معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 15 تا 21 سوره نساء به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد چهارم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. این جلد از این کتاب شامل تفسیر آیاتی از سورۀ آل عمران و سورۀ نساء است. آیت‌الله طالقانی تا زمستان سال 1354 تفسیر آیات سوره نساء را تا آیۀ 22 پیش برده بود ولی این روند به دلیل دستگیری او در این سال متوقف شد تا اینکه بعداً در زندان تفسیر آیات ابتدایی این سوره را از اول تا آیه 24 مجدداً مکتوب کرد و به خارج از زندان فرستاد. لذا تفسیر و دسته‌بندی تفسیری برخی از این آیات دو بار آمده است. البته در محتوا تفاوت‌ وجود دارد. آیات 15 تا 21 سورۀ نساء دربارۀ زنا و فحشا و احکام مربوط به آن است. طالقانی این بار در تفسیر دوبارۀ این آیات کوشیده است نشان دهد اسلام با احکام مربوط به زنا و فحشا چگونه سعی در اصلاح خانواده و اجتماع و حفظ آنها از فساد دارند. لازم است یادآور شویم که کتاب‌ شش جلدی «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را نگاشته و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: نگارش در فاصله سال‌های 1350 تا 1354، تاریخ اولین چاپ نامعلوم
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 339 تا 370
متن

پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سوره نساء در زندان، آیات 15 تا 21

«وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا» (15)

«وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» (16)

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا» (17)

«وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» (18)

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهًا وَلَا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا» (19)

«وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا» (20)

«وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا» (21)
و آنان از زنان شما كه كار بس زشتى ارائه مى‌دهند پس چهار نفر از خودتان را بر ايشان گواه بگيريد، پس اگر گواهی دادند پس ايشان را در خانه‌ها نگاه داريد تا اين‌كه مرگ آنان را دريابد يا خدا راهى براى آنان پديد آرد. (15)

و آن مرد و زن از شما كه كار زشت را مى‌آورند (اظهار مى‌دارند) آن دو را آزار دهيد، پس اگر توبه و اصلاح كردند از آنان دست برداريد، بى‌گمان خدا بسيار توبه‌پذير و بس مهربان است. (16)

توبه پذيرى تنها و تنها بر عهده خدا براى كسانى است كه از روى نادانى بدى را مرتكب مى‌شوند سپس از نزدیک بازگشت مى‌كنند (به‌سوى خدا) پس اينان هستند كه خدا توبه‌شان را مى‌پذيرد و خدا بس دانا و حكيم است. (17)

(پذيرش) توبه نيست براى كسانى كه بدى‌ها را مرتكب مى‌شوند تا همين كه يكى از آنان را مرگ فرا رسيد گويد اكنون توبه كردم و نه كسانى راست كه مى‌ميرند در حالى كه كافرند، آنان را تهيه ديده‌ايم براى‌شان عذابى بس دردناك. (18)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد براى شما روا نيست كه به زور زنان را ارث بريد و آنان را در تنگنا قرار ندهيد كه برخى از آن‌چه را بدانان داده‌ايد ببريد مگر اين‌كه كار زشت بسيار آشكارى مرتكب شوند، و به خوبى و با روشى پسنديده با آنان زيست كنيد؛ پس اگر آنان را ناخوش داريد چه بسا كه چيزى را ناخوش داريد و خدا خير بسيارى را در آن قرار مى‌دهد. (19)

و اگر خواستيد همسرى را به جاى همسر ديگرى جايگزين كنيد و مال بسيار زيادى بدانان داده‌ايد پس اندكى از آن را نگيريد، آيا از روى بهتان زدن و گناهى آشكار آن را مى‌گيريد؟ (20)

چگونه آن را بازمى‌ستانيد با آن‌كه در حقيقت هر يك به ديگرى پيوسته و به فضايى رسيده (كه نبايد بسته و محدود گردد) و پيمان پرمايه استوارى آن زنان از شما گرفته‌اند. (21)

شرح لغات:

الفاحشة: كردار يا گفتار بسى زشت و ناپسند و ننگين، گناه رسوا و تجاوزكارانه. از فحش (به ضم فاء) : تجاوز آشكار از حد حكم و قانون، انجام كار زشت، بدگويى و نسبت دادن به قبيح.

توبة: نوعى بازگشت، بازگشت خدا با نظر پذيرش و رحمت به گناهكار. از بنده : بازگشت از گناه به سوى خدا و پشيمانى.

اعتدنا، از عتاد: آماده كردن وسايل. يا از عداد: سرشمارى و حساب جمعى.

سيّئات، جمع سيئة: بدى، زشتى، گناه، خطا، شر، فساد.

يحلّ، از حلال: روا، بى‌مانع، از حَلّ : باز نمودن و گشودن گره، فرود آمدن در مكان و باز كردن بار و بنه.

تعضلوا، از عضل: سخت‌گيرى، بركنارى، گذاردن در تنگنا، مانع شدن.

عاشروا، از معاشرت و عشرة: با هم زيستن، مانند پيوستن عدد يا اعداد تا يك واحد جمع و كامل اعداد: عشرة: ده.

افضى، از اِفضاء: رسيدن به فراخناى، جاى گشودن. فضاء: مكان يا محيط باز و گشاده.

بهتان: افتراى بهت‌انگيز و حيرت‌آور. از بهت: تحير، سرگشتگى، خودباختن.

قنطار: مال بسيار كه مقدار آن در شرايط زمانى مختلف است. نقدينه ذخيره شده و سربسته، از قنطر: چيزى را بست و محكم كرد، پولى كه وسيله براى وصول به آرزوها باشد، از قنطرة: پل.

غليظ: شديد، محكم، درشت، مايه‌دار، در مقابل دقيق: رقيق، نازك، نرم، كم مايه.

«وَ اللاَّتِى يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً».

پس از بيان اصل وراثت و حدود و سهام ارث و سرنوشت و مسير نهايى مطيعان خدا و رسول و نگهبانان حدود الهى و روندگان در آن مرزها و هم‌چنين غاصبان و متجاوزان، حكم و فرمان اجرايى اين دو آيه نيز با پشتوانه ايمان، براى نگهبانى اصل كلى وراثت و نسل و تحكيم نظام خانواده و اجتماع آمده است.

بيشتر مفسران در اين آيه «الْفاحِشَةَ» را به معناى خاصّ زنا، و حكم «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ». را منسوخ دانسته‌اند و بعضى چون ابو مسلم «الفاحشة» را به ‌معناى مساحقه (تماس شهوانى زن با زن) و حكم آيه را ثابت دانسته است. در اين آيه قرينه‌اى نيست كه «الفاحشة» به معناى خاصّ زنا يا مساحقه باشد. و نيز نسخ صريح اين آيه نه دليل محكم و قانع‌كننده‌اى دارد و نه ناسخ صريحى. گويند: دومين آيه سوره نور : (الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ ...)[1] كه بيان صريح حكم صد جلده «تازيانه زدن» به زن و مرد زناكار است، حكم اين آيه سوره نساء را نسخ كرده است. و «أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» را اشاره به آمدن آيه نور و نسخ اين حكم «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى‌الْبُيُوتِ» دريافته‌اند. با آن‌كه اگر نسخ كلى را در بعضى احكام صريح قرآن بپذيريم، نه به معناى شرايط تقييدى و تخصيصى، نسخ در دو حكمى رواست كه با هم تعارض صريح داشته باشند و در حكم اين دو آيه چنين تعارضى نيست:

1 ـ فعل «يأتين» كه صفت «اللاتى» است، دلالت به حدوث و پيشامد دارد، و وصف اسمى «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى» دلالت به تلبس و ثبات صفت «زناكار، زناكارى».

2 ـ «الْفاحِشَةَ» معناى عام دارد. هرگونه عمل و سخن زشت رسواگر و بى‌شرمانه و شهوانى غير قانونى. نه همين كار زنا يا زناكارى. (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا) اعراف (7)، 28. كه ظاهر در هرگونه از فحشاء است. (وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ ) انعام (6)، 151. (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ ) اعراف (7)، 33. (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الاثْمِ وَ الْفَواحِشَ ) شورى (42)، 37، النجم (53)، 32. كه جمع فواحش، اشعار به انواع دارد، (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً) اسراء/32[2]  كه زنا نوعى از فاحشه است. در آياتى كه فاحشه به معناى زنا يا لواط آمده، مقرون به قرينه است.[3] با آن‌كه در آيه  نور «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى» آمده است.

3 ـ ظاهر «مِنْ نِسائِكُمْ»، با «من» بيانى يا تبعيضى و اضافه به مخاطبين، مانند: «وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتِى فِى حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ ... وَ اللاَّئِى يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ ... وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ ... الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ ... نِساوُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ ...» منظور زنان شوهردار است، پس اگر معناى الفاحشة زنا باشد. چون حد زناى محصنه ـ به اتفاق فقها و به استناد روايات ـ پس از ثبوت با اقرار يا شهود، رجم (سنگسار كردن) است و آيۀ سوره نور كه به اتفاق فقها، حدّ زناى غير محصنه و غير محصن را بيان كرده «جلد»، ناسخ اين آيه نمى‌شود.

4ـ «أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» عطف به «يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ»، حكم «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ» را محدود و مشروط مى‌نماياند، آنان را در خانه‌ها نگه داريد تا مرگ‌شان فرا رسد و يا خداوند به سود آنان راه آسانى قرار دهد. راه نجات آسانى و به سود آنان را، بيشتر مفسران اشاره به آمدن حكم ناسخ «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى» دانسته‌اند، با آن‌كه اين حكم، صد تازيانه زدن در ملأعام، در مقابل نگهدارى در خانه نه به سود آنان است نه راه آسان و نجاتى براى آنان. و نيز حكم يا قانون شرعى يا عرفى ناسخ، پس از نسخ و تغيير، شامل موضوعات و موارد حكم منسوخ نمى‌شود، بويژه مواردى كه در آن حكم سابق اجرا شده باشد. بعضى نويد راه نجات آسانى «يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» و ناسخ امر «فَأَمْسِكُوهُنَّ ...» را، حكم سنّتى رجم «سنگسار» دانسته‌اند. از اين نظر موضوع كلى هر دو حكم، شايد متحد باشد: «زناى محصنه» كه نه راه نجاتى براى محكوم مى‌باشد و نه حكم ناسخ در مورد اجرا شده حكم سابق درست است، و نسخ حكم صريح كتاب است به سنّت.

5 ـ حكم يا قانونى كه نسخ مى‌شود اگر آزمايشى باشد، كتاب حكيم برتر از آن است «تعالى اللَّه عن ذلك» و اگر محدود و يا مشروط به شرط يا شرايطى باشد، نسخ كلى نيست. در سال‌هاى نيمه دوم هجرت ـ 6 تا 11 ـ و در اجتماع توحيدى و ايمانى مدينه كه دو حكم «فَأَمْسِكُوهُنَّ ... فَاجْلِدُوا...»، نازل شده چه تغييرات و شرايط جديدى مى‌توان تصور كرد كه حكم دوم ناسخ حكم اول گردد؟

6 ـ ناسخ بايد پس از منسوخ آيد، با آنكه قرائن شأن نزول و تاريخ نشان مى‌دهد كه آيات اول سوره نور پس از غزوه بنى مصطلق و داستان افك ـ شعبان سال 5 يا  6 هجرت ـ نازل شده و اين آيات اوايل سوره نساء در سال دهم، بنابراين، آيات اوايل سوره نور اولين احكام و تشريع اين حدود است.[4]

بازگو نشدن اجراى حكم اين آيه و آيه بعد «فَأَمْسِكُوهُنَّ ... فَآذُوهُما»، دليل يا قرينه‌اى براى اثبات نسخ آن‌ها نمى‌شود، چه شايد كه در محيط ايمانى و تقوايى و در سال‌هاى نخست اين تحوّل، موردى پيش نيامده باشد و اگر پيش آمده، چون مخاطبين و مسئولين اجرا همه مسلمانان‌اند، اجراى آنها پنهان بوده نه در انظار عموم، تا اشاعه فحشا نشود و آبرو و حيثيت اجتماع اسلامى و خانواده محفوظ بماند. در خانه نگه داشتن زنى كه دچار انحراف شده تا اصلاح شود، مرحله ابتدايى است و بايد پنهان باشد. و اگر آشكارا و علنى اثبات شد، بايد در ديدگاه عمومى «ملأ عام» حد تازيانه (جلد) يا سنگسار (رجم) اجرا شود. با آن‌كه حدّ جلد و رجم بايد علنى باشد، از ابتداى تشكيل جامعه بسته مدينه تا آن‌گاه كه اسلام پهناى شرق و غرب را فرا گرفت، از زمان خلفاى اولين تا پديد آمدن ده‌ها و صدها حكومت و امارت اسلامى، مواردى كه اين احكام اجرا و بازگو شده بسيار اندك است، با آن‌كه همه خلفا و امراى اسلامى ـ هرچه بودند، صالح و طالح، عادل و فاسق و ظالم ـ براى نماياندن و تثبيت مقام خلافت و زعامت اسلامى خود، به اجراى اين حدود و يا تظاهر به آن، مى‌باليدند و مى‌فريفتند. هرجا كه اسلام سايه مى‌گسترد و قرآن پرتو مى‌افكند، زمينه نفسى و اجتماعى، طغيان غرايز پست و انحراف‌هاى ناشى از آن‌ها را از ميان مى‌برد و يا محدود و تعديل مى‌كرد، از درون، ايمان شهودى و خشوعى به مبدأ و معاد و ثواب و عقاب و آزاد شدن از بندهاى شهوات، چنان زنان و مردان فرشته‌گونه‌اى ساخت و مى‌سازد كه انديشه مسئوليت و آخرت و استغراق در عبادت و جهاد، مجالى براى جولان شهوات در نفوس آن‌ها نمى‌داد و خوردن و خفتن و آميزش‌شان در حد نياز و انجام تكليف بود و در محيط خارج از درون، قرآن براى تكثير نسل و تأمين انگيزه شهوات غريزى، تعدد زوجات و طلاق را با شرايط خاصى تجويز و تسهيل كرده است. از سوى ديگر، سايه و دورنماى هراس‌انگيز و عبرت‌آور احكام و حدودى را مانند «رجم و جلد» بالاى سر اجتماع مى‌نماياند كه گويا همين اوامر و انشاءها، مصلحت و صلاح‌آورى بيشترى دارند تا اجراى آن‌ها. و از ديگر نظر، چون اثبات و ثبوت جرائم منافى با عفت و طهارت نسل، با چهار تن شهود عينى عادل و بالغ، نه هر كس و نه با گمان و شياع، و همچنين با اقرار آگاه و آزادانه نه غافلانه و نه با آزار و شكنجه كه در اسلام خود جرمى نابخشودنى است، مشكل و يا ممتنع مى‌باشد، و چون مبادا كه فحشا در نهان و درون اجتماع سخت‌گير و عفت‌پرور اسلامى و نهانگاه خانه‌ها، رخنه كند، احكام و حدود و تهديدى پيگير و ريشه‌كن مى‌بايد.

با نظر به آن‌چه بيان شد، نسخ كلى فرمان اين دو آيه نشايد و شايد «شكى» هم در حكم محكم قرآن حكيم راه نيابد تا جامعه اسلامى از درون نفوس و خانه‌ها تا سطح خارج اجتماع، تطهير و پاكسازى شود: آن زنانى از شما «مسلمانان» كه خود را به فحشا «فاحشه به معناى عام» بكشند، «وَ اللاَّتِى يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ»، چهار تن از خودتان را براى گواهى بر آنان بخواهيد: «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ»، ظاهر اين استشهاد و شهادت بر آنان، گواهى براى اثبات وقوع فاحشه است، و شايد مقصود، حضور و شهود براى تثبيت و اجراى حكم باشد، مانند استشهاد براى وصيت و دَين و طلاق، تفريع «فاستشهدوا» بر «وَ اللاَّتِى يَأْتِينَ ...» مؤيّد اين است كه استشهاد پس از محرز شدن فاحشة اينان و براى تثبيت وقوع و اجراى حكم مى‌باشد: «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ» آنها را در درون خانه‌ها نگهداريد، كه ناظر به محدود كردن و مراقبت و اصلاح آنهاست، نه جدا و زندانى كردن «فاحبسوهن، فاسجنوهن»، چه در اسلام محكوميت زندانى ندارد.[5] بازداشت دارد، براى منع فرار و توطئه، تا اتهام ثابت و حكم تعيين شده (غير زندان) اجرا شود يا تبرئه گردد و يا تا زمانى كه اصلاح شود و يا توبه كند، در خانه‌ها نگهداشته شود، چنان‌كه فقهاء درباره زن مرتد شده گفته‌اند.

امساك (نگهداشتن) چنين زنانى در درون خانه مادام‌العمر است، تا مرگ در برشان گيرد: «حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ»، يا خداوند راه نجاتى برايشان پيش آرد: «أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً». اطلاق سبيلا، راه نجات نامعينى را مى‌رساند كه از كشانده شدن به سوى فحشاى‌شان برهاند: اگر دچار بحران غريزه شده، شايد دوره آن بگذرد و فروكش كند و اصلاح شود. و يا عواطف مادرى و مسئوليت اولاد، او را به خود آرد. يا اگر گرفتار وسوسه و علاقه به مردى شده، آن شخص اصلاح يا منصرف شود يا بميرد، و هم‌چنين ... هر علتى كه اين زن را به فحشا كشانده از ميان برود، و در نهايت، بيدار شدن وجدان ايمانى و توبه و برگشت.

«وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً».

«الَّذانِ» تثنيه مذكر «دو مرد» است كه به تغليب به يك مرد و زن گفته مى‌شود «مانند: شمسان، قمران شمس و قمر»، ضمير مفعول «يَأْتِيانِها» راجع به فاحشه است. اگر الّذان در اين جا ناظر به زن و مرد باشد، بيان حكم مرد و زنى است كه گرايش آنان به فاحشه و يا انجام آن شناخته و محرز شده باشد، و حكم «اللاَّتِى يَأْتِينَ ...» همين درباره چنين زنانى است، گر چه طرف مربوطش «مرد» شناخته و معلوم نباشد. شايد امر استشهاد «فَاسْتَشْهِدُوا...» كه در مورد اين آيه نيامده، براى اين باشد كه همين عطف «وَ الَّذانِ» لزوم استشهاد را مى‌رساند. و يا با احراز انجام فاحشه، استشهاد لازم نباشد و قرينه‌اى باشد كه امر استشهاد در آيه سابق، براى نظارت شهود در تثبيت و اجراى حكم و امر «فَآذُوهُما» براى تنبيه و آگاهى است تا شايد اصلاح شوند و به خود آيند و شايسته برگشت به خانواده و اجتماع اسلامى گردند. چون اصلاح‌پذيرى و توبه مختلف است، چگونگى آزردن و آزار دادن آنها در اين آيه بيان نشده است. امساك (نگهدارى و محدود كردن) چنين زنى در درون خانه خود براى آنها آزارى است و اگر اصلاح نشد، سخت‌گيرى در غذا و لباس و رفتار خشن و قهرآميز، و براى چنين مردى، اهانت و تحقير و منزوى گذاردن و در مجامع عمومى راه ندادن و با او سخن نگفتن، و دادوستد نكردن و زدن و امثال اين‌ها، هرچه در اصلاحش موثر باشد، با اختلاف در روحيات و موقعيت و شايد اگر مقتضى شود نگهدارى آن مرد در خانه، كه در اين آيه نيامده، از اين‌جهت تا اگر پيشه و كارى دارد، يا عيال‌مند است، خود و كارش تعطيل نشود و به آنها برسد. بنابراين بيان، دو امرى كه در اين دو آيه آمده «فامسكوهن، فآذوهما»،درباره زنان و مردانى كه به فاحشه كشيده شده‌اند، با نظر به وضع و موقعيت و تأثير و مصالح آنان و خانواده‌شان، قابل اجراست تا توبه كنند و به صلاح گرايند:

«فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما»، فاء تفريع «فَإِنْ تابا...» همين منظور و نتيجه را مى‌رساند كه امساك و آزار آنان، براى تحديد و سركوبى غريزه سركش و از بند گسيخته است تا و جدان ايمانى و انسانى آنان بيدار و آزاد گردد و به خود آيند و به خدا و زندگى در اجتماع اسلامى باز گردند: زن در خانه و مرد در اجتماع و خود را و نابسامانى‌هايى را كه از چنين انحرافى ناشى شده، اصلاح كنند. همين كه با توبه پاك و اصلاح شدند و صلاحيت يافتند، انديشه مومنان نيز، بايد از بدبينى و آزار و سرزنش به آنان پاك شود: «فَأَعْرِضُوا عَنْهُما» از آزار و تعرض به آنان روى بتابيد و به آنان روى خوش و پذيرش بنمايانيد، چه خداوند بس توبه‌پذير مهربان است: «إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً». شما مومنان، نمودار اين دو صفت بايد باشيد و بشويد: روى آورنده و پذيرا و مهربان به هر كه به خدا روى آرد و پشيمان شود و به خلق مومن بپيوندد و به صلح و صلاح و اصلاح گرايد. امر به اعراض، از امساك و آزار «يا آزار» آن‌ها پس از امر به امساك در خانه و آزار دادن‌شان، دليلى است كه حكم «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ ... و آذوهما» حكم محكمه شرعى و قضايى نيست و همين فرمان الهى است. زيرا كه حكم رسمى و قضايى ـ مانند احكام عرفى ـ كه پس از اثبات اقرارى يا شهودى، صادر و اجرا شده، با توبه و پشيمانى نقض نمى‌شود. در اين صورت، اثر توبه همين آمرزش و بخشش آثار اخروى و از جانب خدا مى‌باشد.

پيشينيان از مفسران، و ديگران به پيروى از آنان، براى جمع و هماهنگى اين دو آيه «سوره نساء» و آيه «سوره نور» ـ حكم جلد ـ و فتواى رجم و در معناى فاحشه، نظرها و آراى مختلف داده‌اند كه بيشتر آن‌ها را نه قرينه صريحى تأييد مى‌كند و نه حديث مستند و نامرسل و صحيح: بيشتر مفسران، فاحشه را در هر دو آيه به معناى زنا، بعضى، «چون ابو مسلم اصفهانى» در آيه اول، مساحقه «تماس شهوانى زن با زن» و در آيه دوم، لواط. و يا آيه اول، حكم زنان شوهردار يا بيوه، آيه دوم مردان بى زن و زنان بى‌شوهر يا بكر. و آن‌ها كه اين دو آيه را درباره حكم زنا دانسته‌اند ـ چنان‌كه بيان شد ـ هر دو آيه را منسوخ به آيه سوره نور ـ حكم جلد ـ و يا حكم سنت ـ رجم ـ گرفته‌اند.

به هر نظر و معنا، اوامر و احكام اين آيات، براى سوق گناهكار به سوى توبه و اصلاح است و منظور همين: «فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا...» است تا گناهكار و اجتماع اصلاح طلب، از قابليت چنين برگشت و تحولى نااميد نشود و آگاه باشد كه هرچه انسانى آلوده و ساقط گردد تا يكسر مسخ نشده، قدرت برگشت و تحوّل دارد و مى‌تواند خود را دريابد و از گناه روى بتابد و به خدا و خود و به اجتماع سالم و صالح روى آرد و پذيرفته شود و تجديد حيات كند. با توبه، نور به خاموشى رفته در شهوات و فحشا، باز مى‌تابد و تجلى مى‌نمايد.[6] سنّت الهى و حتمى توبه چنين است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً».

«إنَّمَا» بيان حصر، «التَّوْبَةُ» با تعليق «عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ» به معناى پذيرش خدا و بازگشت گناهكار به‌سوى خدا و پشيمانى از گناه. «عَلَى اللَّهِ» خبر «انما» يا صفت «التوبة: جز اين نيست همانا توبه پذيرى بر خدا لازم است، يا توبه‌اى كه بر خدا لازم است ... لزوم بر خدا، طبق سنن و قوانينى مى‌باشد كه خداوند خود بر نهاده است. برتر از سنن و نظامات، مشيت مطلق خداست كه محدود و مقيّد به الزام و ايجابى نيست. بر طبق جريان همان سنن، بر خداوند است، پذيرش توبه به سود توبه‌آور، با اين شرايط: «لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ». لام، بهره‌مندى و سودبرى از توبه را مى‌رساند، و «الذين» تعميم را كه شرط ايمان نيامده: توبه مومن از گناه، توبه كافر از كفر و گناه «السّوء» هرگونه بدى است چه منشأ آن، انگيزه گناه باشد، يا انديشه كافرانه كه انديشه هم نوعى از عمل و منشأ آن است. «باء» بجهالة، بيان سبب و منشأ گناه، «جهالة»، نوعى از جهل، نه جهل مطلق كه مواخذه و تكليفى نمى‌آورد، جهلى كه ناشى از انگيزه شهوت و خشم و فَوَران هواها باشد، چنان‌كه بر عقل و انديشه چيره شود و ايمان را تيره و ديد را به سوى گناه خيره و آثار آن را ناچيز نمايد. چون چنين حالت و جهالت براى مومن عارضى و گذراست، همين كه گذشت و آشوب درونى فرو نشست و آگاهى آمد، پشيمانى آورد و به خدا برگردد و توبه كند: «ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ». اين‌ها كه جاهلانه به سوى گناه كشيده و آلوده شوند، نه آگاهانه و با اختيار كامل و ناچيز گرفتن گناه و اصرار به آن، سپس به زودى آگاه و پشيمان و مصمّم به ترک آن گردند، شايسته عنايت خدا مى‌شوند و مقام خود را مى‌يابند: «فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ». «اولئك» اشاره به دور و مقام والا، مقام شايسته و قابليت پذيرش توبه آنان را مى‌نماياند «و عليهم» فراگرفتن رحمت و لطف خدا را بر آنان. پذيرش توبه اينان، مقتضاى علم و حكمت جارى و حاكم و برآورنده اشياء و نظامات است: «وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً»، نه همين ظهور صفات: توّاب، غفّار، رحمن، رحيم ...

«وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّى تُبْتُ الآْنَ وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً».

«وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ ...» نفى توبه يا نفى توبه موثر و نافع است: توبه يا توبه نافع براى اينان نيست، و اگر توبه كنند بر خداوند پذيرش آن نيست كه «على اللَّه» براى چنين توبه و توبه‌آور نيامده. جمع «السيئات» انجام و روى آوردن به هر گناه و گناه‌ها و از هر گناهى به گناه ديگر را مى‌رساند. نه همين تنها «يَعْمَلُونَ السُّوءَ»  كه پذيرش توبه آن، بر خداست، و نه «بجهالة» كه در اين آيه نيامده، بلكه با آگاهى و اختيار و اصرار و اعتياد ادامه گناهان تا هنگام حضور مرگ: «حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ». «حتّى» ادامه سركشى و آلودگى به گناهان و «احدهم»، ندرت آگاهى و توبه اين گناه آلودگان را تا دم مرگ مى‌رساند. توبه با ادامه گناهان و چيره شدن آثار آن بر وجدان و روح ايمان تا هنگام روبه‌رو شدن با مرگ، توبه‌اى نيست كه از آگاهى درون و اختيار بجوشد و متحول گرداند، توبه‌اى از قهر و اجبار مرگ است، چنان‌كه هر جنايت‌پيشه و گناه‌آلود و ستمگرى كه روبه‌رو با قهر و خطر شد، به اجبار و ناچار بازمى‌ايستد و به زبان اظهار توبه مى‌كند و با رفع خطر و قهر به روش و سرشت عصيان‌گرانه‌اش بازمى‌گردد: «قالَ إِنِّى تُبْتُ الآْنَ». همين توبه به زبان و در همان آن، ميان مرگ و زندگى كه سراب آرزوها و علاقه‌هاى گناه‌انگيز زايل مى‌شود و پرده‌ها از ميان مى‌رود و چهره مسخ شده از درون و پوست جنايت‌پيشه با آتش‌هايش رخ مى‌نمايد: «بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ»[7]

«وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ» عطف به «لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ» يا «قالَ إِنِّى تُبْتُ الآْنَ» و «لا» تأكيد نفى است: و هم‌چنين توبه‌اى نيست براى كسانى كه مى‌ميرند در حال كفر و ثبات در آن و يا كسانى كه كارهاى گناه پيش مى‌گيرند و در حال كفر مى‌ميرند. و چون توبه از كفر با «يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ» سازگار نيست، عطف «وَ لاَ الَّذِينَ» به «حَتَّى إِذا حَضَرَ...» يا «قالَ إِنِّى تُبْتُ الآْنَ» سازگار است. اگر دريابيم كه شر و بدى و گناه و پرهيز از اين‌ها را مانند پرهيز از بيمارى بدن، عقل فطرى و وجدان انسانى و در جهت مقابل، خير و نيكى و اعتدال و عدالت را درمى‌يابند ، مى‌شود كه مؤمن به ايمان عقل اكتسابى، گناه‌كار باشد و كافر به انگيزه فطرت صواب‌كار، چون كفر و ايمان بيش از دريافت فطرى، از تشخيص و دريافت انديشه و برهان و تلقين پديد مى‌آيند و كار وحى و نبوت، آزاد كردن انديشه و هدايت عقل و تنظيم و تقسيم و تطبيق خير و شرّ و نيكى و بدى به گونه اوامر و نواهى و مسئوليت و تعبّد به انجام يا ترك است. توبه مومن از گناه برگشت به خود و خداست و توبه كافر برگشت به خود و وجدان فطرى: (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)[8]. كار صواب و عادلانه و خير از كافر ـ غير معاند ـ محدود به سلامت و  آرامش و وجد وجدان و اعتدال نفس و نام نيك است و از مومن، سلامت و هماهنگى عقل و وجدان و قوا و تحول و وسعت بينش و حركت مستمر در جهت كمال. چنان‌كه عاقبت گناه‌كارى و طغيان جمود و كفر و تكذيب است: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساوُا السُّوأى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ ...»[9] سرانجام خير و عدل و توبه از گناه، مى‌تواند بلوغ عقلى و آزادى از بند گناهان و تصديق و ايمان باشد.

«و لاَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ» هم نفى توبه كسانى است كه با داشتن ايمان بسيط و ادامه بدى‌ها و گناه، دچار جمود و كفر و انكار مى‌گردند و هم كسانى كه با كفر بسيط و استمرار گناه فاقد استعداد تحوّلى و ايمان و تسليم‌اند و دچار عناد مى‌شوند و و جدان خيرجو و حقّ و آزادى خواهشان، تيره و خاموش مى‌گردد. در واقع گناهكار ستم‌پيشه و دنياپرست، گرچه روى خود را در پردۀ ايمان و توحيد نهان دارد، مشرك و كافر است و رانده از ميدان جاذبه توحيد و كمال و قابليت توبه.

اين دو آيه، بيان قاعده و سنّت الهى و جارى توبه مقبول و نامقبول است. مانند ديگر قوانين و قواعد حاكم بر درون و بيرون و سراسر جهان و حيات: قوانين جاذبه، حركت، تحوّل، دفاع، كنش، واكنش و... كه مظاهر اراده و حكمت متعالى خدايند، و انسان، اين پديده مختار و بديع و متحول و متكامل، مظهر فشرده و كامل همه قوانين آفرينش و در جهت كمال است ، تا آن گاه كه خود را از شمول و مسير آن‌ها منحرف و خارج نكند و خاصيت ذاتى خود را با اختيار، فاسد و تباه نسازد. در سرشت هر انسانى، جذب به سوى خير و كمال نهاده شده، مانند نيروى جاذبه سيّارات و ذرّات، و تا آن‌گاه در مدار و ميدان جاذبه حقّ و كمال مطلق مى‌گردد كه جواذب و عوامل مخالف انگيزه‌ها و اعمال و ضربه‌هاى پى‌درپى گناه از چنين ميدان و مدارى خارجش نكند و اگر اندكى منحرف و خارج شد با يك حركت انعكاسى و واكنشى ـ توبه ـ به محيط و ميدان حركت فطرى و طبيعى خود بازمى‌گردد. قابليت و قدرت تحرّك و تحول درونى مادامى است كه بندهاى غرايز پست و گناه‌انگيز روح «مبدأ حركت» را به بند نكشد و سراسر آن را تيره نكند، در چنين وضع طبيعى، اگر گناه تيره كننده عارضش شد، با حركت واكنشى ـ توبه ـ اثر گناه زدوده مى‌شود و تشعشع آن افزايش مى‌يابد و تا قابل تحوّل است متحوّل مى‌شود و تا در ميدان مغناطيسى خير باشد مجذوب آن است و در مدار آن مى‌گردد و تا وجدانش سالم و زنده است منظّم مى‌تپد. وجدان يا شعور فطرى، در سازمان معنوى و روحى انسان و حركات و رشته‌هاى آن در اعماق عواطف و غرايز و تنظيم آن‌ها و الهامات و انديشه آفرينى‌ها و دفع بدى‌ها و ناسازگارى‌ها، مانند قلب در ساختمان بدن يا قلب محسوس و متحرك، مظهرى از آن قلب نامرئى و مشهود است. قرآن هم از آن به «قلب» تعبير مى‌كند و ايمان و كفر و تشخيص حق و باطل و خيرجويى و دفع پليدى و اثرپذيرى از گناه و منشأيت حيات و عارضه مرگ روحى را به آن نسبت مى‌دهد. هم‌چنان‌كه قلب جسمانى منشأ حيات و حركت و قدرت و دفاع بدن است.[10] سلامت حركات و واكنش‌ها و قدرت و دفاع و حيات رسانى آن قلب «مافوق يا درونى اين قلب» تا آن‌گاه است كه بيمارى گناهان و ضربه‌هاى پى‌درپى آنان بر آن چيره نگردد و قدرت حركت و دفاعش را از كار نياندازد و به سكون و مرگش نكشاند: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ ... وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ». كه ديگر توبه‌اى «قابليت تجديد حيات و تحولى» يا توبه مقبولى نيست. اين‌ها با اختيار و استمرار گناه و كفر، گرفتار تضاد و واكنش‌هايى از درون و جدان خود و قوا و نظام جهان مى‌شوند كه نماينده و كارپرداز خداى متعال‌اند و اين درگيرى‌ها و ناهماهنگى‌ها زمينه عذاب دردناك است: «أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً».

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ ... وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ ...» دو جهت متقابل توبه مقبول و نامقبول به مقتضاى سنّت و قواعد و علم و حكمت الهى است: «وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً». توبه مقبول و حتمى و مطابق علم و حكمت نافذ و جارى خدا، توبه پس از عروض گناه و عصيانى است كه ناگهانى و بى‌رويه و غافلگيرانه و جاهلانه (بجهالة) و سپس با آگاهى و حركت و محو و اصلاح آثار و انعكاس ظلم و ظلمت آن در خود و ديگران و برگرداندن حقوق مظلومان و احسان و پاكسازى بدعت‌ها و سنّت‌هاى خلاف حقّ باشد. چنين توبه‌اى تجديد حيات و باز كردن دريچه تنفّس نفس است پيش از آن‌كه خفقان و خفگى آورد و پيوستن به پويندگان به سوى ايمان و خير است پيش از آن‌كه جدا و پرت شود و برگشت به محيط جذب و انجذاب حقّ است پيش از آن‌كه از مدار آن بيرون رود و قرار گرفتن در مسير پرتو نور است پيش از آن‌كه برگردد و به سايه‌ها روى آرد «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ ...» مائده (5)، 39، «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ...» انعام (7)، 54، «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً...» مريم (19)، 60، «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ...» فرقان (25)، 70، «فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ ...» قصص (28)، 67، «إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُوْمِنِينَ ...» نساء (4)، 146، توبه ناواقع و نامقبول، توبه قهرى و غيراختيارى، پس از چیره شدن خوى گناه و ظلم و خاموشى وجدان و محكوميت فطرت انسان در برابر گناه و ظلم و كفر و طغيان است: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ .... وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ». «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ» آل عمران (3)، 90.

در بين اين دو حد و دو گونه توبه مقبول و نامقبول، درجات و مراحلى است از توبه و شرايط نامحدود آن به حسب مقامات انسان متعالى و قدرت حركت ايمانى و قابليت تحول كه بيش از تعهد خداوند ـ على اللَّه ـ و شمول صفات عليم و حكيم، وابسته به تجلّى و شمول صفات برتر «توّاب، غفّار، رحيم، رحمان و...» است و بى‌حساب تا گناهكار كه باشد و توبه و بازگشتش چگونه و از چه منشأ و تا چه حدّى. آن انسان گزيده و متعالى كه به حق و جمال و كمال مطلق دل‌بسته و چشم دوخته و پيوسته قرب او را مى‌جويد و راه او را مى‌پويد و اشارات و الهامات او را در مى‌يابد و نور او را مى‌تاباند و وجود خود را به اختيار او و در اختيار مسئوليت اوامر و نواهى او گذارده و متعهد بيدارى خفتگان، حركت واماندگان، به پيش راندن راندگان، برترى به پستى افتادگان، آزادى بندگان، آگاهى غفلت زدگان، هدايت گمراهان، هدف دادن بى‌هدفان، قدرت زبون‌شدگان، پاكى آلودگان، هماهنگى از هم گسيختگان، تعليم نادانان، دفاع بى‌پناهان و هم‌نوايى بينوايان است، هم‌چون پيمبران و على و ديگر رهبران به حق و گزيدگان و فرزانگان با درجات متفاوت. گرچه اينان از گناهان معمول و مدوّن، رسته و در مقام عالى عصمت و عدالت‌اند، هرگونه غفلت از مسير و هدف و مسئوليت و يأس و هرچه توجّه به غير حقّ و هر سكون يا اندك انحراف و انصراف و هر انديشه مخالف آن‌چه بايد شود و سازگارى با آن‌چه هست، آنان را گناه است و توبه مى‌بايد: «حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين» حديث[11]. «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ... فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ ... فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ ... وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً»[12]. اين اوامر و خطاب‌ها متوجّه رسول اكرم  (ص) و مرتبه اعلاى عصمت است، تا پيوسته آگاه باشد و از غفلت‌ها و ناشكيبايى‌ها و اندك توجه به غير خدا استغفار كند. براى كسانى كه از انجام گناه خوددارى مى‌كنند و در مرتبه عصمت نيستند، انديشه‌ها و اوهام باطل و خودبينى و غرور و آز و ديگر خوى‌ها و علاقه‌ها و انگيزه‌ها و وسوسه‌ها كه شهوات بى‌بند را مى‌آرايد و روح را تيره مى‌سازد، از گناهان نفسانى است كه پيوسته در راه حقّ كمين كرده است و از هر گوشه نفس سر بر مى‌آورد، توبه از آن‌ها مراقبت و آگاهى پيوسته و تزكيه و جهاد با نفس و مهار آن‌هاست.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً».

اين هم از رسوم و تبعيض‌ها و تحقيرهاى جاهليت مشرك بود كه زن شوهر مرده را پسر نامادرى او يا يكى از مردان نزديك شوهر، به ارث مى‌بردند و از آزادى و اختيار شوهر و تصرف در اموالش ـ اگر حق مالكيتى داشت ـ بازش مى‌داشتند. چنين زنى را به ازدواج خود مى‌گرفتند بى‌آنكه حق همسرى و زناشويى داشته باشد و يا با گرفتن مالى به ديگرى شوهرش مى‌دادند يا بى‌شوهر نگاهش مى‌داشتند تا بميرد و مالش را به ارث برند.[13]

اين‌گونه تصرفات ظالمانه، محدود به حدى و مانعى، جز روابط قبيلگى و قدرت مردان و بودن خويشاوندان و حاميان براى زنان، نبود. گاهى با جامه‌اى كه بر سر زن شوهر مرده مى‌انداختند او را به اختيار و يا بردگى خود در مى‌آوردند.[14] ظاهر آيه گويا خطاب تنبيهى به مومنان: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا...» و جامعه ايمانى، آغاز شده و پس از آيات و احكام ارث و حق ميراث و مالكيت براى زنان آمده است، همين است كه [مى‌تواند] «لاترثوا النساء»، به تقدير مضاف: «اموال النساء»، باشد. هم‌چون: «وَرِثَهُ أَبَواهُ، يُورَثُ كَلالَةً». اين خود به انگيزه جاهليت و ريشه‌هاى آن است كه با زن ضعيف يا استضعاف شده، چنان رفتار شود كه بى‌اختيار و ميل آگاهانه وادار گردد تا اموالش را پس از خود، به شوهرش يا ديگرى واگذارد و ديگر وارثان يا سهم‌داران را محروم كند. «تَرِثُوا النِّساءَ» از جهت بردن اموال‌شان پس از مرگشان است. شايد «كَرهاً» (به فتح يا ضم كاف) راجع به ديگر وارثان باشد كه شوهر يا پدر و يا پسر ارشد، ديگر وارثان را از ارث زن، با اكراه و تحميل و فريب، محروم نكنند. آيه، تاب همه اين موارد و معانى را دارد: هم رسم جاهليت كه به ارث بردن زن بود، و هم بردن اموال زن پس از او و به هر صورت، موضوع: زن ضعيف و مكره شده، وسيله: اكراه، عمل: بردن اموال زن كه از عقده‌گشايى‌ها «حلّ» و آثار جاهليت است و بايد بسته شود: «لا يَحِلُّ لَكُمْ ...» چون عقده‌ها و بن‌بست‌هاى ايمان و توحيد باز شده: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» كه راه‌گشاى به سوى وحدت مبدأ ربوبى و ريشه‌اى است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» و رسيدن به محيط امنيت الهى، محيط روحى و اجتماعى كه تبعيض و تحميل و تضعيف و تفرقه نبايد باشد، از واحد خانه و خانواده تا محيط گسترده اجتماع. از تعبير فعل نفى ناظر به آينده: «لا يَحِلُّ لَكُمْ» مى‌توان اين اشارات را دريافت كه خبر ماضوى و انشايى «حرّمت عليكم ان ترثوا النساء» و نهى: «لا ترثوا النساء...» متضمن اين اشارات و آينده‌نگرى نيست. پس از جمع و حركت و پيوند انسانى و ايمانى، راه‌هاى بسته در بينش، معاشرت، هماهنگى روابط و حقوق متعادل، بايد باز شود. و راه‌ها و روابط و انديشه‌هاى جاهليت بسته گردد: «لا يَحِلُّ لَكُمْ ...» و يوغ‌ها و بندهاى اكراه و اخضاع فرد و طبقه برداشته شود تا زن و مرد مومن در جامعه ايمانى حضور يابد و حلول كند و حلّ گردد:

«وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ». عطف به «أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ» يا «لا يَحِلُّ لَكُمْ» است: و براى شما حلال نيست، يا نبايد كه زن‌ها را بركنار داريد و دچار سختى كنيد و در تنگنا گذاريد تا بخشى از آن‌چه به آنان داده‌ايد به خود اختصاص دهيد و با خود ببريد. خطاب‌هاى جمعى «لا تعضلوا، لتذهبوا، آتيتموا» مى‌تواند متوجه شوهران و وارثان و اوليا و مردان جامعه ايمانى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» باشد. پس از آن‌كه حقوق زنان معلوم و مشخص شده و مردان ديگر نمى‌توانند بى‌پروا و آشكارا، هم‌چون دوره جاهليت، حقوق آنها را نفى كنند، شايد با اكراه و تهديد و سخت‌گيرى، بخشى يا همه آن‌چه را مردان به فرمان قرآن به آنها داده‌اند، به سود خود ببرند و به سوى خود كشانند: «لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ»، اين نفى «لا يَحِلُّ لَكُمْ» و نهى «لا تَعْضُلُوهُنَّ» پيشگيرى از اين‌گونه پيشامد و برگشت ناخودآگاه به زمان و سنن جاهليّت است.[15]ديگر نه شوهر را مى‌رسد كه زن خود را در محيط خانه دچار سختى و محروميت كند و نه سران قوم و قبيله را و نه واليان را و نه ديگر افراد را مى‌رسد كه زنان را از حق آزادى در سرنوشت و اختيار شوهر باز دارند تا از براى رهايى‌شان ناچار شوند به مردان و آقا بالاسران فديه و باج بدهند. چنان‌كه هنوز و اكنون در بين خانواده‌ها و جوامع اسلامى هست.

«إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ». استثناء از «لا يَحِلُّ لَكُمْ ... وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ ... يا لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ»است: فاحشه، در اين آيه به معناى سر باز زدن از حقوق شوهر «نشوز» و خروج از حدود عفاف و هرگونه گناه (چنان‌كه در حديث از ابى جعفر (ع) آمده) و عصيانى است كه زن را از موضع و موقعيت شايسته‌اش بركنار كند. فاحشه‌اى كه آشكار و نمايان باشد و مشوب و مشتبه نباشد: «مبينة» وصف تقييدكننده است تا موردى براى اتهام و شايعه‌پراكنى براى بردن حق و مال زنان نباشد و پيش نيايد: براى شما حلال نيست كه به اكراه زنان ـ اموال‌شان را ـ به ارث بريد. و نبايد زنان را بركنار داريد و دچار سختى كنيد تا قسمتى از حقوق و مالى كه به آنان داديد به سوى خود كشانيد، مگر آن‌كه زنان گناه آشكار و رسوايى پيش آرند كه در اين صورت سخت‌گيرى و باز پس گرفتن بعضى حقوق آن‌ها رواست تا شايد به موضع شايسته‌اى كه دارند بازگردند و خود را بازيابند.

«وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ». معاشرت (از باب مفاعله) هم‌زيستى و همبستگى و آميزش با رعايت حقوق متبادل «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» براى تكثير خانواده و عشيره (شايد از عشرة، عدد جمع كامل و متضاعف باشد) است. معاشرتى بر ميزان سنت‌ها و حقوق شناخته شده شرع و عقل و عرف ـ نه حاكميت رئيس و فرد و مرد[16]ـ كه حدود آن در احاديث و فقه اسلامى بيان شده است. با معاشرت به معروف و برداشتن يوغ تحقير و اكراه است كه مجال پرورش استعدادهاى عقب‌مانده زن مسلمان باز مى‌شود و رشد مى‌يابد كه نمونه تاريخى آن در همان زمان كوتاه تحوّل از جاهليت و در پرتو تربيت و بينش و حقوق اسلامى نمايان است. زنان برازنده‌اى كه در تربيت و خانه و عبادت و تعليم مسجد و ميدان‌هاى جهاد و تبليغ برترين شايستگى و قدرت ايمان و بينش را نماياندند و هيچ‌گونه تحميل ناروا و تحقير را در خانه و اجتماع و برخورد با دشمنان نمى‌پذيرفتند. شايد به قرينه وصل «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» به «إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» ضمير «هنّ» راجع به زنان استثنايى و مستثنى باشد: با زنانى كه عصيانگرى كنند «يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ ...» به معروف معاشرت كنيد تا به جا و موضع و اعمال شايسته خود برگردند و رام شوند و به راه آيند، چه تأثير معاشرت به معروف در فرو نشاندن عصيان بيش از سخت‌گيرى و بركنارى ـ عضل ـ آنان است (مهترى كه آشنا به خوى اسبان چموش و رموك است اثر كارش بهتر از ناآشنايى است كه با ضرب و فرياد و خشونت براى رام كردن و به راه آوردن اسبان مى‌پردازد).

«فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً». تفريع به «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»، ضمير ـ هن ـ راجع به همه زنان يا زنان استثنا شده، «يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» جواب و جزاى شرط مقدّر است و مستفاد از «لا يَحِلُّ لَكُمْ»، «لا تَعْضُلُوهُنَّ»، و مفهوم «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» : اگر زن‌ها يا زن‌هاى عاصى را ناخوش و مكروه داريد، به اكراه ارث‌شان نبريد، بركنار و محروم و رهاشان نكنيد، با آنان معاشرت به معروف را ترك نكنيد و... «عسى» در موارد اميد و آينده نيك و پس از گرفتارى و نااميدى، گفته مى‌شود. پس از «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ»، «فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً...» بيان يك اصل كلّى است براى باز كردن ديد انسان و نگرش به آينده و عاقبت‌بينى، تا با برخورد با شىء و اشياء و حوادث مكروه ناگوار و شرّنما شتاب‌زده نباشد و عجولانه تصميم مخالف نگيرد و بدبين و نااميد نشود و واپس نرود، چه مكروه و مطلوب و پسند و ناپسند و خير و شرّ وابسته به چگونگى نظر و حدّ ديد و برداشت هر كسى از اشياء و حوادث است. آن‌كه آن لحظه و ساعت و ساعات را اصل و همه زندگى مى‌بيند و خود را محور، اگر لذات و خوشى محدودش را در همين محدوده نيافت و يا دچار ناملايم و مصيبتى شد و دل‌خواهش انجام نشد، سراسر حيات و جهان را تيره و تار و شرّ مى‌نگرد و خود را ـ كه گم كرده ـ هدف تيرهاى بلا و همه چيز و همه كس را دشمن خودِ خودخواهش [مى‌پندارد] و آن‌كه از همه لذات و شهوات حيوانى كامياب مى‌شود و جز اشباع اين غرايز مطلوبى ندارد، همين كه مطلوبش را يافت و لذاتش سرد شد و از جستجو و حركت بازماند و آلامى در پى آورد و توانش رفت، خود سرد و مرده مى‌شود و زندگى برايش بى‌معنى و محتوى و تاريك و شرّ و مرگ جانگداز تدريجى يا انتحار و خودكشى تا از شرّ خود برهد و ديگران از شرّ او و رفتار و زبان و بيان، سخنان، نثرها و شعرهاى سمپاش او برهند.

آن‌كه جهان را زنده و داراى هدف و خود را در طريق وصول و كمال و حوادث را گذرگاه به‌سوى خير و شرور را نما، و خير را بنياد، و فقدان را وجدان و بلايا را آموزگار و بينوايى را سائق كار مى‌بيند، ديگر شرّى و مكروهى ندارد. او از هر تازيانه، بيدارى و در هر رنجى، گنجى و در هر نقصى، كمال مى‌يابد و پيوسته چشم به فجر طالع دارد تا تاريكى و كابوس اوهام خواب را از چشم‌ها و دل‌ها بزدايد و به حركت و حيات بيفزايد و از درگيرى‌ها و تصادم‌ها بينش و كمال برآورد و در برابر نمايش زشتى‌ها و ناهنجارى‌ها، خود و ديگران را بيارايد و با ديد همه جانبه و عميق در ابعاد مكان و زمان، بى‌پايگى و بى‌مايگى و بى‌استقلالى ـ عدمى بودن ـ شرور و باطل، و پايدارى خير و حقّ را دريابد و هر حادثه خير و شرّى را نردبان تعالى سازد تا چشم به خير و جمال مطلق گشايد و تسليم آن شود.[17]

با چنين ديد كمال و جمال‌بينى و حركت تسليمى، و سباحت و تسبيحى، مى‌توان از ميان امواج خوشى‌ها و ناخوشى‌هاى گذرا و سايه و روشنى خير و شرّ به‌هم آميخته، گذشت و به ساحل رستگارى و سرچشمه حيات رسيد[18]و بندهاى مشكلات و عقده‌هاى پيچيده و سختى‌آور را باز و حل و آسان كرد: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، ...فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى»، «انشراح، اللّيل». چه خداوند در بطن و متن اشياء و مكروهات، بسى خيرات سرشار نهاده است: «فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً». تا انسان با چه ديدى بنگرد و چه برداشتى از مكروه و شرّ داشته باشد و چگونه برخوردى و مسئوليتى و شكيبايى؟ اين كبرى و كلّى قضيه، و صغراى آن : «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ» است كه از چشم مرد همه آرزوها و اميدها و خوشى‌ها در جاذبيت زن تجلّى مى‌يابد كه اگر مكروه و ناخوش نمود، سراسر زندگى و همه چيز ناهماهنگ و تيره و بد نمودار مى‌شود و كانون خانه كه بايد گرم و جاذب و محرّك و روشن باشد، سرد و رمنده و تاريك و نااميدى و فرسودگى‌آور مى‌گردد و از همين كانون، سرنوشت و مسير روحى و فكرى و اجتماعى افراد، منحرف و نابسامان و زيان‌بخش مى‌شود، تباهى‌ها و جنايات و ستم‌ها و ستم‌پذيرى‌ها و بى‌تفاوتى‌ها و پستى‌ها و... را بايد از همين واحد تركيبى خانه جستجو كرد.

انسان با محرك درونى و فطرى، محبوب و معشوقى را مى‌جويد و با قدرت خاص تخيل آن را در جمال و كمال و پيراسته از هر نقص و زشتى مى‌آرايد و تصوير مى‌نمايد و به آن عشق مى‌ورزد و به جستجوى وجود عينى آن به هر سو مى‌دود و به هر روزنى سر مى‌كشد و هر درى را مى‌كوبد تا شايد آن چهره خيالى سر برآورد و آن را بيابد: عوامل شيطانى وسوسه‌انگيز، براى سرگشتگى و انحراف و انصراف انسان‌ها از خود و هدف‌هاى برتر و مسئوليت‌ها و ديگر مقاصد پست و پليدى كه دارند و از ديد انسان آگاه پوشيده نيست، در همين خلأ و خيال رخنه مى‌كنند. تصوير و نمايش و گزينش زنان هر جايى و دختران و هنرمندان شايسته!! و ناشايست براى زندگى انسانى، و پر كردن چشم‌ها و خيال‌ها و گوش‌ها از چهره‌ها و اندام‌ها و آواها و حركات آنان براى همين است كه محكوم‌شدگان جز همين‌ها را نبينند و انديشه‌اى نداشته باشند، و در همه عمر و با همه قوا و امكانات دنبال سراب روند و اگر هم به مطلوب و محبوب رسند و اندكى بياسايند، چون آن‌چه مى‌يابند با نمونه‌هاى خيالى و ترسيمى و تصويرى كه مى‌يافتند جور نمى‌آيد و يا تغيير مى‌كند و از وراى چهره ظاهر، چهره زشت و ناهنجار و خوى بد و ناسازگار نمايان مى‌شود كه نفرت و كراهت و بى سروسامانى و سرگشتگى و نكبت‌ها و ننگ‌ها در پى دارد،[19]چاره‌اى نيست جز تجديد خيال و تجديدنظر و باز شدن چشم عاقبت‌بين و  انديشه گسترده، كه جمال و مال و ديگر جواذب خيال‌انگيز را گذرا و متغير بنگرد و هدف‌هاى نهايى را دريابد كه بسا همان زنى كه مكروه و فاقد آن‌چه مى‌جست نبود، مطلوب و منشأ خير كثير شود و خوى و خصلت ايمانى و انسانيش آشكار شود و يا دارا گردد و كانون خانه را بيارايد و فرزندان شايسته‌اى به بار آرد، با معاشرت به معروف: «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» از معاشرات، عشرات صالح و از عشرات، عشيره‌ها و اجتماع سازگار و به هم پيوسته ... «فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً». خير كثيرى كه از درون هر سختى و مشقت «كدح، كبد» مى‌جوشد، و از هر درگيرى و جهادى: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[20]

 

«وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً»؟

شرط مفصل «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ ...» و جزاى «فَلا تَأْخُذُوا...» عطف به «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» است. «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ» تصميم نهايى را مى‌رساند و «استبدال» طلب و كوشش را، نه همين كار ابتدايى و ناگهانى: «ان ابدلتم». استبدال، اعم است از جدايى و رهايى: «طلاق، ان طلقتموهن» و از بركنار داشتن همسر پيشين و تبديل مكان و مكانت او به ديگر زن: «زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ» كه اشعار به هر گونه تبديل و جابه‌جا كردن دارد: با زنان به معروف معاشرت كنيد و با ناسازگارى‌هاى‌شان سازگار و بردبار باشيد گرچه كراهتى از آنان پيش آيد، «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ ...» و اگر معاشرت به معروف و بردبارى در برابر مكروه، به سازگارى و اصلاح و ائتلاف نينجاميد و زندگى از جهت موجبات خُلقى و روحى و جسمى ـ «عصيان، نشوز، نازايى، يأس» ـ نابسامان شد و در نهايت و با كوشش، تصميم گرفتيد زنى ديگر به جاى آن آوريد، آن‌چه به هر يك از آن‌ها داده‌ايد باز پس نگيريد، هر چه باشد از مهر، نقد يا ذمّه يا اهدايى، كم يا بسيار «قنطار»، چه از زنى باشد كه رها يا بركنار شده به بهانه آن‌كه زن ديگر به جاى او آمده و مسئوليت پذيرفته، يا از زنى كه به جاى او آمده به عذر آن‌كه جاى ديگرى را گرفته است.

«إِحْداهُنَّ» همين تعميم و تكرار تبديل را مى‌رساند، تا جواز طلاق و استبدال، وسيله‌اى براى قدرت و هوس‌هاى مرد نشود و زن اگر از جايگاه زندگيش بركنار مى‌شود، حق و آبرو و موقعيتش به جاى ماند. اين‌چنين بازگرفتن حق زن، روش ستمكاران است كه خود را قدرت برتر مى‌پندارند و خود بهتانى است كه زن ـ و هر حق بُرده‌اى ـ را بهت زده و سركوفته مى‌كند و يا ملازم با آن است كه شايسته مرد ايمان و جامعه اسلامى نيست و گناهى رسوا و ننگين است: «أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً».«بُهْتاناً» حال وَ «إِثْماً مُبِيناً» حال پس از حال يا جمله، حال براى حال است كه به هر حال، سرزنش و انكار چنين حالات و روش‌ها براى آگاهى است.

«وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً».

استفهام انكارى و تنبيهى ديگر است از نظر كيفيت «چگونگى». «وَ قَدْ أَفْضى ...» تعليل اين انكار و نفى، و به معناى تحقق رساندن و يا رسيدن به فضا «محيط باز» است، نه همين به معناى وصلت و وصول به يكديگر. اين لغت «افضى» در قرآن، در همين آيه و همين مورد آمده است: چگونه آن حق داده شده را، گرچه به اندازه قنطار باشد، از زنان بازمى‌ستانيد با آن‌كه در حقيقت (به سبب آن‌چه داده‌ايد) بعضى از شما خود را به سوى ديگرى رسانده و به فضايى رسيده كه نبايد بسته و محدود گردد.

در واقع يک مرد و يك زن به تنهايى، در فضايى بسته و محدود به خود به‌سر مى‌برد. اين محدوديت و بستگى به خود در دوران جوانى و شور غرايز و عواطف و آرزوها افزايش مى‌يابد، چنان‌كه از پدر و مادرى كه در دوران طفوليت وابسته به آنان و ديگر خويشاوند بود به تدريج جدا مى‌گردد و تنها مى‌ماند. انگيزه غرايز و تمايل به همسرگيرى، براى خروج از زندگى بسته و رسيدن به فضاى باز جديد است تا عواطف و غرايز و عقده‌هايى كه به روى خود و ديگران بسته بود باز شود و رازها آشكار گردد و ديدها در ابعاد زندگى وسعت يابد. از آن پس، مرد در فضاى روحيه و ديد عاطفى و انفعالى زن و زن در فضاى انديشه و تعقل و قدرت فعلى مرد، وارد مى‌شود و نفوذ و حضور مى‌يابد كه مسئوليت‌هايى گسترشياب در پى دارد. مسئوليت‌هايى در خانه و زندگى خصوصى و مسئوليت‌هايى در ميدان وسيع اجتماع. و همين كه فرزندى از آن‌ها رخ نمود، فضاى زندگى و مسئوليت‌ها و حقوق متبادل به سوى آينده نيز باز مى‌شود: «وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ ...» فضايى كه با پيوند اين دو واحد حياتى (مرد و زن) به سوى آن روى مى‌آورند، مانند هر تركيب واحدهاى منفرد حياتى، در جهات مختلف و نامحدود است «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَنِساءً...»[21]. از اين نظر، هر يك از مرد و زن به تنهايى، واحدى بسته و محدود و بى‌حركت و كمتر از نيم آدم است، و با پيوند با هم، فضاى حيات‌شان نامحدود و باز و گسترده مى‌شود. «وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ» مى‌توان بيان كلى و شامل همه ابعاض مخاطب باشد كه از تنگناى جاهلى به سوى فضاى وحدت توحيدى و نفى تبعيضات روى آورده‌اند. مرد و زنى كه در چنين فضايى با پيمان ازدواج به‌هم مى‌پيوندند، از موارد و مصاديق «قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ» مى‌باشند: شما كه پيش از اين گرفتار اسارت‌ها و بندها و تنگناهاى قومى و قبيله‌اى و تبعيضات «بعض، بعض» بوديد اكنون در فضاى توحيد به سوى هم روى آورده‌ايد. هرچه اين فضا بازتر شود، حقوق مشخص‌تر گردد و استعدادهاى عقب‌رانده و سركوب شده مرد و زن بيشتر رشد مى‌يابد و قالب‌هاى ساخته جاهلى فرو مى‌ريزد و فضاى تفاهم و تعاون و هم‌بستگى و هماهنگى هرچه بيشتر جاى باز مى‌كند. هر انگيزه و روزنى كه به عقب و تنگناى جاهلى بازگرداند بايد بسته شود و هيچ فرد يا افرادى در سرنوشت ديگران دخيل و تصميم گيرنده نباشد. بردن و ناديده گرفتن حقّ زن و سركوبى شخصيت و عواطف و احساسات او نقطه عطف و برگشت به كيفيت جاهلى از درون خانه و واحد اجتماع و درباره نمونه بارز فرد محكوم و محروم گذشته است كه اگر پيشگيرى نشود به همه ابعاد و كميّات اجتماع سرايت مى‌كند:

«وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى ...» تذكار و تنبيه به مخاطبين حاضر است تا تنگناى پر از بيگانگى و خودخواهى و كينه و عقم روحى و مادى و غربت و مهجوريت و محيط عفونت‌زاى جاهليت را در فضاى باز يگانگى و تفاهم و هم‌بستگى عطرآگين توحيد به ياد آرند كه مرد و زن را در فضاى توحيد و عدالت و متن حركت تاريخ و كمال انسانى آورده است. اصول احكام عبادى، حقوقى، اقتصادى، الهى، بيان راه و حدود و وسيله خروج از ظلمات و تنگناهاى غريزى و اجتماعى و حركت به سوى نور و فضاهاى روحى و اجتماعى است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[22]، نه هيچ حكم و قانونى در اسلام، خود هدف است و نه مخالف و مغاير با اين حقيقت. اين از خواص و وجه امتياز قوانين الهى با قوانين بشرى است. چه در قوانين بشرى كه قهرا وابسته به طبقه و گروه است و از آن‌ها ناشى مى‌شود، خود هدف يا وسيله محدودى است كه افراد را در قالب آن‌ها جاى مى‌دهند و متحجر مى‌گردانند. اصول و احكام محكمى كه از مبدأ خير و كمال مطلق فيضان دارد و با تعهد ايمانى جريان مى‌يابد، هيچ‌گاه بازدارنده و ايستا نيست و پيوسته ابعاض و افراد را در راه كمال افضاء مى‌كند: «وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ»، مانند قوانين آفرينش كه پيوسته در حال تركيب و تكامل پيش مى‌رود. پيمان ايمانى و ازدواجى مرد و زن در محيط مسئوليت اسلامى، از همين سرچشمه جوشان و مايه‌دار ـ غليظ ـ ايمان توحيدى است: «وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً» كه نقض آن، خشكاندن اين افضاء و فيضان و برگشت به جاهليت و زندگى غريزى حيوانيت و بى‌مسئوليت است.

// پایان متن

 

[1] به هر يك از زن و مرد زناكار يكصد تازيانه بزنيد... نور (24)، 2.

[2] ترجمه آيات به ترتيب: و هنگامى كه كار زشتى مرتكب شوند گفتند پدران خود را بر آن كارها يافتيم. به زشتى‌ها چه آشكار و چه نهفته‌اش نزديك نشويد. بگو بى‌گمان پروردگارم زشتى‌ها را چه آشكار آن‌ها و چه نهفته حرام كرده است. و كسانى كه از بزرگى‌هاى گناه و زشتى‌ها اجتناب مى‌كنند. به زناكارى نزديک نشويد كه بى‌گمان زناكارى بس زشت و بد راهى است.

[3] مجمع البيان: «إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ». اولى حمل آيه است بر هر معصيتى و همين معنا از ابى‌جعفر (ع) روايت شده است. (مؤلّف)

[4] در كتاب سير تحول قرآن، نزول آيات 1 تا 33 سوره نور را در سال پنجم مى‌نماياند و اين آيات اوايل سوره نساء را در سال دهم. به جدول 14 صفحه 9 و 10 مراجعه شود. (مؤلّف)

[5] قوانين و محكوميت به زندان در كشورهاى اسلامى، به ناچارى و تقليد آمده كه با صرف اين همه نيروهاى انسانى و مادى، نتيجه مطلوبى در تخفيف جنايات به بار نمى‌آورد. وقت‌ها و استعدادها و مخارجى كه صرف یک سارق و قاتل مى‌شود، از دستگاه‌هاى اجرايى و قضايى و زندان، به حساب نمى‌آيد. هزارها برابر مالى كه سارقى ربوده، ملتى بايد ماليات آن را بپردازد و بار افراد معطلى را به دوش كشد، و با همه اين‌ها، دزد در مكتب زندان ماهرتر و قاتل شقى‌تر مى‌گردد. در زمان پيمبر اكرم (ص) و خلفاى اولين، زندان و زندانى سراغ نداريم. پس از آن زندان‌ها مخصوص مخالفان حكام شد كه در اسلام مخالفت با حكومت جرم نيست، مگرآن‌كه مخالف مرتكب قتل و غارت و هتك شود. (مؤلّف)

[6] آيات سوره نور، همين آهنگ تجلى نور را از بيوت و نفوس مأذون، به روشنى مى‌نماياند: پس از بيان حدود فحشا و زناكارى و تأكيد به اجرا اين حدود «آيات 1 و 2» نهى از ازدواج با زناکار «3» و حد افتراء و تهمت « 4 تا 10»، نكوهش به كسانى كه افتراى «افك» خاصى را شايع كردند و نهى از شيوع فحشا در ميان مومنان وپيروى از انگيزه‌هاى شيطانى «11 تا 26» و پاسدارى از حريم بيوت و امر به چشم‌پوشى و حفظ عفاف و وقارو تسهيل و تخفيف و توسعه ازدواج با صلاحيت ايمانى و چشم‌پوشى از مال و ثروت و پند و تبيين «27 تا 34»، تجلى نور «خدا» را در آسمان‌ها و زمين مى‌نماياند: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ» نورى كه سراسرذرات و كرات و فضا و كهكشان‌ها، بازتاب ـ بازتابنده ـ آن است، هم‌چون مشكاة ـ «چراغ‌هاى آويخته ـچراغدان درون ديوار شيشه‌اى و از هر سو بسته و از يك سو باز» ـ «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ ...» ـنورى كه از شجره انسان توبه‌كار و با تقوا افروخته مى‌شود، هم‌چون درخت نوربخشى زيتون كه نه شرقى است و نه غربى: «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ ...». از نفوسى مى‌تابد كه انگيزه‌هاى پست و شهوات در حد خود و بسته باشند و فضا و آيينه رهنماى عقل فطرى و وجدان ايمانى را جذب و تيره وتجزيه و متلاشى نكنند، هم‌چون آيينه كه تا جرم در سطح ديگرش نباشد انعكاس ندارد و مسير را نمى‌نماياند، از خانه‌هايى كه از آلودگى‌ها پاك شده و به اذن خدا بايد رفعت يابد و بر كاخ‌ها و قصور برتر و از ستارگان درخشنده‌تر ـ «خانه پيمبر، على، زهرا» ـ هم‌چون مشكاة و چراغ آويخته از آسمان: «فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْتُرْفَعَ ...». (مؤلّف)

[7] بلكه آنچه را پيشتر پنهان مى‌كردند براى آنان آشكار شد، و اگر برگردانندشان بدون شك به همان چيزى كه از آن بازداشته شده بودند بر مى‌گردند و بى‌گمان آنان دروغگويند. انعام (7)، 28.

[8] سوگند به نفس و آنچه آن را سر و سامان داد، پس تبهكارى و پرواپيشگى‌اش را به آن آموزش داد. شمس (91)، 7 و 8.

[9] آنگاه سرانجام كسانى كه كار بد و زشت انجام دادند آن شد كه آيات خدا را دروغ بدانند. روم (30)، 10.

[10].  قلب در وسط قفسه سينه و فوق دستگاه‌هاى جذب و هضم غذا و توليد و تناسل «مركز شهوات پست» جاى دارد، داراى دو دهليز و دو بطن راست و چپ است. در بالاى دهليز راست برآمدگى كوچك ظريفى است [به نام «پوركنژ»] و رشته‌هاى آن به اطراف درونى و مركزى قلب گسترش يافته است. «سيستم پوركنژ» كه پيوسته و منظم از آن‌ها موج حركت و نيرو صادر مى‌شود قلب را منبسط و منقبض مى‌كند و با آهنگ آن، سراسر رگ‌ها «شريان‌ها و وريدها» حركت دارند و به همه سلول‌ها و بافت‌ها غذا و توان مى‌دهند. اين امواج و آهنگ حركت، چگونه و از چه سرچشمه‌اى ناشى مى‌شود؟! (مولّف)

[11] اين سخن حديث نيست، ظاهراً گفته يكى از عرفاست.

[12] براى اينكه خدا گناه تو را از آنچه پيش اتفاق افتاده و آنچه پس از آن بوده بيامرزد . . . پايدارى پيشه كن كه بى‌گمان وعده خدا حق است و انجام شدنى و از گناهت آمرزش بخواه . . . غافر (40)، 55. پس بدان كه هيچ‌گونه معبودى جز الله نيست و از گناهت آمرزش بخواه . . . محّمد (47)،19. و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه‌پذير است. نصر (110)، 3.

[13] وضع و وصف جوامع مشرك و راكد جاهليت و مرد و زن در ضمن آن چنين بود: بستگى، ركود، قالبى، نه ديد ميدان باز توحيدى و نه شناخت حق و معروف و نه قدرت و تحرك و خروج از آن‌چه بود كه قرآن اين ركودها و قيدها و قالب‌ها را مى‌شكند و اين بندها را مى‌گشايد تا هر مرد و زنى در متن جريان زندگى اجتماع و كمال درآيد. موقعيت و چهره زن در ميان جاهليت عرب و هندوان و ايران و يونان و يهود بيش از اين نبود: نيم انسان، فرو مايه، وسيله خدمت و كام‌جويى و لذات، از هر آفتى بدتر و زيان‌آورتر، مبغوض خدا، وسيله شيطان، خوى حيوان. «اورى پيد»: زن وابسته به اشرافيت افعى خون‌خوار و زن برده بى‌ارزش و خوار. «سناگوستن»: نوزاد دختر زاده ابليس است. با انقلاب فرانسه همه چيز دگرگون شد و زن به‌جاى خود ماند. در نظام سوداگرى زن كالاى سوداگران گرديد. (مؤلّف)

[14] جاهليت عرب زن‌هايى را مى‌پوشاند تا اسير و برده‌اش كند و حقوقش را ببرد. اسلام زن را در پرده عفاف مى‌پوشاند تا مسئوليت خودش را شايسته‌تر انجام دهد و حق خود و اجتماعش را نگه دارد. نمونه چشم‌گير زن اسلام، همان فاطمه (س) دختر پيمبر است كه خود را پوشاند و قدم در مسجد مدينه و مركز قدرت اسلام نهاد تا زبان گشايد و فرياد برآورد و خليفه را از انحراف بازدارد. دخترش زينب با آستين پيراهن خود را مى‌پوشاند تابا زبان تيزتر از شمشير قهرمانانش، مغز طغيان و شرك يزيدى را متلاشى و كاخ ظلم را محكوم كند و از بنيان تكانش دهد. در انجام اين رسالت و مسئوليت، هيچ حادثه جان‌خراش و رعب‌انگيز و مردافكن، بازش نمى‌دارد، نه بدن‌هاى به خاك افتاده عزيزان، نه اسارت زنان و كودكان، نه كاخ‌هاى با شكوه عبيداللَّه و يزيد. زن امروز را برهنه مى‌كنند تا در پوشش آزادى، از موضع آفريدگارى و خدايى‌اش بركنار دارند، برده‌اش كنند، سقوطش دهند و همه مواهب و سرمايه‌هايش را بربايند، نه بعضى از آن را: «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ماآتَيْتُمُوهُنَّ ...». (مؤلّف)

[15] خصوصيت بارز و معرف جاهليت، تحقير و كشتن شخصيت انسان و به بند كشيدن آن در راه ارضاى غرايز ومال‌پرستى و سرمايه‌سوزى و شهوات بى‌بند و نامحدود است. در تمدن صنعتى و علمى غرب همه اين خصايص و علائم مشهود است. مرد و زن از موضع طبيعى و انسانى خود بر كنار «عضل و عزل» شده و به صورت آلت و وسيله توليد و شهوات درآمده‌اند: شرك و جاهليت، جاهليت و شرک!! (مؤلّف)

[16] معاشرت و رفتار پيمبر اكرم (ص) با زنان خود در آن حجره‌هاى كوچک و محدود و اختلاف خلقى و سنى و نسبت‌هاى قومى و قبيلگى آنها و همچنين با ديگر زنان مسلمانان، نمونه كامل و بى‌مانندى از تحقق و اجراى فرمان «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» است. هيچ‌گاه با آنها به درشتى سخن نگفت و به روى‌شان فرياد نزد و تحقيرشان نكرد، با آن‌كه گاهى بعضى از آنان چنان آن حضرت را مى‌آزردند و به رويش مى‌ايستادند كه كسان و پدرانشان خشمگين مى‌شدند و گاه تقاضاى طلاق آنها را مى‌كردند و يا مى‌خواستند با راندن و زدن آنها ادب‌شان كنند، و آن حضرت مانعشان مى‌شد و جز اندک تأثيرى كه در چهره‌اش نمايان مى‌گشت، عكس‌العملى نشان نمى‌داد. عمر ـ شايد بارها ـ خواست كه دخترش حفصه را در پى پرخاش‌جويى‌هايى كه داشت، بزند و ادب كند، آن حضرت او را آرام مى‌كرد. اگر زن مسلمان در موضع فطرى خود مى‌ماند، اگر اين اوامر و نواهى درست اجرا مى‌شد و سيره و روش پيمبر و اوليا و تربيت اسلام دوام و گسترش مى‌يافت و خوى و روش جاهليت تجديد نمى‌شد، زنان مسلمانان رشدى كه مى‌بايد مى‌يافتند و استعدادهاشان شكوفا مى‌شد وخانه‌هاى اسلام دچار اين انحراف‌ها و ناامنى‌ها و نابسامانى‌ها نمى‌شد و هم‌چنين مردان و روابط. اگرنابسامانى‌ها و نگرانى‌ها و دردها را از هر جهت احساس مى‌كنيم بايد اين راهنمايى‌ها و دستورات را بشناسيم و حاكم بر روابط گردد. و اين نمى‌شود مگر آن‌كه به خود آييم و از لايه‌هاى حقارت و سركوفتگى سر برآريم و معروف را بشناسيم تا «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» را [عملى سازيم]. (مؤلّف)

[17] يكى درد و يكى درمان پسندد                      يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران           پسندم آن چه را جانان پسندد
(مؤلّف)، از دو بيتى‌هاى منسوب به باباطاهر.

[18] زندگى در مردن و در محنت است                 آب حيوان در درون ظلمت است
چون صفا بيند بلا شيرين شود                      خوش شود دارو چو صحت بين شود
اين بهاران مضمر است اندر خزان                 در بهار است آن خزان مگريز از آن
ميوه شيرين نهان در شاخ و برگ                  زندگى جاودان در زير مرگ
همره غم باش و با محنت بساز                 مى‌طلب در مرگ خود عمر دراز
(مؤلّف)، مولانا، مثنوى، دفتر ششم: 4830 و 3576، دفتر چهارم: 108، دوم: 2265.

[19] عشق‌هايى كز پى رنگى بود                  عشق نبود عاقبت ننگى بود.
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى، دفتر اول بيت 205.

[20] نبرد بر عهده شما مقرر شده است در حالى كه براى شما ناخوشايند است و چه بسا چيزى را خوش نداريد درحالى كه آن چيز براى شما بهتر باشد و چه بسا چيزى را كه دوست داريد در حالى كه براى شما شرّ باشد. [اين حقيقت را] خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد. بقره (2)، 216.

[21] در داستان‌هاى آفرينش ايرانى و تلمودى هر دو چنان آمده است كه خدا در آغاز آفرينش موجودى دوجنسى ـ يعنى زن و مردى كه از پشت مانند دوقلوهاى سيامى به يكديگر چسبيده بودند ـ آفريد و سپس آن دو را از يكديگر جدا كرد. مناسب است در اين‌جا آيه دوم از باب پنجم سفر پيدايش را نقل كنيم: «نر و ماده ايشان را آفريد و ايشان را بركت داد و ايشان را آدم نام نهاد در روز آفرينش انسان» معنى اين جمله آن است كه پدر نخستين مادر آن واحد نر و ماده هر دو بوده است ...» فليسين شاله، تاريخ مختصر اديان.اين اسطوره، هرچه باشد، چنين مى‌نماياند كه در آغاز آفرينش يا اصل طبيعى و آفريدگى، به صورتى تام آدمى بوده و پس از جدايى به دو گونه مرد و زن و نيم آدم شدند. آدم نخستين يا طبيعى، تركيبى از انديشه و عواطف و خواص ذكوريت و انوثيت بوده با اعضاى ادراكى و جوارحى مضاعف «چهار چشم و گوش و دست و پا و دو بينى و دهان» و هم‌چنين ... از هر جهت مى‌ديده و مى‌شنيده و مى‌بوئيده و با چهار دست قدرت قبض و بسط بيشتر داشته و با چهار پا بر زمين تكيه مى‌كرده و به هرسو مى‌پوييده، و گاه با هشت دست و پا حركت چرخشى مى‌كرده، پس از جدايى و نيم آدم شدن، دچار ناتوانى و محدوديت و غربت شد تا دوباره با اختياربه‌ هم بپيوندند و به گونه طبيعى و تام نخستين بازگردند. (مولّف)

[22] خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‌اند و آنان را از تيرگى‌ها بيرون آورده به سوى روشنايى مى‌برد. بقره (2)، 257.

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 339 تا 370

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدئویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
 
 
 
 

دیدگاه‌تان را بنویسید

اگر در رابطه با محتوای فوق اطلاعات تکمیلی دارید، از طریق کادر زیر با کتابخانه «طالقانی و زمانه‌ما» در میان بگذارید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *