آیتالله طالقانی درباره جلال آل احمد سخن میگوید
اولاً باید بدانید که «جلال» پسرعموی من بوده است و از بچههای طالقان بود. پدر ایشان از پیشنمازان خوشبیان و متعبد بود و تعبدش خشك بود. آدمی اهل دعا بود و در محلههای جنوبی تهران (طرفهای پاچنار) مینشستند.
«جلال» از بچگی باهوش بود؛ با استعداد بود و با هم معاشرت خانوادگی داشتیم. در سال ۲۲، 23 در خیابان شاهپور «انجمن تبليغات اسلامی» تشکیل داده بودند و ایشان از همان ابتدا عضو فعال آنجا بود. ولی وقتی مکتب کمونیستها به وسیله تودهایها گسترش پیدا کرد، جلال عضو فعال و از نویسندههای حزب شد که مسائلش را به صورت رمانتيك مینوشت و در این اواخر، بعد از اضمحلال تودهایها مطالعاتش که عمیق شد، تقریباً به ملت و آداب و سنن خودمان برگشت و به مذهب گرایش پیدا کرد.
بهترین کتابهایش به نظر من، دو کتاب «غربزدگی» و «خسی در میقات» اوست که این «خسی در میقات» را در سفر حج خود نوشته است که هم جنبۀ سیاسی دارد و هم فلسفۀ حج را در بعضی جاها خوب بیان کرده است.
آن وقتهایی که در شمیران جلسات تفسير قرآن داشتم، به آنجا میآمد. يك روز به جلال گفتم: «این وضعی که برای تو پیش آمده که بر اثر آن، به مکاتب دیگر روی آوردی، نتیجۀ فشاری است که خانواده بر شما وارد میکرد.» مثلاً اجباراً او را به «شاه عبدالعظيم» میبردند تا دعای «کمیل» بخواند!
در این اواخر جلال خیلی خوب شده بود و به سنت اسلام علاقهمند. دو هفته قبل از فوتش با هم از شمیران میآمدیم. به من اصرار کرد که به کلبه او در «اسالم» یکی از نقاط جنگلی شمال برویم. میگفت: «برویم تا درد دل کنم.» و من انتظار داشتم به آنجا برویم که خبر فوتش را آوردند.
روزنامه کیهان ۱۴ شهریور ۵۸
پایان متن//
از آزادی تا شهادت، اسناد جنبش اسلامی: قسمت اول از جلد دوم، تهران: انتشارات ابوذر، 25 مهر 1358، صص 292 -293
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.