سورة العادیات، مدنی و بعضی مکّی خواندهاند و دارای 11 آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا» (١)
«فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا» (٢)
«فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا» (٣)
«فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا» (٤)
«فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا» (٥)
«إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ» (٦)
«وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ» (٧)
«وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ» (٨)
«أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ» (٩)
«وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ» (10)
«إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّخَبِيرٌ» (11)
به نام خدای بخشندة مهربان.
سوگند به دوندههای شتابان در حالی که به سرعت نفس میزنند. (١)
پس جرقه افروزان با زدن سمها. (٢)
پس یورشآوران بامدادی. (٣)
پس با آن گردی برانگیزند. (٤)
پس بدان در میان گروه درآیند. (٥)
همانا آدمی برای پروردگارش بس ناسپاس است. (٦)
و به راستی او خود بر این گواه است. (٧)
و همانا او برای دوستی خیر بس سخت است. (٨)
آیا پس نمیداند آنگاه که برانگیخته شود آنچه در قبرها است. (٩)
و تحقق یابد آنچه در سینهها است؟ (10)
همانا پروردگارشان در این روز به آنها بس آگاه است. (11)
عادیات، جمع عادیه، از عَدْو: چهار نعل دویدن اسب، از کاری منصرف شدن شخص، آن را واگذاردن، بر چیزی یورش آوردن، از حد خود تجاوز کردن، بر کسی ستم نمودن.
ضبح: حمحمة اسب، نفس زدن پیدرپی آن هنگام دویدن.
الموریات، جمع موریه، از وَرْی: از سنگ یا چوب جرقه جهیدن یا آتش برآمدن.
قدح: بر شخص طعنه زدن، عیبجویی نمودن، مهر بستهای را شکستن، چشم به گودی رفتن، آبگوشت را سرکشیدن، چوب یا سنگ را برای جَستن آتش به هم زدن.
النَّقع: آب جمع شده، محل انباشته شدن آب، غباری که چون آب فراگیرد. بلند کردن صدا «فریاد».
کنود: بس ناسپاس، مانع خیر، بخیل، زمینی که در آن چیزی نروید، کسیکه از مصائب مینالد و نعمتها را از یاد میبرد. گویا مبالغهای از کَنْد است مانند: «کذوب- ودود».
«وَ العادِیات ضَبحاً»: واو به معنای قسم. «ضبحاً»، مصدر به معنای فاعل و حال برای «العادیات» یا مفعول مطلق برای فعل مستفاد از العادیات و یا ضبحاً «یَعدُون- یَضبِحن«، و مفید تأکید یا نوع است. بیشتر مفسرین، به قرینة قسم که مفید تکریم است و همچنین تعبیر العادیات «چهار نعل دوندگان« و «فَالمُورِیات قَدحاً»، گفتهاند مقصود اسبان مجاهدین است آنگاه که به سوی دشمن به تاخت و تاز درمیآیند. از امیرالمؤمنین(ع) روایاتی رسیده که منظور شتران حاج است که از عرفات به مشعر و منی میشتابند. [مجمعالبیان].
چون ظاهر این آیات اشارهای به واقعة خاصی نیست، آنچه از شأن نزول بیان شده مانند سریة منذر بن عمر و انصاری یا غزوة ذاتالسلاسل، بیان مورد انطباق است. مرکب هرچه، و شأن نزول یا مورد انطباق هر واقعهای بوده، نظر این آیات به مرکبهای مردانی است که آنها را به تاخت و شتاب درآوردهاند، ارزش و بزرگی این مردان برای ایمان به خدا و آن هدفهایی است که خواب و راحت از آنها و مرکبهاشان ربوده و از هر جاذبه و علاقة مخالفی آنها را برکنده است.
همین ایمان محرک و انگیزنده است که مرکبهای آنها را نزد خداوند متعال گرامی کرده تا آنجا که حمحمة نفسها و جرقة سم پاهای آنها در شب تاریک موردِنظر و جزء اخبار ثبت شدة زمین «یَومَئِذٍ تُحَدِّث أَخبارَها» و آسمان درآمده و در آیات کریمة قرآن منعکس شده است.
از مضامین و مفاهیم روایاتی که دربارة مرکبهای موصوف و مورد قسم این آیات رسیده، معلوم میشود که در همان اوایل نزول این آیات در تفسیر و تطبیق آنها اختلافات و گفتگوهایی در میان بوده: ابن عباس و به پیروی از او، عطاء و مجاهد و عکرمه و قتاده و ربیع، میگفتند مقصود همان اسبهای مجاهدین است، امیرالمؤمنین علی(ع) و به پیروی از او، ابن مسعود و سدی، میگفتند منظور شتر حاجیان است. ابن عباس در نظر خود اصرار داشته و میگفته: این، العادیات، همان اسبهای مجاهدین است: مگر نمیبینید که خداوند میگوید: «فَأَثَرن بِه نَقعاً» مگر این اسبها نیستند که با سمها غبار میانگیزند! مگر شتر حمحمه مینماید و نفس میزند! حمحمه نمودن و نفس زدن کار اسب است. علی(ع) میفرمود: چنین نیست که تو میگویی تو خود میدانی که در کارزار بدر که ما بودیم با ما جز یک اسب ابلق مقداد نبود.
از اُبَىّ صالح روایت شده که گفت: دربارة این آیه میان من و عکرمه گفتگو درگرفت عکرمه گفت: ابن عباس میگوید مقصود، اسبهای هنگام جهاد است. من گفتم منظور شتران هنگام حج است، و مولای من داناتر از مولای تو است.
مرثد بن ابی مرثد غنوی از سعید بن جبیر و او از ابن عباس بازگو کرده که گفت: من در حِجر اسماعیل نشسته بودم، مردی آمد و از من راجع به العادیات پرسید، گفتم مقصود اسب است که در راه خدا یورش میبرد، پس از آن در تاریکی شب مأوی میگیرد، سپس غذای خود را (مجاهدین) آماده میکنند و آتش خود را میافروزند. (منظورش تفسیر و الموریات… بوده). پس از شنیدن این مطلب، آن مرد از حجره من برگشت و رفت به سوی علی بن ابی طالب (ع) که در محل زمزم نشسته بود، و از او راجع به العادیات پرسید. علی(ع) گفت: آیا از دیگری هم پرسیدهای! آن شخص گفت: آری از ابن عباس که گفت مقصود اسب است که در راه خدا یورش میآورد. علی(ع) گفت او را نزد من بخوان، همینکه ابن عباس آمد و بالای سر علی ایستاد، علی روی به وی نمود و گفت: برای مردم به چیزی که نمیدانی نظر میدهی! به خدا نخستین غزوه در اسلام بدر بود که با ما بیش از دو اسب زبیر و مقداد نبود. پس چگونه العادیات اسب باشد، بلکه شتر است که از عرفه به مزدلفه و از مزدلفه به سوی منَی میدود. ابن عباس گفت از گفتة خود به سوی گفتة علی برگشتم.
پس از دقت در مضمون این روایات که در تفسیر مجمع البیان و دیگر تفاسیر آمده، این سؤال پیش میآید: چرا ابن عباس که شاگرد آن حضرت بوده، در این رأی که مخالف با رأی آن حضرت بود اینگونه اصرار داشته و نظر آن حضرت چه بوده! اگر با دیدة خوشبینی به رأی ابن عباس بنگریم، جواب این است که نظر او محدود به ظاهر تعبیرات این آیات بوده که منطبق با اسبهای مجاهدین است. با نظر دیگر چون ابن عباس افتخار حضور در بدر را نداشت و پدرش عباس در جنگ بدر به اکراه یا اختیار در میان سپاه مشرکین بوده[1] نمیخواست این سوگندها و تکریمها منصرف و منطبق با مجاهدین پر افتخار بدر شود. اما درک نافذ و نظر وسیع امیرالمؤمنین(ع) بیش از دید ابن عباس و مفسرین مانند او بود که به ظواهر تعبیرات آیات چشم میدوزند و اشارات و مقاصد قرآن را که برتر از زمان و مکان و واقعة خاصی است درک نمینمایند. وگرنه چگونه میتوان گفت که آن حضرت به تعبیرات این آیات که منطبق با اسبها بوده توجه نداشته است.
خداوند متعال که در این آیات به اسبهای مجاهدین سوگند یاد کرده و صدای نفس و برق پای آنها را نمایانده، آیا به جنس اسب نظر خاصی داشته یا بیان نمونهای از ممتازترین مرکب برای رساندن مجاهدین به پایگاههای دشمن و میدان تاخت و تاز و کرّ و فرّ بوده! این اسبها را ستوده، چون حامل و وسیلة رساندن رسالت پیغمبر خدا و حق و عدل و از میان برداشتن مراکز کفر و شرک و فتنه بودند و هر مرکب و وسیلهای که در راه خدا برای اجرای فرمان او باشد، شایستة تکریم است، چه اسب تازی باشد یا شتر، چه قاطر سواری باشد یا موتور، چه اسبها و شترهایی که مجاهدینی مانند رزمندگان بدر را به میدان کارزار برسانند، یا لبیکگویان داعی حق چون حاجیان را به آن سرزمینهای پاک و اجتماع الهی. حمحمة نفسها و بریق سم اسبها و غرش شترها و موتورهای آنها در نظر خالق و خلق گرامی و انسانی و روحنواز است.
«فَالمُورِیات قَدحاً، فَالمُغِیرات صُبحاً»: فاءها برای تفریع و ترتیب، «قدحاً»، حال یا مفعول مطلق، «اغاره»، به شتاب رفتن و یورش آوردن، «صبحا»، ظرف است. تعبیرات کوتاه و تفریعهای این دو آیه، تحرک شدید و پیوسته و شبانه روزی یا شبانة این مجاهدین و مراکب آنها را مینمایاند: اینها پیوسته هشیار و بیدار و در حرکتاند و روز را به شب میرسانند. در تاریکی شب و زیر شعاع ستارگان و در میان بیابانها، اسبهاشان چنان به تاخت درمیآیند که گرم میشوند و نفس میزنند، سپس از برخورد شدید سم آنها به سنگها برقها میجهد، آنگاه با دمیدن صبح و هماهنگ با یورش شعاع نور بر تاریکی متراکم، بر پایگاهها و مراکز دشمنهای حق و عدل یورش میبرند و هنوز آنها از جای نجنبیده و خود را نپاییدهاند که بر سرشان میتازند.
«فالموریات قدحا»، میشود استعاره یا اشارة ضمنی بر برافروختن جرقة جنگ باشد، یعنی آنها پیش از آنکه دشمن از جای بجنبد پیشگیری میکنند و جرقة جنگ را برمیافروزند.
«فَأَثَرن بِه نَقعاً. فَوَسَطن بِه جَمعاً»: آمدن افعال «اثرن- وسطن» پس از اوصاف «العادیات، الموریات، المغیرات» منتهی شدن آن اوصاف را به این کارها و حوادث مینمایاند. چون این عطفها و تفریعها به والعادیات است، باید ضمیر «به» به «عَدوِ» مفهوم از العادیات، برگردد و «باء» برای بیان سبب یا پیوستگی باشد. «نقع» در این آیه به معنای غبار فراگیرنده یا فریاد و غوغاست: پس به سبب آن تاخت و تاز، یا پیوسته به آن، غبار یا غوغایی برمیانگیزند. سپس با آن یورش ناگهانی خود را به میان گروه دشمن میرسانند.
شاید ضمیر «به» در هر دو آیه، راجع به صبحاً و «باء ظرفیه»، یا اول راجع به صبحاً و دوم راجع به اثارة مفهوم از اثرن باشد.
این آیات بیش از ستودن این اسبها و سواران با ایمان و بیداردل و بیدار چشم آنها، نمونه و روش جهاد آن مجاهدین را نشان میدهد. آن مجاهدین، با آن ایمان محکم و انگیزنده، در جنگها چنین روشی (تاکتیکی) داشتند و با همین روش برقآسایی، دشمنان را از سر راه خدا برداشتند و دعوت اسلام را با سرعت پیش بردند. آنها با رهبری و دیدبانی و فرماندهی شخص رسول اکرم (ص) همواره مراقب کمترین حرکت دشمنان خدا در اطراف و داخل و خارج سرزمین حجاز بودند تا همینکه قبیلهای و یا سپاهیان دولتی در یک نقطة دور یا نزدیک، جمعی فراهم میکردند و خود را برای حمله به مسلمانان آماده مینمودند، مجاهدین هشیار و سبکبار چون باز شکاری بر سر آنها فرود میآمدند و با اولین ضربه صفوفشان را میشکافتند و ارادهشان را میشکستند. زیرا فرمانده آنها پیش از اشخاص، ایمان وصف جهادشان پیوسته به صف نماز، و فرمان نمازشان همان فرمان جنگ بود. این پارسایان شب و شیران روز، همینکه سپیده میدمید، به صف نماز میایستادند و پس از آن با روحی نورانی و متکی به خدا به سوی دشمن به حرکت درمیآمدند و تا سپاهیان دشمن برمیخاستند و فرماندهان و سپهسالاران روم و ایران صفوف سربازان و لباسها و نشانهای خود را میآراستند، بر صفوف خوابآلودشان حملهور میشدند. اینها برخلاف آنها، علاقهای جز به حق و پیشرفت آن، و نگرانیای جز شکست آنان نداشتند. از این جهات، مجاهدین اسلام در انتظار توافق اوضاع و شرایط نمیماندند، بلکه با همان انگیزههای خدایی و ایمانی در راه مشخص خود پیش میرفتند و اوضاع و شرایط را در مسیر ارادة خود پیش میبردند.
«إِن الإِنسان لِرَبِّه لَکَنُودٌ وَ إِنَّه عَلَی ذلِک لَشَهِیدٌ وَ إِنَّه لِحُب الخَیرِ لَشَدِیدٌ»: این آیات، معطوف به یکدیگر و جوابهای قسم و العادیات است. مقصود از «الانسان«، نوع است نه افراد خاص. «لربه»، دلالت بر اختصاص حکم دارد. از معانی مختلفی که برای لغت الکنود، آوردهاند معلوم میشود که یک معنای متعارف و مشهوری نداشته. معانی آن را ناسپاس، ناشکیب، غافل، بخیل، حقنشناس، سرکش، کمخیر گفتهاند و نیز گویند در لغت قبیلة «کنده» به معنای ناسپاس و حقنشناس نعمتهای خداوند و به زبان «حضرموت» سرکش است، و نیز گفتهاند کسی است که در گرفتاریها به یاری کسان خود برنمیخیزد. از این معانی مختلف و آنچه در معنای لغوی کنود ذکر شد و احتمالات دیگری که در معنای آن آوردهاند، معلوم میشود که مفسرین و لغویین نتوانستهاند برای این لغت معنای مشترکی بیابند. شاید ریشة اصلی و مشترک آن «کُند» فارسی باشد که مانند بسیاری از لغات دخیل در تصاریف عربی به صیغة مبالغه درآمده است: «کسیکه در پیشرفت و اقدام در کار و مسئولیت بسیار کند است« و معانی دیگری که برای این لغت آوردهاند یا از لوازم این معنا و یا مطابق با آن است: زیرا کسیکه در انجام وظیفه و کار خیر کند است، ناسپاس و سرپیچ از وظیفه و کم خیر و متصف به دیگر صفاتی که ذکر شده، میباشد. این کلام که در حدیث و خطبة 32 نهج البلاغه آمده: «اَصبَحنا فِی دَهرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ کَنُودٍ» و اوصافی که امیرالمؤمنین(ع) برای چنین روزگاری ذکر کرده، منطبق با همین معانی میباشد، یعنی روزگاری که خیر و حق در آن پیشرفت ندارد و شرور و ظلم بر آن چیره شده است.
سوگندها و شواهدی که در این آیات ذکر شده و اسبانی که از مردان مجاهد و برانگیختهِ شدهای برای پیشبرد حق و خیر نشان داده شده، با آن صورتهای مشهود و مقایسه، این واقعیت نفسانی اثبات میشود که انسان به طبیعت خود هرچه هم خود را والامقام و پیشرفته بداند در انجام وظیفة انسانی کوتاه و کند است، زیرا انسان با داشتن آن همه انگیزههای بلند و استعدادهای معنوی و ربوبی «لربه»، چون به خودی خود مجذوب زندگی گذرای دنیا و شهوات آن است، چنانکه باید نمیتواند از لفافههای خودخواهی و بندهای شهوات خود بیرون آید و درجهتِ خیر و حق پیش رود و اگر هم به حرکت درآید و قدمی با شتاب پیش رود، باز سست و کند میشود یا به عقب برمیگردد، مگر آنکه حیات و هدفهای انسانی برایش مشخص شود و یکسره به آن ایمان آورد. آنگاه است که وجدان حقپرستی و خیر در وجودش برانگیخته میشود و همة نیروها و استعدادهای درونیش به حرکت و فعلیّت درمیآید، و از میان بندها و پیچیدگیهای درونی خود بیرون میجهد و هر وسیلهای را در مسیر خود به جنبش و نشاط درمیآورد: «وَ العادِیات ضَبحاً و … إِن الإِنسان لِرَبِّه لَکنُودٌ».
با مشاهدة این نمونههای پیشرو و این قوا و استعدادهای انگیزنده و تعالیجو، انسان خود گواه کندروی و کوتاه آمدن خود است: «وَ إِنَّه عَلَی ذلِک لَشَهِیدٌ» بنابراین ضمیر انه راجع به الانسان و ذلک، اشاره به کنود است و رجوع ضمیر به ربه، مخالف با ظاهر و سیاق آیات میباشد. چنانکه ضمیر «وَ إِنَّه لِحُب الخَیرِ لَشَدِیدٌ»، راجع به همان «الانسان» است. «الخیر» که متضمن معنای تفضیلی است، ظهور در جنس خیر دارد. مفسرینی که آن را به معنای مال گرفتهاند، گویا نظر این آیه را مانند آیة «إِن الإِنسان لِرَبِّه لَکنُودٌ» نکوهش انسان فهمیدهاند. با آنکه این آیه مبین انگیزة شدید و کشش انسان برای رسیدن به هر خیر و مطلوبهای گزیده و برتر است، و به مال هم که خیر گفته میشود از جهت گزیدگی و وسیله بودن برای قدرت و عزت میباشد. و در آیة وصیت: «إِن تَرَک خَیراً» (البقره 2/180) هم به قرینة حکم و تنوین «خیراً»، نظر به نوع خاصی از مال است.
واو «و انه» در هر دو آیه یا یکی از آنها، شاید که حالیه باشد: و حال آنکه انسان خود بر این کندروی (کند اندیشی) و ناسپاسی گواه است و خود در محبت به خیر شدید است.
پس از آن سوگندها که انگیزش شدید انسانهایی را در راه خیر و در مظهر اسبان شتابان و سواران مینمایاند، این آیات (مانند آیات سورة اقرء، ارایت…) صفات و جواذب متقابل و درونی انسان را بیان مینماید: از یک سو، محبت خیر و انگیزة آن، چنان در انسان شدید است که هرچه هم منشأ آن عقب رفته باشد، چون با تنبیه یا برخورد مخالفی بیدار شود، به حرکت و جوشش درمیآید. خروشها و جنبشهای انسانی که در پی ایمان به خیر یا بیداری احساس به عزّت و شرف، رخ مینماید، از همین شدّت محبت به خیر سرچشمه میگیرد، و اگر مانع و موجبات غفلتی در مسیر این تحرک پیش نیاید هیچگاه سست و متوقف نمیشود و پیوسته از خیری و کمالی به خیر برتر و از [خیر] نسبی به سوی خیر و کمال مطلق پیش میرود. مال هم از این نظر خیر است که ابزار و وسیلهای است برای رسیدن به خیر و کمال. و اگر خود هدف زندگی شد، شرّ و منشأ هر شرّی میگردد. از سوی دیگر انسان خود گواه است که در به کار بردن و انگیزش این نیروی محرک، سست و کند میباشد و آن را خفته و ساکن میدارد: «إِن الإِنسان لِرَبِّه لَکَنُودٌ، وَ إِنَّه عَلی ذلِک لَشَهِیدٌ، وَ إِنَّه لِحُب الخَیرِ لَشَدِیدٌ».
«أَ فَلا یَعلَم إِذا بُعثِرَ ما فِی القُبُورِ. وَ حُصِّل ما فِی الصُّدُورِ، إِن رَبَّهُم بِهِم یَومَئِذٍ لَخَبِیرٌ»: أ فلا… استفهام تعجبی و تنبیهی یا انکاری، فاء، تفریع به آیات قبل است. «بعثر» فعل ترکیبی است (رجوع شود به آیة 4، انفطار) «ما»، به جای «من»، ابهام و نامشخص بودن برانگیختهشدگان را میرساند. «حصول»، به معانی بروز، ثبوت، بقا و تشخص است. حُصِّلَ «هیأت تفعیل» دلالت بر کوشش و پیدرپی آوردن و مشخص شدن دارد که در اصطلاح فلاسفه و روانشناسان به فعلیّت قوه و استعداد، تعبیر میشود. و تعبیر قرآن رساتر و جامعتر است. «صدور»، جمع صدر، گویا منشأ اندیشهها و خواستها و حالات و عادات است که بر اثر دوام و تکرار، متشخص و فعال میشود و بقا و ثبات (حصول) مییابد: این انسان که برای رب خود کنود و در محبت خیر شدید است، پس چرا نمیداند!؟ آنگاه که آنچه در قبرهاست برانگیخته شوند و از میان اجرام ماده و غبارها سر برآورند…، ضمیرهای جمع «ربهم- بهم« راجع به «الانسان» از نظر افراد، یا راجع به «ما فی القبور، ما فی الصدور» است، از این نظر که پس از برانگیخته شدن و صورت حصولی یافتن، جمعی مشهود و مؤثر میگردند، مانند: «ثُم سَوّاه وَ نَفَخ فِیه مِن رُوحِه وَ جَعَل لَکم السَّمع وَ الأَبصارَ…» (سجده 32/9) که ضمیر جمع مخاطب «جعل لکم»، پس از ضمیر مفرد «سَوّاه وَ نَفَخ فِیه» آمده و هر دو راجع به انسان در دو طور حیات است. «یومئذ»، ظرف و متعلق به «لخبیر» است. یعنی در آن روز پروردگار، آگاهی و علم شهودی و فعلی به احوال و اطوار و جزئیات ما فی القبور و ما فی الصدور دارد. این علم ربوبی فعلی و شهودی، از جهت فعلیت و حصول اشیاء و ناشی از علم مطلق و احاطی و دائمی خداوند است (بحث و دقت بیشتری میباید). شاید، این آیه در مقام تهدید و بیان نتایج و پاداش اعمال باشد. و شاید یومئذ، متعلق و ظرف یعلم باشد که مفهوم استفهام أ فلا یعلم است: آیا در آن روز نمیداند که پروردگارش خبیر بوده!
طول آیات این سوره و اوزان و فواصل آنها به تناسب نمایاندن معانی و مقاصد، مختلف آمده: تا آیة 3 مساوی (11 حرف) 4 و 5 اندکی کوتاهتر (10 حرف) طول آیة 6 و 7 بیشتر (16 حرف) آیة 9، به منتهای طول نسبی رسیده و سپس به کوتاهی گراییده است.
تا آیة 5 با وزن و فواصل شدید و رزمی آمده (از وزن مستفعلات فعلا، شروع شده و به وزن مستفعل فعلا پایان یافته) آهنگ این آیات، اسبهای مجاهدین را با قدمهای تند و جست و خیز و جهش برق، و نفسهای پیدرپی مینمایاند که در شب هنگام، به سوی میدان جنگ میروند و صبحگاه بر سر سپاهیان دشمن میتازند و غبار میانگیزند و خود را به قلب آنها میرسانند. از آیة 6 اوزان و فواصل (فعول- فعیل)، به اختلاف آمده است.
کلمات و اوزان اسمی و فعلی که مخصوص این سوره است: العادیات. ضبحاً. الموریات. قدحاً. المغیرات. صبحا. اثرن. نقعاً. فوسطن. کنود. حصل.
// پایان مت
[1] عباس در جنگ بدر اسیر شد و برای خود و برادرزادهاش عقیل بن ابیطالب فدیه داد و آزاد شد و به مکه برگشت. عبداللّه بن عباس سه یا پنج سال پیش از هجرت متولد شده و در جنگ بدر بیش از هشت سال از عمرش نگذشته بود. (مؤلّف)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad