معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 1 تا 6 سوره مطففین به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد پنجم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. در تفسیر این آیات طالقانی از آثار منفی کم‌فروشی و تضییع حق و اموال مردم سخن می‌گوید و توجه به ربوبیت و هدایت پروردگار را در جهت خیر و تکامل انسان معرفی می‌کند. این جلد از این مجموعۀ شش جلدی، تفسیر بخش نخست جزء سی‌ام، از سورۀ نبأ تا سورۀ طارق را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی در سال 1346 ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 317 تا 327.
متن

پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ مطففین، آیات 1 تا 6

 

سورة مطففين (تطفيف)

از سوره‏‌هاى مكى است، بعضى آن را مدنى، بعضى آياتى را مكى و آياتى را مدنى دانسته‌‏اند. سى و شش آيه است.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمانِ الرَّحِيمِ

«وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ» ‎(1)

«الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ» (٢)‏

«وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ» (٣)

«أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ» ‎(٤)

«لِيَوْمٍ عَظِيمٍ» ‎(٥)

«يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» (٦)

 

به نام خدای بخشندة مهربان.

واى براى كم فروشان است.

آنان كه چون از مردم پيمانه گيرند پر بردارند.

و چون مردم را پيمانه دهند زيان آورند.

آيا اين‌ها باور ندارند كه برانگیختگان‌اند.

براى روزى بس بزرگ.

روزى كه به پا خيزند مردم براى پروردگار جهانيان؟

 

شرح لغات:

ويل: مانند ويح، صه، مه، اسم صوت و كلمه‏‌اي‌ست كه هنگام رسيدن مصيبت و عذاب، و در مورد اظهار درد و درماندگى گفته مي‌شود، چون با اضافه منصوب خوانده مى‏‌شود، اگر بدون اضافه منصوب خوانده شود به تقدير فعل و اگر مرفوع خوانده شود مبتدا مي‌باشد.

مطففين، فاعل از طَفَّفَ (به تشديد): پيمانه را كم گذارد، بر عيالش سخت گرفت، بخل ورزيد، آفتاب نزديك غروب شد. طَفّ: كنار دريا، رود و زمين. طفيف: اندك، بى‏‌ارزش.

اكتال: پيمانه گرفت، پيمانه را براى پيمان كردن به دست گرفت. از كال: پيمانه كرد، اندازه گرفت، سنجيد.

«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ»: ويل مبتدا و خبر آن للمطففين، لام دلالت به استحقاق يا اختصاص دارد: ويل حق يا مخصوص مطففين است. لفظ ويل كه نمايانندة گرفتارى به انواع درد و رنج و مصيبت است، در قرآن براى كسانى ذكر شده است كه آلوده و گرفتار نوعى از گناه و انحراف فكری و اخلاقى مى‌‏باشند كه منشأ و ريشة ديگر گناهان و آلودگي‌ها و فسادها مي‌باشد، مانند شرك، كفر، تكذيب، ظلم، قساوت، افتراء، انحراف‌ها و ساخت و سازها به‌عنوان دين: «وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ. وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ. فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا. فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ. فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا. فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ. وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ. فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ‌‌... فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ» قرآن يكى از منشأها و ريشه‏‌هاى گناهان را در بردن حقوق مالى و انحراف از نظام و روابط عادلانة قانونى و فطرى آن، نشان مي‌دهد. از اين جهت فقط ويل را براى افراد و طبقاتى آورده است كه به صورت‌‏هاى مختلف حق مردم را از ميان مي‌برند و اموال افراد و عموم را مى‏‌ربايند و موجب اختلال در روابط عادلانه مي‌گردند:

«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ»، «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ، الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ» (سورة همزه)، «فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ. وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ. فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ‌‌... وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ» (آيات ماعون)، «وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ» (79 بقره)، «و وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ. الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ» (7، فصّلت). اين آيات حق‌‏برى و كم‏‌فروشى و جمع مال و محروم كردن يتيم و گرسنه داشتن مسكين و منع ماعون و كسب از طريق ساخت و ساز به نام دين و ندادن زكات را، مانند شرك و كفر در رديف اصول گناهان آورده و اين‌گونه گناهكاران را مستحق ويل بيان كرده است. گويا اين‌گونه گناهان از بس آثار و تبعات و دامنه دارد و از هر سو دامنگير است كه بيان و تعبيرى از انواع آثار شوم و عذاب‏‌هاى گوناگون آن، جز فرياد ويل نيست.

مطفف، چنانكه از اصل و موارد استعمال آن برمى‌‏آيد، كسي‌ست كه حقوق مردم را كه بايد در بين باشد مخفيانه و رندانه به جانب خود مي‌كشاند و از اين طريق از ديگران بهره مي‌گيرد و بهرة آنها را نمي‌رساند، چون اين‌گونه بردن حقوق و اموال دزدى پنهانى و بى‏‌صدا و دور از دسترس قانون و تعقيب مي‌باشد، آثار آن همه را فرا مي‌گيرد و به هر جانب گسترده مي‌شود و پاية زندگى و رابطة جمع را بى‏پايه و متزلزل مي‌گرداند. بيشتر كينه‏‌ها و عقده‌‏ها و جنگ‌هاى طبقاتى درون و بيرون جوامع و جنگ‌هاى بزرگ و سوختن و دود شدن سرمايه‏‌هاى مادى و انسانى از اين‌گونه حق‏ب‌رى و بهره‌‏كشى نهايى و در زير عنوان آیين و قانون و وزن وكيل است.

«الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ»: اكتيال بر حسب هيئت باب افتعال به معنای دريافت كيل و به دست گرفتن كيل و كيل كردن است: «استيفاء» از باب استفعال طلب و كشش هر چه بيشتر را مي‌رساند. «على» اشعار به سلطه و زيان دارد و متعلق به فعل اكتالوا مي‌باشد: چون با سلطه بر مردم يا به زيان مردم دريافت كيل كنند يا كيل را به دست گيرند‌‌... مي‌شود كه متعلق به يستوفون، و تقديم براى تخصيص باشد: به‌خصوص زيان بر مردم، پر و پرتر برگيرند.

اين آيه و آية بعد، مبيّن روش عملى و نمونة آشكار و مشهود خوى مطفّفين است، اين‌گونه مردم چون هر حقى را به سوى خود مى‌‏سنجند و خود را از حقوق و روابط بين عموم برتر و بركنار گرفته‌‏اند، همين كه كيل و وزن را به دست گيرند، به سود خود مى‏سنجند و هر چه پرتر برمي‌گيرند.

كيل و ترازو از زمان‌هاى ديرين و در ميان همة اقوام و ملل، مقياس حقوق متبادل و مظهر عدل اجتماعى است كه به وسيلة آن مي‌توان قيام به عدل و اجرای آن يا انحراف از آن را سنجيد. از اين رو كسانى كه با به دست گرفتن ترازوى عدل و در زير عنوان حق، حقوق و اموال مردم را مى‌‏ربايند، و از اين طريق موازين را منحرف مي‌كنند، آن چنان به حقوق عمومى دستبرد مي‌زنند كه آثار شوم آن دامنگير همه و خود آنها مى‌‏گردد و فرياد ويل كه نمايانندة دردها و گرفتاري‌هاى بي‌شمار است، از ظالم و مظلوم و هر سو بلند مي‌شود.[1]

«وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ»: در اين آيه، براى توجيه نسبت كيل و وزن شدن به اشخاص، سه تفسير نحوى شده است:

  1. ضمير «هم» مجرور به لام مقدر باشد: «اذا كالوا لهم‌‌... آن‌گاه كه براى آنها كيل يا وزن كنند‌‌...».
  2. مجرور به مضاف مقدر باشد: «اذا كالوا كيلهم‌‌... چون كيل و وزن آنها را وزن كنند‌‌... ». بنا به اين دو توجيه ضمير «هم» راجع به الناس است.
  3. ضمير «هم» مرفوع به ابتدا و راجع به مطففين باشد: «وَ إِذا كالُوهُمْ‌‌‌... چون مطففين كيل يا وزن كنند، همان‌ها خود زيان مي‌رسانند»، بنابراين ضمير جمع متصل «كالوا» به صورت ضمير منفصل تكرار شده است و اين تكرار معناى درستى جز تأكيد يا تخصيص كه در اينجا نامتناسب است، ندارد. اين تفسيرهاى نحوى در اين گونه آيات قرآنى، اگر تركيب و نسبت كلمات را توجيه نمايد، بيان ظاهر و صريح آيه را غير موجّه مى‏‌نماياند. در اين آيه هر توجيه نحوى بشود باز جواب اين سؤال باقى مى‌‏ماند: چرا آيه، كيل و وزن شدن را به اشخاص نسبت داده است؟

در سخن هر گويندة بليغى، اگر تعبير غير متعارف ديده شود، پيش از توجيه و برگرداندن آن كلام به صورت متعارف، بايد سبب عدول گوينده و مقصود او را از اين‌گونه بيان فهميد، چه رسد به كلام متعالى پروردگار تعالى. به يقين در اين‌گونه تعبيرات و نسبت‌هاى غير متعارف كه در آيات قرآن آمده است، توجّه و نظر خاصى است كه برتر از تركيبات كلام و مجازات عرفى مي‌باشد. با توجّه به همين حقيقت است كه مفسّرين محقّق و بصير، از اين گونه توجيهات به احتمال و ترجيح گذشته‌‏اند. مي‌شود نظر اين آيه در نسبت كيل و وزن شدن به اشخاص، به اين حقيقت باشد كه سنجش مال و كالا در واقع سنجش صاحب آن است، زيرا ارزش مبادله‌‏اى كالاها به مقياس كم و كيف، به ارزش صورتي‌ست كه در موارد طبيعى تصوير مي‌شود، و آن صورت تمثّل يافتة ملكات نفسانى و فنى عامل و صورتگر است. و چون شخصيت انسان همان انديشه و ملكات و خوهاى فطرى و اكتسابى است كه با استمرار در كارهاى ذهنى و جوارحى و توارث تحقق مى‏يابد، صورت‌هاى تمثّل يافته در مواد نيز نوعى از انعكاس و تنزّل و تمثّل شخصيت انسان مي‌باشد. اين صورت‌هاى مستقيم يا به واسطة عمل و تنزل در مواد طبيعى، مانند نوشته و عكس است كه هر گونه نظر به آن همان نظر به صاحب نوشته و عكس است. محرّك اول انسان در تمثّل و تصوير افكار و نفسيات، به صورت بناها و نوشته‌‏ها و هنرنمایي‌ها، احتياج، آن‌گاه فطرت خود نمايى و توسعه و ابقای شخصيت مي‌باشد كه در صفحات كتاب، زمين، و ساختمان‌ها، نقش و نگارها، لباس‏ها، صنايع، آباد‌كردن زمين، پرورش حيوان و گياه و فرا آوردن مواد غذايى، ظاهر و ثابت مي‌شود و پيوسته تكامل و توسعه مى‏يابد.

با توجّه به اين حقيقت، تعبير آية «كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ» چه از نظر وابستگى ظاهرى مال يا صاحب مال مجازى باشد،[2] يا از نظر واقعى كه ظهور شخص و تنزّل انديشه و نفسيات است، حقيقى باشد. دو نكتة دقيق را مي‌رساند: يكى آنكه هر مالى از اين جهت كه ظهورى از نفسيات است داراى نوعى از شخصيت انسان سازنده و فرا آورندة آن است. ديگر آنكه سُبُك گرفتن مطففين كيل و وزن را، در واقع سُبُك گرفتن و پایين آوردن ارزش انسان و تجاوز به نفوس و اشخاص مي‌باشد. مؤيد اين دو نكته عطف فعل «اووزنوهم» است. آية دوم كه بيان روش و چگونگى اين طبقه در بردن حقوق و اموال مردم مي‌باشد، با تعبير «اكتالوا» آمده است كه به بى‏‌حساب پيمان كردن اشاره دارد. اين آيه كه بيان تجاوز به اموال و نفوس است فعل «وزنوهم» پس از «كالوهم» آمده، كه مبيّن سنجش و بررسى مطفّفين به سود خود و متضمن نكوهش آنها به داشتن چنين خوى و روش است.

«أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ، لِيَوْمٍ عَظِيمٍ»: همزة «أ لا»، براى انكار و تهديد است. فعل مفرد «يظنّ»، با پيوست اسم اشارة «اولئك» به جاى «يظنّون» ناظر به طبقه و گروه خاص مطففين و سرزنش‏آميز مي‌باشد. ظن، اولين مرتبة گمان راجح است و فعل مضارع اشعار به پيشرفت و تكامل دارد: همين گمان راجح، بايد آنها را انديشناك كند و از اين كار باز دارد. جملة اسمية «أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» به جاى « أَنَّهُمْ يُبَعثُونَ» «لِيَومٍ» به جاى «فى» ظرفيه، براى غايت است و جمله، دوام بعث و رسيدن به نهايت و كمال آن را مي‌رساند.

لحن و تعبير و مضمون اين آيه متضمن تهديد و سرزنش و مبيّن وضع و مسير انسان، و چگونگى انديشه و خوى مطففين، و تأثير متقابل اين گونه انديشه و خوى در يكديگر، مي‌باشد: اين‌ها چرا باور ندارند يا نمي‌خواهند باور كنند كه برانگيخته شدگانى هستند كه نهايت برانگيخته شدن آنها براى روز بس بزرگى است تا با چنين باورى از روش و كار خود بازايستند. اين‌ها چون از برانگيخته شدن غافلند و آن را باور ندارند، خوى تطفيف «دستبرد به حقوق خلق» در آنها پديد آمده و ريشه گرفته است. و چون اين خوى زشت بر آنها چيره شده است در وضع درونى و انگيزه‌‏ها و نهايت خود نمى‌‏انديشند.

تركيب نخستين صورت آدمى، فشرده‌‏اى از قوا و استعدادهاى گوناگون است كه مانند بذور حيوانات و نباتات، بايد در محيط و شرایط مساعد برانگيخته شود و هر قوه و استعدادی به نهايت بروز خود برسد، اگر اين استعدادها بيرون از محيط مساعد يا در محيط نامساعد واقع شد، از ميان مي‌رود يا به صورت ناقص و فاسد برمى‌‏آيد. محيط برانگيخته شدن و بروز استعدادهاى انسان اجتماع است كه به سائق احتياج و ضرورتى كه مخصوص ساختمان لطيف بدنى و غرایز و عواطف نفسانى مخصوص به انسان مى‌‏باشد، به سوى آن كشانيده مي‌شود. بهره و سودبرى فرد از آثار ذهنى و فرآورده‌‏هاى بدنى ديگران حقوقى پيش مى‌‏آورد كه آن حقوق بايد به صورت ديگر از فرد به ديگران برگردد. تأديه و تبادل حقوق و شعور به مسئوليت، استعدادها و ميل‏‌ها را برمى‌‏انگيزد، و به تدريج، ابراز استعدادها و حسن عمل پيش از تأمين زندگى و تأدية حقوق، خود مطلوب و مقصود شخص سالك مي‌گردد.

جنگ و غارت و راهزنى و بيماري‌ها و انقلاب‌ها، گرچه مصایب و آفات نفوس و اموال و آسايش است، ولى اين‌گونه آفت‌ها و مصایب، موقّت و گذرا و آشكار و سطحى مي‌باشد و چه بسا موجب هوشيارى و حركت فكرى و همبستگى و تحكيم قواى اجتماعى مي‌شود.

آن مصيبت و آفتى كه به ريشة حق و عدل مي‌زند و در اعماق اجتماع نفوذ مي‌كند و نفوس را فاسد و استعدادها را ضايع مي‌گرداند، همين است كه گروهى به‌عنوان حق و قانون و با به دست گرفتن پيمانه و ترازوى عدل، و مخفيانه و رندانه و دور از چشم صاحبان حق، اموال و حقوق مردم را بربايند. اين‌گونه حق‏برى به صورت قانون هم استعدادها و قواى ذهنى و نفسانى ربايندگان «مطفّفين» را از مسير انديشه و عمل مفيد منحرف و فاسد و ضايع مي‌گرداند، هم استعدادهاى عمومى حق بردگان و ستمزدگان فاسد مي‌شود و ارزش انسانى و كار آنها از ميان مي‌رود. در زمينة چنين اجتماعى كار مفيد و صراحت و استقامت و راستى، جاى خود را به تقلّب و ريا و نفاق و دروغ مي‌دهد و مواهب انسانى از بعث به سوى كمال و خير، به سوى شرّ و فساد مي‌گرايد.

اين انكار و سرزنش: «أَ لا يَظُنُّ‌‌... ؟!» گويا از اين جهت است كه بعث انسان با همة قوا و استعدادهاى خود، هم اكنون مشهود است و بارزترين خواص ذاتى انسان مي‌باشد، گرچه اين‌گونه مردم مطفف كه هوش و حواس خود را در راه جمع و ذخيرة مال و تأمين شهوات پست به كار مى‌‏اندازند، از خود و استعدادها و بعث خود، غافل و بى‌‏خبرند. آنچه خبر آن را فقط از قرآن بايد شنيد همين است كه علت غايى و صورت نهايى اين بعث چيست و به كجا مى‌‏انجامد؟ آيات بعد خبر از اين غايت و نهايت است: «لِيَوْمٍ عَظِيمٍ». شايد با توجّه به همين مطلب است كه با پيوستگى و تعلق اين جمله به آية قبل، قاريان آن را آية مستقلى گرفته‏‌اند.

«يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ»: يوم، پس از ظرف غايى «لِيَوْمٍ عَظِيمٍ» ظرف نهايى مبعوثون، يا ظرف ليوم عظيم است، و مقصود از اين يوم عالم برتر از زمان و مكان طبيعى است كه با تابش مستقيم خورشيد وجود بر طبايع و نفوس، نهاني‌ها آشكار و بارز مي‌شود: بعث (برانگيخته شدن) نفوس براى يوم عظيم است، و به سوى آن غايت كشيده مي‌شود و پيش مي‌رود، آن بعث يا آن يوم عظيم در يوم ديگرى است كه در آن مردم براى پروردگار جهانيان به پا مى‏‌خيزند، يا قيامشان پيوسته به ربوبيّت پروردگار جهانيان مي‌گردد. اين معنا، بنا به قرائت مشهور و ظاهر آيه است كه يوم يقوم، بدل يا عطف بيان براى «ليوم عظيم» نيست.

ظاهر جملة اسمية «أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» خبر از آغاز بعث است از حال تا نهايت آنكه يوم عظيم مي‌باشد، و يوم عظيم به يوم يقوم، كه با فعل مضارع بيان شده است، به آخرين مسير نهايى مي‌رسد، و با رسيدن به علت غايى و قيام به صفت رب «لِرَبِّ الْعالَمِينَ» وجود انسان از قيام به قواى طبيعت و مادة قابل، به قيام به قدرت ربوبى فاعل برمي‌گردد. مبدأ تعقل و ادراكات و قواى پيوسته به آن كه به‌عنوان وصفى، روح انسان ناميده مي‌شود و جسمانى الحدوث و خفته و نهفته در سرشت طبيعى آدمى است، با انگيزة ذاتى و انگيزه‌‏هاى خارجى، همى برانگيخته و منبعث مي‌گردد. اين انگيزه‏‌ها از آثار و مظاهر صفت خاص رب مى‏‌باشد كه مستعد و ناقص را به سوى فعليّت و كمال برمى‏‌انگيزد و پيش مي‌برد و برتر مى‌‏آورد تا از تأثر و انفعال مي‌رهد و مؤثّر و فعال مي‌گردد، و چون اين بعث محدود به زمان و قشرهاى طبيعت و مشخصات مادى نمي‌گردد، از آنها درمى‏‌گذرد و رها مي‌شود تا به ربوبيّت مطلق «رب العالمين» قيام مي‌كند[3].

اين قيام نهايى به رب العالمين پيوسته به انگيزش قواى ذهنى و نفسى مي‌باشد، اين قوا آن‌گاه مستقيم برانگيخته مي‌شود كه استعدادهاى اولى از هر جهت فراهم و آماده شده باشند. فراهم و آماده شدن آنها از طريق فرآورده‌‏هاى بدنى و فكرى و قيام به حق و عدل در ادای حقوق مي‌باشد، تطفيف، چون شاخص انحراف از حق و عدم در روابط مالى است، فرد و جمع را از مسير تكامل انسانى منحرف مي‌گرداند و از بعث و قيام به ربوبيّت بازمي دارد. چنانكه اين آيه وابستگى بعث و قيام نهايى انسان را، با تطفيف و چگونگى رابطة مالى مي‌نماياند، (آية 5 سورة نساء)، مبيّن قيام ابتدايى انسان به اموال و حسن تصرف در آن است: «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً»: «به اشخاص سفيه اموال خود را ندهيد، همان مالى كه خداوند وسيلة قيام براى شما قرار داده است». (آية 275 بقره)، قيام رباخواران را چنين توصيف نموده است: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسّ» آنان كه ربا مي‌خورند قيام نمى‏‌كنند مگر مانند كسى كه شيطان با تماس خود او را آشفته و مختل (نابسامان) كرده است».

// پایان متن

[1] انحراف از حق و عدل در روابط مالى منشأ انحراف از همۀ حقوق و حدود اخلاقى و انسانى و الهى مي‌گردد تا آنجا كه عبادت و بندگى خدا نيز در ترازوى منافع مادى سنجيده مي‌شود و خلوص و قصد قربت از ميان مى‌‏رود. يكى از عرفا گفته است: «آن كسى كه عبادت را در ديدگاه مردم نيكو، و در پنهان بد انجام دهد از مطففين به حساب مى‏‌آيد».

كار اندك كم گذاردن در كيل و ترازو به آنجا مي‌رسد كه مردمى در زير سايۀ دين و قانون، اموال عمومى را بدون كيل و وزن مي‌برند. عربى بيابانى، بى‏‌پروا به عبدالملك گفت: «آنچه خداوند دربارۀ مطففين گفته است شنيده‏‌اى؟ خداوند سخت‏‌ترين عذاب را به كسى وعده داده است كه اندكى از مال برگيرد، پس تو دربارۀ خود چگونه مى‏‌انديشى كه اموال مردم را بدون كيل و وزن مى‏‌برى؟».

امروز با روابطى كه ملل با هم يافته‌‏اند، اين فرياد ويل و واويلا كه از هر گوشه بلند است، بيشتر و رساتر شنيده مى‏‌شود. اين فرياد درد و خشم از ستم مردمى است كه به‌عنوان حق و قانون و آزادى و آبادى «استعمار» اموال مردم و ملل را بى‏‌حساب مى‏‌برند و از استعدادهاى انسانى و طبيعى بهره مي‌گيرند و محصول اموال و نيروهاى مردم را براى از ميان بردن حقوق خلق و زبون كردن و كشتن استعدادهاى آنها به كار مي‌برند. اين ناله‌‏ها و فريادهاى پى در پى گاهى طبقۀ مطفف را نگران مى‌‏نمايد و با دادن اندكى از حق ربوده شدۀ مردم به آنها در زير عناوينى كه ساختۀ خود مطففين است، مانند بالا بردن مزدها، تأسيس بيمه‌ها، ارزان كردن قيمت‌ها، اين ناله‌‏ها را در سينه‌‏ها حبس مي‌كنند، و گاهى اين ناله‏‌ها به صورت آتش خشم درمي‌گيرد و ظالم و مظلوم را با هم مي‌سوزاند. (مؤلّف)

[2] نظير اين گونه مجاز در نسبت، تمثيل اين آيات است: «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ‌... فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ‌... وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ‌... كَمَثَلِ جَنَّةٍ‌...» (از آيات 261 و 264 و 265 سوره بقره). در اين آيات اشخاص از جهت چگونگى عمل و انفاق به حبه و صفوان و جنّت تمثيل شده‌‏اند كه گويا حبه و صفوان و جنّت، نوعى از انسان يا انسان نوعى از آنها مي‌باشد. (مؤلّف)

[3]. حيات و ربوبيّت محرك ذاتى انواع موجودات زنده در مسير تكامل است. عوامل و آثار محيط، استعداد تحرك و تنوّع را مى‏‌افزايد. هر چه نوع كامل‌‏تر مي‌شود و خصایص و صفات اكتسابى و ميراثى ثابت‏‌تر و فعال‌‏تر مي‌گردد، از تأثير محيط خاص برتر مى‌‏آيد و مسلّط و مؤثّر بر آن مي‌شود. اين اثرگيرى و اثر بخشى، تا حدى اكنون در صورت «ژن‌ها» و «مولكول‌ها» كه مخزن صفات و خصایص مى‌‏باشند، مشهود مى‌باشد. اين‌گونه ژن‌ها با صفات و آثار ثابتى كه در بردارند و قدرت حياتى كه آنها را برمى‏‌انگيزد و بسط مي‌دهد، صورت بدن و اعضا و صفات نفسى را پديد مى‏‌‎آورند تا مجموع آن صفات به صورت نوع كاملى درمى‌‏آيد. و چون اين نوع در برابر عوامل متضاد محيط قرار مي‌گيرد و قدرت مقاومت ندارد، قيافة سازش و تطبيق نشان مي‌دهد و تسليم مي‌شود و گاهى از طريق جهش گامى فراتر مى‌‏نهد. اين اثرگيرى و اثربخشى و جهش تا ظهور نوع انسان كه بيش از صفات و قواى گذشتگان داراى سلاح عقل و اراده و تدبير و قواى مغزى مى‌‏باشد، پيش مي‌رود، چون اين نوع با اين سلاح‌ها به ميدان حيات و جنگ با محيط در مى‌‏آيد هيچ‌گونه روى سازش نشان نمي‌دهد و پيوسته مي‌كوشد تا سنگرهاى طبيعت را تسليم و مسخّر خود سازد، و يكسره از آن برتر آيد و مستقل گردد. در نهايت اين كوشش به شخصيت ربوبى خود كه همان ربوبيّت رب العالمين است قيام مي‌نمايد. (مؤلّف)

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 317 تا 327.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *