وَلَمَّا جَاءَهُم رَسُولٌ مِّن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُم نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِم كَأَنَّهُم لاَ يَعلَمُونَ (101)
وَاتَّبَعُوا مَا تَتلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلکِ سُلَيمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيمَانُ وَلكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى المَلَكَينِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوتَ وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِن أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ اِنَّمَا نَحنُ فِتنَةٌ فَلاَ تَكفُر فَيَتَعَلَّمُونَ مِنهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ المَرءِ وَزَوجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِن أَحَدٍ اِلاَّ بِاِذنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُم وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَد عَلِمُوا لَمَنِ اشتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الآخِرَةِ مِن خَلاَقٍ وَلَبِئسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنفُسَهُم لَو كَانُوا يَعلَمُونَ(102)
وَلَو أَنَّهُم آمَنُوا واتَّقَوا لَمَثُوبَةٌ مِّن عِندِ اللّهِ خَيرٌ لَّو كَانُوا يَعلَمُونَ (103)
و همين كه پيامبرى از پيشگاه خداوند به سوى آنها آمد كه تصديق كننده است آنچه را كه با آنها بود، گروهى از كسانى كه كتاب به آنها داده شده، كتاب خدا را پشت سر افكندند، چنان كه گويى نمىدانند. 101
و پيروى كردند از چيزهايى كه شياطين همى درباره مُلک سليمان مىخواندند و سليمان كافر نشد، ولى شياطين كافر شدند كه به مردم جادو را مىآموختند و چيزهايى را كه بر دو فرشته در بابل، هاروت و ماروت، فرود آمده بود. اينها هيچ كس را نمىآموختند، مگر آنكه مىگفتند: ما مايه آزمايشيم، پس كافر مشو! مردم از آنان چيزهايى مىآموختند كه به سبب آن ميان مرد و همسرش جدايى مىافكندند. اينها به سبب آن، جز به اذن خدا، به كسى آسيبرسان نبودند و چيزهايى مىآموختند كه آسيب مىرساند و سودى نمىبخشيد. اينها به خوبى دانستند كه هركس اين چيزها را به دست آورد در زندگىِ ديگر هيچ بهرهاى ندارد. چه بد و نارواست آنچه نفوس خود را در مقابل آن فروختند اگر مىدانستند! 102
اگر اینها ایمان میآوردند و پروا میداشتند، به يقين بهره شان از نزد خدا برتر و بهتر بود، اگر مىدانستند. 103
اتّبعوا (از اِتّباع): دنبالهروى كردن. تابع : دنبالهرو.
تتلوا: او را پيروى مىكند، از او روى مىگرداند و واگذارش مىكند؛ نوشته را پىدرپى مىخواند.
شياطين (نك به آيه 16)
مُلک: دارايى و آنچه در آن تصرّف مىشود، قدرت، سلطنت.
سليمان كلمهاى عبرانى است. بعضى گويند از «سلم» است. به معنى پر از سلامتى و خير. يكى از چهار فرزند داوود و جانشين او.
السحر: نازك كارى؛ نقره را به زر اندودن؛ باطل را به صورت حق درآوردن؛ عقل را ربودن؛ روى از چيزى گرداندن و از آن دور داشتن؛ فريبكارى.
سَحر (به فتح سين): ريه (شُش). «انتَفَخَ سَحرَه»: ريهاش باد كرد. كنايه از وحشتزدگى است؛ گويا جادو چنان چشم و گوش را متوجّه خود مىكند كه نفس در سينه جادو شده حبس مىگردد.
بابل: شهر يا كشور معروفى در ميان دجله و فرات يا مركز كلده بوده است.
هاروت و ماروت، دو نام غيرعربى و عَلَم است، مىشود كه نام مستعار يا كنايهاى باشد.
فتنة: آزمايش. فَتّانه سنگى است كه با آن زر و نقره را مىآزمايند.
مرء: آدمى، مرد، از جهت صفات پسنديده. مؤنث آن مرأَة است، مراءَة گوارايى. مروئَة بزرگوارى و مردانگى.
اذن: اجازه، اعلام، اباحه، امر. چون به خداوند نسبت داده شود به معناى سنن و دستورات خدايى هم آمده است.
خَلاق: بهره فراوان از خير.
مثوبة: ثواب. مَثوَبَة (به فتح واو): برگشت بهره عمل؛ واتاب، پاداش خير و شرّ. بيشتر درباره خير گفته مىشود.
«وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ…» همان كسانى كه به نور وحى چشمشان باز شده بود و پيوستگى و عزت خود را با كتاب و آيين خدايى يافته بودند، همين كه پيامبرى به سويشان آمد تا پايه دعوت و كتب گذشتگان را استوار گرداند، به سبب حسادت و كينهورزى با شخص پيامبرِ خاتم و آيين او، كتاب خداى را پشت سر افكندند.
ناديده گرفتن و از خاطر راندن كتاب را با كنايه به صورت حسىِ پشت سر افكندن نمايانده است. كتابِ منسوب و مضاف به خدا (كتاب اللّه) كه جامع صلاح و سعادت و برتر از ظروف و اشخاص است، شامل قرآن و كتب گذشتگان است. چون در حقيقت اين كتابها از يك مبدأ هستند و به هم پيوستهاند: كتب گذشتگان مبشّر و آماده كننده قرآن و قرآن مكمّل و مصدِّق آنان است. اگر مطالب و مبشّرات كتب خود را به دور افكندهاند، قرآن را هم طرد كردهاند. اگر قرآن را نپذيرفتهاند كتابهاى خود را به دور افكندهاند. آيا كتاب خداى را كه پشت سر افكندند به چه روى آوردهاند؟ و در پى چه هستند؟ دنبال جادو و افسانه و اوهام:
«وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَىٰ مُلْكِ سُلَيْمَانَ» اينها كه پيوسته عهدها و كتاب خدا را پشت سر افكندند و از چيزهايى پيروى كردند كه شياطين به زيان ملك سليمان همى مىخواندند؛ آنچه از اوهام و نوشتههاى سحر و طلسمات و جادوگرى را ترويج مىكردند، اساس و قدرت مُلک سليمانى را كه بر پايه ايمان، حكمت و عدل پيامبرى استوار شده بود، سست و بىپايه مىگرداند.
مقصود از «شياطين» آدميان ديوسيرت يا ديوان بدسيرتاند. اينها هستند كه با القائات و اعمال شيطانى و با سخنانى فريبنده مىكوشند تا دعوت پيامبران را زشت و ناجور بنمايانند: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورً»[1]: «بدينسان قرار داديم براى هر پيامبرى دشمنى را از شياطين انس و جن كه وحى مىفرستد بعضى از آنها به بعضى ديگر، سخنان پيراسته را براى فريب دادن».
از لفظ «على» در آيه «على ملك سليمان» اين معنا ظاهرتر از احتمالات ديگر است كه قدرت و گسترش ملك سليمان در تاريخ بنى اسرائيل و سرزمين فلسطين بى مانند بوده است؛ چنانكه بعضى از كشورهاى مجاور با كشور سليمانى پيمان بسته بودند و باج مىدادند. مردمان وحشى و قبايل سركش در برابر قدرت سليمانى تسليم گشتند و عيّاران و ولگردان به كار كشيده شدند. براى بناى «هيكل»[2]
و تكميل مسجدى كه داوود تأسيس كرده بود و ساختمان كاخها از هر سو متخصّصين فنى كه مصالح ساختمانى آنها چوبهاى محكم و سنگهاى تراشيده پهن و بلند بود، به سوى پايتخت سليمان روى آوردند. در زمان سليمان جنگها، اضطرابها و سركشىهايى كه تا زمان داوود ادامه داشت، از ميان رفته امنيت و صلح برقرار بود. اين مُلک و قدرت در نتيجه تعاليم و كوشش جانشينان موسى و فداكارىهاى فرماندهان با ايمان و حكمت و تدبير و عدل و دادِ داوود و سليمان به دست آمده بود. اين محيط امن و عدل و كار، طوائف مختلف را با عقايد و اوهامشان جلب كرد. به تدريج اوهام و خرافاتِ سحر و شعبده و طلسمات در ميان بنى اسرائيل و در دربار سليمان و ميان زنانِ حرمسرايش كه از ملّيّتهاى مختلف بودند و با هم رقابت داشتند، شايع شد، تا آنجا كه قدرت و سلطنت بى مانند و بى سابقه سليمان را معلول و مسبَّب طلسم و انگشتر و ساحرى سليمان و تلقينات جن مىپنداشتند! چنانكه مىگفتند خاصيت آن انگشترى و به دست كردن آن، به دست آوردن مُلك و تسخير جن گرديده است. زيرا تعليل يعنى علت جويى و نسبت دادن هر حادثهاى به علتى، از خواص و مميّزات آدمى است. از اين جهت، مردمى كه داراى عقل و انديشه نيرومند يا نيرويافته از حكمت و ايمان نباشند، نمىتوانند علل حوادث را چنان كه هست درك كنند. اينها به وهم و انديشه ناتوان خود براى حوادث طبيعى يا اجتماعى و ديگر پيشامدها، علل و اسباب وهمى و غيرحقيقى تصوّر مىكنند و داستانها مىسرايند. هر چه بيشتر اين داستانها و اوهام از طبقهاى به طبقه ديگر و از گذشته به آينده بازگو گردد، در ذهنها بيشتر جاى مىگيرد و رفته رفته به صورت حقيقى در مىآيد، چنانكه در ميان عموم مردم كوتاه انديش درباره حوادث طبيعى و پيشرفتها و شكستها و ديگر روىدادها اين گونه انديشهها پيوسته بوده و هست. آن مردمى كه گرفتار چنين انديشهها شوند و نتوانند علل هر حادثه را درست بررسى و درك كنند، هميشه در اوهام خود مىمانند و راه رشد را گم مىكنند و زيردست و زبون كسانى مىشوند كه سررشته علل را به دست آوردهاند و پيش مىروند. سِحر حلال و باطل السّحر و طلسم و انگشتر معجزآساى سليمان، همان ايمان و حكمتى بود كه خداوند به وى عنايت فرمود. سليمان، با آن حكمت و روشنبينى، زبان احتياج و كليد اداره جن و انس و حيوانات را به دست آورد و با نيروى حكمت و تدبير همه را مسخّر خود كرد. اين حقيقت در كتاب «ملوک» تورات و «اخبار ايام» آن مكرر ذكر شده است. از جمله در اصحاح سوم فراز پنجم، مىگويد:
«پروردگار در خواب براى سليمان نمودار شد و گفت: درخواست نما كه چه چيز به تو دهم. سليمان گفت: تو با بنده خود، داوود، پدر من با رحمتى بزرگ رفتار كردى، چنان كه در برابر تو با امانت و نيكى و استقامت قلب پيش رفت، و اين رحمت بزرگ را برايش نگه داشتى و به وى فرزندى دادى تا بر كرسى او بنشيند؛ اكنون هم امروز، اى پروردگار، خداى من! بنده خودت را به جاى داوود، پدرم، سلطنت بخشيدى؛ و من جوانِ نورسى هستم كه خروج و دخول در كار را نمىدانم و بنده تو در ميان قبيله توام، همان قبيلهاى كه گزيدى و آنها را بيش از پيش افزودى؛ پس به بنده ات قلبى دانا عنايت كن تا بر قبيله ات فرمانروايى كنم و ميان خير و شرّ تميز دهم … اين كلام در چشم پروردگار خوش آمد… پس گفت: چون تو چنين درخواستى كردى و براى خود چيزى نخواستى … اكنون به تو قلبى حكيم و تميز دهنده مىدهم تا هيچكس پيش از تو چون تو نباشد… پس اگر راه مرا پيمودى و فرايض و وصاياى مرا نگاه داشتى، چنان كه پدرت داوود پيمود، من روزگارت را طولانى خواهم كرد. پس سليمان از خواب بيدار شد…».
همان سان كه علم، حكمت و عدل سليمان و وزرا و اركان كشور او، ملك او را در ميان كشورها و ملل آن روز استوار و پايدار كرد و دامنه نفوذ آن را گسترش داد؛ شيوع اوهام جادوگران و خيالبافان، مانند موريانه، نخست عقول و افكار را پوک كرد و مغز حكمت و تعقل را از ميان برد، آن گاه ملك سليمان و پايه تخت وى را كه بر عقل و حكمت مستقر بود، سست و بىپايه كرد و زير عصاى قدرتش را خالى ساخت تا پس از چندى يكسره آن ملك ساقط و آن اجتماع به هم پيوسته و پيشرو متلاشى گرديد.
مىتواند مقصود از «ماتتلوا» ـ به قرينه «على» ـ دروغها و افتراهايى باشد كه به سليمان، هنگام توسعه مُلك و قدرتش، نسبت دادهاند. يا مقصود اوهام سحرى و افتراها و دروغها يا افسانهها و سرودهاى بتها باشد. در تورات، باب 11 پادشاهان، چنين نوشته شده است:
«و در وقت پيرى سليمان واقع شد كه زنانش دل او را به پيروى خدايان غريب مايل ساختند… پس سليمان در عقب «عشتورت»، خداى صيدونيان، و «ملكوم»، بت پليد عمونيان، رفت و سليمان در نظر خداوند شرارت ورزيده مثل پدر خود، داوود، خداوند را پيروى كامل ننمود. آن گاه سليمان در كوهى كه رو به روى اورشليم است مكانى بلند، به جهت «كموش» كه رجس موآبيان است، و به جهت «مولك»، رجس بنى عمون، بنا كرد…».
از مجموع تاريخ سليمان چنين دانسته مىشود كه گويا در آغاز كار، در دربار و كشور سليمان، با قدرتى كه داشت، ملل ديگر نمىتوانستند خدايان خود را بپرستند يا معابدى براى آنان برپا سازند. از آنجا كه فشار و قهر دوام ندارد و با سياست و اداره كشورى كه مردمى از ملل مختلف در آن وارد شده با هم آميخته بودند، سازگار نبود، به ويژه آنكه هنرمندان و كارگران توانا از غير بنى اسرائيل بودند، ناچار سليمان در اواخر عمر سلطنتش به ملل ديگر براى عبادت خدايان خود و ساختن معابد آزادى داد. از اين آزادى خواه نخواه همسران سليمان هم كه عقايد ملّى و ميراثى خود را نگه داشته بودند، برخوردار شدند. چون يهود در آن روز نسبت به «يهوه»، خداى بنى اسرائيل، سخت تعصّب داشتند، اين آزادى خوشايند شيوخ و عامه آنها نبود، از اين رو سليمان را به انحراف از توحيد متهم كردند و چنين افتراها و دروغهايى را درباره او شايع ساختند. همين تبليغات دروغ موجب اختلاف و بدبينى و در نتيجه رو به ناتوانى رفتن ملك سليمان گرديد.
اين بيان بنابراين است كه «على» در جمله: «على ملك سليمان» مشعر بر زيان و مخالفت باشد. و نيز احتمال دارد كه «على» براى استعلا يا احاطه باشد: «آنچه بالاى ملك سليمان، پس از تأسيس و قدرتش، گفتگو مىشد»، يا «آنچه درباره همه مُلك سليمان …» مىشود به حذف و تقدير مضاف باشد: «آنچه در عهد و زمان سليمان …».[3]
مراد از «ماتتلوا» را، چنان كه بيان شد، مىشود بافتههاى ساحران و كاهنان، يا دروغهاى مفتريان يهود گرفت؛ و مىتواند مقصود داستانهايى باشد كه در باب ملوك و اخبارِ ايام تورات آمده است: شرح حال طوايف و طبقات و صنعتگران و زنان حرمسرا و ساختمانها و روابط و طول و عرض بناها و سنگها و چوبهايى كه به كار رفته و مقادير طلا و نقرهاى كه مصرف گشته و از اين قبيل داستانها و افسانههايى كه براى سرگرمى و افتخار به گذشتگان و بيدار كردن احساسات و تعصبات قومى و غرور برترى بر ديگران سراييده مىشود و نفوس را از تقوا و ايمان و عمل صالح منصرف مىگرداند. بنابراين مفهوم آيه اين است: «اينها كتاب خدا و دستورات آن را پشت سر افكندند و به افسانههايى كه شياطين گمراه كننده از صراط حق درباره ملك سليمان همیخواندند دل دادند و از آنها پيروى كردند».
خلاصه احتمالاتى كه در كلمات قسمت اوّل آيه تا «على ملک سليمان» به ذهن متبادر مىشود اين است:
«اتبعوا»: در عمل پيروى كردند، فرا گرفتند، معتقد شدند.
«ما» بافتههاى ساحران و افسونگران؛ دروغها و افتراآت؛ داستانها و افسانهها.
از خود، يا از روى نوشته، مىخواندند؛ تبليغ مىكردند؛ زبان به زبان به هم مىگفتند؛ بر ملك سليمان مىبستند.
جنيان گمراه كننده؛ آدميان شيطان صفت؛ جن و انس.
«على ملك سليمان»: به زيان كشور سليمان؛ به زيان سليمان و كشورش، بالاى كشور او؛ درباره كشور او؛ در عهد و زمان او.
«و ما كفر سليمان». اين قسمت از آيه، سليمان را از آلودگى به كفر تنزيه مىكند. و به تناسب با بعض احتمالات گذشته، چند معنا از آن محتمل است: سليمان، از جهت عقيده يا عمل به سحر يا پيروى از ساحران، يا تمايل به خدايان ديگران (چنان كه در تورات آمده) كافر نشد، بلكه اين شياطين بودند كه كافر شدند.
نسبت حدوث كفر (كافر شدن) به شياطين و همچنين نسبت تلاوت براى مردم به آنها، قرينهاى است كه مراد از شياطين در اينجا مردمان فريبنده و بدانديش است. همى به مردم سحر مىآموختند: «يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» اين قسمت مىتواند پيوست به «واتّبعوا» و بيان آن باشد:[4] يهود از كتاب خداى روى گرداندند و از آنچه بر ملك سليمان خوانده مىشد پيروى كردند. چگونه؟ از راه آموختن سحر به مردم. بنابراين، جمله «وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَٰكِنَّ…» معترضه و براى تنزيه سليمان از كفر و نسبت آن به شياطين است. و ضمير فاعل «يعلّمون» يهود است، نه شياطين. ولى ظاهر اين است كه پيوست به جمله متصل قبل و ضمير فاعل «يعلّمون» راجع به شياطين باشد؛ يعنى شياطين كافر شدند، چگونه؟ از اين رو كه به مردم سحر مىآموختند.
در آيه اشارهاى به چگونگى سحر و درست و نادرست بودن آن نكرده است، تا نظرها و عقايد مختلف، اذهان را از مقصود منحرف نسازد. زيرا سحر و شعبده و امثال اينها، مانند همه دانشهاى تجربى و فلسفى قديم، با پيشرفت تجربه و علم، حق و باطل آن خود معلوم مىگردد. و اگر قرآن كريم در اين گونه مطالب نظرى صريح مىداد، اختلاف عقايد و بحثها و نظرها برسر آن مقصود عالى و نهايى قرآنى را از ديدهها مىپوشاند.
سِحر، نشان دادن كارها و تصرفات غيرعادى است كه در نظر عامه مردم ساحر را داراى نيروى برترى بنماياند. منشأ آن گاهى نفسانى است؛ مانند تصرّف در خيال و نفوس ديگران و خبر دادن از آينده و خاطرات اشخاص، «تله پاتى» و خوابهاى مغناطيسى و احضار ارواح، كه درباره آن بررسىهايى مىشود و اسرارى كشف شده، ولى هنوز در تحت قوانين و قواعد علمى درنيامده است. قرآن درباره كارهاى ساحران فرعونى، اشاره به اين تصرفات و چشمبندىها مىكند: «يُخَيَّل اليه مِن سِحرهم أَنّها تَسعى»،[5] «سَحَروا أَعيُنَ النّاسِ».[6] گاهى منشأ سحر نيز چابكى و سرعت در عمل يا، به اصطلاح، تردستى است. گاه منشأ آن استفاده از خواص اجسام و فعل و انفعالهاى آن و همچنين مقارنات كواكب است؛ مانند تشعشع اجسامى چون «فسفر» يا تبديل رنگ آب به خون و پيش گويى حوادث خسوف و كسوف، دورى و نزديكى ستارگان و آثار طبيعى مترتب بر اينها. اين علوم و تجربيات و كارها چون منحصر به عدهاى بوده و در ميان آنها دور مىزده، در نظر عامّه مردم نادان و بى خبر از آن، اعجازآميز و غيرعادى مىنمود.[7]
«وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ…» اشاره به محل و منشأ ديگر سحر، يا گفتارها و كردارهاى سحرآميز است. تصريح به اين منشأ و محل، گويا براى اين است كه ذهنها از آلودگى نسبت دادن سحر و مانند آن به سليمان پيغمبر، يكسره پاك و روشن گردد. الف و لام «الملكين» و اين اشاره و اجمال مىرساند كه داستان دو مَلَك بابلى و اين دو نام در ميان مردم آن زمان شناخته بوده و قرآن آن را، تنها براى عبرت و برگرداندن اذهان از افترا به سليمان، آورده است. چنانكه بسيارى از روشها و عقايد درست و نادرست امم گذشته را تنها براى عبرت و هدايت، با اشاره يا تصريح، تذكر مىدهد.
در مقابل شياطين كه با قرينه مذكور گويا مردمان بدانديش و گمراهكننده و رانده از خير بودند، «ملكين» آمده است . پس بايد مقصود از ملكين، دو مرد خيرخواه و خيرانديش و هادى خلق باشند. از اين جهت كه مردانى پاك سرشت و فرشته خو بودند، آنان را «مَلَك» مىگفتند. يا به همين جهت، قرآن مجازاً آنها را مَلَك خوانده است، و نزول بر مَلَك «ما أنزل على الملكين» اگر مقصود نزول بر فرشته باشد، جز با توجيه و تأويل، نه درست است و نه مصطلح.
از روش شياطين و تلقينهاى آنان به «تتلوا على» تعبير فرموده، تا افترا و دروغ و بى پايگى گفتههاى آنها را برساند. و از دانستههاى ملكين به «ما أنزل» تعبير شده است تا مشعر به برترى و بلندى آن مطالب باشد. ظاهر عطفِ «و ما انزل» مغايرت است؛[8] يعنى آنچه از دسترسى ساحران و عامه مردم دور و بالاتر بوده، در دسترس فكرى آن دو فرشته خوى قرار داده شد. آنها به خوبى آن را، از راه وحى و الهام يا حدس و درك درست، دريافتند. چون «انزال» به معنى فروفرستادن وحى و الهام و جاى دادن در قلب و همچنين در دسترس قرار دادن هر چيز آمده است: «و أنَزَل السَّكينة»، «و أنَزَلنا الحديد». شايد هم مقصود از فراگرفتن «ماأنزل» دريافت از سرزمينهاى ديگرى مانند هند و مصر باشد كه از سرزمين بابل مرتفعتر يا مقام آنها بالاتر بوده است؛ چنان كه مسافر را نازل گويند.
«مَلِكين» (به كسر لام) هم قرائت شده: دو پادشاه كه داراى قدرت ظاهرى يا معنوى در ميان مردم بودند.
جمله بعد: «و مايعلّمان»، بيان پاك سرشتى و فرشته خويى و روش كار و خدمت آن دو ملك است. اين دو ملك، به هرصورت كه بودند، آنچه فراگرفته بودند، به هر كه مىآموختند، پيش از آموختن يا در همان وقت، اعلام مىكردند كه ما فتنهايم! پس با عقيده و عمل به آن كافر مشو! گويا وجود و رفتار و فراگرفتهها و تعليمات آن دو ملك موجب آزمايش (فتنه) بوده است تا مردمى كه استعداد فهم و درك داشتهاند، بتوانند با ميزان شخصيت و رفتار آنها، يا معلوماتى كه از آنان فرا مىگرفتند، خود را از اغواى كاهنان و ساحرانى كه با عقول و انديشههاى مردم بازى مىكردند و آنها را مسخَّر خود مىكردند، نجات دهند. كسانى از آنها هم به سوى گمراهى و شّر مىرفتند.
مىشود كه اين دو، در نظر و عرف آن مردم فرشته خوانده مىشدند و خود را در چهره مردم خيرخواه مىنماياندند و اين كلمات «نحن فتنةٌ فلا تكفر» را براى جلب انظار و فريب خلق مىگفتند، تا آنها را خيرخواه و خدمتگزار و بافتهها و افسونهاشان را حقايق بشناسند، چنانكه جادوگرانِ اين زمان، سحر و جادوى خود را به سليمان و دانيال و بعضى از ائمه اسلام نسبت مىدهند. اگر تفصيل «ما انزل» كه چه بوده، و خصوصيات «ملكين» كه چه كسانى بودند، مورد نظر قرآن بود، بيان مىكرد. گويا نظر قرآن همان توجّه به منشأ ديگر اوهام گمراه كنندهاى است كه از بابل، مركز كلده قديم و آن سرزمين تمدن اسرارآميز، به وسيله دو تن كه اين اسرار را از ميان ديوارهاى محدود ساحران و كاهنان بيرون آوردند، در ميان ملل، به خصوص يهود، منتشر گرديد و يهود هم به نوبه خود به هرجا پراكنده شدند، اين اوهام را با خود بردند و پراكندند.
كشور كلده در ميان دجله و فرات و در دهانه خليـج فارس واقع بود. ارتباط اين سرزمين حاصلخيز از راه خشكى و دريا با مراكز علم و تمدن آن روز از شرق و غرب، مانند هند، ايران، مصر، يونان و فلسطين، از هر جهت سبب پيشرفت و نفوذ كلدانيان گرديد. دشت وسيع و دره مانند و آسمان باز و درخشان آن تا آنجا كه وسايل علمى آن روز اجازه مىداد، هوشمندان كلدانى را متوجّه مدارات، اوج و حضيض، قرب و بعد و ديگر اوضاع كواكب ساخت.[9] به همين جهت بود كه كلدانيان به تأثير روحانى اختران در همه شؤون زندگى معتقد گشتند و هياكل و صور آنها را پرستيدند. ابراهيم خليل از ميان همينها براى دعوت به توحيد و توجّه دادن به ربوبيت پروردگار برخاست. اينها كه بيش از ديگران به آثار مقارنات و بعد و قرب كواكب و خسوف و كسوف و انعكاس اشعه كيهانى در فضا و زمين و مزاجهاى آنها آشنا شده بودند، از اين مطالب پيشگويىهايى مىكردند و به حسب تأثير اين انقلابها و اوضاع در نفوس و اخلاق، گاهى درباره امورى مانند جنگ، صلح و قحطى حدسهايى مىزدند. اين گونه پيشگويىها كه بعضى از روى حساب و قواعد و بعضى از روى حدس بود، عامه را به اين صاحبان نظر و پيشگويان آن چنان متوجّه كرد كه آنها را داراى قدرت فوق العاده و مؤثر در خير و شرّ و مرجع كارگشايى مىپنداشتند. بعضى شيادان از اين توجّه و دلباختگىِ عامّه، سوء استفاده كردند و بازار ساحران و كاهنان رايج شد.
محقّقين در تاريخ تمدنهاى باستانى مىگويند:
فلسفه و هيئت از سرزمين كلده به ثمر رسيد و از كلدانيان آغاز گرديد و از طريق آنها به سرزمين فينيقيه، فارس، هند، مصر، عرب و يونان رفت. گويند نخستين دانشمند نامى كلده «زرواستره» بوده كه در زمان نمرود مىزيست. پس از او، «بيلوس»، معلم هيئت و فلك بوده كه در «230 ق .م» مىزيست. او كه براى عامه اين علم را دقيق و آسان تأليف كرد، همين احاطه و قدرت علمى و پيش گويىهاى او از حوادث كيهانى بود كه او را پس از مرگش در نظر مردم در رديف خدايان قرار داد و هيكل معبد بزرگى بر سر قبرش در بابل ساختند. پس از اين دانشمندان و فلاسفه نخستين، سحر و شعبده و نيرنگ، اخترشناسى و پيش بينى سعد و نحس و گشودن زايچه ميان كلدانيان و بابليان آن چنان رايج شد كه بابل به همين نام و عنوان خوانده مىشد و «سحر بابِلى» و «بابل ساحران» برسر زبانها افتاد. از همين رو قدرت تمدن و علم و اجتماعشان به ضعف و انقراض گراييد.
«آلبرماله» در كتاب تاريخ ملل شرق و يونان مىگويد :
«مردم كلده اموات را حرمت مىكردند و به اين كار بسى علاقه داشتند، زيرا به گمان اينها ارواح مىتوانند به زمين برگشته زندگان را آزار كنند… از اين گذشته، معتقد بودند كه عده زيادى از اَجِنّه بدكار و شياطين نامرئى روى زمين در كمين نشستهاند و مردم را اذيت مىكنند. شياطين را به صورتهاى زشت تصوير مىكردند و به آنها تنه انسان و سرو پاى حيوان مىدادند. يكى از كتابهاى آشورى شياطين را اين طور وصف مىكند: آنجا زوزه مىكشند، اينجا در كمين نشستهاند؛ كرمهاى بزرگى هستند كه آسمان سرداده؛ بسيار مهيباند؛ زوزهشان شهر را فرا مىگيرد، زاد و ولدشان از درون خاك بيرون مىريزد… مردم كلده، براى اينكه از دشمنان ناديده خود را حفظ كنند، به جادوگران و ساحران متوسل مىشدند. سَحَره مردمان مخوف و مقتدرى بودند، زيرا اين قوه در آنان بود كه زنجير از گردن شياطين برگيرند و طالع بد را وبال گردن مردم سازند. راه طرد شياطين، خواندن اذكار و اوراد و پاشيدن آب متبرك و جوشاندن علفهاى جادو بوده است. به وسيله نوارهايى كه به اشكال متبرك دستدوزى مىشد و طلسمات و تعويذاتى كه اسباب سفيدبختى مىگرديد خود را از شّر شيطان محافظت مىكردند استعمال طلسم و تعويذ و علفهاى جادو و اوراد را كه به كار رفع و دفع سياهبختى مىرفت، مردم كلده در سرتاسر دنياى قديم منتشر كردهاند… پيشتر گذشت كه مردم كلده جايگاه بزرگترين خدايان خود را در مهمترين ستارگان آسمان، يعنى خورشيد و ماه و سيّارات قرار داده بودند. عموماً در آسمان كلده ستاره پرتو تندى دارد و مردم اين سرزمين هر ستاره را مظهر يكى از صفات ربوبيت دانستهاند و مفسّر و ترجمان اراده خداوند پنداشتهاند و گمان مىكردند كه با رصد ستارگان مىتوانند به مشيت الهى پى ببرند و از حركت آنها حدس بزنند كه چه اتفاقاتى در زمين روى خواهد داد. از اين قرار كَهَنه غيب هم مىگفتند؛ و مخصوصاً در پيشگويى آتيه مردم يد طولايى داشتند. به نظر ايشان طالع هر كس منوط به جايى است كه در موقع تولّد او ستارگان نسبت مخصوصى با يكديگر داشتند. بنابراين، هركه به دنيا مىآيد ممكن است ستارهاش بد يا خوب باشد. اين نوع غيب گويى را مردم يونان «زايجه كِشى» نام دادهاند؛ و دقتى را كه به قصد كشف اوضاع آينده در احوال ستارگان به عمل مىآيد، علم احكام گفتهاند. پس علم احكام شاخهاى از غيب گويى بوده است. كاهنان كلده راههاى ديگرى نيز براى پيش گويى داشتند كه از آن جمله تعبير خواب بوده. راه ديگر كيفيت دل و اندرون جانداران؛ به خصوص در حين امتحان امعاء و احشاء حيوانات قربانى و خصوصاً جگر آنها بود. و راه ديگر اشكالى بود كه وقتى قطره روغن در آب مىافتاد، به خود مىگرفت».[10]
به احتمال ضعيفى «ما» در «ما أنزل» نافيه و عطف به «ما كفر سليمان» است: سليمان كافر نشد… و بر دو ملك نازل نگرديد. «مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ…» را نيز مىتوان چنين معنا كرد: و تعليم نمىدادند كسى را تا آنكه بگويند ما فتنهايم، پس كافر مشو!
«فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ». آن دو ملك براى آزمايش و بيدارى عقول و نجات نفوس از افسون كاهنان و ساحران، آنچه از رموز سحر، پيش گويىها، تأثيرات نفسانى و مانند آنها دريافته بودند، تعليم مىدادند، ولى بدانديشانى، آنچه از آنها فراگرفته بودند در راه تسخير نفوس و تفرقه و بريدن پيوندهاى زندگى و روابط اجتماعى به كار بردند و آنچه را سودمند بود رها كردند و اين افسونگرىهاى تفرقه افكن را در جهان منتشر كردند.
«فيتعلّمون» گويا اشارهاى است به نشر اين تعاليم از بابل به وسيله اين دو. و شايد آن تجربيات و دريافتها قبلاً فقط رموزى در ميان كاهنان و ساحران بوده است . و «ما يفرّقون …» اشاره به سوء استفاده مردمى از اين تعليمات و بريدن ميان زن و شوهر، نمونه اثر كار پست آنها و قطع رابطه و اخلال در زندگى خانواده است.
گرچه فراگرفتهها و كارهاى اين ساحران چنين آثارى داشت، ولى اين اعمال و آثار آن بر خلاف قوانين خلقت و خارق عادت، چنان كه مردم بى خبر و نادان مىپنداشتند، نبود، بلكه مرتبط و معلول قوانين و نواميس الهى بود:
«وَمَا هُم بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ». اين بيان توجّه دادن به علل و اسباب پنهانى اين آثار است تا آدمى، با فكر و تدبّر و بررسى، اين گونه علل را كشف كند و خود را از اوهام و عبوديّت كاهنان و افسونگران برهاند؛ و هم تذكّرى است به علّت العلل و مسبّب الاسباب و توحيد در فعل و مشيّت، كه مقصد عالى قرآن است. پس از بيان اثر ناچيز اين فراگرفتهها و استناد آن به علل و اسباب عادى، وضع عقلى و روحى اين مردم فرومايه (يهود، يا بابلىها، و يا عموم ملل منحط) را يادآورى مىكند، كه به جاى فراگرفتن دانشهاى سودمند در پيشرفت زندگى و نيرومند شدن خردها و خوىهاى آدمى، چيزهايى را فرا مىگرفتند كه سودى نداشت و زيان آور هم بود:
«وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنفَعُهُمْ». از بررسى احوال ملل و زندگى كسانى كه دنبال مطالب و معلوماتى هستند كه با سنن زندگى سازگار نيست، اين حقيقت را به خوبى معلوم مىدارد كه جويندگان و خريداران اين چيزها، از زندگى برترى كه قدرت و عزت و كمال دربرداشته باشد بهرهاى ندارند و پيوسته در حال پستى، دريوزگى و زبونى به سر مىبرند. اين گونه تيرهبختان چگونه مىتوانند طالع سعد ديگران را بگشايند؟ و چگونه مردمى از آنها چنين انتظارى دارند؟
«وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ». «لام» تأكيد و «قد» تحقيق و «علموا» كه راجع به عموم فراگيرندگان و پيروان آنهاست، و «لام» جواب قسم، بر زيان بخش بودن پيروى از سحر و ساحرى به شدت تأكيد مىكند. اگر مقصود از «فى الآخرة» عالم قيامت باشد، چگونه قرآن علم عمومى و محقَّق آن مردم را گواه مطلب آورده است و چگونه آن مردم وهم پرست و كوتاه انديش به زيان و بىنصيبى اخروى اين مشتريان، علم تحقيقى داشتند؟!
عقبماندگى پيروان اوهام و بازيگران با عقول، از كاروان حيات و بىبهرگى آنها از سعادت معلوم و مشهود است. آنچه از اينها پوشيده است زيانهاى معنوى و از ميان رفتن سرمايههاى نفسانى است:
«وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ». اين زيان نفسانى، چون بسى مهم است و براى عموم فهميدنى نيست، به تأكيد «لبئس» آغاز شده و به «لو»، كه براى شرط ممتنع است، ختم گرديده. پس علم اوّل «و لقد علموا» راجع به زيان ظاهرىِ مشهود و علم دوم راجع به زيان باطنى معقول است و توهّم تنافى ميان آن دو بىجاست.
اگر آن مردم به جاى پيروى از سحر ساحران و كهانت كاهنان، از هدايت پيامبران پيروى مىكردند و به نور ايمان خردها را مىافروختند و با تقوا زندگى خود را سامان مىدادند، از جانب خدا و از هر سو خيرات به آنها روى مىآورد و بهره محقق شان بيش از اين بود كه به خيال خود از اين اباطيل انتظار داشتند:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيْرٌ لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ». «لو» در آغاز و ختم اين آيه نيز اشاره به اين دارد كه انديشههاى كوتاه آنان به اين حقيقت نمىرسد و لياقت بهرهمندى از ايمان و تقوا را ندارند.
اشارات، كلمات، قرائات و تركيبهاى اين آيه طولانى «واتبعوا…» تاب معانى و احتمالات بسيار و شگفت انگيزى دارد. آن سان كه سحر و شعبده و تأثيرات نفسانى آن كه مورد نظر آيه است، شعبههاى بسيارى دارد و محققين درباره حق و باطل بودن اين فنون نظرهاى مختلفى دادهاند و ريشه علمى و نفسانى بعضى را تا اندازهاى بررسى كردهاند و بعضى از اسرار آن هنوز مجهول است. بعضى از مفسّرين نيز تركيبات و احتمالات نزديك به ظواهر اين آيه و دور از آن و افسانههايى را كه پيرامون چگونگى اين داستانها بافته شده است، به بيش از يك ميليون رساندهاند! شايد بهره بيشترى از مطالب هدايتى و تربيتى اين آيه، مانند مطلب علمى آن، براى آيندگان باشد.
اين آيه، با اشارات و كلمات كوتاه و بيان جامع، مطالب و صورتهايى را در ذهن دريابنده منعكس مىكند و به شتاب از يك يك آنها مىگذرد: يهود را مىنماياند كه پس از چندى كه هدايت و دعوت پيامبران و سُنن الهى را پيروى كردند و شياطين را محكوم تدبير خود ساختند، پيرو وسوسهها و تلقينات اينان شدند و كتاب و سُنن الهى را پشت سر افكندند. اواخر ملك سليمان را مىنماياند كه در آن روزگار ميدان براى افسونگران و ساحران گمراه كننده باز شد تا آنجا كه مىخواستند دامن پاك سليمان را آلوده سازند و چهره پيامبريش را بپوشانند. آن گاه با جمله كوتاه: «و ماكفر سليمان» سليمان را تبرئه و چهره پيامبريش را مىنماياند. و با جمله «وَلَٰكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ»، كفر شياطين و پردههاى تاريك افسونها و جادوگرىهاى آنان را نشان مىدهد؛ گويى اينها مردم را دسته دسته در هر گوشه و كنار پيرامون خود جمع كردهاند و آنها را سرگرم گمراهىهاى خود مىدارند. از كجا و چگونه در كشور ايمان و هدايت و حكومت سليمانى، سحر و افسون رايج گرديد؟ «وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ… »، منشأ آن را مىنماياند و گوشهاى از شهر عظيم و اسرارآميز بابل را با كاهنان و ساحرانش نشان مىدهد. در اين شهر، از يك سو بناها و هياكل بزرگ و مفخّم و بوستانهاى معلّق[11] و كاهنان و ساحران به چشم مىآيند كه مردم را مسخّر اوهام كردهاند؛ و از سوى ديگر، از لوازم اين اوهام و اجتماعات، گسترش مراكز فساد و افزايش زنان و دختران پردهدر و بىعفت و مجامع لهو و طرب بوده است كه ساحران مردم را با آنها سرگرم مىداشتند.[12] در اين ميان، دو مرد ملكوتى صفت، با چهره درخشان و عمامههاى سفيد و جامههاى بلند كتانى و موهاى روغن زده،[13] به هدايت و تعليم عامه مردم برخاستهاند تا مانند سقراط حكيم، طلسم اوهام را بشكنند و مردم را از افسون كاهنان، كه همدست طبقات حاكمه بودند، و از آلودگى به فحشا برهانند. شايد از اين جهت قرآن كريم آنها را «مَلَک» ناميده كه نه پيامبر و از جانب خدا بودند و نه مانند عموم فلاسفهاى كه خود را از مسئوليت براى نجات خلق بركنار مىدارند، و نه چون عامه مردمى كه مسخر اوهام مىشوند. پس اين نام «مَلَک» از هر عنوانى براى آنها مناسبتر است. اينها رموز سحر و شعبده و كهانت را كه محصور ميان كاهنان و مخصوص آنان بود، براى عموم بيان مىكردند و پرده اوهام را كنار مىزدند. به همين سبب و از همين جا اين رموز در ميان مردم آن سرزمين شايع شد تا آنجا كه در ميان يهود و محيط آماده مُلک سليمان سرايت كرد.
همين آيه، كه چون شهابى ثاقب، براى طرد اوهام و تلقينات شياطين است، چنان اوهام و بافتههاى اسرائيلى ـ كه بعضى از آنها در قيافه روايات اسلامى درآمده ـ پيرامون آن را فراگرفته و حقيقت روشن آن را پوشانده كه اذهان را از هدف هدايت و تربيت قرآن منصرف مىگرداند.
چون اين اوهام پيوسته نفوس را از درک صحيح و منطقى حوادث و اصول خلقت و واقع بينى و عمل شايسته منصرف مىدارد، هر ملتى كه گرفتار اين گونه اباطيل شود راه انقراض و ذلت را در پيش مىگيرد و علتالعلل انقراض تمدنهايى مانند كلده، روم، مصر و ملك سليمان همين بوده است؛ ديگر علل، چون گرفتارى به استبداد حكومتها و سرگرمى به فحشاء، از لوازم و آثار آن است. سرزمين غرب تا مقهور دستگاههاى كهانت و سحر و شعبده بود، نتوانست چشم باز كند و اسرار خلقت و قوانين حيات را بررسى كند. دكارت كه مردى موحد بود و نظرياتش از مؤثرترين منشأهاى انقلاب فكرى و علمى اروپا گرديد، راجع به خودش مىگويد: «بر قدر و قيمت تعليمات خبيثه هم آن اندازه خود را آگاه مىدانستم كه از وعدههاى كيمياگران و اخبار اهل تنجيم و دروغهاى ساحران و نيرنگها و يا گزافه گويىهاى كسانى كه بيش از معلومات خود داعيه دارند فريب نخوردم».[14]
با آنكه اين آيه به صراحت منطوق و مفهوم، عقيده و عمل به اين اوهام را سه بار محكوم به كفر كرده: «وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَٰكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا» و با آنكه فقهاى عالى قدر اسلام و اماميه، سحر و احكام آن را حرام و هر كه آن را حلال شمرد كافر و خونش را مباح دانستهاند، چنان كه فقيه بزرگوار شيعه شيخ مرتضى انصارى اعلى اللّه مقامه ـ روايات و فتاواى علما را نقل كرده و خود نظر داده است»[15] با همه اينها امروز مسلمانان بيش از ملل ديگر گرفتار انواع سحر و كهانتاند!
//پایان متن
[1] الانعام (6)، 112.
[2] معبد.
[3] حرف «على» به معنى «بر» به معانى و منظورهاى گوناگونى مىآيد. به معناى زيان (عليه) در برابر (له) به معناى سود و نفع؛ به منظور استعلاء (برترى جستن) و احاطه (دربرگرفتن). و منظورهاى ديگر…مؤلّف احتمال ديگرى هم دادهاند كه ممكن است كلمهاى مانند عهد و زمان به ملك سليمان اضافه شده باشد كه در لفظ حذف شده بايد آن را در تقدير گرفت، در اين صورت معناى قسمت اوّل آيه چنين مىشود: «آنچه شياطين در عهد و زمان سليمان بر كشور و پادشاهى او پىدرپى در گوشها فرو مىخواندند و مردم را نسبت به سليمان بدبين مىكردند».
[4] منظور نويسنده اين است كه: «به مردم سحر مىآموختند» توضيح و چگونگى «پيروى كردند»، است .
[5] «از سحر آنان چنين به خيال او مىرسيد كه آن [چوبها و طنابها مانند مار] به سرعت حركت مىكنند».طه (20)، 66.
[6] «چشمهاى مردم را افسون كردند». الاعراف (7)، 116.
[7] هر پديدهاى در جهان آفرينش وجود دارد در چارچوب حساب و كتابى دقيق و قانونى روشن از جهان هستى است : «لا رطبٍ و لا يابسٍ الّا فى كتابٍ مبينٍ» (الانعام (6)، 59): هيچ تر و خشكى نيست مگر در آيين نوشتى روشنگر قرار دارد. و انسان پيوسته مىكوشد كه اين قوانين و اسرار را كشف كند و با شناخت آنها برطبيعت مسلّط گردد و آن را به خدمت خود درآورد. اين شناخت مراحلى دارد، در مراحل نخست كه شناخت اندك و ابتدايى است و زواياى مختلف آن روشن نشده، مىتواند مورد سوء استفاده كسانى كه تازه به اندكى ازاسرار آن دست يافتهاند قرار گيرد و عوام ناآگاه و بىخبر از تجربيات علمى را فريب دهد. اين افراد شيطان صفت و مردمفريب در كار خود به مهارتها و تردستىهايى مىرسند و بدين وسيله مردم را به كارهاى خود جذب مىكنند و نام افسون و جادو و سحر و شعبده و چشمبندى و تردستى بر روى كار خود مىگذارند.عدهاى ديگر به برخى از اسرار و قوانين طبيعت بىجان و جاندار پى مىبرند و با شناخت جنبههايى از رازدرون انسان و طبيعت و پى بردن به ارتباط آن دو با يكديگر، به كارهايى دست مىزنند كه پايه و مايه علمى دارد، ليكن براى ديگران شگفتانگيز است، مانند «تله پاتى» يا ارتباط با افراد از راه دور، «خواب مغناطيسى» يا اثر گذاشتن بر روى شخص به وسيله امواج الكترومانيتيك مغز او كه در دانش روانپزشكى نوين، بخصوص در آمريكا و اروپا، جايگاه مهمى به خود اختصاص داده در دانشگاهها تدريس مىشود.دسته سوم از اين گونه جريانها، ستارهشناسى است كه از پرستش ستارگان در روزگارهايى و جاهايى ازجهان گرفته تا شناخت علمى آنها در نوسان بوده است . در روزگار قديم، صرفنظر از پرستش ستارگان،حركت آنها و دورى و نزديكى ستارگان و سيارات به يكديگر و به زمين، يكى از مباحث مهم ستاره شناسان وپيشگويىكنندگان و كاهنان بوده است . اگرچه تأثير كواكب و ستارگان بر روى يكديگر و كرات ديگر و ساكنان زمين از نظر علمى انكارپذير نيست، ليكن روىكرد غير علمى و خرافى و افراطى روزگار كهن، و به صورتى گسترده در ميان ملل متمدّن امروز، را نمىتوان به شكلى علمى پذيرفت .به هر حال، هميشه در روزگار كهن و عصر جديد، كسانى بوده و هستند كه به منظور سودجويى و اظهار قدرتو خودنمايى، از اين مسائل به سود خويش و زيان مردم، استفاده مىكردهاند.
[8] چنان كه مؤلّف بيان كرده است؛ «آنچه شياطين همى درباره مُلك سليمان مىخواندند و…» با جمله بعد «و چيزهايى را كه بر دو فرشته، در بابل، هاروت و ماروت، فرود آمده بود.» مغايرت دارد، زيرا خواندههاى نخستين از افتراها و دروغپردازىها و گفتههاى بىپايه شياطين درباره كشور قدرتمند سليمان است كه از سطح پايين و پست و با هدف سست كردن پايههاى قدرت و از ميان بردن وحدت آن كشور پخش و پراكنده مىشد، و در برابر آن، چيزهايى كه بر دو فرشته، يا دو انسان فرشتهخوى، در بابل فرود آمده بود، آموزشهايى بود از سطح بالاتر براى خنثى كردن شايعات و افتراهاى شيطان صفتان. لذا واو عطفى كه ميان اين دو جمله آمده براى نشان دادن مغايرت اين دو گونه القاها و آموزشهاست.
[9]سيارگان هر يك در مدارى معين حركت مىكنند و در ضمن حركت به نقطه معينى مانند خورشيد يا سياره زمين، دور و نزديك مىشوند و به بالاترين نقطه مدار(اوج) يا پايينترين نقطه مدار(حضيض) مىرسند. ستارهشناسان بر روى نزديكى و دورى و اوج و حضيض آنها حسابهايى باز، و هر وضعى از اوضاع آنها را تفسير و تحليل مىكنند و نتايجى مىگيرند. گويا نخستين بار اين بابليان بودند كه چنين محاسبههايى را درباره اوضاع مختلف كواكب آغاز كردند.
[10]ماله، آلبر و ژول ايزاك، تاريخ ملل شرق و يونان، ترجمه عبدالحسين هژير، انتشارات علمى و دنياى كتاب،تهران، 1362، ص 84ـ86.
[11]هرودوت، مورخ مشهور، مىنويسد: «شهر بابل بر پهنه وسيع مربع الشكلى بنا شده است كه طول هر يك از اطراف آن 120 فرسخ و محيطش 480 فرسخ (گويا ميل) بوده است. و اين مسافت را خليج عميقى كه همواره از آب مملو است احاطه كرده و بعد از خليج ديوارى براى اين شهر بنا شده است كه 335 قدم ارتفاع و يكصدقدم قطر و صاحب 250 برج و يكصد عدد دروازه برنجين است . و اغلب اين حصار از آجر بنا گشته . رود فرات اين شهر را به دو قسمت منقسم مىكند و بر طرفين رود، حصارى براى جلوگيرى از دشمنان تأسيس يافته كه آن را نيز درهاى برنجين است كه به نهر پايين مىرود. از جمله بناهاى معظم اين شهر قصر سلاطين است كه برمحل مدوّرى بنا شده و حصار محكمى آن را احاطه كرده است . و هيكل «بيل» [: معبد بت بيل ] نيز از جمله عمارات عظيمه اين شهر است و تماثيل و آلات طلايى بسيار نيكو و شكيل در آنجاست و بوستانهاى معلق درآن بوده كه ارتفاع آن از سطح زمين در حدود 75 قدم بوده و از هر نوع درخت و نباتات خوشنما در آن كاشته بودند. قطر درختهاى تناور آن به دوازده قدم مىرسيده است . اكنون همه اين بناها با خاك يكسان شده [است. اكنون از ويرانههاى آن، سه اثر مانده است، اثر] اوّل آن است كه اعراب آن را بابل مىگويند و دورنيست كه بقاياى هيكل «بيل» باشد. دوم قصر مشهور «نبوكدنصّر»… سوم برج نمرود است و آن بقاياى هيكلى است كه براى خدايى [به نام] «بيو» تقديس كرده بودند. بعضى از سياحان از روى جهالت آن را برج بابل خواندهاند، با آنكه جميع دول كه بر كلدانيان دست يافتند به خرابى آن كوشيدند و اسكندر كبير ده هزار نفر را بر خراب كردن آن گماشت، تا به حال به محو آن دست نيافتهاند» (نقل از قاموس كتاب مقدّس، ترجمه وتأليف مستر هاكس).
[12] اين اوضاع و احوالى است كه مورّخين درباره اواخر تمدن بابل ذكر كردهاند.
[13] مورّخين اعيان و علماى بابل را اين چنين توصيف كردهاند. (تاريخ كتاب مقدّس، ذيل لغت بابل).
[14]سير حكمت در اروپا، نگارش محمدعلى فروغى، تهران، 1344 (ج1، ص187).
[15]الانصارى، شيخ مرتضى، المكاسب، چاپ تبريز، خط طاهر خوشنويس، ص 32.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad