پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ بینه
سورة بینه، مدنی و دارای 8 آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ» (١)
«رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً» (٢)
«فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ» (٣)
«وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ» (٤)
«وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ» (٥)
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ» (٦)
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» (٧)
«جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ» (٨)
به نام خدای بخشندة مهربان.
آنها که کافر شدند از اهل کتاب و مشرکین جدایىپذیر نباشند مگر آنکه بیایدشان دلیل روشنى. (1)
فرستادهاى از جانب خدا که همى خواند نامههاى پاکیزهاى را. (2)
در آنها باشد نوشتههایى به پا دارنده. (3)
آنها که کتاب داده شدند پراکنده نگشتند مگر پس از آنکه بیامدشان برهان آشکار.(4)
و مأمور نبودند جز به این که خداى را بپرستند، آیین را پاک و بىآلایش براى او دارند، از هر باطلى روىگردان و به او روىآورنده باشند و نماز را همى به پا دارند و زکات را بدهند این است همان آیین استوار و بهپا دارنده.(5)
همانا آنها که کافر شدند از اهل کتاب و مشرکان در آتش دوزخاند خود همانها بدترین آفریدگانند.(6)
به راستى کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادند همانها گزیدهترین آفریدگانند.(7)
پاداش آنها نزد پروردگارشان بوستانهاى جاوید است که نهرها از زیر آن بوستانها روان میباشد. و در آن براى همیشه جاویدانند، خدا از آنها خشنود شده و آنها از خدا خشنود شدهاند. این پاداش بزرگ براى کسى است که از پروردگارش نگران باشد.(8)
شرح لغات
منفکّین، از انفکاک: جدا شدن از چیزى که به آن سخت پیوند یافته، از فَکّ (فعل ماضى): جزئى را از جزء دیگر جدا کرد، گره را گشود، استخوان را از جاى خود برکند، مهر را شکست، اسیر را رها و آزاد کرد.
البیِّنة: برهان روشنى که به آن حق از باطل جدا میشود. از ماضى بَانَ: از آن جدا و برکنار شد، واضح و آشکارا گردید.
القیِّمة: استوار، پایدار، به پادارنده، نگهدار، پیشرو در راه حق، مستقیم. صفت از قام.
حنیف: مایل به حق، مستقیم در راه حق، یکتاپرست، گرونده به اسلام، کسى که به آیین ابراهیم باشد.
«لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا»: بعضى از مفسرین به قرینة افعال ماضى «لم یکن- کفروا» و بر مبناى تطبیق آیات به موارد خاص و محدود و تفسیر به آن، گفتهاند: که این آیه ناظر به کافران اهل کتاب و مشرکین پیش از ظهور اسلام است. و چون مفهوم صریح آیه این است که پس از آمدن بینة اسلام، اهل کتاب و مشرکین از عقاید خود منفک میشوند. با آنکه با آمدن این بینه منفک نشدند، آیه را چنین توجیه کردهاند که حکایت از گفتگوها و تصمیم قبلى آنها مینماید که اگر بینه و رسالتى با این اوصاف مذکور در آیه بیاید از عقاید خود جدا و برکنار میشوند و به آن بینه میگرایند. و چون از عقاید خود منفک نشدند و به اسلام نگرویدند، این سوره براى سرزنش و تذکر به آنها نازل شده است. بعضى «حَتَّى تَأْتِیهُمُ الْبَیِّنَةُ»، را به معناى «اِن تَأتِیِهم»، گرفتهاند: آنها از عقاید خود منفک نمیشوند اگر چه بینهاى بیایدشان. این توجیهات و تحدیدها با ظاهر آیه و اشارات آن سازگار نیست.
ظاهر این آیات مبیّن واقعیتهاى فکرى و روحى انسان و طریق علاج آن است: «لم یکن… منفکین» به جاى «لیس الذین کفروا» یا «لا ینفک الذین کفروا» که تعبیرات متعارف و کوتاهتری است، این حقیقت و واقعیت کلى را میرساند که: عقاید کفرآمیز و باطل، در روح کسانى که به سوى کفر بدون تفکر پیش رفتهاند، چنان آمیخته و ترکیب و تکوین مییابد که از آن منفکشدنى نیستند، زیرا همینکه فکر و نظرى چه حق باشد یا باطل، در ذهن انسان و با تلقینها و توجیهات عاطفى جایگیر شد، با گذشت زمان و توارث و عوامل دیگر، با عقل و فطرت حقجو و خیال و عواطف انسانى بسته و منعقد و ترکیب میشود و بهصورت عقیده درمىآید. و اگر چنین عقیده تکوین یافته- «لم یکن…»- کفر و باطل و شرک باشد یکسر طریق تعقل را مىبندد و جز با دلیل نافذ و قاطع و روشن نمیتوان آن را از شخص و شخص را از آن جدا کرد: «حَتَّى تَأْتِیهُمُ الْبَیِّنَةُ».
بنابراین معناى واقعى و عمومى آیه، فعل ماضى «کفروا» خبر از روى آوردن و پیشرفت در کفر است نه آنکه خبر از حال کافران گذشته و پیش از اسلام باشد. «مِن»، براى بیان است نه تبعیض. فعل مضارع «تأتیهم» دلالت برآینده و دوام استعدادى دارد.
«البینة»، که مقارن با «منفکین» آمده، مطابق معناى لغویش، دلیل روشن و نافذی است که حق را از باطل و فکر را از اوهام کفرآمیزى که به آن چسبیده است جدا و متمایز میگرداند آن چنانکه نور اشیاء را از هم جدا و مشخص مینماید. «تأتیهم»، نیز همین آمدن و نفوذ نمودن و تأثیر را میرساند.
این آیه چون از واقعیت نفسانى کافران خبر میدهد و راه چاره و علاج را مینمایاند، این شبهه بىمورد است که بسا کافرانى با آمدن بینه از عقیدة خود جدا نشدند. مقصود این است که اگر بینة نافذى آمد و نفوس مستعدى آن را پذیرفتند از کفر منفک و آزاد میشوند.
«رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً»: رسول مطلق، بدل از البینة مطلق. «من اللَّه»، متعلق به فعل تأتیهم یا به رسول به اعتبار معناى رسالت و فعل «یتلوا…» صفت براى رسول است.
این بینه مشهود و موصوف به اوصاف خاص است که میتواند در عقل فطرى و اخلاق و عواطف همگان نفوذ نماید و سراپاى وجودشان را جذب کند و آنها را برانگیزد و از هر قید و بند اوهام فکرى و اجتماعى برهاند و منفک و آزادشان گرداند. این بینة مشهود و نافذ، مانند براهین عقلى و ذهنى نیست که محدود به خواص باشد، آن هم فقط افکار ذهنى آنها را روشن نماید.
«رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ» اشعار به این دارد که آن رسول انسانى فرستاده و رها شده از جانب خدا و زبان و رفتار و همة وجودش نمایانندة حق است و هیچگونه انگیزهها و عقدهها و هواهاى نفسانى و عوامل محیط تأثیر و دخالتى در رسالتش ندارند، از اینجهت حوادث و موانع و شکست و پیروزى، منطق و راه و روشش را تغییر نمیدهد. او چون فرستادة خداست و نمایندة وحى او است دل و زبان و آغاز و انجامش یکى و یکسان مىباشد. او چون برتر از محیط و زمان است موجد حوادث و پیش برندة آن مىباشد و مانند کسانى که حق را عنوان و وسیله میکنند و مرد روز و سیاست زمان مىباشند، حوادث او را پیش نمىبرد و متوقف نمیگرداند و به هر سو نمىپیچد و با هر شرایطی تطبیق نمیدهد و براى پیشرفت کارش فریب و نیرنگ به کار نمیبرد و به چهرههاى مختلف درنمىآید. او یک چهره، یک زبان، یک دعوت و یک روش دارد. او نامه و منشور رسالت خود را آشکارا همى خواند: «یتلوا صحفا مطهره» صحیفة او هدفهاى عالى انسان و طریق رسیدن به آنها را مینمایاند و به گروندگان تحرک و امید و قدرت مىبخشد و دشمنان حق را از مخالفت بر حذر میدارد و به آیندة خطرناکشان بیم میدهد.
آنچه میخواند و میگوید داراى بلاغت کامل و اعجاز است و ابهام و نارسایى ندارد و از آلودگى به تمنیّات و دشمنى و کینهتوزى و سود یا زیان گروه و طبقهاى پاک است و خود مطهّر و براى تطهیر نفوس و عقول و رهاندن آنها از کفر و شرک مىباشد.
«فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ»: صفت براى «صحفا مطهرة» است. مقصود از کتب قیمة باید احکام و فرمانهاى ثابت و واجبى باشد که استوار و متکى بر عقل و فطرت مستقیم و نگهدارنده و برپا دارندة عقول و نفوس افراد و اجتماع است. بعد از آنکه تلاوت صحف مطهره قفلهاى اوهام را گشود و زنگارهاى کفر و شرک را زدود و چشم خردها را براى دید ارزشهاى انسانى و مبدأ و نهایت جهان و شناخت حق و حقوق خود و دیگران باز نمود، کتب قیمة قدرتها و استعدادها را براى قیام به حق و عدل و خیر برمىانگیزد و براى تحقق بخشیدن به آنها برپایشان میدارد، گرچه حق و عدل چنانکه باید تحقق نیابد و نیروى باطل و ظلم همه جا را فراگرفته باشد. این برهان آیین خدایى است که مانند منارههاى رهنما پیوسته در سواحل حیات قائم و ساطع مىباشد. اینها آثار و خواص دین الهى است، و هرچه به رنگ و نام دین، فاقد این آثار باشد تحریف و آلوده شده و ساختگى بشر مىباشد. این اصل رسالت پیمبران و بینة اعجاز آنها است و دیگر معجزات و کرامات ظاهرى زبانبند دشمنان بوده تا راه براى نفوذ بینه باز شود.
گروندگان حقیقى پیمبران که با آنها قیام نمودند و پایدار ماندند و پیش رفتند همانها بودند که این بینات، عقل و قلب آنها را روشن و برافروخته نموده بود. و آنها که با معجزات حسى تسلیم شدند، مانند یهود با آواى گوسالهاى به قهقرا برگشتند.
این مکتب ثابت و تربیت واقعى و فوق محیط و همه جانبة پیمبران است و دیگر مکتبهاى فلسفى و تربیتى و اجتماعى یک جانبه و گذرا و محکوم محیط و محدود به آن میباشند.
«وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ»: وزن فعل «تَفَرَّقَ»، دلالت بر پذیرش و تکثیر دارد. «البینة»، گویا اشاره به بینهاى است که در آیات قبل توصیف شده. «إِلاّ مِنْ بَعْدِ…» استثنای مفرَّغ[1] از زمان عام است. مقصود از تفرقة بعد از آمدن بینه، تفرقه از بینه و ایمان به آن مىباشد. بنابراین، آیه این حقیقت را بیان مینماید که به مقتضاى سنت جارى الهى، پس از آنکه آن بینه و کتاب در فواصل زمان آمده و مردمى را از کفر و شرک رهانده و به اصول ایمان گروانده است، همین مردم به تفرقه گراییدند و اصول رسالت و بینه را نادیده گرفتند.
بیشتر مفسرین، این «البینه» را مانند البینة آیة سابق به بینة اسلام تفسیر کردهاند و «الذین اوتوا الکتاب» را راجع به اهل کتاب زمان ظهور اسلام دانستهاند. گرچه بینة توصیف شده، به صورت کامل و جامع همان رسالت اسلام است، ولى چنانکه گفته شد تعبیرات این آیات مبین اصولى کلى و همیشگى است که در دو اصل خلاصه میشود:
1- از اهل کتاب و مشرکین آنها که رو به کفر رفتهاند و روح و فکرشان با آن ترکیب شده، از کفرشان جدا و منفک نمیشوند مگر آنکه چنان بینهاى بر ایشان بیاید. 2- بعد از آنکه چنان بینة توصیف شده در گذشته آمده، اهل کتاب از آن دور و روىگردان و فرقه فرقه شدند.
چنانکه پس از آمدن بینة کامل و درخشان رسالت اسلام، مسلمانان از اهداف و تعالیم اصلى آن دور و روىگردان و متفرق گشتند و دچار غرور به اندیشهها و پندارهاى محدود خود شدند و قواى خود را براى خوارى و نابودى یکدیگر به کار بردند و در فروع و فروع فروع فرو رفتند و آنها را حجاب دریافت اصول- «صحف مطهرة- کتب قیمة»- ساختند و در میان تنیدههاى خودخوش به خواب رفتند تا آنکه سیل افکار و عقاید و اوهام دیگران همراه رعد و برق صنایعشان، همه چیز جوامع اسلامى را به هم ریخت. اکنون که هراسان و خود باخته و غارتزده چشم باز نمودهاند، راه چاره از کسانى میجویند و چشم یارى به دست کسانى دوختهاند که خود بیچارهتر یا منشأ بیچارگى و پراکندگى مىباشند. چاره جز این نیست که زعما و اندیشمندان و مؤمنین به خدا، نخست با نور و بینة قرآن خود را از بندهاى اوهام غرورانگیز و شرکآور برهانند، آنگاه با روح و فکر روشن و اندیشه و زبان پاک، نمایاننده و رسول رسالت اسلام شوند: «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ». و آیات صحیفة پاک را پىدرپى و در میان امواج کفر و شرک برخوانند: «یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً». و احکام و اصول به پا دارنده و انگیزندة اسلام را به پا دارند: «فِیها کُتُبٌ قَیمَةٌ». تا مسلمانان و ملل دیگر را از کفرها و شرکهایى که با رنگ و روغن، اصطلاحات جالب و فرمولهاى ساختگى و منحرفکنندة علمى آراسته شده و با دمیدن تبلیغات بتتراشان قرن بیستم بر فطرتهاى پاک چسبیده و جوش خورده، برهانند و انسانیت را از واژگونى و سقوط نجات دهند:«لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کفَرُوا… مُنْفَکِّینَ حَتَّى تَأْتِیهُمُ الْبَیِّنَةُ…».
شاید مفهوم این آیة «وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتابَ…» خبر از تفرقهاى باشد که بعد از آمدن بینه و رهایى از کفر اصلى و اولى پیش آمده، یعنى: همة مردم یکسان در کفر به سرمیبردند و به آن پیوسته بودند و چون بینة الهى آمد تا آنها را از کفرشان منفک نماید متفرق و گروه گروه شدند، بعضى از کفر رها شدند و بعضى دیگر در آن ماندند. بنابراین مضمون این آیه تعبیر دیگری است از مضمون آیة 213 بقره: {کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ…}.
«وَ ما أُمِرُوا إلاّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِک دِینُ الْقَیِّمَةِ»: و ما امروا، جملة حالیه و ضمیر جمع راجع است به «الَّذِینَ أُوتُوا الْکتابَ». مجهول آمدن «امروا»، گویا اشعار به نامعین بودن آمر دارد، یعنى: امر به عبادت خداوند، هم از جانب او و هم به وسیلة پیمبران و روشنبینان و هم مقتضاى عقل فطرى بشر است. لام «لیعبدوا»، براى ارائة غایت و نهایت است، یعنى امرها و احکام الهى براى این بوده که خلق از عبادت و فرمانبرى غیر خدا آزاد شوند و فقط او را بپرستند. اخلاص، پاک و خالص نمودن نیّت و عمل از هر انگیزهاى جز مقصود و هدف است. جملة «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، حال براى فاعل لیعبدوا، و «حنفاء» صفت یا حال پس از حال است. له، دلالت به اختصاص یا غایت دارد. این حالات و اوصاف براى ارائة کمال عبادت مىباشد. زیرا چه بسا که پیروان ادیان الهى، دچار تجزیة روحى و دورویى میشوند چنانکه شدهاند و یک روى به سوى خدا و عبادت او دارند و روى دیگر به قوانین و روابط زندگى، گرچه این قوانین از جانب خدا و براى او نباشد. با آنکه از نظر ادیان، اصول احکام باید از جانب خدا و در طریق عبادت او باشد. و دین که همان احکام و شرایع است، چه بسا خود هدف مستقل میگردد، با آنکه طریق به سوى خدا و مقدمه براى کمال انسانى است. حنیف بودن، یعنى اعراض از هر باطل و استقامت به حق، آخرین مرتبة دین و کمال انسانى است، زیرا در این مرتبه، انسان یکسره به خدا روى مىآورد و وابسته به او میشود و از تمایل بهما سوى و جواذب آن آزاد میگردد.
«وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ»، عطف به «لیعبدوا…» و بیان تکمیلى اهداف و غایات ادیان الهى است. یعنى بیش از عبادت خدا و اخلاص دین براى او و استقامت، باید همگى در یک صف اجتماعى و هماهنگ نماز درآیند و خود را به پا دارند و در راه تولید سرمایههای زمین و توزیع عادلانة آن بکوشند. ذلک و تقدیم آن، تعظیم و حصر را میرساند: این همان دین به پا دارنده و نگهبان و مستقیم است.
دین به معناى نظامات و قوانین و روابط بشرى هرچه مترقى باشد، اگر اهداف و اغراض نهایى آن مجهول یا محدود به حدود نخستین روابط اجتماعى و اقتصادى باشد، نمیتواند براى همیشه همة قوا و استعدادهاى فردى و اجتماعى را به پا و مستقیم بدارد، زیرا چشم اندازها و هدفهاى محدود، تا حدى انسانها را به پا میدارد و پیش میبرد ولى نهایت این مسیر سستى و پستى و ناپایدارى و توقف است. آن اصول و نظاماتى میتواند انسان متکامل و نامتناهى در استعدادها را، پیوسته به پا دارد و پیش برد که هدفهاى مشخص و برتر از حدود زندگى دنیا و طریق وصول به آنها را بنمایاند: «وَ ذلِک دِینُ الْقَیِّمَةِ» و اگر آیینى با نشان دادن اهداف برتر که همان گرایش به خدا و پرستش او میباشد: «وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ» از زندگى بر کنار ماند، تا حدى میتواند اندیشههاى روحانى افرادى را پرورش دهد و پیش ببرد، ولى قواى دیگرى که باید در محیط اجتماع رشد یابد راکد و ضایع، و در نتیجه، پرورش روحى نیز دچار اختلال و اوهام میشود و از استقامت باز میماند. از اینگونه انحراف دینى، گروهى مأیوس و افسرده و عرفانپیشه و اتکالى و مذهب تراش، و منحرف در غرایز، به نام راهب و درویش و مقدسمآب، پدید مىآیند که انعکاس راه و روش آنها منشأ ناتوانى و رکود استعدادهاى دیگران و گمراهى از هدایت پیمبران و مصیبت و وبال ملتهاى زیر دست است. و اکنون این گروهها، دانسته یا ندانسته و مستقیم و غیر مستقیم مورد تأیید دشمنان دین قیّم و طراحان پس پرده و بهرهگیران از ملل ضعیف مىباشند.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ»: فعل ماضى «کفروا» دلالت بر حدوث کفر پس از آمدن بینه و دین قیم دارد و به قرینة عطف مشرکین منظور کفر اولى نیست. جملة اسمیة «فِی نارِ جَهَنَّمَ»، وقوع و ثبات اینگونه کافران را در دوزخ میرساند. «خالدین»، حال براى ضمیر مستتر در «فِی نارِ جَهَنَّمَ» است. «اولئک»، اشاره به دورى آنها از رحمت و حق یا کنایة طعنآمیز است به آن کافرانى که خود را از ایمان به بینه برتر پنداشتند و از آن روى گرداندند. «هم»، براى تأکید و اختصاص است. «البریّة»، که اصل آن البریئة و از «برء الخلق و برء من العیب» اشتقاق یافته، اشعار به خلقت اولى و آراسته دارد: آنها که پس از آمدن بینة الهى کافر شدند (از اهل کتاب و مشرکین) در آتش دوزخ جایگیر و ثابت و جاودانند. همان دورشدگان از خیر و حق، یا آن سرکشان و بزرگمنشان، بدترین و شریرترین آفریدگان- همان آفریدگانى که خداوند آنها را درست و راست آفریده- مىباشند.
جایگیرى و جاودانى اینگونه کافران در دوزخ گویا براى همین است که پس از آمدن بینه و دین قیّمه، سرکشى نمودند و عناد ورزیدند و به آن کافر شدند.
و چون در اینگونه کفر، اهل کتاب و مشرکین با هم همنوا گردیدند، در این آیه مانند آیة اول، هر دو گروه با هم و به تفصیل نامشان برده شده و چون کفر اینان مانند کفر ابتدایى نیست که ناشى از غفلت و نیامدن حجّت باشد، به سختترین عذاب مشترک بیم داده شدهاند. اینها که با آمدن و تابش بینه، چشم بر هم نهادند و خود را در تاریکى نگه داشتند و دچار تضاد نفسانى شدند و بذر وجود خود را سیاه و تباه نمودند، آیا نباید در دوزخى که فراهم کردهاند جاویدان شوند؟[2] اینها که یکسره از مقام و مواهب انسانى خود را پایین آوردند و عقل و اندیشه و انگیزههاى خیر را در راه شر و فساد خود و دیگران به کار بردند و آن مواهب را محکوم غرایز حیوانى گرداندند، آیا از هر جانور خطرناکى خطرناکتر و شریرتر نیستند؟ أُولئِک هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیرُ الْبَرِیَّةِ»: آمنوا، به جاى المؤمنین مانند کفروا، اشعار به حدوث ایمان از روى اراده و اندیشه دارد. اولئک، براى تعظیم، هم براى اختصاص و تأکید است. «البریه»، چنانکه گفته شد، به آفریدگان آراسته و کامل گفته مىشود: همانها که با تابش نور بینه چشم گشودند و ایمان آوردند و کارهاى شایسته و متناسب با اهداف ایمانى انجام دادند، همان بزرگواران منشأ خیر و گزیدهترین و راقىترین آفریدگانى هستند که آراسته و کامل آفریده شدهاند.
«جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِهِّم جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ»: جزاؤهم، به جاى لهم که در آیات دیگر آمده، پاداش کافى و به اندازه را میرساند، چه معناى لغوى جزاء همین است. «عند ربهم»، دلالت دارد به وجود عین پاداش و نگهدارى آن نزد پروردگار. از جهت همین مفهوم است که اگر شخصى در مقام اقرار و قضاوت بگوید: «عِندِى…» با آنکه بگوید «عَلَىَّ…» دو گونه اقرار است و دو حکم دارد: اول اقرار به عین موجود و دوم اقرار به ذمّه است. ربّ مضاف «رَبِّهِم» اِشعار به پرورش و افزایش جزا دارد. «عدن»، صفت «جنات»: جاودان یا محل رویش و پرورش بهشتها و فساد ناپذیر. «تجرى…» صفت جنات. «خالدین» حال براى ضمیر «هم». «ابدا» صفت براى «خلودا»ً، که مفعول مطلق و مستفاد از خالدین است. مفهوم مخالف این وصف مؤکَّد «خالِدِینَ فِیها أَبَداً» مبیّن این است که معناى خلود بىپایانى نیست. شاید قید ابداً که دربارة خلود مؤمنین آمده و دربارة کافرین نیامده براى همین است. «رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ»، استیناف و بیان برترین الطاف و مبدأ نعمتها مىباشد. «عنهم»، مبیّن این است که رضایت خداوند از خود مؤمنین است که منشأ ایمان و عمل صالحاند چنانکه رضایت مؤمنین «وَ رَضُوا عَنْهُ» از ذات «اللَّه» جامع صفات است.
توصیفها و تعبیرات و تأکیدات خاصى که در این آیه، از پاداش و نعمتها شده فراخور ایمان و اخلاق و اعمال آن گزیدگان بشر «خَیرُ الْبَرِیّةِ» است. همانها که در پرتو بینة الهى استعداد و مواهبشان رشد یافته و ریشه دوانده و شکفته گردیده: «جنات عدن». و از ایمان و اعمال سرشار از خیرشان، ریشههاى ایمان و استعدادهاى دیگران سیراب و سرسبز میشود : «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ». اینها چون به مبدأ حیات و ابدیت پیوستهاند، از فنا رسته و زندگى جاودان یافتهاند: «خالِدِینَ فِیها أَبَداً» و ایمان و اعمالشان منشأ بهشتها میگردد. و چون مجذوب حق و مستغرق در مشاهدة جمال صفات پروردگارند، خداوند از آنها خشنود و آنها از خداى خود خشنودند:
«رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ». منشأ همة این بهشتها و نعمتهاى جاوید، روح حساس و درّاک و خاشع آنها میباشد:«ذلِک لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ» ذلک، اشاره به نعمتها و پاداشهاى مذکور است.
خشیت نگرانى و هراسى است که از شعور به قدرت و مسئولیت پدید مىآید و موجب پذیرش و تسلیم و تربیت میگردد: «ربّه». و این از خواص روحى انسان راقى و دریابنده میباشد: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر 35/28).
همینکه بیشتر آیات این سوره طولانىتر از عموم آیات مکى مىباشد خود قرینهای است که این سوره از سورههاى مدنى است.
از آیة اول تا سوم- هماهنگ با فشردگى و اوج معانى- آیات همى کوتاهتر شده و سپس همى بلند و کوتاه گردیده تا آخرین آیه که به منتهاى طول نسبى رسیده است. کلمات آخر آیات- جز آیة 2 و 8- بر وزن «فیعله- مشدّد» آمده که نمایانندة چگونگى فصل و قطع از سابق و شروع به مطلب بعد میباشد. اینگونه قطع و فصل در همة کلمات آخر «فصول» آیات مشهود است. و شاید هر وزنى براى نمایاندن نوع فصل یا پیوستگى آیات باشد که با تأمل و مقایسه، چگونگى اختلاف این فصول را میتوان دریافت، ولى اسرار تنوع این الحان و اوزان را جز خداوندى که گوینده و سازندة آنهاست نمیداند.
لغات و اوزان کلمات خاصى که در ترکیب آیات این سوره آمده: منفکّین- البیّنة- قیّمة- القیمة- البریة- است.
// پایان متن
[1] استثنای مَفَرَّغ آن است که «مستثنیمنه» در آن نباشد مانند: «جز برادرت نیامد» یعنی هیچ کس جز برادرت نیامد. و در آیة فوق منظور این است که «مِن بعد» زمانی کلی و عمومی است، یعنی: پراکنده نشدند مگر پس از آنکه دلایل روشن الهی از زبان پیامبران برای آنان آمده است، «پیش از آن» در این جمله که «مستثنیمنه» باشد ذکر نشده است.
[2] گر بگویم آنچه او دارد نهان
فتنة افهام خیزد در جهان
چشم کو آن رو نبیند کور به
دود دوزخ از ارم مهجور به
(مؤلّف)، مثنوی مولانا، دفتر دوم، بیت 3721
بیت دوم در نسخههای دیگر مثنوی چنین ذکر شده است:
سرِّ گَبر کور نامذکور به
دودِ دوزخ از ارم مهجور به
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 277 تا 290
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.