«إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا» (21)
«لِّلطَّاغِينَ مَآبًا» (٢٢)
«لَّابِثِينَ فِيهَا أَحْقَابًا» (٢٣)
«لَّا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا» (٢٤)
«ِلَّا حَمِيمًا وَغَسَّاقًا» (٢٥)
«جَزَاءً وِفَاقًا» (٢٦)
جهنم، همانا كمينگاهى بوده است. (21)
براى سركشان بازگشتگاهى است. (٢٢)
درنگكنندگانند در آن سالهای دراز (پى در پى). (٢٣)
نه خنكى در آن میچشند و نه نوشابهاى. (٢٤)
مگر آبى جوشان و چركآلود. (٢٥)
پاداشى است سازگار و همانند. (٢٦)
جهنم: سراى عذاب ابدى قيامت. از لغات دخيل است.[1]
مرصاد: كمينگاه، از رصد، به معنای كمين كردن در راه است.
لابثين، جمع لابث، اسم فاعل لبث: يعنى درنگ در ميان راه، توقف در حال انتظار.
احقاب، جمع حقب، به معنای زمان طولانى و بى نهايت، 80 سال، از پى درآمدن.
يذوقون، از ذوق، به معنای چشيدن، مزۀ چيزى را آزمودن و خوب درک كردن.
حميم: آب جوشان تيره و سياه.
غسّاق: بدبو، چركين، سياه.
وفاق، مصدر وافق: سازگارى و همانندى ميان دو چيز.
طاغين، جمع طاغى به معنای سركش، گردنكش بر حقوق، ستمگر.
مآب، اسم مكان از «اوب»: به معنای رجوع و قصد و عادت آمده است، بنابراين مآب به معناى مرجع عادى و طبيعى و از روى قصد است.
«إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً». از ترتيب آيات چنين مىفهميم كه: پس از فرا رسيدن يومالفصل، دميده شدن در صور، روى آوردن گروهها به سوى حشر، باز شدن درهاى آسمان، ناپديد شدن جرم زمين و پديد آمدن رستاخيز، جهنم آشكارا روى ميآورد.
اين آيه به دلالت «كانت» و «مرصاداً» با خبر دادن از جهنم، وضع و كيفيت گذشتۀ آن را مینماياند: اين جهنمى كه رخ نشان ميدهد، در گذشته، كمينگاهى در راه انسان بوده است.
آياتى از قرآن بر اين دلالت دارد كه جهنم براى جهنميان، پيش از قيامت آماده شده است، مانند آيۀ 6 از سورۀ فتح: «وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً».[2]
بعضى از آيات اعلام ميدارد كه جهنم محيط بر كافران است. آيههاى 49 از سورۀ توبه و 54 از سورۀ عنكبوت: «إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ»[3].
بعضى آيات مشعر بر اين است كه جهنم از پشت سر جهنميان فرا ميرسد، آيۀ 16 از سورۀ ابراهيم: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ»[4]، و آيۀ 10 از سورۀ جاثيه: «مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ …». آيات ديگرى، مشركان و سركشان را هيمه و سوخت جهنم معرفى كرده است، آیۀ 98 از سورۀ انبياء: «إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ …»[5]. آیۀ 15 از سورۀ جن: «أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»[6]. آیۀ 23 از سورۀ الفجر، خبر از پيش آوردن جهنم است: «وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ …»[7]. بعضى از آيات از بروز و آشكار شدن جهنم خبر ميدهد، آیۀ 91 از سورۀ شعراء: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ»[8]، و آیۀ 36 از سورۀ النازعات: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى»[9]. در آیۀ 71 و 72 از سورۀ مريم، حكم قطعى است كه همه وارد جهنم ميشوند و سپس پرهيزگاران نجات میيابند: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا، ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا»[10].
مجموع اين آيات دلالت صريح دارد بر اينكه جهنم پيش از زير و رو شدن جهان طبيعت و مهد پرورش زمين صورت گرفته و آماده شده است. اين آمادگى محصول فعل و انفعالها و تصادمات قواى نامتناهى حياتى انسان و در گرفتن آتش شهوات و خشمها و آرزوها و پيروى از تقاضاهاى اين مبادى و درگيرى آنها با عوامل و محرّكات محيط خارج و عوامل اجتماع میباشد كه پيوسته بهصورت عقدههاى سوزندۀ درونى متراكم ميگردد و با اندك تحريكى انفجارهايى رخ ميدهد كه در چهره و اعضا آشكار ميگردد و به محيط بيرون شراره ميزند.
اين شرارهها مانند مار و اژدها بر جان و هستى مردم ميزند[11] و دودهاى آن بر عقل دورانديش و وجدان مصلحتبين نيز چيره ميگردد و چشم و گوش و ذهن را از ديدن حق میبندد و درون تيره و مشوّش ميشود و از مشاهدۀ آيات وجود و جمال و جلال محروم میگردد. بلكه جهان، با همۀ انوار حكمت و جمال و شكوهش فسرده و بدفروغ و زشت شده بهصورت زندانى سراسر شكنجه در مىآيد. نه از خود خشنود و نه به عالم و عالميان دلبسته است و نه با مبدأ خير و جمال رابطهاى دارد، براى تسكين دردها، سوزها، ناخشنوديها و فرار از تاريكى به حركات غافلكننده و مواد تخديركنندۀ فكر پناه ميبرد تا اندك آرامشى بيابد. اين جهنمى است كه در زير روپوش اجسام و حواس و در اعماق درون انسان و طبيعت نهفته است و پيوسته آماده و نيرومندتر ميگردد و در زمينة نفس زنده و متحرك و متكامل انسانى كاملتر ميگردد و پس از برکنار شدن پوششها و موجبات غفلت، سر برمیآورد و آشكار ميگردد و بر درون و محيط كفر كافران احاطه دارد و از پشت سر سركشان را دنبال ميكند و پيش ميبرد، همراه ميبرد، شخصيت جهنمى با اعمال و ادراكات و تصوّرات و تخيّلات شيطانى، پيوسته بدان سوخت ميرساند و شعلهورترش ميكند. چون اصل و منشأ جهنم در باطن عالم و عوامل متضاد آن است و دور از حق و آيات و جمال او است، همه در آن وارد ميشوند و در مسير انسان پس از عالم و بهشت فطرت و پيش از سر بيرون آوردن به عالم عقل و معرفت و پيوستگى با حقايق ثابت وجود و آيات حق كمين كرده است: «إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً»[12].
«لِلطَّاغِينَ مَآباً»: كسانى كه طغيان (سركشى) تا آنجا خوى ثانوى و وصف عنوانيشان شده كه كششى به سوى حق و خير ندارند، مجذوب جهنم ميباشند، چنانكه نفس طاغى (سركش مستبدّ)، هم بر هدايت وجدان و عقل و ايمان و قوانين آنها سركش است و هم بر حقوق و حدود خلق، شخصيّت عقلى و وجدان او در زندان نفس طاغيش گرفتار است و دچار تجزيه و احتراق ناشى از آن و شعلههاى شهوات و خشم خود ميباشد، و چون روزنههاى درونش بر روى تابش هدايت بسته شده و كششى به سوى آيات حق و هدايت در وى نيست، جهنم محيط طبيعى و عادى (مآب) او گرديده است. اين انسان جهنمى، آن چنانكه در دنيا با جاذبۀ سنخيّت پيوسته به محيط جهنم، ظلم، ظلمت و طغيان كشيده ميشد و حشرش با طاغيان هم سنخ خود و گريزان از شنيدن و ديدن آيات حق و محيط عدل و خير بود، در آخرت نيز بهسوى جهنم و با جهنميان است.[13]
«لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً»: اين آيه همانطور كه دلالت بر خلود سركشان در جهنم ندارد، آن را نفى هم نكرده است و مدت لبث (درنگ در حال اميد و انتظار) آنان را نيز در جهنم معين نميكند، گويا از اين جهت است كه طغيان بر حقوق و حدود خلق و خالق مانند تسليم به آنها، مراتبى دارد و هر گناه و ستمى، حد و مرتبهاى از سركشى است و تا حدى قابل عفو و گذشت ميباشد. و اين خوى سركشى هر چه بيشتر در طبيعت شخص راسخ گردد، به همان قدر، درنگ در جهنم بيشتر ميشود و اگر وجدان و فطرت حقپرستى و خير يكسره دگرگون گرديد، جهنم محيط طبيعى وى ميشود و يكسره در آن مخلّد ميماند.[14]
از مجموع آيات قرآن و هدايت هاديان به حق كه با طبيعت جهان و رمز وجود و تكامل و جواذب مختلف انسان مطابق است. اين حقيقت استفاده ميشود كه پرتگاه و كمينگاه جهنم در گذرگاه افراد و كاروانهاى بشرى ميباشد. گزيدگانى از خلق كه نور فطرت و عقل آنان مسير را روشن كرده است و داراى جاذبۀ نيرومندى از ايمان و حقّند، از كنار يا بالاى جهنم آن چنان در ميگذرند كه شعلههاى جهنم آنان را فرا نميگيرد و بندهاى آن به بندشان نميكشد، و هر كسى جز آنان، به اختلاف قدرت و ضعف عقل و ايمان، در كمين جهنم گرفتار ميشود و پس از چندى نجات مىيابد. در اين آيات، وضع مآل و حال دو گروه متقابل را قرآن توصيف كرده است: طاغيان و متّقيان. طاغيان كه گرفتار بندهاى گوناگون طغيان خود هستند و از طغيانشان طغيانها روى ميدهد. زمانى بس طولانى و پى در پى يا براى هميشه به حال انتظار در جهنمند.
«لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً»: مقصود از ذوق (چشيدن) كه در اين آيه آمده است، معناى خاص آن نيست، بلكه مقصود: اندك درك و احساس ملايم و لذّتبخش و تسكيندهنده است. چون هر مبدأ حسى متمايل به چيزى است كه متناسب و ملايم با آن باشد و همان رسيدن بدان ملايم است كه براى آن مبدأ حسى و دركى لذّت بخش ميباشد، چنانكه احساس و درك ناملايم رنجآور ميگردد. لذّات حواس پنجگانۀ بيرونى فقط ديدن، شنيدن، بویيدن، چشيدن و بساويدن محسوساتي است كه با آنها تناسب دارند و موجب كمال آنها ميگردند، ادراكات حواس درونى نيز بيش از اين نيست.
تصورات و اميدها و آرزوهاى خوش و انجام شهوات براى مبدأ وهمى و برترى و انتقام براى مبدأ غضبى، لذّتبخش است. بلكه برترين لذّات وهمى براى انسان انجام انگيزههاى مبدأ غضبى است كه لازمۀ آن قدرتطلبى و سلطه بر ديگران و انتقامجويیها ميباشد و اين خواستها هم خود مطلوب است و هم وسيلۀ رسيدن به شهوات ديگر ميگردد. شرط لذّتها يا آلام حسى تماس نزديک جسم ملايم يا ناملايم با آثار آن است با مبدأ احساس و توجّه ذهنى بدانهاست. از اين جهت همين كه تماس سازگار و ناسازگار و يا آثار آن قطع شد يا حس از كار افتاد يا توجّه ذهن يكسره از آن منصرف شد، لذّات و آلام نيز قطع ميگردد. و نيز شرط لذّات و آلام وهمى فقط تذكر و توجّه ذهن است بدانها. بنابراين اگر ذهن از كار افتاد يا مطالب و حقايق برترى آن را فرا گرفت يا مصایب مهمى به خود مشغولش داشت، احساس به لذّات و آلام حسى و وهمى از ميان ميرود و ذوق (چشيدن) لا ذوق ميگردد «لا يذوقون». از جهت ديگر چون اين لذّتهاى حسى و وهمى براى انسان، مانند حيوان، محدود نيست و با خواهشهاى غير محدود نفسانى، پيوسته هر لذّتى به لذّات ديگر كشانده ميشود، معارض با تمايلات عقلى و فطرى انسانى است كه به سوى ادراكات لذّت انگيز ثابت كشيده شود، اينگونه انگيزههاى ثابت انسانى همى خواهد كه استعدادهاى برتر را به فعليّت رساند و عقل خاموش و فسرده را روشن و مشعشع گرداند تا هم وجود شخص از محدوديت خارج شود و توسعه يابد و هم به وسيلۀ ادراكات ملايم با آن كه علم به معارف و حقايق و عمل خير است، از لذّات معنوى ثابت برخوردار گردد. اين كششهاى متضادّ، لذّات حسى و وهمى را بیثباتتر ميگرداند و هر چه ميدان بروز استعدادهاى انسانى و عقلى محدودتر گردد، در نتيجۀ برخوردها و سوزش و احتراق، برخورد ميان مبادى متضاد بيشتر ميگردد، و هر چه سركشى جواذب نفسانى بر عقل و استعدادهاى برتر و قوانين آن بيشتر گردد، ميدان انفجارها و شعلههاى اين تصادمات وسيعتر و شديدتر ميگردد. در اينصورت هر ذوق و درك و لذّتى از ميان ميرود و همان ذوقها لا ذوق و لذّتها آلام ميگردد. جهنم اينان مانند تصادمات و فعل و انفعالهاى درونى زمين است كه پيوسته از سطح محدود درونى به اطراف سرايت ميكند و سنگ و فلزات را مبدل به موادّ گداخته و جوشان «حميم و غسّاق» ميسازد و به اطراف و سطح بالا برميخورد و برميگردد و بدينوسيله انفجارها و احتراقهاى ديگر از آن رخ ميدهد.
اين تصويرى از مايه و اصل جهنم سركشان است كه پيوسته آماده (اعداد) میشود:
«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»[15]، ولى ظهور و بروز كامل آن را، پس از تبديل عالم و از ميان رفتن موجبات غفلت و آثار طبيعت و فعاليت قدرت فاعل با استعدادهاى قابل، جز داناى به اسرار و نهان و آفريدگار جهانها و انسان كسى نميداند و خبر آن را بايد از بيان خود او شنيد: «لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً». آن سركشانى كه به دام و كام جهنم افتادهاند آرامش و آسايش نمیيابند و طعم آن را نمیچشند، چه ديگر طعم لذّات و آسايش از آنان يكسره سلب گرديده است و چيزى به اندازۀ چشيدنى هم آرامبخش و خنکكننده برای ايشان نيست. (بعضى گفتهاند كه مقصود از «برد» خواب است).
«إلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً»: چنين نفس سركشى كه از قدرتطلبى و خودبينى و شهوات و خشم تركيب گرديده است و پيوسته قواى متضادّش در حال فعل و انفعالها و گرفتار احتراقهاى داخلى است، از لذّات عقلى و اعمال خير و اطمينان و آرامش ضمير محروم است، نه تنها هيچيك از لذّات موهومش عطش درونيش را فرو نمینشاند، بلكه هر لذّتى كه از شهوتها و انتقامجوييها و حقكشيهايى كه به ذائقۀ ملتهبش رسد پيوسته بر سوز و عطشش میافزايد، چنين شخصى در جهنم اخروى نيز وسيلۀ آرامش و آسايشى جز آب عفونى جوشان و چركين قيرگون (حميم و غسّاق) ندارد.
«جَزاءً وِفاقاً»: اين پاداش، نه عين كردار و اخلاق سركشان است و نه غير آن، بلكه موافق با آن است، آن چنانكه اثر و معلول و عَرَض موافق با مؤثّر و علت و جوهر است، نه عين است و نه غير. اثر و معلول و عَرَض ظهور مؤثّر و علّت و جوهر، بهصورت ديگر است كه در كم و كيف موافق هم ميباشند. هر جسمى در شرایط خاص، تبديل به امواج و رنگ و حرارت و تشعشع موافق و متناسب با خود ميگردد، چنانكه امواج و تشعشعها و حرارتهاى مختلف در شرايط ديگر بهصورت اجسام خاص در مىآيند، بنابراين همۀ موجودات و پديدهها جز تبديل اجسام و جواهر به اعراض و اعراض به جواهر و اجسام نيست. اين قانون از ذرات تا كرات و كهكشانها همه را فرا گرفته است. همه اين حركات و امواج و تبدّلات و پديدهها را انديشه و عقل قاهرى تنظيم و ترتيب ميدهد و به حساب آورده است.
اعمال و حركات انسانى را هم كه انديشه و فكر تنظيم و هدايت ميكند، مانند جهان بزرگ، پيوسته بهصورت حالات درمیآيد و از حالات مستمرّ، خويها و ملكات پديد ميآيد. اين نتيجه و محصول دنياست كه جهان اراده و عمل و كسب براى انسان ميباشد. همين كه عالم مبدل شد و حركتها به نهايات و غايات رسيد و عالم ديگرى از آن انشاء گرديد، از ملكات، حالات و صور و امثال پديد میآيد، اين صور و پديدهها كه در حقيقت موافق انديشه و عمل است، پيوسته و با نظم خاصى رو به تبديل و تكامل ميباشد، به ظاهر شباهتى با هم ندارند و از نظر عموم، كه داراى نظر و علم محيط به روابط و علل نيستند، مجهول است: «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ»[16]، «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»[17] چنانكه در نظر سطحى، جسم تاريک متراكم با نور لطيف، و نطفۀ ناچيز با انسان داراى همه چيز، و بذر كوچك بىرنگ و بو با درخت گل و ميوه، شباهت ندارد.[18]
// پایان متن
[1] در فرهنگ فارسى معين: جهنم، معرب از كلمة عبرى گهنوم به معنای دوزخ آمده است.
[2] جهنم براى آنان همى آماده شده است و چه بد بازگشتگاهى است!
[3] جهنم كافران را فرا گرفته است.
[4] از پشت سر آن گردنكش (آنان) جهنم است.
[5] شما و آنچه جز خدا عبادت ميكنيد سوخت جهنم است.
[6] و اما سرپيچان از حق، پس آنان هيمة جهنم بودهاند.
[7] و چنين روزى جهنم همراه آورده شود.
[8] و جهنم براى گمراهان آشكار گرديده شود.
[9] و جهنم براى كسى كه ببيند آشكارا گردد.
[10] هيچ فردى از شما نيست مگر اينكه وارد جهنم شود، اين حكمى است كه بر پروردگار تو حتمى و قضاوت شده است. سپس كسانى را كه پروا گرفتهاند نجات ميدهيم و ستمكاران را زانو زده (نيم خيز) در آن وا ميگذاريم.
[11] دوزخ است اين نفس و دوزخ، اژدهاست کاو به درياها نگردد كمّ و كاست
هفت دريا را در آشامد هنوز كم نگردد سوزش آن خلق سوز
(مثنوی مولانا، دفتر اول، بیت 1375)
اصل ايشان بود ز آتش ابتدا سوی اصل خویش رفتند انتها
هم ز آتش زاده بودند آن فريق جزوها را سوى كل باشد طريق
هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف ميراندند از نار و دخان
(همان، دفتر اول، بیت 874 به بعد)
چون ز خشم آتش تو بر دلها زدى مايۀ نار جهنم آمدى
(همان، دفتر سوم، بیت 3472))
[12] عقيده به جهنم از قديم در بين ملل و اقوام شايع بوده و بر حسب تخيلات و اوضاع محيط و زمان خود آن را به صورتهاى مختلف تصور كردهاند: «هنديان دو محل براى عذاب گناهكاران قائل بودند: «جانيالوكون» كه محل اجتماع ارواح براى آماده شدن به بازگشت و تناسخ بوده است و ديگر به معناى: «چاه ستمكاران». سپس شمارة محل عذاب افزايش يافت و تا 21 و 40 رسيد كه هر يك محل نوعى عذاب و درد و اقامتگاه گروه خاصى بوده است. چينيان معتقد به 17 محل عذاب با اشكال مختلف بودند. كنفوسيوس و پيروان او به عذاب تناسخى برگشت به دنيا و به بدن حيوانات پست درآمدن عقيده داشتند. در ايران قديم به يك جهنم معتقد بودند كه ارواح گناهكاران در آن زندانى ميشود تا از گناهان پاك گردند و پس از آنكه اهورامزدا، خداوند خير، بر دشمن خود اهريمن پيروز گرديد، ارواح را از آن زندان آزاد ميكند. در معتقدات ايرانيان محل ديگرى نيز به نام «دوراك» براى جهنم ديده ميشود كه ارواح پليد در آن وارد و معذب ميشوند ولى جاودان نمىمانند بلكه اهورامزدا سالى يك بار در آن فرود ميآيد و هزاران روان را برميگيرد و به زمين پرت ميكند تا در زمين متجسد شوند، پس اگر اينبار اعمال صالح انجام داد با نيكان و راستگويان صعود ميكند و اگر در گمراهى خود باقى ماند، دوباره در «دوراك» افكنده شود و نه هزار سال در آن بماند. جهنم و بهشت مصريان قديم و آدابى كه دربارة آنها داشتند مانند معتقدات بودائيان بوده است، به تناسخ نيز معتقد بودند، بدين ترتيب كه چون گناهكاران مدتى در جهنم و عذاب ميمانند از آن خارج ميگردند و به جسم حيوانات سپس به صورت انسان در مىآيند. يونانيان گرچه به جهنم و عذاب اخروى عقيده داشتند ولى تصورات وسيعى نبود آنچه از گفتههاى هومر (شاعر) و افلاطون (فيلسوف) برميآيد اين است كه جهنم، عالمى مانند دنيا ميباشد. (ولى افلاطون در كتاب جمهوريت مدينة فاضله كه از زبان استادش سقراط در آن بحث كرده است، تصوير مفصلى از انحاء عذاب ارواح و جهنم دارد).
چون روميان قديم عقايد خود را از اديان و عقايد مختلف گرفته بودند، به انواع عذابها و جهنم عقيده داشتند … ژاپنيها عذاب را منحصر به تناسخ و حلول ارواح گناهكاران به بدن روباه مىپنداشتند. يهوديان نخستين، توجه و عقيدهاى به جهنم نداشتند و بعدها مورد توجه آنان واقع شده است. (در تورات نيز صراحتى دربارة جهنم و عذاب اخروى ديده نميشود).
مسيحيان جهنم را سراى ابدى گناهكاران ميدانند، اكثر سران مسيحيت عقيدة خلود در جهنم را مطابق با گفتههاى اناجيل ميدانند. ولى «اوريجين» كشيش معتقد بوده كه ماندن جهنميان در جهنم ابدى نيست و بالاخره آتش فرو مىنشيند و جهنميان نجات مىيابند».
اين خلاصهاى از عقايد ملل و اديان مختلف دربارة عقيده به جهنم نقل از دایرةالمعارف فريد و جدى است.
با استقصاى در عقايد و مذاهب ملل و اقوام، از قديم اصل توجه به جهنم و عذاب اخروى بهصور مختلف مشهود است، لذا اين عقيده پيش از استناد به اديان و مذاهب معروف، مانند عقيده به مبدأ و بقاء، مستند به درك و شعور فطرى بشرى بوده است.
در كتب مشهور دينى و آسمانى پيش از قرآن، شرح و تفصيلى دربارة جهنم و چگونگى عذاب اخروى ديده نميشود. در تورات از جهنم بلكه از عالم حشر نامى برده نشده است، در اناجيل مشهور نزد مسيحيان، در چند مورد فقط نامى از جهنم برده شده است از جمله موارد زير:
«و من نيز تو را ميگويم كه تويى پطرس و برين صخره كليساى خود را بنا ميكنم و ابواب جهنم بر آن استيلا نخواهد يافت» فقرۀ 18 باب 16 انجيل متى.
«و تو اى «كفرناحوم» كه تا به فلك برافراشتهاى به جهنم سرنگون خواهى شد …» فقرة 23 باب 11 متى.
«هر كه برادر خود را راقا گويد مستوجب قصاص باشد و هر كه احمق گويد مستحق آتش جهنم بود» فقرة 22 باب 5 متى.
«و از قاتلان جسم كه قادر بر كشتن روح نيند بيم مكنيد، بلكه از او بترسيد كه قادر است بر هلاك كردن روح و جسم را نيز در جهنم.» فقرۀ 28 باب 10 متى.
ولى در انجيل «برنا با» (كه مورد قبول مسيحيان نيست و از كتب محرمة آنها ميباشد) «فصل 59 و 60»، جهنم و طبقات هفتگانۀ آن و چگونگى عذاب جهنميان به تفصيل ذكر شده است.
قرآن اين حقيقت را در بسيارى از آيات با استناد به رموز نفسانى و آيات خلقت و رابطة علل و معلول و مقدمات با نتايج، تصوير و تمثيل كرده است. (مؤلّف)
[13] . بود هامان جنس مر فرعون را برگزيدش، برد تا صدر سرا
لاجرم از صدر تا قعرش كشيد كه ز جنس دوزخند آن دو پليد
هر دو سوزنده چو دوزخ ضد نور هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور
(مثنوی مولانا، دفتر چهارم، بیت 2707)
آتشى بودند مؤمن سوز و بس سوخت خود را آتش ايشان چو خس
ذوق جنس از جنس خود باشد يقين ذوق جزو از كل خود باشد ببين
چشم هر قومى به سويى مانده است كانطرف يك روز ذوقى رانده است
(همان، دفتر اول، بیت 876 و 888 و 889)
چون ز دستت زخم بر مظلوم رُست آن درختى گشت از آن زقوم رُست
آتشت اينجا چو آدم سوز بود آنچه از وى زاد مرد افروز بود
آتش تو قصد مردم ميكند نار و كژدم زاد و بر مردم زند
آن سخنهاى چو مار و كژدمت مار و كژدم گشت و ميگيرد دُمت
خشم تو تخم سعير و دوزخ است هين بكُش اين دوزخت را كاين فَخ است
(همان، دفتر سوم، بیت 3471 به بعد)
[14] احاديث بسيارى از رسول اكرم و ائمة طاهرين دربارة احوال جهنميان و چگونگى بيرون آمدن يا خلود آنان در جهنم وارد شده است كه مضمون بعضى از آنها چنين است: رسول خدا(ص) فرمود: كسانى كه به جهنم وارد شدند از آن بيرون نمىآيند مگر آنكه زمانهاى طولانى در آن درنگ كنند، پس كسى نبايد بدين اميد متكى باشد كه از آتش خارج ميشود. از حضرت باقر(ع) چنين رسيده كه فرمود: اين آيه: {لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً} دربارة كسانى است كه در آتش هميشه نمىمانند و از آن خارج ميگردند
حديث مختصر و جامعى از ابن ابى عمير رسيده كه گويد از موسى بن جعفر(ع) شنيدم كه ميگفت: «جز اهل كفر و انكار و گمراهى و شرك را خداوند در جهنم مخلد نميدارد».
به آيههاى 80 و 81 از سوره بقره، تفسير «پرتوى از قرآن» رجوع شود. (ج 2، مجموعه آثار، صص 324-328)
[15] از آن آتش پروا گیرید که گیرانۀ آن مردم و سنگ است، برای کافران آماده شده است. بقره (2)، 24. (ن. ک به جلد دوم مجموعه آثار، ص 158)
[16] شما را بيرون و پديد آوريم در آنچه كه نميدانيد. الواقعه (56)، 61.
[17] هيچكس نميداند برايش چه نهان شده از روشنى چشمها. السجده (32)، 17.
[18] گر نبودى مر عرض را نقل و حشر فعل بودى باطل و اقوال قشر
اين عرضها نقل شد لونی دگر حشر هر فانى بود كونی دگر
نقل هر چيزى بود هم لايقش لايق گَلّه بود هم سائقش
وقت محشر هر عرض را صورتيست صورت هر يك عرض را رؤيتيست
بنگر اندر خود نه تو بودى عرض جنبش جفتى و جفتى با غرض
بنگر اندر خانه و كاشانهها در مهندس بود چون افسانهها
كان فلان خانه كه ما ديديم خوش بود موزون صُفّه و سقف و درش
از مهندس آن عرض و انديشهها آلت آورد و ستون از بيشهها
چيست اصل و ماية هر پيشهاى جز خيال و جز عرض انديشهاى
جمله اجزاى جهان را بيغرض در نگر حاصل نشد جز از عرض
اولِ فكر آخر آمد در عمل بُنَيتِ عالم چنان دان در ازل
ميوهها در فكر دل اول بود در عمل، ظاهر، به آخر ميشود
(مؤلّف)، (مثنوی مولانا، دفتر دوم، ابیات 960 به بعد)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad