«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرً.»[1]
(این قرآن به روش و حیاتی که به راستی مستقیمتر و پابرجاتر است، راه مینماید و به ایمان آوردگانی که اعمال شایسته به جا میآورند، مژده میدهد که آنان را پاداش بزرگی است.)
قرآن؛ منبع هدایت بشر
این بحث در مقدمۀ تفسير[2] هم آمده است ولی در آنجا جامع نیست. قرآن کریم کتابی است از مبدأیی بالاتر از فکر و عقل بشر. همانطور که شب جمعۀ قبل عرض کردم، قطع نظر از ایمان و عقیدۀ دینی، قرآن از نظر تاریخی هم کتاب مهمی است، هم از نظر سابقه، هم از نظر تحولات اجتماعی و فکری که ایجاد کرده است، هم از نظر محفوظ ماندنش و هم از جهت ضبط و سندیت تاریخیاش. از هر جهت اهمیت دارد و البته از همه مهمتر همان آثار عظیمی است که این کتاب تا به حال در دنیا داشته است. به خصوص برای ما مسلمانان عقب افتادۀ امروز و کشورهای دنبالهرو از نظر علوم و صنایع و خودباخته که نه تنها ثروتهای مادی بلکه عقل خود را هم باختهاند که این منتهای باختن است!
متأسفانه، مسلمانان روشنفکر و فهمیده، در تمام ممالک اسلامی، دربارۀ هر چیزی به گفتههای اروپاییان استناد میکنند و با چشم آنان حقایق را میبینند. تصور این طبقه این است که قرآن کتابی تشریفاتی است و البته عملاً میبینیم که تشریفاتی هم شده است. زیرا تنها در مجالس فاتحه و ختم و سر قبر اموات خوانده میشود. البته گاهی هم قسمهای دروغ به آن میخورند!
اشكال بزرگتری که در کار ما ایرانیان هست، حجابی است که بین ما و قرآن از جهت زبان وجود دارد که باعث میشود حقیقتش را دیرتر درک کنیم. از طرف دیگر، افکار و نظریاتی که هر روز از دنیای خارج میآید و تحیری که برای همه ایجاد میکند، به مسلمانان عملاً میفهماند که قرآن در این دنیا هیچ صیغهای نیست و به کار علم و فن و صنعت و علوم اجتماعی نمیخورد و به اصطلاح بعضی، با عقل درست درنمیآید. در اینجا طبعاً این معنی به ذهن خطور میکند که این قرآن یا در اصل موقعیتی در جهان نداشته است یا امروز موقعیتی ندارد. ولی آیا مطلب همین است؟ برای پاسخ به این سؤال یا شبهه، نخست باید تحلیل کنیم و ببینیم که اساساً خواست انسان و مطلوب و مقصود غایی او در زندگی چیست؟
انسان نیازمند چیزهایی است؛ مثلاً غذا و مسکن و لذاتي هم علاوه بر آنها. آیا خواست انسان به همین جا ختم میشود؟ یا مطلوب انسان ریشهدارتر و عمیقتر از اینهاست؟ دقت در ساختمان بدنی انسان نشان میدهد که با سایر حیوانات و موجودات زنده خیلی فرق دارد. وقتی نوزاد حیوان از تخم بیرون میآید یا متولد میشود، برای زندگی کردن و راه رفتن باید بداند و اگر آن را نداند از بین میرود. همچنین غذا خوردن، شکار کردن، شناخت دشمن و دفاع از خود و مانند آنها را باید بداند. اینها را هدایت حيوانات میگویند، این هدایت را غریزۀ حیوانات بر عهده دارد. برای ادامۀ بقا و حیات حیوان، غریزۀ آنها پیوسته تقویت میشود؛ بنابراین، این را هدایت غریزی هم گفتهاند. بشر از بعضی جهات با حیوانات شریک است. مثلاً در موقع تولد، مکیدن را کسی به نوزاد انسان یاد نمیدهد یا نالیدن و فریاد زدن در مقابل ناراحتی را خود طفل میداند. این غریزه تا حدی راه مینماید ولی کافی نیست. انسان گرفتاری بزرگتری دارد که آن عقل است. عقل اختیار را از غریزه میگیرد، ولی خودش هم قدرت تشخیص ندارد و برای انسان تکلیف پیش میآورد: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»[3] حیوانات با یکدیگر اختلاف ندارند ولی دو تن از افراد آدمی نمیتوانند یکسان فکر کنند. بشر مختار و آزاد است و مانند حيوان محکوم و مقهور طبیعت و غریزه نیست. اما چون اختیار دارد، هیچ حدی برای غرایزش قائل نیست. وقتی که اختیار عقل دست بشر باشد، آن را منحرف میکند و به زیان خود و اجتماعش به کار میبرد. حتى عقلای بشریت هم همینطورند. یعنی دو تن از آنها نیست که مانند هم فکر کنند و گاه گفتۀ یکی ضد گفتۀ دیگری است.
پس، لازمۀ زندگی بشر چیست؟ لازمۀ زندگی او، پیشتر و بالاتر از هر چیز، هدایت است. قدرت و هدایتی که او را در تمام طرق زندگی و در تمام شعب زندگی مادی و معنویاش راهنمایی کند. عقل تا حدی هدایت میکند. مصلحان دنیا و تجربیات بشری تا حدی حقایق را میفهمند ولی کافی نیست. تنها انبیاء هستند که به طور کامل رهبری میکنند.
در اینجا دو سؤال مطرح است: آیا بشر به هدایت احتیاج دارد؟ و دیگر آنکه آیا خود بشر میتواند راه هدایت را تشخیص دهد و با عقل خود آن را بشناسد؟ اگر میتواند، پس این همه اختلاف از کجاست؟ پاسخ این است که چون بشر نیازمند هدایت است و خود نمیتواند هدایت خویش را عهدهدار شود، به راهنما و هدایتکنندهای مافوق خود احتیاج دارد. عقل که آن را هادی میپندارند، در کوران شهوات و خشمهای انسان، چراغی کم نور و سوسویی از دور بیش نیست.
اما این هدایت از کجا ناشی شود و از چه منبع؟ «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرً». این قرآن است که در هر چیز راهنمای توست و تو را به آینده امیدوار میکند. زیرا باید دانست که یکی از بدبختیهای بشر نومیدی است.
و هدایت بشری قسمی غریزی است و قسمی فطری. قرآن بر فطرت تکیه دارد. زیرا فطرت از لحاظ تعلیم و تربیت بسیار مهم است. فطرت یعنی خواستههای اولیه، دست نخورده و منحرف نشدۀ بشر. به آنچه بشر با فطرت خود در مییابد، «فطريات» گفته میشود. عقل بسیط انسان با آنکه در ابتدای تولد هیچ درک نمیکند، ولی دو مطلب را فطرتاً میفهمد: اول آنکه محتاج است و دوم آنکه مبدأ بینیازی هست که به داد او برسد و از او دستگیری کند. بشر فطرتاً وسیلهای در اختیار دارد که با آن نیاز خود را اعلام کند و آن ناله و استغاثه است. دعا مرحلۀ رشديافتۀ همین استغاثههای فطری بشری است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»[4] بقاطلبی در فطرت بشر است. بشر به حسب فطرت، زندگی خود را همیشگی میداند و همیشگی میطلبد. این فطرت قدری که تعالی پیدا کرد، به صورت عقل درمیآید و میخواهد محركات فطری را با عقل دریابد. اینجاست که راهها مختلف میشود. «کل مولود يولد على الفطره، ثم ابواه يهودانه و ینصرانه و يمجسانه»[5]
پدر و مادر و محیط است که انسان را تربیت میکنند و بار میآورند. چنانکه بعد هم که بالغ شد، نمیداند چرا این راه خاص و نه راه دیگری را اختیار کرده است. همین که پای عقل و تشخیص به میان آمد، محکوم و همرنگ محیط میشود و نمیتواند آزاد فکر کند. از این روست که به اختلاف محیط، اختلاف طرق پیش میآید.
چنان که گفتیم، انسان فطرتاً خود را باقی میداند. ولی عقل به او میفهماند که میمیرد. پس، از چه راه بقایش را تأمین کند؟ هر کس مایۀ بقا را در چیزی میبیند. یکی در پول، دیگری در ساختمان و عدهای در چیزهای دیگر. هیچ کس نیست که عقیده به بقا نداشته باشد. اختلاف فقط در راه رسیدن به آن است. انبیاء آمدهاند با هدایت همین حس بقاطلبی بشر را به معاد یادآور شوند. آنها از همین رو میخواهند شهوات آدمی را متعادل کنند. چه هر میل و شهوتی در انسان که متعادل نباشد باعث بدبختی است. نه کم آن درست است نه زیاد آن. پس، دین و کتاب، یعنی قرآن، میتوانند بشر را هدایت کنند. باید به یاد داشت که بشر ناگزیر از داشتن دین است. اگر دینی آسمانی نپذیرفت، دینی زمینی میجوید. اگر خدا را نپرستد، بت، خورشید، پیشوا، بشر، پول، جاه، و… را میپرستد. این است که شب و روز باید گفت: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ». این دعا جامع همۀ دعاهاست. میلیونها مسلمان در شبانه روز در سراسر جهان این دعا را میخوانند. در هر چیز، اعم از زندگی روزمره، معاشرت، مال، پرستش خدا، باید گفت: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» و این سر سعادت بشر است که جز خدا را نپرستد.
«إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ». این پاسخ به ندای فطرت است و سائق فطرت برای تأمین بقا «وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ» راه رسیدن به بقا را به روی انسان باز میکند. «الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ» آنان که حساب کار را میکنند و کوشش بیهوده به کار نمیبرند. «اَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرً» کارشان بینتیجه و پاداش نخواهد ماند. این همان کاری است که قرآن انجام میدهد.
//پایان متن
[1]) «قطعاً این قرآن به [آیینی] که خود پایدارتر است راه مینماید و به آن مؤمنانی که کارهای شایسته میکنند، مژده میدهد که پاداشی بزرگ برایشان خواهد بود». اسراء (۱۷)، ۹.
[2] نک: تفسیر پرتوی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، ج ۳، ج ۱، ص ۲۲–۱
[3]) «ما امت [الهی و بار تکلیف] را به آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند، ولی انسان آن را برداشت. راستی او ستمگری نادان بود». احزاب (۳۳)، ۷۲
[4]) «پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است». روم (۳۰)، ۳۰.
[5]) «هر کس بر فطرت زاده میشود. سپس پدر و مادر او، او را یهودی یا مسیحی یا زرتشتی میگردانند». قسمت اول این روایت از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است، نک: مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، اسلامية، تهران، ج ۳، کتاب التوحید، ص ۲۷۹، حدیث ۱۱؛ اما جای دیگر در همان، ص ۲۸۱: كل مولود… حتى يكون ابواه يهودانه و ينصرانه.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad