انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 33، شمارۀ مسلسل 188، جمعه 11 دی 1326 برابر با 19 صفر 1367، ص 4.)
قدرت و سیادت بنی اسرائیل نتیجۀ عللی بود و ذلت و انحطاط آنها هم معلول علتهایی دیگرو باید این نکته توجه داشت که بخت و اقبال در عالم معنی و مفهومی ندارد. همۀ حوادث مستند به يک سلسله علل و اسبابند که بعضی از آنها خارج از اراده آدمی و برخی دیگر به ارادۀ او میباشند. قرآن به طور عموم حوادث تاریخی و علل آن را به عهد بیان میفرماید و در هر جا که قضایای تاریخی را تشریح میکند وفای به عهد را که جامع تمام مظاهر و پیشآمدهای تاریخی است تذکر میدهد. مثلاً پس از شرح قضايا و علل انقراض قوم ثمود همین وفای به عهد را تکرار میکند.
«وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ» فقط متوجه من باشید و از من بترسید (ایای) چون قبل از کلمه (فارهبون) است حصر را میرساند یعنی تنها از من بترسید نه از دیگران.
یکی از علل بزرگ پراکندگی و اضمحلال يک ملت ترس و وحشت است. خود باختگی در مقابل حوادث و پیشآمدهای روزگار و ترس و هم از افراد و مقامات مختلف ذلت و زبونی بار میآورد. مثلاً کسی که از مردن میترسد تمام عمر خود را در هول از مرگ سر میکند.
خدا میگوید از هیچ چیز و از هیچ قدرت و شخصیتی مترسید و کاملاً آرامش خاطر داشته باشید زیرا تنها من مرکز قدرت و کانون تواناییم.
آن کس که از خدا بترسد از هیچ قدرت و شخصیتی نمیترسد و فکر از دست دادن شغل و مقام او را نمیسوزاند و باید از خدا ترسید! مگر خدا هم ترس و بیم دارد[؟]! خدا که منشأ هر جمال و خوبی است و مبدأ هر شفقت و مهربانی است. آری یزدان پاک آفریننده هر زیبایی و نیکی است. اما این توانای مطلق و این دانای حکیم همانطور که عالم را آفرید و بشر را خلق کرد راه سعادت و رستگاری آدمی را هم نشان داد. ایزدی که بنیان آفرینشش بر پایۀ حکمت استوار است برنامۀ زندگی آدمی را هم توسط انبیاء ارسال داشت خداوند از آن مهربانتر است که بشر را به حال خود واگذارد تا در تاریکی جهل و کفر سرگردان و حیران باقی بماند لطف او بیشتر از آن است که ما را بیافریند ولی برنامه زندگی و وظایف ما را نشان ندهد. باید از انحراف از راه راست ترسید و از عدم انجام وظیفه هراسید. ترس از موجودات دیگر مخصوص کسی است که در مقام مشیت و دستورات یزدانی سرپیچی کند.
تا آن زمان که بنی اسرائیل تسليم مشيت و اراده ایزدی و تابع قوانین و دستورات تورات بودند و از سرکشی در مقابل مشیت و اراده خدا میترسیدند، به عزت و آسایش زندگی میکردند اما از آن دم که از دستورات و قوانین الهی سرباز زدند و از عدم انجام وظیفه خود نترسیدند ذلیل همه شدند و مورد حملات شدید دیگران واقع شده قدرت و یارای دفاع را از دست دادند.
«وَآمِنُوا بِمَا أَنزَلْتُ مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ»
و ایمان آورید به آنچه فرو فرستادهام در حالی که تصدیق شده چیزهایی است که با شما است و شما نخستین کافر به آن میباشید و آیات مرا به بهای اندک مفروشید و تنها از من بپرهیزید.
این آیه خطاب به زمامداران و علمای بنی اسرائیل است که ترسیدند در نتیجه ایمان آوردن به دین اسلام مقام و شخصیت خود را از دست بدهند و مردم از گردشان پراکنده شوند لذا آیات الهی را به میل خاطر و هوسهای پست خود فروختند و چقدر هم کم فروختند آیات ایزدی را برای چند روزی خوشی ظاهری تکذیب کردند.
ای قوم بنی اسرائیل شما که شب و روز در انتظار ظهور پیغمبر اسلام به سر میبردید پیشرو كافران مشويد.
«وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»
وحق را لباس باطل مپوشانید (یا حق را با باطل اشتباه مکنيد) و حق را کتمان مکنید در حالی که میدانید.
ای پیشوایان بنی اسرائیل لباس نازیبا و نارسای باطل را بر اندام زیبا و قامت رسای حق میکنید. زشتی این عمل بر شما واضح است. دست از این گونه فکر بردارید.
قوم یهود در میان ملل بیخبر از خدا و غرق در تاریکی جهالت تنها ملت موحد و خداپرست زمین بودند و در انتظار ظهور پیغمبر اسلام به سر میبردند اما چون پیغمبر اسلام شروع به تبلیغ کرد، به عوض آنکه خوشحال باشند و او را یاری کنند با او مبارزه کردند و تا آخر هم برای جلوگیری از بسط توحید قرآن کوشیدند چنانکه مخفیانه با مشر کین هم عهد شدند تا بر علیه مسلمین قیام کنند.
«وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ»
و نماز را به پا دارید و زکات را بدهید و با رکوعکنندگان رکوع کنید.
رکوع عبارت است از خضوع که در نماز شکل ظاهری خاصی دارد.
«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»
آیا مردم را به نیکوکاری امر میکنید و خود را فراموش مینمایید با اینکه کتاب میخوانید مگر اندیشه نمیکنید.
«َاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ»
به وسیلۀ صبر و نماز كمک جویید و این کار بسیار سنگین است مگر بر کسانی که خشوع میکنند.
عموم افراد حق را تشخیص میدهند. هیچ کس نمیگوید دروغ پسندیده و دزدی خوب است اما آنچه آدمی را فلج میکند. شهوات پست مادی و خواهشهای نفسانی است که وجدان پاک فطری را تاريک ساخته نیروی فکر را استخدام میکند. با قرآن برای ایجاد و تقویت نیروی داخلی و مبارزه با شهوات نابجا قوم بنی اسرائیل را به نماز و صبر دعوت میکند. اگر کسی روزی چند مرتبه نماز بخواند یعنی با نيت پاک و قصد قربت رابطهای با کمال مطلق برقرار کند مقتدر و توانا خواهد شد. کسی که متوجه حق باشد مثل عقربه مغناطیس دائماً در يک امتداد معین و معلوم قرار میگیرد.
از اینجاست که حوادث و بلایا او را از هدف و خط سیر خود باز نمیدارد.
روزی که پیغمبر اسلام از مکه به مدينه مخفیانه مهاجرت کرد با روزی که با هشت هزار شمشیرزن که هر کدام قسمتی از دنیا را فتح کردند، به مکه وارد شد در احوال او کوچکترین فرقی حاصل نشده بود.
این چه قدرت و نیرویی است که توازن و آرامش را حفظ میکند؟
این همان نیروی ایمان است.
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 34، شمارۀ مسلسل 189، جمعه 18 دی 1326 برابر با 26 صفر 1367، ص 4.)
«وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ»
نماز حسابی خواندن و صبر و شکیبایی در مقابل امیال شهوانی کاری بسیار مشکل است مگر برای کسانی که خاشعند. زیرا نماز خواندن خشوع و حالت فداکاری و از خودگذشتگی لازم دارد.
«الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»
(خاشعین) کسانی هستند که باور دارند به ملاقات پروردگارشان رسیده به سوی او بازگشت میکنند.
«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»
ای فرزندان اسرائیل نعمتی را که به شما بخشیدم و برتری بر جهانیان را که به شما دادم، به یاد آورید.
«وَاتَّقُوا يَوْمًا لَّا تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ»
و در اندیشه روزی باشید که کسی اندکی از جزای دیگری را هم نخواهد دید و شفاعتی از او قبول نخواهد شد و عوضی از او پذیرفته نیست و كمك هم نمیشوند.
این آیه در وصف روزی است که به نامهای قیامت، روز جزا، روز معاد و غیره یاد میشود. ولی قرآن هیچ یک از آنها را بیان نمیکند. قرآن وصف این روز را از جهت وضع و احوال مردم و منقطع شدن اسباب كمک و یاری ذکر میکند و اینطور توصیف میکند که به هیچ وجه کسی جزای دیگری واقع نمیگردد و به جای دیگری شکنجه نمیشود و کسی هم به واسطۀ شفاعت نمیتواند از عذاب برهد در آن روز ارتباطهایی که بین افراد در این جهان معمول است منقطع خواهد شد و هر کس تنها با اخلاق و افکار و اعمال خود باقی خواهد ماند.
بعضی از مفسرین این شفاعت را نوعی شفاعت خاص دانستهاند. مثلاً میگویند این نفی شفاعت در مورد کافرانست. برخی این نفی شفاعت را در باره اهل گناهان کبیره میدانند و میگویند شفاعت دربارۀ اهل گناهان صغيره باقی است.
این توجهات به علت آن است که اخباری در بین شیعه و اهل سنت هر دو هست که یک نوع شفاعت را اثبات و قسم دیگر را نفی میکند. به علاوه آیات دیگری هم نوعی شفاعت را بیان میکنند مثلاً قرآن در سورۀ بقره میفرماید: «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» چه کسی میتواند بی اذن خدا شفاعت کند، پس معلوم میشود به اذن خدا شفاعتی هست و در سورۀ دیگر میفرماید: «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى» شفاعت نمیکنند مگر برای کسانی که مورد رضایت خدا باشد.
اما از طرفی این آیه نفی شفاعت میکند و این نفی قابل اما اری تخصیص نیست زیرا شفاعت اسم نکره در سياق نفي است. پس از لحاظ ادبی نفی شفاعت افادۀ عموم دارد و خصوصیتی باقی نخواهد گذاشت. همانطور که معنی «لارجل في الدار» یعنی ابداً مردی در خانه نیست. در اینجا هم هیچ شفاعتی در بین نخواهد بود.
پس بین این نفی و اثبات چه باید کرد؟ آیا اشخاص گناهکار باید ناامید باشند؟ ناامیدی از خدا که کفر است.
علمای بزرگی که درباره مبداء و معاد مطالعات زیاد دارند شفاعت را مثل یکی از هزاران امور زندگی عادی میدانند.
غزالی میگوید: شفاعت یکی از امور عادی این عالم است. مثلاً اگر کسی روزی بخواهد باید مقداری اسباب و وسایل به کار انداخته زمین را شخم بزند و تخم بیفشاند و آبیاری کند و به اضافه زمین مستعد و خوب هم انتخاب کرده باشد، آن وقت میتواند کنار نشسته منتظر عنایات و لطف یزدانی شود. اما اگر در فراهم ساختن مقدمات کوتاهی کند یعنی هیچ کاری نکرده منتظر رحمت خدا باشد، آرزوی سفیهانه دارد. پس انتظار لطف و رحمت در موردی که مقدمات تهیه شده و منتظر نتیجه است بجا میباشد. آن آیاتی که نفی شفاعت میکنند خطاب به یهودیانی است که چنین هواهای خام میپختند و درخواستهای بیجایی میکردند.
یهودیان مقام خود را خیلی بالا گرفته بودند. معتقد بودند دنیا تنها برای ایشان خلق شده و مقدمۀ وجود آنهاست و مردم همه بندگان آنها میباشند که اطاعت نمیکنند و زنان کنیزان آنها هستند که تمکین ندارند و تمام زمین مال آنهاست که دیگران غصب کردهاند و یهود تنها خدای بنی اسرائیل است و انبیاء و آخرت هم فقط برای آنهاست و جایشان در بهشت است و روی همین اشتباه و غرور بود که بدین فلاکت افتادند.
پس معنی شفاعت در این آیه عبارت از شفاعت بی بند و بار و شفاعتی است که بر پایۀ توقعات بیجا استوار باشد. بنابراین شفاعت آنطوری که به اذن خدا باشد در مورد کسانی که خدا از آنان راضی است يك قاعده کلی و ثابت است.
كلمۀ شفاعت اسم مصدر از شفع به معنی ضمیمه شدن دو چیز باهم میباشد. شفاعت از مجرم هم به همین معنی است. مثلاً شخص آبرومندی که در دستگاه دولتی مورد احترام است، قسمتی از آبروی خود را با مجرم ضمیمه کرده در نتیجه مجرم قدری آبرومند میشود و از شدت کیفرش کاسته میگردد. این معنی در تمام امور عالم مثل حرکت و سرعت و غيره حکمفرماست. اگر جسم کوچکی در روی آب مقابل جسم بزرگی قرار گیرد این دو یکدیگر را جذب مینمایند تا آنجا که شدت جاذبه جسم بزرگتر به واسطۀ سرعت حرکت بر روی جسم کوچک بزرگ شده، آن را با شدت هرچه تمامتر جذب نموده، به خود ملحق میسازد. پس شفع و ضمیمه شدن اجسام و قوا به یکدیگر در تمام عالم برقرار است و انسان هم یکی از موجوداتی است که تحت نفوذ قوانین و نوامیس این عالم زندگی میکند و در تحت جاذبۀ دو نیرو یکی معنویات و دیگری مادیات قرار گرفته است. آدمی بین این دو نیرو و این دو سرحد است. اگر متوجه معنویات شود یعنی از سر حد مادیات خارج شده به آن سو روی آرد، سرعت سیرش به جانب معنويات افزون شده هر آن بیشتر میگردد. عمده زحمت خارج شدن از حوزه جاذبه مادیات و متوجه شدن معنویات است.
قرآن در سورۀ القارعة میفرماید «فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ» چون جذب و آن جذاب هر موجودی به اندازه موادی است که دربردارد و سنگینی آن هم به وسیلۀ آن است، آن کس که ثقل معنوی دارد مجذوب معنویات شده. هر قدم ثانوی را راحتتر و آسودهتر برمیدارد. «وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ» اما آن کس که ثقل معنوی نداشته باشد همواره دچار تشنج بوده مقصدش پرتگاه بزرگ است.
روی این اصل حقیقت شفاعت یعنی ضمیمه شدن و جذب و انجذاب موضوعی صحیح و یکی از قوانین طبیعی و عادی است. انبیاء که فرمودهاند گناهان صغيره مشمول رحمت ایزدی است دربارۀ کسانی است که تحت جاذبه عالم معنویت قرار گرفتهاند زیرا قوای خیر با آدمی ضمیمه شده لغزشهای جزئی را برطرف و خنثی میکند.
پس نفی شفاعت در این آیه شفاعت غیرمنطقی و نابجایی است که یهودیان در نظر داشتند و چنانکه ذکر شد شفاعت به اذن خدا ممکن است و اذن خدا هم همان اراده و مشیت خداست و مطابق حکمت و قانون صحیح است. پس کسانی که به روش منطقی و صحیح به سوی مبدأ هستی پیش رفته و خدا از آنان راضی باشد اگر نواقصی هم داشته باشند جبران شده و مورد شفاعت یعنی ضمیمه شدن قوای فعالۀ الهی که مظهر بزرگ آنها انبیاء و اولیاء هستند، قرار میگیرند.
به عبارت دیگر، در برابر ابراز يک نیروی خیر و حسن عمل چندین مقابل قوای خیرشان افزوده میشود و مجذوب به سوی مر کز سعادت و بهشت برین خواهند شد.
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 35، شمارۀ مسلسل 190، جمعه 25 دی 1326 برابر با سه ربیعالاول 1367، ص 4.)
«وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ ۚ وَفِي ذَٰلِكُم بَلَاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ»
متوجه باشید زمانی که شما را از آل فرعون نجات دادیم به سختترین شکنجه شما را عذاب میکردند. پسران شما را میکشتند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند و در تمام اینها برای شما آزمایشی بزرگ از جانب پروردگار شما بود.
تورات و برخی روایات اینطور مینویسند که در اثر پیشگویی منجمین فرعون مصر برای حفظ سلطنت خود فرمان داد که پسران نوزاد بنی اسرائیل را بکشند تا در میان آنها کسی را که ستارهشناسان از او خبر داده بودند کشته شود اما قرآن از پیشگویی منجمین ذکری نکرده است.
و اگر نظری به تاریخ بنی اسرائیل بیفکنیم میبینیم پس از آنکه حضرت یوسف از چاه کنعان به درآمده، عزیز مصر شد، پدر و برادرانش به مصر رفتند و چون افراد زارع و چوپانی بودند و بدن نیرومند و عقل سالمی داشتند کم کم صاحب قدرت و نفوذ شده پستهای حساس را اشغال کردند.
همانطور که خواربار مردم شهری از ده میآید عوض تلفات مردم شهرنشین هم از ده تأمین میشود. به این که مردم شهرنشین مزاج سالم و روح پاک خود را از دست داده، از بین میروند و جای آنان را افراد نیرومند بیابانی میگیرند چون شهرها و محل اجتماعات بزرگ محیط انحطاط و از بین رفتن وجدان پاک و جسم سالم است.
بنی اسرائیل به واسطه سلامت جسم و سوابق نيک پدران خود موقعیت خوبی در مصر پیدا کردند و جمعیتشان روز به روز در افزایش بود و امور اجتماعی را به دست گرفتند. چون پادشاهان مصر از آنها نگران شدند برای زبون کردن و تحدید نسل آنها در فشار و سختیشان قرار دادند و برای جلوگیری از افزایش آنها پسران آنها را میکشتند و زنانشان را به کار وامیداشتند.
اما عکسالعمل این جور و ستمگری آن شد که در خانه خود فرعون موسائی تربیت شده کاخ شرک را واژگون ساخته تخت سلطنت را بر باد دهد.
قرآن میفرماید این مصائب و شکنجهها بلای بزرگی از جانب پروردگار بود و اگر با نظر توحیدی بنگریم خواهیم دید گذشته از اینکه این مصائب شرو بدبختی نبود مقدمه عزت و قدرت بنی اسرائیل شد.
قدری بیندیشید و به بینید غرور يک ملت و ظلم و ستمگری يک قوم را چه نیرویی جز بلیات میتواند از بین ببرد؟
البته برای قومی غافل و مغرور چون بنی اسرائیل این شکنجه و عذابها لازم بود تا آنان را از خواب غفلت بیدار سازد و به راه اندازد.
آیا این شکنجههای سخت برای قومی چون بنی اسرائیل که پس از رهایی از چنگ فراعنه و استقلال یافتن در بیابان تیه دور موسی (ع) را گرفته اعتراض میکردند چرا ما را از مصر بیرون آوردی لااقل آشی به ما میدادند که بخوریم؟ لازم نبود و افرادی که در نتیجه تحمل ستم و بیدادگری عزت نفس و شخصیت خود را از دست میدهند اینطورند.
قرآن و ائمه و همچنین کسانی که با حکومتهای جابرانه مخالفت میورزند برای جلوگیری از بروز همین بدبختیها و از دست دادن شخصیتهاست.
در اثر تحمل همین فشارهای طاقتفرسا افراد يک جامعه رشد فکری خود را از دست میدهند و کار به جایی میرسد که شخصیتی برای خود قائل نیستند و باور نمیکنند که بتوانند با آزادی و استقلال زندگی کنند!!
«وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ»
و به یاد آورید وقتی را که دریا را برای شما شکافتیم پس شما را نجات دادیم و فرعونیان را در پیش دیده شما غرقه ساختیم.
پس از آنکه حضرت موسی در خانه فرعون بزرگ شد و یک نفر را کشت و پیش شعیب پیغمبر گریخت و مدت هفت سال چوپانی کرد، به جانب مصر باز آمد و در بین راه به پیغمبری برانگیخته شد. چون به مصر آمد، فرعون را به خداپرستی و رهایی بنی اسرائیل دعوت کرد. پس از نشان دادن آیات بنی اسرائیل را حرکت داد و از دریا عبور کرد فرعون چون از رهایی یهود پشیمان شد و با لشکر خود در پی آنها رفت خود و لشکریانش در میان دریا غرق شدند.
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 36، شمارۀ مسلسل 191، دو بهمن 1326 برابر با ده ربیعالاول 1367، ص 4.)
«وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ»
و آنگاه که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم شما بعد از موسی برای پرستش گوساله را اتخاذ کردید و شما ظالم بودید. بعضی از عرفا يک دوران مواعده و گوسالهپرستی مثل قوم بنی اسرائیل برای تمام افراد قائلند. میگویند هر فردی صاحب عقلی است فطری که پس از به دنیا آمدن برای مواعده با خدا از شخص جدا میشود و نفس او میدان را خالی دیده به اجرای شهوات و پرستش آمال فريبنده گوسالهمنش سرگرم میشود.
پس از پایان چهل سال عقل فطری باز آمده زمام امور را به کف میگیرد و نفس سرکش را مغلوب و سرکوب میکند یا به عبارت دیگر، موسای عقل باز آمده گوساله را نابود میکند.
«ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»
پس از آن از شما درگذشتیم باشد که به راه شکرگزاری درآیید.
«وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
و به یاد آورید موسی را کتاب و فرقان دادیم باشد که به راه هدایت درآیید.
كتب به معنای ثبت میباشد یعنی ثابت شد. مجلههایی را هم که اکنون کتاب میگوییم به همین اعتبار است. زیرا مطالب آنها هم ثابت و نوشته شده.
اما کتابی را که قرآن در این آیه و آیات دیگر نام میبرد منظور صفحات جلد شدهای نیست بلکه عبارت از مجموعه دستورات و وظایف ثابت و لايتغیری است که از جانب خدا برای بشر نازل شده و لازم نیست این مطالب به شكل كتبی که امروزه در دسترس ماست باشد تا کتابش بنامیم.
فرقان یعنی جدا کننده. از این رو تعلیمات انبیاء را فرقان مینامند که نیکی و بدی، صلاح و فساد، سعادت و شقاوت و به طور کلی تمام امور نيک و بد زندگانی را از هم متمایز و مشخص میکنند. قبل از بعثت پیمبران فرقی بین افراد نبوده. به این معنی که همه در يک سطح زندگی میکردهاند. پس از نزول فرقان است که تفاوت اشخاص معلوم میشود.
موسی چون از کوه طور بازگشته به بنی اسرائیل رسید مشاهده کرد که ملت توحید به زدن و خواندن و گوسالهپرستی مشغولند! اینان معنی استقلال را گوسالهپرستی به استقلال و تنهایی تصور کرده بودند. زیرا رشد فکری را از دست داده و نمیتوانستند استقلال فکری را بفهمند به این جهت میخواستند يک معبود مستقلی داشته باشند و بارها از موسی علیه السلام این تقاضا را نمودند، تا آخر خود عملی کردند.
«وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
و آنگاه که موسى به قوم خود گفت با گوسالهپرستی به نفس خود ظلم کردید پس به سوی پروردگار خود توبه کنید و خودتان را بکشید که برای شما پیش پروردگارتان بهتر است. پس خدا توبه شما را پذیرفت زیرا بسیار توبهپذیر و مهرباست.
منظم تراشیدن قلم و به طور کلی درست و به کمال ساختن هر چیز را بری میگویید و یکی از صفات خدا هم باری است. زیرا خداوند تمام موجودات را از کارخانه خلقت درست و کامل بیرون داده است.
چون موسی قوم خود را مشغول گوسالهپرستی دید گفت ای بنی اسرائیل شما به واسطه پرستش گوساله به خود ستم کردید. خون شرک و گوسالهپرستی هنوز در عروق شما جاری است. شما با دیدن آن همه آیات و براهین رسالت، بعد از مشاهده غرق فرعون و نجات خود گوسالهای را به خدایی میپذیرید اما موسایی را به رسالت نمیشناسید!؟
از این خون فاسد گوسالهپرستی باید ریخته شود. شما هنوز لایق داشتن استقلال فکر توحیدی نیستید. بايد يک قصه اجتماعی بزرگ انجام دهید تا توبه شما پذیرفته شود و لیاقت اجرای وظایف خویش را بیابید.
میگویند: بنی اسرائیل در هم ریخته ابر سیاهی آنان را احاطه کرد تا یکدیگر را نه ببینند و نشناسند. عدهای شمشیر کشیده و به کشتن مشغول شدند. موسی و هارون هم دعا میکردند و درخواست اجابت توبه مینمودند. بالاخره پس از کشته شدن چندین هزار نفر خداوند توبهپذیر مهربان توبه آنان را پذیرفت. آن وقت توبهشان پذیرفته شد که خون فاسدشان ریخت و اوهام و اخلاق پستی که به توارث در میان آن خون جای گرفته بود و قدرت ارتجاعی آن بنی اسرائیل را همیشه به طرف عادت و عقاید شرک و زبونی میکشاند، با آن خون در صفحه بیابان ریخته شد.
//پایان متن
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad