درسهای قرآنی؛ با قرآن در صحنه (9)
بخشهایی از سورۀ «نازعات»
حضرت آیتالله، استدعا دارم با اشارۀ مختصری به آخرین برداشت خود از سورة «النازعات» ادامه دهید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در بحث سورۀ «النازعات» به مناسبتی مربوط به آیات نخستین سوره و با برداشتی که از این آیات دربارۀ این حرکت و انقلاب، (یعنی حرکت انقلابی، یا حرکت بنیانکن، چه در فرد و چه در جوامع) داشتیم، مباحثی را مطرح کردیم. بحث ادامه پیدا کرد و بالاجبار ما را به بحث دربارۀ تمام سورۀ «النازعات» کشاند. مطالبی نبود که قبلاً پیشبینی کرده باشیم و خواسته باشیم اساساً این سوره را تفسیر کنیم. که به خصوص من در تفسیر پرتوی از قرآن که شاید مربوط به ۱۰- ۱۵ سال قبل است، دربارۀ این سوره تا حدی بحث کردهام.[1] به این ترتیب، این بحث زبانی و دیداری با شنوندهها و بینندههاست و خلاصهای است تا شاید کمی تنبهات و تذکراتی که جدیداً برای من پیش آمده است، به آگاهیتان برسانم.
این سوره به طور کلی دارای سه بخش است:
بخش اول آن حرکت نزولی است. تا آنجا که موج این حرکت به آخرین سرحد زندگی و حیات و تحول نهایی عالم میرسد.
بخش دوم که از حیث آهنگ و طول آیات با آیات سابق فرق دارد، داستان نزعۀ موسی(ع) است. آن حرکت درونی و انقلابی موسی و مسئولیتی که برای مواجهه با فرعون برای او پیش آمد، که مفصلاً بحث شد تا به این آیه رسیدیم:« إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى».
بخشی که فعلاً وارد آن میشویم، این چند آیه است: «أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ ۚبَنَاهَا رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا مَتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ».[2]
کسانی که کمابیش با معنای آیات آشنا هستند، احساس میکنند که مسئلۀ جدیدی در این آیات مطرح است و آن توجه دادن به اصل ساختمان عالم و تحولاتی است که در آفرینش عمومی جهان پیش آمده است. البته در نظر ابتدایی، قرآن مسئله را به طور استفهام تنبیهی یا انکاری بیان کرده است. این جمله انسان را تکان میدهد: شما خلقتتان شدیدتر است یا این عالم بزرگ و آسمانها و این بنایی که اساس این عالم است! همانطور که قبلاً اشاره کردم، شاید اکثراً متوجه هماهنگی و رابطۀ این آیات با یکدیگر نشوند. به هر حال با دقت بیشتر معلوم میشود که خطاب به عموم مردم است. همان مردمی که وقتی فردی از آنها پایۀ زندگی وحیاتش را در این عالم مستحکم میبیند، ساختمانهای عالی و پول و ثروت خود را مشاهده میکند، خود به خود طاغی و فرعون میشود. فرعون سرشتش جدا از دیگران نبود. پس باید دید که چه میشود که طغیان میکند و بر همۀ حدود و حقوق مردم میتازد؟ بر اثر این است که خودش را پایدار میداند. سر روحی مسئله این است. هر کس پایۀ قدرت و حیاتش را در این زندگی محکم ببیند، فرعون میشود! کسانی که پول زیادی دارند و قدرتشان و اموالشان را زیادتر میکنند و بنیان ساختمانهایشان را محکمتر میکنند، این مسئلۀ عارضی را که خارج از وجود انسان است ناخودآگاه جزء وجود خودشان به حساب میآورند. اینها را چون پایدار میدانند، خودشان را نیز پایدار خیال میکنند. وقتی که این اشتباه برای انسان پیش آمد و خودش را پایدار و قوی احساس کرد و از عوامل فنا برکنار دید، به تدریج، تا آنجا که بتواند، به حدود و حقوق همه چیز تجاوز و طغیان میکند. از طاغوتچهها شروع میشود تا به طاغوت بزرگ برسد. قرآن پس از ذکر قضية فرعون و طغيان و عاقبت کار او، این مسئله را به طور استفهامی مطرح میکند که شما خلقتتان شدیدتر است یا این عالم؟ و بعد میپردازد به خلقت عالم و تحولاتی که در جهان روی داده است. یعنی این عالم بزرگ که به نظر شما پایدار است، در معرض فناست. مراحلی را پیموده است و بالاخره رو به فنا خواهد رفت. یک جزء از این عالم، آسمان است و آسمان هم دستخوش فناست. حال چطور خودتان را، میختان را در عالم محکم میکنید؟ مانند میخ آریا مهری که خیال میکرد همیشه در عالم باقی است!
قرآن، کتاب هدایت
قرآن در این چند آیه، به اجمال و گذرا، بحثی دربارۀ تحولاتی که برای آسمان و زمین و همۀ این عالم پیش آمده شروع کرده است. یکی از مسائل مهمی که امروز افکار و اندیشههای علمای بزرگ و اندیشمندان را به خود جلب کرده، همین مسئله است که این عالم چگونه خلق شده؟ چه مراحلی را پیموده و مقصد نهاییاش کجا است؟ این هم، مسئلۀ علمای هیأت است و هم علما و دانشمندان فیزیک کیهانی. قبل از اینکه به جزئیات تعبيرات این آیات دربارۀ تحولات عالم وارد شویم، چند مسئله را باید تذکر بدهیم.
تذكر اول اینکه، قرآن کتاب علمی به مفهوم عمومی زمان نیست. بلکه «کتاب هدایت» است. هدایت یعنی چه؟ یعنی انسانی که دارای تعقل و اختیار است. راه صلاح و خیر و سعادتش را بشناسد و در مسیر آن پیش برود. قرآن کتاب هدایت به زندگی دنیایی عادلانه است. هم هدایت انسان به استعدادهایش که از آن بیخبر است تا بتواند آنها را پرورش دهد و هم هدایت او به مسیر نهایی و هدفهای نهایی خلقت و مسیری متعالی که در پیش دارد و اینکه بداند مسئولیتها و وظایفش چیست؟ تا اینکه بتواند خود را به آن هدف نزدیک کند. منظور مسئولیتهایی است که انسان نسبت به سازندگی خودش دارد. روابط و وظایفش نسبت به انسانهای دیگر و جامعهاش و همینطور روابط با مبدأ آفرینش. بنابر این تعریف، قرآن «کتاب هدایت» است. در اول سورۀ «بقره» میفرماید:« الم ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ».[3] از هر چیز ضروریتر برای بشر هدایت است. در غذا خوردنش باید هدایت شود، تا روابطش، ازدواجش، افکار و اندیشههایش. قرآن نه تنها هدایت ذهن و فکر انسان به سمت و هدف عالی را بر عهده دارد، بلکه خود علم را هم هدایت میکند. زیرا علم به خودی خود از نظر قرآن، هدف نیست. وسیله است. وسیلهای برای تعالی است. نردبان است. و این مسئلۀ مهمی است. علم و صنایع، همه باید هدایت شوند تا برای خیر و كمال بشر نافع باشند.
حضرت آیتالله، آیا اینکه گفته میشود علم خود ذات فضلیت است و مقدس، با این فرمایش جنابعالی منافاتی دارد؟
در جواب سؤال شما که امیدوارم بحث اصلی را فراموش نکنم و از مسیر آن خارج نشوم، باید بگویم که «اساساً علم یعنی دریافت». غیر از این چیزی نیست. این دریافت گاهی درست است، یعنی مستدل است یا منشأ تجربی دارد و گاه درست نیست. این علم و دریافت انسان، مثلاً دریافت اینکه خلقت درخت چگونه است؟ چه ساختمانی دارد؟ اینکه به خودی خود مطلوب نیست. شناخت خلقت درخت برای این است که از آن استفاده کنند و استفادهاش به نفع انسان تمام شود. هر علمی را که شما در نظر بگیرید، مقدمهای است برای تعالی انسان. وسیلهای است برای اینکه مسیر و مقصد انسان بیشتر روشن شود. امروز دنیا دنیای علم است. با اینکه علم برای تعالی انسان است. اما میبینیم که علم امروز سبب انحطاط بشر شده است. یعنی اکتشافات علمی یا برای استثمار و استعمار مردم به کار میرود، یا برای جنگ، که آن هم به همان منظور است. این علم است. ولی علم هدایت شده نیست. علم ذاتاً و به خودی خود مطلوب است ولی وقتی که به دست بشر هدایت نشده و گمراه افتاد، به زیان خودش و اجتماعش تمام میشود. مکتبهایی که امروز در دنیا وجود دارد، چه مکتبهای سرمایهداری و چه ضد سرمایهداری، علم را وسیلۀ ایجاد قدرت و در خدمت مکتب خودشان قرار دادهاند. چه قدرتهای بزرگ سرمایهداری و چه قدرتهای کمونیستی. هر دو علم را میخواهند از طریق مکتب توجيه کنند. چندی پیش کتاب نویسندۀ روسی را که دربارۀ اسلام نوشته است مطالعه میکردم، دیدم سعی کرده است که تمام مسائل اسلام را از دیدگاه مکتب خودش توجیه کند. این دیگر واقعگرایی نیست. علمی که در مسیر هدف خاص افراد باشد، و نه هدایت کلی، علم واقعی نیست. علم توجیهی است. چنان که امروز در دنیا میبینیم، تودۀ مردم که درس نخواندهاند و غرور علمی پیدا نکردهاند، مطلب واقعی را بهتر درک میکنند، تا درسخواندهها؟ علم محدود، ممکن است انسان را هدایت نکند و در چاله بیاندازد و به سقوط میکشاند. من گاهی این مثل را زدهام که اگر انسان در شب تاریکی در بیابان حرکت کند، مقداری که جلو رفت، از یک طرف به کمک نور ستارگان و از طرف دیگر کم کم قدرت دیدش بیشتر میشود و میتواند قدری دورتر را هم ببیند و راه را از غیر راه تشخیص دهد. ولی اگر فانوس یا چراغ قوه همراهش باشد، فقط تا مقداری جلوی پایش را میبیند و اطراف را دیگر نمیبیند و حتی ستارگان نیز در مقابل نظرش محو میشوند! علم محدود هدایت نشده یک بعد از زندگی و حیات پدیدهها را نشان میدهد و ابعاد دیگر را میپوشاند. فیزیکدان اگر به همان فیزیک اکتفا کند، نمیتواند آزاد فکر کند. او همه چیز را میخواهد در قالب فرمولهای فیزیک بریزد. این است که درسخواندهها مشکلات اجتماعی را نمیتوانند حل کنند. چون فقط روی موازین علمی و بنابر فرمول عمل میکنند. ولی آنها که علم را در طریق هدایت قرار دادهاند، یا آدمهای سادۀ عادی هستند، بهتر میتوانند مطالب را درک کنند. مثلاً مسئلۀ خداشناسی را میگوییم فطری است. برای همین است که هر انسان عادی درس نخواندهای هم آن را درک میکند. چوپانی که شبها بالای کوه حرکت ستارگان را تماشا میکند، اگر به او بگویند که این ستارهها خود به خود حرکت میکنند و مدبری ندارند و خدایی وجود ندارد، خیال میکنید او چه فکری دربارۀ گوینده میکند؟ میگوید دیوانه است! ولی شخص درسخوانده که توی فرمول گیر کرده است، او ممکن است و میتواند منکر مبدأ بشود، چون میخواهد مبدأ را با فرمول حل کند. به این خاطر این تذکر لازم است که بگوییم قرآن کتاب علم نیست که بخواهد مسائل علمی را بیان کند. بلکه میخواهد همه چیز را و از جمله علم را در طریق تعالی انسان و شناخت هدفهای عالی هدایت کند.
وحی و علم
تذكر دوم: اینکه در قرآن و در هر کتاب آسمانی دیگر، هر جا که برای هدایت مطالبی بیان میکند، اشارهای هم به نظام آفرینش و خلقت انسان و مسائل دیگر دارد. این مسائل ویژۀ وحی است که البته نباید مخالف علم باشد. اگر وحی مسئلهای علمی را به طور صریح اثبات نمیکند، نباید مخالف علم هم باشد. همچنانکه در «وحی غریزی» دیده میشود. به گفتۀ قرآن: « وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ».[4] زنبور با وحی غریزی یا هر چه میخواهید اسمش را بگذارید در ساختن خانههای ششگوشهاش در هدایت به طرف گیاه مناسب و در تشکیل زندگی اجتماعی خود هیچوقت اشتباه نمیکند. زنبور در طریق هدایت خاصی است. وحی عبارت است از مرتبه و مرحلهای کاملتر از کشف و الهام. تمام مسائل علمی منتسب به کشف است. یعنی در کتابها نبوده است و در اثر تجربه یا مطالعات مسئلۀ جدیدی برای بشر کشف شده است. اگر آن علم در کتابها بود و همه میدانستند، دیگر کشف نبود. پس برای کاشف، مسئلهای غیر از آنچه در کتابها و نوشتهها و کلاسها گفته میشود، روشن میگردد که این کشف باید یک منشأ داشته باشد. نظرية الهام، بحث جدایی است. وحی که ما قرآن را وحی میدانیم، مرحلۀ عالی و تکاملیافتۀ کشف است. چون وحی از جانب خداست هیچگاه برخلاف حقایق و واقعیات نیست. البته لازم نیست همۀ حقایق را بیان کند. لازم نیست تمام مسائل فیزیک یا مسائل کیهانی یا گیاهشناسی را مطرح کند، ولی اگر از باب هدایت چنین مسائلی را طرح کرد، نباید خلاف واقع و خلاف حقیقت باشد. اگر خلاف حقیقت باشد وحی نیست. ما میبینیم قرآن کریم مسائلی را به تناسب مطرح میکند. مثل همین آیۀ «أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ ۚ بَنَاهَا» از باب اینکه به انسان بفهماند که او در مقابل عظمت این عالم و کهکشانها چقدر ناچیز است. سپس جملهای دربارۀ ادوار خلقت بیان میکند. این بیانات نباید مخالف حقایق و واقعیات باشد. اگرچه ممکن است مخالف نظریات رایج عصر باشد. این هم تذکر دوم.
نظریۀ ثابت بودن اصول عالم و قرآن
تذكر سوم این است: توجه کنیم در زمان نزول قرآن، بشر در باب عالم چگونه میاندیشیده است. در آن زمان، بعضی از مردم که نمیتوانستند تصور کنند این زمین و ستارگان و ماه و خورشید و امثال آنها حادث شدهاند و روزی هم فانی میشوند. از این جهت ستارهپرستها زیاد بودند. ستارهها را ثابت و منشأ همه چیز میدانستند. بعضی فلاسفه هم همینطور! عجیب این است که فلاسفۀ يونان که مترقیترین فلاسفۀ دنیا به حساب میآمدند، اصول عالم را ثابت میدانستند و اصطلاحی داشتند که در بین فلاسفۀ اسلام هم رایج شد! عقیده داشتند که تنها گیاهان و معادن و انسانها و حیوانات، ولادت و مرگ دارند و فقط برخی کائنات را در معرض فنا میدانستند. میگفتند اصول عالم خلقت ثابت و ابدی است. مثلاً زمین اصولش ثابت است و آفتاب و ماه و ستارگان را ابدی میدانستند. این تصور را نداشتند که اینها یک روز نبودهاند و بعداً بود شدهاند و آخر هم فانی میشوند.
«روز» که اینجا گفته میشود، تعبیر دیگری از زمان است. مثل روز قدرت فلانی؛ روز عظمت ایران و مانند اینها. کسانی که بخواهند در این مورد تحقیق بیشتری بکنند میتوانند به «سفر تکوین» تورات، صفحۀ اول تورات، دربارۀ خلقت عالم، و به این آیات و نظیر این آیات مراجعه کنند.[5] به نظر تمام فلاسفۀ شرق و غرب، اصول عالم ثابت بوده است. در چنین جوی، این آیات از کجا آمده است؟ این را چگونه میتوان توجیه کرد؟
نظریات علمی و غیر علمی
حالا با این تذکرات برمیگردم به ترجمۀ تحتاللفظی این چند آیه و شرح مختصری دربارۀ آنها خواهیم داد. که این آیات با نظریات علمی و غیر علمی آن زمان، یعنی با نظریاتی که در زمان نزول این آیات رایج بوده است، بیشتر تطبیق میکند یا با نظریاتی که امروز مطرح است. البته نمیخواهیم بگوییم که همۀ گفتههای قرآن با نظریات علمی امروز دربارۀ آفرینش جهان کاملاً منطبق است؛ چنان که قبلاً هم با آن نظریات مطابق نبود. ممکن است قرآن دربارۀ مسئلهای نظریهای خاص داشته باشد، ولی مسئلۀ مهم این است که ببینیم مسائل علمی قرآن با آن فرضیات بیشتر تطبیق میکند یا با این فرضیات و تئوریهایی که از زمان نیوتن و دیگر علمای فیزیک کیهانی مثل گاموف و دیگران عرضه شده است. به این ترتیب اگر تطبيق هم بکند، ملاکی در دست ما نیست که بگوییم حقیقت این است.
آری، چون خود اینها هم در حد نظریه است و اثبات شده نیست. معذلک، باید ببینیم که با این نظریهها که پیشرفتهتر است بیشتر مطابق است یا با آنها که در زمان نزول قرآن مطرح بود؟ آنها خود به طور کامل نمیدانستند که فقط نظریه است. ولی یک اصل مسلم است و آن این است که در گذشته تصور میکردند عالم ازلی و ابدی است. حتی فلاسفۀ بزرگ ما این آیات را با همان مسائل توجیه میکردند. مثلاً مسائل قیامت، فروریختن کواکب، از بین رفتن زمین و آفتاب و ماه و همۀ منظومه شمسی را بر خلاف ظاهر آیات توجیه میکردند. چون تحت تأثیر افکار زمانه بودند و این افکار هم مسلم به نظر میرسید. اصل مسئله این است و مسلم شده است که چه این عالم، چه منظومۀ شمسی، چه کهکشانی که میلیاردها منظومۀ شمسی را در بر گرفته و هزاران کهکشان دیگری که کشف شده یا نشده است. همۀ اینها زمانی نبودهاند و سپس به وجود آمده و دورههایی را گذراندهاند و زمانی هم نیست خواهند گشت. کتابی که ژرژ گاموف دربارۀ «پیدایش و مرگ خورشید» نوشته، در همین باب است. پس این مسلم است که این نظر امروز است. نظری که در آن زمان شناخته نبوده است. گذشتگان، عالم و مجموعۀ کائنات را ابدی میدانستند و قرآن به صراحت در آن زمان بیان میکند که این عالم زمانی نبوده و متولد شده و ادواری را طی کرده است و یک روز هم به ورطۀ فنا میرود. از خود آیات این مسئله را میتوانیم توضیح دهیم. علمای کیهانشناسی میگویند که این منظومۀ شمسی، کهکشانها و ستارگان آفتاب و ماه و زمین همیشه به این صورت وجود نداشته است؛ بلکه تنها یک مادۀ اصلی موجود بوده است. همانطور که در آیۀ سورۀ «انبيا» میفرماید: «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا».[6] این مسئله در آن موقع اصلاً مورد بحث نبوده، چون اصلاً چنین تصوری نبود که روزی زمین و آسمان یکی بودهاند، به هم فشرده بودهاند، بعد از هم باز شده و گسترده شدهاند. در همان سوره میفرماید آفرینش آسمان از «دخان» یعنی از دود آغاز شده است. این تعبیرها از قرآن است.
قرآن و چگونگی خلقت آسمان
حالا برگردیم به ترجمۀ تحتاللفظی آیات، با نظر به ذهنیاتی که درسخواندههای دبستانی تا دانشگاهی ما از نظریات فلاسفۀ دو سه قرن اخیر پیدا کردهاند؛ یعنی نظریاتی که هیأتشناسان و فیزیکدانان دارند.
«أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ ۚ بَنَاهَا» (خلقت شما محکمتر و پایدارتر است یا آسمان؟). آسمان چیست؟ آسمان چیزی است که در برابر چشم ما و بالای سر ماست. میدانیم که آسمان امری نسبی است؛ واقعی نیست. اگر واقعاً جهت فوق همین باشد، پس باید ساکنان آن طرف زمین سرازیر باشند، در حالی که اینطور نیست! پس به این تعبیر، هر چه عالم را نگاه کنیم، آسمان است. آسمان یعنی این عالم بزرگ. این عالمی که هر چه چشم بیندازی و جلو بروی، باز هست. با یک کلمۀ «بناء» میفرماید این آسمان در آغاز اینگونه نبوده است؛ بنا شده است. یعنی قبلاً بنا نبوده است. «بن» یعنی چیزی را مرتب از پایه شروع کردن.
«رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا» «سمک» غیر از قطر و طول و عرض و عمق است. سمک یعنی جهات مختلفی که از مرکز آغاز میشود. شما در کرۀ یک نقطۀ مرکزی دارید که پیرامون کره و شعاعهای آن از این مرکز ارتفاع پیدا کرده است. به آنها سمک میگویند که غیر از ارتفاع و غیر از طول و عرض و عمق است. از ظاهر این آیه چه نکتهای را دریافت میکنیم؟ یکی اینکه این عالم از وسط توسعه و ارتفاع پیدا کرده است. در همۀ جهات. «فا» در «فَسَوَّاهَا» برای تفریع و به دنبال سه مرحلۀ پشت سر هم پیشین آمده است: «َبنَاهَا، رَفَعَ، سَمْكَهَا». پس معلوم میشود این تفریع با یک فاصلۀ صورت وقوع پیدا کرده است. پس از آن باید آن را «تسویه» اش کرد. تسویه یعنی هر چیز را در موضع و مدار آن و در جهتی از هر حيث متساوی قرار دادن.
«وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا». بنابر همان نظریهای که گفته میشود عالم در اصل یک مادۀ واحد بوده است. علمای فیزیک این ماده را هیدروژن یا هلیوم شناختهاند. هرچه اسمش را بگذارند، قرآن از آن به «دخان» تعبیر میکند. در آن وقت بشر هلیوم و هیدروژن را نمیشناخت. بنابراین شبیهترین چیزی که میشد تشبیه کرد، همين دخان، یعنی مادۀ شبیه به دود است. قرآن میگوید بعد از اینکه عالم گسترش پیدا کرد و از هم باز شد، مثل بادکنکی که اقطارش از درون توسعه پیدا میکند «وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا». این «أَغْطَشَ» لغت خاصی است که شاید فقط در همین موضع از قرآن آمده باشد. نمیگوید شبش را ایجاد کرد. معنای «أَغْطَشَ» این است که تاریکی به تدریج بر روشنی سایه انداخت تا آنکه شب شد. شب یعنی چه؟ یعنی سایه. از همین معلوم میشود که ابتدا جرم سایهداری نبوده است. یعنی اجسام همه در حال انفجار و تلألو و تشعشع بودهاند. بعد اجسامی جمع شده و تکاثر پیدا کرده و به تدریج سایه انداختهاند. اینکه میگوییم شب است، یعنی سایۀ نور است. اگر این جرم زمینمان نورانی بود که شبی نداشتیم. مثل همۀ اجسام نورانی دیگر. پس«أَغْطَشَ لَيْلَهَا» یعنی شبش را به تدریج بیرون آورد.
«وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا» و نورش را هم به تدریج بیرون آورد که شب پدید آمد. شاید آخرین نظریۀ علمی در باب پیدایش کیهان این باشد که بعضی از کرات پس از آنکه تشکیل شدند حالت انجماد پیدا کردند. دربارۀ تحولات خورشید میگویند که ابتدا از آن ماده، واحد اصلی جدا و متکاثر شد و سپس به تدریج از درونش فعل و انفعالات و انفجارهای درونی رخ داد. یا به اصطلاح، نوری که نور حرکتی و تشعشعی، یا به قول امروزیها اکتیویته است، از آن صادر شد. قرآن هم میگوید: «وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا».
قرآن و چگونگی خلقت زمین
«وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا» بعد از این مراحل نوبت به زمین رسید. زمین را چه کرد؟ برای زمین فعل (دحاها) را به کار برده است. برای کلمۀ «دحو» یا «دحی» که به اصطلاح صرف، هم «ناقص واوی» است و هم «ناقص یایی» علمای لغت چندین معنا گفتهاند. یکی گسترش است. دیگر، حرکت دادن جسم است. و معنای دیگر سنگین شدن. یعنی جسمی که باد کند و سنگین شود. به معنی تدافع هم آمده است. یعنی دو جسمی که با هم تدافع دارند. همچنین دحو، به معنای غلطاندن کره هم هست. وقتی که توپی را میاندازید و حرکتش میدهید، یک حرکت دفعی است که از جاذب خودش بیرون میرود. و در عین حرکت دفعی، حرکت انتقالی هم دارد که دور خودش میچرخد. اگر دقت کنید، میبینید که خود این لغت (دحاها) معجزه است. قرآن از کجا در این مورد ویژه این لغت را آورده است؟ این لغت در دو جای قرآن آمده: یکی در این سوره و دیگری در سورۀ «والشمس» که آنجا (طحاها) است که شاید فرق مختصری هم با هم داشته باشند. پس، از اینکه کلمۀ «بعد» را در « وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا» آورده است، معلوم میشود مراحلی گذشته تا زمین به این صورت در آمده است. زمین را گسترش داد. زمین از هم باز شد و انبساط پیدا کرد. و علاوه بر آن حرکت مداری خود را شروع کرد. مثل توپی که آن را پرتاب میکنید که دارای حرکت دورانی در حین حرکت انتقالی است و در همان حال حرکت دفعی هم دارد. چون گفتیم «دح» به معنای تدافع هم هست. یعنی هم تدافع، هم انبساط، هم حرکت کرهای یا به اصطلاح حرکت وضعی. حال آیا این مسائل واقعاً در آن زمان مطرح بوده است که زمین مراحلی را گذرانیده است و بعد شروع کرده به حرکت کردن و منبسط شدن؟
دورۀ تکوین آب، گیاه و کوهها
« أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا». این هم دورۀ دیگری است. این دورهها ممکن است میلیونها و میلیاردها سال طول کشیده باشد. ولی از نظر کلی عالم، همهاش مثل یک روز و یک شب است. پس مدتها زمین به دور خود میچرخیده و حرکت میکرده و هیچ آثار آب و گیاه در آن نبوده است. سپس آب تکوین شده و به دنبال آب، گیاه پدید آمده است.
«أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» کوهها را لنگر انداختهاند. لنگر انداختن غير از بنا کردن یا بنا شدن کوهها است. لنگر برای کشتی است تا بتوان آن را از حرکت طوفانی آب نگه داشت یا به جایی آن را بند کرد. میفرماید لنگر کوهها را در زمین انداخت. یعنی کوهها به تدریج در عمق دریاها یا در اثر انفجارها برپا و استوار شدند. همان نظریاتی که امروز گفته میشود. پس از آنکه پدیدههای طبیعی در زمین تکوین شدند و در این حرکت سریع، کوهها به لنگری میماند که آنها را از انحراف حفظ میکند.
تا اینجا چندین دوره شد: یکی دورۀ دحو زمین؛ دیگر، دورۀ تكوين آب و تکوین گیاهها. بعد تكوين کوه و در آخر تکوین انسان به تکوین انسان تصریح نکرده است. برای اینکه عظمت انسان را نشان دهد و بفرماید همۀ اینها مقدمه بوده است. «مَتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ» یعنی برای پیدایش انسان. همۀ این ادوار طی شده است تا به پیدایش انسان برسد.
این نظریۀ قرآن است. حالا علما و محققان تطبيق کنند و ببینند این نظریه تا چه حد در زمان نزول قرآن شناخته شده بوده است؟ همچنین این نظریات و اکتشافات و تحقیقات جدید، بعد از این همه پیشرفتهای علمی، چقدر با این آیات تطبیق میکند؟ گذشته از تطبيق، اصلاً خود طرح بحث هم مهم است. یعنی اینکه اصلاً کسی به طرح این مسائل در آن زمان بپردازد و اینطور منسجم هر دوره را مترتب بر دورۀ گذشته ذکر کند.
//پایان متن
[1] «پرتوی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، قسمت ۳ و ۴، جلد آخر، صص ۷۴-۱۲۰.
[2] «آیا آفرینش شما دشوارتر است یا آسمانی که [او] آن را برپا کرده است؟ سقفش را برافراشت و آن را به اندازۀ معین درست کرد و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید. و پس از آن، زمین را با غلطانیدن گسترد. آبش و چراگاهش را از آن بیرون آورد و کوهها را لنگر آن گردانید، [تا وسیلۀ] استفاده برای شما و دامهایتان باشد». نازعات (۷۹)، ۲۷-۳۳.
[3] «الف، لام، میم. این است کتابی که در [حقانیت] آن هیچ تردیدی نیست؛ [و] مایۀ هدایت پرواپیشگان است». بقره(2)، 1-2.
[4] «و پروردگار تو به زنبور عسل وحی [= الهام عزیزی] کرد که از پارهای کوهها و از برخی درختان و از آنچه داربست [و چفتهسازی] میکنند، خانههایی برای خود درست کن». نحل (۱۶)، ۶۸.
[5] «در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفریده و زمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لبه و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت و خدا گفت روشنایی بشود و روشنایی شد و…» كتاب المقدس، عهد عتیق، ترجمه، بی جا، بی تا،سفر پیدایش باب اول، ص ۱.
[6] «آیا کسانی که کفر ورزیدند دانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند، و ما آن دو را از هم جدا ساختیم». انبیاء (۲۱)، ۳۰.
کتاب درسهای قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیتالله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص 475 تا 485.
گالری موجود نیست.
- آیتالله طالقانی, تفسیر قرآن, جهان شناسی, حضرت موسی (ع), درباره فلسفه و علم, سخنرانی, سورۀ انبیا, سورۀ بقره, سورۀ دخان, سورۀ نازعات, شرکت سهامی انتشار, علم, فرعون, قرآن, قرآن و نهج البلاغه, کتاب درسهای قرآنی, مذهبی, موسیقی قرآن, نظام آفرینش, هدایت, وحی
- دربارۀ فلسفه و علم, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار