب الهی عز اسمه هیچ یک را لازم ندانسته و بیعت اهل حل و عقد این امت را موجب انعقادش دانستند، هر چند درجۀ محدودیت به جایی که مذهب ما مقتضی است، منتهی نباشد لكن عدم تخطی از کتاب و سنت و سیرۀ مقدسه نبويه صلى‌الله علیه و آله را در نفس عقد بیعت شرط لازم‌الذكر و اندک تخلف دل‌بخواهانه ارتکاب و حکمرانی را مخالف مقام و منصب دانسته و در لزوم جلوگیری متفق شدند. على هذا محدودیت سلطنت اسلاميه به همان درجه اولی که عبارت از خودسرانه ارتکاب و استيثار نداشتن است، با اغماض از مرحلۀ اهلیت متصدی و اغماض از آنچه لازمۀ مقام عصمت و خاصۀ مذهب ماست، قدر مسلم بين‌الفريقين و متيقن على المذهبين و متفق عليه امت و از ضروریات دین اسلام است و چون که حفظ این درجۀ مسلمۀ بین الامه به حسب قوۀ بشريۀ عاده ممكن و مانند سایر درجات آن که به مذهب ما مخصوص و جزء قوۀ عاصمۀ عصمت حافظش نتواند بود متعذر نیست. لهذا لزوم حفظش را به هر وسیله که ممکن شود خصوصاً با تصدی غاصب هیچ مسلمان مظهر شهادتین نتواند انکار نماید.  الا ان یخرج من ملتنا و یستدین بغیر دیننا.

 

 

فصل دوم

فصل دوم در تنقیح امر دوم است و باید سه مطلب من باب‌المقدمه بیان شود:

اول آن‌که در باب نهی از منکر بالضروره من‌الدين معلوم است که چنان‌چه شخص واحد فرضاً در آن واحد منکرات عدیده را مرتکب شود، ردعش از هر یک از آنها تکلیفی است مستقل و غير مرتبط به تمکن از ردع و منع از سایر آنچه که مرتکب است.

دوم آن‌که از جمله قطعیات مذهب ما طائفۀ امامیه این است که در این عصر غیبت على مغيبه السلام، آنچه از ولایات نوعيه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن حتی (در این زمینه) معلوم باشد وظایف حسبیه نامیده و نیابت فقهای عصر غیبت را در آن، قدر متيقن و ثابت دانستیم. حتی با عدم ثبوت نیابت عامه در جميع مناصب و چون عدم رضای شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بیضه اسلام بلکه اهمیت وظایف راجعه به حفظ و نظم ممالک اسلامیه از تمام امور و حسبيه از اوضح قطعيات است. لهذا ثبوت نیابت فقها و نواب عام عصر غیبت در اقامۀ وظایف مذکوره از قطعیات مذهب خواهد بود.

سوم آن‌که در ابواب ولایات بر امثال اوقاف عامه و خاصه و غيرها از آن‌چه به باب ولايات است، این معنی نزد تمام علمای اسلام مسلم و از قطعیات است که: چنان‌چه غاصبی عدواناً وضع ید نماید و رفع يدش رأساً ممکن نباشد، لکن با ترتیبات عمليه و گماشتن هیأت نظاری توان تصرفش را تحدید و موقوفۀ مغصوبه را مثلاً از حیف و میل و صرف در شهواتش کلاً ام بعضاً، صیانت نمود البته وجوب آن بدیهی و خلاف در آن نه تنها از علمای متشرعین بلکه از عقلای دهريين هم هیچ متصور و محتمل نخواهد بود.

چون این سه مطلب مبین شد، مجال شبهه و تشکیک در وجوب تحویل سلطنت جائرۀ غاصبه از نحوۀ اولی به نحوۀ ثانیه با عدم معذوریت از ید از آن باقی نخواهد بود. چه بعد از آن‌که دانستی که نحوۀ اولی هم اغتصاب ردای کبریایی عز اسمه و ظلم به ساحت اقدس احدیت است و هم اغتصاب مقام ولایت و ظلم به ناحیۀ مقدسۀ امامت صلوات الله علیه و هم اغتصاب رقاب و بلاد و ظلم دربارۀ عباد است به خلاف نحوۀ ثانیه که ظلم و اغتصابش فقط به مقام مقدس امامت راجع و از آن دو ظلم و غصب دیگر خالی است.

پس حقیقت تحویل و تبدیل سلطنت جائره عبارت از قصر و تحديد استیلای جوری و ردع از آن دو ظلم و غصب زائد خواهد بود، نه از باب رفع یک فرد از ظلم و وضع فرد مبائن دیگر اخف از اول و به عبارت اوضح آن‌که تصرفات نحوۀ ثانیه، فقط به همان مقدار نظم و حفظ مملکت مقصور و تصرفات نحوۀ اولی زیاده و اضعاف آن است و بر هیچ حد هم واقف و مقصور نیست و تبدیل نحوۀ سلطنت عبارت است از منع و ردع از این زیادت‌ها. به تقریب و بیان دیگر آن‌که تصرفات نحوۀ ثانیه همان تصرفات ولایتیه است که ولایت در آنها چنان‌چه بیان نمودیم برای اهلش شرعاً ثابت و با عدم اهلیت متصدی هم از قبیل مداخلۀ غیر متولی شرعی است در امر موقوفه که به وسیلۀ نظارت از حیف و میل صیانت شود و با صدور اذن، عمن له ولايه الاذن، لباس مشروعیت هم تواند پوشید و از اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولایت هم به وسیلۀ اذن مذکور خارج تواند شد و مانند متنجس بالعرض است که به وسیلۀ همین اذن قابل تطهير تواند بود و تصرفات نحوۀ اولی به عكس مذکور و ظلمی است قبيح بالذات و غیر لایق برای لباس مشروعیت و صدور اذن در آن اصلاً جایز نیست و از قبیل تملک غاصب نفس عین موقوفه را و ابطال رسم وقفیت آن و مانند نفس اعیان نجاسات است که تا در محل باقی است، اصلاً قابل طهارت نتواند بود، الا بعد از ازاله. و تبدیل و تحویل نحوۀ سلطنت به عينه همان داستان گماشتن نظار است برای صیانت موقوفۀ مغصوبه و تحديد تصرفات غاصب بر موجبات صلاح آن و رفع نحوۀ ید تمليكۀ او که غصبی است زائد و الزامش به مقتضای وقف و منعش از حیف و میل و صرف در شهوات خود، از قبيل ازاله عین نجاست است از محل متنجس.

چقدر مناسب است رؤیای صادقه‌ای که خود این اقل خدام شرع انور در همین خلال ديده و متضمن همین تشبيه است ضمناً درج شود.

چند شب قبل از این، در عالم رؤیا، خدمت مرحوم آيت‌الله آقای حاجی میرزا حسین تهرانی قدس سره نجل مرحوم حاجی میرزا خلیل طاب رمسه، مشرف شدم. پس از التفات به رحلت ایشان و گرفتن طرفين ردای مبارکشان برای استفاده و امتناع ایشان از جواب راجعه به عالم موت و نشاه برزخ و آخرت، و تمکین از جواب مسائل دیگر، سؤالاتی عرض شد. آن مرحوم از لسان مبارک ولی عصر ارواحنا فداه نقل جواب فرمودند. پس از ختم آنها عرض کردم اهتمامات شما را در خصوص مشروطیت چه فرمودند؟ حاصل عبارت جواب این بود: حضرت فرمودند: مشروطه اسمش تازه است. مطلب که قدیمی است. مثالی که متضمن به تشبيه باب که شرحش در نظرم نماند ذکر فرمود، بعد به این عبارت گفتند: حضرت فرمودند: مشروطه مثل آن است که کنیز سیاهی را که دستش هم آلوده باشد به شستن دست وادارش نمایند. انتهی[35] چقدر این مثال مبارک منطبق بر مطلب و چه سهل ممتنع است!!! که به هیچ خاطری نرسیده و بر صحت رؤیا، علاوه بر قرائن قطعيۀ دیگر اماره واضح است: سیاهی کنیز اشاره است به غصبیت اصل تصدی و آلودگی دست، اشاره به همان غصب زائد. مشروطیت چون مزیل آن است لهذا به شستن ید غاصبانۀ متصدی تشبیهش فرموده‌اند.

بالجمله حفظ همان درجۀ مسلمه از محدودیت سلطنت اسلامیه که دانستی متفق عليه امت و از ضروریات اسلام است، علاوه بر آن‌که في نفسه از اهم تکالیف نوع مسلمین و از اعظم نوامیس دین مبین است (در صورت مغصوبیت مقام و تصدی و تعدی غاصب) چنان‌چه نسبت به حالت عالیۀ ایران ضروری مذهب ما می‌باشد و از جهات عدیدۀ دیگر که اجمالاً اشاره شد، در عنوان امر به معروف و نهی از منکر و حفظ نفوس و اعراض و اموال مسلمين و دفع تطاول ظالمين هم مندرج است.

با اغماض از تمام مذکورات، تمام سیاسيين و مطلعین بر اوضاع عالم من الاسلاميين و غيرهم، بر این معنی معتقدند که: همچنان که مبدأ طبیعی آن چنان ترقی و نفوذ اسلام در صدر اول (که در کمتر از نصف قرن به چه سرعت و سیر و به کجا منتهی شد) به همین عادله و شورویه بودن سلطنت اسلاميه و آزادی و مساوات آحاد مسلمین با اشخاص خلفا و بطانۀ ایشان در حقوق و احکام بود. همین‌طور مبدأ طبیعی این چنین تنزل مسلمين و تفوق ملل مسيحيه بر آنان هم که معظم ممالکشان را بردند و هیچ نمانده که این اقل قليل باقی‌مانده را هم ببرند، همین اسارت و رقیت مسلمین در تحت حکومت استعبادیۀ موروثه از معاویه و فوز آنان است به حکومت مسئولۀ مأخوذه از شرع مسلمين و چنان‌چه باز هم مسلمانان از این سکرت و غفلت به خود نیایند و کما فی‌السابق در ذلت عبودیت فراعنه است و چپاول‌چیان مملکت باقی بمانند، چندی نخواهد گذشت که العياذ بالله تعالی (مانند مسلمين معظم آفریقا و اغلب ممالک آسیا و غير ذلك) نعمت شرف و استقلال قومیت و سلطنت اسلاميه را از دست داده و در تحت حکومت نصاری اسیر و دوره‌ای نخواهد گشت که مانند اهالی اندلس و غيرها، اسلامیتشان به تنصر و مساجدشان کنیسه و اذانشان به ناقوس و شعائر اسلاميه به زنار بلکه اصل لسانشان هم مانند آنان مبدل و روضۀ منوره امام هشتمشان هم پایمال نصاری خواهد گشت (وقي‌الله المسلمين عنه ولا أرانا الله ذالك) و گذشته از کمال بداهت و وضوح این امر و حصول تمام مبادی و مقدمات قریبه به مطلب (حتی پرداختن همسایگان جنوبی و شمالی به نقشۀ قسمت مملکت فی‌مابین خودشان) و کثرت مشاهدۀ نظائر و اشباه آن، فلا اقل من لزوم التحذر: على هذا بدیهی است که تحویل سلطنت جائرۀ غاصبه از نحوۀ ظالمه اولی به نحوۀ عادلۀ ثانیه، علاوه بر تمام مذكورات، موجب حفظ بیضۀ اسلام و صیانت حوزۀ مسلمین است از استیلای كفار، از این جهت از اهم فرائض خواهد بود؛ «جمع الله تعالى على الهدی كلمتنا و علی التقى شملنا و لا جعلنا من الذين يجعلون اصابعهم في آذانهم من الصواعق حذر الموته بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم أجمعين[36]».

 

فصل سوم

فصل سوم در تحقیق امر سوم و توضیح آن موقوف به بیان سه امر است:

اول آن‌که، چنان‌که دانستی حقیقت سلطنت اسلامیه عبارت از ولایت بر سیاست امور امت  - و به چه اندازه محدود است همین‌طور ابتناء اساسش هم نظر به مشارکت تمام ملت در نوعیات مملکت بر مشورت با عقلای امت که عبارت از همین شورای عمومی ملی است نه تنها با خصوص بطانه و خواص شخص والی که شورای درباریش خوانند، به نص کلام مجید الهی عز اسمه و سیرۀ مقدسۀ نبویه صلی الله و آله که تا زمان استیلای معویه محفوظ بود، این حقیقت از مسلمات اسلامیه است.

و دلالت آیۀ مبارکۀ «وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر»[37] که عقل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلای امت مکلف فرموده‌اند بر این مطلب در کمال بداهت و ظهور است. چه بالضروره معلوم است مرجع ضمیر جمیع نوع امت و قاطبۀ مهاجرین و انصار است، نه اشخاص خاصه و تخصیص آن به خصوص عقلاً و ادباً به حل و عقد از روی مناسبت حکمیه و قرینه مقامیه خواهد بود، نه از باب صراحت، لفظیه و دلالت کلمۀ مبارکۀ «فی الامر» که مفرد محلی و مفید عموم اطلاقی است بر این‌که متعلق مشورت مقرره در شریعت مطهره کلیۀ امور سیاسیه است، هم در غایت وضوح و خروج احکام الهیه عز اسمه از این عموم از باب تخصص است نه تخصیص و آیۀ مبارکه «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُم»ْ[38] اگر چه فی نفسه بر زیاده از رجحان مشورت دلیل نباشد، لیکن دلالتش بر آن‌که وضع امور نوعیه بر آن است که به مشورت نوع برگزار شود، در کمال ظهور است. سیرۀ مقدسه نبویه صلی الله علیه و آله در مشورت با اصحاب «و اشیروا علی اصحابی» فرمودند در حوادث را، کتب سیر مشروحاً متضمن و موافقت آن حضرت با ارائه اکثر به جایی منتهی بود که حتی در غزوۀ احد با این‌که رأی مبارک شخص حضرتش با جماعتی از اصحاب عدم خروج از مدینه مشرفه را ترجیح فرمود و بعد هم همه دانستند که صلاح و صواب همان بود، مع هذا چون اکثریت آراء بر خروج مستقر بود، از این رو با آنان موافقت و آن همه مصائب جلیله را تحمل فرمود[39]. عدم تخطی خلفای اولین از این سیرۀ مقدسه و ترقیات فوق‌العاده مترتبه بر آن هم از وقایع صدر اول تفصیلاً معلوم است. حضرت شاه ولایت علیه افضل الصلوات و السلام هم در طی خطبه مبارکه که در بیان حقوق والی بر رعیت و حقوق رعیت بر والی در صفین انشاء فرموده به قاطبۀ حاضرین (که عددشان را از پنجاه هزار نفر کمتر نگفته‌اند) می‌فرماید: «فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ»[40].

چقدر سزاوار است ما مدعیان مقام والای تشیع اندکی در سراپای این کلام مبارک تأمل کنیم و از روی واقع و حقیقت‌رسی و الغای اغراض نفسیه این مطلب را بفهمیم که این درجه اهتمام حضرتش در رفع ابهت و هیبت مقام خلافت از قلوب امت و تکمیل اعلی درجات آزادی آنان و ترغیب و تحریصشان بر عرض هرگونه اعتراض و مشورت و در عداد حقوق والی بر رعیت و یا حقوق رعیت بر والی شمردن آن. همچنین، «اشیرو علی اصحابی» فرمودن‌های اشرف کاینات صلی الله علیه و آله بر طبق امر الهی عز اسمه برای چه مطلب بود؟ اگر با وجود مقام والی عصمت و استغناء از تمام عالم در اصابه واقع، معهذا به رعایت تحفظ از خطا و اشتباه چنین اهتمام فرموده‌اند حاشاهم عن ذالک! پس لازم است که لااقل برای منع از تجاوزات عمدیه این اساس سعادت را استوار داریم و اگر از برای تنزیه سلطنت حقه ولایتیه از مجرد تشبه صوری به سلطنت‌های استبدادیه فراعنه و طواغیت امم و حفظ اساس مسؤلیت و شورویت آن و تحفظ بر آن دو اصل طیب و طاهر، حریت و مساوات آحاد امت با مقام والای خلافت بوده -کما هو الظاهر بل المتعین- پس البته لازم است نحوۀ سلطنت اسلامیه را اگرچه متصدی مغتصب باشد به قدر قوه تحفظ کنیم و اگر محض تعلیم امت و از برای سرمشق ولات و قضات و عمال و به غرض التزام آنان به رفتار بر این نهج و عدم تخلف از این دستورالعمل بوده پس لازم است تعلیم کنیم. صلوات الله علیه و علی الطائب من ولده القائمین من بعده.

و علی کل حال، زهی اسف و حسرت که ما ظالم‌پرستان عصر و حاملان شعبۀ استبداد دینی چقدر از مدالیل کتاب و سنت و احکام شریعت و سیرۀ پیغمبر و امام خود بی‌خبریم؟! و به جای آن‌که شورای عمومی ملی را «هذه بضاعتنا ردت الینا» بگوییم با اسلامیت مخالفش می‌شماریم و حتی آیۀ واضح الدلالۀ سابقه را هم گویا در کتاب مجید الهی عز اسمه هرگز نخوانده؟! و یا به مفادش برنخورده؟! یا آن‌که به واسطۀ منافاتش با شهوات و شعبۀ استبداد و استعباد خودمان داستان: «نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»[41] را تجدید نمودیم.

دوم آن‌که در این زمینه که دستمان نه تنها از دامان عصمت بلکه از ملکه تقوی و عدالت و علم متصدیان هم کوتاه و به ضد حقیقی و نقطۀ مقابل آنها گرفتاریم، همچنان‌که بالضروره معلوم است حفظ همان درجۀ مسلمه از محدودیت سلطنت اسلامیه که دانستی متفق علیه امت و از ضروریات دین اسلام است و همچنین، صیانت این اساس شورویتی که به نص کتاب و سنت و سیره مقدسه دانستی که ثابت و از قطعیات است، جز به گماشتن مسدد و رادع خارجی که به قدر قوه بشریه به جای آن قوۀ عاصمه الهیه عز اسمه و لااقل جانشین قوۀ عقلیه و ملکۀ عدالت و تقوی تواند بود، غیر ممکن و به صرافت طبع این نوع متصدیان عادتاً از محالات و مانند حراست گوسفند را به گرگ واگذاشتن و چشم تبرید به آتش داشتن. از این رو وجوب گماشتن هیئت مذکوره، چنان‌که گذشت بدیهی و غیر قابل انکار است. همین‌طور بالضروره معلوم است که قوۀ مسدده و رادعۀ خارجیه وقتی مؤثر و مفید و جانشین قوای نفسیه تواند بود که بر همان وجهی که ارادات نفسیه در تحت ملکات و ادراکات منبعث از آنهاست، همان‌طور طبقات متصدیان هم فقط عبارت قوۀ اجرائیه مملکت و در تحت ترجیحات قوه مسدده و علمیه و منبعث از آن باشند و هم در صورتی اطرادپذیر و غیر قابل از برای تخلف تواند بود که اصل اساس دولت و وضع سلطنت به طور رسمیت و قانونیت بر همین وجه مبتنی و به وسیلۀ بیداری و هشیاری و حکمت علمیه عقلای ملت جمیع قوای استبدادیه (که شرحش در خاتمه خواهد آمد) مسلوب و ابواب تخلص و چاره مسدود باشد و الّا قوای معلونۀ استبدادیه حتماً متحرک و نائرۀ طاغوتیه حکماً زبانه خواهد کشید و مآل‌امر لامحاله به جان ما ایرانیان خانمان ویران مؤدی خواهد شد.

سوم، بعد از آن‌که به موجب همین تشریح مبین شد و دانستی که گماشتن قوه و هیئت مسدده بنا بر اصول مذهب ما طائفۀ امامیه قدر مقدور از جانشینی قوۀ عاصمۀ عصمت است و بنا بر مبانی اهل سنت به جای قوۀ علمیه و ملکۀ تقوی و عدالت، حافظ نحو سلطنت اسلامیه از تبدل و مراقبت در عدم تجاوز از حدود و متوقف بر آن و منحصر در آن است. پس البته رکن اعظم این تحفظ و اصل اهمّ این مراقبت مرتب داشتن دستور آن است که (به همان ترتیبی که اجمالاً در مقدمه گذشت) به تمیز وظایف نوعیه لازم از آن‌چه در آن حق مداخله نیست کاملاً وافی و تفصیل حدود مذکوره را بر وفق مقتضیات مذهب به طور قانونیت و بر وجه رسمیت متضمن باشد و الّا بدون دستور مذکور البته مراقبت و محافظت متصدیان مانند محمول بلاموضوع و از قبیل سر بی‌صاحب تراشیدن خواهد بود. بالجمله چنان‌که ضبط اعمال مقلدین در ابواب عبادات و معاملات بدون آن‌که رسائل علمیه در دست و اعمال شبانه‌روزی خود را بر آن منطبق کنند، از ممتنعات است. همین‌طور در امور سیاسیه و نوعیات مملکت هم ضبط رفتار متصدیان و در تحت مراقبت و مسئولیت بودنشان بدون ترتیب دستور مذکور از ممتنعات و فی الحقیقه پایه و اساس حفظ محدودیت و مسئولیت مبتنی بر آن و اصل اصیل در این باب و مقدمه منحصره مطلب است. از این جهت واجب است. چون این سه مطلب کما هو حقه، مبین شد و دانستی که حفظ نحوۀ سلطنت اسلامیه از تبدل و تحفظ بر محدودیت و مسؤلیت و شورویت و سایر مقومات ولایتیه بودن آن جز به ترتیب دستور محدد و گماشتن هیئت مسدد عاده از ممتنعات است و دانستی که گماشتن هیئت مسدده در این باب نه تنها برای واداری به اقامۀ وظایف لازمه و منع از تجاوزات و فقط از باب گماشتن هیئت نظاره است، برای حفظ امثال موقوفه مغصوبه از تطاول و چپاول غاصب بلکه خیلی ادقّ و الطف و بالاتر از آن و بنا بر اصول مذهب ما قدر مقدور از جانشین قوۀ عاصمۀ عصمت بنا بر مبانی اهل سنت به جای قوۀ علمیه و ملکۀ تقوی و عدالت است و دانستی که این جانشینی وقتی متحقق و کاملاً صورت‌پذیر گردد که بر همان وجهی که ارادات نفسیه منبعث از ملکات و ادراکات است، هیئت مسدده هم در مملکت دارای این مرتبه و منشأ همین اثر باشد، بعد از تنبه و التفات به این معانی و مبانی تمامیت این ترتیب و متقوم بودن حفظ نحفوه سلطنت اسلامی به این دو رکن مقوم و مسؤلیت مترتبه بر آن دو اصل مبارک -حریت و مساوات- و متوقف بودن این جانشینی به همین تجزیۀ قوای مملکت و مأخوذ بودن تمام این مبانی پس از رد هر یک از فروع به اصل خودش از شرع قویم اسلام، خاصه از مقتضیات مذهب ما طائفۀ امامیه چقدر بدیهی و عدم انطباق تحدید استیلای جوری که وجوبش در فصل سابق از جهات عدیده مبین شد، جز بر این ترتیب چقدر ضروری است!! الحق جودت استنباط و حسن استخراج اول حکیمی که به این معانی برخورده و مسؤله و شورویه و مقیده و مشروطه و محدوده بودن نحوه سلطنت عادله ولایتیه و ابتناء اساسش را بر آن دو اصل مبارک (حریت و مساوات) و مسؤلیت مترتبه بر آنها و متوقف بودن حفظ مقوماتش را به این دو رکن مقوم از آن‌چه بیان نمودیم استفاده و استنباط نموده و به طور قانونیت و بر وجه اطراد و رسمیت هم به چنین تمامیت مترتبش ساخت و امکان اثامه قوۀ مسدده و رادعۀ خارجیه را به جای قوۀ عاصمۀ عصمت و لااقل ملکۀ تقوی و علم و عدالت از کیفیت انبعاث ارادات نفسیه از ملکات و ادراکات استخراج نمود و به وسیلۀ تجزیۀ قوای مملکت و قصر شغل متصدیان به فقط قوۀ اجرائیه تحت آراء قوۀ مسدده و مسؤل آن و آنان هم مسؤل آحاد ملت بودن وجود خارجیش داد، زهی مایۀ شرف و افتخارش و بسی موجب سربزیری و غبطۀ ما مردم است!!!

با این‌که بحمدالله تعالی و حسن تأییده از مثل یک کلمه مبارکه «لاتنقض الیقین بالشک»، آن همه قواعد لطیفه استخراج نمودیم، از مقتضیات مبانی و اصول مذهب مایۀ امتیازمان از سایر فرق چنین غافل و ابتلای به اسارت و رقیت طواغیت امت را الی زمان الفرج عجل الله تعالی ایامه به کلی بی‌علاج پنداشته اصلاً در این وادی داخل نشدیم و دیگران در پی‌بردن به مقتضیات آن مبانی و تخلیص رقابشان از این اسارت منحوسه گوی سبقت ربودند و مبدأ طبیعی آن‌چنان ترقی و نفوذ را از سیاسات اسلامیه اخذ و به وسیلۀ جودت استنباط و حسن تفریع این چنین فروع صحیحه بر آن مترتب و به همان نتایج فائقه نائل شدند!! و ما مسلمانان به قهقری برگشتیم حال هم که بعد اللتیا و اللتی اندکی تنبهی حاصل و مقتضیات احکام دین و اصول مذهب مان را با کمال سربزیری از دیگران اخذ و مصداق «هذا بضاغتنا ردت الینا» شدیم. باز هم جهله و ظالم‌پرستان عصر و حاملان شعبۀ استبداد دینی درجۀ همدستی با ظالمین را به آخرین نقطۀ منتهی و سلب فعالیت ما یشاء و حاکمیت ما یرید و مالکیت رقاب و عدم مسؤلیت عما یفعل از جائرین را با اسلامیت و قرآن منافی شمردند. همانا بر طبق ارادۀ استبدادیۀ خود و محض همدستی با جائرین، مذهبی تازه اختراع نموده اسمش را اسلام و اساسش را بر تشریک طواغیت امت با ذات احدیت تقدست اسمائه در صفات مذکوره مبتنی ساختند!! و کتاب جور و استبدادی هم که به مقتضای ... «و َإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ...»[42] از کفرستان روسیه برایشان نازل که متضمن این دستورالعمل‌های جوریه و مبتنی بر همین مبنی است، قرآن آسمانیش خواندند و به همدستی به طواغیت امت مستظهر و در بلد اسلام به چنین خلاف ضروری واضح اجهار و چنین نغم‌ها سرودند و داستان «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا  إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ»[43] را تجدید نمودند. عصمناالله تعالی من غلبه الهوی و ایثار العاجله و معاونه الظلمه و سوء الخاتمه به محمد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین[44].

 

فصل چهارم

فصل چهارم در ذکر جمله‌ای از وساوس و شبهات القائیه و رفع آنها

هرچند با وضوح آنکه اساس این وساوس به همدستی با جبابره و طواغیت مبتنی و ناشی از همان شعبۀ استبداد دینی و به غرض حفظ شجره خبیثه استبداد و محض استرقاق و استعباد رقاب عباداست لعذا مستغنی از تعرض و جواب و اعتنای به آن خروج از وظیفه و بعید از صواب است. لکن به ملاحظۀ آنکه مبادا ملل اجنبیه و غیر مطلعین به احکام شرعیه این اباطیل مستبدانۀ مغرضافه را در عداد اقوال علمای اسلام شمارند و چنین واضحات ضروریه را در شریعت مطهره قابل اختلاف و در نزد متشرعین محل خلاف پنداشته لسان طعن به دین مبین گشایند، لهذا عجالهً در این مختصر به دفع وساوس راجعۀ به اصول و مقدمات این اساس سعادت اکتفا، و استقصاء و دفع بقيه اباطیل را با اینکه اوقات اشرف از آن است، به مقاله عليحده موکول می‌داریم.

چون دانستی که اساس ولایتیه و عادله بودن نحوه سلطنت چه آنکه به حق تصدی شود یا به اغتصاب به آن دو اصل طیب و طاهر - حریت و مساوات - مبتنی و حفظ شورویت و محدودیت و سایر مقوماتش هم به ترتیب دستور اساسی و عقد مجلس شورای ملی متوقف است، لهذا مغالطات راجعه به هر یک از آن دو اصل مبارک و این دو رکن مقوم عليحده مذکور و به دفعش می پردازیم.

اول، مغلطه راجعه به اصل مبارک حریت است:

الحق از شاه مغلطه‌کاری‌های عالم و کشف حقیقتش هم از همه اهم و الزم است، چه بعد از آنکه در مقدمه مبین شد و دانستی که حقیقت سلطنت نملكيه عبارت از اغتصاب رقاب ملت در تحت تحكمات خودسرانه است، و (پس از طلوع اسلام) مبدأ این اغتصاب را هم به مقتضای حدیث نبوی متواتر بين الشيعه و اهل السنه دانستی که بلوغ بنی العاص لعنهم الله تعالی، به عدد سی نفر بوده، و دانستی که اساس ولایتیه بودن آن اگر چه متصدی مغتصب باشد، هم بر آزادی از این اسارت و رقیت مبتنی است. پس البته حقیقت تبدیل نحوه سلطنت غاصبه جائره عبارت از تحصیل آزادی از این اسارت و رقیت است و تمام منازعات و مشاجرات واقعه فی ما بین هر ملت با حکومت تملكيه خودش، بر همین مطلب خواهد بود. نه از برای رفع ید از احکام دین و مقتضات مذهب! مقصد هر ملت چه متدین به دین و ملتزم به شریعتی باشند و یا آنکه اصلا به صانع عالم هم قائل نباشند، تخلص از این رقیت و استنقاذ رقابشان از این اسارت است، نه خروج از ربقه عبودیت الهيه جلت آلائه و رفع التزام به احکام شریعت و کتابی که بدان تدین دارند. و طرف این تشاجر و تنازع هم فقط حکومت مغتصبه رقابشان است نه صانع و مالک و پروردگارشان. چون تمام این منازعات و مشاجرات واقعه فی ما بین انبیاء و اولياء عليهم السلام، با فراعنه سلف، و في ما بین پیروان ایشان با طواغيت خلف، و این درجه اهتمام در تبدیل نحوه سلطنت، همه بر سر استنقاذ این اعظم مواهب الهيه عزاسمه از مغتصبين آن بوده و هست و حقیقت تبدیل نحوه سلطنت غاصبه عبارت از فوز ملت به این موهبت است، از این جهت تمام همت ظالم پرستان به صرف قلوب ملت از ادار حقیقت آن مصروف و مقتضیات دین و مذهب ملل مسیحیه را از لوازم این سرآمد نعم الهيه عزاسمه شمرده و به حساب آن به خرجش آوردند.

ولكن هيهات هيهات گذشت آن زمانی که ملت ایران این قدر چشم و گوش بسته بودند که لعن مرحوم قدوة المتألهين آخوند ملا محراب حکیم علیه الرحمه را چون قائل به وحدت واجب الوجود بود لازم و تبری از حضرت کلیم علی نبینا و آله و عليه السلام را هم چون پیغمبر یهودیان است واجب می‌شمردند. حتی به واسطه اشتراک در اسم گاهی نسبت به ساحت مقدسه امام هفتم عليه السلام هم العياذ بالله تعالی جسارت می‌شد و از هر امر حق به محض یک کلمه واهيه ناحقی دوری می‌نمودند.

حالا بحمد الله تعالی چشم و گوش‌ها باز و گذشته از تمام آنچه کشف حقیقت این حریت مظلومه مغصوبه و اهتمام انبیاء و اولياء عليهم السلام در استنقاذش از غاصبین آن گذشت و دانستی که حقیقت استبداد دولت غاصبه عبارت است از اغتصاب آن و مشروطگی آن هم عبارت از انتزاعش از غاصبین است و اتساع مشرب‌ها بی‌ربط به این داستان. و بود و نبودش ناشی از اختلاف مذاهب و نسبت به استبداد و مشروطیت دولت یکسان است. علاوه بر همه این‌ها این معنی را هر ذی شعوری می‌فهمد که از ابتدای پی بردن سایر ملل به این اساس سعادت، اغلب مسیحیان با کمال اتساع مشرب که به اقتضای مذهبشان بدان قائل و حتی طوائفی هم که اصلا به شریعت و دینى التزام ندارند و در اتساع مشرب اعلی درجه‌اند برای استنقاذ حريتشان بجنگیدن با غاصبين آن دچار و به اشد از مصائب ما گرفتار بودند و به اضعاف ما بذل نفوس و اموال نمودند تا به این سرمایه حیات ملی نائل شدند و هر کوری می‌بیند که ملت روسیه با این شدت ابتلای به اسارت و رقیت دولت ظالمه خود این همه جانبازیها برای تخلص از این شدت و عدم فوزشان به مقصد از روی قوت قوای استبدادیه بود.

معهذا اتساع مشربشان با سایر مسیحیان که به اعلی درجه حریت نائلند به واسطه اتحاد مذهب یکسان و مباحاتشان بر یک نسق و التزامشان به لوازم تنصر و بذل اموال در ترویج شعائر نصرانیت به یک منوال است. بعد از وضوح این معانی و مشاهده اشتراک هر دو دسته مسيحيان قديما وحديثأ در این اتساع مشرب، بی‌ربط بودن به داستان آزادی از رقيت طواغیت امت، با اغماض از تمام آنچه گذشت، عياناً هم مشهود و این مغلطه کاری با این همه بذل جهد بعونه تعالی بی‌نتیجه خواهد بود.

حالا بحمد الله تعالی، ملت بیدار و از مقتضیات دین و مذهب خود کاملاً خبر دارند. مقتضيات مذهب مسیحیان را هم که بين الكل مشترک است با آزادی از رقیت فراعنه و طواغیت خوب از همدیگر تمیز می‌دهند، و به این مغالطات و مفتریات دوباره به اسارت و رقیت جبابره تن در نمی‌دهند و به نظير کلمه کفریه: لاحكم الا لله گفتن بقایای خوارج نهروان، از اطاعت احکام پیشوایان روحانی سر نمی‌پیچند و به روی امام زمان ارواحنا فداه شمشیر نمی‌کشند. ما ظالم پرستان همچنان روزگاری که آزادی از این اسارت و رقیت را لامذهبی و یا از دعوت زنادقه و ملاحده بابيه لعنهم الله تعالی جلوه می‌دادیم و مشروطيت دولت جائره را دین و مذهبی در مقابل شریعت حقه به خرج می‌آوردیم و مسلمانان را به تمکین از این رقيت ملعونه وادار و به ازای این حسن خدمت تیول و رسوم و جائزه و انعام‌ها می‌گرفتیم بعد از این مگر در خواب ببینیم !! [45]

دوم: مغالطه راجعه به اصل طاهر مساوات است:

ظاهر است همچنان که اساس ولایتیه بودن سلطنت و خروجش از نحوۀ جائره تملكيه به اصل مبارک اول که عبارت از آزادی رقاب ملت از رقیت جائرین است مبتنی، از این جهت دچار آن همه مغالطات بود، همان طور عادله بودن آن و مسئولیت حافظه از تبدل و انقلابش هم به این اصل مبارک دوم، که عبارت از مساوات آحاد ملت با همدیگر و با شخص والی در جميع نوعيات است. منتهی، کلمه مبارکه: وانت القاسم بالسويه و العامل في الرعبه که در زیارت غرای غدیریه به حضرت سید اوصیاء عليه السلام عرضه می‌داریم، ناظر به همین معنی است، به واسطه رکنیت این دومین سرمایه سعادت و حیات ملی در مسئولیت متصدیان و ممنوع بودنشان از استيثارات دل بخواهانه و تجاوزات مستبدانه به چنان صورت قبيحه سابقه در مقدمه که نه تنها مسلمانان روی زمین، بلکه قاطبه مليين از آن بیزارند جلوه‌اش دادند. چه بالضروره معلوم است اختلاف اصناف مکلفین نسبت به انحاء تكاليف نه مطلبی است مخصوص به دین اسلام بلکه در جميع شرایع و ادیان مطرد و جاری است. حتی منکرین تمام شرایع و ادیان نیز احکام عقلانیه که لازمه نشأه بشریت و مایه تمیز از حیوانیت است و به اختلاف قدرت و عجز و اختیار و اضطرار، و دارایی و دارایی و تمیز و عاقل بودن و نبودن و امثال ذلک، از مستقلات عقليه مختلف است لامحاله دارند،.و بالضروره مراتب و طبقات نیز مختلف و از برای هر صنفی نزد جميع ملل عالم وظیفه خاصه و حکم مخصوصی مقرر است.

بعد از بداهت این معنی حتى طفل ممیز هم تواند فهمید که تسویه فی ما بین اصناف مختلفة الأحكام و رفع امتیازشان از همدیگر با ضرورت تمام شرایع و ادیان و حكم عقل مستقل مخالف و موجب ابطال قوانین سیاسيه جميع امم و هدم اساس نظام عالم است و نزد هیچ یک از ملل متمدنه و غیر متمدنه اصلا صورت خارجيه ندارد تا بدین وسیله بتوان لفظ مسارات را بر این معنی حمل و چنین مغلطه کاری‌ها کرد!

قانون مساوات از اشرف قوانین مبارکه مأخوذه از سياسات اسلاميه و مبنا و اساس عدالت و روح تمام قوانین است. شدت اهتمام شارع مقدس در استحکام این دومین اساس سعادت امت در مقدمه اجمالاً مبین و حقیقت آن در شریعت مطهره عبارت از آن است که: هر حکمی که بر هر موضوع و عنوانی به طور قانونیت و بر وجه کلیت مرتب شده باشد در مرحله اجرا نسبت به مصادیق و افرادش بالسويه و بدون تفاوت مجری شود، جهات شخصیه و اضافات خاصه رأسأ غير ملحوظ و اختيار وضع و رفع و اغماض و عفو از هرکس مسلوب است و ابواب تخلف و رشوه گیری و دل بخواهانه حکمرانی به کلی مسدود می‌باشد. نسبت به عناوین اولیه مشترکه بین عموم اهالی مانند امنیت بر نفس و عرض و مال و مسکن و عدم تعرض بدون سبب و تجسس نکردن از خفايا و حبس و نفی نکردن بی‌موجب و ممانعت نداشتن از اجتماعات مشروعه و نحو ذلک از آنچه بين العموم مشترک و به فرقه خاصی اختصاص ندارد، به طور عموم مجری شود. و در عناوین خاصه، بین مصادیق و افراد آن عنوان نسبت به عموم أهل مملکت بعد از دخول در آن عنوان اصلا امتیاز و تفاوتی در بین نباشد: مثلا مدعی علیه وضیع باشد یا شریف، جاهل باشد یا عالم، کافر باشد یا مسلم به محاکمه احضار، و قاتل و سارق و زانی و شارب الخمر و راشی و مرتشی و جائر در حکم، و مغتصب مقام و غاصب اوقاف عامه و خاصه و اموال ایتام و غیر ایتام و مفسد و مرتد و اشباه ذلک هر که باشد و حکم شرعی صادر از حاکم شرع نافذالحكومه بر او مجری گردد و تعطیل بردار نباشد. و احکام مخصوصه بخصوص مسلمین یا اهل ذمه بدون تفاوت بین اشخاص هر یک از فریقین اجرا یابد. إلى غير ذلك من العناوين المختلفه.

این است حقیقت مساوات و معنی تسویه. اساس عدالت و روح تمام قوانین سیاسیه عبارت از این مساوات می‌باشد و قیام ضرورت دین اسلام بر عدم جواز تخطی از آن از بدیهیات است و انطباق فصل دستور اساسی ملتین اسلاميتين هم که متحد المفاد و هر یک به منزله ترجمۀ دیگری و متكفل بیان این روح سیاست و اساس عدالت است بر همین معنای ضروری می‌باشد، نه بر آن مغالطه ملحدانه مخالفه با ضرورت تمام شرایع و ادیان حتی نزد غیر اهل لسان هم از واضحات است، چه بعد از آنکه صریح عبارت هر دو دستور متساوی الحقوق بودن تمام ملت است نسبت به قوانین دستوریه که هر یک متضمن بیان حكم خاص برای عنوان عام و یا موضوع مخصوصی است پس بالضروره مساوات جز آنکه احكام مترتبه بر هر یک از آن عناوین عامه یا خاصه نسبت به اشخاص موضوعات آنها بالسویه مجری گردد و ارادات شهوانيه بر آنها حاکمیت نداشته باشد نخواهد بود، بلکه نزد تمام ملل - از قانون مساوات - جز این معنی مراد نباشد، والا مناقض و هادم تمام قوانینشان خواهد بود.

منشأ اختلافات مشهوده في ما بين سياسات آنان با شرع اسلام عدم انطباق قوانین تفصيلیه ایشان است بر احکام شریعت نه التزامشان به عدالت و مساوات در اجرای آن قوانین و با انطباق آن دستورات تفصيليه بر احکام شرعیه، چنانچه دستورات اسلاميه مبتنی بر آن است، بالضروره بر التزام به این قانون مبارك مساوات جز عدم امتیاز وضیع از شریف و قوی از ضعیف و احياء ملت و سيرة مقدسه نبوت ختميه صلوات الله عليها و سلب حاکمیت ارادات و اختیارات جائرانه طاغوتیه در اجرا و یا الغای دستورات مذکوره و استحکام اساس مسئولیت از تجاوزات، اثر و نتیجه دیگری مترتب نتواند بود. لكن چون تمام مطلب و جان مقصد تخليص خود از مساوات با آحاد ملت و رهانیدن ظالمين از این مسئولیت و تحفظ بر این حاکمیت بود، از این رو این اصل و اساس عدالت به چنان صورت قبیحه و به لباس رفع امتیاز فی ما بین اصناف مختلفة الأحكام که دانستی تمام امم از آن بیزارند، جلوه گر شد. داستان يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم بعلمون، تجدید و مصداق: لهم قلوب لايعقلون بها، هم مشهود گردید.

عجب تر آنکه: با وضوح آنکه اصل عقد دستور اساسی فقط برای ضبط رفتار متصدیان و تحديد استيلا و تعیین وظایف آنان و تشخيص وظایف نوعيه لازمة الاقامه از ماعدای آن است. و دستورات تفصيليه هم یا سیاساتی است عرفیه که حفظ اللنظام مقرر شده یا شرعیاتی است بين العموم مشترک و غیر مختلف الصنف و اصلا به تكاليف تعبدیه یا توصليه و احکام معاملات و مناکحات و سایر ابواب عقود و ايقاعات و مواریث و قصاص ودیات و نحو ذلک از آنچه مرجع در آن رسائل عمليه و فتاوای مجتهدین و متابعتش هم موکول به دیانت مسلمانان و خارج از وظایف متصديات و هیئت مبعوثان است مداخله و ربطی ندارد. و نه به وظایف حکومت شرعیه و تفصيل موارد حکم - به استیفای قصاص ودیه و اجرای حدود الهيه، عز اسمه، بر مسلم و کافر اصلی و مرتد فطری و ملی و غیر ذلک از آنچه به نظر مجتهد نافذالحكومه موکول و از برای قوه اجرائیه جز انفاذ احکام صادره ابواب مداخله در آن بحمد الله تعالی مسدود است - انکاری دارد، و نه از ضم قانون مساوات به قانون محاكمات جز آنکه در این ابواب رجوع و احکام صادره هر چه باشد بر محكوم عليه هر که باشد بی‌تأمل اجرا شود به نتیجه و مفاد دیگری توان ادعا نمود.

معهذا كله برای تتميم مغالطه مغرضانه مذکوره اختلاف موضوعات و احکام شرعیه را در ابواب مذكوره تعداد و با قانون مساوات که نتیجه و مفادش را دانستی، منافی بخرج داده و ضمناً خودنمایی شد و از این هم عجب تر آنکه با صراحت آنکه قانون مساوات در تساوی اهل مملكت فقط نسبت به قوانین موضوعه برای ضبط اعمال متصدیان است نه رفع امتیاز کلی فی ما بین آنان و بداهت مختلف الصنف نبودن آن قوانین و اجنبی بودن تمام مغالطات مذکوره به این داستان، معذالک برای توجیه این مغالطات و صرف اذهان از این بی‌ربطی و بینونت بدیهیه پای مغالطه عجيبه دیگری به میان آمد!

حاصلش آنکه اگر قوانین مذکوره مطابق اسلام است با اختلافات مشهوده در ابواب مذکوره چگونه تساوی ممکن، و اگر مخالف با اسلام است چگونه ممکن است قانونیت به هم رساند! یاللعجب گذشته از آنکه دستورات قانونيه همه به مرئی و مسمع است و این مغالطه تردید به محل ندارد، بنا بود قوانین و دستورات موضوعه برای تحديد استيلا و ضبط اعمال متصدیان، مخالف اسلام نباشد نه آنچه احکام اسلام است از ابتدای کتاب طهارت تا آخر ديات در طی سیاسیات نوعيه جزء دستورالعمل متصدیان و مسئول عنه آنان شود. گویا مثال معروف: هر گردکانی گرد است، نه هر گردی گردکان هم که در طفولیت برای تمرین کودکان تعلیمشان می‌کنند به واسطۀ شدت غرضانیت و غلبه هوی و طبع بر قلوب فراموش شد! و الحق اوقات اشرف از تعرض این اقاویل و دفع این اباطیل است.[46]

سوم مغالطات راجعه به ترتیب اصل دستور محدد است:

ظالم پرستان اطراف برای برداشته شدن این لجام از دهان فلک پهنای ظالمين، به الحان مختلفه نغمه سرایی‌ها نمودند. مآل همه آنکه دین ما مسلمانان اسلام و قانونمان، کتاب آسمانی قرآن و سنت پیغمبر آخرالزمان، صلی الله عليه و آله است. تدوین قانون دیگری در بلد اسلام بدعت و در مقابل صاحب شریعت دکان باز کردن است و التزام به آن هم چون بدون ملزم شرعی است بدعتی دیگر و مسئول داشتن از تخلف هم بدعت سوم است.

نتیجه و محصل این مغالطات بعد از تهذیب و تقریب آنها ادعای بدعت بودن این ترتیب است از جهات ثلاثه مذکوره به محض آنکه هر کس تواند فهمید حقیقت و روح این مغالطات بعينه داستان رفع مصاحف شامیان و لا حكم الالله گفتن خوارج نهروان بلکه دست بالای آنهاست. لازم است دو مطلب بیان شود:

اول آنکه، این مطلب از اظهر بدیهیات اسلاميه و متفق عليه كل علمای امت و از ضروریات است که مقابلی با دستگاه نبوت و در مقابل شارع مقدس دکان باز کردن که در لسان اخبار بدعت و به اصطلاح فقها تشریعش هم گویند، در صورتی متحقق و صورت‌پذیر گردد که غیر مجعول شرعی، خواه حكم جزئی شخصی باشد یا عنوان عام، با کتابچه دستور کلی هرچه باشد به عنوان آنکه مجعول شرعی و حكم الهی عزاسمه است ارائه و اظهار و الزام و التزام شود. والا بدون اقتران به عنوان مذکور هیچ نوع الزام و التزامی بدعت و تشریع نخواهد بود خواه شخصی باشد، مانند التزام و الزام خود یا غير، به مثل خوابیدن و بیدار شدن و غذا خوردن در ساعت معینه و نحو ذلک از تنظیمات شخصيه و یا نوعی باشد قليلة الأفراد، مثل التزام و الزام اهل یک خانه یا قریه و شهری. مثلاً به تنظیم امورشان بر وجه خاص و طرزی مخصوص، و با كثيرة الافراد مانند الزام و التزام أهل قطر با اقلیمی به تنظيم امورشان بر وجه مذکور، خواه آنکه قرارداد تنظیمات مذکوره محض بنابر عملی و صرف قرارداد خارجی باشد، یا به ترتیب کتابچه دستوریه و نظامنامه. چه بالضروره معلوم است ملاک تحقق تشریع و بدعت و عدم تحقق آن اقتران و عدم اقتران به قصد و عنوان مذکور است، نه بود و نبود کتابچه و قانون نامه در بین.

دوم آنکه، همچنانکه امور غیر واجبه بالذات به تعلق نذر و عهد و یمین و امر آمر لازم الاطاعه و اشتراط در ضمن عقد لازم و نحو ذلك، واجب و لازم العمل می‌شود، همین طور اگر اقامه واجبی هم بر آن متوقف شود لامحاله عقلا لازم العمل و بالعرض واجب خواهد بود، هرچند انصاف مقدمه واجب را به وجوب شرعی استقلالی هم قائل نباشیم چه بالضروره توقف واجب بر آن عقلا موجب لزوم اتيان است و این مقدار از لزوم مقدمه فی ما بین تمام علمای اسلام اتفاقی و از ضروریات است. چون این دو مطلب مبین شد وجوب اصل ترتیب دستور اساسی به طوری که به همان کیفیت سابقه تحديد استیلای جوری را بر وفق مقتضيات مذهب کاملاً متکفل و متضمن باشد نظر به توقف حفظ نظام و صیانت اساس محدودیت و مسئولیت سلطنت غاصبه بر آن، از بدیهیات است و عدم اندراجش من حيث نفسه - بدون ارائه و ادعایی آنکه مندرجاتش من عند الله است - در عنوان تشریع و بدعت و مقابلی با دستگاه نبوت ظاهر و هویداست و مأخوذ بودن مغالطه مغرضانه و عامیانه مذکور بعینها از جهله اخباریه - که به واسطه نفهمیدن حقیقت تشریع و بدعت از برای نفس رسائل عملیه نوشتن فقهای عصر غیبت بعينه همین هفوات را بافته و مقابلی با دستگاه نبوتش خواندند - از واضحات است، سبحان الله شدت انهماك در غرضانیت و داستان: اخلد الى الارض واتبع هواه[47] کار انسان را به اینجاها می‌رساند که به غرض ابطال تحديد استيلا و هدم اساس مسئولیت جائرین، از ارتكابات دل بخواهانه در نفوس و اعراض و اموال مسلمین چنین اراجیف بر هم ببافد و شبهات واهيه جهله اخباریه را، بالاوتویه، ثانية احياء و اساس دیانت مسلمین و نتیجه زحمات حفاظ دین مبین خصوصا مجددین قرن سیزدهمین را، من حيث لا يشعر، به باد فنا دهد، فاعتبروا يا اولى الابصار. مگر حقیقت تشریع و بدعت با این كمال وضوح و بداهت مجهول بوده؟ و یا از روی نقشه سابقین که در آخر خطبه مبارکه شقشقیه در وصفشان فرمود: بلى والله لقد سمعوها و وعوها و لکهنم حليت الدنيا في اعينهم و را قهم زبرجها[48]رفتار شد؟!

گویا مساعدت‌های فوق العاده مشهوده در اجرای قانون نامه نظامی که بعد از هدم اساس سعادت ملت ایران به تعلیم روسیان ترتیب یافت و آن همه احکام مخالفة با ضرورت دین اسلام را متضمن بود و اجرای آن هم به عهده تحکیم و تسلط لياخف روسی بر نفوس و اعراض و اموال مسلمین موکول و زیاده از تمام احکام اسلاميه و آیات قرآنیه در اجرای آن و قطع نفس ملت بذل اهتمام شد، موجب تعيين شق دوم باشد![49]

چهارم - مغالطات راجعه به گماشتن هیئت نظار و عقد مجلس شورای ملی است

چون این مطلب في الحقيقه جزء اخیر علت تحديد استیلای جوری و لجام دهان ظالمين است لذا در ابطالش بیشتر کوشیدند تا توانستند منتخبین دوره اول را به هر آنک متهم نمایند، نسبت به اصل مطلب هم چه مضحكات و منسوجات عنکبوتیه بر هم بافتند؟

اول: هفوات حملیه از جهله و متنسكين اهل تبریز است که با چه آب و تابی کتابچه کتابچه آیات و اخبار داله بر عدم جواز مداخله امت در امر امامت - كناقل التمر الى الهجر -[50] به نجف اشرف ارسال و به این عبارت که: رعیت را به مداخله در امر امامت و سلطنت ولی عصر ارواحنافداه چه کار است، عرضه داشتند: همانا از شدت غرضانیت گمان کردند طهران ناحیه مقدسه امام زمان ارواحنافداه و یا کوفه مشرفه و زمانمان عصر خلافت شاه ولايت (ع) است و مغتصبين مقام آن بزرگوارانند و منتخبین ملت به یکی از آن دو مرکز برای مداخله در آن خلافت حقه و ولایت مطلقه مبعوثند! خدا کند نفس مسيحاوشی به فریاد اسراء و اذلاء ایران و مرز و بوم این ظلم ویران برسد و دم روح القدس هم کمک کند و این امر عیانی ادراک شود که نه طهران ناحیۀ مقدسه است و نه کوفۀ مشرفه و نه مغتصبين مقام آن بزرگوارنند و نه مبعوتان ملت به غير جلوگیری غاصب و تحديد استیلای جوری برای مقصد دیگر مبعوثند. شاید! بعد از ادراک این همه محسوسات عیانیه دفع این شبهه ابن كمونه‌ای ممکن! و عويصة اشكل از جذر اصم منحل گردد.

دوم: وساوس دسته دیگر که بعد از تسلیم اصل وجوب تحديد استیلای جوری به قدر قوه و امکان و لزوم گماشتن هیئت نظار برای نظارت و جلوگیری از تجاوزات متصدیان، معهذا برای هدم این اساس تحدید وسوسه دیگری القا نمودند. حاصلش آنکه هرچند هیچ یک از این دو مقدمه جای شبهه و مجال انکار نباشد لكن چون قیام به سیاست امور امت از وظایف حسبیه و از باب ولايات است پس اقامه آن از وظایف نواب عام و مجتهدين عدول است، نه شغل عوام و مداخله آنان در این امر و انتخاب مبعوثان بي‌جا و از باب تصدی غیر اهل و از انحاء اغتصاب مقام است.

هرچند این شبهه في الجمله به لسان علمی است و مانند سایر تلفيقات واهيه چندان بی‌سر و پا نیست و چون متضمن تسلیم اصل وجوب تحدید و گماشتن هیئت نظار و رفع ید از انکار اصل مطلب و ادعای مداخله در امر امامت بودن آن است، لهذا موجب کمال تشکر و امتنان است. لكن معهذا از مصادیق واضحه مثال معروف: حفظت شيئا و غابت عنك أشياء، است - چیزی را یاد گرفتی و چیزهایی از یادت رفت - چه بالضروره از وظایف حسبيه - نه از تكاليف عمومیه بودن وظایف سیاسيه اولا و بالذات - مسلم و مجال انکار نباشد، لكن گذشته از آنکه نظر به شورویه بودن اصل سلطنت اسلاميه چنانچه سابقأ مبین شد عموم ملت از این جهت و هم از جهت مالیاتی که از برای اقامه مصالح لازمه می‌دهند حق مراقبت و نظارت دارند، و از باب منع از تجاوزات در باب نهی از منکر مندرج و به هر وسیله‌ای که ممکن شود واجب است و تمكن از آن در این باب به انتخاب ملت متوقف است. علاوه بر اینها از جهات سياسيه وظیفه فعلی نظر به مغصوبیت مقام و عدم تمکن از تحديد صحیح جز بر این وجه، موجب تعيين نظر آن است، چه در باب وظایف حسبیه دو امر دیگر هم مسلم و از واضحات است؟

اول: عدم لزوم تصدی شخص مجتهد و کفایت اذن او در صحت و مشروعیت آن و این مطلب از فرط وضوح و كمال بداهت مستغنی از بیان، حتی عمل عوام شیعه هم مبتنی بر آن است.

دوم: آنکه عدم تمکن نواب عام بعضأ و کلاً از اقامه آن وظایف موجب سقوطش نباشد، بلکه نوبت ولایت در اقامه به عدول مؤمنین و با عدم تمکن آنان به عموم، بلکه به فساق مسلمين هم به اتفاق كل فقهای اماميه منتهی خواهد بود. چون وسیلۀ اقامه وظایف لازمه و تحديد مذکور به همین مشروطیت رسميه بین الملل و انتخاب نوع ملت نظر به اشتراک در آن جهات عمومیه منحصر است و جز به همین عنوان و به غیر از این وسیله رسميه با حالت حالیه، نه اصل گماشتن نظاری برای فقهای عصر غیبت ممکن است و نه بر فرض گماشتن جز اهانت و تبعید نتیجه و اثر دیگری محتمل، و نه آن اساس اطراد و رسمیتی که: دانستی وسیله منحصر تحدید است، بجز بر این مترتب تواند بود. لهذا با اغماض از آن جهات مشتركة عمومية و خارجه از باب ولایات از نفس همین جهت ولايتيه هم بر همین وجه متعین است غایت آنچه مع التمكن، محض رعایت این جهت من باب الاحتياط لازم الرعایه تواند بود وقوع اصل انتخاب و مداخله منتخبین است به اذن مجتهد نافذالحكومه و یا اشتمال هیئت مبعوثان به طور اطراد و رسمیت بر عده‌ای از مجتهدین عظام برای تصحیح و تنفيذ آراء صادره چنانچه فصل دوم از دستور اساسی متضمن است. با این ترتیب تمام جهات و احتياطات مرعی و نبودن مجال شبهه غير مغرضانه حتی بر عوام شیعه فضلا عن أهل العلم بدیهی است.

سوم: مضحکاتی است که در اثبات عدم انطباق گماشتن هیئت نظار به باب وکالت شرعیه تلفیق و باز هم - كناقل التمر الى الهجر - کتابچه ها به نجف اشرف فرستاده شد!! لكن گذشته از آنکه از جهت مالیاتی که برای صرف در اقامة مصالح نوعيه داده می‌شود و هم از سایر جهات مشتركه عمومیه که جز ولی منصوب من الله احدی در آنها ولایت ندارد، تطبیق به باب وکالت شرعیه ممکن است. علاوه بر همه آنها گویا ما معممين عوام نه معنی لغوی و عرفی وکالت را که مطلق واگذاردن زمام امر و اطلاقش به عقد وکالت هم به این مناسبت است دانسته و نه به مفاد آیه مبارکه: حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ، و آیه مبارکه: وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ و آیه مبارکه: وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ، و نحوها که با وضوح عدم انطباق بر وکالت شرعيه مع هذا اطلاق وکالت فرموده‌اند برخورده و نه لااقل این قدر را تصور کردیم که بعد از صحت اصل مطلب و لزوم گماشتن هیئت مذکوره از انطباق و عدم انطباق آن به باب وکالت شرعيه جز مناقشه لفظیه و از باب حقیقت یا مجاز بودن اطلاق وکالت در این باب، چه اثر و محذور دیگری مترتب تواند بود. همانا اگر تحديد استیلای جوری شخصاً با مقاصد و اغراضمان منافی نبود محض مساعدت با ظالمين درجة ختم بر قلوب و بستگی چشم و گوش به اینجاها نمی‌رسید! و در چنین ترهات بافي‌ها لااقل به همان تشویش اذهان عوام قناعت و ارسال به خطة قدسيه و دایره علمیه نجف اشرف على مشرفها السلم نمی‌شد!

چهارم: مغالطه و خطابیاتی است که برای عدم مشروعيت تأویل به اکثریت آراء و بدعت بودن آن ارائه و اظهار شده! اما فساد دعوی بدعت بودن آن از آنچه سابقا در بیان حقیقت تشریع و بدعت گذشت ظاهر و محتاج به اعاده نیست، گذشته از آنکه لازمه اساس شورویتی که دانستی به نص کتاب ثابت است، اخذ به ترجیحات است عند التعارض، و اکثریت، عند الدوران، اقوای مرحجات نوعيه و اخذ طرف اكثر عقلا ارجح از اخذ به شاذ است و عموم تعلیل وارد در مقبوله عمر ابن حنظله[51] هم مشعر به آن است، و با اختلاف آراء و تساوی در جهات مشروعیت، حفظاً للنظام متعین و ملزمش همان ادلۀ داله بر لزوم حفظ نظام است. علاوه بر همه اینها موافقت حضرت ختمی مرتبت صلی الله عليه و اله با آراء اكثر اصحاب در مواقع عديده، به نقل رواة فريقين مأثور و فعل حضرتش در غزوه احد که سابقأ اشاره کردیم و همچنین در غزوه احزاب که در عدم مصالحه با قریش به مقداری از خرمای مدینه با اکثر اصحاب موافقت فرمود.[52]

همچنین موافقت حضرت سید اوصیاء عليه واله افضل الصلواة والسلام در قضیه میشومة تحكيم با آراء سوء اكثر، که فریب رفع مصاحف شامیان را خورده بر آن متفق شدند و فرمایش حضرتش که فرمود نصب حكمين ضلالت نبود بلکه سوء رأی بود، چون اکثر بر آن متفق شدند موافقت کردم، إلى غير ذلك از آنچه استقصاء آن خارج از وضع رساله و مستغني عنه است و برای ابطال دعوای مذکوره کانی و سنگ دندان شکن مغرضین است، چون عمده شبهات مغرضانه نسبت به اصول و ارکان این اساس سعادت امور مذکوره بود، لهذا محض آنکه ابتناء آن بر غرضانیت بر احدی مستور نماند تعرض و دفعش لازم بود. حال بقيه هفوات هم، از آنچه گذشت ظاهر و هویدا است و اوقات اشرف از تعرض و اعتنای به آنها می‌باشد. خوب است کلامی را که در همین اوقات بعض ایرانیان مقيمين اسلامبول در طی ابلاغات شفاهیه‌ای که از لسان حضرات مشيخه اسلامیه به نجف اشرف به حضرت آية الله آقای آخوند ملامحمد کاظم خراسانی دام ظله نوشته بودند به علاقۀ ضدیت با شنائع و هفوات صادره از ظالم پرستان ایران - در این مقام ذکر و این فصل را ختم دهیم. در طی بیانات مفصله‌ای که در لزوم اهتمام در تشیید این اساس سعادت از لسان آن خیرخواه بزرگ اسلام نوشته بود این عبارت بود: این سیل عظیم بنای تمدن بشری که از بلاد غرب به سمت ممالک اسلامیه سرازیر است، اگر ماها رؤسای اسلام جلوگیری نکنیم و تمدن اسلام را کاملا بموقع اجرا نگذاریم اساس مسلمانی تدریجا از آثار آن سیل عظیم محو و نابود خواهد بود. انتهی! بين تفاوت ره از کجاست تا به کجا!! این مرد بزرگ در مقام حفظ اسلام با اینکه بحمد الله تعالی استقلال دولت علیّه عثمانی هنوز کاملاً محفوظ است، مع هذا عواقب را ملتفت و در حفظ اسلام چنین عاقبت اندیشی می‌فرماید و اقامه این اساس سعادت را از روی بداهت مأخوذ بودنش از کتاب و سنت اجرای تمدن اسلامی می‌شمارد.

و ما ظالم پرستان ایران که خود را متمسک به مذهب جعفری می‌شماریم با اینکه هر قدر از مقتضیات دین و مدالیل کتاب و سنت و سیره پیغمبر و امام خود بی‌خبر باشیم، لااقل قیام ضرورت مذهبمان را بر غاصب بودن این دسته متصدیان و لزوم تحديد استیلا و قصر تصرفشان به قدر قوه و امکان، مجال انکار نداریم و هم عياناً می‌بینیم که یک روزگاری اولین ملل عالم بودیم و حالا به واسطه فعال مايشاء بودن و مسئولیت از ارتكابات نداشتن هواپرستان دوچار چه محنت و در چه ورطه و مهلکه قريبة التهلکه گرفتاریم!

معهذا كله به خيال آنکه چند صباح باقی مانده اعمارمان تطاول و چپاولمان كما كان باقی و استبدادات و استيثاراتمان محفوظ بماند، با فراعنه و طواغيت امت و بر باد دهندگان مملکت و هدرکنندگان دماء و اعراض و اموال ملت موافقت کردیم، بلکه با غنیمان خارجی هم که استوار شدن این اساس سعادت در ایران موجب هدر شدن تمام زحمات آنان است - همدست شدیم و به برداشتن این لجام تحديد از دهان ظالمين کمر همت بستیم! و به اختلاف مقتضيات اوقات هر روز نقشی تازه زدیم. گاهی به غرض استحکام اساس استبداد خود و کاشتن تخم فتنه و فساد در فصل دایر به نظارت هیئت مجتهدین عظام مسئله طراز اول را که همیشه تعیین مصداقش محل تنازع و تشاجر و مایه مخاصمة و اختلاف است عنوان کردیم و به این هم قناعت نکرده برای اخراج مجلس شورای ملی از تمامیت و ابطال رسمیتش داستان عدم عضویت و خارج المجلس بودن هیئت نظار را به میان آوردیم، و با صراحت فصل دایر به نظارت در مطاعيت و حاکمیت امضاء و رد هیئت مجتهدین نسبت به مخالفت و موافقت مواد قانونيه معنونه در مجلس با شرعیات و بداهت اجنبی و متأخر بودن اکثریت آراء از این مطلب، معهذا به طمع فریب دادن و همدست نمودن ساده‌لوحان با خود شبهه واهيه آنکه با عضویت هیئت مجتهدين تصديقشان در مخالفت و عدم مخالفت با شرعيات، مغلوب اکثریت خواهد شدن را القاء و چون به خرج کسی نرفت و واهی و مغرضانه بودنش بر هر ذی شعوری مشکوف بود، حیله رفع مصحفیة دیگری به غرض أبطال مشروطیت رسميه ابداء شد و با قیام ضرورت مذهب بر عدم مشروعیت و حرمت اصل تصدی غاصبين على كل تقدير، مع ذلک به امید همراهی ساده لوحان در این مقصد و هدم اساس مشروطیت رسميه به این وسیله پای نوشتن لفظ مشروعه به میان آمد، و از برای نوشتن این کذب بین آن هنگامه ها برپا شد که به حسب صورت اهتمام در مشروعیت و به حسب واقع غرض هدم اساس تحديد و الغای لجام از دهان ظالمین بود.

بالجمله مادامی که خود آنان در الغای این لجام و ابقای طاغوتیت خود به دسائس و حيل و تحریک مواد اغتشاشات داخليه و سرحدیه و سایر موجبات انصرف قلوب توسل می‌نمودند، ما ظالم پرستان نیز از روی همان نقشه حرکت و در هدم این اساس سعادت فنون حیل و تزویراتی را که الحق سزاوار و در خور است، نه تنها دهات معروفين عرب بلکه تمام حیله‌گران عالم به قصور باغ خود از این درجه‌دهی و تزویر اعتراف کنند به کار بردیم، بعد از یأس هر دو شعبه استبداد از وصول به مقصد به اینگونه دسائس و حيل عمروعاصيه، آنان به هدم دماء و اعراض و اموال مسلمین و احیای سيره ملعونۀ چنگیزیه اقدام و ما ظالم پر ستان هم برای تصحیح این شنائع به منانی اسلامیت بلکه موجب خروج از ربقۀ مسلمانی شمردن سلب صفات خاصه احدیت تعالی شانه از جبابره و طاغیان و حکم دینی جلوه دادن بدعت استبدادیه مأخوذه از معاوية بن ابی سفیان قیام کردیم!! ساحت مقدسۀ دین قویم اسلام را به این اتهام خلاف ضروری در نزد سایر ملل لکه‌دار و مذهب جعفری علی مشیده افضل الصلواة والسلام را هم به واسطه این افکت و بهتان عظیم نزد سایر فرق اسلام سر به زیر و شرمسار نمودیم! آری آری! دخول در وادی تحصیل علم به غرض دنیاطلبی و بذر مال مردم خوری کاشتن و چراغ سرقت مصحوب خود داشتن و علم چپاول و تطاول افراشتن چگونه جز این قبیل شنایع نتیجه دیگری تواند بخشید؟! و لنعم ماقيل: تيغ دادن در کف زنگی مست، به که آید علم نادان را به دست.[53] 

 

فصل  پنجم

فصل پنجم ذکر شرایط صحت و مشروعیت مداخله مبعوثان ملت در سیاست و بیان وظیفۀ عملیه ایشان

مقام اول: شرایط معتبر در صحت و مشروعیت مداخلۀ مبعوثان ملت در این وظایف حسبیه و عمومیه از آنچه سابقاً گذشت ظاهر و مبین شد که جز اذن مجتهد نافذالحکومه و اشتمال مجلس ملی به عضویت یک عده از مجتهدین عدول عالم به سیاسات برای تصحیح و تنفیذ آراء (چنانچه فصل دوم دستور اساسی کاملاً متضمن و بحمدالله تعالی در تمامیت هم فوق مأمول است) شرط دیگری معتبر نباشد. عمده و اصل مطلب اجتماع شرط و اتصاف به کمالات نفسانیۀ معتبره در این باب است و اصول لازمه و امهات آنها چند امر است: اول، علمیت کامله در باب سیاسات و فی الحقیقه مجتهد بودن در فن سیاست، حقوق مشتركة بين الملل و اطلاع بر دقایق و خفایای حيل معموله بين الدول و خبرت كامله به خصوصیات وظایف لازمه و اطلاع بر مقتضيات عصر که بعون الله تعالی و حسن تأييده به انضمام این علميت كامله سیاسیه به فقاهت هیئت مجتهدین منتخبین برای تنقیض آراء و تطبیقش بر شرعیات، قوه علمیه لازمه در سیاست امور امت به قدر قوه بشریه کامل می‌شود و نتیجه مقصوده مترتب می‌گردد، انشاء الله تعالی.

دوم: بی‌غرضی و بی‌طعمي، والا چنانچه پای ادنی شائبه غرضانیت و اندک طمع چپاول و ادخار اموال و یا خیال نیل ریاست و نفوذی خدای نخواسته در کار باشد، موجب تبدل استبداد شخصی به استبداد جمعی و اسوء از اول خواهد بود، بلکه مهذب بودن از بخل و جبن و حرص را هم حضرت سرور اوصیاء عليه افضل الصلواة والسلام در طی فرمان تفويض ولایت مصر به مالک اشتر رضي الله عنه در اهل مشورت الزام می‌فرماید: لا تدخلن في مشورتک بخيلا يعدل بک عن الفضل و يعدك الفقر و لاجبانا يضعفك عن الأمور و لاحريصا يزين لک‌الشره بالجور - الى اخرما كتبه صلوات الله عليه. [54]

سوم: غیرت کامله و خیرخواهی نسبت به دین و دولت و وطن اسلامی و نوع مسلمین بر وجهی که تمام اجزاء و حدود و ثغور مملکت را از خانه و ملک شخصی خود به هزار مرتبه عزیزتر و دماء و اعراض و اموال آحاد ملت را مثل جان و عرض و ناموس شخصی خود گرامی بداند. ناموس اعظم کیش و آیین را اهم نوامیس و استقلال دولت اسلاميه را که رتبه حراست و نگهبانی همه را در عهده دارد تالی آن شمارد. حتی نسبت به فرق غير اسلاميه هم هر چند نظر به اشتراکشان در مالیه و غيرها و هم به واسطه توقف تمامیت و رسمیت شورویت عمومیه بر دخولشان در امر انتخاب لامحاله باید داخل شوند و اگر از صنف خود کسی را انتخاب کنند حفظ ناموس دین از او مترقب نباشد. لكن خیرخواهی نسبت به وطن و نوع از آنان هم مترقب و اتصافشان به اوصاف مذکوره در صلاحیت برای عضویت کافی است.

بالجمله عقد مجلس شورای ملی برای نظارت متصدیان و اقامه وظایف راجع به نظم و حفظ مملکت و سیاست امور امت و احقاق حقوق ملت است، نه از برای حکومت شرعیه و فتوی و نماز جماعت و شرایط معتبره. در این باب اجنبی و غیر مرتبط به این امر است، چنانچه صفات لازمه در این باب هم که امهات آنها ذکر شد اجنبی و بی‌ربط به آن ابواب است و اگر برای مراقبت در عدم صدور آراء مخالفة با احکام شریعت همان عضویت هیئت مجتهدین و انحصار وظیفه رسمیه ایشان در همین شغل اگر غرض و مرضی در کار نباشد کفایت است. پس اولین وظیفه که بعد از استقرار این اساس سعادت بعون الله تعالی و حسن تأییده، در عهده دینداری و وطن خواهی ایرانیان است این است که در مسئله انتخاب چشم و گوش خود را باز کنند، اغراض شخصيه و قرابت با زید و صداقت با عمر و عداوت با بکر را در این مرحله کنار گذارند. مصداقیت: شر الناس من باع دينه به دنیا غیره[55] را مانند جمله از ظالم پرستان عصر بر خود روا ندارند، این معنی را خوب نصب العین خود نمایند که این انتخاب برای چه و این منتخبین را بر چه دسته مردم واز برای چه مقصد می‌گمارند؟ هر که را بينهم و بين الله دارای اوصاف مذکوره و وافی به مقصد یافته و در محکمه عدل الهی عز اسمه، از عهده جواب آن توانند بر‌آیند انتخاب کنند، و الا مسئولیت حقوق سی کرور خلق را علاوه بر مسئولیت‌های از جهات عدیده دیگر که اجمالاً مبین شد به محض قرابت یا صداقت یا سایر اغراض نفسيه به عهده خود وارد نیاورند. حفظ ناموس دین مبین و تحفظ بر استقلال دولت و قومیت خود و حراست حوزه و ممالک اسلامیه را بر هر غرضی چنانچه از سایر ملل مشهور است مقدم دارند. نسئله سبحانه تعالى أن يؤيدنا و يسددنا و ان يجمع على الهدی كلمتنا و على التقى شملنا بمحمد واله الطاهرين.

مقام دوم: در بیان اصول وظایف عمليه مبعوثان ملت بر وجه اجمال لازم است اصول وظایف سیاسیه عصر غیبت را با اغماض از مغصوبیت مقام بیان نموده، وظیفه حالیه را از آن اقتباس کنیم:

اول و اهمّ تمام وظایف این باب ضبط و تعدیل خراج و تطبيق دخل و خرج مملکت می‌باشد. از بدیهیات است که حفظ نظام و تحفظ بر حوزه و بیضه اسلام جز به ترتیب قوای نظمیه و حفظیه و تهیه استعدادات داخليه و سرحدیه غیر ممکن است و توقف تمام ترتیبات مذکوره به تصحیح و تعدیل خراج و ضبط آن از حیف و میل و صرف در مشتهيات شخصيه و ارادات طاغوتیه از واضحات می‌باشد. حضرت سید اوصیاء عليه افضل الصلواة و السلام در طی فرمان مبارک که به مالک اشتر رضوان الله علیه هنگام تفويض ولایت مصر به او شرف اصدار فرموده‌اند و متضمن دستورات کلیه است در خصوص خراج چنین مقرر فرموده‌اند: و تفقد امر الخراج بما يصلح اهله، فان في صلاحه و صلاحهم صلاحأ لمن سواهم، ولا صلاح لمن سواهم الابهم، لأن الناس كلهم عيال للخراج و اهله الى ان قال صلى الله عليه، و من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم امره الا قليلا[56]  الى اخر ما كتبه صلوات الله عليه.

ظاهر است که چنانچه در صدر اسلام بعد از هجرت و قبل از فتوحات اسلاميه و استیلای مسلمین بر اراضی خراجیه مفتوحة العنوة سيرة مقدسه نبوت ختميه صلوات الله عليها، بر بسط و توزیع مصارف لازمه نوعيه بر عموم مسلمين و معاهدين من اليهود و غيرهم، به اندازه تمکن و دارایی به نسبت متساويه مستقر گردید و التزام به آن هم از شروط معاهده با معاهدین بود. حتی تشریف فرمایی حضرتش به حصن یهودیان بنی‌نضیر هم برای مطالبه حصۀ زدیۀ واردۀ بر مسلمین بود که به موجب عهدنامه دادنی بودند و بالاخره به نقض عهد نمودن آنان و جلاء دادنشان مؤدی گردید.[57]

همین طور در این عصر چون اراضی خراجيه مفتوحة العنوة علاوه بر آنکه عینا مجهول است استقرار ید مالكانه متصرفين و احتمال استناد آن به نقل صحیح شرعی بر فرض معلومیت عین هم مانع از اجرای احکام مقرره در باب اراضی خراجیه است، لهذا وظيفه حالیه در تصحیح عمل مالیه منحصر است که بر طبق همان سیره مقدسه صدر اسلام مصارف لازمه نظم و حفظ مملکت و اخراجش از حلق غنیمان خارجی که به وسیله خیانت‌های مملکت فروشان بلعيده‌اند صحیحأ تعیین شود و به تعدیل صحیح و ممیزی علمی به نسبت متساويه و به اندازه انتفاع از تمکن و دارایی بر طبقات ارباب مستغلات و تجارات و مواشی و غیرهم توزيع و از برای طبقات کارگزاران و متصدیان امور هم به اندازۀ لیاقت خدمتشان به نوع مقرر و ایصال گردد و در جلوگیری از حیف و میل و صرف در انجام فسوق و فجور و مشتهیاتی که روزگار دین و دولت و مملکت و ملت را چنین تباه نموده مراقبت و نظارت کامله به عمل آید. بعد از تصحیح امر خراج به این کیفیت و تطبیق آن بر سیرۀ مقدسۀ نبويه صلى الله عليه و آله به این ترتیب ادای آن بر هر مسلمان نظر به توقف حفظ و نظم بلاد اسلاميه برآن واجب است و گرفتن آن هم بر تمام طبقات متصدیان در صورت عدم تجاوز از اندازه لیاقت خدمت و عملشان حلال و بدون شبهه و اشکال خواهد بود.

اگرچه بدیهی است قناعت این دسته چپاولچیان و غارتگران معمم و کلاهی به مقدار مذكور بعد از اعتیاد به آن همه چپاولات و تطاولات مملکت ویرانه ساز و خانمان ملت برانداز، عادهً از محالات است و به واسطه اندك دخول مبعوثان ملت در این وادی و قطع نیول و تسعیر و کاستن اندکی از تجاوزات فوق العاده، تمام این هنگامه‌ها برخاست!

لكن معهذا امید است که چنانچه بعون الله تعالی و حسن تأييده حکیمانه در این باب اقدام و شالوده و اساس مطلب صحيحاً تأسیس شود و به وسیله احداث مکاتب و مدارس کافیه به جهات تربیت و تهذیب اخلاق و تکمیل قوای علمیه و عمليه عموم طبقات کارگزاران و نوع مسلمانان را در بطون طبقات لاحقه، به فطرت اصليه اسلامیه توان ارجاع و از رذایل موروثه از معاویه و سایر اغصان شجره ملعونه امریه توان تهذیب نمود و وجوب ادای خراج مضروب برای حفظ و نظم ممالک اسلاميه و حليت بلکه لزوم صرفش در مصارف مذکوره را بعد از تعديل و توزیعش به نهج مذکور و تفریقش به اندازه خدمت به نوع و حفظش از حیف و میل به عموم مسلمين، توان فهماند که بعون الله تعالی و حسن تاییده چنانکه در سایر حقوق واجبه الهيه عزاسمه به اقتضای دیانت اسلامیه از ادای آن نوعا تکامل ندارند، همین طور نسبت به خراج هم بعد از تطبیق بر سنت مقدسه نبويه همین رفتار را وظیفه و تکلیف دینی خود دانسته، تهاون در ادای را روا ندارند و به حالت حالیه که اخذ و استيفاء و صرف آن چون همه بر طبق شهوات طاغوتیه و مظالم استبدادیه است لهذا حرام اندر حرام. بعد از این تصحیح و تسویه و تعدیه و ضبط و ترتیب، قیاسش نکنند و در ادای حقوق واجبه نوعی که در شریعت مطهره حفظاً للنظام و صيانة لحوزة الاسلام تشریع فرموده‌اند، كما ينبغي اهتمام نموده اهمیت آن را از سایر تکالیف محضه رعایت کنند. لازم است جمله‌ای از فرمایشات و دستورالعمل‌های صادره از حضرت سید اوصیاء عليه افضل الصلواة والسلام را در این باب برای فهمیدن آنکه دیگران هر چه دارند از این سرچشمه فراگرفته و ما ها چقدر به نفس خود ظالم و از تشیع به محض ادعا قناعت داریم ذکر شود. در همان خطبه مبارکه صادره در بیان حقوق والی بر رعیت و رعیت بر والی می فرماید:

اما بعد فقد جعل الله لي عليكم حقا بولاية امركم و لكم على من الحق، مثل الذي عليكم فالحق اوسع الأشياء في التواصف و اضيقها في التناصفه لايجری لاحد الأجرى عليه ولا يجري عليه الأجرى له، و لوكان لاحد ان يجرى له و لا يجرى عليه، لكان ذلک خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده ولعدله في كل ماجرت عليه مصروف قضائه، و لكنه جعل حقه على العباد، ان يطيعوه و جعل جزائهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه وتوسعا بما هو من المزيد اهله.

ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتكافيء في وجوهها، و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الا ببعض و اعظم ما افترض الله سبحانه من تلك الحقوق حق الوالي على الرعية، و حق الرعية على الوالي فريضة فرضها الله سبحانه لكل على كل، فجعلها نظاما لالفتهم و عزالدينهم فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية فاذا اردت الرعية الى الوالي حقه و ادى الوالي اليها حقها عزالحق بينهم، و قامت مناهج الدين و اعتدالت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع في بقاء الدولة ويئست مطامع الاعداء واذاغلبت الرعية واليها و اجحف الوالي برعيته اختلفت هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور و كثرالادغال في الدين، و تركت محاج السنن فعمل بالهواء و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس، فلايستوحش لعظیم حق عطل ولا لعظیم باطل فعل، فهنالك تذل الابرار و

تعز الاشرار و تعظم طبعات الله عندالعباد، فعليكم بالتناصح في ذلك وحس التعاون علیه فليس احدو ان اشتد على رضاالله حرصه و طال في العمل اجتهاده به بالغ حقيقة ما الله اهله من الطاعة له و لكن من واجب حقوق الله على العباد النصيحة به مبلغ جهدهم والتعاون على اقامة الحق بينهم، الى ان قال صلوات الله عليه: و ان استخف حال الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر الى ان قال صلوات الله عليه، فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة الى اخر ما تقدم...[58]

قواعد و فوائد مستفاده از هر یک از فقرات این خطبه مبارکه و مأخوذ بودن اصل علم حقوقی که حکمای اروپ تدوین نموده و بدان مباهات دارند از اشباه و نظایر این خطبه مبارکه موکول به رسالۀ علیحده است که بعون الله تعالی بعد از این خواهیم نوشت.

دوم: از اصول و مهام وظایف مذکوره تشخیص کیفیت قرارداد دستورات و وضع قوانین و ضبط تطبيق آنها بر شرعیات و تمیز مواد قابلة نسخ و تغییر از ماعدای آن است.

بدان که، مجموعۀ وظایف راجعه به نظم و حفظ مملکت و سیاست امور امت، خواه دستورات اوليه متكلفه اصل دستورالعمل‌های راجعه به وظایف نوعيه باشد، یا ثانویه متضمنه مجازات بر مخالفت دستورات اولیه، على كل تقدير، خارج از دو قسم نخواهد بود. چه بالضروره یا منصوصاتی است که وظیفه عملیه آن بالخصوص معین و حکمش در شریعت مطهره مضبوط است، و یا غیر منصوصی است که وظیفه عملیه آن به واسطه عدم اندراج در تحت ضابط خاص و میزان مخصوص غیر معین و به نظر و ترجیح ولی نوعی موکول است. واضح است که همچنان که قسم اول نه به اختلاف اعصار و امصار قابل تغییر و اختلاف و نه جز تعبد به منصوص شرعي الى قيام الساعة وظيفه و رفتاری در آن متصور تواند بود، همین طور قسم ثانی هم تابع مصالح و مقتضیات اعصار و امصار و به اختلاف آن قابل اختلاف و تغییر است، چنانچه با حضور و بسط ید ولیّ منصوب الهي عز اسمه حتی در سایر اقطار هم به نظر و ترجیحات منصوبين از جانب حضرتش صلوات الله علیه موکول است. در عصر غیبت هم به نظر و ترجیحات نواب عام یا کسی که در اقامه وظایف مذکوره عمن له ولاية الاذن مأذون باشد موکول خواهد بود و بعد از کمال وضوح و بداهت این معنی فروع سياسيه مترتبه بر این اصل بدین ترتیب است.

اول) آنکه قوانین و دستوراتی که در تطبیق آنها بر شرعیات کما ینبغی باید مراقبت و دقت شود فقط به قسم اول مقصور و در قسم دوم اصلاً این مطلب بدون موضوع و بلامحل است.

دوم) آنکه اصل شورویتی که دانستی اساس سلطنت اسلاميه به نص کتاب و سنت و سیرۀ مقدسه نبويه صلى الله عليه و آله مبتنی بر آن است در قسم دوم است و قسم اول چنانچه سابقاً اشاره شد، راساً از این عنوان خارج و اصلاً مشورت در آن محل ندارد.

سوم) آنکه همچنانکه در عصر حضور و بسط يد حتی ترجیحات ولاة و عمال منصوبین از جانب ولی کل صلوات الله عليه، ملزم قسم دوم است به همین جهت است که اطاعت ولی امر عليه السلام را در آیه مبارکه: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ[59] در عرض اطاعت خدا و رسول صلی الله عليه و اله، بلکه اطاعت مقام رسالت و ولایت صلوات الله علیه را با هم در عرض اطاعت خالق عالم عزاسمه تعداد فرموده‌اند، بلکه از وجوه و معانی اکمال دین به نصب ولایت يوم الغدير هم همین امر است. همین طور در عصر غیبت هم ترجیحات نواب عام و یا مأذونين از جانب ایشان لامحال به مقتضیات نیابت ثابته قطعيه على كل تقدير ملزم این قسم است و از  این بیان به خوبی حال هفوات و اراجیف مغرضین که این الزام و التزامات قانونیه را شرعا بلاملزم پنداشته، منکشف و ظاهر شد که جز كمال غرضانیت و یا عدم اطلاع به مقتضيات اصول مذهب منشأ دیگری ندارد.

چهارم) آنکه چون معظم سياسات نوعیه از قسم دوم و در تحت عنوان ولایت ولی امر عليه السلام و نواب خاص یا عام و ترجیحاتشان مندرج و اصل تشریع شورویت در شریعت به این لحاظ است. البته با توقف حفظ نظام و ضبط اعمال مغتصبه متصدیان و منع از تهاون و تجاوزشان بر تدوین آنها به طور قانونیت بر همین وجه متعین است و قیام به این وظیفه لازمه حسبیه با این حالت حالیه و توقف رسمیت و نفوذ آن به صدور از مجلس رسمی شورای ملی سابقاً مبین شد که در عهدة درایت کامله و کفایت کافيه مبعوثان ملت است و با امضا و اذن من له الامضاء و الاذن چنانچه مشروحاً گذشت، تمام جهات صحت و مشروعه مجتمع و شبهات و اشکالات مندفع، و مرجع مقننه و قوه علمیه بودن هیئت منتخبین ملت هم به این معنی است. و واهی بودن شبهات مغرضانه: که تقنین قوانین را اقتراحانه و دل بخواهانه مقابلی با دستگاه نبوت شمرده بودند، از این بیان مزید اعلى ماسبق ظاهر و هویدا و وجوب حسبی این وظیفه نظر به توقف حفظ نظام و ضبط تصرفات مغتصبه بر آن آشکار گردید.

پنجم) آنکه چون دانستی قسم دوم از سیاسات نوعیه در تحت ضابط و میزان معین غیر مندرج و به اختلاف مصالح و مقتضیات مختلف و از این جهت در شریعت مطهره غیر منصوص و به مشورت و ترجيح من له ولاية النظر موکول است، پس البته قوانین راجعه به این قسم، نظر به اختلاف مصالح و مقتضیاتش به اختلاف اعصار لامحاله مختلف و در معرض نسخ و تغییر است و مانند قسم اول مبنی بر دوام و تأیید نتواند بود. از اینجا ظاهر شد که قانون متكفل وظیفه نسخ و تغییر قوانین به این قسم دوم مخصوص، و چقدر صحیح و لازم و بر طبق وظیفه حسبیه است و الحق موجب کمال حیرت است که غير مطلعین به دقایق اسلامیه چگونه این چنین وظایف دقیقه را استفاده و صحیحأ ترتیب نمودند. و از این عجب‌تر آنکه منتحلين اسلام چگونه از لوازم و مقتضیات اصول مذهب غفلت و یا تغافل و تجاهل نموده مغالطه تردیدیه خیلی بی‌ربط که آیا این نسخ و تغيير عدول از واجب به حرام و یا از حرام به واجب و یا از مباح به مباح دیگر است؟ برای تشویش اذهان عوام القاء، و بر هر تقدیر نغمه مضحکه سرودند!! چه دانستی که این نسخ و تغییر از تمام شقوق تردید مغرضانه مذکوره خارج و از باب عدول از فرد واجب است به فرد دیگر و قدر مشترک آنها که حفظ نظام و سیاست امور امت است واجب حسبی، و اختیار افراد تابع خصوصیات مصالح و مقتضيات اعصار و به ترجيح من له ولاية النظر موکول و با اصلحیت و از جهت فرد دیگر البته، عدول لازم خواهد بود.

سوم: از وظایف لازمه سياسيه تجزيه قوای مملکت است که هر یک از شعب وظایف نوعيه را در تحت ضابطه و قانون صحیح علمی منضبط نموده، اقامه آن را با مراقبت کامله در عدم تجاوز از وظیفه مقرره به عهده کفایت و درایت مجربین در آن شعبه سپارند و اصل این تجزیه را مورخین فرس از جمشید دانسته‌اند. حضرت سید اوصيا عليه افضل الصلواة والسلام هم در طی فرمان تفويض ولایت مصر به مالک اشتر رضوان الله علیه امضا فرموده می‌فرماید: واعلم ان الرعية طبقات لا يصلح بعضها الابعض و لاغنى ببعضها عن بعض، فمنها جنودالله و منها كتاب العامة والخاصة، و منها قضاة العدل و عمال الانصاف والرفق، و منها اهل الجزية و الخراج من اهل الذمة و مسلمة الناس، و منها التجار، و اهل الصناعات، الى ان قال صلوات الله عليه فالجنود باذن الله حصون الرعية و زين الولاة و عزالدين و سبل الامن و ليس تقوم الرعية الا بهم ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذي يقوون به في جهاد عدوهم، ويعتمدون عليه فيما يصلحهم، و يكون من وراء حاجتهم ثم لاقوام لهذين الصنفين الا بالصنف الثالث من القضاة والعمال و انكتاب لمايحكمون من المعاقد ويجمعون من المنافع و يؤتمنون عليه من خواص الامور و عوامها و لاقوام لهم جميعا الا بالتجار، و ذوى الصناعات الى اخر ماكتبه صلوات الله عليه.[60]

اندراج تمام شعب وزارتخانه‌های حاليه دول متمدنه در اصناف مذکوره ظاهر است، چه بالضروره شغل وزارت داخليه و مالیه و دفتر در تحت عنوان کتاب مندرج و جميع محاکم در تحت عنوان قضاوت داخل، وزارت خارجه در آن عصر بی‌محل بود.

بعد از این فرمایشات برای منتخبین به جهت ریاست هر یک از اصناف مذکوره، اوصافی اعتبار فرموده که در این جزء زمان از کبریت احمر نایاب‌تر است! چقدر سزاوار است - چنانچه مرحوم حضرت آیت الله العظمی سيدنا الاستاد العلامه آقای میرزای شیرازی قدس سره، غالبا به مطالعه این فرمان مبارکه و سرمشق گرفتن از آن مواظبت می‌فرمود - همین طور تمام مراجع امور شرعی و سیاسیه هر کس به اندازه مرجعیتش این سیره حسنه را از دست نداده و این فرمان مبارکه را که به نقل موثقين اروپاییان ترجمه‌ها نموده و در استنباط قوانین سرمشق خود ساخته‌اند، كان لم يكن نشمارند.

خوب است در استقصاء اصول وظایف سیاسية عصر غیبت به آنچه ذکر شد قناعت و بقیه را به عهدۀ درایت مبعوثان ملت و هیئت مجتهدین نظار - بعد تحديده و تشييده - بعون الله تعالی و حسن تاییده، موکول داریم.

.. خلاصه توضیح فصل پنجم:

 در این فصل راه مشروعیت و صحت اعمال و اوصاف وکلا و وظیفه ملت و وظایف وکیل بیان شده.

مطلب اول: در صحت و مشروعیت و نافذ بودن آراء و تصمیمات وکلا کافی است که مجاز از طرف مجتهد باشند و یا مجتهدین در طرح مطالب و تصویب با آنان شرکت نمایند. و اما شرایط و اوصاف وکیل سه چیز است: اول - از جهت علمی - وکیل باید در فن سیاست مجتهد و به حقوق بین الملل و جریان سیاست کاملا بصير باشد، و با انضمام شخصیت‌های سیاسی با قدرت استنباط فقهای قوه متفکره و مغز راهنمای کشور تشکیل می‌شود. دوم - آلوده به اغراض مالی و طمع ورزی و جاه طلبی نباشد تا وكالت را وسیله جمع ثروت و اعمال نفوذ قرار دهد. اگر نمایندگان آلوده به این اغراض پست باشند استبداد فردی تبدیل به استبداد جمعی می‌شود و این خطرناکتر است؛ علاوه بر این باید شجاع و با گذشت باشد. سوم - نسبت به دین و استقلال کشور اسلامی و نوع مسلمانان غیور باشد و حیثیات عمومی را بیش از حيثيات شخصی محترم شمارد و اقلیت‌های رسمی هم که برای تکمیل شوری باید انتخاب شوند باید حائز این شرایط - غیر از کیش - باشند، خلاصه آنکه در وکیل عدالت و تقوای سیاسی و اجتماعی شرط است و افراد ملت برای انتخاب چنین مردمی باید چشم و گوش خود را باز کنند و مصلحت حال و آینده کشور را در نظر داشته باشند و خدا را ناظر اعمال خود بدانند.

مطلب دوم: راجع به وظایف منتخبين ملت است. باید دید در عصر غیبت اگر نواب عام مبسوط اليد باشند چه میکنند؟ منتخبین با اذن، همان وظایف را باید انجام دهند، سه وظیفه است که اصول وظایف وكلا می‌باشد:

۱) مهمترین وظیفه ضبط و تعدیل مالیات و تطبيق دخل و خرج است. واضح است حفظ انتظامات داخلی و تهیه قوای دفاعی و احقاق هر حقی وابسته به امور مالی و تنظیم بودجه است که هم باید به طور عادلانه گرفته و هم از حیف و میل انگل‌های مفتخوار محفوظ بماند. امير المؤمین‌(ع) در دستور به مالک اشتر می گوید: تنظیم خراج پایه تمام اصلاحات است. در صدر اسلام و پیش از فتوحات، سیره رسول اکرم‌(ص) بر توزيع ماليات بر مسلمانان و ذمی‌های صاحب مکنت بوده پس از فتح بیشتر، راه درآمد اراضی مفتوحه و جزیه بر معاهدین بود. ولی امروز اراضی مفتوحه مجهول است و کسانی که در تصرف دارند ممکن است از طريق مشروع اجازه عمومی و خصوصی متصرف باشند و به فرض معلوم بودن چون به دست مسلمانان است مورد تعلق خراج نیست. (و زکوات و اخماس هم شاید بیش از مصرف در موارد مخصوص نباشد و با توسعه احتياجات وافی نگردد)، پس راه منحصر است به همان سیرۀ نبویه: اولا سرمایه‌های عمومی را ملت با اتحاد در قوا از گلوی بیگانگان و ایادی پست آنان بیرون بیاورد و کمی بودجه به حسب تمکن بر طبقات توزیع گردد و به سپاهیان و کارمندان از روی حسن خدمت و مقدار احتیاج داده شود. با این ترتیب از باب مقدمه حفظ کشور دادن مالیات بر هر مسلمانی واجب می‌شود و مصرف نمودن کارمندان هم به حسب احتياج و لیاقت حلال است. (از این راه شکاف میان دین و دولت از میان می‌رود و دل و دست مردم هماهنگ می‌شود و کارها در مجرای صحیح روبه صلاح می رود)، گرچه طبقات و خانواده‌هایی که به خوردن و بردن سرمایه‌های عمومی خوی گرفته‌اند همین که راه سوءاستفاده شان بسته شد هنگامه‌ها برپا می سازند ولی با تربیت صحیح فرزندان کشور و بیداری عموم ملت شاید این اساس استقرار یابد. ۲) وظیفه تقنین قوانین و تنظیم دستورات است. کلیه قوانین یا در تحت عناوین کلی و جزئی شرعی مندرج است یا عناوین کلی و منصوصات شرعی درباره آن نیست. قسمت نخست باقی و ثابت است و راهی جز تعبد نسبت به آن نیست؛ قسمت دوم به حسب اختلاف زمان و حوائج مختلف می‌شود و قابل نسخ و تغییر است چنانکه در زمان پیغمبر اکرم (ص) و حضور و بسط ید ولی، مأمورین و نمایندگان منصوب در پیشامدها حق نظر و رأی داشتند، در زمان غیبت هم نواب عام یا مأذونين، این حق را دارند چون این مطلب ثابت و واضح شد پنج فرع بر آن مترتب است: اول) آنکه آنچه از قوانین که باید در تطبیقش با شرع دقت شود منحصر به قسم اول است. دوم) آنکه تأسیس شوری راجع به قسم دوم است و قسم اول از عنوان شوری خارج است. سوم) آنکه چنانکه در عصر حضور آراء و ترجیحات عمال و ولات الزام آور است همچنین در زمان غیبت و دستور به اطاعت از اولوالامر پس از دستور به اطاعت خدا و رسول و سنت مفید همین معناست. و یکی از معانی تکمیل دین هم در روز غدير همین است. چهارم) آنکه چون سياسات نوعی و انتظام امور و ضبط اعمال غاصبین که از امور حسبيه واجبه است بر تنظیم این دستورات متوقف است پس با انضمام و اذن اهلش از جهت مشروعیت و الزام بی‌اشکال است و برای شبهات واهيه راهی نیست. پنجم) چون افراد و مصادیق دستورات و قوانین موضوعه بشری به حسب مصالح زمان و سیاست روز است پس در معرض تغییر و تبدیل و نسخ می‌باشد. آنچه دائماً واجب و لازم است از جهت حسبی بودن همان کلی و قدر مشترک است، پس شبهه‌ای که پیش آورده‌اند که: در تبدیل و نسخ عدول از حرام به واجب و یا از واجب به حرام یا از مباح به مباح است؟ بی‌ربط و غير وارد می‌باشد زیرا در این تغییرات به حسب مصالح عدول از یک فرد واجب به فرد دیگر است. ۳) از وظایف لازمه مجلس تجزیه قوای کشور است، و مقصود از تجزیه تقسیم قواست به طوری که وظایف هر کدام روشن و مبین و صریح باشد و در کار یکدیگر هیچ گونه دخالت نداشته و مسئول انجام وظایف خود باشند. این تقسیم قوا در دستور أميرالمؤمنين عليه السلام به مالک اشتر صریح و روشن بیان شده (دستور امیرالمؤمنین‌(ع) در جزئی و کلی سیاست و تنظیم امور کشور، پس از آنکه مالک به وسیله سم در بین راه مصر شهید شد، به دست حکومت اموی افتاد و سرمایه گرانبهایی بود برای دولت اموی. پس از آنکه دولت اموی در شرق منقرض شد و در غرب - اندلس - تأسیس گردید در آنجا مورد استفاده بود و اروپاییان به آن پی بردند).

 

خاتمه

و اما خاتمه مشتمل بر دو مقصد است: مقصد اول در استقصاء قوای ملعونه استبداد

اول: از آن قوی که اصل و منشأ و روح تمام آنهاست جهالت و بی‌علمی ملت به وظایف سلطنت و حقوق خود می‌باشد. بدیهی است چنانچه علم سرچشمه تمام فیوضات و سعادات است جهل هم منشأ و منبع تمام شرور و موصل به اسفل درکات است. جهل است که انسان را به بت پرستی و تشریک فراعنه و طواغیت با ذات احدیت تعالی شانه در اسماء و صفات خاصه الهيه عزاسمه وا می‌دارد. به واسطة جهل است که انسان بیچاره آزادی خدادادی و مساواتش در جميع امور باجبابره و غاصبين حریت و حقوق ملیه را رأسا فراموش و به دست خود طوق ريتشان را به گردن می‌گذارد، بلکه این اعظم مواهب و نعم الهيه عزاسمه و اهم مقاصد انبیاء و اولیاء عليهم السلام را موهوم می‌شمارد. نادانی و جهالت است که این بهيمه صفت و دیو سیرت انسان صورت را به بذل تمام قوا و دارائیش در استحکام اساس اسارت و رقیت خودش وادار و به جای آنکه با برادران دینی و وطنیش در استنقاذ حریت و تخليص خود از این اسارت و رقیت و حفظ دین و وطنش همدرد و همدست باشد، به ریختن خون و نهب اموال و هتك اعراضشان همت می‌گمارد!

چنین بی‌دینی و بی‌ناموسی و ظالم پر ستی و اشنع انحاء راهزنی را شجاعت و شهامت بلکه خدمت به وطن و دولت و موجب سربلندی و شرافت هم می‌پندارد. مانند اراذل کوفه و اوباش شام به قتل و اسر علما و سادات و اخبار و احرار و هتک اعراض و نهب اموالشان افتخار و از اندراج در عداد یزیدیان هیچ پروا ندارد. بی ادراکی و غباوت است که این صنف حيوان دوپا و اضل از انعام به جای جانفشانی در حفظ دین و حراست وطن اسلامی با دشمنان روسی که جز اعدام دین و دولت و استیصال ملت و بلعیدن مملکت، همّی ندارند همدست و به اسم دینداری و یا دولتخواهی چنین شنایع را برپا می‌دارد. مسجودیت فراعنه و طاغیان، معبودیت گاو در هندوستان، مالک رقاب شدن امویه و عباسیه و اخلافشان، و اتباع كل ناعق بودن ایرانیان، بلکه نوع اسلامیان، گناه بخشی پایان و پادریان در فرنگستان، به انتظار نبی موعود نشستن یهودیان، مفعول من اراد را خالق عالم و فاعل مايريد دانستن ازلیان و بهائیان، و پیروی و تبعیت مسلمین از ظالم پرستان زمان و بقایای خوارج نهروان، إلى غير ذلك من الشنایع، همه از این ام الشرور والامراض ناشی و از ابتدا تا انقراض عالم هر بلایی که بر سر هر امت آمده و بیاید از این مادر متولد و از این منشأ برپا می‌شود و احصاء شمه‌ای از آنها خارج از وضع رساله و محتاج به دفاتر و طومارهاست.

دوم: از آن قوای ملعونه که بعد از جهالت ملت از همه اعظم و علاجش هم به واسطه رسوخش در قلوب و از لوازم دیانت محسوب بودن، از همه اصعب و در حدود امتناع است، همان شعبه استبداد دینی است که اجمالاً در مقدمه مبین و حقیقتش را هم دانستی که عبارت از ارادات خودسرانه است که منسلکين در زی سیاست روحانیه به عنوان دیانت اظهار و ملت جهول را به وسیله فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آیین خود به اطاعتش وا می‌دارند؛ و هم دانستی که این اطاعت و پیروی چون غیر مستند به حکم الهی عزاسمه است لذا از مراتب شرك به ذات احدیت و به نص آیه مبارکه: اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ و اخبار وارده در تفسیرش به عبودیت آنان و در عنوان روایت شريفه مرویه در احتجاج هم مندرج است. اصل ابداع و اختراع این قوه میشومه و اعمالش در اسلام از بدع معاویه است که از برای مقابله با سرور اوصیاء عليه افضل الصلواة والسلام عده‌ای از دنیاپرستان از قبیل عمروعاص و محمد بن مسلم و مسلم بن مخلد و مغيرة بن شعبه و اشباههم را که در انظار عوام امت در عداد صحابه محسوب و در مغلطه کاری به اسم دینداری به واسطه انصاف به صحابیت نفوذ و مطاعیت داشتند، در تفریق کلمه و معارضه با مقام ولایت سلام الله عليه با خود همدست نمود و هم از دسته دیگر ابو موسی اشعری که از معیت علنیه ایشان مأیوس بود به همان اعتزال و تقاعدشان از نصرت حق و خذلان شاه ولایت علیه السلام و تزهد صوری به ترک نصرت و خذلان حضرتش به خرج بی‌خردان امت دادن قناعت نمودند و به وسیله معیت آن دسته دنیاپرست با او و سکوت و اعتزال این دسته دیگر، رفته رفته اساس استبداد و تحکمات خودسرانه را در اسلام استحکام و حتی سب آن حضرت عليه السلام را هم بر منابر و مسلمین رواج داد همه شنودند؟ و محض حفظ اعتبار خود و منفعت عاجله بر این کفر بین، اعانت یا سکوت اختیار نمودند. شدت حاجت فراعنه و طواغيت اخلافش من الامويه و العباسیه و اخلافهم المغتصبين الظالمين، در تملک رقاب امت و محور احکام شریعت به آن مساعدت و این سکوت هر دو دسته را تکمیل و به مرور دهور و اعصار و نوادر حيل و افکار، اتحاد و ارتباط استبداد دینی موروث از امثال عمروعاص و ابوموسی با استبداد سیاسی موروث از معاویه و به هم آمیختگی و متقوم به هم بودن این دو شعبه استبداد و استعباد به درجه مشهوده و حالت حاليه رسید که همدستی با ظلمه و طواغيت موجب نفوذ و مطاعیت، و مساعدتشان به سکوت و عدم اعانت بر دفع ظلم مایه زهد فروشی و گرويدن عوام اضل از انعام است منتهی گردید ولا بيان بعد البيان ولا اثر بعدعين، و لنعم ماقيل:

رگ رگ است این آب شیرین وآب شور                  در خلایق می رود تا نفخ صور

و مضمون این بیت از اخبار طینت مأخوذ است.

سوم: از آن قوای ملعونه نفوذ دادن به شاه پرستی است در مملکت و به جای مراتب و درجات قوه علمیه و عملیه و سایر موجبات تفوق و امتیازات نوعيه‌اش مقرر داشتن و مرجعیت امور لشکری و کشوری و سایر نوعيات مملکت را تابع این رذیله خبیثه قرار دادن و به اندازه مراتب و درجاتش منصب دادن و زمام امور را مفوض داشتن است. به درجه رسوخش اعمال این قوه ملعونه اهم مقدمات استعباد رقاب ملت و درجاتش هم به اختلاف درجات استعباد و تملك رقاب مختلف است. نفوذ شاه پرستی در مملکت است که نادانی و جهالت عمومیه را بی‌علاج و ریشه علم و دانش و سایر موجبات سعادت و حیات ملی را به واسطه عدم فایده بلکه مضر به ترقی بودن به کلی از مملکت بر می‌اندازد، تمام قوای ملیه را مضمحل و نابود و همه را در قبال غنیمان خارجی به منزله صعوه در چنگال شاهین و در تمام حوایج شبانه روزی محتاجشان می‌سازد. رسوخ این رذیله در رگ و ریشه ملت است که حتی منسلکين در زی اهل علم فضلا عن العوام با علم به قیام ضرورت دین اسلام بر غاصبیت و حرمت اعانت بر فعال مايشاء و حاکم مایرید بودن طواغیت امت معهذا به اقتضای جبلت ثانیه در این اعانت و ظلم که دانست از اعظم کبایر و شرک به ذات حضرت احدیت عزاسمه است بی‌اختیار و به ترهات بافی و حفظ دینش نامیدن ساحت مقدسه دین مبین را لکه دار و حتی به بذل هستی در استحکام این بت پرستی من حيث لا يشعر وادارشان می‌نماید، نوعيات مملکت را تابع درجات این رذیله خبیثه قرار دادن است که هر رذل پست فطرت و دزد غارتگر و بی‌دانش و لیاقتی، به وسیله اظهارش زمام مهام مملکت و رقاب ملت را مالک و بدون تعب و مشقت راهزنی، با کمال قوت و شوکت و از باب استحقان و مالکیت دارایی آن اذلاء و ارقاء را انتزاع می‌نماید و به واسطه کمال بی‌علمی و جهالت و پست فطرتی و رذالت و از غیرت دینی و وطنی بهره و نصیب نداشتن و شرف استقلال و قومیت نشناختن، به طمع جزئی انتفاع شخصی و با اندک چاپلوسی تمام مدخل و مخرج و شعب ثروت و مکنت و آبادانی مملکت و جميع جهات حفظ استقلال قومیت مسلمین بی صاحب را به وسيله امتیاز و معاهدات منحوسه به غنيم خارجی واگذار و ملت و دولت و مملکت را به حال تباه و روزگار سیاه ما ایرانیان اذل از قوم سبا می‌نشاند، تفرق کلمه هر دولت و ملت و توحش و تنفر هر سلطان و رعیت از همدیگر و به باد فنا رفتن هر سلطنت قديمۀ قویمۀ به خیانت این دسته مردم و اعمال این قوه خبيثه و اتكال به آن مستند است! عدم وقوفشان در اغتصاب هستی و دارایی است بر هیچ حد، موجب تنفر قلوب رعیت از سلطان است، و اهتمامشان در اظهار شاه پرستی و دولت خواهی و خود را حافظ و حارس سلطنت به خرج دادن و دفع هجوم و اغتيالات امت را وانمود نمودن موجب توحش سلطان است از رعیت. به ضرورت تجربت و تصفح تواریخ اعصار سابقه مآل این توحش و تنفر و نتیجه نفوذ دادن به شاه پرستی در مملکت جز زوال و انقراض نباشد!

حضرت سید اوصياء عليه افضل الصلواة والسلام در طی فرمان تفویض ولایت مصر به مالک اشتر رضوان الله علیه در وصف این دسته مردم چپاولگر و تحذير از مساعدتشان می‌فرماید: وليس احد من الرعية اثقل على الوالي مؤنة في الرخاء و اقل معونة لي في البلاء، و اكره للانصاف و اسئل بالالحاف و اقل شكرا عند العطاء و ابطا عذرا عندالمنع و اضعف صبرة عند ملمات الدهر من اهل الخاصة، و انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء، العامة من الامة فليكن صفوک لهم و ميلك معهم.[61]

مراد از اهل خاصه همین دسته مفتخواران هستند که به عنوان دولت خواهی و شاه پرستی خود را به ولاة و مراجع حكومات می‌چسبانند، و هم در لزوم حسم ماده ایشان در همان فرمان مبارک می‌فرماید:

هم ان للوالی خاصة و بطانة فيهم استبشار و تطاول و قلة انصاف في معاملة فاحسم مادة اولئك بقطع اسباب تلك الأحوال و لا تقطعن لاحد من حاسبتی و حامتک قطيعة و لا يطمعن منك في اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس في شرب او عمل مشترک . يحملون مؤنته على غير هم فيكون مهنا ذلك لهم دونک و عيبه عليك في الدنيا والاخرة و الزم الحق من لزمه من القريب والبعيده الى آخر ماكتبه صلوات الله علیه و آله الطاهرين.[62]

چهارم: از آن قوای ملعونه القاء خلاف فی ما بین امت و تفریق کلمه ملت است. هرچند اصل این قوه خبیثه و اساسش و جهات و فعلیت خارجيه‌اش غالباً به شعبه استبداد دینی و مقداری هم به شاه پرستی مستند است و مستقلاً در عرض آنها نباشد، لكن چون تمام استعبادات واقعه در امم سابقه و این است، به همین تفرق کلمۀ مليه منتهی و قوای ثلثه سابقه به منزلۀ مقدمات آن و نتیجۀ مطلوبۀ از آنها همین تفرق و اختلاف و في الحقيقة جزء اخير علت و اصول سابقه معدات آن است. از این جهت در لسان آیات و اخبار تمام استعبادات را به همین تفرق کلمه مليه و تشتت اهواء و اختلاف آراء مستند فرموده‌اند، قال عز من قائل:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ[63]

کلمه مباركۀ شیعاً را، به معنی متفرقين، تفسر فرموده‌اند. دلالت آیۀ مبارکه بر ترتب فرعونیت و استعبادیه بودن سلطنت فرعون بر همین تفریق کلمه بسی ظاهر و هویداست.

حضرت سید اوصياء عليه و آله افضل الصلواة والسلام در همان خطبة مبارکه قاصعه، در تحقیق حقیقت سلطنت استعبادیه سابقا (که در طی مقدمه نقل کردیم) فرمایشاتی فرموده‌اند که از برای معرفت داء و پی بردن بدواء لازم است همه را نقل کنیم: و صادقین دعوی تشیع و خالصين از اغراض استبدادیه و استعبادیه را به دستورالعمل امامشان آگاه و به شناعت ظالم پر ستی و عدم موافقت در استفاده از حریت مغصوبه خود متنبه سازیم، قال صلوات الله عليه و آله: [64]

واحذروا مانزل بالامم من قبلكم، من المثلات بسوء الأفعال، و ذميم الأعمال فتذكر وافي الخير و الشر احوالهم: واحذروا ان تكونوا امثالهم: فاذا تفكرتم في تفاوت حالیهم فالزموا كل امر لزمت العبرة بشأنهم، و زاحت الاعداء عنهم، و هدت العافية فيه عليهم، و انقادت النعمة، له منهم، و وصلت الكرامة عليه حبلهم من الاجتناب للفرقة واللزوم للالفة والتحاض عليها و التواصى بها، و اجتنوا كل امر كسر فقرتهم، و اوهن منتهم، من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور، و تدابر النفوس، وتخاذل الأيدي، و تدبروا احوال الماضين من المؤمنين قبلكم: كيف كانوا في حال التمحيص والبلاء؟ لم يكونوا اثقل الخلائق اعباء و اجهرالعباد بلاء واضيق اهل السنيا حالا؟ اتخذتهم الفراعنة عبیدا. فساموهم سوء العذاب، و جرعوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم في ذل الهلكة و قهر الغلبة لايجدون حيلة في امتناع و الاسبيلا الى دفاع حتى اذا راى الله جدالصبر منهم على الأذى في محبته و الاحتمال للمكروه من خوفه، جعل لهم من مضائق البلاء فرجافابدلهم العزمكان الذل، والأمن مكان الخوف فصاروا ملوكأحكامة و ائمة اعلامة و بلغت الكرامة من الله لهم مالم تذهب الآمال البه بهم.

فانظروا كيف كانواحيث كانت الاملاء مجتمعة والأهواء متفقة، والقلوب معتدلة والايدي مترادفة والسيوف متناصرة والبصائر نافذة، والعزائم واحدة، الم يكونوا اربابا في اقطار الارضين و ملوكا على رقاب العالمين.

فانظروا الى ماصاروا اليه في اخر امورهم: حين وقعت الفرقة و تشتت الألفة و اختلفت الكلمة والافئدة و تشبعوا مختلفين و تفرقوا متحاربين، قد خلع الله عنهم لباس کرامنه، و سلبهم، غضارة نعمته، وبقي قصص اخبارهم فيكم عبرة للمعتبرين.

و اعتبروا: بحال ولد اسمعيل و بنی اسحق و بنی اسرائیل علیهم السلام فما اشد اعتدال الأحوال و اقرب اشتباه الأمثال! تأملوا أمرهم في حال تشتهم و تفرقهم: ليالى كانت الأكاسرة والقياصرة اربابالهم، يجتازونهم عن ريف الافاق و بحرالعراق، و خضرة الدنيا الى منابت الشيح، و مهافي الريح و نکدالمعاش فتركوهم عالة مساكين اخوان دبر و وبر، اذل الأمم دارا و اجدبهم قرارة، لايأوون الى جناح دعوة يعتصمون بها، ولاالى ظلالفة يعتمدون على عزها فالاحوال مضطربة والايدي مختلفة والكثرة متفرقة في بلاء ازل و اطباق جهل من بنات موؤدة و اصنام معبودة وارحام مقطوعة و غارات مشنونة فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا فعقد طاعتهم و جمع على دعوته الفهتم کیف نشرت النعمة عليهم جناح كرامتها، و اسالت لهم جداول نعيمها و التفت الملة بهم، في عوائد بركانها غرقين، و عن خضرة عيشها فكهين، قد تربعت الأمور بهم في ظل سلطان قاهر، واولهم الحال الى كنف عزغالب ونعطفت الأمور عليهم فيذری ملک ثابت، فهم حکام على العالمين و ملوك في اطراف الارضين - الى اخرما افاض صلوات الله عليه على الامة من العلم و الحكمة -

در مواقع عديده دیگر از خطب مبارکه و سایر اخبار وارده هم استناد ذلت و اسارت و اضمحلال قومیت هر قومی را به تفرق کلمه خودشان تصریح فرموده‌اند، و برهاناً هم از بدیهیات اولیه است، چه بالضروره حافظ حقوق نوعيه هر قومی که اعظم همه حریت رقاب و ناموس اکبر کیش و آئین و استقلال وطن و قومیتشان است به همان جامعه نوعيه منحصر، و متوقف بر استحکام آن است، و اول آفت مترتبه بر فتور و اختلال این حصن حصین ذهاب حریت و ابتلای به اسارت و رقيت طواغیت امت و اقويای داخلیه است که به قوت قاهره بر سایر طبقات، و انتفاء قوة دافعه ملیه که فقط عبارت از اتحاد است همه را به زیر بار رقیت خود می‌کشاند و تدریجا به غرض استیصال قوای دفع و تخلص از اسارت و رقیت خود تمام قوای ملیه و جامعه نوعيه و موجبات حفظ از صولت و شوکت غنیمان خارجی را هم بالتبع، مضمحل و نابود و همه را می‌میراند و به وسيله اعمال قوای استعبادیه و برانداختن ریشه علم و دانش از مملکت و نفوذ دادن به شاه پرستی و غیرها از قوای ملعونه و شدت و مواظبت بر منع از اجتماعات و سایر موجبات حیات و يقظت ملت قهرا همه را به چنگال آنان گرفتار و به حالت: تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ (نگرانید که از اطراف مردم شما را بربایند) می‌رساند، حالت حالية فلک زدگان ایران و مرز و بوم ویرانش عیان این بیان و وجدان این برهان است!!

پنجم: از آن قوای ملعونه قوه ارهاب و تخویف و تعذیب است که بسیرت مأخوذة فراعنه و طواغيت سلف، دعاة حريت موهوبه الهيه عزاسمه، و برپا دارندگان سیره مقدسه انبیاء و اولیاء علهيم السلام را، به انواع عذاب‌های وارده بر آن انوار طيبه من الاسر و القتل والتنكيل والتمثيل والحبس في المضائق و دس السموم و هتك الأعراض و نهب الاموال و غيرها معذب و برای احدی بقاء و فروگذاری نشود.

اعمال این بی‌رحمي‌ها خلفا عن سلف هم تشفي قلب است از آن شرفاء و امجاد و هم بطمع قلع و قمع شجره طیبه آباء و حریت و منع از سرایتش به عموم مردم و هم به غرض تخویف و تمکین ملت است به اسارت و ذل رقيت و اغماض از شرافت و مجد حریت و درجات اعمال به اختلاف مراتب بی‌رحمی و قساوت و انسلاخ از فطرت انسانیت و بی‌اعتقادی به مبدء و معاد و عذاب آخرت و قیامت مختلف و در این روزگار همچنان که بعون الله سبحانه و تعالی دوره طاغوتیت طواغيت و گرفتاری است به اسارت و ذل رقبتشان به نقطه آخر رسیده همین طور شقاوت و قساوت و انسلاخ از فطرت و بی‌رحمی و بی‌دینی فراعنه و طبقات اعوانشان هم به اعلی درجه منتهی شده! حتی اموری که هیچ تاریخی نشان نمی‌دهد مشهود است! و صحت و صدق مقاله معروفه در السنه و افواه را که: همیشه یزید و ابن زیاد و ابن سعد و شمر و سنان، بسیار فقط سرور مظلومان و احرار صلوات الله عليه و على المستشهدين بين يديه، در مقابل نیست بر عالمیان آشکار ساخت و در اخبار وارده در ابواب طينت هم روایات داله بر همین تشابه مکمونات و مکنونات نفوس مأثور و سابقا بمأخوذ بودن شعر معروف - رگ رگ است این آب شیرین آب شور - از آن اخبار اشاره شد.

ششم: از آن قوای ملعونه ارتكاب رذیله استبداد و استعباد رقاب ضعفا و زیر دستان است، در جبلت و فطرت نوع بزرگان و اقويا مملکت به طبقاتهم، و طبیعی شدن زورگویی و معامله استبدادیه و تحميلات دل بخواهانه و تحكمات خودسرانه فی ما بین تمام طبقات آنان، از این جهت است که نوع اقويای مملکت و خاصه ملاکین ایشان به واسطه منافات تسویه و عدالت از جهات عدیده با مقاصد و اغراضشان، و بی‌خبری و غفلت از توقف حفظ دین و شرف و استقلالشان به اغماض از آنها، و غلبه حب عاجله و اهواء زائله بر عاقبت اندیشی و ادراکات عقلانيه، با منشأ و اصل استبداد همدرد و همدست و نسبت به این شجره خبیثه به منزله فروع و اغصانند. در ابتدای قدم نهادن مشروطیت به ایران و وزیدن نسیم عدالت به مرز و بوم ویرانش تا مطلب در پرده بود چنین گمان می‌شد که سلب استبداد مخصوص دولتیان و مرگ فقط برای همسایه است. از تمام طبقات من المعممين الغاصبين لزى العلماء والملاكين و غيرهم، به چه درجه بذل مجهود و در اقامه اساسش به چه اندازه مساعدت مشهود بود؟ و به محض برداشته شدن پرده از روی کار و دانستن آنکه روزگار را چه روی در پیش و مطلب از چه قرار است؟ چگونه ورق را برگردانیده، شعبه استبداد دینی به اسم حفظ دین و شاه پرستان به دستاویز دولتخواهی و سایر چپاولچیان و مفتخواران هر کس با هر سلاحی که داشت حمله ور گردیدند؛ مخالفت و رد احكام حفاظ دین و پیشوایان مذهب و اندراج در عنوان: فانما بحكم الله استخف وعلينارد والراد علينا كالراد على الله و هوفي حدالشرك بالله، کالعدم و داستان نكثت طائفة و فسقت آخرى و مرق آخرون، تجدید شد و سزاوار است باز هم به شعر سابق: رگ رگ است این آب شیرین آب شور که مأخوذ از اخبار است تمثل کنیم.

هفتم: از آن قوای ملعونه اغتصاب قوای حافظه مليه من المالية والعسكريه و غيرها، و صرف آنها در سرکوبی خودشان است. انتخاب سرداران عسکریه از اجانب و معاندین دین مبین و زمام عساکر اسلامیه را به آنان واگذاشتن و تربیت جند را به ایشان مفوض داشتن، همه برای تکمیل این قوه و بغرض عدم مبالات و استنکاف نداشتن آن بی‌خردان از همه چیز بی‌خبر و وظیفه مقاميه ناشناس است، از مخالفت با احکام شریعت و جسارت در قتل نفوس و هتک اعراض و نهب اموال ملت و تهریش عشایر و ایلات وحشیه هم، مکمل این قوه و سرآمد علت و علة العلل همه، همان نادانی و جهالت است. چنانچه سایر خرابی‌ها هم همه مترتب بر آن و از فروع آن است.[65]

مقصد دوم: در اشارة اجماليه به علاج قوای ملعونه:

اول و اهم همه علاج جهالت و نادانی طبقات ملت است و این مطلب نسبت به جهل بسيط، با دخول از طریق علاج و تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت و تفهیم آنچه در مقدمه و فصول خمسه، بیان نمودیم در کمال سهولت است، لكن به شرط ملایمت و عدم خشونت در بیان و حفظ اذهان از شوائب غرضانیت، و تحرز از موجبات تنفر و انزجار قلوب و تحفظ از رسیدن و مشوب شدن اذهان. قال عز من قائل: دْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ[66]. حقیقت دعوت به حریت و خلع طوق رقيت ظالمين به نص آیات و اخبار سابقه دعوت به توحید و از وظایف و شئون انبیاء و اولیاء عليهم السلام است. پس هر کس در این وادی قدم نهد و در این صدد برآید خواه صاحب جریده باشد یا اهل منبر یا غیر ایشان هر که باشد، باید بر طبق همان سیره مقدسه رفتار و دستورالعمل آیه مبارکه را سرمشق خود نموده، به رفع جهالت و تکمیل عملیات و تهذیب اخلاق ملت همت گمارد و لسان بدگویی را چون محمول بر غرضانیت است مطلقاً کنار گذارد. تا خود کاملا عالم نباشد به غرض خودنمایی و عوام ربایی و هنگامه جویی و امثال ذالک در این وادی داخل نشود: مانند جمله‌ای از جراید سابقه و بعض اهل منبر و ناطقين سابق که یا دوستان نادان و یا دشمنانی بودند دانا و معظم صدمات و لطمات وارده بر این اساس سعادت به هفوات آنان مستند است، بهانه و دست آویز تشویق اذهان، به دست اصول و ارکان استبداد ندهد، ملت فلک زده را به جای دلالت و آگاهی به حریت و حقوق خود منزجر و از مقصد اصلی به کلی تبعید نکند، شرف ارباب شرف را حفظ و دستی برای استبداد و فعال مایشاء بودن ظالمين معین و باور نتراشند، آزادی قلم و بیان و نحو هما را که از مراتب آزادی خدادادی و حقیقتش عبارت از رها بودن از قید تحكمات طواغيت و نتیجه مقصود از آن بی‌مانعی در موجبات تنبیه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پی بردنشان به مبادی ترقی و شرف استقلال وطن و قومیت شناسی، و اهتمامشان در حفظ دین و تحفظ بر ناموس اکبر کیش و آیین، و اتحادشان در انتزاع حریت موهوبه الهیه و استنقاذ حقوق مغضوبه مليه، و برخوردنشان به تحصیل معارف و تهذیب اخلاق و استكمالات نوعیه و وظیفه، و امثال ذالك است، وسیله هتك اعراض محترمین و گرفتن حق السکوت از زید یا اجرت تعرض به عمرو یا کینه خواهی از بکر و نحو ذلك ننماید: در دفع أقاويل و اباطیل اعوان ظالمين با اجتماع جهات علميت و اهلیت به همان کلیات گویی اکتفاء و تعرض به اشخاص خاصه را حتی به کناية و اشاره و تلویحات هم موقوف و وظيفة خود را وصل کردن داند، نه فصل نمودن.

اما نسبت به جهل مرکب: خاصه آنکه داستان لجاج و عناد و دو دستگی و همچشمی و بر طرفيت و بر سر حرف خود ایستادن و بلسان حال، النار ولا العار گفتن، هم به میان آمده باشد، در کمال صعوبت و شاید به ملایمت و مدارات و طرفیت نداشتن و مواد لجاج و عناد و دویت را از میانه برداشتن تدریجأ مبادی آن رفع، و ممكن العلاج شود انشاء الله تعالى. فقط نسبت به خصوص اشخاصی که نه از روی اشتباه و جهالت، بلکه به واسطۀ غلبه هوی و غرضانیت با سایر ظالم پر ستان همدست و در ابقای شجرۀ خبیثه استبداد و استعباد رقاب ملت به هر بی‌دینی و شقاوت و بی‌رحمی و قساوت مقدم و مانند سایر فراعنه و طواغیت تا همه جا حاضرند، جز يأس کلی و انقطاع آمال ملعونه علاج دیگری برای امراض نفسانیه و اغراض شهوانيه متصور نباشد و معهذا مقابله و تعرض شخصی، به آنان هم موجب تنبیه ملت و تحذر از مكائدشان است، باز هم ترک آن و اكتفاء به همان کلیات گویی از جهات عدیده دیگر شاید اولی باشد، و هو المسدد للصواب.

دوم: که اصعب و اشكل همه و در حدود امتناع است علاج شعبۀ استبداد دینی است. چه بالضروره رادع و مانع از استبدادات و اظهار مرادات شهوانيه به عنوان دیانت به همان ملكه تقوی و عدالت منحصر است، و جز اجتماع اوصافی که در روایت احتجاج تعداد نموده و: صائنا لدينه حافظا لنفسه مطيعة لأمر مولاه مخالفا لهواه[67]

بودن را که در مرجعیت شرعيه اعتبار فرموده‌اند، عاصم دیگری متصور نباشد: با اتصاف به اضداد مذكورات و اجتماع اوصافی که در همان روایت شريفه احتجاج برای علمای سوء و راهزنان دین مبین و گمراه کنندگان ضعفای مسلمين تعداد و در آخر همه: اولئك اضرعلى ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد لعنة الله، على الحسين عليه السلام فرموده‌اند نه از اعمال استبداد و استعباد رقاب و اظهار تحكمات خودسرانه به عنوان دیانت مانعی متصور است و نه ضعفاء و عوام امت بر تمیز في ما بين اصناف و اوصاف متضاده مذکوره در روایت شریفه، و تحذر از وقوع در شبکه و دام صیادان راهزن مقتدرند و نه بعد از افتادن در این دام از روی تقصیر یا قصور. و لازمه دیانت پنداشتن این پیروی و تمکین را از استحکام مبانی دین، و جهل مرکب و شرکت به ذات احدیت عزاسمه، مفری از آن دارند، از این جهت، طریق علاج مسدود و تخليص از این ورطه متعذر به نظر می‌آید. لكن معهذا چون فاعليت مايشاء و حاکمیت مایرید و قاهريت بر رقاب و لايسئل عما يفعل و شریک الباری بودن جبابره و طواغیت، نه مطلبی است که در هیچ شریعت و دین و مذهب و کتابی فضلا از دین قویم اسلام و خاصه بر مذهب امامیه، لباس مشروعیتش توان پوشانید و اعانت بر این بت پرستی (به نص آیات و اخبار سابقه) را، چه به مساعدت و همدستی با فراعنه و ظالمين باشد و یا به سکوت و ترک نصرت و خذلان حق به صورت اعانت بر حفظ دین و به حساب تورع و احتیاط از شبهات، به خرج توان داد. لهذا در این جزء زمان که بحمدالله چشم و گوش ملت باز و به این امراض مزمنه مهلکه نوع پی برده و آزادی از این استعبادات را اندکی برخورده‌اند، انشاء الله هر دو رشته استبداد دینی بی‌اثر خواهد بود، بلکه به مقتضای حدیث مأثور: بعرف الرجال بالحق لاالحق بالرجال (مردم به وسیله حق شناخته می‌شوند، نه حق به وسیله مردم) که مفادش از مستقلات عقلیه و موجب تمامیت حجت و عدم معذوریت است. این ظالم پرستی چه به همدستی باشد یا به عدم موافقت در سلب صفات خاصه الهيه عزاسمه، از ظالمين، على كل تقدیر کاشف از مکنونات سرائر و این تقابل حق و باطل في الحقيقه محک امتحان است، قال عز من قائل: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ‏ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ[68]

سوم: قلع شجره خبیثه شاه پر ستی و ترویج علم و دانش و مرجعیت امور نوعيه را تابع لياقت و درایت قرار دادن و ریشه چپاول و مملکت فروشی شاه پرستان را برانداختن است. بالضروره تا شجره ملعونه استبداد برقرار و بنیان استعباد در مملکت استوار است سلب این قوه و تبدیلش به علم و دانش از محالات و مادامی که حقیقت سلطنت و ولایت بر حفظ و نظم و به منزله شبانی گله بودن آن به واسطه شدت انهماک در هواپرستی بر شخص سلطان مجهول و سلطنتش را عبارت از مشارکت با ذات احدیت عزت کبریائه در مالکیت و ماهریت و فاعليت مایشاء و عدم مسئولیت عما يفعل پندارد. و عدم تمكين امت را از این مقهوریت و جد در تخليص رقابشان از این عبودیت را یاغیگری و مساعدت بر این فرعونیت را دولت خواهی شمارد لامحاله بر استیصال دسته اولی که به گمانش یاغی دولتند و نفوذ دادن به فرقه ثانیه که دولتخواهشان پنداشتند همت گمارد و موجبات ترقی و نفوذ و مرجعیت نوعيات مملکت فقط به اظهار شاه‌پرستی منحصر و سلطان و رعیت به واسطه افساد و چپاول شاہ پرستان از همدیگر متوحش و متنفر و مهره سلطنت بازیچه این چپاولچیان غارتگر خواهد بود! شخص سلطان در زاوية اختفا و خوف منزوی و همش به اعدام ملت و تخریب مملکت مصروف و از لذت سلطنت و بسط عدل و آباد کردن مملکت و محبوبیت در قلوب ملت محروم و از ذکر خیر و همسری با سلاطین جهان بی‌بهره و آلت چپاول غارتگران و بدنام عالمیان است، بلکه به نص مجرب: الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم، که برهانش ظاهر و عياناً هم مشاهد و محسوس است و صریح فرمایشات حضرت سید اوصيا عليه و اله افضل الصلواة والسلام در طی فرمان تفويض ولایت مصر به مالک اشتر و خطبه مبارکه صادره در بیان حقوق والی و رعیت بر همدیگر که سابقا نقل شد، بقا و دوام ملك و دولت به اتحاد والی با رعیت منوط و اجحافات و استيثارات و ظلم ولات به انقراض عاجل مؤدی است حتی برپا بودن سماوات را هم در طی اخبار مأثوره دیگر به عدل الهی جلت عظمته استناد فرموده‌اند: إلى غير ذالك و به مقتضای این اخبار و به حکم ضرورت و تجربه و برهان و اعتبار، اسباب زوال نعمت و انقراض سلطتش را به این ارتكابات ظالمانه و مساعدت به اغراض وحشیانه شاه پر ستان به دست خود فراهم و جز چند صباحی با چنین حال پلید اشدّ از شب اول قبر یزید! تمنعی نخواهد یافت: سنة الله في الذين خلوا من قبل و لن نجد السنت الله تبديلا، الى آخر الابد مانند بخت‌النصر و ضحاک و چنگیز و تیمور و یزید مشهور به بدنامی و لعنت مذکور و از اظهر مصادیق آیه مبارکه: خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ، خواهد بود. بالجمله علاج این قوه خبیثه مملکت ویرانه ساز قبل از قلع اصل شجره ملعونه استبداد ممتنع است و چون مسلمانان به حسب اخبار غیبی پیغمبر و امامشان که فرمودند: لتأمرن بالمعروف ولتنهن عن المنكر اوليسلطن عليكم شراركم فيسومونكم سوء العذاب[69] به واسطۀ اهمال این دو وظیفه مهم شرعیه که به نص اخبار از دعائم و مبانی اسلام است - از سعادت و حظّی که سلطانشان به صراحت طبع خود و به اقتضای مسلمانی و یا فطرت انسانی از مقام انا ربكم الأعلى تنزل و به همان اغتصاب مقام ولایت قناعت و از اغتصاب ردای کبریایی اغماض نماید و آزادی خدادادی ایشان را واگذارد و از تحكمات خودسرانه رفع ید کند محرومند و استنقاذ حریت و حقوق مغصوبه و جلوگیری از تحكمات و ترتیب موجبات و حفظ استقلالشان به غیرت دینی و اتفاق ملی و ترک تهاون خودشان در امر به این معروف و نهی از همین اعظم منکرات منوط است و به اندک توانی از رنيت فجره هم ترقی و به عبودیت کفره العياذ بالله تعالی منتقل خواهند بود ! لهذا امید است که این آخرین نفس را بعون الله تعالی و حسن تأییده از دست ندهند و تهاون این امر به معروف و نهی از منکر را بیش از این روا ندارند. اساس عدل را که موجب بقای ملک است اقامه و بنیان ظلم را که مایه انقراض است منهدم سازند. رقاب و حقوق مغصوبه مليه را استنقاذ و ریشه شاه پرستی که سلسله جنبان تمام خرابی‌هاست از مملکت براندازند و لذت عدل و احسان را به کام سلطان بچشانند و از مقام راهزنی و چپاولگری و قصاب بشر بودن ترقیش داده به تخت سلطتش بنشانند. همین که چند صباحی حقیقت سلطنت و حلاوت معدلت و محبوبیت قلوب ملت را ادراک و از عالم سبعیت و راهزنی به وادی انسانیت و مملکت داری و نوع پروری قهراً قدم نهاد، اگر از فطرت مسلخ نشده باشد البته در رفع موجبات توحش و تنفر و قلع مواد تفرق از بذل مجهود بی‌دریغ و دسته شاه پر ستان و غارتگران مفسد را بالطبيعه به خود راه نخواهد داد؛ انشاءالله تعالى ولاحول ولا قوة الا بالله العلى العظيم.

چهارم: علاج تفریق کلمه و ترتیب موجبات اتحاد است. این مطلب چنانچه از فرمایشات برهانیۀ حضرت سید اوصیاء عليه السلام که سابقاً نقل شد مستفاد و برهاناً هم از بدیهیات است، نه تنها حفظ حریت رقاب و صیانت حقوق ملیه از اغتصاب و منع تعديات اشرار و دفع تجاوزات گرگان آدمی خوار بر آن متوقف و فایده‌اش فقط منحصر در این امور است، بلکه حفظ تمام موجبات شرف و نوامیس دینیه و وطنيه و استقلال قومیت و عدم وقوع در اشد از محنت بنی اسرائیل إلى غير ذلك همه بر این اتحاد کلمه و عدم تشتت آراء و مختلف نشدن اهواء مترتب است. از این جهت در شریعت مطهره در حفظ آن و رفع موجبات اختلاف و تفرق این همه اهتمام فرموده‌اند. حتی از حکمت‌های منصوصه برای تشریع جمعه و جماعت: که هر شبانه روزی پنج مرتبه مسلمانان در عبادات با هم مجتمع و از حال یکدیگر باخبر شوند، همین حفظ اتحاد و در اخبار وارده منصوص است، همچنین تحریص بر سایر اجتماعات موجبه الفت و محبت و ترغیب به ضيافت‌های بی‌تکلیف و احسان‌های بی‌منت و عبادات مرضی و تشييع جنایز و تعزیت مصاب و معاونت بر قضای حوائج و اجابت خواهش و عفو و صفح از زلات و نسخ انزوا و رهبانیت و تحریم نمیمه و ایذاء و تفتین و افساد الى غير ذالک از تشريعات راجعه به استحکام اتحاد و الفت و دفع و رفع منافرت، تماما برای حفظ این حصن حصين امت است، بلکه شدت اهتمام شارع مقدس در تهذیب از اخلاق رذیله خودخواهی و نفس پرستی - به مراتب و درجاتش - و تخلق به مواسات و ایثار و نحو ذلک همه برای استحکام مبانی اتحاد و قلع موارد تفرق است، چه بالضرورة مبدأ تفرق کلمه و تشتت اهواء و اختلاف آراء به همان رذیله خودخواهی و نفس پرستی و حرکت بر طبق اغراض شخصيه و تقدم و تحکم آنها بر مصالح و اغراض نوعيه منتهی است. مادامی که این رذایل و ملکات بهيميه مالك اختبار و خود پسندی و نفس پرستی در کار و مبادی مواسات و ایثار و لااقل گذشت از اغراض شخصيه و تقديم نوعيات بر آنها عند الدوران در نفوس متمکن نباشد، حفظ این حصن از محالات است و هر دم رخنه جدید و متسعی پدیدار گردد و سلب صفات خاصه الهيه عزاسمه از طواغيت منافی اسلامیت و قرآن به شمار آید!

ظالم پرستی حمایت و حفظ دین خوانده شود. حریت موهوبه الهيه عزاسمه علاوه بر مظلومیت و اغتصاب، لباس اباحه مذهبی پوشد و موهومه موسوم گردد. مساوات آحاد امت با غاصبين حریت و حقوقشان، به صورت رفع امتیاز فی ما بین اصناف مختلفة الاحکام جلوه کند. مغالطه و تمويهات معاویه و عمروعاص در نسبت قتل عمار به سید اوصیاء عليه و آله افضل الصلواة والسلام به واسطه شهادت در رکاب مبارکش[70] تجدید و خونریزی‌های چنگیزی و سایر شنايع ظالمانه ناشی از  همدستی در استعباد رقاب امت به عدالت و حقوق و حریت و رفع ظلم از ملت مظلومه منتسب گردد، إلى غير ذلك - پس اولین وظیفه‌ای که بعد از رفع جهالت امت و تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت و مساوات و حریت فريضة ذمت دعاة حریت و توحید و حمات دین و وطن و ترقی خواهان نوع است بذل جهد و صرف مهجه در تهذیب اخلاق امت است از این رذایل ملکات و قلع مواد خود پسندی و نفس پرستی و غیر ذلک از مبادی تفرق کلمه و اختلاف آراء و تقديم اغراض شخصيه بر نوعيات، مقدمه مهمه در تحصیل حقیقت اتحاد تشکیل انجمن‌های صحيحه علمیه و مرتب نمودن آنهاست از اعضای مهذب و کامل در علم و عمل و اخلاق و نوع خواه ترقی طلب و با درایت و کفایت در حفظ جامعۀ اسلاميه و احیای رابطۀ نوعيه. نه مثل بعضی انجمن‌های تأسیس شده بر غرض ورزی و زورگویی و هنگامه جویی و مال مردم خوری و رفعت طلبی و اعمال هر نوع غرض و مرض شخصی که منتج عکس مقصود و موجب رمیدن و انصراف قلوب از اصل دخول در وادی اتحاد و وسیله استبداد است و این به مراتب اضر و امر از استبداد اصلی و موجب توسل و التجای ملت به آن استبداد ملعون است در تخلص از آنها و باکمال شوق و طيب نفس بدان اسارت ملعونه رضا دادن و به آن رقيت بهيميه از لاعلاجی تن در دادن. بالجمله غرض از تشکیل انجمن‌ها و قرآن مجید و سایر معظمات دینیه را به میان نهادن و قسم یاد کردن، رفع ید از اغراض شخصيه و همدستی بر اعلای کلمه اسلامیه و حفظ جامعه نوعیه و ترقی دادن نوع است به عمل، نه همدستی و مساعدت بر اغراض همدیگر و صرف قلوب نوع عقلا و بی‌غرضان از این داستان. از آفات عظيمه و دردهای بی‌درمان این باب - همین دخول مغرضین و چپاولچیان و کلاهبرداران است در این وادی و این فرصت را غنیمت شمردن و مهرۀکار را به دست خود گرفتن و به اسم ملت خواهی، ملت فلک زده را به خاک سیاه نشانیدن است. چنانکه عنوان شاه پرستی وسیلۀ چپاول شاه پرستان و اسم حفظ دین شبکه و دام آن دسته صیادان است، ملت خواهی هم بهانه و دست‌آویز این دسته مردم و اغلب انزجارات مستند به شنايع اعمال آنان است. قولاً مشروطه،خواه و عملاً در استحکام مبانی استبداد از اغلب قوای ملعونه اقوی و از اعظم موجبات تفرق کلمه و انزجار قلوبند، بلكه ضررش بر این اساس سعادت از همه بیشتر و سزاوار است در عداد همان قوای ملعونه معدود و عقلای ملت بر علاجش مقدم بر همه آنها همت گماشته، به حکمت‌های عملیه این باب از فساد عظیم را بعونه تعالی مسدود سازند. بالجمله مبنی واساس تفوق دراقامه وظایف نوعيه راجعه به هیئت جمعيه، از صدر اول تا به حال و الی آخر الابد - به همین ارائه و اظهار غرض شخصی است به صورت غرض نوعی و ابواب آن ازحد احصاء خارج است. به مقتضای اخبار وارده در تفسیر آیۀ مبارکه: قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ. [71]

به دعای نبی رحمت صلی الله عليه و آله، عذاب‌های آسمانی و زمینی نازله بر امم سابقه از امت مرفوع و به همین تفرق و به هم افتادن و باس و شدت و قتل و نهب و هتک نوامیس و سایر عذاب دنیوی به همدیگر چشانیدن تبدیل شده است. مبادی این اختلاف و افسادها - چه مرکز استبداد باشد، یا شعبه استبداد دینی و یا شاه پرستان و یا سایر قوای ملعونه و با عنوان ملت خواهی را بهانه و دست آویز نمودن، إلى غير ذلک از آنچه منشأ تفرق و اختلاف و به هم افتادن است – تماماً مبادی عذاب الهی عزاسمه‌اند. بر این امت و علاج آن از دست علمای امت و عقلا و دانایان ملت هم خارج و جز به توبه و انابه و تضرع و ابتهال و الحاح و توسل و استشفاع از مظاهر رحمت صلوات الله عليهم علاج ناپذیر است:

ربنا اكشف عناالعذاب انا مؤمنون و اجمع على التقى كلمتنا و على الهدی شملنا بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعین.

و اما علاج بقیه قوای ملعونه جز به قلع شجره خبیثه استبداد و سلب فعالیت مایشاء و انتزاع قوای فعاله مغصوبه ممکن نگردد! تا این شجره ملعونه بر قرار و اساس دل بخواهانه حکمرانی استوار و قوای فعالیه مليه مغصوب است نه تعذیب و قتل و اسر و حبس و استیصال نفوس ابيه و احرار و امجاد امت بحدی واقف و نه اغتصاب هستی و دارایی ملت و صرف در سرکوبی خودشان به جایی منتهی و حالت مملکت چنان است که شاعر از لسان جغد ساکن خرابه به جغد دیگر گفته:

اگر ملک این است و همین روزگار               زین ده ویران دهمت صد هزار

تا قانون جامع وظایف تمام طبقات در مملکت مجری و عدم تفرقه بین قوی و ضعیف در احکام قانونیه به حدی که لايطمع القوى في باطله ولا ييأس الضعيف من حقه مستحکم نباشد، زورگویی اقویای مملکت به طبقاتهم بر ضعفا بلاعلاج باشد. تا قوای فعاله مليه من الماليه والعسكريه و غيرهما مغصوب و مالیه در تحت نظارت وکلای ملت از حیف و میل و صرف در مشتهيات شخصيه و چپاول شاه‌پرستان مصون نباشد و عسکریه هم به واسطه کمال جهالت و فرط غباوت، به ولی نعمت خود که قاطبه ملتند، نه غاصبین رقابشان ناسپاس و از وظیفه مقامیه خود هم که به نص مبارک سرور اوصياء عليه و آله افضل الصلواة والسلام، حصون حافظه رعیت بودن است نه آلیت اعدائشان - بی خبر و در تحت ارادات طاغوتیه مسخر باشند، البته جز صرف قوای فعالیه مليه در شهوت و غضب رانی و سرکوبی و استیصال خود ملت مترقب نباشد، صدور حکم به تحریم دادن مالیات به این ملاحظه است. و همانا نوع عساکر و اغلب عشایر وحشی ایران حتی از شامیان اتباع معاویه و یزید هم در بی ادراکی و غباوت‌گویی سبقت ربوده‌اند! نه از دیانت و مسلمانی بهره و نه از فطرت انسانی نصیب و نه از وطن و نوع خواهی عرقی دارند. جز انتزاع قوی و سلب فعالیت بالكليه بعونه تعالی و حسن تأييده علاج دیگری متصور نباشد. [72]

خوب است بقیه همان رؤیای سابقۀ مرحوم آیت الله آقای حاجی میرزا حسین طهرانی قدس سره را که متعلق به همین رساله است ذکر و رساله را بدان ختم کنم.

اول شروع در نوشتن این رساله علاوه بر همین فصول خمسه در فصل دیگر که در اثبات نیابت‌های عدول عصر غیبت در اقامۀ وظایف راجعه به سیاست امور است و فروع مرتبه بر وجوه و کیفیات آن مرتب و مجموع فصول رساله هفت فصل بود. در همان رؤیای سابقه بعد از آنچه سابقاً نقل شد از تشبيه مشروطیت به شستن دست کنیز سیاه، از لسان مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، حقیر سوال کردم که رساله‌ای که مشغولش هستم حضور حضرت مطبوعاست یا نه؟ فرمودند بلی مطبوع است مگر در موضع. به قرائن معلوم شد که مرادشان از ان دو موضع همان دو فصل بود و مباحث علمیه که در آنها تعرض شده بود با این ساله که باید عوام هم منتفع شوند بی‌مناسبت بود. لهذا هر دو فصل را اسقاط و فصول خمسه اقصار کردیم و قدختم بید مصنفه الفقیر الجانی محمد حسین الغروی النائینی من الواد المقدس الغری علی مشرقها افضل الصلواه و السلام فی شهر ربیع الاول سنة الف و ثلثمائة و سبع وعشرون (۱۳۲۷) من الهجرة المقدسه على هاجرها و آله افضل الصلواة والسلام.

//پایان متن

 

[1] ) جنبش علمی و صنعتی اروپا پس از نهضت و تحول اجتماعی پدید آمد، زیرا در زمینۀ اجتماع صالح و آزاد است که بذرهای عقول رشد می‌نماید و استعدادها به ثمر می‌رسد و بهرۀ افکار در دسترس قرار می‌گیرد. اروپا آهسته قرون تاریک را می‌پیمود، دستگاه‌های سلاطین و حکومت‌های مطلقه و كنائس مسیحیت، خيمۀ تاریکی بر سراسر اروپا زده بود. این جهش تاریخی از کجا و به چه علت بود؟ مغرب زمین در جهل و بی‌خبری به سر می‌برد که ناگهان در کنار کرانه‌های آفاق شرقی خود رشته‌هایی نورانی از افکار و اصول قوانین آزادی‌بخش را نگریست. کم کم چشم گشود و از این رشته‌های نور خود را به سررشته رساند. پس از آن برخاست، قیام نمود، به راه افتاد، بارهای سنگین قدرت‌های نامحدود را زیر پا گذارد، پرده‌های اوهام كنائس را درید!! این ادعایی نیست که روی غرور و عصبیت باشد. سیر تاریخ و علل آن شاهد این حقیقت است. نخستین مردمی که چشم گشودند و چشم دیگران را باز نمودند، گواهی می‌دهند: ژان ژاک روسو (مرد تحول و انقلاب فکری) می‌گوید: عظمت دروغین یا عناوین ظاهری ممکن است مردم را فریب داده، رابطۀ موقتی بین آنها ایجاد نماید لكن فقط عقل و حکمت می‌تواند این رابطه را برقرار نگاه دارد. قوانین یهود که هنوز باقی است و شریعت فرزند اسماعیل (پیامبر اسلام (ص)) که از ده قرن پیش بر تمام مردم حکم‌فرماست، هنوز هم از عظمت مردان بزرگی که آن را تدوین نموده‌اند، حکایت می‌کند. فلاسفۀ خودپسند و متدینین متعصب و لجوج، این مردان بزرگ را حقه‌بازانی خوش‌طالع می‌دانند ولی مردان سیاسی واقعی در تشکیلات ایشان قريحۀ بزرگی را می‌بینند که موجد مؤسسات بادوام است. تمام مردان متفکر در اصول قوانین آزادی‌بخش و کسانی که به ارتباط جریان تاریخ توجه دارند، به این حقیقت اعتراف دارند. تا روشن‌فکران و فیلسوف‌مآبان وطنی چه بگویند. خلاصه آن‌که نخست در غرب حرکت اجتماعی و آزادی قانون شروع شد آن‌گاه عقول به علم و صنعت بارآور گردید. ولی در سرزمین شرق و اسلامی، در هر گوشه و کنار دزدان و راهزنان به وسیلۀ انتساب به ایل و عشیره و دسته‌بندی، قدرتی برپا نمودند و کوس لمن الملکی زدند و مردمی مانند خود را در لباس دین پوشاندند. آنها به دزدی و غارت اموال و اعراض مسلمانان سرگرم شدند. اینان آیات و احادیث دربارۀ آنها تلاوت نمودند. خلاصه همان بساط کسری و قیصر که اسلام برچیده، همان دستگاه قرون وسطی را که غرب منهدم ساخت، به نام دین و پشت سنگر دین تجدید نمودند. در نتیجه اصول مدنی و قانونی و سیاسی اسلام در میان اوراق کتب دفن گردید. استقلال و شخصيت از مسلمانان سلب شد. ذلت و عبودیت طبیعت ثانوی گردید و حس به عزت و استقلال از میان رفت و اکثریت مسلمانان از حقوق حقۀ خود بی‌خبر ماندند. مردمی که در چنین محیطی به سر می‌برند، غیر از وضع موجود، تصوری نمی‌نمایند. گمان می‌کنند آنها برای عبودیت و اطاعت قدرتمندان آفریده شده و قدرتمندان برای معبودیت و فرمانروایی. این گونه روحیه، مبدأ تمام بیماری‌های فکری و اقتصادی و اخلاقی است. چنان‌چه نویسنده عالی‌مقام به آن اشاره فرموده.

[2]) قسمتی از خطبۀ حضرت سیدالشهداء (سلام‌الله علیه) است در روز عاشورا که قسمت دیگر و ترجمۀ آن خواهد آمد.

[3]) «وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ  إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ» (آیۀ ۲۶ سوره مؤمن) ترجمه: فرعون گفت مرا واگذارید و مانع نشوید تا موسی را بکشم. او هم پروردگار خود را بخواند و از او کمک جوید. من نگرانم از اینکه دین شما را تغییر دهد و یا در زمین فساد پدید آورد.

فرعون برای کشتن موسی به سلاح حفظ دین و مصالح عالیه تمسک می‌جست و موسی را مبدل دین و مخل معرفی می‌نمود!! 

[4] ) سپس پایان کار کسانی که به بدی اصرار می‌نمایند این است که آیات خدا را تکذیب می‌نمایند و به آنها استهزاء می‌کنند.

[5] ) آن‌گاه که بافته‌ها و ساخته‌هایی به نام دین ظاهر گردید، بر عالم دین واجب است که حقیقت را آشکار نماید و آن‌چه می‌داند بگوید. اگر چنین نکند، لعنت خدا بر اوست!!

[6] ) قوام اجتماع وابسته به حکومت است. حکومت هر چه بیشتر متکی به افکار و اخلاق و معتقدات عمومی باشد، قدرت و دوام آن بیشتر است. اگر نوع حکومت با نوعيات مردم در جهت مخالف بود، قابل دوام نیست و موجب انقلاب و توفان‌های اجتماعی خواهد شد. چه بسا افعی دیوانۀ انقلاب اجتماع خود را می‌گزد و نابود می‌نماید. 

[7] ) حکما حکمت را تقسیم می‌نمایند به حکمت نظری و حکمت عملی. حکمت نظری دریافت‌هایی است که خود مقصود و موجب کمال روحی و فکری است. حکمت عملی آن است که وسیلۀ عمل و تنظیم امور است. حکمت عملی را به سه جزء تقسيم نموده‌اند: ۱) تهذیب نفس که علم اخلاقش گویند.

۲) ادارۀ اجتماع که سياسه المدنش خوانند. ۳) تنظيم عائله که تدبير المنزل نامیده می‌شود.

سياست المدن که جزء دوم حکمت عملیه است، ناظر به دو جهت و مبتنی به دو اصل است: یکی انتظام داخل و ایجاد حسن روابط میان افراد و طبقات؛ دیگر حفظ از تعدی و مداخله بیگانگان به وسيله تدبیر و ایجاد استحکامات دفاعی. ظاهرۀ حیات در موجودات زنده، قدرت نگاه‌داری اجزاء و تقسیم عادلانۀ مواد غذا نسبت به داخل و تهیۀ وسایل دفاع در برابر عوامل فساد و مزاحمت نسبت به خارج است. اجتماع هم هر چه قدرت تحفظ و تدافع در آن بیشتر باشد، زنده‌تر است و معنای حیات اجتماعی جز این نیست و قدرت بقا وابسته به قدرت حیات است. کمیت افراد و کیفیت ظاهری، اثری در بقا و فنا ندارد. قرآن کریم در آخر سورۀ شریفه فتح اشاره به همین حقیقت می‌نماید. گویا رمز فتح را بیان می‌کند: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ  وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا. مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ...»

[8]) تملكيه از آن جهت است که موجودیت مادی و معنوی ملت را به ملک فرد درمی‌آورد. استبدادیه از آن جهت است که قوای متفرق که باید تقسیم شود، به دست فرد قرار می‌گیرد یا آن‌که ایجاد تفرقه و پراکندگی می‌نماید. چه از ماده «بد» است که به معنای تفرقه و پراکندگی و از سنگینی و پرگوشتی فراخ راه رفتن می‌باشد، استعبادیه است. زیرا بندگان خدا را به بندگی بنده سوق می‌دهد و به اطاعت کورکورانه وادار می‌سازد. اعتساف، تصرف به قهر و غلبه و بدون تدبیر و حکمت، انحراف از راه و عدالت، راه‌روی و سرگردانی در تاریکی شب، سرگردانی در بیابان قفر بدون پی‌جویی راه است. در این حکومت‌ها تمام این آثار و اوضاع شوم مشهود است.

[9]) از آنجا که لازمۀ قدرت و سلطنت تسلط بر قوای اجتماع است، به این جهت شخص حاکم و سلطان مانند دیگر مردم به وسیلۀ قوانین عمومی و فقد ابزار و به علت طغيان نفس محدود نیست. بنابراین خواه ناخواه بر حدود و اموال و اعراض طغیان می‌نماید و موجب سلب آزادی دیگران می‌شود. بنابراین حق قانونی و طبیعی حکومت برای کسی است که دارای غریزۀ عصمت و ارادۀ حق بر او حاکم باشد. این شخصیت عالی همان کسی است که ما، شیعه، او را امام می‌دانیم. ممکن است گاه گاهی مردان صالح که دارای سرشت عدالت و صلاح باشند نیز یافت شوند که خود تا حد امکان مراقب انحراف باشند. ولی این دو گونه حکومت بیرون از اختیار و دائم و باقی نیست. پس ناچار به جای ملکۀ عصمت یا روح صلاح که نفسانی است باید قوای قانونی باشد که حافظ عدالت و مانع طغيان گردد و مانند سد و حصاری مبادی نفسانی حاکم را مسدود و محدود گرداند؟ به این جهت قوۀ مسدده نامیده می‌شود.

[10]) خلیفۀ دوم در آغاز خلافت، بر فراز منبر نشست و خطبۀ مفصلی خواند و گفت: اگر من از صراط حق و عدالت کج شدم، شما مرا راست کنید. یکی از افراد عادی مسلمانان دست به شمشير کرده فریاد زد: اگر تو راست نشدی با شمشیر کج مستقیمت می‌سازیم!

[11]) نویسندۀ عالی‌مقام وضع مسلمانان را به حسب مبادی و علل نفسانی و اجتماعی به سه دوره تقسيم نموده: ۱) دورۀ تفوق و سیادت که معلول آزادی و مساوات و نتیجۀ اجرای اصول اجتماعی و سیاسی اسلام بوده. در این دوره، خلفا و سران اسلام مقهور تعلیمات قرآن بودند و شعاع نبوت در قلوب و افکار باقی بود. ۲) دورۀ توقف، که خلافت تبدیل به سلطنت گردید و استبداد بر مسلمانان حاكم شد. در این دوره آخرین شعاع نبوت از قلوب و افکار بیشتر مردم غروب کرد و دستگاه قیصر و کسری به نام اسلام زنده و از مسلمانان آزادی سلب شد و اختلاف طبقاتی پدید آمد. از آنجا که ملل دیگر نیز گرفتار همین اوضاع بودند، همسطحی و موازنه برقرار بود و جوامع بشری هر کدام در داخل حیات اجتماعی حرکت‌های سطحی و عمقی داشت. ۳) دورۀ تنزل و انحطاط، که نتیجۀ بیداری و هوشیاری غرب و نهضت‌های آزادی آنان می‌باشد. در این دوره، سطح مماس حیات اجتماعی غرب بالا آمد و (به حسب قانون تعادل مایع و متحرک) سطح اجتماعی و در نتیجه سطح فکری و علمی مسمانان پایین رفت! ان الله لايغیر... خداوند وضع قومی را دگرگون نمی‌کند مادامی که نفسیات خود را تغيير نداده‌اند.

[12]) آیۀ ۲۲ سورۀ شعراء: پس از آن‌که فرعون سوابق نعمت و تربیت را به رخ موسی می‌کشد که تو در میان ما بزرگ شدی و از تو نگهداری و سرپرستی کردیم، موسی در جواب می‌گوید: این چه نعمتی است که بر من منت می‌گذاری، با آن‌که فرزندان اسرائیل را به بندگی خود درآورده‌ای؟!

[13] ) آیۀ ۴۷ سوره مؤمنون: مضمون آیۀ 4۸ تا ۵۰ این است: سپس ما موسی و برادر او هارون را با آیات و براهین روشن، به سوی فرعون و درباریانش فرستادیم. آنها گردن‌کشی و تکبر نمودند، چون خوی آنان برتری‌جویی و گردن‌کشی بود. پس در جواب گفتند: «آیا ما ایمان آوریم به دو آدمی که مثل ما هستند؟! و قوم آن دو عبادت‌کننده ما می‌باشند.»

[14]) این حدیث را این طور نقل کرده‌اند: «اذا بلغ... جعلوا مال‌الله دولا و عبادالله خولا و دین‌الله دخلا».

رسول اکرم فرمود: «چون شمارۀ پسران عاص به سی تن رسید، مال خدا را به دست می‌گیرند و دست به دست میان خود تقسیم می‌نمایند و بندگان خدا را مملوک خود قرار می‌دهند و دین خدا را زیر و رو و تباه می‌سازند.» این حدیث را ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه از واقدی نقل می‌نماید. دیگران هم با همین تعبير نقل کرده‌اند. سند این حدیث به صحابی بزرگوار ابیذر غفاری منتهی می‌شود. می‌گویند چون عثمان ابیذر را به شام تبعید نمود، ابی‌ذر بدون پروا در برابر اعمال معاویه قیام کرد و پرده از روی کارهای معاویه برمی‌داشت و بدع او را با مقایسه با کتاب و سنت آشکارا می‌نمود و مردم اطرافش جمع می‌شدند و او با تلاوت آیات و بیان احادیث از حقوق مسلمانان دفاع می‌کرد و معاویه را غاصب می‌خواند. چون معاویه کاخ الخضراء را بنا می‌ساخت، ابوذر گفت: ساختن چنین کاخی از مال مسلمانان خیانت، و از مال خودت (فرضاً) اسراف است. معاویه به عثمان نوشت: اباذر شام را بر من و تو می‌شوراند. عثمان دستور داد بر شتری ناهموار و جهاز بی‌روپوش او را برنشاند و با غلامانی خشن روانۀ مدینه نماید. با این وضع اباذر را به مدینه آوردند. ران و پاهایش مجروح شده بود و رمقی در تن نداشت. با این حال وارد دارالخلافه‌اش کردند. سران قریش و فرزندان ابی‌العاص که هر کدام دارای شغل و سمتی مهم در کشور و دربار بودند، اطراف عثمان نشسته بودند. همین که چشم عثمان به او افتاد گفت: به دیدن تو چشمی روشن و خرسند مباد ای جنیدب (تصغير جندب نوعی از ملخ است). ابوذر گفت: من جندب بودم رسول خدا (ص) من را عبدالله نامید. عثمان گفت تو می‌گویی ما گفته‌ایم دست خدا بسته و خدا فقير است و ما اغنياييم؟! اباذر گفت: اگر چنین نمی‌پندارید، مال خدا را به بندگانش انفاق می‌نمودید؟! بعد گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: چون شمارۀ پسران ابی‌العاص ... عثمان به طرف حاضرین متوجه شد که همه از حاشیه‌نشینان درباریش بودند و گفت: آیا چنین مطلبی از پیمبر خدا شنیدید؟ همه به اتفاق گفتند ما چنین سخنی نشنیده‌ایم! عثمان (از تکذیب اطرافیان اتخاذ سند نمود و او را مکذب و ناشر کذب خواند) گفت: وای بر تو ای اباذر! بر رسول خدا دروغ می‌بندی؟!  اباذر به حاضرین گفت: آیا باور نمی‌کنید؟ که من راست بگویم!؟ گفتند: نه به خدا سوگند ما نمی‌دانیم!! عثمان (یا اباذر) گفت: علی را احضار کنید، چون علی (ع) آمد، عثمان به اباذر گفت: حدیثت را دربارۀ بنی‌العاص برای علی بازگو نما. اباذر بازگو کرد. آن‌گاه عثمان به على (ع) گفت: آیا چنین چیزی از رسول خدا شنیده‌ای؟!  على (ع) گفت: نه، و اباذر راست گفته. (ادامه صفحۀ بعد)

عثمان گفت: از کجا راستی او را شناخته؟! على (ع) گفت: برای آن‌که از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: آسمان سبز و زمین تیره دربرنگرفته هیچ صاحب لهجه را (صريح‌الهجه و رک‌گو) راست‌گوتر از اباذر. در اینجا همه حاضرین از اصحاب پیمبر (نه از بنی العاص) گفتند: علی راست می‌گوید!! اباذر با حال رقت و تأثر گفت: برای شما حدیثی از رسول اکرم (ص) نقل می‌نمایم، شما من را متهم می‌سازید که دروغ می‌گویم؟! هیچ باور نداشتم که آن‌قدر زنده بمانم تا چنین مطلبی از شما بشنوم؟ پس از چندی اباذر را به ربذه که محل بد آب و هوا (چنان که سیرۀ جائرین است) و مورد تنفر اباذر بود -چون سرزمین جاهلیت اباذر بود- تبعیدش نمود! ابی‌ذر در ربذه با رنج و گرسنگی به سر می‌برد و برای سد جوع خود و عائله‌اش از گیاهان بیابان و استخوان‌های شتر تغذیه می‌نمود و با همین حال از دنیا چشم پوشید. ولی دربار خلافت پول‌های غنایم را با واحد هزار و میلیون میان بنی‌العاص و بنی‌امیه تقسیم می‌کرد! خراج کشورهای اسلامی را میان خویشان و درباریان می‌بخشید و کاخ‌های سر به آسمان کشیدۀ طمار و زوراء می‌ساخت و بیابان‌های مدینه را قرق‌گاه مواشی خلیفه قرار داده بود. سعید‌بن‌العاص والی عراق می‌گفت: عراق لقمۀ صبحانه و بوستان قریش است. گردنبند زن عثمان (نائله دختر قرافسه) به اندازۀ ثلث خراج آفريقا ارزش داشت! و بانیان اول اسلام، مانند علی (ع) و عمار و اباذر، به گرسنگی و در حال خوف و تهدید و تبعید به سر می‌بردند!! در همین وضع کسانی مانند کعب الاخبار  و مردمی که خود را نمایندۀ دین و صحابی رسول (ص) می‌دانستند، در حاشیۀ مجلسش می‌نشستند و دست از آستین بیرون می‌آوردند و کارهای او را مطابق با دین می‌ساختند و با عناوین خليفة‌الرسول و امير‌المؤمنین، اطال‌الله عمره و ادام‌الله ظله خطابش می‌نمودند. مقصود از بلوغ بنی‌العاصي به سی نفر که در حدیث است، گویا این باشد که سی نفر آنان به سر کار آیند و با هم مجتمع شوند. چون قریش عموماً و بنی‌امیه و بنی‌العاص خصوصاً، از اشراف عرب بودند. تا توانستند در برابر دعوت اسلام مقاومت کردند تا در فتح مکه در برابر برق شمشیر مسلمانان به ظاهر تسلیم شدند. پیغمبر اکرم (ص) خون بعضی را مهدور و برخی را (مانند حكم أبن‌العاص) تبعید و پراکنده نمود. حکومت عثمان (که عثمان خود نواده عاص بود) آنها را جمع نمود و آنان اوضاع جاهلیت را زنده نمودند و به استبداد دسته جمعی پرداختند. بارزترین اثر شوم استبداد دربارۀ این سه چیز است که در حدیث آمده: ۱) اموال و سرمایه‌های عمومی را برای تأمین قدرت و پیشرفت شهوات فردی و جمعی مصرف می‌نمایند و دست به دست میان کسان خود می‌گردانند و به مردم بخور و نمیری می‌دهند. آن هم در برابر هزاران ستایش و کرنش. ۲) و دین را با امیال و هوس‌های خود تطبیق می‌نمایند و چیزهایی به نام دین در دین داخل می‌سازند و مردم را از اصول و مبانی دین که معارض با قدرت‌های بی‌حد است منصرف می‌سازند. چنان که پس از صدر اول اصول اجتماعی و سیاسی اسلام که اساس دین و موجد محیط است، به وسیلۀ مستبدين در پردۀ اختفا مانده است و اکثر مسلمانان از آن مطلع نیستند: و دین الله دخلا.

عقول و افکار را تحت فشار می‌گذارند و از بروز استعدادها و بیداری مردم جلوگیری می‌کنند و راه‌های شهوات و سرگرمی‌ها را برای مردم باز می‌کنند، در نتیجه با مردم معاملۀ بنده و گوسفند می‌نمایند و عبادالله خولا. وقتی که مسلم ابن عقبه، در سال ۶۳، به امر یزید، مدینه را قتل عام نمود و هزارها مسلمان را کشت و صدها نوامیس را هتک کرد، طبری می‌گوید: از مردم به این مضمون بیعت می‌گرفت: شما خول یزیدابن معاویه می‌باشید. آنچه بخواهد در خون و مال و کسان شما حكم كند! عاص در حدیث  فرزند امیه و پدر یک تیره از بنی‌امیه است و حرب فرزند دیگر امیه و پدر تیرۀ دیگر، از جمله معاویه است.

[15]) و واگذار نمودید (پس از مرگ) آن‌چه از اموال و مواشی به تصرف شما داده بودیم، پشت سر خود.

[16]  فراعنه بنی‌اسرائیل را بندگان خود گرفتند. پس آنها را به سخت‌ترین عذاب گرفتار کردند و کاسۀ زهراگین را به تدریج به آنها نوشاندند. حال آنان بر این منوال بود! در ذلت مرگ‌آسا و مقهوریت سلطه به سر می‌بردند. هیچ حیله برای نجات و راهی برای دفاع نداشتند.

[17]) آن روز که کسری‌ها و قیصرها ارباب آنان بودند و پیوسته از سرزمین‌های پرنعمت و سواحل دریای عراق کوچشان می‌دادند به سوی سرزمین درمنه‌زار (درمنه ترجمۀ شیخ است: درمنه گیاهی است دوایی، درمنه ترکی تخم بستيناج است که شبیه به نان‌خواه می‌باشد و به فارسی خلال مکه گویند.)

[18]) این قسمتی است از خطابۀ آتشين آن حضرت، روز عاشورا و گویا آخرین خطابه است. در خطابۀ اول به معرفی خود پرداخت و دعوت به عاقبت‌اندیشی فرمود چون سران کوفه پیشنهاد نمودند که به حکم پسرعمویت تن بده و خود را تسلیم نما، آن حضرت این خطابه را بیان فرمود. در آغاز این خطابه وضع حکومت استبداد بنی‌امیه و جنایات آنان و تفرقه و ذلت و عبودیت مردم کوفه را بیان نمود. آن‌گاه فرمود: هوشیار باشید که دعی فرزند دعی (بی پدر و مادر ناکس) پافشاری کرده و من را بین دو چیز مخیر ساخته؛ بین شمشیر از نیام برآوردن و تن به مرگ دادن، یا سر فرود آوردن در برابر دونان و تن به ذلت دادن. چه دور است از من ذلت! خدا و رسولش و دامن‌های پاک و دماغ‌های غیرتمند و نفوس ابيه (ابی، کسی را گویند که هیچ‌گونه تن به ذلت ندهد و این خلق برتر از غیرت و حمیت است) همه ابا دارند که من طاعت دونان را بر قتل‌گاه سرفرازان برگزینم. پیش از این بیان هم فرمود: هرگز دست تسلیم مانند ذلت‌زدگان به دست شما نخواهم داد و مانند بندگان به حکومت شما تن نمی‌دهم. (اگر جمله اقر باشد و اگر افر باشد، یعنی: مانند بندگان فرار نمی‌کنم).

[19]) چگونه سر فرود آرد و گردنی را برای پستی خم کند که آن گردن برای احدی جز خدای جهان خم نشده؟!! یکی از شعرای معاصر عربی می‌گوید: اعظم به بطلا لم يعط متضعاً يدالضعار واعطى دونه رأساً. یعنی باید سر تعظیم فرود آورد در برابر قهرمانی که از روی فروتنی دست ذلت نداد و در مقابل آن رایگان سر داد!

[20]) پس از آن‌که حر زنجير عبودیت را پاره کرد و توبه نمود و در خون آغشته شد، امام (ع) این درجۀ جاویدان را به سرباز آزاده‌اش داد: تو آزاده‌ای چنان که مادرت بر تو نام نهاد! تو در دنیا آزاده‌ای، تو در آخرت آزاده‌ای.

[21]) آیۀ ۵۵ سورۀ نور: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا  يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا  وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ .

ترجمه: وعده داده است خداوند کسانی را که ایمان آورده و عمل شایسته انجام می‌دهند، که آنها را به يقين خلیفه در زمین گرداند. چنان که پیش از آنها کسانی را خلیفه در زمین گرداند و دینی که خداوند برای آنان برگزیده جایگزین سازد و وضع آنان را پس از هراس به امنیت تبدیل نماید، تا تنها مرا عبادت کنند و هیچ‌گونه شرک نیاورند و کسی که پس از آن کافر شود، همانا اینان فاسقانند.

این آیۀ شریفه از آیندۀ درخشانی خبر می‌دهد که مردان با ایمان و عامل به خير (به قول سقراط کسانی که از ظلمت‌ها بیرون آمده و به محیط نور رسیده‌اند و به نقشۀ بزرگ عالم و خیر کلی چشم گشوده‌اند) در زمین از جانب خداوند خلافت می‌نمایند، (نه حکومت و سلطنت). یعنی تنها اراده و فرمان خداوند را اجرا می‌کنند و ارادۀ شخصی آنان، مقهور ارادۀ خداوند است که برای خير عموم می‌باشد. در آن دورۀ نورانی دین، یعنی قوانین و نوامیس ثابته متمکن می‎شود (ریشه می‌دواند و مجالی برای رشد غير آن نمی‌دهد. گویا در آغاز بذر دین در افکار پاشیده شده که باید در اثر زد و خوردها و تحولات فکری نمی‌کند و ریشه‌دار شود) و امنیت پس از خوف و هراس‌ها سایه می‌افکند و تنها خداوند پرستش می‌شود و ریشۀ شرک از میان می‌رود. در پایان فرمود در چنین محیط و روزگاری کسانی که کافر شوند، فقط خود فاسق و منحرفند (چون علت کفرها و انحراف‌ها بیشتر محیط اجتماع و حکومت است و اندکند مردمی که انحرافشان از جهت سازمان مغزی و مزاجی باشد. پس در محیط حق و عدالت، کفر نتیجۀ انحراف مزاج روح می‌باشد و آن هم بسیار اندک است. آخر دعای افتتاح (اللهم اجعله الداعی الی کتابک... ) تأسيس خلافت و تمکین دین و ایجاد امنیت را از نتایج ظهور قائم صلوات‌الله عليه بیان نموده، آن‌گاه می‌گوید: يعبدک لا یشرک بک شيئاً: امام زمان علیه‌السلام تو را عبادت کند و هیچ‌گونه شرک نیاورد. چنان‌که بیان فرموده‌اند: مقصود از عبادت خداوند و تنزه ساحت مقدس از شرک، مقهور نبودن و آزادی از طاغوت‌ها و حکومت‌های باطل است.

[22]) یهود و نصارا احبار و رهبان خود را به جای خدا ارباب خود قرار دادند و همچنین عیسی ابن مریم را (آیۀ ۳۱ سورۀ توبه) چنان که بیان فرموده‌اند تسلیم در برابر هر ارادۀ شخصی را قرآن شرک به ذات و صفات خداوندی می‌شمارد. چه تسليم به وسيلۀ قهر و غلبه باشد یا از راه نفوذ در قلوب و عواطف. از اول تعبير به عبودیت، و از دوم به ربوبیت شده، پس قیام تمام انبیاء که برای نجات از شرک و دعوت به توحید بوده، منحصر به شرک و توحید در ذات نیست.

[23]) پیغمبر اکرم (ص) قبل از بعثت به حسب میل خديجه زینب را به ابی‌العاص که خواهرزادۀ خدیجه بود شوهر داد. دختر دیگر که رقیه یا ام‌کلثوم نام داشت، به ازدواج عتبه بن ابی‌لهب درآمد. پس از بعثت، قریش برای آن‌که پیمبر را در فشار گذارند و به زندگی سرگرمش کنند، ابی‌العاص و عتبه را به طلاق آنان وادار کردند. ابی‌العاص با آن‌که مشرک بود، امتناع نمود. ابی‌العاص در جنگ بدر اسیر گردید. حكم دربارۀ اسیر محارب کشته شدن و یا فديه دادن است. اکثریت مسلمانان برای تقویت مالی، فدیه گرفتن را اختیار نمودند. قریش برای آزادی اسیران اموالی فرستادند که در میان آن گردنبندی بود که زینب برای آزادی شوهرش فرستاده بود. این گردنبند از خدیجه (آن زن باوفا و بزرگوار) بود که برای جهاز دخترش داده بود. رسول خدا (ص) از دیدن آن سخت متأثر شد و به مسلمانان فرمود این گردنبند دختر من است که برای فدیۀ شوهرش فرستاده، اگر خواستید از حق خود درگذرید و فدیه را برگردانید و اسیر خود را آزاد نمایید. مسلمانان چنین کردند. آن‌گاه رسول اکرم (ص) از ابی‌العاص خواست که زینب را به مدینه فرستد. او هم زینب را با مشقت و ممانعت قریش به طوری که راه را گرفتند و به هودج حمله کردند و زینب جنین سقط نمود، به مدینه فرستاد. اسلام میان این زن و شوهر جدایی افکند. از آنجا که ابی‌العاص مرد درستکار و مورد اطمينان بود، سرمایه‌داران قریش اموالی برای تجارت به او می‌دادند. در سفری که از شام برمی‌گشت، مسلمانان مال‌التجارۀ قریش را گرفته و به مدینه آوردند. ابی‌العاص برای بازگرداندن اموال شبانه خود را به مدینه رساند و در پناه زینب قرار گرفت. چون بانگ اذان برخاست و صبح‌گاه مسلمانان در مسجد به صف درآمدند، زینب از صف زنان بانگ برداشت و گفت ای مردم من ابی‌العاص را در پناه خود قرار دادم. چون نماز به پایان رسید، رسول اکرم (ص) به مسلمانان روی آورده فرمود آیا این سخن را همه شنیدند؟ عرض کردند، آری. فرمود من هم تا حال اطلاع نداشتم. از مقررات اسلام است که یک فرد مسلمان اگر پیمانی بست یا کسی را پناه داد و به دیگران اعلام نمود همه باید به رسمیت بشناسند. آن‌گاه مسلمانانی که اموال را ضبط کرده بودند، احضار نموده فرمود: این شخص را می‌شناسید، این اموال فیئی شما می‌باشد. می‌توانید تصرف کنید، می‌توانید به او برگردانید. آنها جزئی و کلی اموال را به او برگرداندند. ابی‌العاص مال را به مکه برد و جزء به جزء به صاحبانش تحویل داد و از همگی اعتراف وصول گرفت. آن‌گاه کلمۀ شهادتین را اعلام نمود و گفت از اظهار اسلام تا به حال خودداری کردم برای آن‌که گمان نرود طمع به اموال شما داشته‌ام، پس از آن به سوی مدینه رهسپار شد.

[24]) در جنگ بدر هفتاد نفر از سران مشرکین کشته و هفتاد نفر اسير شدند. مسلمانان بازوهای اسیران را با یک ریسمان بسته بودند. از جمله اسيران عباس، عموی رسول اکرم (ص) و عقیل‌بن‌ابیطالب و نوفل‌بن‌حارث‌بن عبدالمطلب بود. رسول اکرم (ص) به عباس فرمود چون تو مال داری برای خود و دو برادرزاده و هم پیمانت عتبه بن عمرو باید فدیه بدهی تا آزاد شوی. عباس گفت: قریش به اکراه من را به میدان جنگ کشیدند. پیمبر اکرم (ص) فرمود خدا به اسلام تو داناتر است. اگر راست می‌گویی جزای نیک به تو خواهد داد. ولی به ظاهر تو در سپاه مشرکین و مقابل ما بوده‌ای. عباس گفت: مالی برای فدیه دادن ندارم. فرمود: همان مالی که هنگام خروج از مکه به ام‌الفضل سپردی و گفتی اگر در این سفر کشته شدم از آن فرزندانم فضل و عبدالله و قثم می‌باشد. عباس گفت: از این مطلب جز من و ام‌الفضل کسی آگاه نبود. دانستم تو رسول خدایی. اینک مالی که به دست شما آمده به حساب آرید. (آن مال بیست اوقیه بود. هر اوقيه چهل مثقال طلا به حساب می‌آمد. این مال غنیمت مسلمانان بود.) فرمود: این به حساب فدیه نمی‌آید. آن‌گاه عباس برای خود صد اوقيه و برای سه تن دیگر هر کدام چهل اوقيه فدیه داد و آزاد شدند.  

[25]) این داستان را در کتب معتبره چنین آورده‌اند:

رسول اکرم (ص) در مرض موت بلال را امر نمود تا مسلمانان را در مسجد جمع نماید. آن حضرت در حالی که عمامه بر سر داشت و بر کمانی تکیه داده بود، وارد مسجد شد و بر فراز منبر نشست. پس از آن‌که رنج‌های خود را در راه دعوت به یاد آورد، فرمود: امر حتمی پروردگار است که از هیچ نوع ظلمی نگذرد. شما را به خدا سوگند هر تن از شما بر من حق و مظلمه‌ای دارد، به پا ایستد و حق خود را بستاند. اگر در این سرا، در معرض قصاص درآیم خوش‌تر است از قصایص در آخرت و در برابر پیغمبران و فرشتگان. مردی به نام سواده بن قيس از میان انبوه مسلمانان برخاست و گفت: یا رسول‌الله پدر و مادرم قربان تو باد. آن روزی که از طائف بازمی‌گشتی و بر شتر غضباء سوار بودی، من با شما رو‌به‌رو شدم. تازیانه یا عصا را خواستی بر شتر زنی بر شکم من فرود آمد. رسول اکرم (ص) بلال را فرمود تا از خانۀ فاطمه علیهاالسلام تازیانه را بستاند. بلال با بانک رسا می‌گفت: کیست که پیش از رسیدن روز جزا خود را در معرض قصاص آرد؟! این محمد است، که خود را در معرض قصاص درآورده! بلال تازیانه از فاطمه علیهاالسلام گرفت و به رسول خدا (ص) تقدیم کرد. آن حضرت به سوی مردم متوجه شد. فرمود: پیرمرد کجاست؟ عرض کرد اینک حاضرم. فرمود: هر گونه خواهی قصاص نما، تا راضی شوی. پیرمرد نزدیک آمده، عرض کرد: بدنت را برهنه نما، دهان و گونه خود را به بدن پیغمبر متصل کرد و گفت: به محل قصاص بدن پیغمبر پناه می‌برم از روز هولناک آتش. رسول اکرم (ص) فرمود: در می‌گذری، یا قصاص می‌نمایی. گفت: عفو می‌کنم. فرمود: خداوند از تو درگذرد. چنانکه از پیغمبرش محمد درگذشتی!

[26]) برنامۀ حکومت امیرالمؤمنین علی (ع) انقلاب، و هدفش تأسیس نظام اجتماعی از روی نقشۀ قرآن و تربیت عقلی و نفسانی مسلمانان بود. رسیدن به این هدف تنها از طریق انقلاب و زیر و رو شدن وضع حاضر میسر بود. زیرا اشراف رباخوار قریش و بنی‌امیه با روح طبقاتی و سودپرستی در برابر قدرت اسلام تسلیم شده و با همان روح و فکر زیر پردۀ دین خود را پنهان نمودند و از همان اوان شکست و زمان حیات پیغمبر (ص) برای تجدید حیات به دسته‌بندی و فعالیت مشغول شدند. حکومت معاویه مطرود در شام زمان خليفۀ ثانی اولین موفقیت برای آنان بود. کشته شدن عمر که از روی قرائن دست این حزب در کار بوده، دومین موفقیت شد و تأسیس شورای خلافت با آن ترتيب! موفقیت را تکمیل نمود. امیرالمؤمنین علی خود را در برابر جاهلیت در زیر پردۀ دین می‌دید. در چنین وضع، مسامحه و سیاست‌مداری معمول، مخالف منظور بود. او باید مانند صدر اسلام قیام کند و مسلمانان محروم و مرعوب را جان بدهد و برپا سازد و نومسلمانان عرب و ایران و روم را به حقیقت و هدف گمشدۀ اسلام آشنا سازد و حق را از باطل که با هم آمیخته بود جدا گرداند. به همین جهت مردان سیاسی آن روز (مانند مغيره بن شعبه) و امروز (مانند بعضی نویسندگان مصری) علی را مرد سیاست نمی‌دانند! حق همین است و برخلاف منظور آنان، نقطۀ بارز شخصيت و فصل مميز على (از جهت اجتماعی) همین است. مردان سیاست حق و باطل و راست و دروغ و خیانت و عدالت را با هم می‌آمیزند تا مردم را بفریبند و بر مرکب شهیدان خود سوار باشند. ولی مرد حق و انقلاب خود را به آب و آتش می‌زند. تا حق باقی باشد و چشم حاضرین و آیندگان باز شود. این منطق را آن‌طور که هست، نه ابن عباس فقيه محافظه‌کار درک می‌کند و نه احمد امین نویسندۀ کتب بسیار! اینها تصور می‌کنند با خلوت نمودن با علی (ع) یا پیام تاریخی چیزی بر علم على می‌افزایند. با آن‌که در سراسر کلمات على بصيرت الهی او را می‌نگرند و برنامۀ آغاز حکومتش را روشن می‌شنوند: علی در خطبۀ آغاز خلافت خود که به این جمله شروع می‌شود: «ذمتي بما اقول رهينه». صریحاً می‌گوید: ذمۀ من عهده‌دار گفتار من است. کسانی که عبرت‌های تاریخی را که دربارۀ عاقبت خودپرستان و جنایتکاران است، با چشم باز بنگرند و به منطق صریح تاریخ گوش بدهند، تقوا آنان را از فرو رفتن در مطالب شبهناک باز می‌دارد. هوشیار باشید که ابتلای امروز شما همان ابتلای آغاز بعثت است که دوباره برگشت‌ها به آن خداوندی که پیمبر را برانگیخت، سخت (در این حکومت) زیر و زبر خواهید شد و به شدت غربال می‌شوید تا طبقۀ پایین مانده به بالا آیند و طبقۀ بالا به زیر روند. عقب‌ماندگان که حق تقدم دارند جلو افتند و پیش‌افتادگان که حق تقدم ندارند به عقب روند. به خداوند به اندازۀ سر سوزنی که در بدن بخلد کتمان نمی‌کنم و نه دروغ می‌گویم. من به این موقعیت امروز خود به طور واضح آگاه شده اما آگاه باشید غلط‌کاری‌ها (استبداد به رأی‌ها و خودکامی‌ها) اسبان سرکش و چموشی هستند که لجامش گسیخته و سوارها را یک‌سره به پرتگاه آتش ساقط می‌نمایند و تقوی مرکب آرامی است که زمامش به دست سوار است و او را آرام آرام به سوی بهشت سوق می‌دهد. حق است، و باطل، برای هر کدام طرفدارانی هست. اگر باطل حکومت کند پیشامد تازه‌ای نیست. از پیش چنین بوده و اگر یاران حق اندک است، چه بسا با پشتیبانی روی آید. در خطبۀ شقشقیه پس از آنکه علت سکوت را در ابتدا و وضع خود را در زمان خلفا و رنگ و آثار حکومت هر یک را تشریح می‌نمایند. در پایان سبب قبول زمامداری را بیان می‌کند: آری به خداوندی سوگند که دانه را در زیر تودۀ خاک سرشکاف می‌نماید و نسیم حیات را در باطن جنین می‌دمد، اگر حضور حاضر (خداوند، یا کسانی که حاضر برای فداکاریند) و قیام حجت به وسیلۀ وجود یاران فداکار نبود و اگر نه این بود که خداوند از علمای ربانی پیمان شکست‌ناپذیر گرفته که بر پرخوری ظالم و گرسنگی مظلوم هیچ قرار نگیرند، من زمام این شتر خلافت را به گردنش می‌افکندم و آن را رها می‌کردم به هرجا خواهد برود! و در سخن ۴۱ که دربارۀ وفا و راستی است، می‌گوید: ما در روزگاری واقع شده‌ایم که بیشتر مردم فریب‌کاری و نیرنگ‌سازی را زیرکی می‌پندارند و مردمان جاهل چنین کسان فریب‌کار را سیاست‌مدار به شمار می‌آورند. وه خدا بکشد این‌ها را! مرد هوشمند به زیر و رو و جهات مختلف هر پیشامدی بصیرت دارد ولی امر و نهی خداوند مانع اقدام او می‌باشد. به این جهت پس از بصیرت و قدرت عمل از آن چشم می‌پوشد. ولی کسی که در دین بصیرت کامل ندارد، از این گونه فرصت استفاده می‌کند!! در سخن ۱۵ دربارۀ قطائع عثمان آنچه از اموال و سرزمین‌ها که به کسان و وابستگان خود بخشیده بود، می‌گوید: (ادامه در صفحۀ بعد)

به خدا سوگند تا آنجا که قدرت دارم این اموال را خواهم برگرداند، گرچه این مال به کابین زنان و به خرید کنیزان مصرف شده باشد. چون در عدالت دست همه باز است، کسانی که عدل آنها را در فشار گذارد و ناراحت نماید، جور بیشتر در مضیقه‌شان خواهد گذارد!

[27] ) در یکی از سخنان نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین (ع) می‌گوید: «به خدا سوگند اگر روی خارهای جان‌خراش شب را به روز رسانم و با غل و زنجیر روی زمین کشیده شوم برای من گواراتر است از این‌که خدا و رسولش را روز قیامت ملاقات کنم در حالی که به بعضی از بندگان ظلم کرده باشم.» آن‌گاه می‌گوید: «به خدا سوگند عقیل را دیدم که دست به گریبان با فقر شده، نزد من آمد و یک صاع از گندم شما درخواست نمود. بچه‌های عقیل را دیدم، رنگ‌پریده و چرکینند. عقیل درخواست خود را تکرار کرد. گوش دادم. گمان کرد دنبال خواهش‌های او می‌روم و دینم را به او می‌فروشم و از روش خود منحرف می‌شوم. این دفعه قطعۀ آهنی را تفتیده نمودم و به بدن عقیل نزدیک کردم تا عبرت گیرد. ناگهان نالۀ جان‌خراشی برکشید. به او گفتم، کسان به عزایت بنشینند. تو از یک قطعه آهنی که دست انسانی به شوخی آن را سرخ کرده، چنین می‌نالی و من را به طرف آتشی می‌کشانی که غضب خدای جبار آن را برافروخته. تو از اندک آزاری چنین می‌نالی، من از زبانۀ آتش ننالم؟! از این عجیب‌تر! راهزن شبی بود که بر من شبیخون زد!! ظرف پوشیده‌ای با خود آورد که معجونی بود. در نظر من آن را با آب دهان مار گزنده‌ای یاقيئ آن آمیخته بودند (شیرینی و حلوایی بود که اشعث بن قيس شاهزاده اشرافی غرب شبانه به خانه علی (ع) فرستاده بود، تا راه یابد و ولایت یک استان بزرگ، مانند آذربایجان را به چنگ آرد و خون مردم را بمکد!) گفتم صله یا زکات يا صدقه است؟! گفت هیچ کدام، هدیۀ ناقابل است! گفتم: مادران داغ‌دار در عزایت شیون کنند، آيا آمده‌ای من را از دین خدا بفریبی؟! آیا مخبطی؟ دیوانه‌ای؟ هذیان می‌گویی؟ والله اگر اقاليم هفتگانه را با آن‌چه در زیر فلک خود دارد به من دهند، در مقابل آن‌که خدا را معصیت نمایم، دربارۀ مورچه‌ای که پوست دانۀ جوی را که حق اوست از او بستانم، چنین کاری نمی‌کنم.» داستان گردنبند را که در متن کتاب اشاره شده، طبری با سلسله سند خود از ابن ابی رافع، کلیددار بیت‌المال اميرالمؤمنين عليه السلام، به این صورت نقل کرده: امیرالمؤمنین وارد خانه شد دید یکی از دخترانش گردنبندی به خود آراسته. آن حضرت گردنبند را می‌شناخت که جزء بیت المال است. فرمود به خداوند سوگند دستش را قطع می‌کنم!! چون دیدم امیرالمؤمنین جداً ایستادگی می‌نماید، عرض کردم: یا امیرالمؤمنین به خدا سوگند من آن را به گردن دختر برادر خود بسته‌ام، تا من نداده باشم چگونه و از چه راه می‌تواند بردارد؟ آن‌گاه حضرت آرام و ساکت شد. در اخبار ما این طور است که: گردنبند را به عنوان عاریه با ضمانت خواست و آن حضرت تهدیدش فرمود.

[28]) آیۀ ۴۲ سورۀ بقره. ترجمه: حق را لباس باطل نپوشانید تا حق را زیر پردۀ کتمان بپوشانید با آن‌که خوب می‌دانید.

[29]) این دسته علماء ضررشان بر ضعفای شیعه بیشتر است از سپاه یزید بر حسین عليه السلام!

[30]) آیۀ ۱۸۷ سورۀ آل عمران. ترجمه: آن‌گاه که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده بود، پیمان محکم گرفت که آن کتاب را آشکارا برای مردم بیان کنند و کتمان ننمایند ولی پیمان خدا را پشت سر افکندند، و آن را به بهای اندکی فروختند، پس بد معامله‌ای است که پیوسته انجام می‌دهند؟!

[31]) این روش خداوند دربارۀ کسانی است که پیش از این گذشته‌اند و برای روش خداوند تغییری نمی‌یابی.

[32]) خلاصۀ مطالبی که در مقدمه بیان شده از این قرار است:

یکم) بدیهی است که نظام اجتماع وابسته به حکومت است و آن حکومتی می‌تواند حافظ حقوق و شئون باشد که قیام به افکار و معتقدات عمومی داشته باشد والا نتیجه، تجزیۀ قوا و اضمحلال است و معنای حفظ بیضۀ اسلام یعنی حدود و حقوق اجتماعی که مانند بارویی است برای حفظ حقوق و منافع افراد، همین است و علمای دین آن را از مهم‌ترین واجبات می‌شمارند. (ادامه در صفحۀ بعد)

دوم) حکومتی که متکی به نوع باشد، دارای دو وظیفۀ اساسی است: اول، حفظ نظامات داخل و هر طبقه و فردی را در حدود خود نگاه داشتن و هر ذي‌حقی را به حق خود رساندن. دوم، حفظ از مداخلۀ بیگانگان و تحدید مطامع آنان از راه قوای دفاعی و طرق سیاسی. به این جهت پادشاهان صالح پیوسته از نظرهای علمی و قانونی علما و دانشمندان از قدیم استفاده می‌نمودند. شریعت مقدس اسلام با قوانین و حدود دقیق و الهی نواقص را تکمیل و وظایف را مبین کرده است.

سوم) روی همین میزان سلطنت به دو نوع تقسیم می‌شود.

تملكيه: این نوع سلطنت مقید مقررات و حدود نیست و روی رأی شخص و هواهای نفسانی حکومت می‌نماید. یعنی نخست در داخلۀ نفسانی خود مستبد است و مصلحت فرد و نوع (یا عقل و عواطف شریف) محكوم هوس و شهوت است، آن‌گاه نسبت به ملت و کشور مستبد می‌باشد. مردم را با اموال و نوامیسشان ملک شخصی خود می‌پندارد و سراسر شئون دینی و اجتماعی و اخلاقی را قربانی خود می‌نماید (این‌گونه مردم را قرآن کریم در آیۀ ۲۰۰ سورۀ بقره این‌طور تعریف می‌نماید: بعضی از مردمند که سخنان جالب آنها مردم را می‌فریبد با آن‌که شخصی لجوج و خصم مردم است چون از این راه زمام کار را به دست گرفت، می‌کوشد در زمین هر نوع فسادی ظاهر سازد. با آن‌که خداوند فساد را دوست نمی‌دارد. چون به این شخص گفته شود خدا و نظر خدا را ملاحظه داشته باش و بپرهیز، بر چموشی و طغیانش افزوده می‌شود.

نوع دوم سلطنت ولایتیه می‌باشد و در مقابل اولی است که فقط حافظ حقوق و حدود است و جز ولایت در امور و اجرای قوانین امتیازی ندارد و برای مردم است. درجۀ عالی این نوع حکومت، فداکاری و قربانی شدن دربارۀ اجرای قوانین و مصالح نوع است. چنان‌که قرآن کریم بعد از تشریح شخصیت خطرناک مستبد و به دست آوردن قدرت و نتیجه شوم این حکومت، در آیۀ بعد مقابل آن را با دو جملۀ جامع و کامل بیان می‌فرماید: بعضی دیگر از مردمند جان و سرمایۀ نفسی را می‌فروشند برای اجرای حق و به دست آوردن موارد رضایت خداوند و خداوند بسیار مهربان است به بندگان. (گویا اشاره است به این‌که اینها سایۀ رحمت و رأفت حقند، اگر مردم خود را برای پذیرش مستعد نمايند).

چهارم) پس این دو قسم سلطنت به حسب حقیقت و آثار از هم جدا می‌باشد. چه اول مبتنی بر قهر و غلبه و استيلا و قربانی نمودن دیگران برای شهوات فرد است و دوم مبتنی بر ولایت بر امور و امانت‌داری نوعی است و تصرفاتش محدود می‌باشد. چه اصل سلطنت به حق باشد یا به غصب و چون وظیفۀ امانت‌داری دارد با اندک انحراف، تمام ملت حق مؤاخذه دارند. از این جهت این نوع سلطنت را محدوده و مسئوله می‌گویند. با آن‌که طبع عمومی بشر سرکشی و استبداد است، آیا وسیله‌ای برای پیدایش چنین سلطنتی هست؟ بهترین وسیله همان است که شخص والی و سلطان دارای عصمت نفسانی باشد که فقط اراده خداوند بر او حکومت نماید. با قطع نظر از این، گاهی ممکن است مردمان عادل یافت شوند. ولی این دو عمومیت ندارد و از اختیار عموم هم خارج است. آن‌چه در اختیار و موجب تکلیف است و می‌تواند سایه‌ای از آن حقیقت باشد، متوقف بر دو اصل است. اول: تعیین حدود و وظایف والی و طبقات دیگر که خروج از آن حدود و وظایف موجب انعزال هر یک از متصدیان باشد. نظیر باب امانت در فقه که با اندک خیانت أمين، خود به خود معزول است و برای مشروعیت این حدود و وظایف عدم مخالفت با شرع کافی است. دوم: گماشتن هیأت نظاره و مسدده (به کسر دال) یعنی انتخاب مردمی از عقلا و صلحا که به امور سیاسی و بین‌المللی آشنا باشند، تا نظارت در جریان داشته باشند و مانع تجاوز از حدود شوند. اینها دماغ متفکر کشور و مجلس محل آنان می‌باشد. دولت مسئول آنان و آنان مسئول ملت می‌باشند. مشروعیت انتخاب و اعمال این هیأت به حسب اصول اهل سنت و جماعت که اهل حل و عقد را اولوألامر می‌دانند، به وسیله نفس انتخاب است و اما بنا بر اصول ما امامیه که این‌گونه امور را از وظایف نواب امام می‌دانیم، به این است که یا مجتهدین در میان انتخاب‌شدگان باشند یا مجاز از طرف مجتهدین باشند. در اصل مقدس حریت (یعنی آزادی از ارادۀ فرد) و مساوات (یعنی مشارکت همۀ مردم در حقوق) به وسیلۀ این اساس محقق می‌شود و حق مراقبت و مسئولیت متصدیان از فروع این دو اصل است و پیشرفت محیرالعقول اسلام در صدر اول به وسیلۀ اجرای همین مسئولیت و مراقبت بود که در زمان استیلای بنی‌امیه مسلمانان از هر دو منحرف شدند.

پنجم) در کلام مجید الهی و سخنان ائمه، تن دادن به ارادۀ شخص عبودیت شمرده شده (و مبارزۀ انبیاء برای آزادی بشر از عبودیت غیر خدا بوده) این عبودیت دو قسم است: یکی عبودیت در برابر سلاطین و دیگر در برابر سران ادیان. در اینجا مؤلف بزرگوار شواهدی از قرآن و سخنان اولیاء برای بیان این دو نوع عبودیت آورده.

ششم) در صدر اسلام چنان‌که مراقبت اجرا می‌شد و رقیت و عبودیت در میان نبود، اصل مساوات ملت با والی هم با دقت و صریح اجرا می‌شد. شواهدی از سیرۀ مقدسۀ پیمبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین در اینجا ذکر شده.

هفتم) قيام علمای حقیقی دین و مسلمانان غیور برای پیروی از کتاب و سنت و احیای حدود و قوانین مقدس اسلام است، ولی شعبۀ استبداد دینی برای حفظ استبداد سیاسی این حقیقت را به صورت دیگر جلوه می‌دهند و حق را لباس باطل می‌پوشانند: (ادامه در صفحۀ بعد)

 مثلاً می‌گویند موجب تجری فساق و بی‌حجابی و تهتک زنان می‌شود. با آن‌که اگر آن‌طور که منظور علما بود، مشروطیت اجرا می‌شد، مانع این فسادها می‌گردید. این فسادها را مستبدين در پشت سنگر قانون ترویج نمودند و اینها حریت را به این گونه چیزها، مساوات را به تساوی تمام افراد بالغ و نابالغ و کافر و مسلمان تفسیر می‌نمایند. با آن‌که اینها ارتباطی به اصل حریت و اساس مشروطیت ندارد.

[33] ) ملکۀ سبا گفت ای برگزیدگان در این کار رأی صحیح بدهید. من هیچ‌گاه کاری را نمی‌برم و تصمیم قاطع نمی‌گیرم، مگر آن‌که شما به صحت آن گواهی دهید. مضمون آیۀ ۳۲ سورۀ نمل.

[34] ) فرعونیان در کار و تصمیم خود اختلاف پیدا کردند و مطلب خود را برای مشورت پنهان نمودند (مجلس سری تشکیل دادند) مضمون آیۀ ۶۲ سوره طه.

[35]) حکومت حق در حقیقت حکومت ملکۀ نورانی حریت و عدالت است که اولیای خدا مظاهر کامل این ملکانند. ولی حکومت غیرحق رقیت و کنیزی شخص است در برابر شهوات تاریک و سیاه. حال که آن حکومت عدالت و حق مطلق نیست تا ممکن است باید دست این بندگان و کنیزهای شهوات را از عرض و مال و نوامیس مردم شست و کوتاه نمود.

[36]) خلاصه دو فصل گذشته:

فصل اول، در این فصل دو مطلب بیان شده:

اول) تأسیس حکومت و سلطنت در تاریخ بشریت (چه به وسیلۀ پیمبران و سران ادیان باشد، یا به وسیلۀ عقلا و دانشمندان، یا در سیر تکاملی انسان پدید آمده باشد) بر اساس مراقبت و ولایت محدود بوده است. سلطان و حاکم به آن اندازۀ حق تصرف در امور دارد که امین در امانت و متولی در عین موقوفه دارد که باید حافظ و نگهبان باشد و هر حقی را به صاحب حق برساند. به این جهت سلطان به حق در زبان بزرگان اسلام، ولی، و راعی (و خليفه) نامیده شده و ما امامیه معتقدیم که باید از جانب مالک حقیقی و ولی بالذات معرفی و نصب شود. چون اساس حکومت در تاریخ جهان از نظر ادیان بر تنظيم و ولایت است. اگر حاکم و والی تغییر وضع داد و به جای آن‌که شبان مهربان و سگ پاسبان باشد، گرگ خون‌خوار شد، همۀ مردم و ملل به هر دین و آیینی باشند تا ممکن است سکوت و اهمال را جایز نمی‌شمارند چون استبداد شرف و قومیت و ثروت و حیات ملی را به پرتگاه سقوط می‌برد. به این جهت از اخبار و آيات قرآن و تتبع تاریخ می‌توان استفاده نمود که همان حکومت‌های ظالم و مستبد هم از جهتی براساس مشورت و محدودیت بوده مانند: دستگاه فراعنۀ مصر، یا ملکۀ سبا.

دوم) این محدودیت در عموم شرایع و ملل وابسته به قدرت ملت و حد قوانین است و در اسلام این محدودیت بیش از دیگران است. چون به حسب عقیدۀ ما امامیه علاوه بر آنکه باید در مرز مقررات و احکام واضح اسلام حرکت کند، باید در حصار عصمت معنوی باشد و اما به حسب مبنای اهل سنت که نصب الهی و عصمت را شرط نمی‌دانند باید از کتاب و سنت و سیرۀ نبویه تجاوز ننماید. پس قطع نظر از آن‌که شخصی متصدی از نظر دین اهلیت داشته باشد یا نداشته باشد، محدودیت و مقاومت در برابر استبداد و خودسری مورد اتفاق مسلمین است.

فصل دوم در اثبات وجوب محدود نمودن سلطنت است به قدر امکان گرچه اصل آن غصب و غیر مشروع باشد، و برای اثبات این مطلب سه اصل فقهی تذکر داده شده:

اول) نهی از منکر به مراتب و در تمام موارد واجب است و اگر در مرتبه و موردی ممکن نبود، موجب سقوط از موارد دیگر نخواهد بود و اگر کسی چندین منکر مرتکب شد، نهی از هر یک تکلیف جداگانه است.

دوم) ما شیعه معتقدیم که مجتهد جامع‌الشرایط از امام عليه السلام نیابت دارد. قدر مسلم این نیابت در امور حسبیه است (مانند ولایت بر صغار و مجانین و تصرف در اموال بی‌صاحب و اوقاف مجهول‌التولیه و مصرف آن در موارد خود و از این قبیل) و چون حفظ نظم و حقوق عمومی از اکمل و اوضح موارد امور حسبیه است، پس نیابت علما در این موارد مسلم و وجوب اقامۀ این وظایف حتمی است.

سوم) در باب ولایت بر امور مانند اوقاف عامه و خاصه مسلم است اگر غاصبی مثلاً موقوفه را تصرف عدوانی نمود و نمی‌توان موقوفه را از دست او گرفت. این عدم تمكن موجب سقوط وظیفه تحدید در تصرف نمی‌شود و اگر تحدید در تصرف تمام منافع موقوفه تمکن نداشته باشد، موجب سقوط تکلیف در بعضی نمی‌گردد. پس از آن‌که این سه مطلب ثابت و مبين گردید، باید متوجه بود که سلطنت غيرمحدود، هم غصب حق خدای تعالی می‌باشد. چون حکم و ارادۀ مطلق از آن حق است و هم غصب مقام امامت است و هم غصب حقوق و نفوس و اموال مسلمانان. ولی تحدید به وسیلۀ قانون در حد امکان تحدید غصب حق خدا و خلق است. گرچه غصب مقام امام باقی است. پس تحدید و تحویل ندرت و ارادۀ مطلق به وسیلۀ قانون و مردمان منتخب جلوگیری از غصب و ظلم بیشتر است نه آنکه محدودیت و مشروطیت بر داشتن یک نوع قدرت و تأسيس نوع دیگر باشد تا ایجاد شبهه کنند که ظلم و غصبی که هست برای ما مورد مواخذه نیست، ولی آن‌چه تأسيس می‌کنیم مورد مسئولیت است و مانند تحديد غاصب وقف است. از حیف و میل در صورت عدم قدرت بر برداشتن او و اعمال غاصب در صورت نظارت و تحدید به وسیلۀ اذن می‌تواند مشروع شود. به خلاف نبودن نظارت که هم غصب مقام است و هم مشروع نبودن تصرف و همچنین تصرف مطلق و غیر محدود مانند نجاست است که محل آن پاک نمی‌شود، مگر آن‌که عين ازاله شود و تصرف و قدرت محدود مانند متنجس شدن محل است که قابل تطهیر می‌باشد و بدون تردید جلوگیری از تعدی و ظلم نسبت به اموال و نفوس و حقوق مسلمانان از موارد نهی از منکر است. (بلکه استبداد، لجن‌زار متعفنی است که همه منکرات و فحشا از آن تولید می‌‌شود و بدون خشک نمودن این ام‌الفساد، نهی از منکر در موارد طبقات و اشخاص یا بی‌اثر است یا اثر آنی دارد) پس به حسب این اصول و احکام مسلم دین، تحديد استبداد از مهم‌ترین واجبات است.

علاوه برای کسانی که به علل و ریشۀ پیشرفت و تکامل و انحطاط و اضمحلال ملل آشنا هستند، این امر مسلم است که مبدأ طبیعی ترقی و بقا، حکومت محدوده و مشروطه است (چنان‌که تاریخ اسلام گواه است) و به عکس، هر چه خودسری و افسارگسیختگی زمامداران بیشتر باشد، پراکندگی بیشتر و سقوط را نزدیک می‌نماید. مانند وضع فعلی مسلمانان. پس تحویل استبداد برای حفظ و صیانت مسلمانان -با روابط با دنیا و نقشه‌هایی که همسایگان دارند- مهم‌ترین فرایض دینی است.

[37]) آیۀ 159 سورۀ آل عمران: مضمون آیه، این‌گونه نرمی و فروتنی که نسبت به آنها می‌نمایی از جهت عاطفه رحمتی است که از جانب خداوند به تو عنایت شده، اگر شخص بدخوی و سخت دل بودی از اطراف تو پراکده می‌شدند، پس از لغزش‌ها و درشتی آنان در گذر و برایشان استغفار نما و در پیشامدها با آنها مشورت کن. چون در نتیجه مشورت رأی و تصمیم گرفتی بدون تردید در اقدام، توکل به خدا نما. چه خداوند اهل توکل را دوست می‌دارد.

[38]) آیۀ 38 سورۀ شوری: این سوره به مناسبت دستور مشورت سوره شوری خوانده شده. مضمون آیۀ 37 و 38 در وصف مردان با ایمان و متوکل است: آن کسانی که از گناهان بزرگ و زشتی‌ها خودداری می‌کنند و چون مردم بخواهند حس غضب آنان را تحریک نمایند خود را ضبط می‌نمایند و درمی‌گذرند و آن کسانی که اوامر پروردگار را اجابت می‌کنند و نماز را به پا می‌دارند و کارهای عمومی را به مشورت در میان می‌گذارند و از آنچه به آنها روزی داده‌ایم انفاق می‌کنند.

[39]) جنگ احد در سال سوم هجرت و یک سال پس از جنگ بدر واقع شد. در این جنگ قریش و اعراب با آمادگی کامل حرکت کرده بودند. چون خبر به رسول اکرم‌ (ص) رسید چنان‌که روش آن حضرت بود، با اصحاب راجع به چگونگی روبه‌رو شدن با دشمن و جبهه جنگ مشورت نمود. فاتحیت در جنگ بدر برای بعضی ایجاد غرور نموده بود و آنها که در بدر نبودند، می‌خواستند در این جنگ تلافی و خودنمایی نمایند. به این جهت، رأی اکثر این بود که از مدینه بیرون روند و در میدانی باز با قریش روبه‌رو شوند. ولی نظر پیمبر اکرم با عده‌ای این بود که در مدینه بمانند و کوچه‌ها و خانه‌ها را سنگر قرار دهند و اگر فشار دشمن شدت یافت زنان و اطفال هم از میان خانه‌ها و بالای بام‌ها به دفاع پردازند. چون رأی اکثریت بیرون رفتن بود، رسول خدا (ص) هم تبعیت نمود. پس از ادای نماز جمعه و خطبه، آن حضرت لباس جنگ پوشیده بیرون آمد. سران مسلمین عرض کردند یا رسول الله، اگر بیرون رفتن از مدینه خوشایندت نیست ما از رأی خود برمی‌گردیم! فرمود این کار پیغمبر نیست که چون عزم نمود و لباس جنگ پوشید از تصمیم خود برگردد! عبدالله بن ابی، منافق، این پیروی پیغمبر را از آراء اکثریت بهانه نمود و از میان راه برگشت و ثلث مردم را برگرداند و جمعی را هم دچار تردید نمود!

[40]) با من آن‌طور که با جباران سخن می‌گویید سخن نگویید و چنان‌که در برابر مردمان بی‌باک و متکبر خودداری می‌کنید، از من در گفتن حق خودداری نکنید. با من با ظاهرسازی آمیزش ننمایید. دربارۀ من گمان بی‌جا نبرید که گفتن حق بر من سنگین باشد یا بخواهید من را به بزرگی تعظیم کنید. چه، کسی که گفتن حق یا پیشنهاد عدل بر او سنگین باشد، عمل به آن دو، بر او سنگین‌تر است. پس از سخن به حق یا مشورت به عدل هیچ خودداری ننمایید!!

 

پی‌دی‌اف

کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله یا حکومت از نظر اسلام، تألیف محمد حسین نائینی به ضمیمه مقدمه و پاصفحه و توضیحات به قلم محمود طالقانی، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدئویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
 
 
 
 

دیدگاه‌تان را بنویسید

اگر در رابطه با محتوای فوق اطلاعات تکمیلی دارید، از طریق کادر زیر با کتابخانه «طالقانی و زمانه‌ما» در میان بگذارید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *