معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 1 تا 7 سوره الطارق به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد پنجم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. طالقانی در تفسیر آیات ابتدایی این سوره به شرح دوره‌های تکامل ستارگان و اختران می‌پردازد و معتقد است با توجه به این که این آیات دربارۀ ستارگان و خلقت انسان سخن می‌گوید، نشانه‌ای دیگر از معجزه بودن قرآن در این سوره رخ نموده است. این جلد از این مجموعۀ شش جلدی، تفسیر بخش نخست جزء سی‌ام، از سورۀ نبأ تا سورۀ طارق را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی در سال 1346 ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 431 تا 442.
متن

پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ الطارق، آیات 1 تا 7

 

سورة الطارق، از سوره‌هاى مكى، هفده آيه است.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمانِ الرَّحِيمِ

«وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ» ‎(١)‏

«وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ» ‎(٢)‏

«النَّجْمُ الثَّاقِبُ» ‎(٣)‏

«إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ» ‎(٤)‏

«فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ» ‎(٥)‏

«خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ» ‎(٦)‏

«يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» ‎(٧)

به نام خدای بخشندة مهربان.

سوگند به آسمان و اختر شبگرد. (1)

و چه دانايت نموده كه چيست اختر شبگرد؟ (2)

آن ستارة فروزان تابان است. (3)

نيست هيچ نفسى مگر آنكه بر آن نگهبانى است. (4)

پس بايد نيك بنگرد انسان از چه آفريده شده؟ (5)

از آبى جهنده. (6)

بيرون آيد از بين صلب و ترائب. (7)

 

شرح لغات:

طارق: كوبنده، راهپيما، شب‏گرد، شب‏رو، ستارة خاص، صورت يا شبحى كه در تاريكى شب يا بيگاه نمودار شود. از طَرَقَ (به فتح راء): آهن را با پتك (مطرقه) بكوفت، هموار كرد، پهن نمود. اطرق: سرش را به زير آورد.

النجم: ستاره، ستارة خاص، گياه بى‏ساق. از نَجَمَ (فعل): سر برآورد، طلوع كرد، از چيزى نتيجه گرفت، رأى نمايان شد، وام را در اقساط پرداخت، تير را به هدف رساند.

الثاقب، فاعل از ثَقَبَ (به فتح قاف): سوراخ كرد، شكافت، آتش برافروخته شد، ستاره پرتو افكند، پرنده بالا رفت، شير پرمايه گرديد. از ثَقُبَ (به ضم قاف): در سرخى چون آتش شديد گرديد.

دافق: آب جهنده و به شدت ريزان. از دَفَقَ: به شدت و پيوسته آب را ريخت، خداوند شخص را مي‌رانید.

الصُّلب: سنگ و هر چيز سخت، استخوان و مهره‌‏هاى پشت. از صلب (به ضم و كسر لام): چيزى سخت و محكم شد.

الترائب، جمع تريبة: استخوان بالاى سينه. از ترب: محل از خاك پر شد، خاك آلود گرديد.

«وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ. النَّجْمُ الثَّاقِبُ»: الطارق، چنانكه از مادة لغوى آن برمي‌آيد، اصلاً به معناى كوبنده و هموار كننده است. از اين رو به شخص راه‏پيما و آينده در شب، طارق گويند كه صداى پايش شنيده مي‌شود، يا در را مي‌كوبد. آن‌گاه به هر چه در تاريكى شب روى نمايد و به ستاره گفته شده، پس از آن به هر چه رخ نمايد و آشكار گردد تعميم يافته است. وصف «الطارق» با الف و لام، چون نام هر ستاره و همچنين نام ستارة معينى نيست، بايد صفت نوع خاصى از ستارگان باشد.

از استفهام انكارى يا تعجبى «وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ؟!» كه خطاب به رسول اكرم (ص) يا هر مخاطبى است، معلوم مي‌شود كه لغت يا مفهوم «الطارق» ناشناخته بوده است. از اين جهت، اسم و صفت «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»، به گفتة مفسرين، فقط شرح اسم «الطارق» مى‏‌باشد.

از كلمات و اشعار منقول عرب معلوم مي‌شود كه پيش از بيان قرآن، الطارق به معناى ستارة بلند و فروزان آمده است[1]. بنابراين، استفهام «ما ادراك؟» و جواب «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» نبايد دربارة شرح لفظ «الطارق» باشد. پس يا نظر قرآن از اين سه وصف: الطارق، النجم، الثاقب، به اوضاع و احوال و مناظر و صور گوناگون ستارة درخشان است، مانند هنگام بالا آمدن و نور افشانى نمودن. يا نظرى برتر از اين‌ها دارد كه براى ما مجهول است. اين‌گونه سوگندهاى تعظيم‌آميز و استفهام انكارى و تعجبى، چنين نظر برترى را مي‌رساند. براى نظرى برتر از آنچه از آيه فهميده‌‏اند، قرينة رساتر از اين‌گونه تعظيم و استفهام، آياتى است كه در آنها همين بيان استفهامى آمده كه همه‏ راجع به اسرار پشت پردة قيامت و وحى و چيزهايى است كه برتر از انديشه‏‌هاى عادى مي‌باشد: «ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ، ما سَقَرُ، ما يَوْمُ الْفَصْلِ، ما يَوْمُ الدِّينِ، ما سِجِّينٌ، ما عِلِّيُّونَ، مَا الْعَقَبَةُ، مَا الْقارِعَةُ، مَا الْحُطَمَةُ، ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ؟!».

با اين قرائن، اگر اين آيات و صفات، ناظر به اطوار و مراحل تكوين ستاره باشد، از اعجاز قرآن بعيد نيست. چنانكه در ديگر آيات و در سوره‏‌هايى كه بحث شده، اين‌گونه اشارات و يا تعبيرات صريح دربارة اسرار ساختمان آسمان‌ها و زمين و كواكب و ديگر كائنات بسيار آمده است.

اگر راستى نظر قرآن به اطوار تكامل ستاره باشد، اين اوصاف و نام‌ها «الطَّارِقُ، النَّجْمُ، الثَّاقِبُ» مطابق آخرين نتایج تحقيقات و تجربيات پر دامنة علماى كنجكاو فيزيك نجومى مي‌باشد، و خود يكى از معجزات قرآن است. و اللَّه اعلم.

بر طبق نظريات و حاصل تحقيقاتى كه دربارة طبقات طيفى و نورانيّت مطلق و جرم ستارگان شده است؛ هر ستاره‏‌اى سه مرحلة تكاملى را مي‌گذراند. پس از اين سه مرحلة مشخص و اصلى، ستاره رو به خاموشى و پيرى و مرگ مي‌رود. آنچه از ستاره‌‏هاى آسمان كه با چشم عادى يا دوربين ديده مي‌شود، يا در يكى از اين دوره‌‏هاى تكاملى مي‌باشد يا در اوضاع تنزلى پس از آن به سر مي‌برد:

در مرحلة نخست، ستاره به صورت گاز متكاثفِ سرد و بى‏نورى است كه در اثر پراكنده بودن جاذبة ثقلى در قسمت‌هاى مختلف آن و نداشتن تمركز، و فشار ثقل قشر خارجى، در وضع نامتعادلى به سر مي‌برد و به سبب فشار داخلى و جواذب متقابل هر قسمتى با قسمت ديگر پيوسته مصادم است و يكديگر را مي‌كوبند. هر چه اين كره گازى فشرده‏‌تر و اين تصادمات بيشتر مي‌گردد، قسمت مركزى آن داغ‌‏تر مي‌شود و هر چه درجة حرارت بالا رود، برخوردهاى هسته‌‏اى ذرات و فعل و انفعال‌هاى آنها و پيدايش عناصر جديد افزايش مى‌‏يابد[2].

با توجّه به اين اشاره و بيان كوتاه، معلوم مي‌شود كه ستاره در آغاز دورة پيدايش دو وصف و وضع نمايان دارد: يكى آنكه در داخل قشر آن، قسمت‌هاى مختلف و مواد متنوّع، پيوسته در حال تصادمات و ضربات «طرقات» شديدى مي‌باشند كه جزئيات آن مجهول است. اين ضربه‏‌ها مانند پتك آهنگرى بر مواد گرم شده و ذرات هسته‌‏اى پى در پى وارد مي‌شود و آنها را همى منبسط‌تر و ذرات «اتم‌ها» را متلاشى مي‌نمايد. دوم: وضع خارجى ستاره است كه در تاريكى مطلق به دور مدار خود مي‌گردد. اين دو وضع و خصوصيت نمايان، هر دو مطابق است با معناى لغوى و اصطلاحى وصف «الطارق» كه معناى لغوى آن، كوبنده، و معناى مصطلح آن شبگرد و راهپيماى در تاريكى است.

در مرحلة دوم، پس از تصادمات و فعل و انفعال‌هاى داخلى و بروز عناصر جديد و بالا رفتن حرارت از يك تا حدود پنج ميليون درجه، و متمركز شدن حرارت در هستة مركزى ستاره و متعادل شدن وضع داخلى آن، شعلة اين آتش قهار از درون ستاره به طبقات فوقانى و سطح خارجى آن بالا مى‌‏آيد و ستاره به رنگ‌هاى ماوراء سرخ آن‌گاه سرخ و آبى «غول‌هاى سرخ و آبى» رخ مي‌نمايد، حجم اين‌گونه ستاره‏‌ها در اين دوره بسيار بزرگ و حرارت و شعاع آن كمتر از ستاره‌‏هاى كامل است. نمونه‌‏اى از اين دوره‏ و اين‌گونه، ستارة عيّوق است[3].

در اين مرحله از آغاز تا نهايت، پيوسته شعاع‌ها و نورهاى متفاوت و كوتاه و رنگارنگ «ماوراء سرخ‌‌... سرخ‌‌... آبى‌‌... » در سطح قشر خارجى ستاره رخ مي‌نمايد، كه به تدريج براى ما نمايان‌تر مي‌شوند. دورنماى اين‌گونه ستاره‌‏ها و الوان گوناگون آنها، مانند گياه‌هاى الوان و كوتاه است كه در سطح زمين رخ مي‌نمايد «النجم»، «النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ» (آية 6 الرحمان).

در مرحلة سوم، به سبب فعل و انفعال‌هاى منظم و پى در پى دوره‌‏هاى قبل، و تبدلات هسته‌‏اى، و وارد شدن هسته‌‏هاى ديگرى در ميدان باز داخل ستاره «مانند ئيدروژن و هليوم» ستاره به صورت جرم كاملاً مشتعل و نور افشانى درمى‌‏آيد كه اشعة آن فضاهاى دور تا ميليون‌ها سال نورى را مى‌‏شكافد و پيش می‌رود: «الثاقب».

دورة اول كه ستاره در حال تكوين و تحوّل پى در پى و تصادمات قسمت‌هاى مختلف و عناصر گوناگون و در تاريكى و سردى به سر مى‌‏برد تا به تدريج گرم شود و حرارت آن بالا گيرد، طولانى‌‏تر از دورة دوم است كه عناصر فعل و انفعالى جديد آن به كار مى‌‏افتد و درجات حرارت آن پيوسته بالاتر مي‌رود. همين كه ستاره اين دورة كوتاه را (به مقياس واحد ميليون سال) گذراند، وارد دورة كامل ساختمان داخلى و وضع ثابت، يا در اصطلاح رشتة اصلى مي‌گردد كه حرارت آن در حدود 20 ميليون درجه و بالاتر است.[4]

گرچه محققين اين رشته، مانند ديگر رشته‌‏هاى تجربى، در جزئيات تكوين و ساختمان شماره‏‌ها و چگونگى پيدايش آنها به جايى نرسيده‏‌اند و نظر ثابت و مسلّمى ندارند، ولى اصول مراحل تكوين و اوصاف بارز و مشترك آنها اكنون مورد اتفاق است.

اين سه نام و وصفى كه در اين سوگندها به ترتيب آمده، با فاصله‌‏اى كه ميان وصف اول «الطارق» و دو وصف آخر «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» است و پيوستگى اين دو وصف با هم، همين اطوار و مراحل و فواصل را مي‌نماياند كه دانشمندان با تجربيات و كوشش‌هاى خود به آن رسيده‌‏اند.

مقصود اين نيست كه آيات قرآن با آنچه محصول انظار و افكار اين‌گونه دانشمندان است از هر جهت تطبيق شود.

منظور از ذكر اين شواهد علمى دربارة اين آيات و ديگر آيات، بيش از اين نيست كه دريچة تفكر در آيات قرآن بازتر گردد، زيرا در حقيقت رموز و اشارات‏ كلام پروردگار را مانند اسرار خلقتش، جز خود او كسى نمي‌داند.

«إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ»: ان، حرف نفى. لمّا (به تشديد) حرف استثناى مفيد ثبات و استمرار. بنا به قرائت لما (به تخفيف) كه لام براى تأكيد و ما زائده است، «ان» بايد مخفف از مشدَّد باشد: نيست هيچ نفسى مگر آنكه همى بر آن نگهبانى است، يا به راستى هر نفسى، همانا بر آن نگهبانى است.

«نفس»، نكره و بدون اضافه و حروف تعريف، به هر زنده‏اى عموماً، و به انسان خصوصاً، گفته مي‌شود.

اين آيه جواب مورد استشهاد دو سوگند «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ» است: سوگند به آسمان بلند پايه و ستاره‏‌اى كه از صورتى به صورتى و از وضعى به وضعى درمى‌‏آيد، بر هر نفسى نگهبانى است كه در همة ادوار او را نگه مي‌دارد و اعمالش را ثبت مي‌نمايد و به كمالات متناسبش مى‏‌رساند.

اين آسمان بلند و پهناور و ستارگان شناور در آن كه پيوسته رخ مي‌نمايند و منظم درجات تكامل را مي‌پيمايند، همه شواهد مشهود و نمايانى در برابر چشم هر بيننده‏‌اى است كه قدرت نگهبان و حكمت مدبّرى آنها را مى‌‏سازد و برپا مي‌دارد و در مدار خاص و مسير نهايى مي‌گرداند و پيش مي‌برد. همان قدرت مدبر، حافظ و نگهبان هر نفسى مي‌باشد.

«فَلْيَنْظُرِ الإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ»: فا، مفيد تفريع و ترتيب است، امر «فلينظر» ظاهر در وجوب انديشيدن و استدلال و استنتاج نمودن مى‌‏باشد. «الانسان»، ظاهر در تعميم، «ممّ»، مخفف ممّا است: پس از توجّه عمومى در آسمان و ستارگان و توجّه خاص به اينكه هر نفسى را حافظى مي‌باشد، انسان بايد نيك بينديشد كه از چه آفريده شده؟

مي‌شود كه فاء «فلينظر» اِشعار به شرط مقدر و جواب آن داشته باشد: اگر باز انسان باور ندارد كه هر نفسى را حافظى است، پس درست بنگرد كه از چه منشأى آفريده شده؟

«خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ، يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»: اين دو آيه جواب استفهام آية قبل است.

«ماء»، دلالت به وحدت و ابهام دارد كه به دو وصف ظاهر و مجمل «دافق» و مفصل‌تر «يخرج‌‌... » توصيف شده است. وحدت و ابهام «ماء» مشعر بر اسرار آميز يا ناچيز و مجهول بودن آن است.

معناى اصلى صلب، هر چيز سفت و سخت و غير قابل نفوذ است و در اصطلاح به مهره‌‏هاى پشت و سپس به مراكز و مجارى نطفة مرد گفته مي‌شود: «وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ» (از آية 23 نساء). گويا از اين جهت به اين‌ها صلب گفته مي‌شود كه در ميان استخوان‌هاى محكم عانه و خاصره و مهره‌‏هاى زيرين كمر واقعند[5].

«ترائب» كه جمع تريبه است در اصل لغت به معناى چيز نرم و نفوذپذير «در مقابل صلب» و خاك مانند است، سپس به همين مناسبت به سينه و اطراف سينة زن آن‌گاه استخوان‌هاى سينه اطلاق شده است: «كَواعِبَ أَتْراباً»- نبأ. در كلام و اشعار عرب نيز به همين معانى آمده است، و بيشتر مفسرين نيز به همين معانى «سينه و اطراف يا استخوان‌هاى آن» گرفته‏‌اند.

اگر «الترائب»، عطف به بين باشد، دلالت بر اين دارد كه «ماء دافق» از بين صلب و منشأ ترائب با هم بيرون مى‌‏آيد. و اگر عطف به صلب باشد، دلالت بر اين دارد كه از بين صلب و بين ترائب جداجدا، خارج مي‌شود.

ظاهر معناى «دافق» به صيغة فاعل، اين است كه آن آب خود جهنده است و اين مطابق است با كشف سلول زندة مرد «اسپرماتوزوئيد» كه بيش از فشارهاى قبض و بسطى عضلات، خود متحرك و جهنده مي‌باشد[6].

گفتة مفسرين كه «ترائب» را به استناد بعضى از اشعار عرب، سينه يا استخوان‌هاى‏ سينة زن دانسته‏‌اند، نه با تصورات سابقين تطبيق مي‌كند، نه با مشهودات كنونى.

مرحوم «طنطاوى جوهرى» در تفسيرش راجع به وحدت اين آب «ماء» و معانى صلب و ترائب مي‌گويد: «با آنكه دو آب است، خداوند آنها را براى حكمتى كه در اين عصر در علم جنين‌‏شناسى آشكارا شده، يكى قرار داده است‌‌... زيرا اين آب از مرد و زن است كه سپس با هم يكى مي‌شوند. و مقصود از صلب نخاع شوكى مخزون در آن است كه نايب دماغ در بدن مي‌باشد و شعبه‏‌هاى بسيارى در همة اجزاء بدن دارد كه وسيلة رساندن احساسند تا اعضای حركت را به كار وا دارند. و حركت جماع وابسته به همين قوه است. و ترائب زن كه استخوان‌هاى سينه است، محل گلوبند و انواع زينت مي‌باشد.

پس مهم‌ترين چيز دركشش و اجتماع مرد و زن، قوة عضلى و عصبى است كه در نخاع شوكى صلب مرد جريان دارد. و مهم‌ترين چيزى كه در زن است حسن زينت به‌خصوص زينت بالاى سينه مي‌باشد. از اين جهت از مرد، به صلب و از زن، به ترائب تعبير نموده است. و اين از محاسن بلاغت و مجاز مرسل است كه جزء مورد اهميت بر كل اطلاق مى‌‏شود».

بيان و توجيه اين مفسر عصرى دربارة وحدت آب «ماء» كه پس از تلقيح حاصل مي‌شود، با وصف دافق و يخرج، جور درنمى‏آيد، زيرا آن دو آب، پس از تلقيح و اتحاد، نه جهنده است و نه از محل خود «رحم» خارج مي‌گردد. و نيز مجاز گرفتن صلب و ترائب، موافق با سياق و تعبير آيه نيست و قرينة مجازى هم ندارد.

ترائب، در اين آيه به معناى سينه يا استخوان سينة زن، شاهد معتبر تفسيرى و لغوى ندارد، جز آنچه در بعضى از اشعار عرب آمده كه شايد از قبيل استعاره‌‏هاى شعرى باشد. و نيز اينكه ترائب را به زن اضافه كرده‌‏اند، از كسى از مفسرين اولى جز «عطاء» نقل نشده و مخالف صفت دافق است، زيرا آيه صريحاً مي‌گويد «ماء دافق»، كه مخصوص مرد است، از ميان صلب و ترائب بيرون مى‏‌آيد. چنانكه دربارة شير، در آية 66، «نحل» همين‌گونه تعبير آمده است: «نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً‌‌...».[7] بنابراين صلب و ترائب، هر دو را بايد در دستگاه نطفه‌ساز مرد جستجو نمود. شايد نظر قرآن اين باشد كه اين آب جهندة مشهود، محصول فعل و انفعال اعضا يا قوا، يا مواد صلب و سخت فعّالی، و نرم و اثرپذير انفعالى مي‌باشد. شايد هم نظر آيه به منشأ دورتر و وسيع‌تر و به عناصر و مواد اصلى جهان باشد: اين آب جهنده و زنده كه منشأ انسان است، از بين عناصر صلب سنگين و مؤثّر و مواد نرم اثرپذير، يا قواى مادى مثبت و منفى، يا قواى ايجاد فاعلى و مادة انفعالى، بيرون مى‌‏آيد. هيچ يك از اين معانى، از اشارات بليغ قرآن دور نيست. اللَّه اعلم.

شايد مفرد آمدن «الصلب» و جمع آمدن «الترائب» ناظر به وحدت نوعى يا پيوستگى قدرت مؤثّر فاعلى، و تعدد و تفرق مواد قابلى داشته باشد.

اگر نظر آيه «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» اين‌گونه تعميم به قواى مؤثّر و اثرپذير باشد، تناسب و رابطة اين آيه با آيات سوگند اول سوره نمايان‏‌تر است: همان قدرت و قواى متقابلى كه در اثر فعل و انفعال‌هاى منظم و متناوب، از ميان مواد سرد و خاموش اين‌گونه كرات نور افشان «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» را بيرون مى‏‌آورد، از ميان همان قواى صلب و ماده، شعلة حيات را و حركت در صورت ماء دافق، بيرون مى‌‏جهاند[8].

امر «فلينظر» نظر را از آسمان و كوكب‌هاى درخشان آن، و تحولات و صورت‌هايى كه در آنها پيش مى‌‏آيد و مي‌گذرد، به سوى نمونة قدرت محسوس كه از خود انسان است، برمي‌گرداند، و قدرت و وحدت تدبير را در آسمان و زمين و پديده‌‏هاى بزرگ و كوچك و صور مختلف آنها مي‌نماياند.

// پایان متن

[1] گويند در كارزار احد، هند دختر عتبه با ديگر زنان قريش سرودى مي‌خواندند كه يكى از اشعار آن اين است:

نحن بنات الطارق

نمشى على النمارق

..............

ما دختران اختران بلند فروزانيم

بالاى بالش‌هاى نرم راه مي‌رويم

(مؤلف)

[2] در كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» (فصل 5) چنين مي‌خوانيم: «به اين نكته نيز بايد اشاره شود كه در درجة حرارت بسيار زيادى كه فعل و انفعالات حرارتى هسته در آن اتفاق مى‌‏افتد، ديگر ماده به صورت اتم و مولكول به معنى حقيقى اين كلمات نيست. حتى در درجات پایين‌‏تر از اين حد هم غلاف الكترونى اتم‌ها در نتيجة تصادم‌هايى كه بر اثر حرارت پيش مى‌‏آيد كنده مى‌‏شود و از آن پس ماده به صورت مخلوطى از هسته‏‌هاى برهنه متحرك به حركت بدون انتظام و الكترون‌هاى بى‏بند و بارى مي‌شود كه در ميان هسته‏‌ها به هر سو حركت مي‌كنند. هسته‌‏هاى «لخت» كه زره الكترونى آنها را حمايت نمي‌كند ديگر مانعى براى تصادم حرارتى ندارند. و ضربه‌‏هاى شديدى كه مستقيماً بر آن‌ها وارد مي‌شود غالبا نتایج تخريبى به بار مى‌‏آورد‌….».

در فصل هشتم زير عنوان «خواص ماده در حالت به هم كوبيدگى» چنين مي‌خوانيم: «حالتى از ماده كه در آن چون فشار زياد شود ماده تراكم پيدا مى‌‏كند، و اگر فشار از ميان برود ماده مى‌‏تواند به شكل نامحدودى انبساط پيدا كند در فيزيك به نام حالت گازى ناميده مي‌شود و به اين ترتيب مي‌توان ماده را در حالت كوفتگى كه پيش از اين شرح داديم به صورت نوعى گاز تصور كرد‌...». و نيز رجوع شود به فصول ديگر اين كتاب به‌خصوص فصل 6، صفحات 124 و 126 و 128 و كتاب «مجموعة علمى جهان» صفحة 37. (مؤلف)

[3] «اكنون مى‏‌توانيم تصورى كلی دربارة مراحل نخستين تكامل ستارگان پيدا كنيم ... مطابق اين تصور هر ستاره در آغاز زندگى خود به صورت كره غول آساى گازى رقيق و سرد است كه از مخلوطى عناصر مختلف شيميايى تشكيل شده است. جاذبة ثقلى موجود ميان قسمت‏‌هاى مختلف اين كره گازى سبب آن مي‌شود كه رفته رفته منقبض شود و درجة حرارت مركزى آن بالا رود. به محض آنكه درجة حرارت مركزى به حدود يك ميليون برسد، نخستين فعل و انفعال‌هاى هسته‏‌اى (فعل و انفعال ميان ديوتريوم و ئيدروژن) در قسمت درونى ستاره آغاز مي‌شود. انرژى زير اتمى آزاد شده از انقباض جديد كره جلو مي‌گيرد، و تا مدتى كه آن اندازه ديوتريوم موجود باشد كه اين فعل و انفعال بتواند ادامه پيدا كند، ستاره حالت كما بيش ثابت و پايدارى پيدا مى‌‏كند... به اين ترتيب با انتقال از فعل و انفعالى به فعل و انفعال ديگر، درجة حرارت مركزى ستاره و نورانيّت آن پيوسته افزايش مى‏يابد و از حالت غول سرخى به حالت رشتة اصلى نزديك مي‌شود ...» نقل از فصل هفتم «پيدايش و مرگ خورشيد».

با بررسي‌هاى بيشترى كه دربارة توليد سوخت و انرژى ستارگان كرده‏‌اند، از اين‌جهت ساختمان ستارگان را چنين تصوير نموده‏‌اند كه مادة فشرده‏اى از عناصر سوختى و قدرت «نيرو» در هستة مركزى آن متراكم شده است، و اطراف آن را پوستة مولد انرژى پوشانده كه آن را غلاف ديگرى فرا گرفته است. همين كه آتش هستة مركزى درگرفت و به سطح خارج سرايت كرد، اين غلاف رو منبسط مي‌گردد تا قطر آن از ستاره‏‌هاى كامل بيشتر مي‌شود. اين همان مرحلة غول سرخى است. رجوع شود به مقدمة كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد». (مؤلف)

[4] گويند: چون هسته‏‌هاى عنصرى غول‌هاى سرخ «مانند كربن، كه واسطة تبدّل و توليد عناصر ديگر مي‌باشند، به سرعت از ميان مي‌روند و هستة عناصر توليد شدة جديد «مانند هليون» به كار مى‏‌افتند، ستاره وارد رشتة اصلى نورانيّت و تشعشع مي‌گردد. (رجوع شود به فصل 7 «پيدايش و مرگ خورشيد». و همچنين شكل‌هاى 34 (نمودار رسل) و 36 و 37 اين كتاب).

در فصل 11 (روزهاى آفرينش) از كتاب «يك، دو، سه، بي‌نهايت» دربارة حرارت اين‌گونه ثوابت در ص 323 چنين مي‌خوانيم: «اين درجات عالى حرارت كه در لابراتوارهاى زمينى توليدشان ميسّر نيست، در ثوابت به طور عادى وجود دارند. مثلاً در خورشيد درجة حرارت كه در قسمت سطحى فقط 6000 درجه است، به تدريج به طرف مركز كره افزايش مى‌‏يابد و به عدد دوار انگيز 20 ميليون درجه مي‌رسد! اين عدد بدون زحمت از توجه به درجة حرارت سطحى خورشيد و خاصيت هدايت گازهايى كه خورشيد را تشكيل داده‌‏اند به دست مى‌‏آيد».

دربارة ساختمان به اصطلاح «ديوهاى سرخ» در ص 336 چنين آمده است: «ظاهراً جسم ستارگان تحت تأثير نيروهاى داخلى كه دربارة آنها هيچ‌گونه توضيحى براى ما مقدور نيست، به اندازه‌‏هاى باور نكردنى متورم گرديده و بزرگ شده است و در نتيجة وزن مخصوص آنها از وزن مخصوص هر ستارة عادى كمتر است». (مؤلف).

[5] مجراى منى از بيضه امتداد يافته و از راه مجراى معينى كه در امتداد كشالة ران است به طرف داخل شكم مي‌رود و به طرف مثانه كه در پشت استخوان عانه است برمي‌گردد و در زير مثانه از ميان پروستات رد شده وارد مجراى ادرار مي‌شود. اطراف قسمتى از اين مجرا كه داخل شكم است، حلقه‌ای استخوانى است كه در جلو استخوان عانه و در طرفين و عقب استخوان خاصره و در پشت ستون مهره و استخوان خارجى مي‌باشد. (مؤلف).

[6] سابقين سبب حركت و جهش نطفه را فشار هواى داخل مجارى، يا فقط قبض و بسط عضلات مى‌‏پنداشتند. در جهت همين گونه تصورات، بعضى از مفسرين لفظ دافق را در آيه مجاز لغوى و به معنای مدفوق گرفته‌‏اند مانند: «ليلٌ نائم، سرٌّ كاتم». [شب خوابیده، راز پوشیده]. (مؤلف)

[7] از آنچه در شکم آن است، از میان سرگین و خون، شیر خالصی به شما می‌نوشانیم.

[8] در عالم محسوس و ماده چيزى نافذتر و صلب‌‏تر از تشعشع خورشيد و ديگر كواكب مانند آن (نجم ثاقب) نيست، همين قدرت فعّال و نافذ است كه در مواد زمين (ترائب) نفوذ مي‌كنند و منشأ حركات و تحريكات و فعل و انفعال‌ها مي‌شود تا به صورت حيات درمى‏‌آيد. (مؤلف)

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 431 تا 442.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *