يا أَيُّها النّاسُ اعبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم وَالَّذِينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ(21)
الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأرضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزقاً لَّكُم فَلا تَجعَلُوا لِلّهِ أَندادًا وَأَنتُم تَعْلَمُونَ (22)
اى مردم، به هوش آييد؛ آن پروردگارتان را پرستش كنيد كه شما و همه پيشينيان شما را آفريده است، باشد كه پروا پيشه گيريد.21
آن خدايى كه زمين را براى شما بستر رام و گسترده گردانده و آسمان را بنا (اساس) قرار داده و از آسمان آبى [سرشار] فروفرستاده و به سبب آن از هرگونه ثمرى براى روزى شما بيرون آورده است. پس براى خدا همانندهايى نگيريد، با آنكه مىدانيد [خدا را همانندى نيست]. 22
يا: حرفى است كه وضع شده براى بانگ زدن و ندا در دادن بر كسى كه در مكان دورى باشد. به كسى كه نزديك است، از جهت تعظيم يا بيرون آوردن از غفلت خطاب مىكنند.
أَيُّ: واسطه اتصال يا با الف و لامِ تعريف و براى جنسِ مبهم است.
ها: براى تنبيه به كار مىرود. اين گونه خطاب و ندا در قرآن بسيار آمده. انسان غافل و فراموشكار يا خوى گرفته و درمانده در خيالات و اوهام را (چنان كه پيش از اين در معناى «انسان» گفته شد) كه از توجّه به خود و خالق و موقعيت خود دور مانده، با چنين ندايى به هشيارى و توجّه مىخواند تا از دورى به نزديكى و از غفلت به هشيارى و از ابهام به وضوح گرايد؛ مانند كسى كه در غفلت و بى خبرى و خواب گران به سر مىبرد و خطرى از هر جانب متوجّه اوست، هشيار كننده از دور فرياد مىزند و نزديك مىآيد تا با تكان دادن او و يادآورى نام و عنوانش، مگر وى را به خود آرد و از جاى برانگيزد.
خلق: چيزى را به اندازه مخصوص به خود، بدون زياد و كم، درآوردن؛ آفريدن به اندازه و مقدار.
«ألّذى خَلَقَكُم» صفت توضيحى براى «رَبَّكُم» است، تا انديشهها را بيدار و متوجّه سازد كه ربّ و مربّى شما همان است كه صورت ظاهر و باطن شما و پيشينيان شما را به اندازه و مقدار آراسته و پديد آورده، نه آنچه و آنكه به وهم و عادت، رب و ارباب گرفتهايد، همچنين است جمله «الّذى جَعَلَ …».
جعل، چون به دو مفعول متعدّى شود، به معناى «صَيَّرَ» (گرداندن) و چيزى را پيوسته از وضعى به وضع ديگر و از صورتى به صورتى ديگر درآوردن است.
فراش، مصدر به معناى مفروش است، يعنى بستر گسترده براى آسايش و آرامش.
بناء، مصدر به معناى مبنا، كه متعدّى به «عَلى» يا «باء» مىشود. يعنى بناشده بر آن يا به آن.
اين دو جمله از معجزات علمى قرآن است. با آنكه نظريه تحولات زمينى و پيوستگى آن به آسمان در آن زمان از خاطرى خطور نكرده بود، قرآن با كلمه «جعل» و «بناء»، به دورانهاى پيش از گسترش زمين و آمادگى آن و پايه و اساس بودن آسمان براى زمين و آسمانهاى برتر براى عوالم زير، اشاره يا تصريح مىكند.
نِدّ: دو چيزى كه در ذات يا صفات ممتازه همانند باشند و «مِثل» اعم از آن است.
آيات سابق درباره هدايت و ايمان و كفر، حقايق ثابت و جامعى از اختلاف معنوى و اخلاقى و سازمان درونى اين سه گروه را بيان كرده است. همين اختلاف، منشأ اختلافات ديگر شده و جنگها و محروميتهايى را، به عناوين و نامهايى، به بار آورده است. مىگويند: اختلاف و ستيزهها نتيجه برخورد منافع و بهرهبردارى انحصارطلبانه از سرچشمههاى طبيعت است. مگر بدون اختلاف و جنگ، فرد يا جمعى، نمىتواند از طبيعت بهرهبردارى كند؟ اندازه منفعت و بهرهبردارى چيست؟ مىگويند: خوى آز و برترى جويى است كه بشر را به جان هم انداخته و صفها و مسلكهايى پديد آورده است. انگيزنده اين خوىها چيست و چرا انسان بايد بيش از نياز خود بجويد و خود و ديگران را به رنج اندازد؟! مىگويند: اختلافات ذاتى است، با آنكه سازمان عمومى نفسانى انسان و ذاتياتش مشترك است و اختلاف در امور خارج از ذات مىباشد. آنچه منشأ اختلافات شده همان اتخاذ معبودهاى مختلف است. زيرا انسان در وجود، خلقت، تدبير، تربيت، موت و حيات و سراسر هستى، نيازمند و مخلوق و مربوب ديگرى است. پس، ناچار ربّ و خالق و رازقى را مىپرستد و سر تسليم در پيشگاه او مىنهد و به وى تقرّب مىجويد. چيره شدن حواس، اوهام و تقاليد بر عقل فطرى، آن ربّ و معبود مطلق را به صورتهاى محدود گوناگون درمىآورد، و هر چه را موجب و منشأ روزى، قدرت و هستى خود پنداشت، به همان دل مىبندد و همان را مىپرستد. اختلافات از همين جا شروع مىشود!
در اين آيه با نداى هشيارى عمومى همه را فرامىخواند كه از بند عادات و پرستش غير خدا خود را آزاد سازند و به او (خداى واحد) روى آورند.
«يا ايُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّكُمُ …» عبوديت لازمه ادراك ربوبيّت است. اين ادراك، فطرى و وجدانى است. انسان نمىتواند خود را مربوب نداند؛ پس نمىتواند معبودى نگيرد؛ تا آن معبود، كه و چه باشد! آن پروردگارى كه شما و پيشينيان شما را آفريده، آنچه از خود يا از گذشتگان يا متعلّقات زمين و آسمان به خدايى گرفتهايد، همه را آفريده و تدبير و تقدير آنها به دست اوست. تذكر به خَلق پيشينيان گويا اشاره به عقايد و آرایى است كه از گذشتگان به آيندگان رسيده و عوامل وراثت و تعظيم گذشتگان، آن را در نفوس محكم ساخته و مانند زنجيرهاى آيندگان را به دنبال گذشتگان مىكشاند. با اين حركت فكرى و توجّه انسان به ربوبيّت و خلقت خود «ربُّكم» و «خَلَقَكُم» با اضافه به ضميرِ مخاطب همين معنى را مىرساند و تدبير زمين و آسمان، مىتواند اين زنجير پيوسته عادات و تقاليد را بگسلاند و عقل را آزاد سازد. پس عبوديت، كه اثر احساس به ربوبيت است، چون فطرى و وجدانى انسان است، جاى پرسش نيست كه چرا «اعبدوا ربكم»؟ زيرا آنچه موجب پراكندگى در عبادت شده، همان بندهاى عادات و تقاليد است. يعنى شما كه معبودى را به هر صورت مىپرستيد، عقل را آزاد سازيد و نظر را برتر آوريد و با تفكر در خلقت خود و جهان، ربّ حقيقى را بشناسيد و او را عبادت كنيد. شرك و كفر نتيجه عادت و غفلت است . اين آيه با بلاغت مخصوصى، پس از بيان و توصيف حال سه فرقه مؤمن، كافر و منافق، روى خطاب آورده و با نداى هشيارى همه بشر را كه در ادراكات اوليه يكساناند، مخاطب ساخته است.
«لَعَلَّكُم تَتَّقون» توجّه و هشيارى به ربوبيّت موجب عبوديت و آن، موجب تقواى مستمر و متكامل مىگردد. گرچه ظاهر اين است كه اين جمله تعلق به «اعبُدوا» دارد، ولى ضمناً به «خَلَقَكُم» نيز وابسته است. اين فشرده نيروها و استعدادها كه به صورت آدمى درآمده، بايد ضمير و فكر خود را به مبدئى بپيوندد و به او روآورد كه كمال و قدرتش غيرمتناهى و برتر از غيرمتناهى است تا شايد احساس مسئوليت نسبت به سرمايههاى معنوى در وى بيدار گردد و استعدادهاى خود را با هم و هماهنگ به كار اندازد و هر چه بيشتر پيش رود، همين سرّ تقواست (چنان كه پيشتر گفته شد). تقوا با كلمه «لَعَلَّ» و فعل مضارع «تتّقون» آمده، زيرا عبادت در نفوس عموم اين حركت و مسئوليت را ايجاب نمىكند و اگر اين مسئوليت و حركت نفسانى هم شروع شود، دوام و استمرار ندارد؛ چون اين مسئوليت نسبت به خود و خدا در انسان بيدار شد، مشمول هدايت قرآن مىشود.
با توجّه به آنچه گفته شد، نظم و پيوستگى اين آيه با آيات آغاز سوره ـ هُدًى لِلْمُتَّقينَ ـ و راه براى رسيدن به مقام تقوا هويدا مىگردد؛ وگر نه جاى اين پرسش بود كه چون قرآن تنها هدايت براى متّقين است، راه و وسيله رسيدن به تقوا چيست؟ هر چه غير آن مبدأ هستى و كمال است، نه قوا و استعدادهاى آدمى را برمىانگيزد و نه احساس مسئوليت در او ايجاد مىكند. و چون هر چه غير او محدود است، عبادت و توجّه و هدف قرار دادن آن، انسان را متوقف و محدود و نيروهاى فردى و اجتماعى را پراكنده مىسازد. اگر تا به حال ايمان به چنين مبدأ و عبادت آن از وظايف و فضايل فردى به شمار مىآمد، امروز كه پيوستگى مردم جهان همواره بيشتر مىگردد، احتياج گرائيدن به يك مبدأ و توحيد فكرى بيشتر احساس مىشود، بلكه در حساب ضروريات جهان امروز در مىآيد. اگر تا امروز اين حقيقت به صورت آداب و رسوم محيطى و نژادى درآمده، از اين پس آن را بايد يگانه راه و چاره پيوند بشرى و دستور صلح و سلامت عموم دانست. قرآن در اين آيات همه را فرا مىخواند تا به خلقت خود و جهانى كه در آن به سرمى برند هوشيار شوند و جهان را با همه نعمتها و زيبايىهاى آن، از يك مبدأ و براى بهره گيرى همه بدانند؛ و چون همه در مهمانسراى او هستند، همه او را بپرستند. امروزه پيشرفت و تكامل فكرى و وابستگى زندگى، اين هشيارى را به عموم داده است.
«الّذى جَعَلَ لَكُمُ الأرضَ …» خداوند زمين را پس از دورانهاى طولانى، آماده و گسترده براى همه ساخته و از زمانهاى دراز، پيش از ظهور انسان، منابع و معادن را در درون و روى آن ذخيره كرده و هوا و آب و نور را در آن فراوان پديد آورده و از دسترس بشر دور ساخته تا همه از آنها بهره گيرند و كسى را قدرت احتكار و جلوگيرى از آن نباشد. اينها آيات ربوبيت پروردگار و نشانهاى يكتايى وى و اصول نعمت است؛ اصلِ ربوبيتِ خلق، جعل، تدبير، رزق. آيا ديگر مىسزد كه براى او مانند گيريد؟ در همه اين صفات يا بعض آن، به غير او گراييد و در برابر جز او سر تعظيم فرود آوريد و زبان شكر گشاييد؟ با آنكه اگر پرده عادات و تقاليد را بدرّيد، در پرتو عقل فطرى مىدانيد كه جز او معبود بحقى نيست: «فَلا تَجعَلوا لله اَنداداً وَ أَنتُم تَعلَمون».
اين خلقت انسان، با حواس و نيروهاى فراوان، اين زمين فرش شده با منابع و ذخاير بى پايان، اين آبهاى ريزان، اين سفره گسترده در كوه و دشت و بيابان، با روزىها و ميوههاى رنگارنگ آن، همه از او و براى تو انسان و بازگشت به سوى اوست؛ پس بيان مقصود از آمدن در اين سراى و نظامنامه زندگى در آن و چگونگى بهرهبردارى از نعمتهاى آن هم بايد از او باشد. آن بيان و دستور همين قرآن است. پس با تفكر و تعقل در آن، تاريكىهاى شك و ريب را از برابر ديده عقل بزداييد و به نور هدايت آن، عقل را فروزانتر كنيد.آيه بعد «و إن كُنتُم …» كه با واو آغاز شده، همين ربط كتاب تشريع را با كتاب تكوين مىرساند كه هر دو بايد از يك مبدأ باشد.
//پایان متن
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad