پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ تکویر، آیات 7 تا 14
«وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (٧)
«وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ» (٨)
«بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ» (٩)
«وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» (١٠)
«وَإِذَا السَّمَاءُ كُشِطَتْ» (١١)
«وَإِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ» (١٢)
«وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ» (١٣)
«عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَتْ» (١٤)
و آنگاه كه نفوس پيوند شوند. (٧)
و آنگاه كه از زنده به گور شده پرسش شود. (٨)
كه به چه گناه كشته شده است؟ (٩)
و آنگاه كه نامهها گشوده گردد. (١٠)
و آنگاه كه آسمان بركنده شود. (١١)
و آنگاه كه دوزخ افروخته گردد. (١٢)
و آنگاه كه بهشت به نزديك آورده شود. (١٣)
هر نَفسى بداند كه چه پيش آورده است. (١٤)
شرح لغات:
نفوس، جمع نفس: شخص، روح انسانى.
زوجت: مقرون شد، پيوند گرديد، به همسرى و زناشويى درآمد.
الموؤدة (مفعول از وئد به فتح همزه): دختر زنده به گور شده. (به كسر همزه) كسى كه سنگين بار شده و زير فشار واقع گرديده، به اين معنا گويا از وئد، مقلوب أود، ميباشد.
كشطت: پوشش چيزى برداشته شد. حيوان پوست بركنده گرديد. سقف از بنيان بركنده شد. ترس زائل گرديد. «قشطت» نيز خوانده شده: چيزى كه سخت پيوسته و چسبيده است بركنده گرديد.
سعرت: آتش درگرفت، شعلهور شد.
ازلفت: شخص به اهلش روى آورد و نزديك شد. با مقامى نزديك گرديد، با نعمت و خوشى روى آورد، دو چيز به هم پيوسته و جمع گرديد.
«وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ»: مفسرين راجع به آنچه در قيامت به نفوس مىپيوندد، گفتهاند: «هر كس با هم شكل خود كه بهشتى يا دوزخى است پيوسته شود. ارواح به بدنها بازگشته شود. گمراهان به گمراهان، شايستگان به شايستگان، شايستگان به حوريان و كافران به شياطين، پيوسته شوند».
چون آيه اشارهاى به متعلَّق و مورد اين پيوند ندارد، آنچه مفسرين گفتهاند، بايد بيان مورد و مصداقى باشد از آنچه به نفوس پيوسته ميگردد. مىشود كه پيوند شده و پيوند يابنده هر دو، «النفوس» باشد: آنگاه كه نفوس با يكديگر پيوند گردند. ولى اينگونه تخصيص موافق با ظاهر آيه نيست. از مفهوم فعل «زوجت» كه با مفهوم مانند «قرنت، جمعت» فرق دارد، فهميده مىشود كه اولاً آنچه با نفوس جفت و پيوسته ميگردد، متناسب و هم سنخ همان نفوس است؛ ديگر آنكه از اين پيوستگى، مانند ازدواج مرد و زن مواليد و آثارى پديد مىآيد. مناسبتر از هر چه به نفس كه مبدأ حركت و عمل است، آثار و اعماليست كه از منشأ فكر و غرایز صادر ميگردد. اين آثار و اعمال كه نخست سازندة ملكات و در نتيجه صورت باقى نفس است، در محيط خارج شخص كه نفوس ديگران و طبيعت اثرپذير است، به صورتهاى مختلف، باقى و ثابت مىماند. همانگونه كه قدرتها و آثار طبيعى پس از صدور از اصل منشأ خود و تركيب با عناصر ديگر، به صورتهاى تركيبى مخصوص كامل و آثار مناسب با آن درمىآيد و در نهايت با صورت كامل و مشخص، به اصل و منشأ قدرت برميگردد، آثار صورتهاى فكرى و عملى انسان در صفحات ماده گيرنده و دارنده نيز ضبط ميگردد و دست تواناى زمان كه پيوسته صفحههايى را ميگشايد و به هم مىپيچد، از آن عكس برميدارد تا همين كه عناصر سازندة طبيعت تجزيه شد و به عنصر اصلى برگشت و عنصر اصلى دگرگون گرديد و امتداد زمان و مكان از ميان رفت، اين آثار كه به صورت قدرت باقى درآمده و خود منشأ آثارى شده، به رابطة عليّت، با اصل خود كه همان نفس انسانى است، پيوسته شود و شخصيت باقى انسان را پديد آورد و از اين تركيب نهايى آثارى بروز مينمايد كه صورت بهشت يا دوزخ ميباشد: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ».
اين آيه بعد از شش آية قبل كه در بيان مقدمات قيامت بود، بيان اولين طليعة قيامت انسان است كه تا چشم به عالم ديگر ميگشايد و به خود روى ميآورد، شخصيت باطن خود را ظاهر و در ميان برگشت پى در پى امواج اعمال و آثار مينگرد.
«وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»: لغت «الموؤده» بر خلاف بيشتر لغات عرب كه مشترك يا داراى مصاديق مختلف است، جز به معنای دختر زنده بهگور شده نيامده است.
«جُبّائى» گفته: «از اين جهت موؤوده ناميده شده كه در زير سنگينى خاكى كه روى آن ريخته مىشد مىماند تا مىمرد» بنابراين، بايد از مؤوده باشد كه محل واو و همزه تبديل يافته. اگر از اين ريشه باشد، معناى آن نيز وسعت مييابد: دختر زنده به گور شده، يا هر زندة بىگناهى كه در زير فشار ظلم از ميان برود.
گويا از همة ستم زدهها به «الموؤده» تصريح و عنوان شده، كه نمونهايست از كشتن و نابود كردن يك موجود زندة قابل و مستعد و بيگناهى كه تازه چشم به دنيا گشوده و استعدادش ظاهر نگشته و كارى از وى سر نزده تا كشندهاش در جواب پرسش از اين جنايت جواب و عذرى داشته باشد، به اين معنا هر موجود زنده و مستعدى كه ظالمانه نابود شود و هر استعداد زندهاى كه خفه گردد و هر حقى كه از ميان برود، موؤودة است، اين معناى وسيع را روايات نيز تأييد ميكند:
در روايتى از رسول خدا (ص) دربارة «عزل»: بيرون ريختن و از ميان بردن نطفه، سؤال شده آن حضرت فرمود: اين همان وأد «زنده به گور كردن» پنهانى است. از حضرت باقر (ع): مقصود قرابت رسول خدا و كسانىاند كه در راه جهاد كشته شوند، از حضرت صادق (ع): المَوَدَّة، (به فتح ميم و واو و تشديد دال)، روايت شده كه مقصود رَحِم و قرابت است كه از قاطع آنها پرسش ميشود، از ابن عباس: مقصود كسانى هستند كه در راه مودّت ما اهل بيت كشته شوند. از اين روايات برميآيد كه مقصود از «موؤودة»: در اين آيه، مخصوص دختر زنده به گور شده نيست.
روايات اسلامى و تاريخ جاهليت عرب بيش از اين را نميرساند كه اين جنايت يكى از اعمال جاهلانة عرب جاهليت بوده، اما شايع بودن اين عمل در ميان همة اعراب جاهليت، سند تاريخى ندارد و پس از اسلام كه روش عمومى نو مسلمانان اعتراف و توبه از اعمال و گناهان بزرگ بود، جز چند تن به آلوده بودن به اين گناه شناخته نشده و اعتراف نكردهاند. «قتاده» گويد: قيس بن عاصم تميمى نزد رسول اكرم (ص) آمد و گفت من هشت دختر خود را در جاهليت زنده به گور كردهام. آن حضرت فرمود: براى هر يك، يك بنده آزاد كن، گفت من شتر دارم. فرمود: براى هر يك، شترى به هر كه خواهى هديه نما.
فرزدق شاعر در ضمن اشعارى كه افتخارات قبيلة خود را ميشمارد ميگويد: «از ما كسى است كه از زنده به گور كردن باز داشت و به زنده به گور زندگى بخشيد» و نيز گويند كه زنده دفن كردن دختران مخصوص قبيلة كنده بوده. گويند زنان بعضى از قبایل عرب را چون گاه زایيدن ميرسيد، گودالى حفر ميكردند و بالاى آن مىنشستند، اگر مولود دختر بود در ميان گودالش مىافكندند و اگر پسر بود در برش ميگرفتند. «زمخشرى» در «كشاف» نقل كرده: چون زنى دخترى مىآورد، پدر دختر شرمگين ميشد و دختر را لباس پشمين يا مویين مىپوشاند و به كار چراندن شتر و گوسفند مىگماشت تا به سن شش ساله ميرسيد. آنگاه كه ميخواست او را بكشد به مادرش ميگفت چون ميخواهد او را نزد خويشانش ببرد وى را بيارايد و خوشبويش كند. همين كه به بيابانش مىبرد و به سر چاهى ميرسيد وادارش ميكرد براى ديدن عمق چاه به سوى آن خم شود. به اين ترتيب به چاهش مىافكند و خاك برويش ميريخت.
از اين منقولات معلوم ميشود كه كشتن دختران يك جور و شايع ميان اعراب جاهليت نبوده است.[1]
از تصريحات آيات قرآن در اين باره برمىآيد كه سبب اين جنايت نگرانى از فقر بوده و مخصوص دختران نبوده است: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ»- (انعام 6/151). «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ»- (اسراء 17/31): «فرزندان خود را از ترس تنگدستى نكشيد، ما آنها و شما را روزى ميدهيم».
در ميان قبایلى كه در حال جنگ يا آمادگى براى جنگ به سر ميبردند، ولادت دختر نگرانى ديگرى پيش مىآورد كه چون دختران توانايى جنگ و گريز نداشتند، به دست دشمن گرفتار ميشدند و اين خود ننگى براى آنها بوده. آيات 17 و 18 سورة زخرف (43) مشعر بر همين مطلب است: «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمانِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ، أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ»: «آنگاه كه مژده داده ميشد به يكى از آنان به آنچه براى خدا مثل زده (دختران) چهرهاش تيره ميگشت در حالى كه خشم خود را فرو مىنشاند، آيا كسى كه در ميان زيور آراسته و پرورش يافته و حال آنكه در ستيزه و جنگ برازنده نيست؟!» آيه 58 و 59 سورة نحل (16) نيز مشعر بر همين گونه نگرانى و ترديد است: «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالاُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ، يَتَوارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ»: «همين كه يكى از آنان به دختر مژده داده ميشد، چهرهاش تيره ميگشت در حالى كه خشم خود را فرو مىنشاند، از قوم روى پنهان ميداشت از اثر بد آنچه مژده داده شده كه آيا آن را با خوارى نگه دارد يا در خاكش فرو نهد؟»
اين آيات محكمترين سند است به اينكه عرب جاهليت وجود دختر را بهخودى خود ننگ نمىدانست، و مؤيد نظر بعضى از محققين تاريخ جاهليّت است كه ميگويند بر خلاف اين تصور، عرب دختران و زنان را گرامى ميداشته و كشتن دختران كه گاهى از بعضى قبایل بيابانى سر ميزده از جهت فقر يا ننگ اسارت و مانند اينها بوده است.
از نظر قرآن اين جنايات به هر عنوان گرچه گاهى روى داده باشد، ستم و گناهى بس بزرگ است، زيرا ستمى بود كه نخست بر ستمكار ميشد، سپس بر ستمكش بيگناه، ستمكار رقيقترين و ريشهدارترين عاطفه و احساس خود را كه عاطفة فرزنديست و در غريزة حيوانات نيز ريشه دارد، خاموش ميكرد و ميكشت و دفن ميكرد تا بتواند به دست خود و در برابر چشمانش يك موجود بىگناه و مستعدّ و منشأ حيات و نسل را زنده دفن كند. از اينرو در طليعة رستاخيز بزرگ، چنان كه از يك سو اعمال و آثار هر انسان فعّال و عاملى كه استعدادهايش بروز كرده و ثبات يافته است با منشأ آنها پيوسته و مزدوج ميشود، همچنين دربارة هر زندة مستعدّى كه به دست ستم و زير فشار ستمگر كشته شده و شعلة حيات و استعدادش خاموش گشته باز خواست و سؤال ميشود: «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ». سَئَلَت، (به فتح سين) نيز قرائت شده: و آنگاه كه دختر زنده به گور شده بپرسد كه به چه گناه كشته شده. قُتّلَت (به تشديد تاء) نيز خوانده شده كه دلالت بر تدريج يا تكرار دارد.
«وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ»: بيشتر قاريان به تشديد شين خواندهاند: و آنگاه كه صحيفهها پى در پى گشوده شود. مفسرين گويند: «مقصود صحيفههاى اعمال است كه اين صحيفهها هنگام مرگ در هم پيچيده ميشود سپس گشوده ميگردد». از بيان آيه كه خبر از نشر صحف است، فهميده ميشود كه وجود صحف و بسته بودن آنها ثابت و مسلَّم است. اما حقيقت و چگونگى اين صحيفهها مانند وجود آنها سرّيست كه از چشم مردم پنهان است.
از محققين كسى كه صحيفهاى از اين صحف را آشكارا نمايانده، «صدرالدين شيرازى» است. او با تعمق و تحقيق در نفوس بشرى و تأثير تكرار اعمال و ثبوت آنها، معتقد شد كه مقصود آيه، صحيفة نفس است كه حروف و كلمات اعمال در آن نوشته و ثبت ميگردد، و به صورت ملكات در مىآيد. هم چنان كه حركات و اصوات به صورت حروف و كلمات منقوش، ثابت ميشود. همين سرّ فرا گرفتن صنايع و علوم و تربيت است كه پس از تكرار به صورت عادات و ملكات درمىآيد و آثار آنها به آسانى ظاهر ميشود و انجام مىيابد. اين صحيفة نفس كه محتوى انواع نوشتهها ميگردد، از اين جهت پوشيده و به هم پيچيده است كه بصيرت انسانى پيوسته از آن منصرف و به جهات خارج متوجّه میشود. همين كه بصيرت و ديد انسان از شواغل اين جهان و آنچه حواس از خارج در آن وارد مينمايد فراغت يافت و به نفس خود روى آورد، صحيفههاى نفسانى در برابر بصيرتش گشوده ميشود:
«وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ». (اين خلاصهاى از تحقيق و بحث مفصل صدرالدين در كتاب اسفار و مفاتيح الغيب است).
آية 13 و 14 سورة «إسراء» (مانند اين آيات)، مؤيد همين نظر است: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً، اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً»: «هر انسانى را ملازمه كرديم نامة شومش را در گردنش و بيرون آوريم براى او در روز قيامت به صورت كتابى كه آن را گشوده در مييابد، بخوان كتاب خود را نفس تو را بس باشد امروز بر تو حسابگر». ملازمت طائر با وجود و گردن انسان و حسابگرى نفس، صريحاً دلالت بر اين دارد كه مقصود از كتاب، كتاب نفس است، گويا همين گونه آيات منشأ الهام براى شناسايى كتاب نفس شده است.
در اين آيه كلمة جمع و تعبير «الصحف» اشارهاى به كتاب و صحيفة خاص ندارد، كشف و اثبات بقای صور و اصوات و آثار در صفحات مادّه، مبيّن و مؤيد تعميم است و با توجّه به تأثير عوالم محسوس و غير محسوس در يكديگر و پيوستگى آنها، گويا صحيفة نفس در حد وسط ميان صحيفههاى محسوس و غير محسوس ميباشد.
«وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ»: مفسرين در شرح اين آيه گويند: آسمان زائل شود آن چنانكه پوست از حيوان كشته زائل گردد. بعضى گفتهاند: مانند سقف از جاى بركنده شود.
«زُجّاج» گفته: آسمان از روى كسانى كه آنها را پوشانده برداشته شود. بهشت و عرش آشكار گردد.
به قرينة آگهيهايى كه در آغاز اين سوره از به هم پيچيدگى و ويرانى آفتاب و ستارگان آمده، مقصود از آسمان در اين آيه وسيعتر از آسمان آفتاب و ستارگان و مدارات آنهاست. و به قرينة فعل خاص «كشطت» كه فقط در اين سوره آمده، بايد مقصود از آسمان قشرى باشد كه ظاهر همة عالم را فراگرفته: همين كه اين قشر و مادّة متراكم كه سراسر عالم را فراگرفته زائل گرديد، باطن عالم كه قدرت و اراده، تجلّيات بىپردة آن است آشكار ميگردد[2].
حكماى الهى ما با ديد خاص خود، آسمانها و افلاك را داراى نفوس مُدرِك و محرّك و منشأ شوق و اراده و برتر از زمان ميدانستند، بنابراين چون به كمال ذاتى خود رسند صورت جسمانى آنها زائل ميشود و به كمال و مشوق اصلى خود برميگردند[3].
ميشود كه مقصود از «السّماء» در اين آيه، عالَم معقول اراده و حيات باشد كه حس و خيال مانند قشرى آن را بر انسان پوشانده و با تحوّل نفسانى انسان در قيامت و زائلشدن قشر و پردة حواس و ادراكات، آشكار ميگردد. آية «وَ فُتِحَتِ السَّماءُ… » سورة «نبأ» ميتواند قرينهاى براى اين معنا باشد.
«وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ»: اين آيه مانند آية «إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً» سورة «نبأ» و آية «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى» «النازعات» دلالت بر اين حقيقت دارد كه اصل و ماية جهنم اكنون وجود دارد و در هنگام ظهور قيامت درگير و شعلهور ميگردد.
«وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ»: آنگاه كه بهشت كه دور از نظرها و در ضمير عالم است، با شكوه و جلال نعمتها، روى آورد و نزديك و آشكار شود. به حسب ترتيب اين آيات: پس از ازدواج نفوس و سؤال دربارة موؤودة و نشر صحف، پردة آسمان بر كنار و جهنم شعلهور ميشود، و بهشت روى مىآورد.
«عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ»: فعل «علمت»، عامل نصب و جواب شرط جملههاى شرطيۀ آيات قبل، و «ما» موصوله يا استفهاميه است: همين كه آن شش حادثه و تحول در آسمان و زمين پيش از بروز قيامت واقع شد، و شش واقعه پس از طلوع قيامت رخ داد، هر نفسى بداند آنچه را، يا چه چيز با خود پيش آورده و حاضر كرده است. اين آيه مبيّن بقای نفس همراه با همة آثار اعمال و مكتسبات است كه با تحول و تكامل انسان در جهت سعادت و شقاوت تكامل مىيابد و تا آن گاه، چنانكه بايد ظاهر و معلوم نيست و پس از انقلاب عالم، پوشيده آشكار، و مجهول معلوم، و علم اجمالى علم تفصيلى ميشود.
// پایان متن
[1] زمخشری، کشاف، ج 4، ذیل همین آیه.
[2] سراسر عالم را پوستى از عناصر پوشانده كه تركيبى از مولكولها ميباشد، مولكولها به نوبة خود از اتمهايى پديد آمده كه قشرهاى الكترونى آنها را پوشانده كه مانند گوشت هستة اتم است. (رجوع شود به كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» فصل تشريح اتمها). در هستة اتم و ماورای آن آيا جز قدرت و ارادة منبسط چيز ديگرى ميتوان تصور كرد؟ همين قدرت و ارادة برتر منشأ قشرها و صورتها و تجلّيات و نيروهاى ظاهر در عالم است و با برداشته شدن صورتها و قشرها، همة عالَم به قدرت و ارادهاى كه منشأ و مخزن كمال و جمال است برميگردد. (مؤلّف)
[3]. صدرالدين در مفتاح شانزده، كتاب «مفاتيحالغيب»، براى اثبات نفوس اجرام سماوى و ارادة كلى و جزئى و حركات شوقى و تكاملى و نهايت مسير آنها به تفصيل بحث كرده است. (مؤلّف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 245 تا 254.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آفرینش, آیتالله طالقانی, اسلام, انسان, بهشت, پرتوی از قرآن, پیامبر اسلام, تحولات زمین, تفسیر, تفسیر قرآن, تفکر, تکامل, جهنم, حیات, دوزخ, زمین, زنده به گور کردن دختران., سرنوشت نهایی زمین, سورۀ تکویر, شرکت سهامی انتشار, طلیعه قیامت, قرآن, قرآن و نهج البلاغه, مذهبی, نشانههای قیامت, نظر
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار