معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 137 تا 148 سورۀ آل عمران به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد چهارم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. این جلد از این کتاب شامل تفسیر آیاتی از سورۀ آل عمران و سورۀ نساء است. طالقانی در تفسیر این آیات که مربوط به ماجرای جنگ احد است به شیوۀ رهبری پیامبر توجه ویژه می‌کند و بی توجهی مسلمانان به راهبری قرآن و عبرت نگرفتن از تاریخ را از عوامل شکست آنان در زمینه‌های مختلف معرفی می‌کند. از نظر طالقانی این آیات شکست مسلمانان در جنگ احد را به غرور، عمل بدون ایمان، و نیت کسب نام و غنایم نسبت می‌دهند و آنان را یادآور می‌شوند که پیروزی نهایی در دنیا و کسب مقامات معنوی در آخرت برای کسانی خواهد بود که ثبات قدم در ایمان و اتکا به خدا داشته باشند. لازم به ذکر است که کتاب‌ شش جلدی «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را نگاشته و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1350 الی 1354
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 54 تا 90.
متن

پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سورۀ آل عمران آیات 137 تا 148

«قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» (١٣٧)

«هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ» ‎(١٣٨)‏

«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» (١٣٩)

«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» ‎(١٤٠)

«وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» (141)

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» ‎(١٤٢)

«وَلَقَدْ كُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ» ‎(١٤٣)

«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ» (١٤٤)

«وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُّؤَجَّلًا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ» ‎(١٤٥)

«وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»‎ (١٤٦)

«وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ» (١٤٧)

«فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» ‎(١٤٨)

روش‌هایی پيش از شما گذشته است، پس در زمين سير كنيد و در نتيجه ببينيد چگونه بود سرانجام تكذيب‌كنندگان. (137)

این گفتار روشنى است براى مردم و راهنمايى و موعظه‌اى براى پروا پيشگان. (138)

سست مشويد و اندوه به خود راه ندهيد در حالى كه شما برترانيد اگر مومن باشيد. (139)

اگر زخمى به شما مى‌رسد، آن قوم را نيز زخمى مانند آن رسيده است و آن روزهايى است كه در ميان مردم دست‌به‌دست مى‌گردانيم، و تا بداند خدا كسانى را كه ايمان آوردند و گواهان نمونه‌اى از شما اختيار مى‌كند و خدا دوست ندارد ستمگران را. (140)

و برای اين‌كه خدا پاك و خالص سازد كسانى را كه ايمان آوردند و نابود سازد كافران را. (141)

یا پنداشتید كه وارد بهشت مى‌شويد در حالى كه خدا ندانسته است كسانى از شما كه جهاد كردند و نشناخته است پايداران را. (142)

و آرزوی مرگ مى‌كرده‌ايد پيش از آنكه با آن روبه‌رو شويد، و اكنون آن را ديده‌ايد در حالى كه بدان نگاه مى‌كنيد. (143)

و محمد جز فرستاده‌اى نيست كه فرستادگان پيش از وى گذشته‌اند. آيا پس اگر مرد يا كشته شد، بر روى پاشنه‌هاى پاى خود باز مى‌گرديد؟ و هر كس بر روى پاشنه‌هايش بچرخد و برگردد اندك زيانى به خدا نمى‌رساند و به زودى پاداش مى‌دهد خدا سپاس‌گزاران را. (144)

هیچ نفسى را توان آن نبوده كه بميرد مگر به دستورى خدا نوشته‌اى سررسيددار، و هر كس ثواب دنيا خواهد، از آن به وى مى‌دهيم، و هر كس ثواب آخرت خواهد از آن به وى مى‌دهيم و به زودى پاداش مى‌دهيم سپاسگزاران را. (145)

وه چه بسيار بودند از پيامبران كه پيشروان آيين بسيارى به همراه آنان كارزار كردند. پس در برابر آنچه در راه خدا بدانان اصابت كرد احساس سستى نكردند و احساس ضعف و فروتنى و افتادگى [در برابر دشمن] نكردند و خدا پايدارى‌كنندگان را دوست مى‌دارد. (146)

و نبود گفتارشان جز اين‌كه گفتند پروردگارا بپوشان براى ما گناهان ما را و زياده رفتن در كارمان را و استواردار گام‌هاى ما را و يارى كن ما را بر گروه كافران. (147)

پس خدا ثواب دنيا و نيكى ثواب آخرت را بديشان داد و خدا دوست مى‌دارد نيكوكاران را. (148)

 

شرح لغات:

خَلَت، ماضى مؤنث از خلى: گذشت، رفت، جا تهى كرد، زمان تهى شد.

سُنَنَ، جمع سنّت (به ضم سين): راه آماده و كوبيده شده، روشى كه پيروى مى‌شود، شريعت. از سنّ: ريختن و جريان آب، تيز كردن كارد يا سرنيزه، تيزى اشتها، باز شدن گره.

نَظَر: چشم گردانيدن، تأمل براى دريافت واقعى.

عاقِبَه: پايان كارى كه نتيجه گذشته و مقدمات آن است از عقب (به فتح عين و سكون قاف): به پشت پا زدن، چيزى به پشت برگردانيدن، كسى به جاى خود گذاردن.

وَهن: دلسردى، سستى بدنى و روحى، ناتوانى در كار.

حُزن: اندوه ناشى از فوت مطلوب، گرفتگى روحى، زمين سفت و خشن.

مَسّ: ادراك و حس لامسه.

قُرح: (به ضم قاف) زخم چركين درونى، (به فتح قاف) زخمى كه از خارج به بدن رسد، زخم كارى، بريدن اسلحه، دمل، زخم بى‌سابقه، كندن چاه در محلى كه حفر شده، آغاز روييدن گياه، شكافته شدن جاى دندان و برآمدن آن.

اِقتَراح: رأى و سخن بى‌سابقه است. بعضى گويند قرح (به فتح): زخم زدن و (به ضم): اثر آن است.

نُداِولُ از دولت: آنچه دست به دست گردد، (به ضم دال): بيشتر در مورد اموال گفته مى‌شود.

اِتِّخاذ از اخذ: چيزى را با كوشش و كشش برگرفتن و حيازت كردن، چيزى را با مقدمه و تهيه علل و اسباب به دست آوردن و براى خود گرفتن است.

شُهَداء جمع شاهد: ناظر، آگاه، شاهد روش و رفتار.

يُمَحِّصُ فعل مضارع از مصدر تمحيص: تصفيه، تخليص از مواد ديگر، كاهش دادن گناه و پستى‌ها، تطهير از آلودگى، آزمايش كردن، مَحص: از عيب پاك شدن، زر را با آتش خالص كردن، درخشيدن، به شتاب دويدن، مانند فحص كه خالص كردن چيز مخلوط شده است.

مَحق (بر عكس محص): پوشيده، محو، تاريك گشتن، نابودى، از ميان رفتن، پايان يافتن، كاسته شدن.

اَم: حرف عطف كه بعد از همزه استفهام و براى معادله بين دو مطلب مى‌آيد، قسم ديگر استفهام صريح يا ضمنى است.

حَسِبتُم از حُسبان: گمان و انديشه نامطابق با واقع، حساب پيش خود و يك طرفى.

لَمّا: نفى آنچه تاكنون واقع نشده و مورد انتظار است.

تَمَنّونَ، از مصدر تمنّى: آرزو، درخواست درونى، خواندن كتاب، ساختن مطلبى، از مَنى (به فتح ميم و سكون نون): خداوند خير را برايش مقدّر ساخت، او را آزاد كرد، اندازه، تقدير، آرزو و اميدى كه در ذهن تصوير و تقدير شود.

موت: مقابل هرگونه حيات: (نباتى، حيوانى، انسانى، جسمى، روحى)، سردى و خاموشى آتش.

انقلاب: زير و زبر شدن، برگشت از رويى كه دارد، دگرگون شدن.

اَعقاب، جمع عقب (به كسر يا سكون قاف): پاشنه پا، فرزند، فرزند فرزند.

نَفس: آنچه حيات دارد و نفس مى‌كشد.

اِذن: اجازه و رخصت انجام، اذن خدا: جريان سنت تكوينى يا تشريعى الهى.

كِتاب: نوشتۀ تدوين شده، سرنوشت ثابت.

مُوَجَّل، مفعول از اجل: زمانۀ محدود يا سررسيده.

ثواب، از ثوب: بازگشت شخص و عمل. هيأت و حرف زائد ثواب دلالت بر تكثير يا تكرار دارد.

كَأَيِّن: اسم مركب از كاف تشبيه و اَىّ (با تشديد) استفهامى و تنوين كه براى تثبيت نون به گونه نون درآمده به معناى تكثير و تعظيم پيامد است و استفهام اعجابى را مى‌رساند: وه چه بسيار بودند!

رِبِّى (در اصطلاح عبرانى يا سريانى): پيمبران و مربيان و مدبران دينى. از رب: سرپرست، مربى.

اِستَكانُوا از كَيَن يا كَوَن (به فتح ياء و واو) فعل جمع، استكانة: ناله برآوردن، زبونى نمودن، به چيزى تن دادن، جاى گرفتن.

اسراف: تجاوز از حد در پى شتاب‌زدگى.

 

«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ. هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»

«خَلَتْ»، مشعر به گذشت و از ميان رفتن سنّت‌گذاران و بقاى اصول آن سنن است، و قيد «مِنْ قَبْلِكُمْ»، ربط آن سنن را با مخاطبين مى‌رساند. همان روش‌هايى[1] است كه از انسان‌ها در زندگى و جوامع و برخوردها و تضادها پديد آمده، يعنى از آن‌گاه كه كاروان انسان به اجتماع و تكامل اجتماعى روى آورده است، راه‌ها و روش‌ها و درگيرى‌ها و قدرت‌نمايى‌ها پيش آمده كه چون جاده‌هاى كوبيده و هموار، آشكار گرديده كه بعضى در مسير كمال و حق همى پيش رفته و موانع را برداشته و بعضى منحرف و يا متوقف شده و منقرض گشته‌اند، مانند سلسله تكامل انواع جانوران. و صاحب‌نظران بايد آن سنن و عوامل و علل آن‌ها را دريابند و طريق مشهود دريافت آن سنن همان سير در زمين و ميان ملل و كشف آثار گذشتگان است: «فَسِيرُوا فِى الاَرْضِ».

اگر مصدقين به حق و مجاهدين در برابر باطل‌ها و موانع كه همان راه كمال و تكامل است، براى چندى متوقف شدند و يا به شكست برخوردند، باز آن راه به قدرت نيرومند حركت حيات، ادامه يافت و در مسير تاريخ امت‌ها ترسيم شده آن سنت‌ها را پيمبران و رهبران بزرگ و پيروان آنان باز و تصديق كردند، ميدان وسيع زندگى انسانى و رحمت و خير را گشودند، و اين آدم‌نماهاى واژگون در حيوانيت و خزيده در لاك غرورها و پوست غرائز و شهوات و مكذب به موقعيت و حقايق حيات آن را دروغ پنداشتند، و اين مكذبين مانند ساختمانى كه در معرض سيل قرار دارد و خاشاك روى آن، از ميان برداشته شدند و در گوشه و كنار، آثارى براى عبرت آيندگان و انديشمندان به جاى ماند: «فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ».

اين خطاب‌ها متوجه مسلمانان است؛ اگر در يك ميدان مانند اُحُد دچار شكست جنگى شدند، در ميدان تفكر و انديشه از آن عبرت يابند و براى هميشه در تفكر و يافتن علل و طرق شكست يا فتح، پيروزى يابند، و به خوبى دريابند كه تا ساختمان فكرى و روحى و اجتماعى خود را تكامل ندهند، با همه قدرت رهبرى، آن‌هم رهبرى چون پيغمبر (ص)، پيروزى نهايى نخواهند يافت. و دريابند كه شكست در راه هدف، موجب آگاهى و هشيارى و تجربه و دريافت علل است كه خود منشأ پيروزى‌ها مى‌گردد. سازندگى اجتماعى آنها، با اين آيات نواهى و اوامر تنظيم يافته: «لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً، لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا، أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»، در وسعت بينش: «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»، در روابط با يكديگر: «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ»، در خلقيات: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ، وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ»، در احسان: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»، در طرد گناهان و آلودگى‌ها: «وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ...» و همراه با همه اين‌ها، بينش اجتماعى و دريافت سنن مشهود: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ».

با آگاهى و عمل به اين اصول اجتماعى و اخلاقى و بينش و شناخت تاريخى بود كه پس از برگشت از دامنه اُحُد، پى‌درپى پيروزى بود و پيشرفت و بت‌شكنى و درهم كوبيدن همه نظامات جاهلى. پيش از آن‌كه كتابى راجع به شناخت تاريخى و سنن اجتماعى تدوين شود و يا مدرسه‌اى تشكيل گردد، و يا در دسترس عرب و مسلمانان متن جزيرة العرب باشد، آنان با اشارات قرآن احوالات و وضع تاريخى و اجتماعى امت‌هاى مجاور مانند عاد و ثمود و فرعون و بابليان و كلدانيان و ديگر جوامع منقرض شده را دريافتند. و سپس با مقايسه و از نزديك‌تر بر اساس همين سنن و رهبرى قرآن قدرت‌هاى عظيم ظاهرى دو امپراتورى ايران و روم را دريافتند و پى بردند كه اين قدرت‌ها هر چند داراى نيروى بس عظيم جنگى و نظامى و روش‌هاى آموزشى و سرمايه‌هاى مادى هستند، هيچ‌گونه اتكاء معنوى و فكرى و اجتماعى ندارند. با اين دريافت‌ها و نظرهاى عبرت‌انگيز، با آن گروه اندك خود و بدون ترس و هراس، به مقابله هر دو قيام كردند و در همه اين مراحل و هرگاه شكستى ديدند خود را نباختند، تا به فتح مبين رسيدند. و تا آن‌گاه كه متكى به ايمان و نظام پيوسته ايمانى و ناظر به سنن تاريخى و هدف‌هاى انسانى و رهبرى قرآن بودند، همى پيش رفتند و ملل را به عدل و قسط اداره كردند. و همين كه اين سنن را ناديده گرفتند و از رهبرى چشم پوشيدند متوقف شدند و به جاهليت برگشتند و جهان را به جاهليت برگرداندند.

اين امر «فسيروا، فانظروا»، هر چه باشد (اصطلاح مولوى، ارشادى، وجوبى، استحبابى) چون ديگر اوامر قرآن است كه مخاطبين آن ـ مسلمانان ـ آن را ناديده گرفتند و در پوست خيالات و غرورها ماندند و ديگران با پيگيرى و جديت و كنجكاوى عمل كردند و پيش رفتند. با آن‌كه اين امر، كمتر از بسيارى از ديگر اوامر قرآنى نيست: «فَسِيرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُروا...»[2]، «قُلْ سِيرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ»[3]، «قُلْ سِيرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ»[4]. و در بعضى آيات، به صورت استفهام سرزنشى و تحريكى آمده است:

«أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ...»[5]. «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها... أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِى الاَرْضِ ....»[6] اين اوامر و تحريك‌ها چنان كه براى دريافت سنن امم و عاقبت مكذبان و نيرومندان و جمعيت و ثروت و آثار بسيار داران و استعمارگران، «مكذِّبين، أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الاَرْضَ وَ عَمَرُوها...» آمده، براى جستجو و دريافت چگونگى و آغاز خلقت هم: «قُلْ سِيرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ...»[7]. چه تاريخ و آثار باقى مانده و اخلاق و روش‌ها و پايان كار امت‌ها و چه تحولات اجتماعى و خلقت گذشته‌ها، آيينه دور و نزديك‌نماى واقعى است براى سير و نظركنندگان و عبرت و تجربه‌يابندگان. آيا اين امر «فانظروا» مانند ديگر اوامر و نواهى قرآن و سنت، تكليف‌آور نيست و نمى‌بايست گروه‌هايى از مسلمانان براى تدوين و راهنمايى مسلمانان تحقيق و در اطراف زمين و ميان علل سير كنند؟ و مانند ديگر علوم شرعى اصول و قواعد و فروع آن را تبيين تا مسلمانان بتوانند اجتماع خود را بر طبق آن سنن رهبرى كنند و از انحراف‌ها و عقب‌گردها بازدارند، و سنن تحولات اجتماعى را ـ كه اكنون مهم‌ترين مسأله روز شده ـ به وضوح بنمايانند؟ اين بيان و تذكر را نشايد كه محدود به مردمى مانند همان مسلمانان و يا واقعه‌اى چون اُحُد دانست، چون در آيات بسيارى و در موارد گوناگون قرآن آن سنن را به ياد آورده است: «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الاْوَّلِينَ»[8]، «قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِين»[9]، «إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الأوَّلِينَ»[10]. و يا استفهام انكارى و سرزنش‌آميز: «فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الأوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً»[11] و سراسر قضايا و واقعه‌هاى تاريخى و برخوردهاى حق و باطل كه در قرآن آمده بيان همين سنن است نه تاريخ‌نگارى و داستان‌سرايى درباره اشخاص. پس بيان سنن و امر به بررسى و نظر در آن و نكوهش از اعراض و ناديده گرفتن آن بيش از هر مسأله و حكم فردى و اجتماعى در قرآن بيان شده است. نه تنها براى مسلمانان، بلكه براى همه مردم و كافران نيز.

«هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ».

هذا، اشاره به اوامر آيه سابق و نتيجه‌گيرى از آن‌هاست كه بيانى است براى عموم مردم ـ نه مردم خاص ـ تا به تبيين قرآن آشنا شوند و عبرت گيرند، و براى متقيان كه راه‌جو و آگاهند، هدايت و پند است.

در همان روزگارها كه حوادث و اوضاع اجتماعى را يا معلول تصادفات مى‌پنداشتند و يا آنها را مستند به اراده قاهر و مستبدانه خدا و يا خدايان مى‌پنداشتند، و از سنن و قوانينى كه خداوند در ميان روابط اجتماع و پديده‌ها و تحولات آن نهاده ناآگاه بودند، قرآن ارشاد به سنن را براى همه مردم تبيين كرد. و براى مردمى كه داراى هدف و پيش روى هستند و همى‌خواهند كه از لغزش‌ها و انحراف‌هاى گذشتگان پند گيرند، اين سنن رهنما و پند و آگاهى است: «وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ». متقين همان كسانى هستند كه با پروا گرفتن از لغزش‌ها و انحراف‌هاى گذشتگان و دريافت سنن آن‌ها طريق كمال را مى‌پيمايند. گرچه كسانى كه هدف‌هاى خودخواهانه و استعمارگرانه و سلطه جويانه دارند نيز از سنن پند مى‌گيرند و آنها را منظور مى‌دارند و تا حدى به مقاصد خود مى‌رسند، ولى پس از آن متوقف و منحرف مى‌گردند، چون پرتو هدايت در پيشِ رو ندارند كه پيش روند و پروا گيرند، مانند قدرت‌هاى استعمارى و انقلابى محدود هستند كه بينشى ماوراى هدف‌ها «ايدئولوژى‌ها» ى اقتصادى و اجتماعى ندارند. اين‌ها به سنن اجتماعى، چون ايجاد اميد و آينده‌گرايى و درهاى باغ‌هاى سبز و توحيد قواى اجتماعى و توليدى آگاهند و اين سنن را به كار مى‌برند، چنان كه معاويه با شعارهاى فريبنده به نفع خود و عليه قواى معارض توانست نيروهاى مردم شام و ديگر جاها را متحد كند:

«وَ إنّى وَ اللَّهِ لاَ ظُنُّ أَنَّ هولاء القَومَ سَيدالُونَ مِنكُم بِاجتِماعِهِم عَلَى باطِلِهِم وَ تَفَرُّقِكُم عَن حَقِّكُم»[12] چون هر فريب و ناحقى تا مايه‌اى از حق در آن نباشد هيچ‌گونه قدرت تحرك و پيروزى ندارد، و چون حق خالص و تقواى پيوسته در آن نيست دوام و بقايى ندارد و همين كه تضادى پيش آيد و حق خالص‌ترى به آن برخورد كند، باطلش روى مى‌آيد و متلاشى مى‌شود «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»[13].

در آن تاريكى‌ها و سكوت تاريخ كه جز اشباح بت‌ها و طاغوت‌ها و ابو الهول‌ها و هرم‌ها و قبرهاى آنان چيزى به چشم نمى‌آمد، پرتو قرآن بود كه آن آفاق را شكافت و چشم‌ها را به درون تاريخ باز كرد و تاريخ را به زبان آورد تا تبيين كند و آگاهى و پند دهد: «هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ».

«وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الاعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُوْمِنِينَ».

مى‌شود گفت كه اين دو نهى، ارشادى و به عنوان خبر «وَ أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ»، و حال يا معترضه «إِنْ كُنْتُمْ مُوْمِنِينَ» باشد: اگر شما پايه ايمانى داريد، نسزد كه وهن و حزن در شما راه يابد، بنابراين، جمله «وَ أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ» معترضه است، و يا «إِنْ كُنْتُمْ مُوْمِنِينَ» شرط «وَ أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ» است.

پس از آن فرمان‌ها و هدايت‌ها و آگاهى‌ها و ارائه سنن و عواقب روش امت‌ها، اين دو نهى «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا» خطاب به مسلمانان سست شده و روحيه باخته پس از شكست اُحُد و براى هميشه است. سستى و اندوهگينى و سرخوردگى ناشى از حوادث كه هميشه براى مردم شكست‌خورده پيش مى‌آيد، از اين جهت كه شخص خود را زبون و زيردست مى‌بيند رنج‌آور است، نه براى آنكه در يك ميدان جنگ و مبارزات جهانى شكست ديده است، اين خاصيت ذاتى انسان است كه سر برآورده و بالا آيد. اين فنرهاى پيچيده و محرّك و نيرومند درونى انسانى است كه به سوى سربلندى و تعاليش برمى‌انگيزد، و مانند گياه هر چه بالاتر رود شكوفاتر و زنـده‌تر مى‌شود، از ايـن رو ضربه‌ها و فشارها و عقب‌راندگى و سربه‌زيرى و به جاى خودماندگى رنجش مى‌دهد.[14] اين قياس به نفس و واژگونى و محدودبينى مسخ‌شدگان كج بين است[15] كه رنج‌هاى تاريخى و هميشه بشر را در قسمت پايين‌تر از مغز و روح و دل و در كمبود شكم و شهوت و عيش و نوش خلاصه كنند و گمان برند كه با كاستن يا از ميان برداشتن اين‌گونه كمبودها، انسان‌ها را از رنج و در پى آن از سركشى برهانند.

نه اين تلاش‌ها و مكتب‌هاى ناشى از آن‌ها و نه علوم و صنايعى كه در همين مسيرهاست چنين قدرتى دارد. دانش‌هايى كه چشم انسان را براى ديد خود و استعدادهاى درونيش و شناخت عالم و مبادى و غايات آن نگشايد و پايگاه ايمانى نداشته باشد و نردبان تعالى نباشد، چه‌بسا ديد فطرى را محدود و خود حجاب ماورا مى‌گردد و پستى و زبونى و حقارت مى‌آورد. با بالا رفتن انسان، ارزش‌هاى انسانى بالا مى‌رود و علم و صنعت و روابط و اقتصاد نيز بالا مى‌رود و ارزش واقعى مى‌يابد و متحول مى‌گردد.

اين خطاب «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ»، به مسلمانانى است كه سخت شكست خورده همه چيز را به گمان خود از دست داده‌اند و بعضى از آنان موهون و محزون شده بودند. همان افراد كه با آن وعده‌ها و جهادها و هجرت‌ها اكنون خود را زيردست مى‌پنداشتند. «وَ أَنْتُمُ الأعْلَوْنَ»، جمله اسميه و صفت تفضيلى اعلى: شما شكست‌خوردگان اكنون، و براى هميشه، برتر و برتريد، مشروط به اين‌كه ايمان در شما تكوين شده پايه گرفته باشد و بر آن استوار باشيد: «إِنْ كُنْتُمْ مُوْمِنِينَ».

با آن‌كه همه به ظاهر مومن بودند، اين واقعيت را مردم مغرور و متكى به بت‌ها، گرچه به گونه دانش‌هايى باشد «منهاى ايمان» كه در همين حال تحقيرشدگانند، به زودى نمى‌توانند درك كنند؛ مگر آن‌گاه كه همه پايه‌ها و تكيه‌گاه‌هاى ساخته شده خودشان يكسر فرو ريزد. ابو سفيان كوتاه‌بين و مغرور و سرخوش به پناهگاه بت‌ها و به پيروزى موضعى و محدود خود، هنگام غروب نفس‌زنان خود را از دامنه اُحُد به شيب بلند آن رساند، چشمان ريز مضطرب و فرتوتش را از زير كلاه خود و ابروهاى ضخيم و از ميان گونه‌هاى برآمده‌اش به اطراف وادى اُحُد و ميدان جنگ مى‌گرداند، آخرين شعاع‌هاى رنگارنگ خورشيد گونه و ريش انبوهش را رنگ‌آميزى كرده بود، كشته‌ها و زخمى‌ها و بعضى از مسلمانان پراكنده در اطراف وادى را بررسى مى‌كرد، ناگاه چشمش به گوشه‌اى خيره شد كه گروهى سراپا مجروح پيرامون رهبر گلگون روى توحيد را گرفته و چون شير زخم‌خورده مى‌خروشند و آماده فرمانند، همان كسان كه زخم‌هاى كارى، ايمان‌شان را پايدارتر كرده بود. قلب ابو سفيان لرزيد و به سايه هُبَل پناه برد. ناگهان دود كينه و عقده‌هايى كه از شكست توطئه‌ها و جنگ و گريزها، تحقيرهاى خود و خدايانش، در درونش متراكم شده بود از گلو و دهان گشادش بيرون زد و در حالى كه بت بدريخت چوبيش را از درون جامه‌اش بيرون آورده بالاى دستش بلند كرده و آن را حركت مى‌داد و بالا مى‌برد و با صداى گرفته و ناهنجارى فرياد زد: «اُعلُ هُبَل، اُعلُ هُبَل ...». اين شعار، ديگر نبايد اوج گيرد و فضا را مسموم كند، لذا موج توحيد از پائين وادى برخاست: «اللَّه اعلى و اجلّ، اللَّه اعلى و اجلّ» و در فضا پيچيد، رهبر شرك را مضطرب كرد، مانند طفلى كه عروسكش را به سينه مى‌چسباند و به رخ ديگران مى‌كشد فرياد زد: «انّ لنا العُزَّى و لا عُزَّى لكم!» دوباره آهنگ نداى توحيد و ولايت برخاست: «اللَّه مولانا و لا مولى لكم» اين موج و نسيم توحيد فضاى آلوده شده به شرك را پاك كرد، و از حد يثرب و حجاز گذشت و از مرزهاى شرك ... و از شرق تا غرب: «اللَّه اكبر، اللَّه اعلى و اجل، اللَّه مولانا...». ابوسفيان گفت: «يَومٌ بِيَومِ بَدرِ و الحَربُ سَيُحالُ»[16]. يكى از اصحاب پاسخ داد: «لا سواءَ قَتلانا فِى الجنّة و قتلاكم فِى النّارِ»[17]. اين‌گونه در مقابل شعار بايد شعار برترى داد، برترى ايمان به وحدانيت و عبادت حق بر شرك و كفر و پرستش بت‌ها. برترى اهداف ثابت ايمانى بر هدف‌هاى پست و متغير، برترى نظامات عالى و عادلانه بر وابستگى‌هاى پست و ظالمانه.

ابو سفيان ميعادى براى جنگ ديگر اعلام كرد و هراسناك و سرافكنده و با شتاب به سوى لشكرگاهش مى‌دويد. همين پيروزى موقت را فرصتى و غنيمتى پنداشت و فرمان كوچ و برگشت داد و در مقابل قدرت و علو ايمان، با اين پيروزى، از درون شكست خورده بازگشت.[18]

«إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الأيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ. وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ».

تعبير به مَسَّ، به جاى (اصابة) اشعار به شكست‌ناپذيرى و كارى نبودن و از پاى در نيامدن قطعى است. و فعل مضارع به جاى ماضى اشاره به استمرار اين مصائب و زخم خوردن‌ها دارد و براى تصوير حادثه است. فاعل آمدن قَرْحٌ، به جاى كفار و مومنين «ان يمسسكم الكفار بقرح ...» مشعر به علل و عوامل است كه ضربه زدن و ضربه خوردن معلول همانها است. نه همان دست و قدرت كافران و يا مومنان. تشبيه «مِثْلُهُ» از جهت مجموع كميت و كيفيت است، نه خصوصيات، چگونگى و مقدار و عدد.

تعبير به قَرْحٌ (به جاى جرح) اشعار به زخم بى‌سابقه دارد، كه در بدر بر كفار و در اُحُد بر مومنان وارد آمد. و يا چون دملى از كفر و جاهليت بود كه در احد شكافته شد و از نفاق و خودسرى و غرور كه در اُحُد پيش آمد مايه مى‌گرفت و هم به معناى زخم كارى است.

«إِنْ يَمْسَسْكُمْ»، ان شرطى و فعل مضارع، در مورد «قد مسّكم ...» كه اين حادثه مى‌شود تكرار شود و يا ادامه يابد و محدود به ميدان اُحُد نشود تا مسلمانان آماده باشند. با آن‌كه هفتاد تن از زبدگان مسلمانان كشته و بيشتر آنان مجروح شدند، قرآن اين حادثه را به مسّ قرح: جراحتى سطحى، كه بر ظاهر پيكر مسلمانان وارد شده تعبير كرده، شايد از اين جهت كه تا روح عمومى ايمان پايدار و زنده است، حادثه هر چه باشد همين قرح «جراحت سطحى» است. چنان كه ضربه بر مشركان در بدر، با آنكه هفتاد تن از آنها كشته و هفتاد اسير و بسيارى زخمى شدند، تا روحيه شرك و شرك‌زا پايدار است در واقع مسّ قرح هست. پس براى مسلمانان، وَهن و حُزن چرا؟!. «وَ تِلْكَ الأيَّامُ»، اشاره به اين حوادث و پيروزى و شكست «(إِنْ يَمْسَسْكُمْ ...)» است. «وَ تِلْكَ ...» با واو، بايد عطف به مقدارى از علل روحى و نظامى و فرماندهى و فرمانبرى و ديگر موجبات شكست‌ها و پيروزى‌ها باشد كه به حساب درنمى‌آيد و بعضى را مردم خود در تجربه و حوادث و پيشامدها بايد دريابند: اين روزها و روزگارها، علل و موجبات به حساب نيامده و ناگفته‌اى دارد. قانون عمومى و سنت جارى و الهى آنها همين قانون تداول و تداوم است: «وَ تِلْكَ الأيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ ...» در جنگ‌ها و برخوردهاى تاريخى و در لحظه‌هاى حساس سرنوشت، چه‌بسا حادثه ناچيز و حساب نشده‌اى وضع و مسير را تغيير داده سپاه و ملت نيرومندى دچار شكست شود و به عكس، تغيير ناگهانى درونى و بالا رفتن قدرت ايمان، هشيارى و آگاهى ناگهانى، و يا غرور و ناديده گرفتن قدرت روحى و يا نظامى صف مقابل، اشتباه در انتخاب مكان و زمان و هم‌چنين عوامل طبيعى، بارانى، تغيير مسير بادى، طوفان جوى و دريايى و مانند اين‌ها كه وضع و موضع را تغيير مى‌دهد و به حساب نمى‌آيد و در تاريخ بسيار است. مردم عادى اين‌گونه حوادث و تغييرات ناگهانى و نامنتظره را تصادف مى‌پندارند، هدايت قرآن، و تأييد علم، اينها را مستند به علت و عللى مى‌داند. اين آيه، با تذكر دو واقعه متقابل پيش‌بينى نشده اُحُد و بدر: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ ...»، «وَ تِلْكَ الأيَّامُ ...» كه عطف به افعالى مقدر و مشعر به حوادث و علل است، قانون كلى را كه به اراده قواى مدبر جهان اجرا مى‌شود، بيان مى‌كند: «نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ». (فعل جمع متكلم).

برداشت از اين دو حادثه بدر و احد و مانند اين‌ها، «وَ تِلْكَ الأيَّامُ») مانند صغراى برهان: «عالم متغير است»، «نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ»، چون كبراى آن: «هر متغير حادث است». پس همان كه قانون تداول و تناوب را وضع كرده، قواى مدبرش آن را اجرا مى‌كند و همى استمرار دارد. از اين حوادث و علل حدوث آن‌ها و جريان قانون كلى «نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ» چه نتيجه يا نتايجى برمى‌آيد؟ يا به تعبير علمى، علل غايى تداول،[19] درگيرى‌ها و شكست و پيروزى‌ها و زيروزبر شدن‌ها، چيست؟

«وَ تِلْكَ الأيَّامُ ...» بيان سنت و حكمت و كبراى «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ ...» است، تا ديده و بينش مومنان باز شود و قضايا را از سطح عمومى بنگرند و حوادث جزئى را منطبق با آن‌كه همان اراده حكيمانه است دريابند. گويا از همين جهت فاعل و عامل «قرح» از دو سو بيان شده و فاعل مداوله جمع متكلم آمده، تا ضمن آن دست تدبيرى كه قرح پيش آورده است تعيين شود: به شما ضربه‌اى رسيد كه انتظار نداشتيد، به آنها هم بيش از آن ضربه‌اى رسيد كه انتظار آن را نداشتند. اين مداوله پديده‌اى است پيوسته و هميشگى كه ناشى از اراده عمومى خداوند در برخوردهاى حق و باطل است.

«وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا...» اين علم خدا علم شهودى و تحققى و از جهت معلوم است نه آن‌كه براى خداوند علمى حادث شود. چنان‌كه ما به شب و روز و زمان آينده علم داريم، چون سررسيد آن علم ظاهر و محقق مى‌شود و معلوم فعليت مى‌يابد.و چون علم خداوند به ماسواى خود، همان چگونگى و هستى و فعليت آن است نه صورت انتزاعى از آن‌ها و علم او عين اراده است، پس تحقق و فعليت ايمان مومنين مطابق اراده و سنت حكيمانه خداوند است. و مقصود از «الَّذِينَ آمَنُوا»، كه معلوم علم خداوند است، همان مومنانى مى‌باشد كه ايمانى در آنها پايه گرفته و يگانه محرك و انگيزه آن‌ها گشته و هر انگيزه‌اى را تحت نفوذ خود گردانده دل‌هاى آنها را آرام و قدم‌ها را ثابت داشته است. و اين همان تكوين ايمان است «إِنْ كُنْتُمْ مُوْمِنِينَ» نه ايمان و اسلام به زبان، با وجود انگيزه‌ها و تضادهاى درونى كه در صفحه احد رخ نمود و پديدار گرديد، پس اين ظهور و معلوميت مردان ايمان از ميان كافران و منافقان نيست.

«و ليعلم»، عطف به افعال و مشعر به نتايج و رهاوردهاى كاروان بشريت و همه مردم است. چون اين قانون تداول، بين الناس «نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ» جريان دارد ـ نه تنها بين مؤمنان و مشركان ـ و نتايج آن هم براى همه مردم است. از آغاز زندگى انسان و از متن جوامع اوليه تا ميدان گسترش ياب امّت‌ها و ملت‌ها كه در هر برخورد و پيروزى و شكست و جابه‌جا شدن‌ها، تجربه‌ها و دريافت‌هايى حاصل مى‌شود و به تدريج انسان‌ها به قدرت انديشه و فكر خود متكى مى‌گردند و پى‌درپى از بندهاى غريزى و اجتماعى رهايى مى‌يابند و در اين ميان بندى‌ها و درماندگان فاسد شده از ميان رفته و مى‌روند و صالح‌ها و اصلح‌ها قدرت بقا احراز كرده و مى‌كنند و پيش رفته‌اند تا به حد بلوغ اراده و اختيار و انجام مسئوليت‌هاى انسانى رسيدند و آماده دريافت تكاليف الهى و پذيرش نبوات شدند و از بندهاى درونى و بيرونى اوهام و شرك‌ها رهيده و برهند تا امت واحد توحيدى و مؤمن به يك مبدأ و يك قانون و يك مسير همگانى، تشكيل دادند، اكنون بايد به كمال ايمان به خالق و اراده خلّاق خود رسند تا علم ازلى خداوند ظهور و تحقّق يابد: «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، و چهره ايمانى رخ نمايد و در نزد خدا و تاريخ حضور يابد و با مبدأ كمال مواجه و مورد خطاب او گردد: «وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ»، كه آيه فواصل زمان را از خبر «وَ تِلْكَ الأيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ» طى كرده، تا «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» و عطف به نتايج مقدر، آن‌گاه به خطاب و حضور برگشته: تا خداوند از ميان شما مؤمنان تحقق يافته و معلوم علم خدا، نمونه‌هاى عالى انسانى و گواهانى از ايمان و صفات عالى و عمل، همى برگيرد. در اين درگيرى‌ها و اضداد تاريخ «تداول»، انسان‌هايى از بندهاى غرائز حيوانى و اجتماعى و خميدگى اعصار و قرون و اوهام و شرك‌هاى تحميل شده رهيده قد راست كنند تا انسان موحد و مومن به كمال مطلق سر برآورد و شكل گرفته با مواجهه با خدا مورد توجه و خطاب او گرديده جبهه‌اى از ايمان و توحيد در مقابل شرك پديد آيد، تا باز در ميان درگيرى‌هاى اين دو جبهه، ايمان‌ها خالص شود و شخصيت‌هايى يكسر تحول و آفرينش نو يافته برآورده گردد كه نمونه عالى و مشهود خلق‌ها و شاهد راه‌ها و روش‌ها: «وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ»، و رأس مخروط حركت انسان‌ها و پرتوافكن مسير تاريخ و محرك و فرمانده قلوب و ستارگان رهنما و حضور عينى يافته و شاهد و مشهود خدا و خلق باشند.[20]

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ»[21]. «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ[22]. «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ»[23]، «كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»[24]، «ِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ»[25]. «وَ جِىءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَداءِ»[26]. شهدايى كه شهادت به وحدانيت و رسالت را با عمل و جهاد و شهادت تحقق مى‌دهند و چنين كسانى شايسته رهبرى و نظارت بر امور امت مى‌شوند. اين سنت الهى است كه رهبرى الهى و اصلاحى خلق بايد از ميان آزمايش‌ها و متن زندگى سر برآورد و گزيده شود، نه از مردمى كه در حاشيه زندگى و يا بر كنار باشند، هر چند خود را از جهت علم و معرفت و دقت نظر و بحث شايسته بدانند. با اين نظر، شايد كه «وَ يَتَّخِذَ» هم عطف باشد به تقديرها و فعل‌ها و انفعال‌هاى گذشته: از برخوردهاى تداول‌ها، شخصيت‌هاى مومن پديد آيد كه در بوته‌ها و آزمايشگاه حوادث خالص شوند و خداوند از ميان مخلص‌ها و خالص‌ها خلاصه و شهدايى اتخاذ كند (با كوشش و كشش برگيرد و حيازت كند) كه دل‌ها و ديده‌ها و مشاعر خلق را فرا گيرند و خود متخذ و مجذوب خدا و خلق مجذوب آنان باشند تا هدف‌هاى برتر را بنمايانند و هرگونه انحراف را راست كنند و به هر توقفى حركت و به هر حركتى سرعت بخشند و پيوسته در دل افراد امت‌ها زنده و پاينده شوند، چنان‌كه تاريخ هم چهره و اهداف و اخلاق و حركات و اعمال آنها را ثبت و تضمين مى‌كند و همى روشن مى‌دارد، چون هيچ‌گونه آثار و رگه‌ها و تيرگى ظلم در روح و اعمال و زندگى آنها نيست و نبايد باشد. محبوب و مجذوب خدايند و مصون از تغييرات و عوامل فناء و محو، و اگر جز اين باشند چنين در مقام شهدا نباشند كه: «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ».

«وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، عطف به «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ ...»[27] يا به مقدر و مقدرات پس از آن و نتيجه نهايى «و ليتخذ منكم شهداء» با اتخاذ شهداء و تأثير نفوذ و جاذبه آنها، فصل و ميدان جديدى براى درگيرى و «تداول» باز مى‌شود و تغييرات و تحولات و بينش‌ها و روش‌ها كه در اين ميان، خداوند مومنان را از هرگونه آميختگى خالص و درخشان مى‌كند و كافران را به زوال و محاق مى‌برد. عطف‌هاى مقدرى كه در اين آيات آمده (بر خلاف كلام معمول، بس بليغ و عميق است)، اشاراتى است به علل و عوامل و فواصل و گذرگاه‌ها و جهش‌ها و پيامدها كه برتر و بيرون از حيات و مسئوليت‌هاى مخاطبين بوده با سير در سنن گذشته «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِى‌الأرْضِ ...» و تجربه و بينش‌هاى آينده، معلوم گردد. از دو برخورد جبهه ايمان و كفر «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ» تا بيان سنت كلى و جارى «وَ تِلْكَ الأيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ ...»، با عطف و اشعار به علل و موجبات و آثار و پيامدهاى تداول مستمر و برخوردها و اضداد ناشى از آن (علل اقتصادى و نفسانى و اجتماعى و معلولات و نتايج آن‌ها) و با گذر از آن‌ها به تحول ايمانى و پيدايش مومن آن‌گاه به گزيده شدن و اتخاذ شهداء از مومنان مى‌انجامد: «وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ» كه گواهان و حاضران و ناظران تاريخ و تاريخ‌سازند. منظره والاى آنها مشاعر و چشم و گوش‌ها را پر مى‌كند[28]، و در هر و جدان زنده و مومن، چشم باز آنان ناظر به سوى هدف‌هاى عالى انسانى و دست‌شان به فرمان حركت و جهت‌گيرى به سوى عدل و حق است.

از اين پس، تداول بين الناس بايد از سطح زندگى عادى و تنگناى آن، به سوى فوق و تفوق و تعالى تغيير جهت دهد و مومنان را جذب كند و به حركت آورد و ايمان‌ها را از عناصر شرك‌آلود و عوامل ارتجاع، خالص و درخشان سازد و عناصر كفرآلود و شرك‌آميز را به زوال و محاق برد: «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ». چون نه براى هميشه و همه ايمان‌ها و مومنان، خالص و درخشان و فوق الشعاع مى‌گردند و نه كفر به مراتب و گونه‌هاى گوناگون، يكسر به محاق مى‌رود و تحت الشعاع مى‌ماند، اين حركت تداولى و دورانى نيز ادامه دارد، و جز اين نه حركتى استمرار مى‌يابد و نه تصفيه‌اى و نه تكاملى، همين توقف است و آلودگى و چركى كفر و سپس بازگشت. تداول اجتماعى هم چون تداول و اختلاف و زيروزبر شدن طبيعى و آب و هوا و نيرو و نور، منشأ جريان و بروز قدرت و تصفيه مى‌گردد.

آنها كه پايه ايمانى دارند، در كوره حوادث و برخوردها و شكست‌ها و از جواذب شهوات و آميختگى از هواها خالص و آزاد و تابناك مى‌گردند تا در چهره شهداى حق و نمونه‌هاى خير و كمال درآيند و رهبر به سوى حق و كمال و چراغى راهنما در مسير تاريك انسان‌ها و شبستان حيات گردند.

ور نمى‌تانى رضا ده اى عيار             كه خدا رنجت دهد بى اختيار

كه بلاى دوست تطهير شماست         علم او بالاى تدبير شماست

زين سبب بر انبيا رنج و شكست         از همه خلق جهان افزون شدست

تا ز جان‌ها جانشان شد زُفت تر          كه نديدند آن بلا قومى دگر[29]

 

آن‌چنان كه كافران، كه صفت كفر در آنها پايه گرفته در ميان تصادم‌ها و پيروزى و شكست‌ها، هر چه بيشتر بر كفر و عنادشان افزوده مى‌شود و از نور حق و فطرت روى مى‌گردانند و رو به محاق مى‌روند. پس اين انديشه كه طرفدار حق و زير پرچم آن بودن ضامن پيروزى باشد، نادرست و با اراده خدا و مشيت و سنت او مطابق نيست وگرنه با پيروزى هميشگى و شكست‌ناپذيرى حق، همه مردم به آن مى‌گرويدند و ديگر صف‌بندى و جهاد و ظهور درجات ايمان و كفر و تابندگى و محاق و درنتيجه حركت فرد و تاريخ متوقف مى‌شد.

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ».

«أَمْ حَسِبْتُمْ»، استفهام انكارى و عطف به مقدر: چه مى‌پنداريد و چه مى‌انديشيد؟! آيا گمان داريد كه با همين ايمان و اسلام در سطح زبان و قلب به خود واگذار مى‌شويد و آزمايش نداريد و از جريان تداول تاريخ بركنار مى‌شويد و يا همين كه به ميدان كارزار كشيده شديد به پيروزى قطعى يا نهايى بايد برسيد؟ يا هر انديشه خود ساخته ديگر؟... يا گمان مى‌كنيد كه در همين حد ايمان و اسلام درهاى بهشت موعود به روى شما گشوده شود و در آن واردشويد؟! چنين نيست، هنوز آنان از شما كه به راستى جهاد كنند و آن‌ها كه پايدار و بردبارند، معلوم و مشخص نشده‌اند. «الَّذِينَ جاهَدُوا»، با وصف فعلى آمده چون گذرا و موقت است. «وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ»، با تكرار يعلم و وصف ثابت «الصابرين» خوى و روحيه ثابتى را مى‌رساند كه از كوشش‌ها و ضربه‌ها و فشارها و تصفيه‌ها حاصل مى‌شود. مقصود از علم خدا در اين آيات «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا، وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» و مانند اين‌ها تحقق خارجى و وقوع معلوم و اراده خداست، نه حصول و حدوث علم ازلى و احاطى و يا ذاتى خداوند، چون علم در مرتبه تحقق اضافه‌اى به معلوم است. و تا معلوم نباشد علمى نيست و اين‌گونه حدوث علمى از جهت حدوث معلوم است. چنان‌كه هر عالم و صانعى پيش از وقوع و ظهور علمش در خارج، در مرتبه ذات و ذهنش، به معلوم ذاتى و بسيط و يا مشخص ذهنى خود علم دارد، در مرتبه حدوث و وقوع و تشخيص نيز به اعتبار معلوم به آن علم مى‌يابد، پس علم به آن، همان پديد آمدن و مشخص شدن معلوم است و تا علم نباشد معلومى صورت نمى‌گيرد. چنان‌كه در نظام خلقت، علم و حكمت و اراده خداوند، در پى برخورد سطوح عناصر طبيعى و جريان‌ها و فعل و انفعال‌هاى مستمر ظهور و تحقق مى‌يابد، استعدادها و تكامل انسان‌ها نيز در پى حركت و تداول و برخوردها و جريان‌ها پديد مى‌آيد، و در پى هر ركود و بستگى و خاموشى و سرفصلى، وحى و امر دخالت مى‌كند و انبيا و آگاهانى برانگيخته مى‌شوند و نبأها و آگاهى‌هايى مى‌دهند و افراد راقى مى‌سازند و سطح انديشه‌ها و ايمان‌ها را بالا مى‌برند، ركود را دَرهم مى‌شكنند و جريان كُند را تسريع و تشديد مى‌كنند... تا ختم رسالت وحى، كه آغاز و افتتاح درهاى علم و آگاهى و تنبو به روى همه و براى همه است، آگاهى و علم انسان به خود و سرنوشت نخستين خود، تا با آگاهى به خود، به جهان و اسرار خلقت و مبادى و غايات جهان و انسان آگاهى و علم يابد و قلم به دست گيرد و آنچه دريافته گسترش و امتداد دهد:

«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ. خَلَقَ الإنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ. الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الاِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ ...»[30]. نخستين وحى و اولين سوره و همين امر  سرفصل و فاصل اسلام و جاهليت است. درگيرى از همين حركت و جريان وحى آغاز شد، صف توحيد و آگاهى و علم. و صفوف شرك و كفر و جهل. در ميان گروندگان به اسلام، بخصوص پس از هجرت و قدرت و پايگاه يافتن مسلمانان در مدينه، كسانى بودند كه هنوز ريشه‌هاى جاهليت و جنگ‌هاى قبيلگى و افتخارات آن را با خود داشتند و با اتكاى به قدرت و ايمان و نويدهاى آن، مى‌پنداشتند اسلام و قدرتى كه از آن يافتند، تعقيب همان خصلت‌هاى قبيلگى و جاهليت و جنگ‌هاى ناشى از آن‌ها بايد باشد: گشودن عقده‌ها، پيروزى، سرورى قبيله يا قبائل، غنايم و غارت. شكست مسلمانان در ميدان احد، كه اولين صف‌آرايى و آمادگى و جنگ رسمى و مجهز بود، بيشتر نومسلمانانى را كه هنوز هدف‌هاى اسلام را نشناخته و گرفتار انگيزه‌ها و آثار جاهليت بودند، دچار تحير و شكست روحى و انديشه عقب‌گردى كرد. موجبات شكست مسلمانان در جنگ هر چه بوده كه در تاريخ ضبط شده، از نظر تدبير الهى و برتر، درس‌ها و عبرت‌هايى است براى پيروان وحى و قرآن و ارائه هدف‌ها و ادامه آزمايش‌ها و تحول و حركت جديد در تاريخ انسان از جريان كلىِ «وَ تِلْكَ الأيَّامُ ...» و معلوم شدن مؤمنان راستين: «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» و اتخاذ شهدا از ميان آنان: «وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ» كه نمونه‌هاى عالى آگاهى و علم و انتقال وحى باشند، و تصفيه روحى و اجتماعى مومن و محق كفر و ساخته شدن مردان مجاهد و صابر براى تحمل مصائب و رساندن رسالت اسلام: «وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا، وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ». خلاصه اين آيات و آيات ديگرى كه در همين زمينه نازل شده، همين است كه در اين سرفصل و جريان جديد تاريخى، اين تداول و حوادث براى ساختن و پرداختن شخصيت‌هاى برتر و شهداى ايمان و توحيد و علم و جهان‌بينى برتر باشند و مؤمنان صافى و مجاهد و صابر پرورده شوند كه با مشعل ايمان و قدرت صبر، وحى قرآن را ـ از اقْرَأْ... تا پايان ـ به دنيايى كه تاريكى و شرك و جهل بر سراسر آن خيمه زده است، به هر گوشه و كنار آن برسانند و شمشير را از دست پاسداران طغيان و قلم را از دست قلم‌داران اندكى كه در انديشه‌ها و مدرسه‌هاى بسته و طبقات محدود كه خواه‌نخواه در خدمت شمشير است، بيرون آرند و ايمان و تقوا و علم و قلم را حاكم و همگانى گردانند. هدف همين بوده و هست و آزمايش‌ها براى همين: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ ...»[31] «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ...»[32] «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ...»[33] «نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً ...»[34] «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ ....»[35] «وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ ...»[36]  «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ ...»[37] «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِى ما آتاكُمْ ...»[38] «ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ ...»[39]. (وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ ...»[40].

«وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ».

«كُنْتُمْ ...» خطاب به مومنان است كه تعاليم قرآن دريچه بقا و پس از مرگ را به روى آنان گشود و موت را سلب حيات براى حياتى برتر و ولادتى ديگر شناساند و براى مومنان و صالحان و شهيدان زندگى برتر و سراسر حيات و جمال و قرب را. موت، با اين ديد، همين واقعيت منفى و سلب حيات نيست، نفيى براى ايجاب و سلبى براى ثبوت و اثبات است. آيات قرآن ناظر به همان جهت ايجابى و ثبوتى آن است...[41]  «تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ ... مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ ». «نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ ...»[42] «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ...»[43]، «الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ ...»[44]. مومنان كه در پرتو آيات قرآن، دريچه بقاى برتر به رویشان گشوده شد، پيوسته به آن سوى اين زندگى مى‌نگريستند و آرزوى رسيدن به آن داشتند، تا در راه خدا با آن تلاقى كنند و در دعاها و خلوت‌گاه‌هاى عبادت توفيق شهادت مى‌طلبيدند. در كارزار احد كه ناگهان خود را در ميان شمشيرها و نيزه‌هاى پيام‌آور مرگ ديدند، بيشتر آنان چنان هراسناك و خود باخته شدند كه گويا ديدشان برگشت و آن آرزوها را از ياد بردند و بهت‌زده و چشم‌ها بازمانده و همى ناظر بودند و نظر دوخته بودند: «فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». ضمير «رايتموه» راجع به موت از جهت عوامل آن است. «وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» با جمله اسميه، دال بر حال ثبات است، و نيامدن مفعول، همان بهت‌زدگى و خيرگى آنها را مى‌نماياند.

با آيات جهادى كه در مدينه نازل مى‌شد و مقام مجاهدان و شهيدان را خداوند بيان مى‌كرد، در مسلمانان شور و شوقى براى جهاد و شهادت پديد آمده بود و اين شوق و شور پس از واقعه بدر و پيروزى مسلمانان و تجليل از مجاهدان و شهيدان بدر افزوده شده بود، آن‌چنان كه همين آرزو را در دل داشتند و چشم به راه دشمن و پيشامد فرصتى بودند. در حادثه احد اين آرزو به درِ خانه و پيش چشم آنان درآمد و با آن روبه‌رو شدند. ضمير «تلقوه» راجع به موت، و يا به سياق مطلب، راجع به جنگ است: جنگ احد. اين آيه پس از «أَمْ حَسِبْتُمْ ...» صورت ديگرى از نكوهش و انكار است: شما هم كه آرزوى كشته شدن و ورود به بهشت داريد، با آن‌كه آزمايش و مشخص نشده‌ايد تا معلوم شود كه آيا درهاى آن به روى شما گشوده است يا نه؟! و همين شما آرزوى مرگ داشتيد و آماده آزمايش بوديد، پيش از آن‌كه با آن روبه‌رو شويد: «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ». مفهوم اين قيد، همين است كه پس از برخورد و روبه‌رو شدن با مرگ، همگى نتوانستيد اين آرزو را تحقق دهيد، همان‌گاه كه مرگ را، و مقدمات و چهره آن را رو به رو مى‌ديديد: «فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». اما چگونگى روبه‌رو شدن و مرگ را در مقابل ديدن، پس از آن آرزو و اشتياق و روزشمارى بيان شده، چون خطاب به همه مسلمانان است كه بعضى همان‌سان كه آرزو داشتند با آن روبه‌رو شدند و در ميان انبوه شمشير و نيزه دشمن خون‌آشام رفتند و آزمايش دادند و به درجه شهادت رسيدند و يا زنده ماندند و بعضى در همان مراحل اول كه چهره مرگ را ديدند و بعضى پس از پيروزى موقت دشمن سست شدند. اين آيه درباره چگونگى روبه‌رو شدن با مرگ پس از آن آرزو، سربسته و مجمل آمده است، تا هر گروه حساب كار خود را كند و بنگرد كه تا چه حدى به پاى آن آرزو ايستاده است، و تفصيل آن را خود و هر كه صفحه احد در برابرش نمايان است، دريابد و بنگرد.

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِينَ».

حصر «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ»، در برابر انديشه‌ها و توهمات كسانى است كه بيش از مقام رسالت و ابلاغ آن، براى آن حضرت امتيازاتى و ابديت و يا بقا را وابسته به حياتش مى‌پنداشتند و يا او را شكست‌ناپذير مى‌انگاشتند. «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ ...»، همان سنت جارى و پيوسته رسالت است كه يكى از سنن جارى الهى مى‌باشد تا برساند كه اين پيمبر چون ديگر پيمبران محكوم سنت موت و حيات و ديگر سنتها است، نه حاكم بر آن‌ها، چنان‌كه بعضى از مسلمانان تصور مى‌كردند. او تنها رسول است تا رسالت الهى و هدف‌ها و مسئوليت‌ها را برساند و انقلابى در درون و انديشه و اخلاق پديد آورد، انقلابى انسانى و الهى كه با استقامت قامت و بر طبق فطرت پيش رود. و خلق رسالت و مسئوليت‌پذير، با اراده و پاى خود آن را پيش برند، نه آنكه متكى به رهبر و جاذبه او باشند. رهبرى بايد رسالت باشد نه رسول و همان جاذبه رسالت است كه بايد پيش ببرد. پس اگر او بميرد يا كشته شود نبايد انقلاب پيشرو به انقلاب پسرو برگردد: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ».

موت چون مقابل قتل واقع شده به معناى خاص آن است. اعقاب جمع عقب به معناى پاشنه كه مركز اتكا و حركت و گردش است و كنايه از سرعت و برگشت است كه بر محور پاشنه گرديده، و يا كنايه از راهروىِ غير عادى و يا مقصود از عقب، جاى پايى است كه گذشته و آن را به جاى گذارده است و از آن گذشته و برگشت به راهى كه از آن گذشته است.

اين تعبير «انقلاب واژگون» رساتر از اصطلاح معمول «ارتجاع» است، چون شايد كه ارتجاع مترقى و انسانى باشد و انقلاب بر عقب چنين نيست. با حصر «وَ ما مُحَمَّدٌ...»، و استفهام انكارى و سرزنش‌آميز «أَ فَإِنْ» و تعبير «انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»، معلوم مى‌شود كه همان ارتجاع به جاهليت است نه همان روى گرداندن از جنگ كه قرآن از آن به «تولى» تعبير مى‌كند. گرچه پشت به كارزار كردن و فرار از ميدان جنگ نيز نمودارى از كشش جاهليت و برگشت آن و بى‌ثباتى در ايمان به حق و انقلاب پيشرو و اتكاى به حيات رهبر بوده نه ايمان به رسالت و اهداف او. [45]

به نظر مى‌رسد كه «انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ» معنايى عميق‌تر و بيشتر از روى گرداندن از جنگ دارد كه پشت كردن به جنگ از لوازم آن است. قرآن در مواردى كه تنها بيان روى تافتن يا فرار از جنگ و درگيرى است به «تولى» تعبير كرده است: «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا...»[46]، «إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبارَ، وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ ...»[47]، «وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الأدْبارَ...»[48]، «ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ»[49]، «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ...»[50]. كه در اين آيات پشت كردن به جنگ و روى‌گردانى و گريز از آن به افعال «تولّى، ولّى»، آمده است، و در موارد دگرگونى ناگهانى روحى و فكرى و انديشه و بينش، چه در جهت كمال و بيشى باشد يا برگشت از آن، با مشتقات انقلاب آمده است: «إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ»[51]. «وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً»[52]. «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»[53]. «فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ»[54]. «إِلّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ»[55]. «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»[56].

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ ...» بيش از آنكه دفع عذر كسانى باشد كه از ميان جنگ روى تافتند، رفع تصوراتى است كه از آن حضرت و رسالتش داشتند. شايد كسانى چنان مقهور قدرت آن حضرت بودند كه مرگ و شكستش را تصور نمى‌كردند و كسانى گمان مى‌كردند كه زنده و پايدار مى‌ماند كه رسالتش را در سرزمين عرب و يا بيشتر آن يا بيش از آن برساند و آنها را زير لواى اسلام آورد. اين‌گونه مسلمانان كه تنها مجذوب شخصيت محمد (ص) بودند و در پرتو شخص او پيش مى‌رفتند و از خود چنان قدرت ايمانى و انقلابى پيش برنده نداشتند، همين كه چهره آن حضرت در ميان درگيرى جنگ پنهان شد و خبر كشته شدنش را شنيدند، در معرض جاذبه‌هاى جاهليت و انقلاب قهقهرايى قرار گرفتند: «انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ ...» كه استفهام انكارى و سرزنش‌آميز است، همين را مى‌رساند كه در معرض چنين انقلاب عقب‌گردى واقع شدند: محمد جز همان رسول نيست كه مسئول انجام رسالتش مى‌باشد، نه چنان فوق بشر است كه نميرد و يا كشته نشود و نه براى هميشه زنده است و نه شكست‌ناپذير، پس اگر مرد يا كشته شد، رسالتش پيش مى‌رود. آيا شما پس از او به اعقاب خود ـ به راهى كه در دوران تاريكى از جاهليت به شتاب از آن گذر كرديد ـ ناگهان و ناآگاه باز مى‌گرديد و به سوى آن منقلب مى‌شويد؟! «وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً». اگر كسانى از راهى كه پيش آمده‌اند، بر پاشنه‌ها ـ كه استوانه استوارى و استقامت و حركت است ـ برگردند، ضررى و توقفى در پيشرفت رسالت نمى‌رسانند و اگر رسانند نمى توانند براى هميشه به خدا و اراده او كه رسالتى پديد آورده ضرر رسانند. شما به عقب و ارتجاع تاريك جاهليت برگرديد، نور اين حقيقت و رسالت تاريكى‌ها را مى‌شكافد و پيش مى‌رود، محمد بميرد يا بماند.[57]

«سَيَجْزِى»، تأكيد و تقريب جزاست كه در هر لحظه آنان پاداش مى‌يابند. شاكر كسى است كه نعمت و منعم و مقصود او را بشناسد و با زبان و عمل سپاس‌گزارى كند. با زبان قدرشناسى خود را بنماياند و با عمل نعمت را در طريق مقصود منعم به كار برد. و مقصود از شكر در اين آيه، به قرينه مقام، شناختِ نعمتِ هدايت و رهبرى و پيشرفت و كمال در آن است، در مقابل انقلابيون معكوس كه نعمت هدايت را كفران مى‌كنند. و آنها كه شناسا و شكرگزار و پاسدار رسالت و تعاليم او باشند و مشعل هدايتش را به پيش برند، خدا پاداش‌شان مى‌دهد: «وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِينَ». نه عقب‌گرد، به خدا زيان رساند و نه شناسايى و پيشروى و سپاس‌گزارى به خدا سود رساند، آنان به زيان خود به عقب برمى‌گردند و اينان به سود خود پيش مى‌روند.

«وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُوَجَّلاً، وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُوْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ نُوْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ».

اين بيان تبيين حقيقتى ديگر براى مسلمانان پيشرو و نفى اين گمان است كه جهاد و پايدارى در راه خدا، مرگ‌آور؛ و گريز و روى‌گرداندن از آن زندگى‌بخش است. و با چنين گمانى اختيار زندگى و مرگ را براى خود و خود را مالك آن دانند و از اراده قاهر و محيط خدا غفلت كنند و خدا را از تصرف در همه شوون جهان و انسان بركنار پندارند. اين تعبير خاص «ما كانَ لِنَفْسٍ» همين حقيقت را مى‌نماياند كه براى هيچ زنده‌اى كه حركت و تنفس حياتى دارد، اختيار مرگ نيست، چنان‌كه حركت و تنفس حياتى نيز به اختيار جان‌دار نيست. با اين بيان «إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ» استثنا از «ما كانَ» است. يعنى همان گاه كه انسان مرگ را اختيار مى‌كند، همان اختيار به اذن خدا مى‌باشد. و اگر استثنا از «أَنْ تَمُوتَ» باشد چنان‌كه ظاهر است، يعنى مرگ ـ چه طبيعى و چه اختيارى ـ به اذن خداست. اذن خدا همان قوانين و اسباب و علل و ترتيباتى است كه براى ادامه زيست هر زيست‌كننده‌اى قرار داده است. «كِتاباً مُوَجَّلاً»، به زبان اصطلاحى، مفعول براى فعل مقدر: كتب كتابا موجلا، مرگ مكتوب شده به كتابى محدود و تخلف‌ناپذير، و يا چون حال براى «بِإِذْنِ اللَّهِ»: آن اذن خدا در حالى كه كتاب موجل است، همان اذن كه به ترتيب علل و استعدادها، به صورت سرنوشتى موجَّل درآمده است. همان اذن تكوينى، گاه در طريق تكامل و تحرك انسان‌ها به‌گونه تشريع جهاد و شهادت در مى‌آيد، تا مردمى به صورت شهدا درآيند.

«إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ، كِتاباً مُوَجَّلاً» كه قانونى ثابت و سنتى جارى و سرنوشت شده است، همين‌كه زمان كتاب موجَّل فرا رسيد، موانع و حفاظها و سپرها از ميان مى‌رود و عوامل ايجابى مرگ ايجاد و كارى مى‌شود، يا قدرت و مدت حيات به پايان مى‌رسد كه اجل مسمَّى و حتمى است: «...ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ»[58]، «... وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى ...»[59]، «وَ لَنْ يُوَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها...»[60]، «وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ»[61]. از اين آيات دو گونه اجل و وفات بر مى‌آيد: اجل مسمى و حتمى كه به پايان رسيدن مدت و مايه حيات است و اجل غيرمسمى و تغييرپذير كه هر دو در واقع تقدير و سرنوشت و كتابى دارد و به اراده تام شخص نيست. آنچه در بين حيات و موت به اختيار انسان مختار است همين جهت‌يابى و جهت‌گيرى اراده و عمل است: «وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَالدُّنْيا نُوْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ نُوْتِهِ مِنْها». چه اراده در جهت نتايج و بازتاب دنيا باشد يا آخرت، بهره‌اى از آن دارند. اگر «مِن» تبعيض باشد نه بيانى كه از همه اراده و افعال ناشى از آن بهره‌ور نمى‌شود تا قدرت تأثير اراده و عمل چگونه و تأثير موانع و برخوردها و زمينه رشد بازتاب آن در چه حدى باشد؟ كه حد اختيار همين اراده و عمل ناشى از آن است و از آن پس علل و عواملى خارج از اختيار تأثير دارد. هم‌چون بذرى كه افشانده و به دست عوامل غيراختيارى سپرده مى‌شود. آنان كه در هر نعمت و قدرتى، بخشنده و مقصد آن را مى‌شناسند و انعام را در طريق خواست او و براى آنچه اعطا شده به كار مى‌برند، همان سپاس‌گزارانند كه ديدار و اراده‌شان برتر و ميدان عمل‌شان وسيع‌تر از ثواب دنيا و آخرت است و پاداش‌شان تخلف‌ناپذير: «وَ سَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ»، كه سنجزى، مؤكد و مطلق آمده كه قطعيت و وسعتى بيش از «نُوْتِهِ مِنْها» را مى‌رساند و نيز جمع متكلم اشعار به همكارى و تعاون قواى فعاله عالم امداد و به نتيجه رساندن پاسدارى و سپاسگزارى دارد. آيه سابق كه راجع به نعمت رسالت و هدايت الهى است، پاداششان تنها به خدا نسبت داده شده: «وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِينَ». اين آيه، هم‌چون ديگر آيات، چشم مومنان را به علل و موجبات حوادث و نتايج تاريخى آينده نزديك و دور آنها باز مى‌كند تا ديدشان بسته و محدود به اين‌گونه حوادث گذرا نباشد و از انديشه‌هاى محدود و ترديدهاى ناشى از آنها برآيند و از انجام مسئوليت‌ها بازنايستند و به عقب باز نگردند. آن‌ها كه مى‌گفتند و مى‌پنداشتند كه محمد (ص) بايد براى هميشه و يا تا پايان رسالت خود زنده بماند يا كسانى كه به ميدان جنگ احد رفتند، اگر آن‌ها هم در مدينه مى‌ماندند و يا از ميدان روى مى‌گرداندند، كشته نمى‌شدند يا اگر و اگر... اين‌گونه گفته‌ها و انديشه‌ها ناشى از ديدن امواج حوادث و حباب‌هاى چشم‌گير آن است و نديدن ماوراى آن، دريا و اعماق و محركهاى آن: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ ... وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ ...» و نديدن و ناديده گرفتن تاريخ و تعمق نداشتن در آن:

«وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ، فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا، وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ. وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِى أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ. فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».

اين آيات تحليلى از پيروان پيمبران گذشته است كه پيشروان دينى بودند و بيان سنت الهى درباره آنان «تِلْكَ الاَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ»، و ارائه به مسلمانان است كه گمان نكنند نخستين كسانى هستند كه با پيمبرشان همگام گرديده گرفتار مصائب شدند:

چه بسيار بودند پيمبران آگاه‌كننده كه جنگيدند و هم‌پاى آنان، مربيان تربيت‌يافته بسيارى بودند كه ايستادند و در برابر مصائبى كه به آنان در راه خدا مى‌رسيد نه سست شدند و نه ناتوان گشتند، نه كرنش كردند و نه به زبونى تن دادند و نه خود را باختند... ارشاد و اشعار آيه براى آگاهى مسلمانان به تاريخ پيامبران و پيروان آنان است. همان‌ها كه خود تربيت شده و مربى ديگران بودند و براى آگاهى و تربيت مردم و همگامى با پيمبران قيام كردند و تاريخ‌ساز شدند... اكنون كه نبوات گذشته آنان ثبت و ختم شده، و براى هميشه ابعاد نبوتى كامل و رسالتى پايدار افتتاح گرديده و مسئوليت و تعهد ابلاغ و انجام آن به عهده شما آمده، بايد با چنين قدرت ايمانى و ثبات و صبر، مسئوليت تاريخى خود را انجام دهيد كه صابرين محبوب خدايند: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ». ضمير فاعل قاتل «قُتِلَ»، فعل مجهول نيز قرائت شده، راجع به نبى است. «مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ»، جمله حاليه: چه بسيار پيمبرانى كه جنگيدند (يا كشته شدند) در حالى كه با او ربّی‌هاى بسيار بودند. و شايد كه ربيون، فاعل قاتل، باشد: چه بسا پيامبرانى بودند كه ربيون بسيارى همپاى آنان جنگيدند...

«وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا...» ربيونى كه اين چنين با مصائب روبه‌رو شدند و پايدار ماندند: «فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا...»، دم فرو بستند و گله و شكايتى به زبان نياوردند جز دعا و درخواست امداد از مقام ربوبى: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا...» جز همين استدعا و استمداد از ربّشان براى غفران ذنوب و اسراف‌شان و ثبات‌قدم و يارى براى پيروزى. كه به ترتيب بيان، ذنوب (دنباله و آثار روحى گناه) مانند زياده‌روى در غرائز و انگيزه‌ها و شتاب‌زدگى در كار و تجاوز از حدود (اسراف بر نفس) در پى مى‌آورد و تعادل و انضباط نفسى و عملى را بر هم مى‌زند كه موجب خلاء ايمانى و اضطراب و بى‌ثباتى و همه اينها منشأ سستى و شكست و زبونى است. ربيون كه تربيت‌شدگان پيمبران بودند، در برخورد با مصائب توان‌فرسا و در هر حال، نه از قدرت ربوبى رب خود غافل مى‌شدند و نه از خلل‌هاى درونى و گناه و اسراف و آثارى كه اين‌ها در پى دارد و هميشه خود را در معرض گناه مى‌ديدند و اين‌ها را بيش از عوامل و علل بيگانه از خود، موجب شكست‌ها مى‌شناختند.و جلب عنايت رب را براى غفران ذنوب و اسراف بر نفس، و ثبات‌قدم را، منشأ هر پيروزى و در هر مرحله: «وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ»، در مرحله نهايى. اين راه و روش و سنت پيمبران و پيروان بر حق آنها و نخستين تربيت‌شدگان آنان بود، نه چون شما، شما شكست ديدگان احد كه علل و عوامل واقعى و روحى را نشناختيد و با اتكا به شخصيت پيمبر و پيروزى‌هاى پيش، مغرور و از ذنوب و اسراف‌هاى خود غافل بوديد. هدف شما برترى موضعى و كسب نام و غنايم بود، هدف پيمبران و ربيون هم‌قدم با آنان، سازندگى خود و پيشرفت تربيت و احسان به خلق خدا. اين‌گونه مردم را دوست خود و به سوى كمال و رحمت خود جذب‌شان مى‌كند و بهره نهايى پيروزى و تاريخى در دنيا، و مقامات قرب و بهره‌هايى برتر در آخرت، از آنِ اين‌ها است: «فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». بهره دنيا هر چه باشد گذرا و اندك و آميخته با كدورت است و بهره آخرت باقى و صافى و نيك: «وَ حُسْنَ ثَوابِ الآخِرَةِ».

//پایان متن.

 

[1] سنت‌هايى كه در عمق اجتماع جارى است و در سطح آن به صورت‌هاى پيروزى و شكست و عزت و ذلت نمودار مى‌شود. سنت‌هايى كه حال را به گذشته مى‌پيوندد و عبرت براى آينده است، بايد كشف و با آن تطبيق گردد ـ نه زبان است و نه ايمان سطحى، بدون درك سنت‌ها ـ بر آن‌ها بايد راه يافت و انطباق داد، آن‌گاه مشيت مطلق الهى است. (مؤلّف)

 

[2]  پس در زمين بگرديد و بنگريد... نحل (16)، 36.

[3] نمل (27)، 69.

[4] روم (30)، 42.

[5] يوسف (12)، 42.

[6] غافر (40) 21 و 82 .

[7] عنكبوت (29)، 20 و...

[8] انفال (8)، 38.

[9] حجر (15)، 13.

[10] كهف (18)، 55 .

[11] پس آيا جز همان سنّت [و قانونى] كه بر پيشينيان گذشت چيز ديگرى را چشم به راه هستند؟ پس [بدان] كه هرگز براى سنّت خدا دگرگونى و تحّول و تكاملى نخواهى يافت. (فاطر (35)، 43).

[12] و بى‌گمان به خدا قسم من حتماً چنين مى‌بينم كه آن مردم به وسيله اتحاد و يك‌پارچگى كه بر گرد باطلشان دارند و به علت پراكندگى شما از پيرامون حقى كه در اختيار داريد، بدون شك دولت و حكومت را از دست شما خواهند گرفت. (نقل از خطبه 25 نهج البلاغه) (مؤلف).

[13] بلكه به وسيله حق بر باطل مى‌كوبيم تا مغزش از هم بپاشد پس به ناگاه آن را نابود شدنى مى‌يابى. انبياء (21)، 18.

[14]    هر گيا را كش بود ميل علا                   در مزيد است و حيات است و نما

چون كه گردانيد سر سوى زمين             در كمى و خشكى و نقص و غبين

ميل روحت چون سوى بالا برد               در تزايد مرجعت آنجا بود

درنگون‌سارى سرت سوى زمين              آفلى حق لا يحب الآفلين

(مؤلف)، مولوى، مثنوى، دفتر دوم، بيت 1812.

[15] چون يكى مو كژ شد از ابروى او                شكل ماه نو نمود آن سوى او
موى كژ چون پرده گردون شود                  چون همه اجزات كژ شد چون شود
علم‌هاى اهل دل حمالشان                         علم‌هاى اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند يارى شود                   علم چون بر تن زند بارى شود
(مؤلف)، همان جا، بيت 120.

 

[16] پيروزى امروز ما در برابر شكست روز بدر، و جنگ حالات مختلفى خواهد داشت.

[17] اين شكست ، برابر با شكست آن روز شما نيست. كشتگان ما در بهشت به سر مى برند و كشتگان شما درآتش.

[18] حيله خود را چو ديدى باز رو                          كز كجا آمد سوى آغاز رو
هر چه در پستى است آمد از علا                       چشم را سوى بلندى نه هلا
روشنى بخشد نظر سوى علا                            گرچه اول خيرگى آرد بلا
(مؤلف)، مولوى، مثنوى، دفتر دوم، بيت 1973.

[19] تداول مبتنى بر آزمايش، اصلى از اصول تعاليم قرآن است، چه در سطح عمومى و بشرى و چه آزمايش مومنان و پايه گرفتن و خالص شدن ايمان توحيدى. در بسيارى از سوره‌ها و آيات قرآن با تعبيرات و كلمات مختلف «بلاء، ابتلاء، فتنه، امتحان» اين اصل و شناخت و نتايج آن تبيين شده است. (مؤلّف)

[20] شهداء، جمع شهيد به معناى شاهد و مشهود: حضور عينى بر ديگران، يا ديگران بر او و شاهد و مشهود خدا. كشته راه حق را، به همين جهت شهيد گويند. (مؤلّف)

[21] بقره (2)، 143.

[22] نساء (4)، 69.

[23] نساء (4)، 135.

[24] مائده (5)، 8.

[25] حج (22)، 78.

[26] زمر  (39)، 69.

[27] گر تو نقدى يافتى مگشا دهان                 هست در ره سنگ‌هاى امتحان
سنگ‌هاى امتحان را نيز پيش                 امتحان‌ها هست در احوال خويش
امتحان بر امتحان است اى پدر                هين به كمتر امتحان خود را مخر
ز امتحانات قضا ايمن مباش                    هان ز رسوايى بترس اى خواجه تاش
چون زند او نقد ما را بر محك                   پس يقين را باز داند او ز شك
(مؤلف)، مولوى، مثنوى، دفتر اول، بيت 3148.

[28] «يا كوكباً راق مرآه و منظرهفَكَاَنّ للدّهر ملأ السّمع و البصر»ندا و اشاره «شيخ عذرى» به سر آن سرور ـ سيد الشهدا ـ است كه بر نيزه دشمن بالا رفت و همى بالا مى‌رود وچون كوكب درخشان چشم و گوش‌ها و دل‌ها را پر كرده به سوى خود و هدف آسمانى خود جذب مى‌كند. (4محرم 98). (مولّف)

[29] مولوى، مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 100 و 101 و 106 و 107.

[30] بخوان به نام پروردگارت همان كه آفريد. انسان را از خونى بسته آفريد. بخوان و پروردگار تو ارجمندترين است. همان كه به وسيله قلم آموخت. و به انسان آنچه را نمى دانسته آموخت. العلق (96)، 1 تا 5.

[31] توبه (9)، 16.

[32] بقره (2)، 214.

[33] عنكبوت (29)، 2.

[34] انبياء (21)، 35.

[35] بقره (2)، 155.

[36] محمد (47)، 4.

[37] محمد (47)، 31.

[38] مائده (5)، 48.

[39] آل عمران (3)، 152.

[40] آل عمران (3)، 154.وَلكنَّ اللّهَ سُبحانهُ يَبتَلِى خَلقَهُ بِبَعضِ ما يَجهَلُونَ اَصلَهُ تَميِيزاً بالاِختِبارِ لَهُم وَ نَفياً لِلاِستِكبارِ عَنهُم وَ اِبعاداً لِلخُيَلاءِ مِنهُم. (مولّف) نهج البلاغه از خطبه قاصعه (192). ليكن خداى سبحان آفريدگان خود را با برخى ازچيزهايى كه ريشه آن را نمى‌دانند، [با دادن اختيار و آزادى  به آنان] مى‌آزمايد بدان هدف كه براى آنان آزمونى باشد و خود بزرگ بينى را از آنان بزدايد و خودپسندى‌را از آنان دور كند.

[41] نى شما گفتيد ما قربانى‌ايم                   پيش اوصاف بقا ما فانى‌ايم
ما اگر قلاش اگر ديوانه‌ايم                   مست آن ساقى و آن پيمانه‌ايم
بر خط و فرمان او سر مى‌نهيم             جان شيرين را گروگان مى‌دهيم
تا خيال دوست در اسرار ماست             چاكرى و جان سپارى كار ماست
هركجا شمع بلا افروختند                     صدهزاران جان عاشق سوختند

(مؤلّف)، مولوى، مثنوى، دفتر دوم، بيت 2570.

[42] ما هستيم كه مرگ را ميان شما مقدّر كرده‌ايم. واقعه (56)، 60.

[43] بگو آن مرگى كه از آن مى‌گريزيد قطعاً ديدار كننده با شماست. جمعه (62)، 8.

[44] همان كسى كه مرگ و زندگى را آفريد. المك (67)، 2.

[45] در روايات مجمع البيان: مردمى از منافقان و سست‌ايمان‌ها، پس از نداى مشركان: «الا قد قتل محمد» به هم گفتند: كاش فرستاده‌اى به سوى عبداللَّه بن ابى بفرستيم تا از ابى سفيان براى ما امان گيرد. و بعضى كه خود راباخته بودند گفتند: اگر راست است كه محمد كشته شده به آئين اول خود برگرديم! انس بن نضر گفت: اى قوم اگر محمد كشته شده پس خداى محمد كه نمرده است و پس از محمد از زندگى چه مى‌خواهيد، پس بجنگيد براى همان چيزى كه رسول خدا براى آن جنگيد و بميريد بر همان چيزى كه بر آن مرد. سيره ابن هشام: نضر اين سخن را با عمر و طلحه و گروهى از مهاجر و انصار به زبان راند، آن‌گاه گفت: پروردگارا من پوزش مى‌طلبم از آنچه اينها «مسلمانان» مى‌گويند. و از آنچه آنها «منافقان» پيش آورده‌اند تبرى مى‌جويم، سپس با شمشير خود سخت به دشمن حمله برد تا شهيد شد. (مولّف)

[46] بقره (2)، 246.

[47] انفال (8)، 15 و 16.

[48] حشر (59)، 12.

[49] توبه (9)، 25.

[50] آل عمران (3)، 155.

[51] اعراف (7)، 125.

[52] انشقاق (84)، 9.

[53] آل عمران (3) 127.

[54] آل عمران (3) 171.

[55] بقره (2)، 143.

[56] شعراء (26)، 227.

[57] مصطفى را وعده كرد الطاف حق                 گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را حافظم                      بيش و كم كن را ز قرآن رافضم
من مناره پر كنم آفاق را                            كور گردانم دو چشم عاق را
من ترا اندر دو عالم رافعم                          طاعنان را از حديثت دافعم
منبر و محراب سازم بهر تو                       در محبت قهر من شد قهر تو
چاكرانت شهرها گيرند و جاه                     دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى، دفتر سوم ، بيت 1196.

[58] انعام (6)، 2.

[59] مؤمن (40)، 67.

[60] منافقون (63)، 11.

[61] حج (22)، 5.

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 54 تا 90.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدئویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
 
 
 
 

دیدگاه‌تان را بنویسید

اگر در رابطه با محتوای فوق اطلاعات تکمیلی دارید، از طریق کادر زیر با کتابخانه «طالقانی و زمانه‌ما» در میان بگذارید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *