پرتوی از قرآن، جلد دوم؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 285 و 286
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ﴿٢٨٥﴾
لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿٢٨٦﴾
پیمبر ایمان آورده به آنچه به سویش فرود آمده و مؤمنان همگی ایمان آوردهاند به خدا و فرشتگان او و کتاب های او و پیمبران او. فرق نگذاریم بین هیچ یک از پیامبرانش و گفتند: شنیدیم و سر به فرمان نهادیم. آمرزشت را خواهیم پروردگار ما و به سوی تو می رسد بازگشت.(285)
تکلیف نمیکند خدا کسی را مگر به اندازه توانش. برای اوست آنچه به نیکی فرا گرفته و به زبان اوست آنچه به بدی فرا آورده. پروردگار ما! بازپرسی مکن ما را اگر فراموش کردیم یا نادرست رفتیم. پروردگارا بر ما بار مکن عهد گرانی را آن چنان که بار کردی بر آنان که پیش از ما بودند. پروردگار ما، و به دشواری بر ما بار مکن آنچه را که توانی نیست برای ما به آن و در گذر از ما و بیامرز برای ما و مهرآور ما را همان تویی سرپرست ما. پس یاری و پیروزی ده ما را بر گروه کافران. (286)
شرح لغات
يكلف، ( مضارع تکلیف): وادار کردن به کار دشوار، تحميل مسئولیت؛ از «کلف» (ماضی مجرد): رویش گرفته و دگرگون شد، شیفته اش شد، راهش هموار گردید، کار دشواری به عهده گرفت، وظیفه را انجام داد.
أخطأ: کار را نادرست یا نابه جا انجام داد، به راه دیگر رفت، به عمد یا غیر عمد مرتکب گناه شد، تیرش از نشانه رد شد، تیرش را به نشانه نزد.
إصر: بار سنگین، تعهد دشوار، تنگ بستن بار، تنگ بار، عاطفه، درهم شکستن.
«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ». اعلام و تصدیق ایمان پیامبر است به آنچه بر او نازل شده که ملازم با ایمان او به رسالت خودش است. پس، از این نظر، رسول دارای دو شخصیت است: یکی فرد مؤمن به «ما أنزل اليه» و رسالتش، چون دیگر مؤمنان، و دیگر رسولی که دریابنده و ظرف «ما أنزل» است. «من ربه»، همین را می رساند که او خود مؤمن به «ما أنزل اليه»، و نزول آن از سوی پروردگارش هست. پس شخصیت عادی رسول و اندیشهها و انگیزههایش، هیچ دخالت و تأثیری در «ما أنزل» نداشته و همین برهان فروغ بخش به حقانیت «ما أنزل» است و همین ایمان، نخستین شرط رهبری و رهبر به حق است که پیش از دیگران خود مؤمن به اصول و هدفها و احکام تنظیم یافته و محکوم به حکم آنها باشد. قرآن و سیرۂ مبین رسول خدا شاهدی صریح و گویاست که فرمانها و احکام نازل شده را، آن حضرت بیش و پیش از دیگران و به صورتی کامل تر و دشوارتر، انجام میداد.
«وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ». «والمؤمنون»، عطف به «آمن الرسول»، و «کل»، تأكيد «المؤمنون» و شامل افراد و مشعر به مراتب ایمان و تحقق آن است: و مؤمنان به وصف همگانی ایمان، و در همه مراتب ایمان فعلی و تحققی، هر یک ایمان آوردهاند: به خدا، و توحید در ذات و صفات و فعل و صفات عليا و اسمای حسنایش، همان که همه قوانین تشریعی، مانند تکوینی، از او پدید آمده و حاکمیت به حق و مطلق از آن اوست. مؤمن به او، با چنین تحول روحی و دید ایمانی، باید از هر بند عبودیت و فرمانبری برهد و همی محکوم ارادۂ حکیمانه او شود که سراسر خیر و کمال است. ایمان به فرشتگان، ایمان به حقایقی نورانی و نیرومند و مدبران امور و وسایط گرفتن و انعکاس قدرت و حکمت و نزول وحی و الهام است که جهان ماده نسبت به آنها چون آیینه ای است که از هر سو و در هر بعد، چهره و تدبیر و جمال و کمال آن را می نمایاند. با این دید، آفاق مشعشع و وسیع و آراستهای از هر سو برای مؤمن نمودار است و خود را پیوسته در معرض انعکاسها و الهامات و امدادات آن فرشتگان مینگرد، نه آنگونه فرشتگان وهم ساختهای که پیوسته در میان خود و با خدایان در حال کینه جویی و جنگاند و جهان را در آشفتگی و هراس و ترس می دارند و قربانیها و نذورات میطلبند، و نه تصویر آنکه دیوارهای به هم پیوسته و متراکمی از ماده تاریک و فاقد هر گونه احساس و شعوری انسانها را دربرگرفته باشد و هیچ گونه راه نفوذ و رابطه حسنهای به ماورای آنها نداشته باشند. الهام اصول احکام و راه های حق و غیره، باز داشتن از شرور و فساد و برانگیختن رُسُل، از اشارات و بشارات همان مبادی و فرشتگان بلند مرتبه است. ایمان به کتب و رسل، افق بازی از رحمت و عنایت خدا را مینمایاند که پیوسته شامل این پدیده عاقل و مختار بوده از آنگاه که به بلوغ تاریخی رسیده، احکام مکتوبی را به وسیله پیمبرانش به وی ابلاغ و حدود و تکالیف را مشخص کرده است. ایمان رسول به خدا و فرشتگان و کتب و رسل، شهودی و ایمانش به «ما أنزل إليه»، تحققی و ایمان مؤمنان به این مبادی، تحقیقی و به «ما أنزل»، تعبدی است. گویا از جهت پیوستگی و هماهنگی ایمان رسول «بما أنزل»، و ایمان مؤمنان به این مبادی است که این گونه بیان شده است: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ… »، و شاید «والمؤمنون»، عطف به «الرسول»، با استخدام ضمير «إليه»، و «کل آمن» جمله خبری باشد تا ایمان رسول و مؤمنان را به این مبادی، جمع و تفصیل کند: رسول ایمان آورده به آنچه به وی نازل شده است و همچنین مؤمنان، و هریک از رسول و مؤمنان ایمان آوردهاند به خدا و فرشتگان او و کتابهای او و پیامبران او. و این خبری است از تحقق یافتن همان ایمان به غیب که در آغاز این سوره به صورت خبر از آینده و با فعل مضارع آمده است: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ».
«لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ». «لانفرق»، که بدون عطف و فعلی چون «قالوا، يقولون»، و به صورت جمع متکلم و مضارع، پس از ماضی مفرد «امن» آمده، لزوم مفهوم این جمله را با آن ایمان تفصیلی، و پیوستگی افراد را به صورت جمعی، و تحقق و ظهور این حقیقت را در اندیشه و گفتار و برای همیشه مینمایاند: همان ایمان افراد به خدا و فرشتگان او و کتب او و رسول او چنین اندیشه و عقیده جمعی و گفتاری را در بردارد: «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ». اضافه و تکرار ضمائر «ملائكته و كتبه و رسله»، همین پیوستگی تفرقهبرانداز و گرایش به وحدت را میرساند: چون همه از جانب خدا و مبین و تحققدهنده اراده او میباشند. ایمان به آنها، ایمان و گرایش به توحيد رسل و رسالت آنها است که گیرنده وحی خدا به وسیلۀ فرشتگان و مبلغ احکام اویند. و چون حکم و ارادۀ خدا یک حقیقت متکامل است، رسل او سلسلهای متکاملاند که هر پیشین، مبشر و هموارکننده طریق واپسین و هر واپسین مکمل پیشین بوده است؛ چنان که هر یک از رسل کنار گذارده و نادیده گرفته شود، حلقهای از این سلسله تکامل از میان رفتۀ آیین جامع خدایی نارسا نمایانده میشود. «احد من رسله»، به جای «من رسله» اشعار به همین حقیقت دارد؛ چنان که ملتهایی مانند یهودیان و مسیحیان، دچار جمود دینی و اندیشه تفرقه و انفصال بعضی از رسل شدند و آیین توحیدی خدا را نارسا و نابسامان و جامد نمایاندند.
«وَ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا». همین که از تفرقهاندیشی به توحید دعوت و به رسالت گرایش یافتند و در مسیر شعاع آن واقع شدند، گوش هوششان برای دریافت احکام و مسئولیتها باز میشود و جوارحشان برای به انجام رساندن آنچه دریافتهاند، آماده میگردد و با این گونه شنوایی و آمادگی، «سمعنا و أطعنا»، را اعلام و انشا میکنند و اندیشۀ درونی آنان از «لانفرق» به زبان و گفتار در میآید: «و قالوا سمعنا و أطعنا». مفعول این دو فعل ذکر نشده تا شنیدن هرچه را که از زبان و منطق شل و ذهن گیرندۀ خود دریافتهاند، تعمیم یابد و شامل شود، و اطاعت از آنچه توان انجامش را دارند، یعنی با همه قوای دریابنده، دریابند و با همه نیروهای انجام دهنده، به انجام رسانند، نه چون برخی از بنیاسرائیل که پس از رفع طور و امر «خذوا ما آتيناكم بقوة»، گفتند: «سمعنا وعصينا».[1]
«غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ»، «غفرانک»، بدون فعل حکایت، پیوسته به معنا و أطعنا آمده تا پیوستگی آن و نارسایی هر فعلی را در اینجا بنمایاند. زیرا هر فعلی، مانند «نقول»، یا «نطلب» و یا «نرجو» گفته شود، پیوستگی «غفرانک» با «سمعنا وأطعنا» از میان میرود و معنای وسیع آن محدود میشود. «سمعنا و أطعنا»، مشعر به توانایی و آلودگی به گناه و واماندگی در راه است. چه تسلیم به اراده و خواست خداوند و گوش به فرمان او شدن، برای همین است که آلودگیها و زنگارها را از او بزداید و به او نیرو و روشنی ببخشد و مشمول صفت خاص ربوبیتش گرداند. همین که گرونده به حق، با فکر توحیدی و انجام آنچه باید و ترک آنچه نباید، خود را به حوزه جاذبه خدایی درآورد، زبان حال و اندیشه و همه وجودش همین را می گوید و چشم به آن دارد «غفرانک ربنا!» تا از انحراف و واماندگی برهد و قوایش هماهنگ به حرکت درآید و بشتابد و پیش رود و به کمال مطلق و نهایی که شناخته، هرچه بیشتر نزدیک گردد: «و إليك المصير»!
«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا». «وسع»، به معنای توان و کنایه از ظرفیت نفس، و معنای اصلی آن وسیع و یا وسعت است. اضافۀ وسعها به نفس، شامل هرگونه توان نفسانی از قدرت دریافت و اراده و اختیار و اعمال میشود و هرچه، این میدانها در طریق کمال وسیعتر و توان اندیشه و ارادۀ بیشتر گردد، تکلیف و مسئولیت افزایش مییابد. یعنی در هر مرتبهای که وسعی مییابد، همتش افزودهتر و ناتوانیاش کمتر و تکلیف و مسئولیتش بیشتر و یا شدیدتر میگردد. همین مسیر اختیاری و کدح[2] به سوی رب است: «رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ». «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ »[3]. پس در این مسیر، هر تکلیف که انجام شود تکلیف و یا تکالیف دیگری رخ مینماید و گرونده پویا، باید چشم و گوش به اشارات و فرمانهایی داشته باشد که در مییابد و پیوسته «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ» گوید و جز فرمانبری و کسب عمل، توشهای نجوید:
«لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ». هیئت «کسب»، به کوشش آسان و بازیافت کاری روان اشعار دارد و «اكتساب» به دشواری و ناهمواری. کسب، محصول اندیشه و کار خیر است که سودش حقیقی و جاوید است. «اكتساب»، محصول گناه و شر است که دشواریها در بردارد: «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ». چون انگیزههای درونی و آنچه از عمق ضمیر انسان میجوشد، در مسیر خیر و کمال و پیشبرد آن است. هر کار خیر و ثوابی، اگر به موانع و انگیزههای مضاد و عارضی برنخورد، به آسانی و مشتاقانه انجام میگیرد و مقیاس نیک و بد و گناه و ثواب همین است. یعنی آنچه در مسیر تکامل مؤثر باشد و امداد کند و پیش برد و یا باز دارد و به عقب برگرداند و یا منحرف سازد. وجدان آگاه انسانی، به همین مقیاس قضاوت میکند و میکوشد تا از گناه باز دارد و پس از انجام آن نکوهش کند و پشیمان سازد و به توبه وادارد، و به هر خیری، گر چه سختی و زیانهای گذرایی در پیش داشته باشد، تشویق کند؛ چنان که ظلم، دروغ، ناسپاسی و هر گناه دیگری همیشه ناموافق با سرشت و فطرت هر انسانی است و هرچه شخص گناهکار آلوده و پست باشد، باز نمیخواهد آن گناه را به خود بپذیرد و برای آن توجیهی میسازد و اکتساب به آن را ناسزا و اهانت به خود میداند و به انجام هر خیر و ثوابی میبالد. کسب و اکتساب را، تکلیف در حد وسع تنظیم میکند که محصول آن، سازنده شخصیت، محرک قوای انسانی، تشکیل دهنده صحیفه اعمال، پروانه گشوده شدن، یا پرونده بسته شدن و درهای مدارج کمال و خیر و شر است.
«رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا». مؤاخذه لازمه تكلیفی است در هنگامی که با اختیار و بر طبق آن چه خواسته شده انجام نیابد، و چون نسیان و یا خطا، در حکم و یا موضوع، اختیاری نیست، نباید از آن مؤاخذه شود، مگر آنکه موجبات اختیاری منشأ نسیان و یا خطا شده باشد؛ چنان که توجه ذهن به هر چیزی گاه موجب انصراف و یا بیتوجهی از دیگری میگردد و تکلیفی که شخص نسبت به آن دارد، فراموش میشود و یا نابجا انجام میگیرد. «إن نسینا…»، به جای «اذا نسينا» یا «نسیاننا»، اشعار به این گونه غفلتها و انصرافهایی دارد که گاه به نسیان و یا خطا میکشاند. و چون این گونه نسيانها و خطاها خارج از میدان وسع و اختیار نیست، میتواند مورد مؤاخذه واقع گردد: – چرا تکلیف را چنان که بوده انجام ندادی؟ – از یادم رفت و دچار اشتباه شدم. – چرا از یاد بردی و اشتباه کردی؟ – چون به آن توجه کامل نداشتم و به غیر آن توجه کردم. پس آنکه از دل و جان «سمعنا و أطعنا» گفته و تکلیف را پذیرفته و به انجام کامل آن میکوشد، باید نگران نسیان و خطا باشد و از لطف ربوبی خاضعانه بخواهد که او را در برابر غفلتهایی که به نسيانها و خطاها دچار میکند، مؤاخذه نفرماید و از آنها باز دارد و همواره هشیارش بدارد.
«رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا». حمل «إصر»، نباید به معنای تکلیف توان فرسایی باشد که حکم «لايكلف الله….» آن را برداشته است. و به قرینه تشبیهی «کما حملته..»، باید نظر به عقابها و یا كفارات و تعهدات و احکام سختی باشد که در پی بعضی از گناهان و یا کنجکاویهای نابجا و بهانه جوییها، گردنگیر ملتهای گذشته میشد. مانند امر «فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ»[4] که بنی اسرائیل در پی گوساله پرستی به آن مأمور شدند. همچنین تحریم بعضی از طيبات بر آنها: «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ»[5] و شاید مسخ شدن بعضی از بنی اسرائیل در پی حیلهگری و قانونشکنی روز شنبه، از همین قبيل باشد: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ »[6] و داستان ذبح که در سورۀ بقره آمده و همچنین دیگر عقابها و عذابها و کفارههای دنیوی که در اشارات قرآن و کتب آسمانی آمده یا خبرشان به ما نرسیده است. هرچه بوده، این گونه جزاهای دنیایی و کفارات، در آیینی که تکالیف و احکامش در حد وسع فکری پیش میرود و دریافتها را پیش میبرد و پیوسته آمادۀ شنیدن و اطاعت میگرداند، دیگر موردی ندارد. پس این دعا در واقع خبری از برداشته شدن این گونه «اصرها» است. سختتر و پیچیدهتر از هر «اصر»، همان بندهایی بوده و هست که از اوهام بشری و تفسیرهای شرک زا سر رشته گرفته به دست سودجویان و حکام تابیده گشته، و به قانون وراثت و افسون کهانت و نفوذ طبقاتی، بر عقول و افکار و دست و پای مردم بسته شده و تودهها را به بندگی درآورده است. چون بقای این بندها، نوعی از حمل «اصر» بلکه نمونه بارز آن است، باید این رسالت غلشکن و آزادیبخش آنها را بردارد: «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ »[7].
«رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ». چون این دعا مانند دعاهای قبل، پس از خبر «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» آمده، نباید تکرار مفهوم، بلکه و باید نظر به آثار و لوازم ترک تکلیف و پیشرفت در گناه باشد. چون هیئت تحميل، حمل تدریجی را میرساند، پس «و لاتحملنا…»، دعا و درخواست عاجزانهای است تا به لطف ربوبیتش، آثار و عذاب تدریجی آن گونه گناهها و غفلتهایی که به تدریج متراکم و طاقت فرسا میشود، بردارد. و یا چنان هشیار گرداند و توفیق توبه دهد که گناه ثبات و بقا نیابد و به صورت عادات و ملکات در نیاید تا عذابش در دنیا و آخرت دائمی و طاقتفرسا نگردد. چون آفاق دید آن گروندگان به خدا، به فرشتگان، به کتاب و به رسالت، بازتر و خیر و شر و نیک و بد برایشان مشخصتر میگردد و با همۀ وجودشان «سمعنا و أطعنا» میگویند، باید پیوسته نگران انجام کامل تكاليف و مسئولیتها باشند؛ نگران از غفلتها و فراموشیها و از تعهدات و عقابهای «اصرها» و از اجرام[8] گناهانی که از تحرک و رسیدن به کمال باز میدارد و مكلف را سنگین بار میکند.
«وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا». «عفو»، از میان بردن اثر جرم و گناه و «غفران»، پوشاندن آن، با افاضه و امداد به نیروی حیاتی است تا با چنین تجدید حیاتی، رحمت خاص خداوند شاملشان گردد و در پرتو آن درآیند. چنان که قدرت دفاعی بدن، زخم و چرک را از میان برمیدارد و عضو را ترمیم میکند و بافت نوینی بر آن میپوشاند تا سلامت و حیات که مظهر رحمت است، در بدن جریان مییابد. آمدن این سه دعای اثباتی، در پی آن درخواستهای منفی، به این اشعار دارد که تا سالک در معرض مؤاخذه و حمل «اصر» و «تحميل» طاقت فرساست، نمیتواند زبان به طلب عفو و مغفرت و رحمت گشاید؛ اثبات و جریان این مظاهر لطف و عنایت، پس از برداشت و از میان بردن آن موانع است.
«أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ». آن ایمان خالص و پیوسته به همه مبادی الهی، و آن تسلیم، با همه گوش و چشم و قوا و تعهد انجام تکلیف در حد توان، و این دعاهای منفی و مثبت و تکرار «ربنا» که انقطاع کامل را مینمایاند، نمودار تحول انسان متکامل و بریدن از هر ولایتی و پیوستگی به ولایت و تسلیم به تصرف تشریعی و هماهنگی با تصرف تکوینی خداوند است. «انت مولانا»، همین پیوستگی و حصر را میرساند. پس از باز شدن این افق و جهتگیری در آن و مشخص شدن مسئولیتها و قطع هر ولایتی جز ولایت خدا، صف ایمانی در پی اندیشه و تفکر ایمانی، از صفوف ولایتها و قوای شرک و طاغوت جدا میگردد و میدانهای تضاد و جهاد فکری و جنگی، به گونههای مختلف و پی در پی، باز میشود. پس از برآمدن به ولایت خدا، و تجهیز قوای فکری و اخلاقی و جنگی، پیروزی در این میدانها با امید و اتکا به امدادهای الهی است: «فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ».
این دو آیه که با فعلهای ماضی، خبر از تحقق یافتن هدایت و تعالیم این سوره است که طولانیترین سورههای قرآن و اولين، یا از اولین سورههایی است که درسالهای نخستین هجرت همان گاه که مسلمانان شکل میگرفتند و تشکیل صف واحد و ممتاز و مشخص میدادند، در مدینه نازل شد است. این سوره با تعریف قرآن و تبیین اوصاف متقین و مؤمنین چشم گشوده و هدایت یافته و با اوزان فعلهای استقبالی شروع شده، آن گاه تا بیان این اصول پیشرفته است؛ اوصاف کافران و منافقان، برهان و بشارت و مثلهای قرآن، مبدأ حيات و احیا و آغاز آفرینش جهان و اطوار آفرینش انسان، سپس نعمتها و اطوار زندگی بنیاسرائیل و بهانهجوییها و انحرافها و سبک گرفتن احکام الهی و تبدیل قوانین و شعارها و عهدشکنی و تعهدات سنگین (اصرها) که بر آنان حمل شد، و عاقبتها و عقوبتهایی که بر آنها تحمیل گردید؛ همچنین غرورها، خیانتها، عنادها، خونریزیها، تکذیب رُسُل، تفرقه بین آنها سرپیچی از توحید خدا، دین و وحدت پیمبران، و پیروی از اوهام. پس از آن، تبیین وحدت آیین و پیامبری، قبله و بیان امامت ابراهیم، اندیشه ساختمان خانه توحید، دعوت و بشارت آن سر سلسلۂ پیامبران به کمال نبوت، یگانگی ایمان و اسلام، دوری از تفرقه، زدودن هر رنگی جز رنگ خدایی، تغییر قبله و اسرار آن، آغاز درگیری مسلمانان، بیان وحدت الوهیت، خلقت و اصول احکام: تحلیل خوردن طيبات و تحریم خبائث، مقیاس نیک مردی و گزیدگی، احکام قصاص، وصیت، روزه، و تحریم خوردن اموال به باطل و آثار آن، حکم جهاد و شرایط و هدفهای آن، اوصاف دو عنصر متضاد، اطوار تکامل فکری و اجتماعی و تکامل نبوت، باز فرمان جهاد، تحريم شراب و قمار و نکاح با مشرکان، رابطۀ فطری زن و مرد، احکام طلاق و مدت عده و شیر، صلات وسطی، مرحلهای از تاریخ تحول و نظام اجتماعی بنی اسرائیل، تکامل ژل و اختلاف و جنگ، آية الكرسي، ابعاد حیات، انفاق و صدقات، تحریم ربا و آثار رباخواری، تعهدهای مالی و معاملات.
«آمن الرسول…»، خبر از پیوستگی رسول و مؤمنان به حق، و تحقق همه اصول و مبادی و هدایتهای این سوره، در اندیشه و عمل و زبان، و چهره مؤمنان پیشرو و تکامل یافته و مسئولیت پذیرفتهای است که چشم به مصير نهایی دارند و شنوای فرمان و پذیرای تکالیف و مطیع بی چوناند و پیوسته نگران لغزشها و نسیان و خطای خود هستند و از زبان اندیشه و جانشان، درخواست رفع مؤاخذه و تعهدات طاقتفرسا و عفو و مغفرت و رحمت و نصرت دارند.
آهنگ و ترکیب حروف و کلمات و تغییر افعال و ضمایر و خبرها و انشاهایی که در این دو آیه آمده، پیوستگی فاعلها و گویندگان و مخاطبان و ابعاد روحی و فکری چنین مردانی را که ارادهای قاطع و ایمانی ساطع دارند، مینمایاند.
این دو آیه، بیان فشردهای از اراده تشریعی خدا و شریعت اوست که در قلوب و اندیشههای این نمونههای ایمان، تابیده تا با بینش و کوششی که دارند، آن را هرچه کاملتر اجرا کنند و تا مشمول عفو و مغفرت و رحمت و نصرت خدا شوند.
وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا
عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
وعلى القوم الظالمين
وعلى كل متكبر جبار لايؤمن بيوم الحساب
//پایان متن
[1] البقره (۲)، ۹۳.
[2] تلاش و کوشش.
[3] «هان ای انسان! تو تلاش کننده به سوی پروردگارت هستی با تلاشی جانکاه، پس ملاقات کنند؛ او هستی»، الانشقاق (۸۴)، ۶.
[4] البقره (۲)، آیه ۵۴.
[5] «پس به سبب ستمی که از کسانی که یهودی شدند، پاکیزههایی را که برایشان حلال شده بود تحریم کردیم»،النساء (۴)، ۱۶۰.
[6] «و شما به نیکی کسانی از خودتان را که در روز شینه تجاوز کردند دانستهاید (شناختهاید)، پس به ایشان گفتیم [به صفت ] بوزینههایی باشید رانده شده»، النساء (۴) ، ۶۵.
[7] «و بار سنگین را [از پشت هایشان] و گند و زنجیرهایی را که بر آنان [بسته شده] است بردارد»، الاعراف (7)،157.
[8] جمع جرم : بارها، توده های سنگین.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد دوم، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 391 تا 402
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد دوم؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 285 و 286
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ﴿٢٨٥﴾
لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿٢٨٦﴾
پیمبر ایمان آورده به آنچه به سویش فرود آمده و مؤمنان همگی ایمان آوردهاند به خدا و فرشتگان او و کتاب های او و پیمبران او. فرق نگذاریم بین هیچ یک از پیامبرانش و گفتند: شنیدیم و سر به فرمان نهادیم. آمرزشت را خواهیم پروردگار ما و به سوی تو می رسد بازگشت.(285)
تکلیف نمیکند خدا کسی را مگر به اندازه توانش. برای اوست آنچه به نیکی فرا گرفته و به زبان اوست آنچه به بدی فرا آورده. پروردگار ما! بازپرسی مکن ما را اگر فراموش کردیم یا نادرست رفتیم. پروردگارا بر ما بار مکن عهد گرانی را آن چنان که بار کردی بر آنان که پیش از ما بودند. پروردگار ما، و به دشواری بر ما بار مکن آنچه را که توانی نیست برای ما به آن و در گذر از ما و بیامرز برای ما و مهرآور ما را همان تویی سرپرست ما. پس یاری و پیروزی ده ما را بر گروه کافران. (286)
شرح لغات
يكلف، ( مضارع تکلیف): وادار کردن به کار دشوار، تحميل مسئولیت؛ از «کلف» (ماضی مجرد): رویش گرفته و دگرگون شد، شیفته اش شد، راهش هموار گردید، کار دشواری به عهده گرفت، وظیفه را انجام داد.
أخطأ: کار را نادرست یا نابه جا انجام داد، به راه دیگر رفت، به عمد یا غیر عمد مرتکب گناه شد، تیرش از نشانه رد شد، تیرش را به نشانه نزد.
إصر: بار سنگین، تعهد دشوار، تنگ بستن بار، تنگ بار، عاطفه، درهم شکستن.
«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ». اعلام و تصدیق ایمان پیامبر است به آنچه بر او نازل شده که ملازم با ایمان او به رسالت خودش است. پس، از این نظر، رسول دارای دو شخصیت است: یکی فرد مؤمن به «ما أنزل اليه» و رسالتش، چون دیگر مؤمنان، و دیگر رسولی که دریابنده و ظرف «ما أنزل» است. «من ربه»، همین را می رساند که او خود مؤمن به «ما أنزل اليه»، و نزول آن از سوی پروردگارش هست. پس شخصیت عادی رسول و اندیشهها و انگیزههایش، هیچ دخالت و تأثیری در «ما أنزل» نداشته و همین برهان فروغ بخش به حقانیت «ما أنزل» است و همین ایمان، نخستین شرط رهبری و رهبر به حق است که پیش از دیگران خود مؤمن به اصول و هدفها و احکام تنظیم یافته و محکوم به حکم آنها باشد. قرآن و سیرۂ مبین رسول خدا شاهدی صریح و گویاست که فرمانها و احکام نازل شده را، آن حضرت بیش و پیش از دیگران و به صورتی کامل تر و دشوارتر، انجام میداد.
«وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ». «والمؤمنون»، عطف به «آمن الرسول»، و «کل»، تأكيد «المؤمنون» و شامل افراد و مشعر به مراتب ایمان و تحقق آن است: و مؤمنان به وصف همگانی ایمان، و در همه مراتب ایمان فعلی و تحققی، هر یک ایمان آوردهاند: به خدا، و توحید در ذات و صفات و فعل و صفات عليا و اسمای حسنایش، همان که همه قوانین تشریعی، مانند تکوینی، از او پدید آمده و حاکمیت به حق و مطلق از آن اوست. مؤمن به او، با چنین تحول روحی و دید ایمانی، باید از هر بند عبودیت و فرمانبری برهد و همی محکوم ارادۂ حکیمانه او شود که سراسر خیر و کمال است. ایمان به فرشتگان، ایمان به حقایقی نورانی و نیرومند و مدبران امور و وسایط گرفتن و انعکاس قدرت و حکمت و نزول وحی و الهام است که جهان ماده نسبت به آنها چون آیینه ای است که از هر سو و در هر بعد، چهره و تدبیر و جمال و کمال آن را می نمایاند. با این دید، آفاق مشعشع و وسیع و آراستهای از هر سو برای مؤمن نمودار است و خود را پیوسته در معرض انعکاسها و الهامات و امدادات آن فرشتگان مینگرد، نه آنگونه فرشتگان وهم ساختهای که پیوسته در میان خود و با خدایان در حال کینه جویی و جنگاند و جهان را در آشفتگی و هراس و ترس می دارند و قربانیها و نذورات میطلبند، و نه تصویر آنکه دیوارهای به هم پیوسته و متراکمی از ماده تاریک و فاقد هر گونه احساس و شعوری انسانها را دربرگرفته باشد و هیچ گونه راه نفوذ و رابطه حسنهای به ماورای آنها نداشته باشند. الهام اصول احکام و راه های حق و غیره، باز داشتن از شرور و فساد و برانگیختن رُسُل، از اشارات و بشارات همان مبادی و فرشتگان بلند مرتبه است. ایمان به کتب و رسل، افق بازی از رحمت و عنایت خدا را مینمایاند که پیوسته شامل این پدیده عاقل و مختار بوده از آنگاه که به بلوغ تاریخی رسیده، احکام مکتوبی را به وسیله پیمبرانش به وی ابلاغ و حدود و تکالیف را مشخص کرده است. ایمان رسول به خدا و فرشتگان و کتب و رسل، شهودی و ایمانش به «ما أنزل إليه»، تحققی و ایمان مؤمنان به این مبادی، تحقیقی و به «ما أنزل»، تعبدی است. گویا از جهت پیوستگی و هماهنگی ایمان رسول «بما أنزل»، و ایمان مؤمنان به این مبادی است که این گونه بیان شده است: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ... »، و شاید «والمؤمنون»، عطف به «الرسول»، با استخدام ضمير «إليه»، و «کل آمن» جمله خبری باشد تا ایمان رسول و مؤمنان را به این مبادی، جمع و تفصیل کند: رسول ایمان آورده به آنچه به وی نازل شده است و همچنین مؤمنان، و هریک از رسول و مؤمنان ایمان آوردهاند به خدا و فرشتگان او و کتابهای او و پیامبران او. و این خبری است از تحقق یافتن همان ایمان به غیب که در آغاز این سوره به صورت خبر از آینده و با فعل مضارع آمده است: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ».
«لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ». «لانفرق»، که بدون عطف و فعلی چون «قالوا، يقولون»، و به صورت جمع متکلم و مضارع، پس از ماضی مفرد «امن» آمده، لزوم مفهوم این جمله را با آن ایمان تفصیلی، و پیوستگی افراد را به صورت جمعی، و تحقق و ظهور این حقیقت را در اندیشه و گفتار و برای همیشه مینمایاند: همان ایمان افراد به خدا و فرشتگان او و کتب او و رسول او چنین اندیشه و عقیده جمعی و گفتاری را در بردارد: «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ». اضافه و تکرار ضمائر «ملائكته و كتبه و رسله»، همین پیوستگی تفرقهبرانداز و گرایش به وحدت را میرساند: چون همه از جانب خدا و مبین و تحققدهنده اراده او میباشند. ایمان به آنها، ایمان و گرایش به توحيد رسل و رسالت آنها است که گیرنده وحی خدا به وسیلۀ فرشتگان و مبلغ احکام اویند. و چون حکم و ارادۀ خدا یک حقیقت متکامل است، رسل او سلسلهای متکاملاند که هر پیشین، مبشر و هموارکننده طریق واپسین و هر واپسین مکمل پیشین بوده است؛ چنان که هر یک از رسل کنار گذارده و نادیده گرفته شود، حلقهای از این سلسله تکامل از میان رفتۀ آیین جامع خدایی نارسا نمایانده میشود. «احد من رسله»، به جای «من رسله» اشعار به همین حقیقت دارد؛ چنان که ملتهایی مانند یهودیان و مسیحیان، دچار جمود دینی و اندیشه تفرقه و انفصال بعضی از رسل شدند و آیین توحیدی خدا را نارسا و نابسامان و جامد نمایاندند.
«وَ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا». همین که از تفرقهاندیشی به توحید دعوت و به رسالت گرایش یافتند و در مسیر شعاع آن واقع شدند، گوش هوششان برای دریافت احکام و مسئولیتها باز میشود و جوارحشان برای به انجام رساندن آنچه دریافتهاند، آماده میگردد و با این گونه شنوایی و آمادگی، «سمعنا و أطعنا»، را اعلام و انشا میکنند و اندیشۀ درونی آنان از «لانفرق» به زبان و گفتار در میآید: «و قالوا سمعنا و أطعنا». مفعول این دو فعل ذکر نشده تا شنیدن هرچه را که از زبان و منطق شل و ذهن گیرندۀ خود دریافتهاند، تعمیم یابد و شامل شود، و اطاعت از آنچه توان انجامش را دارند، یعنی با همه قوای دریابنده، دریابند و با همه نیروهای انجام دهنده، به انجام رسانند، نه چون برخی از بنیاسرائیل که پس از رفع طور و امر «خذوا ما آتيناكم بقوة»، گفتند: «سمعنا وعصينا».[1]
«غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ»، «غفرانک»، بدون فعل حکایت، پیوسته به معنا و أطعنا آمده تا پیوستگی آن و نارسایی هر فعلی را در اینجا بنمایاند. زیرا هر فعلی، مانند «نقول»، یا «نطلب» و یا «نرجو» گفته شود، پیوستگی «غفرانک» با «سمعنا وأطعنا» از میان میرود و معنای وسیع آن محدود میشود. «سمعنا و أطعنا»، مشعر به توانایی و آلودگی به گناه و واماندگی در راه است. چه تسلیم به اراده و خواست خداوند و گوش به فرمان او شدن، برای همین است که آلودگیها و زنگارها را از او بزداید و به او نیرو و روشنی ببخشد و مشمول صفت خاص ربوبیتش گرداند. همین که گرونده به حق، با فکر توحیدی و انجام آنچه باید و ترک آنچه نباید، خود را به حوزه جاذبه خدایی درآورد، زبان حال و اندیشه و همه وجودش همین را می گوید و چشم به آن دارد «غفرانک ربنا!» تا از انحراف و واماندگی برهد و قوایش هماهنگ به حرکت درآید و بشتابد و پیش رود و به کمال مطلق و نهایی که شناخته، هرچه بیشتر نزدیک گردد: «و إليك المصير»!
«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا». «وسع»، به معنای توان و کنایه از ظرفیت نفس، و معنای اصلی آن وسیع و یا وسعت است. اضافۀ وسعها به نفس، شامل هرگونه توان نفسانی از قدرت دریافت و اراده و اختیار و اعمال میشود و هرچه، این میدانها در طریق کمال وسیعتر و توان اندیشه و ارادۀ بیشتر گردد، تکلیف و مسئولیت افزایش مییابد. یعنی در هر مرتبهای که وسعی مییابد، همتش افزودهتر و ناتوانیاش کمتر و تکلیف و مسئولیتش بیشتر و یا شدیدتر میگردد. همین مسیر اختیاری و کدح[2] به سوی رب است: «رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ». «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ »[3]. پس در این مسیر، هر تکلیف که انجام شود تکلیف و یا تکالیف دیگری رخ مینماید و گرونده پویا، باید چشم و گوش به اشارات و فرمانهایی داشته باشد که در مییابد و پیوسته «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ» گوید و جز فرمانبری و کسب عمل، توشهای نجوید:
«لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ». هیئت «کسب»، به کوشش آسان و بازیافت کاری روان اشعار دارد و «اكتساب» به دشواری و ناهمواری. کسب، محصول اندیشه و کار خیر است که سودش حقیقی و جاوید است. «اكتساب»، محصول گناه و شر است که دشواریها در بردارد: «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ». چون انگیزههای درونی و آنچه از عمق ضمیر انسان میجوشد، در مسیر خیر و کمال و پیشبرد آن است. هر کار خیر و ثوابی، اگر به موانع و انگیزههای مضاد و عارضی برنخورد، به آسانی و مشتاقانه انجام میگیرد و مقیاس نیک و بد و گناه و ثواب همین است. یعنی آنچه در مسیر تکامل مؤثر باشد و امداد کند و پیش برد و یا باز دارد و به عقب برگرداند و یا منحرف سازد. وجدان آگاه انسانی، به همین مقیاس قضاوت میکند و میکوشد تا از گناه باز دارد و پس از انجام آن نکوهش کند و پشیمان سازد و به توبه وادارد، و به هر خیری، گر چه سختی و زیانهای گذرایی در پیش داشته باشد، تشویق کند؛ چنان که ظلم، دروغ، ناسپاسی و هر گناه دیگری همیشه ناموافق با سرشت و فطرت هر انسانی است و هرچه شخص گناهکار آلوده و پست باشد، باز نمیخواهد آن گناه را به خود بپذیرد و برای آن توجیهی میسازد و اکتساب به آن را ناسزا و اهانت به خود میداند و به انجام هر خیر و ثوابی میبالد. کسب و اکتساب را، تکلیف در حد وسع تنظیم میکند که محصول آن، سازنده شخصیت، محرک قوای انسانی، تشکیل دهنده صحیفه اعمال، پروانه گشوده شدن، یا پرونده بسته شدن و درهای مدارج کمال و خیر و شر است.
«رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا». مؤاخذه لازمه تكلیفی است در هنگامی که با اختیار و بر طبق آن چه خواسته شده انجام نیابد، و چون نسیان و یا خطا، در حکم و یا موضوع، اختیاری نیست، نباید از آن مؤاخذه شود، مگر آنکه موجبات اختیاری منشأ نسیان و یا خطا شده باشد؛ چنان که توجه ذهن به هر چیزی گاه موجب انصراف و یا بیتوجهی از دیگری میگردد و تکلیفی که شخص نسبت به آن دارد، فراموش میشود و یا نابجا انجام میگیرد. «إن نسینا...»، به جای «اذا نسينا» یا «نسیاننا»، اشعار به این گونه غفلتها و انصرافهایی دارد که گاه به نسیان و یا خطا میکشاند. و چون این گونه نسيانها و خطاها خارج از میدان وسع و اختیار نیست، میتواند مورد مؤاخذه واقع گردد: - چرا تکلیف را چنان که بوده انجام ندادی؟ - از یادم رفت و دچار اشتباه شدم. - چرا از یاد بردی و اشتباه کردی؟ - چون به آن توجه کامل نداشتم و به غیر آن توجه کردم. پس آنکه از دل و جان «سمعنا و أطعنا» گفته و تکلیف را پذیرفته و به انجام کامل آن میکوشد، باید نگران نسیان و خطا باشد و از لطف ربوبی خاضعانه بخواهد که او را در برابر غفلتهایی که به نسيانها و خطاها دچار میکند، مؤاخذه نفرماید و از آنها باز دارد و همواره هشیارش بدارد.
«رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا». حمل «إصر»، نباید به معنای تکلیف توان فرسایی باشد که حکم «لايكلف الله....» آن را برداشته است. و به قرینه تشبیهی «کما حملته..»، باید نظر به عقابها و یا كفارات و تعهدات و احکام سختی باشد که در پی بعضی از گناهان و یا کنجکاویهای نابجا و بهانه جوییها، گردنگیر ملتهای گذشته میشد. مانند امر «فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ»[4] که بنی اسرائیل در پی گوساله پرستی به آن مأمور شدند. همچنین تحریم بعضی از طيبات بر آنها: «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ»[5] و شاید مسخ شدن بعضی از بنی اسرائیل در پی حیلهگری و قانونشکنی روز شنبه، از همین قبيل باشد: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ »[6] و داستان ذبح که در سورۀ بقره آمده و همچنین دیگر عقابها و عذابها و کفارههای دنیوی که در اشارات قرآن و کتب آسمانی آمده یا خبرشان به ما نرسیده است. هرچه بوده، این گونه جزاهای دنیایی و کفارات، در آیینی که تکالیف و احکامش در حد وسع فکری پیش میرود و دریافتها را پیش میبرد و پیوسته آمادۀ شنیدن و اطاعت میگرداند، دیگر موردی ندارد. پس این دعا در واقع خبری از برداشته شدن این گونه «اصرها» است. سختتر و پیچیدهتر از هر «اصر»، همان بندهایی بوده و هست که از اوهام بشری و تفسیرهای شرک زا سر رشته گرفته به دست سودجویان و حکام تابیده گشته، و به قانون وراثت و افسون کهانت و نفوذ طبقاتی، بر عقول و افکار و دست و پای مردم بسته شده و تودهها را به بندگی درآورده است. چون بقای این بندها، نوعی از حمل «اصر» بلکه نمونه بارز آن است، باید این رسالت غلشکن و آزادیبخش آنها را بردارد: «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ »[7].
«رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ». چون این دعا مانند دعاهای قبل، پس از خبر «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» آمده، نباید تکرار مفهوم، بلکه و باید نظر به آثار و لوازم ترک تکلیف و پیشرفت در گناه باشد. چون هیئت تحميل، حمل تدریجی را میرساند، پس «و لاتحملنا...»، دعا و درخواست عاجزانهای است تا به لطف ربوبیتش، آثار و عذاب تدریجی آن گونه گناهها و غفلتهایی که به تدریج متراکم و طاقت فرسا میشود، بردارد. و یا چنان هشیار گرداند و توفیق توبه دهد که گناه ثبات و بقا نیابد و به صورت عادات و ملکات در نیاید تا عذابش در دنیا و آخرت دائمی و طاقتفرسا نگردد. چون آفاق دید آن گروندگان به خدا، به فرشتگان، به کتاب و به رسالت، بازتر و خیر و شر و نیک و بد برایشان مشخصتر میگردد و با همۀ وجودشان «سمعنا و أطعنا» میگویند، باید پیوسته نگران انجام کامل تكاليف و مسئولیتها باشند؛ نگران از غفلتها و فراموشیها و از تعهدات و عقابهای «اصرها» و از اجرام[8] گناهانی که از تحرک و رسیدن به کمال باز میدارد و مكلف را سنگین بار میکند.
«وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا». «عفو»، از میان بردن اثر جرم و گناه و «غفران»، پوشاندن آن، با افاضه و امداد به نیروی حیاتی است تا با چنین تجدید حیاتی، رحمت خاص خداوند شاملشان گردد و در پرتو آن درآیند. چنان که قدرت دفاعی بدن، زخم و چرک را از میان برمیدارد و عضو را ترمیم میکند و بافت نوینی بر آن میپوشاند تا سلامت و حیات که مظهر رحمت است، در بدن جریان مییابد. آمدن این سه دعای اثباتی، در پی آن درخواستهای منفی، به این اشعار دارد که تا سالک در معرض مؤاخذه و حمل «اصر» و «تحميل» طاقت فرساست، نمیتواند زبان به طلب عفو و مغفرت و رحمت گشاید؛ اثبات و جریان این مظاهر لطف و عنایت، پس از برداشت و از میان بردن آن موانع است.
«أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ». آن ایمان خالص و پیوسته به همه مبادی الهی، و آن تسلیم، با همه گوش و چشم و قوا و تعهد انجام تکلیف در حد توان، و این دعاهای منفی و مثبت و تکرار «ربنا» که انقطاع کامل را مینمایاند، نمودار تحول انسان متکامل و بریدن از هر ولایتی و پیوستگی به ولایت و تسلیم به تصرف تشریعی و هماهنگی با تصرف تکوینی خداوند است. «انت مولانا»، همین پیوستگی و حصر را میرساند. پس از باز شدن این افق و جهتگیری در آن و مشخص شدن مسئولیتها و قطع هر ولایتی جز ولایت خدا، صف ایمانی در پی اندیشه و تفکر ایمانی، از صفوف ولایتها و قوای شرک و طاغوت جدا میگردد و میدانهای تضاد و جهاد فکری و جنگی، به گونههای مختلف و پی در پی، باز میشود. پس از برآمدن به ولایت خدا، و تجهیز قوای فکری و اخلاقی و جنگی، پیروزی در این میدانها با امید و اتکا به امدادهای الهی است: «فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ».
این دو آیه که با فعلهای ماضی، خبر از تحقق یافتن هدایت و تعالیم این سوره است که طولانیترین سورههای قرآن و اولين، یا از اولین سورههایی است که درسالهای نخستین هجرت همان گاه که مسلمانان شکل میگرفتند و تشکیل صف واحد و ممتاز و مشخص میدادند، در مدینه نازل شد است. این سوره با تعریف قرآن و تبیین اوصاف متقین و مؤمنین چشم گشوده و هدایت یافته و با اوزان فعلهای استقبالی شروع شده، آن گاه تا بیان این اصول پیشرفته است؛ اوصاف کافران و منافقان، برهان و بشارت و مثلهای قرآن، مبدأ حيات و احیا و آغاز آفرینش جهان و اطوار آفرینش انسان، سپس نعمتها و اطوار زندگی بنیاسرائیل و بهانهجوییها و انحرافها و سبک گرفتن احکام الهی و تبدیل قوانین و شعارها و عهدشکنی و تعهدات سنگین (اصرها) که بر آنان حمل شد، و عاقبتها و عقوبتهایی که بر آنها تحمیل گردید؛ همچنین غرورها، خیانتها، عنادها، خونریزیها، تکذیب رُسُل، تفرقه بین آنها سرپیچی از توحید خدا، دین و وحدت پیمبران، و پیروی از اوهام. پس از آن، تبیین وحدت آیین و پیامبری، قبله و بیان امامت ابراهیم، اندیشه ساختمان خانه توحید، دعوت و بشارت آن سر سلسلۂ پیامبران به کمال نبوت، یگانگی ایمان و اسلام، دوری از تفرقه، زدودن هر رنگی جز رنگ خدایی، تغییر قبله و اسرار آن، آغاز درگیری مسلمانان، بیان وحدت الوهیت، خلقت و اصول احکام: تحلیل خوردن طيبات و تحریم خبائث، مقیاس نیک مردی و گزیدگی، احکام قصاص، وصیت، روزه، و تحریم خوردن اموال به باطل و آثار آن، حکم جهاد و شرایط و هدفهای آن، اوصاف دو عنصر متضاد، اطوار تکامل فکری و اجتماعی و تکامل نبوت، باز فرمان جهاد، تحريم شراب و قمار و نکاح با مشرکان، رابطۀ فطری زن و مرد، احکام طلاق و مدت عده و شیر، صلات وسطی، مرحلهای از تاریخ تحول و نظام اجتماعی بنی اسرائیل، تکامل ژل و اختلاف و جنگ، آية الكرسي، ابعاد حیات، انفاق و صدقات، تحریم ربا و آثار رباخواری، تعهدهای مالی و معاملات.
«آمن الرسول...»، خبر از پیوستگی رسول و مؤمنان به حق، و تحقق همه اصول و مبادی و هدایتهای این سوره، در اندیشه و عمل و زبان، و چهره مؤمنان پیشرو و تکامل یافته و مسئولیت پذیرفتهای است که چشم به مصير نهایی دارند و شنوای فرمان و پذیرای تکالیف و مطیع بی چوناند و پیوسته نگران لغزشها و نسیان و خطای خود هستند و از زبان اندیشه و جانشان، درخواست رفع مؤاخذه و تعهدات طاقتفرسا و عفو و مغفرت و رحمت و نصرت دارند.
آهنگ و ترکیب حروف و کلمات و تغییر افعال و ضمایر و خبرها و انشاهایی که در این دو آیه آمده، پیوستگی فاعلها و گویندگان و مخاطبان و ابعاد روحی و فکری چنین مردانی را که ارادهای قاطع و ایمانی ساطع دارند، مینمایاند.
این دو آیه، بیان فشردهای از اراده تشریعی خدا و شریعت اوست که در قلوب و اندیشههای این نمونههای ایمان، تابیده تا با بینش و کوششی که دارند، آن را هرچه کاملتر اجرا کنند و تا مشمول عفو و مغفرت و رحمت و نصرت خدا شوند.
وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا
عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
وعلى القوم الظالمين
وعلى كل متكبر جبار لايؤمن بيوم الحساب
//پایان متن
[1] البقره (۲)، ۹۳.
[2] تلاش و کوشش.
[3] «هان ای انسان! تو تلاش کننده به سوی پروردگارت هستی با تلاشی جانکاه، پس ملاقات کنند؛ او هستی»، الانشقاق (۸۴)، ۶.
[4] البقره (۲)، آیه ۵۴.
[5] «پس به سبب ستمی که از کسانی که یهودی شدند، پاکیزههایی را که برایشان حلال شده بود تحریم کردیم»،النساء (۴)، ۱۶۰.
[6] «و شما به نیکی کسانی از خودتان را که در روز شینه تجاوز کردند دانستهاید (شناختهاید)، پس به ایشان گفتیم [به صفت ] بوزینههایی باشید رانده شده»، النساء (۴) ، ۶۵.
[7] «و بار سنگین را [از پشت هایشان] و گند و زنجیرهایی را که بر آنان [بسته شده] است بردارد»، الاعراف (7)،157.
[8] جمع جرم : بارها، توده های سنگین.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد دوم، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 391 تا 402
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
- آغاز آفرینش, آیت الله طالقانی, احکام, احکام شراب, احکام طلاق, احکام قصاص, بنی اسرائیل, پرتوی از قرآن, پیامبر اسلام, تفرقه, تفسیر بقره, تفسیر قرآن, توبه, جمود دینی, رسالت, روزه, سورهٔ بقره, شرکت سهامی انتشار, شریعت, قرآن و نهج البلاغه, قمار, کتاب, گناه, مبدأ حیات, نبوت, نسیان, نکاح با مشرکان, وحدت, وحی, وصیت
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار