سورة تبت، (سورة ابیلهب و المسد، نیز خوانده شده)، مکی و دارای 5 آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ» (١)
«مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ» (٢)
«سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ» (٣)
«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» (٤)
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ» (٥)
به نام خدای بخشندة مهربان.
بریده باد دستهای ابیلهب و نابود باد (1)
مالش و آنچه فراهم کرده او را بینیاز (از او دفاع) نکرد. (2)
به همین زودی در آتشی درآید دارای زبانه. (3)
و زن او همان بارکش هیمه. (4)
در گردنش ریسمانی است از رشتههای به هم تابیده. (5)
تبَّ: چیزی را برید، شخصی را از میان برد. زیان کرد، شکست دید. در کارش چنان زیان آورد تا نابود شد.
لهب: زبانة آتش، غبار. به معنای مصدری: افروخته شدن آتش.
مسد: ریسمان از لیف خرما یا چرم، سخت به هم بافته شده، لولة آهن.
«تَبَّت یَدا أَبِی لَهَب وَ تَب»: دو فعل «تبت و تب»، به معنای نفرین «کوتاه و نابود باد» یا خبر «کوتاه و نابود شده است» یا یکی نفرین و دیگری خبر یا به عکس است. نسبت فعل تبت، به دو دست (یدا) دلالت بر شکست و زیان نام برده در کوششها و انجام کارهایش دارد، زیرا دست، عضو کار و بروز نیات و اخلاق است، تثنیة آن (یدا) گویا اشاره به کوشش و تلاش وسیع است. و تب راجع به شخص ابیلهب میباشد.
ابیلهب کنیة «عبدالعُزَّی»، یکی از بنیهاشم و از پسران عبدالمطلب و عموی پیمبر اکرم (ص) بود. با آنکه بنیهاشم همگی، پیش از اسلامشان حامی و مدافع رسول خدا (ص) بودند، او از سرسختترین و کینهجوترین دشمنان آن حضرت بود و پیوسته دیگران را به دشمنی برمیانگیخت و آتش تعصبات جاهلیت را در دلها میافروخت، او در هر جا و هر مقام مؤثری که رسول خدا (ص) به دعوت قیام مینمود، خود را میرساند و با زبان تند و حرکات دیوانهوارش آشوب راه میانداخت تا سخن آن حضرت به گوشی نرسد و در دلی جای نگیرد.
اندیشه و بهانة بنی امیه و همپیمانهای آنها دربارة دشمنی با رسول خدا (ص) و دعوتش، بیش از تعصب جاهلیت و نگهداری حریم بتهای خود، این بود که گویا میخواهد قدرتی بهدست آرد و سروری بنیهاشم را بالا برد. اما انگیزة ابولهب در اینگونه دشمنی جز تعصب و پستنهادی و آلت تحریک همسر امویش: «ام جمیل دختر حرب و خواهر ابوسفیان» واقع شدن، نبود.
طبری به اسناد خود… از عبداللّه بن عباس و او از علی(ع) بازگو نموده:
چون آیة «وَ أَنذِر عَشِیرَتَک الأَقرَبِین» نازل شد، رسول خدا(ص) من را طلبید و فرمود: ای علی خداوند مرا مأمور کرده که خویشان نزدیک خود را انذار نمایم، این کار بر من بس سخت شده و میدانم همینکه این امر را به آنها اظهار نمایم، از آنها بدی و ناروا خواهم دید. سکوت نمودم تا جبرئیل آمد و گفت: ای محمّد(ص) اگر مأموریت خود را انجام ندهی پروردگارت عذابت مینماید. پس گوسفندی و طعامی و قدحی از شیر آماده نما. آنگاه فرزندان عبدالمطلب را گرد آر تا با آنها سخن گویم و به آنچه مأمور شدهام ابلاغشان نمایم. من هم آنچه فرموده بود انجام دادم و آنها را دعوت نمودم. در آن روز آنها چهل مرد بودند نه بیش و نه کم، در میان آنها عموهای آن حضرت ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند. همینکه جمع شدند فرمود غذایی که ساخته بودم پیش آورم پس آن را در میان گذاردم.
رسول خدا(ص) قطعة گوشت را برداشت و تکه کرد و در اطراف سفره گذارد و فرمود برگیرید به نام خدا، پس خوردند تا سیر شدند و جز جای دستهای آنها را نمیدیدم. به خدایی که جانم به دست او است یک تن از آنها به اندازة آنچه برای همه فراهم کردم میخورد. آنگاه فرمود بیاشامان؟ من قدح شیر را پیش آوردم آنها آشامیدند تا همه سیراب شدند… پس همینکه رسول خدا(ص) خواست آغاز سخن نماید، ابولهب پیشی گرفت و گفت: شما را سحر نموده. آنها پراکنده شدند و رسول خدا (ص) سخنی نگفت. بامداد روز بعد، فرمود: ای علی؟ شنیدی که این مرد در سخن بر من پیشی گرفت و پیش از آنکه با آنها سخن گویم پراکنده شدند. باز غذایی فراهم ساز و آنها را گرد آور. من هم فراهم کردم و آنها را دعوت نمودم و چون روز گذشته جمع شدند و خوردند و سیراب شدند، آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند من جوانمردی از عرب را نمیشناسم که برای قوم خود چیزی برتر از آنچه من برای شما آوردهام آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت برای شما آوردهام و خداوند به من امر نموده که شما را به آن بخوانم. پس از شما چه کسی من را در این کار یاری مینماید! تا برادر من و وصی من و جانشین من در میان شما باشد. آنها همگی از این دعوت روی گرداندند. من که از همه کوچکتر بودم گفتم ای رسول خدا! من یار و یاور توام. پس آن حضرت پشت گردن من را گرفت و گفت: این برادر من و وصی من و جانشین من در میان شماست. به فرمان او گوش فرا دهید و فرمانبریش نمایید. آن مردم از جای برخاستند و در حالی که میخندیدند به ابیطالب میگفتند که به تو امر کرده تا فرمان پسرت را بشنوی و از او فرمانبری داشته باشی؟»
طبری به اسناد خود از ابن عباس آورده: «روزی رسول خدا (ص) به کوه صفا بالا رفت و گفت: «یا صباحاه!» قریش جمع شده گفتند چه شده تو را؟ گفت: اگر به شما اعلام میکردم که دشمن بامدادان یا شبانگاه به شما شبیخون میزند آیا مرا تصدیق نمیکردید! گفتند: آری؟ گفت: پس من بیم دهندهام شما را به عذاب سختی که در پیش دارید. آنگاه ابولهب گفت: تباً لک، آیا برای همین ما را خواندی و جمع نمودی!؟ پس از آن خداوند «تَبَّت یدا أَبِیلهب..» را نازل کرد».
ابن اسحاق و طبری به اسناد خود از ربیعة بن عباد الدیلمی نقل کرده که میگفت: «من نوجوانی همراه پدرم بودم میدیدم رسول خدا(ص) را که قبایل عرب را پیجویی مینمود و پشت سر او مرد لوچ سپیدرو و مزلفی که جامة عدنی دربر داشت، میرفت. رسول خدا (ص) در برابر قبیلهای میایستاد و سلام مینمود و میگفت: «ای فرزندان فلان؟ من رسول خدایم به سوی شما، امر میکنم که خدای را بپرستید و هیچگونه شرک به او نیاورید و مرا تصدیق کنید و از من دفاع نمایید تا آنچه خداوند مرا برای آن برانگیخته، پیش برم» همینکه سخنش را میگفت، آنکه پشت سرش میرفت، میگفت: ای فرزندان فلان، این میخواهد که شما لات و عزی، و همپیمانان خود را از جن، از مالک ابن قمش، یکسر کنار گذارید و به آنچه از بدعت و گمراهی آورده روی آرید، پس نه گوش به سخنش دهید و نه از او پیروی نمایید» من از پدرم پرسیدم این کیست!. پدرم گفت عمویش ابولهب است«. از طارق محاربی نقل شده که گفت: «من در بازار ذیالمجاز جوانی را دیدم که میگفت: ای مردم بگویید: لا اله الا اللّه، رستگار میشوید. ناگاه مردی را پشت سر او دیدم که به او سنگ میزد و ساقهای پایش را خون آلود کرده بود و میگفت: ای مردم این دروغپرداز است تصدیقش ننمایید. پرسیدم اینها کیاند! گفتند این محمّد است که گمان دارد پیمبر است و آن عموی او ابولهب است که او را دروغگو میپندارد». [مجمعالبیان]
پس از آنکه گروهی از مسلمانان به سرزمین حبشه و سلطان مسیحی آن پناهنده شدند و در مکه زندگی بر رسول خدا (ص) و مسلمانان بیپناه دشوار شد و قریش به آنها هرگونه آزار و اهانت روا داشتند و «ابوطالب» بنیهاشم را برای حمایت و دفاع از رسول خدا (ص) دعوت نمود، همة بنیهاشم از مؤمن و مشرک، دعوت ابوطالب را اجابت نمودند، جز ابولهب که از صف آنها جدا شد و در صف پیمانسران قریش درآمد و در قطعنامهای شرکت نمود که مفاد آن محروم نمودن بنیهاشم از همة حقوق و روابط و معاملات بود و بر اثر آن، دو یا سه سال مرد و زن و کوچک و بزرگ بنیهاشم در شِعب ابیطالب پناهنده شدند و با گرسنگی و سختی به سر بردند.
و نیز ابولهب دختران رسول خدا (ص) «رقیه و ام کلثوم« را پیش از بعثت به همسری پسرانش گزیده بود و پس از آن پسران خود را وادار کرد که آنها را طلاق دهند و از خانه بیرون کنند تا آن حضرت در خانهاش نیز دچار رنج و سختی شود.
اینها نمونههایی از خوی و روش کینهجویی و فتنهانگیزی و آتش افروزی ابولهب بود. شاید کنیة ابولهب را- چنانکه بعضی گفتهاند- مسلمانان یا قرآن، برای نشان دادن همین خوی و روش به عبدالُعزَّی، دادهاند، و گویا کنیة اولیش از جهت فرزندش عتبه «ابوعتبه» بوده. و شاید کنیة ابوجهل، هم که نامش «عمرو بن هشام» بوده، پس از پایداریش در جهل و کفر، به او داده شده. چنانکه شخص راستگو و درستکار را، «ابوصدق» و دروغگوی دروغپرداز را «ابو کذب» و شرور را «ابو شر» و نیکوکار را «ابو خیر» مینامند. گویند: رسول خدا (ص) ابا المهلب را چون رویش زرد بود «ابا صفره» نامید. و بعضی گفتهاند چون ابولهب، گونة سرخ و برافروخته داشت به این کنیه خوانده شد. وجه تسمیة ابولهب هرچه باشد، چون حروف عله در اعلام و القاب و کنیه، با تغییر اعراب تغییر نمینماید، در این آیه که ابیلهب به جای «ابولهب» آمده گویا اشاره به همان معنای وصفی «آتش افروز» دارد.
«ما أَغنَی عَنه مالُه وَ ما کسب»: ما، نافیه، یا استفهامیة انکاری است. عنه، چون اشعار به رد و دفاع دارد، مفهوم ما اغنی عنه، این است که گمان داشت مالی که اندوخته و قدرت و نفوذی که فراهم ساخته وی را از هرچه بینیاز میکند و در برابر حوادث از او دفاع مینماید و از سقوط بازش میدارد. نه آتش افروزی و آشوبگری ابولهب توانست ریشة اسلام را بسوزاند و جلو تابش وحی محمدی (ص) را بگیرد و نه مال و جاهش او را نگهداشت. او هنگامی که دید سران قریش با ساز و برگ و سپاه مجهز شتابان از مکه بیرون رفتند و در بدر با گروه اندک بیساز و برگ مسلمانان روبهرو شدند، چشم به راه بشارت فتح و اهدای سرهای محمّد (ص) و پیروانش بود. ناگاه خبر شکست رسوای قریش و به خاک و خون کشیده شدن و در چاههای بدر جای گرفتن سران آنها و همکاران خودش را شنید. آرزوهایی که در سر داشت به باد رفت. و بدون اینکه چون دیگر قریشیان در صف جنگ درآید و شمشیری بکشد، اندوهی که بر سینة پر کینهاش فشار آورد، از پایش درآورد و دیگر برنخاست تا بدنش را بیماری آبله چنان چرکین و عفونی کرد که کسی به او نزدیک نمیشد و چشم از دنیا بست و به دوزخی که خود فراهم ساخته بود چشم گشود، و فرزند گستاخش عتبه را نیز نفرین رسول خدا (ص) «الَّلهُمَّ سَلِّط عَلَیهِ کَلباً مِن کلابِکَ»[1]، گرفت و در میان راه شام گرفتار دندان و چنگال شیر گردید. همسرش ام جمیل هم از آتش حسد و اندوه میسوخت تا در پی شوهر و پسر و کسانش رفت: «ما أَغنی عَنه مالُه وَ ما کسَب».
«سَیصلی ناراً ذات لَهَب»: سیصلی، خبر از آینده است و دلالت به نزول این سوره پیش از مرگ ابولهب دارد. «نارا»، آتش خاصی را مینمایاند. ذات لهب، اشعار به این دارد که آتش این آتشافروز، دارای ریشه و منشأ و شرارهای است. چنانکه حسد و کینهجویی در درون تاریک ابولهب ریشه داشت و از زبان و اعضایش زبانه میکشید تا ریشة حق و دلهای حقجو را بسوزاند.
«وَ امرَأَتُه حَمّالَةَ الحَطَب»: و امرأته، عطف به سیصلی یا به ضمیر آن است. «حمالة» به نصب برای ذم یا حال و به رفع، خبر برای امرأته و کنایه از زن سخنچین و فتنهانگیزی است که آلت فعل و تحریک شود، چنانکه هر سخنچین و آلت فتنه را، «حمالة الحطب« گویند. ابولهب خود آتشافروز بود و زنش هیمه بیار و فتنهانگیز.
گویند: خانة ابولهب نزدیک خانة رسول خدا (ص) بود و زنش خار و هیمه میآورد و در راه آن حضرت میریخت.
«فِی جِیدِها حَبل مِن مَسَدٍ»: فی جیدها، خبر مقدم، مُشعر به حصر، «حبل» مبتدای مؤخَّر، و جمله خبر یا حال برای «امرأته» است. «جید»، به جای «عنق- رقبه«، نمای گردن و محل آرایش و گردنبند را مینمایاند: این زن که باید خود را بیاراید و وظیفة خانه را به گردن گیرد، آنچنان مسخ و دگرگون گشته که بهصورت شیطانی فتنهانگیز و حیوانی بارکش درآمده و طناب ضخیم هیمهکشی را به گردن نهاده است.
گرچه ظاهر آیات این سوره، محدود به مرد و زن معروف و مشخصی میباشد، ولی اشارات و تعبیراتی که در این آیات آمده نامحدود است و عاقبت شوم و اوصاف هر مرد و زنی را مینمایاند که در برابر دعوت به حق و خیر آتشافروزی و فتنهانگیزی میکنند. در هر زمان و هرگونه شرایط اگر مردمی با وحدت نظر، حق و خیر را دریافتند و برای پیشرفتش وفادار و پایدار ماندند، دیر یا زود شعلة حق و خیر در میگیرد و طرفدارانش پیروز میشوند و مردم ساکت یا متحیّر به آن روی میآورند: «إِذا جاءَ نَصرُ اللّه وَ الفَتح…» و نفس مسموم و دست دسیسهکاران آتش افروز و زن صفتانی که آلت دست و هیمه بیار آنها شدهاند، قطع میگردد و با روی سیاه و خوی مسخ شده در دوزخ اعمال خود، ساقط میگردند: «تَبَّت یدا أَبِی لَهَب وَ تَب… سَیَصلَی ناراً ذات لَهَب…».
گویا نظر به همین تناسب و علیت است که در قرآن، این سوره بعد از سورة نصر قرار داده شده، با آنکه سورة تبت مکی است و سورة نصر سالها پس از آن در مدینه نازل شده است.
تعبیرات و تشبیهات و کنایاتی که در آیات این سوره آمده با صدای برخورد مخارج و حروف و حرکات و فواصل همانند آخر آیات، چهرة ابیلهب و شکستخوردگی و زیانکاری و به باد رفتن کوشش و شعلة آرزوها، درآمدن او و زنش در دوزخ، آن زن هیمهکش و ریسمان به دوش، را با تصویرهای زندهای نمایش میدهد. طول آیات این سوره به تقریب یکسان است.
لغات و اوزان و ترکیبات خاص کلمات این سوره: تبت، ابیلهب، تب، ذات لهب، حمالة، الحطب، جیدو مسد است.
// پایان متن
[1] الخرائج والجرائح، ج1، ص 56.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad