معرفی: آیت‌الله طالقانی این مقاله را در سال 1340 در نشریۀ مکتب تشیع منتشر کرده است. طالقانی در این مقاله تأکید می‌کند که برای پاسخ به این مسئله که برخی دین را عامل عقب‌ماندگی می‌دانند باید علمای اسلام به موضوع بقای نبوت بپردازند. او در تکمیل این بحث ضمن بیان این که تغییر مصالح بشری ناشی از تکامل نفسانی بشری است که نوعی و تدریجی است، تبیین می‌کند که در هر دوره‌ای عده‌ای اندک که آماده‌ترند، در رأس هرم جامعه قرار می‌گیرند و طلیعه‌دار تحول می‌شوند و قاعدۀ هرم که عامه مردمند را به دنبال خود می‌کشند. او رسالت انبیا و خاتمیت پیامبر اسلام را هم در همین چارچوب تحلیل می‌کند.
تاریخ ایجاد اثر: خرداد 1340
منبع مورد استفاده: مناره‌ای در کویر؛ مجموعه مقالات آیت‌الله طالقانی، جلد اول (توحید و استبداد)، محمد بسته‌نگار، چاپ اول، 1377، انتشارات قلم، صص 143-150؛ به نقل از سومین نشریۀ سالانۀ مکتب تشیع، ذیحجه 1380، خرداد 1340، صفحه 159-168.
متن

خاتمیت و اجتهاد زنده 

عقیده به نبوت، مانند توحید، از اصول اعتقادی است که به اتفاق علما، تقلید در آن جایز یا کافی نیست و باید هر کس با اتکای به برهان و دلیل به این اصول معتقد شود و به گفتۀ علامه حلی رضوان‌الله عليه: «کسانی که این اصول را با دلیل در نیابند از ربقه‌ی مؤمنین خارجند و مستحق عذاب دائم می‌باشند.»

این اندازه استقلال در فكر و آزادی عقلی در هیچ آیینی جز اسلام نیست. 

علمای اسلام و متکلمین بحث نبوت را دو قسمت نموده‌اند: نبوت عامه یا مطلقه، نبوت خاصه. پس از آن‌که نبوت عامه را به دلیل حکمت و عدل اثبات می‌نمایند، به بحث نبوت خاصه که به اثبات نبوت خاتم انبیا منتهی می‌شود، می‌پردازد. 

آنچه این بحث را تکمیل می‌نماید، بیان سر اختلاف شرايع و تعدد انبیاء و خاتمیت است که از کوتاهی در بررسی این بحث شبهههایی برخاسته و مدعیان نبوت و پیغمبران ساختگی از همین نقطه مبهم بهره‌برداری کرده و مردمی را منحرف ساخته‌اند. 

بیشتر گرفتاری مسلمانان، پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) تا امروز با منکرین خاتمیت و مدعیان نبوت بوده و امروز هم کسانی است که دین و انبیا را برای دوره‌های عقب‌ماندگی فکری و علمی می‌دانند و عقل و علم را در دوران‌های پیشرفت فکر، برای تأمین مصالح بشر کافی می‌پندارند. مردمی که دچار بیماری‌های روحی و عکس‌العمل اوضاع و بعض مظاهر دینی نشده و تصمیم بر بی‌اعتقادی نگرفته‌اند، اصل توحيد و نبوت عامه را با اندک توجه و استدلالی می‌پذیرند. آن‌چه امروز دشوار می‌نماید، توجه عامۀ درس‌خوانده‌ها است، به بقای نبوت و دستور آن برای همیشه. 

بیشتر متکلمین و علمای گذشته هم چندان به این بحث نپرداخته و سرسری گذشته و به همان تعبد اکتفا نموده‌اند، در زمان گذشته هم مثل امروز مورد ابتلا نبوده. مثلاً فاضل مقداد در شرح باب حادي عشر، پس از بحث نبوت عامه با چند جمله‌ای دربارۀ علت اختلاف و تعدد انبیا می‌گذرد و وارد بحث نبوت خاصه می‌شود و می‌گوید: «از آنجا که به حسب اختلاف زمان و مردم مصالح مختلف است، مانند بیماری که از جهت دوره‌های مختلف مرض، چگونگی معالجه و مداوایش مختلف می‌شود و مزاجش متغیر می‌گردد. چنان‌که در زمانی معالجه‌ای می‌باید که در زمان دیگر نشاید، همچنین نبوت و شریعت به حسب اختلاف مصالح خلق و زمان و اشخاص متغیر و مختلف می‌شود. این علت و سرّ منسوخ شدن شرایع بعضی به بعض دیگر است. تا آن‌که نبوت و شریعت به پیغمبر ما محمد (صلی الله علیه و آله) رسید که شریعتش به مقتضای حکمت، ناسخ شرایع گذشته و باقی به بقای تكليف است.»

آنچه فاضل محقق دربارۀ حکمت اختلاف شرایع به حسب اختلاف مصالح بیان کرده‌اند، تا حدی قانع‌کننده است. ولی با اعتراف به تغيير مصالح، ختم شرايع و ابدیت شریعتی برای چه؟ و تنها حواله به مقتضای حکمت قانع‌کننده نیست. توضیح آن‌که پس از اثبات نبوت عامه، اگر برای همیشه یک شریعت و یک پیغمبر کافی است، تغيير و نسخ برای چه؟ و اگر کافی نیست چون مصالح متغیر و تکامل دائم است، پس حکمت ختم و ابدیت شریعتی چیست؟ 

از آنجا که پراکندگی و تلاش اعتقادی برای جوامع مرتبط بشری از هر جهت خطراتی پیش آورده که هر چه می‌گذرد، محسوس‌تر می‌شود، شایسته است علمای اسلامی این مطلب را بیشتر مورد دقت قرار دهند. 

آنچه خود به آن معتقدم می‌نگارم و در معرض قضاوت اهل نظر قرار می‌دهم تا اگر اشتباهی به پیش آمده، رفع نمایند و اگر نقصی دارد، کامل گردانند. 

پوشیده نماید که در این باره فرصت بیشتر و بحث مفصل‌تری می‌باید که اجمال آن وابسته به توجه و اثبات چند مطلب است: 

١- تغيير مصالح مربوط به تکامل است. تکاملی که در اینجا مورد نظر است، تكامل علمی و هنری و اجتماعی نیست بلکه تکامل ذاتی و نفسانی بشری است که دیگر چیزها از آثار و لوازم آن می‌باشد. 

این تکامل است که انسان را متدرجاً از حيوانات جدا و مستقل می‌سازد. 

حيوانات نظام زندگی و حیاتشان از منشأ غریزه است و حکومت غریزه بر آنها به زندگی و ادامۀ حیاتی فردی و نوعی آنها سامان می‌دهد. اولین مرحلۀ تحول از این عالم، ظهور عقل و اختیار می‌باشد. هرچه عقل و آزادی در عمل قوی‌تر گردد، حکومت غریزه ضعیف‌تر می‌شود و به موازات آن احساس مسئولیت دربارۀ عمل بیشتر می‌گردد. از همین جا تکلیف پیش می‌آید. 

۲- این تکامل، نوعی و تدریجی است. در مسیر تاریخ افراد استثنایی از این قاعده و نظام خارج می‌شوند، مانند انبیا و کسانی که مانند آنها هستند که وجود آنان دلیل بر جهش و تحول ناگهانی است. 

تکامل نوعی و عمومی را در مسیر تاریخ می‌توان مانند شکل مخروطی فرض کرد که در رأس آن افراد محدود، آماده‌تری می‌باشند تا به حسب درجات به قاعده میرسد. رأس پیوسته پیش می‌رود و پس از چندی قاعده محل رأس را می‌گیرد. رأس که عده‌ی اندکی هستند، دیگران را به دنبال می‌کشند و در هر مرحله‌ای طلیعۀ تحول و انقلاب نفسانی می‌باشند. 

۳- به موازات طلوع عقل و اختیار و آزادی و احساس مسئولیت در رأس یا طلیعهها به قاعدۀ تطابق نظام و پیوستگی عالم، تکلیف و بیان حساب عمل پیش می‌آید. یا به عبارت دیگر کمکی لازم است تا از عقل سرپرستی نماید، مبادا یکسره محکوم غریزه شود و این آزادی از دست برود. اینجاست که انبیا یعنی همان‌هایی که وجود فکری و عقلی‌شان جهش و برون از مسیر تکامل است، به مقتضای مصالح زمان، یعنی حدود تکامل بشری برانگیخته می‌شوند. یعنی بعثت آنان در همان حد ادراک و مسئولیتی است که در طلیعه‌های تکامل می‌باشد. اگر تکامل به آنجا رسید که طلایع یا پیشدرآمدها بتوانند با اصول تکامل بپیوندند، یا به عبارت ساده اصطلاحی مبانی اعتقادی و عملی دریابند و نظام فکری و عملی را تنظیم نمایند باید شریعتی آورده شود که راه و رسم و اصول و مبانی را برای همیشه تنظیم نماید و بشر را به حال خود گذارد. زیرا چنان‌که در نظام خلقت بیش و کم نیست و هر چیزی به اندازه‌ی حاجت و ضرورت اعطا شده. در نظام تشریع هم زیادی و فضول نباید باشد. در اینجاست که نبوت ختم می‌گردد. 

۴- آنچه از بررسی احوال و اقوال و دعوت پیغمبران گذشته به گواهی کتب و دستورات و باقیماندۀ پیروان آنها به دست می‌آید، دعوت پیمبران نخستین به مقتضای طلیعههای بشری در حدود پرستش خدای یکتا و پندها و ارشاداتی بوده. پس از آن آثار نیک و بد اعمال، در حدود ثواب و عقاب این جهان، سپس عالم دیگر تذکر داده شده. یعنی هر آنچه قابل درک عقل بسیط فطری بوده. پس از دوران‌هایی دستورات و احکامی تنظیم شده و به صورت قوانین محدود به زمان و مقتضیات آن مردم در آمده، چنان‌که قوانین توارث به همین روش است. خواه نخواه دوره‌ای فرا می‌رسد که در طلیعۀ تكامل عقول، برای استقلال و به پا خاستن آماده می‌شود. در این دوره می‌باید پیمبری برانگیخته شود که رسالتش دستگیری و برای انداختن عقلای پیشرو باشد. این رسالت می‌باید اصول اعتقادی و تکالیف و روابط عمومی را به طور کامل ابلاغ نماید. چنان‌که با نشان دادن هدف خلقت و تقویت عقل و اراده و تنظيم عمل، بشر هر چه بخواهد در مراتب ایمان و یقین پیش رود و بال و پر فکرش در هر مجال باز شود. آن اصول عقلی و عملی مانند نقشۀ روشن باید در مقابل فکرش قرار گیرد تا برای همیشه و همه به مقتضای ظروف و استعدادها، وظیفه و تکلیف را تشخیص دهد و اعمال و وظایف روز را با آن منطبق گرداند. این دوره، دورۀ ختم دین و کمال آن است. چنان‌که در دوره‌های تحصیلی و تكامل علمی و فنی باید دوره‌ای باشد که محصل پس از فراگرفتن حروف و کلمات و اصطلاحات، در این دوره مسائل عمومی و کلی هر رشته و فنی را فرا گیرد و قدرت درک و استنباط هر مسئله‌ای را که به پیش آید، بیابد. این دورۀ کمال و ختم تحصيل است. گرچه پیشرفت علمی هیچ گاه متوقف و ختم نمی‌شود. از آن جهت دورۀ ختم است که در این مرحله اگر بخواهد می‌تواند در هر رشته استقلال فکری و ملکه‌ی استنباط بیابد و در هر مسئله تازه‌ای نظر دهد. 

پس ختم دورۀ کلاسیک آغاز دورۀ اجتهاد و ملکه‌ی استنباط است اگر این دوره نباشد، پیشرفت علمی متوقف می‌شود و کوشش دوران گذشته بی‌ثمر می‌گردد. 

حقا اگر اجتهاد در دین متوقف شود، نه آن‌که دین و کوشش پیمبران عالی‌قدر بی‌ثمر می‌گردد بلکه دین از مسیر تاریخ و تکامل برکنار می‌شود. 

اکنون باید نظر نمود که این مطالب کلی که عقل روشن‌بین و علم و تجربه، گواه درستی آن است با واقعیت و حوادث تاریخی تطبیق می‌نماید؟ 

پس از زمان‌هایی که مردانی به نام پیمبران آمدند و عمیق‌ترین تحول فکری و اخلاقی و اجتماعی را پدید آوردند، رسولی برانگیخته شد که نخستین دعوت و توجهش، تقویت عقل و آزادی آن از خمود و تقاليد و مواریث جاهلیت بود و همی کوشیده تا انسان را به خودش بشناساند و قدرت و سرمایه معنویش را به وی بنمایاند و آن‌چه موجب شخصیت و استقلال فکر است، با آیات بینات و دستورات عملی بیان نموده. کتابی آورده که از جهت بیان حقایق و روابط و قوانین و رسایی، معجزۀ عقلی و باقیه است و سنتی باقی گذارده که مبین مجملات و شارح کلیات و اصول تکالیف می‌باشد. 

پس از آن درهای کوشش و تحقیق را بر اساس عقل و کتاب و سنت به روی همه بازگذارده. آیا دیگر جایی برای تأسیس قوانین یا آییننویسی باقی می‌ماند؟ 

آنچه نارسایی یا نقص به نظر می‌رسد و اعتراض می‌شود، یا از جهت کوتاهی فکر و جهل به این شریعت یا از جهت تأثیر از محیط یا دشمنی و بهانه‌جویی است. یا کوتاه و منحرف نمایانده شده است. 

پس اجتهاد ملازم با خاتمیت و نسخۀ باقيۀ آن است. یا اجتهاد، نبوت مقید و با واسطه می‌باشد و همان شرایط نبی را مجتهد، به صورت نازل‌تر و عمومی‌تر باید دارا باشد. 

نبی بلاواسطه از وحی می‌گیرد، مجتهد به واسطه. او کتاب می‌گیرد این از روی کتاب. او معصوم است. این باید عادل باشد. وی واقع را بدون اشتباه درک می‌کند. این می‌کوشد با احتمال خطا آن را استنباط نماید. نبی بر همۀ آثار عمل اطلاع دارد و خبر میدهد. به همین جهت نامش بشیر و نذیر است. مجتهد با تشخیص حکم، به عنوان ثواب و عقاب تكليف را بیان نماید.

مجتهدین اسلام، برای فهم و درک احکام، پس از ظواهر کتاب و سنت به آن اصول عقلی اتکا می‌نمایند که متکی به شرع باشد. زیرا همچنان که شرع بدون عقل درک نمی‌شود، عقل هم بی‌تکیهگاه شرع مستقیم نمی‌گردد. 

اجتهاد از نظر قرآن 

قرآن کریم بیشتر آیاتش دعوت به تفکر و تدبر و سؤال و تحقیق در دین می‌باشد. 

صریحترین آیهای که اجتهاد را واجب کرده، آیۀ آخر سورۀ توبه است. در بین آیات جهاد این آیه می‌باشد که گویا جهاد را مقدمه برای این جهاد یا اجتهاد بیان نموده. جهاد باید محیط را آماده سازد و موانع را بردارد تا عقول برای اجتهاد آماده گردد.

«وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»

مؤمنین را نشاید که یکسره کوچ نمایند. پس چرا نباید از هر فرقه‌ای از آنان طایفه‌ای کوچ نماید تا در دین بررسی و تفقه نماید و قوم خود را چون به سویشان بازگشتند، بیم دهند. تا شاید آنان اندیشناک شوند. 

با دقت و تأمل در این آیه، وظیفۀ عموم مردم با ایمان دربارۀ فقاهت و اجتهاد و معنای آن و تكلیفی که فقیه نسبت به مردم دارد استنباط می‌شود. 

«نفر» دل کندن و بار و بنه بستن و کوچ نمودن و رمیدن است. گویا کسی که آمادۀ فراگرفتن دین است، باید از هر چه دل بكند و علایق خود را سبک گرداند تا ظرف خاطر و ذهنش تهی و زندگیش سبک شود. از جملۀ اول آیه چنین استفاده می‌شود که کوچ نمودن برای تفقه وظیفۀ عموم مؤمنین است ولی برای همه امکان ندارد. با نظام زندگی کوچ نمودن همه نمی‌سازد. 

از «كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ» چنین بر می‌آید که از هر طبقه و دسته‌ای که امتیازات مخصوص نفسانی و حرفه‌ای و تربیتی از دیگران ممتاز و جدایش کرده، یک دسته آماده‌تر باید کوچ نمایند و از این دسته به «طائفه» تعبیر شده که مانند خونی که در بدن پیوسته می‌گردد و از حجرات ریه، هوا و قدرت می‌گیرد و به همۀ اعضا و جهازات بدن می‌رساند، باید برای تحصیل و تفقه به مراكز آماده روی آرند و در میان مردم بگردند. هر دسته، قوم و قبیلۀ خود را انذار نمایند تا شاید عامه مردم اندیشناک شوند. آن‌گاه اندیشه و هراس در مردم پیدا می‌شود که متوجه به مسئولیت و تکلیف گردند.

علمای کلام و اخلاق به قرینۀ «انذار و حذر» گمان کرده‌اند که این آیه راجع به فراگرفتن اصول اعتقادی یا امور اخلاقی است. با آن‌که تفقه در دین که مبنای جامعش وظایف عقلی و نفسانی و علمی است، عمومیت دارد و انذار و حذر دربارۀ همه است. چون با هر تکلیف واجب و حرام، انذار از عقاب در ترک و فعلش همراه است. 

غزالی می‌گوید: «در کلمۀ فقه تصرفاتی شده، از جهت تخصیص، نه نقل و تحویل. زیرا فقه را اختصاص داده‌اند به فروع فرعیه در فتوا و دقت و توقف نمودن در دلایل و دقایق آن و به پرگویی کردن اقوال متعلق به آن. پس هرکس بیشتر در این مطالب سرگرم باشد و دقت نماید، فقیه‌ترش می‌خوانند. با آن‌که فقه در عصر اول تنها علم آخرت و معرفت آفات و مفسدات اخلاق و مطلع شدن بر پستی دنیا و چگونگی روی آوردن به آخرت بوده. آن‌گاه به همین آیه استدلال می‌نماید که کلمۀ انذار ربطی به مسائل و فروع طلاق و عتاق و معاملات ندارد.» 

ولی آقای غزالی خواسته است، تفقه را تعمیم دهد و مخصوص مسائل فرعی نداند. با آن‌که خود آن را مخصوص مطالب اخلاقی گردانیده است و جملۀ «وَلِيُنذِرُوا» را شاهد آورده، با آن‌که همۀ احكام مشعر بر انذار است. این آقایان علمای اخلاق و عقاید گویا انسان را تنها سرشته نفس و عقل می‌پندارند، حوائج جسم و غرایز را در انسان نادیده گرفته‌اند، با آن‌که انسان ترکیبی از جسم و جان و غرائز و اخلاق است. دین جامع همان است که همه در راه سعادت پیش برد و برای هر جهت احکام و وظایفی تعیین نماید. زیرا اختلال امر دنیا موجب اختلال نظم اخلاق و امر آخرت است و اخلاق جدای از عقیده و عمل نیست و همۀ اینها در یکدیگر تأثیر دارند. بیان غزالی با معنای لغوی «تفقه» که کوشش و اجتهاد برای رسیدن به ریشه و اصل را می‌رساند، درست درنمی‌آید. آری بیان احکام هم تنها به عنوان امر و نهی موجب حذر نمی‌شود، مگر آن‌که (چنان که روش قرآن کریم است) همراه انذار باشد تا تأثیری ایجاد نماید. «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ».

//پایان متن

پی‌دی‌اف

مناره‌ای در کویر؛ مجموعه مقالات آیت‌الله طالقانی، جلد اول (توحید و استبداد)، محمد بسته‌نگار، چاپ اول، 1377، انتشارات قلم، صص 143-150؛ به نقل از سومین نشریۀ سالانۀ مکتب تشیع، ذیحجه 1380، خرداد 1340، صفحه 159-168.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *