سلسله سخنرانیهای رادیویی؛ خداشناسی فطری است
پنجشنبه ششم فروردین
در دو مقاله سابق معنی فطرت را بیان کردم. پس از آن به دليلها و مثالهایی معلوم شد که فطرت اشتباه و خطا ندارد زیرا که اساس نظم زندگانی حیوانات و اصول زندگی انسان بر فطرت است و همۀ علوم در هر رشتهای از بدیهیات و فطريات شروع میگردد و امور اجتماعی به واسطۀ فطریات اداره میشود. فطرت به خوبی خدمت و راستی و فداکاری و صبر و مقاومت و عفت و تقوی حکم میکند. بدی اخلاق مقابل اینها را هم فطرت درك مینماید. خداشناشی و توجه به مبدأ هم از فطريات اولی انسان میباشد. چنانکه دروغگویی و بیعفتی از عوارض و مرضهای معنوی است، غفلت و شك دربارۀ خدا هم یک نوع مرض باطنی است که فطرت را از صحت و استقامت منحرف میکند. علت غفلت از خدا امیدواری و اتکا به چیزهایی است که انسان آنها را سبب رفع احتياجات و وسیلۀ منحصر در زندگانی قرار داده. از قبیل مال و مقام و قدرت. به این جهت تا اینها برای انسان فراهم است، مطمئن و امیدوار است و در این حال هم از عجز خود غافل است و هم از خدای خود شخصی که به مال و اسباب دیگر زندگی اتکا دارد هر وقت گرسنه یا مریض و درمانده گردید این چیزها حاجت و ضعف خود را جبران مینماید و دل را مطمئن میدارد. آنجا انسان تکان میخورد و فطرت تاريك شده نور میدهد، که مال و قدرت و اسباب دیگر از دست برود و یا مؤثر واقع نشود و امیدش از همه بریده گردد. در این موقع که رشتههای اسباب را گسیخته دید، متوجه مسببالاسباب میشود. به این جهت خوشی و ناخوشی و صحت و مرض و فقر و غناء لازمۀ این جهان و تربیت انسان است. اگر زندگی یکسره آسایش و خوشی بود، عقلها تیره میشد و انسان حقیقت خود را گم میکرد و رشد به کلی از میان میرفت. تفاوتها و بلند و پستی برای بیداری انسان است. مهمترین درخواستهای درونی انسان فطرت خداجویی است که به واسطۀ اطمینان و آسایش به زندگانی متغیر دنیا، نور آن خاموش میشود. ولی حوادث واحتياجات چون مأمور مراقب، هر وقت فطرت را در خواب عمیق میبینند خود را میرساند و تكان سختی به آن میدهند تا بیدارش کنند. اینطور است حال انسان که چون به نعمت و خوشی سرگرم شده یکسره از خود و محیط خود غافل میشود. با جهت بیداری و خداشناسی در عموم مردم دلشکسته و ناامید ظاهر میشود.
خداوند در بسیاری از آیات قرآن این حقیقت را بیان نموده که ما مردم را به فقر و ناامنی و مرض مبتلا میکنیم شاید به خود آیند.
مردمی هم دربارۀ وجود حق دچار شك میشوند، ولی در بیشتر مردم این حالت فقط هنگام آسایش و راحتی است.
شخصی از امام جعفر صادق عليه السلام از وجود خدا سؤال کرد. فرمود آیا هیچوقت بر کشتی سوار شدهای؟ گفت آری.
فرمود آیا اتفاق افتاده که کشتی تو شکسته شود و دستخوش امواج دریا کردی و دستت از هر وسیله کوتاه شود؟ گفت آری.
فرمود در این حال آیا یکسره تسليم مرگ شدهای یا آنکه محل امیدی برای نجات داشتهای؟ همان که به او امیدوار بودهای و دل به او متوجه شده خدای تو است.
پس خدا را باید از درون فطرت جست. کسی که بخواهد خدا را بشناسد باید به حال فطرت برگردد. یعنی آنچه به خود ضميه نموده و جزء ذات خود قرار داده از خود دور کند. مردمی که در شهر زندگی میکنند و هر وقت گرسنه میشوند پول میدهند و نان و غذا میخرند و شب و روز این اسباب را مینگرند، البته از خدا دورترند از کسی که در بیابان به سر میبرد و در زمین بذر ميافشاند و امید به هیچ چیزی جز مبدأ هستی ندارد به او متوجه است تا باران بفرستد و بذرش را نمو دهد. مردم بیابان به خدا نزديكترند. چنانکه طفل تازه مولود به خدا نزديكتر است. طفل نوزاد انسان چون به دنیا قدم میگذارد میفهمد که در يك عالم پر حوادثی وارد شده و خود را از هرجهت محتاج و ضعیف مییابد. بیچارگی و احتیاج خود را با گریه و زاری اظهار میدارد و كمك ميطلبد. در حال بچه نوزاد باید بیشتر دقت کرد و فهمید بچه کسی عرض حاجت و ضعف خود را میکند و از چه كسی كمك میجوید آیا کسی را میشناسد و به شخص معینی امیدوار است؟ در آن حالی که هنوز دریچۀ چشمش به روی کسی گشوده نشده و عصب گوشش با صوت کسی آشنایی ندارد. در آن حال نه پدر میشناسد و نه مادر، نه قدرتی در خود میبیند و نه مالی که به آن خود را بینیاز پندارد. هنوز با اسباب و وسایلی که مردم دنیا به آنها رفع احتياجات مینمایند و در میان آنها چون عنكبوتان در بافتۀ خود گرفتارند. نوزاد انسان مبتلا نگشته. حاجت خود را به شدت احساس میکند و به وسیلۀ گریههای پر شور آن را اظهار میدارد. اگر به هدایت فطرت متوجه غنی مطلق و ملجئی برای بیچارگان نباشد، پس این عجز و لابه را برای چه کسی مینماید؟ او که با موجود مشخص و محدودی آشنایی ندارد. پس باید به حقيقت نامحدود و بینیاز مطلق متوجه باشد و ملجأ شکایت و پناه عالم او را بداند.
در حدیثی از رسول اکرم صلی الله عليه و آله است که فرمود اطفال خود را هنگام گریستن نزنید چون گریۀ آنها در چهار ماه اول شهادتی به لااله الااله است و در چهار ماه دوم صلوات بر پیامبر است و در چهار ماه سوم دعا در حق پدر و مادر میباشد.
چون طفل در چهار ماه اول با هیچکس آشنایی ندارد و در عالم مبهمی از انوار وجود سیر مینماید. گاه قیافهاش گشاده میشود و تبسم میکند. گاه لبهای خود را حرکت میدهد، گاه آثار حزن در او آشکار است، با يك عالم مرموزی روابطی دارد و حقیقت کلی بدون واسطه با او آشنایی و سری در میان دارد. ولی پس از آن اول چشمش به انور ظاهری آشنا میشود و در میان نوری که با پردههای نازك چشم طفل تازه آشنا شده شبحهایی را میبیند اما قیافه و مشخصات آنها را تمیز نمیدهد. اشخاصی را مینگرد که مأمور اداره و رسیدگی به حال و حاجت او هستند ولی خصوصیات آنها را نمیداند. پس واسطهای به طور اجمال در بین مینگرد و اشخاصی را همینقدر میشناسد که مأمور مراقبت حالات او هستند. در مرحلۀ سوم کم کم قیافۀ پدر و مادر و اشخاص آشکار میشود و آنها را میشناسد و به روی آنها میخندد. در این مرحله طبعاً بقای آنها را از خداوند درخواست دارد.
پس انسان پیش از هر چیز خداشناس است بلکه این احساس فطری و اجمالی را در همۀ موجودات زنده با دقت بیشتر و کنار گذاشتن اصطلاحاتی که خود مانع فهم هر حقیقتی است در مییابیم. چون همۀ زندگان به حاجت خود متوجهاند و مانند عموم مردم نیستند که به واسطۀ مال و دیگر اسباب عادی زندگی، خود را بینیاز پندارند، یا به اشخاص دیگر اتکا نمایند. این احساس به حاجت و غریزۀ آنها را از آرامی و سکونت به حرکت وامیدارد و برای رفع حاجت از لانه و آشیانه بیرون میآیند. با آنکه به هیچ چیز معینی امید ندارند ولی خود را در پناه يك عالم زندهای میدانند و شوری در تمام عالم احساس میکنند که آنها را اداره میکند و وسیلۀ رفع حاجت آنها را فراهم مینماید. چون که درك حاجت با توجه به رفع حاجت هر دو با هماند و لازم یکدیگر میباشند.
این نور خداشناسی است که با فطرت اولی انسان و همۀ موجودات زنده همراه است. در انسان به واسطۀ عوارضی این نور تاريك ميشود و از اعتدال و صحت خارج میگردد. اینگونه عوارض چند قسم است. یك قسم غرور به مال و صحت و امنیت، خلاصۀ همۀ اسباب زندگی است. قسم دیگر اتکا به چیزهایی است که انسان آنها را مؤثر در خیر و شر و خوشبختی و بدبختی خود میپندارد. مانند اعتقادات باطلی که به تأثير کواکب و زمانهای مخصوص در بعضی مردم به توارث باقی مانده. چون وقتی که انسان به این گونه چیزها معتقد شد، خدا را فراموش میکند و فطرت را ضایع مینماید. برای ارضای کواکب و بعضی روزها و شبها در روزی و صحت و نيك بختی چه اثری است و خوشبختی و بدبختی را انسان باید از خود بجوید و مراقب افکار و اعمال خود باشد. شخص به نادانی و برای چند دقيقه لذت و سرگرمی موهوم روحیه و مزاج را از اعتدال و صحت منحرف میکند، بعد به مشکلات و سختیهایی دچار میشود و اعمال سابق خود را فراموش میکند. آنگاه پیش آمدها را به فلك و ستارگان نسبت میدهد و به وسیلۀ طلسم و اشکال، میخواهد از ستارگان و موجودات نامرئی پوزش بخواهد و نظر لطف آنها را جلب کند!!
بدان خود را که گر خود را بدانی زخود هم نيك و هم بد را بدانی
چه خود دانی همه دانسته باشی چه دانستی زهر بد رسته باشی
ندانی قدر خود زیرا چنینی خدا بینی اگر خود را ببینی
تو را نه چرخ و هفت اختر غلام است تو شاگرد تنی حیفی تمام است
چه مردان باش ترك خواب و خور کن چه سیاحان یکی در خود گذر کن
تفکر کن ببین تا از کجایی در این زندان چنین بهر چرایی
قفس بشکن به برج خویشتن شو چه ابراهیم آذر بت شکن شو
توزین سان آفریده بهر کاری دریغ آید که مهمل در گذاری
یکی دیگر از عوارض فطرت، دانشهای محدود و ناقص است که بعض مردمی که به نام دانشمند و فیلسوف نامیده میشوند به آنها مبتلا میشوند و فطرتشان از مسیر خود باز میماند و در وجود خدا و هر حقیقتی دچار شك میگردند. همه در پناه خدا باشید.
//پایان متن
کتاب گفتارها در زمینه دین؛ اجتماع؛ اخلاق؛ فلسفه؛ تربیت، سید محمود طالقانی، بی جا، بی نا، بی تا، صص 47 تا 50.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.