معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 17 تا 20 سوره بقره به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد اول کتاب پرتوی از قرآن آمده است. این جلد شامل تفسیر جزء اول قرآن کریم (سورۀ حمد و آیات 1 تا 143 سورۀ بقره) است. آیت‌الله طالقانی در این بخش پس از شرح لغات مهم این آیات به تفسیر آن‌ها پرداخته که در ادامه ایات پیشین ،درباره اوصاف منافقین است. کتاب‌ «پرتوی از قرآن» در شش جلد از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1342
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 138 تا 144
متن

پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 17 تا 20

«مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِى استَوقَدَ نارًا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِم وَتَرَكَهُم فِى ظُلُماتٍ لاَّ يُبصِرُونَ» (17)

«صُمٌّ بُكمٌ عُمىٌ فَهُم لا يَرجِعُونَ» (18)

«أَو كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعدٌ وَ بَرقٌ يَجعَلُونَ أَصابِعَهُم فِى آذانِهِم مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ المَوتِ وَاللّهُ مُحِيطٌ بِالكافِرِينَ» (19)

«يَكادُ البَرقُ يَخطَفُ أَبصارَهُم كُلَّما أَضاءَ لَهُم مَّشَوا فِيهِ وَاِذا أَظلَمَ عَلَيهِم قامُوا وَلَو شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم اِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ» (20)

مثل آنان چون كسى است كه با كوشش و رنج آتشى را برافروخته، همين كه پرتو آن پيرامونش را روشن ساخت، خداوند نور آن‌ها را برگرفت و برد و آنان را در ميان تاريكى‌هايى واگذاشت كه چيزى نمى‌بينند. 17

کرند، گنگ و لال‌اند، كورند پس برنمى‌گردند. 18

یا چون دچار ابرباران ريزى (يا بارش و تگرگ تندى) از بالاى سر كه در آن تاريكى‌ها و غرّش رعد و جهش برق است؛ (اين درماندگان)از ترس صاعقه‌ها و هراس مرگ انگشتان خود را در ميان گوش‌هاى خود فرو مى‌برند، با آنكه خداوند از هر سو به كافران محيط است. 19

گویا مى‌خواهد برق چشم‌هاى آنان را بربايد، هرگاه روشنى دهد، در پرتو آن به راه افتند؛ و همين كه تاريكى آنان را فرا گرفت برجاى خود (سرگشته) مى‌ايستند، اگر خداى مى‌خواست، گوش و چشم‌هاى آنان را از ميان مى‌برد، چه خداوند بر هر چيزى تواناست. 20

 

شرح لغات:

مَثَل: صفت، داستان عبرت انگيز كه گاهى به صورت تشبيه معقول به محسوس[1]

يا تشبيه و استعاره مركّب است كه مجموع صفات و احوال و عواقب كسانى را در ضمن آن بيان مى‌كند و گاهى به صورت حكايت و يا جمله‌ها يا امثال رايج در ميان ملل و يا تقليد و نقش، در صفحه و پرده نمايش داده مى‌شود، تا مقصود و مطلب در خاطرها و اذهان جاى گيرد و مطالب پراكنده به صورت جمع درآيد.

استَوقَدَ، از وَقد. «وُقود» به معناى افروختن و گيرانه آتش است . باب استفعال بر كوشش و طلب و مشقت دلالت دارد.

صَيِّب: ابر ريزان و باران شديد كه پى درپى و مستقيم بريزد.

رعد: حركت شديد، اضطرابِ صداى برخورد ابرها.

صواعق، جمع صاعقه: صداى هراس‌انگيز، آتش و برقى كه از بالا فرود آيد.

يَخطفُ: از خَطف است به معنى ربودن و قاپيدن.

 

آنچه كه آيات گذشته از حالات و اوصاف منافقين، ساخت وسازها و از اعمال بى رويه، محيط آشفته و پراضطراب نفسانى و خيالات و اميدهاى بى پايه آنان بيان كرده است، قرآن در اين دو مَثَل مانند پرده محسوس با تعبيرات و لغات مخصوصى براى اهل تأمل، متمثّل ساخته تا آنان به خود آيند يا رسوا شوند و ديگران عبرت گيرند:

مَثَل اوّل، مردم گم‌گشته و سرگردانى را مى‌نماياند كه در بيابان تاريكى گرفتار شده‌اند؛ توده‌هاى ابر همه آفاق و چراغ‌هاى راهنمايى آسمانى را پوشانده چنان كه ستاره‌اى هم از گوشه افق رخ نشان نمى‌دهد. در چنين تاريكى و در ميان وزش بادهاى مخالف، با كوشش و رنج و اميدوارى، هيمه و خارى فراهم مى‌سازند و آتشى مى‌افروزند تا از حرارتش گرم و از نورش محيط تاريك را روشن سازند تا شايد راه به جايى برند، همين كه آتش درمى‌گيرد و نورش اطراف را روشن مى‌سازد، بادى مى‌وزد و فرآورده‌هاى آنان را به هر سو مى‌پراكند؛ آن بيچارگان بهت زده و سرگردان به جاى خود مى‌ايستند. اين مَثَل وضع نفسى آن مردمى است كه ابرهاى تاريك شهوات گوناگون، افق فطرت آنها را پوشانده و ارتباطشان را با انوار هدايت قطع كرده خود را در محيط مرگبار و مصيبت و فقر كه لازمه دنياست، مى‌نگرند. به جاى آنكه خود را با نيروى عقل فطرى و ارتباط با نورهاى هدايت قرآن برهانند، اوهامى را آميخته با حق و باطل، چون بوته و هيمه، گردآورده و آن را مسلك و عقيده و آيين نام نهاده‌اند. همين كه مى‌خواهند به بافته و گردآورده‌هاى خود دل ببندند و در پرتو نور ضعيفى كه از فطرت مى‌درخشد، راهى يابند، بادهاى مخالفِ هواهاى نفسانى كه اثر برخورد با محيط‌ها و جوّهاى مختلف است، نورشان را خاموش و راهشان را تاريك مى‌سازد. پس از سال‌ها متحيّر به جاى خود ايستاده؛ نه نور اميدى براى پيشرفت و نه راهى به بازگشت دارند.

اين از جهت وضع نفسانى، و اما از جهت حيات ظاهرى: به جاى روابط حسنه ايمانى با خَلق و قبول مسئوليت و عمل صالح براى تأمين زندگى خود، به ساخت وسازها با دستجات و تغيير رنگ و قيافه مى‌پردازند، ولى همين كه سياست‌بافى و پشتِ هم اندازى و ساخت و سازشان مى‌خواهد به نتيجه رسد و روزنه اميدى براى رسيدن به آمال و آرزوهايشان باز شود، حوادث قهرىِ روزگار بافته‌هايشان را وامى‌تابد و نور اميدشان را خاموش و فرآورده‌هايشان را مى‌پراكند. اين‌ها در تاريكى اوهام خود نه گوشى دارند كه بانگ رهنمايى را بشنوند، نه زبانى كه راهى را بجويند و نه چشمى كه پيش پاى خود را بنگرند؛ صمّ، بكم، عُمى ...

با توجّه به اين بيان، نظرى ديگر به اين دو آيه مى‌افكنيم:

«اِستَوقَدَ نارًا»: با كوشش خود آتشى را برافروخت. اين جمله محيط ظاهرى تاريكى را مى‌نماياند كه باطن و حقيقت آن تخيلات و اوهام و ساخت و سازهاست؛ يعنى مى‌خواهند با كوشش و عقلِ نارساى خود راه يابند، مقابل اهل ايمان كه با تسليم به حق و نور هدايت پيوسته فطرتشان روشن تر، گوششان شنواتر، چشمشان بيناتر و زبانشان گوياتر مى‌گردد. اين نور ثابت و خالصى است كه همه جهات را روشن مى‌دارد. ولى آنچه منافقان مى‌افروزند از نفوس آتش‌افروزشان است كه آتش و دود و خاكستر به همراه دارد. آن نور ضعيف و كوتاه كه نتيجه كوشش آن‌هاست و از جانب خداوند است كه به هر عملى اثرى مترتّب مى‌سازد، از ميان مى‌رود يا خداوند با خود مى‌برد «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِم». معناى «ذَهَبَ به» به همراه بردن است، نسبت «بردن» به خدا و «نور» به آن‌ها داده شده؛ و از مَثَل كه آتش افروزى است، به ممثَّل كه اعمال باطنى آن‌ها است توجّه كرده است. آنچه با خستگى و رنج باقى مى‌ماند همان هيمه نيم سوخته خيالات و اوهام و نفوس دود گرفته شان است. ضمائر «استوقد» و «حوله» مفرد آمده كه راجع به «الّذى» است. (ممكن است ضمير «حوله» راجع به لفظ «نار» باشد). ضمائر بعد جمع آمده به اعتبار معناى عام مَثَل، يا اشاره به وضع عمومى است كه در بيشتر محيط‌ها افروزنده آتش، يك فرد يا يك دسته است؛ چنان كه منافق و بازيگرِ بزرگ معمولاً يكى است و ديگران در پيرامون و آتش بيار او هستند؛ ولى در تاريكى و حرمان همه شريك‌اند.

«ظلمات»: جمع نكره، اشاره به تاريكى‌هاى هولناكِ ناگفتنى است. چنان كه مفعول «لايبصرون» ذكر نشده؛ يعنى چنان تاريكى‌اى كه هر چه چشم بيندازند چيزى را نمى‌بينند. در اين مَثَل، از همان آغاز، وحشت، اضطراب، طوفان و تاريكى‌ها صريحاً مشاهده نمى‌شود. صريح جمله «استوقد ناراً» حاكى از كوشش و تلاش است، تاريكى و گمراهى و سرما از لوازم افروختن چنين آتشى است. گويا اين‌ها به تلاش و كوشش خود براى نجات و تغيير جّو و باز شدن ابرها و پيدايش انوار آسمانى اميدوارند. طوفان و ظلمات كه در جمله بعد آمده، مشعر به آن است كه تلاششان به جايى نرسيد و نور اميدشان از ميان رفت و بر تاريكيشان افزوده گشت.

مَثَل دوم محيط هراس انگيزتر و طور[2]  خطرناك‌تر نفاق را مى‌نماياند كه در آن افق تيره و تند بارش و تاريكى‌ها و رعد و برق از آغاز مشاهده مى‌شود؛ گويا همان محيط داستان اوّل است كه به اين صورت خطرناك‌تر درآمده و ادامه نفاق آن را كامل‌تر گردانيده است. مَثَل اوّل از فرد شروع شده: «كَمَثَلِ الّذى»، مَثَل دوم از محيط: «أوكَصَيِّبٍ» كه اعمال فرد به صورت جمع درآمده. ضماير جملات بعدى همه به صورت جمع آمده است، و جمع آن‌ها به صورت محيط عمومى. بنابراين، لازم نيست كه «صيّب» را به «ذَوى صيّب» تأويل كنيم تا عطف به «الّذى» درست دربيايد. در اين مَثَل مى‌نماياند كه گرفتاران چنين محيط يكسره خود را باخته‌اند و از تلاش و كوشش خود مأيوس‌اند و در برابر مصايب زمين و زمان و آسمان تيره از ابرهاى انبوه باران و تگرك كه به شدت به سرشان مى‌ريزد و غرّش رعد و لَمَعان برق كه هراسانشان ساخته و صاعقه‌هاى آتشبار، دلشان را از جا كنده، تنها وسيله تسكين و دفاعشان از اين گونه حوادث همين است كه انگشت در گوش‌هاشان بگذارند (يا چشم برهم نهند) كه خطر را كمتر احساس كنند. انگشت در گوش نهادن، در چنين محيط مرگبار، كنايه از هرگونه موجبات غفلت و سرگرمى‌ها و وسايل تخدير شعور است. براى مردمى كه روزنه اميد و دريچه سعادت و بقا به رويشان باز نباشد چاره‌اى جز تخدير و غفلت نيست. اين‌ها از ترس مرگ خود را به دامن مرگ مى‌اندازند!

«واللّهُ مُحيطٌ بِالكافِرين»: گويا در اثر تكرارِ موجبات غفلت و تخدير حسّ و شعور وجدانى، يكسره حواس و ادراكات انسانى آنان از ميان مى‌رود و تاريكى كفر، باطن آن‌ها را فرا مى‌گيرد. (به آيات آغاز سوره كه وصف كافران است توجّه شود). چون از سرحد بين نفاق و كفر به محيط كفر رسيدند، قهر خداوند از هر سو آن‌ها را احاطه مى‌كند.

«يَكادُ البَرقُ يَخطَفُ اَبصارَهُم»: چشم‌هاى ناتوان و به تاريكى انس گرفته آنان توانايى فروغ آيات را از نزديك ندارد. همين كه پرتوى از آن از دور، اطراف آن‌ها را روشن كند، چندگامى برمى‌دارند. اين‌ها از ترس و نااميدى براى نجات خود كمترين تلاشى ندارند؛ تنها چشم به اطراف افق دارند و در انتظار حوادث زمينى و آسمانى و اتفاق و بخت ايستاده‌اند؛ به مقارنات اختران و ساخت‌وسازهاى جهانى چشم دوخته‌اند؛ از بيچارگى و ضعف عقل، از همان ناحيه كه پيام مرگ مى‌رسد اميد حيات دارند!

از جمله «كُلَّما أَضاءَ لَهُم» چنين استفاده مى‌شود كه پيوسته و با نگرانى، چشم به اطراف دارند و از نيروها و قدرت‌هاى معنوى خود چشم پوشيده‌اند. همين كه يك روشنايى از دور بنگرند ـ أَضاء لَهُم ـ به راه مى‌افتند ولى توقفشان هميشگى و لازمه طبيعتشان است: «وَ اِذا أَظلَمَ عَليهِم قامُوا...».

«وَ لَوشاءَ اللّهُ ...»: چنان كه خداوند نور اميد آنان را به باد مى‌دهد، نور چشم و گوششان را نيز از ميان مى‌برد و نمى‌توانند از آن بهره‌مند گردند. مناسب‌تر آن است كه مقصود گرفتن چشم و گوش مخصوص انسانى باشد؛ يعنى اين‌ها از دو قدرت، دو روزنه و دو مركز خبرگيرى و شعور، چنان كه بايد بهره نبردند و در همان حدِّ چشم و گوش حيوانى كه مُدرِكِ ظواهر و محسوسات است، متوقف شده‌اند، با آنكه چشم و گوش انسانى بسى برتر و نيرومندتر است! كلمه «لو» كه براى امتناع مى‌آيد، و جنس آوردن[3] «سمع» و جمع «أبصار» و اضافه به آن‌ها (هُم) مى‌رساند كه اين‌ها لايق اين چشم و گوش نبودند، چه مى‌شد كه اين چشم و گوش را خداوند از اين‌ها گرفته بود؟!

//پایان متن

 

[1] تشبیه معقول به محسوس، در علم بيان، يعنى تشبيه كردن چيزى كه با حواس ظاهر حس نمى‌شود، مانند علم و عقل، به چيزى كه حس مى‌شود مانند نور يا خورشيد و مانند اين ها. تشبيه يا استعاره مركب يعنى تشبيه چند چيز كه با هم تركيب شده است با يك يا چند چيز ديگر. استعاره همان تشبيه است بدون آوردن ادات تشبيه و مشبه‌به . در مثال بالا خداوند افراد گمراهِ سودجو را به كسى تشبيه كرده است كه مى‌خواهد در تاريكى شب آتشى روشن كند تا اطراف خود را ببيند و در پرتو روشنايى آن به راه خود ادامه دهد، اما همين كه آتش را روشن مى‌كند، چون از راه نادرست و ضدّ تكاملى آمده است و به دنبال منافع باطل خودش مى‌باشد، خداوند آن آتش را خاموش مى‌كند و آن شخص را در تاريكى سرگردان مى‌گذارد.

[2] مرحله كامل‌تر و پيشرفته‌تر.

[3]جنس آوردن سمع، اصطلاحى است منطقى، يعنى به طور كلى شنوايى آنان را از بين مى‌برد كه كنايه از درك واقعيت هاى خارجى از راه گوش است . اين حس ويژه انسان است و چون آنان، از اين ويژگى انسانى استفاده نمى‌كنند، اگر خداوند اين نعمت را از آنان بگيرد با حيوان تفاوتى ندارند، چنان كه اكنون خود را در سطح حيوان قرار داده اند.

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 138 تا 144

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *