پرتوی از قرآن، جلد سوم؛ تفسیر سورۀ آلعمران آیات 93 تا 109
«كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلّآ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلاَّ مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (93)
«فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الظَّالِمُونَ» (94)
«قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفآ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (95)
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكآ وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ» (96)
«فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنآ وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ» (97)
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَاللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ» (98)
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجآ وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (99)
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقآ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ» (100)
«وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (101)
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (102)
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعآ وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانآ وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِکَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (103)
«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ» (104)
«وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّـنَاتُ وَأُوْلَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (105)
«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ» (106)
«وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (107)
«تِلْکَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْکَ بِالْحَقِّ وَمَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْمآ لِلْعالَمِينَ» (108)
«وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الارْضِ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الاْمُورُ» (109)
همۀ خوردنىها براى بنى اسرائيل حلال بود جز آنچه را اسرائيل پيش از آنكه تورات نازل شود بر خود حرام كرد. بگو پس تورات را بياوريد و آن را همى خوانيد اگر راستگو هستيد. (93)
پس هركس كه بعد از آن دروغ را به خدا افترا بندد، همان كسان خود ستمكارند. (94)
بگو: راست گفت خدا، پس پيروى كنيد آيين ابراهيم حقگراى را و از مشركان نبوده است. (95)
به راستی نخستين خانهاى كه براى مردم بر نهاده شد همانا به مكه است، همان خانۀ خيرافزا و هدايت براى جهانيان. (96)
در آن است نشانههاى روشنگر مقام ابراهيم، و آن كس كه وارد آن شد امنيت دارد و برای خداست بر مردم حج آن خانه هركس كه تواند تا به سوى آن راهى يابد، و هر كه كافر شد (بشود)، پس بدون شک خدا از جهانيان بىنياز است. (97)
بگو اى اهل كتاب! چرا به آيات خدا كافر مىشويد با آنكه خدا بر آنچه مىكنيد گواه است. (98)
بگو اى اهل كتاب! چرا آن كس را كه ايمان آورده است از راه خدا باز مىداريد، در حالى كه آن راه را به گونه كج مىجوييد و با آنكه شما گواهانيد و خدا از آنچه مىكنيد ناآگاه نيست. (99)
هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اگر گروهى از كسانى را كه كتاب داده شدهاند فرمان بريد شما را بعد از ايمانتان برمىگردانند و در اين حال كافريد. (100)
و چگونه به كفر مىگراييد با آنكه آيات خدا پى در پى بر شما خوانده مىشود و رسول خدا در ميان شماست و هركه نگهدارى جويد به خدا همانا به سوى راست راهى هدايت شده است. (101)
هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خداى را آن چنان كه حق پرواگيرى اوست، پروا گيريد و نميريد مگر آنكه شما تسليم شدگان باشيد. (102)
و نگهدارى يابيد به سبب رشتۀ خدا همگى و پراكنده نشويد و به ياد آريد نعمت خدا را بر خود آنگاه كه با هم دشمن بوديد، پس الفت داد ميان قلبهاى شما، پس با نعمت او (در بامدادان زندگى) به صورت برادر درآمديد؛ و بر لبۀ گودالى ازآتش بوديد آنگاه رهانيد شما را ازآن پرتگاه، اين چنين تبيين مىكند خدا آياتش را براى شما باشد كه شما هدايت يابيد. (103)
و باید گروهى همانديش از شما باشند كه پيوسته به خير دعوت كنند و به معروف فرمان دهند و ازمنكر باز دارند وهمين كسان رستگار هستند. (104)
و همچون كسانى نباشيد كه پراكنده و مختلف شدند پس از آنكه نشانهاى روشنگر بيامدشان و همينها برايشان عذابى بزرگ است. (105)
روزی كه همى سفيد شود روىهايى و سياه گردد روىهايى، پس آنان كه روىهاىشان سياه شود: آيا كافرشديد بعد از ايمانتان؟ پس بچشيد عذاب را در برابر آنچه كه بدان كفر مىورزيديد. (106)
و آنان كه سفيد شد روىهاشان پس در رحمت خدا هستند، ايشان در آن جاوداناند. (107)
آن است آيات خدا كه همى خوانيم آنها را بر تو به حق، و اين خدا نيست كه ستمى را براى جهانيان بخواهد. (108)
و برای خداست آنچه درآسمانها و آنچه در زمين است و به سوى خدا بازگردانده شود امور. (109)
شرح لغات:
طعم (به كسر عين): خوردنى را چشيد، مزه آن را دريافت، خورد، شاخهاى را پيوند كرد، بر چيزى توانا شد.
حِلّ (به كسر حاء): مصدر به معناى وصف. (به فتح حاء): گره را باز كردن، در مكان جاى گرفتن، حلال شدن، بر او واجب گرديدن، رسيدن زمان پرداخت وام، سوگند را انجام دادن.
بَيت: خانه، خيمه، خانواده، از «بات»: شب را در جايى به روز آورد، تا شب اقامت گزيد.
وُضِعَ (ماضى مجهول): پايين آورده شد، بركنار گرديد، زبون شد، داستانى به دروغ درست شد، كتابى تأليف گرديد، كيفر از شخص برداشته شد.
بَكَّة: مكه با قلب ميم به باء (مانند: لازب = لازم، راتب = راتم) از «مك»: مكيدن، از ميان بردن، حساب بدهكار را يكسر رسيدن، بر او سخت گرفتن. يا از «بك»: درهم كوبيدن، به هم تنه زدن، چيزى را دريدن، از هم گشودن، چهارپا را دوانيدن و خسته كردن، بينوا شدن شخص. برخى از محققين مكه را واژهاى سبئى سرزمين سبأ: يمن مىدانند از (مكوراباى مكراباى) كه به معنىمعبد و محل قدس است.
مُبارَك (اسم زمان يا مفعول): محل خير و بركت. از «بارك»: بركت داد يا خواست: از او خشنود شد، تمجيدش كرد. از «برك»: شتر را خوابانيد تا سينهاش به زمين رسيد.
حِجّ: به كسر و فتح حاء: بر او در احتجاج غلبه يافت، آهنگ آن را كرد، جراحت را بررسى و مداوا كرد، با كسى پى در پى رفت و آمد كرد، مكان مقدسى را زيارت كرد.
اِعتِصام: محكم به دست گرفتن، با شخصى ملازم شدن، در حمايت خود آوردن، به پناه خود گرفتن.
حَبل، (به سكون باء): بند، ريسمان، پيوند، رگ. (به فتح باء): ساقههاىمو، خشم، اندوه، جنين.
«كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِّبَنِى إِسرائِيلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسرائِيلُ عَلَى نَفسِهِ مِن قَبلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوراةُ قُل فَأْتُوا بِالتَّوراةِ فَاتلُوها إِن كُنتُم صادِقِينَ».
«الطعام» با لام عهد، خوردنى متعارف است كه در ذائقه گوارا باشد و در بدن جذب و پيوند يابد. «كانَ» بايد خبر از اصل حليت تكوينى باشد. مانند اصل طهارت، زيرا پيش از نزول تورات براى بنى اسرائيل احكام و شريعت مدونى نبوده است، و اختصاص بنى اسرائيل در اينجا نظر به نبوتها و زمينه تشريع تورات، و استثناى «الّا ما حرم» است. «اسرائيل»، لقب يعقوب و به قرينه «عَلَىنَفسِهِ» با ضمير مفرد و اظهار اسرائيل به جاى اضمار، و ظرف «مِن قَبلِ أن…» كه ظاهراً متعلق است به «كان حِلاًّ» وگويا مقصود همان اوست. گرچه «اسرائيل» به بنى اسرائيل هم گفته مىشود، مانند «تيم، عدى، تغلب» و اكنون هم متعارف است. در قرآن جز در اين آيه، يعقوب به نام اسرائيل خوانده نشده است. چنانكه بنى اسرائيل هم به نام اسرائيل در قرآن نيامده است. شايد در اين آيه اشارهاى باشد به تقارن اين نام با تحريمى كه يادآورى شده است و در تورات به گونه روياى انسانى آمده است.[1]
مفهوم ظرفى «مِن قَبلِ…» آن است كه پس از نزول تورات طعامهايى بر بنىاسرائيل تحريم شده است. و پيش از نزول تورات جز آنچه كه اسرائيل بر خود تحريم كرده همۀ طعامها حلال بوده است. از امر احتجاجى: «فَأْتُوا بِالتَّوراةِ فَاتلُوها إِن كُنتُم صادِقِينَ»، و تهديد: «فَمَنِ افتَرَى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ» بر مىآيد كه اين حليّتِ اولى و اصلى را يهوديان انكار داشتند و راجع بدان با رسول خدا احتجاج مىكردند: كه اگر پيرو ملت ابراهيم و مصدق تورات مىباشيد، بايد آنچه را تورات تحريم كرده كه همان ملت و احكام ابراهيمى است، شما هم حرام بدانيد و چون بسيارى از محرمات تورات را حلال كردهايد، پس پيرو ملت ابراهيم و مصدق تورات نيستيد.
اين آيه پاسخگوى همين استدلال و احتجاج يهود است كه: همه طعامها پيش از نزول تورات براى بنى اسرائيل حلال بوده است، جز آنچه را اشخاصى چون يعقوب برخود و يا بر بنى اسرائيل در شرايط و اوضاع خاصى حرام كرده بودهاند كه قرآن بدان اشاره مىكند: «فَبِظُلمٍ مِّنَ الَّذِينَهادُوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّباتٍ أُحِلَّت لَهُم وَبِصَدِّهِم عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيرًا»[2]. چون نهاد سركش و ستمپيشگى داشتند و راه خدا را مىبستند، چنانكه تحمل هيچ جنبش اصلاحى نداشتند و هر پيمبر مصلحى را مىكشتند؛ طعامهاى پاكيزهاى كه بر آنان حلال بود حرام گشت تا كيفر گناهان و طغيان آن مردم باشد و گرفتار و سرگرم شرايط سخت آن و محروميتها شوند.[3]
آنچه در تورات «اسفار لاويان و تثنيه و اعداد» راجع به خوردنىها (طعام) تدوين يافته سختترين و دست و پاگيرترين احكام و قوانين و سنن بشرى است، آن هم دربارۀ ضرورىترين مسئلۀ حياتى: (خوردن و خوردنىها)، و به نص تورات اين احكام براى بنىاسرائيل ثابت و ابدى است و هرگونه ذبح و قربانى و ديگر خوردنىها در اين مكانها و شرايط انجام نگيرد، خوردنش حرام و ذبيحه ميته و نجس است و خورندهاش پليد و از قوم منقطع مىگردد. چنانكه از برخى از آيات قرآن و اشارات ضمنى تورات برمىآيد، اين سختگيرىها و شرايط گويا براى آن بوده كه بنىاسرائيل در ميان قوم خود و به مكان خاصى پايبند شوند و زير سلطۀ كامل كاهنان باشند و مجال و انديشهاى جز انجام كامل اين مسائل را نداشته باشند و در ضمن، نهاد سخت و سركششان نيز مهار گردد و از ستم و تجاوز به خود و ديگران باز ايستند. با همه اين قيود و حدود هرگاه مجال و آرامشى مىيافتند از ستم و تجاوز به جان و مال و حقوق خود و بيگانه دريغ نمىكردند. پيمبران و صلحاى خود را مىكشتند و به حدود و سرزمينهاى ديگران متجاوز بودند و هيچگاه به همسايگان روى صلح و دوستى و عهد صميمانه با آنان نشان نمىدادند. بدين سبب بارها به دست روميان و بابليان اسير و آواره شدند. در اين اسارتها و پراكندگىها، به خصوص دومين اسارت و كوچ به سرزمين بابل كه تورات اصلى به كلى از ميان رفت، ديگر نه قدس الاقداس بود و نه خيمۀ اجتماع و نه مذبح و نه رهبرى و سرپرستى كاهنان و نه ذبح و قربانى كه با آن گونه آداب و تشريفات انجام يابد. پس به تصريح تورات جز در سالهاى محدودى كه در سرزمين قدس بودند، آنچه از گوشت و بعضى از حبوبات خورده و مىخورند، حرام و نجس و خورنده آن پليد و منقطع از قوميّت اسرائيل است جز در حال ضرورت.[4] قرآن منشأ اين گونه محرَّمات بنى اسرائيل را خوى ستمپيشگى و صدّ شدن از راه خدا مىنماياند: «فَبِظُلمٍ مِّنَ الَّذِينَهادُوا…»، شايد كه «إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسرائِيلُ عَلَى نَفسِهِ» اشاره و كنايهاى به همين منشأ و سبب تحريم باشد: هر طعامى براى بنىاسرائيل حلال بود جز آنچه اسرائيل به سبب نهاد و خوى خود برخود تحريم كردند. بنابراين، منظور از اسرائيل همان بنى اسرائيل «الَّذِينَهادُوا» است. يا اين تحريمها از يعقوب اسرائيل آغاز شد كه نوعى از طعام را برخود تحريم كرد و سپس با ظلمها و انحرافهاى آنان، حرامها از جانب خدا و به وسيلۀ پيمبران و يا از جانب خودشان براى جبران گناهان توسعه يافت، و چون اين گونه احكام و تحريمها، شخصى و قومى و در شرايط خاص اخلاقى و مكانى و زمانى بنى اسرائيل بوده نه هميشگى و براى همه، ناسخ سنن و احكام فطرى و طبيعى پيش از آن كه تورات نازل شود و احكامى تشريع كند و زندگى بنى اسرائيل شكل اجتماعى و قومى مخصوص به خود گيرد، نيست و نيز با آمدن شريعتى فطرى و همگانى چون اسلام، آن احكام منسوخ نشده بلكه زمان و شرايط آنها سپرى شده است. و شايد كه نسخ اصطلاحى به همين معنا باشد.
از اين نظر، اين آيه بايد تنها در مورد ايراد يهوديان باشد كه: چون اين گونه احكام اسلام ناسخ حرمتهاى تورات است و تورات شريعت ابراهيم بوده، پس ناسخ ملت و آيين ابراهيم است، با آنكه اسلام خود را پيرو آيين ابراهيم مىداند؟! هم چنانكه آيات قبل، تبيين همين حقيقت است كه اسلام پيرو آيين ابراهيم است و نزول تورات و انجيل پس از ابراهيم بوده، ابراهيم نه يهودى بوده نه نصرانى و اصول دعوت و شريعت همه پيامبران يكى است، و ما همه بدانچه بر ابراهيم و پيامبران پس از او نازل شده ايمان داريم و اين همان اسلام است و همچنين آيات بعد از اين آيه. اين توجيه آيه، عكس نظر بعضى از مفسران است كه گفتهاند آيه «كُلُّ الطَعام كانَ حلاً…» در مقابل اعتراض يهود بر نسخ و براى اثبات آن است: كه چون هر طعامى حلال بوده و پس از نزول تورات حرام گرديده، پس احكام نسخ شدنى است.
به هر صورت و نامى كه باشد، چه تشريع و نسخ و يا باز نماياندن آيين الهى و فطرى، آيين و رسالت اسلام بود كه همۀ طيبات را حلال كرد: چه آنها كه بر بنىاسرائيل به سبب ظلم و سركشى تحريم شده بود و چه آنها كه مسيحيان به سبب رهبانيت ساختگى بر خود تحريم كردند و چه مانند گوشتخوارى و ديگر طيبات كه پيروان ديگر ملل و مذاهب چون بودائيان و برهمائيان براى رياضت جسم و پرورش و تعالى روح، خود را از آنها محروم كرده بودند: اينها نه اينكه براى هميشه راه تعالى و تقرب و رسيدن به مقام «بِرّ» نيست، بلكه بارهاى گران و غلهايى است بسته شده بر نفوس و دست و پاى عمل: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكتُوباً عِندَهُم فِي التَّوراةِ وَالإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالمَعرُوفِ وَيَنهَاهُم عَنِ المُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبآئِثَ وَيَضَعُ عَنهُم إِصرَهُم وَالأَغلالَ الَّتِى كانَت عَلَيهِم…»[5]. رسول امى موصوف، اين بندها را گشود و راه تعالى و رسيدن به مقام «بِرّ» را در همه ابعادش نمود : «لَن تَنالُوا البِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ»، «لَّيسَ البِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ وَلَكِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللّهِ…».
تورات تدوين يافته كه باستانىترين سند اديان سامى و آسمانى است، خود گواهى مىدهد كه اين گونه تحريمها ازآغاز پيدايش اين اديان نبوده، پس از آن به علل و اسباب عارضى به صورت سنّت و شريعت درآمده است: «قُل فَأْتُوا بِالتَّوراةِ فَاتلُوها إِن كُنتُم صادِقِينَ». «قُل»، فرمان قاطع خداى دانا به پيمبر امّى است كه كتاب و تورات نخوانده است مگر مىشود كه از جانب خدا نباشد «فَأتُوا»، جواب فعل شرط مقدّر و مُشعِر بدان است كه تورات در دسترس همه نبوده است. تلاوت: پى در پى و جزء به جزء خواندن: بگو اى پيمبر! اگر اين واقعيت را نمىپذيريد، پس تورات را پيش آوريد و آن را جزء به جزء بخوانيد و بررسى كنيد! اگر شبههگرا نيستيد و راستى دراشتباهايد: «إِن كُنتُم صادِقِينَ». آن گاه مىدانيد كه همۀ طعامها و طيبات از اصل حلال بوده است.
«فَمَنِ افتَرَى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ مِن بَعدِ ذالِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ». «قُل صَدَقَ اللّهُ…». اين آيه تفريعى پس از آن تبيين است. «اِفتَراء»: به ناحق مطلبى ساختن و «كذب» ناروا و ناواقع را نماياندن و يا نسبت دادن است: آن كه پس از اين دليل روشنگر چنان دروغ بسازد و به خدا ببندد، واقعگراى و حقّجوى نيست؛ نمونۀ بارز ستمگرى هم هست: «فَأُولَئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ».
همان كسان كه آيين فطرى و كمال و آزادىبخش خدايى را با افتراهاى خود ساخته به گونه بار و بند بر افكار و اعمال (اصر و أغلال) درمىآورند، و چون آيين فطرى و آسان خدا كه آيين پيمبران است، از افتراها و بافتههاى تحيّرانگيزى كه نشان آيين بر آنها زده شده جدا و آشكار گرديد، بايد اى پيمبر به حق راستى و خدايى بودن آن و پيروى از ملّت و آيين ابراهيمى را بىترديد و نگرانى اعلام كنى: «قُل صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبراهِيمَ». همان ملت ابراهيم يا ابراهيم كه روى به خدا و رويگردان از هر باطل و ناهنجار بود و هيچ گونه در اراده و صفات و شريعت خدايى شرك نياورد: «حَنِيفاً وَما كانَ مِنَ المُشرِكِينَ».
«إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدًى لِّلعالَمِينَ».
خبرى است مؤكَّد به «إِنَّ» و لام «لَلَّذِى» و مشعر سوگند به هر چه را هركه تقديس مىكند، و جالب توجّه و انديشه: به يقين نخستين خانهاى كه براى مردم و به سود مردم پايه گرفته است و برقرار شده يا در زمين فرود آمده و از ديگر خانهها بركنار گرديده، همان خانۀ پيوسته به مكّه است[6] آنجا كه براى خانوادۀ انسان در زمين مقرر شده و پيش از آنكه مسجد و معبد باشد، خانۀ «بيت» است. پس از دوران صحراگردى و انتقال مردم به ده و شهر، هر خانهاى كه ساخته شد و ديوارى كه بالا آمد، بخشى از زمين در ملك افراد و انحصار زورمندان درآمد و حصار فاصله و جدايى و امتياز پديد آورد، سپس كاخها و كوخها و خوى سركش و تجاوز و زيان خلق خدا «النّاس». اين خانه نخستين خانهاى بود كه براى به هم پيوستن و يك رنگ و يک خوى و يك آهنگ شدن مردم و از ميان برداشتن فاصله مالكيتها و امتيازها، بر نهاده و برپا شد: «وُضِعَ لِلنّاسِ، قِياماً لِلنّاسِ» تا كاخنشين و زورمند و حاكمى نباشد و خواست خودسرانه و دست تصرف و دم دودآلود وآتشافروز سركشان را مهار كند و راه تنفس خلقى را كه دستشان بسته و نفسشان تنگ و صداىشان خفه شده است، باز كند تا بتوانند همه با هم و هماهنگ بانگ تكبير خدا و تدمير طاغيان و بتان را هرچه بيشتر و رساتر بلند سازند و دستهاىشان براى محو بتها هرچه بيشتر گشوده و خوىهاى سركش و خودخواهى و سرهاى سركشان كوبيده گردد: «بِبَكَّةَ…»
چون خانۀ مردم است و از آنِ كسى نيست، خانۀ خداست و اراده و حكم خداى رحمان بر آن حاكم است، نه ارادۀ فرد و طبقه. حيات و رحمت و بركت براى همه كسانى است كه خطوط و شعاعهاى رحمت پيوندشان مىدهد و به محيط سلم امنيت «دارالسلام، وَ من دخله كان آمنا» واردشان مىكند و موانع جوشش استعدادها و خيرات همگانى برداشته مىشود: «بِبَكَّةَ مُبارَكاً»، برطبق نقشه اصلى جهان و نخستين زمين: «وَالبَيتِ المَعمُورِ وَالسَّقفِ المَرفُوعِ»[7]. پس از آنكه زمينِ معمور، خانۀ طغيان و لانۀ شيطان و معبد بتان ويران شد، اين خانه (به مضمون روايات) مطابق و محاذات بيت المعمور، با راهنمايى خدا و به دست ابراهيم ترسيم يافت و بر فراز تاريخ و بر بام قطعهاى از زمين (كه روايات دحو الارض، آن را از نخستين قطعههاى زمين مىنماياند كه امتداد و گسترش يافته و از ميان آب و يخبندان و طوفان سر برآورده است) همچون برج ديدهبانى و پرچم توحيد، بركنار از شهرها و خانهها فرو نهاده شد «وُضِعَ» و برپا گرديد تا جهانيان را راهنماى به توحيد در عبادت و عمل باشد: «هُدًى لِّلعالَمِينَ» غرض از كعبه نشانى است كه ره گم نشود.[8]
«فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَّقامُ إِبْراهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً…».
ضمير «فيه» راجع به «بَيت» يا «بَكَّة» است. مقام ابراهيم، بيان يا تخصيص: درآن «بَيت» يا «بَكَّة» (بيت و حرم و حريم) نشانههاى روشنگرى است كه مقام ابراهيم را مىنماياند، يا مقام ابراهيم نمايانگر آن آيات است. مقام ابراهيم به گفتۀ بيشتر مفسران بيت و حجر و اركان و مناسك است. از اين نظر آن سنگ اثرى[9] كه در محلى ساخته شده و فاصلهاى از بيت دارد، رمز قيام و مقام ابراهيم است: «… وَاتَّخِذُوا مِن مَّقامِ إِبراهِيمَ مُصَلًّى…»[10] و[11] قيامى كه با همۀ قواى فكرى و عمليش، براى شناخت توحيد و كوشش در انجام آن بذل كرد و در اين بيت و مناسك آن به اجرا و نمايش درآورد. قيامش در گردش فكرى و روحى براى شناخت و تمركز در مركز هستى و ارادۀ او و هماهنگى با گردش و طلوع و غروب اختران: «فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَأَى كَوكَباً… إِنِّى وَجَّهتُ وَجهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَرضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ المُشرِكِينَ…»[12] و كوشش (سعى) او براى پيوستن به حق و نجات خلق و تغيير محورها: آن بتشكنى، آن به آتش رفتن، آن هجرت، آن شناختها و شعارها و مشعرها (عرفات، مشاعر) و قربانى و تسليم، همه دراين خانه و سنگها و وادىها وآهنگها و وقوف و حركات و ديگر مناسك آن تجسُّم و تمثُّل و ابديّت يافته است. هر كس در حد ديدش، چشمش باز و چشماندازش وسيع مىشود، و اين آيات و مقام ابراهيم را مىنگرد و همه همرنگ و هماهنگ مىگردند و فاصلهها و امتيازات از ميان مىرود و عقدهها گشوده مىشود، همه درحال سلم و امنيّتاند:
«وَمَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً»، عطف به ظرف و تضمن شرط «مَن دَخَلَهُ» و خبر از گذشته، هم خبر و هم حكم، را مىرساند كه هركه به راستى و با همه وجود درآن داخل شده و بشود امنيّت داشته، با خود امنيّت مىآورد و بايد در امنيّت باشد.
نظر نهايى بانى و طرّاح اين خانه: گسترده شدن آهنگ و بانگ عرفان و شعور و شعار آن در سراسر گردونه زمين بود تا همه جا شعبه و شعاعى از آن برپا و تابان شود و همه در خانۀ خدا و خلق و خانه سلم و امنيّت در يك صف و در يك جهت روىآورند و فاصلهها و امتيازات از ميان برداشته شود. براى گستردن چنين پايگاه توحيدى در همه جا فرزندان و وارثان ابراهيم سزاوارتر بودند. هم آنان سالها پس از ابراهيم، پس از لشكركشىها و جنگها و آتشسوزىها و ويرانى شهرها و كشتار مرد و زن و خرد و كلان و هرچه جاندار بود معبد و هيكل اورشليم را پايهگذارى كردند و بالا آوردند.[13] نه چون پايهگذارى ابراهيم و فرزندش كه به سوىآن بيابان باز و بى آب وآبادانى هجرت كردند و براى قبايل پراكنده و جنگجوى عرب خانه زندگى و اجتماع و امنيّت فراهم كردند. به نوشتۀ تورات، كشتارهاى جمعى و تخريب و سوزاندن شهرها با الهام و فرمان «يهوه» خداى اسرائيل و زمينۀ ساختمان اورشليم و قدس بوده كه داوود آن را در ميان كشتار و آتش و دود پايهگذارى كرد و در زمان سليمان كامل و آراسته گرديد و يهوديان آن را به صورت معبد قومى و محل خداى خود و مركز كاهنان و مذبح و بخورات و دودها و مرجع تحليل و تحريم درآوردند و آيين همگانى و فطرى ابراهيم را در آن مسخ كردند و سپس كانون كينهها و عقدهها و آزمايش و زورآزمايى و برخوردها وجنگها و خونريزى و بازتابها شد. چنانكه پيش از ميلاد مسيح بارها همسايگان نزديک و دور از آشورىها و سومرىها و مصرىها و بابليان و ديگر ملل و قبايل برآن تاختند و شهر و معبد را ويران كردند و يهوديان را به اسارت بردند و هفتاد سال بعد از مسيح، روميان به كشتار و ويرانى آن پرداختند.
به نوشته هاكس در قاموس كتاب مقدس: «در اين جنگها حدود ده ميليون كشته شدند و سال 614 ميلادى پادشاه ايران آن را فتح كرد و كاهنان و راهبان را كشت و كنائس را ويران كرد. پس از آن روميان و حكام مسيحى و كشيشها حاكم و متصرف در آن و يهوديان اقليتى محدود و محكوم گرديدند» تاآنكه بانگ تكبير اسلام دروازههاى آن را در سال 15 يا 16 هجرى 638م. بر روى همه گشود بىآنكه شمشيرى كشيده و خونى ريخته شود و به پيروان هر سه مذهب آزادى و امنيّت كامل داد و كليساها و كنيسهها و مساجد در جوار هم قرار گرفتند. اين فتح پس از سير معراجى و برقآساى رسول خدا و رهبر اسلام و تابع ملت ابراهيم و شاهد آيات و حوادث اين سرزمين از نزديك بود: «سُبحانَ الَّذِى أَسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِّنَ المَسجِدِ الحَرامِ إِلَى المَسجِدِ الأَقصَى الَّذِى بارَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ»[14]. تا اين مسجدِ دور و بركنار شده «الأَقصَى» را نزديك سازد و از اقمار مسجد الحرام گرداند. چنانكه ازآغاز بعثت تا چندى پس از هجرت آن را قبلۀ مسلمانان ساخت. پس از حدود پنج قرن كه در نگهبانى مسلمانان و خانه امن و آزادى براى همه ملل توحيدى بود، صليبيان در 1099م. آن را با جنگ و كشتار و خون به تصرف خود درآوردند و قريب يك قرن در انحصار آنان درآمد تا صلاح الدين ايوبى در سال 582 هجرى (1187 ميلادى) باز درهاى آن را به روى همه گشود و همه را امان داد و از آن همه كشتارهاى بىرحمانۀ صليبيان چشم پوشيد. مردم و ملل، پس از آن همه تجربيات تاريخى و ناكامى و تلخكامى از جنگها و كشتارها و ناامنىهاى دوران تعصبها و برترىجويىها و استعمار جوياى كانونهاى صلح و امنيت و همكارى و هم فكرى هستند، ليكن به جاى آنكه اين كانون وحى و امنيّت و هدايت، فروزان و الهامبخش و پرتو افكن باشد، اكنون با تحريكات استعمارى آتش افروزان و انگيزههاى نژادى ارتجاعى، كانون ناامنى و فتنه و تحريكات و خطر براى منطقه و دنيا گرديده، مغزهاى استعمارى براى آنكه پايگاه محكمى در شرق ميانه و سراسر آسيا و آفريقا داشته باشند، با همكارى صهيونيزم، نقشه شوم و نوينى طرح كردند و آن را زير سرپوش «وطن دادن به يهوديان» پراكنده و آسيب ديده در فلسطين، از زبان «بالفور» سياستمدار انگليسى در سال 1917 اعلام و سپس سازمان ملل كه آلت فعل و نمايشى در دست دولتهاى مقتدر بود آن را در سال 1947 تصويب كرد. از آن پس از هر سوى دنيا يهوديانى را كه با هم تشابه در چهره و انديشه ندارند، بدين سرزمين كشاندند و به كشتن مرد و زن و كودک و ويران كردن خانهها و بيرون راندن مردمى دست زدند كه قرنها و پيش از جا به جا شدن بيشتر ملل دنيا، در اين سرزمين وطن داشتند و با سختى و خوشىهايش ساخته و آن را آباد كردند و در برابر مهاجمان ايستادند و سىسال با استعمار انگليس جنگيدند. يهودى كه پيش از اين بيش از شش صدم از سرزمين فلسطين را مالك نبود، سراسر آن را به تصرف گرفت و با شعار محيط امن، با جنگ و خونريزى، به سرزمينهاى ديگر عرب تجاوز كرد و باز شعار محيط امن! در سايه آخرين سلاحها و تجهيزات استعمارى! دليلش هم اين است كه در قرنهاى دور تاريخ اين سرزمين را با كشتار و ويرانى و آتش سوزى از بوميان گرفته چند سال با جنگ و گريز در آن جاى داشتند. با اين دليل بايد مرزها و نقشه دنيا دگرگون شود و قبايل و ملل كوچيده به سرزمينهاى قديم برگردند، پس اگر روزى بوميان آمريكا قدرت و پشتيبانى يافتند، اين حق را دارند كه اروپاييان مهاجر و مهاجم را بيرون رانند!!
درمقابل نقشه شوم استعمار و وعده «بالفور»، نقش و پيشبينى و وعده قرآن است: «وَقَضَينا إِلَى بَنِى إِسرائِيلَ فِى الكِتابِ لَتُفسِدُنَّ فِى الأَرضِ مَرَّتَينِ (بارها و بارها همچون لبيك) وَلَتَعلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً. فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما بَعَثنا عَلَيكُم عِباداً لَّنا أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَكانَ وَعداً مَّفعُولاً…. فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ لِيَسُووُوا وُجُوهَكُم وَ لِيَدخُلُوا المَسجِدَ…»[15]. ديرى نمىپايد كه مردانى مؤمن و نيرومند «أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ» همچون صلاح الدين با شناخت و آگاهى و قدرت ايمان برانگيخته شوند تا دستهاى متجاوز را درخلال ديار قطع كنند و روى سياه اينان را بنمايانند و صلح و امنيّت را هم چون رسول اسلام در اين سرزمين برقرار كنند و اين مسجد به دور گردانده شده «الأَقصَى» را به مسجد الحرام و خانه مردم و كعبه و مشعر و عرفات بازگردانند.
نظر و چشمانداز ابراهيم و اسماعيل و ديگر فرزندان به حقّ او همين بود كه اين خانه و خانه سرزمين قدس، براى همه مردم خانه امن و اجتماع باشد و هستۀ اصلى و مركزى شود كه هر جا مردمى جمع شدند و اجتماعى برپا گرديد، مطابق نظر و نقشه آن، خانۀ همگانى و امن ساخته شود تا همۀ خانهها خانۀ مردم و به گونۀ خانه خدا درآيد و هيچ نقش فردى و قومى در ميان نباشد و موجبات اختلاف و ناامنى از آنها محو گردد.[16]
«وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ إِلَيهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّه غَنِيٌّ عَنِ العالَمِينَ».
«وَ لِلّهِ…» عطف به «آمنّا» و تعليق به «كانَ» و يا استيناف و انشاء حكم. لام «لِلّهِ» آن حقّ و جهت خدايى را مىرساند كه با جهات و ابعاد ديگر تركيب يافته صورت متضاد آدمى را پديد آورده است كه هرجهت و بُعدى به سويى مىكشاند. آنچه به سوى كمال عليا و وحدت و يك رنگى و يك آهنگى و تعاون و محيط ايمان و اَمن مىكشاند «لِلّهِ» است. و چون اين كشش مخالف طبيعت عمومى آدمى و تكليف برآن است: «عَلَى النّاسِ» كه به خودى خود به سوى پستى دنيا و اختلاف و امتياز و ستيزه و جنگ كشانده مىشوند: «لِلّهِ، عَلَى النّاسِ»، رهايى از اين تضاد درونى است كه هر يك ميدان رشد و بروز كامل خود را مىجويد وحركت به سوى كمال و جهت الهى، باآگاهى و اراده و قصور و تعهد و جهت گيرى است: «حِجُّ البَيتِ». «حِجُّ» : قصد و آهنگ و غلبه در برخورد، «البَيتِ»: تصوير ارادۀ خدا و معانى عالى فكرى و اجتماعى انسان.
اين قصد و آهنگ آدمى را كه به رنگ پوسته زمين «اديم» درآمده است و بدان بسته شده، بىرنگ مىسازد و باز مىكند، و «النّاس» را كه ناخودآگاه خود را از ياد برده (ناسى)، خودآگاه كند و از بندها و ديوار خانه و شهر و سايۀ كاخهاى طغيان بيرون آرد و به سوى بىآلايشى و بىآرايشى خانه مردم و خانه خدا پيش مىبرد و بايد، هرچه بتوانند و هرچه توان يابند پيش روند: «مَنِ استَطاعَ إِلَيهِ سَبِيلاً»، كه بدل «عَلَى النّاسِ» است. استطاع، كوشش در حصول طاعت دارد. «إِلَيهِ»، راجع به «اللّه» است، يا راجع به «البيت» كه همان راه به سوى «اللّه» است. «سَبِيلاً» تميز و نكره: هر كس هر چه بتواند راهى يابد و رهسپار به سوى آن شود. هر چه در اين آهنگ شتاب يابد و پيش رود و به معانىو مقامات آن قرب يابد، راهى به سوى آن خانه و راه به سوى خدا و جهت اوست كه حد و جهت ندارد، تا از هر حد و جهتى كه خود «الناس» و «من» است سردرآورد و غالب شود و به «ما و او» پيوسته شود. اين نياز آدمى است نه بىنيازى براى خدا. پس هر كه بدان كافر شود و اين حقيقت را بر خود و خود را از آن بپوشاند نياز خود را ناديده گرفته است:
«وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ العالَمِينَ». جواب شرط ضمني به تقدير ذهني اشخاص واگذار شده كه «فَإِنَّ اللّه…» مشعر بدان است: هركه بدان كافر شود و از آهنگ به سوى آن روى گرداند، نيازمندى خود را ناديده گرفته خود را از كمال و تعالى باز داشته است، چه خدا بىنياز از جهانيان است. نه آنكه ازلام «لله» سودى براى خدا وازحكم و «عَلَى» در «عَلَى النّاس» زيانى براىمردم پنداشته شود و نه آن چنان كه يهوديان مىپنداشتند كه بيت المقدس پايگاه و بارگاه فرمانفرمايى خدا و براى قوم او در زمين و جهان و بر ملتهاى ديگر است. و نخستين خانه خدا و قبلۀ عالميان و نماياننده و بازتابنده آيين ابراهيم و احكام حرام و حلال او. نه، نه اين تحريمها و ذبحها و بخورات كاهنانه از ابراهيم بوده است: «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِّبَنِى إِسرائِيلَ…» نه معبد قدس نخستين خانه بود و نه خانه امن و نه براى مردم و نه آهنگ به سوى آن بر مردم واجب بود: «إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ…وَهُدًى لِّلعالَمِينَ…فِيهِ آياتٌ… وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ…» وتغيير قبله اسلام برگشت به سوى نخستين خانه و چنين خانهاى است نه برگشت ازآن.
«قُل يا أَهلَ الكِتابِ لِمَ تَكفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَاللّهُ شَهِيدٌ عَلَى ما تَعمَلُونَ».
اين گونه ندا با واسطه «قُل»، اِشعار به اعراض دارد، چنانكه نداى بىواسطه، توجه و لطف ندا دهنده را مىرساند.آنان كه اهل كتاباند و بدون دليل حقّى و به دليل دين فروشى، آيات خدا را مىپوشانند و بدانها كافر مىشوند، شايستۀ ندا و خطاب خدا نيستند. «لِمَ»، پرسش از دليل و علت فعل و به قرينه اين مقام، انكارى است تا شايد از كفر و انكار سر باز زنند و به خود آيند. در موردى كه استفهام از چگونگى و حالت وقوع باشد و نظر به علت و دليل نباشد يا دليل روشن باشد، با حرف «كَيفَ» استفهام مىشود: «كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنتُم أَمواتاً فَأَحياكُم…»[17]. كه با دليل حركت حياتى چگونه و با چه انديشه و حالتى مىتوان به خدا كافر شد؟ «وكَيفَ تَكفُرُونَ وَأَنتُم تُتلَى عَلَيكُم آياتُ اللّهِ…»[18] آيات مورد كفر اهل كتاب بايد همان نشانههاى نخستين خانه مردم باشد: «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَّقامُ إِبراهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ» يا نشانههايى كه دراين خانه نمودار گشته است و نبوتى كه در كنار آن و براى احياى آيين ابراهيم برخاسته است: باآنكه اهل كتاب هستيد و او داراى نبوت و وحى است چرا بدين آيات كافر مىشويد: «وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجاءَهُمُ البَيِّناتُ» و چرا اين رسالت مشهود را نفى مىكنيد؟!
چون توجيه و دليلى ندارند بايد بينديشند و از كفرشان بازگردند و اگر بازنگشتند مردم آگاه شوند و آنان را از سر راه خود بردارند و دين خدا را از تعصب و امتيازجويى و بهرهكشى كه خوى آنان گرديده است، برهانند. خدا بر آنها گواه و آگاه است: «وَاللّهُ شَهِيدٌ عَلَى ما تَعمَلُونَ». نه، «ما تَفعَلُونَ» و آنها از تأثير مستمر و تدريجى اعمالشان ناآگاهند كه چگونه اين انديشهها و اعمال از خوى و عادات و تقاليدشان ساخته شده آنان را به سوى كفر به آيات كشانده است و همين دليل و جواب «لِمَ تَكفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ» است كه خودشان نمىدانند.
«قُل يا أَهلَ الكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ مَن آمَنَ تَبغُونَها عِوَجاً وَأَنتُم شُهَداءُ وَما اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعمَلُونَ».
تكرار اين خطاب «قُل يا أَهلَ الكِتابِ» تعليل و توصيف و تعظيم مسئوليّت مورد انكار و استفهام است. «صدّ»: بستن راه و بازداشتن و بازگرداندن از راه است. كفر اهل كتاب به آيات خدا، خود همين «صدّ» از راه خدا «سَبِيلِ اللّهِ» است، زيرا آيات خدا، تنزل و تبيين جمال و قدرت و كمال هستى مطلق است كه به صورت موجودات تكوينى و نبوات و شريعت تجلى مىكند و شناخت و گرايش و پيوستگى بدانها راه خدا را به روى انسان مؤمن باز مىگرداند. چون آيين خدا آيات و راه خدا را تبيين مىكند، اگر رهبران آيين، خود به آيات خدا كافر شوند «صدّ» راه خدا مىگردند: «…يا أَهلَ الكِتابِ لِمَ تَكفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ…»، «… لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّه…»، به جاى «تَصُدُّونَ سَبِيلَ اللّهِ» بازداشتن و بازگرداندن كسانى را مىرساند كه با محرك و انگيزه فطرت و حيات و رهبرى آيين در راه حق و كمال پيش مىروند. «مَن آمَنَ»، كسى است كه گراينده و رهسپار راه خدا «سَبِيلِ اللّه» شده است. مؤمن به آيات خدا را، نه تنها از راه خدا باز مىدارند و از آن باز مىگردانند؛ آن را كج و منحرف نيز مىجويند و مىنمايانند: «تَبغُونَها عِوَجاً». كه حال از ضمير «تصدّون» است. شما اهل كتاب از راه خدا باز مىداريد و آن را مىبنديد درحالى كه شما راه خدا را به گونه كج مىجوييد، خلق را به راهى مقابل و مخالف راه خدا رهبرى مىكنيد و هرچه بيشتر از آن دور مىداريد. هم به نام رهبرى راه خدا، راه بندى مىكنيد، و هم به سوى راه كج و منحرف پيش مىرويد و پيش مىبريد. گناهى از اين خطيرتر و بد عاقبتتر نيست. چون حركت طبيعى جهان و تاريخ در مسير راه خدا «سَبِيلِ اللّه» است كه خود هر سدّ و مانعى را از سر راه برداشته و استعدادها و انگيزههاى پيشبرندۀ آدمى تكامل وتسريع يافته است. رسالت وحى و نبوت روشنگرى همين راه و مسير نهايى آن است. مقصود از احكام و شرايع الهى سمتگيرى و نيروبخشى و سست كردن جاذبههاى مخالف و برداشتن موانع و سدهاى نفسانى و اجتماعى از اين راه است. عبادتهاى فطرى و تشريعى اين راه را هموار (مُعَبَّد) مىكند. پس از پيمبران و قافلهسالاران، اهل كتاب و روشنگران مسئول و متعهدند كه مردم را از انحرافها باز دارند و بدان راه رهبرى كنند. اگر اينان كتاب وشريعت را وسيلۀ امتياز و دنيا گردانيدند و از راه خدا غافل شدند و به فروع پيچيده و تشريفات غرورانگيز پرداختند، بيش ازآنكه خود سدِّى و طبقۀ ممتازى و مانعى مىشوند، با شعار رهبرى خود، راه خدا را كج و منحرف مىگردانند: «تَبغُونَها عِوَجاً».
اگر سدهاى فكرى و اخلاقى و اجتماعى، مردمى را متوقف و ساكن نگه دارد، همان تحرّك و تعالىجويى انسان و حركت تاريخ، مىتواند و توانسته است سدها را بردارد و كاروان تكامل را به پيش برد. و اگر اهل كتاب و رهبران آيين به كجى گرايند و از راه خدا و خط مستقيم سبيل اللّه منحرف شوند و زاويههاى انحرافى بنمايانند و خلق خدا را به همراه خود در امتداد آن زوايا سوق دهند، از راه خدا «سَبِيلِ اللّه» دورتر و گمراهتر مىشوند و دور مىگردانند كه برگشت ازآنها دشوار يا ممتنع مىشود: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ قَد ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً»[19] .
چون اين ناكسان آيات راهنماى خدا را به گونه كالاى ناچيز دنيايى در مىآورند و اموال مردم را به باطل مىخورند: «اِشتَرَوا بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ … لَيَأْكُلُونَ أَموالَ النّاسِ بِالباطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ…»[20] سوگند و تعهدهاشان، سپرى است و پوششى براى راه بندىشان: «اِتَّخَذُوا أَيمانَهُم جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ…»[21] اينان هم راه خدا را مىبندند و هم آن را منحرف مىگردانند و كج مىنمايانند: «الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبغُونَها عِوَجاً…»[22]، «وَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ مَن آمَنَ بِهِ وَتَبغُونَها عِوَجاً…»[23]. «الَّذِينَ يَستَحِبُّون الحَياةَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبغُونَها عِوَجاً أُولَئِكَ فِى ضَلاَلٍ بَعِيدٍ»[24]. با گزيدن زندگى دنيا بر آخرت آگاهانه سدّ انحرافى راه خدايند و خود بر اين گواهند: «وَأَنتُم شُهَداء»، يا بيان و شأن آنان است كه چون اهل كتاباند بايد گواهان راه خدا براى ديگران باشند. اگر اينها از راه و روش خود غافلاند و ديگران را اغفال مىكنند، خدا ازانگيزهها و آثار كارها و ساختوسازهايشان هيچ غافل نيست: «وَما اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعمَلُونَ».
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ يَرُدُّوكُم بَعدَ إِيمانِكُم كافِرِينَ».
پس از ندا و خطابهاى عتابآميز به اهل كتاب، اين ندا، هشدار به كسانى است كه چشم و گوششان باز و شنوا شده و به آيات و راه خدا ايمان و تحرك و گرايش يافتهاند. شرط «إِن تُطِيعُوا»، به جاى نهى «لا تُطِيعُوا»، تضاد ايمان با چنين اطاعتى را مىرساند، و براى بيان عاقبت آن است كه جواب شرط «يَرُدُّوكُم…»، آن را مىنماياند. «فَرِيقاً»، بايد گروه خاص و ممتازى باشد كه به داعى آيين شناسى و رهبرى، راه مؤمنان را بر مىگردانند و سدّ راه خدا هستند: «يَبغُونَها عِوَجاً». «يَرُدُّوكُم»، درمقابل «الَّذِينَ آمَنُوا»، همين مطلب را مىرساند كه مؤمنان بايد عنصر پيشرو باشند و ديگر به عقب برنگردند. «بَعدَ إِيمانِكُم»، ثبات و پايدارى در ايمان، و «كافِرِينَ»، به جاى «اِلَى الكُفر»، مسير نهايى و ناآگاهانه اين ارتداد را مىرساند: با اطاعت و پيروى از اين فرقه، شما را آن چنان از ايمان تان برمىگردانند كه ناآگاه و ناگاه كافر مىگرديد و سر از كفر در مىآوريد.
شما كه با هدايت الهى از انديشهها و جاذبههاى جاهليت وكفر رهايى يافتيد و بر آنها سركشى كرديد، ديگر نبايد از رهبرىهاى فريب كارانه و ارتجاعى اطاعت كنيد. و بايد هميشه و هشيارانه برآنان سركشى و از آنان سرپيچى كنيد. چنانكه هر ملت و مردمِ درحال پيشرفت و تكامل بايد نسبت به چنين عوامل ارتداد هشيار و آگاه باشند و از پيروى عقبگردانى كه خود را در چهرۀ رهبرى مىنمايند، سرپيچى كنند. نهضت اسلامى از همان سالهاى نخست كه در مدينه پايه مىگرفت در معرض چنين خطرى بود، فرقهاى از اهل كتاب به هر وسيله مىكوشيدند كه نومسلمانان را به دنبال خود و به ارتداد كشند. برانگيختن انديشهها وكينههاى جاهليت درميان مهاجر و اوس و خزرج نمونهاى از همين نقشۀ ارتدادىشان بود.
«وَكَيفَ تَكفُرُونَ وَأَنتُم تُتلَى عَلَيكُم آياتُ اللّهِ وَفِيكُم رَسُولُهُ وَمَن يَعتَصِم بِاللّهِ فَقَد هُدِىَ إِلَى صِراطٍ مُّستَقِيمٍ».
عطف بر «يَرُدُّوكُم بَعدَ إِيمانِكُم كافِرِينَ» استفهام انكارى و اعجابى است. «تَكفُرُونَ»، همان كفر احتمالى و ارتدادى است. «أَنتُم تُتلَى عَلَيكُم…» جملۀ حاليه است. ضمير منفصل «أَنتُم»، تأكيد و تكيه بر شخصيت ايمانى مخاطبين را مىنماياند: چگونه مىشود كه كافر شويد و به كفر برگرديد و حال آنكه شما با پايۀ ايمانى كه داريد، همى آيات خدا برشما تلاوت مىشود و اشعۀ آن برشما پى در پى مىتابد و پيوسته روشن و آگاهتان مىدارد و رسول خدا كه نمونۀ كامل آيات و مبيِّن وحى و جاذب و پيش برنده به سوى حق و راه مستقيم است، درميان شما به سر مىبرد و شما را رهبرى مىكند. ديگرچه انديشه و جاذبهاى مىتواند شما را به كفر بكشاند؟!
اين آيات بيّنات و براهين مشهود و روشنگر، هميشگى و پايدار است، هم آيات و تلاوت آنها، هم حضور شخصيت رسول خدا درسنّت و تاريخ و احكام وآيات و عبادات و اذكار مسلمانان. آيا درتاريخ جهان و ملل، مىتوان تاريخى مانند تاريخ اين شخصيت تاريخساز چنين روشن و شناخته شده يافت كه دعوت و راه و روش و قيامش و زواياى زندگيش و سخنانش و گامها و جاهاى پايش وگفتگوهايش و سخنانش و گروندگانش و دشمنانش و جنگهايش و پيروزىهايش و شكستهايش و رفتار و اخلاقش و چگونگى و مشكلات دعوتش و روش و منشش از هنگام ولادت تا وفاتش و پدرانش و مادرانش و فرزندانش، مشخص و روشن باشد؟ و حال آنكه پدران و مادران و همگنان و هم زمانان ما براى ما چنين شناخته شده نيستند؟ با شناخت همه جانبه اين آيه حق و نمونۀ كامل كمال انسانى و دريافت آياتى كه تلاوت كرده است و چنان انقلاب همه جانبه و بىمانندى كه پديد آورده و پيوسته در قرون متوالى و شب و روز و در شرق و غرب تلاوت مىشود و مواج است، مجالى براى برگشت به جاهليت و مرزبندىها و خوىها و انديشههاى كفرآميز و دانشهاى محدود و مكتبها و فلسفههاى يك بُعدى مىماند؟ راه برگشت از اين آيات به روى كسانى باز است كه در حد تلاوت و قرائت آنها باقى مانده هدف و معنى و حركت و قدرت آن درانديشه و دل و دماغشان نفوذى نيافته است و يا راه نفوذ آنها بسته و از اعتصام و تمسك به آيات،كه اعتصام به خداست، بازماندهاند و جدا شدهاند. و چون به خدا اعتصام ندارند به راه مستقيم كمال هدايت نمىشوند و برعكس: «وَمَن يَعتَصِم بِاللّهِ فَقَد هُدِىَ إِلَى صِراطٍ مُّستَقِيمٍ». فعل ماضى و مجهول «هُدِىَ»، لزوم و تحقق را مىرساند: آنكه به خدا و آياتش پيوسته شود و تمسك يابد خود به راه مستقيم هدايت شده است. بر مؤمنين به حق و به آيات است كه در اين مسير هدايت و استقامت، پيوسته آگاه و هشيار باشند و از عوامل و انگيزهها و جواذب مخالف آن پروا گيرند:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسلِمُونَ».
نسبت فعل «اتَّقُوا» به مفعول «اللّه»، بىواسطه، به معناى انديشه و پرواى از نافرمانى و انجام احكام و مسئوليتهايى است كه مقرر داشته است و با واسطۀ حرف «مِن»، نگرانى و بركنارداشتن از عواقب امرى را مىرساند: «إِلاَّ أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاةً»[25]: مگر آنكه از آنان بيم داشته باشيد و بخواهيد كه خود را ازآسيبشان بركنار داريد. و اگر به واسطۀ حرف «باء» به مفعول متصل شود، بيان سبب و وسيله «اتقاء» است: «اتقى به»: به سبب آن خود را از زيان و آسيب بركنار نگه داشت. (أَفَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ…)[26] . «حق تقاته»، تأكيد و بيان نوع فعل «اتقوا اللّه» است:
تقوايى كامل و به حق و هميشه و همه جانبه و در همه جهات، خوددارى از محرمات و انجام واجبات حكمى، مرتبهاى از تقواى درافعال و همچنين پرواى از بروز انگيزهها و محركهاى مخالف احكام شرعى و عرفى و خوددارى از واقع شدن در محيط اين گونه انگيزهها و محركها و پيشگيرى از آنها و كوشش در اصلاح و فراهم نمودن محيط سالم. اين مراتب تقوا، منشأ شناخت آيات اللّه و جهتگيرى در جهت سبيلاللّه و هدايت به سوى صراط مستقيم است. همين كه سالك بركنده شد و به راه آمد و هجرت كرد، در مسير و در فضاها و گذرگاههايش دچار تضادها و عوامل بازدارنده و برگرداننده و ترديدها و وسوسهها و جاذبههاى گوناگون مىشود كه بايد با هشيارى و نيروى تقوا در برابر آنها پايدارى كند و آنها را واپس زند و ازآنها بهراسد.
اين حركت در صراط مستقيم و سبيل اللّه، كشش و كوشش به سوى كمال مطلق (تكامل) و حق تقواست: «حق تقاته». چون حقيقت ثابت و پيوستۀ جهان و انسان همين حركت جوهرى و ارادى به سوى حق وكمال مطلق است و جز آن همه چيز نمودارها و نمايشها و در مسير آن است و بهرۀ هر موجودى ازحق درحد بودن در صراط مستقيم حق و نزديكى و دورى بدان است. باطل و ناپايدار: توقف و منع و انحراف «… تَبغُونَها عِوَجاً» و به دور ماندن از آن است. و چون خطاب وامر «اتقوا اللّه» به همۀ مؤمنان است كه در مراتب ايمان و آگاهى و پايدارى مختلفاند، بايد «حق تقاته» درحد استطاعتها باشد: (فَاتَّقُوا اللّهَ ما استَطَعتُم…)[27] و اين دو آيه مفسر هم هستند نه منافى كه توجيه و نسخى در آنها روا باشد، و يا امر و حكمى به غير مستطيع لازم آيد. تعبيرها و تبيينهايى كه در بيان اين آيه آمده همين حد استطاعت را مىرساند: «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»: «أن يطاع فلا يعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر…»؛ «حق تقاته» اين است كه ازخداوند اطاعت شود و از او سرپيچى نشود و به ياد باشد و از ياد نرود و سپاسگزارى شود و كفران نگردد؛ «ان يجاهدوا فى اللّه حق جهاده و لا تأخذهم فى اللّه لومة لائم و يقوموا لله بالقسط و لو على انفسهم و آبائهم و ابنائهم»: جهاد كنند در راه خدا آن چنانكه بايد، (آن چنانكه حق جهاد است) بدان اندازه كه توانند و بايد، در راه خدا هيچ سرزنشى بازشان ندارد و جذبشان نكند و براى خدا به قسط قيام كنند گرچه به زيان خود و پدران و فرزندانشان باشد. تقواى به حق تا آن حد بايد از جاذبههاى متضاد برهاند و پيش برد كه يك سرتسليم حق و جواذب آن گردد. تقوا از مايۀ ايمان «يا ايها الذين آمنوا» قدرت مىيابد، با تحقق تقوا، هر انگيزه و انديشه و كشش و عمل مخالف كمال، از ميان مىرود: «حق تقاته» تا انسان از نو تكوين و رشد يابد و به كمال رسد و يك سر تسليم خدا و ارادۀ او شود، همچون ميوهاى كه از درخت مايه مىگيرد و با قدرت دفاعى از نفوذ آفات مصون مىماند تا رسيده شود و آسان از شاخۀ خود جدا شده تسليم منشأ اصلى و حياتى خود گردد و پرورش يابد و تصاعدى همى برويد:
«وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسلِمُونَ» اين نهى غيراختيارى، خبر و بيان نتيجه و نهايت امر «اتقوا اللّه» وتأكيد «حق تقاته»، است: چنان پايدار و ملازم حق تقوا باشيد تا از هربستگى برهيد و در نهايت زندگى و رسيدن مرگ تسليم حق گرديد.
«وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذكُرُوا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم إِذ كُنتُم أَعداءً فَأَلَّفَ…».
«حَبلِ اللّهِ»، ريسمان و رشتۀ تابيده آيات كتاب و نبوت و احكام آن است كه راه خدا «سبيل اللّه» را مىنماياند و مىگشايد و اعتصام به آن به سوى صراط مستقيم هدايت مىكند: «وَمَن يَعتَصِم بِاللّهِ فَقَد هُدِىَ إِلَى صِراطٍ مُّستَقِيمٍ». ايمان و تحقق تقوا، تامقام تسليم، انسان را از تجزيه و تفرقۀ درونى و سقوط، و مجتمع ايمانى را از پراكندگى مىرهاند و بالا مىبرد. مجموع وحى وكتاب و نگهبانى آن براى همين اعتصام به «حبل اللّه» است: «فَمَن يَكفُر بِالطّاغُوتِ وَيُومِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقَى لاَ انفِصامَ لَها…»[28] اين تشبيه و استعاره كوتاه و حسى «حبل اللّه» آيات و سنن و احكام و كتاب الهى و تعهدات ناشى از آنها را مىنماياند كه اعتصام به مجموع آنها فرد و جمع را از بازگشت و ارتجاع به جاهليت و پراكندگى و سقوط باز مىدارد و به سوى توحيد و كمال و بروز استعدادها بالا مىبرد. همچون رشته عهدى كه بين خالق و خلق است و از مقام الوهيّت تنزل يافته و آويخته شده و تا اعماق انديشۀ انسان پيوسته گرديده كه براى نگهدارى و تقويت قدرت تقواى فردى و جمعى و واپس نگه داشتن جاذبههاى مخالف و متضاد و گذشتن از آنها، بايد اين رشته «حبل اللّه» را با همۀ قواى فكرى و خُلقى و عملى، محكم گرفت و به آن پناهنده شد و عصمت و اعتصام يافت. و اگر اعتصام بدان سست و گسيخته گرديد، اجتماع متعالى به سوى وابستگىها و تعهدات و پيمانهاى جاهليّت و عقب مانده روى مىآورد و كشانده مىشود كه برپايه و نهاد تعارض و دشمنى قبيلگى و طبقاتى شكل مىگيرد و حبلها و دامهايى را به سود طاغوتها و شيطانها دربردارد. چون اجتماع به هر صورت كه باشد، شكلى از پيمانها و حبلهاست، يا حبل خدا و يا حبل شيطان.
«جميعاً»، حال و تأكيد امر «اعتَصِمُوا» و مفهوم آن چنان اعتصام جمعى و توحيد قوايى است كه همه را از برگشت به انديشهها و انگيزههاى فردى و طبقاتى برتر نگه دارد. «وَلا تَفَرَّقُوا»، نهى تأكيدى و بيانى براى امر «اعتَصِمُوا…» و يا پيشگيرى از تفرقهاى است كه شايد از كجفهمى و انحراف ازآيات پديد آيد: «…وَمَا اختَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءتهُمُ البَيِّناتُ…»[29] و راههاى فرعى و تفرقهانگيزى كه از صراط مستقيم منشعب شود: «وَأَنَّ هَذا صِراطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِهِ …»[30].
انحراف از يگانه راه خدايى (سَبِيلِهِ) و پيروى از راههاى فرعى (سبل) به تفرقههاى عنصرى و طبقاتى و فردگرايى و ظهور بتها و طاغوتها مىانجامد كه همان جاهليّت و ارتجاع كامل است. اين اعتصام به «حبل اللّه» است كه از كشانده شدن به راههاى انحرافى و سرانجام آنها باز مىدارد و پس از كشيده شدن به سوى آنها و سقوط در آنها، باز به سوى توحيد قوا و انديشهها مىكشاند و تعالى و تحرك مىبخشد. «حبل اللّه» متين و محكم و گسترده و باقى كه از آيات كتاب مبين و عقلهاى پاك و فطرى و عمل و گفتار رسول و پيروان راستين او به صورت سنّت و حديث تركيب يافته، در توحيد قبله و مناسك و عبادات و شعارها تحكيم گرديده است. اين امر «اعتَصِمُوا» چون ديگر اوامر قرآن ايجابى است و هر فرد آگاه و مؤمن و مسئول را مكلّف مىكند كه امّت اسلامى را پيوسته به اعتصام به «حبل اللّه» بخوانند و از تفرقه بازدارند و راههاى نفوذ عناصر مزدور و ارتجاعى و تفرقهافكن را سدّ كنند. چنان كه راهبران راستين و پيشوايان اسلامى، اعتصام به «حبل اللّه» و دعوت به توحيد و نفى تفرقه را بيش از هرمسئوليت و تكليفى و برتر از آنها به شمار مىآوردند و در همه جهات در راه آن مجاهده مىكردند و از عواقب جهت گيرى و نفاقپرورى، جمع مسلمان را بر حذر مىداشتند و نعمت وحدت و الفت را تذكار مىدادند :
«وَاذكُرُوا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم إِذ كُنتُم أَعداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ إِخواناً».
اين تذكار و آگاهى و مقايسۀ بين زندگى جاهليت و انقلاب توحيدى و اين نعمت الفت و وحدت و آن نكبت و دشمنىها و هراسها، تأكيد امر «اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ» و تبيين نتايج اعتصام و عواقب انفصام است. «إِذ كُنتُم أَعداء»، تصوير كوتاه و بارزى است از اجتماع سراسر دشمنى و وحشت جاهليت كه از دشمنىها و كينهها تكوين يافته و شكل گرفته بود: «كُنتُم أَعداء»، دشمنى قبيلگى و خانوادگى و طبقاتى و انواع شركها كه گذشتِ زمان و خونريزىها و جنگها و غارتها، ريشه آن را محكم كرده بود و نسل به نسل وارث آن بودند و همى جريان داشت و هر چه مىگذشت دشمنىها ريشه دارتر و فاصلهها عميقتر مىگرديد و اميدى نبود كه جبر زمان و قهر دشمنان و يا اشتراك منافعى، آن دشمنىها را در ميان قبايل متفرق به الفت سطحى مبدّل كند چه رسد به الفت قلوب پر از كينه و از هم رميده. اين تقدير و تدبير و نعمت خدا بود «نِعمَتَ اللّهِ»، «بنعمته» كه بعثتى توحيدى و انقلابى درونى و تاريخى در ميان چنين مردمى پديد آورد و پرتو آن در آفاق نفوس و آن سرزمين تابيد و آن شب ديجور، با احلام موحش و خوابهاى پريشان سپرى گرديد و صبح صادق دميد و نسيم رحمت وزيد و مغزها و دلهاى مردمى كه روابطشان كينه و دشمنى (أَعداء) بود پاك و پيوسته شد و همين كه چشم گشودند خود را برادر ديدند: «فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اخواناً»، نعمتى كه ايمان و صفا و عزت و حركت و رهايى از هر پستى و سقوطى و هر نعمتى را در بردارد.
«وَ كُنتُم عَلَى شَفا حُفرَةٍ مِّنَ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنها كَذالِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدُونَ».
تمثيل و تصوير كوتاه و جامعى از «إِذ كُنتُم أَعداء…» است تا وضع گذشته، پس از اين تحول و انقلاب همه جانبه، دربرابر ديدشان مشهود باشد. چون مخاطبِ خطابهاى جمعى اين آيات مردم متصف به وصف ايماناند: «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا…» هر متحول و منقلب به انقلاب ايمانى را در هر زمان و مكان فرا مىگيرد، مانند: «يا ايها الكافرون، ياايها الناس، يا ايها الانسان، يا بنى اسرائيل و…» كه هر متصف به كفر و انسانيت و قوميت بنىاسرائيل را در بر مىگيرد، مگر اوصاف و قرائن مخصَّص درميان باشد. و چون با ديد وسيع و شناخت همه جانبۀ قرآنى، دشمنى قبيلگى و تضاد عنصرى و طبقاتى از خصايص و اوصاف مشخَّص جاهليّت و عقب ماندگى است و انقلاب ايمانى و هم هدفى و هماهنگى و تسليم و سلم و برادرى از خصايص اسلام، نبايد اين خطابها «إِذ كُنتُم أَعداء… كُنتُم عَلَى شَفا حُفرَةٍ» را منحصر در قبايل تسليم شده جزيرة العرب و يا مدينه و مكّه دانست. از نظر وسيع و فوق زمانِ قرآن و اصلِ حركتِ حيات، سقوط و تنزل اين پديده متكامل و متعالى، در جاذبهها و تنازع و تضاد حيوانى و نژادى و طبقاتى به هر صورت و شكلى كه باشد، جاهليت و ارتجاع است، گرچه با سير تاريخ بىجهش، گذشتن و رهايى از هر مرحله گذشته، كمالى به حساب آيد. از اين نظر، دشمنىها و كينهها و درگيرىهاى اجتماعى، پديدهاى است ناشى از درون انسانهايى كه مواهبشان عقب مانده و عقب رانده شده و رشد نيافته باشد. اين گونه درگيرىهاى درونى و نفسانى، به تدريج درون را تهى مىكند و گودال (حفره) عميقى از جهنم مىگردد كه همۀ مواهب متعالى را به سوى خود مىكشد و تكيه گاهها و بناها و نهادهاى انسانى و فطرى را سست و بىپايه و مسير حيات را متوقف مىكند: «و كُنتُم عَلَىَّ شَفا حُفرَةٍ مِّنَ النّارِ»: شما برلبه و پرتگاه حفرۀ آتش وآتشفشانى بوديد كه شعله و دود آن فضاى روحى و اجتماعى را فرا مىگيرد.
اين مغاك آتشزا نمودارى از دوزخ مكمون است كه با لغزش مرگ و فروريختن تركيب اندام و طبيعت، اعماق و ابعاد آن همى آشكارتر و جاذبتر مىگردد: «حُفرَةٍ مِّنَ النّارِ». در اين گونه فصل تاريخى، سنن محكم بقا و دوام و تكامل و هدفدارى، گذرگاه نجات و دستاويز «حبل» انقاذ مىجويد و عنايت و رحمتِ مبدأ كمال و رحمت را جلب و اراده و امرش از درون انسانى يا انسانهايى آگاه و مسئول ظهور مىكند و دست قدرتش از گريبان تاريخ آشكار مىگردد و مجتمع را از سقوط در چنين لغزشگاهى مىرهاند: «فَأَنقَذَكُم مِّنها». اين گونه آيات تمثيلى و تبيينى براى شناخت اصول و قوانين در راه رشد و هدايت است، «كَذالِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدُونَ».
«وَلتَكُن مِّنكُم أُمَّةٌ يَدعُونَ إِلَى الخَيرِ وَيَأْمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ».
«وَلتَكُن»، عطف به اوامر پيوسته «اتّقوا اللّه…واعتصموا بحبل اللّه…و اذكروا نعمت اللّه…» است و چون ديگر اوامر، فرض و وجوب را مىرساند و چون دعوت به خير و نهى از منكر واجب كفايى و نظر به انجام آنهاست، «مِنكُم»، به معناى تبعيض و انشاست و نه به معناى بيانى كه توجيه رسايى ندارد، و تقدم «منكم» بر «امة» نيزهمين معنا را تأييد مىكند: بايد از ميان شما كسانى هم فكر و هماهنگ باشند وگزيده شوند كه… «امة» بيش از معناى گروهى، هم هدفى و هماهنگى را مىرساند. خير به معناى گزيده و يا گزيدهتر، هم در مسائل فكرى و هم عملى است، و «الى الخير» به جاى «بالخير» جهتگيرى و تحريك به سوى آن را مىنماياند. «معروف»، هر چيزى است كه عقل و فطرت سليم با آن شناسايى دارد، و منكر چيزى است كه ناشناس و به دور و بركنار از عقل است. شريعت، معروف و منكر را تبيين و تعريف و مشخص مىكند. چون شناخت همه جانبه و علمى اصول اين مفاهيم و تطبيقهاى تحولى آنها از عهدۀ هر يك از افراد مؤمن و مكلّف بر نمىآيد، بايد گروهى آگاه و اهل نظر و داراى بيان و قدرت اجرايى را برگزينند و تشكيل و تكوين دهند و آنها را حمايت كنند:
از شما مؤمنين كه به «حبل اللّه» اعتصام و تأليف يافتهاند و برادر شدهاند و از دشمنى و سقوط در حفرۀ آتشزا رهيدهاند، چنين گروه گزيده بايد داعى به سوىخير و آمر به معروف و ناهى از منكر باشند. نشايد كه چنين گروه هماهنگ، به مسايل علمى و فكرى و اعتقادى و اجتماعى زمان و مكتبهاى ناشى از آنها ناآشنا باشند، بلكه بايد از ميان آنها آنچه گزيده است و با اصول توحيدى و اعتقادى و جهانشناسى اسلام مطابقت دارد، برگزينند و بشناسانند و بدان دعوت و به معروف از آنها امر كنند و از هر منكر ثابت و حادثى كه راه فسق و فاسق و نقض عهدها و گسيختن پيوند و موجب فساد مىشود: «…الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ مِيثاقِهِ وَيَقطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفسِدُونَ فِى الأَرضِ أُولَئِكَ هُمُ الخاسِرُونَ…»[31] باز دارند تا جاذبههاى ارتجاع، اجتماع توحيدى و پيشرو را به عقب برنگرداند و ضديّت و دشمنى و فاصلههايى كه گودال عميق آتشزا «حفرة من النار» در ميان طبقات پديد مىآورد، ديگر رخ ننمايد.
افعال: «يدعون، يأمرون و ينهون»، به جاى اوصاف: «الداعون، الآمرون و الناهون» مىرساند كه اين گروه منتخب بايد انقلاب توحيدى اسلام را زنده نگه دارند و پيوسته رشد و گسترش دهند و علاوه بر دعوت و رهبرى، داراى چنان قدرت امر و نهىاى باشند كه از مردم ناشى و حمايت مىشود و بدان نيرو مىبخشد تا آن گروه به پيكر زنده اجتماع، سلامت و حيات و حركت بخشد، مانند قلبى كه منظم مىتپد و خون را در رگها به جريان مىاندازد و ريهاى كه دم به دم هواى پاك را به همه اندامها و جوارح مىرساند. براى اعتصام به «حبل اللّه» و دوام آن و مصون نگه داشتن اجتماع ايمانى از نفوذ عوامل فساد و آفات فردى و اجتماعى است كه بايد از ميان مؤمنان، گروهى شناساى خير و معروف و منكر گزيده شوند. اين گزيدگان از آيات كتاب و از سنّت مبتنى بر وحى و حقايق، خير و معروف و منكر را دريافت مىكنند و مىرسانند و زنده و متحرك و از نفوذ بيمارىها پاك مىدارند و از رشد منكرات و ظلم و دشمنى و عناصر شر و فرومايه و نكرههاى تحميلى پيشگيرى مىكنند.[32] با اين نظر و امر قرآنى «وَلتَكُن…»، اجتماع اسلامى كه اين گونه رهبرى گروهى و امر آيه درآن تكوين نشده و عناصر منكر و فساد و تضاد گروهها و ارتجاع به نظام جاهليّت، رشد و تسلط يافته است، اجتماع هم بسته اصيل و متعهد اسلامى نيست. در چنين اجتماع اسلام نما، امر به معروف و نهى از منكر مشروط به شرايط و فردى و جزيى مىگردد و بسيارى از مسائل مربوط بدان، مانند: رباخوارى و استثمار اقتصادى و فكرى و امتيازات و سلطههاى ظالمانه و ظلم و… توجيه مىشود و توجيهات و بحثهاى به هم بافته، شناخت خير و منكر را كه اصل همه احكام اسلاماند، مىپوشانند و به انزوا و ابهام مىبرند و مفهوم تفقه و انذار و رجوع «…لِّيَتَفَقَّهُوا فِىالدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَومَهُم إِذَا رَجَعُوا إِلَيهِم…»[33] دگرگون مىشود و احكام و مسايل و فروع گذشته و فروع فروعى كه در كتابها و مغزها انباشته شده باد كرده است، مسائل حادثه و خيرها و شرها و معروفها و منكرهايى را كه پيوسته با هم رخ مىنمايند، از نظر و ذهن صاحب نظران به دور مىدارند و گروه پويا و گردنده: «طائفه» و متفقه و رجوع كننده به سوى مردم: «اذا رجعوا اليهم»[34] به جاى و مسندشان تكيه مىدهند تا جاهلى درحد جهلش بدانان رجوع كند و در جهل به اصول خير و معروف و منكر بماند و رابط توحيدى و اعتصام به «حبل اللّه» از ميان فرقهها وگروههاى مسلمانان گسيخته مىشود و مردم بىپناه و مستضعف، در دامهاى (حبال) گستردۀ طاغوتها و شيطانها و مذهبهاى ساخته و پرداخته آنان گرفتار و كشيده مىشوند، تا قرار گرفتن به لبه حفره و حفرههاى آتش: «شفا حفرة من النار». و هزاران گونه دگرگونىها و فسادها و عقب ماندگىها و شرور شناخته و ناشناخته و به چشم آمده و نيامده براى جوامع اسلامى و ملل ديگر، از تعطيل و ناديده گرفتن اين امر حيات بخش: «ولتكن منكم امة…» مايه گرفته است، امرىكه مسلمانان را پيوسته در حال انقلاب فكرى و تحول و تكامل و هماهنگىنگاه مىدارد و بايد از مرزهاى اسلامى بگذرد و گسترش يابد: «وَكَذالِكَ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ…»[35].
اطلاق افعال «يَدعُونَ»، «يَأمُرُونَ» و «يَنهَونَ» از مفعولى چون «يدعونكم… يدعون المومنين…»؛ همين تعميم و گسترش را مىرساند. براساس اين امر، بايد در مراكز اسلامى گروههايى تربيت شوند و اصول خير و معروف و منكر و احوال و تاريخ ملل و اديان و مذاهب و مسالك و روحيات و خوىها و مراتب رشد و عقب ماندگىها و آزادى و دربند بودنهاى آنها را فرا گيرند و به سوى آنها اعزام و برآنان شهيد و شاهد و مشرف و ناظر گردند و در حالى كه رسول را الگويى و اسوهاى در برابر خود دارند، خود هم براى تودهها (ناس) الگو و أسوه و نمونه گردند: «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاس».
اگر امر «ولتكن منكم أمة…» و امر «لتكونوا شهداء على الناس»، پس از رسول و رهبر عظيم اسلام و بروز انگيزههاى جاهليّت و اختلاف خلافت و بركنارى رهبرى اصيل و آگاه و داناى اسلامى، از نظرها دور شد و تحقق نيافت، امروز با گسترش سرزمينهاى اسلامى و بيدارى مسلمانان و پيوستگى و حيرتزدگى و درماندگى ملل جهان، اين گونه اوامر زمينۀ تحقق و اجراى بيشترى يافته است تا آنان كه با هدايت قرآن، خير و شر و معروف و منكر و مصالح مردم را در همۀ مراتب و ابعاد و جهاتش مىشناسند، راهگشايى باشند در ميان گمراهىها و حيرتزدگىها و تضاد مكتبها و راهنمايى در تاريكىها و افشاننده بذرهاى خير و توحيد و فراآورندۀ انديشهها، همچون كشتكار (فلاح) كارآزموده و اميدوارى كه زمين را شخم مىزند و مىشكافد و بذر مىافشاند و شكوفان مىكند :«وَ اولئك هم المفلحون». «اولئك» اشاره به مقام والاى چنين امتى است و جملۀ اسميه به جاى فعليه و مطابق با سياق خطاب «لعلكم تفلحون»؛ ثبات و كليّت را مىنماياند.
«وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاختَلَفُوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَيِّناتُ وَأُولَئِكَ لَهُم عَذابٌ عَظِيمٌ».
نهى «لا تَكونوا…» عطف به اوامر «اتقوا اللّه»، «واعتصموا بحبل اللّه»، «و اذكروا نعمة اللّه»، «ولتكن منكم…» است كه از پايه گرفتن آن چنان تفرقه و اختلافى كه در ملل توحيدى و داراى بيّنات تكوين يافت و از تفرقههاى قومى و قبايلى و طبقاتى ريشه گرفت، برحذر مىدارد و عاقبت سرپيچى از اين اوامر را مىنماياند، پس اختلافى كه از اين گونه تفرقههاى ريشهاى ناشى نشود و تكوين نيابد، نبايد مورد نهى باشد. و نهى كلى از آن، تكليف به محال و مخالف سنّت آفرينش است «و لذالك خلقهم» چون اختلافى كه ناشى از تفرقهجويى نباشد و منشأ حركت و رشد فكرى و تحول اجتماعى شود و استعدادها و مواهب افراد را برانگيزد، خود كمال و رحمت است كه فرمود: «اختلاف أمتى رحمة»[36]. پس از آن اوامر، اين نهى «لاتكونوا» و تمثيل «كالذين» و ترتيب «تفرقوا» و «اختلفوا» چون نهى كوتاه وكلى «لا تختلفوا» نيست و اختلافى را مىنماياند كه ناشى از تفرقههاى جاهليّت و منشأ آن شود و تقواى به حق را بركنار دارد و اعتصام بحبل اللّه را بگسلاند و صورت و تركيب اجتماع توحيدى را به گونه افراد و گروههاى متضاد درآورد و قواى آنها را در برابر اجتماع ايمانى و رباط اعتصامى بسيج كند و تفرقه و اختلاف در نفوس گروههايى كيان يابد و سرشته شود: «ولاتكونوا كالذين…». و بينات و آيات توحيد در آفاق ناهموار تفرقهها تيره گردد: «من بعد ماجاءتهم البينات». برگشت و روى گرداندن از بينات روشنگر و آيات رهنماى توحيد، تيرگىها و گمراهىها و رنجها و دردها و وحشتها و زبونىها در بردارد: «و اولئك لهم عذاب عظيم».
تفرقۀ منشأ شرك است و از شرك هرعذاب عظيمى بر مىآيد: «…وَلا تَكُونُوا مِنَ المُشرِكِينَ، مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم وَكانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزبٍ بِما لَدَيهِم فَرِحُونَ»[37]. آنان كه در آيين توحيد تفرقهآورند و گروه گروه و شيعه شيعه گردند از رسالت و رهبرى رسول خدا بس دور و بركنارند: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم وَ كانُوا شِيَعاً لَّستَ مِنهُم فِى شَىءٍ…»[38] با وجود در دست و برابر چشم و انديشه بودن چنين كتاب محفوظ و آيات محكم و اصول و فروع تعيين شده و سنّت مستند و روشنگر و امامت و عترتِ توصيف و شناخته شده، آنان كه آيين توحيدى اسلام را تجربه و تفريق كنند، چه ارتباطى با روح رسالت اسلام دارند و چه پيوستگى با رسول خدا؟: «لَّستَ مِنهُم فِى شَىءٍ». پيوستگى و ربط با رسول و رسالت او همان اعتصام به حبل توحيد است، و قطع چنين ربط و اعتصام، جذب به عقايد و سنن تفرقهانگيز جاهليت شدن،[39] و نفوذ و عمق نيافتن ايمان توحيدى و اعتصامى و انقلابى در قلوب و انديشههاى بيشتر مسلمانان و نخستين جاهلان اسلام: «قالَتِ الأَعرابُ آمَنّا قُل لَّم تُومِنُوا وَ لَكِن قُولُوا أَسلَمنا وَ لَمّا يَدخُلِ الإِيمانُ فِىقُلُوبِكُم…»[40]. با گسترش اسلام در ميان ملّتها و درسرزمينهاى مختلف آيين توحيدى و تحولى اسلام جذب آنها گرديد و به رنگ عقايد شركزا و روابط و سنن همان ملتها درآمد و همه نام و عنوان اسلام يافت و در برابر هم جبهه گرفتند و هر جبهه براى توجيه مذهب و مسلك خود به تعبير و تأويل آيات و روايات مستند و نامستند و منطقهاى فلسفى رايج استناد كردند و عمق فاصله و تفرقه را پيوسته بيشتر ساختند تا دچار عذاب عظيم شدند؛ «و اولئك لهم عذاب عظيم». عذاب زبونى، دشمنى و كينه، كشته شدن استعدادها، به غارت رفتن سرمايهها، شكار هر صياد، زبون هر شياد، لقمۀ هرشكم، بنده هر بردهپرور شدن و… تا عذاب ابد. اگر در پرتو آيات بينات و سيرۀ نبوت و ولايت و سنّت مستند، تركيب مذاهب مختلف اسلامى تحليل و تجزيه شود، اجزا و عناصر ناهماهنگ جاهليت و دخيل در اصول و فروع اسلامى شناخته مىشود.
«يَومَ تَبيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسوَدَّت وُجُوهُهُم أَكفَرتُم بَعدَ إِيمانِكُم فَذُوقُوا العَذابَ بِما كُنتُم تَكفُرُونَ»[41] .
«يوم»، ظرف «لهم عذاب عظيم» يا هر فعلى كه بتوان تقدير كرد تا تحقق ظرف و توسعه مظروف را بنماياند. هيأت و آهنگ دو فعل «تبيضّ» و «تسوّد»، حدوث و تحول و دگرگونى مداوم را مىرساند. وجوه، چهرهها يا سران و پيشوايان مورد توجه (وجيه الملة) است.
آنان كه تفرقه و اختلاف نهادند بر ايشان عذاب گرانى است در روزى كه… يا چنين روزى ناگهان رخ نمايد و روشنى دهد؛ روزى كه چهرههايى همى درخشان گردد و چهرههايى دگرگون و تيره شود. (سران و رهبرانى روى سفيد و سرانى رو سياه شوند) همين كه فجر طالع شد و روز برآمد و تاريكى و به همآميختگى حق و باطل زايل شد و رازها آشكار گرديد، آنان كه به حبل اللّه اعتصام جويند و در جهت توحيد و بر حق باشند چهرهشان باز و رويشان درخشان و سفيد گردد و آنان كه به سوى تفرقه و كفر روى آوردند و چهرۀ آيين خدا را پوشاندند، روهاىشان گرفته و تاريك شود؛ چهرههايى كه نمايانندۀ درون است و درونهايى كه روى مىشود و چهره مىآرايد، شخصيتها و ملتهايى كه از متن تاريخ برآمدند و از ميان تاريكىها و تضادها و ابرها و پيچ و خمها درخشيدند وكمال و قدرت و عزت و وجهه يافتند و وجوه خلق شدند وچون فلق صبح راه كاروانها را روشن كردند، آنان بودند كه آهنگ ايمان و توحيد را نواختند و انديشهها و قواى اجتماع را هماهنگ با نظام آفرينش به راه آوردند. چهرۀ اينان در پايان هر شب و برآمدن هر روز مىدرخشد: «يوم تبيضّ وجوه…» آنان كه پس از ايمان به كفر و پس از توحيد به تفرقه گراييدند، گمراه و گمراه كننده شدند و روسياهى به بار آوردند و در افق تاريك زمان غروب كردند: «و تسوّد وجوه».
«امَّا الَّذِينَ اسودَّت وُجُوهُهُم»، تفصيل پيوسته و بر خلاف ترتيب (لف و نشر مشوش) «يوم تبيضّ و تسودّ»، براى تبيين علت حدوث سياه رويى است، چون سفيدرويى ناشى از ايمان و توحيد را كه طبيعى و فطرى است، خود داشتند. پس چه شد كه از آن تهى و فاقد و دگرگون شدند؟ «اكفرتم بعد ايمانكم؟» در اين بازخواست و نكوهش، گويندهاى دركلام نيست و خطابى است بعد از غياب كه گويا در چنين روز دنيا و تاريخ و زمان درهم پيچيده شده است و همه در محكمۀ خدا و خلق حضور و ظهور يافتهاند و همه با هم و با هرچه دارند و آوردهاند با خدا مواجهاند. ديگرنه آيندهاى است «تبيضّ…» و «تسودّ» و نه گذشتهاى «اسودت…» و «ابيضت…». كفر پس از ايمان و تفريق پس از توحيد و ارتجاع پس از ارتقا آتشهايى در بردارد كه مواهب انسانى را مىگدازد و عقدهها و كينههايى مىافروزد و دود و حريق آن چهرهها را تاريك و سياه مىگرداند: «فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون». عذابى كه از درگيرى و تضاد درونى و اجتماعى و دورى از رحمت خدا افروخته مىشود.
«وَأَمَّا الَّذِينَ ابيَضَّت وُجُوهُهُم فَفِى رَحمَةِ اللّهِ هُم فِيها خالِدُونَ».
پس به طور خلاصه، آنان و امتى كه اعتصام به حبلاللّه داشتند و در جهت توحيد و كمال ايمانى بودند، از تاريكىها و گرفتگىهاى درونى مىرهند و خود را تحت تصرف خدا قرار مىدهند و خداىشان به سوى نور و درخشندگى مىبرد. و آنان كه بر پيمانهاى نااستوار طاغوتهاى درونى و برونى اتكا كنند همى به سوى تاريكى و تيرگى رانده مىشوند: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا اَولِيائُهُمُ الطّاغُوتُ يُخرِجُونَهُم مِنَ النَّورِ اِلَى الظُّلُماتِ…»[42] اين دو مسير متضاد پيش مىرود تا روزى كه يك سر متمايز و جدا گردند: روىهايى تابان و درخشان و روىهايى تاريك و گرفته: «يوم تبيض وجوه و تسود و جوه فاما الذين اسودت وجوههم…» روسياهان روى گردان از ايمان به سوى عذاب. و روى سفيدان سربلند در رحمت. دو فعل «تبيض» و «تسود»، دلالت بر عروض اين دو صفت دارد، كه به اختيار و تشخيص خود اين يا آن را انتخاب كردند و نتايجش، آن يا اين است.
حيات و شكوفايى و سرسبزى و درخشانى از آثار رحمت خداست: «فَانظُر إِلَى آثارِ رَحمَتِ اللّهِ كَيفَ يُحيِى الأَرضَ بَعدَ مَوتِها إِنَّ ذالِكَ لَمُحيِى المَوتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ…»[43] ايمان و توحيد، مجارى رحمت را در نفوس و اجتماع مىگشايند و مواهب و استعدادها را شكوفا و چهرهها را باز و روشن مىكنند، و همين جوشش رحمت، فراآورنده و نگارنده بهشت مينو است. آنكه در رحمت است در سرچشمۀ فزاينده بهشت و جاودان است: «اما الذين… ففى رحمت اللّه هم فيها خالدون»، تكرار ظرف است، و تكيه بر ضمير «هم»، حصر و ثبات و دوام را مىرساند.
اين دو تصوير زنده و گويا و مشهودى است در تارك زمان و تاريخ ملل از چهرۀ دو گروه متقابل: پيشرو متحد و متعهد و هماهنگ و مقبول از يك طرف و مرتجع و متفرق و بىمسئوليت و مطرود از طرف ديگر. به قرينه تقابل، آنان سفيدان و درخشندگان ايمانند و در رحمت خدا و اينان رو سياهان كفرند و دچار غضب خدا.
«اكفرتم»، انكار و نكوهش زبونىآور و خبر از گذشتهاى تاريك است و منشأ روسياهى را مىنماياند. «ففى رحمت اللّه…» بيان حال و آينده و محيط حياتى است.[44]
«تِلكَ آياتُ اللّهِ نَتلُوها عَلَيكَ بِالحَقِّ وَما اللّهُ يُرِيدُ ظُلماً لِّلعالَمِينَ. وَلِلّهِ ما فِىالسَّماواتِ وَما فِى الأَرضِ وَإِلَى اللّهِ تُرجَعُ الأُمُورُ».
«تلك»، اشاره است به «يوم تبيض وجوه…» و يا مجموع آيات اين سوره يا قرآن. اشاره مفرد بايد راجع به مرتبه جمعى و بسيط اين آيات باشد كه همچون وجود ذهنى، پيش از نزول و تصوير و تدريج، به صورت كلمات و تلاوت بوده است. «نتلوها» با صيغه مضارع، همين تدريج و تنزيل را مىنماياند. «عليك»، دلالت به قهر و سلطه آيات بر روح و ذهن جذاب مخاطب (رسول خدا) دارد چنانكه خاطرهها و انگيزههاى ذهنى او دخالتى در آن ندارد. «بالحق»، متعلق به «نتلوها» يا وصف ضمنى آيات، تبيين و تأكيد همين حقيقت است كه اين آيات، همچون اصول و آيين ثابت آفرينش، نمودار و تنزل يافته حقايق ثابت و برتر از دريافتها و انديشههاى متغير و ناپايدار است.
تلاوت آيات، به حق و نمودار حق است تا آدميان واژگون گشته و منحرف و وامانده از حق را شناسا و هماهنگ حق و حقايق گرداند و مبانى و مفاهيم آيات را در انديشه و قلب و روابط و اعمال انسان آگاهانه تحقق بخشد و با تحريك اثباتى اوامر، و نفى نواهى تحرك يابد: «اتقوا اللّه… ولا تموتن… و اعتصموا بحبل اللّه… و لا تفرقوا… ولتكن منكم… ولا تكونوا كالذين…» اينها خواست خداست كه حق مطلق است و در آفرينش جهان و تنزيل آيات جز خير و كمال نمىخواهد: «و ما اللّه يريد ظلماً للعالمين». نفى خداوندى است كه مريد ظلم باشد، نه نفى ارادۀ ظلم از خدا مانند: «مايريد اللّه…». «ظلماً»، در سياق نفى آمده: ذات و هستى خدا مقتضى هيچگونه ظلم نيست، چون خير و كمال مطلق است و از او جز خير و كمال نيايد و نشايد. اين آيات حق و ثابت است هم چون آيات آفرينش. اصول و قوانين جاذبه، نور، نيرو و آنچه كشف شده و نشده، همه نمودارهاى اراده حكيمانه خداوندى است كه بقا و كمال انسان و جهان را مىخواهد نه فنا و نقص را: «و ما اللّه يريد ظلماً للعالمين».
اعتصام به حق و تقوا و توحيد عقيده و فكر و عمل، مانند كشف و شناخت اصول و قوانين خلقت و طبيعت، موجب قدرت و حركت و كمال است، و ناآگاهى و اعراض و جهل، موجب زبونى و پستى و درماندگى. اين حق و اصل، نام و نشان و رنگ و نژاد نمىشناسد. براى جهان و جهانيان «العالمين» است. سنّت خداست و تغييرناپذير «و لن تجد لسنة اللّه تبديلا، تحويلا» آنان كه زبون و پراكنده و دچار تفرقه بودند، با كلمه توحيد و توحيد كلمه و اعتصام به حق، قدرت و تحرك و كمال مىيابند و يافتند، و آنان كه دچار تفرقه و اختلاف شدند زبون و راكد و درمانده شدند و شخصيّت و حيات اجتماعى خود را باختند. چون در ارادۀ تكوين و تشريعى خدا كه به صورت قوانين و سنن نمودار شده است و در تركيب و آهنگ آيات تلاوت مىشود، هيچ ظلم و ناهنجارى و بدخواهى نيست، هر چه ظلم است از اراده و اختيار انسانها برمىآيد. همان كسان كه چشم خود را مىبندند و نمىخواهند قوانين و سنن الهى را بشناسند، و اراده و استعدادها و انديشه و قواى خود را با آنها هماهنگ سازند. و يا كسانى كه دچار اختلال فكرىاند وچشماندازى محدود دارند و عدالت و ظلم و خير و شر را به مقياس سود و زيان و مرگ و حيات افراد و جماعات و نابسامانىهاى گذرا مىنگرند و قدرت و حوصله جمعبندى و حاصلگيرى را ندارند.
ظلم ازنادانى و ناتوانى و سودجويى طبايع بشرى ناشى مىشود. خداوندى كه خير وكمال و قدرت مطلق است و هستى ازاو و براى او و به سوى اوست، چرا مريد (خواستار) ظلم باشد: «و لله ما فى السماوات و ما فى الارض واليه تُرجعون». درظرف ظاهرى آسمانها و زمين «فى السماوات» و در اعماق به هم پيوستۀ آنها كه همۀ قوانين و نظامات و روابط و طبايع اشياء است و اراده و قدرت و تصرف نامحدود را مىنمايانند و همچنين درمتن و واقع زمين «ما فى الارض» كه طبايع انسانها و اجتماعات را در بر مىگيرد و انسانها پيوسته به زمين و زمين به آسمانهاست، مسير و محصول نهايى طبايع اشياء و جمع و تفريق وتضاد و كمالات نسبى آنها و حركت متقابل به سوى حق و خير وكمال مطلق است: «و اليه تُرجعون».
فعل مجهول «تُرجعون»، مشعر بدان است كه تحرك و تكامل و رجوع، در طبيعت همۀ اشياء و نيز، درمتن مجتمعها و امتها، نهاده شده است.
//پایان متن
[1]«و يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مىگرفت. و چون او ديد كه بر وى غلبه نمىيابد كفران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد. پس گفت: مرا رها كن زيرا كه فجر مىشكافد. گفت: تا مرا بركت ندهى ترا رها نكنم به وى گفت: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب. گفت: از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل، زيرا كه با خدا و با انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى… و چون از فنوئيل گذشت آفتاب بر وى طلوع كرد و بر ران خود مى لنگيد. از اين سبب بنى اسرائيل تا امروز عرق النساء را كه در كف ران است نمىخورند، زيرا كف ران يعقوب را در عرق النساء لمس كرد. پيدايش، آخر باب 32».عرق النساء (به فتح نون)، رگ بزرگى است كه از ران مىگذرد. از اين بيان تورات معلوم مىشود كه يعقوب آنرا برخود تحريم كرده باشد. (مؤلّف)
[2]پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آنكه [مردم را] بسيار از راه خدا باز داشتند چيزهاى پاكيزهاى را كه بر آنان حلال شده بود حرام گردانيديم .نساء (4)، 160.
[3] سختترين و مفصلترين حكمى كه در تورات آمده است، راجع به حليت نوع حيوان و شرايط ذبح وگوشتها و غذاها است: از بهايم آنها حلالند كه شكافته سم و نشخواركننده باشند، جز اينها مانند شتر حرام و نجس است، و همچنين اكثر جانوران دريايى و پرندگان ذبح و قربانى بايد در مذبح بيت المقدس يا صحن خيمه اجتماع يا مكانى كه با تشريفات خاصى تعيين شده و به دست كاهنى كه از اولاد هارون است انجام شود. براى جرمها و گناهان و آمرزش خواهى و در جشنهاىمذهبى و براى سلامت و بركات و نذرها بايد گاو يا گوسفند و يا پرنده، با همان شرايط و تشريفات خاص و پيچيده، قربانى شوند كه بعضى از آنها رامىسوزانند و بعضى قربانىها تقسيم مىشود و ساق و سينه قربانى و همچنين نخست زاده بهايم و اولين غله ازآنِ كاهن است و بر ديگران حرام، و همچنين پيه بهايم كه بايد سوخته شود. بخش بيشتر سفر لاويان و تثنيه و اعداد در توضيح و بيان احكام و شرايط سخت و پيچيده قربانى و ذبح و خوردنىهاست. (مؤلّف)
[4] در احوال بعضى از پيمبران و قديسين بنى اسرائيل كه در اين آوارگىها به سر مىبردند، تصريحات و اشاراتى در تورات به نجس و حرام بودن بعضى خوراكىها و امساك از آنها آمده است: «و خداوند فرمود: به همين منوال بنى اسرائيل نان نجس در ميان امتهايى كه من ايشان را به ميان آنها پراكنده مىسازم خواهند خورد پس گفتم… حزقيال، باب 4 از بند 73»، «در آن ايام من دانيال سه هفته تمام ماتم گرفتم، خوراك لذيذ نخوردم و گوشت و شراب به دهانم داخل نشد و تا انقضاى آن سه هفته خويشتن را تدهين ننمودم… دانيال، باب 10 ازبند 2». (مؤلّف)
[5] هم آنان كه از اين فرستاده پيامبر درس نخوانده كه [نام] او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مىيابند پيروى مىكنند [همان پيامبرى كه] آنان را به كار پسنديده فرمان مىدهد و از كار ناپسند بازمىدارد و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاک را برايشان حرام مىگرداند و از [دوش] آنان بارهاىگران وبندهايى را كه بر ايشان زده شده بود برمىدارد. اعراف (7)، 157.
[6] بيت: خانه، جاى اجتماع و سكونت خانواده. وضع: بنا نهاده و پايهگذارى و برقرار شده و يا در مقابل رفع: فرود آمده و يا بركنار شده. (مؤلّف)
[7] سوگند به آن خانه آباد [خدا] سوگند به بام بلند [آسمان]. طور (52)، 4 و 5.
[8] به روايت ديگر (حيدر معصومى ريسه): كعبه يك سنگ نشان است كه ره گم نشود/ حاجى احرام دگربند و ببين يار كجاست.
[9] سنگ اثرى يعنى سنگ باستانى و كهنى كه به نام مقام ابراهيم مشهوراست.
[10] در مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود اختيار كنيد… بقره (2)، 125.
[11] به تفسير اين آيه در جلد اول پرتوى از قرآن مراجعه شود. مجموعه آثار، ج 2، ص 449.
[12] .. پس چون شب بر او پرده افكند ستارهاى ديد… من از روى اخلاص پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم. انعام (6)، 76و79.
[13] «… و هر آنچه در شهر (اريحا) بود از مرد و زن و جوان و پير حتى گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشير هلاك كردند و يوشع بدان دو مرد كه به جاسوسىزمين رفته بودند گفت: به خانه زن فاحشه برويد و زن را با هر چه دارد از آنجا بيرون آريد… و يوشع، راحاب فاحشه و خاندان پدرش را با هرچه از آنِ او بود زنده نگاه داشت…و واقع شد كه چون اسرائيل از كشتن همه ساكنان عاى در صحرا و در بيابانى كه ايشان را در آن تعاقب مىنمودند فارغ شدند و همه آنها از دم شمشير افتاده هلاك گشتند، تمامى اسرائيل به عاى برگشته آن را به دم شمشير كشتند و همه آنانى كه در آن روز از مرد و زن افتادند دوازده هزار نفر بودند يعنىتمامى مردم عاى…پس يوشع عاى را سوزانيد و آن را توده ابدى و خرابه ساخت كه تا امروز باقى است… صحيفه يوشع باب 6 و 8». (مؤلّف)
[14] منزه است آن [خدايى] كه بندهاش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الاقصى كه پيرامون آن را بركت دادهايم سير داد تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بيناست. اسراء (17)، 1.
[15]و در كتاب آسمانى[شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه قطعاً بارها در زمين فساد خواهيد كرد و قطعا به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. پس آنگاه كه وعده [تحقق] نخستين آن دو فرا رسد بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما مىگماريم تا ميان خانهها [يتان براى قتل و غارت شما] به جستجو درآيند و اين تهديد تحققيافتنى است….و چون تهديد آخر فرا رسد [بيايند] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد[تان] چنانكه بار اول داخل شدند… اسراء (17)، 4 و 5 و 7.
[16] پيامبر اسلام و وارث ابراهيم همين كه مكّه را فتح كرد و درهاى بيت الحرام را گشود، بتهاى پيرامون كعبه را شكست و نقش و صورتهايى را كه اوهام جاهليت بر آن چسبانده بود محو كرد، امتيازات و برترىهايى را كه قريش از وابستگى بدان براى خود ساخته بود الغاء فرمود: «لا فخر لعربى على عجمى و لا لعجمى على عربى الا بالتقوى… ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم» [از خطبه پيامبر اكرم(ص) در روزفتح مكه …يعقوبى، تاريخ، ج3، ص 110]. بلال حبشى آن برده آزاد شده را به مقام مؤذنى و فرماندهى صفوف مسلمانان برگزيد و بر بام كعبه بالا برد و مسير و مدار زمان را كه در كعبه تمثّل يافته بود، به هيأت اصلىآن اعلام كرد: «ان الزمان قد دار كهيئته يوم خلق اللّه السماوات و الارض» آنگاه اين رسالت بر عهده مسلمانان و پيروانش آمد كه در هرجا شعبهاى از اين خانه مردمى و امن برپا دارند و آن را جز به نام خدا و مردم نيارايند و از نقش غير خدا و تزيين «زخرفه =آرايش، طلاكارى» بركنارش دارند تا شعاعى از آن مركز توحيد باشد و به نور ايمان و خضوع و همبستگى آرايش يابد. پس هر ساختمانى كه به نام مسجد برپا شود و به تمثالها وآرايشها و زخرفهها مزخرف گردد و جز نام خدا در آن نقش شود و به زبان آيد، از حوزه آن مركز توحيد بركنار و شعبهاى است از پايگاه بتان و كاخ سركشان و نمايشگاهى از هنر و دكّانى براىمرتزقه از خدا بىخبر. (مؤلّف)
[17] چگونه خدا را انكار مىكنيد با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد باز شما را مىميراند [و] باز زنده مىكند… بقره (2)، 28.
[18] و چگونه كفر مىورزيد در حالى آيات خدا پى درپى بر شما خوانده مىشود. آل عمران (3)، 101.
[19] بىترديد كسانى كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند به گمراهى دور و درازى افتادهاند. نساء(4)، 167.
[20] آيات خدا را به بهاى ناچيزى فروختند و [مردم را] از راه او باز داشتند… اموال مردم را به ناروا مىخورند و [آنان را] از راه خدا باز مىدارند… توبه (9)، 9 و 34.
[21] سوگندهاى خود را [چون] سپرى قرار داده بودند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند…، مجادله (58)، 16و منافقون (63)، 2.
[22] همان كسان كه [مردم را] از راه خدا باز مىدارند و آن را كج مىجويند… هود (11)، 19 و اعراف (7)، 45.
[23].. و كسى را كه ايمان به خدا آورده از راه خدا باز داريد و راه او را كج بخواهيد… اعراف (7)، 86.
[24] همان كسان كه زندگى دنيا را برآخرت ترجيح مىدهند و مانع راه خدا مىشوند و آن را كج مىخواهند آنان هستند كه در گمراهى دور و درازى به سر مىبرند. ابراهيم (14)، 3.
[25] آل عمران (3)، 28.
[26] پس آيا آن كس كه [به جاى دستها] با چهره خود گزند عذاب را دفع مىكند…؟ الزمر (39)، 24.
[27] پس تا مىتوانيد از خدا پروا بداريد… تغابن (64)، 16.
[28] پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است. بقره (2)، 256.
[29] .. و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد پس از آنكه دلايل روشن براى آنان آمد، [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد… بقره (2)، 213.
[30] و [بدانيد] اين است راه راست من، پس از آن پيروى كنيد و نه از راهها[ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مىسازد… انعام (6)، 153.
[31] همان كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مىشكنند و آنچه را خداوند به پيوستنش امر فرموده مىگسلند و در زمين به فساد مىپردازند آنان همان سرمايه باختگان هستند. بقره (2)، 27.
[32] آيات و روايات امر به معروف و نهى از منكر، همان از ميان بردن زمينه و پيشگيرى از بروز منكرات و عناصرمنكر است: «لَتَأمُرُنَّ بِالمَعرُوفِ وَ لتَنهُنَّ عَنِ المُنكَر وَ اِلّا يُسَلِّطُ عَلَيكُم شِرارُكُم فَتَدعُونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم»: بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد وگرنه بدكارانتان بر شما مسلّط مىشوند، آنگاه [براى دفع شرآنان] دعا مىكنيد و دعايتان اجابت نمىشود.«لَتَأمُرُنَّ بِالمَعُروفِ وَ لَتَنهُنَّ عَنِ المُنكَرِ اَو يُسَلِّطُنَّ اللّهُ عَلَيكُم سُلطاناً ظالِماً لا يَجِلُّ كَبِيرَكُم وَ لا يَرحَمُ صَغِيرَكُم وَ تَدعُوا اَخيارَكُم فَلا يُستَجابُ لَهُم وَ تَستَنصِرُونَ فَلا تُنصَرُونَ وَ تَستَغِيثُونَ فَلا تُغاثُونَ وَتَستَغفِرُونَ فَلا تُغفَرُونَ…» : بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد وگرنه خدا فرمانرواى ستمگرى را بر شما مسلط مىكند كه نه پيران شما را محترم مىشمارد و نه كودكان تان را مورد رحمت قرار مىدهد. سپس نيكانتان دعا مىكنند و اجابت نمىشود، درخواست يارى مىكنيد و يارى نمىشويد فريادرس مىجوييد وكسى به فريادتان نمىرسد و درخواست آمرزش مىكنيد و آمرزيده نمىشويد. «كَلّا! وَ اللّهِ لَتَأمُرُنَّ بِالمَعرُوفِ وَ تَنهُنَّ عَنِ المُنكَرِ وَ لَتَأخُذُنَّ عَلَى يَدِ الظّالِمِ وَ لَتأطُرَنَّهُ عَلَى الحَقِّ اِطراءاً اَولَيَضرِبُنَّ اللّهُ بِقُلُوبِ بَعضِكُم عَلَى بَعضٍ ثُمَّ يَلَعَنُكُم كَما لَعَنَهُم»: (اى بنى اسرائيل !) چنين نيست به خدا سوگند! بايد به معروف فرمان دهيد و از منكر باز داريد و بايد دست ستمگر را بگيريد و به كيفر برسانيد و او رابر اساس حقّ برگردانيد، و گرنه خدا دلهاى شما را با هم مخالف مىكند، آنگاه شما را لعنت مىكند چنانكه بنى اسرائيل را لعنت كرد. (حديث نبوى، تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 46، ص 493).«مَن أَمَرَ بِالمَعرُوفِ وَ نَهَى عَنِ المُنكَرِ فَهُوَ خَلِيفَةُ اللّهِ فِى اَرضِهِ وَ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللّهِ وَ خَلِيفَةُ كِتابِهِ». (حديث نبوى): هر كس امر به معروف كند و از منكر باز دارد همان او جانشين خدا در زمين و جانشين پيامبر خدا وجانشين كتاب اوست.«وَاِنَّ الاَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهىَ عَنِ المُنكَرِ لَخُلُقانِ مِن خُلُقِ اللّهِ سُبحانَهُ وَ اِنَّها لا يُقَرِّبانِ مِن أَجَلٍ وَ لا يَنقُصانِ مِن رِزقٍ …»: بىگمان امر به معروف و نهى از منكر دو خُلق و خوى از اخلاق خداى سبحان است، و با انجام آنها سر رسيد زندگى نزديك نمىشود و روزى انسان كاسته نمىشود… نهج البلاغه، خطبه 155.«مَن أَمَرَ بِالمَعرُوفِ وَ نَهَى عَنِ المُنكَرِ فَرِيضَةٌ بِها تُقامُ الفَرائِضُ وَ تَأمُنُ المَذاهِبُ وَ تُحَلُّ المَكاسِبُ وَ تُرَدَّ المَظالِمُ وَ تُعمَرُ الاَرضُ وَ يُنصَفُ مِن الاَعداءِ وَ يَستَقِيمُ الاَمُر»: بىگمان امر به معروف و نهى از منكرفريضهاى است كه بوسيله آن ديگر فرايض به سامان مىرسد و برپا مىگردد، مذهبها و راهها امنيت يابد،معاملات و دستاوردها و وسايل كسب حلال مىشود، مظالم و ستمها به عقب رانده مىشود، زمين آبادان مىگردد و ازدشمنان انصاف گرفته مىشود، امر حكومت و نظام جامعه سر و سامان مىيابد و پايدار مىگردد (امام باقر (ع)). [الوسائل، ج11، ص 395]. رجوع شود به ديگر آيات و روايات امر به معروف و نهى از منكر. (مؤلّف)
[33] پس چرا از هر فرقهاى ازآنان دستهاى كوچ نمىكنند در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند؟ التوبه (9)، 122.
[34] فرمان ارجاع مشهور و منسوب به ناحيه مقدسه: «اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواة احاديثنا» در زمان وشرايط دگرگونى اصول و فروع آيين صادر گرديده كه گروههاى انقلابى شيعه و رهبران آنها در حال اختفا وتقيه بودند و تمركزى نداشتند. (مؤلّف)
[35] و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد… بقره (2)، 143.
[36] شيخ صدوق، معانى الاخبار، ج 1، ص 157.
[37] … و از مشركان مباشيد. از كسانى كه دين خود را قطعه قطعه كردند و فرقه فرقه شدند هر حزبى بدانچه پيش آنهاست دل خوش هستند. روم (30)، 31 و 32.
[38] كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند تو هيچ گونه مسوول ايشان نيستى … انعام (8)، 159.
[39] وصايا و خطابههاى رسول اكرم (ص) در سالها و روزهاى آخر رسالتش كه بيشتر آنها راجع به وحدت و توحيد مسلمانان است، همين نگرانى و پيش بينىآن حضرت را مىرساند: اين سرآغاز يكى از خطبههاى حجة الوداع است: «لا ترجعوا بعدى كفاراً يضرب بعضكم رقاب بعض» بعد از من واپس مگرديد تا كافرانى شويد كه برخى از افراد شما گردن برخى ديگر را بزند. «ان أمتى ستفترق على اثنتين (احدى) و سبعين فرقة كلهم فى النار الا واحدة… ثم قال و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً…» امت من به هفتاد ودو (يا يك) فرقه متفرق مىشوند، همه آنها جز يكى، درآتشاند «…يرد عليَّ يوم القيامة من اصحابي فيجلون عن الحوض، فأقول: يارب اصحابى؟… فيقول ارتدوا على اعقابهم القهقرى» (روز قيامت گروهى از اصحابم بر من وارد شوند كه از حوض (كوثر، سرچشمه حيات) بركنار و رانده شوند. پس گويم پروردگارا اصحاب مناند… گويند اينها بر پاشنه پاى خود به قهقرا برگشتند…). نگرانى شديد آن حضرت از تفرقه و برگشت مسلمانان به ارتداد و ارتجاع جاهليت بود كه اعتصام به كتاب و عترت را در روزهاى آخر زندگيش توصيه مىفرمود: «انى تارك فيكم الثقلين…» اين حديث را، با اختلاف در بعضى از كلمات و عبارت، ناقلين وضابطين احاديث نقل كردهاند.ودركتابهاى صحاح وسنن و تفاسير و تواريخ ضبط شده است. مرحوم ميرحامد حسين هندى دركتاب «العقبات» اين حديث را از قريب دويست شخصيت و دانشمند اسلامى از قرن دوم تا سيزدهم نقل كرده است كه برخى از ناقلان آن را در ضمن خطبه مفصلى از رسول خدا (ص) در حجة الوداع، يا در غدير خم و يا در بستر بيمارى آوردهاند و بعضى از آنان همين قسمت را. اين حديث در همه اسناد و روايات و با وجود اختلاف درتعبيرات يك مفهوم و معنا را مىرساند: «انى تارك (تركت، خلفت) فيكم الثقلين. (امرين، خليفتين، احدهما اكبر من الاخر) ما ان تمسكتم به (اخذتم، اعتصمتم به) لن تضلوا بعدى (لن تذلوا بعدها ابدا) : كتاب اللّه (كتاب ربى، حبل ممدود ما بين السماء و الارض فيه الهدى و النور)، و عترتى اهل بيتى (قرابتى) لن يفترقا (لقرينان، لن يتفرقا) حتى يردا على الحوض (حتى يلقيانى كهاتين اشار با صبعيه) و در يك روايت از عامه، به جاى«عترتى»، «سنتى» نقل شده است كه البته عترت و سنّت ملازمند.اين متن وصيت رسول خدا(ص) بوده است كه قسمت اصلى آن را با اختلاف در بعضى از الفاظ، علامتگذارى شده و تواتر در معنا، آورديم و ترجمه آن چنين است: واگذارندهام (واگذاردم، جانشين كردم) در ميان شما دوكان دو گوهر گرانبها را (دو چيز، دو جانشين كه يكى بزرگتر از ديگرى است): كتاب خدا (كتاب پروردگارم،ريسمانى كشيده شده در ميان آسمان و زمين كه هدايت و روشنى درآن است) ؛ و عترتم «مشكپاره من كه خوى و بوى از من دارند» خاندانم (نزديكانم) را، هرگز از هم جدا نشوند (دو قرين جدايى ناپذير چون اين دوانگشت) تا هنگامى كه بر من وارد حوض «كوثر: چشمه فزاينده» شوند (تا با من ملاقات كنند…) (مؤلّف)
[40] [برخى از] باديهنشينان گفتند ايمان آورديم بگو ايمان نياوردهايد ليكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز دردلهاى شما ايمان داخل نشده است … حجرات (49)، 14.
[41]تا از تصوير آفرينش در رحم جهان چه زاده شود؟ تا از رحم طبيعت متولد نشود، جز اهل بينش نمىدانند.
تا نزاد او مشكلات عالم است
آنكه نازاده شناسد او كم است
او مگر ينظر بنور اللّه بود
كاندرون پوست او را ره بود
اصل آب نطفه اسپيد است وخَوش
ليك عكس جان رومى و حَبَش
مىدهد رنگ احسن التقويم را
تا به اسفل مىبرد آن نيم را
يوم تبيضّ و تسوّد وجوه
ترك و هندو شهره گردد ز آن گروه
(مؤلّف). مولوى، مثنوى، دفتر اول، ابيات 3519 تا 3524.
[42] خدا وليّ كساني است كه ايمان آوردند، آنان را از تيرگيها بيرون آورده به سوي نور مىبرند. وكسانى كه كافرشدند سرپرستهايشان طاغوت است، آنان را از روشنايى بيرون آورده به سوى تيرگىها مىبرند. البقره (2)،257.
[43] پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مىگرداند در حقيقت هم اوست كه قطعاً زندهكننده مردگان است و اوست كه بر هر چيزى تواناست. الروم (30)، 50.
[44] اگر سفيدپوستان نژادپرست اين آيات را مىخواندند، آن را شاهدى آسمانى و دليل ديگرى براى اثبات برترى سفيدپوستان مىپنداشتند و اعلام مىكردند كه كتاب دينى مسلمانان رنگين پوست هم، طرفدار برترى و گزيدگى سفيدپوست است، و نظريه فيلسوف نمايانى مانند «دوگو بينو» از اشراف فرانسه: «سفيدپوستى ازمشخصات برترى است و هر چه سفيدتر برتر» [آنتونى گيدنز، جامعه شناسى، ترجمه منوچهرصبورى، نشرنى، تهران، 1378، ص 272]. چون وحى منزل است. و بعضى از اقوام، جانوران سفيد را براى سفيديشان تا حد پرستش محترم مىشماردند. اين كوته بينان متعصب چشم اندازشان همين تاريخ كوتاهى است كه به علل تاريخى و شرايط تحول و تمدن صنعتى و مادى پيش آمد و از مواريث ديگران رشد يافت و چشم گيرشد، و ايمان و توحيد و فضايل انسانىرا از مغزها و دلها و روابط خانوادگى و معنوى و عاطفى را از اجتماع بيرون راند، نه پيشتر را مىنگرند كه بيشتر سفيدپوستان قبايل وحشى يا نيمه وحشى بودند، نه اكنون را كه سفيدپوستانى چون حيوانات به سائق غريزه به سر مىبرند و نه آينده اين تمدن صنعتى را كه انسانهايش چون پيچ و مهره و آلات و ابزار، ساييده و متلاشى مىگردند. اينان كه تنها به چند سال جنبش سفيد پوستى مىنگرند، گويا تاريخ عميق و پر دامنه ملتهاى رنگين و تمدنهاى متنوع آنان از برابر چشمشان ناپديد گرديد. همان مللى كه از ريشه مواهب عالى و اصالت انسانى رشد يافته چندى دچار خزان و پژمردگى گرديدهاند ولى دوباره به اذن خدا همى زنده مىشوند و شكوفا مىگردند.در كنفرانس اسلامى (مؤتمر الاسلامى) كه در سال 1340 در شهر مسلوب «قدس» تشكيل شد بيشتر نمايندگان از كشورهاى آفريقاى اسلامى بودند، نظريات وپيشنهاداتشان بسى عميق و الهام بخش وسخنرانىهاىشان به زبان عربى چه بليغ و شورانگيز بود. يكى از آنان پيش از شروع جلسات همين آيات «واعتصموا بحبل اللّه… و لا تكونوا كالذين تفرقوا… يوم تبيض وجوه…» را با آهنگى مواج و جذاب تلاوت مىكرد در هنگام تلاوت اين بخش: «…و تسود وجوه و اما الذين اسودت وجوههم» نگارنده در آغاز و به خصوص آن گاه كه رئيس جلسه بودم چشم از سوى و روى آنان مىگرداندم كه مبادا احساس حقارتى كنند.آن گاه متوجه شدم كه از دريافت معانى اين آيات به جاى احساس حقارت، احساس غرور مىكنند و به خوبى در مىيابند كه اين سفيدى و سياهىدرباره رنگ پوست نيست، سفيدى ودرخشندگى ايمان و توحيد و شمول رحمت، و سياهى كفر و نفاق و تفرقه است. آنان با ايمان ساده و پرمايه و حركتانگيز و توحيدى، خود را سفيدرو و اميدوار مىديدند وبودند، وسفيدپوستان كافر و تفرقهانگيز سياه رو و رسوا و شرمنده بودند وهستند. (مؤلف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 295 تا 341
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیات بینات, آیت الله طالقانی, آیین ابراهیم, احکام فطری, استثمار اقتصادی, استعمار, اعتصام, اهل کتاب, بنی اسرائیل, بیت المعمور, بیت المقدس, پرتوی از قرآن, پرواگیری, تاریخ, تفسیر آل عمران, تفسیر قرآن, تفسیر قرآن در زندان, تقوا, تورات, حبل الله, حج, دحو الارض, دین فروشی, رباخواری, ریسمان خدا, سازمان ملل, سبیل الله, سرزمین بابل, سوره آل عمران, شرکت سهامی انتشار, صلاح الدین ایوبی, طاغوت, فلسطین, قبله, قدس, قرآن و نهج البلاغه, کاهنان, کتاب, مسجد الاقصی, مسجد الحرام, مصلح, مقام ابراهیم, نهضت اسلامی, هیکل اورشلیم
- تاریخ, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار