درسهای قرآنی؛ با قرآن در صحنه (5)
مجری: سخن دربارۀ اصل اعجاز در دعوت پیامبران و معجزۀ خاص پیامبر اسلام (ص) بود و جنابعالی به طور اجمال به برخی مطالب اشاره فرمودید و قرار شد که در فرصتی تفصیل آن را بیان بفرمایید. یکی از مسائل، تأثیر وحی در شخصیت خود پیامبر اکرم(ص) بود و تفاوتی که در شخصیت ایشان پس از نزول قرآن پیدا شد. فرمودید که خود پیامبر (ص) تحت تأثیر بلاغت قرآن قرار داشتند و مسئلۀ بعدی، سر اعجاز قرآن بود و انقلابی که پیامبر (ص) بر اساس آن برپا کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
کسانی که بخواهند بیشتر در این مسئله تحقیق کنند، باید با ذهن باز و خالی از مجذوبیت نسبت به مکتبهای فکری و تصمیمهای گرفتهشدۀ قبلی در آن وارد شوند. عدهای از مردم با قرآن و دین مخالفاند، چون قبلاً تصمیم گرفتهاند مخالف باشند! بعد برای تصمیماتشان توجیهاتی میکنند. ما با اینها حرفی نداریم؛ اینها مادی فکر میکنند، ماورای ماده برایشان مطرح نیست، با آنها کار نداریم. روی سخن ما با کسانی است که اندیشۀ باز دارند، تحت تأثیر مکتب خاصی نیستند و انسانهای آزادی هستند. چون آزادی انسان تنها به این نیست که از لحاظ اقتصادی و وضع نظام اجتماعی آزاد باشد، آزادي مهم این است که اندیشۀ انسان آزاد باشد و قالبی فکر نکند. خیلی از مردم هستند که ندای آزادی سر میدهند و طرفدار آزادی هستند؛ ولی میبینیم که دچار قید و بند مکتبهای خاصی هستند. اینها در واقع بردۀ مکتب هستند، بردۀ فکرند، بردۀ نظام حزبی و اجتماعی هستند. حرف ما این است که قرآن برای آزاد کردن انسانی آمده است که بخواهد آزاد شود، نه برای انسانی که بخواهد در قید و بند مکتب خاصی باشد و برای آن تصمیم قبلی گرفته باشد. مثل بچهای که میخواهد چیزی را برایش بخرند، حال چه به صلاحش باشد چه نباشد، او جز به تصمیم و خواستۀ خود، به چیز دیگری توجه ندارد. ما این مطلب را برای کسانی مطرح میکنیم که آزاداندیش باشند، کسانی که طالب حق هستند و حق را محدود در یک مکتب و نظام و اندیشۀ خاص و قالبی نمیکنند.
نقش پیامبر(ص) در تاریخ
دربارۀ شناخت اعجاز قرآن، شما باید وضع جزيرةالعرب آن زمان را در نظر بگیرید و آن را با دعوت و رسالت اسلام مقایسه کنید. مسئلۀ دیگری که بعد از شناخت جو و محیطی که قرآن در آن نازل شد، برای شناخت اعجاز قرآن لازم است مطرح شود، زندگی شخص رسول اکرم (ص) است. اگر به تاریخهای مدون و مشهور و مورد اعتماد و اجماع مورخان که دربارۀ اسلام نوشتهاند مراجعه کنیم، میبینیم که طوری تاریخ این شخصیت روشن است که تاریخ پدران ما برای ما روشن نیست! فرضاً اگر من و شما بخواهیم زندگی پدر خودمان را مثلاً در آن وقت که به سن بلوغ رسیده بودند، ترسیم کنیم، نمیتوانیم، چه رسد به زندگی اجدادمان. خود من نمیدانم که جدم در زمان جوانی مثلاً چه اخلاقی داشته؟ چه مسافرتهایی کرده؟ روشش در زندگی چگونه بوده؟ برخوردهایش، ناراحتیهایش، خوشیهایش چه بوده است؟ خبر ندارم؛ چه برسد به دانستن احوال جد جدم. ولی زندگانی و شخصیت پیامبر(ص) را میبینیم که کاملاً روشن است. همانطور که قرآن بیان میکند و یهود و نصارا و اهل کتاب را مخاطب قرار میدهد که شما او را خوب میشناسید: «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ».[1] انسان اولادش را بهتر از پدرش یا اجدادش میشناسد، چون مولود او و زیر بال و پر اوست. از این روست که میفرماید همانطوری که بچههایتان را میشناسید، این شخصیت را خوب میشناسید. شما که قبلاً به شخصیتش معتقد بودید چه شده است که حالا او را انکار میکنید؟ شخصیت رسول خدا(ص)، زندگی او، زندگی خانوادۀ او و آبا و اجداد او همه روشن بود و هست. هیچکدام از ما نیست که زندگی چهار پنج پشت خود را بشناسیم، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدالمناف تا ابراهيم خليل و اکثراً چهرههای روشن. این زندگی آبا و اجدادی اوست؛ همینطور زندگی خود پیامبر اکرم (ص)، از زمانی که متولد شد، دورۀ شیرخوارگی و زمانی که در قبیلۀ بنی سعد به سر میبرد. بعد که به حجر[2] عبدالمطلب دعوت شد. یعنی زمانی که پدرش عبدالله وفات کرد و بعد که سرپرستی او را ابوطالب به عهده گرفت، دورۀ چوپانی حضرت [شروع شد] و همینطور تا سن چهل سالگی، گفتار، رفتار و… همه کاملاً روشن است. حتی انسان میتواند رد پای حرکت پیغمبر (ص) را حس کند. کسی که چهل سال در میان این مردم بود و از جهت اخلاقی و صداقت مورد اعتماد همه بود، تا آنجا که نامش را قریش فراموش کرده بود؛ میگفتند: جاء أمين، ذهب أمین. اگر مسافرت و تجارت میکردند، آن زمان که بانک نبود، اموال و دارایی خود را نزد او به امانت میگذاشتند. اگر اختلافی داشتند، مثل اختلافی که بر سر نصب حجرالأسود پیدا کردند، برای رفع آن از او میخواستند که قضاوت کند. در تمام زندگیاش، یک کلمه دروغ، ناروا، تهمت، افترا، بدزبانی، بداخلاقی از او ندیدند، سراپا صدق و امانت بود. این هم دست تقدير الهی است که باید شخصیتی با این سوابق پرورده شود تا بتواند دعوتش را در یک فصل از زمان به دنیا اعلام کند.
همین انسان، با این سوابق، با این صداقت، با این امانت، با آن شناختی که قریش و دیگر مردم از او داشتند، یک مرتبه بعد از چهل سالگی مدعی میشود که من از جانب خدا برای نجات شما مبعوث شدهام و این کتاب نشانۀ رسالتم. اولین آیات در غار حرا نازل شد، بعد آیات سورۀ مدثر و مزمل را اعلام میکند. آیا با نظری وسیع و به دور از تعصب، میتوان گفت کسی که در مدت چهل سال زندگی، حتی یک کلمه به مردم دروغ نگفت، ناگهان بیاید چنین دروغ بزرگی جعل کند؟! این مطلب را من از دید خودم نمیگویم، این طرز دید غربیهاست. ما با یک دیدۀ دیگر رسالت این شخصیت را میشناسیم و معترف هستیم.
اتهام به پیامبر(ص) و اسلام
بعد از فتوحات اولیۀ اسلام که تا نزدیک فرانسه پیش رفت و به خصوص بعد از اینکه اسپانیا از دست مسلمین بیرون رفت، حرکتی و جنبشی در غرب بر ضد اسلام پیش آمد که بعد از جنگهای صلیبی و وحشتی که از فتوحات اولی و ضربهای که در آن جنگها به غرب وارد شد، دامنۀ بیشتری گرفت. یکی از دشمنانهترین کارهایشان در ضدیت با اسلام، تهمت زدن به اسلام و به رهبر آن بود. افترایی نبود که به پیامبر(ص) و خدا نبندند! از دروغگویی گرفته، تا بتپرستی! میگفتند این کسی که میگوید من پیامبرم و برای توحید قیام کرده است، بت میپرستد! کارلایل انگلیسی (که باید بگویم رحمت الله عليه) او قبلاً کشیش بود و از متفکران بزرگ است. پیش از اینکه ما مسلمانها به رد این تهمتها قیام کنیم، در مقام تبرئۀ پیامبر (ص) برآمد و گفت که چطور ممکن است کسی چهل سال به مردم راست بگوید و آن وقت بعد از این مدت چنین حرفی را جعل کند و به خدا نسبت دهد و دروغ بگوید؟! بعد تعبیر عجیبی دارد، میگوید: اگر کسی به دروغ ادعای بنّایی و معماری کرد و شناختی از مواد و مصالح و کار معماری نداشت، آیا چنین کسی میتواند بنایی بسازد؟ این شخصیت که قیام کرد، با همان مواد و مصالحی که در دست داشت مردم را دگرگون کرد و چنان نظام اجتماعی عظیمی برپا کرد و چنان موجی در دنیا به وجود آورد که هنوز هم باقی است و پیش میرود. آیا چنین مردی را میتوان گفت که دروغگو بوده است؟! بعد تعبیری میکند که به عربی چنین ترجمه شده: وآلله، ما كان محمد كذابا قط. ( به خدا، محمد هرگز دروغ نمیگوید) و لكن كانت قطعه انفجرت من قلب الطبيعة. (اما محمد پارهای از حیات بود که از دل خلقت بیرون جست و چنین موجی ایجاد کرد).
این خلاصۀ مسئلۀ دوم بود که گفتیم این شخصیت بزرگ و پیامبر عالیقدر، وضع زندگیاش و سوابقش برای همه روشن بود
دو عامل مهم پیشرفت اسلام، قرآن و شخصیت پیامبر(ص)
سؤال) حضرت آیتالله، لطفا در ارتباط با بیانات قبلیتان، بفرمایید که شخصیت پیامبر(ص) در پیشبرد نهضت اسلامی چه تأثیری داشت؟
پیشرفت نهضت اسلام که به تصدیق همۀ مورخان و محققان، عظیمترین نهضت در تاریخ بشریت به شمار میآید، دو عامل مهم داشت. عامل اول خود قرآن است. همانطور که قبلاً هم گفتم و بعد هم بیشتر توضیح خواهم داد. عامل بعدی همان خلقيات رسول اکرم (ص)؛ یعنی همان صداقت، متانت، صبر، تحمل و برخورد ایشان با عامۀ مردم بود. گاهی کسانی از مشرکان و از اعراب اطراف جزیره، حتی پیش از اینکه آیاتی بر آنها تلاوت شود، میآمدند خدمت حضرت و از روی همان حس فطری که داشتند، شخصیت فوقالعاده رسول اکرم(ص) را احساس میکردند.
رحمت و سعۀ صدر پیامبر(ص)
یکی از خصوصیات پیامبر اکرم(ص) همین روحیۀ رحمت و خیر ایشان بود. چنان که میدانیم در برابر شکنجههایی که قریش به مسلمین مستضعف روا میداشت و نسبت به خود پیامبر اکرم (ص) در آن سفر کوتاه ولی بسیار مهمی که به طائف رفتند و اهانتهایی که به وی میشد، با نهایت سعۀ صدر و بردباری و وسعت نظری که نسبت به مردم داشت رفتار میکرد و به همان مشركان و همان عرب جاهلیت هیچگاه با نظر عناد و دشمنی نگاه نمیکرد و بارها میفرمود: «اللهم اهد قومي فإنهم لا يعلمون».[3] هیچگاه نفرین نمیکرد، موضعگیری شخصی نمیکرد؛ در مقابل آن همه دشمنیشان میگفت: اینها ناداناند. همچنان با آنها رفتار میکرد که طبیب حاذق و دلسوز با بیمار رفتار میکند، از بداخلاقی و حتی ناسزا گفتن بیمار به خود ناراحت نمیشود بلکه بیشتر به علاج او میپردازد.[4] چنین خصیصهای در پیامبر اکرم (ص) بود و چنین جاذبهای در او بود. میخواهم بگویم سبب پیشرفت ادیان، شخصیتهایی بوده است که به نبوت و رسالت قیام کردهاند و آنها به اصطلاح امروز، دیالکتیک جذبشان بیشتر از دیالکتیک دفعشان بوده است. پیامبران نسبت به دشمنان خود هم مهربان بودند. برعکس ما مسلمانها که ادعای سعۀ صدر داریم، ولی با دشمنان میخواهیم به حالت خشونت و پرخاش رفتار کنیم. انبیا، به خصوص پیامبر اسلام (ص) و همچنین ائمۀ ما، با ملاحِده[5]، با طبیعيون به مهربانی برخورد میکردند. ما میدانیم که رفتار حضرت صادق(ع) با طبیعی مسلکان و دهری مذهبانی که میآمدند با او مجادله کنند، چطور بوده است؟ این باید سرمشق ما مسلمانها واقع شود، اساس همین است. «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ» (با آن رحمت عظیمی که به تو دادهایم در مقابل اینها خاضع شدهای) یعنی خود این رحمت، رحمت خاصی شده، فوق بشری بوده، فوق تحمل انسان بوده، «وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»[6] (اگر فقط حالت دفعی و خشونت داشتی، کسی نزدیک تو نمیآمد)، مثل ما مسلمانها!
پس یکی از خصایص پیامبر(ص) همان جاذبۀ رحمتش و جذبش بود. مردمی که با او برخورد میکردند، پیش از آنکه تحت تأثیر قرآن و تلاوت قرآن قرار بگیرند، مجذوب اخلاق و ادب و گذشت و عفو پیامبر اکرم (ص) میشدند. ما باید اساساً چهرۀ اسلام را اینطور نشان بدهیم وگرنه چهرۀ خشونت را که همۀ دنیا دارند، همۀ جنگجوها دارند. اگر ما فعلاً در مرحلۀ تاریخی خاصی هستیم که باید در مقابل دشمن ایستادگی کنیم، این مرحلۀ گذار است؛ همچنان که جنگ در اسلام اصل نیست و یک مرحلۀ گذار است. توجه کنید که همۀ سورههای قرآن با «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع میشود. یعنی آن حس رحمت را باید مثل جاذبۀ عمومی جذب کنیم.
امیدواریم ما بتوانیم چهرۀ اسلام را در این مرحلۀ تاریخی به این صورت بنمایانیم. من متأسفم که میبینم نشریاتی به نام اسلام، مقالاتی منتشر میکنند، سر تا پا فحش، ناسزا! فحش و ناسزا کار انسان بیمنطق است. اسلامی که منطق دارد، فحش ندارد، بیجهت با هر کس طرف شدن و کوبیدن ندارد. من اکثر مردم ما را همانها را که اینطور موضع ضد اسلامی دارند، مقصر نمیدانم، قاصر میدانم. اینها به اسلام صحيح و متن اسلام و سرچشمۀ اسلام برنخوردهاند. به هر حال، از خصایص پیامبر اسلام آن روحیهای است که گفتم.
لزوم توأمان جذب و دفع
سؤال) خواهش میکنم توضیحی هم در مورد آیۀ شریفۀ «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[7] که دربارۀ نحوۀ رفتار مسلمانان با کافران است، بیان بفرمایید.این دو نوع رفتار را که به مسلمانان سفارش شده است، چگونه باید توجیه کرد؟
دو مسئله است: یکی مسئلۀ دعوت و رسالت است و دیگری مسئلۀ درگیری و موضعگیری. ما میگوییم که اسلام در مقابل دشمنان موضع خشن نمیگیرد ولی اگر دشمن خواست فتنه ایجاد کند، اسلام موضعگیری خواهد کرد. مسلمانها باید شدید باشند: «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ»[8]، این دو مسئله را نباید با هم خلط کرد. وقتی که میخواهیم رسالتمان را به دنیا ابلاغ کنیم و دشمن هم موضع خصمانه ندارد، بنابراین ما فقط میخواهیم او را جذبش کنیم؛ این روش همان روش رسول خداست. یعنی باید حالت جاذبه، فوق روش دافعه باشد؛ ولی وقتی که دشمن موضع گرفت، مسلمانها هم باید سخت و محکم باشند.
این آیهای که تلاوت کردید به مناسبتی نازل شده است، این آیه در آخر سورۀ «فتح» آمده و به نظر من در آخر این سوره، سرّ و فلسفۀ فتوحات اسلامی را بیان میکند. همانطوری که هر موجود زنده باید دو بعد داشته باشد، یکی حالت جاذبیت و یکی حالت دفعیت، در انسان هم باید هر دو شأن باشد. اگر آدمی فقط جاذبه داشته باشد و دافعه نداشته باشد و در برابر مهاجم از خود دفاع نکند، قابل بقا نیست، حیاتش ادامه پیدا نمیکند و برعکس. قرآن، جامعۀ اسلامی را اینطور توصیف میکند که «وَالَّذِينَ مَعَهُ» آنهایی که با او هستند و همکار، همفکر، همقدم او و دنبالهروی او هستند؛ نمیفرماید: «وَالَّذِينَ أَسْلَمُوا»[9]، میگوید:«وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» یعنی وقتی که کفار موضع خصمانه گرفتند[10]. یک وقت است که میخواهیم کفار را تبلیغ و ارشاد بکنیم، در آن وقت اگر یک ناروایی گفتند، نباید خشونت نشان داد بلکه باید با کمال صبر و بردباری حرفشان را شنید. ما با منطق قویای که در اسلام داریم طرف را میتوانیم با اخلاقمان جذب کنیم؛ ولی وقتی که کافر تصمیم به کفر و موضعگیری در مقابل جامعۀ اسلامی گرفت، باید در برابر او ایستاد. البته این برای جامعۀ اسلامی است، بعد از مراحل رسالت و دعوت. من داشتم مراحل رسالت و دعوت را میگفتم.
ما اکنون تا حدی بعد از سقوط رژیم، رسالت داریم. ما رسالت داریم که چهرۀ واقعی این اسلامی را که مسخ کردهاند و هر عدهای برای خود یک اسلام درست میکنند، به مردم نشان دهیم. رسالت داریم که پیام اسلام واقعی و حقیقی و اسلام زنده را به مردم ابلاغ کنیم. در این مرحله ما باید بیشتر از حالت دافع، حالت جاذب داشته باشیم. من به این اصل معتقدم؛ اما اگر فرض کنید که جنگ رخ داد و بر ما هجوم آوردند، در اینجا باید مسلمانها یکدست و یکدل، در مقابل مهاجم، با شدیدترین صورت ممکن ایستادگی کنند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا» ملاحظه میکنید که در آخر سوره، جامعۀ اسلامی را تشبیه میکند به «كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ»[11] یعنی همچنان که گیاه اگر دارای قدرت جاذب و دافع نباشد، بقا ندارد و وقتی که دارای قدرت جاذبیت و دافعيت شد میتواند خود را بالا بکشد و مثمر باشد، جامعۀ اسلامی هم همینطور باید باشد، این هم از این.
تأثیر قرآن، شخصیت پیامبر(ص)، فضای اجتماعی آن روز
برگردیم به اصل مسئلۀ قرآن که باز خلاصهاش را قبلاً بحث کردیم و آن مسئلۀ سوم است. مسئلۀ اول، جوّ اجتماعی عرب و جزيرةالعرب، اندیشههای آنها، تعصبات آنها و افتخارات آنهاست، که گفتیم به شعر و شمشیر و بتهاست که هر طایفهای برای خود یک بت مخصوص داشت. مسئلۀ دوم، شخصیت و سرگذشت پیامبر اکرم(ص) است که «لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».[12] آن جاذبیت و صداقت و امانتی که رسول خدا(ص) داشت او را اسوه کرد و به چهل سالگی که رسید، این را وحی اعلام کرد.
مسئلۀ سوم تأثیر قرآن است که مهمتر از همه است که بحث شد. مهمترین وسیلۀ دعوت اسلام و همچنین مهمترین دلیل مقاومت مخالفان، قرآن بود. دعوت پیامبر اکرم (ص) و صحابهای که در همان مراحل ابتدای اعلام به اسلام گرویدند، از راه خواندن و تلاوت قرآن صورت میگرفت و قرآن مخالفان را جذب میکرد. از این جهت هنگام حج، مأمورانی میگماردند که مردم را از نزدیک شدن به پیامبر خدا مانع شوند. این جاذبیت تنها برای تودۀ مردم نبود، یعنی مردم طبقات پایین که زیر شکنجۀ قریش بودند، بلکه حتی برای خود سران قریش و کسانی بود که برای حفظ منافع و قدرت و بتهایشان مقاومت میکردند، آنها هم وقتی نزدیک میشدند، تحت تأثیر قرآن قرار میگرفتند و این مسئلۀ عجیبی بود. بعد از اعلام رسالت و بر اثر آیاتی که پی در پی تلاوت میشد، وضع خاصی برای اهل مکه پیش آمد. همۀ قریش برای خاموش کردن این آتشی که برافروخته شده بود میکوشیدند، یا مردم را باز میداشتند از اینکه نزدیک رسول خدا بروند یا آنها را زیر فشار و شکنجه قرار میدادند؛ مکه کانون فشار و شکنجه شده بود.
نمونههایی از جذابیت قرآن
ولی همانهایی که جوانها و تودۀ مردم را مانع میشدند، خودشان که قرآن را میشنیدند تحت تأثیر قرار میگرفتند. در این باره داستان عكرمه بن ابی جهل و ابوجهل و ولید بن مغیره شنیدنی است.[13] یا قضيۀ اسلام آوردن عمر، خلیفۀ ثانی. عمر در میان قریش شخصیتی باصلابت بود و قریش برای او ارج خاصی قائل بودند. وضع روحیه و صلابت او بر همه معلوم و مشهود بود و مورخان دربارۀ آن اختلافی ندارند. ابن اسحاق[14] و ابن هشام و دیگر مورخان در اینباره نوشتهاند در آن وقت که مسلمانها عدۀشان زیاد شده بود و در خانههای امن جمع میشدند و پیامبر اکرم (ص) قرآن به آنان تعلیم میداد، یک روز به عمر خبر دادند که در نزدیکیهای صفا در خانۀ امنی، چهل نفر از مسلمانان به سرپرستی رسول خدا (ص) جمع شدهاند و با هم گفتگو میکنند. ظاهراً از قول خودش نقل کردهاند که گفت شمشیرم را برداشتم و به سویشان حرکت کردم که جمعشان را بر هم بزنم. بین راه، شخصی به اسم نعیم به او بر میخورد و میپرسد: چه خیالی داری؟ میگوید: چنین وضعی پیش آمده است و طاقت همه تمام شده و من میخواهم کار اینها را یکسره کنم! حالا آن شخص یا باطناً مسلمان بوده و قصد به راه آوردن عمر را داشته یا انگیزۀ دیگری داشته، به عمر میگوید: تو با جمعیتی که آنجا جمع شدهاند چرا مواجه میشوی؟ اول برو به خانهات و خویشاوندان خودت را ببین! عمر با تعجب میپرسد: چطور؟ مگر چه شده؟ میگوید: خواهرت فاطمه و دامادت سعید بن زید، هر دو به این شخص گرویدهاند. عمر از همان جا برمیگردد و میآید به خانۀ خواهرش، در خانه بسته بود، محکم در میزند. خواهرش و شوهرش و یکی از مسلمانان شکنجهدیده که نوشتهاند تا زمان خلافت عمر آثار شکنجه در بدنش باقی بود به نام خباب بن أرت از مسلمانهای بسیار مخلص، شیفته و عاشق اسلام که به نومسلمانها آیات وحی تعلیم میداد، در خانه بودند. وقتی که صدای در بلند میشود و اینها میفهمند عمر آمده است، هر کدام از یک طرف فرار میکنند و پنهان میشوند. عمر وارد میشود و شمشیر به دست خانه را میگردد و دامادش را پیدا میکند و شروع میکند به زدنش، خواهرش میآید وساطت کند تا شوهرش کشته نشود، عمر با مشت چنان محکم به بینی خواهرش میزند که چهرۀ او خونآلود میشود؛ اما همچنان مقاومت میکردند. عمر میپرسد: شما هم به این دین گرویدهاید؟ میگویند: بله. مقاومت خالصانه و چهرۀ خونآلود خواهر و صفای جمعشان که برای تلاوت قرآن دور هم آمدهاند، کم کم حرارت و خشم عمر را پایین آورد؛ عمر که حالا کمی نرم شده است، مینشیند و با خواهرش شروع میکند با ملایمت صحبت کردن و میپرسد:
– چکار میکردید؟
– میگوید: قرآن تلاوت میکردیم. آری، همۀ ما مسلمان شدهایم!
– چرا؟
– برای اینکه کلماتی از جانب خدا نازل شده است و ما به آن ایمان آوردهایم.
عمر میپرسد حالا چیزی از این کلمات میدانی؟ نقل کردهاند که از سورۀ «طه» که تازه نازل شده بود، شروع میکند برای عمر خواندن. «طه مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يَخْشَى تَنزِيلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[15]» آيات مناسب و خوبی بود. عمر کم کم از آن حالت عصبانیت فرود آمد و خاضع شد و یا شاید سورۀ والشمس بوده که بر او خواندند: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا وَالسَّمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا وَالْأَرْضِ وَ مَا طَحَاهَا وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا»[16] به هر حال، عمر تسلیم شد و گفت من را پیش پیامبر ببرید. اصحاب رسول خدا (ص) که فهمیدند عمر دارد میآید، همه جلو آمدند تا مانعش شوند، عدهای شمشیرش را گرفتند، بعضیها هم برای جنگیدن با او آماده شدند، پیامبر اکرم (ص) میفرماید: مانعش نشوید، بگذارید بیاید و عمر همانجا اسلام میآورد؛ چند روز پیش از آن هم حمزه اسلام آورده بود. با اسلام آوردن حمزه و عمر که دو {شخص} قدرتمند قریش بودند، وضع و جوّ تغییر کرد. تا آن زمان، مسلمانها پنهانی در خانهها دور هم جمع میشدند و نماز میخواندند، اما از آن پس، علنی به مسجدالحرام میآمدند و حمزه از یک طرف حرکت میکرد و عمر از طرف دیگر و علنی نماز میخواندند؛ قریش میدید و به خود میپیچید و جرأت دم زدن نداشت! [17]
این تأثیری بود که قرآن بر قریش و عرب داشت. عرب با همۀ اختلافاتی که داشت، یکپارچه و يكزبان بر ضد اسلام و دعوت اسلام قیام کرد. ولی این قیام به کجا رسید؟ طولی نکشید که مکه، فصیحترین و بلیغترین، رساترین در سخن، گفتار، خطابه و شعر تسلیم شد و پس از آن هم عرب تسلیم شد. در پی آن تأثیر، این تسلیم پیش آمد. این هم از مرحلۀ سوم پیشرفت اسلام و دعوت قرآن.
//پایان متن
[1]) «همانگونه که پسران خود را میشناسند، او (محمد) را میشناسند». بقره (۲)، ۱۴۶؛ انعام (۶)، ۲۰.
[2]) پناه، کنف حمایت.
[3]) «پروردگارا، قوم مرا هدایت فرما. زیرا ایشان نمیدانند». همان مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، همان، ج ۲۰، باب ۱۱، ص ۲۱.
[4]) «… طبيب دوار بطبه، قد أحكم مراهمه و أخمی مواسمة، يضع ذلك حيث الحاجة إليه…» امام علی در وصف پیامبر(ص) میفرماید: طبيبی که برای معالجۀ بیماران به سراغ آنها میرود (میگردد) و مرهم او اگر داغ میکند و میسوزاند، بهترین درمان است که هر جا نیاز به آن باشد بر زخم نهد. نهج البلاغه، عبده، خطبه ۱۰۴؛ صبحی صالح ۱۰۸.
[5]) جمع ملحد، یعنی بیدینان.
[6]) آل عمران (۳)، ۱۵۹.
[7]) «محمد(ص) پیامبر خداست و کسانی که با اویند، بر کافران، سختگیر [و] با همدیگر مهربانند». فتح (۴۸)، ۲۹.
[8]) «و با آنان بجنگید تا فتنهای بر جای نماند». انفال (۸)، ۳۹.
[9]) کسانی که اسلام آوردهاند.
[10]) مقصود این است که تعبير «معه» (با او) در این آیه دلالت دارد بر پشتیبانی یاران پیامبر (ص) از حضرت؛ و پشتیبانی به خصوص وقتی مصداق مییابد که جنگ و ستیز در میان باشد.
[11]) «بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند. آنان را در رکوع و سجود میبینی. چون شتهای است که جوانۀ خود برآورند». فتح (۴۸)، ۲۹.
[12] «قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست». احزاب (۳۳)، ۲۱.
[13]) الطبرسی، مجمع البیان، همان، ج ۱۰، ص ۵۸۴، ذیل مدثر ۱۱–۳۰؛ همان مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 17، باب ۱۷، باب اعجاز القرآن، صص ۲۱۱–۲۱۲.
[14]) ابن هشام، السيرة النبویه، از ابن اسحاق چگونگی اسلام آوردن عمر را نقل کرده است، نک: ابن هشام، السيرة النبویه، همان، ج ۱، صص ۳۶۷–۳۷۱.
[15]) به نام خداوند رحمتگر مهربان. طه. قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتی، جز اینکه برای هر که میترسد، پندی باشد. [کتابی است] نازل شده از جانب کسی که زمین و آسمانهای بلند را آفریده است. خدای رحمان که بر عرش استیلا یافته است». طه (۲۰)، ۵۱.
[16]) سوگند به خورشید و تابندگیاش. سوگند به مه چون پی [خورشید] رود. سوگند به روز چون [زمین را] روشن گرداند، سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد، سوگند به آسمان و آن کس که آن را گسترد، سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد، سپس پلیدی و پرواگیریاش را به آن الهام کرد. که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد». شمس (۹۱)، ۱–۹.
[17]) ابن هشام، همان؛ ابن اثیر، الکامل في التاريخ، همان، ج ۲، صص ۸۴–۸۷.
کتاب درسهای قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیتالله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص 417 تا 426.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آزاداندیشی, آیت الله طالقانی, ابوطالب, اخلاق و تربیت, اسلام, بت پرستی, بعثت, بنی هاشم, پیامبر اسلام, تاریخ, توماس کارلایل, جاذبه و دافعه, جامعۀ اسلامی, جنگ, جنگ های صلیبی, حضرت محمد, حمزه, خلقیات پیامبر اسلام, دشمن, دعوت به اسلام, رحمت پیامبر اسلام, رسالت اسلام, سخنرانی, سعۀ صدر پیامبر اسلام, سورۀ آل عمران, سورۀ احزاب, سورۀ انعام, سورۀ انفال, سورۀ بقره, سورۀ شمس, سورۀ طه, سورۀ فتح, سیاسی, عبدالمطلب, عبدالمناف, عرب جاهلی, عمر بن خطاب, عمر خلیفۀ دوم, فتوحات اسلامی, قرآن, قرآن و نهج البلاغه, قریش, کارلایل, کتاب درس های قرآنی, مادی گرایی, محمد امین, مذهبی, مراحل رسالت, مکتب, مکتب پرستی, منطق اسلام, موضعگیری, نسب حضرت محمد, نهضت اسلامی
- اخلاق و تربیت, تاریخ, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار