معرفی: پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، از آیت‌الله طالقانی درخواست شد به ارائه تفسیر قرآن در قالب یک برنامه تلویزیونی بپردازد. این برنامه «با قرآن در صحنه» نام گرفت که با اجرای احمد جلالی از چهارم اردیبهشت تا بیست و پنجم مرداد 1358 از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شد. طالقانی درباره این برنامه می‌گوید :« هدف ما از این برنامه این است که حال که در صحنه انقلاب اسلامی حاضر شده‌ایم، و هر کدام از ما در جمهوری اسلامی مسوولیتی بر دوش داریم، قرآن را با خود در صحنه داشته باشیم. پرداختن به قرآن و تطبیق مفاهیم آن با زندگی و ملموس کردن آن نه تنها کارساز و موثر است، بلکه ضامن تداوم این نهضت در آینده نیز هست.» مطلب حاضر، یازدهمین و آخرین قسمت از برنامه «با قرآن در صحنه» است. طالقانی بعد از این جلسه دیگر فرصت ادامه بحث را پیدا نکرد و در کمتر از یک ماه بعد درگذشت. او در این برنامه در ادامۀ تفسیر سورۀ نازعات، ضمن بحث درباره قیامت، به موضوعاتی چون مستبد بر نفس و ضد آن، طغیان علیه خود و دیگری، تفاوت انفاق و ایثار، مقام امام علی (ع) و ماهیت ساعت در روز قیامت پرداخته است.
تاریخ ایجاد اثر: 1358/05/25
منبع مورد استفاده: کتاب درس‌های قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص 501-514.
منبع نسخه صوتی: آرشیو خانوادگی آیت‌الله طالقانی
منبع نسخه ویدئویی: آرشیو خانوادگی آیت‌الله طالقانی
متن

درس‌های قرآنی؛ با قرآن در صحنه (۱۱)

 

مسیر دوم انسان

حضرت آیت الله، در دنباله بحث راجع به یوم قیامت و خصوصیات آن، به توضیح قسمت دوم آن بپردازید.

بسم الله الرحمان الرحيم وبه نستعین. در جلسه قبل، این مطلب بیان شد که بعد از تحول بزرگ و عظیم عالم، یعنی «الطَّامَّةُ الْكُبْرَىٰ»، حوادثی و مسائلی است که فعلا ارتباطی به بحث ما ندارد. اما چگونگی و مقدمات آن تحول بزرگ عالم و بسیط طبیعت، از نظر قرآن، امری ناگهانی است؛ مثل همۀ جهش‌هایی که در عالم طبیعت پیش می‌آید. علمای طبیعی هم گفته‌اند که در پی هر مرحله‌ای، تا مرحله دیگر، جهش‌هایی صورت می‌گیرد. در اینجا، مسأله‌ای که قرآن بیان می‌کند مربوط به انسان است. یعنی بعد از این تحول بزرگ و «فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَىٰ ‎﴿٣٤﴾»، سرنوشت انسان چه خواهد شد؟ در اینجا قرآن کریم مسیر دو گونه انسان را بیان می‌کند، که البته در بین آنها تفاوت‌هایی هم هست. اما به هر حال در مسیر متضاد و مختلف وجود دارد. مسیر کسانی از انسان‌ها پس از «يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَىٰ‏» است. بعد از آنکه همۀ وجود انسان هوشیاری و تذکر شد، بیدار شد، آنچه کرده، انعکاس اعمالش و موج اعمالش، که اکنون از خود انسان مخفی است و در این شب دنیا پوشیده است، بسط اثر اعمال، از حیث زمان و مکان و دیگر جهات عالم، همه به تدریج ظهور پیدا می‌کند. فرمود: «يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَىٰ‏». آن روز گویا انسان سراپا تذکر می‌شود و از این غفلت و ناآگاهی یکسره بیرون می‌آید و نتیجه و مقصود سعی او در زندگی دنیایی‌اش برای او همه تذکر آور و روشن خواهد شد. به دنبال آن فرمود: «وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَىٰ». ظاهرا، پس از این تذکر و هوشیاری، که مرحله اول تحول عظیم انسان است، بروز جهنم است. حال، جای سؤال است که چرا قرآن یک طرف را بیان کرده و نفرموده است مثلا «وَبُرِّزَتِ الْجَنَّةَ لِمَن يَرَىٰ» چرا فقط فرموده «وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَىٰ»؟ شاید از این جهت که حساب بهشت، حساب طبیعی انسان است. نمو آثار خیر است و خیر همواره پایۂ عالم است. اساس عالم بر خیر است. بنابراین، فقط برخلاف خیر رفتار کردن مسأل‌های قابل تذكر است. شاید علتش این باشد. به هر حال، «وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَىٰ» در نتیجه «فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ‎﴿٣٧﴾‏ وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ‎﴿٣٨﴾‏» است.

تأثیرگذاری اعمال انسان‌ها بر یکدیگر

نکتۀ دیگری که متذکر شدم این است که می‌فرماید: «يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَىٰ‏». به نظر می‌آید که مراد آیه از «انسان» مجموع انسان‌ها و نوع بشر است؛ زیرا اگر نظر به فرد فرد انسان بود، می‌فرمود: «يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَىٰ». از این جهت «الإنسان» فرمود که همه انسان‌های گذشته، آینده و حال، در هر مکان و در هر زمان، در انسانیت خود واحدند. یک انسان‌اند و اعمال آنها نسبت به یکدیگر تأثیر متقابل دارد. آنچه هر انسانی متذكر می‌شود، مجموعۀ تذکراتی است که همه انسان‌ها دارند، اعمالشان در یکدیگر تأثیر می‌گذارد. هیچ انسانی به تنهایی منشأ عمل و اثر نیست. کسی که مثلا در جزیره‌ای، در جایی که مجتمعی نباشد، زندگی می‌کند، عمل خیر و شر ندارد. نه قانونی دارد و نه در روابط عمومی‌اش معیاری هست. انسانی است طبیعی و تنها. پس، مسأله اثر اعمال بر حسب انعکاس اعمال انسان‌ها در یکدیگر است، شما کلمۀ خیری می‌گویید یا عمل خیری می‌کنید، منعکس می‌شود و دیگران همان کلمه یا عمل خیر را به شما بر می‌گردانند و سرانجام هم به اجتماع بر می‌گردد. پس تذکر برای نوع انسان است.

دنیانگری و تنگ نظری: دو عامل طغیان

قرآن نوع انسان را از جهت مسیر حرکتشان به دو دسته تقسیم می کند: «فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ‎﴿٣٧﴾‏ وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ‎﴿٣٨﴾‏ فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَىٰ ‎﴿٣٩﴾‏». فاء، «فَإِنَّ» فاء تفریع است. تفریع بر«يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَىٰ ‎﴿٣٥﴾‏ وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَىٰ ‎﴿٣٦﴾‏» پس نتیجه چه می‌شود؟ تذکری بود و جحيم هم کم کم ظهور کرد، اما مسیر نهایی کدام است؟ کسانی که سرکشی کنند، «وَآثَرَ الْحَيَاةَ» گویا این عبارت عطف بیانی است برای «طَغَىٰ». یعنی کسانی که طغیان می‌کنند، قهرا حیات دنیا را برمی‌گزینند. چشم به آخرت و مسائل برتر ندارند. آنها همیشه منافع آنی و عاجل را می‌نگرند. همان طور که در آیۀ دیگر می‌فرماید: «كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ‎﴿٢٠﴾‏ وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ ‎﴿٢١﴾‏»[1] این مردم کافرکیش، که دید وسیعی ندارند، همیشه آنچه دم دست و نزدیک است دوست دارند و پشت پرده، آینده و ماورای عاجله را در نظر نمی‌آورند و نادیده می‌گیرند. اما آنکه دید وسیع الهی دارد برعکس رفتار می‌کند. در هر عمل و بهرۀ آنی، همیشه امر پس از آن را، که چه خواهد شد و آثارش چیست، در نظر می‌گیرد. لذا هیچ وقت عاجله را بر آخرت بر نمی‌گزیند.

در اینجا دو تعبیر است: دنیا و آخرت؛ یا عاجله و آخرت، که در مقابل هم آمده است: «كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ‎﴿٢٠﴾‏ وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ ‎﴿٢١﴾‏». در آنجا می‌فرماید: «وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا». این دنیا را بر می‌گزینند، یعنی چیزی را که دم دست و نزدیک است اختیار می‌کنند. کسی که برای انگیزه‌ای آنی شهوانی، عفتی را هتک می‌کند فقط همان لذت آنی‌اش را می‌بیند و آثار و تبعات آن را برای اجتماع، حتی برای خودش، مثل زندان و حتی اعدام و عذاب بعدش را نمی‌بیند. یا آن که در اثر یک عقده تحریک می‌شود و دست به قتل می‌زند، پشت سر عملش را نمی‌بیند که سرش بالای دار است. پس، هر چه دید انسان وسیع‌تر باشد، نتیجۀ اعمال و آیندۀ را بیشتر و روشن‌تر می‌بیند و آن را بر می‌گزیند.

آیا نمی‌شود گفت که عکس قضیه هم درست است؟ یعنی آیا دنیانگری و تنگ نظری هم باعث طغیان می‌شود؟ آری، برگزیدن حیات دنیا و نظر داشتن به دنیا اصولا انگیزه طغيان است. و شاید خود طغیان هم منشأ و تأثیر منعکس و متقابل دارد.

طغیان و استبداد بر نفس

انسان نخست بر خودش طغیان می‌کند. بر ضد حیثیت و کمال و شرفش و آینده‌نگریش طغیان می‌کند. اساسا طغيان طاغی و مستبد، پیش از اینکه بر مردم و دیگران باشد، بر نفس خودش است. این انسان ممکن است که قدرت و فرصت طغیان بر دیگران را پیدا نکند، ولی در هر حال خود به خودی طغيانگر و مستبد است. مستبد کیست؟ کسی که هرچه انگیزه‌هایش، خواهش‌ها و هوس‌هایش اقتضا کند، آن را بر خودش و وجدانش و وظایف و مسئولیت‌هایش تحمیل کند. چنین کسی را «مستبد بر نفس» می‌گویند. بنابراین، طاغی و مستبد تنها به کسی گفته نمی‌شود که بر مردم طغیان کند و منافع و مصالح مردم و سنن الهی را زیر پا بگذارد، بلکه طاغوتچه‌ها و مستبد بر نفس‌ها الان هم زیادند! آن کسانی که دلشان می‌خواهد خودشان را بر دیگران تحمیل کنند، ولی قدرتش را ندارند، آنها هم طاغی و مستبدند. این‌ها اگر قدرتش را پیدا کنند، خودشان را بر دیگران تحمیل و بر مصالح مردم طغیان می‌کنند، چون اول بر خودشان طغیان کرده‌اند.

منشأ این طغیان چیست؟ منشأش همان دید محدود انسان است. اساسا تعلیم انبیا بر همین متمرکز است که دید انسان را وسیع کند. پیامبران همواره آخرت و نهایت آدم و عالم را به بشر یادآورشده‌اند و سعی کرده‌اند افق دید را باز کنند تا دید وسیع شود. آدمی که وسیع شد، خواه ناخواه از حالت استبداد بیرون می‌آید، وگرنه استبداد خاصیت طبیعی انسان عادی است.

آخرت و آینده‌نگری

اما علت این همه توجه دادن قرآن به آخرت چیست؟ اگر فرض کنید که ما در اتومبیلی نشسته باشیم که به سوی مقصدی در حرکت است، چه بدانیم ما را کجا می‌برد چه ندانیم، بالاخره به آن مقصد خواهیم رسید. در مسیر زندگی هم به همچنین، ما خواه ناخواه به طرف مقصدی در حرکتیم، چه بدانیم و چه ندانیم که آخرتی هست، چه در آن شک داشته باشیم یا یقین، بالاخره سرانجام همان است. پس چرا قرآن اینقدر اصرار دارد که آخرت را بشناسیم؟ برای همین که وسعت دید پیدا کنیم. ملاک شخصیت یک انسان سیاسی، اجتماعی و انسان دارای تفکر، در این است که آینده‌نگر باشد. دیدش وسیع‌تر باشد. اگر برای او خوشی عاجلی پیش آمد، به آن فرح‌ناک و سرگرم نشود و از آینده غفلت نکند. سیاستمدارهای بزرگ دنیا کسانی‌اند که فقط حال را نمی‌بینند، بلکه ده سال، بیست سال، سی سال و حتی پنجاه سال آینده ملتشان را می‌بینند و برای آن برنامه ریزی می‌کنند. اگر موقتا هم صدمه‌ای و ضربه‌ای خوردند، از پای در نمی‌آیند. چون آینده نگرند. پس مسأله اصلی آینده‌نگری است. و طغیان از همین مسأله پیش می‌آید که انسان آینده‌نگر نیست و تنها وضع فعلی‌اش را می‌بیند: «تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ» به همین عاجله و نزدیک دل بسته است. این است که قرآن پس از بیان حقایقی دربارۀ تکوین عالم، یک مرتبه پرده از روی مسألۀ بزرگی بر می‌دارد: «فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَىٰ» و آن وقت بر می‌گردد به «فَأَمَّا مَن طَغَىٰ‏»؛ یعنی با چنین دیدی است که نباید انسان طغیان کند. والا کسی که زندگی را همین زندگی روزمره می‌داند و دم را غنیمت می‌شمارد و اعتقاد دارد که خوشی حال را باید گرفت او کسی نیست که طغیان نکند. او خواه ناخواه طاغی است. و وقتی که طغیان کرد، «وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» دنیا را برگزیده است.

معنی برگزیدن دنیا بر آخرت

در جلسۀ گذشته، معنای «وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا»، اگر درست خاطرمان باشد، گویا این طور بیان کردیم که «دنیا را بر آخرت برمی‌گزیند». یعنی به طور کلی، تمام چیزهایی که چنین کسی برای خود می‌خواهد گذرا است. او آینده و مصالح آتی خودش و دیگران را در نظر نمی‌گیرد. بعد مثال زدیم و گفتیم که در هر کردار و گفتاری انسان بر سر یک دوراهی است: یا خودش را و منافع شخصی‌اش را و لذت گذرایش را در نظر می‌گیرد و یا مصلحت دیگران و آینده و خدا و خلق را. کاسبی که «وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» است به منافعش بیشتر می‌اندیشد تا به مردم. مردم هر طور که می‌خواهند باشند، ولو خوراک یا وسایل زندگی نداشته باشند، برای او مهم نیست. این آدم طاغی است. ولی اگر به عکس، کسب را وظیفه خود بداند، آن را مسئولیتی بداند که مثل هر کسی که در دنیا وظیفه و مسئولیتی دارد، او هم وظیفه‌اش خدمت به اجتماع، در راه خدا و به قصد قربت است و باید نیاز مردم را تأمین کند و در ضمن استفاده‌ای هم ببرد، چنین کسی «وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» نیست چون آخرت را هم در نظر می‌گیرد.

مفهوم ایثار و برتری آن بر انفاق

اساسا ایثار دو جنبه دارد. ایثار یعنی آنکه انسان در بین دو شیء یکی را برگزیند. در منافع هم این طور است. گاهی انسان فقط منافع خودش را در نظر می‌گیرد. در اینجا، به اصطلاح ادبی، با «علی» نسبت به غیر داده می‌شود و با «لَه» نسبت به خود او، یعنی ایثار برای خودش و قهرا به ضرر دیگران. در مثال نسبت به غیر، قرآن می‌فرماید: «وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»[2]. کلمۀ «ایثار»، در اصطلاح قرآن، بالاتر از بخشش و جود و انفاق است.

انفاق این است که از مال خود بدهد، یا هر چه زائد بر مال است. یا آنقدری که شرع معین کرده یا به طور کلی بیان کرده، بدهد. درباره انفاق کنندگان و عمل انفاق و نتیجه آن در یک آیه ای می فرماید: (يسألونك ماذا ينفقون) (از تو میپرسند چه انفاق کنیم؟) آیات انفاق، مثل آیات جهاد، در ابتدای تشکیل مجتمع اسلامی مدینه، پشت سر هم نازل شده است. این گذشت و حرکت تکاملی انسان بر اثر انفاق است. انفاق بیش از آنکه نفعش به دیگران برسد، خود انفاق کننده را از بند وابستگی ها و علاقهها آزاد می کند. وقتی که پولی دارید، همیشه حواستان متوجه آن است که از دستتان نرود. این علاقه و وابستگی است. همین که پول را به مستحقی دادید، آزادی پیدا کرده اید. البته این یک مرحله است. یک مقداری از بند تعلق آزاد شده اید. پس، آیات انفاق راجع به آزادی انسان است. این مسألهای است که بیشتر علمای اقتصاد و اجتماع درست درک نمی کنند. می گویند چرا مردم انفاق کنند؟ وقتی که دولتی باشد که اقتصاد و زندگی مردم را اداره کند، دیگر احتیاجی به انفاق نیست. خیر، انفاق خود وسیله تکامل انسان است. وسیله آزادی است. انسان به هر چیزی که حتی از راه مشروع فراهم میکند و به دست می آورد علاقه مند می شود. همین علاقه خودش بند انسان است. فرش قیمتی خانه اش بند اوست. همیشه نگران آن است، کلافه است. اگر ساعتش را گم کند، چیزی که مربوط به انسان نیست، دلش میلرزد. پس، معلوم می شود همان ساعت در دلش جای دارد. اگر یک گوشه عمارتش خراب شود، مثل این است که وجود خودش پایین ریخته است. این وابستگی و ترکیبی که بین شخصیت انسان و موجودات خارج از انسان - که اسمش مال است وجود دارد، بزرگترین خطر برای تکامل و آزادی انسان است.

پس، اولین نتیجه انفاق به خود انفاق کننده بر می گردد. نتیجه آنی آن، نه تنها ثواب اخروی می فرماید: (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون) آن چیزی را که دوستش داری انفاق کن. والا انفاق چیزی که انسان علاقه ای به آن نداشته باشد، هر قدر هم قیمتی باشد، «بر» نمی شود. وسیله آزادی نمی شود. «بر» یعنی به بالا صعود کردن، بسط پیدا کردن. می فرماید به آن نایل نمی شوی، مگر اینکه از آنچه به آن علاقه داری انفاق کنی. در جای دیگر سئوال انفاق این است که از مال خود بدهد، یا هر چه زائد بر مال است. یا آن قدری که شرع معین کرده یا به طور کلی بیان کرده، بدهد. دربارۀ انفاق کنندگان و عمل انفاق و نتیجۀ آن در یک آیه‌ای می‌فرماید: «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ»[3]، از تو می‌پرسند چه انفاق کنیم؟ آیات انفاق، مثل آیات جهاد، در ابتدای تشکیل مجتمع اسلامی مدینه، پشت سر هم نازل شده است. این گذشت و حرکت تکاملی انسان بر اثر انفاق است. انفاق بیش از آنکه نفعش به دیگران برسد، خود انفاق کننده را از بند وابستگی‌ها و علاقه‌ها آزاد می‌کند. وقتی که پولی دارید، همیشه حواستان متوجه آن است که از دستتان نرود. این علاقه و وابستگی است. همین که پول را به مستحقی دادید، آزادی پیدا کرده‌اید. البته این یک مرحله است. یک مقداری از بند تعلق آزاد شده‌اید. پس، آیات انفاق راجع به آزادی انسان است. این مسأله‌ای است که بیشتر علمای اقتصاد و اجتماع درست درک نمی‌کنند. می‌گویند چرا مردم انفاق کنند؟ وقتی که دولتی باشد که اقتصاد و زندگی مردم را اداره کند، دیگر احتیاجی به انفاق نیست. خیر، انفاق خود وسیلۀ تکامل انسان است. وسیلۀ آزادی است. انسان به هر چیزی که حتی از راه مشروع فراهم می‌کند و به دست می‌آورد علاقه‌مند می‌شود. همین علاقه خودش بند انسان است. فرش قیمتی خانه‌اش بند اوست. همیشه نگران آن است، کلافه است. اگر ساعتش را گم کند، چیزی که مربوط به انسان نیست، دلش می‌لرزد. پس، معلوم می‌شود همان ساعت در دلش جای دارد. اگر یک گوشه عمارتش خراب شود، مثل این است که وجود خودش پایین ریخته است. این وابستگی و ترکیبی که بین شخصیت انسان و موجودات خارج از انسان، که اسمش مال است وجود دارد، بزرگترین خطر برای تکامل و آزادی انسان است.

پس، اولین نتیجۀ انفاق به خود انفاق کننده بر می‌گردد. نتیجۀ آنی آن، نه تنها ثواب اخروی. می‌فرماید: «لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[4] آن چیزی را که دوستش داری انفاق کن. والا انفاق چیزی که انسان علاقه‌ای به آن نداشته باشد، هر قدر هم قیمتی باشد، «بِر» نمی‌شود. وسیلۀ آزادی نمی‌شود. «بِر» یعنی به بالا صعود کردن، بسط پیدا کردن. می‌فرماید به آن نایل نمی‌شوی، مگر اینکه از آنچه به آن علاقه داری انفاق کنی. در جای دیگر سئوال می‌کنند «وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»[5] هرچه زیادی در زندگی‌تان است را بدهید. به اندازۀ احتیاج و رفع ضرورت زندگی اکتفا کنید. اگر جامعه‌ای این طور تربیت و تشکیل شود، نه فقیری باقی می‌ماند، نه این وابستگی ها، نه اخلاق بدِ حسد و بخل و حرص بر مال، همۀ این‌ها برطرف می‌شود. چشم انسان باز می‌شود. بخل نوعی بیماری است که چشم انسان را می‌بندد. آدم بخیل بیچاره است. محب مال، آدم بدبختی است. واقعا احتياج دارد که با او مثل بیمار رفتار کنیم؛ یعنی با رأفت رفتار کنیم نه با دشمنی.

بنابراین، یک معنای «فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ‎﴿٣٧﴾‏ وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ‎﴿٣٨﴾» این است که طاغی و ترجیح دهندۀ دنیا جهنمی است. از مفهوم آیه می‌فهمیم که مسأله جنبۀ اخروی دارد؛ یعنی چنان کسی آخرت خود را واگذار می‌کند. آخرت را که بالاتر است ترک می‌کند؛ یا به طور کلی و دربست هر چه را دنیاست، بر می‌گزیند و اصلا آخرتی نمی‌بیند. پس، نتیجه این است که هر عملی و هر کلامی که از انسان صادر می‌شود دو جهت دارد؛ یا برای این است که بالاخره نفعی شخصی است و به خودش بر می‌گردد، یا برای خير عمومی است. آن یک جهتش دنیاست و این یک جهتش آخرت است.

غالب آیات ایثار در وصف على(ع)

نتیجۀ دیگری هم می‌شود از این آیۀ ایثارگرفت. گفتم ایثار برتر از بخشش است. ایثار یعنی انسان چیزی را که خودش به آن احتیاج دارد به دیگران بدهد: «وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» قرآن کریم شخصیت‌های بزرگ ایمانی را این طور تعریف می‌کند که اینها کسانی‌اند که ایثار می‌کنند «عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ»؛ به ضرر خودشان. یعنی با اینکه ممکن است آنقدر غذا نداشته باشد که برای سیر کردن خودش کافی باشد، با این حال، مقدار اندکی مصرف می‌کند و باقی آن را به دیگران می‌دهد. غالب این آیات در وصف امیرالمؤمنین(ع) است[6] که چنین می‌کرد «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ»[7]. خودشان گرسنه هستند، اما خوراک خود را به دیگران می‌بخشند. این ایثار است. این فوق بخشش است. بخشش آن است که انسان مازاد مالش را و آن مقدار را که احتیاج ندارد به دیگران بدهد؛ ولی ایثار آن است که آنچه را انسان دل بسته است و احتیاج دارد ببخشد. خودش فقط دو اتاق دارد و برای سکونت خود و خانواده‌اش به آن احتیاج دارد، اما چون برادر مسلمانی جا ندارد، او به یک اتاق اكتفا می‌کند و اتاق دیگر را به آن برادر مسلمان و خانوادۀ او می‌دهد. نانی که فقط برای سیر کردن خودش کافی است، نصف آن را خود بر می‌دارد و نیم دیگر را به دیگران می‌بخشد. این معنای ایثار است.

پس، ایثار به دو عمل گفته می‌شود. یکی اینکه انسان مقداری از چیزی را برگیرد و مقداری را واگذارد، و دومی انفاق‌ها و اعمال کلی انسان. مثل کسی است که یا دنیا را برمی‌گزیند یا آخرت را. از «و وَيُؤْثِرُونَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا». ممکن است این معنا را هم استفاده کنیم که این‌ها کسانی هستند که گزیده‌های این دنیا را به خودشان اختصاص می‌دهند. چون ایثار یعنی گزیدن چیزی به طور کلی.

طغیانگران و انحصار اموال

پس، می‌توان گفت که گزینندگان دنیا هر نعمت و چیز خوبی را برای خودشان می‌خواهند. طاغي‌ها و قلدرها هرجا ملک مرغوبی و یا باغ خوبی ببینند، می‌گویند مال ما! مردم دیگر را محروم می‌کنند. به آنها می‌گویند شما بروید جنوب شهر و در آن خانه‌های محقر زندگی کنید، و ما در خانه‌های دو هزار متری شمال شهر! خودش است و خانمش و نوکر و کلفت و آشپز و دو تا سگ! این‌ها طاغی‌اند. این‌ها مظهر طغيان‌اند که مزایای طبیعت و بهره‌ها و خوشی‌های دنیا و همه موهبت‌های زندگی را به خودشان اختصاص می‌دهند و دیگران را محروم می‌کنند. برای این‌هاست که «فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَىٰ‏». دنیا را به آتش می‌کشند و خودشان هم در آتش‌اند. «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ» در مقابل طغیان است. طغیان بر چه چیز؟ بر ضد خود و دیگران، طغیان در مقابل حرکت انسان‌ها، کمال انسان‌ها. اگر طغیان بر مال مردم است، برای این است که این طغيان وسیله و مقدمه‌ای است برای طغیان ربوبیت و به بردگی گرفتن انسان‌ها؛ یعنی طغیان بر سر راه تکاملی که انسان‌ها در پیش می‌گیرند. در مقابل، طاغی کیست؟

پس در مقابل طاغی چه کسی است؟

«وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ» آن‌هایی که نگران‌اند. از چه؟ از «مقام رب». نمی‌گوید از خدا نگرانند، یا از خود رب نگرانند. می‌فرماید از «مقام رب» نگرانی دارند، یعنی چه؟ یعنی پایگاه ربوبیت خدا. خداوند در هر موجودی، پایگاه ربوبی دارد. در درون و باطن همه موجودات، یک پایگاه رب وجود دارد. و همین ربوبیت است که هر موجودی را از نقص به سوی کمال و از سکون به سوی حرکت می‌برد. تجلی این مقام ربوبیت در انسان بیشتر است.

انساني مستعد پایگاه عظیم مقام رب است. چرا؟ برای این که استعدادش غيرمتناهی است. باید این استعدادها به حرکت درآید، شکوفا شود و به ثمر برسد. استعدادهای درونی انسان بشر حدی ندارد. چگونه باید این استعدادها به ثمر برسد؟ از چه راهی؟ هر چه هدف بالاتر، حرکت فکری بیشتر. در حرکت ظاهری هم چنین است. اگر کسی طی کردن مسافتی ده فرسخی را هدف قرار دهد، با طی کردن دو سه فرسخ خسته نمی شود، اما اگر هدفش این باشد که فقط یک فرسخ برود، به دو کیلومتر رسیده، خسته و وامانده می‌شود. انسان مستعد به استعدادهای غیرمتناهی، باید در مقابل کمال غيرمتناهی قرار بگیرد. آن كمال نامتناهی چیست؟ آن را به نام «خدا» تعبیر می‌کنیم.

حالا اگر کسی نخواهد این اسم را قبول کند، لااقل باید این معنا و حقیقت را بپذیرد که کمال نامتناهی‌ای وجود دارد که این عالم، اثر غير متناهی جمال و ربوبیت و کمال او است و نمی‌شود انسان معتقد به او نباشد، مگر اینکه در برابر عقلش بایستد و نخواهد بفهمد و تصمیم گرفته باشد که نفهمد. چنین کسی از مسیر انسانیت خارج است. انسان مستعد به استعدادهای غیر‌متناهی هر چه فرابگیرد باز می‌بیند که آمادۀ فراگیری بیشتر است. یادگیری غیر از مثلا غذا خوردن است.

انسان مقداری که غذا خورد، دیگر معده‌اش جا ندارد. ولی فراگرفتن معلومات چنین نیست. یا عمل صالح را شما هر چه بیشتر انجام بدهید، باز می‌بینید که ظرفیت بیشتر از آن را دارید. در آموختن دانش، اگر عمر انسان از پنجاه سال به صد سال و هزار سال برسد، می‌بیند که هنوز هم می‌خواهد چیز تازه‌ای بیاموزد؛ «مِن المَهدِ إلى اللَحَد»[8]. پس این استعداد غيرمتناهی پایۀ ربوبیت است. «مقام» یعنی پایگاه. اگر بخواهیم «مقام رب» را به فارسی تعبیر کنیم، باید بگوییم «پایگاه ربوبيت الهی». مسألۀ مهم هم همین است که این مظهر و پایگاه ربوبیت پیش برود؛ به فعلیت برسد؛ شکوفا شود. اما طغيان مانع این پیشرفت است. پس آنکه نگران پایگاه رب است در مقابل طغیان است. او کسی است که، در همه مواقع، از هیچ چیز نگرانی ندارد و تنها نگرانی‌اش از این است که مبادا به ساحت مقام رب نزدیک شده باشد و مقام رب را متزلزل کرده باشد. فقط از این می‌ترسد. ولی طاغی هیچ باک ندارد.

زبان‌های عدمی طغیان

اما اگر بخواهیم، فرض کنید، به حساب رژیم گذشته برسیم و آن فسادها و دزدی‌ها و چپاول‌های رژیم و اربابانش را بررسی کنیم که ممکن است یک وقتی بالاخره به همه این حساب‌ها رسیدگی شود و بتوانیم جمع آنها را ارائه بدهیم اما چیزی را که نمی توانیم ارائه دهیم، این است که چقدر از استعدادها به هدر رفته و ضایع شده است! ضایعاتی که به چشم نمی‌آید. همین مردمی که الان در این محیط‌‌اند، اگر در محیطی سالم و آزادی می‌بودند، محیطی که مردمش به مقام رب توجه دارند از تربیت و رشد و نمو عقلی و فکری‌ای صد برابر آنچه اکنون دارند برخوردار می‌شدند! کسی که صد تومانش را دزد بزند، مدت‌ها متأثر است که پولش از دست رفته، اما حساب این را نمی‌کند که اگر در محیط اجتماعی سالمی می‌بود، ممکن بود آن قدر می‌داشت که از دست دادن صد تومان برایش اصلا مهم نبود! پس، آن چیزهایی که عدمی است هیچ وقت به حساب نمی‌آید. همیشه موجودی‌ها به حساب می‌آید. آن مقدار از زیان‌های عدمي طغيان، که پیدا نیست، میلیون‌ها برابر زیان‌هایی است که به چشم می‌آید و پیداست. در این اجتماعات ناسالم، استعدادهایی که از بین رفته است، فقرها، نابودی‌ها، فرزندانی که ممکن بود به دنیا بیایند، ولی فقر و فلاکت مانع به دنیا آمدنشان شده، تلفات انسانی، هم تلفات روحی و استعدادی و هم تلفات بدنی، همه نتیجۀ طغیان بوده است. اما کسی که همیشه نگران مقام رب است، که مبادا به حد آن تجاوز بشود، مبادا استعداد کسی مجال پرورش نیابد، مبادا استعداد کسی را در جهت دیگر منحرف کند، چنین انسانی در مقابل طاغي قرار دارد. طاغی همۀ استعدادها را از بین می‌برد. اما کسان و رهبرانی که دائم نگران‌اند که مبادا مقام ربّ متزلزل شود، استعدادها را به حرکت در می‌آورند.

علی(ع) و رشد افکار

به مناسبت این ماه مبارک و شهادت امیرالمؤمنین، از آن حضرت یاد کنم که در کمتر از پنج سال خلافتش، آن قدر گرفتاری و درگیری با ناکثین و قاسطین و مارقین داشت[9] که یک شب نتوانست راحت بخوابد، با این حال، همین که فرصت می‌کرد در صدد رشد افکار بر می‌آمد، که این نهج البلاغه نمونه‌ای از آن است. چنین مجتمعی را مجتمع الهی با رهبری الهی می‌گویند. چنین رهبری تنها به دفاع از اقتصاد چشم ندوخته است، بلکه مسألۀ اصلی‌اش این است که افکار را رشد دهد. در مسجد، در منبر، در میدان جنگ، هر کسی که استعداد فهم حقیقتی داشت، امیرالمؤمنین تمام توجهش را به او معطوف می‌کرد. در یکی از جنگ‌ها، شاید جنگ جمل در بحبوحۀ درگیری‌ها، کسی آمد از حضرت دربارۀ مسأله‌ای اعتقادی و خداشناسی سئوال کند. یکی از اصحاب خواست او را رد کند و گفت: مرد حسابی، امیرالمؤمنین حالا گرفتار است. در میان این گیر و دار و خونریزی‌ها و مسلمان‌هایی را که از هر دو طرف به خاک و خون می‌غلتند؟ تو در این اوضاع آمده‌ای از امیرالمؤمنین مسأله بپرسی؟ حضرت به او فرمود: مگر ما برای چه می‌جنگیم؟ برای همین مسأله‌ها می‌جنگیم. می‌جنگیم که استعدادها رشد کند، فهم‌ها بالا برود.

خوف از مقام رب و دلخوش نبودن به دنیا

«وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ» کسی که چنین نگرانی‌ای دارد، به مال و قدرت دلخوش نیست. به زندگی زودگذر مغرور نمی‌شود. نگران آیندۀ دیگران و مسئولیت‌هاست. چنین کسی قهراً دارای تقواست. منشأ تقوا از اینجاست که اول درک پیدا می‌کند و بعد نگران می‌شود که مبادا از مسیر ربوبیت الهی، چه دربارۀ خود و چه دربارۀ دیگران، خارج شده باشد. به این ترتیب، قهراً نفس را مهار می‌کند. آن را رها نمی‌کند که هر جا دلش خواست انسان را ببرد. هر هوایی، هوسی، انگیزه‌ای او را از جا به در نمی‌برد. مثل کوه محکم است. طاغی حاضر است برای یک نفع آنی مردمی را به خاک و خون بکشد. ببینید این طاغوتچه‌ها برای خودخواهی‌های خودشان چه فتنه‌هایی که ایجاد نمی‌کنند و چه خون‌هایی که نمی‌ریزند! اینها حتی آیندۀ خودشان را هم در نظر نمی‌گیرند. چنین کسی طاغی است و جهنمی است. اما برای آن کسی که جلوی انگیزه‌ها و هواهای پست خودش را می‌گیرد، و دائما چشمش باز و نسبت به دیگران نگران است، «فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَىٰ‏». این خودش بهشت است و بهشتی و مسیرش به طرف بهشت است.

طاغوتچه‌های سرگردان بین دنیا و آخرت

این آیه، که دو مسیر مختلف را نشان می‌دهد تمام شد. ولی در این بین کسانی هم هستند که گاهی به این طرف می‌آیند و گاهی به آن طرف. گاهی طغیان می‌کنند، گاهی سر فرود می‌آورند. اگر مالی، ثروتی، پستی، میزی، اداره‌ای پیدا کردند، طغیان می‌کنند. می‌بینیم که آهنگ صدایش هم عوض می‌شود! رفقایش را دیگر نمی‌شناسد! در سابق که با بعضی از رفقا جلساتی داشتیم، یک روز من دیدم که مدتی است از یکی از رفقایمان خبری نیست. تلفن کردم از او خبر بگیرم. خودش گوشی را برداشت و دیدم آهنگ صدایش و طرز حرف زدنش عوض شده! فهمیدم پستی گرفته! مدیر کلی یا معاونی شده است. گفتم داداش، حالا گوشی را بگذار؛ هر وقت از پست آمدی پایین، باز با هم رفیقیم. حالا حواست پرت است! همین قدر که به پستی و مقامی و مالی رسید، سر به طغیان می‌گذارد. و وقتی این ها را از او گرفتند، بیچاره شد. تازه اغلب مسجدی هم می‌شدند و در صف اول نماز جماعت هم می‌ایستادند! اینها آدم‌های گرفتار در وسط هستند. گاهی طغيان می‌کنند، گاهی طغیانشان فروکش می‌کند. گاهی مسلمان‌اند، گاهی مستبد. گاهی با طاغوت همکاری می‌کنند، گاهی هم به موقع انقلابی می‌شوند. مثل اکثر انقلابیون بعد از انقلاب! آن وقت دیگر از طاغوت و طغیان دست بر می‌دارند. بنابراین، در خط مستقیم، یکی طاغی مطلق است و یکی هم «مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ». در وسط هم طاغوتچه‌ها هستند که پیوسته بین دنیا و آخرت سرگردان‌اند، تا اعمال‌شان در کدام جهت رجحان پیدا کند.

پروندۀ کار این جماعت در هنگام مرگ باز و معلوم می‌شود که آیا به حال طغیان مرده‌اند، یا برگشته و تسليم ربوبیت الهی شده‌اند. پس، ملاحظه کردید که این سوره از طغیان فرعون شروع شد، که خداوند به موسی فرمود: «اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»[10]، تا آنجا که پایان کار فرعون را نشان می‌دهد. بعد خواست به این انسانی که خود را بزرگ می‌بیند و در پوست خودش باد کرده و عالم را کوچک می‌بیند و منشأ طغيان او هم همین است، حقارت او را یادآور شود و چشم او را باز کند به اینکه تو که هیچ! تو که به حساب نمی‌آیی؟ حتی این عالم با این عظمت و این کهکشان‌ها و این نظامات، در مقابل ارادۀ ربوبی خاشع‌اند! حال تو ببین در این میان چه هستی!؟ همۀ این‌ها را قرآن بیان کرد تا رسید به مرحلۀ قيامت و پس از آن، به روز بهشت و جهنم، و نمایاندن دو مسیر مختلف طاغی و خافی از مقام رب. در اینجا بیان کرد که منشأ جهنمی شدن طغیان است. پس، از طغیان شروع شد و به طغيان ختم شد.

سؤال همیشگی از قیامت

در اینجا مسألۀ دیگری را مطرح می‌کند: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا ‎﴿٤٢﴾ فِيمَ أَنتَ مِن ذِكْرَاهَا ‎﴿٤٣﴾‏ إِلَىٰ رَبِّكَ مُنتَهَاهَا ‎﴿٤٤﴾‏ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا ‎﴿٤٥﴾‏»[11] از تو دربارۀ ساعت می‌پرسند. «يَسْأَلُونَكَ» فعل مضارع است و نشان می‌دهد که سؤال مستمر بوده است. از تو دربارۀ ساعت می‌پرسند که «أَيَّانَ مُرْسَاهَا» «أَيَّانَ یعنی کجا؟ در چه زمانی؟ هم استفهام است و هم ظرف زمان. «مُرْسَاهَا» کجاست؟ مُرْسَا یعنی لنگرگاه؛ یعنی بندر. آنجا که کشتی لنگر می‌اندازد. اسم مکان و اسم زمان است. اما کجا و چه وقت لنگرگاه است؟ کجا لنگر می‌اندازد و چه وقت لنگر می‌اندازد؟ این سؤالی است که قرآن بلافاصله جلو آن را می‌گیرد. «فِيمَ أَنتَ مِن ذِكْرَاهَا». پیامبر! تو چرا وارد این سؤالات و گفتگوها می‌شوی؟ نباید وارد شوی. «إِلَىٰ رَبِّكَ مُنتَهَاهَا» اجمالا تو را آگاه کنم که به سوی ربوبیت می‌رود. نهایت کارش ربوبیت است. اما آنان مسیر زمان و مکان را می‌پرسند. تو اصلا وارد این گفتگوها نشو! «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَ» تو فقط بيم دهنده و ترسانندۀ کسی که نگران چنین پیشامدی است می‌باشی

مفهوم «ساعت» در قرآن

اما «ساعت» یعنی چه؟ ساعت در لغت یعنی زمان محدود. اسم این وسیله را هم برای این ساعت گذاشته‌اند که زمان و دقیقه و ثانیه و ساعت و به طور کلی حرکت زمان را نشان می‌دهد. در قرآن هم بسیاری از جاها «ساعت» به زمان محدود گفته شده است. اما در قرآن، هرجا «ساعت» به طور مطلق آمده بیشتر منظور همین قیامت است. یکی از اسم‌های قیامت «ساعت» است. این مسأله ساعت را که کی است، یعنی قیامت در چه زمانی برپا خواهد شد، قرآن در چند جا مورد بحث قرار داده است. در آیۀ دیگر توضیح بیشتری دربارۀ همین سئوال آمده است. حالا این آیه را می‌خوانیم و ترجمه می‌کنیم و بعد اگر مجالی شد وارد بحث آن خواهیم شد. تا

در آیه ۱۸۷ سورۀ «اعراف» این طور می‌فرماید: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا ۖ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي ۖ لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ۚ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً ۗ يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا ۖ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ‎﴿١٨٧﴾‏»

«يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا».از تو دربارۀ ساعت می‌پرسند که لنگرگاه این ساعت کجاست؟ اگر مقصود از ساعت فقط قیامت باشد، پس لنگرگاه یعنی چه؟ بنابراین باید گفت که تنها مقصود قیامت نیست، بلکه حرکت مستمری است که شاید ساعت قیامت فقط طلیعۀ آن ساعت عظیم باشد. «قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي». جواب بده و بگو که علم آن فقط پیش پروردگار من است و بس.

«لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ».بيان تجلی و ارائه و نشان دادن وقت این ساعت، بر عهدۀ هیچ کس نیست، هیچ کس مگر خدا نمی‌تواند آن را بیان کند. «ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» این مسأله ساعت فشار و سنگینی‌ای است بر همه آسمان‌ها و زمین.

«لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً». ساعت بروز نمی‌کند و نمی‌آید، مگر به طور ناگهانی. یعنی دیگر مسألۀ زمان مطرح نیست.[12] «يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا». طوری از تو، خطاب به پیغمبر است، سؤال می‌کنند که گویی تو به همۀ جوانب و خصوصیات آن واردی. «قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». بگو علم ساعت نزد خداست؛ ولی بیشتر مردم به این حقیقت توجه ندارند.

مسألۀ «يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ» آخرین مسأله‌ای است که در آخر سورۀ «نازعات» مطرح شده است. حالا اگر اجازه بدهید، چون من هم خسته هستم، باقی مطالب برای جلسۀ دیگر بماند. ان شاء الله.[13]

//پایان متن

 

[1] «ولی نه! شما دنیای زودگذر را دوست دارید، و آخرت را وا می‌گذارید». قیامت (۷۵)، ۲۰- ۲۱.‏

[2] «و هرچند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد، آنها را بر خودشان مقدم می‌دارند». حشر (۵۹)، ۹.

[3]  بقره (۲)، ۲۱۵.

[4] «هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید». آل عمران (3)، ۹۲.

[5] «و از تو می‌پرسند که چه انفاق کنند؟ بگو افزون را». بقره (۲)، ۲۱۹.

[6] دربارۀ شأن نزول این آیه و آیۀ بعدی نکة البحراني، البرهان في تفسير القرآن، همان، ج ۴، صص ۳۱۷-۳۱۸، حدیث ۸-۱۲، ذیل آیۀ شریفه (و يؤثرون على أنفسهم...»؛ همان، صص ۴۱۲-۴۱۴، حدیث ۹۶، ذیل آیه شریفه و يطعمون الطعام على حبه)؛ الحویزی، تفسیر نور الثقلین، بیروت، مؤسسة التاريخ العربی، ج ۱، ۱۴۲۲ ه، ۲۰۰۱ م، ج ۷، ص ۵۳/۳۲۲ عن الامالی ذیل آیه شریفه (و يؤثرون...)؛ الطبرسی، الاحتجاج، همان، ج ۱، ص ۳۳۳، احتجاجه على اصحاب الشوری، ش ۵۵.

[7] «و به پاس دوستی [خدا]، خوراک می‌دادند». انسان (۷۶)، ۸.

[8] أطلبوا العلم من المهد إلى اللحد. گرچه این حدیث معروف است و فردوسی نیز آن را به شعر درآورده که:
چنین گفت پیغمبر راستگوی / ز گهواره تا گور دانش بجوی
اما با مراجعه به کتب اهل سنت و تشیع چنین حدیثی با این عبارات دارای سند مشخصی نیست و در کتاب‌های غیر مرجع معاصر زیاد به چشم می‌خورد آنان نیز سند دست اولی برای آن ذکر نکرده‌اند. ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه، چاپ جاویدان، چ ۲۰، ۱۳۶۶، ص ۶۴، حدیث ۳۲۷، آن را آورده است.

[9] حضرت علی دربارۀ این سه گروه در خطبۀ معروف به شقشقیه می فرماید: «فلما نهضت بالأمر نكثت طائفة، و مرفت أخرى، و قسط آخرون». (چون بر امر خلاف برخاستم گروهی پیمان بسته را شکستند (اصحاب جمل) و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند (اصحاب نهروان) و گروهی دیگر ستمکار شدند (اصحاب صفين]). نهج البلاغه، خطبه ۳.

[10] نازعات (۷۹)، ۱۷.

[11] «دربارۀ رستاخیز از تو می‌پرسند که فرا رسیدنش چه وقت است؟ تو را چه به گفتگو در آن. علم آن با پروردگار تو است. تو فقط کسی را که از آن می‌ترسد هشدار می‌دهی». همان، ۴۲-۴۵

[12]  منظور آن است که وقوع ناگهانی قیامت منافی با آن است که بشر از قبل، زمان وقوع و بروز آن را بداند. این نکته را هم باید یادآور شد که قیامت بساط این زمان را در خواهد نوردید.

[13]  به علت گرفتاری‌ها و مسئولیت‌های متعدد مرحوم آیت الله طالقانی، متأسفانه، جلسات با قرآن در صحنه ادامه نیافت و همگان از افاضات قرآنی و برداشت‌های نورانی ایشان از این کتاب انسان ساز محروم ماندیم. امیدواریم ان شاءالله بتوانیم از این برداشت‌های آموزنده و نیز از آنچه در شش جلد پرتوی از قرآن افاضه کرده‌اند، چنانکه سزاوار است بهره‌مند شویم و، چنانکه مقصود آن بزرگوار بود، همۀ ما قرآن کریم را «کتاب راهنمای عمل» خود قرار دهیم.

پی‌دی‌اف

کتاب درس‌های قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص 501-514.

نسخه صوتی

سخنان آیت‌الله طالقانی در ششمین برنامه تلویزیونی «با قرآن در صحنه»، 25 مرداد 1358.

نسخه ویدیویی

سخنان آیت‌الله طالقانی در ششمین برنامه تلویزیونی «با قرآن در صحنه»، 25 مرداد 1358.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *