پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سورۀ آل عمران آیات 190 تا 200
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ» (190)
«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (191)
«رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ» (192)
«رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ» (193)
«رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (194)
«فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِّنْ عِندِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ» (195)
«لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ» (196)
«مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ» (197)
«لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نُزُلًا مِّنْ عِندِ اللَّهِ وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ لِّلْأَبْرَارِ» (198)
«وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلَّهِ لَا يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (199)
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (200)
بیگمان در آفرینش آسمان و زمین و پىدرپى آمدن شب و روز هر آينه نشانههايى است براى دارندگان مغز. (190)
كسانى كه ايستاده و نشسته و [خفته] بر پهلوهاىشان خدا را به ياد مىآورند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند: پروردگارا اين را به باطل نيافريدهاى، منزهى تو پس نگه دار ما را از عذاب آتش. (191)
پروردگارا بىگمان هر كه را تو به آتش درآورى پس رسوا و خوارش ساختهاى و ستمگران را هيچ ياورى نيست. (192)
پروردگارا بىگمان شنيديم ما ندا دهندهاى را براى ايمان ندا مىدهد كه به پروردگارتان ايمان آريد پس ايمان آورديم، پروردگارا پس بپوشان براى ما گناهان ما را و محو كن از ما بديهاىمان را و بميران ما را با نيكان (ابرار). (193)
پروردگارا و ببخشاى ما را آنچه بر عهده فرستادگانت به ما وعده كردى و خوار و رسوا مگردان ما را روز قيامت، بىگمان تو خلاف نمىكنى وعدهدادن را. (194)
پس پذيرا شد خواست ايشان را پروردگارشان: بىگمان من تباه نمىسازم عمل هر عملكنندهاى از مرد يا زن شما را، برخى از شما از برخى ديگريد، پس كسانى كه هجرت كردند و از سرزمين خود بيرون رانده شدند و در راه من آزار ديدند و جنگيدند و كشته شدند هر آينه حتما محو مىسازم از ايشان بديهاىشان را و حتما واردشان مىكنم به باغهايى كه از بن آنها نهرها روان مىشود به عنوان پاداشى از پيشگاه خدا، و خداست در پيشگاه او نيكو پاداش. (195)
هرگز نبايد در شهرها (و سرزمينها) رفت و آمد كسانى كه كفر ورزيدند فريبت دهد. (196)
بهرهای اندك و سرانجام جايگاهشان جهنم است و بد آرامشگاهى! (197)
لیکن آنان كه پروردگار خويش را پروا پيشه ساختند ايشان راست باغهايى كه در بن آنها نهرهايى مىرود جاودانهاند در آنها، نعمتهايى است در دسترس قرار گرفته از پيشگاه پروردگار و آنچه نزد خداست بهتر است براى نيكان (ابرار). (198)
و بیگمان از اهل كتاب هر آينه كسى هست كه به خدا و آنچه به سوى شما نازل شده و به سوى خودشان نازل شده ايمان مىآورد فروتنانه خدا را، نمىخرند به آيات خدا بهايى اندك را، آنان راست مزدشان در پيشگاه پروردگارشان، بىگمان خدا سريع است در رسيدگى به حساب. (199)
ای كسانى كه ايمان آوردهايد، پايدارى كنيد و يكديگر را به پايدارى فراخوانيد و با يكديگر پيوند داشته باشيد و پروا گيريد خداى را باشد كه به رستگارى و فلاح دست يابيد. (200)
شرح لغات:
خَلق (به فتح خ)، به معناى حصولى: پديده، آفرينش، اندازه مقدر. به معناى مصدرى: آفريدن، پديد آوردن، يكسان كردن، رام و نرم كردن. اگر حاصل مصدر و وصفى باشد: آفرينش.
خُلق (به ضم خ): خوى، عادت، منش. خُلُق (به ضم خ و لام): پاره، از هم گسيخته، پوسيده.
آية: نشانه، علامت، نمودار. از اىّ (مشدد) استفهامى يا اعجابى يا مخفف ندايى، از آن رو كه آيه اعجاب انگيز و موجب استفهام و صاحب نشان است، يا از آوى: برگشتن و جاى گرفتن، چون آيه معنى را به سوى مبدأ و منشأ آن مىبرد.
الباب، جمع لُبّ (به ضم لام): خالص از هر چيز، گزيده، عقل خالص، انديشه پاك، قلب، مغز. از لَبّ (به فتح لام): جاى گرفتن، ماندن و ملازمت در جايى.
باطل (مقابل حق) : بىپايه، بيهوده.
خزى: زبونى، فرومايگى، پستى، سرشكستگى، درهم شكستگى، رسوايى.
ابرار، جمع برِّ (به كسر باء): خير و نيكى گسترده. بَرّ (به فتح باء): بيابان وسيع. بُرّ (به ضمّ باء): گندم (دانه غذايى پر بهره و بركت).
استجاب (فعل ماضى از باب استفعال) از جوب: قطع كردن، برداشتن مانع و فاصله.
اضيع (فعل متكلم از باب اِفعال)، ضياع: بىنتيجه وا گذاردن، به خود رها كردن.
تقلّب (مصدر باب تفعل): از اين رو به آن رو گشتن، به هر سو راه يافتن، به اين سو و آن سوى روى آوردن، در هر جا جاى باز كردن، حيله گرى، در هر چه تصرف كردن، تاخت و تاز، از نعمتها و سرمايهها همى بهره گرفتن، چهرههاى گوناگون نماياندن.
نزل (به معناى حصولى و فردى): آنچه در دسترس و براى پذيرايى مهمان آورده شود. اگر جمع نازل باشد: فراوردههايى براى پذيرايى، نزول يافتهها.
«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لآياتٍ لأُولِى الأَلْبابِ».
«فِى خَلْقِ السَّماواتِ»، نه همان نماى ظاهر آنها. «السَّماواتِ وَ الأَرْضِ»، اشعار به قواى درونى و چگونگى اطوار و نظم آنها دارد، همه اينها نشانهها و نمودارهاى تصرف و تدبير حكيمانه است. «لأُولِى الأَلْبابِ» به جاى «ذوى الالباب»، اشعار به خرد ذاتى و فطرى دارد كه از آلودگى به اوهام و دانشهاى غرورانگيز خالص و پاك باشد و همين حقيقت و شخصيت گزيده انسان است: آسمانها و زمين و آنچه در آنها پديد آمده و مىآيد و دگرگونىها و پىدرپى آمدن شب و روز، در ديد سطحى وهمآلود و افكار كوتاه كه چون حيوانات ظواهر را مىبينند، جز اشياء گوناگون و تاريك و روشن و پردههاى رنگارنگ نيست، از اين نظر، حجابى است كه بر رُخ جهان واقعى گسترده شده است. مردمى در آنها جز عناصر و ماده و فعل و انفعالها و خواص و آثار مختلف نمىبينند. اهل منطق و استدلال پيوسته از مصنوع بودن آنها به صانعى و از معلول بودن آنها به علتى و از حدوث به علت مُحدِث استدلال مىكنند. براى آنها كه عقل فطرى پاك و ذهن نيالوده تابناك دارند (اولوا الالباب) سراسر آسمانها و زمين با همه اسرار و اطوارش و آنچه در آنها پديد مىآيد، نشانهها و نمودارها و آيينههايى است (آيات) كه هر جزء و كل آن، علم و حكمت و قدرت و ملك و كمال مطلق را مىنماياند. مانند نوشته و كتاب گشودهاى كه بعضى همين خطوط و نقش و صفحات آن را مىبينند، ديگرى به چگونگى و نقش و به نوع آن توجه دارد و آنها را تجزيه و تحليل و مقايسه مىكند. ديگرى تنها حروف و كلمات آن را مىخواند تا خوانا شود و مطالب و مقاصد نويسنده را دريابد. آن ديگر، همين از نوشته و خط به نويسنده و بعضى از خصوصيات روحى و زمان و مكان او استدلال مىكند. بعضى، مىخوانند و در سراسر نوشته، افكار و انديشه و عواطف و احساسات و اخلاق و قدرت استدلال و هدفها و مقاصد نويسنده را مىنگرند و چه بسا توجهى به چگونگى و حروف كلمات و تركيب بندى آن ندارند[1]. اينان اولوا الالباب هستند كه از قشرها و پوستها و ظواهر مىگذرند و به لب و مغز و تفكر مىرسند، آن چنان كه عقل و تفكر و نظريات نويسنده توانا، انديشه و ذهن انديشمند را فرا مىگيرد و در هر حال كه هست نمىتواند او را نبيند و از ياد ببرد، صاحبان لب هم كه در وجود خود و جهانى كه از هر سو آنان را فراگرفته و پيوسته دگرگون مىشود، هميشه و در هر حال به ياد جهان آفرين هستند.
«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً، سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار».
«الَّذِينَ»، وصف «لأُولِى الأَلْبابِ» است، وجودشان همه آگاهى و ياد است و پيوستگى به او. تذكر و آگاهى، اولين اثر مغز و خرد «لب» است، همين كه آگاهى و تذكر شدت گرفت همه حالات و اطوار انسان را فرا مىگيرد: «قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ»، در حالى كه ايستاده و يا قيام به كار و انجام مسئوليت كرده يا در حال جهاد است، چه آن گاه كه آرميده و نشسته و يا پهلو بر زمين نهاده و در حال خفتن و يا شهادت است، اينگونه آيه نگرى، ياد و آگاهىآور است و آگاهى و تذكر آيات او را به تفكر وامىدارد و هر چه بيشتر در آفرينش آسمانها و زمين و پديدهها و مبادى و غايات آنها مىانديشد، تفكر خردمندانه آنان را به ربوبيت كامل مىرساند و از زبان و انديشهشان اين حقيقت بيان و اعلام مىشود و تجديد نظر و تفكر در خلق آسمانها و زمين، رهنمايى به بى هدف نبودن يا هدفدارى و هدف نهايى است كه در وجود جامع و كامل و فشرده انسان و تربيت و تكامل او تجلى كرده است: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» پيوستگى اين دريافت منفى و اعلام آن به «ربّنا» كمال خشوع در برابر ربوبيت و دريافت و اظهار آن را با همه ذهن و انديشه (نه پيوسته به زبان: يقولون) و حقانيت و حكمت غايى را مىنماياند. آسمانها و زمين و پديدهها و انسان گرچه در ديد اولى، جدا جدا و پراكنده و مختلف هستند، در نظر نهايى همه با هم پيوسته و متحد و واحد و در يك مسير هستند: «هذا باطِلاً» نه «اولئك، هولاء» باطل بيهوده و بىهدف. هيچ جزيى از اجزاىآفرينش بيهوده و براى خودش نيست، همچنين كل آن كه يك واحد است و مورد اشاره «هذا»، و در تركيب وجودى انسان متكامل به عقل و اختيار و استقلال و بسط ياب فشرده و شكوفا گرديده است. علت نخستين، حكمت و علم است كه در اجزاء و پيوستگى و حركات جهان نمايان شده «آيات». علت غايى هم به حكمت و عقل و درك اختيارى مىرسد. علت غايى ظهور همان علت فاعلى است. و همچنين علت مادى گياه و درخت از بذر و ميوه مىرويد و در ريشهها و شاخهها و برگها گسترش مىيابد و در نهايت به همان بذر و ميوه مضاعف مىرسد. در هر سلول و در هر عضو و بافت و قواى دركى و تحريكى هدفى نمايان است و هيچ يك براى خود نيست، چنان كه هيچ مصنوع بشرى براى خود او نيست، نه چشم براى چشم و نه گوش براى گوش و همچنين … چشم براى ديدن، گوش براى شنيدن و… (خانه، ميز، ماشين، فرش، براى خودشان نيستند). مجموع و كل انسان براى حركت فكرى و عقلى و بسط و كمال است. چون ربوبيت در آفرينش آشكار است، نشايد كه با همه آياتش باطل باشد، پس حق است و غايت و حكمتى در آن است، آن پروردگار حكيم، منزه و پاک است از اينكه بيهوده بيافريند، چه، بيهودگى از نارسايى عقل و تدبير و يا كوتاهى ملك و تصرف است. چون باطل و بيهوده نيست، انسان خردمند كه خود را جزء اين جهان مىداند نبايد به بيهودگى و باطل گرايد تا با آهنگ آفرينش ناهماهنگ و دچار درگيرى و آتش شود. اگر انسان در تنگناى ماده و علاقهها بخزد، دچار تضاد و زبونى و فرسودگى و آتش مىشود، پس نبايد منظور و مقصود نهايى ربوبيت «ربنا»، همين باشد، برتر و منزه از آن است: «سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ». تفريع به «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» است. هذا كه اشاره به «خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ» يا «السَّماواتِ وَ الأَرْضِ» دارد همين هماهنگى و وحدت جهان را مىرساند. عذاب آتش از درماندگى در علاقههاى متضاد كامل بر مىآيد. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ …» : پروردگارا تو برتر و منزهى از بيهودگى «باطل»، جهان را به دست اتفاق و تصادف رها نكردهاى. احتمالات بى حد اتفاق و تصادف در يك جزء جهان هم كه به سوى هدف و مقصدى رهبرى مىشود جز براى انديشههاى درهم و محدود «نه صاحب لب» باور كردنى نيست، چه رسد به همه اجزاء و كل آن تا انسان كه اگر از جهتگيرى و حركت به سوى هدف باز ماند و از خود بيگانه شد، درمانده و زبون مىگردد و زبونى آتش و احتراق در پى دارد:
«رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ».
«تُدْخِلِ»، خبر از آينده و «أَخْزَيْتَهُ»، خبر از گذشته است كه خزى به آتش مىكشاند: آنان از پيش زبون و فرومايه و زيردست شدهاند. آنكه از بيهودهگرايى و ناهماهنگى با آفرينش تحول نيابد و باز نگردد، عذاب النار كه درگيرش شده زبونش مىگرداند و به خود داخلش مىكشاند و ديگر يار و كمك كارى ندارد، و اين مقتضاى صفت فعل ربوبيت است. و بيش از خزى و عذاب آتش، آنكه از قدرت ربوبى خود و جهان و هدف آن بيگانه شود و به باطل گرايد، ناچار به خود و ديگران ستمگر است و در همان حال تنها و بىياور: «وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصار» آنان مغز و وجدان ذاتى و انسانى «الباب» و استعدادهاى ذاتى خود را تباه كردند و زير دست و زبون و مورد بهرهكشى ديگران شدند و راه دوزخ و آتش را به روى خود گشودند. انديشمندان آگاه با رهبرى عقل فطرى و پاك خود تا به اين حد پيش مىروند و در مىيابند كه آن مبدأ قدرت و كمال بىپايان، انسان و جهان را باطل (بيهوده و بى هدف) نيافريده است و باطلگرايى در جهت ضد حركت آفرينش است و خزى و آتش و بيگانگى و بىيارى در پى و دربردارد: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ. رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ» پس از اين نفى «ما خَلَقْتَ …» در پى اثبات آنند، كه مسير و هدف چيست و چگونه و با چه هدايتى بايد آنها را به وضوح و با همه جهات دريابند؟ بايد مناديان و داعيانى برانگيخته شوند تا غايت و مسير انسان و مسئوليتها را تبيين كنند[2] و دعوت و مكتبشان راهگشاى عقول و شعور خالص فطرى باشد. اگر نه، اين خود نارسايى و كوتاهى در جهت كل آفرينش است. اينها در ميان غوغاى تاريخ و نداها و دعوتهاى طاغوتى و شيطانى سران و اديان مسخ و نسخ و يا كتمان و دگرگون شده و فريبنده كه مردم و گروهها را در پى خود و سرسپردگى به خود مىخوانند، نداى راستين كسانى را كه به ايمان و ربوبيت و تربيت مىخوانند، خود مىشناسند و تميز مىدهند، ندايى است با گوش و هوششان آشنا و هماهنگ:
«رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِى لِلإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا، رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ».
اولوا الالباب با نظر عميق و آگاهانه در آفرينش، تذكر و هشيارى مىيابند، و هشيارى به تفكرشان وا مىدارد و تفكر در حكمت آيات به غايت و آيندهبينىشان رهبرى مىكند و به راز رستگارى و به علت سقوط انسان در آتش سوزانى كه همه قوا و استعدادها و حيات روحى و اجتماعى و جسمى او را مىسوزاند، پى مىبرند. و چون چنين هشيار و بيدار و آگاه شدند، گوش هوش آنان آواى منادى حق را از ميان غوغاهاى حيات و نعرههاى ستم و شهوات مىشنود. اينها از شناخت مبدأ و معاد به شناخت نبوات مىرسند و بدان روى مىآورند: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِى لِلإِيمانِ». مناديا معرف منادى خاصى نيست، منادىاى كه چهرهاش ناشناس است. چون اين آيات معرفى انسانهاى برتر است كه در همه فصول تاريخ و در ميان همه اجتماعات بشرى، مناديى ايمانى بانگ مىزند، چه در صورت پيمبران شناخته شده و خاتم پيمبران و چه مردان با ايمان و بانگآورى كه به بيدارى و هشيارى بانگ در مىدهند. ندا، چون بانگ از دور است اشعار به دور بودن صداى آنان در ميان اجتماعاتى است كه پر از صدا و نعرههاى شرك و بتپرستى و شهوات است؛ در حقيقت مىتوان گفت كه از عمق ضمير و وجدان انسان است كه پس از تفكر و فرو رفتن عقل در آفرينش و درك اينكه بيهوده آفريده نشده مقصود و هدفى در آن است گر چه به روشنى شناخته نشود، وجدان ناشناخته و ضمير ناخودآگاه در پى آن تفكر آگاهانه و اختيارى از ميان انديشه و جواذب متضاد سر بر مىآورد و نداى ايمان در مىدهد. و نيز اين ندا از عمق آفرينش بر مىآيد ـ تا شرائط و احوال پوينده و شنونده ندا چه باشد ـ و اگر نظر همين به منادى خاص و شناختهاى همچون رسولان يا خاتم آنان باشد، بايد «المنادى و يا الرسول» گفته مىشد. «لِلإِيمانِ»، جهت ندا و «أَنْ آمِنُوا»، بيان آن است. منادى در ميان نداهايى كه در جهت گوناگون و به سود خود آنهاست، در جهت و به سود ايمان ندا مىدهد، و فرمان دعوتش، «آمِنُوا بِرَبِّكُمْ» است. بريدن آن انسان متفكر از هر رب و ارباب ساخته و پيوستن به رب خود و دريابنده و شنونده، همين كه اين نداى جانفزا و دلنواز را بشنود بىدرنگ گويد: «فَآمَنَّا». ايمان گرايش و حركت و جذب به غيب و ربوبيت متعالى است، و عائق و جاذب مخالف آن ذنب و سيئه، مىباشد. ذنب چنان كه از اصل لغوى آن برمىآيد، از آثار نفسى و دنباله جواذب مرتبه حيوانى و مواريث و لوازم آن و باقيمانده و گذشته غرائز پست و بازدارنده و عقبكشانندهاى است كه از حركت بيشتر و ايمانى باز مىدارد و يا برمىگرداند و يا كند مىكند. سيئه انحراف و بدى در مرتبه انسانى است، كه عقل و ايمان را تيره مىكند. مغفرت ذنب را قطع و جاذبه مخالف آن را سست مىكند. تكفير سيئه، زدودن تيرگى گناهان در مرتبه انسانى چون غرور و كبر و خودبينى است كه ديد عقل ايمانى را مىپوشاند.مغفرت ذنب به سود تعالى انسان، تكفير سيئه زدودن غبار گناه از مسير است: «فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا». در اين تعبير بس بليغ و عميق بايد بيش از اين دقت شود. آن ايمان به رب مضاف و اين مغفرت ذنب و تكفير سيئه، استعدادها را شكوفان و نيروها را هماهنگ مىكند تا يكسر مجذوب خير و همپرواز با ابرار، همانها كه وجود و ديدشان وسعت يافته (به لغت ابرار مراجعه شود) گردند.
آنان چشم به پايان اين زندگى دوختهاند كه همه استعدادهاىشان در جهت كمال و قرب و بسط و انبساط به فعليت رسد (ايفاء و توفيه گردد). در دنيايى كه انسانها زبون و فرسوده و وامانده شدهاند، آنان با ابرار و مصاحبت و همراهى آنان وفات يابند: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ» آنان كه از بندها رسته و از تنگناها برآمده و شكوفا و باز و خيربخش و خيرگستر شدهاند؛ پس از گذشت از گذرگاه دنيا و وفات با ابرار، در انتظار لطف خدايند و چشم به نويدهاى ربوبى كه به عهده رسل گذارده شده دارند، نگران آينده مىشوند كه مبادا به زبونى و سقوط دچار گردند و مىخوانند : «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ».
اين مسير حركت و كمال عقلهاى فطرى خالص ناآلوده و نامحدود به تقاليد و تأثيرات ميراثى و اجتماعى و تلقينهاى آموزشى محدود «الباب» است: دارندگان چنين عقل پاك از آيهنگرى در آفرينش، آگاهى و تذكر مىيابند، از تذكر به تفكر و از تفكر به باطل و بيهوده نبودن آفرينش و سپس لزوم بعثت رسولان براى تبيين و اثبات هدفها و مقاصد و مسئوليت و تكاليف انسان، و شناخت نداى رسا و دعوت آنان كه آشناى با فطرت و شعورشان است. در نهايت كوشش و حركت در مسيرى كه بوسيله رسل هدايت شدهاند و اميد به نتايج آن و طى اين مراحل فكرى و عملى، رسيدن به مقام قرب و كمال ربوبى است:
«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّى لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى، بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ، فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِى سَبِيلِى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ».
فاء تفريع و تكرار ضمائر «لهم، ربهم، منكم» اختصاص اين اجابت را مىرساند.اين افراد با پيمودن راه قرب و برداشتن موانع، مواجه و مخاطب مقام رب مطلق مىشوند. «أَنِّى لا أُضِيعُ»، تبيين اجابت بر طبق سنت ربوبى و اجابت تعهد رسل است: پروردگارشان روى اجابت براى آنان نماياند كه به راستى من عمل هيچ عاملى از شما ـ همانها كه اعمالشان متكى به صفت ربوبى (كه هفت بار در اين آيات آمده) و به چنان ايمانى است و از آن سرچشمه مىگيرد ـ را تباه نخواهم كرد، همه را منتج مىكنم و به ثمر مىرسانم، نه اعمالشان حبط مىشود مانند «أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ»[3]. و نه آنان كه از اعمالشان آتش شر و دوزخ مىرويد «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[4]. آنچه دعاهاى آنها را مستجاب و وعدههاى رسل را منجّز مىكند همان اعمال است. از هر عامل مومن كه باشد، مرد باشد يا زن كه هر دو گونه در وصف ايمان و كمال ربوبيت، يكى و ناشى از يك نوعند: «انسان»، اگر چه در ساختمان جسمى يا روحيات متفاوتند. همان مرد و زنى كه قرون و انديشههاى جاهليت براى هر كدام ديوار فاصله و مرزى كشيده بود و آنها را از هم جدا بلكه دو نوع ساخته بود و يا مىپنداشت؛ «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»، پس از تفصيل «مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى»،[5] بيان همين همنوعى مرد و زن و يا همنوع شدن آنان در سطح عالى اولواالالباب و ايمان است كه از مرزهاى جداكننده غرائز حيوانى مىگذراند و هر دو را در تجزيه انسانى به هم مىپيوندد. «مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»، در جواب دعا و درخواستشان بيان همين مقياس كلى است و بس: عمل هر عامل مومن و متكى به رب، از هر كه باشد، ضايع نمىشود، نه استجابت كامل هر سه دعاء «…فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ». تا قدرت ايمان و خلوص و چگونگى عمل و شرايط، هنگام عمل و پيش از آن و پس از آن و تأثيرات متقابل و متفاعل چه باشد؟!
نمودارترين و ثمربخشترين عمل ايمانى كه تضييع نمىشود و مراتب تفصيلى آن اينست: «فَالَّذِينَ هاجَرُوا»، تفريع بر «أَنِّى لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ» است:آنان كه از محيط نامساعد به محيط مساعد حفظ و رشد ايمان و از محيط شركها و بندهاى درونى و اجتماعى هجرت كردند، چنانكه روحشان از محيط شرك و جاهليت هجرت كرد و تغيير طبقه دادند، «وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ». اخراج بر اثر مقاومت و درگيرى با محيط پست و ناسازگار با ايمان و توحيد. هجرت، با اراده و اختيار است و اخراج، به اكراه و ظلم. از عطف «اخرجوا» معلوم مىشود كه اينها هر يك نمونهاى از عمل صالح است نه آنكه منظور جمع همه باشد، زيرا هجرت با اختيار با اخراج بى اختيار جمع نمىشود، وَ أُوذُوا فِى سَبِيلِى، قيد فِى سَبِيلِى، اشعار به اين دارد كه از جهت تعصب و يا احساسات خود را در معرض آزار و شكنجه قرار نداده باشند، بلكه در راه همان هدف الهى و پيشبردش در معرض آزار واقع شده باشند. چنان كه هجرت خود فى سبيل اللَّه است و اخراج از ديارهم اختيارى نيست، «وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا». قتال، چون جهاد ايمانى و مستمر به دو طرف است، كمتر تعصب و احساس در آن راه مىيابد و همچنين كشته شدن. مىشود كه قيد «فِى سَبِيلِى» راجع به همه نمونههاى سابق: «هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا»، باشد و خود شامل «قاتَلُوا وَ قُتِلُوا» هم مىگردد، همه اينها كه شاخص بارز ايمان و عمل است، پاداششان حتمى و مشخص است. «لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ»، اجابت دعاى «وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا» است كه شامل غفران ذنب هم كه چون مرتبهاى بالاتر است مىشود، و نيز اينها از مرتبه ذنب كه آثار انگيزههاى پست مىباشد، خود گذشتهاند. ذكر اين نمونههاى بارز عاملين، گويا براى همين است كه كيفر سيئات و وعدههايى كه در پى آن است براى اينها حتمى است. لامها و نونهاى قسمى و تأكيدى «لأُكَفِّرَنَّ» و «لأُدْخِلَنَّهُمْ» حتميت و قطعيت اين پاداشها را مىرساند. اينها از بارزترين مردم در كارهاى نيكند چون نشاندهنده و راهگشاى به اهداف عالى هستند. همين افراد كه از خانه و زندگى و آسايش و جان مىگذرند، هر گونه عبادت و خير و انفاقى را دارند و به ديگران مىنمايانند وگرنه چرا در پى «أَنِّى لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ» از همين كسان نام برده است. اگر ديگران افتادن و خيزان راه بهشت را مىپيمايند، اينها حتما در داخل بهشت جاى دارند: «وَ لأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى …» بهشتى كه انعكاسهاى اعمالشان فراهم ساخته است. «ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». پاداشهاى هر يك، در مرتبه و مقام عمل خود ـ نه همه اينها ـ ثوابى و بازتابى از ناحيه خداست كه زوال و پايان ندارد، تا پيشگاه خدا: «وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ» كه برتر از «مِنْ عِنْدِاللَّهِ» است.
پس از آيه ميثاق اهل كتابى كه براى تبيين رسالات و كتمان نكردن واسطه بين پيمبران و مردمند: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ …» و پس از انذار آنها كه حاصل كتاب و آنچه از دين دريافتهاند و بدان مىبالند و سرخوشند و انتظار ستايش و احترام دارند بىآنكه به زبان و توانشان كار و خدمتى انجام دهند: «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا…» و پس از اعلام انحصار مالكيت و قدرت تصرف آسمانها و زمين براى خدا: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ …» نه جز خدا …، آيات: «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ ….» تا «وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»، بيان روش و حركت عقل سالم و فطرى براى شناخت و دريافت مبدأ آفرينش و آگاهى و تذكر و تفكر تا دريافت هدف و مقاصد و اصول و موازين فكرى و عملى و هدايت و رسالت رسل و مسير نهايى انسان است، تا براى همه و هميشه، معيارها و موازينى باشد براى شناخت آئين پاك و خالص الهى و با هواها و خودبينىها و كتمانهاى اهل كتابى كه خود را نماينده رسل مىنمايانند، آميخته و پوشيده نماند و مردم پيرو آن موازين باشند نه اشخاص. آيات 159 تا 177 سوره بقره نيز با تفصيل بيشتر بيان همين كتمانها و اصول دعوت پيمبران است: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ … وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ… إِنَّ فِىخَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ … وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً… يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً … وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ … وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا… إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ … إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ … لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ…»[6] آيات خلقت نماياننده اراده و حكمت و قدرت و هدف است تا انسان رشد و گسترش يابد و به كمال ربوبى رسد. آيات وحى به وسيله پيمبران، با احكام و ميزانها كه ارائه مىكند براى امداد عقل و تحقق مقصود و تنظيم عمل است كه اهل كتاب بايد آنها را براى ديگران و مردم اعصار تبيين كنند كه اگر در مسير هواها و منافع فرد يا طبقاتى درآيد و كتمان و منحرف گردد و تحريف شود، تصرف در آيين و مصالح خلق است كه از آنِ آفريننده است: «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ» كه سراسر جهان و ذرات و كرات همين تصرف و مالكيت قاهرانه را مىنمايانند: «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ». (بقره، آل عمران). آيين الهى نماياننده همين حكمت و قدرت است و نمايندههاى آيين بايد همين تصرف و قدرت را تبيين كنند، نه خود را تحميل!
«لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى الْبِلادِ. مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ، وَ بِئْسَ الْمِهادُ».
تغيير ضمائر جمع غايب در آيات قبل به ضمير مفرد مخاطب …، «لا يَغُرَّنَّكَ …» براى گوشزد به فرد است «به تو مىگويم». و نيز شايد افرادى از ميان اولى الالباب كه به كمال ايمان نائل شدهاند و ربوبيت خاص شامل آنان گرديده، نه همه آنان، باز گردند و دست باز و ميدان وسيع كافران ستم پيشه را بنگرند كه همى از نعمتها و نيروها بهره مىگيرند و روىهاى خود را به هر سو براى تصرف و بهرهگيرى مىگردانند و هر چهرهاى، جز به راستى و حقيقت و ايمان به حق، مىنمايانند و فريفته و مجذوب و مغرور به اينها شوند. اين خطر براى اهل ايمان و پيشروان راه حق، آنهم آن گاه كه دچار سختىهاى هجرت و بى خانمانى و جهاد شوند و در معرض جانبازى درآيند، وجود دارد. اين هشدارى است به آنها و آگاهى است به وضع كنونى و انجام كارشان.
مخاطب «لا يَغُرَّنَّكَ»، هر مومن و انسانِ در معرض فريفتگىِ كافران است كه با كفرشان داراى چنين امكاناتى هستند، دست و راهشان باز است و هرگونه بهرهگيرى و تصرف در مردم و سرزمينهاى آباد دارند. ديگران را به خدمت شهوات خود مىگيرند و ستم مىكنند و خوش مىزيند و… مومن به آيين و تصرفات الهى، به همان اندازه كه ديدش به حكمت آفرينش و كمال باز است و مسئوليت دارد، انديشه و دستش در تصرف نفوس و اموال محدود است. آنها دست تصرف و تجاوزشان باز و نامحدود است و همين امر، مردم كوتهبين را دچار تحيّر و ترديد مىكند و مىفريبد و چشمشان را مىگيرد: «لا يَغُرَّنَّكَ …» تا حكمت و قدرت خدا و هدف آفرينش را ناديده يا انكار كنند. اگر چشم باز كنند و حساب بهرههاى همهجانبه و ابعاد انسان را در واقع و روشن بررسى كنند و برسند، مىبينند كه بهره كافران با آن همه تلاشها و فريبكارىهاى ضد انگيزههاى انسانى و در زمان كوتاه عمرشان، و استعدادهايى كه به كار مىبرند، در برابر مسير تاريخ و ابديت، بسيار اندك و ناچيز است: «مَتاعٌ قَلِيلٌ» تا همين كه بخواهند از كوششهاى خود آنچنان كه چشم داشتند بهره گيرند، عمرشان به پايان رسد، سپس مسير و جايگاهشان آتشى است كه به جان و استعدادهاى خود و ديگران افروخته و آماده ساختهاند: «ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ». با ديد واقعنگر و عاقبتبين، بهره آنان اندك و فانى و آتشزاست. ثواب مومنانِ به كمالِ ربوبى و پرواگيران، بهرهها و نعمتهايى است برتر و بىپايان:
«لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلأَبْرارِ».
«لكِن» استدراك و تنبيه به واقعيت است و استثناى ضمنى است از كسانى كه در معرض فريفتگى به متقلبين باشند، نه آنان كه از اين خطرها و جاذبهها گذشتهاند. اينان كه در پرتو ربوبى و سير آن از جذب فريفتگى خود را دور بدارند و پروا گيرند : «اتَّقَوْا» نه تنها «آمنوا» در مقابل تقلب. رَبَّهُمْ، اشعار به رشد و گسترش ربوبيت دارد. كفر، هر قيد و بند و تعهد را براى تأمين شهوات و تجاوزات بر مىدارد، تقواى ايمانى آتش شهوات و حرص و آز را و خواستهاى حيوانى را فرو مىنشاند و ريشههاى ربوبى را رشد مىدهد و سيراب و خرّم و سبز مىگرداند و مىگستراند.[7]
كافران بهرههاى اندك و ناپايدار و گذرا دارند، آنهم نه از خود: «مَتاعٌ قَلِيلٌ». متقيان از خود و مالكيت خود بهرههايى جاودان و پيوسته: «لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى …» اين نعمتهاى جارى و جاويد، براى پذيرايى و بهرهمندى متقيان، نزول يافته، يا دريافتهايى است: «نُزُلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» كه بىپايان است. نزلا، حال براى جنات تجرى است به معناى نعمت در دسترس آمده و نازل شده است، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلأَبْرار»، ظاهر اين است كه توضيح نعمت نازل شده ـ جنات تجرى ـ نباشد، و مرتبهاى بالاتر است كه وصف و تصوير شدنى نيست و مخصوص ابرار است:
براى ابرار، برتر از توصيف و تمثيل و تصوير در اذهان، در پيشگاه خداوند، خوشىها و بهجتهايى است: «وَ ماعِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلأَبْرارِ». ما، ابهام و توصيف نشدن را مىرساند، «عِنْدَاللَّهِ» نه «من عند اللَّه» مقامى برتر كه همان مقام قرب و مشاهده جمال و عظمت است. تقوا، مقام و كمالى است كه با آن مىتوان از هر تنگنا و محدوديتى گذشت و به مقام بسط و گسترش وجودى و قرب و مواجهه كمال و قدرت مطلق رسيد كه مقامات و درجات ابرار است، همان چشمانداز نهايى انسانهاى گزيده و پرمغز «اولو الالباب» و هدف نهايى آرزوها و دعاهاى آنان است: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ».
«وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُوْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً، أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ».
بيان مؤكد و استثنايى از اكثر اهل كتاب است كه آيين را به شرکآلوده، دچار غرور شدهاند و آيات خدا را به ثمن قليل فروخته و به اميال ارباب قدرت و ثروت، تحريف و يا آن را كتمان مىكنند، همانها كه به هر صورتى به آزار گروندگان به توحيد و اين نبوت برمىخيزند «وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ …»، «…فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً…» و نبايد مومنين به توحيد و اين نبوت تنها خود را سزاوار پاداش نيك خداوند پندارند و به خود مغرور و فريفته گردند، همچنان كه نبايد فريفته متقلبين در بلاد شوند. اين غرور به خود و آن غرور و فريفتگى به ديگرى است. اين آيه استثنا و استدراك از «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ … فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ…» است. آيات «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ …» تا اين آيه، تبيين اصول عقلى و وحيى دعوت و نداى رسل است تا براى هميشه و همه مكتوم نماند و تحريف نشود. اين آيه استثنايى از كتمانكنندگان و پشت سرگذاران و سوداگران اهل كتاب است: از اهل كتاب كسانى هستند كه از آلودگى شركهاى ساخته رهايى مىيابند و به توحيد مىگرايند: «لَمَنْ يُوْمِنُ بِاللَّهِ»، و آنچه به شما و خودشان نازل شده، ايمان مىآورند. تقديم «ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ»، بر «ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ»، دلالت به تجديد ايمان درباره «أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ» دارد كه «ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ»، «ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ» را تصديق و تصحيح و از تحريفها و آلودگىها پاك مىگرداند و اهل كتاب ايمانشان را با آن تجديد و تصحيح مىكنند، و اگر اهل كتاب به «ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ» ايمان داشتند، با اين تجديد ايمان به توحيد و ما انزل، چنان در برابر خدا و حق و آيين الهى خاشع مىشوند كه حق را براى حق و آيين را براى آيين و كمال ربوبى مىجويند و بدان ايمان مىآورند، نه براى سوداگرى: «يُوْمِنُ بِاللَّهِ»، خبر از آگاهى و آلوده نبودن آنان به تعصبات و تنگنظرى است، آنان خودخواه و سرپيچ از حق كه براى آنان كشف شده نيستند و آيين را كالاى زندگى نساختهاند: «خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً». يشترون، بدون عطف، مىرساند كه اين خشوع و سر باز نزدن ملازم با «لا يَشْتَرُونَ …» است. افعال مضارع يومن، لا يشترون، نويد و پيشگويى از آينده است، نه چنان كه واقع شد و گذشته، و با شأن نزولها و بيان مصداقهاى زمان نزول آيه كه آوردهاند منطبق نيست. پاداش آنان در حد ايمان و عملشان در پيشگاه خداوند است: «لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ». اين اهل كتاب، با حساب سريع و دقيق الهى پاداشهايى در حد ربوبيت و پيشگاه ربشان دارند، خداوند حساب حدود ايمان و عمل را دارد و حساب همه را كه مردم يكنواخت مىنگرند و اعمالشان را از يك سو مىنگرند، مىرسد: «أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ».
از آيه «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ …» تا اين آيه، تبيين جامعى از هدايت و تعاليم كمالبخش پيمبران است و هماهنگى آنها با رهبرى عقل و شعور پاك و متعالى انسان و با حركات گسترشياب و اوزان خاص و بسط يافته «افعال، فعال، فيعال: الباب، انصار، ابرار، ميعاد، ثواب، مهاد، حساب» پايان يافته كه با آيات ديگر اين سوره، از جهت حركات و آهنگ و رَوِى و وزن ـ كه بيشتر فعول، فعيل آمده ـ متمايز است.
آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» از جهت استنتاجها و خلاصه تكاليف و مسئوليتهاست كه با حركات و توازن پايان آيه، بازگشت به سراسر آيات اين سوره مىباشد: چهار امر براى پايدارى در برابر انگيزههاى درونى و درگيرىهاى با شرك و پيشبرد رسالت. چهار فرمان است همچون خلاصهاى از درسها و عبرتها و تبيينهاى اين سوره: همين كه ايمان به حق پايه گرفته: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، مسئوليتها و درگيرىها پيش مىآيد، و براى انجام آن صبر مىبايد. «اصْبِرُوا»، مطلق آمده، صبر در انجام تكاليف، صبر در درگيرىها و كارزارها. صبر، حاكميت دادن ايمان و فرمانهاى خدا و رسول است : اصْبِرُوا، تأثير متقابل و همگانى در پايدارى و مقاومت است و بايد از صبر فردى، جامعهاى صابر پديد آيد كه پيوسته يكديگر را به صبر وادارند و به هم نيرو و قدرت بخشند: «وَ صابِرُوا». ايجاد و تحكيم و توسعه روابط همه جانبه و اجتماعى مرتبط در همه شؤون: «وَ رابِطُوا»، كه سراسر احكام عبادى و اقتصادى و اجتماعى، براى ساختن مجتمع توحيدى يكسان و تبادل روابط است. رابطه با خدا و خلق و خود و جهان، رابطه با يكديگر در صفوف عبادت و جهاد، رابطه با خدا، رابطه با امام و رهبر ـ چنان كه در روايات آمده ـ استحكام اجتماع با استحكام روابط است كه در اسلام به صورتهاى معنوى و تشريعى درآمده است. دين جز رابطه نيست و بىدينى جز گسستن از خدا و خلق و جهان نيست، و همه اين سه امر با آگاهى تقوايى مستحكم مىشود و دوام مىيابد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ». تقوا كه نگهبان و پيشبرنده اين روابط است و همه اينها محرك و بيرون برنده و رستن از تنگناها و گذشتن از گردنههاى حيات «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
// پایان متن
[1] از اين نظر صفات علياى الهى ثابت و منعكس در ماده سيّال و روان است :
آب مبدل شد در اين جو چند بار عكس آن خورشيد دائم برقرار
قرنها بر قرنها رفت اى همام وين معانى برقرار و بر دوام
پس بنايش نيست بر آب روان بلكه بر اقطار عرض آسمان
اين صفتها چون نجوم معنوىست زانكه بر چرخ معانى مستوىست
عكس ها را ماند اين و نيست عكس در مثال عكس حق، معنىست عكس
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى، دفتر ششم، بيت 3177.
[2] «فانّ الغاية أمامكم و انّ وراءكم السّاعة تحدوكم. تخفّفوا تلحقوا، فانّما ينتظر بأوّلكم آخركم». (على منادى ايمان. نهج البلاغه، خطبه 21) (مولّف): «پس بىگمان مقصد نهايى در پيش روى شماست و بىهيچ شكى ساعت (لحظه تعيينكننده نهايى) شما را به پيش مىراند، سبكبار شويد تا بپيونديد، زيرا بىگمان چشم به راه گذاشته مىشوند پسينيانتان براى پيشينيانتان.»
[3] همان كسانى كه كارهايشان تباه شده است. آل عمران (3)، 22.
[4] هركس همسنگ ذرّهاى شرّ انجام دهد نتيجه آن را مىبيند. زلزال (99)، 8.
[5] «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوايَعْمَلُونَ». نحل (16)، 7 : هر كس عمل شايستهاى انجام داد از مرد يا زن در حالى كه مومن است، پس بدون شك حتما او را به زندگى پاكيزه زنده مىداريم و حتماً پاداش مىدهيم مزدشان را به چيزى بهتر از آنچه مىكردند. «وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِحِسابٍ». غافر (40)، :40 و هر كس به شايستگى عمل كرد، از مرد يا زن در حالى كه او مومن است، پس آنان وارد بهشت گرديده بدون حساب (مورد نظر محدود شما) در آن جا روزى داده مىشوند. (مؤلّف)
[6] بنگريد به جلد سوم مجموعه آثار (جلد دوم پرتوى) از ص 63 تا 97.
[7] چون شما اين نفس دوزخ خوى را آتشىِّ گبر فتنه جوى را
جهدها كرديد و او شد پر صفا نار را كشتيد از بهر خدا
آتش شهوت كه شعله مىزدى سبزه تقوا شد و نور هدى
آتش خشم از شما هم حلم شد ظلمت جهل از شما هم علم شد
آتش حرص از شما ايثار شد و آن حسد شد خار بد گلزار شد
چون شما اين جمله آتشهاى خويش بهر حق كشتيد جمله پيش پيش
نفس نارى را چو باغى ساختيد اندر او تخم وفا انداختيد
بلبلان ذكر و تسبيح اندر او خوش سرايان در چمن بر طرف جو
داعى حق را اجابت كردهايد در جحيم نفس آب آوردهايد
(مولّف)، مولوى، مثنوى، دفتر دوم، بيت 2559.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 183 تا 204
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.