«يَا بَنِى اِسرَائِيلَ آذكُرُوا نِعمَتِىَ الَّتِى أَنعَمتُ عَلَيكُم وَأَوفُوا بِعَهدِى أُوفِ بِعَهدِكُم وَاِيَّاىَ فَارهَبُونِ» (40)
«وَآمِنُوا بِمَا أَنزَلتُ مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشتَرُوا بِآيَاتِى ثَمَنًا قَلِيلاً وَاِيَّاىَ فَاتَّقُونِ» (41)
«وَلاَ تَلبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَتَكتُمُوا الحَقَّ وَأَنتُم تَعلَمُونَ» (42)
« وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَ آركَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ» (43)
ای فرزندان اسرائيل، به ياد آريد نعمت مرا كه بر شما ارزانى داشتم و به عهد من وفا كنيد، كه به عهد شما وفا مىكنم و تنها از من بينديشيد. 40
و به آنچه من نازل كرده (در دسترس گذاردم) كه تصديق كننده چيزى است كه با شماست، ايمان آريد و نخستين كافران به آن نباشيد و آيات مرا به بهاى ناچيز مفروشيد و تنها از من پروا گيريد. 41
و حق را به باطل درنياميزيد، و حق را با آنكه مىدانيد كتمان مكنيد. 42
و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد و با ركوع كنندگان ركوع كنيد. 43
ابن: پسر. از «بناء» آمده براى آنكه بنايى بر پايه زندگى پدر است.
اسرائيل كلمهاى عبرى است. گويند از «اَسر»، به معناى بنده يا گزيده، و «ايل»، به معناى خدا، تركيب يافته و نام يعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهيم است. بعضى گويند به معناى فرمانده مجاهدِ با خداست. صاحب قاموس كتاب مقدّس، مستر هاكس آمريكايى، مىنويسد: «اسرائيل (كسى كه بر خداوند مظفر گشت) يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام مصارعه:كشتى گرفتن با فرشته خدا، در «فنيئيل، بدان ملقب گرديد.» اسرائل، اسرال، اسراييل هم خوانده شده است.»
ذكر: به ياد آوردن و توجّه نمودن، به زبان آوردن، شرف، دعا، كتاب دينى را هم ذكر گويند.
وفا: انجام دادن و نگهداشت عهد و پيمان.
رهبت: ترس همراه با خشوع در برابر عظمت و مؤاخذه.
ثمن: بدل در معامله، عوض، اعم از اينكه نقد باشد يا جنس، قيمت، ارزش واقعى.
لَبس: (به فتح) اشتباه كارى، آميختن حق را به باطل. به ضمّ لام لُبس: پوشيدن جامه، درنگ كردن، بهره گرفتن.
باطل: مقابلِ حق، بيهوده، فاسد.
كتمان: پنهان داشتن حق و سِرّى كه شايسته آشكار كردن است.
ركوع: فروتنى، سرخم كردن.
خطاب يهود به عنوان «بنى اسرائيل» براى يادآورى آن پدر عالیقدر گزيده خدا و ديگر پدران بزرگوار قوم است، تا شايد با اين يادآورى، آن دوستى، وابستگى، توحيد و راه و روش را زنده گردانند. نعمتِ مضاف و موصوف (نعمتى التّى) نعمت پيامبرى، وحى و شريعت است كه منشأ وحدت، عزّت، آسايش و ديگر نعمتها گرديد. يادآورى براى اين است كه وضع كنونى خود را با آن مقايسه كنند و با اين مقايسه علل آن عزت و اين نكبت را به خوبى دريابند.
«أوفُوا بعهدى» شرط و تعهد، وعد و وعيد پس از هبوط و عهدِ مخصوص خداوند است كه در تاريخ بنى اسرائيل تحقق يافت: اينها در دنياى هبوط، انحطاط و كفر عمومى، تا آنجا كه از هاديان پيروى كردند، راه ترقى و صعود را پيش گرفتند و امنيت يافتند. همين كه آيين خدايى را وسيله شهوات و هواها قرار دادند و دسته دسته شدند، نخست در ميان خود دچار دشمنى و ترس گرديدند و قدرت دينى را براى ناتوان كردن يكديگر به كار بردند؛ آن گاه قهر ملل همسايه بر سرشان تاخت و پراكنده و زبونشان ساخت. حفظ عقيده توحيد و پيروى از پيامبران، عهدى است كه در كتاب و به حَسَب فطرت و تجربههاى تاريخى، خداوند از آنها و از هر امتى كه داراى آيين خدايى است، گرفته است؛ و عزّت، قدرت و آسايش، عهدى است كه وفاكنندگان به عهود خدايى با خدا دارند.
«و إيّاى فارهبون» تقديم ضمير منفصل با ضمير متكلم محذوف ـ كه كسره نون فارهبون به جاى آن است ـ حصرِ مؤكّد را مىرساند: «تنها از قدرت و قهر من انديشناك باشيد». چون تنها از خداوند و قهر او انديشناك شديد و در برابر او تسليم گرديديد، خوف و حزنى (كه در آيه هبوط بيان شد)[1] از دلهاى شما برود؛ و چون از قهر و مؤاخذه خداوند خود را ايمن دانستيد و از او روى گردانديد، از هر چه و هر كه، در وحشت و هراس به سر مىبريد.
«وَ آمِنوا بِما اَنزَلتُ …». ايمان به آنچه نازل كرده، نخستين عهد خداوند است.[2]
«فمن تبع هداى» همين عهد ايمان است، چون پيروى درست نتيجه و فرع ايمان مىباشد. پيامبرانى كه از ميان بنى اسرائيل برانگيخته شدند و چشم آنها را به كتاب و وحى باز كردند، نمايندگان خداوند براى تحكيم عهد فطرت بودند. «اِنزال» پايين آوردن و در دسترس قرار دادن آنچه برتر از عقل و ادراک آدمى است، خود دليل ايمان به آن است؛ ما، در «بما أنزلت» كه مقصود قرآن است، مبهم آمده تا مشعر بر اين باشد كه آنچه اكنون نازل شده صورت كاملتر و جامعتر همان حقيقتى است كه پيش از اين به صورتهاى گوناگون نازل گشته است؛ اين ايمان اصل و ريشه نعمتهاى ديگر است كه خداوند بر بنى اسرائيل ارزانى داشت:
«مُصَدِّقاً لِما معكم»، همين قرآن است كه آيين گذشتگان را تصديق مىكند و اصول دعوت و شرايع آنها را زنده مىدارد و حال و آينده را با گذشته پيوند مىدهد؛ در همان زمان كه اوهام، خرافات و هواها چهره دعوت پاک و آيين تابناک پيامبران را پوشانده بود و رابطه پيروان دين با اصول آن هر چه بيشتر قطع مىشد، با برانگيخته شدن اين پيامبر و نزول اين كتاب، چهره دعوت پيامبران آشكار شد و دين حق بر پايههاى خود استوار گرديد. اگر تصديق اين «مصدّق» نبود، نه براى آيين گذشتگان دليل و برهانى بود و نه اصول و شرايع حق آنها متمايز و آشكار مىگرديد.
«ولا تكونوا أوّل كافر به». در محيط ظهور اين رسالت، انتظار مىرفت كه يهود، با آن سوابق و پيش بينىها، نخستين مؤمن باشند؛ چون مشركين آشنايى و سابقه با پيامبرى و شريعت نداشتند و در حال كفر و شرك به سر مىبردند و در همين حال باقى بودند؛ و نصارا از محيط اين دعوت به دور بودند، اميد به ايمان يهود مدينه مىرفت كه در حال انتظار به سر مىبردند و مردم مشرك، به خصوص اهل مدينه، را اميدوار و منتظر گذارده بودند. انتظار نمىرفت اينها كه اوّل مؤمن نبودند ديگر نمىبايد اوّل كافر باشند! ضمير «به» راجع به «بما» است و اشاره به اين است كه كفرتان به آنچه نازل شده در حقيقت كفر به دينى است كه خود را وابسته به آن مىدانيد. به راستى كفر و سرپيچى يهود از اسلام منشأ پراكندگى و سرگردانى مردم دنيا گرديد و دعوت پيشوايان بزرگ را كه موجب هدايت و وحدت ايمان است، در نفوس مردم سست كرد و چه آثار بدى پيوسته براى مردم جهان به بار آورد!
«ولا تشتروا بآياتى ثمناً قليلاً». آياتى كه مورد معامله قرار مىگيرد شريعت، كتاب، معابد، شعائر و لباس دين است كه بايد خلق را به ياد خالق اندازد و همه را در رشته خدايى دين با هم مربوط گرداند و نفوس را تربيت كند و عقلها را برانگيزد. اين آيات است كه چون در تصرّف مردم دنياپرست قرار گرفت، در برابر مال و هواى نفس فروخته مىشود. ارزش اين آيات به قدر ارزش نفوس آدمى است كه از هر چيز ديگر ارزندهتر است و به دست چنين مردمى چون كالاى بى ارزش در رهگذر بازار دنيا پرستان گذارده مىشود. چون آيين و آيات خداوند وسيله زندگى قرار گرفت و به صورت كالا درآمد، اثرش جهل و پراكندگى و ستم مىگردد و خاصيت اصلى خود را از دست مىدهد و براى مردمى موجب نفرت و رميدگى مىشود. در اين معامله و در برابر هواها، هم دين و آيين پيامبران دگرگون مىشود و مردم از آن برمىگردند، هم استعدادهاى بشرى زيان مىبيند، هم ادراكات و معلومات فطرى از ميان مىرود. بايد هوشيار باشند كه در برابر از دست دادن اين سرمايههاى معنوى هر چه به دست آورند اندک و ناچيز است. آن مردمى كه گوهر آيات را در معرض معامله قرار مىدهند مردمى ناتوان و خودباخته در مقابل قدرتمندان و دنياداراناند. و هر چه هراس از مردم دنيا را بيشتر به دل راه دهند، از خدا و مؤاخذه او بيشتر غافل مىگردند؛ و هر چه انديشه از مؤاخذه خداوند بيشتر باشد، ترس و خودباختگى در برابر مظاهر شهوات و قدرت دنيا كمتر مىشود. به همين جهت، در پايان به صورت حصر فرمود: «وايّاى فاتّقون». معناى تقوا، چنان كه گفته شد، انديشناك بودن و پروا داشتن است و با «رَهبَت» فرق دارد.
«ولا تلبسوا الحقّ بالباطل و تكتموا الحقّ». چون حق همان حقيقت ثابت و واقع است و خود به خود از عقول پوشيده نمىماند، ولى اگر با باطل آميخته شد، مىتوان آن را كتمان كرد و از انظار مردم پوشاند و ذهنها را منصرف كرد. از اميرالمؤمنين 7 است كه: «پس اگر باطل از آميختگى به حق خالص شود، حق بر جويندگان آن پوشيده نمىماند؛ و اگر حق از آميختگى به باطل خالص گردد، زبان دشمنان از آن كوتاه مىشود؛ ولى مشتى از اين و مشتى از آن گرفته درهم مىآميزند و آن گاه به صورت حق نمايانده مىشود؛ اينجاست كه شيطان بر اولياى خود چيره مىشود و مردمى كه از پيش مشمول عنايت مخصوص خداوند قرار گرفتهاند از آن نجات مىيابند».[3]
حق را با آميختن و مشتبه ساختن با باطل مىتوان پوشاند و كتمان كرد، و مىتوان با پوشاندن حق به لباس باطل آن را كتمان كرد (بنابر اينكه مقصود از «لبس» پوشاندن باشد). احتمال ديگر در آيه اين است كه لباس حق را به پيكر باطل مياراييد. ولى اين احتمال با كتمان درست درنمى آيد.
«وأقِيموا الصَّلاة …». پس از سه امر به يادآورى نعمت، وفاى به عهد و ايمان به آنچه نازل شده است و سه نهى : از نخستين كافران شدن، آيات خدا را به ثمن ناچيز فروختن، حق را در لباس باطل پوشاندن يا حق را با باطل درآميختن، عمل به اين سه را امر فرموده: اقامه صلاة، ايتاء زكاة و ركوع با راكعين. اين سه دستور گويا جامع دعوت عملى همه پيامبران است. اقامه صلاة، به پاداشتن و به كار انداختن قواى نفسانى و ارتباط و پيوند با پروردگار است.[4] ايتاء زكات پيوند ميان نفوس است به وسيله دادن مال در راه خدا. در اثر اين گونه رابطه مالى، افراد و طبقات با هم مىپيوندند و رو به رشد، اصلاح و پاكى مىروند: توجّه كنيم كه «زكات» در لغت به معنى نمو زراعت، صلاح و نعمت و پاكى زمين است؛ حقيقت و روح «صلاة» كه رابطه با خداوند و خضوع در برابر عظمت و فرمان اوست، منشأ اين گونه رابطه رحمت و خير با خلق مىشود. و اين حقيقت، به صورتهاى مختلف، در شريعت همه پيامبران بوده است. با اين رابطه با خدا و خلق است كه مردمى در يک صف درمىآيند و امر سوم پيش مىآيد: با ركوعكنندگان ركوع كنيد، خود را در اين صف آريد و به اين حزب بپيونديد و از آنان جدا نمانيد. شعار و عنوان اين حزب، خضوع دسته جمعى در برابر حق است. يا مقصود از ركوع نماز است: همه در صف عبادت جامع مسلمانان درآييد: چه، صورت نماز در ركوع ظاهر مىشود و با انجام ركوع معلوم مىگردد كه شخص در حال نماز است و ركوع ركن مهم نماز است. بدين جهت به فصول نماز «ركعات» گفته شده است، (نه قيامات و سجدات) نمازگزار، پس از توجّه و انصراف از غير و تذكّر، همين كه عظمت را درك كرد در برابر آن سر خم مىكند. اين جمله گويا دعوت عمومى قرآن است تا همه مردمى كه در برابر خداوند و فرمان او گردن مىنهند در يك صف درآيند: با توسعه معناى ركوع، اين فرمان شامل همه موجودات مىشود، از عالم عقول و نفوس و طبيعت ـ مانند تسبيح : «و ان من شَىءٍ الا يُسَبِّحُ بِحَمدِه»[5]ـ با اقامه صلاة و ايتاء زكات آدمى با همه عوالم هماهنگ مىشود، چون همه موجودات از يك سو مرتبط با خالق و از سوى ديگر امداد به خلق مىكنند و در برابر مبدأ خاضع و فرمانبرند.
//پایان متن
[1] ن .ك به آيه 38 همين سوره.
[2] همان.
[3] «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ، وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى.» خطبه 50
[4] ن .ك به آيه 3 سوره بقره .
[5] «و هيچ چيز نيست مگر آنكه به ستايش و سپاس او شناورى مىكند و او را پاك مىداند». الاسراء (17)، 44.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad