«أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا» (٢٧)
«رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا» (٢٨)
«وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا» (٢٩)
«وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا» (٣٠)
«أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا» (٣١)
«وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» (٣٢)
«مَتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ» (٣٣)
«فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّة الْكُبْرَى» (٣٤)
«يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَى» (٣٥)
«وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَى» (٣٦)
آيا شما استوارتريد از جهت آفرينش يا اين آسمان، ساختمان آسمان. (27)
بالا برد (در هر سمت) بلندى آن را، پس يكسان بياراستش. (28)
و تاريكى شبش را برنهاد و تابش روزش را برآورد. (29)
و زمين را از آن پس بگسترانيد. (30)
آب و چراگاه آن را از آن بيرون آورد. (31)
و كوهها را لنگر زمين داشت. (32)
بهرهمندى براى شما و براى دامهاى شما. (33)
پس آنگاه كه آن اندوه فراگيرندۀ بزرگتر روى آرد. (34)
روزى كه آدمى، پى در پى به ياد آورد آنچه را كوشيده (35)
و دوزخ همى آشكار شود براى كسى كه مىبيند. (36)
سمک، اسم: ارتفاع و قطر در هر جهت، قامت، ارتفاع مقابل عمق. مجمع گويد: سمک بالا رفتن جسم به وسيلۀ تركيب به سوى بالاست.
سوّى: چيزى را به تدريج بهصورت مناسب با آن درآورد، بياراستش. دو يا چند چيز را به وضع و اندازۀ هم گرداند.
اغطش: تاريكى كمكم فرا گرفت، شب به خود تاريك شد. از غطش: چشم كمسو شد، آهسته به راه افتاد، بزرگ شد.
ضحى: هنگام و آغاز تابش و گسترش نور آفتاب، آفتاب، بيان.
دحى: زمين را گسترد، شكم بزرگ و شل شد. دحو: با تمام قدرت پرتاب كردن.
ارسى: كشتى را بر لنگرگاه بست و به وسيلۀ لنگر متوقف ساخت. از رسى: چيزى ثابت و پابرجا شد.
متاع: هر چه انسان و حيوان از آن كم و بيش بهرهمند ميگردد. از متع: چيزى را با خود برد، چيزى دراز شد. روز بالا آمد و به منتهاى بلندى رسيد. شخص نيك و ظريف شد.
الطامة: بيم كننده، فرا گيرنده، پيشامد اندوهباري كه برتر از هر پيشامدى باشد و هر چيزى را فرا گيرد. از طمّ: ظرف يا چاه را پر كرد، مو را تراشيد و كند، آب فرا گرفت. اسب آسان دويد. مرغ بر بالاى شاخه نشست.
يتذكر، فعل مضارع از باب تفعيل، متضمن تدريج است: پى در پى به ياد ميآورد.
برّز، (به تشديد راء) ماضى مجهول از باب تفعيل: به تدريج و بهصورت كامل آشكار شد.
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً»: اين استفهام انكارى و تنبيهى عتاب آميز، متوجّه به همۀ افراد انسان است، از اين جهت كه طبيعت انسانى خودبين و خودانديش است، و همين طبيعت انسان را به خوى خود بزرگ بينى (تكبّر) و طغيان ميكشاند تا آن حد كه موجب تباهى همۀ استعدادهاى انسانى و تجاوز به حقوق و فساد نفوس و واژگون ساختن نظام طبيعى اجتماع و منشأ ديگر رذايل خُلقى میگردد[1]، و مانند فرعون خود را برتر از عالم و عالميان ميپندارد و باد به بينى میاندازد و ندای «أَنَا رَبُّكُمُ الاعْلى» سر ميدهد.
علماى اخلاق علاج اين بيمارى نفسانى را به وسيلۀ تربيت و رشد فضایل ميدانند و راه روشنى براى رشد فضایل ندارند. قرآن در اين آيه و ديگر آيات آدمى را به تفكر در عظمت و اسرار خلقت هدايت ميكند تا چشم بصيرت باز شود و تاريكى خودبينى و كوتاهانديشى از ميان برود، چه منشأ همۀ رذایل، جهل بسيط و مركب است و هر چه از اين دو نوع پردۀ جهل از برابر ذهن و بصيرت انسانى برداشته شود و چشمانداز ديد عقل باز گردد، به همان مقياس خضوع بيشتر ميشود و فضایل و مواهب، خود رشد مينمايد. آخرين علاج طغيان و كبريائيت، نابودى طاغى و قطع شدن ريشۀ آن است كه به ارادۀ خدا و عكسالعمل نظامات عالم و انسانهاى ستمزده انجام ميگيرد و عبرتى براى ديگران ميشود[2] چنانكه آيات قبل بيان فرمود.
اين آيه همۀ انسانها را به كوچكى و ناچيزى خلقت خود متوجّه و هشيار ميكند و خلقت انسان را با خلقت آسمان كه همين عالم محسوس و بىپايان است مقايسه مینمايد:
«أَمِ السَّماءُ بَناها»: پس از توجّه به آسمان (عالم بزرگ)، انديشۀ انسان متوجّه به اين ميشود كه اين جهان چگونه پديد آمده؟ فعل «بناها» بدون حروف ربط، بيان و تفصيل خلقت آسمان است كه با همۀ استوارى، مقهور ارادۀ مبدأ قدرت است. خداوند اين عالم را با همۀ استوارى و عظمت (مانند هر موجود زنده و غير زنده و بزرگ و كوچک) پديد آورده و بنا كرده است.
«بناها» كه بلاواسطه بعد از «سماء» آمده گويا اشاره به تحوليست كه در مادۀ اصلى فضا پيش آمده است. اين آيه نخست انسان را متوجّه به آسمان مينمايد كه در مقابل چشم هر بيننده است، در اين آسمان آنچه نمايان است دست تصرف و ارادۀ سازنده ميباشد، اما آنكه چگونه ساخته شده و چه تحولاتى بر آن روى داده؟ خبر آن را قرآن چنين بيان ميكند: «بناها» و اما عنصر و مادۀ اولى اين ساختمان و فضا چيست و چه بوده و چگونه پديد آمده؟ برتر از درک بشر است و به قول حكماى الهى، از حقايق ابداعى (غير مسبوق به زمان و ماده) است. همين كه عناصر اولى ساخته شد و شكل يافت و بهصورت ساختمان درآمد:
«رَفَعَ سَمْكَها»: سمک (با توجّه به لغت) قطر از جهت ارتفاع جسم و مقابل عمق است، و اين نسبت به آسمان، به اعتبار ديد آدمى ميباشد كه از پایين (نسبى) به آسمان و اقطار آن مينگرد، از جهت واقع قطر جهان، جهت خاصى ندارد. فعل «رفع» نيز به همين اعتبار است. بنابراين، مقصود گسترش قطر جهان در همۀ جهات است، و آمدن «رَفَعَ سَمْكَها» پس از «بناها» بدون فاصلۀ حروف ربط، و نسبت «رفع» به «سمک» مبيّن اين حقيقت است كه: ساختمان اولى بهصورت سمک «اقطار» درآمده و با ساختمان آن جسم قطور يا پيوسته به آن اقطارش بالا رفته و به هر سو گسترده شده كه مطابق يا مشابه آخرين نظريهاى است كه محققين دربارۀ ساختمان اولى جهان كشف كردهاند.
در مقدمۀ چاپ دوم كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» تأليف جورج گاموف[3] چنين آمده: «اين مادۀ اصلى (كه فضا را پر ميكرده) كه به آن نام «ايلم» را دادهاند، به تمامى از ذرات ابتدايى يعنى نوترون و پروتون و الكترون تشكيل شده بود، به تدريج كه درجۀ حرارت جهان در نتيجۀ گسترش تنزل پيدا ميكرد، پروتونها و نوترونها به اشكال متنوع با يكديگر تركيب شده و هستههاى مختلف با وزنهاى اتمى گوناگون را ساختهاند… در آخر فصل 12 اين كتاب چنين آمده: «چون اكنون در رشتۀ متوالى زمان به عقب بازگرديم و كيفيت گسترش تدريجى جهان را بهصورت قهقرايى در نظر گيريم، ناچار به اين نتيجه ميرسيم كه در زمانهاى بسيار دور، پيش از آنكه كهكشانها و حتى ستارگان مجزا از يكديگر بهوجود آمده باشد، هم چگالى و هم درجۀ حرارت گاز ابتدايى كه جهان را پر میكرده بايستى بیاندازه زياد بوده باشد. تنها بر اثر گسترش بوده است كه چگالى و درجۀ حرارت، آن اندازه پایين آمده كه تشكيل اجرام فلكى جدا از يكديگر امكانپذير شده است…».
ظاهر آيۀ «رَفَعَ سَمْكَها» و ترتيب بيان و تأييد آخرين نظريات تحقيقى، «سمک» همان ساختمان اولى است كه ارتفاع (گسترش) يافته و همين گسترش منشأ پيدايش و جدا شدن كهكشانها و ستارگان گشته، اين اقطار جدا شده به تصوير و تخيّل محدود و نامگذاريهاى بشر، كهكشانها و سحابيها ناميده شده كه هر يك متضمن مليونها منظومۀ شمسى و ستاره ميباشند. که مانند ماهيهايى در فضاى غير متناهى شناورند[4]. براى تصور قطر كهكشانها، توجّه به قطر كهكشانى كه زمين و منظومۀ شمسى در گوشهاى از آن قرار گرفته كافيست:
«كاپيتن» پس از اندازهگيریهاى دقيق به اين نتيجه رسيده است كه 40 بليون ستاره منظومۀ كهكشانى در فضاى عدسى شكل، پراكنده است كه قطر آن مساوى با یکصد هزار و ضخامت آن مساوى ده هزار سال نورى است… خورشيد ما و منظومۀ سيارات وابسته به آن در قسمت محيطى اين فضاى عدسى شكل، و نزديک به سطح استوا، و در فاصله سی هزار سال نوری از مركز آن جا دارد… فاصلۀ ستارۀ شعرى تا زمين 52000 بليون ميل است و نور كه در ثانيه 186000 ميل راهپيمايى میكند براى طى كردن اين فاصله، هشت سال وقت میخواهد، ولى شعرى از ستارگانى است كه به طور نسبى نزديک به زمين قرار گرفته است[5]. نقل از «پ ص 203».
«فَسَوَّاهَا»: اين جملۀ فعليه كه با فاصلۀ فاء تفريع آمده، نمايانندۀ اين حقيقت است كه تسويۀ آسمان (آن را همانند و به اندازۀ هم در آوردن و آراستن) پيوسته به ساختمان مادۀ اصلى اجرام و گسترش آن (بنا و رفع سمک) نبوده بلكه از آن با فاصلهاى به وجود آمده است، مانند شكوفههايى كه خطوط و دانههاى آن در ابتدا به هم نزديک و فشرده است و پس از آنكه شكفته شد، دانهها و خطوط (چون گل آفتابگردان) با فاصلهها و اندازههاى معين جدا و برجسته ميشود. گويا پس از آنكه كهكشانها و ستارهها در درون مادۀ ساختۀ جهان «سمک» تكوين يافته و پس از گسترش آن «رفع سمک» ساخته و پرداخته و با فواصل معين پيوسته از هم جدا شدند.
گاموف (در صفحۀ 218) ميگويد: «دو بليون سال پس از اين، جزایر اخترى به همان بزرگى خواهند بود كه اكنون هستند، ولى فاصلۀ ميان آنها دو برابر فاصلۀ كنونى خواهد شد، از طرف ديگر بنا به همين اندازهگيريها، دو بليون سال پيش از اين، فاصلۀ ميان جزایر اخترى میبايستى آن اندازه كم بوده باشد كه سحابيها عملاً مجموعۀ جدا نشدهاى از ستارگان باشند كه در جهان به صورت یکنواختى توزيع شده بودند (شكل 60). به اين ترتيب میبينيم كه كيفيت تشكيل شدن كهكشانهاى مختلف تا حدى شبيه به كيفيت تشكيل شدن تعداد ستارگان است».
مؤلّف پيش از اين نتيجه، دربارۀ گسترش جهان چنين تصور كرده:
«اگر بر روى يك بالون لاستيكى نقاطى كه كما بيش فاصلههاى متساوى با يكديگر دارند بگذاريم و پس از آن بالون را باد كنيم، فاصلۀ هر نقطه تا نقطههاى ديگر بهصورت منظمى افزايش مىپذيرد، بدانسان كه اگر حشرهاى بر روى يكى از اين نقطهها نشسته باشد، اين احساس معينى را پيدا ميكند كه همۀ نقطههاى ديگر از او در حال فرار هستند، بهعلاوه سرعت پس رفتن و دور شدن نقاط مختلف روى بالونى كه در حال گسترش است، مستقيما با فاصلۀ آنها تا نقطۀ مشاهدۀ حشرۀ مزبور متناسب است. اين تصوير ممكن است كاملاً اين مطلب را روشن سازد كه بتوانيم نمودى را كه به وسيلۀ «هبل»[6] مشاهده شده بهعنوان گسترش یکنواخت و كلى فضايى كه سحابيهاى خارج كهكشانى در آن قرار گرفتهاند تعبير كنيم».
بنا به اين تحقيقات، و ديگر تحقيقات علمى، نظم و يك نواختى خاصى، از جهت تركيب، فواصل، حركات، تشعشع، دورۀ تكامل و انحطاط، در كهكشانها و منظومهها و سيارات برقرار است (ضمير «فسويها» راجع به «سماء» است كه شامل همۀ آنها ميشود) و چون منظومۀ شمسى ما از همۀ اجرام سماوى به ما نزديکتر است، اين نظامات در آن آشكارتر و مشهودتر مىباشد و با همين مقياس ميتوان اجرام بسيار دور را مقايسه نمود:
ميگويند: منظومۀ شمسى ما در هر ثانيه 19/5 كيلومتر در حركت است، منظومۀ ديگر (ن- ژ ت 225) كه 700 هزار سال نورى دور از زمين است، در حدود 190 كيلومتر در ثانيه حركت دارد. منظومۀ ديگر كه در حدود 228 میليون سال نوری فاصله دارد، 400 كيلومتر در ثانيه، و همچنين است گسترش منظم كهكشانها و حركات آنها و منظومهها و سيارات، و تناسب جرم و حركات با فواصل و ابعاد. اين فواصل و حركات مختلف چنان تنظيم شده كه همه در يكديگر تأثيرات گوناگون در طريق تكامل جهان و جهانيان دارند، و خود مراحل تكامل و نقص را يكسان طى ميكنند و چنان فواصل و حركات تنظيم و تسويه شده كه در آن همۀ اجرام هيچگونه تصادمى پيش نمیآيد. بر طبق آخرين تحقيقات دربارۀ فاصلۀ سيارات، فاصلۀ هر سياره از خورشيد تقريباً دو برابر نزديكترين سيارهاى است كه ميان آن و خورشيد واقع است. نظريۀ وايزسيكر[7]. «مقدمۀ كتاب پ».
«وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها»: دو ضمير «ها» مانند آيات سابق، راجع به «سماء» است و چون شب و روز از حوادث زمين است، مفسرين ميگويند: نسبت آنها به آسمان در اين آيه از جهت بيان منشأ آن است.
تحقيقات علمى آشكارا اين حقيقت را اثبات كرده كه تاريكى و نور تابنده (شب و روز) آنگاه پديد آمده كه از مادۀ اولى و يكسان عالم ستارگان جدا شده و پس از پيدايش عناصر اولى و فعل و انفعالهاى طولانى، انفجارهاى ذرهاى و تشعشع روى داده، پس از اين سپيده دم، نور پرتو افكن «ضحا» سر برآورده و همراه خاموش شدن بعضى از سيارات و تابش نور بر سطح آنها، شب و روز و نظام آن پديد آمده كه زمين و منظومۀ شمسى ما هم مشمول همين مراحل و در ضمن آنها بوده است. به اين ترتيب ارجاع ضمير «ها» و نسبت شب و روز به آسمان، بيان منشأ آن نيست و توجیهى لازم ندارد. با توجّه به معناى خاص فعل «اغطش» و نسبت آن به «ليل» چنين فهميده ميشود كه عالم در وضع تاریک و روشن بوده و سپس آهسته آهسته تاريكى شب پديد آمده. و از نسبت فعل «اخراج» به «ضحى» كه نور تابنده و آغاز آن است، چنين برمیآيد كه اصل نور تابنده و منشأ آن نهان بوده آنگاه قدرت تدبير آن را بيرون آورده و ساطعش ساخته است.
گاموف (صفحۀ 146 پ) ميگويد: اكنون میتوانيم تصورى كلى دربارۀ مراحل نخستين تكامل ستارگان پيدا كنيم، كه نشو و نماى گذشتۀ خورشيد نيز عنوان حالت خاصى از اين صورت كلى را دارد. مطابق اين تصور، هر ستاره در آغاز زندگى خود به صورت كرۀ غولآساى گازى رقيق و سردى است كه از مخلوطى از عناصر مختلف شيميايى تشكيل شده است. جاذبۀ ثقلى موجود ميان قسمتهاى مختلف اين كرۀ گازى سبب آن ميشود كه رفته رفته منقبض شود و درجۀ حرارت مركزى آن بالا رود. به محض آنكه درجۀ حرارت مركزى به حدود یک میليون برسد، نخستين فعل و انفعال هستهاى يعنى فعل و انفعال ميان دوتريوم و ئيدروژن در قسمت درونى ستاره آغاز ميشود. انرژى زيراتمى آزاد شده از انقباض جديد كره جلو ميگيرد، و تا مدتى كه آن اندازه دوتريوم موجود باشد كه اين فعل و انفعال بتواند ادامه یابد، ستاره حالت كما بيش ثابت و پايدارى پيدا ميكند.
ترتيب اعجازنما و اعجابانگيز اين آيات كه با تعبيرات خاصى از آغاز پيوسته، آنگاه با فاصلۀ «فاء» سپس با «واو» آمده، مبيّن ترتيب و مراحل و فواصل خاص پديد آمدن جهان و نظام سپهر آن است كه: نخست، ساختمان اقطار كه نخستين پايه و مادۀ جهان و از تركيب خاصى و بهصورت «گاز، سديم، يامه، ايلم» بوده، و قرآن در سورۀ فصلت، آیۀ 11، از آن، يا يكى از مراحل آن به دخان تعبير كرده: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ…»: «سپس به آسمان پرداخت و حال آنكه آن دود بود» آنگاه آن جسم گسترش يافت و با فاصلهاى كهكشانها و منظومههاى شمسى پديد آمد و جدا شد. قرآن در سورۀ انبياء از اين مرحله به وضوح خبر داده است: «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الاَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما؟» آیۀ 30: آيا كسانى كه به كفر گرایيدهاند نمينگرند كه آسمان و زمين بسته و پيوسته بود سپس آنها را از هم جدا كرده و شكافتيم؟». با آغاز اين مرحله به تدريج كرات گازىای جدا شده منقبض گشته و از تركيب و فعل و انفعالهاى درونى آن، شعاع ساطع شده و با پيدايش اختران فروزنده تاريكى و روشنى شب و روز پديد آمده است.
در فصل 13 كتاب پيدايش و مرگ خورشيد، كه نتيجۀ بحثها و تحقيقات 12 فصل است، چنين ميخوانيد: «داستان تكامل جهان از فضايى آغاز ميشود كه بهصورت يکنواخت از مادهاى كه اندازۀ گرما و چگالى آن باور نكردنى است پر شده، و در اين ماده عمل تبدل هستههاى عناصر با يكديگر به همان آسانى صورت ميگيرد كه تخممرغ در آب جوش میپزد. در اين آشپزخانۀ «ما قبل تاريخى» جهان، اندازۀ عناصر مختلف و نسبت آنها به يكديگر مقدّر گرديده و از همانجاست كه فراوانى آهن و اكسيژن و كميابى زر و سيم تعيين شده است و نيز تشكيل عناصر دراز عمر راديو آكتيو كه در زمان حاضر هنوز كاملاً فاسد و تجزيه نشدهاند، مربوط به همان روزگار بسيار دور است. در تحت تأثير فشار شگرف اين گاز فشردۀ داغ، جهان به گسترش آغاز كرده و در طول اين مدت، انبساط جهان و درجۀ حرارت ماده به كندى در حال تنزل است. در مرحلۀ معينى از اين گسترش، گاز بههم پيوسته بريدگى پيدا كرد و بهصورت پاره ابرهاى منظم مجزا از يكديگر به بزرگیهاى مختلف درآمد، و رفته رفته شكل اين پارهها بهصورت منظم گردى كه همان شكل ستارگان است، مبدل گرديد. ستارگان هنوز بسيار بزرگتر از آن اندازهاى كه اكنون هستند بودند، ولى درجۀ حرارت آنها بسيار زياد نبود. عمل تدريجى انقباض ثقلى رفته رفته قطر آنها را كوچكتر میساخت و درجۀ حرارتشان را بالاتر میبرد. تصادمهاى فراوانى كه ميان اعضاى اين خانوادۀ ابتدايى ستارگان صورت ميگرفت سبب آن بود كه منظومههاى سيارهاى متعددى ايجاد شود، و در يكى از همين برخوردها بود كه زمين ما به دنيا آمد.
«وَ الارْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها»: تقديم مفعول «الارض» بر فعل «دحاها» و عبارت «بعد ذلك» كه اسم اشاره، اشاره به همۀ ماجراى گذشته است، و ضمير «ها» كه در اين آيه و آيۀ بعد راجع به «الارض»، و تكرار مفعول ميباشد، نمايانندۀ توجّه خاص خالق «گوينده» و آدمى «شنونده» به سرنوشت زمين است. توجّه خاص خالق از اين جهت است كه زمين (و مانند آن) محصول همۀ قوايى است كه در ساختمان جهان به كار رفته و نتيجۀ تحولاتيست كه بر آن گذشته و ثمرۀ شاخسار عالم بزرگ و تحقق ارادۀ ازلى قادر متعال ميباشد. و چون زمين محل نشو و نما و لذات و آرزوها و زندگى و وطن هميشۀ آدمى است، پيش از توجّه به چگونگى پيدايش عوامل ديگر و بعد از آن، توجّه خاصى به سرنوشت آن دارد: چگونه و در چه مرحلهاى پديد آمده و چه دورانهايى بر آن گذشته؟[8] لحن اين آيه هم بيان توجّه خاص خالق و هم جواب اين پرسشها ميباشد: «و الارض…» .دحى (مانند ساهرۀ، سمك، اغطش) از لغات مخصوصى است كه فقط در اين سوره آمده، و از جهت لفظ و معنا شبيه است به «طحا» كه در سورۀ الشمس آمده. «طحا: دور شد، چيزى را گسترد، كشيد، گوى را پرت كرد». چنانكه در شرح لغت ذكر شد، اگر «دحى» از «دحو» به معنای به شدت پرتاب كردن باشد، نظر آيه به مرحلۀ نخستين خلقت و جدا شدن زمين از منشأ اصلى خود ميباشد، (و پرتاب گوى چنانكه در لغت طحا، آمده، ملازم با حركت انتقالى و وضعى است). و اگر به معنای گستردن و آماده كردن باشد، چنانكه نظر مفسّرين به استناد ظاهر لغت همين است، نظر آيه به دورهايست كه زمين (پس از گذشت دورانهايى كه گويند زمين كره مشتعلى بوده و رفته رفته فرو نشسته) سرد شده و سطح آن از مواد خاک و عناصر اوليه و آماده براى ظهور بركات و رحمت خداوند و زندگى گشته است[9]. و اگر همۀ معانى و مراحل منظور باشد، از اعجاز قرآن با برگزيدن چنين لغاتى در موارد خاص، بعيد نيست.
«أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها»: كلمات «اخرج، منها، مائها»، مینماياند كه آب در خلال زمين بوده و دست قدرت آن را بيرون آورده. ولى سياق ظاهر آيه بيان پديد آوردن آب از منشأ آن است كه همان زمين گسترده و آماده شده و مواد آن بوده، مانند: «اخرج ضحاها». و اضافۀ «مائها» نيز بيان خصوصيت اين آب است كه به همين صورت كنونى درآمده است، بنابراين، آيه دو دورۀ تكوين را مينماياند: دورۀ تكوين عناصر نخستين و عنصر آب «اكسيژن و ئيدروژن»؛ دورۀ پيدايش آب. و همچنين كلمۀ «مرعى» اشعار به اين دارد كه نخستين مظهر حيات گياهان كوتاه و بيساق، و با آن يا پس از آن، حيوانات چرنده بوده است.
با توجّه به اين اشارات، اين آيه چهار دورۀ تكوين و آغاز پيدايش حيات را مينماياند: پيدايش عناصر اوليه، پديد آمدن آب، گياهان ابتدايى، حيوانات چرنده.
«وَ الْجِبالَ أَرْساها»: تقدّم مفعول «الجبال» بر فعل «ارساها» مبيّن توجّه خاصى به تكوين كوهها ميباشد كه پس از پيدايش آب، مهمترين منشأ تحولات زمين و سرفصل دورههاى ديگر است. آيۀ «و الجبال اوتادا» در سورۀ نبأ، كوهها را ميخهاى گاهوارۀ زمين نمايانده، در اين آيه، فعل «ارساها» بيان حدوث و افكنده شدن كوهها به مانند لنگر كشتى زمين ميباشد. اين بيان و تشبيه متناسب با سوق آيات در بیان آغاز آفرينش و تحركات و تحولات جهان و زمين ميباشد: گويا زمين از كرانۀ كشور عظيم جهان جدا شده و در فضا به سوى ساحل نهايى پيش ميرود. دربارۀ چگونگى تكوين و لنگر افكندن كوهها در اعماق درياها و زمين، به تفسير سورۀ نبأ و پا صفحۀ راجع به آن رجوع شود.
از آيه: «أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً …»: تا اين آيه همۀ افعال (بدون تصريح) به خداوند نسبت داده شده كه با ابداع و آفريدن اصول خلقت و تسبيب اسباب جهان و جهانيان را با تحولات منظم پديد آورده است.
اين است هدايت قرآن و برهان، در مقابل اين هدايت، نظر دو دسته متقابل بشر است: مؤمنين و خدا پرستانى كه هيچگونه توجّه و نظر به طبيعت و علل طبيعى ندارند يا يكسره از آن غافلند. در مقابل اينها آن دانشمندان طبيعت شناس هستند كه فقط چشم به طبيعت و ماده و علل طبيعى دوختهاند و آنها را خداوندگاران و مبادى مستقل پيدايش جهان میپندارند. اينها بايد اين مسئله را روشن كنند كه اگر علتى در كار نيست، جستجوى علل براى چيست؟ فضا، بُعد، زمان، نيرو و ماده و حركت «كه اين آيات به طور ضمنی به آنها اشاره كرده است» چگونه و از چه پديد آمده؟ آيا ماده منشأ نيرو است يا نيرو منشأ ماده؟ يا هر دو منشأ يكديگرند؟ زمان پيش از حركت نخستين بوده يا از حركت پديد آمده؟ قدرت جاذبه، حركت و شكل ميدهد يا صورت تركيبى، جاذبه را پديد میآورد؟ نظم و قانون كه از ذره تا نظامات شمسى و كهكشانها و عناصر و زندگانى را فرا گرفته، از تركيبات پيوستۀ ماده ناشى شده يا اين تركيبات و پديدهها محكوم نظم و قانونند؟ و؟ و ….؟ دانشمندان مادى خود ميدانند كه اين اصول را كه پايۀ اصلى و اولى ساختمان جهان است نمیتوان معلول علل طبيعى دانست و جوابى براى اين مسائل ندارند. هر يك از اين دو دسته متقابل به يک چشم به جهان مينگرد، ولى آن يك چشم علماى مادى ذرهبينى و محدودتر است!
«مَتاعاً لَكُمْ وَ لانْعامِكُمْ»: مفعول له و بيان غايت فعل يا افعال قبل است: گسترش و آمادگى زمين، پديد آمدن آب و گياه، لنگر گشتن كوهها، براى بهرهگيرى شما و حيوانات شما ميباشد. اين آيه در ضمن بيان علت غايى، دو دورۀ تكامل حيات را در زمين كه پديد آمدن حيوانات راقى و خوىگير به انسان، و انسان است بيان نموده است.
قرآن در اين آيات با صراحت و اشارات ضمنی، نه دورۀ تحوّلات زمين را يادآورى کرده است: 1- دورۀ تكوين و جدا شدن زمين، 2- دورۀ گسترش و آمادگى زمين، (اگر دحو به تمام معناى مقصود باشد) 3- پديد آمدن عناصر اوليه، 4- پديد آمدن آب، 5- رویيدن گياهان، 6- آفرينش حيوانات اولى چرنده، 7- پايه گرفتن كوهها 8- آفريده شدن حيوانات راقى، 9- سر برآوردن انسان.
«اين دورههايى كه قرآن كريم بيان كرده، از نظر تحولات در مسير تكامل است. دانشمندان عصر، هر گروهى از نظر زمينشناسى و زيستشناسى و نظرهاى ديگر خاص خود، دورههاى زمين را نوعى تقسيم كردهاند، از اين جهت بعضى از اين تقسيمات منطبق با آيات است و بعضى تطبيق نميكند، يكى از آنها تقسيم به هفت دوره است:
«1- دورهاى كه زمين كرۀ مشتعلى بوده، 2- آتش فرو نشسته و طبقهاى از سنگهاى سخت آتشفشانى آن را پوشانده، 3- دورهاى كه آب و گياههاى خزهاى و قارچها و نوعى از ماهیها پديد آمده، 4- دورهاى كه درختها و حيوانات كاملتر ظاهر شده، 5- دورهاى كه در اثر زمين لرزههاى شديد و آتشفشانها، مواد مذاب سطح زمين را پوشانده و كوههاى آتشفشانى سر برآورده، در اين دوره همۀ گياهها و حيوانات از ميان رفته سپس گياهها و حيوانات ديگرى پديد آمده، 6- دوباره طوفانها و آتشفشانهايى روى داده كه همۀ موجودات زندۀ سابق را از ميان برده 7- دورهاى كه به وضع كنونى كشيده شده است».
از آيۀ: :«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً …» آيات پى در پى با پيوست «ها» آمده كه تلفظ آن هماهنگ با پيوستگى تحرّك و تحوّل و تكامل و نمودارهاى آفرينش است. اين آيه كه بيان علت غايى و حدّ نهايى حركات و تحولات است، با تكرار كاف و ميم «كم» (كه در نهايت مخارج حروف به سوى خارج است) بسته شده: «مَتاعاً لَكُمْ، وَ لاَنْعامِكُمْ». حركات و ادوار تكاملى و صعودى جهان و زمين با پيدايش انسان و بهرۀ او منتهى ميگردد، و دفتر تكامل جهان بسته مىشود. از اينجا به بعد مسير تكامل انسان و دفتر زندگى او باز میشود. اين آيه بيان همين حقيقت است كه جسم و جان و انديشۀ انسان براى سفر و راهى كه در پيش دارد، مىبايد از عالم بهره گيرد و بگذرد و پيش رود (معناى لغوى متاع، چنانكه گفته شده همين است).
اين آيات نمودار كامل و وسيعى از آيات سوگند اول اين سوره است، نمودارى كه انگيزهها و حركات گوناگون (نازعات، ناشطات، سابحات) را در حركت نخستين جهان و نظامات كهكشانها و منظومههاى شمسى و سيارات تا تدبير امر زمين مينماياند.
از سوى ديگر اين آيات نمايانندۀ قدرت تصرّف در كل و جزء جهان است تا شايد انسان مغرور طاغى مانند فرعون خاشع شود. و هم معجزۀ بلاغت و بيان و اظهار اسرار عالم است، چنانكه گويا همان آيۀ كبرى و معجزۀ موسى، به تناسب كمال نبوت خاتمى و پيشرفت زمان، تكامل يافته، عصاى موسى كه آيۀ كبرى براى مردم آن زمان بود، تغيير صورت ميداد، گاه اژدرى مهيب ميشد و گاه فروزان ميگشت و گاه موجودات و عناصر ديگر را برمیانگیخت. اين آيات نظام و قدرت خلقت را با صور و تعبيرات گوناگون مینماياند تا عبرت و آيهاى براى اهل فكر و نظر باشد و دست تدبير را در آن مشاهده كنند، بنابراين ربط و پيوستگى اين آيات با آيات سابق از چندين جهت است.
«فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّة الْكُبْرى»: «فاء» دلالت بر پيوست خبر به ما قبل، و «اذ»، بيان شرط محقق است. فعل جاءت، دال بر اين است كه طامّة كبرى در زمان و شرایط خاص، خود ميآيد. «طامّة» (با توجّه به ريشۀ لغوى آن)، فرا گيرنده و پر كننده است، مصيبت مهم را گويا از اين جهت «طامّة» گويند كه تأثيرات نفسانى را كه از ديگر مصایب حاصل میشود، پر میكند و از ميان ميبرد، چنانكه همۀ ناكامیها و مصایب فراموش مىشود. با توجّه به كلمات و تركيب آيه، اين مطالب آشكار میشود كه: در پى تحولات و حوادثى كه بر زمين گذشته، تحوّل و حادثۀ بزرگترى در پيش است. وقوع اين حادثه از نظر قرآن حتمى است، اين حادثۀ آينده و بزرگتر، مانند حوادث طبيعى گذشته نيست كه به تدريج و تأثير عوامل طبيعى باشد، بلكه خود يكباره روى میآورد و همۀ انديشهها و نگرانيها و همۀ حادثههايى را كه در طول تكوين زمين رخ داده فرا میگيرد و وضع زمين را دگرگون و قشرهاى طبيعت را زایل ميكند و باطن عالم و انسان آشكارا و زمين كنونى مبدل به «ساهرۀ» ميشود. و ظاهر اين آيه و آيۀ «فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَة» همين است كه اين تحوّل ناگهانى است (مانند تحوّلاتى كه پس از گذشت مراحل يا عوامل خارج در صورت عناصر، چون آب به بخار يا تحوّل حيوان از رحم و تخم، يا عنصرى به عنصر ديگر، حادث میگردد). و ظاهر فعل «جاءت» اين است كه اين حادثه بهعكس حوادث گذشته كه علل طبيعى در آن مؤثّر بوده، فقط مستند به علل فاعلى مىباشد كه همان اراده و قدرت قاهر الهى و تابش نور او است. جملۀ شرطيۀ «فَإِذا جائَتِ» ذكر مقدمه و شرط براى بيان مقصود و مشروط است كه آيات بعد مىباشد: همين كه طامّة كبرى پيش آمد و جهت فاعلى وضع عالم را دگرگون كرد، هر متحركى به غايت و مسير نهايى خود ميرسد و آنچه زير پردۀ طبيعت و ابدان و نفوس نهان بود آشكارا میشود:
«يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الاِنْسانُ ما سَعى»: اين آيه مقصود فعل شرط و ظرف فعل مقدرى است كه همان جواب شرط مىباشد. ظاهر «ما سعى» محصول كوشش و اعماليست كه از روى قصد و هدف انجام شده: همين كه طامّة كبرى روى آورد عالم و روز و دورهاى پيش ميآيد كه روز و دورۀ نهايى عمر زمين است و در آن موجبات غفلت و فراموشى از ميان ميرود و نفس انسانى به درون جذب مىشود و اشعۀ آن كه از طريق حواس ظاهر، موجودات خارج را منعكس مىنمايد، به سوى داخلۀ عالم نفس برمىگردد و صور و ملكاتى را كه در خلال نفس و از روى قصد و كوشش تصوير و ثابت گرديده بزرگ و زنده ميگرداند و به تدريج و پى در پى به ياد ميآيد: «يتذكر»، چنانكه سراسر فضاى نفس و محيط خارج را فرا ميگيرد[10]. اگر الف و لام «الانسان» اشاره به نوع باشد نه افراد، ناظر به اين است كه در اين دوره عمر زمين كه نهايت دورههاى گذشته است و زمين در اين دوره به غايت اطوار و ادوار خود رسيده، دورۀ تكامل انسان است و غايت كمال انسان اعمالى است كه از روى انديشه و كوشش انجام ميدهد و اين كوشش عمومى و جمع بشرى كه اعمال هر فرد پيوسته به مجموع اعمال گذشتگان و مؤثّر در كوشش ديگران است و مقصد نهايى ميباشد، ثبت و ضبط مىشود تا آنكه در دورۀ درهم پيچيده شدن بساط زمين، دفتر مجموع كوششهاى جمع و افراد گشوده ميگردد و محيط و عالم نهايى انسان را انشاء مينمايد:
«وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى»: با تذكّر و تمثّل اعمال و در پى آن، جهنم با كمال وضوح و پيوسته رخ مينماياند، اين جهنم محصول كوششها و اعمالى است كه در راه مقاصد شر و شهوات پست انجام گرفته و در جهت مخالف كمالات انسان و قانون عمومى جهان بوده، آن چنانكه محيط زندگى انسان در دنيا نتيجۀ انعكاس اعمال و انديشهها ميباشد، همين انديشه و اعمال بهصورت بارز و ملازم، پديد آورندۀ محيط آخرت است و صور و انعكاس اعمال و خوبيها و انديشههاى پليد، بارزتر و موحشتر از دنيا ميگردد، نمونهاى از آن صور موحش يا لذت بخشى است كه در خواب عميق ديده میشود. از «لمن يرى» اين حقيقت را میفهميم كه بروز جهنم براى خود جهنمى يا جهنميان است و خود آنها آن را مىبينند و در عذاب آن گرفتارند و از آن نمیتوانند خارج شوند، مانند آلام و اندوهها يا خوشيهاى هر انسان كه ديگرى چنانكه بايد آن را نمیبيند و خود شخص نمیتواند براى ديگران توصيف كند: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ» (شعراء، (26)، 91): دوزخ براى گمرهان سرگشته همى آشكارا گردد.
// پایان متن
[1] امير المؤمنين (ع) (در توصيف خوى انسانى) پس از بيان دورانهاى گذشتۀ ضعف و بيچارگى و ناتوانى، ميگويد: «حتى اذا قام اعتداله و استوى مثاله نفر مستكبرا و خبط سادرا…» همين كه اعتدال آدمى برپا شد و نمونه كامل و راست و آراسته گرديد، سركشى و چموشى آغاز ميكند و با حيرتزدگى خود را به اين سو و آن سو ميزند». (مؤلّف)، (نهجالبلاغه، از خطبۀ 81 «الغّراء»)
[2]. گويا چون تكبر و سركشى با طبيعت و مزاج خلقت ناسازگار است، هر موجودى گرچه طبيعى باشد چون كوه، همين كه سر برآورد و از حد خود سركشى كرد، قوا و عوامل طبيعت از: باد، باران، زلزله، و حيوانات تا كرمهاى ريز و همانها كه او پرورش داده است، بر آن ميتازند تا سرش را پایين آورند و باد نخوتش را بيرون كنند. اگر فرد انسانى هم سر به طغيان بردارد (مانند فرعون) همين كه به وسيلۀ مردان مصلح، عموم مردم هشيار شدند و به حقوق پايمال شده و استعدادهاى واپس زدۀ خود پى بردند، بر فرد طاغى طغيان ميكنند، و اگر رهبرى مانند موسى با قدرت الهى قيام كند قواى طبيعى هم با وى همكارى مينمايند. (مؤلّف)
[3] مؤلف در اين كتاب كه آقاى احمد آرام ترجمه كرده و چاپ دوم آن در تاريخ 1952، انجام شده، آخرين نظريات مختصر و جامع محققين معاصر را دربارۀ ساختمان فيزيكى و هيئت جهان بيان كرده است. چون نويسندۀ تفسير، جز اين كتاب كه از كتابخانۀ زندان به دست آمده كتاب ديگری در اين باره، و همچنين شخص مطلع در دسترس ندارد، آنچه از نظريات علمى عصر جديد دربارۀ اين موضوع و به مناسبت آيات آورده، نقل به لفظ و يا معنا، از اين كتاب ميباشد. (مؤلّف)
[4] سَمَک (به فتح سين و ميم) نام عمومى ماهى است، اين لفظ با لغت سَمْک (به سكون ميم) از جهت تشابه در قطر مخصوص است، تشابه اين دو لغت در لفظ و معنا شگفتآور است، زيرا چنان كه در عكسهاى كيهانى مشاهده ميشود، شكل كهكشانها مانند ماهیهایی است كه در فاصلههاى فضايى شناورند. رجوع شود به شكل 53 از كتاب پيدايش و مرگ خورشيد. (مؤلّف)
[5]. اين كهكشان نسبت به ديگر كهكشانها چون لكۀ ابر كوچكی است، نزديکترين كهكشانها به آن سحابى «المرأة المسلسلة» است كه گويند ضخامت آن 70000 سال نوری و داراى صد ميليارد ستاره است. سحابى «الجبار» را كه با دوربينهاى نجومى توانستهاند مشاهده كنند، قطر ستارۀ درون آن، 160000000000000 كيلومتر است. در فراخناى فضا سحابيهايى پراكنده شدهاند كه تا كنون دورترين آنها به ما، 500 سال نوری تخمين زده شده و به وسيلۀ تلسكوپ «مونت ويلسون» كه از قويترين دورنماهاى كنونى است، عكسبردارى شده و در فاصلۀ اين سحابى و ما، 100 مليون كهكشان ديده شده است. و چون وسایل تحقيقات كيهانى جديد و ابتدايى است و از جهت ديگر زمين و منظومۀ شمسى، و كهكشانها و همۀ اجرام سماوى با سرعتهاى مختلف و گوناگون در حركتند و با محدوديت ذهن بشر كه خود و منظومۀ شمسى و كهكشانى كه در آن به سر ميبرد، به اندازۀ ذرهاى هم نيست، اين محاسبات نميتواند مبين وضع واقعى آسمانها باشد. (مؤلّف)
[6]. E. Hubble منجم رصدخانۀ مونت ويلسون. (مؤلّف)
[7]. C. Weizsacker عالم فيزيك و جهانشناس آلمانی.
[8] اينگونه سؤالها براى انسان انديشنده، بهخصوص دربارۀ زمين كه محل ولادت و مرگ و زندگى او است، هميشه بوده و در جواب اين پرسشها به مقدار درک واقع يا درک پرسندگان در كتابها و رسائل دينى و فلسفى مطالبى ذكر شده است. از كتابهاى دينى قديم مشهورتر از همه شرحى است كه در تورات آمده، در اولين سطر و صفحۀ آن (سفر پيدايش) اين جمله به نظر ميرسد: «در ابتدا خدا آسمانها و زمين را آفريد». آنگاه روزها (دورهها)ى خلقت آسمان و زمين را با تعبيرات و تصويرهاى نامفهوم به شش روز تقسيم كرده است:
1- پديد آمدن روشنايى، 2- آفرينش فلک و آسمان، 3- پديد آمدن دريا و خشكى و رویيدن گياهها، 4- آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان، 5- آفرينش حيوانات: پرندهها، ماهيها، خزندههاى آبى، 6- آفرينش بهایم، حشرات، آدم به صورت خدا.
فلاسفۀ يونان كه پيشروان فكرى بودند، زمين و اجرام فلكى را جسمهاى ابداعى ميدانستند، بطلميوس زمين را مركز و افلاک را با حركات گوناگون و ستارگانى كه در آنها جاى دارند. محيط بر زمين پنداشت، و ظاهر نظريات عموم اين انديشندگان، قديم و ابدى بودن افلاک و ستارگان و زمين بود. همين انديشهها و نظريات بر افكار متفكرين اسلام تا آن حد سايه افكند كه آيات قرآن را راجع به اين موضوعات تأويل كردند. صدرالدين شيرازى چون بر مبناى علمى خود و ظواهر قرآن، همۀ ماديات و ماده را متغير و متبدّل و حادث و فانى ميدانست، اين نظر خود را بر خلاف نظر گذشتگان از زمين تا افلاک و فلكيات پيش برد.
در كتاب «مفاتيح الغيب» ميگويد: «قول به قدم و دوام افلاك و كواكب و مواد بسيط پس از ارسطو ظاهر شده ولى بزرگان فلاسفۀ قديم مانند فيثاغورث و سقراط و افلاطون، عالم محسوسات را حادث و فانى ميدانستند». اين نظريات به صورتهاى مختلف حاكم بر انديشهها بود تا نهضت علمى غرب پيش آمد و راه تشكيک و تجديد نظر در همۀ اصول و نظريات گذشته باز شد.
جالبترين فرضيهها دربارۀ چگونگى آفرينش زمين و آسمان فرضيۀ «كانت آلمانى، يك قرن پيش» بود كه سپس «لاپلاس فرانسوى» آن را تكميل كرد، خلاصۀ اين فرضيه دربارۀ زمين و ستارگان منظومۀ شمسى اين است كه سيارات منظومۀ شمسى از حلقۀ گازى به وجود آمدهاند كه در نتيجه نيروى گريز از جرم مركزى (خورشيد) در ابتدای انقباض آن جدا شدهاند. پس از پيشرفت تحقيقات علمى اشكالاتى بر اين فرضيه وارد شده كه مهمتر از همه اين است كه همۀ سرعت حركات دورانى سيارات نميتواند از خورشيد باشد. به اين جهت فرضيۀ «چمبرلين و مولتون» پيش آمد، در اين فرضيه چنين نظر داده شده كه در نتيجۀ تصادم خورشيد با جرمى همانند آن و جدا شدن سيارات، اين حركات از خارج منظومه به آنها داده شده. اين فرضيه با آنكه هيچ دليل مثبت علمى ندارد، تصور چنين تصادمى آنهم در همۀ منظومههاى شمسى، احتمالى بس بعيد است. آخرين فرضيه راجع به چگونگى پديد آمدن سيارات آن است كه «وايزسيكر آلمانى» آغاز كرده و به وسيلۀ «كويپروترهار» تكميل شده است. اجمال تصوير اين فرضيه به اين صورت است كه از گاز گسترش يافته (ئيدروژن، هليوم و غبارى) خورشيد و سيارات با هم شكل گرفته، و نيروى گريز از مركز آنها را از خورشيد دور رانده، سپس مادۀ اولى آنها با برخورد با ذرات پيوسته و متراكم شده تا اين سيارات به وجود آمده است. (رجوع شود به مقدمۀ دوم كتاب پيدايش و مرگ خورشيد).
اين فرضيۀ مستند به شواهد علمى، با آنكه با دليلهاى قطعى اثبات نشده، از همۀ نظريات و فرضيههايى كه از هزاران سال گذشته تا كنون دربارۀ چگونگى خلقت زمين و سيارات ابراز شده، به ظاهر آيۀ «رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها» (و ديگر آياتى كه به آن اشاره شده مانند آيۀ سورۀ دخان و انبياء) نزديکتر است، چه ظاهر همۀ اين آيات اين است كه نخست مادهاى پديد آمده و گسترش يافته آنگاه از همين مادۀ گسترش يافته ستارگان با هم پديد آمده و تسويه شدهاند.
با همۀ نزديكى و انطباقى كه اينگونه فرضيههاى جديد با ظواهر اين آيات دارد، بايد متوجه بود چنان كه اين آيات برتر از انديشهها و نظريات زمان طلوع قرآن بود، از نظريات علمى اين زمان و آينده نيز برتر است، زيرا اسرار واقعى عالم را جز خداى عالم نميداند: «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الاَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» ما اينها را در آفرينش آسمانها و زمين و آفرينش خودشان گواهشان نگرفتيم. (كهف، (18)، 51). (مؤلّف)
[9] در كتب ادعيه و آداب و سنن اماميه روزى بهعنوان «دحو الارض» ضبط شده كه روز بيست و پنجم ماه ذيقعده است، براى روزه و عبادت اين روز ثواب بسيار نوشتهاند، و در اين روز نماز و دعاى مخصوصى وارد شده، دعاى اين روز مشتمل بر مضامين عالى اخلاقى و اجتماعى و طلب رحمت و توفيق توبه و پيروزى اهل حق ميباشد.
گويا تعيين يک روز خاص رمزيست از دورهاى كه زمين از وضع پيشين متحول شده و چهرۀ سوزان و خشمناک آن به تدريج به صورت رحمت درآمده و زمين و هوا آماده براى پيدايش آب و گياه و انسان گشته است.
در حديث است كه زمين نخست از زير كعبۀ فعلى گسترش يافته است. اين حديث گويا اشاره دارد به اينكه گسترش زمين از حدود استوايى آغاز گرديده است. در حديث ديگر چنين آمده: كه در روز بيست و پنجم ذيقعده حضرت رضا (ع) در ميان جمعى از مردم بيرون آمد و فرمود: شما هم مانند من در اين روز روزه بداريد، چون در اين روز رحمت منتشر شده و زمين گسترش يافته. «رجوع شود به مجمعالبحرين، لغت دحا». (مؤلّف)
[10] نمونۀ اين عالم در دنيا، عالم خواب است. در عالم خواب هر چه فعاليّت و شعاع نفس بيشتر به داخل خود برگردد و خواب عميقتر شود، صور مكمون در آن و صورى كه از انشائات نفس است بارزتر و فعالتر ميشود و گاهى وسعت و مقدار اين خاطرات بيش از عمر و زندگى شخص خواب ميباشد. در خوابهاى هيپنوتيسمى نيز قدرت و وسعت مشاهدات، متناسب با درجات و عمق خواب است تا آن حد كه شخص خواب از حوادث آينده و مشاهدات ماوراء خبر ميدهد و گاهى به زبانهاى مختلف سخن ميگويد، و با اشخاص نامرئى گفتگو مينمايد. تجربيات روحى و هيپنوتيسمى كنونى که پيوسته از قدرت ضبط و تشخيص و تصوير و مشاهدات نفس اسرارى كشف مينمايد. (نوشتۀ «بروس بلىوين» ترجمۀ آقاى احمد راد، در ماهنامۀ وحيد) نمونه و شاهد پيشرفت اين تجربيات روحى است، اينك قسمتى از آن: «به گفتۀ دانشمندان استعداد ظاهر ساختن تصويرهاى مشخص از معلوماتى كه در گذشته كسب شده يكى از مواهب فطرى و عمومى است (پس از ذكر چند داستان:) همۀ ما تا درجهاى بالقوه داراى اين استعداد هستيم كه در حال كمون است، شاهد بر آن كيفيتى است كه در حال خواب هيپنوتيسمى از اشخاص بروز ميكند و در آن ميتوانند تصويرات ذهنى خود را با نهايت دقت و به تفصيل شرح دهند. اخيراً در سانفرانسيسكو يک نفر در منازعه با ديگرى كشته شد، قاتل توانسته بود فرار كند، گزارش شاهدان واقعه مبهم و متناقض بود، عاقبت براى اينكه جريان حادثه به صورت روشن و مشخص معلوم شود چند نفر از شاهدان داوطلب شدند كه به خواب هيپنوتيسمى روند، از اين راه اطلاعات پر ارزش مفصلى در اختيار پليس قرار داده شد …» (مؤلّف)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad