«وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ» (١٠)
«فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا» (١١)
«وَيَصْلَى سَعِيرًا» (١٢)
«إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا» (١٣)
«إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ» (١٤)
«بَلَى إِنَّ رَبَّهُ كَانَ بِهِ بَصِيرًا» (١٥)
«فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ» (١٦)
«وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ» (١٧)
«وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ» (١٨)
«لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ» (١٩)
«فَمَا لَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» (٢٠)
«وَإِذَا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لَا يَسْجُدُونَ» (٢١)
«بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ» (٢٢)
«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُوعُونَ» (٢٣)
«فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» (٢٤)
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (٢٥)
اما كسى كه نامهاش پشت سرش آورده شود. (10)
پس به زودى بخواند و بخواهد نابودى (يا دورى) را. (11)
و درآيد آتشى درگرفته را. (12)
چه وى در ميان كسانش شادان بود. (13)
او همانا مىپنداشت كه هيچگاه برنمىگردد. (14)
آرى پروردگارش به او بس بينا بود. (15)
پس سوگند پيش نياورم به شفق. (16)
و شب و آنچه را جمع نمايد و دربرگيرد. (17)
و ماه آنگاه كه كامل و پيوسته گردد. (18)
هر آينه شما فرا آیيد در حالى كه طبقهاى از طبقهاى برآيد. (19)
پس چه شده اينها را كه نمىگروند؟! (20)
چون بر آنان قرآن خوانده شود به سجده درنمىآيند؟! (21)
بلكه كسانى كه رو به كفر رفتهاند همى تكذيب ميكنند. (22)
و خداوند داناتر است به آنچه فرا مىگيرند. (23)
پس مژده بده آنها را به عذابى دردناك. (24)
مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادهاند که برایشان پاداشی قطعنشدنی (یا بیمنت) است. (25)
ثبور، مصدر ثبر: او را راند، نابودش كرد، نااميدش نمود، دمل باز شد.
يحور، از حور (به فتح حاء): برگشتن، سرگردان شدن، جامه را پاك شستن و سپيد نمودن، به دور محور گشتن.
وسق: چيزى را گرد آورد، برداشت. اتسق، افتعال از وسق: چيزى را با هم جمع و منظم نمود.
طبق: مطابق، پوشش، روى زمين، حال، جماعت، مصایب فراگيرنده.
يوعون: از وعى: حمل كردن و جاى دادن، پذيرفتن، شنيدن و فراگرفتن.
ممنون: مقطوع، منقوص، مشوب، توانا، ناتوان، شنيدن، منت گذارده.
«وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلَى سَعِيراً»: فعل ماضى «أوتى» ظاهر در اين است كه پيش از رسيدن نهايت كدح و ملاقات رب، كتاب آورده شده است. چون كدح، كوشش مؤثّر است و كتاب محصول و صورت ثبات يافتة كوشش و پيوسته به كادح ميباشد، بايد پيش از رسيدن به نهايت كدح با كادح آورده شود. «وراء ظهر»، آن جهتى است كه انسان با كدح ذاتى خود، از ميان جواذب متضاد آن ميگذرد و پشت سرش ميگذارد و به سوى مقامات برتر و دريافت حقايق ربوبى روى مىآورد، پس كسى كه با اين كدح فطرى و ذاتى كه خواه ناخواه از تنگناى محدود غرایز و گذرگاههاى شهوات و انگيزههاى پست ميگذرد و آنها را پشت سرميگذارد، اگر دلش در بندهاى اوهام و شهوات دوران گذشته باشد و روى انديشهاش به پشت سر و به سوى تأمين هواها باشد، ديوان و صفحات اعمالش در اين جهت و آثار ناشى از آن صورت ميگيرد و از ورای گذشتهاى كه از آن روى گردانده به او میپیوندد و به سويش آورده ميشود.
در اين آيه «وراء ظهر»، در مقابل يمين آمده است: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ» و چون يمين دلالت به قدرت و تسلّط و فعاليت در جهت خير و بركت دارد[1]، وراء ظهر، جهت ضعف و انفعال را ميرساند. در حقيقت جهت پست و پشت سرگذاردة انسان همان جهتى است كه پيوسته در معرض انفعال انگيزههاى غرایز و جواذب متضاد شهوات ميباشد. همين انفعالهاست كه ميدان درك و عمل را محدود میکند و آن چنان شخص را مشغول ميدارد كه از خود و عالم و مسير نهايى خود بيخبر ماند و پيوسته در ميان طوفان شهوات خود چون گردباد به هم مىپيچد. اين جهت وراء ظهر، كه جهت انفعال و ضعف انسان ميباشد، همان است كه آية 25 «الحاقة»، از آن به جهت شمال تعبير نموده است. {وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ} اما آن كسى كه كتابش به جهت چپش آورده شود، پس ميگويد اى كاش كتابم به من داده نميشد». وراء ظهر، گذرگاهها و مراحل گذشتهايست كه دوزخ و انواع عذابها از آنها ناشى ميشود و از پى سركشان در مىآيد: {مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقَى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ… وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ} (آية 16 و 17 ابراهيم). {مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً…} (آية 10، جاثيه). و همان سجِّين است كه كتاب فُجّار در جهت آن است: {إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ} (مطففين). كلمات و سطور اين كتاب كه صورتهاى ثبت شدة اعمال است، دوزخ و انواع عذابهاى آن را مينماياند، آنگاه به سوى دوزخى رخ مينمايد و روى مىآورد، همين كه كتاب آشكارا و دارندة آن هشيار گرديد و آن را از نزديك ديد، فرياد برميدارد و ميخواهد كه اين كتاب از وى دور، يا خود، يا كتاب نابود شود: فسوف يدعو ثبورا. اين بانگ و ناله مقارن با شعلههاييست كه درميگيرد و او خود با بانگ و نالهاش در ميان آن درمىآيد: «وَ يَصْلَى سَعِيراً».
«إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً»: كان و «فى اهله»، اشعار به سكون و دلبستگى دارد. اهل، كسان و سراى مأنوس است. مسرورا، بيان اثر بارز غفلت و دلبستگى است: او پيش از اين در ميان كسان و سرايى كه خوى گرفته بود شادان و سرخوش بود.
پس از بيان مسير نهايى كسانى كه كتابشان از پشت سرآمده است، اين آيه خبر از زندگى و روش گذشته و بيان سبب اصلى وضع آيندة آنها ميباشد: اينها در دنيا در ميان اهل و زندگى مأنوس خود آرميده و شادان بودند و هدفى برتر از آن نميديدند و جز نگهدارى آنچه در آن به سر ميبردند، نگرانى و انديشهاى نداشتند و وسيله را مقصد و مقدمه را نتيجه مىپنداشتند.
«إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ»: از موارد استعمال لغت «حور» و مشتقات آن چنين برميآيد كه معناى اصلى آن تغيير و برگشت از وضعى به وضع ديگر و از حالى به حال ديگر است، هم چنانكه جسم با گشتن در اطراف محور پيوسته از وضعى به وضع ديگر درمىآيد و روى ديگر آن نمايانده ميشود. به تناسب همين معنا به كسى كه جامه را پاك بشويد و سپيد گرداند گويند: حار الثوب. و گفتگو را از اين رو محاوره گويند كه مطلب مورد بحث ميان اشخاص ميگردد و هر جانب آن نمايانده ميشود. بنابراين، لغت «حور»، مرادف با رجوع نيست. اين غافل از خود بيخبر و شادان و آرميده در ميان كسانش، با آنكه وجودش متغيّر و كوشا (كادح) به سوى پروردگار بود، گمان داشت كه اينگونه زندگيش پايدار است و هيچگاه به وضع و صورت ديگر برنميگردد و اعمال و مكتسباتش با خودش به صورت كتاب بارزى درنمىآيد. از اينرو نسبت به آينده هيچ نگرانى در دل و انديشهاى در سر نداشت. چون باور نداشت كه دگرگون مىشود، در ميان اهلش سكون يافته و به آن زندگى سرخوش بود. يا در اثر سرخوشى و يكسره دلدادن به محيط مأنوس و آنچه بدان خوى گرفته بود، انديشة اينكه وضعش تغيير مىيابد نداشت. باور نداشتن تحول و دلدادن و قانع شدن به زندگى مأنوس، انديشه و كوشش اختياريش را به حدود همين زندگى محدود نمود و كتاب اعمالش را پشت سرگذارد.
«بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً»: بلى… براى ابطال آن گمان و اثبات ثبت و نوشته شدن اعمال و برگشت انسان است. «ان ربه…» بيان و دليل اين ابطال و اثبات ميباشد: صفت رب مضاف، پيوسته او را پرورش ميدهد و از وضع و صورتى به صورت ديگر برميگرداند، صفت «بصير»، كه بينايى به باطن و ظاهر و انديشه و اعمال است، و سامان دهنده و با دقت تنظيمكنندة امور است، با فراهم نمودن اسباب و استعدادها زمينة پرورش و تصرف ربّ را فراهم ميسازد. پس چون اين دو صفت اضافى خداوند، «رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً» پيوسته در كار خلق و تدبير است و تعطيل نميشود: {كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ} انسان را كه در جهت استعداد مظهر كامل فعاليّت اين صفات است، هيچگاه به يك وضع و حال باقى نمىگذارد و پيوسته او را از صورتى به صورت ديگر برميگرداند و بارز مينمايد، گرچه اين انسان خود شعور به اين برگشت «حور» نداشته باشد.
«فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ، وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ، وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ»: لا، براى تأكيد قسم است، چنانكه در «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ» گفته شد. «شفق»، روشنى ضعيف آميخته به سرخى و زردى است كه در افق مغرب پس از غروب آفتاب ديده ميشود و مَفصَلِ برآمدنِ شب و برگشتِ روز است كه پس از آن تاريكى شب مستولى ميشود. منتهاى استيلای تاريكى شب آنگاه است كه جنبندگان را در برگيرد و از پراكندگى و جنبش باز دارد، زيرا در هر افقى همراه گسترش دامن ظلمت و جمع شدن دامن نور، جنبندگان به رديف به خانهها و لانهها و آشيانههاى خود برميگردند و به گرد هم درمىآيند. و چون دنباله و آثار نور يكسره از افق كشيده شد و شفق محو گرديد و تاريكى شب استيلا يافت، همة جانوران، جز آنان كه از تاريكى شب براى راهزنى و شكار استفاده ميكنند، يكسره از جنب و جوش مىافتند و فضاى زندگى آرام ميشود: «وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ». از يك سو شعاع گرم و انگيزندة خورشيد رخ ميتابد و از سوى ديگر نور سرد و آرام ماه رخ مينمايد و به تدريج و منظم مقدار روشنى آن افزوده ميگردد تا به صورت مجموعة نورانى كامل در مىآيد: «وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ».
«لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»: لام براى جواب قسم، و نون تأكيد آن است. ركوب، بالاى چيزى برآمدن و در راهى پيش رفتن است. مخاطب «لتُركبَنَّ» (به ضم تاء بنا به قرائت مشهور)، جميع افراد انسان ميباشد و بنا به فتح تاء به قرينة «يا أَيُّهَا الإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ»، مخاطب نوع انسان، بايد باشد. و به قرينة سياق آيات سابق، بايد مخاطب بهخصوص همان كسانى باشند كه كتابشان از پشت سر آورده ميشود، همانهايى كه در ميان اهل خود شادان آرميدهاند و باور ندارند كه به وضع و صورت ديگر برميگردند. بعضى از مفسرين مخاطب را شخص رسول(ص) يا به واسطه، ديگران را هم دانستهاند. «طبقا»، مفعول و يا حال يا تميز است. «عن»، براى تجاوز يا بدل، يا به معنای بعد، و متعلَّق «لتركبن» فعل مقَّدر است: هر آينه برمىآیيد و سوار ميشويد، يا برمىآيى طبقهاى را، يا در حالى كه طبقهاى هستيد، يا از اين رو كه به صورت طبقهاى هستى، كه از طبقة ديگر برآمده است، يا به جاى يا بعد از طبق ديگر ميباشد.
اين برآمدن فواصل شفق و شب از روز و به تدريج روى آوردن تاريكى و گرد آوردن جنبندگان و فراگرفتن آنها را زير پردة سياه خود و اين افزايش پيوسته و منظم نور ماه تا رسيدن به كمال آراستگى كه منشأ تبدل و تطابق پى در پى روشنى و تاريكى و حركت و سكون و جمع و تفريق ميگردد، چون شواهد آشكار و مشهود و دائمى بر نظام متطابق و متحوّل و متغيرى است كه بر ظاهر و باطن و سراسر جهان حاكم و جاريست. و چون انسان از اين نظام بيرون نيست و جزء كوچك حساس و اثر پذير و محكوم آن است، پس به يقين به صورت و وضعى درمىآيد كه از وضع سابق برخاسته و مطابق آن مىباشد.
گسترش دامن امواج نور در فضا و نفوذ آن در خلال زمين و اعماق دريا، سراسر موجودات را از عناصر طبيعى تا جنبندگان از جاى برمىانگيزد و از حركات پى در پى و اختلافات حرارت و عوامل متضاد ديگر فعل و انفعالها و تغييرها و تبدّلها رخ ميدهد، اين تبدّل و تغيير منظم و متطابق، هم چنانكه عناصر بىجان را آماده براى پديد آمدن صورتها و طبقات ديگر مينمايد، جانداران را نيز از جهت ساختمان عضوى و غريزى و قواى ادراكى در معرض تغيير و پيدايش صورتها و طبقات ديگر درمىآورد. اين تغييرات پى در پى جانداران و برآمدن طبقهاى از طبقهاى و صورتى از صورت ديگر، در صورتهاى نخستين جنين و تكوينى انسان به خوبى ظاهر است، پس از آنكه صورت ظاهر انسانى بارز و كامل گرديد، تحوّلات متطابق با يكديگر در باطن و قواى نفسانى پيش ميرود؛ به اين طريق كه از هر صورت نفسانى و بر طبق آن، صورتی ديگر مطابق با آن ناشى ميشود. منشأ اين تحولات، صفات ميراثى و قواى غريزى و نفسانى و ادراكات است كه هماهنگ با اشعة نور و انعكاسهاى محيطِ زندگى برانگيخته مىشوند. و آنچه در بيدارى روز انگيخته شده و انعكاس يافته و آثارى كه در باطن و مراكز درّاك پديد آمده است، در زير پردة تاريك شب و هنگام خواب به باطن نفس روى مىآورد و در اعماق آن مانند رسوبات زمينى در اعماق درياها، جاى ميگيرد، پس از پايان دورة خواب و سپرى شدن تاريكى شب و فعل و انفعالهاى ناشى از آن، قواى انسان به ضميمة آثارِ دريافته، منشأ انديشهها و مكتسبات و فعاليتها و فعليتهاى ديگر مىگردد. با اين ترتيب چنانكه از ميان عوامل تدريجى و مستمرّ طبيعى، طبقات زمين و انواع جانوران تكوين مىيابد و طبقهاى بالاى طبقهاى درمىآيد، از سكون و حركت و جمع و پراكنده شدن و خواب و بيدارى كه از تبدّل تدريجى روز و شب و روشنى و تاريكى پديد مىآيد، پى در پى آثار فكرى و اخلاقى در خلال نفس انسان جايگزين مىگردد، و به تدبير ربّ بصير: «بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً» كه قوا و استعدادهاى جوينده و دريابنده را به سوى پرورش و كمال برمىانگيزد، همواره صورتى از صورت پيشين و مطابق آن بالا مىآيد و بر آن سوار مىشود.
اگر مجموع ادراكات و آثار و خويهاى پايه گرفته و ثبات نسبى يافته را سازندة شخصيت اشخاص بدانيم، انسان مورد خطاب همين صورت مجموع و طبقهايست كه منشأ طبقة ديگر و كاملتر ميگردد، و از طبقه و صورتِ مطابقِ ديگر برآمده است. متناسب با اين فرض است كه «طبقا» حال يا تميز باشد: شما برمىآیيد در حالى كه خود طبقهای هستيد يا به صورت طبقهای درمىآیيد كه از طبقة ديگر ناشى شده است.
اگر شخصيت انسان را حقيقتى ثابت و غير از مجموع قوا و مكتسبات بدانيم، آن چنانكه قوا و مكتسبات منشأ تكامل آن حقيقت باشد، متناسب است كه «طبقا» مفعول فعل «لتركبن» و فاعل مورد خطاب مغاير با مفعول باشد: برمىآیيد طبقهاى را… و چون لحن آيه مبيّن دوام و استمرار است، معنا چنين مىباشد: پيوسته برمىآیيد طبقهاى از طبقهاى. و چون هر طبقهاى صورت كاملتر از طبقة پيشين است، در منتهاى اين تحولات كه منتهاى عالم طبيعت و حركات است، به صورت كتاب جامع و كاملى برابر ديدة شخص ظاهر گشته و به سويش آورده مىشود: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ… » صفحات و طبقات بالاى هم برآمدة اين كتاب، مانند طبقات زمين، همه آثار و اشكال و اطوار گذشته را چون حروف و كلمات در هر قسمتى حفظ كرده و مجموع هر طبقهاى مانند جمله، مفاهيم و معانى را مىرساند، و مجموع طبقات به صورت كتابی كامل، محتوى و حاكى از سرنوشتها و سرگذشتها مىباشد.
چون طبقة اجتماع صورت جمعى افراد است، با تحول صورتهاى فكرى و خلقى افراد، اجتماع هم در معرض تحول است و از طبقهاى طبقة ديگر برمىآيد. از اين نظر مخاطب مستقيم فعل «لتركبن» افراد است، و غير مستقيم، اين خطاب متوجه جمع و طبقة حاضرى است كه از سلسله طبقات گذشته برآمده است و پيوسته به آينده مىباشد.
در تفسير اين آيه، مفسرين توجيهات و تطبيقات مختلف نمودهاند كه بيشتر آنها نه موافق ظاهر آيه است و نه سند معتبرى دارد و نه ارتباطى با آيات قبل و سوگندها. از آنچه گفته شد ربط اين دو آيه: «لتركبن… » كه جواب قسم است، با قسمها و همة اينها با آيات قبل، و هماهنگى دقيق آنها، تا حدى براى متدبّر در قرآن آشكار مىشود. و اللَّه اعلم.
«فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ»: ما، استفهام تعجبى و مشعر به سؤال از علت ايمان نياوردن، يا استفهام انكارى است: چه مانعى در پيش دارند و چه شده است آنها را كه ايمان نمىآورند؟! يا، چه سودى اينها راست كه ايمان نمىآورند؟
واو، عاطفه است: و چه مىشود آنها را كه چون قرآن خوانده شود سجده نمىآرند.
مىشود كه واو حاليه و جمله از «قُرِیءَ» در محل نصب باشد: و حال آنكه چون قرآن خوانده شود سجده نمىنمايند. مقصود از سجده بايد معناى لغوى آن باشد كه تن دادن و سر فرود آوردن است، زيرا سجدة اصطلاحی كه پيشانى به زمين گذاردن است، هنگام قرائت قرآن، جز در چند آيه، نه واجب و نه مستحبّ است.
تفريع استفهامى «فما لهم… »، ظاهرا راجع به همة آيات قبل است: با اين آيات معجزات كه كمال اتقان و صراحت بيان مسير نهايى زمين و آسمان و منتهاى كدح انسان و نظام متحول جهان را مينماياند و اين قدرت و حكمتى كه در تدبير و تقدير شب و روز و خواب و بيدارى و جمع و تفريق و فصل و تركيب مشهود است، چگونه به مبدأ آيات وجود و آيات وحى ايمان نمىآورند و چون آيات قرآن خوانده شود خاضع نمىشوند؟!
«بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ»: بل… تصور هر علتى را كه موجب سرپيچى از ايمان و سركشى به حق باشد نفى ميكند، و سبب واقعى آنها را بيان مينمايد. فعل ماضى «كفروا» بر روى آوردن به كفر و تقاليد باطل گذشته دلالت دارد و فعل مضارع «يكذّبون» به تكذيب مستمرّ آيندة آنان: هيچ سببى و منشأى در وجود انسان و خارج آن براى سرپيچى از ايمان و سركشى به آيات نيست؛ از يك سو ذهن انديشنده و فطرت انگيزندة انسان و از سوى ديگر آيات محكم جهان و قرآن بايد انسان را به سوى ايمان و خضوع بكشاند، موجب سرپيچى و خوددارى آنان، كفر و تقاليدى است كه در گذشته بر نفوسشان چيره گشته و منشأ تكذيبشان به هر برهان و حقى شده است. چون خوى تكذيب ظرف نفوسشان را از ايمان مبرهن و دريافت حقايق تهى ميدارد، اوهام و مكتسبات باطل و ناروا به درون نفوسشان روى مىآورد و خلأ ذهنى آنها را خواه و نخواه فرا مىگيرد. و جز خداوند دانا كمّ و كيف و آثار آنها را چنانكه بايد نميداند: «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ».
«فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»: فاء تفريع به «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ» است. بشارت، آگاه نمودن، روى آوردن خوشى يا نماياندن مقدمات آن است، در مورد عذاب از روى سرزنش و كنايه گفته مىشود: خداوند داناتر است به آنچه در تاريكى كفر و تكذيب فراهم ميسازند و در خلال نفس خود جاى ميدهند، همين فراهم ساختنهاست كه عذاب دردناكى را آماده ميسازد كه آنها خود از آن بىخبرند. پس تو اى پيمبر به عذاب دردناكى كه در پيش دارند آنها را بشارت ده و آگاهشان گردان.
«إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»: چون استثنا از ضمير جمع «فبشرهم» است كه راجع به كافران ميباشد، استثنا منقطع و براى تأكيد است. اگر در مستثنا منه قائل به تعميم بشويم، استثناء متصل و براى حصر و تقليل ميباشد: به آنها كه به كفر روى آوردهاند و انديشهها و اعمالى كسب كردهاند و به هر كس، عذاب دردناك را بشارت ده مگر گروه خاص و محدودى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند كه براى آنان پاداش غير مقطوع و پيوسته، يا غير ناقص و كامل، يا ناآلوده و پاك، يا بىمنت است.
طول و لحن و وزن آيات اين سوره: طول پنج آية اول كوتاه «كمتر از سه كلمه» است، كه با رنين «اذا» كه به حرف بعد متصل ميشود، آغاز ميگردد و ميگذرد و به تشديد و تاء ساكنه منتهى و متوقف ميگردد. آهنگ متناسب اين آيات با معانى آنها نمايانندة حوادث سريع و پى در پى دورههاى نهايى جهان ميباشد. در همين بين كه لحن سريع و بليغ اين آيات، ذهن انسان را فرامي گيرد و آن را از مناظر حوادث آينده پرمينمايد، بانگ و طنين آرام و ممتد «يا أَيُّهَا الإِنْسانُ…» به گوش ميرسد كه مقدار طول آن نصف پنج آية قبل است: گويا اهميت و ارزش نتيجه و علت غايى جهان را كه انسان و نهايت كدح او ميباشد، ميرساند. از آية 7، به تناسب دامنة مطالب، طول آيات بين دو تا پنج كلمه كوتاه و بلند ميگردد، تا آخرين آيه «الا الذين… » كه دامنة آن تا 8 كلمه كشيده شده است. سه آية 6 و 7 و 10، كه مبيّن مواقف نهايى انسان است، به وزن هاء ما قبل ساكن و مكسور منتهى ميگردد. ديگر آيات، تا آية 16، كه بيان احوال متغير و انديشهها و تحولات انسان است، با ايقاعات يك نواخت به طنين ياء و راء، يا واو و راء ميرسند. از آية 16 تا 19 كه سرعت تحوّل اوضاع شب و روز را مينماياند، آيات كوتاه و با ايقاع خفيف و شديد آمده است كه به فتحههاى متوالى و پيوسته به صداى قاف ختم مىشود. از آية 20 تا آخر سوره لحن و ايقاعات آيات، متناسب با ملامت ملايم و آرام است كه با اوزان كشيدة واو و نون منتهى ميشود، جز آية 24 كه به ياء و ميم بسته مىگردد.
اوزان فعلى و اسمى و لغات خاصى كه فقط در اين سوره آمده است: اوزان اُذنت، حقَّت به صيغة مجهول، تخلت، مسرور، طبق، يوعون. لغات كادح، كدح، يحور، شفق، وسق، اتسق.
از رسول خدا (ص) روايت شده است: «هر آن كس كه بخواند سورة انشقاق را، خداوند او را در پناه خود ميگيرد از اينكه كتابش از پشت سر به وى داده شود».
// پایان متن
[1]. موارد استعمال لغت يمين و آية «وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ» همين معانى را ميرساند. (مؤلّف)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad