معرفی: متن حاضر بخش ششم کتاب «به سوی خدا می‌رویم» نوشتۀ آیت‌الله طالقانی است. این بخش از کتاب به شرح طالقانی از سفر خود پس از رسیدن به جده و مشکلات زائران در جده اختصاص دارد. لازم به یادآوری است که این کتاب حاصل سفر حج آیت‌الله طالقانی در تابستان سال 1331 است. او در این سفر یادداشت‌هایی می‌نویسد که یک سال بعد به صورت کتاب منتشر می‌شود. کتاب با شرح ماجرای ساخته شدن خانه خدا با استناد به آیات قرآن کریم، آغاز شده و در ادامه پس از توضیحاتی درباره آداب حج، سفرنامه حج آیت‌الله طالقانی آمده است. نویسنده در شرح سفر خود، به فراخور رویدادها گاهی به حوادث تاریخ اسلام نیز می‌پردازد و در مواردی فلسفه اعمال حج را توضیح می‌دهد.
تاریخ ایجاد اثر: 1332/04/25
منبع مورد استفاده: به سوی خدا می رویم: با هم به حج می رویم، سید محمود طالقانی، از نشریات مسجد هدایت، تهران: 1332، صص 64- 77.
متن

به سوی خدا می‌رویم؛

سفر به جده

بر موج ره نشستیم

طياره در زیر خیمه تاریک شب پیش می‌رود. هر یک از ما حال و مقالی داریم و از دریچه طیاره به اطراف و بالا و پایین می‌نگریم. در بالا میخ های نورانی ستارگان، خیمه شب را به سقف آسمان کوبیده و در حاشیه افق، بالای امواج تاریک و روشن دریا، هلال مضطرب، شب دوم یا سوم و یا چهارم نمایان است. گاه در میان امواج دریا عکس ستارگان چون عکس آمال در امواج فکر جوان به چشم می‌آید و گاه رشته‌های منظم چراغ‌های برق شهرهای لبنان و سوریه، چون برق آمال از اوج غرور جوانی به سرعت می‌گذرد. خستگی، نسیم ملایم جوی و غرش یکنواخت طیاره خواب شیرین به دنبال آورد. پس از ساعتی، حرکت و جنب و جوش بعضی از رفقا همه را از خواب بیدار کرد. گفتند سپیده سرزده نماز بخوانیم نه آب وضو فراهم است نه جهت قبله ثابت است و نه بدن قرار دارد، شرایط ظاهر آن جمع نیست ولی در شرایط باطنی کمتر نظير دارد...

خط پهن فجر صادق در افق حجاز مانند خط درخشان لا اله الا الله که از این افق سر زد نمایان شد و به دنبال آن اشعه آفتاب سر زد. اولین بوسه‌اش بر پره‌ها و بدنه طیاره ما بود. طیاره با تواضع به طرف سرزمین قدس خم شد. طوافی کرد و بر زمین نشست.

هوای صبح ملایم است. نسیمی از سمت دریا می‌وزد. اینجا اول از حاج، سراغ مطوّفش را می‌گیرند. یک قسمت مقدرات آینده، در تعيين مطوّف است. چند نفرند که مطوّفي ایرانی‌ها یا شیعه‌ها هستند. باید در میان اینها یک‌نفر را نام ببریم، چنانکه از معنای کلمه بر می‌آید، مطوف برای راهنمایی به اعمال حج و نشان دادن مواضع و طواف دادن حجاج بوده است. ولی در این زمان‌ها به خصوص امسال کار مهم مطوّف اداره کردن حجاج از جهت وسیلۀ حرکت و تهیه چادر برای عرفات و منا و تعیین زمان حرکت می‌باشد. همین که حاجی وارد حجاز شد، دیگر از خود هیچگونه اختیار ندارد. نمی تواند آزادانه هر وسیله‌ای بخواهد فراهم سازد و هر وقت بخواهد از جده به مکه و از مکه به مدینه حرکت کند. چون این آزادی زیان زیادی به دولت فقیر! که همه منابع ثروت به دست اوست می‌رساند. پس مطوّف‌ها باجگیران حجند. همین که هنگام ورود، حاجی نام مطوّفی را برد، ششدانگ در اختیار اوست و آنچه می‌دوشد، سهمی برای او و بیشتر مال دولت است. گاهی به عناوین مختلف، بیش از آنچه دولت تعیین نموده می‌گیرند. به ما گفتند: غنام مطوّف خوبی است و ما هم جزء دستگاه او شدیم و از اغنام او گردیدیم!

امسال اولین سالی است که باج حج (خاوه) لغو شده است. در انجمن شعوب المسلمین کراچی که چند ماه پیش از موسم حج تشکیل شد، در روزهای آخر جلسات، تلگرافی از طرف نمایندگان ملل اسلامی به پادشاه سعودی شد و از وی درخواست الغای باج حج گردید. ما نمایندگان ایران هم تلگراف را امضا کردیم. پس از چند روز هم جواب آمد و دستور به سفارت‌های سعودی داده شد که لطف پادشاه حجاز را به کشورهای اسلامی اعلام کنند؛ به این جهت امسال جمعیت حاج، بیش از سال‌های گذشته بود و با پول‌هایی که مطوّف‌ها به عناوین دیگر می‌گرفتند، ضرری به منافع دولت نرسید! این نکته را هم باید توجه نمود که پیشنهاد تلگراف و صورت آن از طرف یکی از نمایندگان دولت سعودی بود!

رفتار خشن مأموران

به هر حال مطوّفي جمعیت این طیاره معلوم شد. حالا باید وضع اثاث را معلوم کنیم، تا هوا گرم نشده خود را به شهر و سر منزلی برسانیم. معلوم است حاجی که از راه دور آمده و مال و جان خود را برای زیارت خانه خدا و انجام وظیفه، کف دست گذارده، چون وارد سرزمین حجاز می‌شود، خود را از هر حیث در اختیار دستگاه دولت سعودی می‌گذارد. از مأموران این دولت، که خود را مظهر کامل تربیت اسلامی می‌دانند و همه مسلمانان را ناقص و منحرف می‌شمارند، انتظار دارد که با روی گشاده و اخلاق اسلامی از او پذیرایی کنند. از میزبانان خود و پاسداران خانه خدا جز این توقعی ندارد ولی متأسفانه در اولین ورود به سرزمین مقدس، که خانه هر فرد مسلمان است، با ترشرویی و درندگی مأمورین دولت روبرو می‌شود. چون سراغ اثاث خود را گرفتیم، مردی را نشان دادند که مدتی بالای سکویی نشسته بود و چند نفر چوبدار اطرافش ایستاده بودند. من چون چند کلمه عربی می‌دانستم، سپر بلای بعضی ایرانیان بودم. جلو رفتم و به رسم برادری اسلامی سلام کردم و از او پرسیدم: اثاث ما چه خواهد شد و از که و کجا تحویل بگیریم؟ ناگهان چهره‌اش برافروخت و چشمان سیاهش سرخ شد و با لحن تندی گفت: سید! ما کوهنا حرامزاده روح روح! سید اینجا حرامزاده نیست برو برو. مقصودش این بود اینجا دزد ندارد و کنایه به ما که دزدها حرامزاده‌ها هستند! مثل این که لغت حرامزاده را برای پذیرایی ایرانی‌ها یاد گرفته بود! ما هم دیدیم با این مرد سخن گفتن نتیجه‌ای ندارد. معلوم شد این آقای خوش‌خو و خوش‌رو! رئیس گمرک فرودگاه است. این که جواب نشد. آیا باید بمانیم یا برویم؟ به کجا مراجعه کنیم؟ از درب دیگر سالن فرودگاه بیرون آمدیم. اتوبوس‌ها ایستاده‌اند برای بردن حجاج به شهر. خواستیم سوار شویم، باز آن مرد را دیدم آنجا ایستاده، چون رفقا ناراحت و نگران بودند، گفتم شاید حالش بهتر و خویش آرام شده باشد. با احتیاط نزدیکش رفتم و با ملایمت سراغ اثاث را گرفتم. ناگهان برافروخت و فریادی زد و کلمات سابق را شدیدتر تکرار نمود. می‌خواست به طرفم حمله‌ور شود. چون با آن ضعف و خستگی کتک با مزاجم سازگار نبود، روی از او گرداندم و با وقار به طرف اتوبوس روان شدم و حساب پذیرایی‌های تا آخر توقف را کردم. این سنگر هم با همت دوستان فتح شد. اتوبوس به راه افتاد و ما را میان میدانی وسط آفتاب پیاده کرد که اینجا باید منتظر نماینده مطوّف باشیم تا ما را ضبط نماید. بعد از ساعتی، نماینده غنام آمد، چه باید کرد؟ گاری آورد در مقابل سرپوشیده‌ای نگاهداشت. اثاث ما را تحویل گرفت و میان گاری ریخت ولی مفرش بزرگ نیست. ناچار دنبال گاری و گاری دنبال نمایندۀ غنام حرکت کردیم، در میان کوچه و مقابل قهوه‌خانه‌ای ایستاد. اتاقی پهلوی قهوه‌خانه است. اینجا مرکز نمایندگی غنام در جده است. جمعیت زیادی از حجاج، همه در حال حرکت و تحیر به سر می‌برند. کجا باید منزل کنند و چند روز در هوای سوزان جده با نبودن وسائل بمانند؟ جده مهمانخانه‌های معروف دارد که آن هم اتاق و تختی ندارد.

شهر جده دو قسمت است؛ یک قسمت شهر جدید که محل سفارتخانه‌ها و مأموران دولتی است، در این قسمت خانه ها نوساز و دارای برق و آب است؛ قسمت دیگر، شهر قديم جده است که خانه‌های آن دارای دیوارهای بلند و منحرف و درها و پنجره‌های کهنه و فرسوده می‌باشد و صحن و آب هم ندارد. ما را به اتاقی در یکی از این خانه‌ها راهنمایی کردند و گفتند بهتر از این پیدا نمی‌شود.

ساعتی استراحت کردیم. گاهی در گرمی شدید هوا، از طرف دریا نسیمی می‌وزید. اینجا باید پول مطوّف و کرایه ماشین داده شود تا در دفتر واردین وارد شویم و روز حرکت به طرف مکه معین شود. ولی آنقدر ازدحام جمعیت اطراف اتاق نماینده مطوف را گرفته که دسترسی به او مشکل است. مفرش بزرگ که فرش و رختخواب در آن است چه شده؟ پس از مدتی پی جویی معلوم شد مفرش را کنار کوچه‌ای در میان خاک‌ها انداخته‌اند! گرمی هوا و مناسب نبودن جا، همه را ناراحت کرده است. آن عده از ایرانی‌ها که یکسره با طياره وارد جده شده‌اند و مزاج خود را تطبيق ننموده، فشارشان بیشتر است ولی ما چون به تدریج آمده‌ایم، شاید راحت تر باشیم. مقابل اتاق نماینده مطوّف اجتماع زیادی است. مثل گیشه بلیط فروشی و دکان نانوایی، پول‌ها روی دست است و با زبان‌های مختلف التماس می‌کنند.

کسانی که به این سفر نرفته‌اند، این‌گونه مشکلات را تصور نمی‌کنند. این اجتماع برای چیست؟ برای آن است که روز حرکت و وسیله معین شود. چون کسی در تهیه ماشین و حرکت آزاد نیست. هر نفر باید ۹۱ ریال سعودی (هر ریال تقریبا ۲۵ ریال ایران است) به عنوان مطوّف و کرایه کامیون تا مکه بدهند تا حق مطالبه وسیلۀ حرکت داشته باشند. این سنگر هم با همت رفقا فتح شد. باج ما را تحویل گرفتند و فعلاً باید پی در پی برویم، مطالبه کنیم تا ما را حرکت دهند.

در ساحل دریای سرخ

نزدیک غروب است که برای شستشو و انصراف از کدورت‌ها، به طرف دریا راه افتادیم. از میان کوچه های متعفن بلم‌های ماهیگیری و چادرها عبور کردیم. آفتاب چند متر بالای افق دریا است. شعاع آن با الوان مختلف از خلال مه و سطح دریا منعکس است. از آفاق دورادور هوا و دریا، پی در پی طیاره و کشتی نمایان می‌شود. اینها حاملين حجاجند. که از هر فج عمیقی رهسپارند. رو به طرف شرق جده با دوربین. در دامن دور بیابان، سلسله کوه‌هایی نمایان است؛ اینها رشته کوه‌های اطراف شهر مکه است. ماشین های سواری و اتوبوس و کامیون از جده تا چشم می‌بیند، در حرکت است. نظر حسرت ما آنها را بدرقه می‌کند. بارالها، کی ما هم در رشته لبیک گویان خواهیم درآمد؟! به سوی غرب و به طرف دریا می‌نگریم، طیاره و کشتی است که پی در پی می‌رسد. به طرف شرق بر می‌گردیم. ماشین هاست که از جده بیرون می‌آید و آهنگ لبيکشان از عمق بیابان به گوش می رسد؟ سبحان الله روزی در ساحل این دریا عده‌ای مرد و زن جوان و سالخورده ایستاده و چشمشان را به آفاق دریا دوخته، منتظر بودند! منتظر کشتی بادی بودند که برسد و آنها را از این سرزمین برباید؛ چون شهر مکه و این سرزمین آنها را نمی‌پذیرفت. مردم این سرزمین آنها را مانند مجرمان نابخشودنی به زجر و شکنجه گرفته بودند! درهای رحم و عاطفه را چون درهای زندان؛ و آب و نان به روی‌شان بسته و دست های ظلم و زبان دشنام را بر آنان گشوده بودند. گناهشان این بود که کلمه توحید به زبان می‌آوردند و دعوت محمد امین (ص) را لبیک می‌گفتند. اینها زنان و مردانی بودند که خانه و زن و فرزند را پشت سر گذاردند. علاقه ها را بریدند و از شهر و وطن خود نیم شب‌ها بیرون آمدند تا خود را به محل امنی برسانند. رهبرشان به آنها گفت: «آن طرف دریا سرزمین آزادی است. پادشاه مسیحی آن، مرد با ایمان و آزادمنش و مهمان‌نوازی است.» گفتند: «از همه چیز دست می‌کشیم و بیابان‌های سوزان را می‌پیماییم. از بالای امواج مرگبار دریا می‌گذریم، تا در محیط آزاد حبشه، نفسی بکشیم و با تنفس به کلمه «لا اله الا الله» تجدید حیات کنیم.»

این گروه مرد و زن، بذرهای ایمان بودند که طوفان عصبیت مکه و بادهای مخالف آن، آنها را پراکنده ساخت و در هر زمین مستعدی دانه‌هایی افکند. روح ایمان آنها را پروراند و رشد داد و به ثمر رساند. امروز چندین میلیون شدند که نمایندگان آنها از زمین و آسمان و دریا به همین سرزمین لبیک‌گویان برمی‌گردند. سرپرست این جمعیت جعفر ابن ابیطالب بود که در دربار نجاشی مقابل پادشاه و سران مسیحیت و نمایندگان قریش ایستاد و آیات سورۀ مریم را تلاوت کرد. نجاشی، های های می‌گریست. وزرا و کشیش‌ها مدهوش شعاع این کلمات بودند! نمایندگان قریش خود را شکست‌خورده می‌دیدند؛ چون نجاشی آرام گرفت، روی به طرف جعفر کرده، گفت: «شما میهمانان عزیز من هستید و تا بخواهید می توانید در سرزمین من بمانید.»

آنگاه رو به سوی نمایندگان قریش کرد و گفت: «من پیروان کسی که ناموس اکبر بر او نازل می‌شود، چنان که بر موسی و عیسی نازل می‌شد، را به دست شما نمی‌دهم.»

سرگرم ارتباط و اتصال گذشته و حال تاریخ این سرزمینم که متوجه شدم نیم قرص خورشید به دریا فرورفته، هلال ماه بالای سر او کمان گرفته و سر سایه‌های دراز و تیز خارها و سنگ‌ها در اعماق ظلمت بیابان فرو رفته است.

باید به منزل برگشت، وقتی آمدیم از پله‌های تاریک منزل بالا رفته وارد اتاق شدیم هر یک از رفقا اثاثی را از فرش و پتو و پریموس و قابلمۀ کته برداشتیم و نفس زنان از میان راهروهای باریک، باقی پله‌ها را پیمودیم تا به بام منزل رسیدیم. هنوز نفس می‌زدیم که از گوشه بام شبح سیاهی جنبید و فریادی زد. زنی است، با لغت شکسته عربی، با عصبانیت می‌گوید: اینجا جا نیست. از آن پشت بام یک‌مرتبه پایین‌تر آمدیم، پشت بامی است پر از خاک؛ فرش‌ها را پهن کردیم. غذایی خوردیم و خوابیدیم.

باز هم سرگردانی و حیرت!

صبح برخاسته هیچ نمیدانیم تکلیف چیست چون اختیاری از خود نداریم. یکی از رفقا سخت از ما عصبانی است که چرا اقدامی نمی‌کنید؟ هزارها نفر مثل ما سرگردانند. چه می‌توان کرد؟ به فرض آن که به وسیله توسل به این و آن و توصیه، برای ما امتیازی در نظر گرفتند، این سفر برای الغای امتیازات است!

با فشار رفقا مجبور شدیم و به طرف سفارت ایران راه افتادیم. معلوم شد از آنها هم کاری ساخته نیست. هوا گرم است و منزل‌ها نامناسب؛ از سویی آب کم است و با زحمت تهیه می‌شود. معلوم نیست که باید چند روز با این وضع به سر بریم. رفقا که متأثر و عصبانی‌اند چه کنند؟ اینجا زن و بچه نیست که به سر آنها داد و فریاد کنند تا هیجان خود را تسکین دهند. ناچار باید چیزی را بهانه کنند تا دریچه بخار باز شود و از فشار درون بکاهد. از طرف دیگر زمان احرام نزدیک است، باید ترمز را قوی نمود والا سعی باطل و نتیجه غیر حاصل خواهد بود؛ «َلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ». در سرزمین حجاز احترام به مسجد محسوس است. تنها محل آسایش و سرگرمی مسجد است. اینجا ارزش مسجد بسیار محسوس است. نسبت به وضع خانه‌ها، مساجد نظیف ترند و حصیرهای پاک در آنها گسترده است. محل رفت و آمد اشخاص گوناگون است و تنها محلی است که در آن بخشش مطالبه نمی‌کنند؛ به خصوص وقت نماز که پنکه‌ها به کار می‌افتد. در این موقع شخص که وارد مسجد می‌شود، چنان است که از حمام گرم بیرون آمده! ولی از نظر اقتصاد همین که نماز تمام شد، بادبزن‌ها از کار می‌افتد! ظهر است، به مسجد رفتیم، صفوف نماز بسته شد و شیخی با لحن قوی و جذاب جلو ایستاده نماز خواند؛ چون نماز تمام شد نزدیک رفته، سلامی کردم. جواب متکبرانه گفت. برای آن که به سخنش آورم و از خشونتش بکاهم، گفتم: «الحمدلله همه برادریم، و من هم با شما نماز گزاردم و از دیدن شما خرسندم.» با خشونت عربی و تعصب مذهبی، که از چهرۀ گرفته و چشمان براقش نمایان بود، جواب خشکی گفت. گفتم: «مبتلا به دردسر شده‌ام و سر من طاقت آفتاب ندارد. آیا نزد شما جایز است که در حال احرام سر را بپوشانم و آیا باید فدیه بدهم؟» با لحن تندی که می‌خواست بفهماند چرا از قرآن بی‌اطلاعید، این آیه را خواند: «مَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِّن رَّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ». گفتم: «شیخنا این آیه دربارۀ تراشیدن سر در مورد احصار است.» آنگاه اول آیه را خواندم: «وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ... ». ساکت شد. در ضمن به او فهماندم که ادعای شما اطلاع از قرآن است ولی فقط آیات را سطحی حفظ می‌کنید و همین را موجب امتیاز خود از دیگر مسلمانان می‌دانید! برای آن که به او بیشتر بفهمانم که غرور بی‌جا دارد، گفتم: «شما خود را از جهت تمسک به دین و عمل به آن، از تمام مسلمانان ممتاز می‌دانید و دیگران را اهل بدعت می‌پندارید، با آن که بیشتر اعمال شما، به خصوص نسبت به حجاج، به هیچ وجه با دین مطابق نیست!» برآشفت و گفت: «برای چه؟!» گفتم: «کتب فقهی و فتاوای علمای ما را بنگرید، به اتفاق می‌گویند ازالۀ نجاست از هر مسجدی بر هر مکلفی واجب است و نجس نمودن مسجد حرام است. مسلمانی از صدها فرسخ راه، با عشق و علاقه برای انجام حج می‌آید. پول‌ها خرج می‌کند. زجرها می‌کشد. از علمای خود تقلید می‌کند. این باور شدنی است که بیاید عمداً بيت‌الله را نجس کند؟! آن وقت شما که خود را نمونۀ کامل دین می‌دانید، به کشتن او فتوا می‌دهید و در ماه حرام آن هم در کنار خانۀ خدا، که یک مورچه را نمی توان کشت، گردن او را می‌زنید![1]»

با شدت و تأثر با او سخن می‌گفتم. او و عده‌ای عرب و ایرانی گوش می‌دادند. چون سخن به اینجا رسید، گفت: «اصلاً عجم‌ها احترام مسجد را مراعات نمی‌کنند.» صدا را با شدت بلند کرد و گفت: «بنگر! بنگر! چطور با کفش وارد مسجد می‌شوند.» با دست به سمت درب‌ها که حجاج وارد می‌شوند اشاره می‌کرد. قسمتی از مسجد که محل وضو و ادرار است، واردین ایرانی و ترک در آن قسمت کفش‌ها را می‌پوشیدند. چون نزدیک فرش‌ها و محل نماز می‌رسیدند بیرون می‌آوردند. شیخ با شدت غضب و عصبانیت از جا برخاست و با پنجه قوی خود دست مرا گرفت، کشان کشان با پای برهنه به طرف محل وضو و تطهیر برد تا نشان بدهد! چون به آنجا رسیدیم دست مرا رها کرد و مثل شیر به حجاجی که کفش به پا داشتند حمله کرد. یک فریاد به سر این می‌زد و یک مشت بر سینه آن. کفش آن یکی را می‌گرفت و بیرون پرت می‌کرد! بیچاره حاجی‌ها همه متحيرند. نمی‌دانند چه بگویند. قدری که آرام شد باز دست مرا گرفت با پاهای برهنه که به طرف مستراح رفته بودیم به مسجد برگرداند. حالا می‌خواهم به او بفهمانم ما بول و ترشح را نجس می‌دانیم و اینها به احترام مسجد در آن قسمت کفش می‌پوشند، اما ابدأ گوشش بدهکار نیست. از این جمود و غرور و بی‌توجهی متأثر شدم و از مسجد بیرون آمدم.

سری هم برای فرستادن کاغذ به پستخانه بزنیم، آنجا هم درهم و برهم است. برای کسانی که زبان نمی‌دانند همه چیز سخت است. با آن که وضع پست و مقدار تمبر در هر کشوری ثابت و منظم است، اینجا حاجی باید حواسش جمع باشد. از بعضی یک ریال پول می‌گیرند و نیم ریال تمبر می‌دهند یا خود کاغذ را گرفته تمبر می‌چسبانند و به صندوق می اندازند!

میقاتگاه‌ها

امروز یا فردا وسیله حرکت به مکه فراهم خواهد شد، تکلیف احرام چیست؟ حجاج ایرانی که یکسره به جده آمده‌اند و به عنوان نذر محرم نشده‌اند پی در پی دربارۀ تکلیف احرام سؤال می‌نمایند، جواب این سؤال هم مشکل است اگر بگوییم از جده محرم شوید فتاوای معمولی در حال اختیار تصریح به جواز ندارد، اگر صریحاً بگوییم بروید از نزدیک‌ترین میقاتگاه‌های معین احرام ببندید، در این هوای گرم و فراهم نبودن وسیله این فتوا یا احتیاط ممکن است موجب تلف نفس یا نرسیدن به اعمال حج شود و خلاف احتیاط باشد. نزدیک‌ترین میقاتگاه مسلم به جده جحفه است. جحفه میقات دوم یا اضطراری برای کسانی است که از مدینه می‌آیند، میقات اول اختیاری برای آنان مسجد شجره یا ذوالحلیفه است. اگر به عذری از آنجا احرام نبستند باید در جحفه بندند و برای کسانی که از شام و مصر و مغرب می‌آیند جحفه ميقات اختیاریست. جحفه در وسط راه بین مکه و مدینه و نزديك ساحل و جنوب شرقی وابغ واقع است. در اوایل اسلام محل آبادی بوده ولی حال جز يك چهار دیوار و چاه آب متروکی در آنجا آبادی نیست.

برای آنکه تاحدی این مشکل حج که با مسافرت با طیاره پیش آمده روشن شود به طور اجمال به وضع میقاتگاه‌ها و آراء علماء اشاره می‌نمایم. میقاتگاه محل‌هایی است که در سنت و دستورات برای احرام معین شده. یعنی شخص حاج نمی‌تواند پیش از آن محرم شود و نه می‌تواند در حال اختیار بدون احرام از آن بگذرد احرام فقط باید از آن مواضع باشد، در حدیث میسره است گوید: حضور حضرت صادق سلام الله علیه رسیدم چهره‌ام متغیر بود، فرمود از کجا محرم شدی؟ گفتم: «از فلان مکان.» فرمود: «چه بسا طالب خیری که قدمش می‌لغزد.» بعد فرمود: «آیا خوشت می‌آید که نماز ظهر را در سفر چهار رکعت بخوانی؟» گفتم: «نه» گفت: «به خدا سوگند آن همین است.» فقط مورد نذر از منع احرام پیش از میقات استثنا شده است و چون این حکم خلاف قاعده است باید به همان مورد خاص اكتفاء نمود. زیرا که احرام جز برای عمل حج و در مکان معینی معلوم نیست رجحان داشته باشد و مورد تعلق نذر شود. مضمون صحيح، حلبی و خبر علی بن ابی حمزه و خبرا بی بصیر، در این باره یکیست و آن چنین است: شخصی برای شکر نعمتی یا دفع بلائی نذر کرده است از کوفه یا خراسان محرم شود. فرمودند: «از همانجا محرم شود، آیا مورد سؤال با کسی که برای محرم شدن پیش از میقات نذر می‌نماید فرق ندارد؟ به هر حال هر کس باید به حسب اجتهاد یا فتوای مجتهد خود رفتار نماید.

تکلیف حاجیانی که به نذر محرم نشده‌اند و از میقات عبور نمی‌نمایند چیست؟ بر آنها واجب نیست که به میقات برگردند. پس تکلیف آنها این است که از محاذات ميقات محرم شوند. محاذات یعنی چه و چگونه احراز شود؟ احراز محاذات با علم یقینی است و اگر نشد ظن کافی است. مشکل معنای محاذات است که آیا عرفی است یا حقیقی؟ محاذات عرفی آن است که در هنگام عبور عرفاً بگویند مقابل یکی از میقات‌ها رسیده و چون احراز محاذات حقیقی دشوار است آن را عموماً شرط نمی‌دانند و مفهوم آن برای اهل علم هم مشخص نیست. احکام دین اگر روی این دقت‌ها قرار گیرد عمل بسیار مشکل می‌شود. مرحوم آقا سید محمد کاظم در عروة الوثقى برای محاذات حقیقی تعریفی نموده که از آن مطلب روشنی به دست نمی‌آید. آیت الله بروجردی در حاشیه می‌گویند مقصود سید این است که اگر دایره نمایم که رسم مرکز دایره مکه باشد و محیط دایره از میقات عبور نماید تمام نقاط محیط دایره میقات است، بعد می‌گویند ظاهر آن است که محاذات عرفی کافی است. اينك بنگریم محاذات برای مسافرین دریا چگونه است؟ چه بنابر محاذات حقیقی و چه عرفی جز در قسمت‌های پیش آمده بحر احمر در سواحل نزديک مکه نقاط دیگر دریا محاذات ندارد. مثلاً اگر دایره رسم نماییم که مرکز آن مکه باشد و شعاع آن از جحفه عبور نماید چون دریا از شمال غرب به جنوب شرق پیش آمده، در مقابل جحفه و رابغ، قسمتی از دریا که شامل اطراف جده هم می‌باشد داخل میقات می‌شود و کشتی‌هایی که از شمال به طرف جنوب در حدود ساحلی حجاز سیر می‌نمایند مقابل جحفه وارد میقات می‌شوند و کشتی‌هایی که از طرف مغرب و بلاد افریقا پیش می‌آیند در نقطه دایره فرضی در مسافتی به جده مانده به میقات می‌رسند و کشتی‌هایی که در وسط دریا از شمال می‌آیند در حدود جده که به سمت شرق برمی‌گردند به میقات می‌رسند بنابراین نسبت به مسافرین دریا از طرف من و جنوب هم دریای حدود جده با خط فرضی از یلم میقات است و اگر محاذات را عرفی بدانیم مسامحه در آن زیاد است و عمل و سیره در مسافرت دریا و خشکی هم بر این مسامحه بوده. پس جده محاذات عرفی دارد. با این حساب سر فتوای ابن ادریس که از پایه گذارهای فقه است معلوم می‌شود، این فقیه، جده را مطلقاً برای مسافرین دریایی میقات می‌داند.

صاحب جواهر رأي ابن ادریس را توجیه می‌کنند و می‌گوید مقصودش میقات محاذاتی است و در ضمن، میقات بودن جده را تأیید می‌کند. دیگران هم غیر از بعضی از متأخران تفی ننموده اند و اگر در مقابل رابغ کشتی ها متوقف گشته و حجاج محرم می شدند، رسمی بوده که منافات با بودن میقات دیگر ندارد و در دیگر مواضع هم کشتی برای احرام متوقف می شده است و سابقین هم در این موارد دستور دقت و احتیاط نمی داده‌اند.

امروز که طیاره یکسره به جده می‌رود و از اختیار همه کس خارج می‌باشد، تکلیف آسانتر است. چون جده اول نقطه امکان می‌باشد، به این جهت، بیشتر مسافران هوایی در جده محرم می‌شوند با آن که شرط احرام را همه در میقات و محاذی آن می‌دانند. اگر محاذات با اقرب مواقيت را در مورد ضرورت کافی بدانیم، بین جده و مکه با چندین میقات، محاذات خط دایره‌ای دارد. فقط میقات مسجد شجره و جحفه و يلملم است که از این دوایر شعاع جده بیرون است. بنابراین با تجدید نیت و تکرار تلبيه در موارد احتمالی، احتیاط هم رعایت می‌شود.

با همه این حساب‌ها میل دارم اگر بتوانم خود را به میقات معین و تصریح شده برسانم ولی این احتیاط از جهت وضع مزاجی و تنگی وقت و نبودن وسیله منظم و تبعیت عده‌ای از حجاج، خلاف احتیاط است! اگر فردی از پا درآمد یا در بیابان سوزان و بی آب، حادثه عمومی پیش آمد یا به حج نرسیدیم مورد مسئولیت خدا و سرزنش خلق خواهیم بود. چه، بالاتر از هر وظیفه حفظ جان و حیثیت مسلمانان است و شریعت ما شریعت سهله است و اولیای دین فرموده‌اند: در مورد دو وظیفه اسهل را انجام دهید. این گونه احتیاط‌ها گاهی خلاف احتیاط را دربردارد، هم دین را از مرحله عمل بیرون می‌برد و هم موجب زحماتی می‌شود. علمایی که در این گونه موارد؛ مثل درک میقات منصوص به احتیاط فتوا می‌دهند، البته با رعایت سایر جهات است ولی مقلدان توجه به جهات ندارند و اگر خود با وضع عادی به حج مشرف شوند، توجه خواهند فرمود که باید جهات احتیاط را برای مقلد عوام بیان کنند.

ما خير صلى الله عليه و آله بين أمرين الا اختار أيسرهما - وقال خذوا من الأعمال بما تطيقون - قال يسر ولا تعسرة

حرکت به سمت مکه

پس از سه روز معطلی در جده، روز سه‌شنبه چهارم ذیحجه (به حساب تقویم ایران) به ما وعده حرکت دادند. کنار دریا تا شهر، یک کیلومتر است و به حسب احتياط، از آنجا که اولین سرحد میقاتی برای ما می‌باشد، باید محرم شویم. بعد از ظهر به طرف دریا رفتیم. در آب صاف دریا غسل کردیم. کنار دریا رو به قبله ایستادیم. کوه‌های مکه به چشم می‌آید. پس از نماز جماعت در آفتاب سوزان همه منقلبیم. حالت بی سابقه‌ای است. مثل موجودی که پوست نیم مرده و چرکین بدن را می‌اندازد، سبک و آزاد می‌شود. لباس‌های خود را از بدن بیرون آورده، لباس‌های پاک، سفید و غیر دوخته احرام را در بر کردیم. از آغاز نیت غسل، و غسل و نماز و بیرون آوردن لباس و پوشیدن احرام، در هر عملی، در خود حالت مخصوص و تغییر محسوسی می‌بینیم.

اینک نیت احرام است؛ پروردگارا! محرم می‌شوم برای عمرة تمتع، برای اطاعت فرمان و تقرب به تو. احرام؛ یعنی وارد حریم شدن یا بر خود حرام نمودن. این جا سرحد حریم خداست و ما با نیت، یعنی انقلاب فكر از خود، به سوی خدا و تصمیم بر اجرای امر و ضبط جنبش‌های خودپرستی و خودآرایی، وارد حریم خدا می‌شویم. آن وقت که نظر، عمل و سخن از شهوات و تعدی به غیر برگشت، جلب نفع و دفع ضرر شخصی که میدان فعالیت قوای حیوانی است از کار افتاد و ذات و محیط وجدان انسانی از جنجال و غوغا و اجابت این شهوات آرام شد، کم کم از سر ضمیر و از محیط عالم صدای حق و اولیای حق را می‌شنود. با این نیت و توجه، بانگ لبیک از زبان، که مترجم قلب و ضمیر است، برمی‌خیزد: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك إن الحمد و النعمة لك والملك لا شريك لك لبيك...»

ما چه چنگیم تو زخمه میزنی /  زاری از مانی تو زاری می‌کنی

ما چه نائیم و نوا در ما ز توست / ما چه کوهیم و صدا در ما ز توست

ما که باشیم ای تو ما را جان جان! / تا که ما باشیم و تو اندر میان

ما عدم‌هاییم و هستی‌هانما / تو وجود مطلقی فانی نما

ما همه شيران ولی شير علم / حمله‌مان از باد باشد دم به دم

حمله‌مان از باد و ناپیداست باد / آن كه ناپیداست هرگز کم مباد

گویا موج دریا و نسیم هوا و همه فرمانبران طبیعت با ما هم آهنگند. همه سر و پا برهنه، شعاع آفتاب بر لباس‌های احرام می‌تابد در کنار دریا از دور و نزدیک بانگ لبیک بلند است. زبان‌ها گویا، اشک‌ها جاری و قلب‌ها منقلب است. تلبيه واجب را (همانقدر که ذکر شد) تکرار می‌کنیم. این حال در تمام مدت عمر، مانند حبابی است که اندکی روی امواج زندگی رخ می‌نماید. از این آهنگ نمی‌توان صرف نظر کرد. باز می‌گوییم:

«لبيك ذاالمعارج لبيك، لبيك داعية إلى دار السلام لبيك، لبيك غفار الذنوب...»

... شدت حرارت و نگرانی دوری راه، این محیط را آرام کرد. سوی شهر روان شدیم. چشم به راه داریم که کی خبر می‌دهند ماشین حاضر است؟ هر دسته‌ای که به ماشین سوار شده و در حال حرکت بانک تلبيه‌شان بلند می‌شود، دل‌های ما می‌تپد! نزدیک غروب گفتند: ماشین حاضر شد.

نزدیک پنجاه نفر مرد و زن باید در یک کامیون سوار شویم. همه محرمیم، نمی‌توانیم سخنی درشت بگوییم و با هم ستیزه کنیم. اثاث را چیدیم و مثل نشایی که پهلوی هم بکارند، در حالی که پاها از زیر در میان اثاث به هم چسبیده، بالای کامیون سوار شدیم. یکدیگر را محکم چسبیدیم مبادا پرت شویم.

هوای شب بیابان باز حجاز ملایم است و نسیمی می‌وزد. ماشین‌ها پشت سرهم و آهسته در حرکتند. ماه در افق بلند آسمان نمایان است، گویا با دو سر انگشت تیز و درخشان خود سمت حرکت را می‌نمایاند. نور اطمینان بخشش بر دشت و بیابان تابیده و با نور شدید و مضطرب چراغ‌های ماشین‌ها آمیخته است. در دنیای ظلمت و وحشت و دود گناه و شهوات و نعره‌های جنگ و اختلافات سیارۀ زمین، فروغ ماه پیکره‌های سفید کاروان‌های توحید و صلح و امنیت و لبیک‌گویان حق‌جو را به چشم آسمانیان می‌آراید! تا با نظر قهر و خشم به ساکنان زمین ننگرند و جواب فرشتگان که در آغاز خلقت گفتند: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» اینک داده شود! فرشتگان که وجود بسیطشان جز برای تسبیح و حمد آفریده نشده، چه افتخاری بر آدمیان دارند؟! این موجود، مختلف القوا و مرکب است که می‌تواند سپاهیان قوای مسلح خود را مقهور ایمان گرداند و به جانور کوچکی چون شپش و کیک از چشم حق بنگرد که موجود خداست و حق حیات دارد، گرچه ضعیف و مزاحم است! اگر در زندگی عادی مرغ هوا و حیوان صحرا و ماهیان دریا را قربانی خود می‌نماید، از جنبه حیوانی و دنباله آن عالم است و همین موجب اشتباه شده و فلسفه تنازع در بقا را تا به سر حد انسان کشانده است و فیلسوف‌مآبانی سراسر جهان را روی اصل تنازع قرار داده و به خودخواهانی اجازه داده‌اند تا هرچه بتوانند قوی و مسلح گردند و ضعیف را څرد و نابود نمایند!

اینها که نشیب و فراز بیابان را پر از غوغا کرده‌اند، جواب عملی به این فلسفه منحوس می‌دهند. اینها از نوع همین انسانند که همه اختلافات و امتیازات را دور ریخته و شخصیت حقیقی خود را از میان قوای مختلف، بارز ساخته‌اند، همه یک حقیقت را می‌جویند و همه یک سخن می‌گویند؛ نور ایمان زوایای تاریک دل‌ها را روشن نموده و از زبانها و اعمالشان ساطع شده و محیط تاریک بدبینی و بداندیشی و وحشت را به محیط امنیت و خوشبینی و حسن نیت تبدیل کرده‌اند. بانک لبیک از دل بیابان، از دور و نزدیک و فراز و نشیب به گوش می‌رسد. اگر وسیله ضبط و انعکاسی بود، از فضا و کوه و دشت این بیابان صداهای هزارها مردم، در قرون متوالی شنیده می شد و فضای جهان را پر می‌نمود؟

صاحبان این صداها به دنیای وحشت و ناامنی پشت کرده و رو به محیط سلم و امنیت می‌روند، همه در خود احساس می‌کنند که پروردگار جهان به آنها استعداد و قدرت غير متناهی داده و اگر از لباس عادات و بند شهوات خود را برهانند، رو به مدارج كمال غير متناهی که همان سمت خداست می‌روند. «لبيك لبيك إلى دار السلام، لبيك لبيك ذالمعارج...» چند نفر از رفقا این سرود را با انقلاب مخصوصی می‌خوانند و دیگران جواب می‌گویند. هر چه نزدیکتر می‌شویم، بانگ‌ها عمیق و انقلاب روح بیشتر می‌گردد؛ پیش می‌رویم. از خود بیخودیم! اتومبیل در میان پیچ و خم، ما را به این طرف و آن طرف می‌گرداند. گاهی روی هم می‌غلتاند. سرهای برهنه به هم می‌خورد. کیست جرأت اعتراض و بداخلاقی داشته باشد! قمقمه چایی را میان استکان ریختم که گلو تر کنم، تکان ماشین چایی داغ را روی دست رفیقم ریخت. او دستش سوخت و من جگرم! سوت ممتد ماشین‌هایی از دور به گوش رسید و به سرعت نزدیک می‌شد. تمام ماشین‌ها در کنار جاده حریم گرفتند. چند جیپ و موتور سیکلت عبور کردند. گفته شد: اینها برای تشریفات ورود آية الله کاشانی می‌روند، خرسند شدیم.

//پایان متن

 

[1] اشاره به داستان سید ابوطالب یزدی در سال 1324

پی‌دی‌اف

به سوی خدا می رویم: با هم به حج می رویم، سید محمود طالقانی، از نشریات مسجد هدایت، تهران: 1332، صص 64- 77.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *