«سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (٢١١)
«زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ» (212)
«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (٢١٣)
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ» (٢١٤)
«يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (٢١٥)
«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (٢١٦)
بپرس از بنی اسرائیل که چه بسیار به آنها دادیم از هر گونه نشانه روشنگر و هر که تبدیل کند نعمت خدا را بعد از آنکه آمده باشد او را، پس خدا سخت عقوبت است. (211)
آرایشی شده برای آنان که کافر شده اند زندگی دنیا و مسخره میکنند کسانی را که ایمان آوردهاند، و کسانی که پروا گرفتهاند بالای آنها در روز قیامتاند، و خدا روزی میدهد هر که را بخواهد بی حساب (212)
مردم یک امت بودند؛ پس خدا برانگیخت پیمبران را، در حال بشارت دهندگی و بیم دهندگی و نازل کرد با آنان کتاب را به حق تا حکم کند در میان مردم درباره آنچه اختلاف کردند در آن، و اختلاف نکردند در آن مگر آنان که داده شدند کتاب را، بعد از آنکه دلیلهای روشنگر آمدشان، به سبب ستیزهجویی میان خود. پس هدایت کرد خدا آنها را که ایمان آوردند به آنچه اختلاف کردند در آن از حق به اذن خود. و خدا هدایت کند آن که را بخواهد به راه راست. (213)
آیا میپندارید که به بهشت اندر آیید با آنکه هنوز نیامده است شما را داستان کسانی که پیش از شما درگذشتند، به آنان تماس گرفت مصیبت هول انگیز و زیان، و زیر و زبر شدند تا حدی که میگفت پيمبر و کسانی که ایمان آورده بودند با او: کی است یاری خدا؟ آگاه باشید که همانا یاری خدا نزدیک است. (214)
میپرسند تو را که چه بایست انفاق کنند؟ بگو آنچه از هر چیزی انفاق کنید پس برای پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و درماندگان و ره بازماندگان است و هر چه از هر خیری انجام دهید پس خدا به آن بس داناست. (215)
بر شما نوشته شده است کارزار، با انکه ناخوش باشد آن برای شما و بسا که ناخوش دارید چیزی را با آنکه همان خیر است برای شما، و بساکه دوست میدارید چیزی را با آنکه همان شر است برای شما. و خدا میداند و شما نمیدانید. (216)
عقاب (مصدر عقب): پاداش بد به او داد؛ به پشت پایش زد؛ به جایش نشست؛ یا مصدر عاقب: دنبالش کرد؛ پشت سرش برآمد؛ به گناهش گرفت و پاداشش داد.
زین (ماضی مجهول از تزیین): آراستن. گویند: تزیین، آراستن ظاهر و تحسین، آراستن باطن یا اعم از آن است.
أمة: جماعت، ملت که دارای یک قصد و روش باشد؛ از أم (به تشدید میم): قصد کرد؛ به آن روی آورد.
بغي: انحراف و سرپیچی از حق و عدل، ستم پیشگی، کینه توزی.
زلزلوا (جمع مجهول از زلزل): سخت و پی در پی به حرکت درآمد، از جای کنده شد؛ از اصل: لغزید، از جای خود کنده شد؛ زای زاید دلالت بر تکرار یا شدت دارد؛ مانند صرصر و صلصل که از صر و صل ( به تشدید راء و لام)، و شاید از اصل زال باشد.
الكره (به فتح و ضم كاف): ناخشنودی، یا آنچه ناخشنود باشد؛ بعضی گفتهاند: کره ( به ضم)، وادار کردن خود و کره ( به فتح)، وادار کردن دیگری است به چیزی که مخالف میلش باشد.
«سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِّنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ…». کم آتيناهم، استفهام سرزنشآمیز است و به سیاق آیه، دلالت بر کثرت دارد. «و من يبدل نعمة الله»، كبرای شرطی و استنتاجی است که صغرای آن از مفهوم سؤال بر میآید. «نعمة الله» به قرینه مقام، همان «آیة بينة»، و «من بعد ما جاءته»، قيد «فإن الله شديد العقاب» است: از بنی اسرائیل پرسش کن که چه بسیار آیات روشنگر نبوت و هدایت به آنها دادیم و آنها آیات خدا را تبدیل کردند و هر که و هر ملتی که خدا به او نعمتی ارزانی دارد و آن را تبدیل گرداند، باید بداند که خدا شديد العقاب است و به مقتضای همین صفت دچار عقابی سخت خواهد شد. این قانون و سنتی است که بیش از اقتضای صفات پروردگاری، از تاریخ تبيين شده ملل و ملتی چون قوم بنی اسرائیل استنتاج میشود؛ همان تاریخ پرماجرا و گویایی که نعمتهای هدایت و شریعت را که سرچشمه دیگر نعمتهاست، و همچنین تبدیل و تأويل آن نعمتها را به غرور و تعصبها و هواها و آن گاه لغزشها و سقوطها و زبونیها را آشکارا مینمایاند، و با صد زبان جواب گوی این امر و سؤال است که: «سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِّنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ». آنان از آیین خدا روی گرداندند و آن را مسخ کردند و خود گرفتار عقاب و ممسوخ و مطرود گشتند.
«زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا». فعل مجهول «زیّن»، لام اختصاص «للذین»، و فعل ماضی «کفروا»، نادیده گرفتن فاعل تزیین و سبب قابلی آن را میرساند: برای آنان که از آیات روی گردانده و به آنها کافر شدهاند، زندگی دنیا آرایش شده و بیش از آنچه هست جاذب گردیده است. همین آرایش نو به نو و گوناگونی دنیا و شهوات آن است که استعدادها را در تکاپوی وصول به سرابهای رنگارنگ دنیا مصروف میکند و پایه ایمان و تقوای دینداران را برای احراز آنها سست و لغزان میگرداند تا آنجا که شریعت و آیین خدا وسيله همین زندگی و به گونه عادات و تقاليد در میآید و به جای تحرک و پیشرفت و هماهنگی در راه وصول و ایصال به دارالسلام، گرفتار جمود و دشمنی و کینه جویی میشوند. این دلباختگان و چشم دوختگان به آرایشهای دنیا کسانی را که از صحنه این نمایشهای فریبنده برتر آمده و ورای آنها را مینگرند و به آن میروند، بی بهره از زندگی و ساده میپندارند و تمسخرشان میکنند: «وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا».
«وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۗ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ». والذين اتقوا، به جای «والذين آمنوا»، به این حقیقت اشعار دارد که تقوا موجب تحرک و تفوق است، نه فقط ایمان قلبی: در روز رستاخیز عظیم که ظاهر و باطن جهان و انسان منقلب میشود، آنان که اندیشه و ارادهشان را ایمان و تقوا بالا برده بر مسخرهچیان فرومایه برتری دارند. همین برتر آمدن و حاکمیت شایستگان با تقوا، نمودار و نشانه هر گونه تحول عميق و تکاملی در وضع اجتماعات دنیایی است، و شاهد بارز آن انقلاب همه جانبه اسلامی است[1]؛ «والله يرزق من يشاء بغير حساب» که در پایان این آیه آمده، روزی حقیقی و گمراهی کفرپیشگان و فریفتگان و مغروران حریص در شناخت روزی را مینمایاند: روزی آن نیست که در تصرف دست انسان باشد و در انبارها و مخزنها انباشته گردد؛ روزی آدمی آن مقدار است که مجذوب بنیه بدنی و معنوی او گردد و موجب نمو و رشد قوای انسانی شود. چه بسا روزی دارانی که اندکی روزی خوارند و ناداری که بهره فراوان دارد. «بغير حساب» نیز ظاهر در همین معنا است؛ یعنی بدون هر حسابی که مردم دارند، نه به معنای بی شمار و فراوان.
«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ». كان الناس، شاید منسلخ از زمان و خبر از سرشت انسان در جهت دریافت مسائل زندگی یا وضع نظام اجتماعی باشد: مردم درباره دریافتهای فطری یا چگونگی نظام اجتماعی، یک امت و یک گونهاند. بنابراین، میشود که «بعث الله»، مانند جواب شرط، پیوسته به «کان» باشد، نه در مرتبة متأخر: چون مردم امت واحده هستند، خداوند برای هدایت دریافتهای فطری آنها، یا برای نگهداری اجتماعی که ضرورت و احتياج فراهم کرده بود، پیمبران را برانگیخت. این توجیه مخالف ظاهر لغت و سیاق کلام و بدون قرینه است، زیرا فعل، به وضع اولی، بر حدوث در زمان دلالت دارد، مگر آنکه قرینهای آن را تجرید از زمان کند؛ مانند: «كان الله عزیزا غفورا» که به اسم غیر زمانی نسبت داده شده و ثبوت و ازلیت خبر را میرساند. و تفریع «فبعث الله النبیین»، ظاهر در تأخير بعثت پیمبران از خبر فعل «كان» است و اگر بعثت پیمبران پیوسته و در مرحله «کان الناس» باشد، چنین مفهوم میشود: پس از آنکه مردم امت واحده بودند، خداوند پیمبران را با چنین اوصافی برانگیخت تا اختلاف پدید آورند؟ اگرچه پس از بعثت پیمبران، مردم از جهت ایمان و کفر و مراتب آنها و دریافت هدایت، مختلف شدند، ولی منشأ این اختلاف استعدادهای عقلی و شرایط اجتماعی است نه بعثت پیمبران، چنان که اختلاف، به هر صورت، در میان آنان که پیرو پیمبران هم نیستند وجود دارد. بنابراین باید پیش از «بعث الله»، فعلى مقدر باشد که خبر از اختلاف با آغاز اختلاف بدهد: مردم یک امت بودند، پس مختلف شدند یا رو به اختلاف میرفتند، پس خداوند پیمبران را برانگیخت. این گونه تضمین و تقدیر در مواردی که سیاق کلام دلالت دارد؛ از بلاغتهای خاص قرآن است، چنان که فعل و خبر غایی «ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه» در این آیه بر همین تضمین و تقدير دلالت دارد.
پس این فراز از آیه متضمن سه مرحله و سه طور تکاملی نوع انسان است:
نخست مرحلهای که نوع یا اکثر انسانها امت واحده بودند؛ پس از آن مختلف شدند با زمینه اختلاف پدید آمد؛ آن گاه پیمبران مبعوث شدند. معنای «بعث»، که انگیختن از خواب و آرامش و بی خبری است، و نسبت این فعل به «الله»، به مرحلهای بیشتر و برتر از وضع طبیعی و عادی دلالت دارد. چون مرحله اول از مراحل طبیعی نوع و فرد انسانی است که مانند حیوانات محكوم هدایت غریزی و فطری است و هر گروه راه و روشی دارد: «وما من دابة في الأرض ولا طائر يطير بجناحيه إلا أمم أمثالكم»[2].
مرحله دوم آن گاه است که دریافتهای حسی انسان به صورتهای مشخص و محدود جزئی و کلی در میآید و ذهن در آنها تصرف میکند و با ترتیب و تردیف خود، آنها را به صورتهای قضایا و احکام و استنتاجها در میآورد؛ و همچنان پیش میرود و میکوشد تا از احکام غرایز و اوهام آزاد شود و آنها را زیر نفوذ و حکم خود در آورد و با تعقل و اختیار آزاد، هدفها و موازین اعتقادی و اجتماعی را تشخیص دهد و نسبت به آنچه مشخص شده متعهد و مكلف گردد. در این مرحله است که انسان از دیگر حیوانات یکسره و همچنین از دیگر انسانها از یکدیگر، جدا شده و اختلافهایی در عقاید و آراء و روشها پدید میآید که پیوسته در صورتها و نظامات و سنن اجتماعی و وسایل و مراتب زندگی انعکاسها داشته و منشأ معبودها و مرامها و قوانین متضاد و جنگهاست. در آغاز همین مرحله است که باید هدایت برتری پرتو افکند تا خردهای مستعد را برانگیزد و مقیاسها و موازینی برای دریافت حق و باطل، حسن و قبح، و خیر و شر و نتایج نزدیک و دور اندیشهها و اعمال بنمایاند: «فبعث الله النبیين مبشرين و منذرين». گویا از این جهت بعث پیمبران به مرحله نخست پیوسته و به مرحله دوم تصریح نشده تا لزوم و پیوستگی بعث را به پایان مرحله اول و آغاز مرحله دوم برساند؛ زیرا بیداری عقل بشری و آغاز حرکت به سوی تعقل و علم مرحله بس خطیری است که بدون رهبری عالی، یکسر انسان و اجتماع را به سوی اشباع بیش از حد غریزه شهوات و ستیزه جویی و سقوط بر میگرداند (چنان که در تمدن این قرن، این خطر روز افزون است) و این با حکمت آفرینش سازگار نیست.
«وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ». الكتاب، ناظر به شریعت و احکام مفروض و مدون، «بالحق»، متعلق به «آنرل» یا به «الكتاب» (به معنای مکتوب)، و فعل «ليحكم»، بیان غایت انزال کتاب است: و فرو فرستاد کتاب را به حق، یا کتاب به حق را، تا میان مردم درباره آنچه اختلاف کردهاند حکومت کند. این حاکمیت مطلق و نهایی که مرحله سوم به شمار میرود. آن گاه است که همه عقاید و نظامات بشری و قوانین ناشی از آنها که اختلاف انگیز و ناحق است، از میان برداشته شود و حاکمیت از آن احکام و شریعتی گردد که به حق و مظهر اراده خداست.
در این آیه، صورت جامعی از اصل بعثت و غایت رسالت پیمبران در دو مرحله مشخص آمده است: نخست، بعثت برای بشارت و انذار: «مبشرین و منذرین»؛ آن گاه نزول کتاب «و أنزل معهم الكتاب»، و هر یک از این دو مرحله مراتبی دارد: از بشارت و انذار طایفگی و نعمتها و عذابهایی در حد زندگی آنان، تا اقوام و ملل و آینده زندگی اجتماعی و پس از گذرگاه دنیا و نیز، مراتب کتاب: از شریعت بسیط و محدود به قومی و نژادی، چون بنی اسرائیل، تا احکام و اصولی همه جانبه و برای همیشه و همه مردم: «ليحكم بين الناس» چون شریعت اسلام. چون نبوت و وحی یک اصل و رشته متدرج و متکامل است، در این آیه همه مراتب و مظاهر و اوصاف آن، با هم و در یک سیاق و با یک ضمیر جمع آمده: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ…»
«وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ». ضمایر «فيه» و «أوتوه»، راجع به حق یا کتاب نمودار حق است. شاید «إلا الذين أوتوه»، حصر این اختلاف به ملل و اقوامی باشد که کتاب و بنات متوجه آنان و برای هدایتشان آمده: گروهی از اینان پس از آمدن کتاب و رسالت، آن را نپذیرفتند و سر باز زدند و موجب اختلاف شدند؛ و گروهی که پذیرفتند، در فهم و ابلاغ و اجرای کتاب اختلاف کردند. بنابراین، این اختلاف از جهت ایمان و کفر و درجات فهم و پذیرش کتاب است که پیش از نزول آن، همه یکسان مینمودند[3]. ولی ظاهر «و ما اختلف فيه» که اختلاف در متن کتاب را میرساند، و فعل «أوتوه» که به قرینه موارد دیگر باید متضمن دریافت و پذیرش باشد، و تعلیل «بغيا بينهم»، حصر این اختلاف در میان عموم پیروان کتاب یا خصوص پیشوایان آیین است که کتاب را دریافتند و مأمور ابلاغ آن بودند. سبب اختلاف اینان کتاب و بنات نبود، بلکه سبب آن خودخواهی و کینه توزی و هواپرستی بود که چهره تابناک آیین خدا را مکدر ساخت و موجب اختلاف گردید: «بغي بينهم».
«فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ». فهدى الله…، تفریع از اختلاف ناشی از «بغی»، و «من الحق»، بیان «ما اختلفوا فيه» است. «بإذنه»، شاید اشاره به رشد فکری و رستن از انگیزههای نفسانی و تمسک کامل به کتاب باشد: پس از آن اختلاف تحیرانگیز و گمراه کننده، خداوند به مردمی که دارای ایمان پاک و زمینه رشد و تسلیم به کتاباند، راه حق را از میان مذاهب مختلف مینمایاند. راه حق همان راه مستقیم است که خلق را به کمال و وحدت و قدرت و عزت میرساند: «وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ».
خلاصه آنچه از بیان این آیه استفاده میشود، پنج دورۂ فکری و اجتماعی انسان و تکامل نبوت است: ۱- دوره انسان فطری که در اندیشه و صورت اجتماعی یک گونه بودند؛ ۲- مرحله بلوغ و ظهور نیروی تخیل و عقل اکتسابی که در اندیشه و بینش جهانی و حدود و حقوق و مرزهای طبقاتی و جغرافیایی اختلاف پدید آمد؛ ۳- مرحلهای که پیمبران مبعوث شدند تا عقول و اجتماع را، با تبیین اصول اعتقادی و مقیاسها، از اختلاف برهانند. رسالت پیمبران نیز در دو مرحله انجام یافته: نخست، ابشار و انذار؛ آن گاه آوردن کتاب و شریعت؛ ۴- اختلاف در دین: بعد از آنکه رسالت پیمبران در میان تودهها، نیروی جاذب و محرکی پدید آورد، دینداران و دین سازان حرفهای آشکار میشوند که کتاب و شریعت را بر طبق امیال و هواهای خود و عامه مردم توجیه میکنند و آیین توحید کم رنگ میشود و به رنگ اوهام و سنن ملی و نژادی در میآید و حاکمیت کتاب و شریعت محدود میگردد و زمینه بروز و سلطه طاغوت فراهم میشود: «و من الناس من يعجبك قوله في الحيات الدنيا»؛ 5- خداوند کسانی را که بینش برتری دارند و تجربه مذاهب و مرامها آمادهشان ساخته، هدایت میکند تا حق را از میان انحرافها و اختلافها دریابند و طلیعه رشد و توحید دیگران شوند.
ادواری که در این آیه ترسیم شده با آنچه بیشتر محققین اجتماعی و مادی ترسیم میکنند، در سه مرحله فرق اصلی دارد:
١ – اینها اوضاع و تحولات اندیشهها و اجتماعات بشری را نموداری از تحولات عناصر طبیعی و مادی میپندارند و بینش و تحقیقشان در همین جهت است. از این رو، نقش محرک و سازنده پیمبران را، با همه تحرکات و تغییرات و جهشها و آثاری که دارد و ناشی از اراده فوق طبیعی است، نادیده میگیرند؛ آن چنان که از فواصل تکامل طبیعی و جهشها و ظهور حیات با همه نقشی که دارد، چشم میپوشند. این آیه، پس از نشان دادن دو دوره مشخص فکری و اجتماعی: «كان الناس أمة واحدة»، بعثت پیمبران و اراده مافوق را مینمایاند «فبعث الله النبيين»، و آن گاه است که اراده انسانی که اصول و هدفهای زندگی را تشخیص داده، آگاهانه وارد نقش تاریخ و مسیر تکامل میشود.
۲ – ترسیم محققین مادی راجع به عقاید این است که: بشر جاهل اولی، برای کشف اسباب و علل حوادث طبیعی، مبادی و خدایانی تصویر میکرد تا این توهمات تکامل یافت و ادیان توحیدی پدید آمد. اینان مسئله مهم و پیچیده دین و عقیده را به نظر خود و به همین سادگی حل کرده و گذشتهاند، و دلیل اقناعی جز استناد به آثار کشف شده در معابد و گورستانها و تطبیق دین با قانون کلی تکامل ندارند. این آیه و آیات دیگر قرآن، انگیزه دین و پرستش را در عمق فطرت انسان نشان میدهد: «كان التاش أمه واحد». چون بشر اولی در مرحله فطرت بود و هنوز دارای نیروی تخیل و تعقل نبود، هیچ گونه تصویر خیالی و وهمی از دریافت فطری خود نداشت و توجهش به قدرت و علتی و پناهگاهی مطلق بود؛ همچنین، دریافتها و روابط زندگیاش نیز یکسان بود؛ همچنان که هر طفل آدمی این مرحله را دارد: [او] با احساس به احتیاج و ناتوانی خود، فطرت مبدئی رحیم و بی نیاز را در مییابد و عرض حاجت میکند، ولی صورت مشخص و متخیلی از مادر و پدر و دیگران در ذهن ندارد، و همین که حواس و خیالش توان یافت و شروع به عکس برداری و تصویر کرد، متوجه به اشخاص و علل و اسباب جزئی میشود و همین منشأ اختلاف میگردد. چون مراحل زندگی یک فرد انسان نمایاننده تحولات نوع است، محکمترین سند برای نشان دادن مراحل گذشته بشر است. آنچه از آثار زمانهای دور کشف شده، توحید یا توحید را با مظاهر شرک مینمایاند و قانون عمومی تکامل مادی با همه جهات روحی و اجتماعی انسان تطبيق نمیکند؛ چون دخالت اراده قاهر انسانها و برتر از آنها، در آن مشهود است.
٣- از نظر تکامل اجتماعی بر مبنای مادی، برای توحید فکری و حق و عدل و التزام اخلاقی و از میان بردن ریشه اختلافات و جنگ، اصول و مقیاسهای ثابتی در میان نیست؛ زیرا طرفدار هر مرام و مکتبی، حق و عدالت و اخلاق را از دریچه خاص اصول و مرام خود مینگرد و مرام دیگر را منحرف از حق و مخرب افراد و اجتماع میداند، با آنکه اینان همه، مکتبها و مرامهای مبتنی بر ماده و اقتصاد را پیوسته در حال دگرگونی میشناسند و چون ضمنا به بی ثباتی و بی ارزشی اصول خود معترفاند، تعهد و التزام به حق و اخلاق، از نظر اینها نباید مفهوم ثابتی داشته باشد و باید فقط چشم به مبانی بی ثبات در راه تأمین منافع افراد و گروههای خود بدارند و ناظر افزایش دشمنی و جنگ و تخریب همه شئون بشری باشند، زیرا منشأ و زاینده اختلاف نمیتواند رافع آن باشد.
برخی از ساده لوحان هنوز چشم به پیشرفتهای علمی دارند، به امید اینکه علم میتواند همه مشکلات و پیچیدگیهای انسان و اجتماع را باز نماید و حق و عدل حقیقی را بنمایاند و بشر را در برابر آن ملزم و مسئول گرداند. این گونه امید و خوش باوری که برای علم پرستان، از آغاز تحولات علمی و صنعتی غرب، و روی تافتن از آیینهای خدایی، آرامشبخش بود، اکنون و پس از تجربههای ملموس جز برای مقلدین چشم بسته امید انگیز نیست. اکنون علم و کشف، با همه پیشرفتها و افقهایی که از اسرار طبیعت و روابط و علل مادی پدیدهها کشف کرده، در مسائل اصلی چگونگی پیدایی و آفرینش و غایت جهان و انسان و اصول حق و باطل و قوانین عمومی و ایجاب تعهدات اجتماعی و اخلاقی، خود را ناتوان تر از همیشه و نیازمند به هدایت برتر نشان میدهد. علم، به معنای وسیع، از این جهت که بر مبنای تجربه و استدلال پیش میرود و آلت اوهام و خرافات نمیگردد، عقول را از تحجر و باورهای سطحی میرهاند و راه را برای دریافت صحیح حقایق باز میکند؛ ولی علوم تجربی و مادی نمیتواند و نباید مدعی باشد که به خارج از حدود ماده و طبیعت راه یابد و دیده بگشاید و اصول ثابت و حقایق برتر را بنمایاند و انسانها را به توحید و سعادت حقیقی برساند. هدایت به حق و تبیین اصول ثابت و توحید فکری و اجتماعی را رسالت پیمبران انجام میدهد که از مبدأ برتری در مییابد و در فطرتها و عقول پاک از عوامل و انگیزههای پست و غرورها نفوذ مییابد و موجب التزاماتی در درون اندیشه و خلوتگاه زندگی تا بیرون اجتماع میشود و اختلافات را از میان میبرد یا تحت الشعاع هدایت فکری و تشریعی میگرداند، چه اختلافاتی که در مسیر طبیعی و تکاملی انسان و پیش از بعثت پیمبران پدید آمده، چه اختلافاتی که پس از بعثت درباره شناخت حق و احکام رخ مینماید: «فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ». پرتو این هدایتی امیدبخش از افق اندیشه اشخاص با ایمانی طلوع میکند که از میان اختلافات تحيرانگیز پس از بعثت و راههای منحرف به چپ و راست و تجربهها، حق را دریافته و راه مستقیم را بشناسند.
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم..». أم، در مورد استفهام تردیدی گفته میشود. در این آیه باید مورد یا موارد دیگر تردید، مقدر و مستفاد از کلام باشد: شما نمیخواهید رهسپار بهشت باشید؟ یا گمان دارید و پیش خود حساب میکنید که با همان ایمان اولی وارد بهشت میشوید؟ «ام حسبتم…» برگشت خطاب است به مخاطبین «یا ایها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة..»، و بيان عاقبت لغزش از مقام سلم و لغزشهای بنی اسرائیل و سبب آنها، آن گاه شرایط و علت غایی بعثت پیمبران و اختلاف پس از آنها. چون استقرار محیط سلم که سایه محیط بهشت است و دخول در آن، در جهت مخالف اصل تنازع حیوانی و انگیزههای اختلاف انگیز است، در راه آن سختیها و مشکلاتی است که با پایداری و تحول کامل فکری باید از میان برداشته شود و راه آن باز گردد. پس نباید مؤمنین چنین بپندارند که به آسانی میتوانند داخل بهشت سلم شوند: «ام حسبتم أن تدخلوا الجنة»؟ در راه بهشت باید آمادۀ شداید و مصایبی گردند: «و لما يأتكم مثل الذين تخلوا من قبلکم» که پس از بعثت پیمبران و نزول کتاب پیش میآید: کتاب و شریعت همان سایه بهشت است که باید به وسیله مردمی که به آن گرویدهاند، گسترش یابد. این مؤمنین هسته اصلی گروه سلم را تشکیل میدهند و خود باید با برخورد با سختیها و تضادها دگرگون شوند: «مستهم البأساء والضراء و زلزلوا» تا حدی که از هر وابستگی و پیوندی بریده و یکسر به خدا و یاری او روی آرند و با رسول هم صدا شوند. «حتى يقول الرسول والذين آمنوا معه متی نصرالله». فعل مضارع «یقول» این گونه اضطراب و انقلاب و انقطاع پیوسته را مینمایاند. پس از آن، امدادهای خدایی و فرشتگان نصر نزدیک میشوند: «ألا إن نصرالله قريب». اینان مؤمنینی هستند که یاری خدا را جذب و درهای بهشت را باز میکنند و سایه آن را میگسترانند و با هشیاری و باخبری، گمراهان و غافلان را راهبر میکنند.[4] عناصر تحول یافتهای هستند که اشعه رسالت پیمبران آنها را از سکونت ذلت آور و از پوسته اوهام و آرزوها میرهاند و به صورت ترکیبات عالیتری در میآورد و با تحرک و تحول دایم از لغزش و سقوط مصون میمانند.
«يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ…». ماذا، در موردی گفته میشود که سائل جویای تشخیص و بیان رسای چیزی است که از آن پرسش میکند. فعل مضارع «يسئلونگ»، ادامه سؤال را میرساند: از تو میپرسند که چیست و چگونه است آنچه باید انفاق کنند؟ از این گونه سؤال معلوم میشود که اسلام چنان تحول و انقلاب روحی در گروهی از مسلمانان پدید آورده بود که از علاقهها برکنده شده بودند و پیوسته جویای آن بودند که بیش از گذشت از جان که در مواقع خاصی پیش میآید، باید از چه چیزهایی بگذرند. گذشت از مال گزیده، در واقع گذشت از شخصیت فردی و پیوستن به دیگران است. در جواب این سؤال، نوع انفاق ضمنی و مجمل آمده: «قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ»، هر آنچه از مال گزیده و مورد علاقه انفاق کنید، و موارد انفاق را به تفصیل بیان میکند: «فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ» از اصل پدر و مادر تا خویشان نزدیک و دور و شعاع دورتر یتیمان و بینوایان و درماندگان؛ از انفاق مال تا نیروی کار: «وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ». «و ماتفعلوا» به جای «و مانفقوا»، همین توسعه در سرمایه انفاق را میرساند و چه بسا انفاق نیروی کار و امداد به دست و زبان، برای به راه انداختن درماندگان بیشتر مؤثر باشد.
«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ…» کتب، بر وجوبی حتمی و مطابق با واقعیات دلالت دارد. گویا امر «قاتلوا»، در مرتبه اول و آغاز فرمان جهاد بوده، و خبر «كتب عليكم القتال»، آن گاه آمده که اصول انقلابی اسلام برای مسلمانان مبین شده بود و خواه ناخواه خود را در مسیر جهاد میدیدند. چون لازمۀ جنگ، خطر جان و مال و از میان رفتن آرامش معمول است، برای عموم خوشایند نیست: «و هو کره لكم». به خصوص برای مسلمانان که در میان دشمنان بسیار و نیرومند بودند، و بعضی از آنان نمیخواستند چهره مظلومیت اولی و رحم آورشان تغییر کند و امید داشتند که دیگر کافران چون آنان، بدون جنگ اسلام آورند. و چون از نظر نوع آدمی، ملاک خیر و شر و خوشی و ناخوشی، حفظ حیات و لذات فردی است، نمیتواند خیر و مصلحت واقعی و جاویدان را، چنان که هست، تشخیص دهد و از همین جهت، هرچه حیات و منافع شخصی هر فردی را دچار خطر کند از آن میگریزد و مکروهش میدارد، با آنکه بسا خیر و مصلحت در همان است که ناخوشش میآید: «وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ».. عکس این هم حقیقتی انکارناپذیر است: «وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ». جهاد در راه خدا، هر چند با طبیعت عادی و عمومی ناسازگار باشد، چون موجب بقای اجتماع و پیشرفت حق و باز شدن آفاق جدید حیات و جلوگیری از پیشرفت کفر و ظلم است، هم به خیر صاحبان عقیده و هدفهای انسانی است و هم به خیر طبایع سرکش و ستم پیشه. این گونه خیرات و مصالح را خدای عالم و مبدأ هر خیر و كمال میداند و انسان، هرچه هم ديد نافذ داشته باشد، به آنها پی نمیبرد: «وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ».
// پایان متن
[1] در میدان بدر، که اولین قیام اجتماعی مسلمانان در برابر سران قریش و وضع موجود بود، تفوق تقوا بر غرور و تمسخر جلوه خاصی کرد: بردگان مگه و بینوایان زیردست، با چند ساعت پایداری، ناگهان بالای سینه ها و سرهای سران قریش جای گرفتند. بلال حبشی را می دیدند که روی سینه ستبر امية بن خلف، رئیس قبیله بنی جمح نشسته فریاد می زند: مسلمانان، این از سران کفر است. امیه چشم گشود و بلال را شناخت و گفت : ای زاده بزچران میدانی کجا نشسته ای؟! و او همان بود که بلال را به غلامی داشت و پس از اسلام شب و روز او را شکنجه میداد و مسخره میکرد: والذين اتقوا فوقهم يوم القيامة. (مؤلف).
[2] و هیچ جنبنده ای در زمین نیست و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند نیست مگر اینکه امت هایی
هستند مانند شما. الانعام (۶)، ۳۸.
[3] مؤمن و کافر، مسلمان و جهود پیش از ایشان ما همه یکسان بدیم
پیش از ایشان، جمله یکسان می نمود کس ندانستی که ما نیک و بدیم
تا بر آمد آفتاب انبيا گفت ای غش، تو برو صافی بیا
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت ۴۶
[4] ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
دست از مس وجود چو مردان را بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
حافظ شیرازی، دیوان، غزل ۴۸۷
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad