معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 1 تا 6 سوره نساء به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد چهارم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. این جلد از این کتاب شامل تفسیر آیاتی از سورۀ آل عمران و سورۀ نساء است. آیات ابتدایی سوره نساء دربارۀ توصیه به رعایت قسط و عدل درباره ایتام و زنان است. آیت‌الله طالقانی در تفسیر این آیات کوشیده است چرایی و ضرورت برخی از احکام برگرفته شده از آنها را نشان دهد. لازم است متذکر شویم که طالقانی بعدتر بار دیگر این آیات را در زندان تفسیر می‌کند. او زمانی که به تفسیر آیۀ 22 سورۀ نساء می‌رسد توسط حکومت پهلوی دستگیر و زندان و در نتیجه، روند نگارش متوقف می‌شود و بعدتر در زندان تفسیر قرآن را بار دیگر از ابتدای سورۀ نساء شروع می‌کند. لازم است ذکر شود که کتاب‌ شش جلدی «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را نگاشته و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1350 الی 1354
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 211 تا 225
متن

پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سوره نساء آیات 1 تا 6

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيمِ

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا» ‎(١)

«وَآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا» ‎(٢)

‏«وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا» (٣)

«وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَّرِيئًا» ‎(٤)

«وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَّعْرُوفًا» ‎(٥)

«وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا» ‎(٦)‏

 

به نام «الله» آن بخشایشگر بخشنده

هان اى مردم پروا گيريد پروردگارتان را همان كه شما را از يك نفس آفريد و حال آن‌كه (و) جفت او را نيز از همان آفريد، و از آن دو مردان و زنان بسيارى بپراكند، و پروا گيريد خدايى را كه به او (به ياد او) يكديگر را همى مى‌پرسيد و خويشان وابسته را، بى‌گمان خدا بر شما بس ناظر است. (1)

و بدهید به يتيمان اموال‌شان را و ناپاك را به پاكيزه تبديل نكنيد، و مخوريد اموال‌شان را به سوى اموال‌تان، كه بى‌گمان گناهى بس بزرگ است. (2)

و اگر خوف آن داشتيد كه درباره يتيمان به قسط عمل نكنيد پس به نكاح آريد از زنان دو دو و سه سه و چهار چهار، پس اگر ترسيديد كه در ميان آنان به عدل رفتار نكنيد، درنتيجه يكى [بگيريد] يا آن‌چه را دست‌هاى‌تان به تصرف درآورده است. اين كار نزديك‌تر است به آن‌كه [از قسط و عدل] تجاوز نكنيد. (3)

و بدهید به زنان كابين‌هاى‌شان را به صورت بخششى خاص، پس اگر شخصا با خشنودى خاطر از مقدارى از آن درگذشتند پس به گوارايى و نوش آن را بخوريد. (4)
و ندهید به نابخردان اموال‌تان را كه خداوند آن را قيام شما گردانيده است، و در آن مال آنان را روزى دهيد و بپوشانيد و گفتارى نيك و پسنديده براى آنان بگوييد. (5)

و بیازمایید يتيمان را تا هنگامى كه رسيدند به حد ازدواج، آن‌گاه اگر رشدى از آنان از نزديك دريافتيد، پس اموال‌شان را بدانان بپردازيد و به اسراف و به منظور پيشگيرى از اين‌كه بزرگ شوند آن را نخوريد و هر كس بى‌نياز باشد پس بايد چشم بپوشد و هر كس نادار بود پس بايد بطور متعارف بخورد و هرگاه اموال‌شان را به آنان پرداختيد گواه بگيريد برايشان و بسنده است حساب‌رسى مر خداى را. (6)

شرح لغات:

نفس: خود، شخص، روح، منشأ حيات، خون.

زوج: همسر و جفت است، چه مرد و چه زن. در لغت فصيح و در قرآن به همسر زن، زوج آمده.

يتامى، جمع خاصّ يتيمة كه جمع يتيم هم مى‌آيد.

حوب، به ضمّ و فتح حاء: گناه، ترس، اندوه. به معناى مصدرى: آلودگى به گناه يا گناه وحشت‌زا و حزن‌آور. [اين واژه بدين ‌شكل] فقط در اين آيه آمده است.

قسط: تحقّق و توزيع حقوق است.

تعولوا، از عال: در قضاوت از حق روى گردانيد و به سوى تجاوز ميل كرد، در سنجش خيانت كرد، كاست، كارش سخت و نگرانى آور شد، عيالش زياد شد.

صدقات، جمع صدقه: مهرى كه با صدق نيّت و راستى اعطاء شود.

نحلة: بخشش و هديه اختصاصى، از نحل: چيزى به وى بخشيد، او را به چيزى مخصوص گردانيد، بدنش از بيمارى لاغر شد، سخن يا شعر را به او نسبت داد، به وى ناسزا گفت.

هنىء: گوارا، آن‌چه بى‌رنج به دست آيد، از هنأ: غذا براى شخص گوارا گرديد و پذيراى مزاج شد، به او خوراند، بخشيد، غذا را خوب فراهم كرد، با ديدنش خشنود گرديد. هنىء بيشتر در گوارايى خوردنى گفته مى‌شود و مرىء در آشاميدنى.

سفيه: سبك رأى، فرومايه، نابخرد.

ابتلاء: در معرض آزمايش آوردن.

اسراف: مصرف كردن بيش از لزوم.

بدار: پيشگيرى، دستپاچگى.

 

«يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الارْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً».

آخرين آيه از سورۀ «آل عمران» ـ پس از صبر ـ «رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ ...» بود، آغاز اين سوره نيز فرمان تقواى خاص و مشعر به آگاهى است و تبيين ربوبيّت طبيعى رابطه است كه احكام تشريعى بر همين پايه و رابطه مى‌باشد: از احكام ازدواج و مواريث تا ديگر احكام اجتماعى وسيع‌تر.

ظاهر «نَفْسٍ» در اين آيه، همان منشأ حيات است. زيرا اگر نظر به شخص باشد ـ آدم ابوالبشر يا هر انسان معهود و منظورى ـ بايد «من النفس» گفته شود و صفت مونث «واحدة» و ضميرهاى «مِنْها زَوْجَها»، متناسب نيست. چون آن‌جا كه منظور شخص است صفت و ضمير مذكر آورده مى‌شود مثل «جاءنى النفس الواحد، عندى خمسة عشر نفسا» و نيز چون، «النَّاسُ»، عام و شامل همه است ـ گرچه خطاب متوجه به موجودين است ـ آدم، هم مشمول آن است و او هم از نفس واحده آفريده شده است. نفس واحده در آيه، مانند «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[1] است كه نظر به همان موجود زنده حياتى است پيش از آن‌كه به صورت  كامل انسانى درآيد و ملهم به فجور و تقوا شود، هم‌چنان كه كلمه نفس به هر جاندارى گفته مى‌شود. و شايد كه «وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» حاليه باشد: «...پروا گيريد پروردگار خود را همان كه شما را از يك نفس آفريد و حال آن‌كه جفت او را نيز از همان آفريد»، يا عاطفه. اين آيه، تنبيه و فرمان به تقوا «پرواگيرى» از قدرت ربوبى است كه به صورت نيروى نيرومند حيات در اين جهان پديد آمده چنان‌كه از يك اصل و منشأ حياتى اين همه مرد و زن را در صحنه زمين پراكنده نموده است، پرواگيرى و نظامات و قوانين شديد و دقيق، در موارد و مراكز نيرومند نيرو و قدرت است.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الأَرْحامَ». تكرار «وَ اتَّقُوا»، تأكيد و تبيين مورد ديگرى است پيوسته به مورد اول، آن تنبيه و امر به پرواگيرى از ربوبيّت مضاف است كه در اصل آفرينش بروز كرده است، و اين الوهيت، با همه صفاتى است كه مرجع فطرى و توحيدى همه تضادها و اختلافات است كه موجب پراكندگى ها و ستيزه‌جويى‌ها مى‌شود كه به ياد او و سوگند به او برمى‌گردند. «تَسائَلُونَ بِهِ»: به او و سوگند و ياد او همى مى‌پرسيد و يكديگر را مى‌خوانيد و به او روى مى‌آوريد و حق را مى‌نمايانيد. اين يك مبدأ پيوستگى انسانى است كه انگيزه‌هاى خودخواهى و سودجويى و ديگر غرايز پست او را به پراكندگى مى‌كشاند، و ديگر رَحِم است، كه هر دو پس از پراكندگى و تكثير: «وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً...» منشأ يگانگى و توحيد بشر است. از رَحِم كه ظرف تكوين انسان است رشته‌هاى جاذبه رحمت كشيده و به خانواده و قوم و قبيله پيوسته مى‌شود.

 

«وَ آتُوا الْيَتامَى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً».

به حكم تقوا «پرواگيرى» كه بر فراز ظهور آن نيروى ربوبى‌اى كه آفريننده مرد و زن از يك منشأ حياتى و قدرت تكثير است آمده و همان كه محل پيوستگى و تسائل است، بايد وسايل رشد و نمو ذرّيه ناتوان را فراهم ساخته و از رساندن اموال كه در رحم دنيا هم‌چون خون تغذيه در رحم مادر است، نه جلوگيرى و نه آلوده‌اش كرد و نه از آن كاست. مفهوم «وَ آتُوا الْيَتامى»، نهى و تحريم از امساك، و حكم «لا تَتَبَدَّلُوا»، تحريم از آلوده كردن و نهى «وَ لا تَأْكُلُوا...»، [تحريم] اختلاط و خوددارى از رساندن تغذيه كامل است، چه اين «أَمْوالَهُمْ» مضاف به ارث باشد و يا حقّى كه يتيم بى‌سرپرست در زندگى و اجتماع دارد كه بايد براى رشد و تغذيه‌اش مفروض شود، دريغ داشتن و امساك از آن، گاه براى ربودن مالش و يا به عنوان خدمت است، گاه به تبديل و گاه به سهل‌انگارى كه اموال آنان خود به سوى اموال ديگران رود و آميخته شود. «إِلى أَمْوالِكُمْ» به‌جاى «مع اموالكم»، همين را مى‌رساند. خطاب متوجه عموم مسئولين و شامل سرپرست‌ها مى‌شود. امر «آتوا» همين رساندن مال را مى‌رساند كه مورد نياز است، نه يكسر مال را به يتيم‌ها و به تصرف‌شان واگذاردن كه «فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ»، آن را مى‌رساند.

«وَ إِنْ خِفْتُمْ الاَّ تُقْسِطُوا فِى الْيَتامَى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ الاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا».

پس از امر و دو نهى آيه قبل درباره حراست و نگهدارى اموال يتيمان كه نمودار قسط است، واو عطف و توجه حكم به يتامى در اين آيه، اتصال و ربط اين آيه را با آيه سابق مى‌رساند. ازدواج با دختران يتيم كه بسا به اسارت درآمده بودند و پدران‌شان كشته شده بودند، از لوازم زندگى جنگ‌جويى و قبيلگى بوده است. اين‌گونه زيردستى و نداشتن پشتيبان و قدرت دفاع از حق، راه ستم‌كارى به آنان را باز گذارده بود. با نظر به اين‌گونه اوضاع جاهلى، اين آيه راه اين‌گونه ستم‌كارى و بى‌عدالتى را كه موجب پليدى در زندگى است، مى‌بندد و راه طيّب را باز مى‌گذارد. چون اين وضع حد و مرز كلى ندارد و چه بسا در مواردى ازدواج با يتيمان به صلاح آنان باشد، تحريم آن تصريح نشده و ضمنى و مشروط و محدود بيان گرديده است: «وَ إِنْ خِفْتُمْ الا تُقْسِطُوا فِى الْيَتامى» و نظرها را از آن برگردانده به ازدواج‌هايى كه با قسط و عدالت و رضايت كامل انجام مى‌شود: «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» كه به جاى جواب شرط مقدّر و غير مصرّح است: «فلا تنكحوهن و انكحوا ما طاب لكم»، با چنين دختران يتيمى كه نگران آن باشيد ازدواج نكنيد و ازدواج كنيد با زنانى پاك تا زندگى عادلانه و و جدان و محيط پاك شما آلوده نشود. همين شرط قسط، و راهنمايى به «ما طابَ» چنين تقدير بليغ و كوتاه را مى‌رساند. اين بيان در صورتى است كه جمع يتيمة بودن يتامى است. اگر اليتامى اعم از جمع يتيمة و يتيم باشد، هم راجع به دختران يتيم و زنان بيوه يتيم‌دار است كه ازدواج با آنان چه بسا در قسط و تأديه حقوق مالى و حياتى آنان، كوتاهى شود و موجب آلودگى و طيّب نشدن زندگى گردد. ابهام «ما طابَ»، به جاى «من طاب» براى توجّه اوّلى و نظر به «طاب» است، پيش از بيان «مِنَ النِّساءِ...» كه بيان تفصيلى ما طاب است: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ. و چون اين اوزان براى تكرار و تناوب است: دو دو، سه سه، چهار چهار، كسى كه بتواند از هر جهت مراعات قسط را در همسرى يا با دو زن داشته باشد، نه بيش از آن، بايد به همان اكتفا كند و از آن تجاوز نكند، و هم‌چنين كسانى كه مى‌توانند سه يا چهار [زن] به تناوب داشته باشند، پس واو به همان معناى تفصيلى و عطفى آمده، نه آن‌گونه كه ادباى جامد گمان مى‌كنند كه به معناى «أو»ى ترديدى است، و گرنه بايد جمع ميان دو و سه و چهار كه نه «9» مى‌شود جايز باشد!

اين آيه، با بلاغت خاصى، هم ازدواج را محدود كرده هم راه تعدّد تا چهار را باز گذارده و تجويز كرده است، آن‌هم با شرايط ضمنى: قسط و طيّب و شرط صريح: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» و راهنمايى: «ذلِكَ أَدْنى أَلا تَعُولُوا» اكتفاء به يك زن و يا ملك يمين به عدل و قسط نزديك‌تر است، و يا نزديك‌تر است به اين‌كه بار سنگين عائله‌مندى را بر دوش خود حمل نكنيد و يا نتوانيد كه حمل كنيد. از يك سو اين تحديدى است در مقابل نامحدودى كه در اديان تحديد نشده بود و هم [نشان دادن] روشى به مردم آن روز بود بخصوص در زندگى قبيلگى كه پايه‌اش بر تكثير زن و فرزند بود، و هر كه بيشتر قدرتمندتر از جهت دفاع و تأمين زندگى. در تورات هيچ محدوديتى نيامده و سيره بعضى از پيمبران و پادشاهان بنى‌اسرائيل چون سليمان بوده ـ مسيحيت هم به تصريح انجيل پيرو تورات بوده ـ و اين آيه، تجويز است در شرايط خاصّ زندگى از جهت توانايى مرد در انجام قسط و عدالت و فراهم كردن زندگى پاكيزه «طيّب»، آن‌هم فقط به تجويز نه الزام. اين آيين ابدى زندگى در همه شرايط است نه محيط خاص. و اگر شرايط ايجاب مى‌كرد، مانند زندگى قبيلگى و جنگ‌زده‌اى كه زن‌هايى بى‌سرپرست مى‌مانند و زن هم با رشد عقلى خود رضايت مى‌دهد، جلوگيرى از تعدّد، سلب آزادى زن و مرد است نه بخشش آزادى به آنها، مگر آن‌كه قانون‌گذار بيش از نظر [كردن به] مصلحت عموم، خود را قيّم خانواده‌ها بداند. و چه بسا مردانى كه قدرت بدنى و روح اداره و سرپرستى و قسط آنان بيشتر از چندين مرد عادى است، همچون پيمبر اكرم (ص)، و اين نخستين تجربه و آزمايش است براى اداره شهر و كشور. آن‌كه نتواند در خانه دو يا سه يا چهار زن را با درايت سرپرستى كند، چگونه مى‌تواند شهر و كشورى را اداره كند. و اين حق اداره را اسلام به هر فرد شايسته داده است و ميراث طبقه خاصى نيست.

اگر در محيطى به سبب تولد بيشتر زنان و يا از ميان رفتن بيشتر مردان و به سن يأس رسيدن زن‌ها، سال‌ها پيش از مردها و كوتاهى عمر آنان نسبت به زن‌ها، با در نظر گرفتن زودرسى دختران، زنان آماده همى افزايش يابند، به عكس مردان، چه بايد كرد؟ اين جواز آفرينش بيش از تجويز قانون است. يا مازاد، پس از تقسيم، بايد تن به فحشاء دهند، چنان‌كه مصيبت غرب است، يا زنده به گور كنند و يا بين مردانى كه توانايى دارند تقسيم شوند. كدام يك از اين شقوق به صلاح افراد اجتماع نزديكتر است؟ از سوى ديگر زن كه هميشه و در هر حال آماده زناشويى و حمل نيست، مانند زمان حمل و عادت و شير، مرد آماده در هر حال چه راهى دارد؟ مگر آن‌كه تكثير نسل را ـ هم‌چون فلسفه مالتوس ـ براى اداره‌كنندگان خطرناك بدانيم! نه از جهت تغذيه كه قدرت خلاق و طبيعت سرشار كارش به حساب است، چنان‌كه پيش از ولادت خون را تبديل به شير مى‌كند و چون دندان دهد نان مى‌دهد. راه طلاق هم باز است، نه بن‌بستى كه مسيحيان براى خود درست كرده و راه را بر طبيعت مرد و زن بسته‌اند كه ناچار راه نفوذ خود را از طريق ديگر باز كرده پايه تمدن‌شان را چنان خيسانده است كه در شرف فرو ريختن است. اما روش مسلمانان به پيروى از مترفين و حكام كه زن را همان وسيله شهوات و شكوه گرفتند و حرمسرا آراستند با همه كينه‌ها و دسيسه‌ها و رقابت‌ها، مانند ديگر انحراف‌ها، ربطى به تعاليم اسلام كه بر پايه عقل و فطرت است ندارد. و در شرايط فساد اجتماعى و اقتصادى هرگونه احكام و قوانين منطبق با عقل و فطرت، مسخ و واژگون مى‌شود و وسيله‌اى براى فساد و افساد مى‌گردد. با آن‌كه اصول و فروع احكام اسلامى با هم مرتبط است تا هم محيط تزكيه شود و عدل و قسط اجرا گردد و هم نفوس «ليزكيهم ...».

مخاطب «إنْ خِفْتُمْ الاَّ تُقْسِطُوا... و الاَّ تَعْدِلُوا...» در مرحله نخست افراد مسلمان با ايمان و آگاه و نگران از كوتاهى در قسط و عدل است كه مسئول اجراى آن‌ها مى‌باشند، آن‌گاه نظارت و مسئوليت عموم و اولياى امور. پس اگر مسلمانان آگاهى و نگرانى از انجام ندادن قسط و عدل و افراد و اجتماع و مسئوليت و تعهد نسبت به يكديگر را نداشتند و اولياى امور خود ستمكار و رويگردان از قسط و عدل بودند، ديگر چگونه بايد اين احكام با همه حدودش اجرا گردد و زندگى طيّب فراهم شود؟! «إِنْ خِفْتُمْ»، در هر دو موردِ يتامى و زنان، همان نگرانى را مى‌رساند كه با قرائن و اوضاع اقتصادى و توانايى شخص پيش‌بينى مى‌شود و همين [امر] در اين موارد منشأ حكم است، نه علم و يقين داشتن. درباره يتيم‌ها نگرانى از بى‌قسطى است، چون نظر به رساندن و نگهدارى حقوق مالى و سرپرستى است. درباره زنان نگرانى از بى‌عدالتى است، چون نظر به حفظ تعادل از هر جهت ميان آنان مى‌باشد، و اين تعادل درباره يك زن صادق نيست: «فَواحِدَةً». و همچنين درباره «ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»، كه ميان آن و زن آزاد و يا چند كنيز، تعادل واجب نيست. چون ملك يمين است، كه با قدرت جهاد يا خريدارى به تملك آمده، نه هم‌چون همسرانى كه به اختيار گزيده شده‌اند و به ازدواج تن داده باشند: كنيزان، يا مشركانى هستند كه در جهاد اسلامى به اسارت آمده‌اند و يا از بقاياى بردگان جاهليت بوده‌اند. از نظر اسلام، چون ريشه‌هاى شرك و يا روح بردگى در آن‌ها باقى است، [به همين حال باقى مى‌مانند] تا در محيط اسلامى زدوده شود، و زمينه آزادى و همسريش فراهم گردد و يا ام ولد شوند.

 

«وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً».

چون مهر، هديه‌اى است كه به تناسب ارزش و حيثيت زن و گروگانى داده مى‌شود، اضافه صدقات به ضمير «هن»، اختصاص و حق ثابت آنان را مى‌رساند. «فَإِنْ طِبْنَ»، تأكيد حق «وَ آتُوا النِّساءَ» است و به جاى «إن رضين» مشعر به رضايت درونى و خشنودى دارد، چون مى‌شود رضايت به چيزى ناشى از علل و موجبات خارج از نفس باشد، چنان‌كه اگر زندگى بر او تنگ شود كه ناچار رضايت دهد. «عَنْ شَيْءٍ» به معناى گذشت كم و بيش از صداق است. «نَفْساً» تميز و موكد «فَإِنْ طِبْنَ» و بيان منشأ آن است كه رضايت و خشنودى ناشى از نفس ـ ته دل ـ باشد. «فَكُلُوهُ»، به معناى اعم از هرگونه تصرف است كه سرانجام به خوردن مى‌رسد. «هَنِيئاً مَرِيئاً»، اشعار به اين دارد كه خوردن جز با طيب نفس، ناگوار و گلوگير مى‌شود.

 

«وَ لا تُوْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَولاً مَعْرُوفاً».

حكم عام است و به قرينه «وَ آتُوا الْيَتامى ... و آتُوا النِّساءَ...» بايد نظر به سفهاى در تصرف‌هاى از يتيم‌ها و زنان باشد. ضمير خطاب «أَمْوالَكُمُ»، راجع به اوليا و يا همه مسلمانان است، و به جاى «اموالهم» اشعار به اين دارد كه سفيه به وصف سفاهت، ديگر مالك خصوصى نيست و اموال منتسب به او از اموال عموم است. اصل اوّلى اسلامى همين است كه اموال از آنِ اجتماع است و افراد، تا آن‌جا كه بر طبق مصلحت نوع باشد در حد كوشش و تصرف عاقلانه، مالكيت موقت و اعتبارى دارند. «الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً» تعليل نهى و تبيين مالكيت حقيقى و ارزش واقعى اموال و تحديد تصرف در آن است: همانا اموال شما كه خداوند آن را قيام شما گردانيده است. پس مالك حقيقى خداوند است كه اشيايى را بدين‌گونه آفريده و به تصرف و وسيله قيام خلق گردانده است. چون چنين است نبايد به تصرف سفهاء درآيد. اموال خود قيام است به جاى «به جعل اللَّه لكم قياما»، شدت ملازمه و وابستگى اموال را با قيام مى‌رساند، هم‌چنان‌كه بدون مواد غذايى، هيچ گياه و حيوان و انسانى به‌پا نمى‌خيزد و حيات و حركت با تغذيه است. اين قيام در انسان گسترده مى‌شود، از تغذيه و لباس و مسكن و قيام اجتماعى و فكرى، با تعادل اقتصادى و گردش عادلانه آن در ميان همه افراد و طبقات اجتماع، قيام از هر جهت تأمين مى‌شود، و به هم خوردن تعادل، موجب تورم در طبقه‌اى و محروميت و كمبود در طبقات ديگر مى‌شود.

جعل خدا چنين است كه مواد اولى و مورد نياز به حسب زمان و تكامل نيازمندى را فراهم مى‌كند، و نيازمندى نيروى انديشه و عمل را به كار مى‌اندازد تا اموال عمومى را به صورت اموال نسبى در آورد، و همين زير بنا و مركز حركت و قيام استعدادهاى فكرى و زندگى مى‌گردد. قيام، جامع‌ترين تعريف اموال است. نه آنكه مال و لوازم آن از وسايل توليد، تنها آفريننده و شكل دهنده است، چنان كه ماركس مى‌گويد، و نه آنكه مال هيچ نقشى در تكامل و تحول ندارد و بايد منعزل از زندگى بشر باشد، چنان كه روش تصوف مآبى است. همان قيام است كه با نيروى انسانى منشأ تحرك و اقدام مى‌شود و چرخهاى زندگى را به حركت در مى‌آورد كه اضافه «لكم» به «قيام» [اين نكته را ميرساند].

«جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً» تعليل حكم و متضمن مفهوم سفهاء در اين حكم است: آن‌چه در توليد و مصرف اموال موجب جلوگيرى از قيام و يا باعث قعود و سكون و انحطاط شود، سفيهانه است و شخصى كه چنين تصرفاتى داشته باشد سفيه است. توليد سفيهانه آن است كه بيش از مصرف باشد و سرمايه‌هاى اولى را از ميان ببرد و يا دست اجتماع را از توليد صحيح و قيامى بازدارد. مصرف سفيهانه، در راه محرمات و كارهاى مضر و يا بيهوده است. مشروب‌خوارى، قمار، تبذير، تجمل و مصرف، توسعه بيش از لزوم طبقات تحميلى يا مضر، از ارتش و پليس ...، و شغل‌هاى بيهوده و تجمّلى.

خلاصه آن‌كه در اجتماعى كه داراى هدف برتر و متكامل است، اموال فقط ماده تغذيه «انرژى» افراد و طبقات آن است كه بايد منشأ قيام به هدف‌هاى عمومى و حافظ صورت اجتماع واحد شود. اگر تغذيه «انرژى» لازم و ضرورى نرسد، وحدت اجتماع مختل مى‌شود، و درنتيجه قيام اجتماعى و مسئوليت و تقسيم كار منظم كه منشأ قيام استعدادها و به فعليت رسيدن آن‌هاست، توازن و تعادل «ارگانيك» خود را از دست مى‌دهد و واژگون مى‌گردد.

اين قيام اموال، پايه، يا باصطلاح، زير بناى حركت اجتماع است. قيام ديگرى براى تكميل اين قيام لازم است تا افراد و اجتماع را به توحيد فكر و قوا و شناخت اهداف و آگاهى و مسئوليت همگانى، به‌پا دارد، و موثرتر از اصول و مبانى كلى و ذهنى، همان تكرار و تذكار تصويرى است كه در مكتب پيمبران ابراهيمى به صورت كعبه و مناسك آن تصوير يافته است: «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ»[2]. كه اجتماع آن از شعوب و مليت‌هاى گوناگون، نماياننده توحيد قوا و حركت در يك محور، محورى كه نمودار حقّ است، و سعى درباره آن، آن‌گاه اجتماع براى شناسايى حقّ و خلق و مسئوليت‌ها «عرفات»، و آگاهى براى انجام مسئوليت‌ها «مشعر الحرام» و جهاد و فداكارى «رمى جمرات واضحى» صورت گرفته كه مجموع آن اهرم حركت و تغيير و تحول مكانى و اجتماعى و فكرى است كه همه سنّت‌هاى جمود يافته و اختلافات ناشى از آن را به هم مى‌ريزد و اجتماعى هماهنگ و متحرّك پديد مى‌آورد. اگر آگاهانه باشد! اين قيام تكميل قيام به اموال است.

اين اصول حقوقى و احكام را مى‌توان از اين آيه دريافت: 1 ـ در حقيقت اموال، از آنِ خداوند است كه آنها را داراى ارزشى در حدود نيازمندى براى قيام همه گردانده است، 2 ـ حق تصرف و يا مالكيت با اين جعل از آنِ همه است، 3 ـ به حسب تصرفات كمالى افراد و ارزش‌هاى بيشترى كه مى‌دهند، حقوق خاصى از مالكيت مى‌يابند، از قبيل حيازت و استخراج وارث و.... و اين حق تا آنجا نافذ است كه قيام آن را براى اجتماع مختل و منحرف نگرداند، و همين كه از پايه قيامى منحرف شد، حق اجتماع بر آن سايه مى‌افكند و تصرف افراد را سلب يا محدود مى‌كند. ناظر در اين امور، همه اجتماع‌اند، كه دولت ـ و نه حكومت ـ نماينده آن‌ها و مجرى احكام خدا مى‌باشد. استخراج فروع از اين اصول و تطبيق آن و تشخيص اولياء و قيّم‌ها به عهده صاحبان رأى و نظر است «اولى الامر».

«وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَولا مَعْرُوفاً». اين نيز به نظارت عموم است كه سفهاى مهجور را سرپرستى كنند و از محيط مالى كه به آن حق دارند، وسيله روزى آن‌ها را فراهم كنند، و شايد «فِيها» نه «منها» نظر به همين است كه يكسر آن‌ها را بيرون نرانند و يا اشاره به اين است كه با حفظ سرمايه‌ها، از بهره‌هاى مشروع آن به آنان بخورانند. «فيها» كه پس از فعل «ارزقوهم» آمده و «وَ اكْسُوهُمْ» مطلق آمده، شايد اشاره باشد به اين‌كه پوشاندن آنان، اگر اموال‌شان نرسد، مى‌تواند از اموال عمومى باشد. و بيش از اين بايد آن‌ها را براى زندگى رشيدانه آماده كرد تا شايد رشد يابند: «وَ قُولُوا لَهُمْ قَولاً مَعْرُوفاً». گفتارى كه با عقل فطرى آنان متناسب و شناخته شده باشد.

 

«وَ ابْتَلُوا الْيَتامَى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً».

حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ، منظور آمادگى براى نكاح و مشعر به اين است كه اين آزمايش از پيش از بلوغ كه همان اوان تميز است بايد آغاز شود تا اوان بلوغ كه بيدارى غريزه جنسى است كه در آن عقل اكتسابى نيز بيدار مى‌شود. اين آزمايش به قرينه مقام، راجع به امور مالى است، مانند وادار كردن او به معاملات و خريد و فروش آزمايشى، و شناخت ثمن و مثمن و نرخ اجناس. «فَإِنْ آنَسْتُمْ»، تفريع بر «وَ ابْتَلُوا...» و بيان شرط دفع اموال و جواز تصرف است. پس رسيدن به بلوغ اولين شرط است و همان رفع مانع كه نابالغى و يا وجود مقتضى است كه با شرط رشد تكميل مى‌شود. «آنَسْتُمْ» إشعار به مباشرت از نزديك و خوى گرفتن به رفتار و تجربه دارد. رشد همان قدرت تشخيص در به كار بردن اموال و صرف آن است، در مقابل سفاهت كه در آيه قبل ذكر شده است. «بلوغ نكاح»، همان اوان تكليف و مسئوليت‌ها درباره شناخت اصول، عبادات، مسئوليت واجبات و محرّمات است كه از لوازم عقل فطرى است. و اين كافى براى ورود در زندگى و تصرفات مالى نيست. پس شرط ديگرى مى‌بايد كه همان رشد است. چون رشد آنان محرز شد بايد اموال آنان را به سوى‌شان راند و از خود دور كرد. «فَادْفَعُوا»، همين راندن و دور داشتن و رساندن به آن را مى‌رساند. و هم‌چنين اضافه «أمْوالَهُمْ» پس از «اموالكم». «وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا»، «أَنْ يَكْبَرُوا»، متعلق است به «بدارا»: اموال يتيم‌ها را به اسراف نخوريد و هم‌چنين به پيشگيرى از اين‌كه بزرگ نشوند، و دست‌تان در اموال آنان باز نباشد. مى‌شود كه متعلق به «لا تَأْكُلُوها»، باشد: نخوريد آن را به اسراف و پيشگيرى، تا بزرگ شوند و خود در تصرف اموال‌شان آزاد گردند.

«وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ». تأكيد در خوددارى و اجازه‌اى است به اولياى ايتام كه اگر خود نادار باشند مى‌توانند در برابر كفالت و نگهدارى ايتام و اموال‌شان در حد معروف بردارند.

«فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً». اشهاد در دفع اموال و رسيدگى حساب و مقدار آن تا اختلاف و كشمكشى پيش نيايد و درسى براى يتيم‌هايى باشد كه وارد زندگى شده‌اند و موجب خوش‌بينى و استحكام در داد و ستد و معاملات آن‌ها گردد. در زندگى اجتماع توحيدى، بايد صفات خدا متجلّى باشد كه حسيب يكى از آن‌هاست و در بررسى حساب يتيمانِ مهجورى كه بر كنار از نظارت و كفالت خود مى‌باشند و اشهاد براى آنان، بايد خداوند و صفات او را ناظر انديشه‌ها و اعمال خود بدانند تا پايه زندگى و مسئوليت‌ها باشد: «وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً».

چرا اين نواهى و اوامر و اصول و فروعى كه از آن‌ها استنباط و استنتاج مى‌شود، در فقه اسلامى مورد نظر قرار نگرفته و يا متروك مانده است؟ چون اين‌ها راجع به مسئوليت‌هاى اجتماعى اسلام است كه بايد در ظرف چنين اجتماع رشد يافته‌اى، مورد بحث و بررسى شود، و چنين اجتماعى مسلمانان نداشته‌اند.

// پایان متن

[1] به جان سوگند و بدانچه آن را آراست، پس تبهكاري‌ها و پرواپيشگى‌هايش را بدان آموزش داد. الشمس (91)، 7.

[2] خدا خانه محترم كعبه را وسيله‌اى براى برپاى ماندن [زندگى] مردم قرار داد. مائده (5)، 97.

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 211 تا 225

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *