«يَا بَنِى اِسرَائيلَ اذكُرُوا نِعمَتِىَ الَّتِى أَنعَمتُ عَلَيكُم وَأَنِّى فَضَّلتُكُم عَلَى العَالَمِينَ» (122)
«وَاتَّقُوا يَوماً لاَّ تَجزِى نَفسٌ عَن نَّفسٍ شَيئاً وَلاَ يُقبَلُ مِنهَا عَدلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُم يُنصَرُونَ» (123)
«وَاِذِ ابتَلَى اِبرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ اِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ» (124)
«وَاِذ جَعَلنَا البَيتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمناً وَاتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ اِبرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدنَا اِلَى اِبرَاهِيمَ وَاِسمَاعِيلَ أَن طَهِّرا بَيتِىَ لِلطَّائفِينَ وَالعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُود» (125)
«ای فرزندان اسرائيل، به ياد آريد نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم، و اينكه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم» (122)
و از روزى پروا گيريد كه هيچ نفسى به جاى نفس ديگر مورد پاداش واقع نمىشود و از وى همانندى پذيرفته نمىگردد و شفاعتى او را سود نمىبخشد و به ياريش كسى برنمىخيزد. 123
به ياد آر آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى دچار آزمايش كرد؛ پس ابراهيم آن كلمات را به تمام و كمال رساند، خداوند گفت: من قرار دهندهام تو را امام و پيشوا. ابراهيم گفت: از ذرّيه من هم؟ خداوند گفت: به پيمان من ستمكاران نايل نمىشوند. 124
به ياد آر آن گاه كه آن خانه را براى مردم بازگشتگاه و پناهگاه امن قرار داديم. و از مقام ابراهيم نمازگاهى بگيرى، و از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و بست نشنيان و ركوع و سجده گزاران پاكيزه گردانيد. 125
ابتلاء: گرفتارى، تكليف دشوار؛ آزمايش.
كلمات، جمع «كلمة»: لفظ با معنى، جمله كامل و مؤثر. از «كَلم»: جراحت و زخم زدن.
اتمام: كارى را انجام دادن، به آخر رساندن، تكميل كردن.
امام، (از «اَمّ»): قصد کردن، به چيزى روى آوردن، پيشوا، مرد نمونهاى كه از وى پيروى شود؛ ريسمانى كه ساختمان با آن راست گردد.
ذريّة: فرزندان بسيار و پراكنده باواسطه و بى واسطه (از «ذرء» يا «ذَرو» يا «ذَرّ» : خاك را پراكندن، دانه را افشاندن؛ سر برآوردن گياه از زمين).
ينال از نيل: دريافت، دسترسى به چيزى.
البيت: از «باتَ فى المكان»: شب را در آن به روز آورد، خانه؛ محل آسايش شبانه؛ خانه مخصوص؛ دو مصراع از شعر؛ خاندان.
مثابة: بازگشتگاه؛ محلى كه به آن روى آرند.
مقام: جاى ايستادن؛ موقعيت مهم.
طائف: گردنده.
عاكف: ملازم مكان؛ بست نشين.
رُكَّع جمعِ «راكع» (ن . ك . به آيه 43).
سُجود در اينجا جمع «ساجد» است (ن . ك به آيه 33).
«يا بَنى اِسرائيلَ اذكُرُوا…». سومين بار است كه قرآن قوم يهود را در اين سوره به عنوان «بنى اسرائيل» مخاطب قرارداده است نخست، تذكر به نعمت مخصوص و درخواست وفاى به عهد بود؛ بار دوم اسرار برترى و پستى و آثار لغزشها و غرورهاى آنان، آنگاه هم انديشى آنها را با مسيحيان و هم صفى همه را در برابر اسلام بيان كرد. سوم اين خطاب است كه پس از تذكر به نعمت و به برترى آنها و به انديشه از روز واپسين، مطالب ديگر و سرفصل نوينى آغاز شده است. تا به ياد آرند كه اين نعمت و برترى از كه و كى و به چه سبب به سوى آنان سرازير شده است.
اولين داعىِ به حق و پدربزرگ و نخستين مردى كه آيين اهل كتاب و تبار يهود و نسبت قريش به او مىپيوندد، همان است كه ريشه و خون و آيين همه آنها كه در برابر اسلام در يك صف درآمدهاند به او مىرسد. پيشواى بزرگ او بوده و دعوت به اسلام از او آغاز شده است.[1]
«وَ اِذِ ابتَلَى اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتمَّهُنَّ». خداوند ابراهيم را به كلماتى مبتلا كرد. آيا ديدن نوشتهاى يا شنيدن الفاظ و عباراتى او را گرفتار ساخت؟ اين كلمات را چگونه به اتمام رساند، و با اتمام آن چگونه به مقام والاى امامت رسيد؟
با توجّه به لغت «ابتلاء» و در نظر آوردن سرزمين و محيطى كه ابراهيم در آن چشم گشوده است و انديشهها و گفتار و رفتار و احتجاجها و مجاهدههاى ابراهيم، شايد معناى «ابتلاء» و حقيقت «كلمات» و «اتمام» آن را بتوان درك كرد: معناى مطابق «ابتلاء» گرفتارى است. چون گرفتارى آزمايشى دربردارد يا تكليفى مىآورد، به معناى اختيار و امتحان و تكليف هم آمده است. از اين جهت، بيشتر مفسّرين «ابتلاى ابراهيم» را به معناى امتحان و تكليف گرفتهاند. «مبتلا» كسى است كه دچار و دست به گريبان با كشمكشهاى جواذب و عوامل مختلف باشد؛ مانند مبتلاى به بيمارى يا عشق … كه جواذب مزاجى يا نفسانى او را به يک سو مىكشد و جواذب ديگر يا محيط و موانع به سوى ديگر. پس، اگر جاذبى از خير و شر، بيمارى و صحت، يا وصل و انصراف، از جاذبههاى ديگر رها يا منصرف سازد، مبتلا از بلا و ابتلا جَسته و آسوده و مطمئن گشته است.
ابراهيم در محيطى چشم گشود كه اوهام شرک و ستارهپرستى سراسر آفاق آن را فراگرفته بود. بناهاى مجلل هياكلِ بتان و ستارگان از هر سو سر به آسمان كشيده بود و دانشمندان اخترشناس و غيب پرداز كه با لباسهاى سفيد و چهرههاى مهيب، پاسدارى اين معابد و هياكل را داشتند، همه قلوب را مسخّر خود ساخته بودند. مردم آن سرزمين به اوهامى گرفتار بودند كه با دانشهاى مخصوص آن زمان درهم آميخته و به توارث و تقليد و تعظيم در نفوس ريشه دوانده بود. همه طبقات در برابر بتهايى كه صورت پيشوايان گذشته و نقش ربوبيت و تدبير ستارگان را مىنماياند، سر تعظيم فرود مىآوردند و پيشانىِ نيايش بر خاك مىساييدند.[2] در چه خاطرى جز آنچه همه مىانديشيدند انديشهاى راه مىيافت؟ و چه چشم عقلى جز آنچه همه مىديدند مىتوانست ببيند؟ و چه نفسى مىتوانست از بند آن اوهام رهايى يابد و بطلان آنها را دريابد؟ چه زبانى جرأت آن را داشت كه كلمه مخالفى بگويد و چه اراده اىتوانست در برابر آنها پا برجا بماند؟
آياتى از قرآن از هر جهت ابراهيم و ابتلائات او را كاملاً روشن مىنماياند: از جمله آيات 74 تا 79 سوره «انعام» كه حاصل مضمون آنها اين است: پس از آنكه كلمه حق در وجود او طلوع كرد، با پدرش (يا پدرخواندهاش) به محاجّه برمىخيزد، و اوهام و شرك را طرد و محكوم مىكند، قدرت ملكوت آسمانها و زمين برايش نمودار مىگردد تا به مرحله يقين مىرسد. آن گاه از آن محيط شركزا خود را بيرون مىكشد، در خلوتگاه خود به بررسى طلوع و غروب و تابش اختران مىانديشد. پس از نمايان شدن ملكوت و ظهور قدرت ربوبى، توحيد ربوبيت را درمىيابد.
آنچه روى مردم آن محيط و عموم مردم را از مبدأ آفرينش گردانده بود، شرک در «ربوبيت» و اتخاذ ارباب بود، نه شرك در مبدأ و صانع. ابراهيم با بررسى طلوع و غروب اختران و مسخّر بودن آن مردم، غبار انديشه آنان درباره روحانيت و تدبير و ربوبيت اختران كه از اوهام محيط برخاسته بود، از برابر چشمش زائل مىشود. آن گاه تجلى اين حقيقت و گرداندن روى خود را به سوى آن اعلام كرد و خاطرش از اضطراب و ترس بياسود و به امنيت گراييد. پس از آن، از تهديد به خشم خدايانِ ساخته شده و اربابانِ بى اثر ديگر نهراسيد.
اين آيات مىنماياند كه چگونه «كلمه ربوبيت» ابراهيم را از محيط شرك تا مقام رؤيت ملكوت و توجيه «وجه» و آرامش خاطر پيش برد و او اين كلمه را تكميل كرد. و كلمه «رحمت» او را، براى رهايى خلق از بندهايى كه بر عقولشان بسته و به بندگى غير خدايشان درآورده بود، از آسايشگاه امن و آرامش او را برانگيخت تا با زبان دعوت و احتجاج به پا خاست و در ميان آن گمراهان به راه افتاد.
آيات 51 تا 57 سوره «انبياء»، ابراهيم را با رشد مخصوصش مىنماياند: در برابر پدرش و ديگران به پا خاسته و آنان را به سرزنش گرفته كه چرا با زبونى و پستى در پاى بتها معتكف شدهاند. آنها به روش پدران گذشته خود استناد مىكنند. او گمراهى گذشتگان را اعلام مىكند و آنها نمىخواهند باور كنند. او با عقيده راسخ و تصميم قاطع سخن مىگويد و آنها را به ربوبيت پروردگار و پديد آورنده آسمانها و زمين همى دعوت و تصميم خود را براى «كيد» و در هم شكستن بتها،[3] بى پروا آشكار مىكند.
از مجموع آيات و روايات، بتشكنى ابراهيم چنين تصوير مىشود: گويا در شبى بوده كه مردم به بتكدهها روى آورده بودند و گروه گروه پيرامون آنها نيايش و پايكوبى داشتند تا توجّه خاطرشان را جلب كنند. هر طبقهاى نياز خود را از ربالنّوعِ همان نيازمندى مىطلبيدند. همين كه همه به خانههاى خود برگشتند و آسوده خاطر چشم بر بستند، ابراهيم با تبرى كه با خود داشت از كمين بيرون جَست و جز بت بزرگ، همه بتها را درهم شكست و براى اتمام حجت تبر را در برابر آن گذارده بود. مردم پس از خبر يافتن از شكسته شدن بتها، براى يافتن و دستگير كردن ابراهيم از يكديگر نام و نشان او را مىپرسيدند تا دستگيرش كردند و به محاكمه عمومى كشانيدند. ابراهيم در بازپرسى گويا به بت بزرگ كه نشانه و آلت جرم با آن بود يا ديگر بتهاى سرپا مانده اشاره مىكند و مىگويد: اگر اينها زبان و قدرت دفاع دارند، از خودشان بپرسيد! ابراهيم گويا خود چنين محاكمه عمومى را طالب بود تا چنانكه بتهاى منصوب در بتكدهها را درهم شكسته است، لانه اوهام بتتراش را نيز درهم بشكند و تكانى به خردها بدهد. اين سؤال و جواب خواه ناخواه افكار خفتهاى را بيدار مىكند و اشخاص مستعدى به خود مىآيند و سرهايى فرود مىآيد و آثار بهت و شرم در قيافههايى نمايان مىشود. ابراهيم ضربه محكم و صريح ديگرى بر انديشههاى آنان وارد مىآورد: اين چه انديشهاى است؟ چيزهايى را مىپرستيد كه سود و زيانى نمىرسانند، از خود هم قدرت دفاع ندارند! پاسداران و متولّيان بتان از قدرت منطق و گفتار بت شكن ابراهيم هراسناك مىشوند. براى خاموش نگه داشتن افكار، احساسات عمومى را به عنوان برخاستن به يارى خدايان، برمىانگيزند تا ابراهيم را به مرگ با آتش محكوم مىكنند و آتشى را به دست همه براى سوزاندن ابراهيم برمىافروزند و دستور مىدهند تا او را به وسيله منجنيق و در برابر انبوه تماشاگران و مدافعان بتها، در ميان شعلههاى آتش بيندازند؛ خواست خداوند و روح حق پرستى ابراهيم آتش را براى او «بَرد» و «سلام» مىگرداند و نقشه آتشافروزيشان نقش بر آب مىشود.
سورۀ «مريم» از آيه 42، ابراهيم را آن چنان به راستى و پيامبرى و تصديق به حق مىستايد كه در روى پدر خود مىايستد و به او اعتراض كرده مىگويد: چرا مجسمههاى نابينا و ناشنوا و بى اثر را مىپرستد؟ او را به پيروى از خود دعوت مىكند و عبادت بتها را عبادت شيطان و وهم مىخواند و پدرش را از عذاب خداوند برحذر مىدارد. پدر او را با خشم از خود مىراند. او با ادب، خشم پدر را فرو مىنشاند و خود از محيط اوهام دورى مىجويد.
سوره «شعراء» از آيه 70، ابراهيم را مىنماياند كه با قوم خود به احتجاج برخاسته است و آنها را براى بت پرستىشان سرزنش مىكند؛ مىكوشد تا مگر چشم آن مردم را به تدبير و تصرّف خداوند يكتا باز كند. مىگويد: پروردگار شما همان پروردگارى است كه مرا آفريده و هدايتم كرده، سير و سيرابم مىكند، شفايم مىبخشد، زندهام كرده و مىميراند و من چشم آمرزش به او دارم. آن گاه از خداوند مىخواهد كه به وى «حُكم» عنايت كند: (حكومت كامل ايمان و تشخيص حق و باطل). و الحاقِ به صالحين را مىطلبد، چشم به آينده دارد، تا زبان صدق و حقش در ميان آيندگان چون حجتِ باقى، بماند و وارث فردوس برين شود و آمرزش پدر و سرافرازى روز رستاخيز را درخواست مىكند.
سوره «بقره» آيه 258، ابراهيم بت شكن را در برابر پادشاه مستبد و مستعبد[4] نشان مىدهد كه در برابر آن متكبّر جبّار ايستاده با وى محاجّه مىكند و با برهان حيات و تسخير و تصرّف، پروردگار را مىنماياند،[5] تا باد غرور خدايىاش را مىخواباند و مبهوتش مىسازد.
در آيه 260، ابراهيم را با زبان الحاح و تضرع از پروردگار مىنماياند كه براى اطمينان قلبش سرّ حيات و راز معاد را به وى نشان دهد. پروردگارش به او گرفتن و آموختن چهار طير را مىآموزد!
سوره «صافات»، از آيه 83، ابراهيم را ـ با قلب سليم و احتجاج با پدر و قومش، در نظر گرفتن اختران، روى گرداندن از خلق، خطاب مسخره آميزش با بتها، دستگيريش، محكوم شدنش به سوختن در آتش، رسيدن بشارتش به فرزندى بردبار و صالح ـ نشان ميدهد و مىگويد: چون فرزند ابراهيم بالغ و نيرومند شد، چنان كه مىتوانست با پدرش همكار و كوشا باشد، ابراهيم به او گفت: من در خواب مىبينم كه تو را ذبح مىكنم؛ بنگر چه مىبينى؟ فرزند گفت: پدر جان! مأموريت خود را انجام ده، ان شاء الله مرا از صابران خواهى يافت. همين كه هر دو تسليم شدند و يك جانب پيشانى فرزند را بر خاک نهاد، ندا در داديم كهاى ابراهيم خوابت را تحقق بخشيدى … اين خود ابتلايى آشكارا بود.
اين خلاصه مضمون آياتى است كه در سورههاى مختلف و با لحن و تعبيرات مخصوص به هر سورهاى، ابراهيم را از هر رو و هر جهت، و در ميان جواذب محيط و علاقهها و عواطف از يك سوى، و از سوى ديگر ابتلاى به انديشهها و جواذب فكرى نشان مىدهد.
اگر مقصود از كلماتِ «بكلماتٍ» در آيه مورد بحث، عبارات و الفاظ يا تكليف ساده باشد، با گرفتارى و ابتلاء و اتمام تناسب ندارد و درست نمىآيد. پس، بايد آن كلمات را سرّ و حقيقتى باشد كه خاطر ابراهيم را فراگرفته و او را به سوى خود كشانده و مبتلايش كرده بود. نكره بودن «كلماتٍ» هم همين معانى را مىرساند. چنانكه در آيات ديگر هر جا كلمه و كلمات آمده نظر به حقايق يا مطالبى است كه بصورت الفاظ يا اعيان موجودات يا صور نفسانى درآمده، و پيوسته به متكلم و مؤثر و محرك در نفوس است؛ مانند: «بِكَلِمةٍ مِنهُ اسمهُ المَسيحُ»[6]، «فَتلقى آدمُ مِنْ رَبِّه كّلماتٍ»،[7] «لَو كانَ البحرُ مِداداً لِكلماتِ رَبّى»،[8] «وَ الزمَهُم كلمَةَ التَّقوى»[9]، «جَعَلها كَلِمةً باقيةً»[10]. با توجّه به معانى «كلمه» و «كلمات» در ديگر آيات، شايد كلمات مورد ابتلاى ابراهيم، حقيقت ملكوتى و اعيان ثابت موجودات عالم بوده[11] كه در فطرت تابناك ابراهيم پرتو افكنده و با خواستهها و جنبشهاى ضمير او آن چنان پيوند يافته كه او را به خود مبتلا كرده و به سوى خود كشانده است تا به حدّى كه آثار آن حقايق در باطن او به حدّ كمال رسيده و تحقق يافته است.
گويا اين همان كلماتى است كه آدم را دريافت. و چون در محيط فطرت بود و دچار جاذبه مخالف نبود، او را يكسره به سوى توبه برگرداند؛[12] ولى ابراهيم كه در محيط عادات و تقاليد چشم گشوده بود، نخست گرفتار جواذب متضاد گرديد، آن گاه كلمات او را به سوى خود كشيد و ابراهيم آنها را به صورت مؤثرتر و نمايانترى به اتمام رساند: «كلمه» ربوبيت ابراهيم را به كشف و مشاهده ملكوت و تغيير وجه پيش برد. «كلمه» پى جويى از سّر حيات و بقا، او را تا اطمينان و يقين رساند؛ «كلمه» فداكارى و گذشت در راه حق و نجات خلق، او را تا به آتش رفتن و قطع علاقهها كشاند؛ «كلمه» تسليم در برابر اراده پروردگار او را تا ذبح فرزند به دست خود نماياند. اين كلمات و بينشى كه در فطرت آدمى نهاده شده، خود محرّك به كمال علمى و عملى است. تقاليد، شهوات و ديگر انگيزههاى نفسانى، حجاب فطرت و مانع تابش آيات و پيوند سررشته آيات با كلمات، مىگردد. به اين جهت، اين كلمات در عموم چنان جنبشى ندارد كه مبتلا سازد و به سوى اتمام بكشاند. اگر هم اندک كششى پديد آيد، چندان نخواهد پاييد كه سست و متوقف مىشود. انگيزههاى فطرى چون حبابهايى است كه از عمق نهاد آدمى مىجوشد و با برخورد به امواج مخالف درهم مىشكند و محو مىشود. اگر در دوره بى آلايش بروز كلمات، و تصادم با آثار محيط، تقاليد، عادات و شهوات، كلمات محو نشود، كشمكشى در باطن پديد مىآيد و شخص مبتلا مىشود. در اين صورت، يا عوامل عارضى رابطه فطرت را با عقل اكتسابى قطع مىكند و از ابتلا به كلمات درونى و اتمام آن منصرف مىدارد؛ و يا كلمات حقجويى و پى بردن به اسرار حيات و موت و فداكارى براى نجات خلق، كه در سرشت همه كم و بيش نقش بسته است، نفوس را تا حد كمال و تمام پيش مىبرد.
كسى را كه حكمت خداوند و اراده او مىخواهد به مقـام پيشوايى مطلق برساند، نخست به اين گونه كلمات مبتلا مىگرداند، آن گاه با امداد خاص خود به كمالش مىرساند.
ابراهيم، چنان كه كلمات نفسانى در ذاتش تحقق يافت، كلمه صبر و تحمل، گذشت و عفو از خودى و بيگانه، زن بدخوى و بهانهجوى، مهماننوازى و بخشش در راه خدا، آداب ظاهرى و نظافت بدنى (كه همان سنن دهگانه است)، همه را به كمال رساند. پس هر يک از اين كلمات مورد ابتلاى او بوده است، و آنچه در تفاسير و روايات درباره كلمات ديده مىشود، مصاديق و نمونههايى است از كلمات باطنى و ظاهرى.[13]
بعضى از مفسّرين[14] كلمات را خصال دهگانه گرفتهاند كه آن را «سنّت ابراهيم» و «خصال فطرت» مىگويند: پنج خصلت درباره نظافت و ترتيب سر و روى و پنج خصلت درباره بدن است. اين تطبيق از ابن عباس نقل شده است[15] و يـكى از محققين عصر، مرحوم عبده، به اين تطبيق سخت اعتراض مىكند و آن را از تطبيقهاى اسرائيلى مىشمارد،[16] با آنكه اين انطباق بىمورد به نظر نمىرسد؛ زيرا تنظيف و ترتيب و تحسين ظاهر براى عامه مردم، اگر چه مورد توجّه باشد، ولى از ابتلائات نيست؛ اينها براى كسى كه در معرض مقام امامت و داراى چنان شعور و احساس توانا و دقيقى باشد، از موارد ابتلا به شمار مىآيد، زيرا چنين شخصى، با ابتلا به كمالات معنوى، نمىتواند از توجّه به ظاهر و تحسين آن غافل باشد؛ چنان كه بسيارى از اهل نظر و فكر و دارندگان مقام علمى و روحى كه به نظافت مو و دندان و لباس و آراستگى ظاهر توجّه ندارند، شايسته مقام پيشوايى نيستند.
از روايات ما، كه دستور دهگانه طهارت به ابراهيم، بعد از رسيدن به مقام امامت ذكر شده، معلوم مىشود كه اين گونه امور ظاهرى از موارد ابتلا و مقدمات امامت نيست.[17]
خلاصه آنكه بيش و پيش از گفتههاى مفسّرين، از آياتى كه درباره اين فرد عالى الهى آمده، به فطرت قاهر و جواذب معنوى و ادراكات عقلى و ابتلا در ميان جواذب و به سِرّ كلمات و اتمام آن مىتوان آشنا شد و با تأمل در آيات 26 تا 28 سوره زخرف، جامع همه اين معانى را مىتوان دريافت: «و إذ قالَ ابراهيمُ لاَبيهِ و قَومِه اِنَّنى بَرَآءٌ مِمَّا تَعبُدوُنَ. الاَّ الذى فَطَرَنِى فَاِنَّهُ سَيَهديِنِ. و جَعَلَها كَلِمَةً باقيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ»
«آن گاه كه ابراهيم به پدرش و قومش گفت: من بيزارم از آنچه شما مىپرستيد. مگر آن كه سرشت مرا برنهاد، پس همان است كه به زودى مرا هدايت مىكند. و آن را كلمه پايدارى در پى خود قرار داد شايد كه برگردند». پس از اتمام كلمات، يا با اتمام و به كمال رساندن آن، شايسته مقام والاى امامت شد؛ يا با اتمام كلمات خود شايسته رسيدن به آن مقام گرديد.
«قالَ اِنِّى جاعِلُکَ لِلنّاس اِماماً». پس امامت جعل الهى است، آن هم نه تنها جعل تشريعى و قرار دادى و بدون سابقهاى، بلكه آن، مسبوق و مترتّب است به اتمام و تحقق يافتن كلمات در شخصيت برازنده و فوق طبيعت عمومى. از اين جهت، بدون حرف ربط و تفريع، كه دلالت بر مغايرت دو جمله دارد، مانند «فقال»، اين مقام به او اعلام شده است. چنان كه از مضمون آيه و مفهوم لفظ «اماماً» و اطلاق آن فهميده مىشود، امام نمونه كامل همه كمالات عقلى، نفسانى و بدنى است. و چون همه اين خصوصيّات و ابتلائات و كمالات براى مقام نبوت و رسالت بيان نشده است، بايد مقام امام خود برتر از نبى و رسولى باشد كه كلمات را اتمام نكرده و به مقام امامت نرسيده است. پس هر نبى و رسول عالى قدرى داراى مقام امامت هم هست.
گويا آخرين ابتلاى ابراهيم، ابتلا به كلمه «اسلام» بوده كه همان تسليم به امر و اراده خداوند است. او با تسليم شدن به امر خداوند و تن دادن به ذبح يگانه فرزندش، اين كلمه را هم به اتمام رساند. تكليف بناى بيت، براى ابقا و تمثيل كلمه توحيد، آن هم در ميان بيابان خشك و دور افتادهاى، نيز از ابتلائات او بود كه هر دو را در پايان عمر خود انجام داد.
«قالَ وَ مِن ذُرّيتى»؟! درخواست امامت براى ذريّه، دلالت بر اين واقعيت دارد كه آن گاه به مقام امامت رسيد كه فرزندانى داشته و در ناصيه آنها و اولادشان اين شايستگى را مىخوانده است، از اين جهت چنين درخواستى كرد. و همين كه در اواخر عمر داراى ذريّه و فرزندانى شده و اين درخواست را براى آنها كرده، مىرساند كه اتمام كامل كلمات و رسيدن به مقام امامت پس از نبوتش بوده است. با آنكه ابراهيم با ابتلا به كلمات و اتمام آن، به اين مقام رسيد، اگر در ذريّهاش شايستگى چنين مقامى را نمىديد، با لحن استفهام و طلب: «و من ذريّتى»؟ كه در آن چشم اميد به اجابت خداوند و شايستگى ذريّه نمايان است، اين درخواست را نمىكرد. گويا در اين درخواست ابراهيم به وراثت فكرى و خونى ذريّه توجّه داشت، ولى قانون وراثت، هر چند مؤثر باشد، براى احراز مقام امامت كافى نيست. براى رسيدن به اين مقام شرايط و مقدمات نفسانى و عملى ديگر هم مىبايد:
«قالَ لاينال عَهدِى الظّالِمينَ». اين عهد بايد همان ابتلا به كلمات و اتمام آن باشد، زيرا انحرافهاى نفسانى و ظلم، به هر صورت كه باشد، توجّه انسان را از كلمات و ابتلاى به آن برمىگرداند و منشأ ظلمتى در باطن مىشود كه كلمات، فطرت را در تاريكى مىدارد و از معرض تابش آيات و كلمات وجود در حجابش مىدارد. از اين جهت، يا ابتلائى پيش نمىآيد و يا اگر هم توجّه و ابتلايى باشد، ديرى نمىپايد كه طغيان و تاريكى ظلم، ناحيه روشن نفس را تاريك مىگرداند و «كلمات» را به محاق مىبرد. اين چنين شخصى يكسره از عهد فطرت كه ابتلا و اتمام كلمات است، رانده و دور مىگردد. معناى نايل نشدن ظالم به اين عهد مخصوص، همين است كه ظالم از اين عهد چنان دور است كه به آن دسترسى هم ندارد.
با توجّه به آنچه گفته شد، از اين آيه مختصر، كه نمونهاى از اعجاز در بلاغت، تمثيل و بيان معانى اسرار امامت و شرايط آن است،[18] مطالب زير استنباط مىشود:
1) ابراهيم چون مبتلاى به كلمات شد به مقام امامت رسيد. و اين ابتلا از جهت ضمير قاهر و انگيزه فطرتِ درخشان و استعداد مخصوص نفسانى او بود. بنابراين، سازمان نفسانى امام بايد فوق طبيعت عمومى ديگران باشد تا مبتلاى به كلمات گردد و از عهده اين عهد چنان كه بايد، برآيد و در همه كمالات فعليت يابد.
پس از گذشت از اين مراحل است كه براى هدايت عامه مردم امام و پيشوا مىشود تا با هدايت وجودى و منطقى خاص خود تحوّلى در نوع انسان پديد آرد. بنابراين خصوصيات و مميّزات نفسانى، نمىتوان او را همانند نوع عمومى انسان دانست؛ بلكه فاصله او از نوع انسان مانند فاصله انسان با انواع ديگر حيوان يا، به تعبير ديگر، جهشى در مسير تكامل انسان است.
در آيه 72 و 73 سوره «انبياء»، كسانى را كه از فرزندان و ذريه ابراهيم به مقام امامت رسيدند چنين معرفى و توصيف مىكند: «و وهبنا لَه اِسحاقَ و يعقوبَ نافلةً و كُلّاً جَعلنا صالحين. و جعلناهُم اَئِمّةً يَهدون بِامرِنا و اَوحينا اِلَيهم فِعَلَ الخيرات و اَقام الصَّلاة و ايتاء الزَّكاة و كانوا لنا عابدين» :[19] «و بخشوديم به او اسحاق و يعقوب را در حالى كه افزايشى بود، و همه را شايستگان گردانديم. و آنها را پيشوايانى گردانديم كه به امر ما هدايت مىكردند، و وحى كرديم به آنها انجام كارهاى گزيده و به پا داشتن نماز و دادن زكات را، و همان پرستندگان ما بودند». تعبيرات «وهبنا»، «نافلة» و «جعلنا صالحين»، در اين آيه مىرساند كه سرشت اولى اينها، پيش از امامت، برتر از طبايع عمومى بشر و جهشى در خلقت بوده است. چون «هبه» بخشش بلاعوض و غير مورد انتظار است، و «نافلة» غنيمت و بازيافتِ بيش از انتظار و بيش از فرض است، و «جعل» صلاحيت و آمادگى پيش از مقام امامت را مىرساند. با اين سرشت عالى و شايستگى نفسانى بود كه خداوند آنها را ائمهاى قرار داد كه از هر جهت بشر را هدايت كنند و به جلو ببرند. قلوب اينها با ارتباط به وحى، سرچشمه خيرات گرديد و خود به خود به پا دارنده نماز و دهنده زكات بودند؛ چون «أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ» غير از امر به خيرات و نماز و زكات و تكليف به اينهاست. در پايان اين آيه عبوديت براى خدا و عدم انحراف آنها را تذكر داده است.
2) امام، پس از آن شايستگى و ابتلا، بايد كلمات را به اتمام رساند و كلمات در وجودش تحقق يابد و در همه كمالات انسانى به فعليت رسد. آيه 24 سوره «سجده» وضع سابق و لاحق امام و امامت را چنين معرفى مىكند: «وجَعلنا مِنهُم اَئِمةً يَهدونَ بِامرِنا لمّا صَبروا وكانوا بِآياتِنا يُوقِنون»: «و از آنها پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت كردند، پس از آنكه زمانى صبر كردند و چنين بودند كه همى به آيات ما يقين مىيافتند».
3) از «انى جاعلك للنّاس» كه نسبت جعل را خداوند به خود داده و با «لام» انتفاع[20] آمده است، معلوم مىشود كه امامت جعل الهى و به سود عموم مردم است.
چون حس هدايت جويى و تقليد و پيروى از نمونه، از احساسات فطرى و درونى بشرى است كه حكمت پروردگارى، به حسب قانون عمومى تكامل، در وى پديد آورده است. و همان سان كه مطابق با سازمان غريزى، براى هر پديده زندهاى اعضا و ابزارى آفريده شده و به سوى به كار بردن آن هدايت شده و در محيط خارج هم وسايل رفع نيازمندى فراهم آمده؛ بايد براى حس پيروى و نمونهجويى هم، نمونههايى هر چه كاملتر بيافريند تا اين حس و انگيزه مطلوب خود را بيابد و از آن پيروى كند. همان طور كه آفرينش متناسب مرد و زن و اختلاف ذوقهاى علمى و هنرى هم به حسب همين قانون تطابق و تكامل است . هر چه تاريخ زندگى آدمى را بيشتر بررسى كنيم، نشان اين خواست و انگيزه نمونه يابى را آشكارتر از هر خواستى مىنگريم و مىبينيم كه آدمى در هر وضع و در هر زمان جوياى نمونههايى از كمال انسانى بوده است، و در هر كسى، يك يا چند كمال يافته او را به پيشوايى گرفته است، هرچند پيشوايش در جهاتى ناقص بوده است . گويا در ذهن آدمى مقياسى است كه نمونههاى كمال را با آن مىسنجد تا كدام بيشتر با آن مقياس مطابق شود. اگر با اين سنجش، كامل ترى را يافت از او پيروى مىكند، و اگر نيافت، در پاى همان كه يافته مىايستد. و براى تجسم عظمت و كمال او مجسمهاى از چوب و سنگ مىسازد و از معنى به صورت مىپردازد!
4) از جمله استفهامى «و من ذريّتى؟»، كه درخواستى با استرحام و نگرانى است، تأثير وراثت فكرى و روحى را در ذريّه، براى نيل به مقام امامت، مىتوان فهميد. و جواب «لاينال عهدى الظّالمين» صريح است در اينكه عدم سوء سابقه؛ طهارت از گناه و ظلم؛ و استقامت در راه حق؛ با وراثت فكرى و اخلاقى، شرط نيل به مقام امامت است . و طلب مطلق امامت براى ذريّه، مشعر به بقا و دوام مقام امامت در ذريه ابراهيم است . اين مقام مانند نبوت و رسالت نيست كه پايان بپذيرد، زيرا نبوت با ابلاغ و تشريع اصول كامل اعتقادى و تكليفى و بازگذاردن درهاى اجتهاد و آزاد كردن عقول از اوهام، ختم مىشود و ديگر احتياج به پيغمبرى نيست؛ ولى احتياج به نمونه كامل انسانى براى هدايت و تكميل ديگران، هميشگى است. و هرگاه احساس به اين احتياج و تقاضا در عامه مردم بيدار شد و آماده پذيرش شدند، بر مبدأ فياض است كه چنين فرد كامل و رهبرى را برانگيزد، آن سان كه افاضه هر خير و كمالى وابسته به درخواست و استعداد طالب است. اين قانون تقاضا و افاضه در سراسر زندگى فردى، اجتماعى، طبيعى و غريزى و ارادى، پيوسته مشهود است، گرچه بيشتر مردم از آن غافلاند.
نمونه مشهود قانون تقاضا و افاضه، تغيير تركيب استعداد مزاجى و رشد و نمو جنين است كه، متناسب با آن تغييرات، پيوسته تركيبات غذايى خون و شير مادر تغيير مىيابد و همين كه مزاج بدن از شير بى نياز شد، شير در پستان مادر مىخشكد و دندان در فك طفل مىرويد. در زمان شيرخوارگى هر اندازه گرسنگى و تقاضا در طفل بيشتر شود، توليد و جوشش شير در پستان بيشتر مىگردد.
همان قدرتى كه ناچيزترين نيازمندىهاى طبيعى و تقاضاهاى غريزى و فطرى هر پديدهاى را برمىآورد و بر طبق تقاضا و نياز صادقانه آن را بىنياز مىگرداند، چون احساس و تقاضاى به امام و رهبر در نفوس مردم به طور قابل ملاحظهاى بيدار گشت و از حد محدود و ناقص زمامداران و مردان عادى دين و سياست روز و اقطاب و مرشدها درگذشت، همان قدرت، قواى فعّاله عالم را متوجّه مىگرداند تا از زير پرده غيب و از منابع و معادن صُوَر، چنين نمونه كامل را پديد آرد. گويا در زمان ابراهيم خليل و در آن سرفصل تاريخى، بخصوص در سرزمين بابل كه فريبكارى و بازيگرى رهبران و كاهنان موجب سرخوردگى عامه مردم از آنان شده بود، احتياج به امام را مردمى به شدت احساس مىكردند. همچنين در دوره جاهليتِ قبل از اسلام، اين تقاضا و شعور و احساس در نفوس عامّه مردم جهان، به خصوص عرب، بيدار شده بود. وجود و شخصيت كامل رسول اكرم و خاندان او و راه و روش آنان و تعاليم اوّل اسلام، توجّه به امامت كامل و تقاضاى آن را در نفوس مسلمانان تا چندى همى باقى و بيدار مىداشت و به مقتضاى آن، امامان عالى قدرى در ميان مردم بودند. همين كه افكار و نفوس مسلمانان منحرف گرديد و به سوى امامان ناقص منصرف شد، امامت مطلق و سرشار به نهان گراييد و مانند شيرى كه در پستان واپس رود و بخشكد، گر چه اصل مايه و وجود آن باقى است، در زير پرده غيب پنهان شد. تا آن گاه كه جهان را ظلمت ظلم بپوشاند و اميد مردم از رهبرى و توانايى و رستگارى رهبران ناقص بريده گردد و احساس به احتياج و تقاضاى به امامت عالى جهانى در نفوس خلق بيدار شود، قدرت فعاله پروردگار اين سرمايه واپس رفته فيض و عدل را به جريان مىاندازد: «يَملاَ اللّه بِه الارضَ قِسطاً و عَدلاً بَعدَ ما مُلِئَت ظُلماً و جُوراً».[21]
گرچه صورت واقعى و حقيقت امام، به مقتضاى تقاضاى نفوس، گاه آشكار است و گاه پنهان مىشود، ولى مظهر و صورتى از مقام معنوى و فكرى امام هميشه در ميان مردم بايد محسوس و باقى باشد تا نقشه امامت، كه بزرگترين و مؤثرترين نقش رهبرى و كمال خلق است، به صورت نقش ثابت و پايدارى مستقر گردد. اگر مجسمه امام برپا شود، چنانكه براى باقى و زنده داشتن قهرمان و مفاخـر تاريخى و الهام گرفتن از آنها مجسمه مىسازند، اين خـود راهزن توحيد و حقپرستى و معنا را زير جسم پنهان داشتن و به صورت گراييدن و به جاهليت و گمراهى برگشتن است كه ابراهيم خود براى درهم شكستن مجسمههاى آن به پا خاست؛ پس بايد ساختمانى باشد ساده و بى آلايش و به نام خدا و توحيد و پاك از صورتها و اوهام بشرى و نماياننده فكر و انديشه و ابتلائات ابراهيم امام:
«وَ اِذ جَعَلنا البَيت مثابة لِلنّاس و اَمناً». «جعل مثابه»: (محل بازگشت پى درپى و تمايل نفوس كه پيوسته روى به آن آورند و قصد آن كنند) نبايد حكم تكليفى براى مردم باشد، زيرا بيان حكم يا خبر از آن، با تعبيرى مانند: «ثوبوا» يا «يجب أن تثوبوا» معروفتر و مناسبتر است. و نيز، اگر نظر به تكليف و تشريع فريضه حج باشد، مثل ساير احكام، مناسب بود به مؤمنين به دين و آيين خطاب شود، نه آنكه از «جعل مثابه» براى عموم مردم خبر دهد. اين معنا هم كه خداوند قلوبى را تكويناً محكوم و مقهور ساخته است تا بدان سوى روى آرند، درست نيست. اين «جعل»، به قرينه مقام و تعبير، بايد مانند «جعل امامت» باشد. جعل امامت مطابق و در پى تقاضاى رهبرى است. جعل بيت به صورت «مثابه» نيز بر طبق كشش نفسانى انسان به محل امن و عدل است . اين جويايى امنيت مانند امامجويى است، و توجّه به چنين خانهاى كه فطرت حق جويى و عدل را بيدار سازد، از كششها و خواستههاى درونى آدمى و به سود اوست: «مثابة للنّاس»، «ولله على النّاس حجّ البيت».[22]
چنان كه مبادى غضب و شهوت و ديگر قواى فرعى و پيچيده نفسانى، هر يک محيط و محل مناسب براى خود مىجويند و مىكوشند تا انسان را، با همه قواى متضادى كه دارد، به سوى آن محيط بكشانند، انگيزه خير و صلاح و حق پرستى نيز به حوزهاى مىكشاند كه فطرت حق پرستى و خير، بدون مزاحمت، از جاى برخيزد و بروز كند. همان سان كه مردمى به سوى شهوات و برترى جويى و محيط مناسب به آن مىگرايند، مردمى هم به سائق فطرت و تربيت پيامبران مىكوشند تا ارزشهاى انسان را بالا برند و قوى گردانند و خود را به محيط خير و حق برسانند. پس، اين گونه انگيزه تعالى جويى از خواستهاى فطرى، بلكه يگانه خواسته و جاذبه بشرى است و خواسته و انگيزههاى ديگر از ريشههاى نفسى و حيوانى برمىآيد. «للنّاس» گويا اشاره به همان جهت انسانيت است. اين گونه انگيزهها و مبادى انسانى چون مبتلاى به بندها و جواذب غرايز است، مىكوشد تا خود را از اين بندها برهاند و به كمالات شايسته خود برساند. از اين رو همين كه امام را با ابتلائات معنوى و اتمام كلماتش شناخت، شيفته او مىشود و مىخواهد در ولايت او درآيد. صورتى از ولايت امام همين خانه است كه بنا و مناسك و آداب آن معناى امامت ابراهيم را تصوير و تجسيم مىكند. چنان تصويرى كه نه زيان فكرى و اعتقادى و راهزنى مجسمه را دارد و نه تنها شمايل ظاهرى را مىنماياند و نه تنها، مانند كتاب، فقط شرح حال است . اين خانه، با همه آدابش، تصويرى است كه چهره ابراهيم را در عالىترين صورت معنوى و وضع ظاهرى در خيال ترسيم مىكند و شخص حاجّ، خود را با او هم قدم و هم صدا و با انديشههاى بلند او آشنا مىبيند و همان كلماتى كه از ضمير ابراهيم برانگيخته شد و به آن مبتلا گرديد تا تمامش كرد، در ضميرى كه به رموز اين بيت آشنا شود و صورت معنوى ابراهيم را در آن بنگرد، برانگيخته مىشود. امامت ابراهيم قلوب مردم مستعد را پيرو او مىگرداند؛ «مثابه» شدن اين خانه هم نفوس مستعدى را به سوى آن مىكشاند، تا در گيرودار زندگى از دور و نزديك به سوى آن روى آورند و به آنجا رفت و آمد كنند، تا اندك اندك حق و كلمات او كه در عموم مردم (نه مانند ابراهيم) به كمال و تمام نمىرسد، حاكم شود و نفوس از كشمكشها، تشويشها و جاذبههاى مختلف و نگرانىهايى كه از خودبينى و سودانديشى و برترى جويى برمىآيد برهند و به آرامش و امنيت خدايى گرايند: «وامناً». پس از روى آوردن و رفت و آمد پى درپى، چهره حقيقى ابراهيم و قيام او به اتمام كلمات و وظايف امامت رخ مىنمايد و از ميان بناى بيت و سنگ و گِل، آن نقشه ابراهيم ظاهرمى شود، همان طور كه چهره مردان فداكار و نمونههاى غيرت و مليّت يا پستى و شهوت، عواطف و مليّت و شهوت را بيدار مىكند، چهره ابراهيم و قيام او فطرت حق پرستى و قيام به وظايف انسانى را برمىانگيزد و در صورت و حال قيام به نماز، نمايان و آغاز مىگردد:
«وَاتَّخِذُوا مِن مَقامِ اِبراهِيمَ مُصلًّى». نبايد مقصود از «مقام ابراهيم» مكان محدود يا سنگ مخصوصى باشد كه ابراهيم هنگام ساختن بيت بالاى آن ايستاده است ـ چنان كه بعضى گفتهاند ـ زيرا بنابراين، اولاً امر «اتّخذوا» محدود به ظرف غيرمعيّن مىشود كه در همه جا و براى هميشه قابل اجرا نيست، و اين بر خلاف ظاهر آيه است؛ ثانياً آن را چگونه بايد يافت و چگونه ابراهيم از آغاز بناى كعبه بالاى سنگ مخصوصى يا در مكان محدودى ايستاده و از همه سو ديوارها را بالا برده است؟ بيشتر مفسّرين همه حَرَم و مواقف حج را «مقام ابراهيم» دانستهاند. «مِن» تبعيضى و اصطلاح رايجى مانند: «مقامِ علم»، «مقامِ روحانى»، «مقام عبادت»، دلالت بر همين توسعه معناى مقام در اينجا دارد. بنابراين، جاى مخصوصى كه در كنار كعبه بنا شده و نماز در آن واجب است، بايد رمزى از مقام واقعى و موسّع ابراهيم باشد كه براى اتمام كلمات و اعلام حق و براى خدا در آن قيام كرد و ديگران بايد آنجا را به ياد ابراهيم مصلّى گيرند و براى خدا قيام كنند و به او تقرب جويند.
هر مسجدى كه در هر ناحيهاى بپا شده چون شعبه و شعاعى از همان خانه نخستين است، بايد «مثابه» براى مردم و مركز امنيت باشد و به ياد قائمين به حق و براى حق در آن قيام كرد و صف آراست و پيوسته آن را از آلودگى به شرك و توجّه به غيرخدا و نجاسات پاك نگه داشت.
«وَعهِدنا اِلى اِبراهيمَ وَ اِسماعيلَ أَن طهِّرا بَيتِى». «عهد» تكليف يا امر و دستور نيست، زيرا تكليف و امر از طرف كسى است كه خود تنها حاكميت داشته باشد، ولى در عهد، پذيرش و بر عهده گرفتن متعهد هم شرط است. از حرف «الى» همچنين برمىآيد كه عهد به سوى آنها آمده و گويا در وجود آنها تحقق يافته است، نه آنكه از آنها عهد گرفته شده باشد، زيرا در آن صورت بايد «عهدنا مِن، عهدنا عن …» گفته شود. چون ابراهيم و اسماعيل حريم فكر و نفس خود را از آلودگىهاى دنياى غبارآلود و از شرك و اوهام و گناه و پليدىها پاك و بركنار داشتند و توحيد خالص بر آنها تجلّى كرد، همين عهدى بود كه خود به آن تحقق يافتند و با همين عهد بايد حريم بيت خدا را از هر آلودگى و آثار شرك پاك نگه دارند و نظامات آن خالص براى خدا و تطهير نفوس باشد. چنانكه هر راه و روشى كه به مطلوب برساند عهدِ محققى مىشود كه بايد شخص سالک هميشه همان را در پيش گيرد و ديگران را نيز بر آن دارد و موانع را از سر راه رهروان بردارد.
چون اين خانه مضاف و منسوب به ذات مقدّس الهى «بيتى» و مناسك آن ظهور و تمثّل همان راه و روشى است كه ابراهيم و در پى او اسماعيل پيش گرفتند، تطهير آن از آلودگى به شرك و پليدىها و انصراف از حق، اولين شرط طريق و طريق پيما و مورد و وارد است:
«لِلطّائفينَ وَالعاكِفينَ وَ الرُكّعِ السّجُود». تطهير خانه خدا و مناسك آن از هر چه ذهن را از توحيد منصرف دارد و عاطفه و غريزه پستى را برانگيزد و امنيت داخلى نفسانى و محيط خارج را برهم زند. تطهير از همه اينها به سود اين گزيدگان و آماده كردن طريق آنان است: «ان طهّرا بيتى للطائفين …»، «واِذَبَّوأنا لاِبراهيم مَكان البَيت اَن لاتُشرِك بى شَيئاً وَ طَهِّر بَيتى لِلطائِفين و القائِمين و الرُّكَعِ السُّجود».[23]
امر به تطهير در اين دو آيه، چون بدون متعلّق آمده، تعميم را مىرساند: اين بيت خود و آداب و واجباتش تا لباس و حركات و انديشه حاجّ همه از هر جهت بايد پاك باشد.
اين چهار وصف و عنوان «الطائفين و…» مىشود ناظر به دستههاى مختلف باشد كه هر دسته مطابق انديشه و دركشان به صورتى هستند. احتمال دارد قاصدين حق و خانه او يك گروه در حالات مختلف باشند. گويا اين اوصاف به ترتيب اشاره به مقامات و مراتبى است كه ابراهيم خليل پيمود: همين كه حق براى سالك تجلى نمود، اراده و انديشه او را كه پيوسته به منافع و شهوات فردى است، به حق مىپيوندد و مانند اجزاى ريز و درشت جهان به گرد مركز حق و سود عموم مىگرداند. اين حقيقت، در عالمِ صورت به صورت طواف پيرامون خانه منصوب به دست ابراهيم و منسوب و مضاف به خدا درمى آيد. چون «طائف» از جواذب نفسانى و شخصى يكسره آزاد شد و با حركات دايرهاى حق را در هر جانب و هر جهت مشاهده كرد، ملازم و معتكف به آن مىشود: «و العاكفين» يا به توصيف آيه سوره حج كه به جاى «العاكفين»، «القائمين» آمده، گويا اشاره به قيام به حق و وظيفه پس از طواف است. آن گاه عاكف، يا قائم، از نيم يا بيشتر وجود خود و جهان چشم مىپوشد و فانى در پرتو عظمت و قدرت مىشود و در برابر آن مىخمد و براى قرب به آن مىچمد و به صورت ركوع درمى آيد: «والرّكع». پس از آنكه در انوار عظمت پوشيده و يكسره فانى شد، به صورت سجده از همه چيز چشم مىپوشد و سر به خاك مىنهد و هستى خود را در برابر اراده ازلى از دست مىنهد: «السّجود».
//پایان متن
[1] آيت الله طالقانى از آن جهت به شرح اين آيه و آيه بعد از اين: «و اتّقوا يوماً لا تجزى نفسٌ عن نفسٍ …» نپرداختهاند كه مطلب هر دو آيه، در آيه 47 همين سوره عيناً و آيه 48 (با اندكى تفاوت) آمده و در آن جا مفصّلاً شرح داده است.
[2] ن . ك . به آيه 102 در شرح اوهام كلده و بابل .
[3] اشاره به آيه 57 سوره انبياست كه مىفرمايد: «و تالله لاكيدنّ اصنامكم …»: و به خدا سوگند كه حتماً و بدون شک بتهاى شما را «كيد» مىكنم. و مقصود از كيد چارهسازى و تدبيرى براى درهم شكستن بتهاست.
[4] پادشاه خودكامهاى كه خواستار به بندگى گرفتن انسانها و پرستش خويش از طرف آنان است .
[5] برهانى كه ابراهيم در برابر آن پادشاه مىآورد اين است كه: پروردگار من زنده مىكند و مىميراند، پادشاه گفت: من هم زنده مىكنم و مىميرانم، و منظورش عفو و زنده نگاه داشتن زندانيان محكوم به اعدام بود. ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق برمىآورد، اگر تو هم خدايى و قدرت تسخير جهان و تصرّف درپديدههاى آفرينش دارى آن را از مغرب بالا بياور! در اينجا بود كه آن پوشنده حق و كسى كه در برابرپديدههاى آشكار قدرت پروردگار چشم بر روى هم گذاشته بود، مبهوت و سرگردان شد و باد غرورش خوابيد، اما به حقيقت ايمان نياورد، زيرا خداوند كسى را راهبرى نمىكند كه خود درهاى هدايت را به روى خود بسته است.
[6] «به كلمهاى از خود كه نامش مسيح است». آل عمران (3)، 45.
[7] «آنگاه آدم از پروردگار خويش كلماتى دريافت كرد». البقره (2)، 37.«كلماتٍ» به صورت نكره آمده است، و نكره آمدن گاه براى تعظيم و اهميت موضوع و راز و حقيقتى است كه بر همگان روشن نيست، چنان كه «كلمه» در آيات بعدى كه به عنوان شاهد مثال آورده نيز داراى اهميت مخصوص هستند.
[8] «اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب بود…». الكهف (18)، 109.
[9] «كلمه پروا پيشگى را با آنان همراه داشت». الفتح (48)، 26.
[10] «و آن را كلمهاى ماندگار كرد». الزخرف (43)، 28.
[11] همه آنچه در جهان محسوسات و واقعيات ما مشاهده مىشود، نمونهاى عينى و زوالپذير از حقيقتى است كه در ملكوت پروردگار به طور ثابت و پايدار وجود دارد. اين حقيقت ثابت ملكوتى در آيينه فطرتى مىتابد كه پاك و خالص و نيالوده مانده باشد.
[12] ن . ك . به شرح آيه 37 همين سوره.
[13] شيخ صدوق در ذيل آيه شريفه «واذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات» ضمن اينكه روايتى را از مفضل بن عمر ازامام صادق (ع) درباره كلماتى كه ابراهيم بدان واسطه مورد آزمايش قرار گرفت، بيان مىكند؛ پس از آن توضيحى ديگر و از ديدگاه ديگرى امتحانات حضرت ابراهيم (ع) را بيان مىكند مانند امتحان شدن به: يقين،معرفت به قديم بودن ذات بارى تعالى و توحيد و منزّه بودن از شرك، حلم، شجاعت، سخاوت و كرامت،گوشهگيرى از خانواده و عشيره، امر به معروف و نهى از منكر، توكل، صبر و تحمّل گرفتارىها و… شيخ صدوق براى هر يك از اين موارد امتحان الهى آيات قرآنى را به عنوان شاهد ذكر كرده است، ن .ك: الصدوق،معانى الاخبار، مكتبة الصدوق، 1379 ه .ق، ص 126ـ130.
[14] از جمله آنان: شيخ طوسى، ابوجعفر محمد بن الحسن، التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 445 و 446، دار احياء التراث العربي، بيروت، بىتا.
[15] الطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 377ـ378.
[16] مرحوم عبده در اين باره مىگويد: «چنين تفسيرى بى شك با هدف سبك كردن دين مسلمانان وارد تفاسير شده است. چه سخافتى از اين سبکتر كه كسى بگويد: خداوند نبىّيى از انبياءِ الهى را با امور سادهاى چون نظافت ظاهرى امتحان مىكند و او را توصيف مىكند كه او به نحو كامل آن را انجام داد و اينها مقدمهاى استبراى اين كه او رهبر مردم باشد و ريشه براى درخت نبوت. اين گونه خصال پيش پا افتاده چون آداب ظاهرى، مسواك زدن، ناخن گرفتن، ختنه كردن و… از امورى است كه حتى بچههاى خردسال هم رعايت مىكنند و براى آنها كار بزرگى نيست، حال چگونه مىتوان اين موارد را مورد امتحان و ابتلاءِ نبِىّيى از انبياى الهى چون ابراهيم بدانيم»؛ ن .ك: رشيدرضا، محمد، المَنار، همان، ص 454.
[17] القمى، حسن بن على بن ابراهيم، تفسير القمى، همان، ص 59.
[18] يكى از وجوه اعجاز، ايجاز است؛ يعنى در الفاظى حداقل، حداكثر معانى گنجانيده شده است. و بلاغت آن در اين است كه با يك تمثيل كوتاه: (تصوير ابراهيم در حال درخواست و پرسش و پاسخ پروردگار كه عهد من به ستمگران نمىرسد) همه مطالب لازم را رسانيده است . به طورى كه اگر كتابها در شرح و تفسير اين چند كلمه از آيه نوشته شود، باز هم جاى دارد و افكار و نگرشهاى ديگرى، متناسب با هر زمان و شرايطى، نكته تازهتر و ژرفترى از آن برداشت مىكند.
[19] الانبياء (21)، 72 و 73.
[20] لام به معانى مختلف مىآيد از جمله به معناى: «به سود، به نفع». و آن را «لام انتفاع» گويند. و در اين آيه«للناس» يعنى به سود عموم مردم.
[21] خداوند زمين را به وسيله او پر از دادگرى و عدالت مىكند، پس از آنكه از ستمگرى و بيداد پر شده است؛الصَّدوق، الأَمالى، موسّسة البِعثَة، قم، 1417 ه .ق، ص 78؛ المجلسى، بحارالانوار، همان، ج 3، ص 268.
[22] «و زيارت خانه براى خدا بر مردم واجب است». آل عمران (3)، 97. منظور مؤلّف اين است كه در اين آيه از سوره آل عمران، زيارت خانه را، با حرف عَلى، بر مردم واجب و تكليف كرده است. امّا در آن آيه، «مثابةللنّاس» با لام انتفاع، آن خانه را محل امن و عدلى به سود مردم و براى مردم قرار داده است . اين نكته كه «جعل مثابة» نبايد حكم تكليفى براى مردم باشد، را به قرينه جايگاه سخن در آيه و موقعيت و مقام ابراهيم و به تعبير«جعل» كه هم براى امامت آمده است و هم براى يك جايگاه امن و عدل، مىتوان دريافت و مؤلّف محترم از همين قراين چنان توضيحى داده است.
[23] «و آنگاه كه جاى خانه را براى ابراهيم آماده [براى پرستش] ساختيم [به او وحى كرديم] كه هيچ چيز را با من انباز مگير و خانه مرا براى طواف كنندگان و نماز برپاىدارندگان و ركوع و سجدهكنندگان پاك دار».الحج (22)، 26.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad