معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 164 تا 175 سورۀ آل عمران به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد چهارم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. این جلد از این کتاب شامل تفسیر آیاتی از سورۀ آل عمران و سورۀ نساء است. طالقانی در تفسیر این آیات که همچنان مربوط به ماجرای جنگ احد است بر اهمیت اعتماد به پیامبر و قدم گذاشتن در راه خدا با جان و مال تأکید می‌کند. همچنین در این آیات در باب مقام شهدا و کسانی که خدا و رسولش را با ایمان و تقوا یاری و اجابت کردند سخن می‌گوید و صفات آنان را بررسی می‌کند. لازم به ذکر است که کتاب‌ شش جلدی «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را نگاشته و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1350 الی 1354
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 135 تا 161.
متن

پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر آیات 164 تا 175 سورۀ آل عمران

 

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ» (164)

«أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (165) ‎

«وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ» (166)

«وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَّاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ» (167)

«الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا ۗ قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (168)

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (169)

‏«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (170)

«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ» (171)

«الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ» (172)

«الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» (173)

«‏فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ فَانقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ» (174)

«إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» (175)

به راستى خدا نعمتى گران داده است بر مومنان بدان‌هنگام كه برانگيخت در ميان آنان پيامبرى از خودشان، پى‌درپى آياتش را بر آنان مى‌خواند و پاك و برومندشان مى‌سازد و كتاب و حكمت آنان را مى‌آموزد، و گرچه از پيش در گمراهى آشكارى بودند. (164)

آيا همين كه مصيبتى شما را دچار شد با اين‌كه دو چندان آن را وارد كرده‌ايد، گفتيد از كجاست اين؟ بگو آن از نزد خودتان است، بى‌گمان خدا بر هر چيزى بس تواناست. (165)

و آنچه در روز برخورد دو گروه به شما رسيد پس به اذن و مشيت خدا بود و تا مومنين را بداند (و باز شناسد). (166)

و تا كسانى را كه دورويى كردند بازشناسد، بدانان گفته شد بياييد در راه خدا بجنگيد يا دفاع كنيد، گفتند اگر جنگى را مى‌دانستيم هر آينه به دنبال شما مى‌آمديم. آنان در آن هنگام براى كفر نزديكتر بودند از ايشان براى ايمان، مى‌گويند با دهان‌هايشان آنچه را در دلهايشان نيست، و خدا داناتر است بدانچه پنهان مى‌دارند. (167)

آنان كه به برادران‌شان گفتند و نشستند: اگر فرمان ما را مى‌بردند كشته نمى‌شدند، بگو مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راستگو هستيد. (168)

و هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‌اند نبايد مرده به حساب آوريد، بلكه زندگانى هستند كه در نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند. (169)

شادمانند در برابر آنچه خدا از فضل خود بدانان داده است و مى‌خواهند مژده دهند[1] به كسانى كه تاكنون از پشت سرشان بدانان نپيوسته‌اند كه نه بيمى بر ايشان است و نه ايشان اندوهگين مى‌شوند. (170)

شادى مى كنند به نعمتى و فضلى از جانب خدا و بى‌گمان خدا تباه نمى‌كند مزد مومنين را. (171)

آنان كه دعوت خدا و رسول را پاسخ گفتند پس از آنكه زخم كارى بدانان رسيد، براى آنان از ايشان كه نيكى كردند و پروا پيشه ساختند، پاداشى است بزرگ. (172)

همانان كه چون مردم بدانان گفتند كه مردم (دشمن) براى (جنگ با) شما گرد آمده‌اند پس از آنان انديشناك شويد، در نتيجه از نظر ايمان افزايش يافتند و گفتند خدا ما را بس است و بهترين كارگزار است. (173)

پس به نعمتى و فضلى از خدا زيرورو شده بازگشتند هيچ بدى آنان را مس نكرده است و خشنودى خدا را پيروى كردند و خدا دارنده فضلى بس بزرگ است.(174)

اين تنها همان شيطان است كه [شما را از] دوستانش مى‌ترساند، پس شما از آنها نترسيد و از من بيم داشته باشيد اگر مؤمن هستيد.(175)

 

شرح لغات:

مَنَّ، فعل ماضى از منّت. منّ (به تشد نون ساكن)، اسم مصدر: اندازه، ارزش، سنگين، نعمت ارزشمند و سنگين. به معناى مصدرى: بريدن، كاستن.نعمتى كه بينوايى و تهى‌دستى را از شخص مى‌برد. منت به زبان، نكوهيده و جداكننده و از ميان برنده نعمت و سپاس است.

[منّت از جانب خدا يعنى فراهم كردن زمينه درونى و برونى براى استفاده از نعمت. ويراستار]

بعث، مصدر: رها كردن، فرستادن، برانگيختن در جهتى، به هيجان آوردن، بيدار كردن.

يزكّيهم، از تزكيه: پاكيزه كردن، بركت و رشد دادن. از زكاة : رويش، پاكيزگى، رشد.

الحکمه: شناخت محكم و نفوذناپذير، موافق حق. از حكم: قضاوت، تصرف. حكيم: كسى كه انديشه و كار قطعى و نفوذناپذير دارد.

مبين: جدا و آشكار كننده، روشنگر.

انَّى: كجاست؟ براى استفهام است و براى ظرف زمان و مكان و كيفيت همه مى‌آيد.

اذن: اعلام، اجازه، برداشتن مانع.

ادفعوا، فعل امر جمع از دفع: تعقيب و با شدت راندن.

افواه، جمع فوه، فاه، فيه، فم: دهان.

فادرووا، ف + ادرووا، فعل امر جمع از درأ: به سوى ديگر راندن و بازگرداندن، ناگهان يا با تدبير راندن، دفع و دور داشتن.

فرحين، جمع فاعل فرح (به كسر راء): شادمان، با انبساط، سرزنده.

يستبشرون، فعل مضارع از باب استفعال، چون به شخص تعلق يابد (... بالذين) ظاهر در طلب و نماياندن بشارت به ديگرى است، و چون به خوشى و نعمت تعلق يابد (... بنعمة) دريافت آن را مى‌رساند.

القرح: زخم كارى كه به درون رسيده باشد، آب قراح، خالص. زمين قراح: خالص از آلودگى.

ذلكم، تركيبى خاص (شايد قرآنى) از ذلك (اشاره به دور) و كم (خطاب جمع) و نشايد كه ذلكم جمع ذلك باشد، چون جمع ذلك از تركيب ديگر (اولائك، و هولاء) آمده است. لذا ذلكم اشاره به شخص يا شىء دورى است كه حضور يافته مواجه با مخاطبين شده است.

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُوْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ، وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ».

اين درجه عالى نبوت است كه تلاوت آيات را با تزكيه [همراه ساخته] كه شامل همگى احكام عبادى و اجتماعى و اخلاقى است كه محيط تزكيه فراهم مى‌كند و عقولى را به كتاب و حكمت شكوفان و بارآور مى‌سازد.[2] با رابطه و قرينه اين آيه با درجات نبوت و كمال آن، مى‌توان دريافت كه منت بر مومنين «مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُوْمِنِينَ» همين تكميل نبوت در زمينه ايمان است كه زمينه و مقدمات آن را پيمبران گذشته فراهم كردند و اين چون ثمره‌اى‌است كه به همان شجره مترقى و متعالى نبوت و نهال و بذر آن پيوسته است. و چون آب حياتى است كه در سرزمين‌ها و مردم و شرايط خاص به جريان آمده قلوب و افكارى را با خدا و معاد و اصول زندگى آبيارى كرده است. چه اگر منظور همين مومنين به اين بعثت باشد، پيش از آن كه وصف ايمانى نداشتند تا منتى بر آنان باشد. خداوند نعمتى گران و زوال‌ناپذير به مومنين داده است (منّتى بر مومنان بنهاده است.) آنان كه پيرو ملت و توحيد ابراهيم «حنفاء» بودند و آلوده به شرك و بت‌پرستى نشدند، و همان‌ها هم كه آلوده به شرك بودند، بر اثر دعوت ابراهيم و پرچم ابراهيمى «كعبه» و الهامات آن، دچار شرك ريشه‌اى و مكتبى «كلاسيك»، مانند يونان و روم و ديگر سرزمين‌هاى غرب، نبودند و وضع جزيرة العرب و زندگى قبيلگى و بيابانى آن، از سرايت و نفوذ عميق شرك‌هاى مكتبى بر كنارشان مى‌داشت، شرك‌شان پيوسته در حد تقديس مظاهر آفرينش و التجا به بت‌هايى بود كه به عاريه و رقابت، از خارج آورده بودند. و عقل فطرى‌شان توحيدگرا بود. چنان كه آياتى از قرآن، توحيد را در حكم فطرتشان مى‌نماياند: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً... لَيَقُولُنَّ اللَّهُ، فَإِذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ ...»[3] و نزديك به همين مضمون آيات 25 لقمان، 38 زمر، و 9 و 87 زخرف. «إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»، از خود آنان و از ميان بندها و دردها و گمراهى‌هايى كه داشتند، همان مردم فطرى و امّى كه مكتب‌ها و معلومات زمان، ديد فطريشان را بسته و محدود نساخته بود: «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُّمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ...»[4]، «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ...»[5] كه ضمير منهم راجع به «أُمَّةً مُسْلِمَةً»، در آيه سابق، دعاى ابراهيم است: از ميان امة مسلمة، از ميان مومنين، از ميان اميين: «بقره، آل عمران، جمعه»، از ميان آنان كه زمينه و گرايش به اسلام و ايمان داشتند، يا درواقع مسلم و مومن بودند، و امى (داراى فطرت و دركى ناآلوده و نامحدود و مادرزادى) و فراگير آيات و قابل تزكيه: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ». آيات وحى را كه هماهنگ و مبين آيات آفرينش است، بر آنان تلاوت كند و بتاباند و زمينه نفوس‌شان را براى پاك‌سازى و رشد آن‌گاه دريافت كتاب و حكمت، فراهم آرد. اين هدف غايى نبوات و رسالت الهى است كه ابراهيم خليل به كمال رسيدن آن را از پروردگارش مى‌خواست «رَبَّنا وَ ابْعَثْ ...» در دعاى ابراهيم، «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»، پيش از «يزكيهم»، آمده. كه گويا چشم‌انداز و منتهاى آرزويش همين بوده است. در اين آيه و آيه 2 سوره جمعه، در پى «يزكيهم» آمده كه بيان روشن اين رسالت است: تلاوت آيات، تزكيه عقول و نفوس و اجتماع از ريشه‌هاى شرك و خصلت‌هاى پست و مظاهر شرك و طغيان. با چنين تزكيه همه جانبه است كه استعدادها مى‌رويد و آماده دريافت اصول احكام و مسئوليت‌ها (كتاب) و شناختن استوار و نفوذناپذير ناشى از وحى و نظام هستى و براهين عقلى: (الحكمة)، آراء و ديدى از جهان و مبدأ و معاد و انسان و فزاينده و بالابرنده و حكمتى شهودى مى شود كه شك و ظن در آن راه نيابد.[6] تلاوت آيات و تزكيه و دريافت كتاب و حكمت، خواست انسان سربلند و كمال‌جو و پوياست كه صفات و كلمات و خطوط آفرينش را در مقابل چشمش باز و متحول مى‌بيند و نمى‌تواند از آن چشم بپوشد و مى‌كوشد تا كلمات و روابط و مقاصد آن را دريابد و تالى و قارى آن شود و خود را از بندها و پيوندهاى نفسى و مانع رشد برهاند و «تزكيه» گردد و شناختى از مسئوليت‌ها و آرا و عقايد محكم و مصون و برتر از وهم و شك يابد: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[7]. تا دو صفت عزت و حكمت پروردگار در انسان متعالى تجلى نمايد: «إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (دعاى ابراهيم)». هر چه تاريكى ضلالت و جهالت بيشتر و روزنه هدايت كورتر گردد، كوشش و آمادگى انسان براى دريافت چنين هدايتى بيشتر مى‌گردد: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ». چنان گمراهى كه همه را از هدايت جدا كرد و از هر سو فرايش گرفت: مبين، نه «بيان».

اين هدف رسالت پيمبران و اين رسالت كاملى است كه مرز ندارد و شكست‌پذير نيست و پيشرو است گرچه پيروانش در ميدان‌هاى جنگ و اقتصاد و صنعت ناتوان شوند و يا شكست يابند. نه آن‌گونه كه جنگ‌جويان نو مسلمان جاهليت كه چشم به پيروزى نظامى و غنيمت‌ربايى داشتند و شكست احد را شكست اسلام پنداشتند و نه آن‌چنان كه دشمنان و طرفداران ناآگاه و گرفتار ضلالت امروز مى‌پندارند.

تلاوت آيات، تبيين جهان و هماهنگى اجزاى آن و آگاهى انسان به آن و به خود و گسترش ديد از ربط حادث به مبدأ ازلى و غايت جهان و انسان است. عقل انسان در پرتو آيات از بند اوهام آزاد مى‌گردد و حقايق را چنان‌كه هست يكى‌يكى و با هم مى‌نگرد، هم‌چون زمين‌شناس يا زيست‌شناس كه از اجزاء و قطعات استخوان‌ها و فسيل‌ها و برگ درختان به مجموع ساختمان و هماهنگى كامل اجزاء و تاريخ نشوونماى آن و منتهاى تكاملش پى مى‌برد. از اين وسعت و كليت افق ديد، خير و زيبايى از هر سو جلوه‌گر مى‌شود و همين كه از محيط اوهام و هواها و خودبينى و كوته انديشى رَست، ريشه رذائل خلقى، چون كبر و حسد و سودپرستى، از ميان مى‌رود و يا سست مى‌گردد: «وَ يُزَكِّيهِمْ»، از نتايج و آثار همان تلاوت آيات است و با زمينه روابط نيك و عادله و محيط تربيتى خانه و مكتب و مسجد و اجتماع و احكام آنها، اصل تزكيه كامل مى‌گردد، و زمينه ابتكار و ذوق و دريافت اصول مسائل و روابط و ابتكار و آراى محكم فراهم مى‌شود، كه مرتبه تعليم كتاب و حكمت است: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ».

با مقايسه اين تحول فكرى و اخلاقى و اجتماعى، آن‌هم با آن سرعت و در چنان اجتماع جاهلى و بدوى، مى‌توان پى به اين نعمت و منت عظيم برد: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ». اين معجزه است كه در چنان محيط ضلالت چنين‌هدايتى طالع شود.

انديشمندان، از آن‌گاه كه به استعداد عقلى انسان و قابليت تكامل آن پى برده‌اند، در انديشه آن بودند كه چگونه و با چه شرايط مى‌توان اين استعداد را نيرومند ساخت و به فعليت رساند؟ آن‌گاه راه‌هايى از تعليم و تربيت فكرى را بنمايانند. سپس متوجه رابطه فكر با زمينه نفسيات و اخلاق شدند و براى تربيت و تزكيه اخلاق، علم اخلاق را تأسيس كردند. آن‌گاه رابطه انسان با همه قواى فكرى و اخلاقى را با اجتماع كشف كردند. و نقشه و برنامه ساختن اجتماع سالم و مساعد را طرح كردند. اكنون براى تربيت افراد اجتماع اين اصول مورد نظر است:

شناخت استعدادهاى عقلى و خلقى اشخاص. گرچه عقل را نمى‌توان شناخت و هر تعريفى از آن در حد تعاريف لفظى و يا همان لوازم و آثار آن است. آنچه در تعريف مى‌گويند همين قدرت تعقل و استنتاج و حكم است كه علومى مانند رياضى و طبيعى و منطق و فلسفه آن را نيرومند مى‌گرداند. تا اين علوم و آنچه از دانش‌ها كه از مواريث گذشتگان و كشف و تجربه دانشمندان جوامع كنونى است، قدرت حكم و تشخيص درست از نادرست و نگهدارى از لغزش و خطا و اوهام مصون ماند و به حقايق علمى آشنا شود، از جهت تربيت ذوق و اخلاق بايد افراد مستعد را با نيكى و زيبايى و خير آشنا كرد و از زشتى و بدى و عواقب آن باز داشت و اراده تفكر و اعمال دقت او را نيرومند گرداند، و بالاخره به اصلاح خانه و مدرسه و اجتماع همت گماشت تا ظرف رشد و تربيت فراهم شود. آيا مى‌توان براى تربيت فكرى همه علوم را، آن هم با پيشرفت شعبه‌هاى مختلف آن، به همه مردم تعليم داد، با آنكه ميل‌ها و ذوق‌ها مختلف است و بعضى از علوم براى مردمى تحميلى است، تا قدرت كشف حقيقت يابند؟ و آيا با فراگرفتن علوم يا اصول آن، چه طريقى مى‌توان براى هماهنگى آنان در فكر و عقل افراد پديد آورد؟ و با اين هماهنگى و پيوستگى، بينش جهانى ايجاد كرد و آنها را زبان تربيت و تكامل قواى فكرى گردانيد؟ با آن‌كه هر يك از دانش‌ها و رشته‌هاى خاص آن خود غرورانگيز و حجاب تكامل همه جانبه انسان است. چشم‌انداز دانشمندان تربيتى عصر اين است كه افراد را با محيط فكرى و علمى و اجتماعى محيط بار آورند، با آنكه اين خود موجب محدوديت است، بخصوص در اجتماعى كه به هر صورت كه باشد داراى روابط ظالمانه و طبقاتى است؛ و اين خود منشأ ركود استعدادها و عقب‌راندگى قواى فكرى اكثريت مى‌گردد و چون مقصود نهايى تربيت، تكامل عمومى و تغيير و تحول اجتماع و درهم شكستن روابط ظالمانه و ناسالم است، و اين‌گونه مسائل مورد توجه دانشمندان علوم تربيتى نيست، نتوانسته‌اند نظريات صحيح خود را چنان كه بايد عملى سازند. اصول تربيتى اسلام كه در اين آيه خلاصه شده است، توانست در آن محيط ضلالت و نامساعد، نفوس را تزكيه و عقول و افكار فطرى و مشرك را در مدت كوتاهى و در حد استعدادها، به كتاب و حكمت بارآور كند. استحكام آراى مسلمانان در قرن اول و قرونى كه آيات مستقيماً ـ بدون واسطه تأويل و تفسيرهاى لفظى و از ميان اقوال و بافته‌ها كه هنرشان همين بود ـ تلاوت مى‌شد و بر عقول و افكار مى‌تافت، در ميان اجتماع پراكنده و تندبادها و هواهاى طوفانى جاهليت، اجتماعى محكم و از ميان چنين اجتماعى، مردمى داراى نظريات و آراى محكم و متحول پديد آورد كه استحكام و ابتكارشان در صفوف جماعات و ميدان‌هاى جنگ و سپس در نوشته‌ها و بناها هنوز چشم‌هاى بينندگان را خيره مى‌كند.

«أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا؟ قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ، إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

همزه، استيناف انكارى. واو، استينافى يا عطف به آيات گذشته است كه همان انديشه‌ها و گفتگوهاى پس از حادثه اُحد است. روى هم، استفهام انكارى و نكوهنده مى‌باشد. فاعل «أَصابَتْكُمْ»، مصيبةٌ، آمده چون نظر به مجهول بودن منشأ آن است، به قرينه استفهام «أَنَّى هذا»؟ فاعل «اصبتم» كه ضمير مخاطب آمده نظر به همان‌ها دارد. جمله «قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها»، معترضه آمده تا سابقه پيروزى‌هاى مسلمانان و شكست‌هاى مشركان را به ياد آورد. مثليها، اشاره به كارزار بدر است كه مسلمانان هفتاد تن از مشركان را كشتند و هفتاد نفر به اسارت گرفتند و اين دو برابر كشته‌هايى است كه در احد دادند. و اگر مقصود از اصابتكم، كشتن باشد، نه به معناى ضربه زدن و دست يافتن كه اعم از كشتن است، شايد نظر به مجموع مشركانى است كه پيش از احد در كارزارهاى پراكنده و بدر به دست مسلمانان كشته شده‌اند و شايد مثليها، كنايه از چند برابر باشد. «أنَّى»، استفهام براى زمان و مكان و كيفيت است، و چون قرينه‌اى براى هر يك از اين معانى در كلام نباشد، اشعار به ابهام و تحير دارد: از كجا و چگونه و كى چنين پيش آمده كه چنين انتظارى نداشتند و در منشأ آن سرگشته‌اند؟!.

شايد كه اين آيه عطف به آيه سابق باشد: با آن نعمت گران‌بها (منتى) كه خدا بر شما نهاد و براى چنان انقلاب فكرى و اخلاقى و اجتماعى چنين بعثتى از شما و در شما برانگيخت، همين كه مصيبتى در راه تحقق آن به شما رسيد، با آنكه شما چندين مصيبت به دشمنان خود رسانديد، منشأ اين مصيبت را درنيافتيد و انتظار آن را نداشتيد كه مى‌پرسيد: از كجا و چگونه پيش آمده؟ با آن بعثت و تلاوت آيات، بايد داراى چنان بينشى شده باشيد كه علل و اسباب هر حادثه‌اى را دريابيد، و با چنان انقلابى در سرزمين ضلالت و جاهليت اين‌گونه فداكارى و مصايب بس ناچيز است! مگر براى تحقق چنين انقلاب عظيم و ريشه‌دار و همه‌جانبه و جهانى، در آن عصر از دو طرف چقدر كشته داده شده است؟ آيا با خون‌هايى كه در انقلابات بى‌ريشه و يك جهته، ريخته مى‌شود و مصايبى كه به بار مى‌آورد، مى‌توان مقايسه كرد؟.[8] نه خدا خواسته كه به شما چنين مصيبتى رسد و نه نويد پيروزى نادرست آمده، نه پيمبرش در رهبرى كوتاهى كرده، نه از نيروى دشمنان شكست خورده‌ايد، بايد منشأ اين مصيبت و شكست را از درون نفوس خود و ناتوانى‌هاى ايمانى و جاذبه به دنيا و غنايم آن و اختلاف ميان خود و سرپيچى از فرمان رهبرى جويا شويد: «قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ»، نه توان شرك و كفر بيش از ايمان و توان خدا باشد: «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

همه جهان و جهانيان ظهور قوانين و سنن الهى است كه انسان فطرى با همه وجود و جسم و جانش بيرون از آن نيست. اگر عقل فطرى و اكتسابى تعالى يابد، از آن سنن منحرف نمى‌شود، و اراده متضاد با آن سنن پديد نمى‌آورد. و اگر بر طبق آن پيش رود، شكست و پيروزيش از آن سنن بيرون نيست.

«وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُوْمِنِينَ».

«يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ»، روز برخورد دو گروه است كه در دو صف و فكر متقابل بودند. در اين برخورد بود كه نيروها و روحيه‌ها بارز شد. گروه مشركان در نگهدارى آيين و اصول جاهليت و دفاع از آن، هم‌صدا و هماهنگ بودند و گروه مومنان دچار اختلاف و شكست شدند، اين پيش‌آمد بر طبق حكمت و سنت خدا و اذن او در زمينه ناهماهنگى و خلال درونى آنان «قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ» بود.

آنچه در اين برخورد به شما رسيد، به اذن و سنت خدا بود. چون از او به سوى خود و سود دنياى گذرا برگشتيد، او هم شما را از تدبير خود و اعطاى آگاهى و بينش باز داشت و به خودتان واگذار كرد: «فَبِإِذْنِ اللَّهِ». اذن اللَّه، همان حكمت نهفته او و «وَ لِيَعْلَمَ ...» عطف به «فَبِإِذْنِ اللَّهِ» است: آن مصيبت كه روز برخورد دو گروه به شما رسيد، به اذن خدا ـ اجازه و مشيت حكيمانه خدا ـ بود كه در آن حكمت‌ها و اسرارى است كه بعضى از آن تعيين شده است و بعضى ديگر با گذشت زمان آشكار مى‌شود، براى آنكه مومنان ثابت قدم معلوم و مشخص شوند و هم‌چنين آنان كه به نفاق گرايش يافتند. وصف اسمى «المؤمنين» و فعل حدوثى «نافقوا»، ثبات آن و حدوث اين را مى‌رساند: «وَ لِيَعْلَمَ الْمُوْمِنِينَ».

«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا، قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ، هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإيمانِ، يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ».

«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ ...» عطف به مقدر، با تكرار وَ لِيَعْلَمَ، مانند عطفهاى «وَ تِلْكَ الأيَّامُ ...وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا... وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ ...» اشعار به حكمت‌ها و عللى دارد كه خدا مى‌داند و يا بعدها با تجربه‌ها و پيامدهايى معلوم و مشخص مى‌گردد. «الْمُوْمِنِينَ»، اتصاف ثابت ايمان را، و نافَقُوا، عروض و گرايش به نفاق را مى‌رساند.

پس صحنه احد شكست مصيبت‌بار و پيروزى پايدار بود، شكست در ميدان جنگ و در برابر دشمن مشخص، پيروزى براى شناخت اجتماع خود و انديشه و نفسيات و درجات ايمان و نفاق و گرايش‌ها. آن‌ها كه روزنه‌هاى جاهليت و سايه‌هاى آن را بسته و پشت سرگذاردند و يكسر در جهت شعاع ايمان ثابت ماندند و آن‌ها كه روزنه‌هايى از جاهليت در نفوس خود دارند. (نفق راهروهايى است كه موش‌ها به زير زمين و اطراف آن باز مى‌كنند. و همين‌كه محيط مساعدى فراهم شد آن‌ها را بازتر مى‌كنند). ضربه‌اى كه بر پيشانى مسلمانان و رهبر عالى‌قدرشان خورد، آنان را به سوى خود برگرداند تا خود و افراد خود را بشناسند و اين سوال پيش آمد: «أنّى هذا»؟ آيات قرآن هم پى‌درپى پرتو افكنده تا آنچه به چشم نمى‌آمد و پوشيده بود، آشكار كند و بنماياند، براى همه و براى همان‌ها كه سابقه ايمانى بيشتر داشتند و هجرت كرده بودند و دچار غرور شده بودند و همين سابقه را براى خود و همه اسلام عزت مى‌پنداشتند، و تا سنت‌هاى خدا را بشناسند، شكستى بود كه آنان را به عمق خود و اجتماع خود برگرداند و راه‌هاى پيروزى پايدار و حقيقى را گشود و راه‌هاى شناخت سنن الهى و عبور از گردنه‌هاى پر پيچ و خم و فراز و نشيب و تاريك درونى، گرايش‌ها، عقب‌گردها و ارتجاع به جاهليت و پيشروى‌ها و ثبات‌ها و با ايمان ثابت به سوى صفوف جاهليت و درهم شكستن آن بيرون آمدند و آنان كه جاذبه جاهليت به كنج خانه‌هاشان كشاند تا از برخورد با آن بر كنار باشند. اين‌ها از درگيرى با جاهليت، پيوسته خود را بركنار مى‌دارند و عذرها مى‌آورند.

«وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا».

برتر آييد و در راه خدا بجنگيد و اگر اين بينش و ايمان را نداريد تا در راه خدا برخيزيد، از خود و شهر و حريم خود دفاع كنيد. چون دفاع از جان و مال و در راه آن، مسئوليتِ فطرى و وجدانى است و ملازم با بينش ايمانى و شناخت راه خدا نيست. اين‌ها در برابر دعوت ايمانى و مسئوليت عادى، چنين عذرى مى‌تراشند تا با جاهليت درگير نشوند و يا منتظر بمانند تا كدام صف پيروز شده به آن بپيوندند.

«تَعالَوْا»، اشعار به بالا آمدن و بركنده شدن از وابستگى‌ها تا افق وسيع فى سبيل اللَّه دارد: «قاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ»، يا تا حد همت و غيرت دفاع: «أَوِ ادْفَعُوا». در مقابل اين دعوت متعالى نمى‌خواهند به جنگ در راه خدا يا دفاع قيام كنند، روش آنان تنها شرك و ترديد و ايجاد بى‌تصميمى در خود و ديگران است و بهانه‌ها پيش آورند، و لو، لو، اگر، و اگر چنان بود يا چنين بود: عذرهاى ناتوانان زمين‌گير: «قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ». اگر يقين داشتيم، اگر مى‌دانستيم راستى جنگ هست در پى شما ـ نه پيش نه با شما ـ مى‌آمديم، پس اگر هم راه عذر برايشان بسته شد هيچ‌گاه پيشرو نيستند و به دنبال ديگران كشيده مى‌شوند. چون شرك و جاهليت به حركت در آيد، مانند روز احد، به سوى آن گرايش مى‌يابند و نزديك مى‌شوند و اين‌گونه سخنان ترديدآميزشان نمودار همين گرايش است. اين ترديدها و سرپيچى از امر «تعالوا» انحراف از محور ايمان و نزديكى در جهت كفر و به سوى تجزيه درونى و دو شخصيتى و دو چهره شدن و نوسان بين كفر و ايمان است: «هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإيمانِ». دو چهره ايمان به زبان و نزديكى به كفرِ در درون مكتوم: «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ». و آنچه از همبستگى با مسلمانان و خيرخواهى آنان به زبان مى‌آورند، از فضاى دهان‌شان برمى‌آيد نه از درون قلب‌شان. در هر موردى كه قرآن گفته‌اى را به افواه نسبت داده اشعار به نفاق و خلاف عقيده و انديشه درونى و در حد دهان و زبان است. و خدا داناست بدانچه پنهان مى‌دارند.

«الَّذِينَ قالُوا لإخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا، قُلْ فَادْرَوُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».

«الَّذِينَ» بيان و صفت ديگرى از «الَّذِينَ نافَقُوا» است: اينها با تحرك شرك و نمايان شدن چهره آن و پيش از درگيرى و كارزار گويند: اگر كارزارى باشد پيروى مى‌كنيم، و پس از درگيرى و كارزار چنين گويند. مقصود از اخوان، وابستگان و نزديكان و هم‌رازان آنها هستند، كه با آنان بى‌پرده سخن مى‌گفتند. «وَ قَعَدُوا»، جمله حاليه و معترضه است: همان‌ها كه خود را واقعيت‌نگر و عاقبت‌انديش مى‌نمايانند ـ و به جاذبه جاهليت و گرايش به كفر در كنج خانه‌ها نشستند ـ اگر آنان كه بيرون رفتند و كشته شدند، از ما پيروى مى‌كردند و چون ما در خانه‌ها مى‌ماندند كشته نمى‌شدند. از هر مسئوليت خطير روى بر مى‌گردانند و ضعيفان ساده را ضعيف‌تر مى‌كنند تا پيرو خود گردانند، لو... لو... اگر و اگر «تجزيه و تحليل مسائل» «لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا...» اگر آن‌ها كه بيرون رفتند از ما شنوايى و پيروى داشتند كشته نمى‌شدند. با اين هشيارى و عاقبت‌انديشى و نشستن و از حوادث روى گرداندن براى چه؟ براى گريز از مرگ كه در هر حال و در هر جا، زود يا دير به سراغ‌شان مى‌آيد.اگر مرگ در راه خدا و حيات‌انگيز نباشد، مرگ ننگين است، آيا با تدبير مى‌توانند آن را از خود بازگردانند: «قُلْ فَادْرَوُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ». آن گفتارشان (قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً...) پيش از بيرون رفتن به ميدان و اين‌هم پس از آن. آنان در راه عقيده و ايمان‌شان به سراغ مرگ رفتند و كشته شدند، شما كه از ترس مرگ در خانه‌هاى خود خزيديد و پوسيده شديد، مرگ به سراغ‌تان خواهد آمد.

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».

«وَ لا تَحْسَبَنَّ ...» خطاب به هر مومن به اين رسالت و كتاب است، و هدايت به واقعيات حيات و نهى و نفى انديشه‌هاى ناروا و محدود و شستشوى مغزها از اوهام و خيالات و تلقينات جاهلى و باز كردن ديده‌ها. و هم‌چنين است آيات «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا...و لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ ... و لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ ...» كه در فواصل آيات بعد و در ديگر آيات آمده است كه انديشه و ديد بسته و چشم‌انداز محدود درباره موت و حيات، هرگونه انديشه و بينشى را و ميدان عمل و حركت را محدود مى‌دارد و در پايان به يأس و سقوط مى‌كشاند.

پس از شكست احد و كشته شدن گروهى از مردان و جوانان مسلمان، اين‌گونه انديشه‌ها و گفتگوها و تلقين‌ها در ميان كسانى كه هنوز جلو چشم‌شان باز نشده بود و اميد به پيروزى و بهره‌مندى بيشتر در اين زندگى داشتند، رايج شد، چنان‌كه آيات قبل گوشه‌هايى از آن را بيان كرده، اين آيه در پى انديشه‌ها و اوهام كسانى است كه از ترس مرگ در خانه‌هاى خود مى‌نشستند تا زبون و پوسيده شوند و چون دشمن و مرگ به سراغ‌شان آيد، جز زبان آه و ناله و گله و شكايت ندارند كه چرا اين جوانان از ما پيروى نكردند و كشته شدند و مردند. اگر نمرده باشند از اين بهره‌هاى زندگى كه ما داريم روزى مى‌خوريم و نفس مى‌كشيم، و اگر زنده باشند و روزى هم به آنان برسد، از اينكه از اُنس‌گاه دنيا و كسان و خويشان دور شده‌اند غمگين به سر مى‌برند و مى‌خواهند كه به اهل دنيا برسانند كه آرزوى مرگ و جدايى از دنيا نكنند و پيوسته از آينده خود ترسناك و از آنچه گذشته اندوهناكند.اين انديشه بيشتر مردم وابسته به دنيا و علائق و تصورات كسانى است كه زندگى را در محدوده مكان و زمان و دنياى خود مى‌انديشند. اين آيات همى خواهد تا چنين انديشه‌ها را از مغز مسلمانان بزدايد تا درباره مرگ و زندگى با بينش وسيع‌تر و عميق‌ترى بينديشند. به خصوص درباره آنان كه در ميان ميليون‌ها مردمى كه در ميان غرائز جوانى و جواذب آن به سر مى‌برند، از اين جواذب مى‌رهند و برخاسته راه كمال در پيش مى‌گيرند و مى‌خواهند موانع آن را از ميان بردارند و از پلكان غرائز مى‌گذرند و جان خود را در اين راه كه همان راه «فى سبيل اللَّه» است رايگان مى‌دهند. چنان‌كه آيه 154 بقره مى‌خواهد كه سخن مرگ از زبان مسلمانان ساقط شود و شعور به حيات حقيقى و ابدى يابند، اين آيه با تأكيد نهى «لا تَحْسَبَنَّ» و اثبات «بَلْ أَحْياءٌ» و تفصيل «عِنْدَ رَبِّهِمْ» تعبيرى از نوع حيات آنان را به بشر مى‌نماياند. «عِنْدَ رَبِّهِمْ» مى‌شود كه ظرف «اَحياءٌ» باشد. اضافه صفت رب به آن‌ها ربوبيت و تكامل را مى‌رساند: آنان در نزد پروردگارشان نوعى حيات خاص به خود دارند، چه خود تربيت شده و تكامل و تحول يافته و مشمول صفت خاص ربوبى شده‌اند و از حيات دنيايى و علائق و بيهودگى‌هاى آن رسته و در پرتو حيات «عِنْدَ رَبِّهِمْ» رسيده‌اند. شايد كه ظرف «عِنْدَ رَبِّهِمْ» متعلق به «يُرزَقُونَ» باشد و تقدم اختصاص را و فعل مجهول، منشأ انواع روزى را مى‌رساند : آنان زندگان خاص به خود مى‌باشند كه نزد پروردگارشان همى روزى داده مى‌شوند،[9] چنان روزى كه شخصيت ابدى آنان را مانند اهداف‌شان رشد و بسط  مى‌دهد و پروبال مى‌گشايد، گويا همين انبساط است كه آنان را خوشحال مى‌دارد.

«فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أّلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُوْمِنِينَ».

«فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» چه فرح حالت انبساطى است كه در پى روزى معنوى حاصل مى‌شود و روزى مادى قبض و سستى مى‌آورد. اجمال «بِما آتاهُمُ اللَّهُ»، همين امدادها و روزى‌هايى را مى‌رساند كه برتر از وهم و تصوير ماست، «باء» سبب يا ملابست و «فضله» اختصاص و بيش از استحقاق عمل را: آنان در حال خورسندى و انبساط به سر مى‌برند به سبب آن‌چه خداوند از فضل و بيش از حق كارشان و پاداش كوشش و رنج در راه خدا به آنان داده است، و همى خواهند كه بشارت دهند به كسانى كه راه آنان را در پيش دارند و به آن نرسيده‌اند، و مى‌كوشند كه راه اتصالى به آيندگان و ماندگان در دنيا باشند و بشارت‌هاى خود را بدانان بنمايانند: «وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ ...» يستبشرون، كوشش و طلب را مى‌رساند و از بشارت و بشره ـ نمودار شدن خوشى در چهره ـ و باء وصلى بايد به همين معنا باشد نه به معناى «يبشرون» : به ديگران بشارت مى‌دهند، كه خلاف ظاهر است و نه به معناى «يسّرون» كه باء سببى باشد: نسبت بدانان كه در دنبال‌شان هستند خورسندند. آنان خوشى و وضع خود را كه از پرتو درخشان در چهره نمود دارد، همى خواهند كه به كسانى كه بدانان نرسيده‌اند و ملحق نشده‌اند و در پى آنها مى‌روند برسانند. چنان‌كه روايات و كشفياتى كه از اينان در خواب و بيدارى مى‌شود همين را مى‌رساند.

اختصاص استبشار به كسانى كه بدانان ملحق نشده‌اند و در پى آن‌ها هستند از جهت رابطه و هم افقى روحى و هم‌هدفى است. «أَلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ...»، تفسيرى از استبشارشان است: آنان همى خواهند كه بشارت دهند و خوشى خود را بنمايانند به آن كسان ... اين‌كه هيچ ترسى بر آنان نيست و زندگى اندوهگين ندارند. «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ». نعمة و فضل كه به صورت ناشناخته (نكره) آمده، همين عظمت و ناشناختگى و برترى از تعريف و ستودن آن نعمت و فضل را مى‌رساند.

استبشار سوم، شهود اين حقيقت است كه خداوند پاداش كار مردمى را كه داراى وصف ايمان شده‌اند تباه نمى‌كند. آن شهيد است كه به مقام اين شهود مى‌رسد. اين آيات دريچه‌هاى بقا را به روى همه مى‌گشايد، و تصوير و دورنمايى روشن از حيات شهداى راه خدا را مى‌نماياند. زيرا آنان كه وجودشان را نور و جاذبه خدايى فراگرفته و ناگهان از همه تعلقات و آرزوهاى دنيايى و جسمانى بركنده شده‌اند، چنين مقامى را شايسته‌اند. با اين اوصاف و تفصيل در سوره بقره: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»[10]، تنها از گفتن اموات، براى آنان نهى كرده و بطور سربسته از حيات آنان خبر داده در پايان، «وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» گفته است كه چنين دريافتى از مسأله بقا و حيات همه مخاطبين ندارند و با دريافت لطيف و باريك‌بينى (شعور گويا از شَعر: مو) آن‌هم تا حدى مى‌توان دريافت. نه دريافت‌هاى عادى و دريافت‌هاى محدود و علمى.[11]  بشر فطرى با شعور محدودش هميشه و سربسته به بقايى بعد از مرگ ايمان داشته است. دانشمندان بزرگ و باشعور از طريق اشراق و براهين روشنگر به سوى حيات پس از مرگ رهنمون شده‌اند و پيمبران گذشته از طريق وحى و شهود آن را نمايانده‌اند، قرآن دريچه‌هايى از حيات ابدى و چگونگى آن و مسير نهايى انسان گشوده است. انديشمندان بشر با ديد وسعت‌ياب و شعور نافذ، از هر سو و هر جهت كه پيش رفته‌اند، به زندگى برتر و بقاى انسان رسيده‌اند و كوشيده‌اند تا دريافت‌هاى خود را با تعبيرات عرفانى و استدلال‌هاى علمى به ديگران منتقل كنند. نمونه و فشرده‌اى از دريافت‌هاى گزيدگان بشرى اين است «كه در كتاب‌هاى علمى و فلسفى به تفصيل بررسى شده است» : 1 ـ بررسى و نظم و هماهنگى و پيوستگى اجزاء و كل طبيعت نمايان‌گر هدفى است كه نبايد خود آن و يا بدتر از آن باشد. 2 ـ پديده عاقل و مختار (انسان) با اين قوا و تجهيزات و بيش از نيازهاى حيوانى، در راه و سفرى دورتر است و بايد مقصدى بالاتر از اين زندگى محدود در پيش داشته باشد. 3 ـ تداوم و تضاد موت و حيات كه از هر يك ديگرى بر مى‌آيد تا انسان، نبايد به موت طبيعى بدن پايان يابد و حياتى از آن بر نيايد.[12]  4ـ بدن و قواى طبيعى در اين جهان، رحمِ  پرورشِ استعدادها و فعليت قوا بوسيله رشته‌ها و جهات دريابنده و كنش‌ها و واكنش‌هاى انديشه و اعمال تا پايان زندگى طبيعى و تكوين شخصيت است كه بايد با ضغطه مرگ ولادت يابد و چهره واقعى و درونى رخ نمايد.[13]  5ـ آن شخصيت(من) كه مصون از تغيير و كاستى است، نبايد بدن باشد كه پيوسته در تغيير و كاستن است. 6 ـ آن‌كه لحظه‌اى از خود غافل نيست و هميشه حضور دارد، نبايد بدن و قواى جسمى باشد كه هميشه حضور ندارد. 7 ـ آن كه به سوى تعالى و ايمان و هدف‌يابى و لذات برتر مى‌كشاند، آن نيست كه به پستى و در جهت لذاتِ متضاد با كمالات روحى سوق مى‌دهد. 8 ـ آن كه بر اعضا و قواى بدن فرمانده است، آن نيست كه فرمان مى‌برد. 9 ـ آن كه خواست و ادراكاتش نامحدود و كلى است، بدن و اجزا و قواى محدود جسمانى نيست. 10 ـ آن قدرت فعال و ما فوقى كه همه دريافت‌هاى بيرونى و درونى را تجزيه و تركيب و تجريد و تعميم و ضبط مى‌كند، برتر از قوا و حواس پراكنده جسمانى است. 11 ـ آن مبدأ محيط انسانى كه سرانگشت اراده‌اش، سراسر قواى ادراكى از عقلى و تخيلى و حفظ و حس را، هرگاه كه بخواهد به كار مى‌برد، بايد برتر از همه آنها باشد. 12 ـ آن «من» كه همه قوا و اعضاى متغير را به خود نسبت مى‌دهد، جامع و ثابت و برتر از موارد انتساب و اضافات است. 13 ـ آن‌كه با قدرت بى‌مانندش، ادراكات غايب را احضار مى‌كند، از جسم و قواى جسمى كه در هر ادراك و امر حادثى نياز به علت حدوثى دارد، بى‌نياز است. 14 ـ آن‌كه ظرف ادراكاتش بى‌نهايت است، همانند جسم و قواى محدود آن نيست ... و ديگر كشف‌هاى شهودى و علمى از شخصيت انسان كه چون از جسم و تركيبات جسمى برتر و جداست، مرگ كه از ميان رفتن تركيب است به آن راه ندارد و مرگ در راه خدا و هدف‌هاى برتر، حياتى باشكوه‌تر در پى دارد:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً...» هم‌رديف آنان مردان باايمان و فرمانبر خدا و رسول در سختى‌ها و خطرهاى جان‌فرسايند:

«الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ».

از اوصاف بارز متقيان با ايمان است، مانند همان افراد كه به درجه عالى شهادت رسيده‌اند. بنا بر ارجاع ضميرهاى جمع «أَلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» به «بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ»، شايد كه «الَّذِينَ اسْتَجابُوا» وصف همان‌ها باشد: همان كسان كه با كوشش و كشش خود خداى و رسول را اجابت كردند ـ «استجابوا» به جاى «اجابوا» ـ پس از آنكه به آنان زخم كارى رسيده بود. «وَ الرَّسُولِ» بدون لام، عطف به اللَّه آمده تا وحدت دعوت و اجابت را برساند. بيان آيه كلى و منطبق با كسانى است كه پس از اُحُد دعوت آن حضرت را براى تعقيب مشركان اجابت كردند. همان‌ها كه پس از آن زخم‌هاى كارى و زمين‌گيركننده، همين كه فرمان بسيج را دريافتند به‌پا خاستند و در پى فرمان به سوى دشمن شتافتند و با تنهاى مجروح تا حمراء الاسد پيش رفتند و چنان رعبى در دل مشركان افكندند كه با همه تجهيز و تصميم‌شان هراسان از «روحاء» برگشتند. در ميان «الذين استجابوا» كسانى بودند كه در پيكار احد از فرمان خدا و رسول روى تافتند و شكست جنگى و روحى در پى آوردند و سپس مشمول عفو خدا و رسول (ص) شدند و با اندك فاصله‌اى اين گونه تجديد ايمان و قدرت كردند و فرمانبر و مصمم در پى دشمن روان شدند. «الَّذِينَ اسْتَجابُوا»، تكريم از همه است، هم ثابت‌قدمان مومن، و هم افراد سست و عاصى كه شكست جنگى و روحى احد را به بار آوردند، و خبر آن در آيه نيامده تا پاداش مقدرشان چه باشد؟ «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا»، خبر مقدم «أَجْرٌ عَظِيمٌ» است: از آنان كه دعوت خدا و رسول را اجابت، و براى كسانى كه احسان كردند و خوددار از عصيان بودند، پاداش بزرگى است. پس از اعلام عفو خدا و رسول، اين مردان با ثبات و احسان و تقوا، خشم خود را از عاصيان كه موجب چنان شكستى شدند، فرو نشاندند و با احسان به آن‌ها و خوددارى از نكوهش و طردشان، آنان را به جمع مسلمانان كشاندند كه در زمان كوتاهى همان‌ها كه در احد با همه تجهيزات‌شان عقب‌نشينى كردند، چنان دگرگون شدند كه شتابان با ديگر مجروحان به تعقيب مشركان سر به بيابان نهادند. اين است اثر عفو و احسان و جذب و تقوا!.

داستان پس از احد را چنين نقل كرده‌اند: همين كه ابو سفيان از اُحُد بازگشت و به «رَوحاء» رسيد، در ميان خود به مشورت و نكوهش خود پرداختند كه چرا با آن‌كه پيروز شديم و گروه اندكى باقى ماندند آنان را از ميان برنداشتيم و محمّد (ص) را نكشتيم، و تصميم بر اين شد كه بازگردند. رسول خدا كه مراقب اوضاع بود تا خبر رسيد، ندا در داد كه در تعقيب آنان مسلّح شوند و جز كسانى كه روز گذشته در احد بودند بيرون نيايند. و بيشتر آنان دچار جراحت و مشغول مداوا بودند. با هفتاد تن از ياران مجروح خود از مدينه بيرون آمدند تا به هشت ميلى مدينه در سرزمين «حمراء الاسد» رسيد. على  (ع) يا ديگرى را در پى آنان فرستاد تا بنگرد كه آيا بر اسب سوارند و شتران را يدك مى‌كشند يا بر شتران سوارند و اسبان را يدك مى‌كشند، اگر چنان باشند، به مدينه باز مى‌گردند و اگر چنين باشند به مكه مى‌روند. معلوم شد بر شتران سوارند و اسبان را يدك مى‌كشند.

يكى از اصحاب آن حضرت از «بنى عبد الاشهل»، گويد: من و برادرم روز احد مجروح شده بوديم و همين كه منادى آن حضرت فرمان بسيج در داد با برادرم بيرون رفتيم و مركبى نداشتيم، من كه جراحتم كمتر بود او را كه از پى مى‌آمد مقدارى از راه به پشت مى‌گرفتم كه بعد به پاى خود مى‌رفت تا به «حمراء الاسد» رسيديم. «معبد خزاعى» كه مشرك بود ـ خزاعه مشرك و مسلمان‌شان جانب‌دار آن حضرت بودند و خبرى را از وى پوشيده نمى‌داشتند ـ گفت: اى محمّد! بر ما بس گران آمد آنچه بر تو و قومت رسيد. سپس از نزد آن حضرت بيرون رفت تا در «روحاء» به ابو سفيان و همراهانش رسيد كه آماده برگشت بودند. از معبد پرسيد از پيمبرت چه خبر؟ معبد گفت! محمد با يارانش با گروهى كه مانندش را نديده‌ام و كسانى كه در آن روز از او واپس ماندند و سپس پشيمان شدند، بيرون آمده همه با سينه‌هاى پر از كينه و دندان‌هاى فشرده. ابوسفيان گفت: واى بر تو چه مى‌گويى؟ گفت گمان مى‌كنم از اين منزل كوچ نكنى مگر آنكه پيشانى‌هاى اسبان بر تو نمايان شود. ابوسفيان گفت: ما خود را آماده كرده‌ايم كه بر آن‌ها دوباره بتازيم تا يكسر آن‌ها را ريشه كن سازيم. گفت: من شما را از اين كار نهى كردم و شعرهايى در اين باره سروده‌ام:

كادت تُعَدُّ من الاصوات راحلتى         اذ سالتِ الارضُ بالجُردِ الأبابيلِ[14]

سپس ابوسفيان عنان برتافت. بعضى آيه را ناظر به داستان بدر صغرى گرفته‌اند.«الَّذِينَ اسْتَجابُوا»، چون وصف نمايان «المومنين» باشد، خبرش همان «لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُوْمِنِينَ» است: خداوند ضايع نمى‌كند پاداش مؤمنين را، همان‌ها كه اين چنين ايمان خود را به آزمايش آوردند، اجابت كردند دعوت خدا و رسول را بعد از آن‌كه زخم‌هاى كارى بدانان رسيده بود. و بيش از اين، براى آنان كه نيكى كردند، يا هر چه بيشتر عمل‌شان را نيك كردند و پرواگيرى داشتند، پاداش بزرگى است: «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ». چه، مى‌شود كه همان پايدارى و ايمان نهايى را كافى پندارند و يا دچار غرور شوند و از طريق احسان و تقوا روى گردانند.

«الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ. فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ. إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُوْمِنِينَ».

«الَّذِينَ» وصف ديگرى است از المومنين، اگر نظر به وصف گروه‌هاى ديگر باشد، به جاى عطف است. «النَّاسَ»اول نظر به منافقان و سست ايمان‌ها و خبرسازهايى است كه به هر وسيله مى‌كوشند تا مومنان را بترسانند و سست كنند (به اصطلاح ستون پنجم دشمن). النَّاسُ دوم، دشمنان شناخته و جنگجو است. «قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ»، جمع افراد و قوا است، لكم، به جاى «عليكم» در اينگونه موارد به قرينه «فَزادَهُمْ إِيماناً» شايد نظر به نتيجه نهايى است كه به سود مسلمانان از جهت نيرومندى و آگاهى و افزايش ايمان است. «فَزادَهُمْ إِيماناً»، به جاى «فزاد ايمانهم» افزايش شخصيت آنان را مى‌رساند: آنان كه چون به آنان گفتند كه آن مردم دشمن و جنگجو افراد و قواى خود را در برابر شما يكسر بسيج كرده پس بايد انديشناك شويد، از جهت ايمان افزايش يافتند. همين كه خود را به خدا پيوسته ساختند و به نيروى او اتكا كردند، نمودار افزايش شخصيت ايمانى آنان است: «وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ. فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا...» افعال ماضى در اين سه آيه تحقق مضمون آن‌ها را به نعمت و فضل بزرگ و خصوصيت آن نعمت و فضل را مى‌رساند. چه نعمتى برتر از ايمان و آگاهى بيشتر و امنيت روحى، پس از آن هراس‌ها و ترس‌هايى بود كه دشمنان و عوامل داخلى آن‌ها در ميان مسلمانان شايع مى‌كردند. فضل، بهره بيش از استحقاق و مورد انتظار است. «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»، بدون عطف هم‌چون ظرف و محيط نعمت و فضل است: آن‌گاه كه هيچ‌گونه بدى و شرّى به آنها مس نكرد؛ نه كشته‌اى دادند و نه زخمى به آنان رسيد، با همه آن محيط رعب و هراس كه فراهم شده بود، در ركاب رهبر عالى‌قدر خود رفتند و بى‌رنج و باايمان و بصيرت كامل‌تر و خشنود برگشتند و از خشنودى خدا پيروى كردند: «وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ».

«إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ ...». «إِنَّما»، بيان حصر است و فعل «يُخَوِّفُ» (از باب تفعيل)، استمرار را مى‌رساند و در مورد آيه نظر به تأثير اين فعل است: اين همان شيطان است (جز او نيست) كه در چهره آدميانى حضور مى‌يابد و اوليايش را همى خوف مى‌دمد و تخويف مى‌دهد. تأثير و نفوذ و وسوسه‌هاى هراس‌انگيز شيطان در نفوس تهى از ايمان و استقامت است كه زير نفوذ و ولايت شيطان در آمده‌اند. يا به تقدير مفعول اول باشد: «يخوفكم اوليائه من اوليائه»: شما را از اولياى خودش (قدرت‌هاى شرك) مى‌هراساند. كه نظر به فعل تخويف باشد، نه تأثير آن. اين كار شيطان و شيطانى است كه خود يا در چهره آدميانى درمى‌آيد و در كسانى كه راه نفوذ شيطانند (اولياى او) همى ترس و هراس مى‌افكند. آن‌چه موهوم و بى‌پايه و ناواقع است، واقعى و پايدار مى‌نماياند، و به عكس. شيطان و عوامل شيطانى از منفذ انفعالى تعلقات و آرزوهاى نگرانى‌زا مى‌ترساند و با دميدن و چشم‌گير نمودن آن‌ها، ماوراى علاقه‌هاى وهمى و گذرا را مى‌پوشاند. آن‌ها كه به قدرت و تقدير و لطف و رحمت و راه خدا و حيات برتر ايمان دارند از چه بترسند. آن‌ها كه مى‌دانند هر چه در اين راه بدهند بيشتر و برترش را مى‌يابند و مرگ را نهايت زندگى نمى‌دانند و آن را بيرون رفتن از تنگناى رحم دنيا به فراخناى حيات ربوبى مى‌بينند، نبايد در معرض دميدن خوف شيطانى باشند: «فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ». ضمير هم، راجع به شيطان و اولياى شيطان است. خافون، با ضمير متكلم محذوف، امر به ترس از خدا ـ اوامر و احكام و سنن او ـ نه خود او كه مبدأ رحمت و خير است. «إِنْ كُنْتُمْ مُوْمِنِينَ»، شرط متأخر از نهى «فَلا تَخافُوهُمْ»، و امر خافون، ارشادى است، چه آن‌كه بر پايه محكم ايمانى استوار است از هيچ‌كس جز او نمى‌ترسد. از خدا هم [از آن جهت مى‌ترسد] كه مبدأ حكمت و سنن است: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ....».

// پایان متن

 

[1] استبشار لازم است و به معناى شاد شدن ولى با «باء» متعدى مى شود، چنانكه در «معجم متن اللغه»، ج 1، ص256، تأليف احمدرضا چنين آمده است: «استبشر: فرح و سُرَّ. واستبشره : بَشَّرَهُ : طلب منه البُشرى».

[2] ن. ك به تفسير آيه 129 سوره بقره، مجموعه آثار، ج 2، ص 464.

[3] و اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخّر كرده است بي‌گمان خواهند گفت خدا... و اگر از آنان بپرسى چه كسى از آسمان آبى فرو فرستاده... بدون شك مى گويند خدا...وهنگامى كه سوار كشتى مى شوند [همين كه با خطر غرق شدن رو به رو شدند] خدا را با اخلاص در دين مى‌خوانند... عنكبوت (29)، 61، 63 و 65.

[4] جمعه (62)، 2 .

[5] بقره (2)، 129.

[6] حكمتى كز طبع زايد وز خيال               حكمتى بى فيض نور ذو الجلال
حكمت دنيا فزايد ظن و شك                  حكمت دينى برد فوق فلك

فكر آن باشد كه بگشايد رهى                 راه آن باشد كه پيش آيد شهى
شاه آن باشد كه از خود شه بود             نى به مخزن‌ها و لشكر شه شود
تا بماند شاهى او سرمدى                    همچو عز ملك دين احمدى
تا قيامت نيست شرعش را زوال            گشته دور از ملك او عين الكمال
(مولّف)، مولوى ، مثنوى، دفتر دوم، بيت 3202.

[7] و سوگند به نَفس [آدمى] و آنچه آن را سامان داد، پس تبهكارى و پرواپيشگى‌اش را به آن الهام كرد. الشمس(91)، 7 و 8.

[8] ن.ك به تاريخ‌ها و احصائيه‌ها و كتاب «رسول اكرم در ميدان جنگ». (مؤلّف)

[9] بس زيادت‌ها درون نقص‌هاست                   مر شهيدان را حيات اندر فناست
چون بريده گشت حلق رزق‌خوار                 يرزقون فرحين شد خوش‌گوار
حلق حيوان چون بريده شد به عدل               حلق انسان رُست و افزون گشت فضل
حلق انسان چون ببّرَد هين و هين                 تا چه زايد كن قياس آن برين
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى،دفتر اول، بيت 3872.
آن غذاى خاصگان دولتست                              خوردن آن بى گلوى آلتست
شد غذاى آفتاب از نور عرش                          مر حسود و ديو را از دود فر
شدر شهيدان يرزقون فرمود حق                     آن غذا را نى دهان بد نى طبق
(مؤلّف)، همان، دفتر اول، بيت 1086.

[10] به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند نگوييد مردگان، بلكه زندگانى هستند ليكن شما دريافت نمى‌كنيد. بقره (2)، 154.

[11] دريافت محدود علمى ملازم با شعور و استشعار لطيف از انسان و جهان نيست. آن‌چه شعور از زيبايى پديده‌هاى طبيعت و رنگ آميزى و دگرگونى‌ها و روابط آن و حالات و رنج‌ها و دردها و ناله‌هاى انسان‌ها و...در مى‌يابد و به زبان شعر و نقش قلم و آوا و آهنگ صوت منعكس و منتقل مى‌كند و شعورها را برمى‌انگيزد،علم استدلالى و تجربى دريافت نمى‌كند. (مؤلّف)

[12] از جمادى مردم و نامى شدم                        وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مُردم از حيوانى و آدم شدم                           پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
جمله ديگر بميرم از بشر                            تا برآرم با ملائك بال و پر

پس عدم گردم عدم چون ارغنون                   گويدم انا اليه راجعون
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى، دفتر اول، بيت 3091.

[13] پيش از اين هرچند جان پر عيب بود                       در رحم بود و ز خلقان غيب بود
الشَقِىُّ مَن شَقَى فِى بَطنِ اُم                                  مِن سِماتِ الجِسمِ يُعرَف حالُهُم
نى چو مادر طفل جان را حامله                             مرگ درد زادنست و زلزله
جمله جانهاى گذشته منتظر                                  تا چگونه زايد اين جان بَطِر
همان، دفتر اول، بيت  3512
برگ بى برگى ترا چون برگ شد                             جان باقى يافتى و مرگ شد
همان ، دفتر دوم، بيت  1378
ظاهرش مرگ و به باطن زندگى‌ست                           ظاهرش ابتر نهان پايندگى‌ست
از رحم زادن جنين را رفتن‌ست                                  در جهان او را ز نو بشكفتن است
دانه مردن مرا شيرين شده استب                               بَل هُمُ اَحياء پَى من آمده است
اُقتُلُونِى يا ثِقانِى لائِماً                                               اِنَّ فِى قَتِلى حِياتِى دائِماً
همان، دفتر اول، بيت  3929

[14] نزديك بود كه از شدّت سر و صدا شتر من به لرزه درآيد، چون زمين به وسيله سپاهيان سوار به حركت درآمده بود.

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 135 تا 161.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *