«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى» (١٢)
«وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَةَ وَالْأُولَى» (١٣)
«فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى» (١٤)
«لَا يَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى» (١٥)
«الَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّى» (١٦)
«وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (١٧)
«الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى» (١٨)
«وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى» (١٩)
«إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى» (٢٠)
«وَلَسَوْفَ يَرْضَى» (٢١)
همانا بر عهدة ما همان هدایت است. (١٢)
و همانا بازپسین و نخستین براى ما ست. (١٣)
پس به آتشى که همى درگیرد و شراره زند شما را بیم دادیم. (١٤)
در نیاید و نسوزد در آن مگر تیره روزتر. (١٥)
آنکه تکذیب کرده و یکسره روى گردانده. (١٦)
و از آن زود کناره گیرد آن کس که پرواگیرندهتر است. (١٧)
همان که مال خود را مىدهد تا پاکیزه شود و رشد یابد (١٨)
و براى کسى هیچ نعمتى نزد او نیست تا پاداش داده شود. (١٩)
مگر جویایى روى پروردگار برترش. (٢٠)
و به یقین چندى بعد خشنود مىشود. (٢١)
تلظى، تتلظى است که «تاء» آن براى تخفیف حذف شده: آتش افروخته و درگیر شود، زبانه کشد، مار از خشم به حرکت و جست و خیز آید.
ابتغاء: چیزى را خواستن، براى دریافتش جستجو کردن. افتعال، از بغى: طلب کردن، از حق عدول نمودن، بر کسى ستم روا داشتن.
«إِنَّ عَلَینا لَلْهُدَى. وَ إِنَّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأولَى» : ان و لام قسم براى تأکید و تثبیت مطلب، و تقدم علینا و لنا، براى اختصاص است. على، اشعار به تعهد و لام «لنا» اشعار به مالکیت و تصرف، ضمیرهاى جمع «نا» اشعار به دخالت وسائط دارد: همانا بر عهدة ما و نمایندگان و رسل ما هدایت است. زیرا پس از تکمیل آفرینش و بروز حیات و تنظیم غرایز و قواى زندگان، اگر نور هدایت غریزى و فطرى تا عقلى و وحیى، در درون آنها، روشن نشود، همة جنبندگان در تاریکى مىمانند و منقرض مىشوند.
بنابراین بقا و کمال زندگان که در نهایت خط تکامل واقع شدهاند، مرهون هدایت مىباشد. از اینجهت و به قانون حکمت، بر خداوند هر گونه هدایت لازم است. هدایت غریزى به اندازة احتیاج و ساختمان عضوى، از آغاز ولادت همراه جانوران است. با این هدایت است که طریق تغذیه و تولید و دفع و جلب نفع و بسیارى از حوایج دیگر را به خوبى مىشناسند، و از این که مىتوانند انتخاب کنند و تغییر جهت دهند و رفع مانع نمایند معلوم مىشود که داراى اختیارى هستند، گرچه موضوعات و منافع و مضار و نتایج را کاملاً نتوانند تشخیص دهند. همینکه این اختیار کاملتر شد، هدایت عقل فطرى به سراغشان مىآید، و به موازات قدرت تعقل، قدرت اختیار افزوده مىشود، و در هر اندیشه و اختیارى، مطلب و موضوع دیگرى پیش مىآید، تا آنکه، حدود مطالب و آفاق مدرکات بازتر مىگردد، و اختیار موضوعات و مطالب نیک و بد و خیر و شر، در حدود وسیعتر، از منافع فردى و گذرا، به نظر مىآید، و در اختیار هر یک خود را مسئول مىنگرد، و مىکوشد که با اختیار و عمل خود، آیندهاش را بسازد.
در این مرحله، و پس از هدایت غریزى و فطرى، کوششها پراکنده و خطوط زندگى از هم جدا مىشود: «إِنَّ سَعْیَکمْ لَشَتَّى»، و دیوارهاى حدود گذشته فرو مىریزد، و تردیدها و اختلافها و گمراهیها پدید مىآید.
در این مرتبه هدایتى برتر و لازمتر از هدایت غریزى و عقلى مىیابد، تا در پرتو آن، هدایتهاى سابق کامل و قواى آنها تنظیم شود، و موضوعها و هدفها و غایات، از هر جهت روشن گردد تا شخص مختار و مکلّف هرچه خواست برگزیند، و در هر راهى که گزید پیش رود: «إِنَّ عَلَینا لَلْهُدى» مفهوم تأکید و تقدیم ظرف در این آیه، این است که فقط همان هدایت (به قانون حکمت و عدل) بر خداوند و رسل او مىباشد، اما اختیار و کوشش، به عهدة انسان عاقل و مختار است. و پس از اختیار و عمل و کوشش، رسیدن به مقاصد و مطلوبها، باز از قدرت و ارادة گزیننده و کوشنده خارج مىشود، و در تصرف قوانین و نوامیس که همان ارادة خداوند است درمیآید، چنانکه پیش از مرحلة متوسط عقل و اختیار، تدبیر و تصرف جهان یکسره از آن پروردگار است: «وَ إِنَّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأولَى» فقط در میان آخرت و اولى و این فاصلة محدود است که موجودى سر برآورده و داراى اختیار و تصرف و رهبرى گشته است.
گویا از اینجهت که آخرت، بعد از هدایت، محصول اختیار و کوشش و مسیر کمال انسان است، در این آیه با لام تأکید آمده و بر اولى مقدم گشته: بىچون آخرت براى ما و به تصرف ماست، و اولى هم.
«فَأَنْذَرْتُکمْ ناراً تَلَظَّى. لا یَصْلاها إلاَّ الأَشْقَى. الَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلَّى»: فاء «فانذرتکم» براى تفریع انذار بر هدایت مطلق است: «إِنَّ عَلَینا لَلْهُدى». عدول به سوى خطاب، گویا از اینجهت است که انسان پس از هدایت، به مقام والایى رسیده که شایستة خطاب خداوند گشته است.
ضمیر متکلم واحد، پس از ضمایر متکلم جمع «علینا، لنا» مشعر به این است که پس از هدایت عمومى که به وسیلة قواى غریزى و فطرى است، هدایت وحى و انذار، مخصوص خداوند است که به وسیلة پیمبران و از زبان آنها مىرسد.
پس از اعلام هدایت مطلق، تذکر به خصوص انذار، گویا از اینجهت است که کفر و گناه و انحراف از حق و صواب، بیش از آنکه در مسیر تمایلات و جواذب ریشهدار حیوانى است، عواقب نهایى آنها هم براى انسان مجهول است. ولى عواقب حق و صواب چون راه فطرت است تا حدود بسیارى روشن مىباشد. و همینکه شخص از عواقب کفر و گناه آگاه شد، خود به سوى خیر و صلاح روى مىآورد. بر مبناى همین علل نفسانى است که هدایت وحى و دعوت پیمبران نخست انذار است.
ناراً، نکره عظمت و ابهام اینگونه آتش را مىرساند. تلظى، صفت ناراً است، هیأت و لغت این فعل، افروختگى پىدرپى و درگیرى آن را مىنمایاند: آتشى بس عظیم و ناشناخته که پیوسته فروزانتر مىشود. از زیر خاکستر دنیا و نفوس دوزخى زبانه مىکشد، و همة قوا و استعداد و سراسر وجود او را فرا مىگیرد، نه فرو مىنشیند و نه محدود مىشود. در این آتش درنمىآید و ملازم آن نمىشود مگر شقىتر «اشقى».
مىشود که این حصر راجع به آتش موصوفى باشد که پیوسته زبانه مىکشد و شعلهورتر مىگردد: در چنین آتشى جز اشقى درنمىآید.
اگر این حصر راجع به فعل «یصلى» باشد، ازاینجهت است که این فعل متضمن معناى درآمدن و جایگزین و ملازم شدن است: در این آتش وارد و جایگزین و ملازم نمىگردد مگر اشقى. چون کسانى که به این مرتبه از تیرگى تیرهتر، و شقاوت سختتر نرسیدهاند، شاید که از آلودگى و شقاوت اولى خود توبه کنند و از کنار آتش برگردند. و اگر هم وارد شدند در آن جاودان نمانند.
وصف خاص و جامع اشقى چنین است: «الَّذِی کذَّبَ وَ تَوَلَّى» اگر مفعول و متعلق این دو فعل «کذَّبَ وَ تَوَلَّى» انذارى باشد که از «انذرتکم» برمىآید، این تکذیب و تولى باید پس از انذار و مخصوص به آن باشد. گویا همین تکذیب پس از انذار است که موجب شقاوت بیشتر مىگردد. و اگر مورد تکذیب، الحسنى «وَ کذَّبَ بِالْحُسْنى» باشد، اختصاص به انذار ندارد و مطلق است: اشقى کسى است که به هر حقیقت نیکو و بهتر و برتر تکذیب نموده و از آن روىگردانده است.
به هر تقدیر اینگونه تکذیب، منشأ تاریکى عقل و هرگونه تیرگى و شقاوت است.
«وَ سَیجَنَّبُهَا الأَتْقَى. الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یتَزَکَّى»: از معنا و هیأت فعل مضارع مجهول «سیجنبها»، از باب تفعیل، و دلالت سین، چنین فهمیده مىشود که اتقى به خودى خود و مانند دیگران در معرض آن آتش است، و این وصف و قدرت هرچه بیشتر تقوا «اتقى» است که او را نگاه و برکنار مىدارد. چنانکه در مقابل اتقى، اشقى در متن چنین آتش درمىآید. در بین این دو گروه متقابل، کسانى هستند که نه به حد شقاوت اشقى رسیدهاند و نه به مقام تقواى اتقى. اینها به مقیاس جاذبة فرا آورندة تقوا، یا فرود برندة شقاوت، از سقوط یا توقف در دوزخ رها مىگردند، یا در آن گرفتار عذاب مىشوند.
«الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ»، وصف اتقى است، و اضافة مال به ضمیر راجع به اتقى، پیوستگى و علاقة به آن را مىرساند. فعل «یتزکّى» که اشاره به پذیرش و کشش دارد، حال یا مفعولله براى الذى است: اتقى چنان کسى است که مال خود را مىدهد براى آنکه (یا در حالى که) پاکیزگى پذیرد و یکسر پاک گردد. چون تقوا صفت معنوى است، آنچه آن را مىنمایاند و مشخص مىسازد، بذل مال مورد علاقه و به دست آورده مىباشد.
اثر نفسانى و اجتماعى بذل مال همین است که ریشة علاقههاى مادى سست و کنده شود، تا محیط براى رشد مواهب انسانى پاک و آماده گردد، و همین معناى تزکیه است.
در مقابل اتقى، اشقى است که به آنچه باید تصدیق کند تکذیب مىکند، و به جمع مال روى مىآورد و در میان اینگونه علاقهها و وابستگىها که گیرانة آتش است سقوط مىنماید: وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ…
«وَ ما لأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى. إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلَى. وَ لَسَوْفَ یرْضَى»: و ما لاحد، باید تقریر «یؤتى»، یا عطف به آن، یا حال براى الذى باشد. من زائده، براى تأکید و تعمیم نعمت منفى، «تجزى» صفت «من نعمة» است: براى هیچکس هیچگونه نعمتى که مورد پاداش واقع شود نزد او نیست.
اگر، «و ما لأحد»، حال براى الذى باشد، مناسبتر است که فعل «تجزى» به معناى «لتجزى به»، و براى غایت باشد: با آنکه براى کسى هیچگونه نعمتى نزد او نیست تا به وسیلة مالى که مىدهد آن نعمت پاداش داده شود. به هر صورت این آیه، مانند شرط منفى و مکمل براى اتیان مالى است که منشأ تزکیه مىگردد. و با این شرط هرگونه سبب و انگیزة سابق و غیر خدایى را در این کار نفى مىنماید. «الا ابتغاء…» استثناء منقطع از نعمة است، با این استثناء جز جُستن وجه رب، هر امید و چشمداشتى نسبت به آینده نیز نفى شده است.
مىشود که استثناء از مفهوم آیه و متصل باشد: هیچ منظورى و چشمداشتى در دادن مال ندارد، جز جستن و دریافت وجه رب اعلاى خود.
وجه رب مضاف و اعلى، تا به وسیلة آثار و نشانههایش شناخته نشود، نمىتوان از آن پىجویى نمود، شاید همان انگیزة رحمت و عاطفة خیرى که انسان را وادار به گذشت و روى آوردن به دیگران مىنماید، و آثار اطمینان و دلخوشى که در بذل مال و خدمت روى مىآورد، و عواطف و روى خوشى که از خلق نمودار میشود، از آثار و مقدمات روى آوردن وجه رب است. و همین، شخص اتقى را به پىجویى و دریافت بیشتر آن برمىانگیزد.
نظر به ترتیب این آیات، گذشت از مالى که محصول کوشش شخص است: «یؤْتِی مالَهُ» و بذل آن، شخص اتقى را پاکیزه مىنماید، و برتر مىآورد: «یؤْتِی مالَهُ یتَزَکَّى». و با تزکیه و باز شدن دید ذهن، به سوى وجه رب روى مىآورد، و وجه رب براى وى رخ مىنماید و یکسره از سواى آن، روى مىتابد: «وَ ما لأحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى» تا وجه رب اعلى را بیابد: «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأعْلَى». و تا آن را درنیابد و به آن نپیوندد، آرام نگیرد و راضى نشود. دیر یا زود این کوشش و دهش، به مقصودش مىرساند و عنایت ربوبیّتش او را درمىیابد. و خشنودش مىنماید. و لسوف یرضى.
آیات این سوره داراى طول یکسان و کوتاه است، و گاه به تناسب معانى و تفصیل و اجمال به اندازة یک کلمه بیش و کم شده است.
اوزان آیات «مستفعل- فعل» و فواصل آنها «فُعلَى» است. با چنین لحن و آهنگ مشدد و مخفف، معانى و مفاهیم آیات و مظاهر متقابل آنها تصویر و نمایانده شده است.
مجموع آیات این سوره نمودارى از اوضاع و مناظر دوگانة متقابل و متقارب و منشعب جهان و حیات است:
و اللیل- و النهار، یغشى- تجلّى، الذکر- الانثى، اعطى- بخل، اتَّقى- استغنى، صدق- کذب، للیسرى- للعسرى، الآخرة- الاولى، الاشقى- الأتقى، تلظى- یتزکى، وَجْهِ رَبِّهِ الأعْلى- وَ لَسَوْفَ یرْضى.
کلمات و اوزان فعلى و اسمى که به خصوص در این سوره آمده: عسرى. تردى. تلظى. سیجنبها. الاشقى.
اُبَّى از رسول اکرم (ص): کسى که این سوره را بخواند خداوند خشنودش گرداند، و از سختیش برهاند، و آسانى را برایش فراهم نماید.
// پایان متن
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad