«يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا» (11)
«وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِّن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوا أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ» (12)
«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (13)
«وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (14)
خدا درباره فرزندانتان شما را سفارش مىكند براى فرزند نرينه است همچون بهره دو مادينه، پس اگر زنانى بيش از دو تن بودند، دو سوم باز گذاشته ايشان راست و اگر يك زن بود نصف او راست و براى پدر و مادرش هر كدام يکششم از آنچه باز گذاشته اگر فرزندى داشت، پس اگر فرزندى نداشته است و پدر و مادرش وارث او گردد درنتيجه مادرش يکسوم دارد و اگر برادرانى دارد پس مادر او يكششم مىبرد پس از انجام وصيتى كه بدان وصيت مىكند يا پرداخت بدهى. پدرانتان و فرزندانتان در نمىيابند كه كداميکشان از نظر نفع براى شما نزديکترند، فريضهاى است از خدا، بىگمان خدا بس دانا و با حكمت است. (11)
و شما راست نصف باز گذاشته همسرانتان اگر فرزندى نداشتهاند. پس اگر ايشان را فرزندى باشد درنتيجه يکچهارم باز گذاشته، بهره شما است از پس انجام وصيتى كه بدان وصيت مىكند يا پرداخت بدهىاى و ايشان (زنانتان) را يکچهارم است از آنچه بازگذاشتيد اگر فرزندى نداشته باشيد. پس اگر شما را فرزندى است در نتيجه ايشان را است يکهشتم از آنچه واگذاشتيد از پس انجام وصيتى كه بدان وصيت كردهايد يا پرداخت بدهىاى، و اگر مردى خويش (غير از درجه اولى) از او بازمىماند يا زنى و برادر يا خواهرى داشته باشد درنتيجه براى هر يک از آن دو يکششم است، پس اگر بيشتر از آن (دو نفر) باشند در نتيجه ايشان (همگى) در يکسوم شريكاند، از پس انجام وصيتى كه بدان وصيت كردهاند يا پرداختِ بدهىاى بدون زيان رساندنى، وصيتى است از خدا و خدا بس دانا و بردبار است. (12)
آن است حدود خدا و هر كس خدا و رسولش را فرمان برد او را به بهشتى وارد كند كه نهرها از بن آنها روان مىشود جاودان هستند در آنها و آن رستگارى بس بزرگى است. (13)
و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند و از حدود او تجاوز كند او را به آتشى درآورد كه در آن جاودان باشد و او راست عذابى خواركننده. (14)
يوصى، از ايصاء، وصيت: اتصال به ديگر، پيمان، برانگيختن و جلب عاطفه، عاقبتانديشى، خيرخواهى، سفارش براى ديگرى.
اولاد، جمع ولد: فرزندان متصل و بىواسطه و اخصّ از بنت و ابن كه به فرزندان فرزند هم گفته مىشود.
حظّ: بهره، بهرهمندى، سهم، حقّ مشخّص.
تدرون، از درى و دراية : دانايى، دانستن با تدبر و تدبير، انديشيدن همه جانبه و يا درك آنچه براى همه آسان دريافت نمىشود، دريافت واقعى و علمى، به دام انداختن.
كلالة: خويش غير از پدران و مادران و فرزندان، آنكه نسبت نزديك ندارد. از كلّ: خستگى، ناتوانى، سنگين بارى. يا از اكليل : زيور اطراف سر، تاج، آنچه بر چيزى احاطه دارد. كلّ (به ضم كاف) : محيط به اجزاء.
«يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لاَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلاُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلامِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِى بِها أَوْ دَيْنٍ آباوُكُمْ وَ أَبْناوُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً».
وصيت، سفارش خيرخواهانه با حفظ عهد و پيوند و برانگيختن عاطفه است و در اين آيه متضمن احكام و حقوق ميراثى با تأثير اجرايى بيشتر از بيان صريح حكم است. وصيت از كسى بايد كه بر ديگرى و بر اشياى مورد وصيّت حقى دارد و صاحب حق مطلق، خداوندِ مالكِ مُلك احقّ به وصيّت است. «فِى أَوْلادِكُمْ»، متعلق به «يُوصِيكُمُ اللَّهُ»: اين وصيت پيوسته و هميشگى در ظرف روابط اولاد و نگهدارى حق آنان است. اولادى كه مانند گياه نوخاسته نياز به تغذيه و امداد دارند تا ريشه بدوانند و به ساقه خود برخيزند. و چون وصيت و توجه، بايد به ناتوانترهايى كه حقشان ناديده و تضييع مىشود بيشتر باشد، بهره و سهم «حظّ» دختران و زنان، در اين آيات اصل و مفروض و مسلّم آمده و سهم مردان و پسران، فرع و به مقياس سهام زنان و دختران: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَيَيْنِ» فرق اين عبارت با تعبير «للانثيين مثل حظّ الذكر، و للانثى نصف حظّ الذكر» در همين توجه به اصالت حق زنان است. اين اصالت حكمى و توصيهاى، در نفى سنن جاهليت و مقابله با روش دنياى آن روز (و امروز، با همه سروصداها و حقّخواهىها) بوده و هست كه زنان در برابر قدرتمندى و مالكيت بىچون مردان به حساب نمىآمدند و قانون و سنّتى براى مالكيت زن و ميراثش نبود و اگر حقّى و مالكيتى به آنها داده مىشد اعطايى و استثنايى دلبخواهى و فرعى بود، چنانكه اكنون هم در مجموع چنين است.
در قرآن حكيم كه حقّ ميراث زن نصف ميراث مرد آمده، از نظرگاه جمع حقوقى زن و در سطح خانواده و اجتماع اسلامى، ميراث و مال زنان مساوى يا بيش از مردان است. زن با داشتن مهر «نحله»، هزينه همه زندگيش بر عهده شوهر و با او شريك است، گرچه خود دارا باشد، و آنچه زن از راه ميراث يا كار شخصى به دست مىآورد بازيافت و اندوختهاى راكد و تأمين براى زندگى تنهايى و بيوگى او است، چه زن بر مبناى ساختمان روانى و بدنى و موضع طبيعيش احساسى و عاطفى و ذوق و محبت پرورشى دارد و گيرنده و مصرفكننده و پرورشدهنده فرزند از دوره رَحِمى تا شيرخوارگي تا بلوغ مىباشد، و مرد داراى تفكّر خالص و متحمّل كارهاى سخت و توليدكننده و دهنده در همه ابعاد وجوديش است.[1] و آنچه به دست مىآورد، براى سرمايه كار و مصرف بيشتر است، و همچنين آنچه پس از خود مىگذارد كه بايد در همين مسير پيش رود. از نظر وسيع قرآنى، تقسيم و سهم بندى ميراث بر مبناى نياز و كار و توليد مستقيم و بىواسطه «شخص» و يا باواسطه «اولاد» است كه در تحرّك و تحريك و كارايى ارث گذار و در توليد و مصرف، سهمى و دخالتى دارند و نصيب مفروضى: «نَصِيباً مَفْرُوضاً». و اين آيات تفصيل و تبيين همان نصيب كلى و واقعى و مفروض و توصيهاى در تشخيص و انجام آن است.
«فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ». تفريع به مضمون مقدّر و مفهوم از «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ» است: اين فرض دو برابرى، در صورتى است كه وارثان يا اولاد، مرد و زن باشند، و اگر تنها زنان باشند، پس اگر بيش از دو نفر باشند براى آنان دو سوم ماترک است. ضمير «كُنَّ» از جهت خبر «نساء» مونث آمده و راجع به اولاد است و مىشود راجع به عموم وارثان زن (جز مادر) باشد. اولاد، خواهران، عمّهها، خالهها و همچنين، در صورتى كه ميان اين طبقات ترتيبى وارث مردى نباشد. «فَوْقَ اثْنَتَيْنِ» بيش از دو تن، شامل دو تن هم هست، چنانكه در تعبير منفى هم همين مفهوم دريافت مىشود: «بيش از دو تن نباشد، نيايد…» يعنى: دو تن و بيشتر. پس ميراث دو دختر و بيشتر، يا ديگر اقرباى زن، دو سوم است. و نيز از بيان «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ» و از «إِنْ كانَتْ واحِدَةً»، ميراث دو زن معلوم مىشود: بهره مرد، چون بهره دو زن است. بهره مرد با بودن يك زن دوسوم است، پس بهره دو زن دوسوم است، بنا بر اين قيد «فَوْقَ …» براى مشخص كردن بهره بيش از دو زن مىباشد، تا تصور نشود كه چون تعداد زنان بيش از دو شد بهرهشان از ارث افزايش مىيابد. ضمير فاعل «ما تَرَكَ» راجع به متوفَّى معلوم است.
«وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ». ضمير كانت راجع است به دختر يا زن ارثبر : اگر دختر، يا وارث، يك زن باشد براى او نصف ما ترك است.
«وَ لابَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ». مقصود از ابوين، پدر و مادر است به تغليب، عطف ابوين به اولاد و تقديم لابويه و بدل آمدن «لِكُلِّ واحِدٍ». و تكرار لام، بجاى «لكل واحد من ابويه» براى تأكيد و تثبيت سهم هر يك از پدر و مادر و همطبقهاى آنها با اولاد، و چون جواب مقدّر است: در اين ميان سهم پدر و مادر چيست؟ براى هر يك سهمى ثابت با اولاد است! براى هر يك از آنان، يكششم سهم است از ماترك. پس اصل ميراث پدر و مادر با شرايط و اختلاف ثابت است : براى هر يك، يكششم سهم است اگر متوفّى فرزند بىواسطه يا باواسطه داشته باشد: «إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ» و اگر فرزندى در ميان نباشد و وارث همين پدر و مادر باشد، سهم مادر دو چندان، يكسوم، مىشود: و دوسوم ديگر از آنِ پدر است.
«فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلاُمِّهِ الثُّلُثُ». و اگر خواهر و برادر «از طبقه دوم» در ميان باشد، سهم مادر همان يكششم است: «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلاُمِّهِ السُّدُسُ». مقصود از «اخوة» برادران پدر و مادرى يا پدرى است كه بيش از دو نفر باشند، نه يك نفر، در اينصورت برادران و خواهران كه از طبقه دوماند، تحديدكنندهاند نه ارثبرنده، و چون عائلهمندى پدر بيشتر است، ميراث مادر از يكسوم به يكششم پايين مىآيد و پنجششم از آنِ پدر مىشود. اين در فرض بودن پدر و مادر (و ورثه ابواه) است و اگر وارث تنها مادر باشد همه ارث از آنِ او مىشود.
«مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِى بِها أَوْ دَيْنٍ». «مِنْ بَعْدِ»، ظرف متعلق به «يُوصِيكُمُ اللَّهُ …» يا فعل مقدّر است. يوصى ـ به كسر يا فتح ص ـ «معلوم يا مجهول» صفت تأكيدى وصية و مشعر به دوام وصيت است: وصيت خداوند در سهم بندى و تقسيم ميراث، يا اجرا و انجام آنها، پس از وصيتى است كه شخص ارثگذار به آن وصيت كرده، يا وصيت شده است، و آن وصيّت تا هنگام مرگ باشد، چه شخص تا پيش از مرگ مىتواند وصيتى را نفى كند يا تغيير دهد. و نيز اجرا و توزيع ميراث پس از دَين است. با آنكه ديون شخصى يا شرعى بايد پيش از وصيت، از ميراث جدا شود، تقديم وصيت، «مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِى بِها أَوْ دَيْنٍ» اهتمام به وصيت را مىرساند.[2]
اصول كلى اين سهام، ناظر به اقربيت و حدود توارثى و حقوقى و ضمنا نيازهاى وارثان است. و در مرحله اجرا و انطباق چهبسا نيازمندان و نيازهايى در ميان باشد كه اولويت دارند، از سهامدارانى كه نيازشان بيشتر است يا خويشانى كه سهمى ندارند و يا بينوايان ديگر، و نيازهاى اجتماعى. براى جبران همينهاست كه وصيت در اين آيات ارث، تأكيد و تكرار شده است، و در سوره بقره، با تعبير ايجابى «كُتِبَ» آمده: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الاْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»[3].
«آباوُكُمْ وَ أَبْناوُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً». «آباوُكُمْ …» مبتداى «لا تَدْرُونَ …» يا خبر مبتداى مقدّر «هم، اولئك و…». اين تقديم و تأخير و تفصيل، تصويرى و چون نظرخواهى است: اينها پدران و فرزندان شما هستند، بينديشيد… نمىدانيد. به جاى اين تقديم و تفصيل تعبير كوتاهى چون: «لا تدرون اى آبائكم وابناؤكم …» اين تصوير جالب نظر را نمىرساند. در آيات قرآن، فعل و مشتقات «درى، يدرى» درباره مسائل و حوادثى آمده كه واقعيت آنها را چنانكه هست و يا واقع مىشود، بشر عادى نمىتواند دريابد، مانند: قيامت و مراحل آن، پايان جهان، آثار و نتايج مكتسبات انسان، ليلة القدر، خير و شرّ. و همه جا با حروف نفى يا استفهام آمده. «لا تدرى، ما ادريك، ان ادرى».
«آباوُكُمْ وَ أَبْناوُكُمْ لا تَدْرُونَ …» اين نفى متضمن استفهام در پايان آيه و بيان اصول و طبقه اوليه ارث و وصيت، براى توجه و راهنمايى به اين حقيقت است كه احكام و قوانين ارث و ديگر احكام را شما با ديد محدود و منفعت جوى خود نمىتوانيد چنان كه بايد دريابيد و تنظيم كنيد، چه احكام بايد محيط بر همه ابعاد و مصالح افراد و اجتماع و از مبدئى فوق انديشهها و انگيزهها و خواستهاى افراد و طبقات باشد. به خصوص قوانينى كه بخواهد اصول آنها فراگير و تنظيم شده و منظور باشد و همه جوامع بشرى را به صورت يك خانواده درآورد و همه مصالح متفاوت و منافع همه جانبه و همه را در برداشته باشد؛ زيرا حكمت قانون براى انسان مختار و اجتماعى و نفعجو و خواهناخواه متجاوز، براى تضمين منافع وسيع همگانى و در همه جهات و هميشه و ايجاد حدود و موانع برخوردهاست. هر فرد بشرى، هر چند داراى وسعت ديد و آزاد باشد، چون تا حدى مجذوب منافع خود و طبقه و ملّت خود و محكوم سنن و عادات خاصّ است، نمىتواند واضع قانون يا قوانينى باشد كه همه مصالح و منافع عموم را تضمين كند و ديگران را به اطاعت از چنين قانونى وادار كند. اينگونه قوانين نه مىتواند جامعيت داشته باشد و نه ضمانت اجرايى. روش و سنن ارث و وصيت، هميشه نمونه بارزى از تبعيت و تأمين منافع و هواهاى افراد و اقوام و طبقات بوده كه همين روشها با گسترش اجتماع، به صورت قانون در مىآمده و مبناى آن هميشه خواست و نفع رئيس و بزرگ قبيله و يا عاطفه و نفع و علاقه و محبت و روابط خونى ارثگذار بوده كه همه يا بعضى از اينها در اصل و چگونگى و سهمبندى ميراث و وصيت دخالت تعيينكننده داشتند، چون تشخيص نفع و نافع بودن، نسبى و مختلف و متفاوت است، نمىشود كه مبناى اصول قانونى و روابط اجتماعى همه و براى هميشه باشد.
«آباوُكُمْ وَ أَبْناوُكُمْ …» كه نزديكترين وارثان را نام برده و تا دورترين را هم در مدنظر آورده، ناظر به همين است كه اگر ارث به تشخيص نفع و نافع بودن خود شما واگذار شود، چنانكه بايد نفع خود را در همه جهات نمىتوانيد دريابيد، چه رسد به نفع ديگران و اجتماع و مصالح عمومى: «لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً!» بىنياز مطلق و برتر از نفع و ضرر و محيط به مصالح و منافع واقعى خلق، خالق است و شارع حقوق: «فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ»، حال يا تأكيد به معناى مصدرى و يا خبر فعل مقدّر : اين سهام فرض شده، در حالى كه ـ موكدا ـ فريضهاى است قسمت بندى و ايجاب شده از جانب خدا، همان مبدأ قدرت و علم و حكمت كه علم و حكمتش ذاتى و ازلى و محيط به مصالح و منافع و هدفهاى آفرينش است. همين علم محيط و نافذ و حكيمانه است كه اجزا و ذرّات عالم را پديد آورده و همه آنها و درون و اعماق آنها را به اندازه مفروض و مقدّر و متفاوت، تقسيم و تجزيه و تركيب مىكند و پيش مىبرد.[4]
«إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً». فعل كان با تجريد از زمان، مشعر به علم و حكمت جارى و نافذ در زمان و ساخت و تكوين است، نه تجريد محض كه «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» مبيّن آن است. علم و حكمتى كه سراسر جهان نمودار تمثّل آن است و هر جزء و ذرّه و كلى همان را مىنماياند.
اين اولين آيه در بيان سهام و قسمتبندى مواريث طبقه اول است كه چون ستون فقرات خانواده و هسته نخستين آن است: پدر، مادر، اولاد و اولاد اولاد و هرچه پايينتر. آيات مواريث، پس از اصل كلى قرابت و اولويت رحمى و خونى و تثبيت آن است كه نخست در آخر سوره انفال آمده است. در سالهاى اول هجرت، آياتى كه براى دعوت و تأكيد به هجرت نازل مىشد، مسلمانان پراكنده و دور افتاده و مهجور و مستضعف شده را به سوى مدينه مىكشاند و مدينه را آماده و مأواى مهاجران مىكرد، چنانكه اهل مدينه (انصار) اموال و خانههاى خود را با مهاجران تقسيم مىكردند و پيمان برادرى (اخوّت) مىبستند. اين پيوستگى ايمانى، پيوندهاى قرابت و وراثت خويشاوندى و سنّتى را تحتالشعاع قرار مىداد تا آنجا كه با برادرى ايمانى زمينه فكرى و اخلاقى براى وراثت مالى بين مسلمانان فراهم شد. آخرين آيه (75) انفال، پس از آيات اصل هجرت و همبستگى مهاجران و مجاهدان، اصل كلى اولويت رحمى و خونى را در پرتو همبستگى ايمانى بيان كرده است: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الارْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّهِ …»[5] كه مشعر به اولويت ارثى ناشى از همبستگى ايمانى و پيوندهاى رحمى است. آيات سوره احزاب كه با خطاب و امر و نهى به پيامبر (ص) آغاز شده: «لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ … وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ … وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ …» و پس از آن، دو سنّت انتسابى جاهليت را نفى كرده: همسرانى كه با ظِهار چون مادر مىشدند «انت علىّ كظهر امّى» جملهاى بود كه چون شوهرى به زنش مىگفت بر او حرام و مانند مادر مىشد. و نيز فرزندى كه از نسل ديگر بود با قرار و اقرارى به فرزندى شخص «تبنّى يا پسرخواندگى» ديگرى درمىآمد. آنگاه در اين آيات حقّ ولايت و اولويت حكمى پيمبر را بيان كرده و همچنين مادرى زنان آن حضرت را نسبت به مومنان: «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُوْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ سپس اولويت رحمى را: وَ أُولُوا الاْرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُوْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ»[6] كه نفى هرگونه وراثت و اثبات توارث رحمى در ضمن همبستگى و برادرى ايمانى است و همه در پرتو ولايت الهى و تشريعى كه بيانكننده و تشريعكننده احكام و سرپرستى و رهبرى مىباشد و نيز آيۀ 33 همين سوره نساء بيان اولويت قرابت و نسب است: «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الاْقْرَبُونَ …»[7] پس از اصل كلى اولويت ميراث رحمى، اصل عمومى نصيب مرد و زن آمده: «لِلرِّجالِ نَصِيبٌ … وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ». و اصل عمومى سهم مردان نسبت به زنان: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ».
با اين اصول كلى و عام و بيان اين آيات، اولويت هر طبقه و سهام هر يك از طبقات مشخّص مىشود: تا فردى از طبقه اول كه پيوند بىواسطه با ارثگذار دارند در ميان است، طبقه دوم كه با يك واسطه پدر و مادر به ارثگذار مىرسند، سهمى ندارند و دوّمين طبقه، مانع ارث طبقه سومين است كه به دو واسطه پدر يا مادر و جدّ و جدّه به ارثگذار مىرسند و همچنين است ديگر طبقات كه با واسطههايى بيشترند. پدر و مادر و اولاد با هم سهام مفروض و به تنهايى همه ارث را به قانون اولويت مىبرند و اگر فرزند يا فرزندان بىواسطه در ميان نباشند، فرزندان فرزندان (نوادهها) وارث پدر يا مادر خود مىشوند. طبقه دوم، برادران و خواهران و جدّ و جدّهاند كه اگر هيچيك از آنها در ميان نباشند، فرزندان آنها وارث پدر و يا مادر خود مىشوند. طبقه سوم عموها و عمهها و دايىها و خالهها هستند و پس از آنها اولادشان تا دورترين. و اگر وارث رحمى نباشد، وارث امام است. در هر يك از اين طبقات كه وارثان زن و مرد هم طبقه باشند، به قاعده «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ لاُنْثَيَيْنِ» ارث تقسيم مىشود. و اگر زنها يا مردها نسبى باشند به تساوى مىبرند. ميراث سببى «ازدواج» چنين است:
«وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِى الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ».
شوهر از زنى كه فرزند ندارد ـ از همين شوهر وارث يا شوهر ديگر ـ نصف ماترك را مىبرد. و اگر زن فرزند داشته باشد، شوهر يكچهارم را: «فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ». در اينصورت، نصف يا سه چهارم ميراث زن از آنِ پدر يا مادر و يا فرزند و يا ديگر طبقات است به فرض يا اولويت، پس از برداشت آنچه وصيت شده و دين: «مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ». ميراث داشتن و حق وصيت زنان، دليل و تثبيت حق مالكيت و اختيار تصرف آنان است و از طريق ميراث زن و وصيت، راه انتقال ارث به واحد ديگر خانواده و مجتمع اسلامى باز شده است. براى زنان از شوهران يکچهارم است، اگر شوهر فرزندى نداشته باشد: «وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ». و اگر شما (مردان) فرزند داريد ـ از اين زن يا زن ديگر ـ براى زنان يکهشتم است: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ»[8] اگر زنها متعدد باشند، يکچهارم يا یکهشتم به تساوى ميان آنها تقسيم مىشود، پس از برداشت وصيت و دين: «مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ».اين آيات اولين حكم رسمى و اعلام حقّ مالكيت و ارث بردن و ارث گذاردن و وصيت براى زنان، در اجتماعات قبيلگى عرب و ديگر جوامعى است كه زن حقّ مالكيت و ميراث رسمى و قانونى نداشت.
«وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ». يورث (به فتح راء، فعل مجهول) قرائت مشهور است. «كَلالَةً»، خويشانىاند كه در پيرامون و از فروع تنه نَسَبى باشند، نه اصل و تنه نَسَب: پدران و اولاد. «كلالة» خبر «كان»، مرد يا زنى است كه ارث برده شده «ارثگذار» كه خود كَلّ (بار) بر ديگران يا در پيرامون زندگى آنها به سر مىبرد و فرزند يا پدر كفيلى ندارد. و مىشود كه «كلالة» به معناى مصدرى، حال يا تميز يا مفعول له «يورث» باشد: در حالى كه، از جهت، براى كلاله بودن، ارث برده شده. در اين صورت «رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً» فاعل كان «تامّه»، ارثگذار و يا ارث برنده يا ميراث است. و شايد كلاله، مفعول يورث باشد، از اين جهت كه باب افعال آن دو مفعولى است: «اورثه متاعا، علما». و در فعل مجهول آن، مفعول دوم به جاى اول مىشود. به قرائت فعل معلوم «يورّث»، (به كسر و تخفيف يا تشديد راء) نيز همين مفهوم را مىرساند: ارثگذار، يا ارثبرى كه در پيرامون ستون نسب باشد. «أَوِ امْرَأَةٌ»، عطف به رجل است: يا زنى باشد كه ارثگذار ـ ارث برده شده ـ كلاله است.[9] اگر براى چنين مرد يا زنى برادر يا خواهرى باشد، براى هر يك از آنان يكششم ميراث مىباشد: «وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ». اگر برادران و خواهرانى باشند، يك ثلث ماترك را به تساوى مىبرند، و خواهران و برادران يكسان: «فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِى الثُّلُثِ». در اين آيه سهم يك برادر يا يك خواهر مطلقا «سدس» و بيش از آن «ثلث» آمده. اين دو سهم به اتفاق فقهاء و استناد به روايات، از آنِ برادران و خواهران مادرى متوفّى است و اينكه اگر مادر و پدر متوفّى در حيات بودند يك ثلث ماترک از آن مادر بود و هر وارث دورتر سهم اقرب به خود و متوفّى را مىبرد، قرينهاى است كه اين آيه ناظر به برادران و خواهران مادرى است، و آيه آخر اين سوره كه سهم يك خواهر نصف و دو خواهر دو ثلث آمده، ناظر به سهم خواهر و خواهران پدر و مادرى و پدرى است.[10]
«مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ». چهارمين بار در پايان بيان سهام آمده با قيد «غَيْرَ مُضَارٍّ» كه حال مطلق براى «وصيّة او دين»، است: در وصيت يا دين هيچگونه قصد ضرر رسانى به وارثان و محروم نمودن هر يك از آنان، به سبب وصيت براى ديگرى يا اعتراف به دين يا واگذارى به كسانى، با انگيزه عاطفى و حبّ و بغض نباشد. يا زيانهاى دينى و اخلاقى به افراد يا جمع. كه اگر قصد ضرار باشد، از گناهان كبيره «چنانكه در حديث آمده» است. و اگر محرز و اثبات شود، وصيت يا اعتراف به دين، نافذ نيست. چه ضررى نبودن وصيت از جانب خدا مىباشد و فوق هر وصيتى است: «وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ»، «هذا يكون وصية من اللَّه» يا «وصية» به معناى مصدرى و حال «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلادِكُمْ …» باشد. خداوندى كه داناى به همه مصالح و شكيباى از مؤاخذه عاصيان است: «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ».
فرائض (سهام، نصيبها) ارثى كه در اين دو آيه (11 و 12) و آيه (176) آخر سوره آمده، شش فرض است: دوسوم 3/2 و نصف آن 3/1 و نصف آن 6/1 و همچنين نصف 2/1 و نصف آن 4/1 و نصف آن 8/1.
1ـ دوسوم، از آنِ دو دختر يا دو خواهر و بيشتر.
2ـ نصف، از آنِ يك دختر، شوهر «با نبودن فرزند بىواسطه براى زن» يك خواهر پدرى و مادرى يا پدرى.
3ـ يکسوم «ثلث» از آنِ مادر «با نبودن فرزند و برادران براى پدر»، و برادران و خواهران مادرى.
4 ـ يکچهارم «ربع» از آنِ شوهر «با بودن فرزند زن» و زن «با نبودن فرزند شوهر».
5 ـ يکششم «سدس» از آنِ هر يك از پدر و مادر «با بودن فرزند متوفَّى» و مادر «با بودن برادران و خواهران متوفّى» و هر يك از برادر و خواهر مادرى.
6ـ يکهشتم «ثمن» از آنِ زن «با بودن فرزند و يا فرزند فرزند شوهر، هر چه فرودين باشد».
اگر سهمداران با اقربا همطبقهاى باشند كه سهم مشخص دارند يا ندارند، باقيمانده سهام مفروض، از آنِ اقرباى نزديك است نه اقرباى دور و نه شوهر يا زن «پدر و مادر و يا فرزندان، هرچه فرودين باشند»، كه از نظر فقهاى اماميه، بين آنان به نسبت سهام تقسيم مىشود. از نظر فقهاى عامّه، زائد به منسوبان پدرى «عصبة» طبقه بعدى مىرسد. برادر يا خواهر با بودن مادر و بدون آن و عموها و عمهها و همچنين … و اگر ما ترك از مخرج سهام كسر باشد، كسر از اقربايى مىباشد كه سهم مشخص ندارند يا داراى يك سهم باشند نه از كمترين سهم آنها كه دو سهم مردد دارند: از ميراث پسر يا يگانه دختر يا دختران. نه از كمترين سهم مادر و شوهر يا زن كه وارثان دو فرضىاند. اين كسرى در مواردى است كه زن يا شوهر با ديگر وارثان جمع شوند. از نظر فقهاى اهل سنّت، كسرى مانند دَين، از سهام همه سهامداران است. ادلّه اين اختلاف، و همچنين فروع احكام ميراث طبقات و موانع ارث، در فقه ما به تفصيل آمده است.[11]
«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاْنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».
اشاره است به آنچه از اوامر و نواهى و احكام و اقسام و سهام و مواريث كه در اين آيات بيان شده است: اسم اشاره مفرد (تِلْكَ) از جهت پيوستگى و وحدت رابطى و تجزيهناپذيرى اين احكام است كه مجموع آنها حدود الهى را در روابط خونى و جسمى و ميراثى مىنماياند و با اطاعت، اين مرزهاى الهى از مرزبندىهاى بشرى مشخص مىشود و گسترش مىيابد و مرزهاى قومى و نژادى و جغرافيايى و طبقاتى و مرامى را از ميان برمىدارد و از بشر محدود و درگير در مرزهاى درونى و بيرونى خود، انسان جهانى و پيشرو در مرزهاى خدا و به سوى خدا مىسازد كه استعداد و كوششهايش را مىروياند:
«… وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاْنْهارُ» اطاعت، فرمانبرى و تعهد فعلى و آمادگى دريافت فرمانها از خدايى است كه كمال و جمال مطلق و از پيمبرى است كه براى رسالت به سوى او عروج كرده و راه و سنن معراج انسان را ارائه مىدهد و با وحى قرآن و سنّتهايش كه به مرزهاى خدايى رهنمايى مىكند، كاروان بشر را از گمراهى در پيچ و خم مرزهاى ساخته بشرى و غرايز و هواهاى شيطانى مىرهاند. اطاعت در سراسر جهان و مسير حيات انسان جريان دارد. موجودات طبيعى مطيع قوا و قوانين حاكم بر طبايع اشيايند و در مسيرهاى همان قوانين حركت دارند، زندگان بيش از آن محكوم غرايزند. انسان عاقل و مختار، در همه شئون زندگى و هر احتياجى محكوم جبر اطاعت است: اگر در راهى مىرود از راهنمايى اطاعت مىكند، اگر بيمار است از پزشك موثق، براى مسكن از مهندس و معمار، در سفر از راننده و ملّاح و خلبان و همچنين در قوانين و هدفهاى زندگى. آيا با بينش و دريافتها و مرزها و چشماندازهاى محدود خود مىتواند مسير و نهايت حركت انسان و مرزهاى آن را بشناسد و مشخص سازد؟ انسانى كه مسئوليت و حركت ذاتى و چشمانداز فطريش مرز ندارد، آيا مىتواند هميشه در مرزهاى انديشه محدود و غرايز ساخته خود و مانندهاى خود محدود و متوقف شود؟ اطاعت خدا و رسالت رسول سرپيچى از اينگونه مرزها و نفى مرزهاى ذلت و بندگىآور بشرى و شكستن و فروريختن اين محدوديتهاست كه هرچه بيشتر باشد، مرزهاى خدايى روشنتر و مشخصتر و پيش برندهتر مىشود تا هماهنگى با جهان و ورود در مرز بىمرز توحيد خالص و فوز: «إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»، آل عمران (3)، 149. «وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ»، شعراء (26)، 151. «وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً»، حجرات (49)، 14. «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ»، نور (24)، 52. «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً»، احزاب (33)، 71. «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ …»، نساء (4)، 69 و ديگر آيات كه نتايج متقابل اطاعت غير خدا و اطاعت خدا را بيان مىكند: اطاعت كافران به خدا و احكام خدا، اطاعت مسرفين و برگشت به جاهليت است. اطاعت خدا و رسول، اعمال را نمىكاهد و در جهت رشد مىبرد و رستگارى و تنعم با نعمتدادگان را در پيش دارد:
«يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ». بهشتى كه مرز ندارد و خلود دارد. سرپيچى و انحراف از فرمانهاى خدا و رسول و حدود خدايى، گمراهى است و كشيده شدن در مرزهاى مختلف و متضاد و محدود كننده عقل و روح و پستى و مسكنتآور و سقوط استعداد و قواى انسانى در غرايز پست و متلاشى شدن نيروها و خلود در دوزخ:
«وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ».
عصيان خدا و رسولش، اگر آگاهانه باشد، چون ملازم با تعدى حدود الهى است، عطف «وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ» بايد بيانى باشد، و شايد كه هر دو فعل «يَعْصِ … وَ يَتَعَدَّ» استمرارى و شرطى باشد در مسير حتميت دوزخخوارى: (عَذابٌ مُهِينٌ). چه مىشود كسانى به سايق فطرت و عقل سليم، در مرزهاى خدايى باشند و سرانجام مطيع شوند. و چون اطاعت خدا و رسول، همان بودن و رفتن در مرزهاى الهى است، فعل شرطى ديگر در مقابل «يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ …»، «لم يتعد» نيامده است و چون در مسير خير و رحمت و كمال و در برگيرنده و ائتلاف است، پس از فعلهاى مفرد «يطع … يُدْخِلْهُ …» وصف جمعى «خالدين» آمده است. و در مقابل آن، عصيان خدا و رسول و تعدى به حدود و از حدود الهى، به اطاعت از مظاهر شركهاى شيطانى و مرزهاى متنافر و متضاد مىكشاند و سرانجامش فردگرايى و تنهايى است، با وصف مفرد «خالِداً» آمده. همين مرزهاى بىمرز شيطانى و شهوانى است كه رشد استعداد انسانها را سركوب مىكند و در زندان خوارى مرزهاى غرايز پست و سقوط آور نگه مىدارد: «وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ».[12]
// پایان متن
[1] تا ساختمان روانى و جسمى «فيزيولوژى» زن با مرد متفاوت است، مساوات زن و مرد از هر جهت مخالف نظام آفرينش و عدالت اجتماعى است. چنانكه كشاندن زنان به كارهاى سخت صنعتى و كشاورزى و رانندگى و امثال اينها و تحميل هزينه زندگى خود و اولادشان بدانان، ظلم به آنان و اجتماع است. اگر تفاوتها از نظر كوتهبينان، مستند به سرخوردگى و عقبراندگى زنان و بىتوجهى به تربيت آنان باشد، پس با همه كوشش مجتمع غربى و مجامع حقوقى براى ميدان دادن و تربيت زنان، كه عكسالعمل محدوديتهاى گذشته است، چرا زنان مكتشف و سياستمدار و فرمانده جنگى، اندك و انگشت شمارند؟ و چگونه در تاريخ طولانى بشر براى زنان و موضع آنان تغييرى پيش نيامده و هميشه مطالبهكننده زنها بودند و دهنده حقوق مردان؟ (مؤلّف)
[2] در اين آيات و ديگر آيات وصيت، مقدار و حدى براى مورد وصيت بيان و تعيين نشده است. در احاديث و فقه ما «اماميه» وصيت نافذ و لازم الاجرا تا ثلث (يكسوم) ميراث است. از حضرت صادق عليهالسلام، چنين آمده: «بُراء بن معرور انصارى … ثلث مالش را وصيت كرد، و همين سنت جارى گرديد» (از وسائلالشيعه،احكام وصايا…) قانون مدنى فرانسه نيز، وصيت بيش از ثلث را نافذ نشناخته و وصيت به ثلث را همين براى مرد و محدود به خويشان و اقوام همخون، نافذ شناخته است نه بيگانگان. در غرب، اولين قوانين حقوقى به دستور و نظارت ناپلئون ـ اواخر قرن 18 ـ به نام «كد» تدوين شد كه قسمت مهم آن از منابع اسلامى به خصوص كتاب شرايع، تأليف محقق حلى (602 ـ 670ه ). اتخاذ شده است. پيش از آن مسائل حقوقى، سنّتها و عادات مختلف و جارى يا به تصويب كليسا بوده كه به صورت قوانين اجرا مىشده و چون در ميان بيشتر اقوام اصل همخونى و خانوادگى اساسى و محترم بوده زنان و دختران كه از خانواده ديگر بودند يا به خانواده ديگرمىرفتند، از ارث شوهر و پدر محروم بودند و يا فقط از مادر ارث مىبردند و يا تا زمانى كه در خانه پدر و مادر بودند، ارث اندكى و از بعضى از اموال داشتند و بيشتر يا همه ماترک به پسر ارشد مىرسيد. از اينجهت با آنكه در قانون فرانسه، اصول طبقات و درجات وارث و سهمبندى ارث، از فقه اسلامى اتخاذ شده، سنن و عادات جارى گذشته را با تغييراتى در ارث و وصيت دخالت مىدهند، مانند محروميت مادر از ارث با بودن ديگر خويشاوندان نزديك و دور و محروميت يا محدوديت وصيت براى زن و زن براى ديگران و محدوديت اختيارات مالى زن شوهردار و محدوديت يا ممنوعيت ميراث زنان و دختران در فرانسه و ديگر كشورهاى غربى با اختلاف و تغييراتى كه به تدريج و پس از تدوين حقوق پيش آمده كه در ضمن آنها وراثت و وصيت و اختيارات مالى زن با تفاوتهايى افزوده شده است. (مولّف)
[3] بر عهده شما نوشته و مقرّر شده است كه وقتى مرگ براى يكى از شما پيش آمد، اگر خير [مالى] به جا گذاشته براى پدر و مادر و خويشان بنا به عرف وصيت كند كه اين كار حقّى است بر عهده پرواپيشگان. بقره (2)،180.
[4] اختلاف در وزن و اندازه و حركات كه به تركيب و ائتلاف و سامان و نظم مىانجامد، نمودار علم و حكمت نافذ و محيط در سراسر جهان و اجزا و ذرّات آن است: نمودارى اختلاف بار الكتريكى مثبت و منفى «پروتون، الكترون» در اعماق ذرات «اتمها» كه عنصرهاى متفاوت و سنگين و سبك از آنها نمودار مىشود، تقسيمات مختلف مواد درونى و هستهاى ياختهها، تقسيمات مختلف ياختهها و پيدايش بافتها، اختلاف سوختوسازها، اختلاف ژنها و رشتههاى ژنى «كروموزوم» در بدن انواع زندگان، «در سلول انسان 23 جفت است» و هر دانه ژن حامل صفات و آثار توارثى و هر رشته داراى صدها و هزارها ژن، كه با تكثير سلول، جفت جفت تقسيم مىشوند، جز در سلول تناسلى كه به 23 واحد تقسيم مىشوند و با تلقيح به صورت جفت جفت درمىآيند، و آنچه علم تجربى كشف كرده و آنچه در پس پرده جهل بىانتهاى انسان است. (مؤلّف)
[5] كسانى كه پس از آن ايمان آوردند و هجرت گزيدند و با شما جهاد كردند پس آنان از شما هستند و دارندگان نسبت رحمى، برخى از ايشان نسبت به برخى در كتاب (قانون) خدا اولويت دارند…انفال (8)، 75.
[6] پيامبر بر مومنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنان هستند، و در كتاب [سنّت و قانون] خدا، برخى از خويشاوندان نسبت به برخى ديگر از مومنان و مهاجران سزاوارترند. . . احزاب (33)، 6.
[7] و براى هر گروهى كه وارث قرار داديم از آنچه پدر و مادر و خويشان نزديكتر به جا گذاشتهاند سهمى است. نساء (4)، 33.
[8] ظاهر «مِمَّا تَرَكْتُمْ» تعميم ميراث است. شهرت بين فقهاى ما تفكيك ميراث است: زن از اعيان ماترك (زمين) هيچ ارث نمىبرد يا در صورتى كه از شوهر فرزند داشته باشد از اعيان نمىبرد. بعضى در اعيان تفصيل دادهاند: زمين خانه و زراعت. اين نظر، شايد ناظر به مصلحت وارثان باشد تا زن زمين خانه مسكون و سرمايه زراعى را با خود منتقل نكند و يا دليل محدوديت مالكيت در اراضى است تا آنگاه كه كسانى آنها را درحيازت و تصرف و احياء داشته باشند. چنانكه بعضى فقهاء نظر دادهاند، به نظر مىرسد كه جمع تعميم «مِمَّاتَرَكْتُمْ» با نظر بعضى از روايات اين باشد كه تا زمين خانه و زراعتى، بهصورت موات در نيامده، از قيمت ومنافع آن با قرار و صلحى به زن داده شود. (مؤلّف)
[9] كلاله: وارثان پيرامون (در عرض) طبقه اصلى هستند: برادران، خواهران، عموها، عمهها، داييها، خالهها و فرزندان اينان كه وارث پدران و مادران خود هستند. كه آنان وارثان جدّ يا جدّه متوفايند. از اينجهت در اين آيات ميراث برادر و خواهر مشخص شده نه ديگر كلالهها. (مؤلّف)
[10] اگر اجماع يا اتفاق فقها و روايات و اين قرينه تقييد كننده ـ به برادران و خواهران مادرى ـ نبود، اين احتمال مىرفت كه با پيوستگى «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ … أَوِ امْرَأَةٌ» به بيان سهام زن و شوهر، آيه ناظر به برادران و خواهرانى باشد كه يا زن يا شوهر متوفّى «موروث» باشند. در اينصورت، ضمير اسم كان «كانت»، راجع به شوهر يا زن مستفاد از صدر آيه است و جمله اسميه «رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً» خبر آن (رجل، مبتداء. يورث، خبر، كلالة حال ياتميز) و همچنين ـ ان كانت تورث ـ كه از (او امرأة) برمىآيد. (مولّف)
[11] در قرآن، سهام چنان كه براى وارثان تنظيم شده كه با نبودن زن يا شوهر ـ كه عارضى و متغير است ـ هيچگاه از ما ترك افزايش نمىيابد و كسرى (عولى) پيش نمىآيد. چون فقهاى اهل سنّت مادر را حاجب برادر وخواهر نمىدانند، موارد عول (افزايش سهام، كسر ما ترك) بيشتر مىشود. و نيز با قاعده اقربيت، موردى براى افزايش ميراث (تعصيب) نمىماند تا زائد ـ از نظر عامّه ـ به عصبه پدرى برسد با اختلافى كه در موارد آن دارند كه با نصّ «لِلرِّجالِ نَصِيبٌ … وَ لِلنِّساءِ، وَ أُولُوا الاْرْحامِ …» جز قول و فعل عمر، دليلى براى آن ندارند تا خويشاوند مادرى را از همطبقه پدرى خود محروم كنند. گويا تأثير سنّت جاهليت كه زنان محروم از ارث بودند، در اين رأى دخالت داشته و همچنين تأثير روش يهوديان مدينه. و شايد ديد سياسى، تا عموها وعموزادگان پيمبر اكرم (ص) بر فرزندان دخترش فاطمه(س) در مواريث آن حضرت تقدم يابند. اللّه اعلم. (مؤلّف)
[12]. در طول تاريخ تا امروز، حقوق و مسير و استعدادهاى انسان، براى بشر عادى ناشناخته مانده و از پس پرده اوهام ثبت شده و در حدود مرزهاى بىمرز شهوت و آز و ثروت و تعصبات ناشى از آنها مرزبندى گرديده وچشمانداز انسان آزاد را محدود كرده است. مرزهاى قومى و نژادى و طبقاتى و مرامى پديدهاى از ديد محدود و منحرف انسان است. آنها كه لغت و منطق و زبانى جز زبان آز و شهوت نمىشناسند، چگونه مىتوانند از انسان و حقوق انسان دفاع كنند؟! (مولّف)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad