معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 9 تا 19 سوره العلق به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد ششم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. آیت‌الله طالقانی در تفسیر این آیات به بیان اهمیت تقوا و بندگی در مقابل سرکشی و طغیان می‌پردازد و در نهایت این سوره را مبین اهداف رسالت معرفی می‌کند. این جلد که تفسیر بخش دوم جزء سی‌ام است، از سوره اعلی تا سوره ناس را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر در نیمۀ دوم دهه چهل به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 249 تا 257
متن

پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ العلق آیات 9 تا 19

«أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى» ‎(٩)‏

«عَبْدًا إِذَا صَلَّى» ‎(١٠)‏

«أَرَأَيْتَ إِن كَانَ عَلَى الْهُدَى» ‎(١١)‏

«أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى» ‎(١٢)‏

«أَرَأَيْتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّى» ‎(١٣)‏

«أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» ‎(١٤)‏

«كَلَّا لَئِن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ» ‎(١٥)‏

«نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ» ‎(١٦)‏

«فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ» ‎(١٧)‏

«سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ» ‎(١٨)‏

«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِب» ‎(١٩)‏

آیا دیدى آن را که باز می‌دارد. (9)

بنده‏اى را که نماز گزارد. (10)

آیا دیدى؟ اگر بر هدایت استوار باشد! (11)

یا به تقوا امر نماید.(12)

آیا دیدى اگر تکذیب نمود و روى گرداند؟! (13)

آیا ندانسته است که خداوند مى‌‏بیند؟ (14)

نه چنین است، اگر باز نایستد او را با پیشانیش گرفته می‌کشانیم و به تیرگی‌اش می‌افکنیم. (15)

همان پیشانى دروغگوى لغزشکار. (16)

پس او مجلسش را بخواند. (17)

ما به زودى آن نگهبانان را می‌خوانیم. (18)

نه چنین است، فرمان‌برى او را منما و سجده کن و خود را نزدیک گردان. (19)

شرح لغات

لنسفعا، جمع متکلم از فعل مضارع و مؤکد به لام و نون خفیفه که در حال وقف تنوین به جاى نون نوشته شده. از سفع: گرفتن، سخت‌کشاندن، داغ و نشان زدن، سیلى‌زدن، تیره یا سیاه و زشت شدن، سنگ‌هاى اجاق.

ناصیة: جلوى سر، موى بلند آن. نصو: موى پیشانى را گرفتن، شانه زدن، جامه را گشودن.

نادى: محل اجتماع. از ندو: در مجلس گرد آمدن. از ندى: سرشار بخشیدن، خیر رساندن.

زبانیه، اسم، جمع و مفرد آن زبینه یا زبانی: پلیس، نگهبان مخصوص. از زبن: او را سخت راند، صدمه‌‏اش زد، برکنارش نمود، از بخشش دریغ کرد، میوه را بالاى درخت فروخت. بعضى گویند زبانیه جمع بدون مفرد است مانند ابابیل.

 

«أَ رَأَیتَ الَّذِی یَنْهَى‏. عَبْداً إِذا صَلَّى»: استفهام و فعل «أ رأیت»، اشعار به تعجب و تقبیح، و علم محسوس، و فعل مضارع «ینهى» اشعار به دوام نهى دارد. نکره آمدن «عبداً» براى تعظیم مقام شخص و وصف عبودیّت است. مطلق آمدن ینهى و فصل آن از عبداً و ظرف اذا، ظاهر در اطلاق نهى و تقدیر مفعول و بدل یا بیان بودن عبداً از مفعول مقدر و مطلق، و براى ارائة نمونه است: آیا دیدى کسى را که طغیانش به آن حد رسیده که نهى می‌کند، هر که و از هرچه را بخواهد، تا آنجا که بنده‏اى را نهى می‌کند که در حال نماز است و سر تعظیم براى خداوند و به یاد او فرود مى‌‏آورد و پیشانى خضوع در برابر او به خاک مى‌‏نهد؟! این سرانجام طغیان طاغى است که بیش از امر و فرمانروایى بر جان و مال بندگان خدا، آزادى عقیده و عمل را از آنها سلب، و از بندگى خدا نهى می‌نماید تا خلق و بندة خدا را به بندگى خود وادارد. مصداق این روش و خوى طاغیانه و جاهلانه فقط اباجهل و سران سرکش قریش و عرب نبودند، بلکه در هر جا و هر زمان که نور فطرى توحید خاموش و راه براى طغیان باز شد، مردمى خلق را از بندگى خدا باز می‌دارند تا بندگى خود را به گردن آنها گذارند. در همان هنگامى که این آیات نازل شد، در سراسر دنیا این پستى و دگرگونى انسان‌ها در برابر چشم رسول اکرم (ص) نمایان بود و این آیات همین منظرة وحشتناک را در آغاز رسالت نشان می‌دهد تا او را براى نجات انسان‌ها برانگیزد و هدف این رسالت را که از میان بردن طغیان و بت‌‏تراشى است بنمایاند: «أَ رَأَیتَ الَّذِی یَنْهَى‏...»؟!

«أَ رَأَیتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدَى‏ أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى»‏: مخاطب این فعل «أ رأیت»، مانند فعل قبل، شخص رسول اکرم(ص) یا هر شخص قابل خطاب و مفعول این فعل و اسم کان همان انسان طاغى یا ناهى است. ظاهر فعل کان خبر از وضع ثابت گذشته مى‌‏باشد و «على‌الهدى» استقرار بر هدایت را می‌رساند. شاید مخاطب «أ رأیت» طاغى و ناهى از صلاة و مفعول آن که اسم کان است عبداً، باشد و شاید که مخاطب این آیات مختلف باشد، مانند قاضى که گاه به مدعى روى مى‌‏آورد و گاهى به متهم.

به‌هر تقدیر جواب شرط ان کان باید فعل مقدَّرى باشد که از اعجاب مضمون «أ رأیت!» فهمیده می‌شود، و این آیات قابلیت‌ها و اطوار مختلف و متضاد انسان را به آن حضرت در آغاز رسالتش می‌نمایاند تا به این استعدادها و اطوار روحى انسان توجه نماید و به پیشرفت رسالت و دعوتش امیدوار باشد:

همین آدمى که چون خود را بى‌‏نیاز و قدرتمند بیند طغیان می‌نماید تا آنجا که می‌خواهد بر اندیشه و اعمال بندگان فرمان راند و از بندگى خدا بازشان دارد، اگر در محیط نور هدایت پرورش مى‌‏یافت چه بسا بر هدایت فطرى خود ثابت می‌ماند. یا اگر بر چنین هدایتى ثابت نمى‏‌ماند، براى صلاح خود و دیگران به تقوا امر می‌کرد: «أَ رَأَیتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدَى‏ أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى»‏.

«أَ رَأَیتَ إِنْ کذَّبَ وَ تَوَلَّى. أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى»‏: سیاق و ربط این آیات ظاهر در این است که مخاطب فعل‌هاى «أ رأیت» رسول اکرم (ص) و ضمایر «کان، امر، کذب، تولى، الم یعلم»، راجع به شخص طاغى و ناهى از صلاة باشد. و منظور این آیات، ارائة احوال و قابلیت تحول انسان است که همان طاغى و ناهى، می‌شود ثابت بر هدایت و امر به تقوى باشد، و می‌شود که هر حقى را تکذیب نماید و یکسره از هدایت روى گرداند. و گویا جواب شرط «ان کان، ان کذب» از این‌جهت در کلام نیامده تا محدود نشود و ذهن مخاطب دربارة این امکانات هرچه می‌تواند بیندیشد: نیک بنگر! اگر ثابت بر هدایت یا آمر به تقوا بود، چه می‌شد؟ مگر نمی‌توانست چنین باشد؟ چه آثارى دربر داشت؟، و دیگر مطالب... و همچنین اگر تکذیب نماید و از هدایت روى گرداند...؟ گویا چون هدایت، انگیزة فطرت و در تکوین اولى است از ثبات بر آن به «ان کان...» تعبیر شده، و امر به تقوا، و تکذیب و تولى، از آثار و لوازم هدایت یا انحراف از آن می‌باشد: «امر، کذب، تولى».

با آنچه گفته شد و از ظواهر و موقعیت نزول این آیات استفاده می‌شود، مجالى براى احتمالات نامناسب دربارة منظور و مصادیق این اوصاف و مخاطب‌‏ها و مراجع ضمیرها و جواب شرط‌ها نمی‌ماند. «و اللَّه اعلم بما قال».

«أَ لَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى»‏: چرا نباید بداند! که هر طریقى را به اختیار خود مى‌‏گزیند و به هرچه روى مى‏‌آورد و از هرچه روى می‌گرداند و هر اندیشه‏‌اى که دارد و هر راه و روشى که در پیش می‌گیرد و هر کارى که انجام می‌دهد، خداوند مى‌‏بیند و آثارى بر آنها مترتب می‌نماید و سرانجامش چنین است:

«کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ. ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ»: کلا، ردع و نفى اندیشة طاغى و ناهى یا مکذب روگردان است که گمان می‌کند طغیان و قدرتش پایدار است و تکذیب و اعراض و کفرش به نظارت خداوند، به سودش مى‌‏انجامد و بدون پاداش می‌ماند یا به حال خود واگذار می‌شود. لام «لئن لم ینته»، به جاى سوگند و لام «لنسفعاً» جواب آن است. باء «بالناصیة» براى الصاق یا سببیت و الف و لام آن اشاره به ناصیة معینى می‌باشد. تکرار ناصیة که نکرة موصوفه و بدل از الناصیه است، براى تثبیت دو وصف کاذبة خاطئة و تعریف الناصیه مى‌‏باشد. «ناصیة» به رفع و نصب نیز خوانده شده که خبر براى «هى» یا مفعول فعل مقدر مشعر به ذم باشد. «سفع» که معناى آن به شدت و برخلاف اندیشه و اراده کشیده و رانده شدن و تیره و زشت نمودن است، و اتصال و نسبت آن به ناصیه (جلوى سر یا موى آن)، شاید کنایه از محل و مظهر غرور و فکر و نظر و اطوار نفسانى باشد و دو وصف «کاذبة خاطئه» مؤید همین معناى کنایى و از خصائص و معرف نفس طاغى است: طاغى براى پیشرفت طغیان و از میان برداشتن موانع و باز شدن راهش، به دروغ‌زنى و فریبکارى و قلب واقع مى‏پردازد و هر حقى را به خلاف آنچه هست می‌نمایاند و از طریق صواب منحرف می‌شود. به‌تدریج دروغ‌پردازى و خطاکارى صفت لازم و ملکة نفسانیش می‌گردد:

«کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ» این‌گونه ملکات و عاداتِ پستِ ناشى از آنها چهرة طاغى گناه پیشه را دگرگون و سیاه و زشت می‌گرداند و بر ادراکات و شعور او سلطه مى‏‌یابد و وجهة اندیشة «ناصیه» او را قبضه می‌نماید[1] و مشاوران نزدیکش هم، فریب‌‏هاى او را مصلحت و خطاهاى او را صواب می‌نمایانند و باد به آستین غرور و طغیانش می‌دمند تا آنجا که دیگر جلوى پایش را نمى‌‏بیند و نخست از قلوب و افکار و سپس در پرتگاه دوزخ ساقط می‌شود. گرچه در این آیه سقوط‌گاه و جهتى که به آن سو رانده می‌شود به صراحت ذکر نشده است «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیةِ».

«فَلْیَدْعُ نادِیَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ »: فاء براى تفریع بر «نسفعاً»، و فعل امر مشعر به ترغیب و تعجیز و تعبیر است. سین «سندع» دلالت به اندک تأخیر دارد: اکنون که طاغى با دروغ و فریب و خطاکارى هر قید و بند و مراکز اتکایى را از میان برد و چهرة انسانیتش دگرگون شد و رو به سقوط رانده گشت، همراهان و یاران و مجلس «نادیه» و مجلسیانش را بخواند! و از آنها یارى جوید! آنها نه تنها، تنهایش می‌گذارند و توانایى یاریش را ندارند بلکه از او تبرِّى می‌جویند. ما هم به زودى مأمورین هشیار و فرمان‌بردار و سخت‏گیر «الزَّبانیةَ» خود را می‌خوانیم و به آن‎‌ها فرمان می‌دهیم. تازه از خواب غرور و طغیان بیدار می‌شود. دیگر چه قدرتى! چه مقاومتى!.

تعبیر سندع، گویا اشعار به این حقیقت دارد که پس از منتهاى طغیان که دیگر راه بازگشت و درِ توبه بسته و پروندة طاغى تکمیل شد، مأمورین سخت و نیرومند «الزبانیه» به حرکت درمى‌‏آیند و از هر سو فرایش می‌گیرند.

«کلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ»: کلا، گویا براى دفع و رفع نگرانى و اندیشة رسول اکرم(ص) در آغاز بعثت است که در برابر قدرت و نفوذ ظاهرى طاغیان چگونه دعوتش پیش رود و به قلوب محکومین و بیچارگان نفوذ نماید و آنها را برهاند؟ آیا با طاغیان سر سازگارى پیش گیرد و یا بعضی از خواست‌ها و پیشنهادهاى آنها را بپذیرد؟.

پس از آنکه در آیات سابق سرانجام کار و مسیر نهایى و ناتوانى آنها را بعد از قیام به حق و اعلام دعوت نمایاند، این آیه هر اندیشه‏‌اى را دفع و از هرگونه پذیرش و نرمش با طاغى، پیمبرش را نهى و به سجده و تقرب و پیوستگى به خداوند عظیم امرش می‌نماید. تا با سجده و یا سر فرود آوردن همیشگى و کامل در برابر عظمت خداوند پیوسته به او نزدیک‌تر شود و هرچه به عظمت و قدرت او نزدیک‌تر شود، دیگر قدرت‌ها کوچک و ناچیز و ناچیزتر می‌گردد: و اسجد و اقترب.

این سوره که اولین نداى وحى و سرآغاز بعثت و تعلیم است، هدف‌هاى کلى رسالت را بیان نموده و رسول (ص) را براى انجام آنها برانگیخته، و پس از این سوره آیاتى که راجع به جزئیات مسائل زندگى و شریعت و احکام است، به‌تدریج و به تناسب زمان و اوضاع نازل شده است. روش رسالت و وحى دیگر پیمبران نیز با تفاوت در رسالت و تشریع، به همین ترتیب بوده، چنان‌که وحى و رسالت موسى از معرفى خداوند و یگانگى و عبادتش و آنگاه قیام در مقابل طغیان آغاز شده پس از آن احکام و شریعت نازل شده است.

لغات و اوزان خاص اسمى و فعلى که در این سوره آمده: علق. الاکرم. لیطغى.الرجعى، لنسفعاً. الناصیه. ناصیه. فلیدع. نادیه. سندع. الزبانیه. لا تطعه. و اسجد. و اقترب.

آیات این سوره تقریباً یکسان و کوتاه و اوزان آنها به اختلاف معانى مختلف آمده است: از آیة یک تا پنج با وزن و فواصل واحد و قریب المخرج- لام و قاف- راء و میم- لام و میم- آمده که هماهنگ با فواصل خلق و تعلیم و تکمیل مى‌‏باشد. فواصل آیة 6 تا 14، با الف‏‌هاى بالنسبه مقصوره آمده است که هماهنگ با معانى و ترکیب این آیات، میدان محدودى از اندیشه و عمل بازتر و حرکت و پیشرفت را می‌نمایاند. از آیة 15 تا 18 لحن آیات شدید و اوزان فواصل «فاعلة» تمثیلى از درگیرى و سلطة حاکم و محکومیت و زبونى طاغى است. سوره با آیة 19 که مشتمل بر کلمة محرک «کلا» و یک نهى «لا تطعه» و دو امر «و اسجد و اقترب» است و به نهایت مخرج لب با باء بسته می‌شود، پایان یافته.

در نظر و ذهن ابتدایى و ناآگاه، شاید آیات این سوره با مطالب گوناگون و فواصل کوتاهش، مانند اشعار پراکنده و نامأنوس و غیر مرتبط بنماید. ولى با نظر عمیق و ذهن هشیار، متضمن حقایقى عالى و منزه از تخیّلات شاعرانه و داراى ترکیب و آهنگ مرتبط و موزون است. این سوره که طلیعة وحى بوده با امر انگیزندة اقرء و اسم رب، که سرآغاز تعلیم و تربیت و هدف عالى رسالت است شروع شده و معانى آن که با کلمات و حرکات و فواصل ترکیب یافته، اطوار خلق و تکمیل آن را می‌نمایاند. اسم ربک، که سر آغاز دعوت و مشعر به تربیت است- با کسره‌‏هاى متوالى- تنزل و سریان ربوبیّت را در مظاهر خلق مطلق و خلق انسان از منشأ بسیار پست: «خَلَقَ، خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»- با آهنگ فتحه‌‏هاى متوالى و متناوب- به‌صورت بارزى نمایانده و در تعلیم و تعلّم انسان «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ» کامل گردیده است، این مظاهر و اطوار اعجاب‌آمیز و خردانگیز باید ذهن انسان را جلب کند و او را در برابر این عظمت و تدبیر خاضع نماید. ولى این انسان همین‌که خود را بى ‏نیاز دید نور فطرتش خاموش می‌شود و طغیان می‌نماید. آهنگ و فواصل و ترکیب «کلاَّ إِنَّ الإِنْسانَ لَیَطْغَى»‏ نمایانندة این واژگونى و سرپیچى و روش یکنواخت انسان است. آیة «إِنَّ إِلَى‏ رَبِّکَ الرُّجْعَى»‏ که آیینة جهان‌‏نما و مشعر بر تهدید است، به سرعت می‌گذرد، و شرح و نمونه‏‌هاى طغیان با استفهام‌ها و انکارها شروع می‌شود : «أ رأیت...» باز آیة «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى»‏ غفلت و بى ‏خبرى طاغى را بیان می‌نماید. آهنگ شدید و خشم‌‏آلود: «کلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیةِ» پایان زندگى طاغى را می‌نمایاند که مأمورین غضب رب به امر او، پیشانى مغرور او را با بینى پر بادش گرفته با روى سیاهش فرو مى‏‌کوبند و می‌رانند و می‌کشند. (آیا تعبیرى مانند لنأخذن، لنضربن، می‌تواند جاى لنسفعاً را بگیرد؟) در این هنگام که طاغى با طغیانش به محاق می‌رود جز صفت و نقش شوم و آموزندة «ناصیة کاذبة» از او در تاریخ نمی‌ماند در آخرین نفس چشم به سوى یاران و همکارانش برمی‌گرداند تا شاید به یاریش شتابند: «فَلْیَدْعُ نادِیَهُ» و در اطراف خود جز چهره‌‏هاى خشمناک مأموران «ربِّ اعلى» را نمی‌نگرد: «سَنَدْعُ الزبانیة». آخرین امیدش با صدایش و در سینه‌‏اش براى همیشه خاموش می‌شود. آنچه بر زبان‌ها و تاریخ از او می‌ماند همان «کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ» است. او به سوى درکات دوزخ می‌رود. قائم به رسالت، باید از راه و روش و تمایلات طاغى سرپیچى کند و راه درجات قرب را پیش گیرد و به نجات خلق قیام نماید: « کلاّ، لا تُطِعْهُ، وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ».

این نظم و هماهنگى که در معانى و تعبیرات و ترکیب‌هاى کلمات و حرکات این سوره، مانند دیگر سوره‏‌ها، مشهود است، با کم و بیش شدن کلمه یا حرف یا حرکتى مختل می‌شود.

// پایان متن

[1] آن یکى مى‌‏گفت در عهد شعیب

که خدا از من بسى دیدست عیب‏

چند دید از من گناه و جرم‌‏ها

وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا

حق تعالى گفت در گوش شعیب

در جواب او فصیح از راه غیب

که بگفتى چند کردم من گناه

وز کرم نگرفت در جرمم اله

عکس مى‏‌گویى و مقلوب اى سفیه

اى رها کرده ره و بگرفته تیه‏

چند چندت گیرم و تو بی‌خبر

در سلاسل مانده‌‏اى پا تا به سر

زنگ تو برتُویَت اى دیگ سیاه

کرد سیماى درونت را تباه‏

بر دلت زنگار بر زنگارها

جمع شد تا کور شد ز اسرارها

(مثنوی مولانا، دفتر دوم، بیت 3364 تا 71)

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 249 تا 257

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *