مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ۗ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٦١﴾
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى ۙ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿٢٦٢﴾
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى ۗ وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ ﴿٢٦٣﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۖ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا ۖ لَا يَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ﴿٢٦٤﴾
وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ﴿٢٦٥﴾
أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ﴿٢٦٦﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ۖ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ﴿٢٦٧﴾
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٦٨﴾
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٢٦٩﴾
وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ ۗ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ ﴿٢٧٠﴾
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ ۖ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۚ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئَاتِكُمْ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿٢٧١﴾
لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۗ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ ۚ وَمَا تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ ۚ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ ﴿٢٧٢﴾
لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا ۗ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ ﴿٢٧٣﴾
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿٢٧٤﴾
نمودار (زندگی) آنان که همی دهند اموال خود را در راه خدا همانند دانهای است که برویاند هفت خوشه را که در هر خوشه صد دانه باشد و خدا چند برابر میکند برای آن که بخواهد و خداست فراگیری بس دانا (261)
آنان که میدهند مالهای خود را در راه خدا سپس در پی آنچه دادهاند سرکوفتی (منتی) نیاورند و نه آزاری، برای آنهاست پاداششان نزد پروردگارشان و نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند. (۲۶۲)
گفتاری نیک شناخته و گذشتی از بدی بهتر است از دهشی که در پی آن آزاری آید و خدا بس بینیاز بردبار است. (263)
ای آنان که گرویدهاید! تباه نکنید دهشهای خود را با سرکوفت و آزار چون آن کس که میدهد مال خود را برای دید مردم و نگرود به خدا و روز باز پسین، پس نمودار او همانند سنگ سخت لغزانی است که بر آن اندک خاکی باشد، پس بارش تندی بدان رسد، پس آن را به حال سختی و شسته واگذارد، نمیتوانند دست یابند بر چیزی از آنچه فراهم آوردهاند و خدا رهبری نمیکند گروه کافران را. (264)
و نمودار آنان که میدهند مالهای خود را برای جستن خشنودی خدا و استواری از خویشتن، چون نمودار باغی در پشتهای است که باران تند به آن رسد، پس به بار آرد بهرهاش را دو چندان. و اگر باران تند به آن نرسد، پس شبنمی. و خدا به آنچه انجام میدهید بس بیناست.(265)
آیا دوست میدارد یکی از شما که برای او باغی باشد از خرما بن و انگورها و روان باشد از بن آنها جویها، برای او در آن از هر گونه میوه برآورد و او را پیری در رسد و برایش فرزندانی ناتوان باشد؛ پس ناگهان گردبادی که در آن آتش است آن را فرا گیرد پس بسوزد؟ این چنین تبیین میسازد خدا برای شما آیتها را، باشد که همی بیندیشید.(266)
هان ای کسانی که گرویدهاید! بدهید از پاکیزههای آنچه به دست آوردهاید و از آنچه از زمین برای شما رویاندهایم و روی نیاورید به پست (بی ارزش) تا از آن بدهید، با آنکه خود ستاننده آن نیستید، مگر با چشم پوشی در آن. و بدانید خدا بینیاز ستوده است. (267)
این شیطان است که به شما همی بیم بینوایی میدهد و شما را به زشت کاری وا میدارد و خدا نوید میدهد شما را آمرزشی از خویش و افزایشی و خدا فراگیرندهای بس داناست. (268)
حکمت میدهد هر که را بخواهد و آنکه حکمت داده شود همانا خیر فراوانی به او داده شده و آگاهی نمییابد مگر دارندگان خردها. (269)
و آنچه بدهید از هر دادهای یا تعهد کنید نذری را، پس همانا آن را خدا میداند و نیست ستمکاران را هیچ یاوری.(270)
اگر آشکار سازید دهشها (صدقهها) را پس همان به و اگر پنهان دارید آن را و به بینوایان بدهید، بینیاز ستوده است. پس آن بهتر است برای شما و همی زداید از شما بعضی گناهانتان را و خدا به آنچه انجام میدهید بس آگاه است. (271)
بر تو نیست هدایتشان، ولی خدا هدایت میکنند آن که را بخواهد. و آنچه بدهید از خیری پس به سود خود شماست، و نمیدهید مگر برای جویایی روی خدا. و آنچه بدهید از خیری یکسر به شما باز داده شود و شما ستم نمیشوید. (272)
برای بینوایانی که چنان گرفتار تنگنایی در راه خدا شده که توان کوشش را در زمین ندارند ناشناس به حالشان میپندارد آنها را بینیازان از روی خودداری. میشناسی آنها را به نشان [حال و وضع] شان. دریوزگی نمیکنند از مردم با پیچیدگی. و آنچه بدهید از هر خیری پس همانا خدا به آن داناست. (273)
آنانکه میدهند مالهای خود را در شب و و روز آشکارا و نهان، پس برای آنان است پاداششان نزد پروردگارشان و نه ترس بر آنان است ونه اندوهگین میشوند. (274)
سنبله: خوشه. از اسبل : روپوش را به وی پوشاند، لباس بدنش را فرا گرفت، کشت به سنبل رسید.
منّ ( به تشدید نون): بریدن، گسیختن، بر کسی منت گذاردن و سرکوفت زدن، به کسی نعمت فراوان دادن؛ از این جهت که متت ارزش آن را میبرد و نعمت بسیار همیشگی نیست و بریده میشود، ترنجبین؛ از این جهت که همیشگی نیست و قطع میگردد، مقدار وزن؛ چون مالی به وسیله آن جدا میگردد و یا داد و ستد قطعی میشود.
صدقه: دهشی که در آن پاداش اخروی جوید. از صدق: راستی، راستی در سخن یا در نیت یا در کار.
غنی: بینیاز، دارای مال فراوان، از غناء و غنیه: بی نیاز، آواز طرب انگیز، از این جهت که گویا شنونده را سرشار و بی نیاز میکند.
ریاء: خودنمایی، نمایاندن و به رخ کشیدن کار نیک. از رؤیت: دیدن.
صفوان و صفا: سنگ سخت، لغزان، صاف.
وابل: باران تند، پرمایه از وبل: با چوب پی در پی او را زد، مکان را پر و بد هوا کرد، شکار را به هر سو فرار داد.
صلد: سنگ لیز، سخت، زمینی که از سختی گیاه نرویاند، آدم بخیل.
ربوه ( به ضم و فتح و کسر را): برآمدگی زمین، زمین پر مایه که گیاهش انبوه میشود، گروه انبوه از مردم؛ از ربا: مال افزایش یافت، جاندار نمو کرد.
طل: اندک باران، شبنم، رطوبت، خون هدر رفته، سرگردان کردن بستانکار، نپرداختن تمام دین.
إعصار: گردبادی که با خود غبار را در هم پیچد. از عصر: فشردن، به هم پیچیدن.
تيمموا، امر از تیمم: قصد گرفتن چیزی را کردن، دست به خاک ساییدن، قصد نماز کردن. از یمّ: به زمین افتادن، کناره را آب گرفتن، دریا، مار. و گویا اصل آن ام به تشدید میم بوده: قصد کردن، به پیشوایی گرفتن.
خبیث: پلید، پست، فرومایه، فریبکار، وازده.
جهاد و انفاق، همچون دو تار آهنگ حیات در خلال آيات سابق آمده است. و هر یک از آن آیات انفاق جهت و بعدی از آن را نشان داده است: انفاق در راه خدا تا آنجا که از هلاکت عمومی باز دارد و یا به آن حد نرسد: «وَأَنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ »[1]. جواب از موارد و مصارف انفاق: «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ..»[2]، «وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ..»[3] و انفاق، قرض به خداست که آن را همى افزایش میدهد: «مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً…»[4]مرز زمانی انفاق: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ…»[5]
آية الكرسی، مبین توحید ذات و صفات و مالکیت مطلق خدا و ظهور و نفوذ علم و اراده او در جهان و انسان به واسطه دو صفت «الحى القيوم» و تبیین رشد و غي و ولایت خدا یا طاغوت و آثار آن است.
اینک این آیات، انفاق را با ابعاد و جهات وسیعتر و حرکات و آثار حیاتی آن می نمایاند:
«مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». این آیه، تمثیلی از خود انفاقکننده (منفق) و شکفتگی اوست: همچون دانهای که از آن هفت سنبل روید و هر سنبل صد دانه آورد. در این تمثیل بليغ، نیاز به تقدیری چون «مثل ماینفقون» یا «كمثل زارع حبة» نیست، زیرا روح و محرک انفاق و هر عمل خیری، اراده و قصد ناشی از تصور و تعقل است که شخصیت و فصل ممیز انسان میباشد. پس هر عملی، بیرون گرایی و بروز وجود انسان است و چون انگیزنده اختیار و نیت و عمل، خدا و در راه خدا باشد که حیات و قدرت مطلق است، از درون آن مایه حیاتی نیرومندی میجوشد که همی افزایشدهنده و گسترش یابنده است و پیوسته در درون اجتماع و نفوس ریشه میدواند و ساقه و شکوفه میرویاند تا آنجا که هر عمل خیر و اتفاقی که پس از آن و به هر صورت بروز کند، در واقع پاجوش و ساقه و شکوفه همان است. انفاق چنان مالی که نمودار ارزش عمل و خالص از حق دیگران باشد، در واقع خروج از خود و گرایش و پیچیدگی در خود و پیوستن به اراده خالق و صلاح خلق است تا آنجا که شخص را از محدودههای خود و چشمانداز جهات و ابعاد زمان و مکان خارج میگرداند. اگر اصطلاح «فناء في الله»، حقیقتی داشته باشد همین است، مشروط به آنکه محرک این حرکت خروجی، قصدی برتر و خالصتر از لذت جویی و انگیزههای عاطفی و ریا باشد. زیرا این انگیزهها، خودگونهای از به خودگرایی و پاداشیابی است. این گونه منفق خود مانند دانه زنده و سالمی است که در زمین پر مایه و در معرض نور و آب و هوا، کشت شود و در مسیر مشیت خدا افزایش و تصاعد یابد: «وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ ». چون قدرت پیش برنده و گسترش دهنده آن، اراده و علم فراگیرنده و نافذ خداوند است: «وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ».
«الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». ظرف «في سبيل الله» و عطف «ثم»، وجوب ادامه اخلاص را میرساند: پس آنکه انفاقش «في سبيل الله» و با اخلاص باشد و سپس منت و اذیت آرد، اثر انفاقش از میان میرود و مانند همان است که از ابتدا اخلاص نداشته و انفاقش به قصد «في سبيل الله» نبوده است. منت، به رخ کشیدن و سرکوفت زدن به شخص مورد انفاق؛ و اذیت، بازگو کردن و به دیگران گفتن است، چنان که موجب آزار روحی شود و سرافکندگی آرد. این گونه منت و اذیت، به سبب برگشت غافلانه انسان به خودستایی و ریا و یا در اثر قدرناشناسی از انفاق کننده و یا اختلاف و بدبینی و دشمنی با انفاق شده، پیش میآید که بیشتر آن پس از انفاق «فی سبیل الله» و اخلاص اولیه است. و چون بذر کشت شده و رویش یافتهای است که به آن سرما و آفتی رسد و یا آب [به آن] نرسد. تکرار نفی «وَلَا أَذًى»، تأثیر هر یک از منت و اذیت را جداگانه میرساند. آن انفاقی که «في سبيل الله» باشد و سپس منت و اذیتی در پی آن نیاید، روییدگی و پاداشش نزد پروردگاری که پرورش دهنده هر مستعد و قابلی است، مصون (بیمه شده) میباشد: «لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ». و دیگر ترس از آینده آن و حزن از آنچه داده و از دست رفته، بر انفاق کننده نیست: «وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». تکرار ضمائر جمع «لهم»، «اجرهم»، «عند ربهم»، «لا خوف عليهم» و «ولاهم يحزنون»، تأكید ضمانت و مصونیت این گونه انفاق را میرساند.
در همه این آیات آنچه مورد توجه است، اخلاص نیت و قصد و کیفیت انفاق میباشد و نظری به مقدار و کمیت آن نیست. چنان که در روایات مستند ما، مقياس پاداش و بقا و تضاعف اعمال، احسان – هرچه نیکتر و پرمایه تر- آمده است: «إذا أحسن العبد عمله»[6] و «احسنوا أعمالكم»[7].
«قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ». «قول معروف»، گفتاری است که عقل و عرف آن را به خوبی دریابد و بپسندد مانند: راه حق و عزت و شرفی که نمایانده شود، طریق کار و کسبی ارائه گردد گمراهی رهبری شود، دلی را آرامش دهد و آبرویی را نگهدارد. مقصود از «مغفرت»، گذشت و چشم پوشی از بدیها و ناسازگاریهایی است که بسا نفق را به منت و آزار وادارد و شأن و آبروی آبرومندی را نگه ندارد. با نظر به کار خیری است که موجب مغفرت خدا شود و یا درخواست مغفرتی برای دیگران. مغفرت به هر معنا، کممایه تر از قول معروف و هر دو از انفاق است: آنکه نسبت به دیگران مسئولیت ایمانی دارد، اگر قدرت مالی ندارد و یا دارد و نمیتواند انفاقش را از منت و اذیت مصون دارد، همان به که به جای انفاق چشمگیر و آلوده به آزار، گفتار نیک و پسندیده و سنجیدهای که مفید و خالی از آزار باشد، به بازار زندگی آرد و اگر چنین سرمایه را کم دارد، بذل مغفرت کند. «قول معروف» و «مغفرت» که خود امداد با ارزش فکری و اجتماعی است، مانند انفاق، موجب منت و اذیتی نیست و تکرار و اشاعه آن خوی اخلاص میآورد و انفاقها را هم پاک میگرداند. چون در انفاق آنچه منظور است، تزكيۀ نفوس، پیوستگی دلها، ظهور محبتها، برومندی افراد و تحرک اجتماع میباشد، نه همین که شکمی سیر و برهنهای پوشیده شود. چه آن خدای غنی بالذات، سراسر طبیعت و استعدادها را غنی آفریده است. اگر همه استعدادها را یکسان و همه را بینیاز میساخت و هرگونه وسیله زندگی را در دسترس قرار میداد، چگونه مواهب بروز میکرد و محبتها متبادل میشد و تحرک پدید میآمد؟: «وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ». «حليم»، آن قدرتمند خودداری است که بدی و گناه اشخاص و نابسامانی اوضاع او را نشتاباند و زود به مؤاخذهاش واندارد تا شاید گناه کار توبه کند و شرایط برای آنچه باید فراهم شود. این دو وصف پیوسته «غني حليم» هم تعليل انفاق و هم تحديد خودداری از آن است: چون خدا «غنی حلیم» است، برای خود و بینیازی بندگان به انفاق نیاز ندارد. پس انفاق به سود انفاقکننده و در شرایط و نیازهای زمان است تا شرایط دگرگون شود و نیازها به صورت دیگر در آید! و گاه وصف «حليم» به کسی گفته میشود که از گناه و بدی یکسر میگذرد. این معنا چون ترغیب به گناه و خودداری از انفاق است، متناسب با این مقام نیست. لازمه گرایش به خدا و صفاتش، اتصاف به این صفات است تا مؤمن دارای غنای روحی و خوی حلم شود.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ». «صدقه»، همان است که با اخلاص و صادقانه و بدون ریا و قصد پاداش باشد. اضافه «صدقات» به ضمير «کم» مشعر و مبشر پیوستگی آن و ثواب و بهرهاش به شخص است. صدق و اخلاص، همچون مایه حیاتی، باید پیوسته و دائم باشد تا صدقات را رویش دهد و مثمر گرداند و همین که منت و اذیتی، به سبب انگیزههای نفسانی به آن رسد از حرکت بازش میدارد و بیروح و خشک و باطلش میگرداند. هشدار این آیه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، برای همین است که قصدی امدادکننده و پرورشدهنده که همان نیت و توجه به خدا است، قطع نشود و به خودبینی و ریا برنگردد تا در اثر آن به منت و آزارش برانگیزد. این گونه صدقاتی که به سبب خودنمایی و ریاکاری باطل شود، مانند انفاق کسی است که از ابتدا انگیزهاش ریا بوده است: «كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ». افراد[8] «الذى» پس از خطابهای جمع، اشعار به انفراد و جدایی ریاکار از جمع دارد، گرچه خود را در جمع بنگرد! ریاکاری و خودنمایی در انفاق، خود شاهد بیایمانی به خدا و آخرت است: «وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ». زیرا خودخواهی و خودگرایی، با خداگرایی و برتراندیشی سازگار نیست. آن که ایمان و گرایش به خدا و آخرت دارد، از خود و چشمانداز محدود زمان و مکان خود بیرون آمده و نیت و عملش ناشی از دید وسیع خداشناسی و جهانبینی و آخرتاندیشی می گردد.
«لايؤمن» که به معنای استمرار ایمان است، به جای «لم يؤمن» که خبر از گذشته است، دلالت به دوام بیایمانی دارد، پس میشود که ایمانی باشد و با کار ریاکارانه ایمانش قطع شود. و نیز ریا خود به سوی بیایمانی و کفر میکشاند. تمثیل و تصویر مشهود آن که به ریا انفاق میکند و پایه ایمانی ندارد و یا آن که انفاقش را با منت و اذیت باطل میکند چنین است:
«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَّا يَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ». «مثله»، راجع به، «كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ» و در ضمن تمثیلی از مشبه است: آنکه صدقاتش را به سبب منت و اذیت باطل کند، چون کسی است که به ریا انفاق کند، پس مثل این -و آن – چون سنگ سخت و لغزانی است که بر آن اندک خاکی باشد، پس باران تندی به آن رسد که به جای رویاندن، همان اندک خاک را و آنچه در آن است، پراکنده کند و آن سنگ را خشک به جای گذارد. این تصویر کوتاه و سریع، نمایشی از درون تحجر یافته و سخت شده و اعمال ریا کاران و خودنمایان است: اینها که ایمان و اندیشه عمیق و شعور و نیت خدایی ندارند قلب و درونشان چون سنگ سخت خاراست که ریشه گیاه و آبی در آن نفوذ ندارد، اعمال و انفاقشان چون خاک اندک و بیمایه است که سطح آن سنگ را فرا گیرد و بپوشاند و فریب دهد. آن توجهات و عوامل الهی و اجتماعی که مانند حوادث طبیعی و باران پرآب رویش دهنده است، چون به آن رسد، به جای حرکت و پرورش، آن عمل ریاکارانه و فریبنده را مانند همان خاک و بذر سطحی پراکنده کند و همان چهرۀ خشک معنوی و قلب نفوذناپذیر را که چون سنگ سخت به جای مانده آشکار گرداند: «فَتَرَكَهُ صَلْدًا». «لَّا يَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُوا» از کار و کوشش خود، بر چیزی دست نمییابند و بهرهای نمیبرند. «لا يقدرون»، به جای «لا ينتفعون» این گونه معنا را میرساند و ضمیر جمع راجع به «الذي ينفق…»، به اعتبار معنای جمع، و یا جميع انفاق کنندگان ریاکار و منتگذار و مردمآزار است. اینها که در حجاب خودبینی و در سایۀ اوهام به سر میبرند و دریچههای هدایت را به روی خود بستهاند، دچار چنین کفری شدهاند و خدا کافران را هدایت نمیکند، گرچه پرتو هدایت عام خداوند همه را فرا میگیرد: «وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ».
«وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ». اضافه «أموالهم»، دلبستگی و پیوستگی مال را به منفق مینمایاند: مالی را انفاق میکنند که مورد علاقه و در واقع از آن آنها باشد. «ابتغاء»، به معنای کوشش در طلب و یافتن است. «مرضات الله»، اگر به معنای «رضا الله» باشد، اشعار به زمان و مکان نیز دارد. و شاید خالص به معنای زمان و مکان «محل» و نیز متضمن كثرت باشد: آنان که اموال خود را انفاق میکنند تا با کوشش و تلاش، هرچه بیشتر رضایت خدا یا موارد آن را دریافت دارند. «تثبيتا» نیز دلالت بر تکثیر ثبات دارد: در حالی که با خلوص در انفاق هرچه بیشتر خود را ثابت و پایدار میدارند. در مقابل آنان که با انفاق ریایی و موذیانه، در حال بیثباتی و اضطراب و تضاد روحی به سر میبرند. این مفهوم متناسب با حال و یا مفعول مطلق بودن «تثبیتا»، برای فاعل «ينفقون» است. ظاهر این است که «تثبیتا» با عطف به «ابتغاء مرضات الله» هر دو مفعول له و بیان غایت برای «ینفقون» است. و «من انفسهم»، منشأ «تثبيتا» را میرساند، یعنی : تثبیتی که ناشی از نفوسشان و برای نفوسشان باشد. بنابراین، «ابتغاء مرضات»، مفعول له حصولی و «تثبیتا»، تحصیلی، یا هر دو باید تحصیلی یا حصولی باشد[9]:
همین که «ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه» خود حاصل یا تحصیل شد، تثبیت نفس، تحصیل یا حاصل میشود. و هرچه گذشت و انفاق در راه خدا و برای مرضاتش ادامه یابد، نفی اثرپذیر، از تأثیر و نفوذ حب مال بیشتر رها میشود و با اتکا به قوای معنوی خود، بیشتر ثبات مییابد. و هرچه محبت مال و خودداری از انفاق سختتر شود، تزلزل نفسانی بیشتر میگردد. زیرا مال خود اعتباری ناشی از مادۀ اشیا و نموداری از آن است. و چون هر پدیدۀ مادی پیوسته متغیر و ناپایدار است، شخص پیوسته به آن، و نفس ترکیب شده با آن، نمیتواند ثبات و اطمینانی داشته باشد. چنان که تغییرات اعتباری و زیر و رو و بالا و پایین شدن مال، متکی به آن را به مانند سرنشین قایق سبک و در میان دریای طوفانی – پیوسته دستخوش امواج میدارد. افراد و اجتماعی که به جای اتکا به سرمایههای معنوی و ذاتی، متکی به مال و سرمایه مادی شدند، به مقیاس نوسان و بالا و پایین شدن ارزشها و تغییر بورسهای خود در حال نوسان و بالا و پایین شدن هستند. خانه مجلل بر جلالش میافزاید و در ماشین نو و گران، خود را سرفراز و گران قیمت میپندارد، چون لباسش نو شود، سرش بالا میرود و چون کهنه باشد سرافکنده است. چون ساعتش بشکند و ساختمانش ویران شود و ملکش را سیل برد، دلش میشکند و هستیاش ویران شود و خودش را در معرض سیل مییابد. راه تثبیت نفس و احراز شخصیت مستقل، برای انسانی که این گونه با مال پیوند و ترکیب یافته است، همین انفاق با اخلاص و بدون نظر به پاداش دنیوی است. لازمه این گونه انفاق، ایجاد رابطه تولید و حاکمیت بر مال و قطع رشتههای علاقه حاکم و نافذ مال است. مانند جنین رسیده که هرچه رگها و پیوندهایش با رحم مادر قطع شود، اتکایش به قوا و جهازات بدنی خود بیشتر میشود تا این که مولودی قائم به خود با جهاز تنفس و تغذیه مستقل میگردد. شخص انفاقکننده، پیوسته در رحم طبیعت پرورش مییابد و از آن میگیرد و میدهد و به تدریج، پیوند و ترکیب خود را قطع میکند تا مولود مستقل و تثبيت شدهای گردد و به پای قوای ذاتی خود بایستد و حاکم بر طبیعت و مال شود و استعدادهای درونی و انسانیاش رویش یابد: «وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ». این، تمثیل کوتاه و روشنی از چنین منفتی است تا از تعبیرات عمیق و فشرده آن، هرکه هرچه میتواند دربارۀ وضع معنوی و آثار عمل او تصویر کند و بیندیشد: او از جهت مایه حیاتی و رویانند؛ ایمان و پیجویی «مرضات الله» و تثبیت نفس و آنچه از بهرهها و آثار خیری که از درونش میروید، همچون باغ خرم و انبوهی است که به سرزمین برآمده و پرمایهای پیوسته و در آن ریشه دوانده باشد. «بربوبه»، به جای «على ربوبة» این گونه پیوستگی و اتصال را میرساند: این شرایط و علل نفسانی و درونی مبنای تحرک و رویشدهنده تکامل است و علل و شرایط بیرونی آن را هرچه کاملتر و مثمر ثمرتر میگرداند[10]. «أصابها وابل»، تمثیل همان شرایط بیرونی و یا با مساعدت شرایط درونی – از عنایات حق و استعدادهای فطری خلق – است که چون باران رحمتی، سراپا و تا ریشههای آن را فرا میگیرد و سیرابش میکند. فعل «اصاب» و لغت «وابل»، همین معنا را میرساند. از چنین نفوس که چون سرزمین بلند و خرم، در معرض نور و هوا و ریزش باران است، استعدادها جوشان و سرچشمۂ خیر و محبت و فضیلت روان میشود و افراد خشک و پراکنده را رشد و پیوند میدهد و برومند میگرداند و بهرههایش به مقیاس کشتزارهای فکری و اخلاقی متعارف، همی تصاعد مییابد و دو برابر و چند برابر میگردد. همان «وابل» که آن سنگ سخت را خشک به جای میگذارد «فَتَرَكَهُ صَلْدًا»، چون به چنین ربوه بارد، همی افزاینده است: «فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ». و اگر هم گاهی شرایط بیرونی و عوامل محیط، امداد کاملش نکرد و چون باران تند و پرمایه بر ریشهها و بذرهایش نرسید، چون شرایط درونش کامل و مددکار است، خشک و پژمرده نمیشود و همان مایه حیاتی که چون شبنمی به آن میرسد، زنده و رویندهاش میدارد. «فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ». به تقدیر «فيصبها طل»، به این فعل تصریح نشده است تا ثبات را برساند: پس اگر باران تند به آن نرسد همان شبنم و رطوبت، بس است. و به هر صورت خشک و بیثمر نمیماند تا شرایط مساعد شود و بر رویشش بیفزاید. برتر از این شرایط درونی و بیرونی، دید و توجه نافذ خداست که به اختلاف نیات و کیفیت اعمال، شرایط را تغییر میدهد و نتایج را به بار میآورد: «وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ». بصارت، دید نافذی است که درون اشیا را مینگرد.
«أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ». پس از تمثیلهایی که برای نمایاندن آثار دو گونه انفاق در این آیات آمده، این استفهام انکاری و اعجابی و تمثیل مرکب، حال و عاقبت روزگار انفاقکنندهای را مینمایاند که چون کشت و کار انفاقش به ثمر رسد و آیندهاش را امیدبخش کند، ناگهان و هنگام ناتوانی و نیازمندی، آفتی سخت – چون منت و اذیت – بدان زند و محصول کوششهای عمرانهاش را نابود و خاکستر گرداند. «ايود أحدکم؟!» برای هوشیاری و چشم گشودن به چنین پایانی است. «یود»، شدت علاقه و آرزوی امیدبخش را میرساند.
خطاب «احدکم»، برای آن است که هرکس برای خود چنین تصویری نماید و آن را در خود احساس کند. «ان تكون له جنة»، تکوین و پایه گرفتن چنین باغستان خرم و مثمری را مینمایاند. «مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ»، بیان نمونههایی از ثمرات پرمایه و سودمند است. از این رو که تنه و الیاف و برگهای نخل خود نیز سودبخش است، نام جدایی از میوهاش دارد و به همان نام «نخيل» یادآوری شده است، و چون سود دیگر درختان میوهدار بیشتر همان میوه است، به نام آن خوانده میشوند. «تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»، باغ سرسبزی را مینمایاند که چون پیوسته جویهایی در آن جاری است، خشک نمیشود. «لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ»، تعمیم بهرهآوری و سودبخشی است که هرگونه ثمراتی از آن باغ برایش هست و یا به وسیله آن جلب میشود. «و أصابه الكبر»، نمودار مالک چنین باغی است که تصویر شد: چنان سالخوردگی او را فرا گرفته به مغز و استخوان و قوایش رسیده و پیری زده شده که دیگر توان کاری برایش نمانده است. «وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ». از سوی دیگر فرزندان خرد و ناتوانی دارد که همه خورنده و مصرفکننده هستند. چنین پیر ناتوان و سالخوردهای که راه زندگی از هر سو [به روی او] بسته است، اگر توانی داشت، شاید حرکت و کوششی میکرد و اگر تنها بود، شاید با روزی اندکی به سر میبرد و اگر فرزندان توانایی داشت، چشم امیدش به آنان بود. تنها مایه زندگی و چشم امید و محصول کوشش و صرف قوایش همان باغ است تا با بهرهمندی از ثمرات آن عمرش به پایان رسد و سپس فرزندان څرد و ناتوانش رشد یابند. هر نهالی که در آن باغ بروید و هر برگی سبز شود و هر شکوفهای بشکفد، آرزوهایش بیشتر رویش مییابد و امیدهایش شکفتهتر میشود: «فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ». ناگهان گردبادی از همانگونه که در صحراهای گرم برمیخیزد، بر آن زند و همه را بسوزاند. شاید «فيه ناز»، تشبیهی از سوزندگی باشد، چنان که گویند: سرما درختها را سوزاند. و یا اشاره به صاعقهای باشد که از برخورد هوا تولید میشود. به هر صورت ناگهان محصول کوشش عمرانه و سرمایه زندگی و امید آیندهاش به باد رود و از آن خرمی و ثمرات و جمال جز سرزمین خشک و درختان سوخته چیزی به جای نماند. آن هم در مرحلهای از زندگی که نیروهایش خشکیده و نیازش فزون شده است! مگر در هنگام پیری و غروب زندگی که قوا و شهوات و لذات، ناتوان و فرسوده میشوند و مبدل به آلام میگردند و از همه نیروهای معنوی و مادی که مصرف شده اثر و ثمری به چشم نمیآید، برای انسان جز خیرات و انفاقهای فکری و اخلاقی و مادی، مایه امید و خوشی میتوان یافت، تا شاید همینها در پیشگاه خدا پذیرفته شود و در زمینه قلوب رشد یابد و ثمربخش گردد؟ اگر این گونه «باقیات الصالحات» که محصول عمر است، نباشد و یا اگر باشد و سپس دچار آفات شود، دیگر نور امیدی و خوشی آرامش بخشی میماند؟ آفات انفاقهای ثمربخش، همان انگیزههای نفس سرکش و سوزنده است که چون گردبادی به صورت ریا و منت و اذیت، از درون برمیخیزد و کشت و محصول خیر را میسوزاند. این تمثیلها و تبیینها برای آن است که شاید استعدادهای فکری به کار افتد و اندیشهها روشن شود: «كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ».
شاید مقصود از آیات، همین احکام و اوامر و نواهی و همچنین تمثیلهای گویا و زندهای باشد که نیات و نفسیات و اعمال را در محیط طبیعی کشت و استثمار، برای انسان مؤمن و مسئول مینمایاند و جهات و ابعاد انفاق را در هر سو و از هر رو بیان میکند. نظر این آیات همین نیست که گرسنهای سیر و یا برهنهای پوشیده شود، نظر نهایی این است که ایمان و خیر از قلوب بجوشد و از هر جهت حرکت و رابطه و تعاون جمعی و خرمی پدید آید و کرامت انسانها ارج یابد. انفاق در راه خدا و برای «مرضات الله» و تثبیت نفس، تحرکی از عمق درون انسان مؤمن است که مال را از آن خدا و خلق را بندگان خدا و خود را و آنچه دارد، وسیلۀ حرکت و کمال و تقرب به خدا و هدفهای همگانی میداند و انفاقش آلوده به ریا و منت و اذیت و وسیلۀ برتری جویی خود و کوبیدن و تحقیر کرامت و شخصیت انسانها نیست تا به جای رابطه و محبت و تعاون و تعالی، تحقیر و دشمنی و قشربندی و پراکندگی آورد. روحیه و کار آن مؤمنین با اخلاص، در کشتزار عمومی جهان و شرایط آن چون «جت» و «وال» و «طل» است که هم افزایش و خرمی مییابد. و اینها چون صفوان و صلد، و نهایتش اعصار و احتراق. همه این تمثیلها و تبیینها برای اندیشمندان، طریق تفکر را در هر جهت حیات بازگو میکند: «لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ».
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ». «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» ندایی همگانی و هشیاریدهنده و متوجه به کسانی است که پیوند ایمانی، یعنی گرایش به آن چه حق و پایدار است، وصف بارز و مشخص و رابط میان آنها و ضامن اجرای مسئولیتهایشان است. مالی که اینان در راه خدا انفاق میکنند، باید همچون ایمان و نیتشان، خالص و گزیده باشد و مانند کشاورز هوشیار و عاقبتاندیشی باشند که در انتخاب بذر و نهال، پس از آماده کردن خاک و شرایط نور و آب و هوا، نظر داشته باشند تا حاصلشان بهتر و بارورتر شود. نظر عمیقتر و برتر این است که انفاق در حقیقت، گذشت و تحول از خود و در خود و آزادی از علاقههای وابسته به خود و انشای تحرک و گسترش به سوی دیگران و هماهنگی با جهان است. همچنان که پدیدههای جهان بهترین و گزیدهترین نیرو و تشعشع و خواصشان را به هر سو پخش میکنند و به هر نیازمندی در حد استعدادش میرسانند، شخص مؤمن، یعنی گرایش یافته، نیز باید از آنچه بیشتر وابسته و علاقمند است بگذرد، تا یکسر و یکرو به سوی جواذب عمومی و هدفهای برتر برگردد و تحرک و گرایشش بیشتر و کامل تر شود. مگر همین وابستگی به اموال گزیده و چشمگیر و طیبات و تجمل به آنها نیست که حتی انسان مؤمن و هدفدار را از تحرک و جهاد باز میدارد و مانند دیگر آدم نماها تهیشان میسازد؟! آن هم انفاق طیباتی که با نیروی کار و کسب و یا از منابع حلال طبیعی و عمومی فراهم گردد: «مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ»، «وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ »، نه از هر راه و به هر وسیله. و اگر چنان گذشت و همت والایی ندارید که از طيبات بگذرید، نباید برای انفاق، مال پست و وازده و کمارزش را برگزینید: «وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ». «تیمم»، قصد و روی آوردن و به چیزی دست مالیدن و نیک و بد را جدا کردن است. پس مالی که برای انفاق به آن امر شده همان «طیبات» است و آنچه نهی شده، جدا کردن و گزیدن «خبيث» است. و بین آن دو گونه، انفاق هرچه به دست آید، از طيب يا خبيث، نه بخصوص، و آن گونه خبيث و پستی که اگر انفاق کننده خود نیازمند باشد، از آن روی میگرداند «وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ». مگر چنان نیازمند باشد که از پستی آن مال چشم بپوشد و آن را ناچار بپذیرد: «إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِيهِ ». انفاق چنان مالی انسان را به مقام والا و شایستهای که مورد علاقه و جاذب باشد میرساند: «لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » [11]منظور از انفاق همین است و این را باید دانست که بینیاز مطلق، به انفاق بندگان نیاز ندارد و از آنچه با این شرایط انفاق شود، سپاسگزار است و به آن اثر و حرکت میدهد و به ثمرش میرساند: «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ».
«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». تقدم «الشيطان» بر فعل «يعدکم»، حصر و ارائه فاعل را میرساند: آن شیطان است که شما را به بینوایی وعده میدهد و شما را به زشتیهای رسوا وامیدارد. این بیم و نگرانی در هنگامی است که شخص در درون خود تضاد و کشمکشی را احساس میکند: از یک سو همین که مورد و موضوع مسئولیت و حکمی را شناخت و امکان انجام آن را تشخیص داد، ناله ستم زدهای را شنید و یا بیمار دردمند و درمانده و یا بینوای افتادهای را دید، برانگیخته میشود تا در حد توان خود دستی گشاید و او را از بیماری و درماندگی برهاند؛ در همین حال انگیزۀ دیگری، محیط بینش و مسئولیت درونی را مشوش و تاریک میسازد و نگرانی پدید میآورد و بینوایی را به رخ میکشد و آن دستی که به انفاق گشوده بود میبندد و به امساک وا میدارد؛ آنگاه عقل، و بسا وجدان دینی، را به استدلال وا میدارد و بخل و امساک و جمع مال را توجیه میکند، از این قبیل که: باید آینده خودت و بازماندگان و فرزندان بیپناه خودت تأمین و وسیلۀ آبرو و آسایش آنان فراهم شود. دیگران هم دستشان باز است و باید کار کنند و کوشش داشته باشند. باید وضع اجتماعی دگرگون گردد. و همچنین دیگر توجيهات معکوس و محدود شیطانی که همه چیز را از یک رو و در یک جهت مینمایاند و مغالطه میکند و از مقدمات صحیح نتیجه عکس و ناصحیح میگیرد. آیا راستی جمع مال و اتکای به آن برای فرد تأمینآور و منشأ آسایش است؟ یا اتکای به ایمان و علم و انفاق مال در راه تکامل و آسایش همگان؟ همین امساک مالداران است که دست دیگران را از کار و کوشش میبندد و وضع اجتماعی را واژگون و پست میدارد. چون این انقسام نفسانی و تضاد که هنگام انجام خیر و طاعت و یا شر و معصیت، پدید میآید و به دو جهت متضاد میکشاند، پدیده و حادثهای است، باید منشأ و سببی داشته باشد. و چون متضاد و متقابل است، باید انگیزنده هر یک غیر از دیگری باشد؛ آنکه از خیر و انفاق و خدمتی باز میدارد و چهرهاش ناپیدا و وسوسهاش هویداست، وصف و نامش شیطان است: «الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ». همین که در حال انفاق، از بینوایی بیم میدهد، همان است که در مورد گناه و فحشا راه را باز میکند و دید عاقبتاندیشی را میبندد و صرف مال را در راه گناه هرچند رسوا و بدعاقبت باشد، باز و آسان میگرداند: «يَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ». چون دلیلی برای نشان دادن وسوسههای شیطانی است: همان که از انفاق نهی میکند و بیم میدهد، به فحشا امر میکند و به آن وامیدارد. آنکه همی نوید مغفرت و افزایش میدهد و در پرتو ایمان و عمل خیر، دیدگاه انسانی را باز میکند و تاریکیهای گناه و وسوسهها را زایل میکند و نیروهای معنوی و مادی را میافزاید، همان خدا و الهامات و هدایتهای اوست: «وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا». هرچه شیطان دیدگاه انسان را تنگتر و چشمانداز او را همی به مال و فحشا محدود میسازد تا جز حب مال که وسیلۀ فحشاست، در چیزی نیندیشد و در دامهای دلبستگی و پرستش به آن و اضطرابها و تصادمات ماده گرفتار شود، خداوند دی حقیقت بینی و طرق حیات و ابدیت را از هر سو باز و گسترش میدهد و مسائل زندگی و مسئولیتها را میآموزد و الطاف و نعمتهای بیپایانش را مینمایاند و دلها را آرامش میبخشد. اینها از صفات خاص خداوندی است: «وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ».
«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ». فاعل «یؤتی»، «الله»، با دو صفت «واسع عليم» است. نسبت به آن فاعل و قید «من يشاء» مینمایاند که حکمت موهبتی الهی است که در زمینه قابلیت و استعدادها فراهم میشود و مقام و منشأی برتر از علوم متعارف دارد. حکمت، باید شناخت و بینش مشهود ذهن باشد که منشأ آن عقل سالم و وجدان فطری است. همان است که خیر را از شر و حق را از باطل و الهام را از وسوسه، تمیز میدهد و هر پدیدۂ نفسانی را با مبادی و غایات و هدفهای آن و رابطه و انعکاسش در محیط نفسانی و اعمال و محیط بیرونی تشخیص میدهد و منشأ آرا و عقاید و خویها و ملکات حسنه و محکمی میگردد که حاکم بر انگیزهها و اراده و ترسیمکننده راه و روش زندگی است و قوای فکری و دریافتهای اکتسابی و غرایز و حواس و اعمال را هماهنگ میسازد و در مسیر هدفهای مشخص پیش میبرد.
پس، از حکمت است که شخصیتی متحرک و متحد، تکوین میشود و خیر و برکت از نیروهای درونی و بیرونی و معنوی و مادی و استعدادها جوشش مییابد: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا» مجهول آمدن فعل «یؤت»، اشعار به تعمیم فاعل دارد: حکمت، از هر طریق و به هر علت داده شود. یا چون فاعل معلوم و مشخص ندارد، فاعل و واهب آن خداست، گرچه علل و اسباب استعدادی در میان است. پس فاقد حکمت، فاقد خیر کثیر و چه بسا منشأ شر است. مگر همین سرمایههای علمی و فکری و مادی نیست که چون فاقد حكمت است، آلت و وسیله فرومایگی و درندگی و سرمایهسوزی و فحشا گردیده است؟ طاغیان و امدادگران آنان و آتشافروزاني خودپرست و راهزنان خلق، از میان همین گونه هوشهای موشکاف و مغزهای تورم یافته از فلسفهها و تئوریها و انبانهای علوم برمیخیزند. و چون گوهر و فطرت آدمی این گونه مردم، تباه و مسخ شده و فریفته بیمها و نویدها و انگیزههای شیطانی هستند، تذكر و آگاهی نمییابند: «وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ». شاید که مفعول مقدر «یذکر»، از مفهوم «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ…»، فهمیده شود و یا عام باشد: آگاهی به این که حکمت را خدا میدهد و منشأ خیر کثیر است، و یا هر آگاهی و هشیاری، خاص دارنده «لب» است. فعل «یذکر»، نوعی پذیرش و آگاهی پیوست را میرساند. «لب»، همان عقل ثابت و فطری و وجدانی است که چون مغز پر مایه و عمیق و ریشهدار در درون انسان است و همواره پندیاب و آگاهیپذیر و منشأ دریافتها و عقل تجربی و اکتسابی است. این عوامل میراثی و محیط پست و دریافتهای غرورانگیز و انگیزههای نفسانی است که آن را تباه و پوشیده و پوسیده و بیحرکت میگرداند. آگاهی و پندیابی، از «الباب» میروید و از آن آرا و عقاید حکیمانه رویش مییابد و ثمرات آنها عمل صالح و خیر و انفاق است. و نیز دریافت تذکرات و تمثیلهای قرآنی و تطبیق آنها با حقایق درونی و واقعات بیرونی ناشی از حکمت است.
«وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ». «من نفقه» و «من نذّر»، بیان تعمیم «مَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم» است: آنچه انفاق یا نذر کنید به هر نیت و انگیزه و به هر اندازه باشد، به قصد «مرضات الله» یا ریا و منت، در راه خدا و خیر خلق یا شر و فحشاء، اندک یا بسیار. انفاق، دهیش کنونی است؛ و نذر، تعهد و به ذمه گرفتن است. و در اصطلاح فقهی، تعهد انجام کار نیک و با صیغه خاص میباشد. در این آیه، به قرینه «وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ»، باید نظر به همان معنای لغوی و عام باشد. «فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ»، منظور اصلی آیه و متضمن ابشار و إنذار است: هرچه و به هر کیفیت باشد آن را خدا میداند و چنان که هست اثر میبخشد و پاداش میدهد. آن که امر خداوند و وجدان را اجابت نکند و حق خلق را نپردازد و با امساک یا انفاق ریاکارانه و موذیانه، به خود و دیگران ستم روا دارد، هیچ گونه یار و پشتیبانی ندارد: «وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ»، او گمان دارد که با ستمپیشگی و مالاندوزی قدرتی ثابت و پشتیبانی دارد که از هر موج مخالفی میرهاندش، با آن که گرفتار تضاد درونی و مؤاخذه وجدانی و کینه و حسد زرخرید شدههای خود است و همین موجب سقوطش در آتش خشم خدا و خلق میشود. آن گاه که چشم باز کند یاری و پشتیبانی نمیبیند. همین استشعار همیشگی به این که چشم خدایی ناظر انگیزهها و خاطرهها و اعمال است، دید جهان بینی و از حکمت علیای قرآنی است.
«إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ». «صدقات» که پس از جهات و شرایط انفاق کامل و به جای «نفقات» آمده، نظر به همان انفاقهای صادقانهای است که خالص از ریا و منت و اذیت باشد. پس از آن ترغیبها و تمثیلها و تحذيرها، از این گونه انفاق پرسش میشود که: آیا اخفای آن بهتر است تا از ریا خالصتر و به مرضات الله نزدیکتر باشد؟ یا ابداء و اخفای آن یکسان است؟ این آیه، متمم آیه قبل، و با تعبیر «صدقات»، جواب چنین سؤالی است: با آن بینش که هرگونه انفاق و نذری از نظر خدا پنهان نیست، همین که انفاق با صدق نیت و پاک از تزویر و ریا باشد، آشکار نمودن آن نیکو و نیکافزا، و پنهان دادن آن، خیر و موجب تكفير گناهان است. «فَنِعِمَّا هِيَ»، از چهار کلمه ترکیب یافته: «فای جزا»، «نعم»، «ما»، در مرتبۂ فاعل و «هی» راجع به ابدای صدقات که از فعل «تبدوا»، برمیآید: پس چه نیکوست آن آشکار کردن! یا به تعبیر کوتاه: پس همان به! اگر آشکارا بودنش آلوده به ریا نشود، زیرا اعلام و ابدای صدقات موجب ترغیب و پیروی دیگران میشود. و اگر ریاکاری و منت در آن راه یابد، اخفای آن خیر است. بعضی، «صدقه» را که در این آیه و دیگر آیات آمده، به معنای زکاتهای واجب و مستحب و أخص از انفاق دانستهاند. با آنکه این معنا، در عرف متشرعه و بعد از نزول این آیات رایج شده است. و همین اختیار در «ابداء» و یا «اخفاء» که در این آیه آمده، دلالت بر معنای عام صدقات دارد. زیرا زکات واجب را که مالیات قانونی و رسمی اسلامی است و باید به دست عاملان والی گرفته شود، جز آشکارا نمیتوان داد. و شاید «ابداء» در مورد زکات باشد که در آن ریا و منتی نیست و از واجبات همگانی است، و «اخفاء» در مورد دیگر انفاقهای صادقانه باشد که دهنده به دست خود، به بینوایان میرساند و چه بسا آشکارا دادن آن ریایی و موجب تحقیر گیرنده و آزار وی شود. عطف فعل «وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ» به فعل «إن تخفوها»، بیان همین گونه صدقاتی است که شخص به دست خود به فقرا میرساند. ضمير «فهو» راجع به اخفای مستفاد از «خفوها» است. ضمیر «نعما هي» که ضمنی و مؤنث آمده و این ضمیر آشکارا و مذکر، باید متضمن بلاغتی باشد. شاید مشعر به این واقعیت است که ابدای صدقات مخلصانه، همان آثار اخفا را دارد. و اخفای آن آثار آشکاری در بردارد: «هو خير لكم». خیری که ثمراتش همی بروز میکند. «وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ » عطف به «خير لكم» و خبر دوم است. ضمير فاعل «یکفر»، راجع به مرجع «فهو»، «ابداء صدقات» و یا «الله » است. «عنکم» از «اله» و «من سيئاتكم» قسمتی [از بدیها] را میرساند: اخفای آن برای شما خیری در بردارد و آن صدقات یا خداوند، گناهانی از شما را میپوشاند و از میان میبرد. به قرائت «نکفر»، خبر از ضمیر «نحن» و عطف به جمله «فهو خير لکم» است. و با هر دو قرائت، به رفع و جزم «راء» خوانده شده تا خبر مستقل و یا جزای دیگر شرط باشد. «وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» اشاره به این است که نیک فزایی و خیر و یا گناهزدایی صدقات، ناشی از نیات و اندیشههایی است که صورت عمل میگیرد و در همان حدود، خداوند خبير آنها را ثمربخش میگرداند و «ابداء یا اخفاء» و خبر شدن یا نشدن دیگران، تأثیری در اصل آن ندارد.
«لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لَا تُظْلَمُونَ». مفهوم این آیه میرساند که رسول اکرم (ص) و یا مسلمانان، از انفاق به مشرکانی که به اسلام گرایش نداشتند و پایبند شرک بودند و همچنین دیگر نامسلمانان، خودداری میکردند و انفاقشان همی به مسلمانان و در راه پیشرفت اسلام بود. گویند مسلمانان از انفاق به خویشاوند مشرک خود نیز خودداری میکردند. از ابن عباس روایت شده که تا این آیه نازل نشده بود رسول خدا انفاق به غیر مسلمانان را روا نفرمود. و یا چون شیفته هدایت مشرکان و خویشان خود بودند و انفاق فی سبیل الله را چون جهاد في سبيل الله میدانستند و دیدند که انفاقشان در هدایت بعضی از مشرکان تأثیر ندارد، از آن خودداری کردند. «لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ»، خطاب به شخص رسول و نمودار کامل هدایت، و برای هشیاری پیروان او و مبین این حقیقت است که هدایت به معنای راهیابی، بر عهدۀ آن حضرت نیست. زیرا این گونه هدایت مربوط به قلب و وجدان و بر طبق سنت و مشیت خداوندی است که در قلوب نفوذ دارد و هرکه را بخواهد هدایت میکند: «وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ». وظیفۀ رسالت همین هدایت به معنای راهنمایی است که مانند انفاق، در طریق مشیت خدا قرار دارد. چنان که جهاد، برای رفع موانع و آزادی خلق و گسترش هدایت و در طریق مشیت خداست، نه تحقق هدایت. «وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنفُسِكُمْ» که خطاب به سوی مسلمانان و پیروان رسالت برگشته و به صورت جمع آمده، بیان حاصل و سود عام کنونی و همیشگی انفاق است. «من خير»، بیان «ما» و برای تعمیم است. «لأنفسكم»، سودبری یا ویژگی را میرساند و اضافه نفس به ضمير «کُم»، نوعی تغایر را: هرچه و هر اندازه، از هرگونه خیری انفاق کنید، سود و حاصل آن برای خود شماست. نفوس را از رکود و بستگی میرهاند و نیرومند و متحول و گسترده و دید عقل را باز میگرداند تا آنجا که به «وجه الله» مینگرد و همان را میجوید: «وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ»، به معنای نهی «لاتنفقوا» یا خبر از واقعیت نهایی انفاق است: انفاق شما را به آن مقام میرساند و دید شما را باز میکند که جز جویای وجه خدا نباشید. دیگر نه نظر به بهرههای معنوی و نه هدایت دیگران است، و از «ابتغاء مرضات الله»، به «ابتغاء وجه الله» میرساند. چون هر جا که «مرضات الله» بود، روی رضایت خدا نمودار میشود و بخشنده و گذرای از خود و مال را، همی تثبیت میکند و امید میدهد و آفاق دیدش را باز میکند تا جویای «وجه الله» مطلق، میشود. این بهرههای متناوب و متکامل انفاق و نتایج و انعکاسهای آن، در دنیا و آخرت است: «وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لَا تُظْلَمُونَ». فعل «یوف» و تعلق «إليكم»، همین برگشت کامل و بی کم و کاست را میرساند. این آیه، هم جلوی دید مؤمن را و هم دست او را باز میکند تا هرچه و به هرکه -از مؤمن و کافر- انفاق کند و همچون صفت رحمان، خیرش عام باشد، مگر آنکه انفاق و امدادش، به زیان افراد و جامعه اسلامی و به سود متجاوزان و محاربان با مسلمین باشد.
«لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ». این آیه اوصاف و شرایط اصلی را برای مستحقین صدقات بیان میکند:
١- «للفقراء»، به جای «على الفقير»، هم حق و اختصاص را میرساند، هم تعميم به همه فقرای موصوف و تساوی مرتبه بخشنده و گیرنده را: حقی است برای همه بینوایان که بدون متت و برتری جویی باید به آنان داده شود. فقیر به معنای عرفی، بینوایی است که دارایی یا کاری که بالقوه یا بالفعل، مؤونه سال زندگی اش بشود، نداشته باشد.
۲- «الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» فعل مجهول «أحصروا»، و قيد «في سبيل الله»، دلالت بر اجبار در حصر و تعمیم علت آن دارد: آن فقرایی که به حکم تکلیف یا از جهت پیشامدی، در راه خدا محصور شدهاند. مانند کسانی که در جبهۀ جنگ و درگیر با دشمناند و یا در حال تعلیم و تعلم دین و فنون لازم و نشر آنها هستند که اگر از وضع محدودی که دارند بیرون آیند و به کار و کسب آزاد بپردازند از چنین وظایف مهمی باز میمانند، مانند فقرای اصحاب صفه، که از صدقات گذران میکردند، و در سکوی مسجد مدینه جای داشتند و برای پیشبرد و ابلاغ رسالت تعلیم مییافتند تا فداییانی سبکبال و بلندپرواز گردیدند.
۳- «لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ». بیان یا قيد «الَّذِينَ أُحْصِرُوا»، و «ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ» کنایه از کوشش و تلاش در زمین و با دست و پای باز است: این فقرا آن چنان در حصار مسئولیت و تعهد محدودند که نمیتوانند در میدان زندگی قدم گذارند. پس اگر فرصتی یابند و بتوانند از این حصار بیرون آیند باید به کاری بپردازند و از گرفتن صدقات خودداری کنند.
۴- «يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ». «الجاهل» نادان به فقر و درماندگی آنان است. «من التعفف»، بیان اغنیا و مقصود کوشش و مبالغه در نگهداری عفت نفس است. نه به معنای تكلف که وادار ساختن به عفت باشد: چنان شخصیت روحی و عفت نفس دارند که بیخبر از زندگی و فقرشان، گمان میکنند که مردمی بینیازند. اینها مانند بینوایان شکست خورده یا گدایان حرفهای نیستند که برای جلب عواطف دیگران خود را بینوا و درمانده مینمایانند.
۵- «تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ». خطاب به هر جویندۀ مسئول است. «تعرفهم»، باید شناخت بینوایی و نیازمندیشان باشد، و یا همه اوصاف و خصلتهایی که بیان شده و یا نشده؛ از جمله احصار و تعفف و ایمان و شخصیت روحی: تعفف آنان چنان است که بینواییشان را همان [از حالتی که در] چهرهشان [است] میتوان شناخت و به سراغشان رفت، نه از گفتار و رفتارشان، همچنین از دیگر اوصاف گزیده و برجسته آنان :
6- «لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا». میشود که «الحافا»، حال فاعل و قید فعل باشد: با سماجت و پاپیچی از مردم درخواست نمیکنند. مفهوم آن تجویز درخواست بیسماجت و در حال ضرورت است. ممکن است که «الحافا» مفعول مطلق و بیان روش درخواست کنندگان و کنایه و سرزنش کار گدامنشان باشد: هیچ گونه درخواستی نمیکنند، نه سؤال معمول و نه چون گدایان سمج.
اینها اوصاف مستحقین و موارد اصلی صدقات است. دیگر بینوایان و درماندگان، فرعی و گیرندگان دست دوم هستند. با این شرایط و اوصاف، موردی برای حرفۀ گدایی و گداپروری نمیماند تا مردمی با داشتن توان و وسایل کار و کوشش – آن هم با مسئولیتی که اولیای امور دارند – شغل گدایی پیشه کنند و بر دیگران بار شوند. با این شرایط انفاق و اوصاف مورد و زمینه کشت آن، هرکه و به هر نیت و به هر اندازه و کیفیت انفاق کند، خدا آن را میداند و چنان که هست میرویاند. گرچه شخص منفق از شرایط و چگونگی آن بیخبر و غافل باشد: «وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ».
«الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». «بالليل والنهار»، اشاره به همه اوقات و «سرا و علانية»، به همۀ حالات است. تکرار ضمایر جمع «هم»، پیوستگی و وابستگی و اختصاص را میرساند؛ «أموالهم»، «فلهم»، «اجرهم»، «ربهم»، «علیهم» و «ولا هم…» در پایان، بیان شرایط و جهات و ابعاد کامل و همه جانبه انفاق است که در این آیات آمده. این آیه کوتاه، تصویری است از کسانی که از پیچیدگی به خود بیرون آمده تحول و گرایش و گسترش یافتهاند و پیوسته و در هر حال و به هر صورت، در حال رشد انفاقی و گذشت از خود و از علاقهها هستند. اینان پاداش خاصی، در پیشگاه رب مضاف (ربهم)، دارند که تابش ربوبیت، آن را مانند هر پدیده زندهای رشد و نمو میدهد. چون خود و کار خود را در حال گسترش و رو به بقا مینگرند، از نگرانی و ترس و اندوهی که وابستگان به خود و پیوستگان به دنیا و متکیان به مال دارند، رستهاند: «وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ».
//پایان متن
[1] البقره (۲)، ۱۹۵.
[2] البقره (۲)، ۲۱۵.
[3] البقره (۲)، ۲۱۹.
[4] البقره (۲)، ۲۴۵.
[5] البقره (۲)، ۲۵۴.
[6] قال الصادق ع : «اذا احسن العبد المؤمن ضاعف الله عمله بكل حسنة سبع مائة ضعف» الطوسی، الامالی، ص ۲۲۴، مجلس ۸.
[7] اشاره به حدیث «احسنوا اعمالكم و اخلاقكم» تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج ۲، ص ۲۶۸.
[8] مفرد آوردن .
[9] حصولی، نتیجه و بازدهی است که خود به خود به دست می آید. تحصیلی، نتیجه و بازدهی است که با تلاش و به تدریج به دست میآید.
[10] به گفته یکی از مردان پرخروش شرق دور : علل درونی، مبنای تحولات و تکامل است و علل بیرونی شرط تکامل و به عبارت دیگر، علل بیرونی به اعتبار علل درونی مؤثر واقع می شود. (مؤلف)
[11] «به نیکی گسترده دست نخواهید یافت تا اینکه از چیزی که دوست میدارید انفاق کنید»، آل عمران (3)، ۹۲.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad