سورة التین، مکّی و دارای 9 آیه است.
بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ» (١)
«وَطُورِ سِينِينَ» (٢)
«وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ» (٣)
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (٤)
«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» (٥)
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (٦)
«فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» (٧)
«أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» (٨)
به نام خدای بخشندة مهربان.
سوگند به انجیر و زیتون (١)
و سوگند به طور سینا. (٢)
و سوگند به این شهر بىترس و هراس. (٣)
همانا انسان را در نیکوترین نهاد آفریدیم. (٤)
و سپس او را به پستترین مراتب پست بازگرداندیم. (٥)
مگر آنان که ایمان آوردند و کارهاى شایسته کردند. پس براى ایشان است پاداشى بى پایان (یا بى منت). (٦)
پس از این چه چیز تو را به تکذیب دین واداشته؟(٧)
مگر خداوند فرمانرواترین فرمانروایان نیست؟(٨)
طور: کوه، کوه وحى موسى، کوه مشجر، جلوخان.
سینین: کوه سینا، سرزمین سینا.
تقویم، مصدر قَوَّمَ (به تشدید واو): چیزى را تعدیل کرد و آراست، از کجى راست نمود، اندک اندک به پا داشت، ارزش کالا را معین نمود.
اسفل، به معناى وصفى مانند اعمى و اعرج: پست، پایین، و به معناى تفضیلى: پستتر و پایینتر.
سافلین، در مقابل علیین: مراتب پست، عوالم فرودین، اشخاص فرومایه، زمینگیر، بى خرد.
«وَ التِّینِ وَ الزَّیتُونِ»: دو سوگند به دوگونه میوة با برکت است که بیشتر در سرزمینهاى قدس و پیرامون آن که محلهاى نزول وحى و رستاخیز پیمبران بوده روییده میشود.
انجیر لقمهاى داراى مواد و ترکیبات غذایى و دوایى سبک و خوشخوراک است که تازه و خشک و گوشت و هسته و پوستش براى همه و هر سنى مأکول و گوارا میباشد و انواع درختش در فصول سال و پیش از رویش برگ و شکوفه بهره میدهد. و چون مانند دیگر درختهاى میوه نیست که پیش از بارورى برگ و شکوفه دهد و جلبنظر کند و وعدة بسیار دهد و تخلّف از مقدار نماید، آن را درخت صادق و با وفا خوانند، و چون شجرة نبوت، بدون ظهور آثار و مقدمات مشهود به ثمر میرسد و بهرهاش نمایان میگردد. زیتون میوهای است که از مواد غذایى و دوایى و روشنایى ترکیب یافته و درخت آن پر توان و عمرش دراز و تنهاش نقرهفام و برگهایش همیشه سبز است و بیشتر در دامنههاى سرزمین قدس و سینا میروید.
بعضى از مفسرین این دو سوگند «وَ التِّینِ وَ الزَّیتُونِ» را ناظر به کوهها و یا سرزمینهاى فلسطین و شامات دانستهاند که سرزمینهاى رویش این دوگونه درخت و محلهاى عبادت و وحى پیمبران بوده است. بنابراین معنا، مجاز در کلمه و به علاقة حال و محل است و چون نه قرینهاى در کلام است و نه شهرتى میان خاص و عام، صرف لفظ از معناى حقیقى روا نباشد، و فقط شهرت کوهى در سرزمین فلسطین به نام «جبلالزیتون» یا دو سوگند «وَ طُورِ سِینِینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الأَمِینِ» که نام دو محل است، نمیتواند قرینهاى براى مجاز در کلمه باشد. الف و لام هم ظاهر در نوع است.
گویا عنایت خاصى از جانب پروردگار به این سرزمینها بوده تا مهد پرورش رسولان و وحىگیران باشد: کوههاى بلند و پست و به هم پیچیده، دامنههاى سبز، هواى لطیف و روحبخش، آسمان صاف، دوگونه میوة فراوان انجیر و زیتون که غذاى طبیعى و پاک و سالم و صفا بخش است. همة اینها زمینه و محیط مساعد و نیروبخشى براى صفاى نفس و تعالى روح بوده. در چنین محیط مساعد و دور از آلودگى اجتماع با همة لوازم و آثارش بود که مردان بلنداندیش پرورش مىیافتند و امواج وحى را مىگرفتند و زمین را به آسمان مىپیوستند. «انزهها اللَّه عن الارجاس»[1].
«وَ طُورِ سِینِینَ»: طور، گرچه در لغت به معناى کوه (یا چنانکه ماوردى گفته) کوه داراى درخت و میوه است، ولى در اصطلاح به همان کوهى اطلاق میشود که محل مناجات و نزول وحى و شریعت موسى بوده است.
هاکس در لغت سینا گوید: «کوهى است که در شبه جزیرة طور سینا واقع و…» از این تعریف اگر درست و دقیق باشد معلوم میشود که طور سینا نام سراسر شبه جزیره است ولى در یک صفحة بعد گوید: «اما طور سینا که کوه سینا نیز یکى از قلههاى آن است در وسط شبه جزیرهای است که در میان خلیج سویس [سوئز] و عقبه واقع است» با آنکه در تورات نامى از طور دیده نمیشود، معلوم نیست که مؤلف کتاب قاموس مقدس این لفظ را از کجا گرفته است؟
در تورات از آن کوه گاه به «سیناء» و گاه به «حوریب» تعبیر شده است. بعضى از مفسرین عهدین نیز حوریب و سینا را نام یک محل دانستهاند و بعضى دیگر گویند: حوریب کوهستان و سینا یکى از قلههاى آن است. و نیز گویند حوریب قلهای است در کمر کوه موسى که عربها آن را رأسالصفصافه گویند (رجوع شود به قاموس کتاب مقدس- سینا) شاید لفظ طور تغییر یافته و تعریب و کوتاه شدة همان حوریب باشد[2] چه کلمة طور نام مطلق کوه یا سرزمین بوده و پس از آن نام کوه مخصوص شده باشد یا به عکس این، در هر موردى از قرآن آمده ناظر به همان کوه مخصوص است. چنانکه در محاورات نیز کوه طور «جبل الطور» با اضافه، گفته میشود.
بعضى از مفسرین قرآن، «سینین» را تعبیر دیگرى از سینا دانستهاند و بعضى گویند: سینین در لغت سریانى یا نبطى به معناى مشجر و با برکت و نیکو است. احتمال دیگر این است که سینین جمع یا شبه جمع سین باشد «مانند علیین» چنانکه از تورات استفاده میشود سین، دشت و دامنههاى سیناست: در سفر اعداد «باب 33: 11 و 12» یکى از منازل بنىاسرائیل را بیابان سین شمرده است. به هر صورت چون اصل این است که مضاف و مضافالیه در معنا مختلف باشند، باید طور و سینین «وَ طُورِ سِینِینَ» نام دو محل باشد، بنابراین اگر طور نام کوه باشد، سینین نام دشت یا دشتهاى پیرامون آن است. و اگر نام قله باشد شاید که سینین نام دشتهاى آن یا نام کوه سینا باشد.[3]
«وَ هذَا الْبَلَدِ الأَمِینِ»: هذا اشاره به البلد و مشعر به گزیدگى و اختیار آن است. «الامین» به معناى فاعل «الآمن» یا مفعول «المأمون» است و چون دیگر صفات مشبهه لزوم وصف را میرساند: سوگند به این شهر که پیوسته امنیتبخش یا امنیت داده شده است.
منشأ امنیت آن شهر، کعبه و مناسک آن است که هستة مرکزى و اولى بنا و اجتماع آن بوده و کعبه با آداب و احکامش صورت تمثل و تبلور یافتة توحید ابراهیم و الهامبخش آن میباشد. سپس دعوتها و شریعتهاى پیمبران دیگر همان توحید ابراهیم را شرح و بیان نموده است تا از این طریق مردم حقجو به یکتایى ذات و صفات و ارادة خداوند، ایمان آرند و دعوت ابراهیم را لبیک گویند و فقط محکوم حکم و مجرى اراده و احکام او که همان عدل و رحمت و خیر است گردند. همین توحید فکرى و عملى مبدء تشریع و تنظیم و تشخیص حقوق و حدود همه جانبه و عادلانه و یکسان و موجب امنیت فردى و اجتماعى است.
بر مبناى همین توحید فطرى، پیوسته این خانه و این شهر الهامبخش حقوق متساوى انسانها بوده و در قرون تاریک جاهلیت و در میان قبایل ستمپیشه و خود سر و اقوام و طبقات متجاوز هیچگاه امنیت و همزیستى در آن سلب نشده است. اسلام حقوق و حدود این شهر و خانه و آداب آن را مبیّن و مشخص نمود و شعاع تعالیم و دعوت آن را به هر سو بسط داد تا آنجا که هر کس در هر نقطة زمین و به هر رنگ و ملیتى که باشد همینکه از هر قبلهاى روى گرداند و به این خانه روى آورد و حقوق و تعالیم آن را پذیرفت، در همة حقوق الهى که همان حقوق فطرى و طبیعى انسان است یکسان میباشد و هیچ امتیازى جز امتیاز معنوى تقوا در میان گروندگان به این خانه نیست.
تاریخ این خانه الهام بخش حق و امنیت، آشکارا نشان داده است که قدرت ایمان و تعالیم پیمبران به آسانى میتواند امنیت و حقوق عمومى را تأمین و پایدار نماید. چنانکه در قرون تاریک و طولانى جاهلیت پیش از اسلام و قرون نورانى و معرفت پس از اسلام این خانه و پیرامون و حوالى شعاع آن همیشه محل امنیت و تفاهم و پیوستگى بوده است.
در مقابل و آن سوى شعاع این خانه، دنیاى توحش گذشته و تمدن کنونى است که در هر ناحیة آن ستمگرى و حق کشى و تجاوز و ددمنشى مشهود بوده و هست و بشر مترقى با همة نقشهها و تجربههاى تلخ و طرحهاى صلح و امنیت نشان داده و میدهد که از حفظ امنیت عمومى و پایدار و تأمین حقوق افراد و ملل ناتوان است. و صلحها و امنیتهاى محدود موضعى درجهتِ تأمین منافع و دستبرد متجاوزین و ستمگران یا معلول تعادل و موازنة قوا میباشد.
«لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»: این آیه مورد استشهاد و جواب چهار قسم است.
خلق ایجاد و ابداع صورت نخستین است خواه در ذهن صورت گیرد یا در ماده تکوین شود. مخلوق ذهنى وابسته به ارادة فاعل و منشأ وجود خارج از ذهن است که وابسته به ماده و زمان و مکان و لوازم آنها میباشد. ضمیر متکلم «نا» ارادة پروردگار را با همة علل و اسباب مینمایاند. الف و لام «الانسان» اشاره به صورت نوعى انسان است. «فى»، دلالت به ظرف تکوین و تقویم آن صورت نوعى دارد. «احسن» صفت تفضیلى و مفضلعلیه مقدر آن، دیگر آفریدگان است. از اصل لغوى تقویم که از قیام است و وزن تفعیل معنایى بیش از تسویه و تعدیل یا تقدیر برمیآید. تقویم به معناى مصدرى و فاعلى بهصورت شایستهگرداندن و به پاداشتن و مقومات وجود را ترکیب و تحکیمنمودن و به معناى حاصل مصدر، دریافت ترکیب و مقومات است، این معانى بیش از تسویه و تعدیل: «الَّذِی خَلَقَک فَسَوَّاک فَعَدَلَک» ترکیب از قوا و استعدادهایى را میرساند که میتوانند موجود تسویه و تعدیل شده را از جاى و وضعى که دارد برانگیزند و به پایش دارند و به صورتهاى برترش درآورند. گرچه همة مرکبات داراى بهترین ترکیب و تسویه و تعدیل میباشند ولى همة آنها استعدادهاى تقویمى ندارند تا خود را در مسیر تکامل درآورند و گرچه گیاهها و حیوانات داراى قوا و استعدادهاى مقوِّم و محدود هستند ولى این انسان است که در میان بهترین و برترین مقومات فطرى و غریزى و ارادى آفریده شده و هرچه بیشتر قابلیت تکامل دارد و میتواند خود را از مقومات حیوانى برهاند و آزاد شود. و چون برترى و قابلیت کمال هر موجودى وابسته به همین قوا و استعدادهاى مقوم است هرچه سرشت و ترکیب این مقومات نیکوتر باشد، قدرت تحرک و تکامل بیشتر است و انسان در حد نیکوترین و برترین مقومات آفریده شده: «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ». این سوگندها «وَ التِّینِ وَ الزَّیتُونِ وَ…» شواهد و نمونههایى از مقومات جسمى و روحى انسان است. انجیر و زیتون دوگونه میوة مرکب از مواد عنصرى و دو نوع غذاى طبیعى و به اندازه و سالمند که در کارخانة اعضای درخت ساخته و پرداخته میشوند و در دسترس انسان قرار میگیرند و به کامش میرسند و منشأ پرورش و قوام بدنش میگردند و هر دو مکمل یکدیگرند و هر دو شاهد محسوس از تعدیل کامل و تقویم احسن و ساختمان بدنى انسان میباشند.
کوه سینا و سرزمین پیوسته به آن که محل اولین تابش وحى کامل و نزول شریعت است، شاهد بهترین تقویم قواى فکرى و اخلاقى انسان است. شریعت الهى که نخست از آنجا طلوع کرد، راه تعالى و به فعلیت رسیدن نیروهاى معنوى انسان و نمونههاى گزیدهاى از آن را نمایاند. بلد امین هم نمونهاى از شهر و اجتماعى را نشان داده که منادیان خدا و مردان گزیده پایهگذارى کردهاند و شریعت کامل الهى از آن طلوع نمود و در آن تحقق یافت. این سوگندهاى چهارگانه ضمناً و صریحاً، به آفاق طلوع و گسترش و انعکاس وحى در مرزهاى میان شرق و غرب است تا شاید انسان غافل و رها شده و ساقط گشته را به قواى فعال و مقومات عالى خود متوجه و هشیار کند و طریق تکامل و تعالى را به او بنمایاند. همان انسانى که قواى بدنى و روحیش بهصورت احسن تقویم سرشته گشته و با این سرشت میتواند خود را به برترین مقام برساند: «لَقَدْ خَلَقْنَا الأِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
چون الف و لام الانسان اشاره به نوع و راجع به سرشت اصلى یا منصرف به فرد کامل مىباشد، از افرادى که دچار انحرافها و نقصها هستند منصرف است. زیرا نقص در مقومات اصلى، عوارضى است که از عوامل تکوین یا انحرافهاى ارادى ناشى شده است.
«ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ»: عطف به ثم، فاصله و تأخیر «رددناه» را از «خلقنا الانسان…» میرساند. ردّ، برگرداندن از وضع و حالتی است که پیش از رد متناسب و شایستة مردود بوده، چنانکه ارجاع، برگرداندن به سوى وضع و حالتی است که شایستة مرجوع است. اضافه «اسفل» شاید که اضافه به متعلق و مفضَّلٌ علیه مقدَّر، یا اضافه به مفضَّلٌ علیه باشد. سپس او را از مقام اصلى و شایستهاش به جایگاه پستترى برگرداندیم که از آنِ سافلین است یا او را به پایینتر از پایینها برگرداندیم. بنابر معناى اول، اسفل سافلین در مقابل «اعلى علیین» و مقام اصلى و مقدَّر انسان است و بنابر معناى دوم میشود «اسفل سافلین» در مقابل «احسن تقویم» یا «اعلى علیین» باشد. به هر صورت جمع مذکر سافلین مانند علیین ناظر به مراتب پست است چنانکه علیین وصف مراتب و مقامات بلند است. سافلین وصف مراتب پستى است که قوا و مقومات انسانى تا حد غرایز پستترین حیوانات تنزّل یافته است.
صفت لازم سافلین با دوران پیرى، چنانکه بعضى گفتهاند، تطبیق نمىنماید، زیرا پیرى صفت عارضى و بعد از مراحل رشد است و نیز این تطبیق و مانند آن با سیاق آیات و استثنای «الا الذین آمنوا»، تناسب ندارد و انسان در مرحلة پیرى به «اسفل سافلین» برنمیگردد، در این مرحله گرچه قواى جسمى ناتوان و سست میشود : «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکسْهُ فِی الْخَلْقِ» (یس 36/68) ولى قواى عقلى و اخلاقى نیرومندتر میگردد. ظاهر آیه همین است که انسان در عالیترین و بهترین صورت تقویم و تقدیر شده آنگاه به سوى پستترین موجودات فرود آورده شده است. پستترین مراتب صورت حیاتى همان صورتهاى بسیط و اولى حیات گیاهى و حیوانى است. این تنزل به مقتضاى ارادة حکیمانة پروردگار بوده تا با همان مقومات مکمون از حدود عوالم حیات بگذرد و به سرحد فطرت و بیدارى کامل قوا و غرایزحیوانى رسد و گرفتار جواذب مختلف شود و در میان این جواذب اراده و عقل فطریش بیدار و فعال گردد و طریق استقلال و اختیار به رویش باز شود. اگر در این مرحله مقومات انسانیش تقویت شود، میتواند خود را از جواذب پست برهاند و بر آنها حاکم گردد و اگر در معرض دریافت امدادها واقع نشد و یک یا چند از جواذب و قواى بهیمى بر عقل و ارادة فطریش چیره گردید، خوى و غرایز آن را مىپذیرد و به همان صورت درمىآید و همان میشود زیرا واقعیت هر موجودى وابسته بهصورت معنوى آن است نه شکل و هیأت ظاهرى آن و چون غرایز هر حیوانى محدود است و انسان محکوم غرایز، داراى اختیار نامحدود در شهوات و بىبند در اعمال و منشأ هرگونه فساد و تجاوز میشود، از هر حیوانى پستتر و از هر سافلى سافلتر میگردد.
بنابراین توجیه، انسان پس از نقش نخستین و احسنالتقویم دو بار به اسفل سافلین برمیگردد. بار اول که تکوینى و خارج از اراده است به صورت پستترین پدیدة حیاتى درمىآید. بار دوم پس از تکوین و بروز عقل و اراده است، تا با روشى که پیش میگیرد و اعمالى که انجام میدهد و عاداتى که کسب مینماید، به صورت یک یا چند جانور درمىآید و یا در همان قالب میماند یا پس از کوشش خود را مىرهاند. تنزل بار اول تعمیم دارد و بار دوم راجع به اکثریت غالب میباشد. بههرتقدیر شاید این دو آیة «لَقَدْ خَلَقْنَا الإُنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ، ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ» متضمن بیان سه مرحله از وجود نوع انسان باشد، نخست پیش از ظهور در ظرف احسنالتقویم، زیرا «الانسان» که موضوع خبر خلقنا و مظروف احسنالتقویم است، باید مانند هر موضوعى پیش از حکم و خبر و یا ظرف، وجود ذهنى یا خارجى داشته باشد و چون انسان پیش از وجود در احسنالتقویم نه وجود تکوینى داشته و نه در ذهنى از اذهان بشرى بوده، باید پیش از آن وجود دیگرى داشته باشد که همان وجود در مشیت یا تقدیر و عنداللَّه است: «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر 15/21): «چیزى نیست مگر آنکه گنجینههاى آن نزد ما وجود دارد و آن را جز به اندازة معلوم فرود نمىآوریم».
از این آیه و دیگر اشارات قرآن معلوم میشود که مخزن صورتها و اصول همة موجودات جهان نزد خداوند است و به ارادة او تنزل و تقدیر و تقویم مىیابد،[4] و همین مرحلة دوم تقدیر انسان و درآمدن او بهصورت احسنالتقویم است و مرحلة سوم تنزل در نقش طبیعت و ردّ آن به اسفل سافلین میباشد.
«إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ»: الا الذین… استثنا از رددناه است چون رد نوع انسان به اسفل سافلین به ارادة خداوند است و ایمان و عمل صالح ناشى از اراده و اختیار انسان و پس از اتمام و تکمیل خلقت حاصل میشود، باید استثنا از مفهوم لازم آیة «ثُمَّ رَدَدْناهُ…» باشد: نوع انسان را به اسفل سافلین برگرداندیم و در آن جای گرفتند و ماندند مگر کسانى که ایمان آوردند…
با توجه به این مفهوم براى این استثنا توجیهى لازم نیست و متصل است. ایمان درحقیقت شعور و شناسایى و پیوستگى به مبادى عالى است، و چون متعلَّق آن در این آیه ذکر نشده شاید ناظر به همان احسنالتقویم باشد: اگر انسان مواهب عالى و احسنالتقویم خود را شناخت و به آن ایمان آورد استعدادهایش بیدار و فعال میشود و به حرکت درمىآید و شعاع ایمان عمل صالح است که در محیط خارج از وجود انسان مىتابد و انعکاس عمل صالح شخصیت و فضایل را رشد میدهد و پیش میبرد و افراد و اجتماعى که از ایمان و عمل صورت گیرند و داراى چنین نیروى محرکى شوند، از بندهاى اسفل سافلین میرهند و بالا مىآیند و به مقام احسنالتقویم اصلى خود میرسند و با مواهب انسانى خود قیام مىنمایند و پیوسته از ثمرات ایمان و عمل صالح بهرهمند میشوند: «فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ».
«فَما یُکذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ»: این آیه شاید تفریع بر همه یا هر یک از آیات قبل باشد. «ما» استفهامیه متضمن تعجب و انکار و پرسش از سبب تکذیب است. برگشت به خطاب «یکذبک» براى توجه خاص به هر یک از مکذّبین میباشد، تا هر یک به علل و عوارض عمومى و خصوص تکذیب دین توجه نمایند و به غیر واقعى بودن آنها پى برند. بعضى «ما» را به معنى «من» و مخاطب را رسول اکرم (ص) گرفتهاند: بعد از این چه کسى دربارة دین تو را تکذیب مینماید؟. این معنا مخالف مفهوم «ما» و نامفهوم است. مضافالیه «بعد» مقدر و مستفاد از آیات قبل است. ظاهر معناى دین، در این آیه و دیگر آیاتى که بدون قرینه و اضافة یوم آمده، آیین و شریعت است نه جزا یا قیامت: اگر انسان دریافت که در احسنالتقویم و با مقومات و تمایلات و انگیزههایى که او را به سوى تعالى میکشاند، آفریده شده، آنگاه به اسفل سافلین فرود آمده، و اگر متوجه شد که جاذبة ایمان و قدرت محرک عمل صالح باید تا مقومات برتر او را برانگیزد و از بندها و پیوندهاى سافلین آزاد شود، چنین انسان هشیار و قابل خطاب را چه اندیشه و موجبى به تکذیب دین وادار مىنماید؟! تکذیب به آیین حق که طریق صعود را به انسان مینمایاند و هموار مینماید، جز براى این نیست که انسان مقومات ارزنده و عالى خود را نشناخته و یا از آن غافل گشته و به بقا در اسفل سافلین خوى گرفته و به آرزوهاى فریبنده و شهوات حیوانى آن سرگرم شده تا آنجا که گاه یکسره مقام و مواهب برتر خود را نادیده میگیرد یا آنها را انکار مینماید و خود را گونهاى از حیوانات سافل میشمارد و همة مواهب عقلى و نفسى مخصوص خود را وسیلة تأمین غرایزحیوانى مىپندارد! و هر نوع علم و کشف و صنعتى را در راه تأمین آرزوها و اشباع غرایز پست، به جاى چنگال و دندان درندگان، به کار میبرد و محیط زندگى را که باید در پرتو ایمان و معرفت و خصائل انسانى بهصورت بلد امین و بهشت برین درآید، بهصورت جنگل وحوش و میدان تنازع در بقا درمىآورد! آیا همین آدمى است که نمیخواهد دین و شریعت خدایى را که منشأ آن حق مطلق و خود منشأ همة حقوق است و پرورشدهندة استعدادها و آزاد کنندهای از هر بند و هر حاکمیت غیر خداست، باور کند و آن را تکذیب مینماید: «فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ»؟!
«أَ لَیسَ اللَّهُ بِأَحْکمِ الْحاکمِینَ»: معناى اصلى حکم که معانى دیگر از آن گرفته شده، کار را محکم و خللناپذیر انجامدادن است. اگر معناى دین در آیة قبل پاداش باشد، احکمالحاکمین راجع به قضاوت و فصل نهایى است که خداوند مصدّقین را از مکذّبین جدا و در میان آنها به حق حکم مینماید. و اگر معناى دین چنانکه ظاهر است، به معناى شریعت و آیین باشد، باید احکمالحاکمین به معناى لغوى و اصلى خود باشد: آیا خداوند محکمکارترین محکمکاران نیست؟
بنابراین، این آیه تثبیت و استنتاجى از مفاهیم آیات قبل است: چون انسان در احسنالتقویم آفریده شده و از آن به اسفل سافلین فرود آمده، به مقتضاى حکمت احکمالحاکمین و براى برگرداندنش به مقام شایستهاى که دارد، باید راهى برایش باز و آسان و به آن خوانده شود و حدودى برایش مقرر گردد که همان آیین خدا مىباشد. اگر چنین آیین فرا آورنده، برایش نیاید و درِ چنین راهى به رویش گشوده نشود، نقص در تدبیر و حکمت است، با آنکه ریز و درشت و دور و نزدیک و ظاهر و باطن آفرینش گواه حکمت و قدرت احکمالحاکمین است، همان قدرت حکیمانهاى که همه چیز را به اندازه و به مقیاس معین و براى منظورى آفریده و به پلک چشم و موى ابرو و پیچ و خم لالة گوش براى بهتر دریافتن دیدنیها و شنیدنیها، نظر دارد پس چگونه از مقدمات و استعدادهاى انسانى نظر برمىدارد و وسایل رشد و تربیت آنها را فراهم نمىآورد؟ آن پروردگارى که براى تغذیه و تقویم جسم انسان دانة انجیر و زیتون را با ترکیب خاص فراهم آورده، همان براى تقویت و تقویم قواى معنوى انسان شریعت خود را از دامنة کوههاى سینا و از میان وادى مکه و بلد امین که وسطترین و مساعدترین سرزمینها است، پیوسته اعلام و ابلاغ کرده است: «وَ التِّینِ وَ الزَّیتُونِ وَ طُورِ سِینِینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الأًمِینِ…»
متون لغات و اوزان خاص کلماتى که در این سوره آمده: (التین، طور سینین، البلدالامین، تقویم، اسفل، سافلین، یکذبک)، است.
طول آیاتش از آیة (1) تا (4) گسترش یافته در آیة (5) دوباره کوتاه شده. آیة (6) به منتهاى طول رسیده. آیة (7) و (8) به طول متوسط نسبى برگشته است. وزن آخر آیة اول و ششم فعول و باقى آیات به وزن فعیل با فواصل واو و نون، یاء و نون، یاء و میم است. آهنگ مجموع طول و حرکات و فواصل این آیات گویا ظهور قدرت حکیمانه و طلوع وحى را در افق ممتد و خط طولانى میان شرق و غرب و از شمال به سوى جنوب در برابر چشم مینمایاند که از سرزمین و سرشاخههاى التین و الزیتون (دو سوگند کوتاه) طالع شده و با طنین طُورِ سِینِینَ وَ هذَا الْبَلَدِالأًمِینِ گسترش و تابش یافته چنانکه در تعبیر و آهنگ «طور سینین» حرکات ضمة ما قبل واو و کسرهها و سکونهاى متوالى، گویا ارتفاع قلة وحى و گسترش دامنههاى آن نمودار است. و همچنین است آهنگ حرکات زبرین و زیرین «اسفل سافلین» که در آمدن در سطح پایین و جاى گرفتن در آن را مینمایاند. عبارات و الفاظ و حرکاتى که در آیات این سوره به نظم درآمده و آهنگهایى که از آنها برمىآید، گامبهگام، نمونههاى قدرت و تقویم و تربیت را از زمین به آسمان و از محسوس به معقول تا آفرینش عالى انسان و هبوط و صعود آن پیش میبرد و با هم مىپیوندد. آنچه دربارة نظم و جمال و ترکیب و آهنگ و جذب آیات گفته شده و میشود، آن قدری است که میتوان استشعار نمود و به تعبیر آورد، اما بیش از این مانند جمالها و ترکیبات تجلّیات خلقت اثرش مشهود و توصیفش غیر مقدور است.
از براء بن عازب روایت شده که گفت: رسول اکرم (ص) در نماز مغرب چنان سورة والتین و الزیتون را میخواند که نیکوتر (جذابتر) از آن را از کسى نشنیدم! [مجمعالبیان]
// پایان متن
[1] خداوند آن سرزمین را از پلیدیها (: صهیونیستها) پاکیزه دارد.
[2] در کتاب فرهنگ فارسى دکتر معین دو طور (tur) ذکر شده: «1- طور سینا که محل مناجات و وحى موسى بوده. 2- کوهى که مشرف بر طبریة اردن است که بالاى آن کلیساى بزرگ و مستحکمى بوده»- چنانکه گفته شد لفظ طور در کتاب عهدین ذکر نشده و پیش از نامبرى یا نامگذارى قرآن، به این نام کوهى شهرت نداشته و گویا این لفظ از قرآن اتخاذ شده است. و اکنون نیز در آن نواحى کوهى به این نام معروف نیست. (مؤلّف).
[3] کوه سینا در ناحیة جنوبى شبه جزیرة سینا واقع شده و ناحیة شمالى آن دشت هموار است. شبه جزیرة سینا به شکل مثلثى میباشد که قاعدة آن در سمت دریاى مدیترانه و شمال شرقى مصر است. (مؤلّف).
[4] آن چنانکه ارادة انسان به هر صورتى از صورتهاى بسیط و مخزون در ذهن که تعلق یابد آن را به صورت مقدر ذهنى درمىآورد و سپس با ادامة اراده و فراهم شدن شرایط در خارج ذهن نقش مىبندد. بیشتر حکماى الهى با بینش خاصى که داشتند پیش از موطن طبیعت یک نوع وجودى براى انسان مىدیدند: سقراط چون علم را تذکر مىدانست معتقد بود که انسان پیش از آمدن به دنیا علم داشته و سپس فراموش کرده است. افلاطون صورتهاى مادى موجودات را اظلال میدید و اصول و مُثُل آنها را در عالم برتر میدانست. ابن سینا شور و شوق ورقاء «کبوتر سبزگون= روح انسانى» را به تعالى، دلیل هبوطش از محل ارفع مىشناخت:
«هبطت الیک من المحل الارفع
و رقـــاء ذات تعــزُّزٍ و تمنُّعِ»
ملاى رومى میگوید:
عقــل و دلهــا بى گمـــانى عرشیــند
درحجـاب از نور عرشى میزیند
همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
بستهاند اینـجا به چـاه سهــمنـاک
عالــم سِـفلــى و شهـــوانى دَرَنـــــد
اندر این چه گشتهاند از جُرم بند
(مثنوی مولانا، دفتر پنجم، بیت 619)
و نیز میگوید:
احسنالتقویم از عرشش فزون
احسنالتقــویم از فکرت بــرون
گـر بگویـــم قیمــت این ممتنــع
من بسوزم هم بسوزد مستـمع
(همان، دفتر ششم، بیت 1006)
و همچنین:
میدهد رنگ احسنالتقــویم را
تـا بـه اسفــل مىبــرد این نیــم را
یــوم تبیـضُّ و تســودُّ وجــوه
تُرک و هندو شهره گردد زان گروه
(مؤلّف)، همان، دفتر اول، بیت 3522)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad