«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ۚ فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَىٰ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» ﴿٢٧٥﴾
«يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ» ﴿٢٧٦﴾
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» ﴿٢٧٧﴾
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» ﴿٢٧٨﴾
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ» ﴿٢٧٩﴾
«وَإِنْ كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيْسَرَةٍ ۚ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ﴿٢٨٠﴾
«وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ» ﴿٢٨١﴾
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ذَٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» ﴿٢٨٢﴾
«وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَىٰ سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ» ﴿٢٨٣﴾
«لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» ﴿٢٨٤﴾
آنان که همی رباخورند برنخیزند مگر همچون کسی که شیطان با مس خود وی را به آشفتگی دچار ساخته، این بدان سبب است که گفته اند: همانا بيع مانند رباست و حال آنکه خدا بیع را روا و ربا را ناروا فرموده است. پس آنکه پندی آیدش از سوی پروردگارش و باز ایستد، برای اوست مال گذشته و کارش با خداست، و هر که بازگردد پس همینها یاران آتشاند همینها در آن جاودانند. (275)
خدا رو به کاهیدگی و نابودی میبرد ربا را و همی افزاید صدقات را و خدا دوست نمیدارد هیچ ناسپاس گنه کار را. (276)
همانا کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند و نماز را به پا داشتهاند و زکات دادهاند آنها راست پاداششان نزد پروردگارشان و نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند. (277)
هان ای کسانی که ایمان آوردهاید! پرواگیرید خدای را و واگذارید مانده از ربا را اگر هستید از مؤمنان. (278)
اگر چنین نکرده باشید پس آماده و پذیرای جنگی شوید که از سوی خدا و پیمبر اوست و اگر توبه کنید، پس برای شماست سرمایههاتان، نه ستم کنید و نه ستم شوید. (279)
اگر وام ده دچار تنگدستی باشد، پس مهلتی باید تا گشایشی یابد و اگر ندارد بخشیدن بهتر است برای شما اگر دانسته باشید. (280)
و پروا یابید روزی را که برگردانده شوید در آن به سوی خدا؛ پس کاملاً باز یابد هر که آنچه را فراهم آورده است و آنان ستم نشوند. (281)
هان ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گاه که داد و ستد کنید با وامی تا مدتی نام برده، پس بنویسید آن را. و باید بنویسد در میان شما نویسندهای به عدل. و نباید نویسنده سر باز زند از نوشتن آن چنان که خدا وی را آموخته است. پس باید او بنویسد و آنکه حق بر اوست املا کند و پروا گیرد خدای پروردگارش را و نکاهد از آن چیزی را.پس اگر آنکه حق به عهده اوست سبک خرد یا ناتوان باشد و یا نتواند خود املا کند باید املا کند ولی او به عدل. و گواه گیرید دو تن گواه از مردان خود، پس اگر دو گواه مرد نبودند، پس یک مرد و دو زن از کسانی که رضایت دارید از گواهان که اگر یکی از آنان فراموش کرد پس یکی شان دیگری را به یاد آورد. و نباید گواهان سر باز زنند آن گاه که خوانده شوند. و خسته نشوید از اینکه بنویسید آن را، څرد باشد یا کلان تا زمان سر رسیدش. اینها که بیان شد دادگرانهتر است نزد خدا و استوارتر است برای گواهی و نزدیکتر است به آنکه شک و بداندیشی به شما راه نیابد؛ مگر آن که داد و ستد نقدی باشد که میان خود دست به دست بگردانید؛ پس در این صورت گناهی بر شما نیست که ننویسید آن را. و گواه آرید آن گاه که داد و ستد می کنید. و نباید رسد نه به نویسنده و نه به گواهیدهنده، و اگر چنین کنید پس همانا نافرمانی است به سبب شما. و پروا گیرید خدای را و همی میآموزد شما را خدا و خدا به هر چیزی بس داناست. (282)
و اگر بر سفری بودید و نویسندهای نیافتید پا پس گروگان دریافت شدهای باید. پس اگر به امانت سپرد (امین دانست) برخی از شما برخی را، باید ادا کند آنکه مورد امانت واقع شده امانتش را، و باید پروا گیرد خدای پروردگارش را. و کتمان نکنید گواهی را و آنکه کتمان کند آن را پس به یقین گناهکار است قلبش و خدا به آنچه می کنید بس داناست.(283)
برای خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است. و اگر آشکار کنید آنچه را در نفوس شماست یا پنهان دارید آن را، خدا به حساب میآورد به آن شما را پس میآمرزد هرکه را بخواهد و عذاب میکند هر که را بخواهد و خدا بر هر چیزی بس تواناست. (284)
ربا: افزایش، برآمدگی، افزایش سرمایه، از رَبَو (فعل ماضی): افزوده شد. نمو کرد، رشد یافت.
يتخبط مضارع «تخبط» : واداشتن پی در پی به خبط و یا پذیرش خبط، پریشانی در اندیشه و راهروی، راه نامستقیم پیمودن، ناموزون قدم زدن، در تاریکی و به حال سرگردانی رفتن، بدون اندیشه و بینش دست به کاری زدن، چیزی را پایمال کردن.
سلف: گذشت، پیشی گرفت، مال را به وام و یا بیش از استحقاق یا پیش از سررسید، داد.
يمحق مضارع «محق»: کاستگی پی در پی، همی نقصان یافتن و تاریک شدن، نابود گشتن، از میان رفتن آثار و صفات. تاریکی تدریجی ماه در روزهای آخر آن.
فأذنوا: (با همزه بی مد) امر از «اذن» : اجازه داد، روا داشت، راه داد، گوش به فرمان بود. (با الف ممدوده) از «اذن»: اعلام کرد، مطلبی را با صدای بلند رساند، اذان گفت.
نظرةً از «انظار»: مهلت، تأخیر در مطالبه. از نظر: نگریستن، اندیشه آگاهانه، داوری.
میسرة از «پسر و يسار»: آسانی، گشایش، توانگری
يملل، امر از «املال»: بیان مطلبی برای نوشتن دیگری «دیکته کردن». از ملّ: زیر دوزی، تفتیدن آهن، زیر و رو کردن، اندوهگین شدن.
لايبخس، نهی از «بخس» : کاستن حق، ستم روا داشتن، چشمش را از حدقه بیرون آوردن.
لاتسأموا از «سآمت»: خستگی، دردمندی.
رهان: گروگان، مالی را به گروگان دادن.
«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ». ربا در مقابل انفاق و رباخوار در مقابل نفق است. از این رو این آیات با آیات انفاق، تناسب تقابل و تضاد دارد: منفق، از خود و علاقه مالی خود میگذرد و باز و گسترده میشود، به دیگران مایۀ حیاتی میدهد و آن را چون خون در بدن اجتماع به گردش در میآورد، استعدادها را شکوفا و چهرهها را باز میگرداند، روابط را در پایۀ محبت و پیوستگی دلها و همکاری استوار میسازد و با دادن مال و فكر و همت خود، بینظر به پاداش و منت، محیط خرم و مثمر فراهم می کند: «كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ…» در مقابل، رباخوار که بی هیچ خدمت و عملی، مایۀ حیاتی دیگران را میمکد و در خود انباشته میکند و به درون خود میپیچد، راکد و مخبط میشود، استعدادها را خشک، دلها را پر از کینه و خشم و روابط فطری و طبیعی را آن چنان گسیخته میسازد تا در یک سو طبقۀ سودپرست و ستمگر و خشن و در سوی دیگر طبقه ستمزده و رنجور و در بند، پدید میآید. و همین آغاز شکاف و صفبندی اجتماع است که در پی آن نیروهای معنوی و مادی یکسر مصروف ستیزه و نگهداری طبقه میشود و سپس انقلاب و جنگهای محدود و نامحدود.
«اكل»، کنایه از انباشتن مال و آزمندی است. از این رو که آغاز مالاندوزی و سودجویی برای اشباع شکم و رفع گرسنگی و سپس اشباع دیگر شهوات و هوسها، آنگاه اشباع غريزه خشم و ستمگری است تا اموال خلق را از طریق سود بیمایه به یغما برد و همه حقوق را هضم و بلع کند. «ربا»، به مفهوم لغوی، هر گونه سودبری و افزایش جویی است. «الربا»، در این آیات، به ربای متعارف آن زمان اشاره دارد که مالی را در مدت معین و با سود معینی به قرض میدادند و چون زمان آن میرسید و وام گیرنده توان پرداخت نداشت، سود بالای سود میآمد و همی افزایش (ربو) مییافت تا همه دارایی وام گیرنده و با خود و زن و فرزندش را به غارت و اسارت میبردند. «ربا»، در سنت و فقه اسلامی، انواع و حدودی دارد: مبادله پول با سود و مبادله دو کالایی که از یک نوع و مکیل یا موزون باشد با اضافه چه به صورت نقد و یا وام و نسیه. چون پول وسيله مبادله و این گونه کالاها، بیشتر از مواد غذایی و مورد نیاز عمومی است و نیز در یک نوع کالا، به تقریب یک مقدار نیرو و کار مصرف میشود که در فقه اسلامی به تفصیل تبیین شده است.[1]
«لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ». تمثیل و تصویری از اندیشه و روحیه و راه و روش رباخوار است. چون این تمثیل، مطلق آمده، نشاید که فقط درباره آخرت و زندگی واپسین رباخوار باشد. حصر این تمثیل، اشعار به این واقعیت دارد که هر کسی را قیامی است و قیام رباخوار بدین گونه است. زیرا محركات درونی و استعدادهای در حال رشد و انگیزههای نیازمندی، پیوسته انسان را به قيام قوای فکری و عملی وا میدارد و همین که روی به سوی هدفهای برتر و در مسیر و سنن طبیعی و اجتماعی واقع و هماهنگ شد، با قیام مستقیم و در راه رشد قوا و تولید و مصرف و خیر و با قدمهای ثابت پیش میرود. و چون رباخواری، انحراف از این مسیر انسانی و طبیعی است، رباخوار دچار خبط زدگی در اندیشه و آشفتگی میشود. او مال را که وسیله تحرک و رشد همه جانبه فرد و اجتماع است، چون هدفی میپندارد که همی برای جمع و تمرکز آن به هر راه که باشد باید بکوشد. و نزدیکترین راه برای او همین رباست که بدون زحمت و خدمت، خون طبقه مولد و کوشا را بمکد و به پیکر ناموزون خود افزاید و استعدادهای روحیش راکد بماند. و آن چنان خوی سودجویی فکر و مشاعر او را میگیرد که اندیشه و پروانه خیالش جز در محور آن نمیچرخد و در نظرگاه او مقیاس همه ارزشها همین سود میشود و میکوشد که همه مواهب عقلی و انسانی و قوانین و نظامات و معلومات و کار و تولید را برای سودبری خود استخدام کند. و چون روش و منش او با سنن طبیعی و مصالح مردم تضاد دارد و دشمني قربانیشدگان و ستمزدگان را نسبت به خود احساس میکند، خوی کینهجویی و بداندیشی نسبت به مردم نیز در او راسخ میشود. از ترکیب خوی سودجویی و کینهتوزی نامحدود، خوی درندگی و حسد و تملق و عقده حقارت و خود بزرگبینی در درونش ریشه میگیرد. از این پس دیگر نه بینش روشنی دارد که راه تعالی و کمال را دریابد و نه وجدان بیداری که احساس به رحمت و عطف به دیگران داشته باشد. پیوسته چهرهاش دگرگون میشود؛ گاه خوی درندگی و قدرت نمایی، گاه زبونی و تملق، تا محیط زندگیاش چگونه باشد و با چه کسانی رو به رو شود. در هر حال، پیوسته در نگرانی و آشفتگی به سر میبرد و به خود میپیچد. این حالات در گفتار و کردار و حرکات چشم و دست و پایش نمایان است: «الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ». رباخوار ددمنش و دیو خوی، چون دیوانهای است که همی دست و پا میزند و به دور خود میگردد. «التخبط، الضرب على غير استواء» : (تخبط، دست و پا زدن نامستقیم و آشفته است). و یا چون شب کوری که در تاریکی سردرگم است: «هو يخبط خبط عشواء» : (در تاریکی سردرگم شده به این سو و آن سو میرود). اجتماعی که رباخواری در آن شایع شود و پایه اقتصادش گردد، نیز همچون رباخوار، آشفته و ناموزون و سردرگم و نابسامان (مخبط) میگردد. زیرا افراد و گروه رباخوار که مایه و خون اقتصادی را میمکند، پیوسته متورم و درشت میشوند و گروه مولد و کارگر که چون دست و پای اجتماعاند، لاغر و ناتوان چنین اجتماعی نمیتواند قیام و حرکت اقتصادی و فکری و اخلاقی سالم و ثابت و پیشرو داشته باشد. مگر نه این است که مال، پایه طبیعی قیام همه جانبه است و اختلال در تولید و توزیع و گردش سالم آن قیام را مختل و مخبط میگرداند؟ قرآن مبین بیان کنند؛ همین اصل طبیعی و اجتماعی است: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا»[2] :( اموال خود را که خداوند وسیله قیام برای شما قرار داده، به سفیهان ندهید). و همچنین اشاراتی که در آیات دیگر آمده، مانند آیات مطففین یعنی کم فروشان.
«الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ» را تمثیل بیماری صرع و دیگر اختلالهای روانی، دانستهاند، چون عرب این گونه بیماریها را اثر مس جن یعنی «دیوزدگی» میپنداشتند و در زبان فارسی هم این گونه بیمار را دیوانه یا «گرفتار دیو» مینامند. بعضی از مفسران جدید گفتهاند: شاید مس شیطان، اشاره به میکروبی باشد که در مراکز عصبی نفوذ مییابد، و شاید نظر به همان منشأ وسوسه و انگیزند؛ اوهام و تمنيات باشد، آن گاه که در اندیشه و مغز انسانی رسد و تماس و نفوذ یابد. واقعیت این تمثیل هرچه باشد، خود تصویر مشهود و زندهای است از اختلالات و حرکات ناموزون رباخواران و محیطی که از رباخواری فراهم میشود تا شاید چهرۀ واقعی و دورنمای آن را دریابند و اندیشناک و چارهیاب شوند. اگر این تمثیل قرآن، در میان مردم عرب و جاهلیت آن زمان که رباخواری محدود و محلی بود، نمایش باز و روشنی نداشت، در این قرن که سایۀ تاریک و شوم رباخواری همه جا گسترده شده فضای زندگی را تاریک و اندیشهها را مختل ساخته، این خطوط تمثیل به صورت کامل و عمومی نمایان شده است: اکنون که رباخواران حرفهای و پرتجربه و متشکل با وسایلی که علم و صنعت در دسترسشان قرار داده، همه رشتههای اقتصاد را به دست گرفته مراکز سودبری را در سراسر دنیا و هر شهر و روستا در اختیار دارند، برنامههای استعماری خود را تا درون انسانها پیش برده تا مغز و اعصاب استعمارزدهها نفوذ کردهاند تا هرچه بیشتر روانها را تهی، مغزها را پوک، اندیشهها را مختل گردانند و تودهها را چنان در دامهای گسترده و بندهای رنگارنگشان گرفتار سازند که مجال هیچ گونه اندیشه و عاقبتبینی و ارزیابی نداشته باشند و همی به دور خود بپیچند و راه نجاتی نیابند: «الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ». آیا ریشه و منشأ این همه سرگشتگیها و اختلالهای عصبی و برخوردها و جنگها جز این است؟ مگر سرمایهسوزان و جنگافروزان دنیا جز همین سودپرستان و رباخواران آزمندند؟ مگر در هرگونه نابسامانی و جنگی، چهره اینها را نمیتوان یافت؟ گرچه در زیر صدها پرده رنگارنگ و فریبنده و جالب، آن را پنهان دارند. اینها سودبری رباخوارانه را چنان طبیعی و مشروع و از لوازم اقتصاد عصر و مانند هرگونه کار و کسبی مینمایانند که همه مجذوبها و استعمار زدهها و مسلمان نماها آن را باور کرده دچار چنین خبط شیطانی شدهاند:
«ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا». «ذالک»، اشاره به رباخواری، یا حال تخبط و اختلال رباخواران، و این گفتارشان، چون سبب و دلیلی برای آن است: دلیل و سبب رباخواری و یا خبط شیطانی آنان، این است که گویند: همانطور که دیگر داد و ستدها برای سود و بر طبق عرف جاری و نیازها و با اختیار است، ربا هم چنین است. در گفتار و نظر آنها بیع مشبه آمده: «إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا»، به جای «انما الربا مثل البيع». چون این گفتارشان در برابر کسانی است که بيع را روا و مشروع و ربا را ناروا و نامشروع میدانند و نیز اشعار به این واقعیت دارد که چون در نظر رباخواران سودبری اصالت دارد، ربا که وسیله آن است، مشبه به آمده است، مانند هر مشبه به که اصل در تشبیه میباشد. شاید این تشبیه و توجیه، پس از تحریم صریح قرآن، و یا در برابر تحریم محدود تورات بوده که از زبان یهودیان حجاز میشنیدند و یا چون رباخواران خود ناروا و ستمگرانه بودن ربا را در مییافتند، با این گونه توجیه میخواستند آن را روا و عادلانه بنمایانند! با آنکه این تشبیه نادرست است: «وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا». واو، به معنای «مَع» و یا حاليه و خبر از تشریع و حکم است، اگر این آیه پس از تحریم ربا و یا خود، حکم تحریم باشد، و شاید خبر از واقع و حکم وجدانی باشد: خداوند بیع را که توزیع طبیعی و برای رفع نیاز است، به حکم تشریعی و طبیعت اجتماعی (حل: گشوده)، حلال و ربا را که سود ستم کارانه و در جهت تمرکز ثروت می باشد، حرام کرده است.
«فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىٰ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». «فمن جاءه موعظة»، به جای «فمن جاءه امر»، اشاره به این است که چون رباخواری ناشی از اختلال در اندیشه و خبط در ارزیابی زندگی است، چه بسا رباخواران مسخ نشده که با موعظه یعنی «پند هشیارکننده» به خود آیند و دریابند و از روش خود باز ایستند. کلی آمدن «فمن جاءه موعظة»، برای تعمیم به هرکه و هر موعظه است. «من ربه»، به موعظهای اشعار دارد که موجب رهایی از گناه و رشد و تربیت گردد. «فانتهى»، تفریع و به معنای خودداری و ترک است. «فله ماسلف»، جواب شرط و راجع به اموالی است که پیش از آمدن موعظه و توبه به دست آورده است. «و امره إلى الله»، درباره پاداش اخروی و نهایی آن است: پس کارش با خدا و مسیرش به سوی اوست تا سزایش چه باشد: از او بگذرد یا عقابش کند؟ و شاید اشاره به امر و حكمی باشد که سپس خداوند اعلام میکند. با این بیان و ادله دیگر، اباحه «ماسلف» باید در حد ضرورت و درباره رباخوارانی باشد که راه و چارهای برای جبران «ماسلف» ندارند. پس اگر اموالی از مردمی شناخته شده در دست دارند، باید به صاحبانش و یا به بیتالمال برگردانند. به همین جهت وعده صریح عفو در این آیه، مانند «فَانتَهَىٰ فَلَهُ مَا سَلَفَ»[3] که درباره صید است، نیامده. تعمیم این آیه، شامل هر جاهل و هر موضوع و حقی میشود که سپس موعظه و حکم آن را دریافته و توبه کرده باشد. این گونه گناهکار، با تکرار چنین گناهی، دیگر استعداد و استحقاق مغفرت ندارد و ملازم آتش و خلود در آن است: «وَمَنْ عَادَ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». به خصوص چنین گناهی که مرتکب آن سرمایه و هستی خود و دیگران را با آتش ستمگری و آزمندیاش همی سوزاند، و مانند گناهانی نیست که به انگیزه خشم یا شهوت و هوس انجام شده گذشته باشد.
«يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ». این تمثیل بلیغ و متقابل و متجانس در کلمات، آینده ربا و صدقات را می نمایاند: خداوند ربا را که افزایش سود است، رو به محاق میبرد و صدقات را ربو یا «افزایش» میدهد. دو فعل مضارع «يمحق» و «یربی»، تبیین چنین آیندهای است، گرچه دور و به مقیاس عمر جامعه باشد. این خاصیت ذاتی ربا و در مقابل آن، صدقات است، گرچه به علل و موجباتی، ظهور نداشته باشد و به چشمهایی نیاید؛ همچون محاق ماه و هر حرکت آهسته و تدریجی، چه رو به كمال باشد یا نقص. رونق بازار ربا، مانند تشعشع اکتسابی ماه، ممکن است چند دوری افزایش یابد و به کمال رسد، ولی چون اصالت و از خود افزایندگی ندارد، خواه نخواه رو به کاهش و تاریکی میرود. شخص رباخوار، چون پیوستگی به سرمایههای معنوی و منابع خلقت و هماهنگی با قلوب و دستهای تولیدی خلق ندارد، هرچه هم سودش افزایش یابد و بازارش گرم شود، کارش قابلیت رشد دائمی ندارد؛ و هرچه قابل رشد نباشد رو به تاریکی و کاهش میرود. او با اشتعال آتش آزمندیاش، دستهای تولید را فلج و دلها را پر از کینه میکند و جز قدرت مالی و ستم، مدد و یاوری ندارد و این امر با طبیعت جهان ناسازگار و محکوم به محاق است. همچنان که هر روش و منطق محکومی، در برابر دلیل و روش روشنی، محق میگردد، اقتصاد جامعهای که بر پایه ربا باشد نیز چنین است. پولهایی که از مراکز ربوی به دست طبقات و بازار میرسد، در آغاز رونق و تشعشی مییابد، سپس و بعد از دورانی رو به محاق میرود؛ محاقی که تاریکی آن روابط اقتصادی و نیروهای انسانی و اخلاقی را چنان فرا میگیرد که همه چیز و هر حرکتی هراسانگیز و همه روابط گسسته و طریق نجات بسته میشود و جز ترس و پستی و بیمایگی و فرومایگی و آلودگی و سرگردانی و ستم و آزمندی، [چیز دیگری] در آن به چشم نمیآید. اینها را کسانی میبینند که به تاریکی خوی نگرفته زرق و برق ظواهر و تبلیغات گمراه کننده، آنان را نفریفته باشد. رباخوار و جامعه رباخواری، که پیوستگی محبت و رحمت آن از هم گسیخته و چشم و گوششان بسته و به آلودگی فرو رفته است، رو به محاق میروند. : «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ» چون اینها از کانون رحمت و محبت «خدا» و اشعه آن روی گردانده، غوطهور در گناه شدهاند و از جاذبه آن خود را برکنار داشتهاند.
«انَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». این اوصاف، ابعادی را در مقابل رباخواری مینمایاند: رباخوار، خودپرست و سودجوست و گرایش به خود دارد و رو به محاق میرود؛ مؤمن، حق را میپرسد و به آن میگراید و به سوی روشنایی میرود. رباخوار کارش ناشایست و زیانبخش و به مقیاس سود خود است؛ مؤمن با مسئولیت و بصیرت ایمانی که دارد، اعمالش شایسته و به صلاح خلق است. ربا منشأ پراکندگی و بروز طبقات متخاصم میشود؛ اقامة صلاة انسانها را از جواذب تفرقهانگیز میرهاند و افراد را با توجه به یک مقصد متعالی متحد و در یک صف در میآورد. سودجویی ستمکارانه، در برابر ایتای زکات است؛ آنها چشم به طبیعت ماده لرزان و سودجویی دارند؛ اینها چشم به مبدأ ربوبیت دارند و پاداششان در پیشگاه اوست و وجدانهایشان ثابت [و پایدار] است. هرچه آنان دچار نگرانی و ترساند؛ اینها از ترس رسته و آرامش دارند: «لهم أجرهم عند ربهم…»
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ». این آیه، بر مبنای تعهد ایمانی و در پی امر به تقوا، حکم صریح ربا و الغای مالیّت سود آن را بیان کرده و گویا آخرین آیهای است که درباره ربا نازل شده است. زیرا رباخواری – مانند بردگی و مالکیتهای نامحدود و شرابخواری – از عادات و رسوم ریشهدار و پایههای اقتصادی جاهلیت عرب و غیرعرب بود که میبایست با پیشرفت اصول فکری و اعتقادی و پایه گرفتن ایمان و تربیت روحی، تحریم و ریشهکن شود. چون رباخواری را یهودیان در جزیرۃ العرب که وسایل تولیدی نبود، شیوع میدادند و سررشتۀ آن را به دست داشتند، نخست قرآن، آنها را به این کار نکوهش کرد: «وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا»[4]: (و گرفتن آنان ربا را با آنکه از آن نهی شدند و خوردنشان اموال مردم را به بیهودگی و آماده ساختیم برای کافران عذاب دردناکی را). پس از آن شاید این آیه نازل شده که خطاب به مؤمنین است: «وَمَا آتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَ اللَّهِ وَمَا آتَيْتُم مِّن زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ »[5]: ( آنچه از ربا می دهید که در اموال مردم افزایش یابد، پس افزایش نمییابد در پیشگاه خدا، و آنچه میدهید از زکات که روی خدا را میخواهید، پس همان کسانی هستند افزون کنندگان). گویا این خطاب و نهی از ربای مضاعف بعد از آن نازل شده باشد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[6]: ( هان ای کسانی که ایمان آورده اید! ربا را در حالی که اضعاف مضاعف (= سود روی سود) باشد نخورید و خدا را پروا گیرید تا شاید رستگار شوید. و بپرهیزید آتشی را که برای کافران آماده شده است. این آیه رباخواری را که به صورت سود مضاعف باشد نهی کرده و با دو امر «اتقوا» اعلام خطر و ترک آن را از موجب رستگاری بیان کرده است. سپس این آیات متوالی، نخست چهره رباخواران و چگونگی قیام آنان را به تصویر کشیده و از محاق ربا خبر داده، آن گاه با امر صريح «ذروا» حکم هرگونه ربا و چشم پوشی و واگذاری سودهای ربوی و الغای مالیت آن را اعلام فرموده است. «إن کنتم مؤمنين»، شرط فعل «ذروا» به تقدیر و پایهگیری و استواری ایمان است: ربا را رها کنید و واگذاریدش، اگر ایمان شما چنان پایه گرفته که از هر گونه جوانب جاهلیت و انگیزههای سودجویی رها شدهاید. با این گونه پایه گرفتن ایمان در اجتماع نومسلمانان مدینه و با بیدار شدن حس تعاون و انفاق و گسترش یافتن نفوس آنان، ریشه رباخواری سست و برکنده شد. و چون مکه فتح شد و اسلام حاکم گردید، رسول خدا (ص) ربا را مانند دیگر مواریث جاهلیت در سراسر منطقه نفوذ اسلام الغا فرمود. [7]
«فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ». مفهوم «فأذنوا»، با همزه مقصوره، امر اذن، یعنی باز کردن راه و آماده کردن را میرساند. و با مد الف، به معنای آشکارا رساندن و اعلام کردن است. «بحرب» به جای «حربا» لزوم و پیوستگی جنگی ریشهدار و آشتیناپذیر را میفهماند. «من الله و رسوله»، به جای «على الله و رسوله»، بیان منشأ جنگی است که زمینه آن را رباخوار فراهم میسازد و آن را مأذون و یا اعلام میدارد: آن چنان جنگ که از اراده حکیمانه و عادلانه و سنن و رسالت خدا ناشی میشود؛ چون بعثت و قیام پیامبران برای اقامۀ قسط است «ليقوم الناس بالقسط»[8]. قسط عدالت عملی و توزیع عادلانه و رساندن حق است که زیر بنای اجرای احکام و تحکیم نظام و رشد ایمان و اخلاق و وسيلۀ كمال است و اگر قسط نباشد هیچ اصلی از اصول شریعت پایه نمیگیرد و جنگ طبقاتی شعلهور میشود. جنگ از جانب خدا و رسول برای اقامۀ قسط و از میان بردن همین گونه جنگها و استقرار و حاکمیت احکام الهی است. این جنگ ادامه دارد تا طبقه سودبر دگرگون گردد و توبه کند و دیگر ستم کاری از هیچ جانب نباشد: «وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ». با آن که در محیط محدود آن روز عربستان، ربا یگانه وسیله کسب و پایه اقتصادی بود، اسلام با این گونه روش تربیتی و توبه اجتماعی و انقلاب روحی و اقتصادی، سودهای نامشروع را از میان برد و سرمایههای مشروع را واگذارد و دارندگان آنها را در صف مجاهدین در آورد، تا آنچه دارند في سبيلالله انفاق کنند. امروز هم، اگر ایمان در روح و اجتماعشان پایه گیرد: «إن کنتم مؤمنین» و بینش وسیع اسلامی یابند و از این تضادهای اقتصادی و خودباختگی رها و هوشیار شوند، چرا نشود ننگ نکبتبار سودپرستی و رباخواری را از دامن کشورهای خود بشویند و به جای آن اقتصادی آزاد و عادلانه و درخشان و در پرتو ایمان آرند؟ این فقط در دید کوتاه سودجویان و وابستگان به آنان و غرب زدگان چشم و گوش بسته دشوار و یا ناشدنی مینماید.
«وَإِن كَانَ ذُوعُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ». خبر «كان»، «غريما» یعنی بدهکار است و تصریح نشدن به آن، اشعار به تعمیم و اخفایی دارد، و شاید «كان» تامه باشد. «فنظرة»، جزای شرط و خبر مبتدای محذوف است: اگر تنگدستی بدهکار باشد (که شایسته است نامش پنهان و آبرویش نگه داشته شود) چه بدهکاریاش به سبب ربا باشد یا معاملات دیگر، پس میسازد و یا واجب است، مهلت داده شود تا گشایشی یابد. حکم محکم اعسار از همین آیه گرفته شده که هر بدهکاری اگر مالی بیش از گذران زندگی متعارفش نداشته باشد، نباید خود یا داراییاش توقیف شود. و باید آزاد باشد تا به کار و کسبی بپردازد تا شاید گشایشی یابد. در ديون توی این «اعسار» در حد اصل سرمایه است نه سود آن که به حکم «وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا» و «فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ» ملغی شده است. پس امهال این گونه بدهکار واجب و حکم اجرایی است و از این گذشته اگر آبرومندانه و با اخلاص مهلت داده شود، موجب تقرب و ثواب است که فرموده: «من انظر معسرا و وضع عنه اظله الله تحت ظل عرشه يوم لا ظل إلا ظله، وله كل يوم صدقة»[9]: (آنکه بدهکار تنگدستی را مهلت دهد و بارش را بردارد خداوند در زیر سایۂ عرشش بر او سایه افکند، در روزی که سایهای جز سایه او نیست و برای او هر روز که بگذرد صدقهای است). و به حساب صدقه آوردن بدهکاری برای شما مسلمانان بهتر و نیک فرجامتر است: «و ان تصدقوا خير لكم». اگر فرجام هر نیک و بد و آثار صفات آن را دریابید، و یا اگر ناتوانی و درماندگی بدهکار را بازشناسید : «إن کنتم تعلمون» .
«واتقوا يوما ترجعون فيه إلى الله تم توفی کل نفس ما كسبت و هم لا يُظلمون» در پایان آیات ربا، این آیه دیدگاهی بس باز دارد و واپسین مسیر آدمی را مینمایاند که ابدیت و برگشت به سوی خدا باشد. با این دید باز [آدمی] میتواند از واژگونی در طبیعت دنیا و سودها و بندهای آن وارهد و توشه تقوا برگیرد و راه و روشش را بشناسد و خود را آماده چنین روزی گرداند: «يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّه…»
قرآن با ارائه این دیدگاه وسیع، بینش نخستین مؤمنان، آنگاه دیگران، را گشود و افکار و اخلاقشان را دگرگون ساخت و نظامی بر طبق ارادۀ خداوند حکیم و احکامش برپاداشت و هر فرد و طبقهای را محکوم آن ساخت و دست رباخواران را در سراسر جزیره کوتاه کرد؛ چه افراد رباخوار و چه آنان که شرکت سهامی داشتند، چون شرکت عباس و خالد و شرکت بنی مغیره و بنی ثقیف که از قبائل اطراف مکه و طائف بهرهکشی میکردند و همچنین شرکتهای یهودیان بنیقریظه و بنینضیر و بنیقینقاع که در پیرامون يثرب بودند. تا اینکه پس از انحراف مسلمانان از نظام اجتماعی اسلام و حاکمیت کتاب و سنت، سودجویان و سرمایهپرستان، مجال رشد یافتند و سپس حاکم شدند و آن احکام اسلامی که به سود آنان نبود، منحرف و توجیه کردند و یا متأثر از محیط گردید و طرق سودجویی بیبند و رباخواری، زیر نقاب احکام دین، باز شد تا آنجا که در فقه اصیل امامیه نیز به صورت حیلههای شرعی درآمد و اصل «حکمت» و مقیاس «حسن و قبح» و «مصالح و مفاسد» و مفهوم مطلق ربا که بهرهکشی و افزایش بدون عمل و تولید و استثمار و ظلم است «لا تَظلمون ولا تُظلمون»، از خاطرهایی رفت و غرض اصلی شارع نقض گردید و به عنوان شرع، حكم شرع نادیده گرفته شد. راستی اگر بشود با حیله و به قصد ربا و بدون قصد جدى بيع و به انضمام مالی، ربا حلال شود، دیگر این تهدیدها و تحریمها برای چیست؟ آیا این حیلهها تعدی به حدود خدا نیست: «وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[10] مگر این گونه فرار از ربا، عود به رباخواری نیست؟: «وَمَنْ عَادَ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». این همان بازیگری و مسخ شریعت است. مانند یهود که با حیله، حرکت روز شنبه را از میان بردند و آن را مسخ کردند و به بازی گرفتند تا خود مسخ و بازیگر دیگران شدند: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»[11]. مگر خوردن سم و مسکر به قصد شفا و هشیاری، اثر طبیعی آن را دگرگون میکند؟ اگر در چند روایتی که دربارۀ فرار از ربا رسیده، نیک دقت و بررسی شود، معلوم می شود که این روایات حرمت ربا را تحکیم میکند و راه گریز از آن را در موارد ضروری که شبهه ربا در میان باشد و قصد آن نباشد، مینمایاند، نه در هر موردی و برای هر کس! مانند مورد تبدیل ارز و پول به پول مشابه و یا معامله جنس ربوی به جنس مشابهی که ارزش بیشتری داشته باشد و قصد ربا [در میان] نباشد. و ناچار باشد، و نیز برای کسی که ناچار از گرفتن قرض ربوی میشود، نه برای قرض دهنده. در این گونه موارد است که معامله را با ضم ضمیمهای تجویز کردهاند.
با آن که ربا در میان همۀ ملل و ادیان ناپسند و رباخوار مطرود و ملعون بوده و به صریح این آیات از گناهان بزرگی است که به آن بیم خلود در عذاب و جنگ با خدا و رسول داده شده است، پس از انقلاب صنعتی غرب از [سیستم] اربابی به [نظام] سرمایهداری بی بند و سست شدن ایمان و گسیخته شدن بندهای اعتقادی، درهای دوزخ رباخواری از هر سو گشوده شد و ربا در متن زندگی اقتصادی آنان درآمد و بانکهای بزرگ جای دکههای محدود صرافی را گرفت و سرمایهداران آزمند در آنها شریک و هم دست شدند و از این دستگاههای جذب ثروت، پمپها و لولههایی تا اعماق زندگی تودهها و ملتها گذاشتند و پیش بردند. با چنین قدرت و نفوذ اقتصادی، همه دستگاههای تولید و تجارت و حکومت، چون مهرههایی به دست این سرمایهداران درآمد که با سرانگشتهای آنان جابهجا و زیر و رو میشوند و صنعت و تولید را پیوسته در بندهای خود میدارند و برای آنکه هرچه بیشتر سود برند و سرمایه اندوزند، با وسایل تبلیغاتی مجهز و مدرن و عواملی که دارند، به سنن و افکار و اخلاق میتازند تا مردم و ملل را هرچه بیشتر پست و آلوده و تجملپرست کنند و راه بهرهکشی خود را هموار سازند. در این راه کارخانجات اسلحهسازی و مغزهای صنعتی را به استخدام خود در میآورند و هرگاه و بیگاه آتش جنگی بر میافروزند. اینها به هر کشوری که دست یابند نخست با چهرۀ تعاون و سرمایهگذاری نمودار میشوند و با وامهای کم بهره دامهای خود را میگسترانند و بازار معاملات را رونقی میبخشند و اقتصاد چشمگیری پدید میآورند تا سرمایهداران محلی را به دام بیندازند و سپس بهرهها را همی بالا میبرند و باز برای به بند کشیدن خورده پاها و کسانی که به هر جهتی از ربا فرار میکنند، بهره را میکاهند و همچنین پیوسته و بر طبق نقشه دقیق و هدف بهرهکشیای که دارند، سودها را بالا و پایین میبرند و نوسانهای گیجکننده پدید میآورند تا همه سرمایهها را به سوی چاههای آزمند خود سرازیر کنند و در هر شهر و ده و کوی و برزن دهانههای دوزخی و شبکههای شکارشان را باز کنند و گسترش دهند و همه نیروهای مادی و انسانی را در اختیار خود گیرند و با تراکم وامها و افزایش بهرهها پشت ملتها را که خدایشان مستقیم آفریده، خم کنند و زیر بارهای سنگین خود برند و اقتصادشان را بیپایه و مایه گردانند. از سوی دیگر، دولتها برای نگهداری این دستگاهها و فروع و شاخههای آنها، نیازمند به بودجهها و مالیاتهای سنگین میشوند و دست نیاز خود را به سوی همانها میگشایند تا آخرین چوب حراج بر سرمایههای مادی و معنوی و ملی زده میشود. این همان فراگیری و اضعاف مضاعف شدن رباست که قرآن به آن اشاره کرده: «لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً»[12]و همان خبط زدگی شیطانی است که رباخوار و ربازده دچار میشود «الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ» و به محاق رفتن ریاست: «يمحق الله الربا» و جنگ خدایی و دینی و طبقاتی است: «فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ». در مغز مخبط و چشم آزمند رباخوار، جز پول و سود. و باز هم سود خالص و بیرنج[13]– هیچ چیز ارزش ندارد، نه وجدان، نه اخلاق، نه مواهب و ارزشهای انسانی، نه شرف.
رباخواری تکامل یافته، با وسایل سحر و افسونی که دارد، چنان محکومین خود را مسحور و مخبط میکند که بسا همین قربانیان ربا، آن را نظامی طبیعی و موجب رشد ثروت و اقتصاد و مخالفان آن را فاقد بینش اقتصادی میپندارند. باید از اینها پرسید که نظام اقتصاد طبیعی چیست و رشد ثروت برای کیست؟ مگر نه این است که وضع اولی و طبیعی پول برای تسهیل مبادلات و سنجش اشیاء با ارزش و تعیین ارزشها بوده تا مانند خون، در بدن اقتصاد اجتماعی و در حد احتیاج به گردش درآید و آن را به پا دارد؟ پس اگر پول، به صورت کالای ارزشدار اصلی درآمد و وسیله قدرت مالی و اجتماعی و جمع و تمرکز ثروت برای گروهی گردید، از جریان و گردش طبیعی خارج میشود و قیمتها نسبت به مقدار کار و تولید و کالاها، پایین میآید و نسبت به پولهای تمرکز یافته بالا میرود و بیکاری افزایش مییابد و نیروهای انسانی و دستهای مولد، از منابع طبیعی و صنعتی برکنار میگردد. همین که وضع اقتصادی یکسر پایین آمد و برای سودبري رباخواران، زیانبخش و انفجارآمیز شد، دستگاهها و متخصصان آنها به کار میافتند و با تزریق و تسهیل وامها – چنان که گفته شد – حرکت و رونق کاذب پدید میآورند و سپس دوره رکود و محاق آغاز میگردد. [14] همچون دوره تشعشع ماه که نورش اکتسابی و زمانش زودگذر است: «يمحق الله الربا…»
ربا چون انحراف از روابط سالم و طبیعی است، همیشه صاحبان شرایع اصيل آن را تحریم کردهاند و قرآن حکیم با اشارات و تشبیهات خاصی آثار روحی و نتایج خطير اجتماعی آن را بیان کرده است. دانشمندان بصیر و آزاد، رباخواری را منشأ ظلم و بردگی و بروز طبقات متخاصم و انقلابهای خونین اعلام کردهاند. با همه این نصوص دینی و بیانات اقتصادی و آثار شوم و مشهود آن، پس از انقلاب صنعتی که پرتو ایمان از سرزمین غرب غروب کرد و تاریکی سرمایهداری و سودجویی آن را فرا گرفت و سرمایههای معنوی خشک و پژمرده شد، رباخواری به صورتهای آراسته و گسترش یابنده از لوازم این نظام جدید گردید و یهودیان سودپرست – با آن همه تحریم و توصیه تورات[15]۔ چنان در بهرهکشی از ملل تخصص یافتند و پیش رفتند که به خودی و بیگانه رحم نکردند و رشتههای اقتصاد هر کشوری را که در آن جایی یافتند، به دست گرفتند. رهبران مسیحی که بر طبق پند مسیح، ربا را حرام و رباخوار را ملحد و پلید میدانستند و از کفن و دفن و نمازش خودداری میکردند، قانون ربا را در کشورهای مسیحی رسمی شناختند و کنائس نیز از آن پیروی کردند و پاپ پل نهم ( ۱۸۶۰م) فتوای حلیت آن را داد. و سپس با عواملی که میدانیم در کشورهای اسلامی رایج شد و مسلمان نماها آن را با تغییر نام، مشروع و قانونی ساختند و گرفتار وامهای آن و تخبط و محاق شدند.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ…» تا آخر آیه. پس از ترغیب به انفاق و تحریم ربا که در دو جهت و بعد متضادند و فرمان امهال به معسر، این آیه که مفصلترین [ آیه از] آیات قرآن است و آیه بعد، اصول احکامی را که برای تحکیم معاملات است، بیان کرده تا به هر فرد مؤمنی شرایط و حدود آن را بشناساند و راه نفوذ ربا و بهرهکشی و سود مضاعف و اختلافات، بسته شود و راه روابط اقتصادی سالم و گردش عادلانه ثروت باز گردد. «تداینتم»، شرکت و پذیرش در مبادله دین را میرساند و به تکثیر نیز اشعار دارد. «بدین»، تأكيد «تداينتم»، و بیانی از موضوع حکم و «اجل مسمی»، به معنای مدت محدود و نام برده، در مقابل معامله نقد و شرط موضوع، و «فاكتبوه»، حکم آن است: آن گاه که در میان خود به داد و سندی پرداختید که در ذمه و به سبب دین باشد که تا مدت نام برده است آن را بنویسید و ثبت کنید.
احكام این آیه با قید «بدين إلى أجل مسمی»، به جز معاملات نقدی، شامل هر معاملهای میشود که از جهتی در آن ذمه و تعهدی باشد، مانند قرض مدت دار، نسیه، سلف، رهن، ضمان مالی، حواله، شرکت، مضاربه، ودیعه، عاریه، اجاره و مشتمل بر چهارده حکم است:
1.«فَاكْتُبُوهُ». چون ظاهر این خطاب و امر ارشادی متوجه به اشخاصی است که خود متعهد میشوند، باید همانا بنویسند و ثبت و امضا کنند، زیرا در جامعۀ اسلامی، باید چنان تفاهم و اعتمادی باشد که نوشته و امضای هر فردی برای دیگران حجت و دارای اعتبار قانونی باشد. شاید این حکم «فاكتبوه» که خود بنویسند، در مرحله اول و یا در صورتی است که نویسنده حقوقدان در میان نباشد.
«أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ»، متضمن تقدیر و تعليل فشردهای است برای حکمت استشهاد دو زن به جای یک مرد. مقصود از «تضل» به جای «تنسی» و در مقابل «فتذکر»، فراموشی گمراهکننده و انحراف از بیان شهادت است. تکرار بلیغ «إحداهما»، مبین جدایی گمراه شده از گمراه نشده و به یاد دارنده و به یاد میآورد است: شهادت دو زن به جای یک مرد برای این است که مبادا یکی از آنان گمراه گردد و اگر گمراه شد، دیگری او را به یاد آورد. چون زن با انگیزههای خاصی که دارد، به ضبط این گونه امور و شهادت به آن کمتر دقت و توجه میکند و بیشتر تحت تأثیر عواطف واقع میشود، چنان که در مسائل راجع به خود، توجه و دقتش بیشتر است و نیز بدان جهت که بازار معاملات بیشتر به دست مردان است، و زنان کمتر به آن دخالت و توجه دارند.
۸. «وَلَا تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ذَٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا». نهی «لاتسئموا»، تأكید و تعمیم [دو] امر ثبت و کتابت است: برای نوشتن و ثبت کردن دیون و تعهدات خود، چه اندک باشد یا بیش، ریز باشد یا درشت، نباید احساس خستگی کنید. چه بسا ریز و اندکی از مقدار دین و یا شرایط آن که به چشم نمیآید و مورد توجه واقع نمیشود و شخص نوشتن آن را خستگیآور و اتلاف وقت میپندارد، سپس منشأ اختلاف و کشمکشها و صرف مالها و زمانها و افزایش محاكم و اتلاف اموالی شود، و آن که اندک را از قلم بیندازد، چه بسا از ثبت بیشتر و شرایط آن هم غافل شود. گویا نظر به همین است که «صغيرا»، پیش از «کبیرا»، و با قيد «إلى أجله»، ذکر شده است. «ذالكم»، خطاب به مؤمنان است و به اوامر و نواهیای اشاره دارد که راجع به کتابت و اشهاد آمده است. مفهوم اوصاف تفضیلی «اقسط، اقوم، و أدنی» این است که هرچه مردم برای انجام قسط یعنی ادای عادلانه حقوق و برپا داشتن گواهی و بیان حقوق و بستن راه ریب و بدبینی و اختلافات، قوانین و روشهایی را به کار ببرند، باز این حدود و احکام الهی قسط بیشتری در بردارد «اقسط عندالله»، و برای گواهی و اشهاد حقوق برپادارندهتر است «وأقوم للشهادة» ، و برای پیشگیری از ریب و بدبینی و اختلافات نزدیک ترین راه است: «و ادنی الا ترتابوا».
این چهارده حکم منصوص، راجع به ثبت و اسناد معاملات در این دو آیه آمده است و از آنها احکام فرعی بسیاری استنباط میگردد. آیا این احکام واجب است یا مندوب؟ فقها در این باره اختلاف نظر دارند. آن گروه که مندوب میدانند، از مفهوم آخرین شرط «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا» و اینکه از آغاز نزول این آیات تاکنون در هر دین و وام و تعهدی، کتابت و إشهاد سيره متعارف نبوده، دلیل میآورند. و آنها که واجب دانستهاند، به ظاهر این اوامر استدلال کرده و گویند: مفهوم شرط «فان امن…»، اگر حجت باشد، در این مورد استثناست، نه در همه موارد، و دریافت نشدن سيرة متعارف از مسلمانان نخستین، دلیل بر نبودن آن نیست و شاید چون داد و ستد در آن زمانها این گونه رایج نبوده، کتابت و اشهادشان به ما نرسیده است.
چون ظاهر این اوامر ارشادی است نه مولوی، موردی برای این بحث و اختلاف نمیماند. ارشاد در این آیه به این است که مسلمانان با ایمان و بصیرت، در هر موردی که لزوم و ضرورت این احکام را تشخیص دهند، آنها را اجرا کنند و چون امانت و امنیت در میان خود یافتند، دیگر ثبت و اشهاد لازم نیست و باید ادای امانت کنند. «ذَٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا»، دلیل همین ارشاد است.
«للهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» تقدم «لله»، اختصاص را میرساند. «ما»، اشارۂ ابهامانگیز به پدیدهها و قوا و استعدادهایی است که در درون آسمانها و زمین تکوین مییابد، و تکرار «ما» در «مَا فِي السَّمَاوَاتِ، مَا فِي الْأَرْضِ، ما فِي أَنفُسِكُمْ»، تکامل و جدایی آن را مینمایاند: هرچه در آسمانهاست، به صورت کامل در زمین و کاملتر از آن در نفوس شماست. «لله ما في السماوات …»، چون علت و مقدمهای برای عطف «وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ…» است: همین که آنچه در آسمانها و زمین است، فقط از آن خدا میباشد، اگر آنچه را در نفوس شماست آشکار کنید یا آن را پنهان دارید، خداوند به سبب آن به حساب شما میرسد. «ما في أنفسكم»، باید ملکات و خوی هایی باشد که محصول اعمال است و در نفوس ثبات یافته و منشأ اراده و اختیار میگردد و به صورت اعمال و گفتار، آشکارا میشود. و یا مانع و مضاد درونی و یا بیرونی آنها را نهان میدارد. اینهاست که مورد تکلیف و محاسبه و مؤاخذه واقع میشود، نه اندیشهها و وسوسهها و خاطرات گذرایی که بدون اراده و اختیار است. پس آنچه در نفوس ثبات یافته و محصول اندیشه و اعمال اختیاری و منشأ آن و قابل تغییر است، چه ابدا شود یا اخفا، به حساب در میآید، مانند خویهای حسد و كبر و امساک و دیگر عقدهها و عادات نیک و بدی که میتوان آنها را دگرگون کرد و یا از بروزشان بازداشت. اینها به هر صورت و چگونگی و تأثیر و ابدا و یا اخفا که باشند، حساب جمع و تفریق و فعل و انفعالهای آن را همان خدا میداند و بررسی میکند و بر طبق مشیت حکیمانهاش آنچه شر خیز و عذابآور است، میآمرزد و یا به خاطر آن عذاب میکند. چون او بر هر چیزی توانا است: «فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
این آیه مبین مالکیت و تصرف به حق خدایی است که این احکام را به مشیت حکیمانهاش تشریع کرده و تعليل نهی «و لاتكتموا الشهادة»، و «قانه آثم قلبه» و تفصيل «والله بما تعملون عليم» است.
//پایان متن
[1] نک: کتاب اسلام و مالكيت (مؤلف). جلد ۸ مجموعه آثار (مباحث اقتصادی)، ص ۱۷۲ تا ۱۷۷.
[2] النساء (۴)، ۵.
[3] «خدا از آنچه گذشته است درگذشت»، المائده (۵)، ۹۵.
[4] النساء (۴)، ۱۶۱.
[5] الروم (۲۰)، ۳۹.
[6] آل عمران (۳)، ۱۳۰-۱۳۱.
[7] گویند آن حضرت در ضمن خطابهای مفصل در منا، که در نهم ذی حجه سال دهم هجری (مطابق با ۸ مارس ۶۲۲ میلادی) که حجةالوداع را انجام میداد، فرمود: «وان ربا الجاهلية موضوع (به روایتی موضوع تحت قدمی) و إن أول ربا أبدء عمی العباس بن عبدالمطلب» ؛ «ربای جاهلیت برکنار و زیر پا گذارده شده و اولین ربا که الغای آن را آغاز میکنم، ربای عمویم عباس بن عبدالمطلب است». (مؤلف)
[8] «برای اینکه مردم به قسط قیام کنند»، الحديد (۵۷)، ۲۵.
[9] الکافی، ج ۸، ص ۹، النوری، مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۶۶، ح ۳.
[10] البقره (۲)، ۲۲۹.
[11] البقره (۲)، ۶۵.
[12] آل عمران (۳) ۱۳۰
[13] دکتر شاخت، اقتصاددان مشهور آلمانی، در انجمن اقتصادی دمشق (۱۹۵۳م)، با بررسی ریاضی و دقیق اثبات کرد که بهره و سود خالص همه نیروهای کار و تولید را رباخواران می برند و دیگران گاه سود و گاه زیان دارند. (مؤلف)
[14] پل ساموئل سن، دانشمند مشهور اقتصادی، میگوید: «دور، رونق کامل ممکن است فقط مدت کوتاهی ادامه یابد و فقط شعلهای از قیمتها و سفته بازی باشد و بعد از آن دوره تاریک رکود و کساد پیش آید. به طور خلاصه، این جریان، آن چیزی است که ادوار تجاری نامیده میشود و در کشورهای صنعتی جهان در یک قرن و نیم گذشته، یعنی از هنگامی که اقتصاد پولی به تدریج جانشین اقتصاد غیر پولی جوامع کشاورزی گردیده، وقوع یافته است» آن گاه طول دورهها را بررسی کرده و چنین نتیجه گرفته است که: «دوره رونق تجارتهای بزرگ ۸ تا ۱۰ سال است و سپس دوره کسادی و رکود پیش میآید، چنان که سال ۱۹۲۰م تا حدود ۱۹۳۰م، برای آمریکا دورۂ رونق بود و سپس رکود پیش آمد. اما دورههای تجارتهای کوچک مختلف است و مورد اتفاق نیست». کتاب اقتصاد، ترجمه دکتر حسین پیرنیا. (مؤلف)
[15] «اگر به یکی از افراد قوم خود که محتاج باشد پول قرض دادی، مثل یک رباخوار رفتار مکن و از او سود مگیر ؛ عهد عتیق، سفر خروج، ۲۲: ۲۵»؛ «از او هیچ سود مگیر بلکه از خدای خود بترس و بگذار برادرت با تو زندگی کند؛ برای پولی که به او قرض میدهی، سود مگیر و بدون منفعت به او خوراک بفروش ؛ همان، لاویان، ۲۵: ۳۶-۳۷» ؛ «برادر خود را به سود قرض مده نه به سود آذوقه و نه به سود هر چیزی که به سود داده میشود، غریب را میتوانی به سود قرض بدهی اما برادر خود را به سود قرض مده …، همان، سفر تثنیه، ۲۴۰، ۱۹ و ۲۰ ص ۲۶۵»؛ «در دلم مشورت کن اعیان و سروران را عتاب کرده به ایشان گفتم که شما از هر کس از برادران خود را میگیرید! ۵، ۷ نحمیا» ؛ «آنکه به ربح نمیدهد و مرابحه نمیگیرد دوست خود را از بی انصافی به صراحت و اشاره، سود گرفتن فقط از قوم یهود تحریم شده!. [در کتاب مقدس] از زبان مسیح(ع) [چنین آمده]: «اما شما، دشمنانتان را دوست بدارید و به ایشان خوبی کنید، قرض بدهید و نگران پس گرفتن نباشید. در این صورت پاداش آسمانی شما بزرگ خواهد بود، زیرا همچون فرزندان خدا رفتار کردهاید، چون خدا نیز نسبت به حق ناشناسان و بدکاران مهربان است ؛ عهد جدید، انجیل لوقا، ۶، ۳۵». (مؤلف)
[16] «و دو شخص دارند؛ عدالت از خودتان را به گواهی بگیرید»، الطلاق (۶۵)، ۲.
[17] «و دو تن دارند؛ عدالت از خودتان یا دو تن دیگر از غیر خودتان»، المائده (۵)، ۱۰۶.
[18] «بیگمان گوش و چشم و دل همه آنها از آن [کار] مسئولیت دارند و پرسش میشوند»، الاسراء (۱۷)، ۳۶.
[19] «آنان کسانی هستند که ایمان را در دلهایشان نوشت»، المجادلة (۵۸)، ۲۲.
[20] «و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است»، الحجرات (۴۹)، ۱۴.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad