پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سورۀ آل عمران، آیات 130 تا 136
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (130)
«وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» (131)
«وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (132)
«وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» (133)
«الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (134)
«وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ» (135)
«أُولَئِكَ جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» (136)
اى كسانى كه ايمان آورديد! ربا نخوريد با بهرهاى چند برابر و افزون شده، خداى را پروا گيريد باشد كه به فلاح دست يابيد. (130)
و از آتشى پروا گيريد كه براى كافران فراهم شده است. (131)
خدا و رسول را فرمان برید باشد كه مورد رحمت قرار گیرید. (132)
به سوى مغفرتى از جانب پروردگارتان شتاب گيريد و بهشتى كه پهناى آن آسمانها و زمين است فراهم شده براى پروا پيشگان.(133)
كسانى كه در دوران خوشى و سختى انفاق مىكنند و فروخورندگان خشم و درگذرندگان از مردم و خدا دوست مىدارد نيكوكاران را. (134)
و كسانى كه چون گناهى بس بزرگ انجام دادند يا به خود ستم كردند خدا را به ياد آوردند و خواستار مغفرت براى گناهشان شدند ـ و چه كسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟ ـ و بر كارى كه كردند اصرار نورزند، درحالىكه اين كار را مىدانند. (135)
پاداش اين افراد آمرزشى است از سوى پروردگارشان و بهشتهايى كه از زير آنها نهرهايى روان است، در آن جاودانهاند، و چه نيك است پاداش عملكنندگان. (136)
شرح لغات:
سارعوا، فعل امر از مصدر مسارعة: مسابقه در سرعت و شتاب است و سرعت متقابل و افزايش آن را مىرساند.
مغفرة: نوعى پوشش كه از آلودگى و نقص و برگشت مصون دارد.
عرض: آنچه در معرض ديد است نه به معناى اصطلاحى مقابل طول.
ينفقون، فعل مضارع از باب افعال، انفاق از نفق: گذر، راهيابى، از ميان رفتن و نابود شدن.
سرّاء: در مقابل ضرّاء، بايد عقباى خوش بيشتر و عمومىتر باشد. از سرّ و سرور (به ضمّ سين) : خوشى، رفاه، خوشىهاى معيشت، خوشحالى كردن. سَرّ (به فتح سين) : ضربه به نافگاه. سرّ (به كسر سين) : آنچه پوشيده و نهانى است.
ضرّاء: سختى در معيشت، قحطى.
كاظمين، جمع كاظم فاعل از كظم: بستن سر مشكى كه پرازآب است، بستن سدّ بر رودخانه، بستن در، فرو بردن خشم، گرفتن راه تنفس. كظامه: ريسمان مشك، بينى بند شتر، دهانه دره، قنات.
الغيظ: شدت غضب و به جوش آمدن آن و دگرگون شدن گونه و چشم و اعضاست.
العافين، جمع عافى فاعل عفو: گذشت و چشمپوشى.
فاحشة: گناه بزرگ و متجاوز از حد. انجام كار بسيار زشت. فاحشه صفت است از فحش. غبن فاحش: بسيار چشمگير.
يصرّوا، فعل مضارع از اصرار: پايدارى و پافشارى براى انجام كارى و بيشتر در گناه و چيزهاى ناشايست گفته مىشود، از صَرّ (به فتح صاد و تشديد راء) : پول در هميان نهادن و سر آن را بستن، صداى شديد برآوردن، سوت زدن، صدا كردن گوش، تيز كردن گوش و بالا نگهداشتن دم. از صِرّ (به كسر صاد) : سرماى شديد، صداى وزش باد.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
كارزار اُحُد و حوادث آن را خداوند حكيم به صورت صفحه درسى براى آگاهى و گسترش بينش مسلمانان قرار داده است تا علل و نتايج را به خوبى دريابند، همان امتى كه بايد شكل گيرد و رسالتها و حوادثى در پيش دارد.[1]
اين آيات (130 تا 136) با امر و نهىها و وعد و وعيدها و ترغيب و توصيفها، در خلال سطور همين صفحه عبرتانگيز و آموزنده آمده است. مسلمانان با اختلاف انديشههايى كه داشتند و هنوز هماهنگى فكرى واحدى نداشتند، درباره شكست أُحُد انديشههايى در دل و سخنانى به زبان مىآوردند. بعضى در وعدههاى پيروزى خدا و رسولش دچار شك شدند و گمان مىكردند كه خداوند وعدههاى بىقيد و شرطى داده است، و پيروزى جنگ بدر را تاكنون تحقق همان وعدهها مىپنداشتند و اكنون مىنگرند كه ضربه هولناكى بر آنان وارد شده و دشمن پيروزمندانه كشت و مثله كرد و بازگشت! آيات سابق نظر به همين دارد، كه شرايط روحى و ايمان و خلوصى كه در جنگ بدر پيروزى آورد، در اين حادثه نبود. در آن جا گروهى گزيده و اندك و مخلص و مطيع و فرمانبر و بى زاد و برگ همپاى آن حضرت به حركت آمدند و به ظاهر قصد جنگ نبود گرچه احتمال آن بسيار بود. چون منظور مصادره اموال تجارتى قريش و بستن و زير نظر گرفتن راه تجارتى مكيان بود كه مايه مادى آنان براى تأمين زندگى و تهيه و بنيه مالى براى مقابله با مسلمانان از اين طريق به شمار مىرفت؛ ولى ناگهان مسلمانان با سپاه مجهز و خشمگين قريش برخوردند و بر سر آنان فرود آمدند: «يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا». با آنكه راه گريز و برگشت برايشان آسان بود، چنانكه در شورا بعضى از افراد همين رأى را داشتند، يكسر دل به خدا و گوش به فرمان رسولش دادند تا چنان پيروزى را به دست آوردند و سربلند و فاتح و غانم به مدينه بازگشتند و حسرت و سرشکستگی و آرزو براى بازماندگان در مدينه ماند، تا نبرد ديگرى پيش آيد و آن بازماندگان نيز سرافرازى با خود آورند. و همين آلودگى روحى و انحراف از تقوا و صبر و اخلاص بود. آنان مىپنداشتند همين كه به اسلام گراييدند و پيمبرى با وحى در ميانشان است، بايد خدا و فرشتگان يارشان باشد تا همين كه با دشمن روبرو شدند و شمشيرى كشيدند و حملهاى بردند، سپاه دشمن دَرهَم شكسته شود، و از خود و روح ايمان و ثبات و اخلاص غافل بودند و تصور نمىكردند كه نيروى اصيل و زمينه امداد خدا و فرشتگانش همان ايمان و تقوا و صبر است. آيات سابق براى توجه به همان شرايط روحى و معنوى است كه در كارزار اُحُد گروه بسيارى كه موجب شكست شدند فاقد آن بودند. يكى از اين انديشههاى پراكندهاى كه در پى ضربه اُحُد پيش آمد اين بود كه گروهى گمان مىكردند كه سبب پيروزى قريش، دارايى و ثروتى است كه سرمايهداران از طريق تجارت و سپس ربا دادن به ديگران در دست دارند كه هم براى تجهيزات به كار مىبرند و هم بدهكاران را به دنبال خود مىكشانند، و هم با يهوديان پيرامون مدينه كه در هر دسيسه و تحريكى عليه اسلام دست داشتند، همكارى دارند. اما مسلمانان مدينه چه دارند؟ انصار كه همان بوميان بودند، درآمدى از راه كشاورزى و نخلدارى، مهاجران تهىدست هم كه خانه و زندگى خود را در مكه گذاشتهاند، بر آنان افزوده شدهاند و حالت جنگ و آمادگى هم آنان را از كسب و كار مستمر باز داشته به اميد پيروزى و بردن غنايمى از مشركين و رباخواران قريش بودند كه اكنون در اُحُد شكست خوردند و چيزى به دست نياوردند و عدهاى سرمايههاى انسانى را از دست دادند، پس بايد معاملات ربوى را كه داشت از رواج مىافتاد و زمينه تحريم آن فراهم مىشد، رواج دهند. يهود حسابگر هم كه به قلعههاى اطراف مدينه خزيده ناظر و محاسب حوادث است، آمادگى نشان مىدهد كه اموالى با سود كمتر به دست بعضى از مسلمانان توانگر دهد و آنان با سود بيشتر به مسلمانان بينوا دهند، تا هم بازار سودبريشان دوباره رونق گيرد و هم در خلال «بطن» امور مسلمانان نفوذ كنند و «بطانه» گردند، كه فرمان «لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً» براى سد همينگونه نفوذ است.
اين آيه «لا تَأْكُلُوا الرِّبَا…» نهى قطعى براى بستن اين انديشه و باز كردن انفاق همه جانبه است تا ريشه بهرهكشى طبقاتى از ميان مسلمانان بركنده شود و با هم و هماهنگ به كار و كوشش پردازند و جبهه داخلى را پاك و محكم گردانند. مگر نه اينكه استحكام جبهه داخلى سنگر نفوذ ناپذير است هر چند در سنگر جهاد روبهروى با دشمن يك بار و يا چند بار شكست داده نشوند. مگر يكى از علل شكست اُحُد همان خصلت مالجويى و طمع غنيمتبرى نبود كه گروه تيراندازان به هواى آن پناهگاه مسلمانان را به دست دشمن دادند؟ پاك داشتن اجتماع از اختلاف طبقاتى و بهرهكشى از يكديگر و بستن راه نفوذ دشمنان به داخل مسلمانان و پاك كردن نفوس از خصلتهاى مادى و جواذب آن، پايه و مايه و علت العلل پيروزىهاى اجتماعى و نظامى است.
شكل كلمه «الربا» و قيد حال «أَضْعافاً مُضاعَفَةً»، ناظر به همان رباى معمول جاهليت است كه چون اجل مىرسيد و بدهكار قدرت پرداخت نداشت، ربح را افزايش مىدادند تا آنكه گاه همه دارايى بدهكار و اهلش را فرا مىگرفت و به سادگى برده مىشدند و گاه بدهكار بايست در سررسيد وامش شترى مىپرداخت و چون نمىتوانست، تبديل به شتر ارزشدارتر و يا بزرگترى مىگرديد. گاه شرط تضعيف ربح را از وقت معامله قيد و گاه وقت سررسيد تضعيف مىكردند.
اضعاف جمع قلّت ضِعف (به كسر ضاد): دو چندان و وصف مضاعفة، حاصل اضعاف است: همين كه ربح با ضِعف صعودى پيش رفت حاصل آن خود مضاعف مىشود.
پس خبر از واقع است نه شرط تحريم كه پىدرپى مضاعف مىشود تا دو قطب متضاد پديد مىآورد، و اين امر ويژه جزيرة العرب نبوده بلكه اقتصاد ويژه محيط ربوى و هميشگى است كه با اجتماع ايمانى در تضاد است و به كفر مىانجامد: «وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»، برگشت به سوى ربا، روىگردانيدن از هدفهاى عالى ايمانى و انسانى است.
اين رباى نسيه يا قرض است. بعضى از صحابه و فقهاى اهل سنت همين ربا را حرام دانسته و بيشتر فقهاى عامه و همه فقهاى اماميه هر دو نوع رباى نسيه و فضل را. آن ربا منصوص قرآن و اصل است و اين ربا ـ فضل ـ كه معامله جنس به جنس مىباشد، به استناد سنت و يا حريم آن، ربا محسوب مىشود و فرع است. آن ربا همين است كه به پيروى از سرمايهدارى غرب و نفوذ آن در همه كشورها جا باز كرده به صورت انواع بانكها درآمده و با پشتيبانى قوانين و قدرت اجرايى و علىرغم تصريح قرآن كريم، پيوسته در كشورهاى اسلامى (اسمى) انواع و شعب آن گسترده مىشود. در زمان جاهليت، ضامن اجرايى آن همان قدرت فردى يا قبيلگى بود كه گاه به انگيزه غيرت و يا وساطت سران، رباخوار از آن چشم مىپوشيد و يا بدهكار بار و بنهاش را مىبست و بر شترش مىنشست و راه بيابان در پيش مىگرفت و از دسترس رباخوار بيرون مىرفت. امروز بدهكار درمانده، يا بايد خانه و زندگيش به حراج رود و يا روانه زندان شود و يا تجديد قرارداد كند و سود را به حساب اصل وام گذارد و همچنين … شايد كه «أَضْعافاً مُضاعَفَة» كه به صورت حال و يا مفعول فعل مقدّر آمده، به جاى «باضعاف مضاعفة» نظر به طبيعت و وصف ربا باشد كه خودبهخود سود رباخوار پيوسته مضاعف مىگردد و درآمد بدهكار بر آن افزوده مىشود. بنابراين، شامل هر نوع ربايى است كه چنين طبيعت و وصفى را دارد.
در اجتماعى كه بايد شكل گيرد و اختلاف داخلىشان ريشهكن گردد و براى دوام آن و تشكيل صفوف سپاهى و تجهيزات آن نياز به اصول دارد و بايد ريشههاى علاقهها و وابستگىهاى مالى كَنده شود، اين خطاب آگاهىدهنده و نهى از اصل رباخوارى بايد بالاى سرشان باشد[2].
به هر صورت اين آيه نهى صريح و قاطعى از رباخوارى دارد، دو بار امر به تقوا و بيم عذاب براى كافران است و اشاره به اين حقيقت كه اگر رباخواران توجهى به اين نهى نكنند در زمره كافرانند: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»: از خوددارى و سرپيچى از اين نهى و فرمان پروا گيريد، باشد كه در جهت فلاح حركت كنيد و بدان برسيد و توجه داشته باشيد كه رباخوارى آتشى را فراهم مىكند كه براى همه كافران است. آنگاه امر به اطاعت از خدا و رسول كه موجب ترحم به خلق است و جلب رحمت خدا :
«وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ». با اطاعت كامل از فرمانهاى خدا و رسول، زندگى معمولى سراسر كينهتوزى و دشمنى به رحمت خدا و خير بدل مىشود، هم خود با خود و هم خدا با همه. اين تحول روحى و اجتماعى، از اطاعت خدا و رسول برمىآيد نه با اطاعت از جنگافروزان، و رهايى از هر بند و آزادى از اطاعت غير خدا را در بر دارد: «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ»، تقوا گرفتن از انگيزههاى افزايش مال، آنهم از طريق ربا، وسيلهاى است براى رهايى و رَستن از جواذب آن (لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ). و اطاعت از خدا و رسول، انسان را به سوى محيط ترحم و تعاون پيش مىبرد، زيرا سرچشمه رحمت از مبدأ آن و از قلوب خلق سرچشمه مىگيرد.
آيات 275 تا 280 سوره بقره، بيان آثار روحى و اقتصادى و حكمت تحريم رباست و موعظهاى مىباشد «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ» و شايد جمله «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» خبر از حكم واقعى باشد نه فعليت تحريم، و نيز امر به «ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا» بازداشت رباخواران از تعقيب سودهايى باشد كه در نزد برخى از مسلمانان داشتند. بنابراين و به قرينه ترتيب اين دو سوره، آيات سوره بقره بايد پيش از اين نهى نازل شده باشد.
«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الاَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ».
عرض، به معناى وسعت چشمانداز و آنچه در معرض ديد است، نه به معناى مصطلح، مقابل طول. چون طول بهشت بيشتر و يا نامتناهى و قرب به خدا و كمال غيرمتناهى است. عرضِ چشمانداز بهشت نيز به وسعت ديد بيشتر است كه هر چه بينش بيشتر و وسيعتر آسمانها و زمين را بنگرد، وسعت ديد بهشتىاش افزايش مىيابد، چون آسمانها و زمين نمودار قدرت و حكمت و جمال و پرتو و حاشيهاى از بهشت و ملكوت است. همين وسعت حكمت كه متقى و مترقى را بالا مىبرد و در خود جاى مىدهد، رجوم و پرتكننده شياطين و شيطانصفتان است: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ» كه آنها را به تنگنا و پرتگاه جهنم سوق مىدهد و از صعود باز مىدارد، پس آن كه رو به آسمانها و ملكوت دارد رو به بهشت است و آنكه از آن برمىگردد و به تاريكى هواها رو مىآورد، رو به جهنم است. چون از درونِ متضادِّ انسانىِ اِعداد (پيوسته آماده) مىشود «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ـ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» تزاحمى در آن نيست تا جاى سوال باشد كه چون بهشت عرض آسمانها و زمين است، نه مانند عرض آسمان و زمين: «كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الاَرْضِ». حال كه همهجا را بهشت فراگرفته پس جهنم در كجاست؟
اِعداد بهشت و دوزخ كه با نسبت دادن به متقين و كافرين آمده، مىرساند كه زمينه بهشت و دوزخ در درون انسان و جهان فراهم است، محرك تقوا و كفر آن را به ظهور و فعليت مىرساند، نه چون انديشه و گفته اشاعره كه بهشت را با همه خصوصيات و معيارها و فعليت، موجود مىدانستند و نه معتزله كه مىگفتند سپس موجود مىشود.
تقوا، اِعداد شمول رحمت و مغفرت است تا ريشه گناهان و خوىها كنده شود و استعدادهاى خير و كمال به حركت و مسابقه درآيد، تا هر چه پيش رود درهاى بهشت گشوده شود. در اين مسابقه به جاى دشمنى و درندگى، محيط خير و رحمت و تعاون است: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ …» در مقابل مسابقه براى مالاندوزى و رباخوارى كه دشمنى و كينهتوزى و استثمار و سگخويى «تكالب» و جنگهاى استعمارى است كه دنيا را زير سايه تاريك شوم مىكشاند و در آخرت اينگونه انديشه و خوىها، به فعليت و كمال مىرسد و به صورت بارز و كاملترى درمىآيد. اين همان جهنم است كه «أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ».
در مقابل آنكه رباخوارى، رباخوار را به بندگىِ ثروت و چند برابر كردن آن مىكشاند و ربا دهنده را در بند رباخوار گرفتار مىسازد و همه را به سقوط و تاريكى و كفر و خشونت و قساوت؛ سرعت و سبقت براى مغفرت، شخص را به آزادى و نور و گذشت و رستن از بندها هدايت مىكند.
سارِعُوا، سرعت متقابل و افزايش آن را مىنماياند، تأثير سرعت در حركت و به عكس، يا رقابت افراد رونده و پويا و تأثير متقابل آنها. «مِنْ رَبِّكُمْ»، بيان منشأ مغفرت و ربوبيت خاص و مضاف است. اطاعت خدا و رسول و تن دادن و فرمانبرى كردن به هدايت و نظامات و احكام آيين خدايى، پيوسته براى تغيير انسان و باز شدن ميدان حيات برتر در برابر او است و حركت و سرعت يافتن در اين ميدان، همان به سوى مغفرت است كه هر چه بيشتر به كمال ربوبى مطلق نزديكتر و از نقصها و آلودگىها مصونتر و استعدادهاى ربوبى شكوفانتر: «مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»، و از ميدان تنازع زندگى تنگ حيوانى دورتر مىشود و بهشتها و بهجتهايى كه از مغفرت و شكوفايى استعدادهاى انسانى تجلى مىكند تا بىنهايت: «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأرْضُ»، گرچه عرض آسمانها و زمين در چشمانداز انسان محدود مىنمايد، اما در واقع بىنهايت است. در سوره حديد آيه 21، سابقوا آمده و كعرض … «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأَرْضِ …». آنكه از مغفرت و ربوبيت روى گردانده و استعدادهاى انسانيش خفته يا خفته شده، از گونه انسانى همين سترده مويى و با دو پا پويى و خصلتهاى حيوانى برايش مىماند، بعلاوه فطرت و انگيزههاى افزايشجويى و رقابت با عقل و اختيارى كه به ميدان تنگ تنازع و تضاد در بقا ـ بقاى همين زندگى بىبقايش ـ مىكشاند كه استثمار و رباخوارى مضاعف و طبقهبندىها، و آتشها و جنگها از پديدههاى آن است: «أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ». اگر همين انسان مطيع هدايت و نظامات و احكام خدايى شد و در جهت مغفرت ربوبى تغيير جهت داد و تحول و تحرك يافت، ميدان مسارعه و رقابت به سوى كمال ربوبى و بهشتى به رويش باز مىشود كه: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ».
«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».
«الَّذِينَ» وصف متقين است، ظرف «فِى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ» براى بيان تعميم انفاق است. معناى سرّاء، خوشى و آسايش همگانى و ضرّاء، سختى و ناخوشى است نه آسانى و سختى يا تنگدستى، و با (يسر و عسر) تفاوت دارد.همچنان كه مالاندوزان و رباخواران در هر پيشآمد و در رفاه و سختى و صلح و جنگ و هر فرصتى به صورتى به بردن و مكيدن اموال مردم مىپردازند، اين نمودار تقوا و وصف خاص متقين است كه در هر شرايط از سرمايههاى مادى و معنوى خود انفاق مىكنند. چون تقوا صفتى و سرمايهاى معنوى و محرك و مولد است، و با آن تعميم در همه حالتها نشان مىدهد كه انفاق نه تنها براى از ميان بردن نيازها و رفع آن است، بلكه انفاق هرگونه دارايى ـ مالى و معنوى ـ راهيابى به ديگران و وسيله انتقال محبت و پيوند جمعى است، تا بدانديشى و كينهها، تبديل به محبت و رحمت عمومى شود. از سوى ديگر هر نوع انفاقى، گسستن و كنده شدن از علاقهها و وابستگىهاى خودخواهانه و خودبينانه است كه انسان را بسته و راكد و واژگون مىدارد. استمرار انفاق، با بيان ينفقون به صورت فعل مضارع، گوياى آن است كه ريشههاى عميق بستگىها بايد به تدريج كنده و شخص يكسره آزاد شود و تغيير جهت دهد. انفاق بايد همگانى و با همه امكانات براى همه و هميشه باشد تا نگهبان وحدت و رحمت متبادل جمعى و نخستين سكوى حركت و باز شدن فضاى حيات و سرعت يافتن به سوى مغفرت ربوبى «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» شود، چه در هر انفاقى، نوعى انبساط و تعالى مشهود است، نه انفاقى كه وسيله غرور و برترىجويى و امتياز گروهى، و گداپرورى و بينوايى ديگران گردد. اينگونه انفاق موكد قرآنى، برترى شخص بر خود و متعلقات و مالكيت حقيقى خود است و وسيله ساختن آنها، و جز آن محكوميت و مملوكيت هر چه و هر كه. متقين كه با انفاق رسته و وارسته شدهاند، حاكم بر خود و بر انگيزههاى انحرافى خود مىگردند و در برابر تعرض به خودشان ـ نه حق عمومى ـ كينه و خشم ندارند و چشم مىپوشند: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ». اينها صفات و اعمال نمايان متقيان است، گرچه حقيقت تقوا روحى و نفسانى است. در حالت غيظ، كه شدت غضب است، عقل و اراده سلب مىشود و چهبسا بيش از استحقاق به خشم آورنده به او ستم مىكند و يا دست به جنايت و زبان به سخنان ناروا مىگشايد. كظم غيظ، پس از آن است كه انسانى ناملايم و تجاوز به حق و حريم خود درك كند و متأثر شود و به خشم آيد، و در همه حال با نيروى عقل و تقوا خود را مهار كند، و اين با خونسردى كه بسا بىاعتنايى و تخدير درك و احساس است جداست، آن از خصلت و قدرت تقواست، و اين چه بسا از رذائل است. كظم غيظ نمودار ديگرى از تقواست كه اراده و مهار نفس در هر شرايطى، به دست عقل ايمانى است كه هم به سوى انفاق و تعاون پيش مىبرد و هم از سركشى و تجاوز بازمىدارد و چشمپوشى از همگان به دنبال مىآورد:
«وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ». الناس تعميم دارد به همگان از افراد مومن و غير مومن. گذشت و ناديده گرفتن ناملايماتى است كه از مردم مىرسد و همچنين چشمپوشى از چشم دوختن به خلال اخلاقى و رفتار خصوصى مردم و عيبجويى است. اين عفو كه مرتبه برتر و مقام بالاتر از كظم غيظ است (كظم غيظ به تنهايى چه بسا كينه درونى و عقده دشمنى شود، عفو پاك كردن درون از هر كينه و دشمنى و چشمپوشى از ديگران است.) تا آنجا پيش مىرود كه به حقوق خلق و خالق تجاوز نشود، در اين مورد جاى امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود و جهاد است.
«وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». احسان، نيكى كردن و كار را نيك انجام دادن است. اثر محبت خدا جاذبهاى است كه از يك سو به سوى تعالى و به سوى خدا و از سوى ديگر از ضمير خلق ظاهر مىشود و به سوى محبوبشان مىكشاند. انفاق و كظم غيظ و عفو از مظاهر تقوا و تقوا براى بيرون بردن از ستم و تجاوز و رساندن به مقام احسان است كه برترين مقام انسانى به شمار مىرود و پايه و اصول آن همان انفاق و كظم غيظ و عفو است و همىگسترش مىيابد و انواع و مراتب نيكى و خير را شامل مىشود.
در روايت است كه كنيزكى بالاى سر امام على بن الحسين (ع) ايستاده بود و برای وضو آب بر دست آن حضرت مىريخت. ناگهان آفتابه از دستش رها شد و گونهاش را شكافت. آن حضرت خشمگين سربرداشت و به او نگريست. كنيز گفت خداوند مىگويد: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ»! فرمود خشم خود را فرو بردم. كنيز گفت: «وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ». فرمود: خداوند از تو درگذرد. گفت: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». فرمود برو كه تو آزادى. اين روايت مبيّن مراتب و مدارج اين صفات و اخلاق انسانى و قرآنى است و نيز نمونهاى است از وضع بردگان كه چگونه در پرتو اسلام و در خاندان اهل بيت تربيت و رشد و كمال دينى مىيافتند و داراى آزادى روحى و معنوى مىشدند و شايستگى آزادى كامل را پيدا مىكردند و با پيش آمد مناسب و يا با طرق گوناگون به وسيله احكامى كه اسلام وضع كرده است، آزادى واقعى مىيافتند.
«وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ، وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا اللَّهُ، وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ».
«وَ الَّذِينَ»، عطف به «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ»، و از صفات ديگر متقين و آن متقيانى است كه مقام تقوايشان به حد «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ» نرسيده است. اذا، به جاى «ان» اشعار به كار غير مترقبه دارد. ظاهر از لغت فاحشه گناهان رسوا و بزرگ و باز و تجاوز به حدود و حقوق اجتماع است و انگيزه غريزى و شهوانى دارد، در مقابل «أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» كه گناهان كوتاه شخصى است و در نفس همان گناهكار و ظلمت روح او اثر مىگذارد.
و اين دو گونه گناه به حسب مراتب و چگونگى شرايط مختلف است. چهبسا گناهى به ظاهر كوچك «صغيره» است كه از جهت صدور از شخص و شرايط تأثير، بزرگ و سنگين مىباشد و به عكس. از اين نظر گرچه به تصريح قرآن بعضى از گناهان بزرگ است: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» ولى در آيات قرآن نشانهگذارى و تقسيمبندى كبائر و صغائر نيامده و آنچه در روايات آمده بيان بعضى مصاديق و در شرايط و سطح عمومى است. از اين جهت بعضى از گناهان در روايتى جزء كبائر آمده و در روايت ديگر نيامده است و همچنين چون شرايط و مرتبه روحى و معنوى و آگاهى گناهكار و چگونگى اثر آن در ديگران مختلف است، چهبسا گناهى براى شخصى در اجتماعى و يا خلوتگاهى صغيره باشد و همان گناه براى ديگرى و در اجتماعى و يا آشكارا كبيره است. و همچنين است وضع روحى گناهكار. از رسول اكرم (ص) است: «لا صَغِيَرةَ مَعَ اِلاصرارِ وَ لا كَبِيَرةَ مَعَ اِلاستِغفارِ» پس تقسيم و شماره گذارى محدود بعضى از متكلمين و فقهاء براى گناهان، مستند به موازين عقل قرآنى نيست.
«ذَكَرُوا اللَّهَ»، اشعار به اين حقيقت دارد كه شخص موحد آگاه و باايمان، آنگاه كه گناهى از او سر مىزند عظمت و نظارت خداوند سبحان از يادش رفته و از او بريده شده كه با يادآورى او دوباره آگاه مىشود و مغفرت مىطلبد. و نيز گناه براى آنان آگاهىآور و محرك به سوى حق است، از يك سو آگاهى و از سوى ديگر پشيمانى و احساس به نقص و پستى بشرى است.
«وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ»، استفهام تنبيهى است تا انديشه را برانگيزد و آگاهى آورد.
انسان فطرى و هشيار كه اثر و تيرگى گناه را در شخصيت روحى خود احساس كرد و آگاه گرديد، وسيلهاى براى جبران آن مىجويد و جز روى آوردن به مبدأ رحمت و خير راهى نمىيابد و خود اعتراف مىكند: «مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا اللَّهُ»، و همين بازگشت و اعتراف يكى از طرق شناخت مبدأ است. اگر گناه از امور حقوقى خلق باشد، شخص ستم شده، فقط مىتواند كه عفو كند يعنى از مواخذه شخصى و قانونى درگذرد، اما مغفرت جز از خداوند نشايد.
«عَلى ما فَعَلُوا»، فعل ماضى است و به قرينه «لَمْ يُصِرُّوا»، مقصود فعل گناه است و اعم است از گناه معلوم يا مجهول براى گناهكار. «وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (فعل مضارع) دلالت بر حصول علم به گناه و عواقب آن دارد. زيرا مناط گناه علم است، و كسى كه به گناهى عالم و آگاه نباشد مواخذه ندارد. و اگر علم به گناه بودن داشته باشد و انجام دهد، گرچه در واقع گناه نباشد، گناهكار و متجرّى است.
آنان كه همى انفاق مىكنند و… و محسن و محبوب و مجذوب خدايند، از ارتكاب و گرفتارى اينگونه گناهان ـ «فَعَلُوا فاحِشَةً …» ـ رستهاند و اينان كه در آغاز راه و در اولين مراحل تقوا هستند، چون گناه متجاوز و مسرى «فاحشه» يا گناهى كه پيوسته ظلم به خودشان باشد انجام دهند، چنان آگاه و بيدارند كه پشيمان مىشوند و خدا را به ياد مىآورند و از او مغفرت مىطلبند تا آثار و دنبالههاى گناهشان «ذنوبهم» را محو كند. جز ياد خدا و مغفرت و رحمت او، چه چارهاى براى زدودن آثار تاريكيهاى گناهان است: «وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا اللَّهُ» و پس از پيشامد انجام گناه و پشيمانى ـ ياد خدا و استغفارـ ديگر توبه خود را نمىشكنند و آگاهانه به گناه باز نمىگردند. چه توبهشكنى خود گناهى بزرگتر و اصرار به گناه منشأ عادت مىشود، زيرا اگر عادت شد، آگاهى وجدانى و تذكر به خدا و متأثر شدن از گناه، اندك يا خاموش مىگردد: «وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ».
«أُولئِكَ جَزاوُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الّانهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ».
«أُولئِكَ»، اشاره به همه موصوفين «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ …» يا همين كسانى است كه در معرض گناه بزرگ و كوچك قرار دارند: «وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً …» كه مشمول مغفرت رب هستند، تقدم مغفرت بر جنت براى آن است كه تا از گناه و آثار آن پاك و مشمول مغفرت نگردند شايسته بهشت نمىشوند («جَنَّاتٌ تَجْرِى …» در اوائل سوره بقره تعريف شده است). و با رستن از گناه و پاك شدن از آنها پاداشهايى به تناسب و مقياس عمل مىگيرند «وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ». عاملين كسانى هستند كه عامل به آن اصول باشند، يا عمل به آن اصول و به هر خير و احسانى است كه خود عمل در طريق خير، منتج و مولد است.
//پایان متن
[1] این ندا و بانگ هشیاری، در میان عبرتها و تبیین میدان کارزار نفوس و ربط آن با میدان کارزار اُحد، دلالت بر تحکیم پایگاه اصلی اجتماع است.منع ربا و عدالت اقتصادی و انفاق، سنگر اجتماعی پشت جبهه است همچنان که ایمان و تقوا و صبر سنگر پشت جبهۀ نفوس است. (مؤلف).
[2] قال رسول الله (ص)…: «یا علیّ، انّ القوم سیفتنون بأموالهم، و یمنّون بدینهم على رَبِّهم، وَ یتمنَّون رحمته، و یأْمنون سطوته، و یستحلُّونَ حرامه بالشّبهات الکاذبة، والاهواء السّاهیة، فیستحلُّون الخمر بالنَّبیذ، و السُّحت بالهدیَّة، و الرِّبا بالبیع» (مؤلف) (نهج البلاغه از خبطه 156): رسول خدا (ص) گفت: «علی! این مردم به زودی فریب دارایی خود را خورده دچار آشوب شوند، و با دینداری خود بر پرودگارشان منت گذارند، و در عین حال آرزوی رحمتش را دارند و در برابر قدرت غضبش آسودهخاطر به سر میبرند، و حرام او را با پیش آوردن شبهههای دروغ و هوسهای غافلکننده حلال میشمارند و در نتیجه شراب را با نبیذ شبیه دانسته حلال میدانند و رشوهخواری را به اسم هدیه میگیرند و ربا را به نام خرید و فروش جایز میدانند».
کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 38 تا 53.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سورۀ آل عمران، آیات 130 تا 136
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (130)
«وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» (131)
«وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (132)
«وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» (133)
«الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (134)
«وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ» (135)
«أُولَئِكَ جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» (136)
اى كسانى كه ايمان آورديد! ربا نخوريد با بهرهاى چند برابر و افزون شده، خداى را پروا گيريد باشد كه به فلاح دست يابيد. (130)
و از آتشى پروا گيريد كه براى كافران فراهم شده است. (131)
خدا و رسول را فرمان برید باشد كه مورد رحمت قرار گیرید. (132)
به سوى مغفرتى از جانب پروردگارتان شتاب گيريد و بهشتى كه پهناى آن آسمانها و زمين است فراهم شده براى پروا پيشگان.(133)
كسانى كه در دوران خوشى و سختى انفاق مىكنند و فروخورندگان خشم و درگذرندگان از مردم و خدا دوست مىدارد نيكوكاران را. (134)
و كسانى كه چون گناهى بس بزرگ انجام دادند يا به خود ستم كردند خدا را به ياد آوردند و خواستار مغفرت براى گناهشان شدند ـ و چه كسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟ ـ و بر كارى كه كردند اصرار نورزند، درحالىكه اين كار را مىدانند. (135)
پاداش اين افراد آمرزشى است از سوى پروردگارشان و بهشتهايى كه از زير آنها نهرهايى روان است، در آن جاودانهاند، و چه نيك است پاداش عملكنندگان. (136)
شرح لغات:
سارعوا، فعل امر از مصدر مسارعة: مسابقه در سرعت و شتاب است و سرعت متقابل و افزايش آن را مىرساند.
مغفرة: نوعى پوشش كه از آلودگى و نقص و برگشت مصون دارد.
عرض: آنچه در معرض ديد است نه به معناى اصطلاحى مقابل طول.
ينفقون، فعل مضارع از باب افعال، انفاق از نفق: گذر، راهيابى، از ميان رفتن و نابود شدن.
سرّاء: در مقابل ضرّاء، بايد عقباى خوش بيشتر و عمومىتر باشد. از سرّ و سرور (به ضمّ سين) : خوشى، رفاه، خوشىهاى معيشت، خوشحالى كردن. سَرّ (به فتح سين) : ضربه به نافگاه. سرّ (به كسر سين) : آنچه پوشيده و نهانى است.
ضرّاء: سختى در معيشت، قحطى.
كاظمين، جمع كاظم فاعل از كظم: بستن سر مشكى كه پرازآب است، بستن سدّ بر رودخانه، بستن در، فرو بردن خشم، گرفتن راه تنفس. كظامه: ريسمان مشك، بينى بند شتر، دهانه دره، قنات.
الغيظ: شدت غضب و به جوش آمدن آن و دگرگون شدن گونه و چشم و اعضاست.
العافين، جمع عافى فاعل عفو: گذشت و چشمپوشى.
فاحشة: گناه بزرگ و متجاوز از حد. انجام كار بسيار زشت. فاحشه صفت است از فحش. غبن فاحش: بسيار چشمگير.
يصرّوا، فعل مضارع از اصرار: پايدارى و پافشارى براى انجام كارى و بيشتر در گناه و چيزهاى ناشايست گفته مىشود، از صَرّ (به فتح صاد و تشديد راء) : پول در هميان نهادن و سر آن را بستن، صداى شديد برآوردن، سوت زدن، صدا كردن گوش، تيز كردن گوش و بالا نگهداشتن دم. از صِرّ (به كسر صاد) : سرماى شديد، صداى وزش باد.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
كارزار اُحُد و حوادث آن را خداوند حكيم به صورت صفحه درسى براى آگاهى و گسترش بينش مسلمانان قرار داده است تا علل و نتايج را به خوبى دريابند، همان امتى كه بايد شكل گيرد و رسالتها و حوادثى در پيش دارد.[1]
اين آيات (130 تا 136) با امر و نهىها و وعد و وعيدها و ترغيب و توصيفها، در خلال سطور همين صفحه عبرتانگيز و آموزنده آمده است. مسلمانان با اختلاف انديشههايى كه داشتند و هنوز هماهنگى فكرى واحدى نداشتند، درباره شكست أُحُد انديشههايى در دل و سخنانى به زبان مىآوردند. بعضى در وعدههاى پيروزى خدا و رسولش دچار شك شدند و گمان مىكردند كه خداوند وعدههاى بىقيد و شرطى داده است، و پيروزى جنگ بدر را تاكنون تحقق همان وعدهها مىپنداشتند و اكنون مىنگرند كه ضربه هولناكى بر آنان وارد شده و دشمن پيروزمندانه كشت و مثله كرد و بازگشت! آيات سابق نظر به همين دارد، كه شرايط روحى و ايمان و خلوصى كه در جنگ بدر پيروزى آورد، در اين حادثه نبود. در آن جا گروهى گزيده و اندك و مخلص و مطيع و فرمانبر و بى زاد و برگ همپاى آن حضرت به حركت آمدند و به ظاهر قصد جنگ نبود گرچه احتمال آن بسيار بود. چون منظور مصادره اموال تجارتى قريش و بستن و زير نظر گرفتن راه تجارتى مكيان بود كه مايه مادى آنان براى تأمين زندگى و تهيه و بنيه مالى براى مقابله با مسلمانان از اين طريق به شمار مىرفت؛ ولى ناگهان مسلمانان با سپاه مجهز و خشمگين قريش برخوردند و بر سر آنان فرود آمدند: «يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا». با آنكه راه گريز و برگشت برايشان آسان بود، چنانكه در شورا بعضى از افراد همين رأى را داشتند، يكسر دل به خدا و گوش به فرمان رسولش دادند تا چنان پيروزى را به دست آوردند و سربلند و فاتح و غانم به مدينه بازگشتند و حسرت و سرشکستگی و آرزو براى بازماندگان در مدينه ماند، تا نبرد ديگرى پيش آيد و آن بازماندگان نيز سرافرازى با خود آورند. و همين آلودگى روحى و انحراف از تقوا و صبر و اخلاص بود. آنان مىپنداشتند همين كه به اسلام گراييدند و پيمبرى با وحى در ميانشان است، بايد خدا و فرشتگان يارشان باشد تا همين كه با دشمن روبرو شدند و شمشيرى كشيدند و حملهاى بردند، سپاه دشمن دَرهَم شكسته شود، و از خود و روح ايمان و ثبات و اخلاص غافل بودند و تصور نمىكردند كه نيروى اصيل و زمينه امداد خدا و فرشتگانش همان ايمان و تقوا و صبر است. آيات سابق براى توجه به همان شرايط روحى و معنوى است كه در كارزار اُحُد گروه بسيارى كه موجب شكست شدند فاقد آن بودند. يكى از اين انديشههاى پراكندهاى كه در پى ضربه اُحُد پيش آمد اين بود كه گروهى گمان مىكردند كه سبب پيروزى قريش، دارايى و ثروتى است كه سرمايهداران از طريق تجارت و سپس ربا دادن به ديگران در دست دارند كه هم براى تجهيزات به كار مىبرند و هم بدهكاران را به دنبال خود مىكشانند، و هم با يهوديان پيرامون مدينه كه در هر دسيسه و تحريكى عليه اسلام دست داشتند، همكارى دارند. اما مسلمانان مدينه چه دارند؟ انصار كه همان بوميان بودند، درآمدى از راه كشاورزى و نخلدارى، مهاجران تهىدست هم كه خانه و زندگى خود را در مكه گذاشتهاند، بر آنان افزوده شدهاند و حالت جنگ و آمادگى هم آنان را از كسب و كار مستمر باز داشته به اميد پيروزى و بردن غنايمى از مشركين و رباخواران قريش بودند كه اكنون در اُحُد شكست خوردند و چيزى به دست نياوردند و عدهاى سرمايههاى انسانى را از دست دادند، پس بايد معاملات ربوى را كه داشت از رواج مىافتاد و زمينه تحريم آن فراهم مىشد، رواج دهند. يهود حسابگر هم كه به قلعههاى اطراف مدينه خزيده ناظر و محاسب حوادث است، آمادگى نشان مىدهد كه اموالى با سود كمتر به دست بعضى از مسلمانان توانگر دهد و آنان با سود بيشتر به مسلمانان بينوا دهند، تا هم بازار سودبريشان دوباره رونق گيرد و هم در خلال «بطن» امور مسلمانان نفوذ كنند و «بطانه» گردند، كه فرمان «لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً» براى سد همينگونه نفوذ است.
اين آيه «لا تَأْكُلُوا الرِّبَا...» نهى قطعى براى بستن اين انديشه و باز كردن انفاق همه جانبه است تا ريشه بهرهكشى طبقاتى از ميان مسلمانان بركنده شود و با هم و هماهنگ به كار و كوشش پردازند و جبهه داخلى را پاك و محكم گردانند. مگر نه اينكه استحكام جبهه داخلى سنگر نفوذ ناپذير است هر چند در سنگر جهاد روبهروى با دشمن يك بار و يا چند بار شكست داده نشوند. مگر يكى از علل شكست اُحُد همان خصلت مالجويى و طمع غنيمتبرى نبود كه گروه تيراندازان به هواى آن پناهگاه مسلمانان را به دست دشمن دادند؟ پاك داشتن اجتماع از اختلاف طبقاتى و بهرهكشى از يكديگر و بستن راه نفوذ دشمنان به داخل مسلمانان و پاك كردن نفوس از خصلتهاى مادى و جواذب آن، پايه و مايه و علت العلل پيروزىهاى اجتماعى و نظامى است.
شكل كلمه «الربا» و قيد حال «أَضْعافاً مُضاعَفَةً»، ناظر به همان رباى معمول جاهليت است كه چون اجل مىرسيد و بدهكار قدرت پرداخت نداشت، ربح را افزايش مىدادند تا آنكه گاه همه دارايى بدهكار و اهلش را فرا مىگرفت و به سادگى برده مىشدند و گاه بدهكار بايست در سررسيد وامش شترى مىپرداخت و چون نمىتوانست، تبديل به شتر ارزشدارتر و يا بزرگترى مىگرديد. گاه شرط تضعيف ربح را از وقت معامله قيد و گاه وقت سررسيد تضعيف مىكردند.
اضعاف جمع قلّت ضِعف (به كسر ضاد): دو چندان و وصف مضاعفة، حاصل اضعاف است: همين كه ربح با ضِعف صعودى پيش رفت حاصل آن خود مضاعف مىشود.
پس خبر از واقع است نه شرط تحريم كه پىدرپى مضاعف مىشود تا دو قطب متضاد پديد مىآورد، و اين امر ويژه جزيرة العرب نبوده بلكه اقتصاد ويژه محيط ربوى و هميشگى است كه با اجتماع ايمانى در تضاد است و به كفر مىانجامد: «وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»، برگشت به سوى ربا، روىگردانيدن از هدفهاى عالى ايمانى و انسانى است.
اين رباى نسيه يا قرض است. بعضى از صحابه و فقهاى اهل سنت همين ربا را حرام دانسته و بيشتر فقهاى عامه و همه فقهاى اماميه هر دو نوع رباى نسيه و فضل را. آن ربا منصوص قرآن و اصل است و اين ربا ـ فضل ـ كه معامله جنس به جنس مىباشد، به استناد سنت و يا حريم آن، ربا محسوب مىشود و فرع است. آن ربا همين است كه به پيروى از سرمايهدارى غرب و نفوذ آن در همه كشورها جا باز كرده به صورت انواع بانكها درآمده و با پشتيبانى قوانين و قدرت اجرايى و علىرغم تصريح قرآن كريم، پيوسته در كشورهاى اسلامى (اسمى) انواع و شعب آن گسترده مىشود. در زمان جاهليت، ضامن اجرايى آن همان قدرت فردى يا قبيلگى بود كه گاه به انگيزه غيرت و يا وساطت سران، رباخوار از آن چشم مىپوشيد و يا بدهكار بار و بنهاش را مىبست و بر شترش مىنشست و راه بيابان در پيش مىگرفت و از دسترس رباخوار بيرون مىرفت. امروز بدهكار درمانده، يا بايد خانه و زندگيش به حراج رود و يا روانه زندان شود و يا تجديد قرارداد كند و سود را به حساب اصل وام گذارد و همچنين ... شايد كه «أَضْعافاً مُضاعَفَة» كه به صورت حال و يا مفعول فعل مقدّر آمده، به جاى «باضعاف مضاعفة» نظر به طبيعت و وصف ربا باشد كه خودبهخود سود رباخوار پيوسته مضاعف مىگردد و درآمد بدهكار بر آن افزوده مىشود. بنابراين، شامل هر نوع ربايى است كه چنين طبيعت و وصفى را دارد.
در اجتماعى كه بايد شكل گيرد و اختلاف داخلىشان ريشهكن گردد و براى دوام آن و تشكيل صفوف سپاهى و تجهيزات آن نياز به اصول دارد و بايد ريشههاى علاقهها و وابستگىهاى مالى كَنده شود، اين خطاب آگاهىدهنده و نهى از اصل رباخوارى بايد بالاى سرشان باشد[2].
به هر صورت اين آيه نهى صريح و قاطعى از رباخوارى دارد، دو بار امر به تقوا و بيم عذاب براى كافران است و اشاره به اين حقيقت كه اگر رباخواران توجهى به اين نهى نكنند در زمره كافرانند: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»: از خوددارى و سرپيچى از اين نهى و فرمان پروا گيريد، باشد كه در جهت فلاح حركت كنيد و بدان برسيد و توجه داشته باشيد كه رباخوارى آتشى را فراهم مىكند كه براى همه كافران است. آنگاه امر به اطاعت از خدا و رسول كه موجب ترحم به خلق است و جلب رحمت خدا :
«وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ». با اطاعت كامل از فرمانهاى خدا و رسول، زندگى معمولى سراسر كينهتوزى و دشمنى به رحمت خدا و خير بدل مىشود، هم خود با خود و هم خدا با همه. اين تحول روحى و اجتماعى، از اطاعت خدا و رسول برمىآيد نه با اطاعت از جنگافروزان، و رهايى از هر بند و آزادى از اطاعت غير خدا را در بر دارد: «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ»، تقوا گرفتن از انگيزههاى افزايش مال، آنهم از طريق ربا، وسيلهاى است براى رهايى و رَستن از جواذب آن (لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ). و اطاعت از خدا و رسول، انسان را به سوى محيط ترحم و تعاون پيش مىبرد، زيرا سرچشمه رحمت از مبدأ آن و از قلوب خلق سرچشمه مىگيرد.
آيات 275 تا 280 سوره بقره، بيان آثار روحى و اقتصادى و حكمت تحريم رباست و موعظهاى مىباشد «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ» و شايد جمله «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» خبر از حكم واقعى باشد نه فعليت تحريم، و نيز امر به «ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا» بازداشت رباخواران از تعقيب سودهايى باشد كه در نزد برخى از مسلمانان داشتند. بنابراين و به قرينه ترتيب اين دو سوره، آيات سوره بقره بايد پيش از اين نهى نازل شده باشد.
«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الاَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ».
عرض، به معناى وسعت چشمانداز و آنچه در معرض ديد است، نه به معناى مصطلح، مقابل طول. چون طول بهشت بيشتر و يا نامتناهى و قرب به خدا و كمال غيرمتناهى است. عرضِ چشمانداز بهشت نيز به وسعت ديد بيشتر است كه هر چه بينش بيشتر و وسيعتر آسمانها و زمين را بنگرد، وسعت ديد بهشتىاش افزايش مىيابد، چون آسمانها و زمين نمودار قدرت و حكمت و جمال و پرتو و حاشيهاى از بهشت و ملكوت است. همين وسعت حكمت كه متقى و مترقى را بالا مىبرد و در خود جاى مىدهد، رجوم و پرتكننده شياطين و شيطانصفتان است: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ» كه آنها را به تنگنا و پرتگاه جهنم سوق مىدهد و از صعود باز مىدارد، پس آن كه رو به آسمانها و ملكوت دارد رو به بهشت است و آنكه از آن برمىگردد و به تاريكى هواها رو مىآورد، رو به جهنم است. چون از درونِ متضادِّ انسانىِ اِعداد (پيوسته آماده) مىشود «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ـ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» تزاحمى در آن نيست تا جاى سوال باشد كه چون بهشت عرض آسمانها و زمين است، نه مانند عرض آسمان و زمين: «كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الاَرْضِ». حال كه همهجا را بهشت فراگرفته پس جهنم در كجاست؟
اِعداد بهشت و دوزخ كه با نسبت دادن به متقين و كافرين آمده، مىرساند كه زمينه بهشت و دوزخ در درون انسان و جهان فراهم است، محرك تقوا و كفر آن را به ظهور و فعليت مىرساند، نه چون انديشه و گفته اشاعره كه بهشت را با همه خصوصيات و معيارها و فعليت، موجود مىدانستند و نه معتزله كه مىگفتند سپس موجود مىشود.
تقوا، اِعداد شمول رحمت و مغفرت است تا ريشه گناهان و خوىها كنده شود و استعدادهاى خير و كمال به حركت و مسابقه درآيد، تا هر چه پيش رود درهاى بهشت گشوده شود. در اين مسابقه به جاى دشمنى و درندگى، محيط خير و رحمت و تعاون است: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ ...» در مقابل مسابقه براى مالاندوزى و رباخوارى كه دشمنى و كينهتوزى و استثمار و سگخويى «تكالب» و جنگهاى استعمارى است كه دنيا را زير سايه تاريك شوم مىكشاند و در آخرت اينگونه انديشه و خوىها، به فعليت و كمال مىرسد و به صورت بارز و كاملترى درمىآيد. اين همان جهنم است كه «أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ».
در مقابل آنكه رباخوارى، رباخوار را به بندگىِ ثروت و چند برابر كردن آن مىكشاند و ربا دهنده را در بند رباخوار گرفتار مىسازد و همه را به سقوط و تاريكى و كفر و خشونت و قساوت؛ سرعت و سبقت براى مغفرت، شخص را به آزادى و نور و گذشت و رستن از بندها هدايت مىكند.
سارِعُوا، سرعت متقابل و افزايش آن را مىنماياند، تأثير سرعت در حركت و به عكس، يا رقابت افراد رونده و پويا و تأثير متقابل آنها. «مِنْ رَبِّكُمْ»، بيان منشأ مغفرت و ربوبيت خاص و مضاف است. اطاعت خدا و رسول و تن دادن و فرمانبرى كردن به هدايت و نظامات و احكام آيين خدايى، پيوسته براى تغيير انسان و باز شدن ميدان حيات برتر در برابر او است و حركت و سرعت يافتن در اين ميدان، همان به سوى مغفرت است كه هر چه بيشتر به كمال ربوبى مطلق نزديكتر و از نقصها و آلودگىها مصونتر و استعدادهاى ربوبى شكوفانتر: «مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»، و از ميدان تنازع زندگى تنگ حيوانى دورتر مىشود و بهشتها و بهجتهايى كه از مغفرت و شكوفايى استعدادهاى انسانى تجلى مىكند تا بىنهايت: «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأرْضُ»، گرچه عرض آسمانها و زمين در چشمانداز انسان محدود مىنمايد، اما در واقع بىنهايت است. در سوره حديد آيه 21، سابقوا آمده و كعرض ... «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأَرْضِ ...». آنكه از مغفرت و ربوبيت روى گردانده و استعدادهاى انسانيش خفته يا خفته شده، از گونه انسانى همين سترده مويى و با دو پا پويى و خصلتهاى حيوانى برايش مىماند، بعلاوه فطرت و انگيزههاى افزايشجويى و رقابت با عقل و اختيارى كه به ميدان تنگ تنازع و تضاد در بقا ـ بقاى همين زندگى بىبقايش ـ مىكشاند كه استثمار و رباخوارى مضاعف و طبقهبندىها، و آتشها و جنگها از پديدههاى آن است: «أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ». اگر همين انسان مطيع هدايت و نظامات و احكام خدايى شد و در جهت مغفرت ربوبى تغيير جهت داد و تحول و تحرك يافت، ميدان مسارعه و رقابت به سوى كمال ربوبى و بهشتى به رويش باز مىشود كه: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ».
«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».
«الَّذِينَ» وصف متقين است، ظرف «فِى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ» براى بيان تعميم انفاق است. معناى سرّاء، خوشى و آسايش همگانى و ضرّاء، سختى و ناخوشى است نه آسانى و سختى يا تنگدستى، و با (يسر و عسر) تفاوت دارد.همچنان كه مالاندوزان و رباخواران در هر پيشآمد و در رفاه و سختى و صلح و جنگ و هر فرصتى به صورتى به بردن و مكيدن اموال مردم مىپردازند، اين نمودار تقوا و وصف خاص متقين است كه در هر شرايط از سرمايههاى مادى و معنوى خود انفاق مىكنند. چون تقوا صفتى و سرمايهاى معنوى و محرك و مولد است، و با آن تعميم در همه حالتها نشان مىدهد كه انفاق نه تنها براى از ميان بردن نيازها و رفع آن است، بلكه انفاق هرگونه دارايى ـ مالى و معنوى ـ راهيابى به ديگران و وسيله انتقال محبت و پيوند جمعى است، تا بدانديشى و كينهها، تبديل به محبت و رحمت عمومى شود. از سوى ديگر هر نوع انفاقى، گسستن و كنده شدن از علاقهها و وابستگىهاى خودخواهانه و خودبينانه است كه انسان را بسته و راكد و واژگون مىدارد. استمرار انفاق، با بيان ينفقون به صورت فعل مضارع، گوياى آن است كه ريشههاى عميق بستگىها بايد به تدريج كنده و شخص يكسره آزاد شود و تغيير جهت دهد. انفاق بايد همگانى و با همه امكانات براى همه و هميشه باشد تا نگهبان وحدت و رحمت متبادل جمعى و نخستين سكوى حركت و باز شدن فضاى حيات و سرعت يافتن به سوى مغفرت ربوبى «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» شود، چه در هر انفاقى، نوعى انبساط و تعالى مشهود است، نه انفاقى كه وسيله غرور و برترىجويى و امتياز گروهى، و گداپرورى و بينوايى ديگران گردد. اينگونه انفاق موكد قرآنى، برترى شخص بر خود و متعلقات و مالكيت حقيقى خود است و وسيله ساختن آنها، و جز آن محكوميت و مملوكيت هر چه و هر كه. متقين كه با انفاق رسته و وارسته شدهاند، حاكم بر خود و بر انگيزههاى انحرافى خود مىگردند و در برابر تعرض به خودشان ـ نه حق عمومى ـ كينه و خشم ندارند و چشم مىپوشند: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ». اينها صفات و اعمال نمايان متقيان است، گرچه حقيقت تقوا روحى و نفسانى است. در حالت غيظ، كه شدت غضب است، عقل و اراده سلب مىشود و چهبسا بيش از استحقاق به خشم آورنده به او ستم مىكند و يا دست به جنايت و زبان به سخنان ناروا مىگشايد. كظم غيظ، پس از آن است كه انسانى ناملايم و تجاوز به حق و حريم خود درك كند و متأثر شود و به خشم آيد، و در همه حال با نيروى عقل و تقوا خود را مهار كند، و اين با خونسردى كه بسا بىاعتنايى و تخدير درك و احساس است جداست، آن از خصلت و قدرت تقواست، و اين چه بسا از رذائل است. كظم غيظ نمودار ديگرى از تقواست كه اراده و مهار نفس در هر شرايطى، به دست عقل ايمانى است كه هم به سوى انفاق و تعاون پيش مىبرد و هم از سركشى و تجاوز بازمىدارد و چشمپوشى از همگان به دنبال مىآورد:
«وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ». الناس تعميم دارد به همگان از افراد مومن و غير مومن. گذشت و ناديده گرفتن ناملايماتى است كه از مردم مىرسد و همچنين چشمپوشى از چشم دوختن به خلال اخلاقى و رفتار خصوصى مردم و عيبجويى است. اين عفو كه مرتبه برتر و مقام بالاتر از كظم غيظ است (كظم غيظ به تنهايى چه بسا كينه درونى و عقده دشمنى شود، عفو پاك كردن درون از هر كينه و دشمنى و چشمپوشى از ديگران است.) تا آنجا پيش مىرود كه به حقوق خلق و خالق تجاوز نشود، در اين مورد جاى امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود و جهاد است.
«وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». احسان، نيكى كردن و كار را نيك انجام دادن است. اثر محبت خدا جاذبهاى است كه از يك سو به سوى تعالى و به سوى خدا و از سوى ديگر از ضمير خلق ظاهر مىشود و به سوى محبوبشان مىكشاند. انفاق و كظم غيظ و عفو از مظاهر تقوا و تقوا براى بيرون بردن از ستم و تجاوز و رساندن به مقام احسان است كه برترين مقام انسانى به شمار مىرود و پايه و اصول آن همان انفاق و كظم غيظ و عفو است و همىگسترش مىيابد و انواع و مراتب نيكى و خير را شامل مىشود.
در روايت است كه كنيزكى بالاى سر امام على بن الحسين (ع) ايستاده بود و برای وضو آب بر دست آن حضرت مىريخت. ناگهان آفتابه از دستش رها شد و گونهاش را شكافت. آن حضرت خشمگين سربرداشت و به او نگريست. كنيز گفت خداوند مىگويد: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ»! فرمود خشم خود را فرو بردم. كنيز گفت: «وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ». فرمود: خداوند از تو درگذرد. گفت: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». فرمود برو كه تو آزادى. اين روايت مبيّن مراتب و مدارج اين صفات و اخلاق انسانى و قرآنى است و نيز نمونهاى است از وضع بردگان كه چگونه در پرتو اسلام و در خاندان اهل بيت تربيت و رشد و كمال دينى مىيافتند و داراى آزادى روحى و معنوى مىشدند و شايستگى آزادى كامل را پيدا مىكردند و با پيش آمد مناسب و يا با طرق گوناگون به وسيله احكامى كه اسلام وضع كرده است، آزادى واقعى مىيافتند.
«وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ، وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا اللَّهُ، وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ».
«وَ الَّذِينَ»، عطف به «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ»، و از صفات ديگر متقين و آن متقيانى است كه مقام تقوايشان به حد «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ» نرسيده است. اذا، به جاى «ان» اشعار به كار غير مترقبه دارد. ظاهر از لغت فاحشه گناهان رسوا و بزرگ و باز و تجاوز به حدود و حقوق اجتماع است و انگيزه غريزى و شهوانى دارد، در مقابل «أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» كه گناهان كوتاه شخصى است و در نفس همان گناهكار و ظلمت روح او اثر مىگذارد.
و اين دو گونه گناه به حسب مراتب و چگونگى شرايط مختلف است. چهبسا گناهى به ظاهر كوچك «صغيره» است كه از جهت صدور از شخص و شرايط تأثير، بزرگ و سنگين مىباشد و به عكس. از اين نظر گرچه به تصريح قرآن بعضى از گناهان بزرگ است: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» ولى در آيات قرآن نشانهگذارى و تقسيمبندى كبائر و صغائر نيامده و آنچه در روايات آمده بيان بعضى مصاديق و در شرايط و سطح عمومى است. از اين جهت بعضى از گناهان در روايتى جزء كبائر آمده و در روايت ديگر نيامده است و همچنين چون شرايط و مرتبه روحى و معنوى و آگاهى گناهكار و چگونگى اثر آن در ديگران مختلف است، چهبسا گناهى براى شخصى در اجتماعى و يا خلوتگاهى صغيره باشد و همان گناه براى ديگرى و در اجتماعى و يا آشكارا كبيره است. و همچنين است وضع روحى گناهكار. از رسول اكرم (ص) است: «لا صَغِيَرةَ مَعَ اِلاصرارِ وَ لا كَبِيَرةَ مَعَ اِلاستِغفارِ» پس تقسيم و شماره گذارى محدود بعضى از متكلمين و فقهاء براى گناهان، مستند به موازين عقل قرآنى نيست.
«ذَكَرُوا اللَّهَ»، اشعار به اين حقيقت دارد كه شخص موحد آگاه و باايمان، آنگاه كه گناهى از او سر مىزند عظمت و نظارت خداوند سبحان از يادش رفته و از او بريده شده كه با يادآورى او دوباره آگاه مىشود و مغفرت مىطلبد. و نيز گناه براى آنان آگاهىآور و محرك به سوى حق است، از يك سو آگاهى و از سوى ديگر پشيمانى و احساس به نقص و پستى بشرى است.
«وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ»، استفهام تنبيهى است تا انديشه را برانگيزد و آگاهى آورد.
انسان فطرى و هشيار كه اثر و تيرگى گناه را در شخصيت روحى خود احساس كرد و آگاه گرديد، وسيلهاى براى جبران آن مىجويد و جز روى آوردن به مبدأ رحمت و خير راهى نمىيابد و خود اعتراف مىكند: «مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا اللَّهُ»، و همين بازگشت و اعتراف يكى از طرق شناخت مبدأ است. اگر گناه از امور حقوقى خلق باشد، شخص ستم شده، فقط مىتواند كه عفو كند يعنى از مواخذه شخصى و قانونى درگذرد، اما مغفرت جز از خداوند نشايد.
«عَلى ما فَعَلُوا»، فعل ماضى است و به قرينه «لَمْ يُصِرُّوا»، مقصود فعل گناه است و اعم است از گناه معلوم يا مجهول براى گناهكار. «وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (فعل مضارع) دلالت بر حصول علم به گناه و عواقب آن دارد. زيرا مناط گناه علم است، و كسى كه به گناهى عالم و آگاه نباشد مواخذه ندارد. و اگر علم به گناه بودن داشته باشد و انجام دهد، گرچه در واقع گناه نباشد، گناهكار و متجرّى است.
آنان كه همى انفاق مىكنند و... و محسن و محبوب و مجذوب خدايند، از ارتكاب و گرفتارى اينگونه گناهان ـ «فَعَلُوا فاحِشَةً ...» ـ رستهاند و اينان كه در آغاز راه و در اولين مراحل تقوا هستند، چون گناه متجاوز و مسرى «فاحشه» يا گناهى كه پيوسته ظلم به خودشان باشد انجام دهند، چنان آگاه و بيدارند كه پشيمان مىشوند و خدا را به ياد مىآورند و از او مغفرت مىطلبند تا آثار و دنبالههاى گناهشان «ذنوبهم» را محو كند. جز ياد خدا و مغفرت و رحمت او، چه چارهاى براى زدودن آثار تاريكيهاى گناهان است: «وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا اللَّهُ» و پس از پيشامد انجام گناه و پشيمانى ـ ياد خدا و استغفارـ ديگر توبه خود را نمىشكنند و آگاهانه به گناه باز نمىگردند. چه توبهشكنى خود گناهى بزرگتر و اصرار به گناه منشأ عادت مىشود، زيرا اگر عادت شد، آگاهى وجدانى و تذكر به خدا و متأثر شدن از گناه، اندك يا خاموش مىگردد: «وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ».
«أُولئِكَ جَزاوُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الّانهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ».
«أُولئِكَ»، اشاره به همه موصوفين «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ ...» يا همين كسانى است كه در معرض گناه بزرگ و كوچك قرار دارند: «وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ...» كه مشمول مغفرت رب هستند، تقدم مغفرت بر جنت براى آن است كه تا از گناه و آثار آن پاك و مشمول مغفرت نگردند شايسته بهشت نمىشوند («جَنَّاتٌ تَجْرِى ...» در اوائل سوره بقره تعريف شده است). و با رستن از گناه و پاك شدن از آنها پاداشهايى به تناسب و مقياس عمل مىگيرند «وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ». عاملين كسانى هستند كه عامل به آن اصول باشند، يا عمل به آن اصول و به هر خير و احسانى است كه خود عمل در طريق خير، منتج و مولد است.
//پایان متن
[1] این ندا و بانگ هشیاری، در میان عبرتها و تبیین میدان کارزار نفوس و ربط آن با میدان کارزار اُحد، دلالت بر تحکیم پایگاه اصلی اجتماع است.منع ربا و عدالت اقتصادی و انفاق، سنگر اجتماعی پشت جبهه است همچنان که ایمان و تقوا و صبر سنگر پشت جبهۀ نفوس است. (مؤلف).
[2] قال رسول الله (ص)...: «یا علیّ، انّ القوم سیفتنون بأموالهم، و یمنّون بدینهم على رَبِّهم، وَ یتمنَّون رحمته، و یأْمنون سطوته، و یستحلُّونَ حرامه بالشّبهات الکاذبة، والاهواء السّاهیة، فیستحلُّون الخمر بالنَّبیذ، و السُّحت بالهدیَّة، و الرِّبا بالبیع» (مؤلف) (نهج البلاغه از خبطه 156): رسول خدا (ص) گفت: «علی! این مردم به زودی فریب دارایی خود را خورده دچار آشوب شوند، و با دینداری خود بر پرودگارشان منت گذارند، و در عین حال آرزوی رحمتش را دارند و در برابر قدرت غضبش آسودهخاطر به سر میبرند، و حرام او را با پیش آوردن شبهههای دروغ و هوسهای غافلکننده حلال میشمارند و در نتیجه شراب را با نبیذ شبیه دانسته حلال میدانند و رشوهخواری را به اسم هدیه میگیرند و ربا را به نام خرید و فروش جایز میدانند».
کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 38 تا 53.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.