لاکپشتی در دخمه
در شهری که از زمان گذشته حلقۀ ارتباطی بود میان شرق و غرب، بدین جهت پیوسته مورد توجه و هدف زور آزمایان و فاتحین جهان بوده است: میکوشیدند تا بتوانند دست زورمند و پنجه آهنین خود را به این حلقه رسانند تا آن را دستاویز سلطۀ بر جهان گردانند. در تاریخ قدیم میزان قدرت با زور و درازی دست یکی همین بود که به این سرزمین دست یابند. در این شهر زیبا مواريث تمدن شرق و تقاليد غرب درهم آمیخته؛ اینجا گهوارۀ پرورش پیمبران و مصلحین بزرگ جهان است. اینجا مرکز سور یا شام و مرکز امپراطوری صد سالۀ بنی امیه است. راستی سرزمین دیدنی است. از یک سو، آثار پیمبران و پایگاههای توحید و معابد بلند پایه و آثار فاتحین، از سوی دیگر، بهترین نمونههای تمدن عصر جدید در آن نمایان است.
سالها در این شهر بیش از هر چه نام معاویه (جنایتکار معروف) بر زبانها بود. این نام با نام خدا، با نام پیمبر، با نام سیاستمداران و فاتحین و امپراطوران همراه بود. همان کسی که اندیشههای درازش بر مغزها سایه افکند و با زور و فشار و حقهبازی بر اریکۀ سلاطين مقتدر و مسند خدایی پیمبر تکیه زد و دنیای وسیعی را با تدبیر شیطانی خود به چنگ آورد و گردن سرفرازان را نرم ساخت و سر سروران را به زیر خاک نمود. این مرد کوشید تا با قدرت شمشیر و پول و تبلیغات هر مانعی را از سر راه آرزوی امپراطوری خود و قبیلهاش بردارد و در دل مردم و تاریخ خود را جای دهد. سالیان دراز مردمی در این سرزمین تحت تأثیر تبلیغات و عناوین ساختگی او بودند. خليفة الله (نه خليفة الرسول)، خال المؤمنین، کاتب الوحی. چندین قرن در خطبهها و مساجد کشورهای اسلامی نامش با تعظیم برده میشد. سقاها در کوی و برزن رحم الله معاویه! میگفتند. مردم این سرزمین او را وارث اسلام و ملجأ دین و مؤسس دولت و مرکز قدرت و حامی خود میدانستند. کسانی که چند روزی درک محضر پیمبر را نموده بودند، برایش حدیث میساختند و آیه نازل میکردند و اولوالامرش میخواندند. بعضی از نویسندگان سنی و مستشرقین مغرض او را مجتهد معرفی کرده و میکنند و خطایش را صواب میپنداشتند!!
این خاطرات بر آن داشت تا پس از چند قرن سراغش را بگیرم و آثارش را بنگرم. با آنکه مردم این شهر برای اجابت هر درخواست روی خوش نشان میدهند چون سراغ قبر مردی را گرفتم که پدران این مردم برای نگهداشتن قدرتش سر و سینههای خود را بر جلو شمشیرها و نیزهها دادند و هنوز در اینجا طرفدارانی دارد و دشمنانش اندکند، برای نشان دادن قبرش با روی باز جواب نمیگفتند. همین با حرکت دست و اشاره چشم سمتی را نشان میدادند. تا اشارات دست و سر ما را به محلۀ کنار شهر رساند که شباهتی به دیگر بخشهای این شهر نداشت. دیوارهای خراب و کوتاه مردمی بیچاره و نزار کوچههایی پر از خاشاک و عفونت در پیچ و خم این کوچهها به درب کوتاه دخمه تاریکی رسیدیم. برونش را خاکروبه و درونش را تاریکی موحش گرفته. پیرزنی قوزپشت درب آن نشسته که رویش موی جوانیش را مینمود و مویش تارهای سپید و زرد عنکبوت را در آن گوشه تاریکی به چشم میآورد. چین شکنجها و چروکهای صورتش نمایندۀ خطوط منحرف در همی بود که اعمال مردم منحرف از صراط مستقیم در صفحه تاریخ رسم نموده است.
این بقيه للغابرين (دست لاغر نیازمندش جلو درب)، عبرت للناظرين باز بود. پول سیاهی گرفت تا درب آن سیاهچال یا دخمه یا مقبرۀ معاویه را به روی ما گشود. گویا دری از جهنم به روی ما باز شد. عفونتی آمیخته با رطوبت و هوای گرم محبوس بیرون میزد. زمینی پوشیده از زباله و خاکروبه. همچنان چشمهای خود را در وسط این اطاق تاریخ خیره کردهایم تا جایگاه ابدیش را بیابیم. ناگاه متوجه شدیم که زبالههای وسط اطاق میجنبد. آیا این دست جنایتکار باز در جستجوی گلوهایی است که صدای حق را اعلام میدارد تا در سینهها خفه نماید؟ نه این یک جفت لاکپشت است که مقبره او را جولانگاه خود کرده. خیره خیره به آن قبر نگاه کردم و گفتم: «ای معاویه! ای سایه شومی که مغز قرآنی میلیونها مسلمان را تاریک کردی و روی استعداد خدایی مردم مسلمان سرپوش شدی و هر جنایتی را به نام حق و دین نمایاندی و خانههایی را ویران کردی و استخوانهای مردان حق را زیر پای سنگینت خورد کردی و دنیایی را خوردی و خونهایی را مکیدی و سیر نگشتی! دیدی چگونه زیر مشتی خاک و خاشاک و لاکپشت و پاهای کوچک آن اثرت پنهان گشت! کردی آنچه کردی. هر چه قدرت به نام دین به دست آوردی تا پایههای قدرتت را در میان زمین مضطرب محكم سازی و وارث شوکتت یزید شوم را بر فرق مردم جای دهی و بر دلهای بیقرار مردم سروری بخشی. دیدی چسان آن قدرت، آن سطوت، در زیر پردۀ ننگی پنهان شد و بافتههایت را بادهای حوداث چون بیت عنکبوت پراکنده نمود.» آری؛ «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ». چگونه صفحات تاریخ نام وصی رسول علی عالی را با امواج هوا و نور به هر سو برد و به گوشها و دلها رساند و چهرۀ الهی او را در دلها زنده نمود. چگونه مدفن آن دختر مظلوم و پیمبرزاده را که دست ظلم فرزند فرومایه و پستت اسیر و خرابهنشین کرد، در مرکز قدرت تو برافراشت و سر سروران را در برابرش خم نمود. چگونه سخنان محکم آن دختر وحی در برابر جوان مغرور نادان ثبت سجل جهان و ثابت گردید!! «کد کیدک واسع سعیک و ناصب جهدك، فوالله لاتمحوذ کرنا و لاتميت و حينا و لاتدرک امدنا و ولا ترحض عنک عارها و هل را یک الافند و ایامک الاعدد و جمعک الابدد يوم ينادي المناد الألعنه الله على القوم الظالمين»
ترجمه: «هر نقشهای که داری، بکش. هر چه قدرت داری، بکوش. آنچه اندیشه داری، به کار بر. به خداوند سوگند نمیتوانی نام و وحی ما را از میان ببری و نه آن شعور را داری که مقصد بلند و آخرین چشمانداز ما را دریابی. نه این آلودگی ننگی که بار آوردهای میتوانی شستشو نمایی. نیست اندیشه و رأيت مگر پست و بیقرار. روزگارت نیست مگر چند روزی انگشت شمار جماعت پراکنده و ناپایدار. آن روزی که حقیقت آشکار شود و منادیان بر سر منارها و منابر بانگ بردارند – الا لعنه الله…»
از برابر آن دخمۀ تاریک عبرتانگیز عبور کردم و پیش خود میخواندم:
در گه ظلم نگون پرچم مظلوم بپاست این بنا رابه جهان دست خدا محکم زد
این صلا را به جهان عیسی بن مریم زد
و این آیه را بالای جهان آمیخته با نور و ظلمت و حق و باطل چون خط نوری مشاهده میکردم: «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون».
//پایان متن
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad