به سوی خدا میرویم؛
در راه مدینه
روز دوازدهم اعمال حج تمام شده، منتظر وسيله حرکتیم. در چادر نماینده مطوف باز سر و صدای زیادی برای وسیله است، تا آن که برای ما وسیله فراهم شد، عده زیادی از حجاج ایرانی در کامیون سوار شده رو به مکه راه افتادیم.
در میان کامیون، هر یک از حجاج از پیش آمدها و گرفتاریها و مشاهدات خود سخن میگفت. حاجی قمی که با خانمش همراه بود، دو مرتبه مورد دستبرد واقع شده و متأثر بود. در عرفات، چمدان لباس و طلا آلات را از زیر سر خانمش بردهاند. هنگام رمی جمرات، جیب خودش را زدهاند؛ گویا در حدود پنج هزار تومان میشد!
شیخ ورامینی که اجیر شده بود هرچه پول داشت برده بودند و متحیر میگشت و…
وقتی شرح دستبردهای دیده و شنیده را نقل میکردند، رییس گمرک فرودگاه جده به یادم آمد که باشدت عصبانیت گفت: اینجا حرامزاده نیست!
با وجود همۀ اینها امنیت حجاز را با مردم مختلفی که به آنجا میآیند، در هیچ یک از نقاط دنیا نمیتوان سراغ گرفت. این همه ماشینها که مانند سیل به طرف عرفات و منا حرکت میکنند، هیچ تصادف ماشینی شنیده نشده! بعضی از رفقای هم ماشین، از مشاهدات و رنج میقات جحفه و ادراک مرتبه دوم موقف مشعر، خبرها نقل میکرد. دیگری از تلفات و بیمارها خبر میداد. سومی از مشاهداتی که هنگام اعمال، از بعضی عوام دیده بود، کارهای خنده آور، نقل میکرد؛ از جمله میگفت: در رمی جمرات بعضی عوامها پس از به هدف زدن هفت ریگ، چند عدد سنگ بزرگ بر میداشتند و با غیظ و خشم به طرف جمره با جمله: «برو گم شو پدرسوخته»، «روح ملعون الوالدين» و «گت کبک أوغلو» پرت میکردند.
نزدیک غروب روز دوازدهم است. در منزل مکه درهای اتاق را از دو سمت باز نمودهایم. هوا بشدت گرم است. تراکم حجاج و رفت آمد این چند روزه، علاوه بر گرما، فضا را آلوده نموده و از کوچههای مکه بوی زنندهای به مشام میرسد.
نزول باران رحمت
پیشتر از حجاجی که از مکه بر میگشتند، تعریف باران روزهای آخر حج را شنیده بودم. میگفتند اواخر ایام حج معمولاً بارانی میآید!
اگر بارانی بیاید بسیار بجاست، همان طور که آلودگان، با اعمال حج، از گناه پاک شدهاند، فضا و زمین هم از آلودگی و عفونتها پاک شود.
قطعات ابری در اطراف نمایان شد! کم کم این قطعات کوچک به هم پیوستند. طولی نکشید بالای کوههای مکه و اطراف، از ابر پوشیده شد. مقابل درهای اتاقی که بر یک قسمت اطراف مکه مشرف است، ایستاده و این تحول جوئی را تماشا میکنم. ناگهان رعد و برقی زد و باران مانند سیل جاری شد. درهای اتاق را از هر سمت بستیم. از ناودانها و کوچهها آب جاری شد. پس از یک ساعت و نیم، جو صاف و هوا شفاف و کوچهها پاک گردید. عدهای از حجاج هم در میان باران بدنهای خود را شستشو دادند! باز فردا در همین ساعت، نظر لطف حق، باران رحمت را فرستاد. امید است که فیض رحمت و مغفرتش هم محیطهای نفوس را شستشو داده باشد:
ما بدین در نه پی حشمت وجاه آمدهایم از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
با چنین گنج که شد خادم او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفيق كجاست که در این بحر كرم غرق گناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار که به ديوان عمل نامه سیاه آمدهایم
عجله و شتاب برای بازگشت به زندگی یکنواخت گذشته
اعمال حج تمام شده و حجاج در تلاش و حرکتند. بعضی بیمارند یا بیمار دارند. مشاهدۀ تلفات روزهای اخیر، بعضی را به وحشت انداخته. بعضی هم به طبع، عجول و كم صبرند و توجه به ارزش روزها و ساعاتی که در مکه میگذرانند، ندارند. میخواهند زودتر وارد زندگی مکرر و یکنواخت پنجاه ساله شوند! عدهای هم نگران بیپولیاند یا منزلشان مناسب نیست. از صبح تا شب عدۂ بیشماری اطراف خانههای مطوّفها را گرفته، درخواست حرکت دارند. گاهی التماس میکنند، گاهی بد زبانی و تندی دارند. مطوّفها که سالها ناظر این اوضاع بودهاند با ملایمت و سردی، هر چند کلمه پرسش را جواب میدهند! نه التماس و تملق عاطفهای در آنها تحریک میکند و نه تندی متأثرشان میسازد!
اعلان دولت، که اجازه خروج هر دستهای را به حسب زمان ورود، معین نموده و در آخر تذکر داده که این حکم قطعی و تغییر ناپذیر است، جوش و جلا را کم و مطوّفها را تا حدی آسوده کرد. روی این حساب، از آغاز ورود تا خروج هر حاجی قریب یک ماه باید در حجاز توقف نماید!
روز حرکت ما به مدینۀ منوره به حسب اعلان، مطابق با ۱۹ ذیحجه میشود.
در انتظار لحظه حرکت
هر روز صبح برای طواف و نماز به مسجدالحرام میآییم در ضمن با حجاج کشورهای مختلف مأنوس میشویم، چون هوا رو به گرما میرود، برمیگردیم. این روزها در مسجدالحرام جنازههایی که برای طواف میآورند، زیاد دیده میشود. گاهی کنار راهها پیرزنها و پیرمردهایی دیده میشود که در حال احتضاراند و کسی بالای سرشان نیست.
یک روز هم برای دیدن سران «جمعیت اخوان المسلمين» به مهمانخانۀ مصری رفتیم ولی کسانی که از سران جمعیت، در کراچی آشنا بودیم به جده و مدینه حرکت کرده بودند. سردبیر جمعیت (شیخ سعید رمضان) که جوان باهوش و فعالی است، از ما پذیرایی کرد!
روز حرکت نزدیک است. وسیلۀ حرکت منحصر است به اتوبوسها يا طیارههای شرکت سعودی. کرایه اتوبوسها با طیاره چندان فرق ندارد ولی معطلی برای رسیدن نوبت طياره، در هوای گرم جده، معلوم نیست چند روز خواهد بود. این که باید در جده توقف نماییم با اتوبوس میرویم. آرزویی است که راه و منازل و کوهها و دشتهای بین مکه و مدینه را از نزدیک مشاهده کنیم؛ راهی که مجاهدان و مهاجران و میلیونها گذشتگان ما، با شتر و پیاده رفت و آمد نمودهاند! آن راهی که پیامبر خدا (ص) از زمان طفولیت و جوانی و پس از مقام پیامبری، چندین بار از آن رفت و آمد نموده است!
روز جمعه پس از پایان حج، در مسجدالحرام اجتماع عظیمی است. از بس هوا گرم و جمعیت زیاد است، نتوانستم در نماز جمعه شرکت کنم. در منزل، از رادیوی همسایه خطبه و نماز و همهمۀ هزارها نمازگزار را میشنیدم.
قسمتی از خطبه دربارۀ مراسم حج بود که چگونه برگزار شد و قسمتی دعوت مسلمانان به اتحاد و تقوا و توحید و دعا دربارۀ عموم مسلمین بود. به جهت گرمی هوا و کثرت جمعیت، نماز بسیار مختصر انجام گرفت.
زمان وداع با مکه
روز حرکت ما به حسب اعلان، مطابق با روز نوزدهم است. امروز برای طواف وداع و نماز به مسجدالحرام رفتیم و مثل همیشه پس از طواف و نماز، برای عموم مسلمین و سرفرازی و رشد ایرانیان و مغفرت گذشتگان و توفیق خدمت به دین، دعا کردم و از خداوند درخواست تجدید عهد با وضع بهتری نمودم. میخواهیم برای مقدمات حرکت، به منزل برگردیم، ولی جاذبۀ قوي مرکز توحید و ایمان، که شبانه روز، روی میلیونها مردم را در اطراف زمین به سوی خود میگرداند، چون حوزۀ نیرومند مغناطیسی ما را به سوي خود برمیگرداند. قدمی به طرف بیرون برمیداریم و قدمی به عقب برمیگردیم. به خانۀ کعبه و اطراف و جوانب آن، با دقت بیشتر از پیش مینگریم. حال که میرویم نقش خانۀ توحید را با روح و فکر خود ببریم تا همیشه روی ظاهر و باطن، به ظاهر و معنای این اساس باشد و هنگام مرگ مانند عقربۀ مضطرب مغناطیسی، به سوی آن قرار گیریم، آنگاه آرام چشم از زندگی دنیا بپوشیم.
برای کرایۀ رفت و آمد هر نفر به مدینه تا جده، ۱۱ دینار (در حدود ۲۵۰ تومان) به مطوّف دادیم و برای لحظۀ حرکت ساعت شماری میکنیم. قدری از شب گذشته بود که عدهای سوار بر اتوبوس بزرگی شده حرکت کردیم. شما اگر موفق به این سفر شدید مواظب باشید با شوفری که نامش یاسین است مسافرت نکنید. شهر مکه را وداع گفتیم و ماشین در جاده، غیرعادی ما را که بیش از ۴۰ نفر ایرانی هستیم، به این طرف و آن طرف میغلتاند. تا این که در مقابل خانه وسط دهکدهای که دارای چندین خانه سنگی و فضای کوچک است، نگاه داشت. در فضای آرام وادی، نور ضعیف چراغهای نفتی و عوعو سگها جلب خاطر مینماید. پس از چند دقیقه آقا شوفر با یک خانم عرب و یک رادیو از خانه بیرون آمد. خانم پهلوی دست شوفر نشست و رادیو را پهلوی خود گذارد. ماشین حرکت کرد. نیمه شب به جده رسیدیم. پس از بنزینگیری، ماشین در ناحیه ساحل بحر احمر رو به شمال به سرعت میرود.
از ظهر قدری گذشته، به «رائغ» رسیدیم؛ قصبۀ کوچکی است که مثل بیشتر نقاط جزیره، در ایام حج، جنبشی در آن پیدا میشود. قهوهخانههایی که سقف و فرش آن حصير ليف خرمایی است در دو طرف جاده دائر است. حجاجی که چند روز است در هوای گرم از گوشت خودداری نمودهاند، در اینجا بوی ماهی کباب گیجشان میکند و ملاحظه حساب و عاقبت کار را از دست میدهند. در سایۀ حصیر و روی تختهای حصیری شخصی که سالهاست شسته نشده، افتادیم. برای هر نفر یک ماهی سرخ شده با روغن خود، که قد آن بیش از یک وجب نیست، در سینی پاکیزهای آورد. آقای حاج منزه دستور تکرار داد ولی همان کارش را ساخت. پس از چند روز مراقبت، با تفضل خداوند چشم باز کرد.
پس از چندین ساعت بیخوابی و حرکت، همین که چشم گرم و بدن راحت شد، یک هیولای بلند آلودهای میآید و بشدت تخت را تکان میدهد و حاجی مهمان خدا را روی زمین میغلتاند! اینها نمونههای اخلاق عرب پس از چهارده قرن از ظهور اسلام است! پیش از اسلام چه بودهاند!
ظهور چنین پیامبری، از میان این مردم، روشن ترین آیت حق است! «وَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا…»[1] صلى الله عليك يا رسول الله!
کلمۀ عمومی که پیوسته شنیده میشود، «بخشش» است؛ شوفر، قهوهچی، صاحب منزل، سقا، گدا و… همه میگویند: «حاجی بخشش!» به ترک و فارس و هندی و آفریقایی همین کلمه را میگویند. انتخاب این کلمه فارسی، گویا از آن جهت است که ایرانیان بیش از دیگران اهل بخشش بودهاند؟
منتظریم از شدت گرما کاسته شود تا حرکت نماییم. پس از نماز، از قهوه خانه بیرون آمدیم. طرف راست، دریای شن است و طرف چپ دریای آب.
رابغ اولین قطعهای است که در آن باغ و نخلستان دیدیم و مثل بسیاری از نقاط حجاز مستعد عمران و آبادی است ولی حکومت حجاز به عمران توجهی ندارد. نزدیک رابغ، در طرف جنوب شرقی، میقات جحفه است که در تاریخ نامی دارد. معلوم میشود که محل آبادی بوده. در فتح مکه چون سپاه اسلام در جحفه متمرکز شدند، خبر به اهل مکه رسید و عباس و ابوسفیان برای چاره جویی پیش آمدند.
عصر از رابغ حرکت کردیم و تا اینجا قسمت کمی از راه آسفالت است که معلوم نیست تا کی تمام شود؟! بیشتر راه ساحلی است که راه صاف و زمین محکم میباشد. از رابغ، از ساحل به طرف شرق دور میشود و راه شنزار و سنگستان است. آقای شوفر مطالب بخشش دارد. رفقا صلاح دانستند نزدیک مدینه بخشش کنند، بعضی هم تندی کردند که همین موجب نگرانی و اوقات تلخی خانم شوفر و عذاب ما گردید!
من گمان میکردم تنها رجال و سیاستمداران ایرانند که افسارشان به دست خانمهاست! این زن سیاه عرب نیم متجدد که گویا این جوان شوهر چندمیاش باشد، چنان بر این شوفر عرب سوار است که بیچاره از خود ارادهای ندارد؛ اینجا بایست، میایستد! حرکت کن، حرکت میکند! اختیار همه ما، با چرخها و رل ماشین است و اختیار ماشین به دست شوفر است و اختیار شوفر به دست این زن! از اینجا هر چند فرسخ، ماشین پنچر میشود. کار نمیکند و خراب است! تندی و تهدید اثری ندارد، با آن که این ماشینها دولتی است و باید برای رساندن حجاج با شتاب برگردد!
راهی که خاطره مجاهدان صدر اسلام را زنده میکند
سواره و پیاده شدن و نشستن و خفتن در این بیابانها، مجاهدان و مهاجران صدر اسلام را به یاد میآورد که برای پیش بردن حق و نجات خلق، در این بیابانها چه روزها و شبها را پیاده و سواره گذراندند و رنج تشنگی و گرسنگی را متحمل شدند؟
در این راه، میان مکه و مدینه، که راه رسمی آنروز بوده، پیامبر خدا (ص) چندین بار عبور نموده و هر بار نام و عنوان و روحیه مخصوصی داشته است!
یک روز طفل شش سالهای است که تازه چشم به جهان باشکوه گشوده و در آغوش مادر، روی شتر آرمیده و به یثرب میرود. پدرش با جهانی امید چشم از دنیا بسته و در خاک یثرب خفته است ولی کفالت و مهربانی و علاقۀ جدش عبدالمطلب نگذاشت غبار یتیمی بر چهرهاش بنشیند. اینک مادرش آمنه با ام ایمن او را به یثرب میبرند تا خویشان بنی نجار خود را ببیند و بالای قبر عبدالله پدر جوان این عزیز چند قطره اشک بریزد!
واقعۀ منزل قدید
چند سال دیگر، محمد (ص) را در سن دوازده یا هیجده سالگی، جوانی آرام و متفكر مینگرید که با عمویش ابوطالب از این راه به شام میرود و این مرکز تمدن باستانی را از نزدیک مینگرد. پس از آن، او را در سن ۲۵ سالگی مینگرید که تأملاتش عمیقتر ونظرش نافذتر گردیده است. بازرگانی است سرپرست کاروان تجارتی خدیجه؛ پست و بلند این بیابانها را میپیماید. در منازل و کوه و دشت و بیابان حجاز و شام، حالات قبایل و امم گذشته را از نظر میگذراند و دورۂ طفولیت خود را که در آغوش مهر مادر، بالای شتر، از این سرزمین عبور میکرد به خاطر میآورد. به یادش میآید که مادر او را به دیدن قبر پدر آورد ولی مادر هم در یثرب به خاک رفت! با خاطری افسرده و دلی از دنیا رمیده با ام ایمن به مکه برگشت.
چون از سفر تجارت برگشت، پس از ازدواج با خدیجه که خود را از ظواهر زندگی و عادات و عقاید عمومی رمیده میدید، به کوه و غار پناهنده شد.
چند سال دیگر محمد (ص) پیامبری است که اهل مکه کمر به قتلش بستهاند. پس از سه روز پنهان بودن در غار ثور، راه این بیابان خشک و هولناک را با ابوبکر و عبدالله اریقط به سوی يثرب پیش گرفته است. گرگان گرسنه عرب که با تحریک، اندک رگ عصبیت قبیلگی و اعتقادی یا برای لقمه نانی خونها میریختند، برای حمایت عقاید و به دست آوردن صد شتر پربها در این بیابانها دنبال گمشدۀ خود میگردند! این سراقة بن مالک است که با اسب باد پیمای خود، هر گوشه و کنار صحرا را در نوردیده، از دور صید خود را نشان کرده، شمشیر درخشان به دست و کف به دهان دارد. عضلات بازوان برهنهاش چون مفتول آهن به هم پیچیده است! اسبش مانند توپ فوتبال به زمین میخورد و به هوا میپرد! به چند قدمی این شتر سوار رسید. شتر سوار مطمئن و رفیقش مدهوش است! اسب در چند قدمی جستن کرد و دستهایش تا زانو میان شن فرو رفت. دستها را از زمین بیرون کشید و در میان گرد و غبار پوشیده شد. باز به اسبش هی زد! اسب به زانو درآمد!
این پیش آمد روحش را تکان داد. پرده از چشمش برداشته شد. یاری خدا و فیروزی محمد (ص) را در آینده نزدیک دید! شمشیرش به غلاف رفت. طبعش آرام شد. زبان به عذر گشود و درخواست اماننامه نمود! اماننامه را در مقابل کتمان امر، به دست گرفت و برگشت. این اماننامه در فتح مکه موجب عزتش گردید!
این واقعه در منزل قدید در حوالی رابغ پیش آمد! در همین سفر، نزدیکی این منزل، به خیمۀ ام معبد میرسد؛ این زن هوشیار با گوسفند لاغر و قحطی زدهاش، در مقابل خیمۀ تنها نشسته و چشمش متوجه اعماق بیابان است. ناگهان مرد مبارکی را در مقابل خیمه دید.
آیا آب و غذایی یافت میشود؟ – میهمان عزیز ما قحطی زده و گوسفندان ما لاغر و خشکند!
گوسفند را پیش خواند و ظرف طلبید. شیر جاری شد. مسافران سیر شده و به راه افتادند.
شوهر زن با گوسفندان خود از راه رسید و محیط زندگی را طور دیگر دید!
چه خبر است؟ مردی مبارک بر ما وارد شد. صفاتش چه بود؟
چشم این زن مانند دستگاه عکسبرداری، از اوصاف ظاهر و حرکات میهمان یک ساعتهاش عکسبرداری کرده؛ قامتش معتدل، رفتارش موزون، پیشانیش گشاده، ابروانش باریک و به هم پیوسته، چشمانش سیاه و گیرا، آهنگ صوتش چون زنگ، سخنانش مانند دانه در منظم و شمرده، همراهانش نسبت به او، چون عضو فرمانبر… بودند!
هشت سال پس از این سفر، محمد (ص) را مینگرید با ده هزار مجاهد مؤمن خود، این بیابان را میپیماید.
دو سال پس از آن (در سال دهم هجری) با صد هزار مسلمان از مسجد شجره محرم شده برای حجة الوداع روانند. بانگ لبیکشان دنیای شرک را میلرزاند! در همین سفر است که از حجة الوداع بازگشته، در میان آفتاب سوزان غدیر خم، بالاي جهاز شتر ایستاد. هزارها مردم در سایۀ شترها ایستاده و نشستهاند. تکمیل دین را اعلام و حقوق خود را بیان مینماید و آنگاه شرایط و اوصاف سرپرست مسلمانان را با نشان دادن شخصیت عالي على (عليه السلام) معرفی میفرماید!
تذكراتی که منازل و مراحل این بیابان، در ذهن بر میانگیزد، بوی ایمان و توحید و صفایی که از فضا و غبار این بیابانها به مشام میرسد، سختی راه و توقف پی در پی ماشین و بداخلاقی و بهانه جویی شوفر را آسان میکند. کاش قدرت داشتم، این بیابان را پیاده میپیمودم و این منازل و جاهای الهام بخش را از نزدیک مشاهده میکردم!
ماشین گاهی با سرعت شنزارها و سنگستانها را از زیر چرخهای سنگین میگذراند و گاهی بعد از خرابی و پنچری، در زیر آفتاب سوزان یا کنار قهوه خانهای توقف میکند.
در قسمت اول این بیابان، از طرف مکه، فرسخها راه، یک برگ سبز و یک منظره خرمی به چشم نمیآید. در قسمت دوم کم کم درختهای سبز سدر و خار و دامنه سبز کوهها به نظر میرسد. در این قسمت کوههای بلند ولی بیدنباله و جدا جدا زیاد است. این کجا و آن کجا؟!
در تمام طول راه، هر جا ماشین توقف میکند عدۀ زیادی اطفال برهنه و زنها مثل حشرات از زیر سنگها و بوتهها به سوی ماشین رو میآورند. اینها چگونه زندگی میکنند و ناگهان از کجا سبز میشوند؟!
چند شعر و چند جمله دعا و قسم از آباء و اجدادشان برای اینها مانده تا در موسم حج، به آن وسیله گدایی کنند. مسافتها نفس زنان در دو سمت ماشین میدوند. کسانی که مطلع بودند، میگفتند: اینها از رسوم اولی زندگی و آداب دین، بکلی بیبهرهاند! هزارها مانند حیوانات، در میان سنگ و غار کوهها زندگی میکنند. اگر حیوانی صید کردند و غذایی به دست آوردند، چون سباع میغرند و از دست هم میقاپند. مردهای اینها یا در نظام خدمت میکنند و یا کشته شدهاند!
آیا وسیلۀ زندگی و کار و تربیت برای اینها نمیتوان فراهم نمود؟ آیا قابل تربیت نیستند که هم خودشان از این وضع رقتبار بیرون آیند هم به کشورشان خدمت کنند و هم آبروی مسلمانان را در مهد اسلام حفظ نمایند؟
آنچه از وضع مردم تیره بخت مرکز اسلام و توحید شنیده و میشنوید، در نظر داشته باشید و این دو خبر را هم بشنوید:
* یکی از رجال مقیم حجاز میگفت: «ولیعهد سعودی فقط سیصد ماشین سواری دارد که بیشتر آنها از جعبه بیرون نیامده است!»
و مجله «المسلم» در شماره ششم سال دوم، از روزنامه «روز اليوسف» نقل کرده: در شهر «نیس» فرانسه در این روزها بیشتر گفتگو دربارۀ امیر محمد فیصل فرزند ملک بن سعود و ثروت اوست! مقابل مهمانخانۀ «رول» هر روز ازدحامی است. مردم فرانسه برای تماشای امیر، زن و حاشیهاش پشت سر هم ایستادهاند. چیزی که بیشتر مردم را برای تماشا جلب میکند ماشین سواری امیرزاده سعودی است که از نوع «دیملر» و برنده جایزۀ درجه اول است. ارزش آن فقط ۱۲ هزار لیره است! در داخل ماشین دستگاه طبع و لوله آب سرد و گرم و توالت و بار وجود دارد! رؤسای انتظامی از امیر درخواست نمودهاند که ماشین را فقط موقع احتياج مقابل مهمانخانه نگاه دارد تا مزاحم آمد و رفت مردم نشود! امیر در سال قبل در این مهمانخانه سه هفته توقف فرمود و حسابش سه هزار و پانصد لیره شد!
همچنان در راه مدينه…
بعد از رابغ منزل معروف، آبار بني حصان است که از آن گذشتیم. نیم شب در بالای گردنهای ماشین خراب شد. همه خسته و کوفتهایم. پیاده شدیم و روی سنگها و خاک نرم سر به زمین گذاردیم. من که گاه شده ساعتها در رختخواب نرم ناراحت و بیخواب گذراندهام، اینجا چه خواب راحتی بود! طبیعت و خاک، مادر مهربان خلق است. اگر انسان با عادات و تصنع از او جدا نشود، همیشه خوشرو و مأنوس است.
آهنگ پرشور و زندهای از خواب بیدارم کرد! گویا بیابان و فضا همه زندهاند و ستارگان درخشان به زمین نزدیک شده و همه با ارواحی که فضای زمین را احاطه نموده، ایماء و اشاراتی دارند! خوانندهای (گویا در مجلس عرفانی و ذوق و سماع سوریا یا فلسطین بود) با آهنگ مختلف میخواند و میگفت: «و روح من الرحمان»، آنقدر این جمله را با الحان مختلف تکرار نمود، گویا سنگ و کلوخ، فضا و ستارگان همه جواب میگفتند و بر میگرداندند:
مگر میکرد درویشی نگاهی به این دریای پر درد الهی
كواكب دید چون شمع شب افروز که شب از روی آنها گشته چون روز
تو گویی اختران استادهاندی زبان با خاكیان بگشادهاندی
که هان ای غافلان بیدار باشید در این درگه دمی هشیار باشید
تو خوش خسبی و ما اندر ره او همی پویم راه درگه او
رخ درويش مسكين زين نظاره ز اشک درفشان شد پرستاره
كه يارب بام زندانت چنین است توگویی خود نگارستان چنین است
ندانم بام ایوانت چسان است که زندان بام تو چون بوستانست
بهانهجوییهای شوفر ابله و عاشق پیشه عرب، همه را خسته کرده است. صلاح در این دیدیم که هر نفر یک ریال برایش جمع کنیم تا خانمش از ما راضی بشود و همینطور هم شد. پس از آن که ریالهای سنگین سعودی را تحویلش دادیم، دیگر ماشین بی عیب و سریع شد! به مسجدی رسیدیم، باز قافله لنگ است، دیگر چه پیش آمده؟! خانم قهر کرده! یکی از علما ریش سفیدی کرد و با نصیحت و درخواست، خانم با آقا یاسین روی آشتی نشان داد تا ماشین به حرکت آمد.
در مسجد شجره (ذوالحلیفه) آب و درختی به چشم آمد. پیاده شدیم وضو گرفته نماز گزاردیم. از اینجا ماشین بالای هر بلندی که میرسد، چشمها متوجه بیابان است تا هر کس زودتر گنبد و مناره روضة النبي (ص) را به دیگران نشان دهد.
گنبد در حاشیه دور افق، در میان نخلستان به چشم آمد! صدای صلوات و سلام از میان ماشینها با فاصلههای دور و نزدیک به گوش میرسد. اولین چیزی که در ابتدای شهر جلب نظر واردان را مینماید ساختمان آجري بلند و وسیع است که در کنار شهر قرار گرفته و با دیگر ساختمانها جور نمیآید. این ساختمان ایستگاه راه آهن است که زمانی حجاز را به شام متصل نموده بود. بعد از جنگ بین الملل که دولت عثمانی تجزیه شد از میان رفت و بقیه آن در حکومت سعودی برچیده شد. مردمانی با اطلاع میگفتند این حکومت صلاح خود نمیداند که راه جزیره به کشورهای اسلامی باز و گشوده باشد، تا در ماوراء سواحل دریای شن با خاطر جمع بسر برد.
//پایان متن
[1] جمعه: ۲
به سوی خدا می رویم: با هم به حج می رویم، سید محمود طالقانی، از نشریات مسجد هدایت، تهران: 1332، صص 126- 136.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.