پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 23 و 24
«وَ اِن كُنتُم فِى رَيبٍ مِّمّا نَزَّلنا عَلَى عَبدِنا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثلِهِ وَادعُوا شُهَداءَكُم مِّن دُونِ اللّهِ اِن كُنتُم صادِقِينَ» (23)
«فَاِن لَّم تَفعَلُوا وَلَن تَفعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُها النّاسُ وَالحِجارَةُ أُعِدَّت لِلكافِرِينَ» (24)
اگر در آنچه بر بنده خود فرو فرستاديم در شك هستيد، پس سورهاى مانند آن بياوريد و گواهان و ياران خود را در برابر خدا بخوانيد، اگر راستگو و راستانديشهايد. 23
پس، اگر به جاى نياوردهايد و هرگز هم به جاى نخواهيد آورد، پس پروا گيريد از آتشى كه گيرانه آن انسان است و سنگ، اين آتش همى آماده شده براى كافران. 24
شرح لغات:
سوره: شرف و مقام عالى، بناى شامخ، ديوار بلند و نيكو. هر قسمتى از قرآن از جهت بلندى معانى و الفاظ كه از دسترس فكر و انديشه بشر برتر است و راهى براى نفوذ در آن نيست، سوره خوانده مىشود.
شهداء، جمع شاهد است، به معنى حاضر و ناظر. چون به «لام» يا «على» يا «باء» متعدى شود، به معناى خبر جازم و قاطع است كه روى آن حكم شود.
حجارة، جمع حجر به معنى سنگ، يا سنگ مخصوص است. و با «الف و لام» ممكن است كه اشاره به سنگهاى ارزشدار باشد كه مورد توجّه مردم و معهود[1] است.
در آغاز سوره، با جمله قاطع «لاريبَ فيه»، مطلق «ريب» را (به همان معنا كه گفته شد) از قرآن نفى كرد. پس، مبدأ شك در قرآن از حالات و تأثرات نفوس است. شك و ترديد دربارۀ هر حقيقتى هم دو گونه است: شك ابتدايى كه محرّك و مقدّمه يقين است. مردمى كه دچار چنين شكّى هستند در شكّشان راستگويند و همى خواهند تا به يقين برسند. اما كسانى كه از برهان و يقين گريزان هستند و نفوسشان شك تراش است و در شك اصرار دارند، شكشان راست نيست و محرك به سوى يقين نمىباشد. جمله آخر آيه «اِن كُنتُم صادِقِينَ» اشاره به اين دو نوع شك و ترديد است. يعنى اگر در شك خود راستگو و راستانديش هستيد، با تفكر در اين آيات و به كار بردن نيروهاى خود، مىتوانيد از شك برهيد.
ضمير «ه» در «مِن مِثلهِ» مىشود راجع به «ما» ى «مما» باشد. يعنى سورهاى مانند آن كه از روى آن گرفته شده بياوريد. و مىشود كه «مِنِ» نشئيه باشد؛[2] چه از روى چيزى و نمونهاى ساختن بسى آسانتر است از آغاز كردن و ابتكار بىسابقه. اين جمله گذشت و مسامحه را مىرساند كه اگر از روى قرآن هم گرته برداريد و مثل آن آوريد پذيرفته است. چنان كه كسانى كه به معارضه با قرآن برخاستند، همه از روى آيات و سورههاى قرآنى خواستند بسازند ولى تابلوهاى ناقص آنان موجب رسواييشان شد. و مىشود ضمير راجع به «عبدنا» باشد؛ به اين معنى كه سورهاى بياوريد كه از مثل چنين كسى باشد؛ كسى كه مدرسه و معلمى نديده، در چنين سرزمين و محيطى پرورش يافته و روحش رنگى از معلومات و تمدنهاى عصر نگرفته، تنها رنگ عبوديت پروردگار او را به چنين مقامى رسانده است، چنان عبوديتى كه همه وجودش را فراگرفته و روح و قلبش مجراى دستور و اراده خداوند گرديده و عبد مطلق گشته اسم و عنوان و جهات شخصى او همه فانى در عبوديت شده است: «عَبدنا».
در قرآن ديگر بندگان گزيده با نام يادآورى شدهاند، نه به صورت مطلق؛ مانند «واذكُر عَبدَنا داوُودَ»[3] يا «عبده زكريا»[4] .
چون اين كلام از جانب خداوند است، جز خداى را به گواهى و كمك و قضاوت بطلبيد.
«فَاِن لَم تَفعَلوا…» اين جمله براى مسامحه و ميدان دادن به منكرين آمده؛ چون جمله شرطيه احتمال وقوع و عدم وقوع را دارد. و جمله قاطع و مؤبَّد بعد از آن «ولَن تَفعَلوا» رفع اين احتمال را براى هميشه مىكند.
[معجزه باقيه قرآن]
دعوت مردم به معارضه و مانند آوردن سورهاى در يك زمان يا يك قرن و عجز آنان، معجزه است. نفى ابدِ آن و خبر از آينده نامحدود، معجزه رساترى است. با توجّه به اينكه انسان موجودى متكامل است و خواه ناخواه رو به تكامل مىرود، تغيير و تكاملِ پيوسته صنايع و علوم و سيستمِ ابزار و آلات، نماينده تكامل فكرى آدمى است و اين تكامل در سخن، بيان و قلم بيشتر ظاهر مىگردد زيرا نطق، خاصّه و مميّز انسان است. پس اين دعواى قاطع كه پيشرفت زمان هم تصديقش كرده، جز از مبدأ محيط بر همه زمانها، احوال و اوضاع بشرى نيست. اين دعواى قاطع براى آن است كه قرآن كلام خدا و معجزه است؛ چنان كه همه موجودات و مركبات معجزهاند. گرچه آدمى عناصر و مواد يك نوع مركّبى را بشناسد، ولى تركيب آن به صورت موجودات زنده و داراى آثار حياتى، معجزه خلقت و از دسترس فكر و عقل انسان بيرون است. چرا؟ چون آن معنى و روح و سرّ حياتى كه عناصر را به اين صورت و داراى اين خواص و آثار گردانيده، از جانب خدا و تجلّى اراده پروردگار است. اعجاز قرآن هم براى همين است كه معانى عاليهاى كه اراده خداوند و روح حيات بخش است، در قالب برترين و رساترين عبارات درآمده: «وَكَذلِکَ أَوحَينا اِلَيکَ روحًا مِن أَمرِنا»[5]. كه قرآن را در اينجا روح ناميده است. اگر اعجاز قرآن براى بلاغت آن بود، تنها براى عرب يا فصحاى عرب معجزه به شمار مىآمد؛ با آنكه قرآن براى همه و هميشه است. علما و مفسّرين هر كدام به ذوق خود، اعجاز قرآن را از جهتى دانستهاند: مانند بلاغت، پيشگويى، دربر داشتن معارف و علوم جهانى، قوانين و اصول حياتى و دلربائى.[6] هريك از جهات معجزه است براى زمانى و مردمى، نه براى همه و هميشه. مانند شكل، آثار، خواص، نظم و نمو و توليد كه هر يك معجزه خلقت در موجودات زنده است، ولى همه اينها اثر و ظهور سرّ حيات در عناصر است. همين سرّ حيات است كه عناصر مستعد را فراآورده و درهم مىآميزد و به صورت و شكل و نظمى درمىآورد كه پيش از اين فاقد آن بودهاند و عناصر غيرمستعد را بركنار و جدا مىسازد. اين سرّ حيات روح و فرقان است؛ چنان كه قرآن روح و فرقان ناميده مىشود. چون قابل و ناقابل را از هم جدا و ممتاز مىگرداند و عناصر خير و صلاح را در نفوس نموّ مىدهد و بالا مىآورد و آنها را از عناصر شرّ نفسانى ممتاز مىسازد و چشم عقل را به حق و باطل و خير و شرّ باز مىگرداند و افراد صالح و قابل را از هر رنگ و قومى كه باشند با هم مىپيوندد و ناصالح را از آنان جدا مىگرداند. به همين جهت قرآن براى عرب و غير عرب در هر زمانى معجزه باقيه است؛ هركس را دلى باشد و دل به قرآن دهد، بلاغت رسا و نظم و آهنگ دلربايش دل و قلب او را مىربايد. براى اهل نظر و فكرى كه از غرور، غرض و تعصب آزاد باشند، آيات محكمش درباره اسرار سعادت و شقاوت، هدايت و ضلالت، امور نفسانى و روانى، اخلاقى و اجتماعى، بيان مبادى و غايات خلقت، روابط عمومى جهان و خلق و خالق، حقوق متقابل، اعمال و آثار ملكات، آداب و تشريع و نظامات، معجزه علمى و عقلى است. تا آنجا كه مىنگريم، مردانى آزاده با آنكه از روى ترجمههاى نارسا در اين كتاب، اعجاز را مورد تأمل قرار داده به حقايقى محدود از آن برخوردهاند، به برترى و قدرت معنوى و نافذ آن اعتراف كرده و چه بسا سر تعظيم يا تسليم فرود آوردهاند؛ مردانى مانند كارلايل[7] ، تولستوى[8] ، ولز[9] ، روسو[10] و بسيارى مانند اينها كه نام و سخنشان در كتابها ضبط شده است.
گمان اينكه پيشنهاد و معارضه طلبى (تحدّى) قرآن مورد توجّه واقع نشده و كسى به انديشه آن نيفتاده، نابجاست و با تاريخ و اصول نفسانى و اجتماعى سازگار نيست . قرآن در اين آيه و آيات ديگر با صراحت و بيان قاطع، منكرين و اهل ريب را به معارضه خوانده تا مگر مثل قرآن، يا چند آيه يا سورههاى (گرچه سورهاى كوچك) مانند آن بياورند. همان حس و غريزه افتخار و برترى جويى عرب آن زمان و ديگر مردم به ويژه در ميدان ادب و سخنورى بس بود كه به معارضه و مسابقه برخيزند، چه رسد به آنكه همه معتقدات، رسوم و آداب و سنن و معبودهاى مقدّس مردمى متعصب، چون عرب جاهليت، در معرض اهانت و شكستخوردگى قرار بگيرد و دعوت و كتابى بخواهد تحولى در عقيده و اصول اجتماعى پديد آورد و با منافع فردى و طبقاتى به سختى مبارزه كند، با آنكه مردمِ شهرىِ متمدن، دندههاى عصبيتشان سائيده شده، اگر به يكى از مفاخر و رسوم اجتماعى و ادبى آنان اهانت شود، احساسات ملّى آنان برانگيخته مىشود و نيروهاى معنوى و ماديشان براى دفاع به كار مىافتد. تاريخ گواه است كه عربى كه سراپا عصبيّت بود، براى خفه كردن اين دعوت و خاموش كردن اين نور، همه قواى خود را به كار برد، چنان كه پدران، فرزندان، برادران و خويشان به روى هم ايستادند ولى به اين تحدّى ساده تن درندادند و در همان آغاز طنين قرآن، قهرمانان بلاغت به عجز خود اعتراف كردند، شعرها و قصايد قصيده سرايان نامى خود را از ديوارهاى كعبه برداشتند، چون ديدند كه سحر بيان و تأثير قرآن مانند سحر، جمع و تفريق مىكند؛ كسانى را از هم جدا مىسازد يا به هم مىپيوندد، آن را سِحر خواندند! آخرين تلاششان اين شد كه در روزهاى حج، واردين به مكّه، و براى هميشهى روزها جوانان زنده دل را از شنيدن آيات خداى دور دارند. هر چه اين دعوت گسترش مىيافت، حكّام و سران اديان را بيشتر نگران مىساخت تا آنجا كه براى نگهدارى حكومت خود بر افكار و بدنها، كه به صورت اوهام و بندهاى قوانين و آداب درآمده بود، سخت به معارضه و جنگ برخاستند. تا زمانى كه سران و پايهگذاران استعمار، چون قرآن را محكمترين بارويى در برابر مطامع خود در سرزمينهاى اسلامى و ميان مسلمانان شناختند، اجيرهايى را به نام مستشرق و جمعيتهاى مذهبى، براى انحراف اذهان به كار گرفتند و نويسندگان عرب غير مسلمان را براى خرده گيرى بر قرآن و ساختن كلماتى مانند آن برانگيختند. مانند جمعيت «الهداية» مسيحيان لبنانى و مذهب سازانى در ايران و آفريقا و هند ساختند! آيا با اين تاريخ روشنى كه بر اساس اصول اجتماعى و روانى است، مىتوان اين دعوت را ناديده گرفت و بى اهميت دانست؟
اين دو آيه نمونهاى از سرّ اعجاز قرآن است
براى اهل نظر و فكر، دقت در همين دو آيه مىنماياند كه اعجاز قرآن در جهت مخصوص و محدودى نيست؛ چون روح و حقّى است كه در كلمات و لغاتى ظهور كرده آن را از هر جهت و هر رو معجزه هدايت ساخته است:
1ـ بلاغت، استحكام، پيوستگى. براى درك اين جهتِ اعجاز ميزانى به دست مىدهيم: معانى دقيق حروف، روابط و لغات؛ آن گاه مقصود و معانى همه اين آيات را در نظر مىگيريم: با وسعتى كه در زبان عرب و لغات مترادف، مشترك و مَجازات آن است مىتوانيم همين معنا و مقصود را به قالبهاى بسيارى درآوريم، آن گاه مىنگريم كه به هر صورتى درآوريم يا كلمه و حرفى را يكسره از اين آيات برداريم يا به جاى آن حرف و كلمهاى مانند آن بگذاريم يا جاى آنها را تغيير دهيم، نه آن پيوستگى و استحكام را كه در اين آيات است در ساخته خود مىبينيم و نه آن معنا و مقصود را چنان كه بايد مىرساند. با آنكه ابتكارى هم نكردهايم، زيرا همين آيات را سرمشق زورآزمايى خود قرار دادهايم!
2ـ قاهريت و قاطعيتى كه حاكميت و احاطه مطلق گوينده را مىرساند.
3ـ پيشگويى ابدى با كلمه «لن».
4ـ جمله تهديدآميز درباره اعراض از آن كه با تعبير جامعى در آخر، سّر علمى و نفسانى آتشها و عذابهاى معنوى، مادى، دنيوى و اخروى را بيان و اعلام كرده است:
«فَاتَّقوا النّارَ الَّتى وَقودُهَا النّاسُ وَالحِجارةُ»: در ميان جمله شرطيه «اِن لَم تَفعَلوا…» و فاء جزائيه در «فاتّقوا…» هركس به حسب ذوق ادبى، علمى و توانايى فكرى خود، مطلب صحيحى مىيابد مانند: چون نتوانستيد مانند آن آوريد، بايد بدانيد از جانب خداوند است؛ بايد ريب و شك را زائل كنيد و به حق بودن آن يقين داشته باشيد؛ بايد تسليم دستورهاى آن شويد؛ بايد قرآن حاكم بر نفوس و اجتماع شما باشد؛ تا از چنين آتشى پروا گيريد و خود را بركنار داريد وگرنه گرفتار آن آتش خواهيد شد؛ آتشى كه گيرانهاش انسان است و آن نوع سنگ مخصوص. (بنابر آنكه الف و لام براى عهد و «تاء» اشاره به نوع باشد). برخى گفتهاند مقصود از سنگ، دلهاى سخت است كه از آيات خدا متأثر نمىشود. يا منظور بتهايى است كه از سنگ ساخته شده. چرا دل انسانى كه اثرپذير است مانند سنگ مىگردد؟ براى اين است كه به ماده و سنگهاى ارزش دار علاقمند و پيوسته مىشود. چرا بتهايى را كه از سنگ ساخته شده است مىپرستند؟ براى آنكه از جواهرات و سنگهاى بهادار ساخته شدهاند و يا همان ساخت و پرداخت انسان است كه سنگ را داراى ارزش مىكند. به هر صورت سنگى كه به انسان ضميمه مىگردد و علاقه و بستگى به سنگ يا ارزش سنگ است. همين است كه پيوسته ميزان ارزش و مبادله چيزهاى ديگر قرار مىگيرد.
با توجّه به اصول قرآنى و نفسانى، شايد تا اندازهاى بتوانيم كليد درك اين آيه را به دست تفكر دهيم :
آياتى از قرآن منشأ و اصل عذاب و آتشهاى دوزخ را در باطن و ضمير انسان و نتيجه اعمال و ملكات نشان مىدهد؛ مانند: «ما يَأكُلُونَ فى بُطُونِهِم الّا النّار»[11] ، «نارُاللّهِ المُوقَدَةُ الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الاْفئِدَةِ»[12]، «وَقودُها النّاسُ وَ الحِجارة»[13]، «عَلِمَت نَفسٌ ما اَحضَرَت»[14]، «يومَ يَتَذَكَّرُ الانسانُ ما سَعَى»[15] ، «وَ حُصِّلَ ما فِى الصُّدُورِ»[16].
باطن و نفس انسانى از قوا، غرايز و عواطفى تركيب يافته كه رشتههاى پيچيده آن از دستگاههاى دقيق و صنعتى بسى پيچيدهتر و مرموزتر است. اين قوا و غرايز تكامل يافته همان قواى حيوانى است و آنچه ممّيز و مشخِّص انسان است عقل و اختيار است. چون سرّ و شخصيتِ آدمى ضميمه قوا و غرايز يا محكوم آنها گرديد، قدرت خلاقه عقل در خدمت تأمين شهوات و آرزوها و منافع و لذّات فردى قرار مىگيرد. چون مال وسيله تأمين شهوات است، علاقه و بستگى به آن شديد و محكم مىگردد، چنان كه شهوات و منافع فردى هم گاهى براى تأمين و تحكيم اين علاقه از ميان مىرود و مال كه وسيله است خود مقصود مستقل و هدف مىگردد. چون ارزش واقعى مال كه همان وسيله بودن است از ميان رفت، همان علاقه به مال از جهت ارزش عددى و مقدار با عقل و نفس انسانى جوشش مىيابد و ضميمه مىشود و از همين انضمام و جوشش است كه آتش درمىگيرد: «وَقُودُهاالناسُ وَ الحِجارة». از انضمام انسان، يعنى همان شخصيت باقى و قدرت تفكر، با صورت نفسانى و ارزش غيرواقعىِ حجاره (سنگ با ارزش)، شعله آز و حرص از هر سو زبانه مىكشد و نيروى غيرمحدود تعقل اين شعله را به هيچ حدّى متوقّف نمىگرداند. اين شعلههاست كه همه عواطف و قواى درونى را مىسوزاند و منشأ حق سوزى و جنگافروزى مىشود. چون اين شعلهها از درون نفس به بيرون سر مىكشد، حقوق و استعدادها و سرمايههاى خلق را خاكستر مىگرداند تا آنكه به صورت شعلههاى جنگ درمى آيد، تا در عوالم ديگر، با توجّه به اصل بقا، به صورت چه جهنم سوزانى درآيد؟! پناه به خدا مىبريم!
چنان كه در هر وسيله نقليه، رشتههاى سيم و لولههاى صنعتى با سررشتهها و لولههاى بزرگ آن بايد با هندسه دقيق و فواصل معين قرار گيرند تا هر قسمتى كار خود را به خوبى انجام دهد و قدرت حركت ايجاد نمايد و مسافر و بار را به منزل رساند و نتيجه كار خود را به دست دهد، اگر تنظيم و هندسه آن با فكر مهندس و متخصص انجام نگيرد چه بسا با اتصال سيمهاى برق با لولههاى مواد سوزنده احتراق درگيرد.
قواى داخلى و نفسانى انسان هم بايد به تدبير مهندسين خدايى و دستورات قرآنى تنظيم گردد. در اثر تنظيم هواها و شهوات در حدود خود، عقل ايمانى از اصطكاك و انضمام و محكوميتِ شهوات آزاد مىشود و حاكم بر آنها مىگردد و محيط نفسانى، محيط امنيت و ايمان و سلم و اسلام مىشود و سايه آن، محيط اجتماع را فرا مىگيرد و موانع تكامل فردى و اجتماعى از ميان مىرود. همين كه موانع نفسانى از ميان رفت، عقل كه موجود متحرك بالذّات است و قواى درونى كه همه حرارت و قدرتاند، راه كمال را در پيش مىگيرند. در پرتو نور ايمان و سايه سِلم نفسانى است كه استعدادهاى طبيعى به كار مىافتد و سرزمينهاى خشك طبيعت هم به صورت باغستانهاى به هم پيوسته مىگردد. شايد از همين نظر است كه درباره اين آتش سوزان «أُعِدَّت للكافرين» فرموده؛ يعنى به تدريج و كوشش آماده شده . آتش دوزخ از همين جا و همين عالم و از داخل نفوس بشرى آماده مىگردد؛ نه بعد ايجاد مىشود و نه اكنون به طور كامل ظاهر است. در آيه بعد با بشارت به گروندگان آغاز شده است؛ يعنى در سايه ايمان و عمل صالح نعمتها خود به خود از هر جانب مىجوشد…
بعضى گمان كردهاند كه نظر آيه تنها هراساندن از آتشى است كه سنگ را مىگدازد، با آنكه صريح آيه شناساندن منشأ و گيرانه آتش است نه آنچه مىسوزد، گرچه گيرانه هم مىسوزد؛ اگر مقصود تنها همين هراساندن از سوزاندن بود، مىبايد به جاى «وَقود» (گيرانه)، «توقِدُ» (مى سوزاند) و به جاى «النّاس» مثلاً «الحديد» (آهن) گفته مىشد.
با دقت در آنچه بيان شد، دورنماى ديگرى از اعجاز اين دو آيه را مىنگريم، ولى اين خيال كه همه نواحى آن را ديده ايم و مقصود را چنان كه هست دريافتهايم، خيال خامى و انديشه نارسايى است!
در هر حال، حقيقتى است برتر از خيال و وهم كه در كلمات و لغاتى تجلّى كرده: «لا مُبَدِّلَ لِكَلِماته»[17] ، «وَ لا يَأتِيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لا مِن خَلفِه؛ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حميدٍ»[18].
//پایان متن
[1] توضیح اينكه الف و لام تعريف كه بر سر حجارة (الحجارة) آمده الف و لام عهد است، يعنى همان سنگهاى قيمتى كه مردم آنها را مىشناسند و به آنها توجه دارند.
[2] مِن نشئيه يعنى از چيزى كه اصل است گرفتن و نوشته همانند را از منشأ اصلى قرآن گرفتن .
[3] ص (38)، 170.
[4] مریم (19)، 2.
[5] «و اين چنين از فرمان خويش روحى (قرآن) را به سوى تو وحى كرديم»، الشورى (42)، 52.
[6] در اين باره ن .ك: الخويى، السيد ابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن، قم، العلمية، پنجم، 1394 ه .ق ـ 1974م، 91؛ ص 91-57 رشيد رضا، المنار، همان، ص 194ـ210؛ الحكيم، سيد محمد باقر، علوم القرآن، مجمع الفكرالاسلامى، قم، چهارم، ص 127ـ 129؛ معرفت، محمد هادى، تلخيص التمهيد، همان، ج 2، ص 22ـ24.
[7] توماس كارلايل Thomas Carlyle : مورّخ و انديشمند اسكاتلندى (1881 ـ 1795 م)، نويسنده كتاب تاريخ انقلاب فرانسه .
[8] لئونيكولايويچ تولستوى Leo Tolstoy : نويسنده و فعّال سياسى ـ اجتماعى روسى (1910 ـ 1828 م)،نويسنده رمانهاى «جنگ و صلح» و «آنا كارنينا».
[9] هربرت جرج ولز Herbert George Wells : روزنامهنگار، جامعهشناس، تاريخنگار و نويسنده سوسياليست انگليسى (1946 ـ 1866 م). نويسنده كتابهاى «ماشين زمان»، «انسان شبيه خدايان» و «جنگ دنياها».
[10]ژان ژاك روسو Jean – Jacques Rousseau : فيلسوف و متفكّر سوئيسى (1778 ـ 1712 م). نويسنده كتاب «قرارداد اجتماعى».
[11] «[آنان] جز آتش را در شكمهاى خود نمىخورند»، البقرة (2)، 174.
[12] «آتشِ افروخته خداست . آتشى كه بر دلها برآيد و چيره شود»، الهمزة (104)، 6ـ7.
[13] بقرة (2)، 24.
[14] «درآن روز، هر كسى بداند آنچه را فراهم آورده است»، التكوير (81)، 14.
[15] «روزى كه آدمى آنچه را كوشيده است به ياد آرد»، النّازعات (79)، 35.
[16] «و آنچه در سينههاست تحقّق يابد»، العاديات (100)، 10.
[17]«سخنان او را هيچ گونه دگرگون كنندهاى نيست»، الكهف (18)، 27.
[18]«باطل از پيش آن و از پس آن بدان راه نيابد، فرو فرستادنى است از حكيمى ستوده»، فصلّت (41)، 42.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 151 تا 161
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.