پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 116 تا 121
«وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبحَانَهُ بَل لَّهُ مَافِى السَّمَاوَاتِ وَ الاْرضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ» (116)
«بدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالاْرضِ وَاِذَا قَضَى أَمراً فَاِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ» (117)
«وَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعلَمُونَ لَولاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَو تَاتِينَا آيَةٌ كَذَلِکَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبلِهِم مِّثلَ قَولِهِم تَشَابَهَت قُلُوبُهُم قَد بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَومٍ يُوقِنُونَ» (118)
«اِنَّا أَرسَلنَاکَ بِالحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَلاَ تُسأَلُ عَن أَصحَابِ الجَحِيمِ» (119)
«وَلَن تَرضَى عَنکَ اليَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم قُل اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدَى وَلَئنِ اتَّبَعتَ أَهوَاءَهُم بَعدَ الَّذِى جَاءَکَ مِنَ العِلمِ مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ نَصِيرٍ» (120)
«الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ يَتلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُولَئِکَ يُؤمِنُونَ بِهِ وَمن يَكفُر بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الخَاسِرُونَ» (121)
و گفتند خداوند براى خود فرزندى گرفته. او بسى پاک و برتر است. آرى او راست آنچه در آسمانها و زمين است؛ همه در برابر عظمتش سر فرود آورده به فرمانش به پا ايستادهاند. 116
پدید آورنده بى مانند آسمانها و زمين، و چون خواهد كارى را بگذراند، همين مىگويد بشو! مىشود. 117
آنها كه نمىدانند مىگويند چرا خدا با ما سخن نمىگويد و يا آيهاى براى ما نمىآورد؟ كسانى كه پيش از اينها بودند گفتارى مانند گفتار اينان گفتند؛ دلهايشان با هم همانند است. ما آيات را براى مردمى كه يقين يابنده هستند به خوبى آشكار كردهايم. 118
ما تو را به حق فرستاديم تا مژده دهنده و بيم دهنده باشى و مسئول از اصحاب دوزخ نيستى. 119
یهود و نصارا هرگز از تو خشنود نخواهند شد، مگر آنكه آيين آنها را پيروى كنى. بگو: همانا هدايت خداوند آن هدايت است. و پس از آنچه از علم تو را آمد، اگر هواهاى آنان پيروى كنى، براى تو از جانب خدا هيچ سرپرست و ياورى نخواهد بود. 120
آن كسانى كه به آنها كتاب داديم چنان كه بايد و شايد آن را مىخوانند، همينها به آن ايمان مىآورند؛ و كسانى كه به آن كافر شوند پس همينها خود زيانكاراناند.121
شرح لغات
سبحان (ن. ك . به شرح آيه 30)
قانت از قنوت: پيوستگى، فرمانبرى، اقدام به امر، تسليم، لب فرو بستن از سخن .
بديع، وصف ذاتى به معناى مُبدِع (به كسر دال): آفريننده بى نمونه و مثال و بى سابقه ماده و مدت. بديع به معناى مُبدَع (به فتح دال): آفرينش بى مانند. چنانكه «خلق» و «تقدير» و «تصوير» و «انشاء» نوعى پديدآوردن با مانند و سابقه و آفريدن از چيز ديگر است.
قضى: كار را اندازه گرفت و محكم ساخت؛ گذراند؛ به پايان رساند؛ به مقصود خود رسيد، داورى كرد؛ حق را جدا كرد.
يوقنون از «يَقنَ»: واضح و ثابت شد. «أَيقَنَ»: به آن از روى دليل علم يافت؛ شكّش زايل گشت.
جحيم، صيغه فعيل از «جَحَمَ»: آتش را برافروخت؛ چشم باز كرد؛ از چيزى خوددارى كرد.
ملّة: راه و روش؛ آيين. از «مَلَّ»: جامه را رودوزى كرد؛ چيزى را براى اصلاح به آتش افكند؛ دچار رنج و اندوه گشت.
«وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ». همان كسانى، از يهود و نصارا و مشركين، كه وجود بى حد و برتر از غيرمتناهى خدا را در انديشهها و اوهام خود محدود ساختهاند، مىگويند: خداوند براى خود كسانى را (مسيحيان؛ عيسى را و بعضى از يهوديان: عُزَير را و بعضى از مشركين: فرشتگان را) به فرزندى گرفته است. اتخاذِ ولد، به فرزندى گرفتن و برقرار ساختن علاقه فرزندى و تحت سرپرستى خود آوردن است، نه فرزند از خود آوردن.
اين گمان از وهم و قياس آنها ناشى شده، او برتر از خيال و قياس و گمان و وهم است. هر چه در انديشهها درآيد او منزّهتر و بالاتر از آن است: «سبحانه». آرى، اوست مالک به حق و متصرّف در همه چيز و براى اوست آنچه در آسمانها و زمين است. هر چه را فرزند او پنداشتهاند و هر چه را مىپندارند ملك او و از آنِ اوست:
«بَل لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». چگونه در انديشهها درآيد، با آنكه انديشه و انديشنده مال اوست. چه نيازى به فرزند دارد، با آنكه همه آنچه در آسمانها و زمين است در هستى و بقا نيازمند و پيوسته و خودباخته اويند: «له قانتون».
از آنجا كه هيچ چيز از خود هستى ندارد و به اراده پروردگار مسخّر طبيعت است، با «ما»، كه براى غيرانديشندگان به كار مىرود، به آنها اشاره شده است: «له ما فى السماوات …». و از اين رو كه ذات و هستى دارند و به زبان فطرت جوياى مبدأ كمال و پوياى راه قرب به او هستند، به جمع مذكّر سالم، كه وصف انديشندگان است، توصيف شدهاند: «قانتون». پس آن چه در آسمانها و زمين است دو روى دارند: از يک رو مقهور و مملوك و در تصرّف خداوند است، از روى ديگر، در شرايط و استعدادهاى طبيعت و زمان، در راه تكامل و تحول پيش مىروند. اين دو روى، مخصوص پديدههاى تكوين است كه در درون آسمانها و زمين همى رخ مىنمايند: «له ما فى السماوات …».
اما آسمانها و زمين و اصول عالم، مانند ماده و طبيعت و زمان و مكان، پديدههاى ابداعى، يعنى غيرمسبوق به زمان و ماده و استعدادند:
«بَديعُ السّماواتِ وَ الاَرض». چون اصول آسمانها و زمين از تركيب و استعدادها برنيامده و از مقوله «امر»[1] است، پس يكسره و بى واسطه به اراده و امر او هستند و بى فاصله زمان و استعداد و تنها به اراده ازلىِ مسبوق به حكمت هست مىشوند:
«وَ اِذا قضى اَمراً فَاِنّما يَقُولُ لَهُ كُن فَيكُونُ». چنان كه نفس آدمى كه پديده ناچيزى است، از اراده ازلى خداوند سبحان، پيوسته در سطح عالم بى كرانِ ذهن، امواجى از صور پديد مىآورد كه همه بسته به اراده او و به آن قائماند؛ آن گاه صورتهايى به تدريج و در شرايط زمان و ماده و با قدرت اراده در خارج ذهن رخ مىنمايند و در طبيعت نقش مىيابند.
«وَ قال الّذين لا يعلَمون لَولا يكَلّمُنا اللّه اَو تَأتينا آية» مردمى، از كوتهانديشى، رستگارى را تنها براى خود مىپندارند و ديگران را به چيزى از حق نمىشمارند و خدا را در معابد خود محصور و براى او فرزند ساختهاند، مردمى هم از نادانى و كوته فكرى مىخواهند كه خداوند با آنان روبه رو سخن گويد يا نشانه خاصى براى آنها فرستد.
اينها چون در علم و نظر پيش نرفتهاند، در نادانى و كوته نظرى چون گذشگاناند؛ همان سان مىانديشند كه يهود چند قرن پيش مىانديشيدند كه از پيغمبرشان گاه درخواست ديدن خدا و سخن گفتن او را داشتند و گاه آيات مخصوص مىخواستند:
«كَذلِکَ قالَ الّذين مِن قَبلِهِم مِثلَ قولِهِم تشابهت قلوبهم». با آنكه بايد خردهاى اينها پيش رفته باشد و انديشههايشان از گذشتگان برتر آمده باشد، باز مانند همانها مىانديشند. آن خردهايى كه برتر آمده و بر پايه نظر و علم و يقين، پيش رفتهاند، آيات خدا را در سراسر هستى مىنگرند و راز جهان و بيان رساى آيات را به دل مىشنوند:
«قَد بيّنا الآياتِ لِقَومٍ يُوقِنونَ». آنها كه مىگويند چرا خدا با ما سخن نمىگويد يا آيهاى براى ما نمىآورد، چون ديد عقل و گوش هوششان از وهم و گمان پوشيده است و رو به يقين نيستند (ظاهر «يوقنون» رو به يقين بودن است، نه خبر از آينده)؛ نه سخن خدا را از زبان آيات مىشنوند نه آيات او را مىبينند؛ و گرنه خداوند به زبان آيات خود كه نماياننده قدرت و حكمت و مبيّن مقصود از خلقتاند، به فراخور فهم هر كس با وى سخن مىگويد.[2] بر طبق اين بيان، «قدبيّنا الايات» هم جواب «لولا يكلمنا اللّه» است و هم «أوتأتينا آية».
«اِنّا اَرسَلناکَ بِالحَقّ بَشيراً وَ نذيراً وَ لا تسئل عَن اَصحابِ الجَحيم». «بشارت» خبر از پيشامد يا آينده سرورانگيز است و «انذار» خبر از آينده اندوه خيز. بشارت و انذار در كسانى مؤثر است كه شعور به آينده در آنها بيدار گشته با زبان و بيان آياتِ وجود، آشنا باشند و نداى حق و ضمير خود را بشنوند. اين متفكرين بيداردل در آيات آسمان و زمين مىانديشند و خود درك مىكنند كه سازنده و پروردگار عالم را منظور و مقصودى است: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا».[3]
اگر آدمى خود تا حدى حق و باطل و خير و شر را تشخيص ندهد و به اولين مرحله يقين كه آيه سابق بيان كرد، نرسيده باشد، بشارت و انذار معنا و اثرى ندارد. رسالت و مسئوليت پيامبران همين است كه اين يقين و تشخيص فطرى و مجمل را مفصّل و اين ادراك مبهم را واضح و اين نداى وجدان را رساتر كنند.[4] از اين رو يكى از نشانههاى كمال نبوّت، كمال در اِبشار و اِنذار و توجّه دادن به آينده است. پس از ابشار و انذار است كه فطرتها و عقلهاى مستعد به نور وحى افروخته و شعاع ديدشان افزوده مىگردد. اما كسانى كه از مقام فطرت ساقط شده در اوهام و جهل مركب گرفتارند، ملازم با جهنماند و درباره آنها مسئوليتى نيست: «وَلَا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ». با اين بيان، «لا تُسئَلُ»، (به ضم تاء و لام به صيغه نفى مجهول) مناسبتر است از نهى معلوم «لاتَسئَل» (به فتح تاء و سكون لام): تو اى پيامبرى كه به حق، بشير و نذير هستى! مسئول اصحاب جهنم نيستى. يا در صورت نهى معلوم، يعنى از حال و وضع اصحاب جهنم مپرس كه چه به سرشان مىآيد. «واو» يا استينافى و يا عاطفى و عطف به آيات قبل، يا آخر آيه سابق است:[5] نه تو مسئول اصحاب جهنمى؛ و نه هيچ گاه يهود و نصارا (با اين وصف و عنوان) از تو خوشنود خواهند شد:
«وَلَن تَرْضَىٰ عَنكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» اگر آنها رنگ يهوديت و نصرانيت را از خود بزدايند و به حق گرايند، تو از آنها خوشنود مىشوى؛ و اگر تو از راه و روش آنها كه به صورت دين درآوردهاند، پيروى كنى، آنها از تو خشنود مىشوند. تو چون پيرو هدايت خدايى كه همان هدايت به سوى خير و كمال است، نمىتوانى پيرو انديشهها و روش و ملّيّت ساخته آنها باشى:
«قُل اِنَّ هدى اللّه هُوَ الهدى» غير هدايت الهى، كه آيين خدا و روشن بينى به مسائل وجود و تكاليف است، ديگر هدايتها هواهاى نفسانى است كه گاهى در قالب دين درمى آيد. ثبات به هدايت الهى مؤيّد علم و موجب ولايت و يارى خداوند است. با چنين هدايت و علمى، هر كه از هواها پيروى كند، از معرض ولايت و يارى خدايى بيرون رفته است، گرچه، به فرض، شخصِ پيامبرِ معصوم باشد: «وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ».
اين هواهايى كه به رنگ دين درآمده و قشرى از تعصبات آن را فراگرفته از بيشتر يهود و نصارايى است كه از حق و كتاب چنان كه بايد پيروى نمىكنند. ولى آنها كه هدايتت تاريكى اوهامشان را زدوده و نور آن در جان و قلبشان تابيده است و چنان كه بايد كتاب را تلاوت مىكنند، به اين كتاب عالى و هدايت كامل ايمان مىآورند: «الّذينَ آتَيناهُم الكِتاب يتلُونَه حَقّ تِلاوته اُولئکَ يؤمنونَ به».
ظاهر اين است كه جمله «يتلونه …» خبريه باشد، نه حاليه كه احتياج به تقدير دارد.[6] بنابراين، مقصود از «الّذين» بايد گروه خاصى و از «آتيناهم» بايد همان رسيدن و جاى گرفتن كتاب در ذهن و قلب آنان باشد؛ وگرنه كتاب براى همه آمده است، چه آنها كه به حق تلاوت كنند و چه آنها كه تنها به زبان بخوانند و بگذرند. و جمله «أولئك يؤمنون به» مشعر به تعظيم و حصر به اين دسته و كمال ايمان آنها و خبر بعد از خبر است؛ با اين توضيح كه نفوذ هدايت كتاب و تلاوت بحق آن، كه خواندن با تدبّر و تفكّر باشد، هر دو موجب چنين ايمان ثابت و مستمرى است كه پردههاى هواها را از ميان مىبرد و حق را چنان كه هست مىنماياند.
كلمات و جملات اين آيه احتمال معانى و تركيبهاى مختلفى دارد؛ «الكتاب»: قرآن، كتب پيامبران گذشته يا مطلق كتاب. «يتلونه»: آن كتاب يا قرآن را مىخوانند، از آن پيروى مىكنند؛ كتاب يا وصف پيامبر را بيان مىكنند. اين جمله حاليه يا خبريه است. «اولئك يؤمنون به» مبتدا و خبر مستقل، تنها خبر و يا خبر بعد از خبر براى «الّذين» است. شايسته وسعت نظر و شمول آيه اين است كه «آتيناهم» خبر از گذشته و آينده محقق الوقوع، و «الكتاب» مطلق و نوع كتاب و «يتلونه» خبر از گذشته و آينده مستمر باشد.[7]
آيات سابق از انديشههاى باطنى و تعصّبات و غرورهاى عامّه اهل كتاب چنان پرده برداشت كه روزنههاى اميد آن پيامبر به حق را كه آن همه اميد به هدايت و ايمان آنها داشت، بست. اين آيه در برابر ديد آن حضرت دريچهاى از آينده نزديك و دور مىگشايد. گويا مردم پاك فطرت و حق جو و اهل كتاب و نظر را در سرزمينها و زمانهاى مختلف مىنماياند كه انديشههاى آنان از تعصبات و تقاليد برتر آمده است و با وسعت و دقت نظر كتاب خداى را تلاوت مىكنند و پرتو آيات و براهين حق بر قلوب و عقولشان مىتابد و به آن يكسره روى مىآورند و مىگرايند، و چه بسا بيش از كسانى كه به ظاهر پيرو اين كتاباند و تنها به زبان، آيات آن را تلاوت مىكند، به حق آن قيام خواهند كرد. و آن كسانى كه به اين كتاب كافر شوند و تابش نور هدايت آن را با پردههاى تعصبات و هواها، بر نفوس خود و ديگران بپوشانند كار و روش آنان براى همه زيان بخش است و خود زيان كاراناند: «و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون».[8]
//پایان متن
[1] امر در لغت به معناى فرمان، اراده پديد آمدن چيزى، حالت، موقعيت و حادثه است، ليكن در اصطلاح قرآن كه مىفرمايد: «أَلا لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ» (الاعراف (7)، 54): هان بدانيد كه خلق و امر تنها در اختيار اوست؛ «خلق» به معنى پديدآمدن چيزى است به واسطه علل و اسباب و به تدريج در زمان و مكان و «امر» عبارت است از به وجود آمدن چيزى است يكباره و بدون علل و اسباب و طى كردن مراحل تدريجى در زمان. علّامه طباطبايى مىگويد: «امر خدا عبارت از كلمه ايجاد اوست و كلمه ايجاد او همان فعل مخصوص به اوست بدون اينكه اسباب كونى و مادى در آن دخالت داشته و با تأثيرات تدريجى خود در آن اثر بگذارند…» ترجمه تفسيرالميزان، ج 25، ذيل تفسير آيات 82 تا 100 سوره اسراء، ص 335، ترجمه سيد محمّد باقر موسوى همدانى .و استاد مطهّرى مىگويد: «هرجا كلمه «خلق» در قرآن گفته مىشود، عنايت به وجود تدريجى اشياء است،يعنى اشياء از آن جهت كه به علل زمانى و علل مكانى خودشان ارتباط دارند. وقتى «امر» گفته مىشودتوجّهى هست به وجود دفعى؛ آنجا كه مىرسد ديگر صحبت تدريج دركار نيست: «انَّما أَمرُهُ اِذا أَرادَ شَيئاً أَنيقُولَ لَهُ كُن فَيكُونُ» (يس (36)، 82): امر پروردگار اين است: چيزى را بخواهد اراده كند و بگويد «كُن» باش! هست.» مجموعه آثار 4، ص 737، (روح در قرآن). بنابراين تعاريف و توضيحات، منظور آيتالله طالقانى اين است كه «بديع السماوات و الارض» يعنى فرمان نخستين پروردگار براى پديد آمدن هستى وابسته به «امر» او و بىسابقه است. در آغاز، هستى به وسيله تركيبات مادى كه آماده تركيب شدن و كامل شدن هستند، به وجود نيامده است بلكه اراده خداوند بر اين گذشته است كه هستى به وجود آيد و آن هم به وجود آمده است كه آن «امر» خداست، و سپس آسمانها و زمين و همه چيزهاى ديگر را با علل و اسباب خودش و به تدريج در زمان خودش و در مكان خودش آفريده است كه اين «خلق» است. «امر» بدون واسطه و زمان، به اراده خداوند وابسته است و «خلق» با واسطه علل و اسباب و در زمان، به فرمان آفرينش پروردگار مربوط مىشود. مانند انسان كه در ذهن خود يک ساختمان چند طبقه كامل را تصوّر مىكند و در يك لحظه همه اجزاء و تركيبات و نقش و نماى آن در ذهن او به وجود مىآيد، سپس در عالم واقع به وسيله بنّا و كارگر و مصالح و ماشينآلات به تدريج در طول چند سال آن را كامل مىكند و مىسازد.
[2] در محاورات سقراط حكيم با شاگردانش قريب به اين مضمون آمده است. شاگردان مىپرسند كه آن مبدأ آفرينش و خير اعظم كه مىگويى از آفرينش ما مقصودى دارد، چرا خود با ما سخن نمىگويد؟ سقراط جواب مىدهد: او به زبان ضمير شما كه به خوبى و خير مىخواند و از بدى و شر بركنار مىدارد، و به زبان عمومى مردم و آيات و نظام جهان و… با شما پيوسته سخن مىگويد… (مؤلّف)
[3] «پروردگارا، اين را به بيهوده نيافريدى». آل عمران (3)، 191 و اشاره است به آيات 190 تا 194 سوره آل عمران.
[4] انسان به طور فطرى با توحيد و حقيقت آيات آفرينش آشناست؛ ليكن اين آشنايى و شناخت، فى نفسه، مجمل و كلّى و مبهم و وجدانى است؛ پيامبران رسالت و مسئوليت دارند كه با پىدرپى خواندن آيات هستى براى مردم و پاكيزه كردن زمين ذهن آنان از آفات آموختههاى هرز گذشتگان، و آموزش دادن كتاب و حكمت به مردم ناوابسته، و با آگاه كردن آنان به مسير و مقصد تعالىبخش و رو به تكامل و با هشدار دادن به مردم از خطراتي كه در اين گذرگاه در كمين آنان وجود دارد؛ آن شناخت فطرى و مجمل و مبهم وجدانى را به صورت آموختههاى ارادى و آگاهىهاى مفصّل و روشن خارجى تبديل كنند.
[5] «واو استيناف» يعنى جمله بعد ارتباطى به جمله قبل ندارد و مطلب به صورت مستقل بيان شده است. «واوعطف» يعنى جمله بعد به جمله و مطالب قبل عطف شده است.
[6] اگر جمله «يتلونه حق تلاوته» را خبريه بگيريم يعنى كسانى كه كتاب را به آنان داديم آن را چنانكه بايد و شايسته است مىخوانند. اما اگر آن جمله را حاليه بگيريم يعنى كسانى كه كتاب را به آنان داديم در حالى كه …كتاب را چنانكه بايد و شايد مىخوانند. در اين صورت بايد كلمهاى در تقدير داشته باشد، مثلاً در حالى كه مىخواهند آن را خوب درک كنند، يا در حالى كه به آن ايمان دارند و مانند اينها.
[7] آيتالله طالقانى پيوسته از حالت و زمان كلمات قرآن و آهنگ و حركات آنها براى رسيدن به مقصود استفاده مىكند. در اين جمله مىگويد: «آتيناهم» فعل ماضى است يعنى به آنها داديم، فعل ماضى از گذشته خبر مىدهد، امّا وقتى درباره مردمى باشد كه در زمان آينده مىآيند و پيشآمدى باشد كه در آينده رخ مىدهد، بدان جهت به صورت فعل ماضى آمده كه وقوع حتمى آن را در آينده بيان كرده باشد. «الكتاب» چون داراى الف و لام تعريف است، مىتوان آن را به مطلق كتاب تعبير كرد نه كتاب تورات يا انجيل، و مىتوان آن را نوع كتاب تعبير كرد، چه وحى مكتوب و چه كتاب طبيعت كه همه آيات خدايى است . و جمله «يتلونه» هم مىتواند با درنظرگرفتن فعل ماضى «آتينا»، به صورت ماضى مستمر درآيد يعنى در گذشته آن را مىخواندند،و هم به صورت مستقل و فعل مضارع در نظر گرفته شود يعنى پيوسته در گذشته و حال و آينده آن رامىخواندند و مىخوانند.
[8]با گذشت زمان پيش گويىهاى اين آيه محقق شده است. اكنون مردان با بصيرت و محققى، در ميان تعصبات و پرده پوشىهاى قرون گذشته و تاريك، هدايت قرآن را دريافتهاند و آن را به حق تلاوت مىكنند و به برترى آن ايمان مىآورند و از حريم قدس آن به دفاع برخاستهاند. «كارلايل انگليسى»، مؤلف «قهرمانان»، «جانديون پرت»، مؤلف «عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن»، نمونههاى برازندهاى از اين مردان هستند. از سوى ديگر چون بيشتر مسلمانان حق تلاوت قرآن را ادا نكردند و از آن دور شدند و به جاى برافراشتن پرچم هدايت قرآن و پيشروى، پيرو ديگران و منحط گشتند و هواپرستان متعصب هم كافر شدند. از انحرافات مسلمانان و تعصّبات كافركيشان، نفوس و اجتماعات بشرى چه زيانها ديده و به چه خسارتهايى دچارخواهد شد! ـ كتاب «ماذا خَسَرَ العالمُ بِانحطاطِ المُسلِمينَ» تأليف سيد ابىالحسن حسنى ندوى هندى،نماياننده همين خسرانها مىباشد. (مؤلف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 419 تا 428
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.