سلسله جلسات تفسیر قرآن برای انجمن اسلامی دانشجویان (4 آذر تا 12 اسفند 1328)؛ تفسیر سورۀ بقره، جلسۀ چهلوچهارم الی آخر:
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه در خیابان اسلامبول مسجد هدایت
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ بیستوششم، شمارۀ مسلسل 268، 4 آذر 1328، برابر با چهارم صفر 1369، ص 4.)
«أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ»
ترجمه – آیا باز امید و طمع دارید که یهودی از روی خضوع و عبرت و واقعیت به معتقدات شما ایمان بیاورند با آنکه راستی دسته از اینها اینطور بودند که کلام خدا را میشنیدند و پس از تعقل و علم به درستی آن، آن مطالب را تحریف مینمودند.
و وقتی که اهل ایمان را ملاقات کنند گویند ایمان آوردهایم و چون بعضی با بعضی دیگر تنهایی روند گویند آیا خبر میدهید و آگاه میکنید آنها را به اسراری که خداوند به روی شما فقط درهای آن را گشوده؟! تا با شما نزد پروردگار شما (به وسيله دلیلهایی که از نزد پروردگار نازل شده یا در روز قیامت) محاجه کنند آیا مگر تعقل نمیکنید؟ آیا اینها نمیدانند که خداوند به راستی آنچه پنهان میدارند و آشکار مینمایند، میداند.
با این روحیهای که عنصر یهودی را تشکیل داده طمع به ایمان آنها بی جاست زیرا که همانطور که در تجزیه اخلاقیات و روحیات یهود شرح داده شد، یهودی تصمیم دارد که به هیچ آیین و مسلکی چه حق، چه باطل تسلیم نشود. حتی مطالب و حقانیتی که بر پیامبران گذشته نازل شده و خود به آن علم دارند و به درستی آن برخوردهاند، آنچه با روحیه و نفسیات آنها موافقت ندارد، تحریف مینمایند.
یعنی به کلی آن را تغییر میدهند یا تأویل مینمایند و به واسطه روح نفاقی که دارند، اظهار ایمان مینمایند تا در خلال زندگی مسلمانان رخنه کنند و به منویات و هدفهای روحی خود که ایجاد نفاق و اختلاف و به دست گرفتن سرمایهها و ثروتهاست، نائل کردند. ولی هر چه خود را به رنگ مسلمان یا ملل دیگر درآورند، اسرار و رموز خود را فاش نمینمایند و اگر کسی از اینها اسراری که در میان یهود است، فاش نماید که موجب هشیاری مسلمانان نسبت به حقانیت خود یا ملل دیگر نسبت به اسرار آنها کرد مورد سرزنش قرار میگیرد (تا آنجا که وسیله نابودی وی را فراهم میسازند).
يُحَاجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ ظاهر اینکه مقصود احتجاج و دلیل یافتن مسلمانان است از کتابهای آنها و از مطالبی که پروردگار بیان نموده که در این هنگام براهین پروردگار آشکار میشود و گویا محاجه نزد پروردگار است.
أَفَلَا تَعْقِلُونَ این جمله ممکن است نقل گفته یهود باشد که به یکدیگر توصیه میکنند که خبر دادن و آگاه کردن مسلمانان از مطالب خود خلاف عقل است. ممکن است که خداوند باشد که با این روحیه سخت طمع داشتن به ایمان یهود عقلانی نیست.
گرچه یهود با اینگونه تعالیم در قرونی سعی نمودند تا اسرار فکری و روحی خود را مرموز نگاه دارند و مردم دنیا هر چه کوشیدند کمتر به اسرار و رموز تعلیمات آنها آشنا شدند.
ولی قرآن میگوید: اینها مگر نمیدانند که خداوند بر پنهان و آشکار آنها علم دارد و روزی برای اعلام خطر به مسلمانان که باید ملت زنده و هوشیاری باشند اسرار آنها را آشکاری سازد و از رموز تربیتی و روحی آنها آگاهشان میگرداند. چنانکه قبل از قرآن کسی آشنایی به این مطالب نداشت و اول اعلام خطر از طرف قرآن شد و به تدریج ملل دیگر بیدار شدند.
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه در خیابان اسلامبول مسجد هدایت
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ بیستونهم، شمارۀ مسلسل 271، 25 آذر 1328 برابر با 25 صفر 1369، ص 4.)
«وَقَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»
ترجمه: یهودیان گویند هرگز آتش ما را مس نمینماید مگر چند روزی انگشت شمار. بگو آیا از خدا عهدی گرفتهاید پس هرگز خداوند از عهد خود تخلف نمینماید؟ یا بر خدا افتراء میبندید و سخنی میگویید که به آن علم ندارید.
این نمونهای از آرزوهای بیجا وغرور این طایفه است که خود را شعب و برگزیده جهان میدانند و مردم را غلامان و کنیزان متمرد خود میپندارند اینها نه تنها دین و نعمتهای آن را برای خود میدانند و دیگران را مقدمه و طفیلی خود گمان میکنند آخرت و درجات آن را هم مخصوص قبيله خود میدانند و برای خود گناهی که مستوجب عذاب باشند، معتقد نیستند مگر گناہ گوسالهپرستی آن هم چند روزی بیشتر عذاب ندارد. عذاب آتش هم فقط با پوست بدن آنها اندکی نزدیک میشود ولی سوزنده و دردناک نيست.
این نه از آن جهت است که خداوند بخواهد این عزیزان خود و نتیجههای خلقت را شکنجه نماید بلکه برای آن است که گفته خود را که وعده عذاب به اهل شرک است، بر کرسی نشاند و تخلف ننماید! در نتیجه این غرور نژادی و میراثی هیچ گناهی در نظر آنها هراسی ندارد و مورد بازخواست و عذاب نخواهد بود و هر نوع ظلم و تعدی به جان و حقوق دیگران در واقع برای آنها مباح است مگر نسبت به طايفه و همنژادان خود. خطر این نوع غرور و امنیت خاطر که به نام دین باشد، از بی دینی مطلق بیشتر است. چون بی دین اغلب در حال توقف و تردید است و خاطر جمعی و امنیتی ندارد ولی مغرور به نام دین در حال اعتراض و خاطر جمعی است و هر گناهی را که مرتکب شود، به نام انتساب به دین و وساطت اولیاء جبرانپذیر میداند و پردههایی از آرزوها وغرورها میان آنها و حقوق و حقایق فاصله است و از کتابها و دستورات جز آرزو و غرور چیزی نمیدانند و همیشه در خیالات و اوهام خود سرگرم و پوشیدهاند.
«لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ» و از دین جز بخورات و قربانیها و پیه سوزاندن که خدا را راضی نگه دارند و سند بهشت را برای خود به امضاء کارکنان خدا رسانند و آن را محکمتر گردانند،عملی نمینمایند. چرا بهشت برای آنها نباشد؟ چرا در عذاب آتش گرفتار شوند؟
مگر از اولاد پیمبران نیستند؟ مگر ابراهیم و اسحق و یعقوب پدران آنها نیست و کتاب به آنها نازل نشده و یهوه، خدای قبیلگی آنها نیست و کوهها و بیابانها و شهرهای قدس و کنائس و بیت المقدس و بیت اللحم برای آنها خلق و بر پا نشده و گناهان ناچیز شرک و تعدی و دستدرازی به مال و نواميس خلق به وسيلۀ پیشوایان و دربانان کنائس بخشیده نمیشود؟ مگر خود طایفه و مقر بین حق نیستند؟ پس چرا به آتش بسوزند و چرا شش دانگ بهشت از آن آنها نباشد؟
قرآن گرچه روی سخنش یهود است ولی این دوره انحطاط در فهم دین و اجرای آن گویا از نوامیس ثابتی است که برای عموم ملل پیش میآید و چون در آن برای بیان آداب و سنن ثابت جهان است تاریخ یهود و شرح عقايد و اخلاق آنها را محل تجلی و نمایش این حقایق ثابت نموده. و این هم از همان ثابتاتی است
که به واسطه دور شدن از سرچشمۀ دین برای ملل پیش میآید. یعنی به واسطۀ غرور و دلگرمی به انتسابها و ارتباطها گمان جای ایمان و یقين را میگیرد و آرزوها و ساخت و سازها جای فهم کتاب و عمل شایسته را اشغال مینماید.
قرآن میگوید از اینها بپرسید که آیا عهدی از خدا گرفتهاند و پیمان نهانی بستهاند که آنها هر چه میخواهند بکنند و هرچه گمان میکنند به جای خدا بگذارند و خدا هم در مقابل آنها را نوازشی نماید و از آنها در گذرد. زبان پیمبران و دستورات و اعمال آنها همان زبان و عهد خداوند است که با اعمال و خیالات آنها سازگار نیست. پس بدون علم و منطق درستی هر چه میخواهند میگویند و به جای خدا حساب میکنند. آری میزان و قانون برای رستگاری و عذاب این است (بلی من کسب …) و این میزان تخلفپذیر نیست و بر همه کس و هر جا و هر زمان جاریست.
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه در خیابان اسلامبول مسجد هدایت
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیویکم، شمارۀ 273، 9 دی 1328 برابر با نهم ربیعالاول 1369، ص 2.)
بَلَىٰ مَن كَسَبَ سَيِّئَةً …
علامه بزرگوار صدرالدین شیرازی که از دریچه حقایق دین به اسرار وجود مینگرد در کتابهای خیر خرد (گویا رساله مشاعرات است) از عقیده افكار خلود برگشته و از این عقیده استعفار مینموده و معترف است که تنها به این استدلال نمیتوان این مراحل را پیمود چون پای استدلالیان چوبین بوده و پای چوبین هر قدر هم محکم باشد باز بیتمکین بود.
از این آیه و آیۀ نظير آن استفاده میشود که وجود انسان در ابتدا تکوین استعداد محض و در سرحد میان خير و شر واقع است. گرچه جاذبه خير در او قوی است ولی نتیجه اکتسابات ممکن است به کلی وی را از جذب به خیر و مدار حق پرت نماید و برای همیشه مجذوب شر و آتش بشود چنانکه بدن حساس و سالم که اندک انحراف و ستم او را ناراحت و دردمند مینماید ممکن است به جایی برسد که مرض و مسمومیت حالت ثانوی آن شود. در نتیجه اکتسابات که عبارت از ادراکات و عکس العمل اعمال و اندیشه ما است نفس از توجه به خیر و تشخیص نيک و بد منحرف میشود و چون انحراف ادامه یافت، یکسره از هر سو گمراه شود و مدار حق را گم نماید و به عبارت رسای قرآن کريم خطبۀ یكسره وی را احاطه کند و او را از منظومۀ حق خارج مینماید چنانکه بعضی از سیارات و اجسام اگر از مدار خود خارج گردید، پرت میشود و برای همیشه رو به سوی ظلمت بی پایان میرود. فکر و اراده انسان اگر از تحت راهنمایی وجدان بیرون رفت و به وضعی درآمد که بد را بد ندانست و به حق و خیر و خوبی متوجه نبود از مدار حق خارج شده و یکسره رو به جهنم و پشت به سعادت و بهشت است در تفسير امام میگوید سیئهای خطیئۀ آن بر شخصی احاطه نماید، آن است که وی را یکسره از دین خدا بیرون برد و از ولایت و تدبير خدا خارج نماید و از غضب خدا خود را در امان داند. دین خدا همان راه و روش فطریست که انبیا به آن دعوت مینمایند و به حسب قوانین به صورت واجب و حرام و حلال درمیآید و ولایت و تدبیر در همان راهنماییهای وجدان است که پیوسته به خیر و حق میخواند و از شر بازمیدارد و در دنبال کار بد سرزنش مینماید و پشیمانی بار میآورد و چون این داعی معنوی و رهنمای باطنی همواره مخالف ارادۀ شخصی انسان است پس حقيقی است غیر از شخصیت مختار انسان و چون مخالفت با اوامر و نواهي آن منادی حق به حد اصرار و عادت رسید شخص را به حال خود میگذارد و برای هميشه ترک مینماید و جای خود را برای عادات و اخلاق زشت میگذارد و خطیۀ بر قلب وی احاطه مینماید و مخالف و معاند و از قانون و وظایف روی میگیراند و در باطنش تنورههایی از آتش خودپرستی و جهل و شهوات و حسرات و آثار اعمال مشتعل میشود که همراه و یار مصاحب اوست.
بنابراین ملازمت با آتش طبیعت ثانوی میشود نه آنکه برخلاف طبع باشد تا فیلسوف بگوید دوام برخلاف طبع نشاید پس خلود به معنای ابدیت نیست. با این بیان روشن و معجزآسای قرآن تجلی برای شبهه فیلسوف موشکاف بافی نمیگذارد و چه رسد عوام از متدینین درکات سوق به سوی جهنم و ابدیت به حسب صریح آیه نخست عملی است که از آن تعبیر به کسب نموده پس از آن اثر ثابت است که نتیجه عمل و مکتب آن است که سیئه باشد که در باطن و قلب متمرکز میشود و به تدریج بر تمام قوا و مشاعر مسلط میشود و همه را استخدام مینماید که احاطه خطيئه است که کانونی از آتش تهیه مینماید و در آن اغلب اهل جهنم را اصحاب جهنم تعبیر مینماید یعنی مصاحب و ملازم جهنماند نه آنکه به جهنم میرسند و در آن معذب میگردند و نکته دیگر عبارت خالد است که با مخلد فرق دارد چون معنای مخلد آن است که بر خلاف طبع و میل ذاتی شخص با چیزی را در محیطی نگاه دارند ولی خالد آن است به طبيعت ذاتی در آن محیط باشد.
دسته مقابل خالدین در آتش خالدین بهشتند. «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» در میان این دو دسته طبقات مختلفیاند که نه خطاها آنها را احاطه کرده و از محیط خير یكسره بیرون رفتهاند و نه یکسره مجذوب ایمان و دل صالح میباشند که این طبقات متوسط کم و بیش معذبند ولی چون جاذبه به خیر قویست و پای شفاعت در میان است پس از آنکه از آثار گناه و آلودگی پاک شدند در سر منزل عادت متمکن میشوند و همان سررشتههای ارتباط با حق و توجه به خیر که یكسره قطع نشده آنها را به سرانجام خیر میکشاند و با توجه نفوس قوی و معادن خير محیط آنها عوض میشود و مورد شفاعت میگردند.
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه در خیابان اسلامبول مسجد هدایت
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوسوم، شمارۀ مسلسل 275، 7 بهمن 1328 برابر با هشتم ربیع الثانی 1369، ص 4.)
«وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنكُمْ وَأَنتُم مُّعْرِضُونَ»
ترجمه. متوجه باشید: آنگاه که بیان محكم بنی اسرائیل را بر این گرفتیم که جز خداوند را عبادت نکنید و درباره پدر و مادر و خویشان و یتیمها و مسکینان نیکی نمایید و به نفع مردم سخن نيک گویید و نماز را به جا دارید و زکات را ادا نمایید، پس از آن جز کمی از شما جملگی از این پیمان محکم رو گردان شدید. در حالی که یكسره اعراضکننده بودید.
میثاق از وثق است که معنای گره زدن و محکم کردن است. بنابراین میثاق عهد است که به وسيلۀ تعهد سپردن و سوگند یاد نمودن و مانند اینها محكم و لازمالاجرا کرد.
نمیتوان عهد را قرارداد مخصوصی داشت که در وقت معين بين پروردگار و بنی اسرائیل منعقد شده باشد. تنها به دستورات و وظایف مهم لغت عهد و میثاق گفته نمیشود. اموری که بالفطره انسان متوجه نیک و بد آن است و میخواهد مطابق آن عمل نماید ولی عوامل دیگری مانع انجام آن است چون به وسیلۀ دستورات شرعی محکم گردید و به وسیلۀ برخورد به نتایج نيک و بد آن است تصمیمهای ثانوی برای انجام آن گرفت عهدهای محکم است که از آن تعبير به ميثاق میشود. پس میتوان مقصود از اینگونه میثاقهایی که در قرآن ذکر شده مجموع این معانی یا بعضی از اینها باشد. بنی اسرائیل در دوران تاریخی و پست و بلندیهای زندگی خود نتایج توحید در عبادت و توحيد فكر وثوق و تعاون اجتماعی را که انسان بالفطره به آن متوجه است و دستورات دینی برای آن است خوب احساس نمودند هر وقت دچار ضعف و ذلت و پراکندگی شدند دانسته پس از پیدا شدن انتقادات باطل و شرک و پراکندگی قوا بوده و هر گاه دارای قدرت و سعادت شدند در اثر توحید و تعاون بود.
اجزاء پراکندۀ عالم هم به وسيلۀ همين میثاق به هم پیوسته و متصل شده ذرات کوچک و کرات بزرگ تابع همین قانون و تعهدات هر جسمی نسبت به جسم دیگر محبت و جدب و انجذاب دارد و یکدیگر را محکم نگاه داشته و راه تکامل را پیش گرفتهاند.
جسم بزرگی نسبت به جسم کوچک جاذب است و هم کوچکی نسبت به بزرگ محسن و مجذوب است و جملگی رو به هدف که توحید خالص و مطلق است، دارند. پس اساس این میثاق و پايه آن بر اصول طبیعت و فطرت است. انسان هم که جزئی از عالم است به حسب زندگی فردی و اجتماعی باید تابع همين قانون و متوجه همین میثاق باشد. انسان به هر چه غیر از حق و کمال مطلق متوجه شود چون امور محدودی است به ناچار متوقف و ساکن میشود و استعداد وی ضایع و باطل میگردد و چون استعداد انسان بیحد و غيرمتناهی است، آنچه به ان متوجه میشود و او را میجوید باید غيرمتناهی در کمال باشد. همين سرّ توحید است که چون همگی موحد شدند، دارای توحید قوا و فکر میشوند و در مرتبۀ ثانی توحيد قوا و فکر استعداد فرد فرد را میافزاید و ضعف و نقص هر فرد را دیگران جبران مینمایند
و هر ذیحقی حقش اداء میگردد و هر چند ذیحق حقش بزرگ باشد، نباید مورد ستایش و عبادت قرار گیرد و چون صاحب حق مخلوق و دارای نقص است باید نواقص آن جبران گردد و جبران نقص همان کلمه جامع احسان است که پس از عبادت خداوند نسبت به والدین باید مراعات شود که والدین وسیله و واسطه ارتباط با خویشان پدری و مادری میشوند و در نتیجه احسان و مراعات حقوق آنها کانون اولی احسان در میان جامعه که به منزله سلول نخستین است، تشکیل میشود و احسان در مرتبه دوم به اندازه شعاع قرابت است نتیجه استحکام روابط، قرابت به وسیله رشتههای احسان که به جهت وضع زمان و اشخاص مختلف است.
تشکیل قوم و ملت متحدیست که روابط آن بر پایه احسان گذارده شده نه خویشاوندانش فقط و هم نژادی یا محیط سرحدی و جغرافیایی. احسان تعبير جامعی است از حسن روابط و این حسن روابط از خویشاوندی باید شروع شود که عواطف هم کمک کار آن است و این حسن روابط سرچشمه فعالیت و نشاط و برکت است. اميرالمؤمنين درباره آثار تعاون خویشاوندان میفرماید: تو یکدست برای کمک به آنها دراز مینمایی و در مقابل چندین دست به کمک تو گشوده میشود. در نتیجه آن بارهای سنگین زندگی سبک و گردنههای سخت آن آسان میشود و حسن ظن و خوشبینی که موجب ازدیاد روح معاضدت است در همه آشکار میگردد.
و السافی طفلی که بی سرپرست مانده و از عواطف پدری در وقتی که به شدت محتاج به آن است محروم گردیده، اگر دیگران درباره او پدری نمایند نه تنها یک فردی را ضايع گذاشتهاند بلکه خطری برای حسن روابط عموم خواهد شد. عواطف و حسن معاضدت و تعاون آمیخته با سرشت انسان است ولی در حال سکون و استمداد میباشد تا وقتی كه با تماس و اصطكاک با عواطف دیگران بیدار و فعال شود. به این جهت نوعاً کسانی که دارای اولاد نیستند از یک نوع عواطف رقیق پدری محرومند طفلی هم که پدر نديده اگر دیگران درباره او پدری ننمایند، امید و حسن ظن و محبت که سرچشمه زندگی است، متدرجاً خشک میشود و به واسطۀ بیپدری چون دچار مشکلات و مصائب گردید، به جای این عواطف به یک بدبینی و حس انتقامجویی در او پیدا میشود و قوای خود را متمرکز مینماید که قدرتی به دست آورد تا انتقامجویی نماید آن هم تنها نسبت به شخص یا فرد معینی نیست بلکه نسبت به همه است حتی به کسانی که بعد معاون و طرفدار او شدهاند و این خود خطر و عذاب هولناکی برای ملل است که در تاریخ نمونههای بارزی دارد. بیشتر کسانی که قدرت و سلطهای به دست آوردند و به کشتار و از میان بردن نفوس و اعراض دست کشورند و مللي را به خاک و خون کشیدند، از بچه یتیمهایی بودند که از عواطف پدری محروم بودند و جامعه هم نسبت به آنها پدری ننموده.
و المسا كين
کاروانی که با هم او به مقصدی میروند خواه نخواه هر یک عهدهدار وظیفه و شغلی است که مجموعاً وسائل سفر را سهل مینماید و موجب سرعت حرکت و کوچ نمودن از منزل به منزل دیگر است تا به سر منزل مقصود برسند. اگر یکی از آنها وامانده و مسکین شد و از جهت توشه و مرکب حرکتش تبدیل به سکون گردید و دیگران اهمیت ندادند در پای دوم و سوم همین بیاعتنایی و لاقیدی را اجرا نمودند در نتیجه همه وامانده و ساکن بلکه مسکین خواهند شد.
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه در خیابان اسلامبول مسجد هدایت
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیو چهارم، شمارۀ مسلسل 276، 14 بهمن 1328 برابر با 15 ربیع الثانی 1369، ص 2.)
مسكين آن است که چون اسباب و وسائل در دست ندارد مبتلا به سكون شده و استعدادش از کار افتاده است. مانند بذری است که زمینه مساعد برای نمو و رشد ندارد و بسا با یک توجه و فراهم نمودن وسیله به حرکت آید و او خود بهرههایی بار آرد و ساکنهای دیگری را به حرکت آورد. سعادت و قدرت هر قومی بستگی مستقیم دارد با وسائل نمو و رشد استعدادها.
وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا
زبان یگانه وسيله ربط معنویست. یعنی هر فرد و قومی گوشهای از حقيقت و سعادت را میبیند که آن دیگر نمیبیند و متوجه بحرهایی هستند که آن دیگر غافل است.
اگر زبانها از ابراز خير و راهنمایی بسته باشد عموم از بصیرت و بینایی به همه جهات خير و شر محروم میشوند. اگر همه ارکان سعادت فراهم شود ولی زمانها از ابراز خیر و نیکی بسته گردد، به معروف امر نشود و از منکر ننگردد، تمام درهای خير و سعادت بسته خواهد شد و این یکی از موازین محكم حال و رفع هر قومی است که از روی آن درجه کمال و انحطاط به دست میآید. اگر همه به یکدیگر حق بدهند که خير و معروف را اعلان نمایند و با زبان از شر و منکر باز دارند همه جا و هر محیطی مدرسه تربیت خواهد شد.
درجه دوم سلب این حق است. در درجه دوم یا در درجه سوم که باید از این انحطاط به خدا پناه برد، آن است که زبانها برای نشان دادن راههای شر و فساد باز شود و پیوسته در دلها تخمهای فساد و زشتی کشت گردد و اگر کسی راه خیر و صلاحها را بنمایاند چون مخالف شهوات دستهایست زبانش را ببندند و به جای قولوا للناس حسنا به تو چه و به من چه راسخ شود.
ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنكُمْ وَأَنتُم مُّعْرِضُونَ
وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ
به پا داشتن نماز آن است که همه پیوسته وسیله ارتباط با خدا را به هر قدر که میتوانند فراهم سازند. نه آنکه تنها خود نماز بخوانند تا ادامه دادن و تکرار این ارتباط که وسیله اتصال با حق و یاد آن است دلها را روشن گرداند و آثار شهوات و توجه به دنیا را از میان ببرد و در مفاصل و فواصل زندگی که خواه نخواه این ارتباط منقطع میشود، متصل شود و به وسیله این ارتباط حیات تجديد شود و محیط و افكار را که کدورت تأثرات و آلودگی دنیا تیره نموده، باز و روشن گردد و انسان به خود آید و خود را که سر وجود بوده و در میان آرزوها و گرد و غبار هوسها فراموش شده را پیدا کند. باید در کلمه أَقِيمُوا که به پاداشتن و الصَّلَاةَ که شاید از صله و ارتباط است، بیشتر دقت نمود.
وَآتُوا الزَّكَاةَ
خون اقتصادی که مایه حیات مادیست اگر در مواضعی متمرکز شد هم موجب دردهای موضعی میشود و هم اوضاع عموم را مختل میسازد و موجب ضعف و سستی سایر اعضاء میگردد.
از سرمایههای مادی هر کسی باید فراخور قدرت و احتیاج خود برگیرد و مازاد برای استفاده دیگران رد نماید تا هم خود از اضطرابها و آلودگیهای تمرکز سرمایه زیاد که موجب تورم موضعی و رکود فکری و انحطاط جسمی است، پاک و آزاد شود هم مهر و محبت دیگران را جلب نماید و دست هر کسی به منابع ثروت باز شود. به این جهت نام آن مالي که مازاد زندگی و برای دستگیری دیگران است زَّكَاةَ گفته میشود. این آخرین پایه کاخ سعادت است که اگر دیگر پایهها استوار باشد و همین متزلزل شود، امید به بقاء آنها نباید داشت. اضطراب حیات اقتصادی موجب اضطراب حسن روابط با خلق و خدا هم میشود و فضائل را از میان میبرد و برای به دست آوردن سرمایه زندگی تن به هر رذالت داده میشود. بنی اسرائیل هر وقت که این پایهها را محکم کردند، ملتی قوی و محکم بودند که با جمعیت کم دول بزرگ از آنها حساب میبردند. چون همه یا یکی از این پایهها متزلزل میشد و تعاون معنوی و مادی از میان میرفت، بالطبيعه قهراً مورد هجوم دیگران میشدند زیرا که مللی که در جوار هم زندگی میکنند مانند اجسام جامد نیستند که پست و بلندی هر یک در دیگری تأثیر نداشته باشد بلکه مانند مایعاتند که سطح هر قسمت آن پایین رفت، مورد هجوم سطح مجاور میشود.
بنی اسرائیل هر وقت دچار عذاب و بلاء و مورد هجوم میشدند، مصلحين و بزرگان آنها را متوجه علل آن مینمودند و به یاد این عهدها میآمدند و نواقص و انحرافها را جبران مینمودند و توجه و اتحاد را محکم میگردند ولی در اثر رو آوردن خوشی و سعادت سرگرم هوسها و شهوات میشدند و از مقام توجه به چاههای شرک سرنگون میگشتند و احساسات و معاونت را از دست میدادند. باز بلاء و مصیبت به شكل و صورت دیگری برمیگشت.
پس سرّ سعادت همین توجه و اتحاد و تعاون است و حیات و بقاء چنانکه سراسر جهان گواه است، نتیجه توجه و اتحاد است. این معنا را همه میفهمند ولی اشتباه مردم در راهها و طرق آن است میفهمند که حیات و سعادت نتیجه وحدت و توجه است ولی راه آن را در مسلکهای ساختگی و محیطهای جغرافیایی و عناوین نژادی گمان میبرند با آنکه آنها امور ثابت و باقی نیست و راه آن وحدت فکر و معنا و حسن روابط است در همه شئون از رفتار و گفتار گرفته و توزیع عادلانه مال.
صدق الله العلي العظيم.
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه در خیابان اسلامبول مسجد هدایت
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوپنجم، شمارۀ مسلسل 277، 21 بهمن 1328 برابر با 22 ربیع الثانی 1369، ص 5.)
«وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأْتُوكُمْ أُسَارَىٰ تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ»
ترجمه. به یاد آريد آنگاه که پیمان محکم شما را بر این گرفتیم که خون خود را بی جهت و رایگان مریزید و نفوس خود را از خانه و شهرهای خود بیرون نکنید پس از آن شما اقرار براین نمودید در حالی که گواهی میدادید. سپس همین شما نفوس خود را میکشید و دستهای از خود را از خانه و زندگیشان بیرون مینمایید و به سبب بزهکاری و ستمکاری بر علیه آن دسته با هم کمک مینمایید با آنکه اگر آنها به حال اسیری سوی شما آیند برای رهایی آنها فدیه میدهید و حال آنکه آنچه بر شما مسلم حرام بود، بیرون نمودن آنها بود.
آیۀ سابق برای تشکیل پیکره یک اجتماع زنده و فعال که تمام خواص حیاتی را مانند جسم زنده داشته باشد و شرایط اثباتی را بیان نمود که نخست توحيد فكر و هدف بود و در مرحله دوم معاونت عمومی. در این آیه گویا تکمیل همان مطلب و تأكيد وحدت اجتماعی است به صورت بیان شرایط منفی یعنی در آیه اول اساس و پایه اجتماع که وحدت و تعاون و هماهنگی است ریخته شده و در این آیه شرایط بقاء و حفظ آن ذکر گردیده. به این جهت همه را مانند یک نفس مورد خطاب قرار داده و همانطور که حفظ و حراست هر عضو برای دیگر اعضاء طبیعی و غریزی است به طوریکه بی اختیار و بدون اراده برای دفاع از یکدیگر برمیخیزند چنانکه دست برای دفاع از چشم حركت میکند و پا برای حفظ اعضاء دیگر بدن پیش میرود یا فرار مینماید و گوش برای شنیدن وسیله علاج آماده میشود و مغز فكر و اعصاب همه برای چارہجویی یک عضو کوچک به کار میافتند، همچنین است افراد و طبقات مجتمع که پس از آنكه صورت اجتماعی تکوین شد، باید برای حفظ و حراست یکدیگر میکوشند -پس خودداری از ریختن خون یکدیگرو تعطیل سایر اعضاء پیمان و عهد محکمی است که مانند آیه قبل از آن به ميثاق تعبیر شده (با همان توضیحی که درباره کلمه میثاق گذشت). بنابراین از دستوراتی که راجع به حفظ جان و مال و شرافت و حقوق افراد است، تعبير به ميثاق شده و در مرتبه دوم پس از اخذ میثاق که متوجه آثار و نتایج آن شدهاند و این حدود و حقوق فطری را با عقل نیز سنجیدند. اقرار و اعتراف به اهمیت و صحت آن نمودهاند (ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ) و در مرحله سوم که آثار آن را که پیشرفت در کمال و قدرت و سعادت است، به چشم دیدند بر آن گواهی دادند (وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ).
ولی همانطور که استعداد بیماری از داخله جسم زنده شروع میشود و کرم از درخت تولید میشود و برای نفوذ عوامل فناء راه باز میكند و جسم را آماده مینماید، در پیکره اجتماع هم دورۀ انحطاط و بروز مرض از داخل شروع میشود. روح توحید که وحدت قواست، سست میشود و در اثر آن خودبینی و خودپرستی و چشم داشتن به منافع شخصی در افراد ظاهر میگردد و در آن کینه و عناد و بدبینی شروع میشود و در اثر آن پیکره اجتماع تجزیه میشود و دسته دسته میشوند و هر دسته که غالب شدند، باز دستۀ دیگر و کشتن و بیرون نمودن آنها میپردازند، و تمام قوا و استعدادهای افراد اجتماع برای اقناع خود مصرف میشود (ثُمَّ أَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ) و تعدی و ستمگری و از میان بردن حقوق رایج میگردد.
(وَإِن يَأْتُوكُمْ أُسَارَىٰ)
محکمترین و قویترین استدلال است بر اینکه افراد و طبقات يک جامعه اگر افراد یا بعضی از طبقات خود را از حقوق محروم دارد و یا به کشتن آنها اقدام نماید یا افرادی را از خانه و شهر بیرون نماید، عضو خود را قطع کرده و اساس حیات خود را متزلزل نموده، این است که اگر همان فرد یا دسته را دیگران و اجانب به اسیری ببرند همین مردم برای نجات آنان اقدام مینمایند و برای آزادیشان پول میدهند و وارد مذاکرات با نمایندگان خارجی میشوند و اکثر مردم آنطور ناراحت میگردند که اگر شده از دهان خود لقمه را بازمیگیرند تا وسیله برای آزادی اسیران فراهم سازند. این برای چیست؟ برای آن است که احساس میکنند عضوی از آنها جدا شده که باید وصل شود. پس چه شده که جامعه واژگونی رایگان و بدون مجوز قانونی افراد خود را از میان میبرد و اعضاء خود را جدا میسازد و بعضی را از خانه و آشیانه بیرون مینماید و ابداً احساس به درد نمینماید. پس نتیجه کار و خرابی جامعهای که به این سرحد تلاشی و تفرقه برسد، چیست؟ همان است که در آیه و جمله بعد فرموده؟
ضمير هو در (وَهُوَ مُحَرَّمٌ) ممکن است ضميرشان باشد و ممکن است راجع به حرامی باشد که از محرم استفاده میشود. یعنی آنچه به حقیقت بر شما حرام بوده، بیرون راندن آنها است، نه فدیه دادن و آزاد نمودن.
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوهفتم، شمارۀ مسلسل 279، 5 اسفند 1328 برابر ما ششم جمادی الاول 1369، ص 3.)
«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ …»
مسلمانها هم اگر بخواهند بیش از این سرنوشت يهود مبتلا نشوند، باید تمام و کمال دین را آنطور که هست بنمابانند و نقشه و هندسه حکمی آن را که در میان کتابها و افکار بزرگان دفن شده و گرد و غبار غفلت و سیاست و خودخواهی آن را پوشانده، آشکار سازند و با اجتهاد زنده زمان و اوضاع زمان را با آن منطبق نمايند نه آن را با زمان. آن هم یک نوع خودباختگی و ضعف نفس و رأى است که بعضی نیم مسلمانان میکوشند تا دین را با اوضاع زمان و زندگی دنیای امروز تطبیق دهند. نقشه و هندسه دین برای تطبیق با دنیا نیست بلکه منطبق نمو دن زندگی با آن است. «وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» همانطور که دین زنده و باقی اسلام وظایف فردی را بیان نموده، درباره نقشۀ حکومت وقضاء و حدود و اقتصاديات و تربیت سپاهی و روابط با دول احکام کلی و جزئی زنده دارد
که آنها از واجبات و وظایف حتمی است که باید به دست عموم انجام گیرد و حفظ حدود و اموال عمومی و تجهیزات و اجراء حدود مانند عموم واجبات واجب است. پس مقدمه این واجبات که ایجاد قدرت و تشکیل حکومت است نیز واجب است و افرادی که نماینده افكار متدينين و مجری حدود خداوندند، هیئت حاکمه مدینه فاضله اسلامیه که تا وقتی که جامع شرایط و سرپرست حقیقی و پاسبان جامعه مسلمانان بودند، اطاعت اوامر آنها واجب است و به مجرد انحراف عصیان و شورش بر او به عموم واجب است. بحث هر یک از این مسائل مطلب و باب جداگانهایست. مقصود این است که کتاب کامل مجموعه این دستورات و وظایف و نقشه است که توجه و اجراء بعضی آن دون بعضی دیگر همان ایمان به بعضی و کفر به بعضی است که جز ذلت و خواری و دورویی و نفاق و تملق و تجزیه قوا چیزی در بر ندارند. در روز قیامت هم به نتيجه و آثار این گناه بزرگ كه شدیدترین عذاب است، میرسند.
بنی اسرائیل تا وقتی که دین و دستورات را همانطور که بود عمل مینمودند وحدت قوای آنها مصون بود و ملک و سلطنت و قدرتی چون ملک سليمان و داود ایجاد نمودند که دور و نزديک به آنها تقرب میجسته و منابع طبیعت در دسترس آنها قرار گرفت و درهای خیر به روشان باز شد و قوای جن وانس و متمدن و متوحش را استخدام نمودند ولی به تدریج که آداب و رسوم و عقاید مدل مشرک و همجوار در میان آنها رخنه نموده و عقاید مصریها و فينيقیها در میان آنها راه یافت و افکارشان متشتت شد و درهای تأویل که برای اعمال احكام بود، به روشان باز شد و به بعضی کتاب ایمان آوردند و به بعضی کافر شدند. تجزیه شدند. بعد از آن ملک و سلطنت سلیمانی پیشوایان در امور جزئی در اثر خودخواهی به جان هم افتادند و به تكفير و نفسیق هم کوشیدند و هر یک دستهای را تابع خود قرار دادند. نخست در تاریخ 974 قبل از میلاد دو فرقه جنوبی و شمالی شدند ده سبط و آنها با پیشوایان و رسوم خود جنوبی شدند و ده سبط آنها با پیشوایان و بدع خود شمالی گردیدند و قوای خود را مصروف نابود کردن و تضعيف خود ساختند. با آنکه دشمنان با مراقبت تمام در کمین این قوم موحد مقتدر بودند، اینها سرگرم اختلافات و زد و خوردها بودند که ناگهان از هر سو مورد تهاجم اجانب واقع شدند. از یک سو بابیها و آشوریها، از سوی دیگر دمشقیها و از سوی دیگر، فینیقیها و مصریها بر آنها حمله بردند. ملک و دین و معابد باشکوه و قوم آنها مانند کشتی كه دچار تلاطم امواج مختلف گردید و هر قوم و ملتی که بر آنها غالب میشوند، مرد و زن آنها را به بندگی میبردند و شهرها را خراب مینمودند. در سال ۷۳۲ قبل از میلاد پادشاه اسرائيل خواست کشور را جمع نماید و پراکندگی را از میان ببرد، مجبور شد از پادشاه کافر مصر استمداد نماید ولی هنوز کمک پادشاه مصر در جریان تصویب بود که سارکن دوم پادشاه نینوا با سپاه جرار خود بر فلسطین حمله نمود و شهر مقدس شومرون را خراب کرد و ده سبط بنی اسرائیل را اسير نمود و به نینوا برد.
هنوز غبار ذلت و فلاکت این اسیری از چهره آنها برطرف نشده بود که در سال 568 قبل از ميلاد بنوکد نصر (بخت النصر) بر آنها حمله نموده و در سراسر فلسطين قتل عام نمود و بیت المقدس را خراب کرده ۷۰۰۰۰ هفتاد هزار آنها را اسير نموده به بابل برد که از آن جمله دانیال پیمبر بود. هفتاد سال مدت این اسارت طول کشید تا کورش بزرگ پادشاه ایران وساطت نموده خلاص شدند.، اسارتها و پراکندگیهای بنی اسرائیل از طرف مصریها و رومیها خود داستان جداگانهایست.
اقتباس از درس تفسیر قرآن
شبهای جمعه در خیابان اسلامبول مسجد هدایت
(آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوهشتم، شمارۀ 280، دوازدهم اسفند 1328 برابر با سیزدهم جمادی الاول 1369، ص 3 و 10.)
«وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ»
ترجمه: براستی ما به موسی کتاب دادیم و بعد از وی در پیرو ار پیمبری پس از پیمبری قرار دادیم و به عیسی فرزند مریم نشانههای روشن و آشکار دادیم و او را به وسیله روحالقدس تائید نمودیم. آیا هر زمان که شما را پیمبری آمد و آنچه آورد موافق هوای نفوس شما نبود تکبر و سرکشی نمودید پس دستهای را تکذیب نمودید و دستهای را میکشید؟!!
شرح و تفسير كلمات و مطالب- لام سوگند و قد، تحقیق و تأکید برای اهمیت و لزوم فرستادن کتاب و بعثت پیمبران است که مانند قوانین و نوامیس ثابت در نظام كل لازم و واجب میباشد. مقصود از کتاب (سابقاً ذکر شده) شریعت و قوانین است به همین جهت به موسی در اینجا اختصاص داده شده و راجع
به عیسى بینات نامیده شده. قفينا يعنی پیوسته از قفاء آوردیم قفاء پشت سر است و کسی که در قفا است مراقب رفت و راه مقدم میباشد و او را از دیده پنهان نمیدارد. این جمله اشاره به آن است که اولاً پیمبران از حیث مقصد پیرو یکدیگر بودند و در اساس با هم اختلاف نداشتند و هر بعدی در پی قبلی بوده و هر قبلی راه را برای بعدی باز و آماده مینموده و ثانياً آنکه هنوز آثار گذشته از میان نرفته و از چشم پوشیده نشده، بعدی ظاهر میشده. عیسی را منتسب به مادر نمود برای اشاره به آنکه انتساب مادی و استعدادی او فقط از جهت قابل بوده. مریم کلمه بحرانی است. گویند به معنای خادمه با اخلاصی است چون به حسب نذر مادر خدمتگذار معبد بوده. تأیید یعنی تقویت و تثبيت مشتق از ایدو و یا آد است. بینات جمع بينه و از بان است که به معنای مفصل شدن و جدا گشتن است. معجزه و برهان و گواه را بینه میگویند.
چون حق و باطل را از هم جدا و آشکار میگرداند و نور که سطح و رنگ اجسام را روشن و متمیز مینماید، مبين است. ساختمان و شخصیت و رفتار و گفتار و اعمال خارقالعاده مسیح مبین و ممیز حق و باطل و صورت و معنا وررح و ماده است که همیشه در نظر مردم مختلط و آميخته به یکدیگر است و با هم اشتباه میشود. روح به حسب لغت مبدأ و منشأ خلق و عمل است که حرکات ظاهر از آن مبدأ میباشد و اشتقاق آن با ریح که به معنای باد است، يكی است و همانطور که حرکات و تحریکات متنوع باد محسوس و خود آن غیرمحسوس است، جمله حرکات و اعمال انسان هم مستند به مبدأ غيرمحسوس و فعال است که به حسب لغت روح گفته میشود.
چنانکه میگو[یند] روح خوشبینی وروح بدبینی و روح نیکی و روح زشتی، روح شهوت، روح غضب روح ایمان، روح کفر، روح پاکی و مبدأ خلق و اعمال هر کس یکی از این ارواح است و در نفوس بیشتر مردم متوسط در کمال به حسب اوقات و اوضاع روحهای مختلف حکومت مینماید و هر قدر انسان عالیتر و کاملتر گردید، روح عالیتری در او ظهور مینماید كه روحهای دیگر را تحت نفوذ و حکومت خود قرار میدهد و یا فعالیت و استقلال آنها را ضعیف مینماید و در مردمان وارسته و بزرگان روح طهارت غالب است که تا حدی منطق و فکر و اعمال را پاک نگاه میدارد ولی اغلب به طور دائم و باقی نیست و در اوقات غفلت و بی توجهی ممکن است دچار لغزش و اشتباه بشوند ولی چون ملکه طهارت غالب شد، مالک نفس و قوا گردید، به طوری که همواره او را در پرتو عصمت در هر حال نگاه داشت و از لغو و آلودگی به طور خودکار نگهداری نمود، روح القدس در آن طلوع مینماید و چون طهارت و پاکی و برکات پیوسته خاصيت و اثر این حقیقت و مرتبه است، به نام روحالقدس نامیده میشود و در این مقام گرد و غبار طبیعت و آلودگیهای ماده به ساحت قدس انسان نمیرسد ودامن کبریاییاش برتر از آن است که در دسترس وزش بادهای شهوات و آلودگی آنها قرار گیرد.
این مقام و مرتبه در عين آنکه مرتبهای از تکامل نفس و قوای روحی انسان است مبدئی خارج از ذات انسان دارد که نام فرشته روحالقدس و یا جبرائیل است که گاه گاه یا پیوسته در آن روح مستعد پاک آشیان میگزیند.
از جمله و ايدناه به روحالقدس، فهمیده میشود كه روحالقدس که کار و تقویتکننده روح مسیج بوده و بر سایر قوای وی که از جنبه طبیعت بشری دارا بوده، متفوق گردیده یا بر قوای و ارواح دیگران که مانع پیشرفت و نفوذ آن در مستعدین میباشد، تابید شده ولی ملازمت و پیوستگی کامل و تام آن فهمیده نمیشود. در آخرین مرحله کمال انسان که ختم نبوت و کمالات است این مبدأ عالی روحالقدس به آن حد تنزل نموده که صورت آن در ادراک بصری و صورت آن در ادراک سمعی محسوس گردید به این جهت نبوت و پیمبری که از اولین اتصال به روحالقدس شروع میشود، به این حد ختم گردید. با این بیان مجمل و ساده بسیاری از تفسيرها و معانی مختلف که برای روحالقدس شده معلوم و حل میشود. به وسیله تأیید روحالقدس وجهۀ نفس یکسره برمیگردد و چنین شخصیت مؤید برتر از عوامل طبیعت و تأثیرات آن میشود و دارای نیروی خارق عادیات واوضاع طبیعت میشود و همانطور که روح عقل و تشخیص ذاتاً بر روح غضب و غضب ذاتاً بر روح شهوت غالب است، روح قدس نیز ذاتاً برتر وغالب بر نفوس دیگر است و فتح نهایی با او میباشد و به واسطه معارضه آن با استقلال ارواح و خواهشهای آن که هواهای نفس اهت پیوسته جنگ و معارضه میان آن و ارواح دیگر بر پا است. «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ» به این جهت نفوس عمومی میکوشند تا انبیاء را که نماینده و مظهر روح القدسند از میان بردارند. چنانکه بکوشند تا جنبش روح طهارت و ایمان را در خود خاموش نمایند و بدون آنکه گوش به منطق آنها بدهند و یا در آن دقت نمایند تصمیم بر تکذیب میگیرند و آنها هم در برابر دعوت انبیاء تسلیم میشوند اکثر تا آنجا تسلیمند که با هواهای نفسشان مخالفت ندارد.
//پایان متن
آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ بیستوششم، شمارۀ مسلسل 268، 4 آذر 1328، برابر با چهارم صفر 1369، ص 4. آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ بیستونهم، شمارۀ مسلسل 271، 25 آذر 1328 برابر با 25 صفر 1369، ص 4. آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیویکم، شمارۀ مسلسل 273، 9 دی 1328 برابر با نهم ربیعالاول 1369، ص 2. آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوسوم، شمارۀ مسلسل 275، 7 بهمن 1328 برابر با هشتم ربیع الثانی 1369، ص 4. آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیو چهارم، شمارۀ مسلسل 276، 14 بهمن 1328 برابر با 15 ربیع الثانی 1369، ص 2. آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوپنجم، شمارۀ مسلسل 277، 21 بهمن 1328 برابر با 22 ربیع الثانی 1369، ص 5. آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوهفتم، شمارۀ مسلسل 279، 5 اسفند 1328 برابر ما ششم جمادی الاول 1369، ص 3. آیین اسلام، سال ششم، شمارۀ سیوهشتم، شمارۀ 280، دوازدهم اسفند 1328 برابر با سیزدهم جمادی الاول 1369، ص 3 و 10.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیت الله طالقانی, احسان, استعداد, اسلام, اقامه نماز, اکتسابات, انحطاط, ایمان, باطن, بنی اسرائیل, بهشت, پاکی, پدر, تفرقه, تفسیر قرآن, توحید, جاذبه, جامعه, جذب, جهنم, خالد, خطا, خویشاوندی, خیر, روح, روح القدس, زکات, سخنرانی, سعادت, سورهٔ بقره, شر, شرک, شریعت, شفاعت, عیسی, فطرت, قلب, قوانین اجتماعی, قوم یهود, مذهبی, مریم, مسجد هدایت, مسکین, مسلمان, ملت, میثاق, نشریه آیین اسلام, نماز, نوامیس تاریخ, وجدان, وحدت
- اخلاق و تربیت, قرآن و نهج البلاغه